العتبة الحسينيةمؤسسة وارث الأنبياء
مخطوطة العتبة الحسينيةمخطوطة وارث الأنبياء
دانشنامه علمى كلمات امام حسين (ع) (جلد سوّم : ايمان و كفر )

دانشنامه علمى كلمات امام حسين (ع) (جلد سوّم : ايمان و كفر )

  • المؤلف: استاد على اصغر رضوانى با همكارى جمعى از فضلا

  • الإشراف العلمي: هيئت علمى موسسة وارث الانبياء

  • الطبعة: الأولى

  • الناشر : مؤسسة وارث الأنبياء للدراسات التخصصية في النهضة الحسينية

  • سنة الطبع: 1400ش - 2021م

  • عدد الأجزاء: 8

مقدمۀ  مؤلف

 

بازگشت دوبارۀ مسلمانان به آموزه‌های اسلام با رویگردانی از فرهنگ‌های وارداتی شرق و غرب، یکی از پدیده‌های میمون و مبارک در صحنۀ سیاسی معاصر جهان اسلام است؛ اما خطری که این پدیده را تهدید می‌کند خطر افراطی‌گری و تکفیر و خشونت است که در ساحت عقیدتی و سیاسی، با استفاده از اختلافات مسلمانان در برخی از مسائل، در پی ایجاد اختلاف و تنش بین مسلمین و مانع از بازگشت عزت و اقتدار به دنیای اسلام است.

صحنه‌گردانان این نوع از گرایش که به جریانات تکفیری جهادی و وهابی شهره‌اند، شاخصۀ اساسی و مشترکشان، تکفیر مسلمانان و جواز قتل آنان است. اینان که مدعی پیروی از سلف‌اند، با بهانه قرار دادن برخی از اختلاف‌نظرها، مسلمانان دیگر را تکفیر کرده و به جواز قتل آنان فتوا می‌دهند، در حالی که از حقیقت اسلام ناب و دین آسان و روان و حقیقت آیات قرآن و روایات آگاهی نداشته و فکر متحجرانۀ خود را بر آن‌ها تحمیل می‌کنند. اینان وحدت و همدلی مسلمانان را در برابر دشمنان هدف قرار داده‌اند. همان چیزی که خداوند بدان فراخوانده و فرموده است:

(ﭑ ﭒ ﭓﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ).[1]

محمد- فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید و در میان خود مهربان‌اند.

و نیز می‌فرماید:

(ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ).[2]

و نزاع [و کشمکش] نکنید تا سست نشوید و قدرت [و شوکت] شما از میان نرود.

و نیز می‌فرماید:

(ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ).[3]

و همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید.

و نیز می‌فرماید:

(ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ).[4]

این [پیامبران بزرگ و پیروانشان] همه امّت واحدی بودند [و پیرو یک هدف]؛ و من پروردگار شما هستم؛ پس مرا پرستش کنید.

و نیز می‌فرماید:

(ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ).[5]

ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم.

از پیامبر- نیز نقل شده که فرمود:

مَثَلُ الْمُؤْمِنِينَ فِي تَوَادِّهِمْ وَتَعَاطُفِهِمْ وَتَرَاحُمِهِمْ، مَثَلُ الْجَسَدِ إِذَا اشْتَكَى مِنْهُ عُضْوٌ تَدَاعَى سَائِرُ الْجَسَدِ بِالسَّهَرِ وَالْحُمَّى.[6]

مثال مؤمنان در دوستی و عطوفت و ترحم به یکدیگر همانند بدن است که اگر جزئی از آن مریض شود سایر اعضا با او در بیداری و تب همراهی خواهند نمود.

ابن هشام از ابن اسحاق نقل می‌کند:

مَرَّ شَأسُ بْنُ قيْسٍ، وَكَانَ شَيْخاً قَدْ عَسَا، عَظِيمَ الْكُفْرِ، شَدِيدَ الضّغْنِ عَلَى الْمُسْلِمِينَ، شَدِيدَ الْحَسَدِ لَهُمْ، عَلَى نَفَرٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) مِنْ الأوْسِ وَالْخَزْرَجِ، فِي مَجْلِسٍ قَدْ جَمَعَهُمْ، يَتَحَدَّثُونَ فِيهِ، فَغَاظَهُ مَا رَأَى مِنْ أُلْفَتِهِمْ وَجَمَاعَتِهِمْ، وَصَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِهِمْ عَلَى الْإِسْلَامِ، بَعْدَ الَّذِي كَانَ بَيْنَهُمْ مِنْ الْعَدَاوَةِ فِي الْجَاهِلِيَّةِ، فَقَالَ: قَدْ اِجْتَمَعَ مَلَأُ بَنِي قَيْلَةٍ بِهَذِهِ الْبِلَادِ، لَا وَاللَّهِ مَا لَنَا مَعَهُمْ إِذَا اجْتَمَعَ مَلَؤُهُمْ بِهَا مِنْ قَرَارٍ، فَأَمَرَ فَتًى شَابّاً مِنْ يَهُودَ كَانَ مَعَهُمْ، فَقَالَ: اِعْمِدْ إلَيْهِمْ، فَاَجْلِسْ مَعَهُمْ، ثُمَّ اُذْكُرْ يَوْمَ بُعَاثٍ وَمَا كَانَ قَبْلَهُ، وَأَنْشِدْهُمْ بَعْضَ مَا كَانُوا تَقَاوَلُوا فِيهِ مِنَ الْأَشْعَارِ...

فَفَعَلَ. فَتَكَلَّمَ الْقَوْمُ عِنْدَ ذَلِكَ وَتَنَازَعُوا وَتَفَاخَرُوا، حَتَّى تَوَاثَبَ رَجُلَانِ مِنْ الْحَيَّيْنِ عَلَى الرُّكْبِ، أَوْسِ بْنُ قَيْظِي أَحَدُ بَنِي حَارِثَةَ بْنِ الْحَارِثِ مِنْ الْأَوْسِ، وجَبَّار بْنُ صَخْرٍ أَحَدُ بَنِي سَلْمَةِ مِنْ الْخَزْرَجِ، فَتَقَاوَلَا، ثُمَّ قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ: إنْ شِئْتُمْ رَدَدْنَاهَا الْآنَ جَذَعَةً، فَغَضِبَ الْفَرِيقَانِ جَمِيعاً، وَقَالُوا: قَدْ فَعَلْنَا مَوْعِدُكُمْ الظَّاهِرَةُ ـ وَالظَّاهِرَةُ: الْحرَّةُ ـ السِّلِاحَ السِّلَاحَ.

فَخَرَجُوا إلَيْهَا، فَبَلَغَ ذَلِكَ رسولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَخَرَجَ إلَيْهِمْ فِيمَنْ مَعَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ الْمُهَاجِرِينَ حَتَّى جَاءَهُمْ، فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ، اللَّهَ اللَّهَ، أَبِدَعْوَى الْجَاهِلِيَّةِ، وَأَنَا بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ بَعْدَ أَنْ هَدَاكُمْ اللَّهُ لِلْإِسْلَامِ، وَأَكْرَمَكُمْ بِهِ، وَقَطَعَ بِهِ عَنْكُمْ أَمْرَ الْجَاهِلِيَّةِ، وَاسْتَنْقَذَكُمْ بِهِ مِنْ الْكُفْرِ، وأَلَّفَ بِهِ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ؟!

فَعَرَفَ الْقَوْمُ أَنَّهَا نَزْغَةٌ مِنْ الشَّيْطَانِ، وَكَيْدٌ مِنْ عَدُوِّهِمْ، فَبَكَوْا وَعَانَقَ الرِّجَالُ مِنْ الْأَوْسِ وَالْخَزْرَجِ بَعْضَهُمْ بَعْضاً، ثُمَّ انْصَرَفُوا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) سَامِعِينَ مُطِيعِينَ، قَدْ أَطْفَأَ اللَّهُ عَنْهُمْ كَيْدَ عَدُوِّ اللَّهِ شَأْسِ بْنِ قَيِّسٍ.[7]

شاس بن قیس یکی از سالخوردگان یهود که در کفر خویش پایدار و کینۀ سختی و حسادت زیادی از مسلمین در دل داشت. روزی عبورش به جمعی از مسلمانان که از هر دو تیره اوس و خزرج تشکیل یافته بود افتاد که دور هم نشسته و مشغول گفتگو هستند، این الفت و دوستی از دو دسته مخالفی که در زمان جاهلیت دشمن خون‌خوار همدیگر بودند بر طبع حسود و دو به هم زن او سخت ناگوار آمده با خود گفت: گروه بنی قیله در این بلاد اجتماع کرده‌اند، به خدا اگر اینان با همدیگر متفق شوند ما نمی‌توانیم در این سرزمین زندگی کنیم. از این رو به یکی از جوانان یهود که همراه او بود دستور داد تا به نزد آنان برود و در مجلس ایشان بنشیند و از جنگ بعاث و سایر جنگ‌هایی که در میان اوس و خزرج اتفاق افتاده سخن به میان آورد و آن روزها را به یاد آنان بیندازد و برخی از اشعار و حماسه‌هایی که دربارۀ آن جنگ‌ها گفته شده برای آن‌ها بخواند...

جوان مزبور به دستور شاس بن قیس عمل کرد و کاری کرد که اوس و خزرج به سخن آمده و به یاد آن زمان افتاده و هر یک سخنی گفتند و به یکدیگر تفاخر ورزیده، رو به روی هم ایستادند، در این میان دو تن از طرفین به نام‌های اوس بن قیظی یکی از بنی حارثة بن حارث ـ از اوس ـ و جبار بن صخرا یکی از بنی سلمه ـ از خزرج ـ سر تعصب آمده به هم پرخاش کردند، پس یکی از آن‌ها گفت: اگر مایل باشید آن روز را تجدید کنیم؟! این سخن هر دو طرف را بر سر تعصب آورده گفتند: ما حاضریم، وعدۀ ما با شما در بیرون شهر در «ظاهرة» ـ که همان حرّه باشد ـ سلاح، سلاح.

و طولی نکشید که در میعادگاه حاضر شدند. این خبر که به گوش رسول خدا- رسید جمعی از مهاجرین را برداشته و به نزد ایشان آمد و در برابر آن‌ها ایستاده فرمود: ای گروه مسلمانان خدا را در نظر بیاورید! آیا دوباره به یاد دوران جاهلیت افتاده‌اید؟ در صورتی که من در میان شما هستم و پس از آن‌که خداوند شما را به اسلام راهنمایی فرمود و بدان گرامی‌تان داشت و به وسیلۀ آن عادات جاهلیت را از شما دور نمود و از کفر نجاتتان داد و دل‌های شما را با هم مهربان کرد؟

این سخنان در اعماق دل آن‌ها اثر کرده به خود آمدند و دانستند که وسوسه‌های شیطانی آنان را به روی هم واداشته و دسیسۀ دشمنان بوده که می‌خواستند دوباره آنان را به جنگ و برادرکشی وادار کنند، از این رو همگی گریان شده و هر دو دسته یکدیگر را در آغوش کشیدند و به همراه رسول خدا- به شهر بازگشتند و به سخنان او گوش داده و فرمان‌بردار او گشتند و این‌گونه خداوند از آنان کید دشمن خدا شاس بن قیس را خاموش نمود.

امام علی% در این باره می‌فرماید:

... دَفَنَ اللَّهُ بِهِ الضَّغَائِنَ، وَأَطْفَأَ بِهِ [النَّوَائِرَ] الثَّوَائِرَ، أَلَّفَ بِهِ إِخْوَاناً، وَفَرَّقَ بِهِ أَقْرَاناً، أَعَزَّ بِهِ الذِّلَّةَ، وَأَذَلَّ بِهِ الْعِزَّةَ.[8]

... خدا به برکت وجود او کینه‌ها را دفن کرد و آتش دشمنی‌ها را خاموش کرد. با او میان دل‌ها الفت و مهربانی ایجاد کرد و نزدیکانی را از هم دور ساخت. انسان‌های خوار و ذلیل و محروم در پرتو او عزت یافتند و عزیزانی خودسر ذلیل شدند.

و نیز دربارۀ عملکرد پیامبر- می‌فرماید:

فَصَدَعَ بِمَا أُمِرَ بِهِ، وَبَلَّغَ رِسَالاتِ رَبِّهِ؛ فَلَمَّ اللَّهُ بِهِ الصَّدْعَ، وَرَتَقَ بِهِ الْفَتْقَ، وَأَلَّفَ بِهِ الشَّمْلَ بَيْنَ ذَوِي الْأَرْحَامِ بَعْدَ الْعَدَاوَةِ الْوَاغِرَةِ فِي الصُّدُورِ وَالضَّغَائِنِ الْقَادِحَةِ فِي الْقُلُوبِ.[9]

پیامبر اسلام- آنچه را که به ابلاغ شد آشکار کرد و پیام‌های پروردگارش را رساند. او شکاف‌های اجتماعی را به وحدت اصلاح و فاصله‌ها را به هم پیوند داد و پس از آن‌که آتش دشمنی‌ها و کینه‌های برافروخته در دل‌ها راه یافته بود، میان خویشاوندان یگانگی برقرار کرد.

در مورد تکفیر مسلمان از مذاهب گوناگون اسلامی دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد که می‌توان آن‌ها را به سه دسته تقسیم نمود؛ یکی دیدگاه افراطی و دیگری دیدگاه تفریطی و سومی دیدگاه اعتدالی.

دستۀ اول از حد اعتدال خارج شده و بدون دلیل و هیچ جهت معقولی مخالفان افکار خود را تکفیر نموده است و به این هم اکتفا نکرده بلکه قوۀ اجرایی ایجاد نموده و حکم به قتل مخالفان خود داده است و این در حالی است که مستفاد از آیات و روایات نبوی و اهل بیت پیامبر( و سخنان صحابه و اندیشمندان اسلامی و نیز عملکرد آنان برخلاف این غلو و تندروی است.

دستۀ دوم کسانی‌اند که با تکفیر و خشونت به طور کلی مخالف بوده و به تعبیری اهل تساهل در این دو هستند و شعار آزادی اندیشه و گفتار را تا به حدی پیش می‌برند که به هر کس اجازه می‌دهند در مورد دین و بزرگان آن هر چه می‌خواهند بر زبان جاری سازند و به احدی اجازۀ حق تعرض به او به تکفیر یا اعمال خشونت نمی‌دهند و لذا این‌گونه افراد حکم ارتداد را زیر سؤال برده و با توجیهات واهی آن را نمی‌پذیرند.

دستۀ سوم اهل اعتدال می‌باشند که نه به دستۀ اول تمایل داشته تا تکفیری افراطی شوند و نه به دستۀ دوم که اهل تساهل در تکفیرند؛ آنان تحت شرایط بسیار محدودی حکم به تکفیر و اعمال به خشونت کرده و در مواقع بسیار خاص آن را ضروری می‌دانند و آن را هرگز با آیۀ (ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ) مغایر ندانسته بلکه در راستای اصول دمکراسی قرار می‌دهند.

ما در این کتاب به بررسی مفاهیم دستاویز تکفیریان همچون اسلام، ایمان و کفر از دیدگاه آیات و روایات، علی الخصوص احادیث امام حسین% پرداخته و نیز از منظر اندیشه‌وران اسلامی به توضیح مفهومی این اصطلاحات خواهیم پرداخت.

 

اوّل: اسلام

مقدمه

مفهوم لغوی اسلام

ابن فارس می‌نویسد:

سلم: السين واللام والميم، معظم بابه من الصحة والعافية... ومن الباب أيضاً الإسلام، وهو الانقياد؛ لأنّه يسلم من الإباء والامتناع.[10]

سلم: سین و لام و میم؛ بیشترین موارد استعمال آن از معنای صحت و عافیت است... و نیز از این باب است اسلام به معنای اطاعت کردن؛ زیرا انسان را از دوری و امتناع سالم نگه می‌دارد.

راغب اصفهانی «اسلام» را به معنای دخول در سِلم گرفته است.[11]

علامه مصطفوی می‌نویسد:

إنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو ما يقابل الخصومة وهو الموافقة الشديدة في الظاهر والباطن بحيث لا يبقى خلاف في البين، ومن لوازم هذا المعنى مفاهيم الانقياد والصلح والرضا.

ولمّا كان أصل المادّة لازماً فيكون مفهومه حصول الوفاق ورفع الخلاف والخصومة في نفس الشيء، سواء يلاحظ في نفسه أو بالنسبة إلى غيره.

وإذا لوحظ في نفسه من حيث هو يلازمه الاعتدال والنظم والمحفوظية من النقص والعيب والعاهة والآفة، وهذا معنى السلامة والصحة في نفس الشيء وفي أجزائه، لفقدان الخلاف فيما بين الأجزاء والأعضاء، وحصول الوفاق الكامل والنظم والاعتدال فيها، فالصحة تكون من مصاديق الأصل بهذا المعنى.[12]

اصل اولی در این ماده مفهوم مقابل خصومت بوده و به معنای موافقت شدید در ظاهر و باطن است به حیثی که خلافی در بین باقی نماند و از لوازم این معنا مفاهیمی همچون انقیاد و صلح و رضاست.

و چون اصل ماده لازم است لذا مفهوم آن حصول وفاق و رفع خلاف و خصومت در خود شی‌ء است؛ خواه در خود آن چیز ملاحظه شود یا نسبت به غیر آن.

و چون در مورد خودش ملاحظه شود از حیث این‌که ملازم با اعتدال و نظم و محفوظ بودن از نقص و عیب و آفت است، این همان معنای سلامت و صحت در یک شی‌ء و در اجزاء آن است؛ به جهت فقدان اختلاف بین اجزاء و اعضا و حصول وفاق کامل و نظم و اعتدال در آن. لذا صحت از مصادیق اصل به این معناست.

او در ادامه می‌نویسد:

فظهر أنّ الإسلام عبارة عن جعل شيء سلماً، أي موافقاً متلائماً لا يبقى خلاف ولا ترى جهة مغايرة ومنافرة.[13]

پس ظاهر شد که اسلام عبارت است از قرار گرفتن چیزی موافق و ملایم به حیثی که خلافی باقی نمانده و هیچ جهت مغایرت و نفرتی مشاهده نشود.

مفهوم اصطلاحی اسلام

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

الْإِسْلَامُ هُوَ الظَّاهِرُ الَّذِي عَلَيْهِ النَّاسُ، شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَإِقَامُ الصَّلَاةِ، وَإِيتَاءُ الزَّكَاةِ، وَحِجُّ الْبَيْتِ، وَصِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ.[14]

اسلام همان ظاهری است که مردم بر آن می‌باشند؛ یعنی گواهی به وحدانیت خدا و رسالت محمد- و انجام نماز و پرداخت زکات و به جای آوردن حج و روزه ماه رمضان.

و نیز نقل شده که فرمود:

الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَالتَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ-، بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ، وَعَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَالْمَوَارِيثُ، وَعَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ.[15]

اسلام عبارت است از گواهی دادن به توحید و تصدیق به رسول خدا- که به واسطۀ آن خون‌ها حفظ شده و نکاح‌ها جاری و ارث‌ها برقرار می‌شود و بر ظاهر آن است جماعت مردم.

علامه طباطبایی می‌نویسد:

إنّ الإسلام على ما تداول بيننا من لفظه، ويتبادر إلى أذهاننا من معناه أوّل مراتب العبودية، وبه يمتاز المنتحل من غيره، وهو الأخذ بظاهر الاعتقادات والأعمال الدينية، أعم من الإيمان والنفاق.[16]

همانا اسلام آن‌گونه که نزد ما از لفظش متداول است و از معنایش به ذهن ما تبادر می‌کند عبارت است از اول مراتب عبودیت و به واسطۀ آن انسان مسلمان از غیرش ممتاز می‌شود و آن عبارت است از اخذ به ظاهر اعتقادات و اعمال دینی، اعم از ایمان و نفاق.

فخر رازی می‌نویسد:

إنّا بيّنا أنّ الإسلام عبارة عن الإقرار الدال على الاعتقاد ظاهراً.[17]

ما بیان کردیم که اسلام عبارت از اقرار ظاهری است که بر اعتقاد دلالت دارد.

ابن تیمیه می‌نویسد:

قد فرّق النبي (صلى الله عليه وسلم) في حديث جبريل% بين مسمّى «الإسلام» ومسمّى «الإيمان» ومسمّى «الإحسان»، فقال: «الإسلام: أن تشهد أن لا إله إلّا اللّه، وأنّ محمّداً رسول اللّه، وتقيم الصلاة، وتؤتي الزكاة، وتصوم رمضان، وتحج البيت إن استطعت إليه سبيلاً»، وقال: «الإيمان: أن تؤمن باللّه، وملائكته، وكتبه، ورسله، واليوم الآخر، وتؤمن بالقدر خيره وشرّه».[18]

پیامبر- در حدیث جبرئیل% بین مفهوم اسلام و مفهوم ایمان و مفهوم احسان فرق گذاشته و فرموده: اسلام آن است که شهادت به وحدانیت خداوند و فرستاده شدن محمد- از جانب خداوند متعال دهی و نماز به جای آورده و زکات پرداخته و روزۀ ماه رمضان را گرفته و حج به جای آوری در صورتی که استطاعت بر رفتن به سوی آن داشته باشی؛ و ایمان آن است که به خدا و فرشتگان و کتاب‌های خداوند و رسولانش و روز قیامت و خیر و شرّ قدر اعتقاد داشته باشی.

بعد از ذکر این مقدمه به احادیث امام حسین% دربارۀ اسلام می‌پردازیم.

 

الف) موارد لزوم گواهی

حقیقت اسلام گواهی دادن و شهادت به وحدانیت خدای سبحان و نبوت پیامبر- و امامت و معاد است، گرچه آنان که به امامت اهل بیت( گواهی نمی‌دهند، اگر از روی تعصب و عناد نباشد، در ظاهر مسلمان بوده و حکم اسلام که حفظ جان و مال و آبرویشان باشد بر آنان مترتب می‌گردد و این مطلبی است که از روایات می‌توان به خوبی استفاده کرد، همان‌گونه که بعداً به آن اشاره خواهیم نمود.

1. گواهی به توحید

ابن اعثم می‌نویسد:

وَصِيَّةُ الْحُسَيْنِL لِأَخِيهِ مُحَمَّدٍL:

فَكَتَبَ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ لِأَخِيهِ مُحَمَّدِ بنِ الْحَنَفِيَّةِ الْمَعْرُوفِ وَلَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍL:

إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ...[19]

وصیت [امام] حسین% به برادرش محمد بن حنفیه (رضی الله عنه):

او چنین نوشت: به نام خداوند بخشندۀ مهربان. این است آنچه حسین بن علی بن ابی‌طالب، به برادرش محمد بن حنفیه فرزند علی بن ابی‌طالب (رضی الله عنه)، وصیت می‌کند:

به راستی که حسین بن علی، شهادت می‌دهد جز خدای یگانه، خدایی نیست و همتایی ندارد...

از این وصیت‌نامۀ حضرت به دست می‌آید جا دارد در وصیت‌نامه ابتدا به اموری گواهی دهیم که از آن جمله وحدانیت خداوند سبحان است.

جابر از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ، ثُمَّ قَرَأَ: (ﯟ ﯠ ﯡ ﯢﯤ ﯥ ﯦ)[20].[21]

من مأمورم با مردم نبرد کنم تا به توحید گواهی دهند و چون چنین کردند از جانب من خون‌ها و اموالشان جز در مورد حق حفظ خواهد شد و حساب آنان با خداست. آنگاه این آیه را تلاوت فرمود: «همانا تو تذکردهنده‌ای و بر آنان سیطره نداری».

ابی مالک از پدرش از رسول خدا- نقل کرده که می‌فرمود:

مَنْ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَكَفَرَ بِمَا يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ، حَرُمَ مَالُهُ وَدَمُهُ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّهِ.[22]

هرکس به توحید گواهی دهد و به آنچه از غیر خداست کفر ورزد مال و خونش حرمت پیدا کرده و حساب او بر خداست.

اسامة بن زید می‌گوید:

بَعَثَنَا رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي سَرِيَّةٍ، فَصَبَّحْنَا الْحُرَقَاتِ مِنْ جُهَيْنَةَ، فَأَدْرَكْتُ رَجُلاً، فَقَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَطَعَنْتُهُ، فَوَقَعَ فِي نَفْسِي مِنْ ذَلِكَ، فَذَكَرْتُهُ لِلنَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «أَقَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَقَتَلْتَهُ؟» قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّمَا قَالَهَا خَوْفاً مِنْ السِّلَاحِ، قَالَ: «أَفَلَا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّى تَعْلَمَ أَقَالَهَا أَمْ لَا؟!». فَمَا زَالَ يُكَرِّرُهَا عَلَيَّ حَتَّى تَمَنَّيْتُ أَنِّي أَسْلَمْتُ يَوْمَئِذٍ.[23]

رسول خدا- ما را در نبردی فرستاد. پس در منطقه‌ای از قبیلۀ جهینه صبح کردیم. با مردی روبرو شدم، او به توحید گواهی داد ولی من با نیزه او را از پای درآوردم. از این کار خود ناراحت بودم تا این‌که بر پیامبر- بازگو کردم. حضرت فرمود: «آیا او به توحید گواهی داد و تو او را به قتل رساندی؟»، گفتم: ای رسول خدا! او به جهت ترس از اسلحه کلمۀ توحید را بر زبان جاری ساخت.

حضرت فرمود: «آیا قلبش را شکافتی که فهمیدی بدین جهت بوده است؟»، حضرت این جمله را همچنان بر من تکرار می‌کرد به حدّی که آرزو داشتم آن روز دوباره اسلام را برمی‌گزیدم.

امیر مؤمنان% ضمن خطبه‌ای فرمود:

وَأَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلَاصُهَا، مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا، نَتَمَسَّكُ بِهَا أَبَداً مَا أَبْقَانَا، وَنَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِيلِ مَا يَلْقَانَا، فَإِنَّهَا عَزِيمَةُ الْإِيمَانِ، وَفَاتِحَةُ الْإِحْسَانِ، وَمَرْضَاةُ الرَّحْمَنِ، وَمَدْحَرَةُ الشَّيْطَانِ.[24]

و گواهی می‌دهم که جز خدای یکتای بی‌شریک، معبودی نیست، شهادتی که اخلاص آن آزموده و پاکی و خلوص آن را باور داریم و تا زنده‌ایم بر این باور استواریم و آن را برای صحنه‌های هولناک روز قیامت ذخیره می‌کنیم، زیرا شهادت به یگانگی خدا، نشانه استواری ایمان، بازکننده درهای احسان، مایه خشنودی خدای رحمان و دورکننده شیطان است.

2. گواهی به عبودیت پیامبر-

ابن اعثم می‌نویسد:

وَصِيَّةُ الْحُسَيْنِL لِأَخِيهِ مُحَمَّدٍL:

... إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ...[25]

وصیت [امام] حسین% به برادرش محمد بن حنفیه (رضی الله عنه):

... به راستی که حسین بن علی، شهادت می‌دهد جز خدای یگانه، خدایی نیست و همتایی ندارد و به راستی که محمد، بنده و فرستادۀ اوست و پیام حق را از جانب او (خدا) آورد...

از این گواهی حضرت به دست می‌آید عموم مردم حتی اولیای الهی باید به عبودیت پیامبر اسلام- گواهی دهند.

امیر مؤمنان% در ضمن خطبه‌ای فرمود:

وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ، وَالْعَلَمِ الْمَأْثُورِ، وَالْكِتَابِ الْمَسْطُورِ، وَالنُّورِ السَّاطِعِ، وَالضِّيَاءِ اللَّامِعِ، وَالْأَمْرِ الصَّادِعِ، إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ، وَاحْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ، وَتَحْذِيراً بِالْآيَاتِ، وَتَخْوِيفاً بِالْمَثُلَاتِ.[26]

و شهادت می‌دهم که محمد- بنده خدا و فرستاده اوست. خداوند او را با دینی آشکار و نشانه‌ای پایدار و قرآنی نوشته شده و استوار و نوری درخشان و چراغی تابان و فرمانی آشکارکننده فرستاد تا شک و تردیدها را نابود سازد و با دلایل روشن استدلال کند و با آیات الهی مردم را پرهیز دهد و از کیفرهای الهی بترساند.

3. گواهی به رسالت پیامبر-

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این گواهی حضرت به دست می‌آید عموم مردم حتی اولیای الهی باید به رسالت پیامبر اسلام- گواهی دهند.

بخاری به سندش از عبدالله بن عمر نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَيُقِيمُوا الصَّلاَةَ، وَيُؤْتُوا الزَّكَاةَ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ عَصَمُوا مِنِّي دِمَاءَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ إِلَّا بِحَقِّ الإِسْلاَمِ، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ.[27]

به من دستور داده شده که با مردم نبرد کنم تا شهادت به وحدانیت خدا و رسالت من دهند و نماز به پا داشته و زکات بپردازند و چون چنین کردند جان‌ها و اموالشان از سوی من به جز به حق اسلام محفوظ خواهد ماند و حساب آنان بر خداوند است.

امیر مؤمنان% فرمود:

... فَكَانَ أَوَّلُ مَا قَيَّدَهُمْ بِهِ الْإِقْرَارَ بِالْوَحْدَانِيَّةِ وَالرُّبُوبِيَّةِ وَالشَّهَادَةَ بِأَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَلَمَّا أَقَرُّوا بِذَلِكَ تَلَاهُ بِالْإِقْرَارِ لِنَبِيِّهِ- بِالنُّبُوَّةِ وَالشَّهَادَةِ لَهُ بِالرِّسَالَةِ.[28]

... پس به اولین چیزی که مقیدشان فرمود: اقرار به وحدانیت و ربوبیت و شهادت به این‌که معبودی جز الله نیست بود، پس هنگامی که بدان اقرار نمودند دنباله‌اش اقرار به نبوت نبی خود و شهادت به رسالت او بود.

4. گواهی دادن به ولایت امیر مؤمنان%

از سلیم بن قیس هلالی نقل شده که امام حسین% در خطبه‌ای خطاب به بنی‌هاشم و نخبگان جامعه در سرزمین منا فرمود:

أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- نَصَبَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ، فَنَادَى لَهُ بِالْوَلَايَةِ وَقَالَ: «لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»؟

قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.

قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ، أَتَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- قَالَ لَهُ فِي غَزْوَةِ تَبُوكَ: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى، وَأَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»؟

قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.[29]

شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که پیامبر خدا-، او را روز غدیر خم برپا داشت و به ولایتِ او ندا داد و فرمود: «حاضر به غایب برساند»؟

گفتند: به خدا، آری!

فرمود: شما را به خدا سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که پیامبر خدا- در غزوه تبوک به او فرمود: «تو برای من، به منزلۀ هارون برای موسی هستی و تو ولی هر مؤمن پس از منی»؟

گفتند: به خدا، آری!

از اقراری که حضرت در این خطابه از مردم گرفته و اعتراف آنان به دست می‌آید شهادت به ولایت امیر مؤمنان%، همانند شهادت به توحید و نبوت بر همگان لازم است.

یکی از مسائل مهم اسلامی نزد شیعۀ امامیه، مسئلۀ امامت و جانشینی پیامبر- است. شیعه از آن جهت که برای منصب امامت و خلافت، ارزش خاصی قائل است و خطّ امامت را ادامه‌دهندۀ خطّ نبوّت در تبیین و توضیح و توسعه و تطبیق شریعت می‌داند، لذا نزد آنان از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده و آن را از اصول دین به شمار آورده‌اند. ولی اهل سنّت این مسئله را جدی نگرفته و برای آن چندان اهمیتی قائل نشده و لذا آن را جزو فروع دین به حساب می‌آورده‌اند.

جا دارد که این مسئله مهم زیربنایی که حیات معنوی و مادی جامعه به آن وابسته است مقداری مورد بررسی قرار گیرد تا به حقیقت آن پی ببریم.

در بین فرقه‌های اسلامی، اختلاف است که آیا امامت از اصول است یا فروع؟ و در صورتی که از اصول به حساب می‌رود از اصول دین است یا از اصول مذهب؟

اصول دین مجموعه اموری است که مرتبط به عقیدۀ اسلامی بوده و تقلید در آن‌ها صحیح نیست، بلکه بر هر فرد مکلّف لازم است در آن‌ها قناعت ذاتی پیدا کرده و از راه عقل و فطرت با نظر و تدبر در ادله، به آن‌ها اعتقاد وجدانی پیدا کند.

فروع دین تکالیف و احکامی است که جنبۀ عملی داشته و مربوط به افعال و رفتار و عملکرد مکلفین است. در حالی که اصول مذهب مجموعۀ اعتقاداتی است که پایه‌های یک مذهب را تشکیل می‌دهد.

اصول دینی که مورد اتفاق جمیع مسلمین است عبارت‌اند از «توحید، نبوّت و معاد»، ولی در مورد امامت اختلاف است و دربارۀ آن سه قول و نظر وجود دارد:

قول اول: امامت از فروع دین

عموم اهل سنّت، خوارج، مرجئه، جمهور اعظم از معتزله و زیدیۀ از شیعه، معتقدند: امامت از فروع دین و مسائل مربوط به افعال مکلفین است:

تفتازانی می‌نویسد:

لا نزاع في أنّ مباحث الإمامة بعلم الفروع أليق...[30]

نزاعی نیست در این‌که مباحث امامت به علم فروع لایق‌تر است...

میر سید شریف جرجانی دربارۀ «امامت» می‌نویسد:

ليست من أصول الديانات والعقائد خلافاً للشيعة، بل هى (عندنا من الفروع) المتعلّقة بأفعال المكلّفين؛ إذ نصب الإمام عندنا واجب على الأمّة سمعاً (وإنّما ذكرناها في علم الكلام تأسياً بمن قبلنا).[31]

[امامت] برخلاف نظر شیعه از اصول دیانت‌ها و عقاید نیست، بلکه آن (نزد ما از فروعی بوده) که متعلق به افعال مکلفین است؛ زیرا نصب امام نزد ما به دلیل سماعی بر امت واجب است (و علت ذکر بحث امامت در علم کلام، تأسّی به پیشینیان است).

فضل بن روزبهان می‌نویسد:

اعلم أنّ مبحث الإمامة عند الأشاعرة ليست من أصول الديانات والعقائد، بل هي عند الأشاعرة من الفروع المتعلّقة بأفعال المكلّفين.[32]

بدان که مبحث امامت نزد اشاعره از اصول دیانات و عقاید به شمار نمی‌آید، بلکه نزد اشاعره از فروعی بوده که متعلّق به افعال مکلفین است.

کسانی که معتقدند امامت از فروع است، به ادله‌ای استدلال کرده‌اند. اینک به یکایک آن‌ها پرداخته و هر کدام را به طور مستقل پاسخ می‌دهیم:

1. امامت ریاستی دنیوی برای نظم امور بندگان است، لذا برای حفظ امور مسلمین و نظام آن‌ها بر مردم واجب کفایی است که کسی را بر این امر بگمارند.

پاسخ:

از دیدگاه شیعۀ امامیه، امامت تنها ریاستی دینی و یا دنیوی نیست، بلکه منصبی الهی و بس عظیم است که نفوس بشر را به کمال مطلوب خود هدایت می‌کند و از شئون آن ریاست دینی و دنیوی است و این مطلب را به زودی اثبات خواهیم نمود.

2. فردی که دارای خصوصیات امامت نزد شیعه است با خصوصیات پیامبر- فرقی ندارد و در نتیجه امامت نزد شیعه مرادف با نبوّت خواهد بود، در حالی که ادلۀ خاتمیت، راه را برای این احتمال بسته است.

پاسخ:

اگر شرایط و خصوصیات امامت همان شرایط و خصوصیات نبوّت است دلیل بر آن نیست که امام همان نبی است، بلکه شیعه معتقد است جامعۀ اسلامی بعد از پیامبر- احتیاج به اشخاصی دارد که ادامه‌دهندۀ راه آن حضرت در بُعد تبیین و توسعه و تطبیق شریعت‌اند، لذا برای آن اشخاص خصوصیات و صفاتی را قائل است که برای پیامبر- لازم می‌داند؛ از جمله عصمت، علم غیب و دیگر صفات، گرچه معتقد است بعد از پیامبر- نبی دیگری نخواهد بود و بر شخصی غیر از ایشان وحی تشریعی فرستاده نخواهد شد.

3. پیامبر- به تمام وظایف خود در زمینۀ تشریع احکام عمل نمود و لذا خداوند متعال در این زمینه می‌فرماید:

(ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ).[33]

امروز دینتان را برای شما کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم.

در نتیجه احتیاج به امامت به حدّی که از اصول دین باشد نیست، بلکه فرعی از فروع دین است که وظیفه‌ای را برای مردم در زمینۀ انتخاب او از راه شورا و بیعت به وجود می‌آورد.

پاسخ:

دلیل فوق مبتنی بر آن است که «دین» را در این آیه به احکام شرعی فرعی تفسیر کرده و «اکمال» در دین را به معنای بیان آن‌ها بدانیم، در حالی که این معنا از جهاتی قابل خدشه است:

الف) در جای خود به تفصیل به این بحث خواهیم پرداخت که عموم مفسّران شیعه و برخی از محدثان اهل سنت نقل کرده‌اند: آیۀ اکمال در روز غدیر خم در حجة الوداع نازل شده است، در حالی که بعد از آن روز تا وفات پیامبر- احکام و فرایض بسیاری از جانب خداوند بر پیامبر- نازل شد؛ همانند احکام کلاله که در آخر سوره نساء آمده و نیز آیات ربا که در سوره بقره وارد شده است.

ب) کلمات به کار برده شدۀ در این آیه ـ مأیوس شدن کفار، اکمال دین، اتمام نعمت ـ با ادعای آنان سازگاری ندارد؛ چون تبیین پاره‌ای از احکام در حجة الوداع منجر به مأیوس شدن کفار از دین اسلام نمی‌شود؛ زیرا چه بسیار از احکامی را که قبل از آن پیامبر- برای مردم بیان نموده بود و هرگز کفّار از اسلام و نابودی آن مأیوس نشده بودند...

تنها احتمالی که در اینجا ممکن است مطرح شود این‌که اکمال دین و اتمام نعمت تنها به ولایت امیرالمؤمنین% بوده و این تنها چیزی است که سبب شد مشرکان از طمع‌ها و قصدهای سوئی که نسبت به اسلام داشتند، مأیوس گردند.

نتیجه این‌که: از آیۀ شریفۀ فوق استفاده می‌شود امامت از اصول دین بوده و لذا سبب اکمال دین و اتمام نعمت است.

قول دوم: امامت از اصول مذهب

برخی از متأخرین از علمای شیعه معتقدند امامت از اصول مذهب است، نه از اصول دین و نه از فروع دین. آنان بر مدّعای خود به وجوهی استدلال کرده‌اند:

1. امامت تنها نزد پیروان مذهبی که به آن معتقدند، ثابت است و از آنجا که دیگران آن را با معنایی که شیعه از آن دارد قبول نمی‌کنند، لذا نمی‌توان آن را از اصول دین به حساب آورد.

پاسخ:

این‌که امامت با معنای خاص آن نزد شیعه ثابت است نه دیگران، دلیل بر آن نیست که از اصول دین نباشد. اصول دین بودن یک اصل تابع دلیل است، گرچه برخی از فرق اسلامی آن را نپذیرند.

2. اگر امامت از اصول دین باشد لازم می‌آید منکرین آن از دین خارج باشند؛ ولی اگر امامت را از اصول مذهب بدانیم این محذور پیش نخواهد آمد.

پاسخ:

خروج از محذور، دلیل بر آن نمی‌شود تا مخالفت با دلیل نموده و از مسئله‌ای که دلیل بر آن است دست برداریم، خصوصاً که برای خروج از دین مراتبی ذکر کرده‌اند و برای فرار از اشکال می‌توان به این توجیه پناه برد.

قول سوم: امامت از اصول دین

علمای امامیه به جز برخی از متأخرین از آنان اتفاق کرده‌اند بر این‌که امامت اصلی از اصول دین است.

شیخ محمدرضا مظفّر می‌نویسد:

نعتقد أنّ الإمامة أصل من أصول الدين لا يتمّ الإيمان إلّا بالاعتقاد بها، ولا يجوز فيها تقليد الآباء والأهل والمربين مهما عظموا وكبروا، بل يجب النظر فيها كما يجب النظر في التوحيد والنبوّة...

كما نعتقد أنّها كالنبوّة لطف من اللّه تعالى، فلا بدّ أن يكون في كلّ عصر إمام هاد يخلف النبي في وظائفه من هداية البشر وإرشادهم إلى ما فيه الصلاح والسعادة في النشأتين، وله ما للنبي من الولاية العامّة على الناس لتدبير شؤونهم ومصالحهم وإقامة العدل بينهم ورفع الظلم والعدوان من بينهم.

وعلى هذا فالإمامة استمرار للنبوّة، والدليل الذي يوجب إرسال الرسل وبعث الأنبياء هو نفسه يوجب أيضاً نصب الإمام بعد الرسول.

فلذلك نقول: إنّ الإمامة لا تكون إلّا بالنصّ من اللّه تعالى على لسان النبي أو لسان الإمام الذي قبله، وليست هي بالاختيار والانتخاب من الناس.[34]

ما معتقدیم امامت اصلی از اصول دین است که ایمان، بدون اعتقاد به آن تمام نخواهد بود و هرگز در آن نمی‌توان از پدران و اهل خود و مربّیان تقلید نمود، هرچند شخصیت‌هایی بزرگ و عظیم‌الشأن باشند، بلکه واجب است نظر و تأمّل در امر امامت، همان‌گونه که در توحید و نبوّت واجب است...

و نیز معتقدیم: امامت همانند نبوّت، لطفی است از جانب خداوند متعال. لذا ضرورت دارد در هر عصری، امامی باشد هدایتگر تا در مجموعۀ وظایف پیامبر از هدایت بشر و ارشاد آنان به اموری که صلاح و سعادتشان در دنیا و آخرت است، جانشین او گردد و هر وظیفه‌ای که برای پیامبر است، از قبیل ولایت عامه بر مردم نسبت به تدبیر شئون و مصالح آنان و برپا داشتن عدل و رفع ظلم و عدوات از بین آنان، همۀ این وظایف بر دوش امام است.

بنابراین، امامت استمرار نبوّت است و دلیلی که موجب ارسال رسولان و بعثت انبیاست، همان ادله موجب نصب امام بعد از رسولان است.

به همین جهت است که می‌گوییم: امامت بدون نص از جانب خداوند متعال بر زبان پیامبر یا امام قبل از خود تحقّق نمی‌یابد و نیز امامت به اختیار و انتخاب مردم نخواهد بود...

بر این قول به وجوهی استدلال شده است:

وجه اول: نزاعی نیست که امامت، جانشینی از پیامبر بوده، بنابراین از توابع نبوّت و فروع آن است؛ لذا همان‌گونه که نبوّت از اصول دین بوده، امامت نیز از اصول دین است.

محقق لاهیجی می‌نویسد:

و جمهور امامیه امامت را از اصول دین دانند. بنا بر آن‌که بقای دین و شریعت را موقوف دانند به وجود امام. چنان‌که ابتدای شریعت موقوف است به وجود نبی. پس حاجت دین به امام به منزله حاجت دین است به نبی و بیانش در فصل اول کرده شد و نیز حدیث مستفیض مقبول بین الجانبین که قول به مضمون آن به حسب ظاهر اجماعی امت است؛ و هو قوله-: «من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهليّة». مؤید است کما لا یخفی.[35]

وجه دوم: خداوند متعال خطاب به رسولش می‌فرماید:

(ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ).[36]

ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً [به مردم] برسان! و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده‌ای! خداوند تو را از [خطرات احتمالی] مردم، نگاه می‌دارد؛ و خداوند، جمعیت کافران [لجوج] را هدایت نمی‌کند.

این آیه بنا بر نقل شیعه و سنّی، در مورد ابلاغ ولایت و امامت امیرالمؤمنین% نازل شده است. امری که در صورت عدم ابلاغ آن، گویا پیامبر- هیچ یک از وظایف رسالت و نبوتش را انجام نداده است و این خود دلالت واضحی دارد بر این‌که امامت از اصول دین و اساس آن است و لذا برای ابلاغ آن چنین تأکیدی به پیامبر اکرم- شده است.

وجه سوم: خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ).[37]

امروز دینتان را برای شما کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم.

مطابق روایات این آیه بعد از ابلاغ ولایت و امامت امیرالمؤمنین% به مردم بر پیامبر- نازل گردیده است.

مفاد آیه آن است که امامت، سبب کامل شدن دین و متمّم نعمت خداوند است. امامت امری است که خداوند، اسلام را با آن می‌خواهد و اسلام بدون امامت هرگز مورد رضایت خداوند نخواهد بود.

وجه چهارم: از پیامبر- نقل شده که فرمود:

مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.[38]

هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.

از این حدیث استفاده می‌شود معرفت امام، حقیقتی است که اگر حاصل گردد دین انسان ثابت شده وگرنه دین او دین جاهلیت خواهد بود. حال با این تعبیرات چگونه می‌توان گفت امامت از فروع دین یا اصول مذهب است؟

وجه پنجم:حاکم نیشابوری به سند خود از حنش کنانی نقل می‌کند:

سَمِعْتُ أَبَا ذَرٍّ يَقُولُ وَهُوَ آخِذٌ بِبَابِ الْكَعْبَةِ: أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَنِي فَأَنَا مَنْ عَرَفْتُمْ، وَمَنْ أَنْكَرَنِي فَأَنَا أَبُو ذَرٍّ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقُولُ: «مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا، وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ».[39]

از ابوذر، در حالی که درب کعبه را گرفته بود، شنیدم که گفت: ای مردم! هرکس مرا می‌شناسد پس من همان کسی هستم که مرا می‌شناسید و هر کس مرا نمی‌شناسد من ابوذرم. از رسول خدا- شنیدم که می‌فرمود: «مَثَل اهل‌بیتم در بین شما همانند کشتی نوح در میان قوم نوح است، هرکس سوار بر آن شود نجات یافته و هرکس از آن تخلّف کند غرق شود».

این حدیث دلالت دارد بر این‌که هرکس قائل به امامت اهل‌بیت( نبوده و آنان را پیشوا و مقتدای خود نداند و در دین به آن‌ها اقتدا نکند اهل ضلالت بوده و هلاک خواهد شد.

وجه ششم: از برخی روایات صحاح اهل سنّت استفاده می‌شود جماعت بسیاری از صحابه بعد از رحلت پیامبر- به قهقرا بازگشته و مرتد شدند و با تأمّل در تاریخ بعد از وفات پیامبر- پی می‌بریم سببی برای ارتداد آنان جز اعراض از امر خلافت علی% و شکستن حرمت ولایت آن حضرت نبوده است.

بخاری به سند خود از ابوهریره نقل می‌کند که رسول خدا- فرمود:

يَرِدُ عَلَيَّ يَوْمَ القِيَامَةِ رَهْطٌ مِنْ أَصْحَابِي، فَيُحَلَّؤونَ عَنِ الحَوْضِ، فَأَقُولُ: يَا رَبِّ أَصْحَابِي، فَيَقُولُ: إِنَّكَ لاَ عِلْمَ لَكَ بِمَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ القَهْقَرَى.[40]

روز قیامت گروهی از اصحابم را بر من وارد می‌کنند، آنگاه آنان را از نزدیک شدن به حوض کوثر بازمی‌دارند. به خدا عرض می‌کنم: بار پروردگارا! اینان اصحاب من هستند. خداوند در جواب می‌فرماید: نمی‌دانی که بعد از تو چه کردند، آنان به قهقرا بازگشته و مرتد شدند.

و می‌دانیم که این‌گونه تعبیرات تنها با این سازگاری دارد که امامت از اصول دین به حساب آید.

در حدیثی امام رضا% به عبدالعزیز بن مسلم می‌فرماید:

هَلْ يَعْرِفُونَ قَدْرَ الْإِمَامَةِ وَمَحَلَّهَا مِنَ الْأُمَّةِ فَيَجُوزَ فِيهَا اخْتِيَارُهُمْ؟ إِنَّ الْإِمَامَةَ أَجَلُّ قَدْراً وَأَعْظَمُ شَأْناً وَأَعْلَى مَكَاناً وَأَمْنَعُ جَانِباً وَأَبْعَدُ غَوْراً مِنْ أَنْ يَبْلُغَهَا النَّاسُ بِعُقُولِهِمْ، أَوْ يَنَالُوهَا بِآرَائِهِمْ، أَوْ يُقِيمُوا إِمَاماً بِاخْتِيَارِهِمْ، إِنَّ الْإِمَامَةَ خَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهَا إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلَ% بَعْدَ النُّبُوَّةِ وَالْخُلَّةِ مَرْتَبَةً ثَالِثَةً، وَفَضِيلَةً شَرَّفَهُ بِهَا وَأَشَادَ بِهَا ذِكْرَهُ، فَقَالَ: (ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ)، فَقَالَ الْخَلِيلُ% سُرُوراً بِهَا: (ﯔ ﯕ)، قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ)[41]...

فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ، أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيَارُهُ، هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ، ضَلَّتِ الْعُقُولُ، وَتَاهَتِ الْحُلُومُ، وَحَارَتِ الْأَلْبَابُ، وَخَسَأَتِ الْعُيُونُ، وَتَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ، وَتَحَيَّرَتِ الْحُكَمَاءُ، وَتَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ، وَحَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ، وَجَهِلَتِ الْأَلِبَّاءُ، وَكَلَّتِ الشُّعَرَاءُ، وَعَجَزَتِ الْأُدَبَاءُ، وَعَيِيَتِ الْبُلَغَاءُ، عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ، أَوْ فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ، وَأَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَالتَّقْصِيرِ، وَكَيْفَ يُوصَفُ بِكُلِّهِ، أَوْ يُنْعَتُ بِكُنْهِهِ، أَوْ يُفْهَمُ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِهِ، أَوْ يُوجَدُ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ، وَيُغْنِي غِنَاهُ، لَا كَيْفَ وَأَنَّى؟ وَهُوَ بِحَيْثُ النَّجْمُ مِنْ يَدِ الْمُتَنَاوِلِينَ، وَوَصْفِ الْوَاصِفِينَ، فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا؟ وَأَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذَا؟ وَأَيْنَ يُوجَدُ مِثْلُ هَذَا؟...[42]

مگر مردم مقام و منزلت امامت را در میان امت می‌دانند تا روا باشد که به اختیار و انتخاب ایشان واگذار شود؟ همانا امامت، قدرش والاتر و شأنش بزرگ‌تر و منزلتش عالی‌تر و مکانش رفیع‌تر و عمقش ژرف‌تر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند، یا با آرای خود آن را دریابند و یا به انتخاب خویش امامی را منصوب کنند.

همانا امامت، مقامی است که خدای ـ عزوجل ـ بعد از رتبه نبوّت و دوستی، در مرتبه سوم به ابراهیم اختصاص داد و به آن فضیلت مشرّفش ساخت و نامش را بلند و استوار نمود و فرمود: «همانا من تو را امام مردم قراردادم.» ابراهیم خلیل% از نهایت شادی به خداوند عرض کرد: «از فرزندان من هم؟» فرمود: «پیمان و فرمان من به ستمگران نمی‌رسد»...

پس کیست که بتواند امام را بشناسد و یا انتخاب امام برای او ممکن باشد؟ هرگز! هرگز! در اینجا خردها گم گشته، خویشتن‌داری‌ها بیراهه رفته، عقل‌ها سرگردان، دیده‌ها بی‌نور، بزرگان کوچک، حکیمان متحیر، خردمندان کوتاه‌فکر، خطیبان درمانده، شاعران وامانده، ادیبان ناتوان و سخن‌دانان درمانده‌اند که بتوانند یکی از شئون و فضایل امام را توصیف کنند و آنان همگی به عجز و ناتوانی خود معترف‌اند. چگونه می‌توان تمام اوصاف و حقیقت امام را بیان کرد، یا مطلبی از امر او را فهمید و جایگزینی که کار او را انجام دهد پیدا کرد؟!

ممکن نیست، چگونه و از کجا؟ در صورتی که او از دست یاران و وصف کنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او کجا و انتخاب بشر کجا؟ او کجا و خرد بشر کجا؟ او کجا و مانندی برای او کجا؟...

5. گواهی دادن به حقانیت معاد

ابن اعثم می‌نویسد:

وَصِيَّةُ الْحُسَيْنِL لِأَخِيهِ مُحَمَّدٍL:

... إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ، وَأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنَّارَ حَقٌّ، وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا، وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي القُبُورِ...[43]

وصیت [امام] حسین% به برادرش محمد بن حنفیه (رضی الله عنه):

... به راستی که حسین بن علی، شهادت می‌دهد جز خدای یگانه، خدایی نیست و همتایی ندارد و به راستی که محمد، بنده و فرستادۀ اوست و پیام حق را از جانب او (خدا) آورد و به راستی که بهشت، حق است و دوزخ، حق است و قیامت، بی‌شک، خواهد آمد و خداوند، بدن‌ها [ی خفته] در قبرها را بر خواهد انگیخت...

از این گواهی حضرت به دست می‌آید عموم مردم حتی اولیای الهی باید به حقانیت معاد گواهی دهند.

در زیارت آل یاسین می‌خوانیم:

أُشْهِدُكَ يَا مَوْلَايَ، أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ ... وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَأَنَّ مُنْكَراً وَنَكِيراً حَقٌّ، وَأَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ، وَالْبَعْثَ حَقٌّ، وَأَنَّ الصِّرَاطَ حَقٌّ، وَالْمِرْصَادَ حَقٌّ، وَأَنَّ الْمِيزَانَ حَقٌّ، وَالْحِسَابَ حَقٌّ، وَأَنَّ الْجَنَّةَ وَالنَّارَ حَقٌّ، وَالْجَزَاءَ بِهِمَا لِلْوَعْدِ وَالْوَعِيدِ حَقٌّ...[44]

تو را گواه می‌گیرم ای مولایم که گواهی می‌دهم معبودی جز خدا نیست، یگانه است و شریکی ندارد... و گواهی می‌دهم که مرگ و منکر و نکیر و زنده شدن و برانگیختن و صراط و کمینگاه و میزان و حساب و بهشت و دوزخ و پاداش به آن دو به جهت وعده و تهدید، حق است...

6. گواهی به قرار داشتن در ملت رسول خدا-

خوارزمی می‌نویسد:

فَصَاحَ بِهِ الْحُصَيْنُ بْنُ مَالِكِ السَّكُونِيُّ: يَا بْنَ فَاطِمَةَ، بِمَاذَا يَنْتَقِمُ لَكَ مِنَّا؟ فَقَالَ: «يُلْقِي بَأْسَكُمْ بَيْنَكُمْ، وَيَسْفِكُ دِمَاءَكُمْ، ثُمَّ يَصُبُّ عَلَيْكُمُ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ». ثُمَّ جَعَلَ يُقَاتِلُ حَتَّى أَصَابَتْهُ اثْنَتَانِ وَسَبْعُونَ جِرَاحَةً، فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ وَقَدْ ضَعُفَ عَنْ الْقِتَالِ، فَبَيْنَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِهِ، فَسَالَتِ الدِّمَاءُ مِنْ جَبْهَتِهِ، فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتَاهُ سَهْمٌ مُحَدَّدٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ فِي قَلْبِهِ، فَقَالَ الْحُسَيْنِ%: «بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَعَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ» وَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ، وَقَالَ: «إِلَهِي، إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقْتُلُونَ رَجُلاً لَيْسَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ ابْنُ نَبِيٍّ غَيْرُهُ».[45]

حصین بن مالک سکونی فریاد زد: ای فرزند فاطمه! به چه چیز انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟

فرمود: «میانتان شر می‌اندازد و [به این وسیله] خون‌هایتان را می‌ریزد سپس عذاب دردناکش را بر شما فرود می‌آورد». امام می‌جنگید تا آن‌که هفتاد و دو زخم برداشت. از جنگ، خسته و ضعیف شد و ایستاد تا دمی بیاساید. در این حال سنگی آمد و بر پیشانی‌اش خورد و خون از پیشانی حضرت جاری شد. لباسش را گرفت تا پیشانی‌اش را از خون پاک کند که تیر تیز سه شعبه و مسمومی آمد و بر قلب او نشست. امام حسین% گفت: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله». پس سر به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: «خدای من! تو می‌دانی که اینان کسی را می‌کشند که روی زمین فرزند پیامبری جز او نیست».

از عبارت «وَعَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ» به دست می‌آید جا دارد انسان به اموری اقرار نماید که از آن جمله قرار داشتن در زمرۀ ملت رسول خداست.

از امام صادق% نقل شده که علی بن الحسین' می‌فرمود:

مَا أُبَالِي إِذَا قُلْتُ هَذِهِ الْكَلِمَاتِ لَوِ اجْتَمَعَ عَلَيَّ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ: بِسْمِ اللَّهِ، وَبِاللَّهِ، وَمِنَ اللَّهِ، وَإِلَى اللَّهِ، وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ، وَعَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ-، اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَسْلَمْتُ نَفْسِي، وَإِلَيْكَ وَجَّهْتُ وَجْهِي، وَإِلَيْكَ أَلْجَأْتُ ظَهْرِي، وَإِلَيْكَ فَوَّضْتُ أَمْرِي، اللَّهُمَّ احْفَظْنِي بِحِفْظِ الْإِيمَانِ مِنْ بَيْنِ يَدَيَّ، وَمِنْ خَلْفِي، وَعَنْ يَمِينِي، وَعَنْ شِمَالِي، وَمِنْ فَوْقِي، وَمِنْ تَحْتِي، وَمِنْ قِبَلِي، وَادْفَعْ عَنِّي بِحَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ، فَإِنَّهُ لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِكَ.[46]

چون این کلمات را بگویم، باکی ندارم اگر جن و انس بر ضد من جمع شوند: بسم الله و باللّه و من الله و الی الله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله، بار خدایا خود را به تو تسلیم کردم و بس و به سوی تو رو کردم و بس. تو را پشتیبانِ خود ساختم و بس و کارم را فقط به تو واگذاردم. بار خدایا مرا به ایمان نگهبان باش از پیش رویم و پشت سرم و از سمت راست و چپم و از بالای سر و زیر پایم و از هر سو که هستم، به حول و قوت خود از من دفاع کن؛ زیرا حول و قوتی جز به تو نباشد.

7. گواهی به حقیقت ایمان به عجز از شکر نعمت‌های الهی

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

فَأَنَا أَشْهَدُ يَا إِلَهِي بِحَقِيقَةِ إِيمَانِي... وَاجْتَهَدْتُ مَدَى الْأَعْصَارِ وَالْأَحْقَابِ لَوْ عُمِّرْتُهَا أَنْ أُؤَدِّيَ شُكْرَ وَاحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِكَ مَا اسْتَطَعْتُ ذَلِكَ إِلَّا بِمَنِّكَ الْمُوجِبِ عَلَيَّ بِهِ شُكْرَكَ أَبَداً جَدِيداً وَثَنَاءً طَارِفاً عَتِيداً.[47]

من گواهی می‌دهم ای خدای من به حقیقت ایمانم... اگر تصمیم بگیرم که در طول اعصار و قرون بکوشم ـ برفرض که چنین عمری بکنم ـ و بخواهم شکر یکی از نعمت‌های تو را به جای آورم، نخواهم توانست، جز به لطف تو که این لطف، خود، سپاسگزاری‌ات را از نو بر من واجب می‌کند و موجب ستایش تازه و ریشه‌دار می‌گردد.

از آنجا که متعلق گواهی حضرت سید الشهداء% در اینجا عجز از شکر نعمت‌های الهی است استفاده می‌شود گواهی دادن به حقیقت ایمان خود به عجز از شکر نعمت‌های الهی یا قسم به آن به عجز از شکر خدا لازم است.

اگرچه گواهی در این مورد و مورد قبل، در رتبۀ گواهی به توحید و نبوت نیست، ولی از آنجا که در عبارت حضرت با تعبیر به شهادت آمده، در اینجا ذکر شد.

از امام سجاد% روایت شده که هنگام خواندن این آیه: (ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ)[48] می‌فرمود:

سُبْحَانَ مَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِي أَحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعَمِهِ إِلَّا الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِيرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا، كَمَا لَمْ يَجْعَلْ فِي أَحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ إِدْرَاكِهِ أَكْثَرَ مِنَ الْعِلْمِ أَنَّهُ لَا يُدْرِكُهُ، فَشَكَرَ جَلَّ وَعَزَّ مَعْرِفَةَ الْعَارِفِينَ بِالتَّقْصِيرِ عَنْ مَعْرِفَةِ شُكْرِهِ، فَجَعَلَ مَعْرِفَتَهُمْ بِالتَّقْصِيرِ شُكْراً، كَمَا عَلِمَ عِلْمَ الْعَالِمِينَ أَنَّهُمْ لَا يُدْرِكُونَهُ فَجَعَلَهُ إِيمَاناً، عِلْماً مِنْهُ أَنَّهُ قَدُّ وُسْعِ الْعِبَادِ فَلَا يَتَجَاوَزُ ذَلِكَ، فَإِنَّ شَيْئاً مِنْ خَلْقِهِ لَا يَبْلُغُ مَدَى عِبَادَتِهِ، وَكَيْفَ يُبْلَغُ مَدَى عِبَادَتِهِ مَنْ لَا مَدَى لَهُ وَلَا كَيْفَ؟! تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوّاً كَبِيراً.[49]

منزّه است خدایی که شناخت نعمت‌های خود را به کسی نداد مگر آن‌که این معرفت را نیز بدو بخشید که در معرفت نعمت‌های او ناتوان است. چنان‌که به کسی معرفت ادراک خود را بیش از اندازه نداده که بداند او را درک نخواهد کرد و خدای عزوجل همان معرفت عارفان را به نارسایی و درماندگی و تقصیر از معرفت سپاسگزاری‌اش قدردانی کرده و همان معرفت به درماندگی را برای او شکرگزاری نعمتش محسوب داشته، چنان‌که دانسته جهان از درک او عاجزند و همان را ایمان آنان به شمار آورده است و این از آن روست که به خوبی می‌داند توان بندگان، محدود است و از این اندازه فراتر نرود، چه، هیچ یک از آفریدگانش به حقّ عبادت او دست نیابند. چگونه می‌توان به حق عبادت کسی رسید که مرز و پایان و چگونگی ندارد. برتر است خداوند از حدّ و چگونگی، برتری بزرگی.

 

 

ب) تقسیمات گواهی

از مجموعه روایات حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود گواهی را می‌توان به انواعی تقسیم کرد:

1. لفظی و مکتوب

امام حسین% در دعای عشرات خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ اكْتُبْ لِي هَذِهِ الشَّهَادَةَ عِنْدَكَ.[50]

خداوندا! این گواهی‌ام را نزد خود ثبت کن.

از مضمون این جمله دو نکته در این زمینه استفاده می‌شود:

اول: گواهی‌هایی است که نزد خداوند متعال داده شده و مکتوب گشته و ثابت خواهند ماند.

دوم: باید از خدا خواست تا گواهی به عقاید حقۀ ما را مکتوب داشته و نزد خود ثابت بدارد.

در زیارت امامین عسکریین' چنین می‌خوانیم:

اللَّهُمَّ اكْتُبْ هَذِهِ الشَّهَادَةَ وَالزِّيَارَةَ لِي عِنْدَكَ فِي عِلِّيِّينَ، وَبَلِّغْنِي بَلَاغَ الصَّالِحِينَ، وَانْفَعْنِي بِحُبِّهِمْ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ.[51]

بار خدایا، این گواهی و زیارت را برای من نزد خود در اعلی علیین مکتوب کن و مرا به مقامات صالحان برسان و به جهت دوستی آنان مرا منفعت ببخش، ای پروردگار جهانیان.

2. لفظی و باطنی

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

فَأَنَا أَشْهَدُ يَا إِلَهِي بِحَقِيقَةِ إِيمَانِي...[52]

من گواهی می‌دهم ای خدای من به حقیقت ایمانم...

از این‌که حضرت سید الشهداء% در این بخش از دعای عرفه به اموری گواهی می‌دهد که لفظی نیست استفاده می‌شود گواهی انواعی دارد؛ لفظی و باطنی.

گواهی لفظی همان اقرار لفظی به برخی از امور است که قبلاً به آن‌ها اشاره شد؛ و گواهی باطنی عبارت است از تصدیق قلبی به آن امور.

حضرت% در این جمله، با حقیقت ایمان و تصدیقش به اموری گواهی می‌دهد که در ادامۀ کلامش آمده است.

اگرچه در مفهوم اسلام و ایمان اختلاف است، ولی قدر مشترک بین تمام اقوال قبول آن با اقرار زبانی و لفظی موضوع آثار و احکام شرعی از آن جمله حفظ جان و مال است، خواه اقرار شرط باشد یا جزء، ولی در عین حال اقرار تنها راه شرعی نزد مردم برای ترتیب آثار شرعی بر اسلام و ایمان است و از جمله کسانی که اقرار را شرط ترتب آثار شرعی می‌داند، غزنوی حنفی در «کتاب اصول الدین» است.[53]

ابوبکر کاسانی می‌نویسد:

وجه القياس أنّ الأحكام مبنية على الإقرار بظاهر اللسان لا على ما في القلب؛ إذ هو أمر باطن لا يوقف عليه.

وجه الاستحسان أنّ أحكام الكفر مبنية على الكفر، كما أنّ أحكام الإيمان مبنية على الإيمان، والإيمان والكفر يرجعان إلى التصديق والتكذيب، وإنّما الإقرار دليل عليهما.[54]

وجه قیاس این‌که احکام مبنی بر اقرار به ظاهر زبان بوده نه بر آنچه در قلب است؛ زیرا آن امر باطنی بوده و احکام بر آن متوقف نیست.

وجه استحسان این‌که احکام کفر مبنی بر کفر بوده، همان‌گونه که احکام ایمان مبتنی بر ایمان است و ایمان و کفر راجع به تصدیق و تکذیب بوده و اقرار دلیل بر آن دو است.

میر سید شریف جرجانی می‌نویسد:

(لا نزاع في أنّه)، أي التصديق اللساني (يسمّى إيماناً لغة)؛ لدلالته على التصديق القلبي (و) لا في (أنّه يترتب عليه) في الشرع (أحكام الإيمان ظاهراً)، فإنّ الشارع جعل مناط الأحكام الأمور الظاهرة المنضبطة، والتصديق القلبى أمر خفي لا يطلع عليه، بخلاف الإقرار باللسان فإنّه مكشوف بلا سترة فيناط به الأحكام الدنيوية.[55]

(نزاعی نیست در این‌که) تصدیق زبانی (ایمان لغوی نامیده می‌شود)، به جهت دلالت آن بر تصدیق قلبی (و) نیز نزاعی نیست (در این‌که مترتب می‌شود بر تصدیق لسانی) در شرع (احکام ایمان ظاهری)؛ زیرا شارع مناط احکام را امور ظاهری و منضبط قرار داده و تصدیق قلبی امری مخفی است که بر آن اطلاع حاصل نمی‌شود، به خلاف اقرار زبانی که آن مکشوف بوده و پرده‌ای بر روی آن نیست، لذا احکام دنیوی به آن منوط می‌شود.

کسانی که در اعتبار عمل در تحقق ایمان مناقشه دارند به اعتبار ترتب آثار اخروی بر آن است نه آثار دنیوی مگر در صورتی که مخالفت عملی با اقرار به شهادتین منافات داشته باشد.

لذا در روایات شیعه و اهل سنت آثار دنیوی بر اقرار لفظی متفرع شده است که همان اقرار به شهادتین باشد.

انس بن مالک از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوهَا، وَصَلَّوْا صَلاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلُوا قِبْلَتَنَا، وَذَبَحُوا ذَبِيحَتَنَا، فَقَدْ حَرُمَتْ عَلَيْنَا دِمَاؤُهُمْ وَأَمْوَالُهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ.[56]

من مأمورم با مردم بجنگم تا اقرار به توحید نمایند و چون چنین کردند و نماز ما را به جای آورده و رو به قبلۀ ما نماز گذارند و از ذبیحۀ ما استفاده نمایند، بر ماست که از خون‌ها و اموالشان به جز در موارد حقّ محافظت نماییم و حساب آن‌ها با خداست.

محمد بن مسلم از امام باقر یا امام صادق' نقل کرده که فرمود:

الْإِيمَانُ إِقْرَارٌ وَعَمَلٌ، وَالْإِسْلَامُ إِقْرَارٌ بِلَا عَمَلٍ.[57]

ایمان عبارت است از اقرار و عمل؛ و اسلام عبارت است از اقرار بدون عمل.

سماعه می‌گوید:

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ%: أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِسْلَامِ وَالْإِيمَانِ أَهُمَا مُخْتَلِفَانِ؟ فَقَالَ: إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَالْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ، فَقُلْتُ: فَصِفْهُمَا لِي، فَقَالَ: الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَالتَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ-، بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَعَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَالْمَوَارِيثُ وَعَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ، وَالْإِيمَانُ الْهُدَى وَمَا يَثْبُتُ فِي الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ وَمَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ، وَالْإِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ، إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ فِي الظَّاهِرِ وَالْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فِي الْبَاطِنِ وَإِنِ اجْتَمَعَا فِي الْقَوْلِ وَالصِّفَةِ.[58]

به امام صادق% عرض کردم: خبر بده مرا از اسلام و ایمان، آیا این دو با هم اختلاف دارند؟ حضرت فرمود: همانا ایمان با اسلام مشارکت دارد ولی اسلام با ایمان مشارکت ندارد. عرض کردم: برایم آن دو را توصیف کن. حضرت فرمود: اسلام عبارت است از گواهی به وحدانیت خدا و تصدیق به رسالت رسول او که توسط آن خون‌ها حفظ شده و نکاح‌ها و ارث‌ها جریان می‌یابد و جماعت مردم بر ظاهر آن می‌باشند؛ و ایمان عبارت است از هدایت و آنچه از صفت اسلام و اعمال ظاهری در قلب‌ها ثابت می‌گردد و ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است، همانا ایمان در ظاهر با اسلام مشارکت دارد ولی اسلام با ایمان در باطن مشارکت ندارد گرچه در قول و صفت با هم اجتماع دارند.

حمران بن اعین از امام باقر% نقل کرده که فرمود:

الْإِيمَانُ مَا اسْتَقَرَّ فِي الْقَلْبِ، وَأَفْضَى بِهِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَصَدَّقَهُ الْعَمَلُ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَالتَّسْلِيمِ لِأَمْرِهِ، وَالْإِسْلَامُ مَا ظَهَرَ مِنْ قَوْلٍ أَوْ فِعْلٍ، وَهُوَ الَّذِي عَلَيْهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ مِنَ الْفِرَقِ كُلِّهَا، وَبِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ، وَعَلَيْهِ جَرَتِ الْمَوَارِيثُ، وَجَازَ النِّكَاحُ، وَاجْتَمَعُوا عَلَى الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصَّوْمِ وَالْحَجِّ، فَخَرَجُوا بِذَلِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَأُضِيفُوا إِلَى الْإِيمَانِ.[59]

ایمان آن چیزی است که در قلب استقرار یافته و او را به خدای عزوجل می‌رساند و عمل به طاعت الهی و تسلیم در برابر دستورات خدا آن را تصدیق می‌کند؛ و اسلام همان امر ظاهری قولی یا فعلی است و همان چیزی است که تمام فرقه‌های اسلامی بر آن اجتماع دارند و به واسطۀ اسلام است که خون‌ها حفظ شده و ارث‌ها جاری گشته و نکاح جایز می‌شود و اسلام است که مردم را بر نماز و زکات و روزه و حج جمع کرده و به واسطۀ آن‌ها از کفر خارج گشته و به ایمان منصوب می‌گردند.

عبدالله بن مسکان از برخی از اصحابش از امام صادق% نقل کرده که دربارۀ اسلام فرمود:

دِينُ اللَّهِ اسْمُهُ الْإِسْلَامُ، وَهُوَ دِينُ اللَّهِ قَبْلَ أَنْ تَكُونُوا حَيْثُ كُنْتُمْ، وَبَعْدَ أَنْ تَكُونُوا، فَمَنْ أَقَرَّ بِدِينِ اللَّهِ فَهُوَ مُسْلِمٌ، وَمَنْ عَمِلَ بِمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ فَهُوَ مُؤْمِنٌ.[60]

نام دین خدا اسلام است و آن دین خدا بوده قبل از آمدن به دنیا هر جا که بودید و بعد از رحلت از این دنیا هر کجا می‌روید. پس هرکس که اقرار به دین خدا کند او مسلمان است و هرکس به دستورات خداوند عزوجل عمل نماید او مؤمن است.

 

 

ج) شریعت اسلام

در روایات نقل شده از حضرت سید الشهداء% به شریعت داشتن اسلام و خصوصیات آن اشاره شده است، از قبیل:

مسیر داشتن اسلام

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

أَتَى بِالْكِتَابِ الْجَامِعِ وَبِشَرْعِ الْإِسْلَامِ.[61]

او کتاب جامع و شریعت اسلام را فرستاد.

«شرع» و «شریعت» به معنای طریق و راه است و از اضافۀ آن به «اسلام» به دست می‌آید برای رسیدن به اسلام که همان دین است راه وجود دارد که همان تعالیم شرعی باشد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ).[62]

آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود.

امام علی% می‌فرماید:

أَلَا وَإِنَّ شَرَائِعَ الدِّينِ وَاحِدَةٌ، وَسُبُلَهُ قَاصِدَةٌ، مَنْ أَخَذَ بِهَا لَحِقَ وَغَنِمَ، وَمَنْ وَقَفَ عَنْهَا ضَلَّ وَنَدِمَ.[63]

آگاه باشید که قوانین دین یکی و راه‌های آن آسان و راست است، کسی که از آن برود به قافله و سرمنزل رسد و غنیمت برد و هر کس که از آن راه نرود گمراه شده پشیمان گردد.

علامه طباطبایی می‌نویسد:

معنى الشريعة كما عرفت هو الطريقة، والدين وكذلك الملّة طريقة متخذة، لكن الظاهر من القرآن أنّه يستعمل الشريعة في معنى أخص من الدين، كما يدل عليه قوله تعالى: (ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ)[64]، وقوله تعالى: (ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ)[65] إذا انضما إلى قوله: (ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ)[66]، وقوله: (ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ)[67].

فكأنّ الشريعة هي الطريقة الممهّدة لأمّة من الأمم أو لنبي من الأنبياء الذين بعثوا بها كشريعة نوح وشريعة إبراهيم وشريعة موسى وشريعة عيسى وشريعة محمّد-، والدين هو السنّة والطريقة الإلهية العامّة لجميع الأمم، فالشريعة تقبل النسخ دون الدين بمعناه الوسيع.

وهناك فرق آخر وهو أنّ الدين ينسب إلى الواحد والجماعة كيفما كانا، ولكن الشريعة لا تنسب إلى الواحد إلّا إذا كان واضعها أو القائم بأمرها، يقال: دين المسلمين ودين اليهود وشريعتهم، ويقال: دين الله وشريعته ودين محمّد وشريعته، ويقال: دين زيد وعمرو، ولا يقال: شريعة زيد وعمرو، ولعل ذلك لما في لفظ الشريعة من التلميح إلى المعنى الحدثي وهو تمهيد الطريق ونصبه، فمن الجائز أن يقال: الطريقة التي مهّدها الله أو الطريقة التي مهّدت للنبي أو للأمّة الفلانية، دون أن يقال: الطريقة التي مهّدت لزيد إذ لا اختصاص له بشيء.

وكيف كان فالمستفاد منها أنّ الشريعة أخص معنى من الدين، وأمّا قوله تعالى: (ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ)[68] فلا ينافي ذلك؛ إذ الآية إنّما تدل على أنّ شريعة محمّد- المشروعة لأمّته هي مجموع وصايا الله سبحانه لنوح وإبراهيم وموسى وعيسى مضافاً إليها ما أوحاه إلى محمّد صلى الله عليه وآله وعليهم، وهو كناية إمّا عن كون الإسلام جامعاً لمزايا جميع الشرائع السابقة وزيادة، أو عن كون الشرائع جميعاً ذات حقيقة واحدة بحسب اللب وإن كانت مختلفة بحسب اختلاف الأمم في الاستعداد، كما يشعر به أو يدل عليه قوله بعده: (ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ)[69].

فنسبة الشرائع الخاصّة إلى الدين ـ وهو واحد والشرائع تنسخ بعضها بعضاً ـ كنسبة الأحكام الجزئية في الإسلام فيها ناسخ ومنسوخ إلى أصل الدين، فاللّه سبحانه لم يتعبّد عباده إلّا لدين واحد وهو الإسلام له، إلّا أنّه سلك بهم لنيل ذلك مسالك مختلفة وسنّ لهم سنناً متنوّعة على حسب اختلاف استعداداتهم وتنوّعها، وهي شرائع نوح وإبراهيم وموسى وعيسى ومحمّد صلى الله عليه وآله وعليهم، كما أنّه تعالى ربما نسخ في شريعة واحدة بعض الأحكام ببعض لانقضاء مصلحة الحكم المنسوخ وظهور مصلحة الحكم الناسخ كنسخ الحبس المخلد في زنا النساء بالجلد والرجم وغير ذلك، ويدل على ذلك قوله تعالى: (ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ)[70].

وأمّا الملّة فكان المراد بها السنّة الحيوية المسلوكة بين الناس، وكان فيها معنى الإملال والإملاء فيكون هي الطريقة المأخوذة من الغير، وليس الأصل في معناه واضحاً ذاك الوضوح، فالأشبه أن تكون مرادفة للشريعة بمعنى أنّ الملّة كالشريعة هي الطريقة الخاصّة بخلاف الدين، وإن كان بينهما فرق من حيث إنّ الشريعة تستعمل فيها بعناية أنّها سبيل مهّده الله تعالى لسلوك الناس إليه، والملّة إنّما تطلق عليها لكونها مأخوذة عن الغير بالاتّباع العملي، ولعله لذلك لا تضاف إلى الله سبحانه كما يضاف الدين والشريعة، يقال: دين الله وشريعة الله، ولا يقال: ملّة الله.

بل إنّما تضاف إلى النبي مثلاً من حيث إنّها سيرته وسنّته أو إلى الأمّة من جهة أنّهم سائرون مستنّون به، قال تعالى: (ﭚ ﭛ ﭜﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ)[71]، وقال تعالى حكاية عن يوسف%: (ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ)[72]، وقال تعالى حكاية عن الكفار في قولهم لأنبيائهم: (ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ)[73].

فقد تلخص أنّ الدين في عرف القرآن أعم من الشريعة والملّة، وهما كالمترادفين مع فرق ما من حيث العناية اللفظية.[74]

همان‌طور که قبلاً خاطرنشان کردیم کلمه شریعت به معنای طریق است و اما کلمه «دین» و کلمه «ملت» معنای طریقه خاصی است، یعنی طریقه‌ای که انتخاب و اتخاذ شده باشد، لیکن ظاهراً در عرف و اصطلاح قرآن کریم کلمه شریعت در معنایی استعمال می‌شود که خصوصی‌تر از معنای دین است، همچنان که آیات زیر بر آن دلالت دارد، توجه بفرمایید: (ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ)، (ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ) که از این دو آیه به خوبی برمی‌آید هر طریقه و مسلکی در پرستش خدای تعالی دین هست، ولی دین مقبول درگاه خدا تنها اسلام است، پس دین از نظر قرآن معنایی عمومی و وسیع دارد، حال اگر آن دو آیه را ضمیمه کنیم به آیه زیر که می‌فرماید: (ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ) (تا آخر آیه) و به آیه (ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ)، این معنا به دست می‌آید که شریعت عبارت است از طریقه‌ای خاص، یعنی طریقه‌ای که برای امتی از امت‌ها و یا پیامبری از پیامبران مبعوث به شریعت تعیین و آماده شده باشد، مانند شریعت نوح و شریعت ابراهیم و شریعت موسی و شریعت عیسی و شریعت محمد- و اما دین عبارت است از سنت و طریقه الهیه حال خاص به هر پیامبری و یا هر قومی که می‌خواهد باشد، پس کلمه دین معنایی عمومی‌تر از کلمه شریعت دارد و به همین جهت است که شریعت نسخ می‌پذیرد، ولی دین به معنای عمومی‌اش قابل نسخ نیست.

البته در این میان فرق دیگری نیز بین شریعت و دین هست و آن این است که کلمه دین را می‌توان هم به یک نفر نسبت داد و هم به جماعت، حال هر فردی و هر جماعتی که می‌خواهد باشد ولی کلمه «شریعت» را نمی‌شود به یک نفر نسبت داد و مثلاً گفت فلانی فلان شریعت را دارد، مگر آن‌که یک نفر آورنده آن شریعت و یا قائم به امر آن باشد، پس می‌شود گفت دین مسلمانان و دین یهودیان و نیز می‌شود گفت شریعت مسلمانان و یهودیان همچنان که می‌توان گفت دین و شریعت خدا و دین و شریعت محمد و دین زید و عمرو، ولی نمی‌توان گفت شریعت زید و عمرو و شاید علت آن این باشد که در معنای کلمه «شریعت» بویی از یک معنای حدثی هست و آن عبارت است از تمهید طریق و نصب آن، پس می‌توان گفت شریعت عبارت است از طریقه‌ای که خدا مهیا و آماده کرده و یا طریقه‌ای که برای فلان پیامبر و یا فلان امت معین شده، ولی نمی‌توان گفت طریقه‌ای که برای زید آماده شده؛ زیرا زید خصوصیتی ندارد.

به هر حال از قرآن به دست می‌آید که معنای شریعت «اخص» و کوتاه‌تر از معنای دین است. شما این آیه را به رخ ما مکشید که: (ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ) که شرع اسلام را همان شرع نوح و ابراهیم و موسی و عیسی شمرده است.

نه، این آیه با مطلب ما منافاتی ندارد، این آیه می‌رساند که شریعت محمد- که برای امت آن حضرت تشریع شده، مجموعه‌ای از وصایای خداوند به نوح و ابراهیم و موسی و عیسی به اضافۀ وحی که به محمد- فرستاده، است و این کنایه از این است که اسلام تمام مزایای شریعت‌های سابق را داشته به اضافۀ چیزهایی که در آن شرایع نبوده و یا کنایه است از این‌که تمامی شرایع قبل از اسلام و شریعت اسلام حسب لب و واقع دارای حقیقتی واحده‌اند، هرچند که در امت‌های مختلف به خاطر استعدادهای مختلف آنان اشکال و دستورات مختلفی دارند، همچنان که آیه شریفه: (ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ)  نیز بر این معنا اشعار و بلکه دلالت دارد.

بنابراین اگر شریعت‌های خاصه را به دین نسبت می‌دهیم و می‌گوییم همه این شریعت‌ها دین خدا است، با این‌که دین یکی است ولی شریعت‌ها یکدیگر را نسخ می‌کنند، نظیر نسبت دادن احکام جزئی در اسلام، به اصل دین است، با این‌که این احکام بعضی ناسخ و بعضی منسوخ‌اند با این حال می‌گوییم فلان حکم از احکام دین اسلام بوده و نسخ شده و یا فلان حکم از احکام دین اسلام است، بنابراین باید گفت: خدای سبحان بندگان خود را جز به یک دین متعبد نکرده و آن یک دین عبارت است از تسلیم او شدن چیزی که هست برای رسیدن بندگان به این هدف راه‌های مختلفی قرار داده و سنت‌های متنوعی باب کرده، چون هر امتی مقدار معینی استعداد داشته و آن سنت‌ها و شریعت‌ها عبارت است از شریعت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد-، همچنان که می‌بینیم چه بسا شده که در شریعت واحده‌ای بعضی از احکام به وسیله بعضی دیگر نسخ شده، برای این‌که مصلحت حکم منسوخ مدتش سر آمده و زمان برای مصلحت حکم ناسخ فرا رسیده، مانند نسخ شدن حکم حبس ابد در زنای زنان که نسخ شد و حکم تازیانه و سنگسار به جای آن آمد و مانند مثال‌هایی دیگر، دلیل بر این معنا آیه شریفه: (ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ) (تا آخر آیه) است که به زودی تفسیرش می‌آید.

تا اینجا معنای شریعت و دین و فرق بین آن دو روشن شد، حال ببینیم کلمه «ملت» به چه معنا است؟ و معنای آن چه نسبتی با شریعت و دین دارد؟ ملت عبارت است از «سنت زندگی یک قوم» و گویا در این ماده بویی از معنای مهلت دادن وجود دارد، در این صورت ملت عبارت می‌شود از «طریقه‌ای که از غیر گرفته شده» باشد، البته اصل در معنای این کلمه آن طور که باید روشن نیست، آنچه به ذهن نزدیک‌تر است این است که ممکن است مرادف با کلمه شریعت باشد، به این معنا که ملت هم مثل شریعت عبارت است از طریقه‌ای خاص، به خلاف کلمه «دین»، بله این فرق بین دو کلمه «ملت» و «شریعت» هست که شریعت از این جهت در آن طریقه خاص استعمال می‌شود و به این عنایت آن طریقه را شریعت می‌گویند که: «طریقه‌ای است که از ناحیه خدای تعالی و به منظور سلوک مردم به سوی او تهیه و تنظیم شده» و کلمه «ملت» به این عنایت در آن طریقه استعمال می‌شود که مردمی آن طریقه را از غیر گرفته‌اند و خود را ملزم می‌دانند که عملاً از آن پیروی کنند و چه بسا همین فرق باعث شده که کلمه ملت را به خدای تعالی نسبت نمی‌دهند و نمی‌گویند ملت خدا، ولی «دین خدا» و «شریعت خدا» می‌گویند و ملت را تنها به پیامبران نسبت می‌دهند و می‌گویند: ملت ابراهیم، چون این ملت بیانگر سیره و سنت ابراهیم% است و همچنین به مردم و امت‌ها نسبت می‌دهند و می‌گویند ملت مردمی با ایمان و یا ملت مردمی بی‌ایمان، چون ملت از سیره و سنت عملی آن مردم خبر می‌دهد، در قرآن کریم آمده: (ﭚ ﭛ ﭜﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ) و نیز از یوسف% حکایت کرده که گفت: (ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ) که در آیه اول کلمه ملت در مورد فرد و در آیه دوم هم در مورد فرد و هم در مورد قوم استعمال شده و در آیه بعدی که حکایت کلام کفار به پیامبران خویش است تنها در مورد قوم به کار رفته [توجه فرمایید] (ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ).

پس خلاصه آنچه گفتیم این شد که دین در اصطلاح قرآن اعم از شریعت و ملت است و شریعت و ملت دو کلمه تقریباً مترادف‌اند با مختصر فرقی که از حیث عنایت لفظ در آن دو هست.

نورانیت معنوی شریعت اسلام

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

أَتَى بِالْكِتَابِ الْجَامِعِ وَبِشَرْعِ الْإِسْلَامِ النُّورِ السَّاطِعِ.[75]

او کتاب جامع و شریعت اسلام که نور گسترده است را فرستاد.

از صفت و موصوف در جملۀ «وَبِشَرْعِ الْإِسْلَامِ النُّورِ السَّاطِعِ» به دست می‌آید شرع اسلام نورانیت معنوی دارند.

همچنین از این صفت و موصوف که برای قرآن و شرع آورده شده به دست می‌آید نورانیت شریعت اسلام و قرآن گسترده بوده و در تمام زمینه‌ها دستور و راهکار دارد.

امام علی% می‌فرماید:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي شَرَعَ الْإِسْلَامَ فَسَهَّلَ شَرَائِعَهُ لِمَنْ وَرَدَهُ، وَأَعَزَّ أَرْكَانَهُ عَلَى مَنْ غَالَبَهُ، فَجَعَلَهُ أَمْناً لِمَنْ عَلِقَهُ، وَسِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ، وَبُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ، وَشَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ عَنْهُ، وَنُوراً لِمَنِ اسْتَضَاءَ بِهِ، وَفَهْماً لِمَنْ عَقَلَ، وَلُبّاً لِمَنْ تَدَبَّرَ، وَآيَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ، وَتَبْصِرَةً لِمَنْ عَزَمَ، وَعِبْرَةً لِمَنِ اتَّعَظَ، وَنَجَاةً لِمَنْ صَدَّقَ، وَثِقَةً لِمَنْ تَوَكَّلَ، وَرَاحَةً لِمَنْ فَوَّضَ، وَجُنَّةً لِمَنْ صَبَرَ، فَهُوَ أَبْلَجُ الْمَنَاهِجِ، وَأَوْضَحُ الْوَلَائِجِ، مُشْرَفُ الْمَنَارِ، مُشْرِقُ الْجَوَادِّ، مُضِيءُ الْمَصَابِيحِ، كَرِيمُ الْمِضْمَارِ، رَفِيعُ الْغَايَةِ، جَامِعُ الْحَلْبَةِ، مُتَنَافِسُ السُّبْقَةِ، شَرِيفُ الْفُرْسَانِ، التَّصْدِيقُ مِنْهَاجُهُ، وَالصَّالِحَاتُ مَنَارُهُ، وَالْمَوْتُ غَايَتُهُ، وَالدُّنْيَا مِضْمَارُهُ، وَالْقِيَامَةُ حَلْبَتُهُ، وَالْجَنَّةُ سُبْقَتُهُ.[76]

ستایش خداوندی را سزاست که راه اسلام را گشود و راه نوشیدن آب زلالش را بر تشنگان آسان فرمود. ستون‌های اسلام را در برابر ستیزه جویان استوار کرد و آن را پناهگاه امنی برای پناه برندگان و مایه آرامش برای وارد شوندگان قرار داد. اسلام، حجّت و برهان برای گویندگان و گواه روشن برای دفاع کنندگان و نور هدایتگر برای روشنی خواهان و مایه فهمیدن برای خردمندان و عقل و درک برای تدبیر کنندگان و نشانه گویا برای جویندگان حق و روشن‌بینی برای صاحبان عزم و اراده، پندپذیری برای عبرت گیرندگان، عامل نجات و رستگاری برای تصدیق‌کنندگان و آرامش‌دهنده تکیه کنندگان، راحت و آسایش توکل‌کنندگان و سپری نگه‌دارنده برای استقامت دارندگان است. اسلام روشن‌ترین راه‌ها است، جاده‌هایش درخشان، نشانه‌های آن در بلندترین جایگاه، چراغ‌هایش پرفروغ و سوزان، میدان مسابقه آن پاکیزه برای پاکان، سرانجام مسابقه‌های آن روشن و بی‌پایان، مسابقه‌دهندگان آن پیشی گیرنده و چابک‌سواران‌اند. برنامه این مسابقه، تصدیق کردن به حق، راهنمایان آن، اعمال صالح، پایان آن، مرگ، میدان مسابقه، دنیا، مرکز گرد آمدن مسابقه‌دهندگان، قیامت و جایزه آن بهشت است.

 

 

د) انواع اسلام

از روایات حضرت% استفاده می‌شود اسلام مسلمانان، مختلف است: برخی واقعی و برخی زبانی است.

از امام حسین% نقل شده که در مسیرش به کربلا فرمود:

إِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ، وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ، وَخَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ، أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ؟! لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً، فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَلَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً. إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ، فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.[77]

به راستی، دنیا تغییر چهره داده و ناشناخته گشته و نیکی آن در حال نابودی است و از آن جز رطوبتی که در ته ظرفی مانده و جز زندگی وبال آور، همچون چراگاهی که جز گیاه بیماری‌زا و بی‌مصرف چیزی در آن نمی‌روید، باقی نمانده است. آیا نمی‌بینید که به حقّ عمل نمی‌شود و از باطل دست برنمی‌دارند؟! به طوری که مؤمن حق دارد که به مرگ و دیدار خدا مشتاق باشد. به راستی، من چنین مرگی را جز سعادت ندانم و زندگی در کنار ظالمان را جز هلاکت نخوانم! همانا مردم دنیاپرست‌اند و دین از سر زبان آن‌ها فراتر نرود و دین را تا آنجا که زندگی‌شان را رو به راه سازد بچرخانند و چون در بوته آزمایش گرفتار شوند دین‌داران اندک گردند.

«لَعِق» از مادۀ «لَعق» به معنای لیسیدن است و در معنای حرص نیز به کار می‌رود و از این کلام حضرت استفاده می‌شود برخی از مردم کاسه‌لیس دنیا و دین و اسلامشان سطحی است و مقصود از دین در این روایت همان اسلام است؛ زیرا خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ).[78]

دین در نزد خدا، اسلام [و تسلیم بودن در برابر حق] است.

و نیز خداوند متعال در مورد سطحی بودن دین و اسلام برخی از افراد می‌فرماید:

(ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ).[79]

و رها کن کسانی را که آیین خود را به بازی و سرگرمی گرفتند.

امام علی% می‌فرماید:

وَصَارَ دِينُ أَحَدِكُمْ لُعْقَةً عَلَى لِسَانِهِ، صَنِيعَ مَنْ قَدْ فَرَغَ مِنْ عَمَلِهِ، وَأَحْرَزَ [رِضَا] رِضَى سَيِّدِهِ.[80]

و هر یک از شما دین را تنها بر سر زبان می‌آورید و از این کار خشنودید همانند کارگری که کارش را به پایان رسانده و خشنودی مولای خود را فراهم کرده است.

 

 

ﻫ) آثار اسلام

از روایات حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود بر پذیرش اسلام آثاری مترتب می‌گردد:

1. مسلمانان، مشمول انواع نعمت‌های الهی

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّكَ وَرَسُولِكَ وَخِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، وَأَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ، الْبَشِيرِ النَّذِيرِ، السِّرَاجِ الْمُنِيرِ، الَّذِي أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَى الْمُسْلِمِينَ.[81]

به وسیلۀ محمد- پیامبر و فرستاده و برگزیده‌ات از میان آفریدگانت و امینت بر وحی تو، مژده‌رسان و ترساننده، چراغ تابناک که به وسیلۀ او بر مسلمانان نعمت بخشیدی.

از مضمون این کلام حضرت استفاده می‌شود مسلمانان مشمول انواع نعمت‌های الهی از آن جمله نعمت معنوی وجود پیامبر اکرم- شده‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ).[82]

خداوند بر مؤمنان منت نهاد [نعمت بزرگی بخشید] هنگامی که در میان آن‌ها، پیامبری از خودشان برانگیخت؛ که آیات او را بر آن‌ها بخواند و آن‌ها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد؛ هرچند پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند.

و نیز می‌فرماید:

(ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ).[83]

ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم.

از حضرت زهرا& روایت شده که در خطبه‌اش فرمود:

فَأَنْقَذَكُمُ اللَّهُ بِرَسُولِهِ- بَعْدَ اللَّتَيَّا وَالَّتِي.[84]

خداوند شما را به واسطۀ رسولش-، بعد از تحمّل چه رنج‌هایی نجات داد.

در زیارت پیامبر- که از امام صادق% نقل شده، این‌گونه آمده است:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اسْتَنْقَذَنَا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَالضَّلَالَةِ.[85]

سپاس خدای را که ما را به وسیلۀ تو از شرک و گمراهی رهانید.

2. اختصاص نعمت هدایت معنوی به مسلمین

و نیز از حدیث اخیر امام حسین%، استفاده می‌شود، از آنجا که مقصود از نعمت در اینجا به قرینۀ سیاق آن نعمت معنوی هدایت است لذا سخن از «مسلمین» به میان آورده؛ زیرا نعمت هدایت معنوی مشمول حال افرادی می‌شود که در برابر خدا حالت سِلم و تسلیم را دارا می‌باشند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯳ ﯴ ﯵ ﯶﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ).[86]

آن‌ها بر تو منّت می‌نهند که اسلام آورده‌اند؛ بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منّت می‌نهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است، اگر (در ادّعای ایمان) راست‌گو هستید!

3. فضل خدا بر مسلمانان

از امام حسین% نقل شده که ضمن خطبه‌ای فرمود:

... فَأَطِيعُونَا فَإِنَّ طَاعَتَنَا مَفْرُوضَةٌ، أَنْ كَانَتْ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ مَقْرُونَةً، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: (ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ)[87]، وَقَالَ: (ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ)[88].[89]

... پس اطاعت کنید از ما؛ زیرا که طاعت ما واجب است چون به طاعت خدا و رسولش نزدیک است. خداوند عزوجل فرمود: «خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید، پس هرگاه در امری اختلاف نظر یافتید آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید» و نیز فرمود: «و اگر آن را به پیامبر و اولیای امر خود ارجاع کنند قطعاً در میان آنان کسانی‌اند که [می‌توانند درست و نادرست] آن را دریابند و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نبود مسلماً جز [شمار] اندکی از شیطان پیروی می‌کردید».

از استشهاد حضرت به این آیات به دست می‌آید خداوند متعال تفضل ویژه‌ای بر امت اسلامی داشته و دارد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ).[90]

شما بهترین امتی بودید که به سود انسان‌ها آفریده شده‌اند.

و نیز می‌فرماید:

(ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ).[91]

شما را امت میانه‌ای قرار دادیم [میان افراط و تفریط] تا بر مردم گواه باشید.

امام علی% می‌فرماید:

إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَصَّكُمْ بِالْإِسْلَامِ، وَاسْتَخْلَصَكُمْ لَهُ، وَذَلِكَ لِأَنَّهُ اسْمُ سَلَامَةٍ وَجِمَاعُ كَرَامَةٍ، اصْطَفَى اللَّهُ تَعَالَى مَنْهَجَهُ، وَبَيَّنَ حُجَجَهُ مِنْ ظَاهِرِ عِلْمٍ، وَبَاطِنِ حُكْمٍ، لَا تَفْنَى غَرَائِبُهُ،وَلَا تَنْقَضِي عَجَائِبُهُ، فِيهِ مَرَابِيعُ النِّعَمِ، وَمَصَابِيحُ الظُّلَمِ، لَا تُفْتَحُ الْخَيْرَاتُ إِلَّا بِمَفَاتِيحِهِ، وَلَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِمَصَابِيحِهِ، قَدْ أَحْمَى حِمَاهُ، وَأَرْعَى مَرْعَاهُ، فِيهِ شِفَاءُ [الْمُشْتَفِي] الْمُسْتَشْفِي، وَكِفَايَةُ الْمُكْتَفِي.[92]

همانا خدای متعال شما را به اسلام اختصاص داد و برای اسلام برگزید، زیرا اسلام نامی از سلامت است و فراهم‌کننده کرامت جامعه است، راه روشن آن را خدا برگزید و حجّت‌های آن را روشن گردانید. اسلام ظاهرش علم و باطنش حکمت است، نوآوری‌های آن پایان نگیرد و شگفتی‌هایش تمام نمی‌شود. در اسلام برکات و خیرات چونان سرزمین‌های پر گیاه در اوّل بهاران فراوان است و چراغ‌های روشنی‌بخش تاریکی‌ها فراوان دارد که در نیکی‌ها جز با کلیدهای اسلام باز نشود و تاریکی‌ها را جز با چراغ‌های آن روشنایی نمی‌توان بخشید، مرزهایش محفوظ و چراگاه‌هایش را خود نگهبان است، هر درمان خواهی را درمان و هر بی‌نیازی طلبی را کافی است.

4. رحمت خدا بر مسلمین

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از استشهاد حضرت به این آیات به دست می‌آید خداوند متعال بر امت اسلامی رحمت ویژه‌ای داشته و دارد.

امام علی% دربارۀ پیامبر خدا- می‌فرماید:

... أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَةَ، وَقَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ، وَبَيَّنَ بِهِ الْأَحْكَامَ الْمَفْصُولَةَ.[93]

با فرستادن پیامبر شریعت‌های ناشناخته را شناساند و ریشه بدعت‌های راه‌یافته در ادیان آسمانی را قطع کرد و احکامی را که هم‌اکنون نزد ما معلوم است بیان داشت.

5. الطاف خدا به مسلمین در راستای دوری از شیطان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از استشهاد حضرت به این آیات به دست می‌آید خداوند متعال در راستای دوری عموم امت اسلامی از شیطان بر آنان الطاف و رحمت ویژه‌ای داشته است، آنجا که می‌فرماید:

(ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ).[94]

پس هنگامی که قرآن می‌خوانی از شیطان رانده شده به خدا پناه ببر.

و نیز می‌فرماید:

(ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ).[95]

و اگر وسوسه‌ای از سوی شیطان تو را تحریک کند [که از این بهترین شیوه دست برداری] به خدا پناه ببر؛ بی‌تردید او شنوا و داناست.

و می‌فرماید:

(ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ).[96]

و بگو: پروردگارا! از وسوسه‌های شیطان‌ها به تو پناه می‌آورم.

 

 

و) اولین اسلام‌آورندگان

شیخ صدوق به سندش نقل کرده که امام حسین% خطاب به لشکر عمر بن سعد فرمود:

أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ، هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتِي خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَوَّلُ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِسْلَاماً؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ...

فَأَنْشُدُكُمُ اللَّهَ، هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيّاً كَانَ أَوَّلَهُمْ إِسْلَاماً، وَأَعْلَمَهُمْ عِلْماً، وَأَعْظَمَهُمْ حِلْماً، وَأَنَّهُ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ.[97]

شما را به خدا، آیا می‌دانید که خدیجه دختر خویلد، نخستین زن از زنان این امت که اسلام آورد، مادربزرگ من است؟ گفتند: آری به خدا...

شما را به خدا، آیا می‌دانید که [پدرم] علی% در اسلام، نخستین و در دانش، داناترین و در خویشتن‌داری، بزرگ‌ترین مردم است و همانا او، هر مرد و زن مؤمن را مولا است؟ گفتند: آری به خدا.

از این مناشدهٔ حضرت به دست می‌آید امیر مؤمنان% اولین مسلمان و حضرت خدیجه& اولین زن مسلمان است.

امام علی% فرمود:

وَلَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ- وَخَدِيجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا، أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَالرِّسَالَةِ، وَأَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ.[98]

در آن روزها، در هیچ خانه اسلام راه نیافت جز خانه رسول خدا- که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را می‌دیدم و بوی نبوّت را می‌بوییدم.

از ابورافع نقل شده که گفت:

أَوَّلُ مَنْ أَسْلَمَ مِنَ الرِّجَالِ عَلِيٌّ، وَأَوَّلُ مَنْ أَسْلَمَ مِنَ النِّسَاءِ خَدِيجَةُ.[99]

نخستین کسی که از مردان اسلام اختیار کرد، علی% و نخستین کسی که از زنان اسلام آورد، خدیجه بود.

ابراهیم محمد حسن الجمل دربارۀ ایمان حضرت خدیجه& به پیامبر- می‌نویسد:

حينما قصّ الرسول (صلى الله عليه وسلم) على السيّدة خديجةO ما رأى وسمع في غار حراء لم تنزعج لهذا الحديث، ولم تضطرب لغرابة ما يحدّث به زوجها، فلم تسمع من قبل بمثل ما تسمع به الآن، وبالتالي لم يخالجها أدنى شك في صدق ما يقوله محمّد، ولم تظهر على وجهها علامة استفهام تعبّر بها عن حيرة في النفس، ولم يخامرها شك في أنّ الذي جاءه ملك من عند اللّه سبحانه وتعالى.

لقد سارعت إلى التصديق بإيمان الواثق المؤمن المتبصر بنور الهداية المطلع على بواطن الأمور الموقن بنتيجة ما يقوم به محمّد من عمل وتفكير وقيام وصلاة، وكأنّها درست هذا الأمر مسبقاً، فقد بدت عليها السعادة والفرح العظيم، فقالت ما قالت من منطق الواثق المتأكد.

ولمّا أمره ربّه بالإنذار، فكّر فيما يطلبه منه ربّه، ولكن بمن سيبتدئ؟ ومن سيطيعه فيما يدعو إليه؟ وهل سيتخلّى الناس عن معتقداتهم وآلهتهم؟

وبينما هو يفكّر وقد ألمّ به شيء من الهم والحزن، استمع إلى صوت السيّدة أمّ المؤمنين وهي تقول: اسمع يا بن عم، فالتفت النبي (صلى الله عليه وسلم) إليها فقالت: «أشهد أن لا إله إلّا اللّه وأنّ محمّداً رسول اللّه».

فما أن أتمّتها حتّى ابتسم (صلى اللّه عليه وسلم)، ونظر إلى أعظم زوجة في هذه الدنيا، فرحل عنه كل ما كان يساوره من همّ، وذهب ما به من حزن، وتفتح الأمل أمامه، وأشرقت الدنيا في وجهه الشريف.

وهكذا كانت السيّدة خديجة عظيمة في الجاهلية، وكانت أعظم في الإسلام، وكان إسلامها من أهم الحوادث في تاريخ الدعوة إلى اللّه.[100]

هنگامی که پیامبر- بر خانم خدیجه ـ رضی الله عنها ـ آنچه را در غار حرا دیده و شنیده بود نقل کرد او هرگز آن را انکار نکرده و به جهت غریب بودن آنچه از شوهرش می‌شنید هرگز اضطرابی به خود راه نداد. او آنچه را که الآن می‌شنید هرگز از قبل نشنیده بود و در نتیجه کم‌ترین شکی در صدق آنچه را محمد- می‌گفت بر او وارد نشد و بر صورتش علامت سؤال پدید نیامد که حاکی از حیرت در نفس او باشد و هیچ شک نداشت کسی که به سراغ پیامبر- آمده، جز فرشته‌ای از جانب خداوند سبحانه و تعالی نبوده است.

خدیجه با سرعت هر چه تمام همانند ایمان مؤمن اهل بصیرت به نور هدایت و مطلع بر باطن‌های امور و یقین کننده به نتیجه آنچه محمد- از عمل و فکر و قیام و نماز دارد، او را تصدیق کرد، گویا این امر را سابقاً درس گرفته است، لذا سعادت و شادی عظیمی در او پدید آمد و گفت آنچه را که از روی منطق محکم و با تأکید گفت.

و چون پروردگارش او را مأمور به انذار نمود در آنچه پروردگارش از او طلب نموده فکر کرد، ولی از چه کسی شروع کند؟ و چه کسی است که دعوتش را بپذیرد؟ آیا مردم دست از عقاید و خدایان خود بر خواهند داشت؟ در آن حال که مشغول فکر کردن بود و مقداری غم و حزن او را فراگرفته بود، صدای خانم ام المؤمنین [خدیجه] را شنید که می‌گوید: گوش فرا ده ای پسرعمو! پیامبر- به او التفات نمود، خدیجه گفت: گواهی می‌دهم که خدایی جز او نیست و این‌که محمد فرستادۀ خداست.

سخنان او تمام نشده بود که حضرت تبسمی کرد و به بزرگ‌ترین همسر در این دنیا نظر نمود و هر غم و حزنی که در او پدید آمده بود از او دور شد و امید را در برابر خود مشاهده کرد و دنیا در چهرۀ شریفش درخشش نمود.

این‌گونه خدیجه در عصر جاهلیت، بزرگوار و در اسلام بزرگوارتر شد و اسلام آوردنش از مهم‌ترین حوادث تاریخی دعوت به سوی خداست.

او همچنین می‌نویسد:

حتّى إذا أخبرها بالنبأ العظيم لم تقف صامتة، ولم يذهب بها التفكير مذاهبه، ولم تفكّر لحظة تسترسل فيما قاله الرسول الأعظم، ولم ترجع قوله إلى ما كان مشهوراً في زمانها من الحديث عن الجن والشياطين أو إلى مرض نفسي أو إلى ضعف وتخاذل، وإنّما كانت قوية في إجابتها وفي تعبيرها وفي استنتاجها ممّا يدلّ على أنّها قويّة النفس والجنان، متفتحة العقل، واسعة التفكير، سليمة المنطق، فاهمة لقانون الإثابة والعقاب الإلهي...[101]

چون خبر مهمی به او داد با سکوت توقف ننمود و فکرش او را به مذاهب گوناگون نبرد و یک لحظه در آنچه رسول اعظم- فرموده بود با تردید فکر نکرد، گفتار پیامبر- را به آنچه در زمانش از سخن راجع به جن و شیاطین یا به مرض نفسی یا به ضعف و سستی نسبت می‌دادند ارجاع نداد، بلکه در اجابت دعوت پیامبر- و در تعبیر و نتیجه‌گیری‌اش قوی بود. همۀ این‌ها دلالت دارد بر این‌که او نفس و قلبی قوی و عقلی باز و فکر واسع و منطقی سلیم داشت و قانون ثواب و عقاب الهی را می‌فهمید...

محمود شلبی می‌نویسد:

وشهدت فاطمة شيئاً عجباً، شهدت أمّها خديجة تؤمن باللّه وبرسوله وتصدّق بما جاء منه، فكانت بذلك أوّل من آمن به (صلى اللّه عليه وسلم)، ثمّ اشتدّ عجبها، حين جاء أبوها رسول اللّه (صلى الله عليه وسلم) خديجة، فتوضأ لها ليرها كيف الطهور للصلاة، كما أراه جبريل، فتوضأت كما توضأ لها رسول اللّه عليه السلام، ثمّ صلّى بها رسول اللّه عليه السلام كما صلّى به جبريل، فصلّت بصلاته.

ما هذا الذي يفعله أبوها وأمّها؟! جعلت الطفلة فاطمة تنظر إليهما في شغف وحنان وشوق أن تفعل كما يفعلان.[102]

فاطمه چیز عجیبی را دید، مشاهده کرد مادرش خدیجه را که به خدا و رسولش ایمان آورده و آنچه را که شوهرش آورده تصدیق می‌کند و لذا از این طریق اولین مؤمن به او گردیده است. سپس تعجبش بیش‌تر می‌شود هنگامی که پدرش رسول خدا- نزد خدیجه آمده و وضو می‌گیرد تا به او کیفیت وضو گرفتن برای نماز را نشان دهد، آن‌گونه که جبرئیل به او نشان داده است؛ و لذا خدیجه وضو گرفت آن‌گونه که رسول خدا- برای او وضو ساخت، سپس رسول خدا- نزد او نماز گزارد آن‌گونه که جبرئیل نزد او نماز گزارده بود و خدیجه نیز به نماز حضرت نماز خواند.

این آن کارهایی بود که پدر و مادر فاطمه انجام دادند و فاطمه به آن دو با مهربانی و عطوفت و شوق می‌نگریست و می‌خواست کاری را انجام دهد که آن دو انجام می‌دهند.

 

 

ز) وظایف مسلمانان

از روایات حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود مسلمانان وظایفی دارند:

1. نجات دادن کافران از کفر

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ.[103]

ای آن‌که ساحران را پس از مدت‌ها انکار و کفر رهایی بخشید.

پیامی که از این فقرۀ از دعا استفاده می‌شود این است که باید کافران را از کفرشان نجات داد، گرچه حضرت این خطاب را متوجه خداوند متعال نموده است؛ زیرا اقتضای پیام این‌چنین است.

امام علی% دربارۀ زمان بعد از رحلت رسول خدا- فرمود:

فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ، فَأَمْسَكْتُ [بِيَدِي] يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ-، فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ [وَ] أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ، فَنَهَضْتُ فِي تِلْكَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّينُ وَتَنَهْنَهَ.[104]

تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند. من دست باز کشیدم تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می‌خواهند دین محمد- را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه‌ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم که مصیبت آن بر من سخت‌تر از رها کردن حکومت بر شماست که کالای چندروزه دنیاست و به زودی ایام آن می‌گذرد چنان‌که سراب ناپدید شود، یا چونان پاره‌های ابر که زود پراکنده می‌گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آن‌که باطل از میان رفت و دین استقرار یافته، آرام شد.

2. تشکر به جهت هدایت انسان از سوی خدا به اسلام

طبرانی به سندش از ابی مجلز دربارۀ حسین بن علی' نقل کرده که:

أَنَّهُ رَأَى رَجُلاً رَكِبَ دَابَّةً فَقَالَ: (ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ)، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّL: «وَبِهَذَا أُمِرْتَ؟» قَالَ: فَكَيْفَ أَقُولُ؟ قَالَ: «تَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانِي لِلْإِسْلَامِ وَمَنَّ عَلَيَّ بِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»، فَهَذِهِ النِّعْمَةُ، فَقَالَ: تَبْدَأُ بِهَذَا لِقَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: (ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ)[105].[106]

ایشان مردی را سوار بر مرکب دید که این آیه را تلاوت می‌کند: «منزّه [از هر عیب و نقصی] است کسی که این [وسایل سواری] را برای ما مسخّر و رام کرد، در حالی که ما را قدرت مسخّر کردن آن‌ها نبود». حسین بن علی به او فرمود: آیا به این سفارش شده‌ای؟ آن مرد گفت: پس چه بگویم؟ حضرت فرمود: می‌گویی: ستایش مخصوص خداوندی است که مرا به اسلام هدایت نمود و بر من به جهت «بعثت» محمد- منت گذاشت و مرا در زمرۀ بهترین امتی قرار داد که برای مردم انتخاب شده است و این است نعمت. آنگاه فرمود: شروع می‌کنی به این دعا به جهت گفتۀ خداوند عزوجل: «سپس هنگامی که بر آن‌ها سوار می‌شوید نعمت پروردگارتان را به یاد آورید و بگویید: منزّه [از هر عیب و نقصی] است کسی که این [وسایل سواری] را برای ما مسخّر و رام کرد، در حالی که ما را قدرت مسخّر کردن آن‌ها نبود».

از اسناد «هدایت» به خداوند متعال به دست می‌آید، اوست که انسان را به اسلام هدایت تشریعی کرده که مصداق لطف مقرب او بوده و لذا باید خدا را بدین‌جهت ستایش نمود.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯳ ﯴ ﯵ ﯶﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ).[107]

آن‌ها بر تو منّت می‌نهند که اسلام آورده‌اند؛ بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منّت می‌نهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است، اگر [در ادّعای ایمان] راست‌گو هستید!

و نیز می‌فرماید:

(ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ).[108]

می‌گویند: ستایش مخصوص خداوندی است که ما را به این [همه نعمت‌ها] رهنمون شد؛ و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود، ما [به این‌ها] راه نمی‌یافتیم!

3. دوست داشتن دین اسلام

طبرانی به سَنَدش، از امام حسین% نقل کرده که فرمود:

أَحِبُّونَا بِحُبِّ الْإِسْلَامِ، فَإِنَّ رَسُولَ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) قَالَ: «لَا تَرْفَعُونِي فَوْقَ حَقِّي، فَإِنَّ اللهَ تَعَالَى اتَّخَذَنِي عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَنِي رَسُولاً».[109]

ما را به دوستی اسلام، دوست بدارید که پیامبر خدا- فرمود: «مرا از حقّم برتر مبرید که خدای متعال، پیش از آن‌که مرا پیامبر قرار دهد، بنده قرار داده است».

از این حدیث به دست می‌آید انسان باید دوستدار اسلام باشد.

از امام سجاد% نقل شده که فرمود:

أَحِبُّونَا حُبَّ الْإِسْلَامِ فَمَا زَالَ حُبُّكُمْ لَنَا حَتَّى صَارَ شَيْناً عَلَيْنَا.[110]

ما را چنان دوست بدارید که دین مقدس اسلام دستور داده نه آن‌چنان که اظهار علاقه شما نسبت بما موجب عار و ننگ ما شود.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

كُلُّ مَنْ لَمْ يُحِبَّ عَلَى الدِّينِ وَلَمْ يُبْغِضْ عَلَى الدِّينِ فَلَا دِينَ لَهُ.[111]

هر که به خاطر دین، دوستی نکند و به خاطر دین، دشمنی نکند، دین ندارد.

4. استقامت ورزیدن بر ملت اسلام

ابن شعبۀ حرّانی از امام حسین% نقل کرده که خطاب به اهل کوفه فرمود:

أَلَا وَإِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ مِنَّا بَيْنَ اثْنَتَيْنِ، بَيْنَ الْمِلَّةِ [السَّلَّةِ] وَالذِّلَّةِ، وَهَيْهَاتَ مِنَّا الدَّنِيئَةُ، يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ، وَحُجُورٌ طَابَتْ، وَأُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَنُفُوسٌ أَبِيَّةٌ، وَأَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ.[112]

هلا، [به هوش باشید]، آن زنازاده پسر زنازاده ما را بر سر دوراهه [انتخاب] شریعت، یا خواری قرار داده و چه دور است پست منشی از ما، خدا و پیامبر او و جمله مؤمنان و دامان‌های پاکی [که ما را در خود پرورده] و طبع‌های غیرتمند و آزاده مردم سربلند این را نپذیرند که ما [ذلت] فرمان‌برداری از فرومایگان را بر [افتخار] جانبازی رادمردان ترجیح دهیم.

انسان‌ها باید در همۀ حالات علی الخصوص هنگام امتحان شدن و قرار گرفتن بر سر دوراهی سعادت و شقاوت بر راه اسلام اصرار ورزیده و از خود استقامت نشان دهند و این نکته‌ای است که از سیرۀ امام حسین% که در این کلامش به آن اشاره شده استفاده می‌شود؛ زیرا در آن به دو راه «ملت اسلام» و «ذلت» اشاره شده است و شکی نیست که امام حسین الگوی جامعه است، همان‌گونه که فرمود:

فَلَكُمْ فِيَّ أُسْوَةٌ.[113]

و در من، الگویی برای شما هست.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ).[114]

بی‌تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست؛ سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان نازل می‌شوند [و می‌گویند]: مترسید و اندوهگین نباشید و شما را به بهشتی که وعده می‌دادند، بشارت باد.

و نیز می‌فرماید:

(ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ ﰐ).[115]

بی‌تردید کسانی که گفتند: پروردگار ما الله است، سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین می‌شوند.

و می‌فرماید:

(ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ).[116]

و اگر [انس و جن] بر طریقه حق پایداری کنند حتماً آنان را از آب فراوانی سیراب خواهیم کرد.

و می‌فرماید:

(ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ).[117]

پس همان‌گونه که فرمان یافته‌ای ایستادگی کن؛ و نیز آنان که همراهت به سوی خدا روی آورده‌اند [ایستادگی کنند] و سرکشی مکنید که او به آنچه انجام می‌دهید، بیناست.

و می‌فرماید:

(ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫﯬ ﯭ ﯮ ﯯﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷﯸ ﯹ ﯺ ﯻﯼ ﯽ ﯾ ﯿﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉﰊ ﰋ ﰌ ﰍﰎ ﰏ ﰐ).[118]

پس آنان را [به سوی همان آیینی که به تو وحی شده] دعوت کن و همان‌گونه که مأموری [بر این دعوت] استقامت کن و از هواهای نفسانی آنان پیروی مکن و بگو: به هر کتابی که خدا نازل کرده، ایمان آوردم و مأمورم که در میان شما به عدالت رفتار کنم؛ خدا پروردگار ما و شماست؛ اعمال ما برای خود ما و اعمال شما برای خود شماست؛ دیگر میان ما و شما [پس از روشن شدن حقایق] هیچ حجت و برهانی نیست؛ خدا ما و شما را [در عرصه قیامت] جمع می‌کند و بازگشت [همه] به سوی اوست.

امام علی% می‌فرماید:

الْعَمَلَ الْعَمَلَ، ثُمَّ النِّهَايَةَ النِّهَايَةَ، وَالِاسْتِقَامَةَ الِاسْتِقَامَةَ، ثُمَّ الصَّبْرَ الصَّبْرَ، وَالْوَرَعَ الْوَرَعَ، إِنَّ لَكُمْ نِهَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى نِهَايَتِكُمْ، وَإِنَّ لَكُمْ عَلَماً فَاهْتَدُوا بِعَلَمِكُمْ، وَإِنَّ لِلْإِسْلَامِ غَايَةً فَانْتَهُوا إِلَى غَايَتِهِ، وَاخْرُجُوا إِلَى اللَّهِ بِمَا افْتَرَضَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَقِّهِ، وَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ وَظَائِفِهِ.[119]

عمل صالح! عمل صالح! سپس آینده‌نگری! آینده‌نگری! و استقامت! استقامت! آنگاه، بردباری! بردباری! و پرهیزکاری! پرهیزکاری! برای هر کدام از شما عاقبت و پایان مهلتی تعیین شده، با نیکوکاری به آنجا برسید. همانا پرچم هدایتی برای شما برافراشتند، با آن هدایت شوید و برای اسلام نیز هدف و نتیجه‌ای است به آن دسترسی پیدا کنید و با انجام واجبات، حقوق الهی را ادا کنید که وظائف شما را آشکارا بیان کرده است.

5. پرهیز نمودن از مشابهت با کفار در عقیده

ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا هَؤُلَاءِ الْمَارِقَةَ الَّذِينَ يُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِأَنْفُسِهِمْ، يُضاهِئونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ، بَلْ هُوَ اللَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.[120]

ای مردم! از این بیرون رفتگان از دین که خدا را به خود شبیه می‌کنند و مانند کافرانِ اهل کتابْ سخن می‌گویند، بپرهیزید که او خدایی بی‌نظیر، شنوا و بیناست. دیده‌ها او را درنمی‌یابند و او دیده‌ها را درمی‌یابد و اوست باریک‌بینِ آگاه.

پیام این کلام حضرت این است که مسلمانان باید از مشابهت نمودن با عقاید کفار و اهل کتاب پرهیز نمایند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ).[121]

ای اهل ایمان! اگر از کافران فرمان برید، شما را به [عقاید و روش‌های کافرانه] گذشتگانتان بازمی‌گردانند، در نتیجه زیانکار خواهید شد.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ.[122]

هر که به گروهی تشبه جوید از آن‌هاست.

شیخ صدوق به سندش از امام صادق% نقل کرده گه فرمود:

أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ إِلَى نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِهِ قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ: لَا تَلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِي، وَلَا تَطْعَمُوا طَعَامَ أَعْدَائِي، وَلَا تَسْلُكُوا مَسَالِكَ أَعْدَائِي، فَتَكُونُوا أَعْدَائِي كَمَا هُمْ أَعْدَائِي.[123]

خداوند عزوجل به پیامبری از پیامبرانش وحی فرمود که به مؤمنین بگو: لباس دشمنان من را مپوشید و طعام دشمنانم را تناول نکنید و راه دشمنان مرا طی نکنید پس شما نیز دشمن من خواهید شد همان‌طوری که آن‌ها دشمن من هستند.

6. دعوت به دین اسلام

ابن شهرآشوب می‌نویسد:

النَّطَنْزِيُّ فِي الْخَصَائِصِ: لَمَّا جَاؤوا بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ وَنَزَلُوا مَنْزِلاً يُقَالُ: لَهُ قِنَّسْرِينُ، اطَّلَعَ رَاهِبٌ مِنْ صَوْمَعَتِهِ إِلَى الرَّأْسِ، فَرَأَى نُوراً سَاطِعاً يَخْرُجُ مِنْ فِيهِ وَيَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ، فَأَتَاهُمْ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ وَأَخَذَ الرَّأْسَ، وَأَدْخَلَهُ صَوْمَعَتَهُ، فَسَمِعَ صَوْتاً وَلَمْ يَرَ شَخْصاً، قَالَ: طُوبَى لَكَ وَطُوبَى لِمَنْ عَرَفَ حُرْمَتَهُ، فَرَفَعَ الرَّاهِبُ رَأْسَهُ وَقَالَ: يَا رَبِّ، بِحَقِّ عِيسَى تَأْمُرُ هَذَا الرَّأْسَ بِالتَّكَلُّمِ مَعِي، فَتَكَلَّمَ الرَّأْسُ وَقَالَ: يَا رَاهِبُ، أَيَّ شَيْءٍ تُرِيدُ؟ قَالَ: مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَأَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَأَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَأَنَا الْمَقْتُولُ بِكَرْبَلَاءَ أَنَا الْمَظْلُومُ أَنَا الْعَطْشَانُ، فَسَكَتَ، فَوَضَعَ الرَّاهِبُ وَجْهَهُ عَلَى وَجْهِهِ فَقَالَ: لَا أَرْفَعُ وَجْهِي عَنْ وَجْهِكَ حَتَّى تَقُولَ: أَنَا شَفِيعُكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَتَكَلَّمَ الرَّأْسُ فَقَالَ: ارْجِعْ إِلَى دِينِ جَدِّي مُحَمَّدٍ-، فَقَالَ الرَّاهِبُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفَاعَةَ، فَلَمَّا أَصْبَحُوا أَخَذُوا مِنْهُ الرَّأْسَ وَالدَّرَاهِمَ، فَلَمَّا بَلَغُوا الْوَادِيَ نَظَرُوا الدَّرَاهِمَ قَدْ صَارَتْ حِجَارَةً.[124]

نطنزی در خصائص آورده است: چون سر امام% را آورده در منزل قنسرین فرود آمدند، راهبی از صومعه خود به آن سر مبارک نگریسته دید که از دهان او نوری به آسمان بلند است. ده هزار درهم آورده به ایشان داد و سر را گرفت و به صومعه برد.

ناگاه صدای هاتفی را شنید که گفت: خوشا تو را! و خوشا به آن کسی که حرمت این سر را بدارد! راهب رو به آسمان داشت و عرض کرد: پروردگارا! به این سر فرمان ده تا با من سخن گوید. سر مطهر به سخن آمد و فرمود: «راهب! چه می‌خواهی»؟! عرض کرد: تو کیستی؟! فرمود: «منم فرزند محمد مصطفی-، منم فرزند علی مرتضی%، منم فرزند فاطمه زهرا&، منم کشته دشت کربلا، منم مظلوم، منم عطشان»! و خاموش شد.

راهب صورت بر صورت او نهاد و گفت: صورت از صورتت برندارم تا وعده دهی در قیامت شفیعم خواهی بود. فرمود: «به آیین جدم محمد- بازگرد»، راهب گفت: «اشهد ان لا اله الّا الله و اشهد انّ محمّدا رسول الله» و آن سر مبارک شفاعتش را پذیرفت.

چون صبح شد از او سر و پول‌ها را گرفتند و رفتند و چون به وادی پا نهادند دیدند که پول‌ها سنگ شده است.

از جملۀ «ارْجِعْ إِلَى دِينِ جَدِّي مُحَمَّدٍ-» به دست می‌آید افراد مستعد و آمادۀ پذیرش حق را باید به اسلام دعوت کرد؛ و شکی نیست که صدور این کلام از زبان حضرت بعد از شهادت معجزه بوده و سندی بر اعتبار کلام ایشان بعد از شهادت است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ).[125]

چه کسی خوش گفتارتر است از آن کس که دعوت به سوی خدا می‌کند و عمل صالح انجام می‌دهد و می‌گوید: «من از مسلمانانم»؟!

7. ظاهر کردن اسلام

قندوزی می‌نویسد:

ثُمَّ دَنَا مِنَ الْقَوْمِ وَقَالَ: «يَا وَيْلَكُمْ، أَتَقْتُلُونِي عَلَى سُنَّةٍ بَدَّلْتُهَا؟ أَمْ عَلَى شَرِيعَةٍ غَيَّرْتُهَا؟ أَمْ عَلَى جُرْمٍ فَعَلْتُهُ؟ أَمْ عَلَى حَقِّ تَرَكْتُهُ؟».

فَقَالُوا لَهُ: «إِنَّا نَقْتُلَكَ بُغْضاً لِأَبِيكَ». فَلَمَّا سَمِعَ كَلَامَهُمْ حَمَلَ عَلَيْهِمْ فَقَتَلَ مِنْهُمْ فِي حَمْلَتِهِ مِائَةَ فَارِسٍ، وَرَجَعَ إِلَى خَيْمَتِهِ، وَأَنْشَأَ عِنْدَ ذَلِكَ يَقُولُ:

خِيَرَةُ اللَّهِ مِنَ الْخَلْقِ أَبِي

 

بَعْدَ جَدِّي فَأَنَا ابْنُ الْخِيَرَتَيْنِ

أُمِّي الزَّهْرَاءُ حَقّاً وَأَبِي

 

وَارِثُ الْعِلْمِ وَمَوْلَى الثَّقَلَيْنِ

عَبَدَ اللَّهَ غُلَاماً يَافِعاً

 

وَقُرَيْشٌ يَعْبُدُونَ الْوَثَنَيْنِ

يَعْبُدُونَ اللَّاتَ وَالْعُزَّى مَعاً

 

وَعَلِيٌّ قَامَ صَلَّى الْقِبْلَتَيْنِ

مَعَ نَبِيِّ اللَّهِ سَبْعاً كَامِلاً

 

مَا عَلَى الْأَرْضِ مُصَلِّي غَيْرُ ذَيْنِ

جَدِّي الْمُرْسَلُ مِصْبَاحُ الدُّجَى

 

وَأَبِي الْمُوفِي لَهُ فِي الْبَيْعَتَيْنِ

عُرْوَةُ الدِّينِ عَلِيُّ الْمُرْتَضَى

 

صَاحِبُ الْحَوْضِ مُعِزُّ الْحَرَمَيْنِ

وَهُوَ الَّذِي صَدَّقَ فِي خَاتَمِهِ

 

حِينَ سَاوَى ظَهْرَهُ لِلرَّكْعَتَيْنِ

وَالِدِي الطَّاهِرُ وَالطُّهْرُ الَّذِي

 

رُدَّتْ الشَّمْسُ عَلَيْهِ كَرَّتَيْنِ

قَتَلَ الْأَبْطَالَ لَمَّا بَرَزُوا

 

يَوْمَ بَدْرٍ ثُمَّ أُحْدٍ وَحُنَيْنٍ

أَظْهَرَ الْإِسْلَامَ رَغْماً لِلْعِدَى

 

بِحُسَامٍ قَاطِعٍ ذِي شَفْرَتَيْنِ[126]

سپس حسین به آنان نزدیک شد و فرمود: «ای وای بر شما! آیا مرا بر سنتی که دگرگون ساختم می‌کشید؟ یا بر شریعتی که تغییر دادم؟ یا بر جرمی که مرتکب شدم؟ یا بر حقی که ترکش کردم؟».

او را گفتند: «ما تو را به دشمنی پدرت می‌کشیم». پس چون سخنشان را شنید بر آنان یورش برد و در یورش خویش صد سوار آنان را کشت و به خیمه‌اش بازگشت و در آن هنگام چنین سرود:

پدرم، پس از جدم برگزیدۀ خداوند از میان مردم‌اند و من پور این دو برگزیده‌ام.

به راستی که مادرم زهراست و پدرم میراث‌بر دانش و سرور جنیان و آدمیان است.

به روزگار جوانی خدای را پرستید و این چنان بود که قریش آن دو بت را می‌پرستید.

آنان «لات» و «عزی» را به همراه یکدیگر می‌پرستیدند و این چنان بود که علی به سوی دو قبله نماز گزارد.

پدرم هفت سال به همراه رسول خدا- نماز گزارد و بر روی زمین، مگر این دو نمازگزاری نبود.

جد فرستاده‌ شده ام چراغ شب تار بود، نیز پدرم که با او دو بیعت کرد.

دستگیرۀ دین، علی مرتضی است، همو که صاحب حوض کوثر است و گرامی دارندۀ حرم خدا و رسولش.

او همان است که انگشتری خویش را آن هنگام که به رکوع رفت، صدقه داد.

پدرم همان پاک و پاکیزه‌ای است که خورشید دو بار برای او بازگشت.

او به روز بدر، سپس احد و حنین، یلان را چون به میدان کارزار آمدند، بکشت.

او به رغم دشمنی، به شمشیر برندۀ دو دم، اسلام را چیره ساخت.

از بیت اخیر استفاده می‌شود اظهار اسلام لازم است.

انس بن مالک از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوهَا، وَصَلَّوْا صَلاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلُوا قِبْلَتَنَا، وَذَبَحُوا ذَبِيحَتَنَا، فَقَدْ حَرُمَتْ عَلَيْنَا دِمَاؤُهُمْ وَأَمْوَالُهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ.[127]

من مأمورم با مردم بجنگم تا اقرار به توحید نمایند و چون چنین کردند و نماز ما را به جای آورده و رو به قبلۀ ما نماز گذارند و از ذبیحۀ ما استفاده نمایند، بر ماست که از خون‌ها و اموالشان به جز در موارد حقّ محافظت نماییم و حساب آن‌ها با خداست.

سماعه می‌گوید:

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ%: أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِسْلَامِ وَالْإِيمَانِ أَهُمَا مُخْتَلِفَانِ؟ فَقَالَ: إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَالْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ، فَقُلْتُ: فَصِفْهُمَا لِي، فَقَالَ: الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَالتَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ-، بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَعَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَالْمَوَارِيثُ وَعَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ، وَالْإِيمَانُ الْهُدَى وَمَا يَثْبُتُ فِي الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ وَمَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ، وَالْإِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ، إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ فِي الظَّاهِرِ وَالْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فِي الْبَاطِنِ وَإِنِ اجْتَمَعَا فِي الْقَوْلِ وَالصِّفَةِ.[128]

به امام صادق% عرض کردم: خبر بده مرا از اسلام و ایمان، آیا این دو با هم اختلاف دارند؟ حضرت فرمود: همانا ایمان با اسلام مشارکت دارد ولی اسلام با ایمان مشارکت ندارد. عرض کردم: برایم آن دو را توصیف کن. حضرت فرمود: اسلام عبارت است از گواهی به وحدانیت خدا و تصدیق به رسالت رسول او که توسط آن خون‌ها حفظ شده و نکاح‌ها و ارث‌ها جریان می‌یابد و جماعت مردم بر ظاهر آن می‌باشند؛ و ایمان عبارت است از هدایت و آنچه از صفت اسلام و اعمال ظاهری در قلب‌ها ثابت می‌گردد و ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است، همانا ایمان در ظاهر با اسلام مشارکت دارد ولی اسلام با ایمان در باطن مشارکت ندارد گرچه در قول و صفت با هم اجتماع دارند.

8. داشتن ایمان

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنْ هَدَانِي لِلْإِيمَانِ.[129]

ای آن‌که مرا به ایمان رهنمون کرد.

از مضمون این دعا استفاده می‌شود هر مسلمانی باید مؤمن به مبدأ و معاد باشد.

و نیز از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

وَأَنْتَ الَّذِي اسْتَجَبْتَ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ.[130]

تویی خدایی که اجابت کردی برای آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند.

از مضمون این خطاب حضرت استفاده می‌شود ایمان آوردن به خدا لازم است.

علامۀ طباطبایی در تعریف ایمان می‌نویسد:

الإيمان بأمر هو العلم به مع الالتزام به عملاً، فلو لم يلتزم لم يكن إيماناً وإن كان هناك علم، قال تعالى: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ)[131]، وقال: (ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ)[132].[133]

ایمان به هر چیز عبارت است از علم به آن با التزام عملی به آن، پس صرف علم و یقین به وجود چیزی بدون التزام عملی، ایمان به آن چیز نیست. خدای تعالی در این باره می‌فرماید: «و آن را انکار کردند، در حالی که در دل به آن یقین داشتند!» و نیز فرموده: «و خداوند او را با آگاهی گمراه ساخته است».

کلینی به سندش از امام صادق% نقل کرده که فرمود:

اسْتَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ- حَارِثَةَ بْنَ مَالِكِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَنْصَارِيَّ فَقَالَ لَهُ: كَيْفَ أَنْتَ يَا حَارِثَةَ بْنَ مَالِكٍ؟ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مُؤْمِنٌ حَقّاً، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ-: لِكُلِّ شَيْءٍ حَقِيقَةٌ فَمَا حَقِيقَةُ قَوْلِكَ؟ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، عَزَفَتْ نَفْسِي عَنِ الدُّنْيَا فَأَسْهَرَتْ لَيْلِي وَأَظْمَأَتْ هَوَاجِرِي وَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي [وَ] قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ وَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ يَتَزَاوَرُونَ فِي الْجَنَّةِ وَكَأَنِّي أَسْمَعُ عُوَاءَ أَهْلِ النَّارِ فِي النَّارِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ-: عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ، أَبْصَرْتَ فَاثْبُتْ.[134]

رسول خدا- با حارثة بن مالک بن نعمان انصاری روبرو شد، حضرت فرمود: حارثة بن مالک! چگونه‌ای؟ فرمود: ای رسول خدا! مؤمن حقیقی‌ام. رسول خدا- فرمود: هر چیزی را حقیقتی است. حقیقت گفتار تو چیست؟ گفت: ای رسول خدا! به دنیا بی‌رغبت شده‌ام، شب را [برای عبادت] بیدارم و روزهای گرم را [در اثر روزه] تشنگی می‌کشم و گویا عرش پروردگارم را می‌نگرم که برای حساب گسترده گشته و گویا اهل بهشت را می‌بینم که در میان بهشت یکدیگر را ملاقات می‌کنند و گویا ناله اهل دوزخ را در میان دوزخ می‌شنوم. رسول خدا- فرمود: بنده‌ای است که خدا دلش را نورانی فرموده، بصیرت یافتی، ثابت باش.

9. کسب ایمان در دنیا

از امام حسین% نقل شده که ضمن وصیت خود دربارۀ قیامت و اهوال آن فرمود:

... وَيَوْمَئِذٍ (ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ)[135]...[136]

... و در آن روز است که «نفع نمی‌دهد کسی را ایمانی که از قبل نبوده است یا در ایمانش، خیری کسب نکرده باشد، بگو منتظر باشید که ما نیز منتظرانیم»...

از مضمون این کلام حضرت که برگرفتۀ از آیات قرآن است استفاده می‌شود مسلمان باید در دنیا ایمان کسب نماید.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ، وَبِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِيمَانِ، وَبِالْإِيمَانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ، وَبِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ، وَبِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا، وَبِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الْآخِرَةُ، وَبِالْقِيَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ، وَتُبَرَّزُ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ، وَإِنَّ الْخَلْقَ لَا مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ، مُرْقِلِينَ فِي مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَايَةِ الْقُصْوَى.[137]

با ایمان می‌توان به اعمال صالح راه برد و با اعمال نیکو به ایمان می‌توان دسترسی پیدا کرد، با ایمان، علم و دانش آبادان است و با آگاهی لازم، انسان را از مرگ می‌هراسد و با مرگ دنیا پایان می‌پذیرد و با دنیا، توشه آخرت فراهم می‌شود و با قیامت بهشت نزدیک می‌شود و جهنّم برای بدکاران آشکار می‌گردد و مردم جز قیامت قرارگاهی ندارند و شتابان به سوی میدان مسابقه می‌روند تا به منزلگاه آخرین رسند.

 

 

ح) امت اسلام

در روایات منقول از حضرت سید الشهداء% به امت اسلام اشاراتی شده است.

1. امت اسلام، الگوی امت‌ها

طبرانی به سندش از ابی مجلز دربارۀ حسین بن علی' نقل کرده که:

أَنَّهُ رَأَى رَجُلاً رَكِبَ دَابَّةً فَقَالَ: (ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ)، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّL: «وَبِهَذَا أُمِرْتَ؟» قَالَ: فَكَيْفَ أَقُولُ؟ قَالَ: «تَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانِي لِلْإِسْلَامِ وَمَنَّ عَلَيَّ بِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»، فَهَذِهِ النِّعْمَةُ، فَقَالَ: تَبْدَأُ بِهَذَا لِقَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: (ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ)[138].[139]

ایشان مردی را سوار بر مرکب دید که این آیه را تلاوت می‌کند: «منزّه [از هر عیب و نقصی] است کسی که این [وسایل سواری] را برای ما مسخّر و رام کرد، در حالی که ما را قدرت مسخّر کردن آن‌ها نبود». حسین بن علی به او فرمود: آیا به این سفارش شده‌ای؟ آن مرد گفت: پس چه بگویم؟ حضرت فرمود: می‌گویی: ستایش مخصوص خداوندی است که مرا به اسلام هدایت نمود و بر من به جهت «بعثت» محمد- منت گذاشت و مرا در زمرۀ بهترین امتی قرار داد که برای مردم انتخاب شده است و این است نعمت. آنگاه فرمود: شروع می‌کنی به این دعا به جهت گفتۀ خداوند عزوجل: «سپس هنگامی که بر آن‌ها سوار می‌شوید نعمت پروردگارتان را به یاد آورید و بگویید: منزّه [از هر عیب و نقصی] است کسی که این [وسایل سواری] را برای ما مسخّر و رام کرد، در حالی که ما را قدرت مسخّر کردن آن‌ها نبود».

از جملۀ «وَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ أُمَّةٍ...» به دست می‌آید امت اسلام بهترین امت‌ها و الگوی دیگران است و لذا باید خداوند متعال را از این جهت ستایش نماییم.

در قرآن کریم می‌خوانیم:

(ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ).[140]

شما بهترین امتی بودید که به سود انسان‌ها آفریده شده‌اند؛ [چه این‌که] امر به معروف و نهی از منکر می‌کنید و به خدا ایمان دارید.

2. شیعیان اهل بیت( بر دین رسول خدا-

عبدالله بن حمزه می‌نویسد:

وَقَالَ الْحُسَيْنُ ـ % ـ: وَاللَّهِ مَا أَجِدُ عَلَى مِلَّةِ مُحَمَّدٍ ـ - ـ إلَّا أَنْتُمْ يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ، وَالنَّاسُ مِنْهَا بِرَاءٌ.[141]

حسین% فرمود: به خدا سوگند! جز شما ای جماعت شیعه کسی را بر ملت محمد- نمی‌یابم، ولی دیگر مردمان از ملت او به دورند.

از این حدیث به دست می‌آید تنها شیعیان اهل بیت( بر دین و آیین رسول خدا و اسلام هستند.

از عوف بن مالک نقل شده که رسول خدا- فرمود:

كَيْفَ أَنْتَ يَا عَوْفُ إِذَا افْتَرَقَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةٍ، وَاحِدَةٌ فِي الْجَنَّةِ وَسَائِرُهُنَّ فِي النَّارِ؟!...[142]

چگونه‌ای تو ای عوف هنگامی که این امت بر هفتاد و سه فرقه متفرّق شوند: یکی در بهشت و بقیه در دوزخ خواهند بود؟...

با ضمیمه کردن این حدیث به حدیث سفینه می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که مقصود از آن یک فرقه، پیروان اهل بیت( بوده و سایر فرقه‌ها، مخالفان آنان هستند.

ابن اثیر جزری در مادۀ «زخخ» حدیث سفینه را این‌گونه نقل کرده است که پیامبر- فرمود:

مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا زُخَّ بِهِ فِي النَّارِ.[143]

مثل اهل‌بیتم همانند کشتی نوح است. هرکس از آن تخلّف کند به آتش افکنده خواهد شد.

علی بن محمد خزاز به سندش از امام علی% نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً، مِنْهَا فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَالْبَاقُونَ هَالِكَةٌ، وَالنَّاجِيَةُ الَّذِينَ يَتَمَسَّكُونَ بِوَلَايَتِكُمْ وَيَقْتَبِسُونَ مِنْ عِلْمِكُمْ وَلَا يَعْمَلُونَ بِرَأْيِهِمْ، فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ.[144]

زود است که امتم بر هفتاد و سه فرقه متفرق شوند، از آن‌ها یک فرقه اهل نجات است و بقیه هلاک خواهند شد؛ و فرقۀ ناجیه کسانی هستند که به ولایت شما ـ اهل بیت ـ تمسک کرده و از علم شما بهره گیرند و به رأی خود قیاس نکنند. آنان کسانی هستند که مؤاخذه نخواهند شد.

شیخ مفید به سندش از ابی عقیل نقل کرده که گفت:

كُنَّا عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ% فَقَالَ: لَتَفَرَّقَنَّ هَذِهِ الْأُمَّةُ عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ الْفِرَقَ كُلَّهَا ضَالَّةٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَنِي وَكَانَ مِنْ شِيعَتِي.[145]

ما نزد امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب% بودیم که حضرت فرمود: به طور حتم این امت بر 73 فرقه متفرّق خواهند شد. قسم به کسی که جانم به دست قدرت اوست تمام فرقه‌ها بر ضلالت‌اند جز کسانی که مرا متابعت کرده و از پیروان من باشند.

3. خارج شدن حاکمان ظالم از امت اسلام

طبرسی می‌نویسد:

وَقَالَ% فِي جَوَابِ كِتَابٍ كَتَبَ إِلَيْهِ مُعَاوِيَةُ عَلَى طَرِيقِ الِاحْتِجَاجِ:

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ أَنَّهُ بَلَغَكَ عَنِّي أُمُورٌ أنَّ بِي عَنْهَا غِنًى، وَزَعَمْتَ أَنِّي رَاغِبٌ فِيهَا، وَأَنَا بِغَيْرِهَا عَنْكَ جَدِيرٌ. أَمَّا مَا رُقِيَ إِلَيْكَ عَنِّي، فَإِنَّهُ رَقَاهُ إِلَيْكَ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاؤونَ بِالنَّمَائِمِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْجَمْعِ، كَذَبَ السَّاعُونَ الْوَاشُونَ مَا أَرَدْتُ حَرْبَكَ وَلَا خِلَافاً عَلَيْكَ، وَأيْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَخَافُ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ فِي تَرْكِ ذَلِكَ، وَمَا أَظُنُّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِرَاضٍ عَنِّي بِتَرْكِهِ وَلَا عَاذِرِي بِدُونِ الِاعْتِذَارِ إِلَيْهِ فِيكَ وَفِي أُولَئِكَ الْقَاسِطِينَ الْمُلَبِّينَ حِزْبِ الظَّالِمِينَ، بَلْ أَوْلِيَاءِ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ.

أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ أَخِي كِنْدَةَ وَأَصْحَابِهِ الصَّالِحِينَ الْمُطِيعِينَ الْعَابِدِينَ، كَانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَيَسْتَعْظِمُونَ الْمُنْكَرَ وَالْبِدَعَ وَيُؤْثِرُونَ حُكْمَ الْكِتَابِ وَلَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ، فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَعُدْوَاناً بَعْدَ مَا كُنْتَ أَعْطَيْتَهُمُ الْأَيْمَانَ الْمُغَلَّظَةَ وَالْمَوَاثِيقَ الْمُؤَكَّدَةَ لَا تَأْخُذُهُمْ بِحَدَثٍ كَانَ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ وَلَا بِإِحْنَةٍ تَجِدُهَا فِي صَدْرِكَ عَلَيْهِمْ؟!

أَوَلَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ، الْعَبْدِ الصَّالِحِ الَّذِي أَبْلَتْهُ الْعِبَادَةُ فَصَفَّرَتْ لَوْنَهُ، وَنَحَّلَتْ جِسْمَهُ، بَعْدَ أَنْ آمَنْتَهُ وَأَعْطَيْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَمِيثَاقِهِ مَا لَوْ أَعْطَيْتَهُ الْعُصْمَ فَفَهَّمْتَهُ لَنَزَلَتْ إِلَيْكَ مِنْ شَعَفِ الْجِبَالِ، ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَةً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَاسْتِخْفَافاً بِذَلِكَ الْعَهْدِ؟!

أَوَلَسْتَ الْمُدَّعِيَ زِيَادَ بْنَ سُمَيَّةَ، الْمَوْلُودَ عَلَى فِرَاشِ عُبَيْدِ عَبْدِ ثَقِيفٍ، فَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِيكَ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ وَاتَّبَعْتَ هَوَاكَ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ، ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى أَهْلِ الْعِرَاقِ فَقَطَعَ أَيْدِيَ الْمُسْلِمِينَ وَأَرْجُلَهُمْ وَسَمَلَ أَعْيُنَهُمْ وَصَلَبَهُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ كَأَنَّكَ لَسْتَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَلَيْسُوا مِنْكَ؟!

 أَوَلَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِيِّينَ الَّذِينَ كَتَبَ إِلَيْكَ فِيهِمُ ابْنُ سُمَيَّةَ أَنَّهُمْ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ وَرَأْيِهِ، فَكَتَبْتَ إِلَيْهِ: اقْتُلْ كُلَّ مَنْ كَانَ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ% وَرَأْيِهِ، فَقَتَلَهُمْ وَمَثّلَ بِهِمْ بِأَمْرِكَ، وَدِينُ عَلِيٍّ وَاللَّهِ وَابْنِ عَلِيٍّ الَّذِي كَانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ أَبَاكَ، وَهُوَ أَجْلَسَكَ بِمَجْلِسِكَ الَّذِي أَنْتَ فِيهِ وَلَوْ لَا ذَلِكَ لَكَانَ أَفْضَلَ شَرَفِكَ وَشَرَفِ أَبِيكَ تَجَشُّمُ الرِّحْلَتَيْنِ اللَّتَيْنِ بِنَا مَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَوَضَعَهُمَا عَنْكُمْ.

وَقُلْتَ فِيمَا تَقُولُ: انْظُرْ نَفْسَكَ وَلِدِينِكَ وَلِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ-، وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَأَنْ تَرُدَّهُمْ فِي فِتْنَةٍ، فَلَا أَعْرِفُ فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ وَلَايَتِكَ عَلَيْهَا، وَلَا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسِي وَوُلْدِي وَأُمَّةِ جَدِّي أَفْضَلَ مِنْ جِهَادِكَ، فَإِنْ فَعَلْتُهُ فَهُوَ قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَإِنْ تَرَكْتُهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِذَنْبِي وَأَسْأَلُهُ تَوْفِيقِي لِإِرْشَادِ أُمُورِي.

وَقُلْتَ فِيمَا تَقُولُ: إِنْ أُنْكِرْكَ تُنْكِرْنِي، وَإِنْ أَكِدْكَ تَكِدْنِي، وَهَلْ رَأْيُكَ إِلَّا كَيْدَ الصَّالِحِينَ مُنْذُ خُلِقْتَ؟! فَكِدْنِي مَا بَدَا لَكَ إِنْ شِئْتَ فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ لَا يَضُرَّنِي كَيْدُكَ، وَأَنْ لَا يَكُونَ عَلَى أَحَدٍ أَضَرَّ مِنْهُ عَلَى نَفْسِكَ، عَلَى أَنَّكَ تَكِيدُ فَتُوقِظُ عَدُوَّكَ، وَتُوبِقُ نَفْسَكَ، كَفِعْلِكَ بِهَؤُلَاءِ الَّذِينَ قَتَلْتَهُمْ وَمَثّلْتَ بِهِمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَالْأَيْمَانِ وَالْعَهْدِ وَالْمِيثَاقِ، فَقَتَلْتَهُمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا قُتِلُوا إِلَّا لِذِكْرِهِمْ فَضْلَنَا، وَتَعْظِيمِهِمْ حَقَّنَا بِمَا بِهِ شُرِّفْتُ وَعُرِفْتُ، مَخَافَةَ أَمْرٍ لَعَلَّكَ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ يَفْعَلُوا، أَوْ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يُدْرِكُوا.

أَبْشِرْ يَا مُعَاوِيَةُ بِقِصَاصٍ، وَاسْتَعِدَّ لِلْحِسَابِ، وَاعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ كِتَاباً لا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا، وَلَيْسَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِنَاسٍ أَخْذَكَ بِالظِّنَّةِ، وَقَتْلَكَ أَوْلِيَاءَهُ بِالتُّهَمَةِ، وَنَفْيَكَ إِيَّاهُمْ مِنْ دَارِ الْهِجْرَةِ إِلَى الْغُرْبَةِ وَالْوَحْشَةِ، وَأَخْذَكَ النَّاسَ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلَامٍ مِنَ الْغِلْمَانِ، يَشْرَبُ الشَّرَابَ، وَيَلْعَبُ بِالْكِعَابِ، لَا أَعْلَمُكَ إِلَّا قَدْ خَسَرْتَ نَفْسَكَ وَشَرَيْتَ دِينَكَ وَغَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ وَأَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ وَسَمِعْتَ مَقَالَةَ السَّفِيهِ الْجَاهِلِ وَأَخَفْتَ التَّقِيَّ الْوَرِعَ الْحَلِيمَ.[146]

امام حسین% در پاسخ نامۀ معاویه از باب احتجاج چنین نوشت: باری نامۀ تو به من رسید که از من دو امر به تو رسیده است و من از آن‌ها بی‌نیازم، در حالی که تو گمان کرده‌ای من بدان علاقه‌مندم و من به غیر آن از تو سزاوارترم؛ اما آنچه به تو از من گفته‌اند، ملاقات‌کنندگان سخن‌چین و خبرکشان آورده‌اند، آن‌هایی که بین جمعیت را برهم می‌زنند. خبرکشان سخن‌چین دروغ گفته‌اند؛ من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم، ولی به خدای عزوجل سوگند که در اقدام نکردن به جنگ با تو از خدا بیم دارم و گمان نمی‌برم که خداوند بر ترک آن از من راضی باشد و بهانه‌ای برای عذرخواهی به درگاه او دربارۀ تو داشته باشم و همچنین دربارۀ آن منحرفانی که به دار و دستۀ ستمگران بلکه اولیای شیطان رجیم لبیک گفته‌اند!

مگر تو آن نیستی که حجر بن عدی کندی و یاران صالح و مطیع و عابد او را کشتی که مخالف ظلم و ستم بودند و کارهای زشت و بدعت را بزرگ می‌شمردند و فرمان قرآن را بر هر چیز مقدم می‌دانستند و از ملامت ملامتگران در راه خدا بیمی نداشتند، تو آن‌ها را از روی دشمنی به ستم کشتی پس از آن‌که با ایشان سوگندهای مغلظه و پیمان‌های محکم بستی که آن‌ها را به خاطر اتفاقی که بین تو و آن‌ها افتاد و یا بدگمانی که از آن‌ها در دلت احساس کردی مؤاخذه نکنی (آن‌ها را خاطرجمع کردی سپس ناجوانمردانه به وضع فجیعی کشتی!).

آیا تو قاتل عمرو بن حمق (خزاعی) صحابی رسول خدا- نیستی؟ آن بندۀ صالحی که پوست روی او را رنج عبادت فرسوده کرده بود و رنگ او را زرد و تنش را لاغر ساخته بود پس از آن‌که او را امان دادی و عهد و پیمان‌های الهی که اگر به آهوان بیابان داده بودی از قلۀ کوه‌ها با اطمینان فرود می‌آمدند، ولی تو پس از امان و اطمینان آن‌ها با گستاخی به خدا و سبک شمردن عهد و پیمان او را به قتل رساندی!

(ای معاویه) مگر تو نبودی که زیاد پسر سمیه (روسپی) را که بر بستر بردگان قبیلۀ ثقیف به دنیا آمد مدعی شدی و به پدرت ابوسفیان نسبت دادی در صورتی که رسول خدا- فرمود: «فرزند به کسی ملحق می‌شود که صاحب فراش است و همسر اوست و برای زناکار سنگسار است». تو سنت رسول خدا- را واگذاشتی و بدون هدایت الهی از هوای نفست پیروی کردی سپس او را بر مردم عراق مسلط کردی تا دست و پای آن‌ها را برید و میل گداخته به چشمشان کشید و بر شاخه‌های درخت خرما دارشان زد! گویا تو از این امت مسلمان نیستی و آن‌ها با تو رابطه‌ای ندارند؟!

آیا تو کشندۀ حضرمیان نیستی که پسر سمیه (ابن زیاد) دربارۀ آن‌ها به تو نوشت که آنان بر دین و آیین و بر عقیدۀ علی% هستند! تو در پاسخ او نوشتی: تمام کسانی را که بر دین و آئین علی% هستند بکش! و او همۀ آنان را به فرمان تو کشت و پیکرشان را مُثله کرد، در حالی که به خدا سوگند که دین علی و پسر علی' همان است که بر اساس همان دین با پدرت می‌جنگید؛ و همان است که تو را در این جایگاهت نشانده است و اگر آن دین نبود بالاترین شرف تو و شرافت پدر تو تجسم همان دو کوچ (تابستانی و زمستانی) بود که خداوند به وسیلۀ ما خانواده بر شما منت نهاد و آن‌ها را از شما برداشت!

دربارۀ آنچه تو می‌گویی: به خودت و برای دین خودت و به خاطر امت محمد- بنگر و از ایجاد اختلاف میان این امت از خدا بترس! مبادا که آن‌ها را در آشوبی بیندازی! می‌گویم که من فتنه و آشوبی بزرگ‌تر از سرپرستی و ولایت تو بر ایشان سراغ ندارم و برای خودم و فرزندان و امت جدم عبادتی بالاتر از جهاد با تو را نمی‌شناسم، بنابراین اگر چنان کردم باعث تقرب من به خدای عزوجل است و اگر ترک گفتم از گناه خودم به درگاه خدا استغفار می‌کنم و از خداوند درخواست توفیق برای ارشاد در امورم را دارم.

و دربارۀ آنچه می‌گویی (در نامه‌ات نوشته بودی) اگر من متعرض شوم تو متعرض من می‌شوی و اگر حیله کنم تو با من حیله می‌ورزی! می‌گویم: آیا عقیده و تصمیم تو از روزی که به دنیا آمده‌ای چیزی جز مکر و حیله با صالحان بوده است؟! بنابراین هر چه می‌توانی اگر خواستی مکر و حیله کن! که من امیدوارم مکر تو زیانی به من نرساند و بر هیچ کس بیشتر از خود تو زیان‌بخش نباشد! علاوه بر آن‌که حیله و مکر تو باعث بیداری دشمنت و نابودی خودت می‌گردد، مانند رفتاری که با این افراد کردی؛ پس از سازش و سوگند و عهد و پیمان، آن‌ها را کشتی و بدنشان را مثله کردی و آن‌ها را بدون این‌که کسی را کشته باشند به قتل رساندی و جرمی جز بیان فضیلت ما و بزرگداشت حق ما نداشتند، به خاطر پست و مقامت و بیم آن‌که مبادا اگر آن‌ها را نکشی پیش از آن خودت بمیری و یا آن‌ها پیش از کشته شدن به اجل خود از دنیا بروند!

معاویه! در انتظار قصاص و انتقام و آمادۀ حساب باش! و بدان که خدای عزوجل کتابی دارد که هیچ ریز و درشتی را فروگذار نیست مگر آن‌ها را می‌شمارد و خدای تبارک و تعالی فراموش نمی‌کند که تو به صرف بدگمانی می‌گرفتی و به مجرد تهمت اولیای خدا را می‌کشتی و آن‌ها را از مدینه به دیار غربت و وحشت تبعید و آواره می‌کردی و مردم را به بیعت پسرت وارد کردی؛ پسری از جمله پسرانی که میگساری و نردبازی می‌کند! من چیزی دربارۀ تو نمی‌دانم جز آن‌که به خود زیان رساندی و دین خودت را فروختی و با رعیت خود مکر و حیله کردی و امانت خود را خوار و بی‌اعتبار ساختی و به سخن آن مرد نادان و جاهل گوش دادی و شخص پرهیزگار و خداترس و بردبار را کوچک شمردی!

از جملۀ «كَأَنَّكَ لَسْتَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَلَيْسُوا مِنْكَ» ضمناً به دست می‌آید حاکمان با ظلم به مردم از امت اسلام خارج می‌شوند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ).[147]

کسانی که کافر شدند و مؤمنان را از راه خدا بازداشتند و [همچنین] از مسجد الحرام که آن را برای همه مردم، برابر قرار دادیم، چه کسانی که در آنجا زندگی می‌کنند یا از نقاط دور وارد می‌شوند [مستحق عذابی دردناک‌اند]؛ و هر کس بخواهد در این سرزمین از راه حق منحرف گردد و دست به ستم زند، ما از عذابی دردناک به او می‌چشانیم!

 

 

ط) از عوامل نابودی اسلام

از احادیث حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود نابودی اسلام عواملی دارد، از قبیل:

1. انحراف مردم و اشتغال نامناسب به دنیا

جعید همدان می‌گوید:

أَتَيْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَعَلَى صَدْرِهِ سُكَيْنَةُ بِنْتِ حُسَيْنٍ، فَقَالَ: يَا أُخْتَ كَلْبٍ، خُذِي ابْنَتَكِ عَنِّي، فَسَاءلَنِي فَقَالَ: أَخْبِرْنِي عَنْ شَبَابِ الْعَرَبِ أوْ عَنْ الْعَرَبِ، قَالَ: قُلْتُ: أَصْحَابُ جَلَاهِقَاتٍ وَمَجَالِسٍ، قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنْ الْمَوَالِي، قَالَ: قُلْتُ: آكِلُ رِبا أوْ حَرِيصٌ عَلَى الدُّنْيَا، قَالَ: فَقَالَ: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إلَيْهِ رَاجِعُونَ، وَاللَّهِ إِنَّهُمَا لَلصنْفَانِ اللَّذَانِ كُنَّا نَتَحَدَّثُ أَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى يَنْتَصِرُ بِهِمَا لِدِينِهِ.[148]

نزد حسین بن علی' رفتم در حالی که سَکینه دخترش روی سینه‌اش نشسته بود. حسین% مادرش را صدا زد و فرمود: «ای بانوی کلبی! دخترت را از من بگیر». آنگاه از من چیزهایی پرسید و فرمود: «به من از وضعیت جوانان عرب یا از همه عرب، خبر ده». گفتم: آن‌ها اهل جُلّه بازی کردن و دور هم نشستن هستند. فرمود: «از غیر عرب‌ها بگو». گفتم: یا رِباخوارند یا حریص بر دنیا. فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـا إِلَیهِ راجِعُونَ». به خدا سوگند، این‌ها دو گروهی هستند که می‌گفتیم خدای ـ تبارک و تعالی ـ دینش را با آن‌ها یاری می‌دهد.

از کلمۀ «استرجاع» که از سوی امام حسین% بعد از پاسخ جعید تلاوت شده استفاده می‌شود نابودی اسلام درگرو انحراف مردم و اشتغال نامناسب به دنیاست و این‌که زندگی کردن در دنیا در این حال بی‌معناست و لذا اولیای الهی از این وضع زندگی ناراحت‌اند، گرچه عبارات فوق از سوی سؤال‌کننده صادر شده است.

و نیز از امام حسین% نقل شده که فرمود:

إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ.[149]

همانا مردم دنیاپرست‌اند و دین از سر زبان آن‌ها فراتر نرود.

امام علی% فرمود:

ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِياً يَدْعُو إِلَيْهَا، فَلَا الدَّاعِيَ أَجَابُوا، وَلَا فِيمَا رَغَّبْتَ رَغِبُوا، وَلَا إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَيْهِ اشْتَاقُوا، أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَةٍ قَدِ افْتَضَحُوا بِأَكْلِهَا، وَاصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا، وَمَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ، وَأَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ، وَيَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ، قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ، وَأَمَاتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ، وَوَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ، فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا، وَلِمَنْ فِي يَدَيْهِ شَيْءٌ مِنْهَا، حَيْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا، وَحَيْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَيْهَا، لَا يَنْزَجِرُ مِنَ اللَّهِ بِزَاجِرٍ، وَلَا يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ، وَهُوَ يَرَى الْمَأْخُوذِينَ عَلَى الْغِرَّةِ، حَيْثُ لَا إِقَالَةَ [لَهُمْ] وَلَا رَجْعَةَ، كَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا كَانُوا يَجْهَلُونَ، وَجَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا مَا كَانُوا يَأْمَنُونَ، وَقَدِمُوا مِنَ الْآخِرَةِ عَلَى مَا كَانُوا يُوعَدُونَ.[150]

سپس پیامبری را فرستادی تا انسان‌ها را به آن خانه و نعمت‌ها دعوت کند. افسوس که مردم نه آن دعوت‌کننده را اجابت کردند و نه به آنچه تو ترغیبشان کردی رغبت نشان دادند و نه به آنچه تو تشویقشان کردی مشتاق شدند. بر لاشه مرداری روی آوردند که با خوردن آن رسوا شدند و در دوستی آن هم‌داستان گردیدند. هرکس به چیزی عشق ناروا ورزد، نابینایش می‌کند و قلبش را بیمار کرده، با چشمی بیمار می‌نگرد و با گوشی بیمار می‌شنود. خواهش‌های نفس پرده عقلش را دریده، دوستی دنیا دلش را میرانده است، شیفته بی‌اختیار دنیا و برده آن است و برده کسانی است که چیزی از دنیا در دست دارند. دنیا به هر طرف برگردد او نیز برمی‌گردد و هرچه هشدارش دهند از خدا نمی‌ترسد. از هیچ پنددهنده‌ای شنوایی ندارد، با این‌که گرفتار آمدگان دنیا را می‌نگرد که راه پس و پیش ندارند و در چنگال مرگ اسیرند. می‌بیند که آن‌ها بلاهایی را که انتظار آن را نداشتند بر سرشان فرود آمد و دنیایی را که جاویدان می‌پنداشتند از آن‌ها جدا شده و به آنچه در آخرت وعده داده شده بودند خواهند رسید.

2. داشتن رهبران ظالم و فاسق

سید بن طاووس می‌نویسد:

قَالَ: وَأَصْبَحَ الْحُسَيْنُ% فَخَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ يَسْتَمِعُ الْأَخْبَارَ، فَلَقِيَهُ مَرْوَانُ فَقَالَ لَهُ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، إِنِّي لَكَ نَاصِحٌ فَأَطِعْنِي تُرْشَدْ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: وَمَا ذَاكَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ، فَقَالَ مَرْوَانُ: إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَدُنْيَاكَ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، وَعَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ، وَلَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ- يَقُولُ: الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ. وَطَالَ الْحَدِيثُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ مَرْوَانَ حَتَّى انْصَرَفَ مَرْوَانُ وَهُوَ غَضْبَانُ.[151]

[راوی] گفت: امام حسین% فردا صبح از خانه بیرون آمد تا اخبار جدید را دریابد. در بین راه به مروان بن حکم برخورد که گفت: اباعبدالله من تو را نصیحتی کنم از من پیروی کن تا راه یابی و به مقصود خود برسی! امام فرمود: چیست؟ بگو تا بشنوم. مروان گفت: دستور می‌دهم با امیر مؤمنان! یزید بیعت کنی که خیر دین و دنیای تو در آن است. امام حسین% فرمود: «ما از آنِ خداییم و به او بازمی‌گردیم!». حال که امّت به فرمانروایی چون یزید، گرفتار آمده است، باید فاتحه اسلام را خواند. شنیدم که جدم پیامبر خدا- می‌فرمود: خلافت بر خاندان ابوسفیان، حرام است. [در اینجا] سخن، میان او و مروان، بالا گرفت تا این‌که مروان، خشمگینانه بازگشت.

از عبارت «وَعَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ» ضمناً به دست می‌آید حاکمان ظالم و فاسق باعث نابودی اسلام می‌شوند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ).[152]

و بر ظالمان تکیه ننمایید که موجب می‌شود آتش شما را فراگیرد؛ و در آن حال، هیچ ولی و سرپرستی جز خدا نخواهید داشت؛ و یاری نمی‌شوید!

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

لَوْ لَا أَنَّ بَنِي أُمَيَّةَ وَجَدُوا مَنْ يَكْتُبُ لَهُمْ وَيَجْبِي لَهُمُ الْفَيْءَ وَيُقَاتِلُ عَنْهُمْ وَيَشْهَدُ جَمَاعَتَهُمْ لَمَا سَلَبُونَا حَقَّنَا.[153]

اگر بنی‌امیه افرادی را نمی‌یافتند که برایشان بنویسند و [یا] برایشان از مردم خراج حکومتی جمع‌آوری کنند و [یا] در دفاع از آن‌ها بجنگند و در مراسم جمعی آن‌ها شرکت کنند، آن‌ها حق ما [اهل بیت] را غصب نمی‌کردند.

 

ی) از حقوق مسلمانان

از احادیث حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود که مسلمانان حقوقی دارند، از قبیل:

1. مجادله نکردن با مسلمین

امام حسین% می‌فرماید:

مِنْ دَلَائِلِ عَلَامَاتِ الْقَبُولِ الْجُلُوسُ إِلَى أَهْلِ الْعُقُولِ، وَمِنْ عَلَامَاتِ أَسْبَابِ الْجَهْلِ الْمُمَارَاةُ لِغَيْرِ أَهْلِ الْكُفْرِ، وَمِنْ دَلَائِلِ الْعَالِمِ انْتِقَادُهُ لِحَدِيثِهِ وَعِلْمُهُ بِحَقَائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ.[154]

از دلایل نشانه‌های قبول، هم‌نشینی با خردمندان است و از نشانه‌های موجبات نادانی، مجادله با مسلمانان و از نشانه‌های دانا این است که حدیث خود را نقادی می‌کند و به حقائق فنون نظر دانا است.

از مضمون این حدیث استفاده می‌شود مجادله و منازعه با غیر اهل کفر قبیح بوده، ولی با اهل کفر جایز یا نیکو است.

امام علی% می‌فرماید:

انْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَلَا تُرَوِّعَنَ مُسْلِماً، وَلَا تَجْتَازَنَ عَلَيْهِ كَارِهاً، وَلَا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِي مَالِهِ.[155]

با ترس از خدایی که یکتاست و همتایی ندارد حرکت کن. در سر راه هیچ مسلمانی را نترسان، یا با زور از زمین او نگذر و افزون‌تر از حقوق الهی از او مگیر.

2. تبری نجستن از مسلمین

نعمانی به سندش از عمیره دختر نفیل نقل می‌کند که گفت:

سَمِعْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ' يَقُولُ: لَا يَكُونُ الْأَمْرُ الَّذِي تَنْتَظِرُونَهُ حَتَّى يَبْرَأَ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ، وَيَتْفُلُ بَعْضُكُمْ فِي وُجُوهِ بَعْضٍ، وَيَشْهَدَ بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ بِالْكُفْرِ، وَيَلْعَنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً.

فَقُلْتُ لَهُ: مَا فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ مِنْ خَيْرٍ.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ، يَقُومُ قَائِمُنَا وَيَدْفَعُ ذَلِكَ كُلَّهُ.[156]

شنیدم حسین بن علی' می‌فرماید: امری که انتظار آن را می‌کشید واقع نمی‌شود تا زمانی که برخی از شما از برخی دیگر بیزاری بجوید و به صورت یکدیگر آب دهان بیندازد و همدیگر را کافر بشمارد و یکدیگر را لعنت کنند.

به ایشان گفتم: پس در آن روزگار خیری نیست.

[امام] حسین% فرمود: همهٔ خیر در آن روزگار است قائم ما قیام می‌کند و همهٔ این نابسامانی‌ها را سامان می‌دهد.

پیام این حدیث این است که مسلمانان باید یکدیگر را تحمل کرده و از تبری جستن از یکدیگر دوری گزینند.

امام علی% می‌فرماید:

الْفَرَائِضَ الْفَرَائِضَ أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ تُؤَدِّكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ حَرَاماً غَيْرَ مَجْهُولٍ، وَأَحَلَّ حَلَالاً غَيْرَ مَدْخُولٍ، وَفَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِمِ عَلَى الْحُرَمِ كُلِّهَا، وَشَدَّ بِالْإِخْلَاصِ وَالتَّوْحِيدِ حُقُوقَ الْمُسْلِمِينَ فِي مَعَاقِدِهَا، فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَيَدِهِ إِلَّا بِالْحَقِّ، وَلَا يَحِلُّ أَذَى الْمُسْلِمِ إِلَّا بِمَا يَجِبُ.[157]

واجبات! واجبات! در انجام واجبات کوتاهی نکنید تا شما را به بهشت رساند، همانا خداوند چیزهایی را حرام کرده که ناشناخته نیست و چیزهایی را حلال کرده که از عیب خالی است و در این میان حرمت مسلمان را بر هر حرمتی برتری بخشید و حفظ حقوق مسلمانان را به وسیله اخلاص و توحید استوار کرد. پس مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دست او آزاری نبینند، مگر آنجا که حق باشد و آزار مسلمان روا نیست جز در آنچه واجب باشد.

 

 

ک) امیر مؤمنان%، از شخصیت‌های مؤثر در ظهور اسلام

قندوزی می‌نویسد:

ثُمَّ دَنَا مِنَ الْقَوْمِ وَقَالَ: «يَا وَيْلَكُمْ، أَتَقْتُلُونِي عَلَى سُنَّةٍ بَدَّلْتُهَا؟ أَمْ عَلَى شَرِيعَةٍ غَيَّرْتُهَا؟ أَمْ عَلَى جُرْمٍ فَعَلْتُهُ؟ أَمْ عَلَى حَقِّ تَرَكْتُهُ؟».

فَقَالُوا لَهُ: «إِنَّا نَقْتُلَكَ بُغْضاً لِأَبِيكَ». فَلَمَّا سَمِعَ كَلَامَهُمْ حَمَلَ عَلَيْهِمْ فَقَتَلَ مِنْهُمْ فِي حَمْلَتِهِ مِائَةَ فَارِسٍ، وَرَجَعَ إِلَى خَيْمَتِهِ، وَأَنْشَأَ عِنْدَ ذَلِكَ يَقُولُ: ...

عُرْوَةُ الدِّينِ عَلِيُّ الْمُرْتَضَى

 

صَاحِبُ الْحَوْضِ مُعِزُّ الْحَرَمَيْنِ

وَهُوَ الَّذِي صَدَّقَ فِي خَاتَمِهِ

 

حِينَ سَاوَى ظَهْرَهُ لِلرَّكْعَتَيْنِ

وَالِدِي الطَّاهِرُ وَالطُّهْرُ الَّذِي

 

رُدَّتْ الشَّمْسُ عَلَيْهِ كَرَّتَيْنِ

قَتَلَ الْأَبْطَالَ لَمَّا بَرَزُوا

 

يَوْمَ بَدْرٍ ثُمَّ أُحْدٍ وَحُنَيْنٍ

أَظْهَرَ الْإِسْلَامَ رَغْماً لِلْعِدَى

 

بِحُسَامٍ قَاطِعٍ ذِي شَفْرَتَيْنِ[158]

سپس حسین به آنان نزدیک شد و فرمود: «ای وای بر شما! آیا مرا بر سنتی که دگرگون ساختم می‌کشید؟ یا بر شریعتی که تغییر دادم؟ یا بر جرمی که مرتکب شدم؟ یا بر حقی که ترکش کردم؟».

او را گفتند: «ما تو را به دشمنی پدرت می‌کشیم». پس چون سخنشان را شنید بر آنان یورش برد و در یورش خویش صد سوار آنان را کشت و به خیمه‌اش بازگشت و در آن هنگام چنین سرود: ...

دستگیرۀ دین، علی مرتضی است، همو که صاحب حوض کوثر است و گرامی دارندۀ حرم خدا و رسولش.

او همان است که انگشتری خویش را آن هنگام که به رکوع رفت، صدقه داد.

پدرم همان پاک و پاکیزه‌ای است که خورشید دو بار برای او بازگشت.

او به روز بدر، سپس احد و حنین، یلان را چون به میدان کارزار آمدند، بکشت.

او به رغم دشمنی، به شمشیر برندۀ دو دم، اسلام را چیره ساخت.

از بیت اخیر استفاده می‌شود اسلام به کمک حضرت علی% ظاهر شده است.

از امام علی% نقل شده که در ضمن خطبه‌ای فرمود:

قَدْ رَكَزْتُ فِيكُمْ رَايَةَ الْإِيمَانِ، وَوَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ.[159]

پرچم ایمان را در میانتان نصب کردم و بر حدود حلال و حرام آگاهتان نمودم.

جورج جرداق، نویسنده و شاعر مسیحی لبنانی می‌نویسد:

ويتقصّى الباحث الفرنسي «البارون كارّا ديفو» الأسباب والعلل في حوادث الإسلام، فيستجلي حقائق كثيرة بأسلوب متماسك جذّاب، ويتحدّث عن بطولة علي في حروب المسلمين وقريش حديثاً تملأه عاطفة الإعجاب وتحييه الحماسة، يقول البارون كارّا ديفو:

وحارب علي بطلاً مغواراً إلى جانب النبي، وقام بمآثر معجزات، ففي موقعة بدر كان علي، وهو في العشرين من عمره، يشطر الفارس القرشي شطرين اثنين بضربة واحدة من سيفه، وفي أُحد تسلّح بسيف النبي ذي الفقار، فكان يشق المغافر بضربات سيفه ويخرق الدروع، وفي الهجوم على حصون اليهود في خيبر، قلقل علي باباً ضخماً من حديد، ثمّ رفعه فوق رأسه متخذاً منه ترساً مجنّاً. أمّا النبي فكان يحبّه ويثق به ثقة عظيمة، وقد قال ذات يوم وهو يشير إلى علي: «من كنت مولاه فعلي مولاه».[160]

محقق فرانسوی «بارون کارّا دیفو» که دربارۀ عوامل و علل حوادث اسلام تحقیق می‌کند، حقایق بسیاری را کشف کرده است و دربارۀ قهرمانی‌های علی% در جنگ‌های مسلمین و قریش با شگفتی فراوان سخن می‌گوید و حماسه‌سرایی می‌کند. بارون کارادیفو می‌گوید:

علی% قهرمانی بزرگ بود که در کنار پیامبر خدا- می‌جنگید و پیروزی‌های معجزه‌آسا به دست می‌آورد. در جنگ بدر، در سن بیست‌سالگی با یک ضربت یکی از سواران قریش را به دو نیم کرد. در نبرد احُد، با شمشیر پیامبر به نام ذوالفقار می‌جنگید و سپرها و زره‌ها را دم به دم می‌شکافت. در حمله به یهود خیبر، با دست نیرومند خویش دری سنگین و آهنین را از جای برکند. آنگاه در را بر سر دست گرفت و سپر خویش ساخت. پیامبر گرامی اسلام او را بسیار دوست می‌داشت و کاملاً مورد اعتمادش بود. روزی ضمن اشاره به علی% فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» هرکس که من مولی و سرور اویم، علی% مولی و سرور اوست.

 

ل) حکم مسلمان

از آیات و روایات، از آن جمله احادیث امام حسین% به دست می‌آید، در اسلام جان و مال و آبروی مسلمانان محفوظ است و کسی حق تعرض به آن‌ها را ندارد.

یعقوبی می‌نویسد:

وَقَالَ مُعَاوِيَةُ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، عَلِمْتَ أَنَّا قَتَلْنَا شِيعَةَ أَبِيكَ، فَحَنَّطْنَاهُمْ وَكَفَّنَّاهُمْ وَصَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ وَدَفَنَّاهُمْ؟

فَقَالَ الْحُسَيْنُ: حَجْرُكَ [حَجَجْتُكَ] وَرَبِّ الْكَعْبَةِ، لَكِنَّا وَاللَّهِ إِنْ قَتَلْنَا شِيعَتَكَ مَا كَفَنَّاهُمْ وَلَا حَنَّطْنَاهُمْ وَلَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ وَلَا دَفَنَّاهُمْ.[161]

معاویه به حسین بن علی' گفت: ای ابوعبدالله، دانستی که ما شیعیان پدرت را کشتیم، پس آن‌ها را حنوط کرده و کفن پوشانده و بر آنان نماز خوانده و دفنشان کردیم؟

پس [امام] حسین گفت: به پروردگار کعبه قسم که بر تو پیروز آمدم، لیکن ما به خدا قسم [اگر] شیعیان تو را بکشیم، آنان را نه کفن کنیم و نه حنوط و نه بر ایشان نماز بخوانیم و نه دفنشان کنیم.

در برخی از نسخه‌ها به جای «حَجْرُكَ»، «حَجَجْتُكَ» آمده و بنابراین نسخه از این تهدید حضرت بر معاویه به جهت کشتن مسلمانان ضمناً و از راه ملازمه به دست می‌آید کشتن بی‌جهت مسلمان جایز نیست و حفظ جان او همانند حفظ مال و ناموسش بر همگان واجب است.

اقدامات تروریستی و اعمال خشونت بر ضد عموم مردم؛ اعم از افراد یا گروه و سازمانی که با اهداف سیاسی به طور مستقیم، جان، مال، ناموس و آبروی مردم بی‌گناه و زنان و کودکان و... را مورد حمله قرار می‌دهد، با هر هدفی که سازمان‌دهی شود، از نظر وجدان بشری محکوم است و مصداق تروریسم محسوب می‌شود. در اسلام حتی در دفاع مشروع، کشتن افراد بی‌گناه، تعقیب فراریان، کشتن اسیران، زنان، کودکان، تخریب جنگل‌ها، درختان، آلوده کردن آب‌ها، تعرّض به ناموس مردم و پرده‌دری مجاز شمرده نشده است. در قرآن و کتاب‌های حدیثی و تاریخی به ممنوع بودن این‌گونه اقدامات غیرانسانی حتی در دفاع‌های مشروع تصریح شده است. اینک به نمونه‌هایی در این مورد از آیات قرآن و روایات فریقین و تاریخ اشاره می‌کنیم:

اول: آیات قرآن

خداوند متعال در آیات بسیاری از تکفیر و کشتن برادر مؤمن و مسلمان که شهادتین را بر زبان جاری ساخته نهی کرده است:

1. خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ).[162]

و هر کس، فرد باایمانی را از روی عمد به قتل برساند، مجازاتِ او دوزخ است؛ در حالی که جاودانه در آن می‌ماند؛ و خداوند بر او غضب می‌کند؛ و او را از رحمتش دور می‌سازد؛ و عذاب عظیمی برای او آماده می‌سازد.

2. همچنین می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ).[163]

به همین جهت، بر بنی‌اسرائیل مقرّر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان‌ها را کشته است.

3. همچنین می‌فرماید:

(ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ).[164]

و خودکشی نکنید! خداوند نسبت به شما مهربان است؛ و هر کس این عمل را از روی تجاوز و ستم انجام دهد، به زودی او را در آتشی وارد خواهیم ساخت؛ و این کار برای خدا آسان است.

دوم: روایات اهل سنت

1. احمد بن حنبل به سندش نقل می‌کند:

قَالَ رَجُلٌ لِلزُّبَيْرِ: أَلا أَقْتُلُ لَكَ عَلِيّاً؟ قَالَ: كَيْفَ تَقْتُلُهُ؟ قَالَ: أَفْتِكُ بِهِ، قَالَ: لَا، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «الْإِيمَانُ قَيَّدَ الْفَتْكَ، لَا يَفْتِكُ مُؤْمِنٌ».[165]

شخصی به زبیر گفت: آیا می‌خواهی به خاطر تو علی را بکشم؟ زبیر گفت: چگونه می‌توانی او را به قتل برسانی؟ گفت: او را مخفیانه ترور می‌کنم. زبیر گفت: نه، از رسول خدا- شنیدم که می‌فرمود: ایمان جلو ترور را گرفته و مؤمن ترور نمی‌کند.

2. عبدالله بن عدی انصاری می‌گوید:

إنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) بَيْنَا هُوَ جَالِسٌ بَيْنَ ظَهْرَانَيِ النَّاسِ جَاءَ رَجُلٌ يَسْتَأْذِنُهُ أَنْ يُسَارَّهُ، فَأَذِنَ لَهُ فَسَارَّهُ فِي قَتْلِ رَجُلٍ مِنَ الْمُنَافِقِينَ يَسْتَأْذِنُهُ فِيهِ، فَجَهَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) بِكَلَامِهِ، فَقَالَ: «أَلَيْسَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ؟» قَالَ: بَلَى، وَلَا شَهَادَةَ لَهُ، قَالَ: «أَلَيْسَ يَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ؟» قَالَ: بَلَى، وَلَا شَهَادَةَ لَهُ، قَالَ: «أَلَيْسَ يُصَلِّي؟» قَالَ: بَلَى، وَلَا صَلَاةَ لَهُ، قَالَ: «أُولَئِكَ الَّذِينَ نُهِيتُ عَنْ قَتْلِهِمْ».[166]

پیامبر خدا- بین مردم نشسته بود که ناگهان مردی آمد و از او خواست تا چیزی را مخفیانه به او بگوید، او در گوش حضرت دربارۀ کشتن مردی از منافقین سخن گفت، پیامبر- صدای خود را بلند کرده و فرمود: آیا او شهادت به وحدانیت خدا نمی‌دهد؟ گفت: آری، ای رسول خدا-! ولی شهادتش پذیرفته نیست. حضرت فرمود: آیا گواهی به رسالت من از جانب خدا نمی‌دهد؟ عرض کرد: آری‌ای رسول خدا! ولی گواهی‌اش پذیرفته نیست. حضرت فرمود: آیا او نماز نمی‌خواند؟ او عرض کرد: آری‌ای رسول خدا! ولی نمازش پذیرفته نیست. پیامبر- فرمود: آن‌ها کسانی هستند که خداوند مرا از کشتنشان نهی کرده است.

3. ابوموسی اشعری از پیامبر- نقل کرده که فرمود:

«إنَّ بَيْنَ يَدَيِ السَّاعَةِ الْهَرْجَ»، قِيلَ: وَمَا الْهَرْجُ؟ قَالَ: «الْكَذِبُ وَالْقَتْلُ»، قَالُوا: أَكْثَرُ مِمَّا نَقْتُلُ الْآنَ، قَالَ: «إِنَّهُ لَيْسَ بِقَتْلِكُمُ الْكُفَّارَ، وَلَكِنَّهُ قَتْلُ بَعْضِكُمْ بَعْضاً حَتَّى يَقْتُلَ الرَّجُلُ جَارَهُ، وَيَقْتُلَ أَخَاهُ، وَيَقْتُلَ عَمَّهُ، وَيَقْتُلَ ابْنَ عَمِّهِ»، قَالُوا: سُبْحَانَ اللَّهِ ومَعَنَا عُقُولُنَا؟ قَالَ: «لَا، إِلَّا أَنَّهُ يَنْزِعُ عُقُولَ أَهْلِ ذَاكُم الزَّمَانِ حَتَّى يَحْسَبَ أَحَدُكُمْ أَنَّهُ عَلَى شَيْءٍ وَلَيْسَ عَلَى شَيْءٍ».[167]

«همانا قبل از قیامت هرج و مرج خواهد شد». عرض کردم: مقصود از آن چیست؟ حضرت فرمود: «دروغ و قتل». عرض کردم: بیشتر از آنچه امروز از کفّار کشته می‌شود؟ فرمود: «مقصود من کشتن کافران نیست، ولی برخی از شما برخی دیگر را می‌کشد تا جایی که فردی برادر و پسرعمو و همسایه‌اش را می‌کشد». عرض کردند: منزه است خدا، آیا عقول ما [در آن روز] با ماست؟ حضرت فرمود: «هرگز، جز آن‌که عقول اهل آن زمان از بین می‌رود [و به جای آن کسانی پیدا می‌شوند که عقل ندارند] تا حدی که بیشتر آن‌ها گمان می‌کنند چیزی هستند در حالی که هیچ نمی‌باشند».

4. ابوهریره از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

وَيْلٌ لِلْعَرَبِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ، أَفْلَحَ مَنْ كَفَّ يَدَهُ.[168]

وای بر عرب از شری که نزدیک شده، رستگار کسی است که دست از شر نگه دارد.

مناوی در شرح جملۀ «أَفْلَحَ مَنْ كَفَّ يَدَهُ» می‌نویسد:

(أفلح من كف يده) عن القتال ولسانه عن الكلام في الفتن لكثرة الخطر.[169]

 (أفلح من كف يده) یعنی دست از کشتن و زبانش را از سخن گفتن در فتنه‌ها نگه دارد به جهت خطر بسیار آن زمان.

5. از پیامبر- نقل شده که فرمود:

أَلَا إِنِّي فَرَطُكُمْ عَلَى الْحَوْضِ، وَإِنِّي مُكَاثِرٌ بِكُمُ الْأُمَمَ، فَلَا تَقْتَتِلُنَّ بَعْدِي.[170]

من نظاره‌گر شما کنار حوض هستم و به زیادی شما بر دیگر امت‌ها افتخار می‌کنم، پس بعد از من دست به کشتار یکدیگر نزنید.

6. از عبدالله بن مسعود نقل شده که پیامبر- فرمود:

أَجِيبُوا الدَّاعِيَ، وَلَا تَرُدُّوا الْهَدِيَّةَ، وَلَا تَضْرِبُوا الْمُسْلِمِينَ.[171]

دعوت‌کننده را اجابت کنید و هدیه را رد ننمایید و مسلمانان را نزنید.

7. از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

أَوَّلُ مَا يُحَاسَبُ بِهِ الْعَبْدُ الصَّلَاةُ، وَأَوَّلُ مَا يُقْضَى بَيْنَ النَّاسِ فِي الدِّمَاءِ.[172]

اول چیزی که بنده به آن حساب کشیده می‌شود نماز است و اول چیزی که بین مردم قضاوت می‌شود خون‌هاست.

8. از ابوهریره نقل شده که رسول خدا- فرمود:

«أَتَدْرُونَ مَا الْمُفْلِسُ؟» قَالُوا: الْمُفْلِسُ فِينَا مَنْ لَا دِرْهَمَ لَهُ وَلَا مَتَاعَ، فَقَالَ: «إِنَّ الْمُفْلِسَ مِنْ أُمَّتِي يَأْتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِصَلَاةٍ، وَصِيَامٍ، وَزَكَاةٍ، وَيَأْتِي قَدْ شَتَمَ هَذَا، وَقَذَفَ هَذَا، وَأَكَلَ مَالَ هَذَا، وَسَفَكَ دَمَ هَذَا، وَضَرَبَ هَذَا، فَيُعْطَى هَذَا مِنْ حَسَنَاتِهِ، وَهَذَا مِنْ حَسَنَاتِهِ، فَإِنْ فَنِيَتْ حَسَنَاتُهُ قَبْلَ أَنْ يُقْضَى مَا عَلَيْهِ أُخِذَ مِنْ خَطَايَاهُمْ فَطُرِحَتْ عَلَيْهِ، ثُمَّ طُرِحَ فِي النَّارِ».[173]

آیا می‌دانید مفلس کیست؟ کسی که روز قیامت با نماز و روزه و زکات بیاید، در حالی که کسی را دشنام یا نسبت ناروا داده است و مال کسی را خورده و خون کسی را ریخته و کسی را زده است و لذا به این و آن از حسناتش داده می‌شود و در صورتی که حسناتش تمام شود قبل از آن‌که حکمش به پایان رسد از گناهان آنان برداشته شده و بر دوش او گذاشته می‌شود، آنگاه در دوزخ افکنده می‌گردد (مفلس و درمانده واقعی چنین کسی است).

9. همچنین از ابوهریره نقل شده که پیامبر- فرمود:

لَا يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُ وَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَلَا يَزْنِي الزَّانِي حِينَ يَزْنِي وَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَلَا يَشْرَبُ الْخَمْرَ حِينَ يَشْرَبُهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ ... وَلَا يَقْتُلُ أَحَدُكُمْ حِينَ يَقْتُلُ وَهُوَ مُؤْمِنٌ، فَإِيَّاكُمْ، إِيَّاكُمْ.[174]

دزد در حالی که دزدی می‌کند مؤمن نیست؛ و زناکار هنگامی که زنا می‌کند مؤمن نیست؛ و شراب‌خوار هنگامی که شرب خمر می‌کند مؤمن نیست... یکی از شما هنگامی که کسی از شما را می‌کشد مؤمن نیست. پس بپرهیزید، بپرهیزید.

10. ابو ایوب انصاری از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

«مَنْ جَاءَ يَعْبُدُ اللَّهَ، وَلَا يُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً، وَيُقِيمُ الصَّلَاةَ، وَيُؤْتِي الزَّكَاةَ، وَيَجْتَنِبُ الْكَبَائِرَ كَانَ لَهُ الْجَنَّةُ». فَسَأَلُوهُ عَنِ الْكَبَائِرِ، فَقَالَ: «الْإِشْرَاكُ بِاللَّهِ، وَقَتْلُ النَّفْسِ الْمُسْلِمَةِ، وَالْفِرَارُ يَوْمَ الزَّحْفِ».[175]

«هرکس روز قیامت محشور شود درحالی‌که هیچ‌گونه شرکی به خدا نورزیده و نماز به پا داشته و زکات داده و از گناهان اجتناب نموده بهشت بر او واجب است». از او دربارۀ گناهان کبیره سؤال کردند، فرمود: «شرک‌ورزی به خدا و کشتن مسلمان و فرار از معرکه جنگ».

11. براء بن عازب از پیامبر- نقل کرده که فرمود:

لَزَوَالُ الدُّنْيَا أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ قَتْلِ مُؤْمِنٍ بِغَيْرِ حَقٍّ.[176]

هر آینه زایل شدن دنیا، بر خداوند آسان‌تر است از به ناحق ریختن خون مؤمن.

12. ابوهریره از پیامبر- نقل کرده که فرمود:

لَوِ اجْتَمَعَ أَهْلُ السَّمَاءِ وَأَهْلُ الْأَرْضِ عَلَى قَتْلِ رَجُلٍ مُؤْمِنٍ لَكَبَّهُمُ اللَّهُ فِي النَّارِ.[177]

اگر اهل آسمان و زمین بر کشتن مرد مؤمنی اجتماع کنند خداوند همه را به رو در آتش می‌اندازد.

13. از ابوبکر نقل شده که رسول خدا- فرمود:

مَنْ صَلَّى الصُّبْحَ فَهُوَ فِي ذِمَّةِ اللَّهِ، فَلَا تُخْفِرُوا اللَّهَ فِي عَهْدِهِ، فَمَنْ قَتَلَهُ طَلَبَهُ اللَّهُ حَتَّى يَكُبَّهُ فِي النَّارِ عَلَى وَجْهِهِ.[178]

هر کس نماز صبح به جای آورد در ذمۀ خداست، پس با عهد و پیمان خدا مقابله نکنید، پس هر کس او را به قتل رساند خداوند به دنبال اوست تا او را به رو در آتش دوزخ اندازد.

14. ابوهریره از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

لَا يُشِيرُ أَحَدُكُمْ إِلَى أَخِيهِ بِالسِّلَاحِ، فَإِنَّهُ لَا يَدْرِي أَحَدُكُمْ لَعَلَّ الشَّيْطَانَ يَنْزِعُ فِي يَدِهِ فَيَقَعُ فِي حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ.[179]

هرگز کسی از شما به سوی برادرش اسلحه نکشد، چرا که کسی از شما نمی‌داند شاید شیطان در دستان او ظاهر شده و می‌خواهد او را به حفره‌ای از دوزخ وارد کند.

15. دربارۀ ابن عباس نقل شده:

أَنَّ رَجُلاً أَتَاهُ، فَقَالَ: أَرَأَيْتَ رَجُلاً قَتَلَ رَجُلاً مُتَعَمِّداً؟ قَالَ: (ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ)[180]، قَالَ: لَقَدْ أُنْزِلَتْ فِي آخِرِ مَا نَزَلَ، مَا نَسَخَهَا شَيْءٌ حَتَّى قُبِضَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، وَمَا نَزَلَ وَحْيٌ بَعْدَ رَسُولِ اللهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، قَالَ: أَرَأَيْتَ إِنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً، ثُمَّ اهْتَدَى؟ قَالَ: وَأَنَّى لَهُ بِالتَّوْبَةِ، وَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقُولُ: «ثَكِلَتْهُ أُمُّهُ، رَجُلٌ قَتَلَ رَجُلاً مُتَعَمِّداً، يَجِيءُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ آخِذاً قَاتِلَهُ بِيَمِينِهِ أَوْ بِيَسَارِهِ، وَآخِذاً رَأْسَهُ بِيَمِينِهِ أَوْ بِشِمَالِهِ، تَشْخَبُ أَوْدَاجُهُ دَماً فِي قُبُلِ الْعَرْشِ، يَقُولُ: يَا رَبِّ، سَلْ عَبْدَكَ فِيمَ قَتَلَنِي؟»[181]

همانا مردی نزد او آمد و گفت: اگر کسی مردی را از روی عمد کشت حکم آن چیست؟ ابن عباس گفت: «جزای آن جهنم است که تا ابد در آن خواهد ماند و خداوند بر او غضب کرده و لعنتش خواهد نمود و برای او عذاب بزرگی آماده کرده است». این آیه از آیاتی است که در آخر عمر حضرت بر او نازل شده و چیزی آن را نسخ نکرده تا رسول خدا- از دنیا رحلت نموده و بعد از آن بر حضرت نیز وحی نازل نشده است [تا آن را نسخ نماید]. او سؤال کرد: به من بگو: اگر توبه کرد و ایمان آورد و عمل صالح به جای آورد و هدایت پیدا کرد؟ ابن عباس گفت: چگونه توبه‌اش پذیرفته شود در حالی که از رسول خدا- شنیدم که می‌فرمود: مادرش به عزایش بنشیند، شخصی دیگری را از روی عمد کشته، مقتول روز قیامت می‌آید و با دست راست یا چپ قاتلش را گرفته و سرش را نیز با دست راست یا چپ گرفته است، در حالی که از رگ‌های گردنش در کنار عرش الهی خون می‌چکد و می‌گوید: ای پروردگار من! از بنده‌ات سؤال کن برای چه مرا به قتل رسانده است؟

16. ابوبکره می‌گوید: رسول خدا- فرمود:

«إِذَا التَقَى المُسْلِمَانِ بِسَيْفَيْهِمَا فَالقَاتِلُ وَالمَقْتُولُ فِي النَّارِ»، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا القَاتِلُ فَمَا بَالُ المَقْتُولِ؟ قَالَ: «إِنَّهُ كَانَ حَرِيصاً عَلَى قَتْلِ صَاحِبِهِ».[182]

هرگاه دو مسلمان با شمشیر به جان هم افتادند قاتل و مقتول هر دو در آتش [دوزخ‌اند.] گفتم: ای رسول خدا! حکم این قاتل درست، ولی مقتول چه گناهی کرده است؟ حضرت فرمود: او نیز حریص بر کشتن طرف مقابل بوده است.

17. ابو مالک از پدرش از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

مَنْ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَكَفَرَ بِمَا يُعْبَدُ منْ دُونِ اللَّهِ، حَرُمَ مَالُهُ وَدَمُهُ، وَحِسَابُهُ عَلَى اللَّهِ.[183]

هر کس بگوید: لا اله الا الله و به آنچه از غیر خدا پرستش می‌شود کافر گردد مال و خونش حرام و حساب او بر خداست.

18. اوس بن ابی اوس ثقفی می‌گوید:

أَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي وَفْدِ ثَقِيفٍ، فَكُنَّا فِي قُبَّةٍ، فَقَامَ مَنْ كَانَ فِيهَا غَيْرِي وَغَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، فَجَاءَ رَجُلٌ فَسَارَّهُ، فَقَالَ: «اذْهَبْ فَاقْتُلْهُ»، ثُمَّ قَالَ: «أَلَيْسَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ؟» قَالَ: بَلَى، وَلَكِنَّهُ يَقُولُهَا تَعَوُّذاً، فَقَالَ: «رُدَّهُ»، ثُمَّ قَالَ: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوهَا حُرِّمَتْ عَلَيَّ دِمَاؤُهُمْ وَأَمْوَالُهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا».[184]

به نزد رسول خدا- با جماعت «ثقیف» آمدم و ما در زیر سایبانی بودیم و هرکس که در آن بود برخاست به جز من و رسول خدا-. مردی آمد و درگوشی با پیامبر- سخن گفت. حضرت فرمود: برو و او را به قتل برسان. سپس فرمود: آیا او شهادت به وحدانیت خدا می‌دهد؟ او گفت: آری ولی به جهت حفظ جانش چنین گواهی می‌دهد. حضرت فرمود: او را رها کن. سپس فرمود: من مأمور شده‌ام با مردم بجنگم تا «لا اله الا الله» بگویند و چون چنین گفتند خون‌ها و اموال آنان بر من محترم است مگر به حقش.

19. مقداد بن عمرو کندی به رسول خدا- عرض کرد:

أَرَأَيْتَ إِنْ لَقِيتُ رَجُلاً مِنَ الكُفَّارِ فَاقْتَتَلْنَا، فَضَرَبَ إِحْدَى يَدَيَّ بِالسَّيْفِ فَقَطَعَهَا، ثُمَّ لاَذَ مِنِّي بِشَجَرَةٍ، فَقَالَ: أَسْلَمْتُ لِلَّهِ، أَأَقْتُلُهُ يَا رَسُولَ اللَّهِ بَعْدَ أَنْ قَالَهَا؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «لاَ تَقْتُلْهُ»، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّهُ قَطَعَ إِحْدَى يَدَيَّ، ثُمَّ قَالَ ذَلِكَ بَعْدَ مَا قَطَعَهَا؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «لاَ تَقْتُلْهُ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَإِنَّهُ بِمَنْزِلَتِكَ قَبْلَ أَنْ تَقْتُلَهُ، وَإِنَّكَ بِمَنْزِلَتِهِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ كَلِمَتَهُ الَّتِي قَالَ».[185]

به من خبر ده اگر شخصی از کفار را ملاقات کردم و با هم به نبرد پرداختیم و او با شمشیر یکی از دستان مرا زد و قطع نمود و سپس به درختی پناه برد و گفت: به خدا ایمان آوردم، آیا بعد از آن گفته او را به قتل برسانم؟ حضرت فرمود: او را نکش. مقداد گفت: ای رسول خدا! او یکی از دو دست مرا قطع نموده و بعد از قطع دستم این جمله را گفته است؟ رسول خدا- فرمود: او را به قتل نرسان و اگر او را به قتل برسانی او به منزلۀ توست قبل از آن‌که او را بکشی و تو به منزله او هستی قبل از آن‌که کلمه‌ای را بگوید که گفته است.

20. بخاری به سندش از عبدالله بن عمر نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

إِنَّ مِنْ وَرَطَاتِ الأُمُورِ الَّتِي لاَ مَخْرَجَ لِمَنْ أَوْقَعَ نَفْسَهُ فِيهَا، سَفْكَ الدَّمِ الحَرَامِ بِغَيْرِ حِلِّهِ.[186]

از جمله اموری که انسان مبتلای به آن را در گرفتاری و مصیبت می‌اندازد و راه خلاصی برای آن نیست، ریختن بی‌جهت خون فرد محترم است.

21. عبدالله بن عمرو از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

لَزَوَالُ الدُّنْيَا أَهْوَنُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ قَتْلِ رَجُلٍ مُسْلِمٍ.[187]

هر آینه نابودی دنیا نزد خداوند از کشتن مرد مسلمان آسان‌تر است.

22. ابوهریره از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

مَنْ أَعَانَ عَلَى قَتْلِ مُسْلِمٍ بِشَطْرِ كَلِمَةٍ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَكْتُوبٌ عَلَى جَبْهَتِهِ آيِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ.[188]

کسی که در کشتن مسلمانی با یک کلمه کمک کند خداوند را در روز قیامت ملاقات می‌کند درحالی‌که بر پیشانی او نوشته شده است: او از رحمت خدا مأیوس است.

23. ابو الدرداء می‌گوید: از رسول خدا- شنیدم که می‌فرمود:

كُلُّ ذَنْبٍ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَغْفِرَهُ إِلَّا مَنْ مَاتَ مُشْرِكاً، أَوْ مُؤْمِنٌ قَتَلَ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً.[189]

هر گناهی را امید است خداوند بیامرزد جز کسی که در حال شرک از دنیا برود یا مؤمنی را از روی عمد به قتل رساند.

استشهادات فراوان صورت گرفته به روایات اهل سنت در این قسمت به جهت ردّ تکفیری‌های خشونت‌طلب افراطی است.

سوم: روایات اهل بیت(

1. از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

نَهَى رَسُولُ اللَّهِ- أَنْ يُلْقَى السَّمُّ فِي بِلَادِ الْمُشْرِكِينَ.[190]

رسول خدا- از ریختن سم در سرزمین مشرکین نهی کرده است.

2. همچنین از امام صادق% نقل شده که فرمود:

كَانَ رَسُولُ اللَّهِ- إِذَا أَرَادَ أَنْ يَبْعَثَ سَرِيَّةً دَعَاهُمْ فَأَجْلَسَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ، ثُمَّ يَقُولُ: سِيرُوا بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَعَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، لَا تَغُلُّوا وَلَا تُمَثِّلُوا وَلَا تَغْدِرُوا وَلَا تَقْتُلُوا شَيْخاً فَانِياً وَلَا صَبِيّاً وَلَا امْرَأَةً وَلَا تَقْطَعُوا شَجَراً إِلَّا أَنْ تضْطَرُّوا إِلَيْهَا.[191]

پیامبر گرامی اسلام- هنگامی که می‌خواست سپاهی را برای جنگ اعزام نماید آن‌ها را فراخوانده، در برابرشان می‌نشست و می‌فرمود: با نام خدا و برای خدا و در راه خدا سفر را آغاز کنید، نیرنگ و حقّه نزنید. کشته‌ها را مثله نکنید. سالخوردگان، کودکان و زنان را نکشید و درختی را نبرید مگر این‌که مجبور شوید.

3. از ابوالصباح کنانی نقل شده که گفت:

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ: إِنَّ لَنَا جَاراً مِنْ هَمْدَانَ يُقَالُ لَهُ: الْجَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ يَسُبُّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ% أَفَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَقْتُلَهُ؟ قَالَ: إِنَّ الْإِسْلَامَ قَيدُ الْفَتْكِ، وَلَكِنْ دَعْهُ فَسَتُكْفَى بِغَيْرِكَ...[192]

به امام صادق% گفتم: ما همسایه‌ای داریم از قبیلۀ همدان به نام جعد بن عبدالله که امیر مؤمنان% را دشنام می‌دهد، اجازه می‌دهید او را به قتل رسانم؟ حضرت فرمود: اسلام جلوی ترور را گرفته ولی او را رها کن که به زودی دیگری از عهدۀ این کار برمی‌آید...

4. ابی عباس می‌گوید:

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ%: مَا لِلرَّجُلِ يُعَاقِبُ بِهِ مَمْلُوكَهُ؟ فَقَالَ: عَلَى قَدْرِ ذَنْبِهِ، قَالَ: فَقُلْتُ: فَقَدْ عَاقَبْتَ حَرِيزاً بِأَعْظَمَ مِنْ جُرْمِهِ، فَقَالَ: وَيْلَكَ هُوَ مَمْلُوكٌ لِي وَإِنَّ حَرِيزاً شَهَرَ السَّيْفَ وَلَيْسَ مِنِّي مَنْ شَهَرَ السَّيْفَ.[193]

به امام صادق% عرض کردم: اندازه مجازات بنده چقدر است؟ فرمود: مجازات بنده به قدر گناه اوست. گفتم: شما حریز را بیش از جرمش مجازات کردید، فرمود: وای بر تو حریز مملوک من است، او شمشیر کشیده بود و هرکس شمشیر برکشد از من نیست.

کشّی این روایت را به صورت دیگری آورده و در ترجمۀ حذیفة بن منصور به سندش از عبدالرحمن بن حجاج نقل کرده که گفت:

سَأَلَ أَبُو الْعَبَّاسِ فَضْلٌ الْبَقْبَاقُ لِحَرِيزٍ الْإِذْنَ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَلَمْ يَأْذَنْ لَهُ، فَعَاوَدَهُ فَلَمْ يَأْذَنْ لَهُ، فَقَالَ: أَيَّ شَيْءٍ لِلرَّجُلِ أَنْ يَبْلُغَ مِنْ عُقُوبَةِ غُلَامِهِ؟ قَالَ: قَالَ: عَلَى قَدْرِ ذُنُوبِهِ، فَقَالَ: قَدْ عَاقَبْتَ وَاللَّهِ حَرِيزاً بِأَعْظَمَ مِمَّا صَنَعَ، قَالَ: وَيْحَكَ إِنِّي فَعَلْتُ ذَلِكَ أَنَّ حَرِيزاً جَرَّدَ السَّيْفَ.[194]

ابوالعباس فضل بقباق خواست تا برای حریز بن عبدالله سجستانی از امام صادق% اذن بگیرد تا بر حضرتش وارد شود، حضرت به او اذن ورود نداد. دوباره خواست تا از حضرت برای او اذن بگیرد ولی به او اذن نداد. فضل بقباق به حضرت عرض کرد: چه چیزی است برای کسی که به درجه عقوبت غلامش برسد؟ حضرت فرمود: این قدر و اندازه گناهش است. فضل عرض کرد: به خدا سوگند شما بیش از آن کاری که حریز انجام داده او را عقوبت کردید. حضرت فرمود: وای بر تو، من این‌چنین کرده‌ام؟ همانا حریز کسی است که شمشیر کشیده است.

نجاشی در ترجمۀ حریز بن عبدالله سجستانی می‌نویسد:

من أهل الكوفة، أكثر السفر والتجارة إلى سجستان فعرف بها ... وكان ممن شهر السيف في قتال الخوارج بسجستان في حياة أبي عبد الله%، وروي أنّه جفاه وحجبه عنه.[195]

او از اهالی کوفه بود که بسیار سفر به سجستان به جهت تجارت می‌کرد و لذا سجستانی معروف شد... او از جمله کسانی بود که در سجستان شمشیر کشید و خوارج را به قتل رساند و این کار در زمان حیات ابی‌عبدالله (امام صادق%) بود و روایت شده که حضرت به او بی‌اعتنایی کرده و او را از خودش دور کرد.

 

م) فرق بین مؤمن و مسلم

شیخ مفید می‌نویسد:

وَتَلَاقَتِ الرُّسُلُ كُلُّهَا عِنْدَهُ، فَقَرَأَ الْكُتُبَ، وَسَأَلَ الرُّسُلَ عَنِ النَّاسِ، ثُمَّ كَتَبَ مَعَ هَانِئِ بْنِ هَانِئٍ وَسَعِيدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَكَانَا آخِرَ الرُّسُلِ:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الْمَلَأ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُؤْمِنِينَ.

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ هَانِئاً وَسَعِيداً قَدِمَا عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ، وَكَانَا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَيَّ مِنْ رُسُلِكُمْ، وَقَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِي اقْتَصَصْتُمْ وَذَكَرْتُمْ، وَمَقَالَةُ جُلِّكُمْ: أَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْهُدَى وَالْحَقِّ. وَإِنِّي بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِي وَابْنَ عَمِّي وَثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، فَإِنْ كَتَبَ إِلَيَّ أَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ وَذَوِي الْحِجَا وَالْفَضْلِ مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُكُمْ وَقَرَأْتُ فِي كُتُبِكُمْ، أَقْدَمُ عَلَيْكُمْ وَشِيكاً إِنْ شَاءَ اللَّهِ. فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ، الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ، الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ، الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّهِ، وَالسَّلَامُ.[196]

و نامه‌رسان‌ها و فرستادگان یکی پس از دیگری در نزد آن حضرت به هم رسیدند، امام% از فرستادگان حال مردم را پرسید، سپس به وسیلۀ هانی بن هانی و سعید بن عبدالله که آخرین فرستادگان مردم کوفه بودند نامه‌ای بدین مضمون به آن‌ها نوشت:

 «بسم الله الرحمن الرحیم» نامه‌ای است از حسین بن علی به گروه مؤمنان و مسلمانان، اما بعد همانا هانی و سعید نامه‌های شما را به من رساندند و این دو آخرین فرستادگان شما بودند و من همۀ آنچه داستان کرده‌اید و یادآور شده‌اید را دانستم، سخن بیشتر شما این بود که: برای ما امام و پیشوائی نیست پس به سوی ما بیا، شاید خداوند به وسیله تو ما را بر حق و هدایت گرد آورد و من هم‌اکنون برادرم و پسرعمویم و آن کس که مورد اطمینان و وثوق من در میان خاندانم است [یعنی] مسلم بن عقیل را به سوی شما گسیل داشتم تا اگر مسلم برای من نوشت که رأی و اندیشه گروه شما و خردمندان و دانایانتان همانند سخن فرستادگان شما و آنچه من در نامه‌هایتان خواندم است، ان شاء الله به زودی نزد شما خواهم آمد، به جان خودم سوگند امام و پیشوا نیست جز آن کس که به کتاب خدا در میان مردم حکم کند و به دادگستری و عدالت بپا خیزد و بدین حق دین‌داری کند و خود را در آنچه مربوط به خدا است نگهداری کند. والسلام.

از ذکر «مؤمنین و مسلمین» در ابتدای نامۀ حضرت به دست می‌آید بین مؤمن و مسلم و ایمان و اسلام فرق است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮍ ﮎ ﮏﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ).[197]

عرب‌های بادیه‌نشین گفتند: «ایمان آورده‌ایم» بگو: شما ایمان نیاورده‌اید، ولی بگویید اسلام آورده‌ایم، امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است!

سماعه می‌گوید:

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ%: أَخْبِرْنِي عَنِ الْإِسْلَامِ وَالْإِيمَانِ أَهُمَا مُخْتَلِفَانِ؟ فَقَالَ: إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَالْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ، فَقُلْتُ: فَصِفْهُمَا لِي، فَقَالَ: الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَالتَّصْدِيقُ بِرَسُولِ اللَّهِ-، بِهِ حُقِنَتِ الدِّمَاءُ وَعَلَيْهِ جَرَتِ الْمَنَاكِحُ وَالْمَوَارِيثُ وَعَلَى ظَاهِرِهِ جَمَاعَةُ النَّاسِ، وَالْإِيمَانُ الْهُدَى وَمَا يَثْبُتُ فِي الْقُلُوبِ مِنْ صِفَةِ الْإِسْلَامِ وَمَا ظَهَرَ مِنَ الْعَمَلِ بِهِ وَالْإِيمَانُ أَرْفَعُ مِنَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ، إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ فِي الظَّاهِرِ وَالْإِسْلَامَ لَا يُشَارِكُ الْإِيمَانَ فِي الْبَاطِنِ وَإِنِ اجْتَمَعَا فِي الْقَوْلِ وَالصِّفَةِ.[198]

به امام صادق% عرض کردم: خبر بده مرا از اسلام و ایمان، آیا این دو با هم اختلاف دارند؟ حضرت فرمود: همانا ایمان با اسلام مشارکت دارد ولی اسلام با ایمان مشارکت ندارد. عرض کردم: برایم آن دو را توصیف کن. حضرت فرمود: اسلام عبارت است از گواهی به وحدانیت خدا و تصدیق به رسالت رسول او که توسط آن خون‌ها حفظ شده و نکاح‌ها و ارث‌ها جریان می‌یابد و جماعت مردم بر ظاهر آن می‌باشند؛ و ایمان عبارت است از هدایت و آنچه از صفت اسلام و اعمال ظاهری در قلب‌ها ثابت می‌گردد و ایمان یک درجه از اسلام بالاتر است، همانا ایمان در ظاهر با اسلام مشارکت دارد ولی اسلام با ایمان در باطن مشارکت ندارد گرچه در قول و صفت با هم اجتماع دارند.

و نیز امام صادق% فرمود:

إِنَّ الْإِيمَانَ يُشَارِكُ الْإِسْلَامَ وَلَا يُشَارِكُهُ الْإِسْلَامُ، إِنَّ الْإِيمَانَ مَا وَقَرَ فِي الْقُلُوبِ وَالْإِسْلَامَ مَا عَلَيْهِ الْمَنَاكِحُ وَالْمَوَارِيثُ وَحَقْنُ الدِّمَاءِ، وَالْإِيمَانَ يَشْرَكُ الْإِسْلَامَ وَالْإِسْلَامَ لَا يَشْرَكُ الْإِيمَانَ.[199]

ایمان شریک اسلام می‌شود، ولی اسلام شریک ایمان نمی‌گردد، ایمان آن است که در دل ثابت شود و اسلام چیزی است که زناشویی و میراث و حفظ خون به سبب آن شود، ایمان شریک اسلام است، ولی اسلام شریک ایمان نیست.

شهید ثانی در بیان حقیقت اسلام می‌نویسد:

فقيل: هو والإيمان واحد، وقيل: بتغايرهما، والظاهر أنّهم أرادوا الوحدة بحسب الصدق لا في المفهوم.

ويظهر من كلام جماعة من الأصوليين أنّهما متحدان بحسب المفهوم أيضاً حيث قالوا: إنّ الإسلام هو الانقياد والخضوع لألوهية الباري تعالى، والإذعان بأوامره ونواهيه، وذلك حقيقة التصديق الذي هو الإيمان على ما تقدّم.

وأمّا القائلون بالتغايّر صدقاً ومفهوماً، فإنّهم أرادوا أنّ الإسلام أعم من الإيمان مطلقاً.

وقد أشرنا فيما تقدّم في أوائل المقدّمة الأولى أنّ المحقق نصير الدين الطوسي+ نقل في قواعد العقائد أنّ الإسلام أعم في الحكم من الإيمان، لكنه في الحقيقة هو الإيمان، وهذه عبارته رحمه اللّه:

قالوا: إنّ الإسلام أعم في الحكم من الإيمان؛ لأنّ من أقر بالشهادتين كان حكمه حكم المسلمين، لقوله تعالى: (ﮍ ﮎ ﮏﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ)[200].[201]

گفته شده: اسلام و ایمان به یک معناست؛ و نیز گفته شده: مفهوم این دو با یکدیگر مغایرت دارند و ظاهر این است که مقصود آنان وحدت به حسب مصداق است نه در مفهوم.

و از کلام جماعتی از اصولیان استفاده می‌شود این دو به حسب مفهوم نیز متحد می‌باشند؛ زیرا گفته‌اند: اسلام عبارت است از انقیاد و خضوع نسبت به الوهیت خداوند باری تعالی و اعتقاد به اوامر و نواهی و آن همان حقیقت تصدیقی است که عبارت باشد از ایمان بنا بر آنچه گذشت.

و اما قائلین به تغایر در مصداق و مفهوم مقصودشان این است که اسلام اعم از ایمان است به طور مطلق؛ و در گذشته در اوایل مقدمۀ اول اشاره کردیم به این‌که محقق نصیرالدین طوسی قدس سره در «قواعد العقائد» نقل کرده این‌که اسلام اعم از ایمان در حکم است ولی اسلام در حقیقت همان ایمان بوده و این است عبارتش که رحمت خدا بر او باد:

گفته‌اند: اسلام در حکم اعم از ایمان است؛ زیرا کسی که اقرار به شهادتین کرده در حکم مسلمین است به جهت قول خداوند متعال: «عرب‌های بادیه‌نشین گفتند: ایمان آورده‌ایم. بگو: شما ایمان نیاورده‌اید، ولی بگویید اسلام آورده‌ایم».

 

 

ن) ویژگی‌های اسلام

از احادیث حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود اسلام ویژگی‌هایی دارد، از قبیل:

1. منت اسلام بر اسلام‌آورندگان

از امام حسین% نقل شده که قبل از شهادت خود خطاب به اصحابش دربارۀ عصر ظهور فرمود:

... وَأَعْرِضُ عَلَى الْيَهُودِ وَالنَّصَارَى وَسَائِرِ الْمِلَلِ، وَلَأُخَيِّرَنَّهُمْ بَيْنَ الْإِسْلَامِ وَالسَّيْفِ، فَمَنْ أَسْلَمَ مَنَنْتُ عَلَيْهِ، وَمَنْ كَرِهَ الْإِسْلَامَ أَهْرَقَ اللَّهُ دَمَهُ.[202]

... و بر یهود و نصارا و دیگر ملت‌ها عرضه می‌دارم و آنان را میان اسلام و شمشیر، آزاد می‌گذارم هر که اسلام آورد بر او منت دارم و هر که اسلام را نپذیرد خدا خونش را بریزد.

از این کلام حضرت به دست می‌آید هر کس اسلام را بپذیرد اولیای اسلام بر آنان منت دارند نه آن‌که آنان بر اسلام و اولیای الهی منّت داشته باشند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯳ ﯴ ﯵ ﯶﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ).[203]

از این‌که اسلام آورده‌اند بر تو منت می‌گذارند؛ بگو: اگر [در ادعای مؤمن بودن] راست‌گویید، بر من از اسلام آوردن خود منت نگذارید، بلکه خداست که با هدایت شما به ایمان بر شما منت دارد.

امام علی% می‌فرماید:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْعَمَ عَلَيَّ بِالْإِسْلَامِ وَعَلَّمَنِي الْقُرْآنَ.[204]

حمد و سپاس مختص خداوندی است که بر من به اسلام منت نهاد و قرآن را به من آموخت.

2. اسلام، دین تبری

طبری به سندش از عُقبة بن سَمعان نقل می‌کند که گفت:

لَمَّا خَرَجَ الْحُسَيْنُ مِنْ مَكَّةَ، اعْتَرَضَهُ رُسُلُ عَمْرِو بْنِ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ، عَلَيْهِمْ يَحْيَى بْنُ سَعِيدٍ، فَقَالُوا لَهُ: اِنصَرِفْ، أَيْنَ تَذْهَبُ؟ فَأَبَى عَلَيْهِمْ وَمَضَى، وَتَدَافَعَ الْفَرِيقَانِ فَاضْطَرَبُوا بِالسِّيَاطِ، ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ وَأَصْحَابَهُ امْتَنَعُوا امْتِنَاعاً قَوِيّاً، وَمَضَى الْحُسَيْنُ% عَلَى وَجْهِهِ، فَنَادَوْهُ: يَا حُسَيْنُ، أَلَا تَتَّقِي اللَّهَ، تَخْرُجُ مِنَ الْجَمَاعَةِ وَتُفَرِّقُ بَيْنَ هَذِهِ الْاُمَّةِ؟! فَتَأَوَّلَ حُسَيْنٌ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: (ﰋ ﰌ ﰍ ﰎﰏ ﰐ ﰑ ﰒ ﰓ ﰔ ﰕ ﰖ ﰗ)[205].[206]

چون حسین% از مکه بیرون آمد، فرستادگان عمرو بن سعد بن عاص به فرماندهی یحیی بن سعید، راه را بر او گرفتند و گفتند: بازگرد. کجا می‌روی؟ حسین% خودداری ورزید و رهسپار شد و دو گروه، با تازیانه با هم درگیر شدند. چون امام حسین% و یارانش به شدّت [از پیروی آنان] امتناع ورزیدند و حسین% به راه خود رفت، آنان فریاد کشیدند: ای حسین! آیا از خدا، پروا نمی‌کنی؟ از جماعت، بیرونی می‌روی و میان امّت، جدایی می‌افکنی؟ حسین% [در پاسخ]، گفتۀ خدای را شاهد آورد: «عمل من، از آنِ خودم است و عمل شما، از آنِ خودتان. شما از آنچه من می‌کنم، بیزارید و من، از آنچه شما می‌کنید، بیزارم».

پیام این استشهاد حضرت به آیه این‌که اسلام همان‌گونه که دین تولی بوده، دین تبری نیز هست.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎﰏ ﰐ ﰑ ﰒ ﰓ ﰔ ﰕ ﰖ ﰗ).[207]

و اگر تو را تکذیب کردند، بگو: «عمل من برای من و عمل شما برای شماست! شما از آنچه من انجام می‌دهم بیزارید و من [نیز] از آنچه شما انجام می‌دهید بیزارم!».

رسول خدا- فرمود:

أَوْثَقُ عُرَى الْإِيمَانِ الْحُبُّ فِي اللَّهِ وَالْبُغْضُ فِي اللَّهِ وَتَوَالِي أَوْلِيَاءِ اللَّهِ وَالتَّبَرِّي مِنْ أَعْدَاءِ اللَّهِ.[208]

محکم‌ترین دستاویزهای ایمان، دوستی برای خدا و دشمنی برای خدا و پیروی اولیاء خدا و بیزاری از دشمنان خداست.

3. حقانیت اسلام

ابن اعثم می‌نویسد:

وَصِيَّةُ الْحُسَيْنِL لِأَخِيهِ مُحَمَّدٍL:

... إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ...[209]

وصیت امام حسین% به برادرش محمد بن حنفیه (رضی الله عنه):

... به راستی که حسین بن علی، شهادت می‌دهد جز خدای یگانه، خدایی نیست و همتایی ندارد و به راستی که محمد، بنده و فرستادۀ اوست و پیام حق را از جانب او (خدا) آورد...

از جملۀ «جاءَ بِالحَقِّ» به دست می‌آید اسلام دین حق است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ).[210]

دین در نزد خدا، اسلام [و تسلیم بودن در برابر حق] است.

و نیز می‌فرماید:

(ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ).[211]

و هر کس جز اسلام [و تسلیم در برابر فرمان حق]، آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد؛ و او در آخرت، از زیانکاران است.

امام علی% می‌فرماید:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي شَرَعَ الْإِسْلَامَ فَسَهَّلَ شَرَائِعَهُ لِمَنْ وَرَدَهُ، وَأَعَزَّ أَرْكَانَهُ عَلَى مَنْ غَالَبَهُ، فَجَعَلَهُ أَمْناً لِمَنْ عَلِقَهُ، وَسِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ، وَبُرْهَاناً لِمَنْ تَكَلَّمَ بِهِ، وَشَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ عَنْهُ، وَنُوراً لِمَنِ اسْتَضَاءَ بِهِ، وَفَهْماً لِمَنْ عَقَلَ، وَلُبّاً لِمَنْ تَدَبَّرَ، وَآيَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ، وَتَبْصِرَةً لِمَنْ عَزَمَ، وَعِبْرَةً لِمَنِ اتَّعَظَ، وَنَجَاةً لِمَنْ صَدَّقَ، وَثِقَةً لِمَنْ تَوَكَّلَ، وَرَاحَةً لِمَنْ فَوَّضَ، وَجُنَّةً لِمَنْ صَبَرَ، فَهُوَ أَبْلَجُ الْمَنَاهِجِ، وَأَوْضَحُ الْوَلَائِجِ، مُشْرَفُ الْمَنَارِ، مُشْرِقُ الْجَوَادِّ، مُضِيءُ الْمَصَابِيحِ، كَرِيمُ الْمِضْمَارِ، رَفِيعُ الْغَايَةِ، جَامِعُ الْحَلْبَةِ، مُتَنَافِسُ السُّبْقَةِ، شَرِيفُ الْفُرْسَانِ.[212]

ستایش خداوندی را سزاست که راه اسلام را گشود و راه نوشیدن آب زلالش را بر تشنگان آسان فرمود. ستون‌های اسلام را در برابر ستیزه جویان استوار کرد و آن را پناهگاه امنی برای پناه برندگان و مایه آرامش برای وارد شوندگان قرار داد. اسلام، حجّت و برهان برای گویندگان و گواه روشن برای دفاع کنندگان و نور هدایتگر برای روشنی خواهان و مایه فهمیدن برای خردمندان و عقل و درک برای تدبیر کنندگان و نشانه گویا برای جویندگان حق و روشن‌بینی برای صاحبان عزم و اراده، پندپذیری برای عبرت گیرندگان، عامل نجات و رستگاری برای تصدیق‌کنندگان و آرامش‌دهنده تکیه کنندگان، راحت و آسایش توکل‌کنندگان و سپری نگه‌دارنده برای استقامت دارندگان است. اسلام روشن‌ترین راه‌ها است، جاده‌هایش درخشان، نشانه‌های آن در بلندترین جایگاه، چراغ‌هایش پرفروغ و سوزان، میدان مسابقه آن پاکیزه برای پاکان، سرانجام مسابقه‌های آن روشن و بی‌پایان، مسابقه‌دهندگان آن پیشی گیرنده و چابک‌سواران‌اند.

4. مخالفت اسلام با رذالت

ابن سعد به سندش از مسور نقل کرده که گفت:

أَنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إِلَى مَرْوَانَ: زَوِّجْ يَزِيدَ مِنْ ابْنَةِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ، وَاقْضِ عَنْهُ دَيْنَهُ خَمْسِينَ أَلْفَ دِينَارٍ وَصِلْهُ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِينَارٍ. فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ: مَا أَقْطَعُ أَمْراً دُونَ الْحُسَيْنُ. فَشَاوَرَهُ فَقَالَ: اجْعَلْ أَمْرَهَا إِلَيَّ فَفَعَلَ. وَاجْتَمَعُوا فَقَالَ مَرْوَانُ: إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَحَبُّ أَنْ يَزِيدَ الْقَرَابَةَ لُطْفاً، وَالْحَقَّ عِظَماً، وَأَنْ يَتَلَافَى صَلَاحَ هَذَيْنِ الْحَيَّيْنِ بِالْصِّهْرِ، وَقَدْ كَانَ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ فِي إِجَابَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مَا حَسَّنَ فِيهِ رَأْيُهُ وَوَلِيُّ أَمْرِهَا خَالُهَا، وَلَيْسَ عِنْدَ حُسَيْنٍ خِلَافٌ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ.

فَتَكَلَّمَ حُسَيْنٌ وَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ رَفَعَ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِيسَةَ وَأَتَمَّ النَّاقِصَةَ، وَأَذْهَبَ اللَّوْمَ، فَلَا لَوْمَ عَلَى مُسْلِمٍ، وَإِنَّ الْقَرَابَةَ الَّتِي عَظَّمَ اللَّهُ حَقَّهَا قَرَابَتُنَا وَقَدْ زَوَّجْتُ هَذِهِ الْجَارِيَةَ مَنْ هُوَ أَقْرَبُ نَسَباً وَأَلْطَفُ سَبَباً الْقَاسِمَ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ. فَقَالَ مَرْوَانُ: أَغَدْراً يَا بَنِي هَاشِمٍ؟ وَقَالَ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ: يَا بْنَ جَعْفَرٍ، مَا هَذِهِ أَيَادِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عِنْدَكَ! قَالَ: قَدْ أَعْلَمْتُكَ أَنِّي لَا أَقْطَعُ أَمْراً فِيهَا دُونَ خَالِهَا. فَقَالَ حُسَيْنٌ: نَشَدْتُكُمُ اللَّهَ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ الْحَسَنَ خَطَبَ عَائِشَةَ بِنْتَ عُثْمَانَ فَوَلَّوْكَ أَمْرَهَا فَلَمَّا صِرْنَا فِي مِثْلِ هَذَا الْمَجْلِسِ قُلْتَ: قَدْ بَدَا لِي أَنْ أُزَوِّجَهَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ؟ هَلْ كَانَ هَذَا يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ؟ ـ يَعْنِي الْمِسْوَرَ بْنَ مِخْرَمَةَ ـ فَقَالَ: اللَّهُمَّ نَعَمْ. فَقَالَ مَرْوَانُ: إِنَّما أَلْوَمُ عَبْدَ اللَّهِ، فَأَمَّا حُسَيْنٌ فَوَغِرُ الصَّدْرِ. فَقَالَ مِسْوَرْ: لَا تُحْمَلُ عَلَى الْقَوْمِ، فَالَّذِي صَنَعُوا أَوْصَلَ، وَصَلُوا رَحِماً وَوَضَعُوا كَرِيمَتَهُمْ حَيْثُ أَحَبُّوا.[213]

معاویه در نامه به مروان چنین نوشت: دختر عبدالله بن جعفر را به ازدواج یزید درآور و در مقابل بدهی او را که پنجاه‌هزار دینار است بپرداز و به او ده هزار دینار هدیه بده.

عبدالله بن جعفر گفت: من کاری را بدون مشورت با حسین% انجام نمی‌دهم. او با حضرت مشورت نمود. حضرت به او فرمود: امر دخترت را به من واگذار کن. عبدالله چنین کرده و با هم توافق نمودند.

مروان گفت: امیر مؤمنان دوست دارد که لطف این قرابت را زیاد کرده و به آن عظمت ببخشد و با ازدواج بین این دو قبیله خیرخواهی خود را تلافی کند و ابوجعفر نظر خوبی دارد که می‌خواهد درخواست امیر مؤمنان را اجابت کند. او امر دخترش را به دایی‌اش واگذار کرده و حسین% مخالفتی با امیر مؤمنان ندارد.

حسین% به سخن درآمده و فرمود: همانا خداوند با اسلام خساست را از میان برداشته و نقص را جبران نموده و سرزنش را از بین برده است و لذا هیچ نوع سرزنشی بر مسلمان نیست و همانا قرابتی که خداوند حق آن را پاس داشته، قرابت ماست و من این دختر را به کسی تزویج کردم که به لحاظ نسبی قریب‌تر و به لحاظ سببی لطف بیشتری دارد که همان قاسم بن محمد بن جعفر باشد.

مروان گفت: ای بنی‌هاشم! قرار نیرنگ دارید؟ و به عبدالله بن جعفر گفت: ای فرزند جعفر! این سزای خدمت و لطف امیر مؤمنان به توست!

عبدالله بن جعفر گفت: به تو اعلام کردم که من نظر قاطعی دربارۀ دخترم بدون اجازۀ دایی‌اش ندارم.

حسین% فرمود: شما را به خدا سوگند آیا میدانید که حسن% عایشه دختر عثمان را خواستگاری کرد و آنان او را متولی او قرار دادند و همین قصه دربارۀ او تکرار شد و تو گفتی نظرم بر این است که به تزویج عبدالله بن زبیر درآورم؟

ای ابا عبدالرحمن (مسور بن مخرمة) این‌گونه نیست؟ مسور گفت: بار خدایا! آری.

مروان گفت: من عبدالله را سرزنش می‌کنم ولی حسین کینه‌توز است.

مسور گفت: بر این قوم حمله مکن؛ زیرا آنچه کرده‌اند به صله رحم نزدیک‌تر است، آنان صله رحم کرده و دختر خود را به کسی که دوست داشتند دادند.

«خسیسه» به معنای پستی و رذالت است و از این کلام حضرت به دست می‌آید اسلام با این امور مخالف است.

رسول خدا- به جویبر فرمود:

إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَضَعَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ شَرِيفاً، وَشَرَّفَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَضِيعاً، وَأَعَزَّ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ ذَلِيلاً، وَأَذْهَبَ بِالْإِسْلَامِ مَا كَانَ مِنْ نَخْوَةِ الْجَاهِلِيَّةِ وَتَفَاخُرِهَا بِعَشَائِرِهَا وَبَاسِقِ أَنْسَابِهَا.[214]

خداوند به واسطۀ اسلام کسی را که در جاهلیت، شریف و باشخصیت بود پایین آورد و با اسلام هر کس را در جاهلیت پایین بود، شرافت بخشید و با اسلام هر کس در جاهلیت خوار بود را عزیز کرد و با اسلام نخوت و تکبر جاهلیت و فخرفروشی به خویشان و بالا بودن نسب را از میان برد.

5. مخالفت اسلام با سرزنش افراد مسلمان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَأَذْهَبَ اللَّوْمَ» که فاعل آن خداست به دست می‌آید او با اسلام سرزنش از افراد کافر را برداشته است و لذا کافری که مسلمان شده را نباید بر کردار قبل از اسلامش سرزنش نمود.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ).[215]

به آن‌ها که کافر شدند بگو: چنانچه از مخالفت بازایستند [و ایمان آورند]، گذشته آن‌ها بخشوده خواهد شد؛ و اگر به اعمال سابق بازگردند، سنّت خداوند در گذشتگان، دربارۀ آن‌ها جاری می‌شود [و حکم نابودی آنان صادر می‌گردد].

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

مَنْ أَحْسَنَ فِي الْإِسْلَامِ لَمْ يُؤَاخَذْ بِمَا عَمِلَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ، وَمَنْ أَسَاءَ فِي الْإِسْلَامِ أُخِذَ بِالْأَوَّلِ وَالْآخِرِ.[216]

هر که اسلامش نیکو (راستین) باشد، برای اعمالی که در جاهلیت کرده است بازخواست نشود و هرکه در مسلمانی‌اش نیز بدی کند، برای هر کاری که کرده و می‌کند مؤاخذه می‌شود.

6. اتمام نقایص توسط اسلام

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «... وَأَتَمَّ النَّاقِصَةَ» به دست می‌آید اسلام نقایص افراد را کامل کرده است.

امام علی% می‌فرماید:

ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ، وَاصْطَنَعَهُ عَلَى عَيْنِهِ، وَأَصْفَاهُ خِيَرَةَ خَلْقِهِ، وَأَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَى مَحَبَّتِهِ، أَذَلَّ الْأَدْيَانَ بِعِزَّتِهِ، وَوَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ، وَأَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِكَرَامَتِهِ، وَخَذَلَ مُحَادِّيهِ بِنَصْرِهِ، وَهَدَمَ أَرْكَانَ الضَّلَالَةِ بِرُكْنِهِ، وَسَقَى مَنْ عَطِشَ مِنْ حِيَاضِهِ، وَأَتْأَقَ الْحِيَاضَ بِمَوَاتِحِهِ.

ثُمَّ جَعَلَهُ لَا انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ، وَلَا فَكَّ لِحَلْقَتِهِ، وَلَا انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ، وَلَا زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ، وَلَا انْقِلَاعَ لِشَجَرَتِهِ، وَلَا انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ، وَلَا عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ، وَلَا جَذَّ لِفُرُوعِهِ، وَلَا ضَنْكَ لِطُرُقِهِ، وَلَا وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ، وَلَا سَوَادَ لِوَضَحِهِ، وَلَا عِوَجَ لِانْتِصَابِهِ، وَلَا عَصَلَ فِي عُودِهِ، وَلَا وَعَثَ لِفَجِّهِ، وَلَا انْطِفَاءَ لِمَصَابِيحِهِ، وَلَا مَرَارَةَ لِحَلَاوَتِهِ.

فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِي الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا، وَثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا، وَيَنَابِيعُ غَزُرَتْ عُيُونُهَا، وَمَصَابِيحُ شَبَّتْ نِيرَانُهَا، وَمَنَارٌ اقْتَدَى بِهَا سُفَّارُهَا، وَأَعْلَامٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا، وَمَنَاهِلُ رَوِيَ بِهَا وُرَّادُهَا، جَعَلَ اللَّهُ فِيهِ مُنْتَهَى رِضْوَانِهِ، وَذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ، وَسَنَامَ طَاعَتِهِ، فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ وَثِيقُ الْأَرْكَانِ، رَفِيعُ الْبُنْيَانِ، مُنِيرُ الْبُرْهَانِ، مُضِيءُ النِّيرَانِ، عَزِيزُ السُّلْطَانِ، مُشْرِفُ الْمَنَارِ، مُعْوِذُ الْمَثَارِ، فَشَرِّفُوهُ وَاتَّبِعُوهُ، وَأَدُّوا إِلَيْهِ حَقَّهُ، وَضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ.[217]

همانا این اسلام، دین خداوندی است که آن را برای خود برگزید و با دیده عنایت پروراند و بهترین آفریدگان خود را مخصوص ابلاغ آن قرار داد. پایه‌های اسلام را بر محبت خویش استوار کرد و ادیان و مذاهب گذشته را با عزت آن، خوار نمود و با سربلند کردن آن، دیگر ملّت‌ها را بی‌مقدار کرد و با محترم داشتن آن، دشمنان را خوار گردانید و با یاری کردن آن دشمنان سرسخت را شکست داد و با نیرومند ساختن آن ارکان گمراهی را درهم کوبید و تشنگان را از چشمه زلال آن سیراب و آبگیر‌های اسلام را پر آب کرد.

خداوند اسلام را به گونه‌ای استحکام بخشید که پیوندهایش نگسلد و حلقه‌هایش از هم جدا نشود و ستون‌هایش خراب نگردد، در پایه‌هایش زوال راه نیابد، درخت وجودش از ریشه کنده نشود، زمانش پایان نگیرد، قوانینش کهنگی نپذیرد، شاخه‌هایش قطع نگردد، راه‌هایش تنگ و خراب نشود و پیمودن راهش دشوار نباشد، تیرگی در روشنایی آن داخل نشود و راه راست آن کجی نیابد، ستون‌هایش خم نشود و گذرگاهش بدون دشواری پیمودنی باشد، در چراغ اسلام خاموشی و در شیرینی آن تلخی راه نیابد.

اسلام ستون‌های استواری است که خداوند [پایه‌های] آن را در دل حق برقرار و اساس و پایه آن را ثابت کرد، اسلام چشمه ساری است که آب آن در فوران، چراغی است که شعله‌های آن فروزان و نشانه همیشه استواری است که روندگان راه حق با آن هدایت شوند، پرچمی است که برای راهنمایی پویندگان راه خدا نصب گردیده و آبشخوری است که وارد شوندگان آن سیراب می‌شوند. خداوند نهایت خشنودی خود را در اسلام قرار داده و بزرگ‌ترین ستون‌های دینش و بلندترین قلّه اطاعت او در اسلام جای گرفته است، اسلام در پیشگاه خداوند، دارای ستون‌هایی مطمئن، بنایی بلند، راهنمایی همیشه روشن، شعله‌ای روشنی‌بخش، برهانی نیرومند و نشانه‌ای بلندپایه است که درافتادن با آن ممکن نیست! پس اسلام را بزرگ بشمارید، از آن پیروی کنید، حق آن را ادا نمایید و در جایگاه شایسته خویش قرار دهید.

7. برطرف شدن نقص از اهل بیت( با اسلام

قیروانی می‌نویسد:

وَكَانَ لِمُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانٍ عَيْنٌ بِالْمَدِينَةِ يَكْتُبُ إِلَيْهِ بِمَا يَكُونُ مِنْ أُمُورِ النَّاسِ وَقُرَيْشٍ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ: إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ أَعْتَقَ جَارِيَةً لَهُ وَتَزَوَّجَهَا، فَكَتَبَ مُعَاوِيَةُ إِلَى الْحُسَيْنِ: مِنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مُعَاوِيَةَ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ، أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّهُ بَلَغَنِي أَنَّكَ تَزَوَّجْتَ جَارِيَتَكَ، وَتَرَكَتْ أَكْفَاءَكَ مِنْ قُرَيْشٍ، مِمَّنْ تَسْتَنْجِبُهُ لِلْوَلَدِ، وَتُمَجَّدُ بِهِ فِي الصِّهْرِ، فَلَا لِنَفْسِكَ نَظِرَةً، وَلَا لِوُلْدِكَ انْتَقَيْتَ.

فَكَتَبَ إِلَيْهِ الْحُسَيْنِ بْنُ عَلِيٍّ: أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ، وَتَعْيِيرُكَ إِيَّايَ بِأَنِّي تَزَوَّجْتُ مَوْلَاتِي، وَتَرَكْتُ أَكْفَائِي مِنْ قُرَيْشٍ، فَلَيْسَ فَوْقَ رَسُولِ اللَّهِ مُنْتَهَى فِي شَرَفٍ، وَلَا غَايَةَ فِي نَسَبٍ، وَإِنَّمَا كَانَتْ مِلْكَ يَمِينِي، خَرَجَتْ عَنِ يَدَيِ بِأَمْرٍ الْتَمَسْتُ فِيهِ ثَوَابَ اللَّهِ تَعَالَى، ثُمَّ ارْتَجَعْتُهَا عَلَى سُنَّةٍ نَبِيِّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، وَقَدْ رَفَعَ اللَّهُ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِيسَةَ، وَوَضَعَ عَنَّا بِهِ النَّقِيصَةَ، فَلَا لَوْمَ عَلَى امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا فِي أَمْرِ مَأْثَمٍ، وَإِنَّمَا اللَّوْمُ لَوْمُ الْجَاهِلِيَّةِ.[218]

معاویة بن ابی سفیان جاسوسی در مدینه داشت که اخبار مردم و قریش را به او گزارش می‌کرد. پس به او نوشت: حسین بن علی' کنیزی داشت که او را آزاد کرده و با او ازدواج نمود.

معاویه به حسین بن علی' نوشت: از امیر مؤمنان! معاویه به حسین بن علی' امّا بعد، به من خبر رسیده که تو با کنیز خود ازدواج کرده‌ای و از همگنان قریشی خود ـ که برای نژادت گزینشی گران‌بها و در پیوندت مایۀ بزرگواری خواهند بود ـ دست کشیده‌ای، نه به سود خود کار کرده‌ای و نه برای نسلت انتخابی شایسته داشته‌ای.

[امام] حسین بن علی' در پاسخ او نوشت: «امّا بعد، نامه تو ـ که حاوی سرزنش در ازدواج با کنیزم و چشم‌پوشی‌ام از همگنان قریشی بود ـ رسید. بدان که هیچ شرافتی از شرافت رسول خدا- و هیچ پیوندی در پیوند با او برتر نیست، آن کنیز من بود که به سبب امری که در آن پاداش خدای متعال را می‌جستم از ملکم خارج شد سپس بر طبق سنّت رسول خدا- (ازدواج) او را به خود بازگرداندم و خدا هر فرومایگی [از بندگان] و هر کمبود ما را با اسلام برداشته است. پس بر هیچ مسلمانی هیچ‌گونه سرزنشی جز در گناه نیست و سرزنش تو فقط جاهلیت [و فرهنگ جاهلی] است».

از جملۀ «وَوَضَعَ عَنَّا بِهِ النَّقِيصَةَ» و عطف آن بر ماقبل به دست می‌آید به برکت اسلام، نقص از اهل بیت( برطرف شده، همان‌گونه که توسط آن فرومایگی از بندگان برداشته شده است.

امام علی% می‌فرماید:

وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا مِنَ الضَّلَالَةِ، وَبَصَّرَنَا مِنَ الْعَمَى، وَمَنَّ عَلَيْنَا بِالْإِسْلَامِ.[219]

ستایش خدا را که ما را از راه گمراهی به صراط هدایت رهبری فرمود و از کوری نجات داد و نعمت اسلام را بر ما منت نهاد.

از امام باقر% نقل شده که فرمود:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا بِالْإِسْلَامِ، وَعَلَّمَنَا الْقُرْآنَ، وَمَنَّ عَلَيْنَا بِمُحَمَّدٍ-.[220]

پاک است خدایی که ما را به سوی اسلام راه نمود و قرآن را به ما آموخت و به وجود محمد- بر ما منت نهاد.

 

س) مسلمانان کافرنما

ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا هَؤُلَاءِ الْمَارِقَةَ الَّذِينَ يُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِأَنْفُسِهِمْ، يُضاهِئونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ، بَلْ هُوَ اللَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.[221]

ای مردم! از این بیرون رفتگان از دین که خدا را به خود شبیه می‌کنند و مانند کافرانِ اهل کتابْ سخن می‌گویند، بپرهیزید که او خدایی بی‌نظیر، شنوا و بیناست. دیده‌ها او را درنمی‌یابند و او دیده‌ها را درمی‌یابد و اوست باریک‌بینِ آگاه.

پیام این کلام حضرت این‌که برخی از مسلمانان گرچه ادعای اسلام داشته و خود را در زمرۀ مسلمین به حساب می‌آورند ولی سخنانشان همانند سخنان کفار است، همان‌گونه که خداوند متعال دربارۀ یهود و نصارا می‌فرماید:

(ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤﮥ ﮦ ﮧ ﮨﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯﮰ ﮱ ﯓﯔ ﯕ ﯖ).[222]

یهود گفتند: «عزیر پسر خداست!» و نصارا گفتند: «مسیح پسر خداست!» این سخنی است که با زبان خود می‌گویند که همانند گفتار کافران پیشین است؛ خدا آنان را بکشد، چگونه از حق انحراف می‌یابند؟!

قاضی سعید قمی در شرح این حدیث امام حسین% می‌نویسد:

وزيادة قوله: «من أهل الكتاب» منه%، أي المشبّهون مع تخالف أصنافهم في تشبيه اللّه بأنفسهم يشبّهون أهل الكتاب من اليهود والنصارى في إثباتهم الابن للّه سبحانه، وذلك لأنّ من شبّه اللّه بخلقه في أمر من الأمور ـ أيّ أمر كان من ذات أو صفة أو فعل ـ مع القول بالسببيّة فقد لزم منه القول بالأبوة والبنوّة لا محالة، ولا ينفعه عدم التصريح بذلك أو عدم اعتقاد ذلك، فإنّ اللوازم العقليّة لا تنفكّ عن ملزوماتها ويصير في الآخرة عليه وبالاً ويكون نصب عينه يوم الجزاء، ويقال لهم: أين شركاؤكم الّذين كنتم تشاقّون فيهم وتجادلون أهل الحقّ عليهم.[223]

کلمۀ «من اهل الکتاب» از جانب حضرت اضافه شده است؛ یعنی آنان که با مخالفت اصنافشان خدا را به خود تشبیه کرده‌اند، آنان در اثبات فرزند برای خدای سبحان شبیه یهود و نصارا از اهل کتاب شده‌اند و جهت آن این است که هر کس خدا را به خلقش در امری از امور ـ هر امری باشد اعم از ذات یا صفت یا فعل ـ تشبیه کند با اعتقاد به سببیت لازمۀ گفتارش به طور قطع قول به پدری و پسری است و تصریح نکردن یا عدم اعتقاد به آن او را نفع نمی‌دهد؛ زیرا لوازم عقلی از ملزومات آن‌ها منفک نمی‌شود و در آخرت وبال او شده و روز جزا در برابر چشمانش خواهد بود و به آنان خواهد گفت: کجایند شریکان شما؛ آنان که در حقشان خلاف داشتید و با اهل حق بر آنان جدال می‌نمودید.

 

امام علی% می‌فرماید:

وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً، وَبَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً، مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ، وَلَا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِيمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ، تَقُولُونَ النَّارَ وَلَا الْعَارَ، كَأَنَّكُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُكْفِئُوا الْإِسْلَامَ عَلَى وَجْهِهِ انْتِهَاكاً لِحَرِيمِهِ، وَنَقْضاً لِمِيثَاقِهِ، الَّذِي وَضَعَهُ اللَّهُ لَكُمْ حَرَماً فِي أَرْضِهِ، وَأَمْناً بَيْنَ خَلْقِهِ، وَإِنَّكُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَى غَيْرِهِ حَارَبَكُمْ أَهْلُ الْكُفْرِ، ثُمَّ لَا [جَبْرَائِيلَ] جَبْرَائِيلُ وَلَا [مِيكَائِيلَ وَلَا مُهَاجِرِينَ وَلَا أَنْصَارَ] مِيكَائِيلُ وَلَا مُهَاجِرُونَ وَلَا أَنْصَارٌ يَنْصُرُونَكُمْ إِلَّا الْمُقَارَعَةَ بِالسَّيْفِ، حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَكُمْ.[224]

بدانید که شما پس از هجرت، دوباره همچون اعراب بادیه‌نشین شده‌اید و پس از وحدت و برادری به احزاب گوناگون تبدیل گشته‌اید، از اسلام تنها نام آن و از ایمان جز نشانی را نمی‌شناسید! شعار می‌دهید: آتش آری، ننگ هرگز! گویا می‌خواهید اسلام را واژگون و پرده حرمتش را پاره کنید؟ و پیمانی را که خدا برای حفظ حرمت مسلمین در زمین و عامل امنیت و آرامش مردم قرار داد بشکنید؟ همانا اگر شما به غیر اسلام پناه برید، کافران با شما نبرد خواهند کرد. آنگاه نه جبرئیل و نه میکائیل، نه مهاجر و نه انصار، وجود ندارند که شما را یاری دهند و چاره‌ای جز نبرد با شمشیر ندارید تا خدا در میان شما حکم نماید.

 

دوم: ایمان

دوّم: ایمان

مقدمه

مفهوم لغوی ایمان

ازهری می‌نویسد:

واتّفق أهل العلم من اللغويين وغيرهم أنّ «الإيمان» معناه: التصديق ... وقال اللّه تعالى حكاية عن إخوة يوسف لأبيهم: (ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ)[225]، لم يختلف أهل التفسير أنّ معناه: وما أنت بمصدّق لنا.[226]

اهل علم از لغوی‌ها و دیگران اتفاق دارند بر این‌که معنای ایمان تصدیق است. خداوند متعال از برادران یوسف% خطاب به پدرشان چنین حکایت کرده: «تو به ما ایمان نداری، هرچند راست‌گو باشیم». اهل تفسیر اتفاق دارند بر این‌که معنای این جمله این است: «و تو ما را تصدیق ننموده‌ای».

جوهری در معنای کلمه «أمن» می‌نویسد:

والإيمان: التصديق. واللّه تعالى المؤمن؛ لأنّه آمن عباده من أن يظلمهم.[227]

ایمان به معنای تصدیق است و خداوند متعال مؤمن است؛ زیرا بندگانش را از ظلم وارد شدن به آنان بازمی‌دارد.

راغب اصفهانی می‌نویسد:

وآمن: إنّما يقال على وجهين: أحدهما: متعدّياً بنفسه، يقال: آمنته، أي جعلت له الأمن، ومنه قيل للّه: مؤمن، والثاني: غير متعدّ، ومعناه: صار ذا أمن ...

قال تعالى: (ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ)[228]، قيل: معناه: بمصدّق لنا، إلّا أنّ الإيمان هو التصديق الذي معه أمن.[229]

فعل «آمن» به دو وجه استعمال می‌شود:

استعمال اول: متعدی به نفسه، گفته می‌شود: «آمنته» یعنی برای او امنیت قرار دادم و از همین معناست آنجا که به خداوند مؤمن اطلاق می‌شود.

استعمال دوم: غیر متعدی به نفسه است و معنای آن در این صورت به معنای دارا شدن امنیت است...

خداوند متعال فرمود: «تو به ما ایمان نداری، هرچند راست‌گو باشیم»، گفته شده یعنی تو ما را تصدیق نمی‌کنی. جز آن‌که ایمان به معنای تصدیقی است که همراه با امنیت باشد.

فیروزآبادی می‌نویسد:

وآمن به إيماناً: صدّقه، والإيمان: الثقة، وإظهار الخضوع، وقبول الشريعة.[230]

جملۀ «آمن به ایمانا» به معنای تصدیق است و ایمان به معنای اعتماد و اظهار خضوع و پذیرش شریعت است.

در کتاب «حقائق الإیمان» که منسوب به شهید ثانی بوده، چنین آمده است:

فاعلم أنّ الإيمان لغة: التصديق، كما نص عليه أهلها، وهو إفعال من الأمن، بمعنى سكون النفس واطمئنانها لعدم ما يوجب الخوف لها، وحينئذ فكان حقيقة «آمَنَ بِهِ» سكنت نفسه [إليه] واطمأنت بسبب قبول قوله وامتثال أمره، فتكون الباء للسببية.

ويحتمل أن يكون بمعنى آمنه التكذيب والمخالفة، كما ذكره بعضهم، فتكون الباء فيه زائدة.

والأوّل أولى، كما لا يخفى، وأوفق لمعنى التصديق.

وهو يتعدّى باللام، كقوله تعالى: (ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ)[231]، (ﮅ ﮆ ﮇ)[232]، وبالباء كقوله تعالى: (ﭒ ﭓ ﭔ)[233].

وأمّا التصديق فقد قيل: إنّه القبول والإذعان بالقلب، كما ذكره أهل الميزان.

ويمكن أن يقال: معناه قبول الخبر أعم من أن يكون بالجنان أو باللسان، ويدل عليه قوله تعالى: (ﮍ ﮎ ﮏ)[234].

فأخبروا عن أنفسهم بالإيمان وهم من أهل اللسان، مع أنّ الواقع منهم هو الاعتراف باللسان دون الجنان، لنفيه عنهم بقوله تعالى: (ﮑ ﮒ ﮓ).

وإثبات الاعتراف بقوله تعالى: (ﮔ ﮕ ﮖ) الدال على كونه إقراراً بالشهادتين، وقد سمّوه إيماناً بحسب عرفهم، والذي نفاه اللّه عنهم إنّما هو الإيمان في عرف الشرع.

إن قلت: يحتمل أن يكون ما ادّعوه من الإيمان هو الشرعي، حيث سمعوا أنّ الشارع كلّفهم بالإيمان، فيكون المنفي عنهم هو ما ادّعوا ثبوته لهم، فلم يبق في الآية دلالة على أنّهم أرادوا اللغوي.

قلت: الظاهر أنّه في ذلك الوقت لم تكن الحقائق الشرعية متقررة عندهم، لبعدهم عن مدارك الشرعيات، فلا يكون المخبر عنه إلّا ما يسمّونه إيماناً عندهم، وقوله تعالى: (ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ)[235]، وقوله تعالى: (ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ)[236].

وجه الدلالة في هذه الآيات أنّ الإيمان في اللغة: التصديق، وقد وقع في الإخبار عنهم أنّهم آمنوا بألسنتهم دون قلوبهم، فيلزم صحة إطلاق التصديق على الإقرار باللسان وإن لم يوافقه الجنان.

وعلى هذا فيكون المنفي هو الإيمان الشرعي أعني القلبي، جمعاً بين صحة النفي والإثبات في هذه الآيات.[237]

بدان که «ایمان» در لغت به معنای تصدیق است همان‌گونه که اهل لغت بر آن تصریح کرده‌اند و آن از باب «افعال» و از مادۀ «امن» به معنای آرامش و اطمینان نفس به جهت عدم وجود خوف برای آن است؛ و در این هنگام جملۀ «آمن به» به معنای سکون و اطمینان نفس به جهت پذیرش گفتار و امتثال دستورات اوست و لذا «باء» در اینجا به معنای سببیت است.

و محتمل است که به معنای ایمن شدن از تکذیب و مخالفت باشد، همان‌گونه که برخی افراد ذکر کرده‌اند، پس «باء» در آن زائده است.

و قول اول سزاوارتر است، همان‌گونه که مخفی نیست و نیز با معنای تصدیق موافق‌تر است.

این فعل گاهی با لام متعدی می‌شود، مانند قول خداوند متعال: (ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ)؛ و مانند قول او: (ﮅ ﮆ ﮇ) ؛ و گاهی نیز با «باء» متعدی می‌شود، مثل قول او: (ﭒ ﭓ ﭔ).

اما «تصدیق»: برخی آن را به معنای قبول و اذعان به قلب گرفته‌اند آن‌گونه که اهل میزان گفته‌اند.

ولی ممکن است گفته شود: معنای آن قبول خبر است اعم از آن‌که به قلب باشد یا به زبان و دلیل بر آن قول خداوند متعال است: (ﮍ ﮎ ﮏ).

اعراب از خود، خبر به ایمان داده‌اند و آنان اهل زبان‌اند با آن‌که واقع از آنان اعتراف به زبان است نه قلب؛ زیرا در ادامۀ آیه «ایمان» از آنان نفی می‌شود، آنجا که می‌فرماید: (ﮑ ﮒ ﮓ) و اسلام را برای آنان اثبات می‌کند، آنجا که می‌فرماید: (ﮔ ﮕ ﮖ) و این جمله دلالت دارد بر این‌که «اسلام» همان اقرار به شهادتین است و آنان اسلام را به حسب عرف خود ایمان نامیده‌اند، ولی آنچه را که خداوند از آنان نفی کرده ایمان در عرف شرع است.

اگر گفته شود: محتمل است آنچه را که از ایمان ادعا کرده‌اند، همان ایمان شرعی باشد؛ زیرا شنیده بودند که شارع آنان را مکلف به ایمان کرده و لذا آنچه از آنان نفی شده چیزی است که ادعای ثبوتش را برای خود دارند، در نتیجه در آیه دلالتی بر این‌که اعراب ارادۀ معنای لغوی کرده باشند باقی نمی‌ماند.

در پاسخ می‌گوییم: ظاهر این است که در آن وقت حقائق شرعیه نزد اعراب ثابت نشده بود، به جهت دوری آنان از مدارک شرعی، در نتیجه آنچه از آن خبر داده شده نیست مگر ایمان خودخواندۀ آنان.

و نیز به آیۀ (ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ) و آیۀ: (ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ)، استدلال شده و در وجه استدلال به آن دو می‌گوییم: ایمان در لغت به معنای تصدیق است و در این آیات اشاره شده به این‌که آنان به زبان‌های خود ایمان آورده‌اند، نه دل‌هایشان. در نتیجه اطلاق تصدیق بر اقرار به زبان صحیح است، گرچه موافق با قلب نباشد و به جهت جمع بین صحت نفی و اثبات در این آیات باید جملۀ منفی را حمل بر ایمان شرعی که همان قلبی باشد، نمود.

او در ادامه به نظر تفتازانی اشاره کرده و می‌گوید:

إنّ العلامة التفتازاني ذكر في بعض تحقيقاته أنّ بعض القدرية ذهب إلى أنّ الإيمان هو المعرفة.

وأطبق علماؤنا على فساده؛ لأنّ أهل الكتاب كانوا يعرفون نبوّة نبينا محمّد- كما كانوا يعرفون أبناءهم، حيث أخبر اللّه تعالى عنهم بذلك، مع القطع بكفرهم لعدم التصديق.

ولأنّ من الكفار من كان يعرف الحق وينكره عناداً واستكباراً، كما قال تعالى: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ)[238] فلا بدّ من بيان الفرق بين معرفة الأحكام واستيقانها، وبين التصديق بها واعتقادها، ليصح كون الثاني إيماناً دون الأوّل.[239]

علامۀ تفتازانی در برخی از تحقیقاتش این مطلب را ذکر کرده که برخی از قدریه به این نظریه گرایش پیدا کرده‌اند که ایمان عبارت است از معرفت و شناخت. ولی علمای ما بر فساد آن اتفاق‌نظر دارند؛ زیرا اهل کتاب به نبوت پیامبر ما محمد- همانند شناخت فرزندانشان معرفت داشته‌اند، آنجا که خداوند متعال به این مطلب از آنان خبر داده، با قطع به کفرشان به جهت عدم تصدیق.

و به جهت این‌که از کفار کسانی هستند که حق را شناخته، ولی آن را از روی عناد و استکبار انکار می‌نمایند همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید: «و آن را انکار کردند، در حالی که در دل به آن یقین داشتند!»، در نتیجه باید بین شناخت و یقین پیدا کردن به احکام و بین تصدیق و اعتقاد به آن‌ها فرق باشد تا دومی ایمان به حساب آید به خلاف اول.

ملاصدرا دربارۀ ماهیت ایمان می‌نویسد:

ثمّ الإيمان بحسب اللغة ـ كما ذكره صاحب الكشّاف ـ مأخوذ من الأمن، ثمّ يقال: آمنه إذا صدّقه، كأنّ المصدّق أمن من التكذيب والمخالفة.

وتعديته بالباء لتضمّنه معنى الاعتراف، وقد يطلق بمعنى الوثوق كما حكى أبو يزيد: ما أمنت أن أجد صحابة، أي ما وثقت، فهو من حيث إنّ الواثق صار ذا أمن، وكلا الوجهين حسن في يؤمنون بالغيب.[240]

ایمان به حسب لغت ـ آن گونه که صاحب «کشاف» گفته ـ برگرفتۀ از «امن» است، سپس گفته می‌شود: «آمنه» هنگامی که چیزی را تصدیق کند، گویا تصدیق‌کننده از تکذیب و مخالفت در امان است.

و متعدی شدن آن به «باء» به جهت متضمن شدن معنای اعتراف است و گاهی بر معنای وثوق و اطمینان اطلاق می‌شود، همان‌گونه که از ابو یزید حکایت شده که گفت: «ما امنت أن أجد صحابة» یعنی اطمینان و وثوق به یافتن صحابه پیدا نکردم و این از آن جهت است که وثوق و اطمینان پیدا کننده دارای امنیت شده است و هر دو وجه در جملۀ «یؤمنون بالغیب» نیکوست.

مفهوم شرعی ایمان

در مورد مفهوم شرعی ایمان بین علما اختلاف است و هنگامی که اقوال مختلف بررسی می‌شود پی می‌بریم منشأ آن‌ها سه جهت و وجه است که اقوال مختلف از این جهات پدید آمده است.

جهت اول

این‌که ایمان فقط از افعال قلبی است و نطق به آن شرط و یا جزء در تحقق آن نیست.

کسانی که این مبنا را دنبال کرده‌اند در تفسیر ایمان اختلاف کرده‌اند.

1. برخی ایمان را به معنای تصدیق نفسانی و عقد قلبی بر تعالیم شرع گرفته‌اند و بنابراین تفسیر ایمان بین انسان و خدا بدون اقرار تحقق می‌یابد و اقرار فقط شرط در ترتیب آثار اسلام بر آن در دنیاست. این قول به اشاعره و جمعی از قدما و متأخرین امامیه از آن جمله محقق طوسی در «فصول العقائد» نسبت داده شده است.[241]

2. این‌که «ایمان» به معنای علم و معرفت به خداوند متعال و تعلیمات پیامبر- به نحو اجمال است؛ و این قول را جرجانی در «شرح مواقف» از برخی فقها[242] و تفتازانی از قدریه[243] نقل کرده‌اند.

3. این‌که مقصود از «ایمان» فقط معرفت باشد و این قول منسوب به جهمیه است.[244]

جهت دوم

این‌که ایمان فقط از افعال جوارحی است و تصدیق در مفهوم آن دخالت ندارد نه به نحو شرطیت و نه به نحو جزئیت؛ و آنان که این مبنا را انتخاب کرده‌اند با یکدیگر اختلاف دارند.

1. برخی ایمان را به معنای اقرار لفظی و نطق به شهادتین گرفته‌اند و این رأی کرامیه است.[245] و بنابراین قول لفظ «ایمان» از معنای لغوی به معنای مغایرش نقل پیدا کرده است بدون آن‌که بین آن دو به لحاظ شکلی تناسبی باشد.

2. عده‌ای دیگر ایمان را بر اساس این مبنا عمل به تمام طاعات الهی اعم از واجب و مستحب گرفته‌اند و این قول خوارج و ابوالهذیل علاف و قاضی عبدالجبار است.[246]

3. این‌که ایمان عبارت است از انجام واجبات و ترک محرمات و فعل مستحب و ترک مکروه در مفهوم آن داخل نیست؛ و این قول از ابوعلی جبایی و فرزندش ابوهاشم و اکثر معتزله بصره است.[247]

جهت سوم

این‌که ایمان مرکب از اعمال جوارحی و جوانحی است و کسانی که این مبنا را انتخاب کرده‌اند به دو دسته تقسیم شده‌اند؛

1. این‌که ایمان عبارت است از تصدیق به قلب و اقرار به زبان و عمل به ارکان و این قول برخی از علمای امامیه از آن جمله خواجه نصیرالدین طوسی در «تجرید الاعتقاد» و نیز به ابوحنیفه نسبت داده شده است.[248] و نیز جرجانی آن را به برخی از سلف از جمله ابن مجاهد و اصحاب اثر یعنی تمام محدثین نسبت داده[249] و نیز منسوب به احمد بن حنبل[250] و جمعی از علمای حنبلی است.[251]

2. این‌که «ایمان» عبارت است از تصدیق قلبی و اقرار زبانی و عمل به ارکانی که نه شرط آن است و نه جزء آن. ابن نجیم مصری این قول را به اکثر حنفیه نسبت داده، ولی محققین آنان (حنفیه) را معتقد به این می‌داند که ایمان به معنای اصل تصدیق بوده و اقرار تنها شرط برای ترتب آثار دنیوی است.[252]

شهید ثانی دربارۀ مفهوم شرعی «ایمان» هفت نظر و قول ذکر کرده است:

1. اعمال نه جزء ایمان است و نه نفس ایمان.

2. ایمان عبارت است از اقرار به شهادتین و این رأی کرامیه است.

3. ایمان عبارت است از انجام تمام طاعات چه واجب باشد یا مستحب و ترک تمام محرمات و این رأی قدمای معتزله است.

4. ایمان عبارت است از انجام تمام واجبات و ترک محرمات.

5. ایمان عبارت است از تصدیق قلبی و اقرار زبانی و عمل جوارحی.

6. ایمان عبارت است از تصدیق قلبی با اقرار به شهادتین.

7. ایمان عبارت است از تصدیق قلبی با اقرار به زبان و این قول جماعتی از متأخران از آن جمله محقق طوسی در «تجرید الاعتقاد» است.[253]

ملا صدرا می‌نویسد:

وأمّا بحسب الشرع فقد اختلف أهل القبلة في معنى الإيمان في عرف الشرع إلى أربع مذاهب:

أحدها: إنّه اسم لأفعال القلوب والجوارح والإقرار باللسان وهو مذهب المعتزلة والخوارج والزيدية وأهل الحديث، فهو اسم لمجموع أمور ثلاثة: اعتقاد الحقّ، والإقرار به، والعمل بمقتضاه. فمن أخلّ بالاعتقاد وحده فهو منافق، ومن أخلّ بالإقرار فهو كافر على رأى، ومن أخلّ بالعمل ففاسق وفاقاً، وكافر عند الخوارج خارج عن الإيمان غير داخل في الكفر عند المعتزلة.

وروى الخاصّ والعام عن مولانا عليّ بن موسى الرضا%: «إنّ الإيمان هو التصديق بالقلب والإقرار باللسان والعمل بالأركان»، وقد روي ذلك عنه أيضاً على لفظ آخر: «الإيمان قول مقول، وعمل معمول، وعرفان بالعقول، واتّباع الرسول».

ثمّ إنّ الخوارج اتّفقت على أنّ الإيمان باللّه متناول للمعرفة به، وبكلّ ما وضع اللّه عليه دليلاً عقلياً أو نقلياً، ويتناول طاعته في جميع ما أمر به من الأفعال والتروك حتّى الصغائر، فالإخلال بشيء من هذه الأمور كفر.

وأمّا المعتزلة فقد اختلفوا فيه على وجوه:

أحدها: إنّ الإيمان عبارة عن الإتيان بكلّ الطاعات سواء كانت من الأقوال أو الأفعال أو الاعتقادات، وسواء كانت واجبة أو مندوبة، وهو قول واصل بن عطاء وأبي هذيل والقاضي عبد الجبّار.

وثانيها: إنّه عبارة عن فعل الواجبات فقط دون النوافل، وهو قول أبي هاشم وأبي علي.

وثالثها: إنّه عبارة عن اجتناب كلّ ما جاء به الوعيد.

وأمّا أهل الحديث، فذكروا وجهين:

الأوّل: إنّ المعرفة إيمان كامل وهو الأصل، ثمّ بعد ذلك كل طاعة إيمان على حدة، وهذه الطاعات لا يكون شيء منها إيماناً إلّا إذا كانت مرتّبة على الأصل الذي هو المعرفة، وكذا القياس في جانب مقابله أعنى الكفر، وهو قول عبد اللّه بن سعيد الكلّاب.

الثاني: زعموا أنّ الإيمان اسم للطاعات كلّها وهو إيمان واحد، وجعلوا الفرائض والنوافل كلّها من جملة الإيمان، ومنهم من قال: الإيمان اسم للفرائض دون النوافل.

وثانيها: إنّ الإيمان بالقلب واللسان معاً، وقد اختلف أهل هذا المذهب على أقوال:

الأوّل: إنّه إقرار باللسان ومعرفة بالقلب، وهو قول أبى حنيفة وعامّة الفقهاء، ثمّ هؤلاء اختلفوا في موضعين:

أحدهما: في حقيقة هذه المعرفة، فمنهم من فسّرها بالاعتقاد الجازم سواء كان اعتقاداً تقليدياً أو علماً صادراً عن الدليل وهم الأكثرون الذين يحكمون أنّ المقلّد مسلم، ومنهم من فسّرها بالعلم الصادر عن الاستدلال.

والثاني: في متعلّق هذا العلم، فقال بعض المتكلمين: هو العلم باللّه وصفاته على سبيل الكمال والتمام.

ثمّ لما كثر الاختلاف بينهم في الصفات، وأقدم كلّ طائفة على تكفير من عداه، قال أهل الإنصاف: المعتبر هو العلم بكل ما علم بالضرورة من دين محمّد-.

القول الثاني: إنّه التصديق بالقلب واللسان معاً، وهو قول أبي الحسن الأشعري وبشر بن غياث المريسي، والمراد بالتصديق بالقلب الكلام القائم بالنفس.

القول الثالث قول جماعة من الصوفية: إنّه إقرار باللسان وإخلاص بالقلب.

وثالثها: إنّه عبارة عن عمل القلب، وأصحاب هذا المذهب اختلفوا على قولين:

أحدهما: إنّه معرفة اللّه بالقلب حتّى أنّ من عرف اللّه بقلبه، ثمّ جحد بلسانه ومات قبل التوبة فهو مؤمن كامل الإيمان، وهو قول جهم بن صفوان. أمّا معرفة الكتاب والرسل واليوم الآخر فقد زعم أنّها غير داخلة في حدّ الإيمان.

وحكى الكعبيّ عنه: أنّ الإيمان معرفة اللّه مع معرفة كلّ ما علم بالضرورة إنّه من دين محمّد-.

وثانيهما: إنّه مجرد التصديق بالقلب، وهو قول الحسين بن الفضل البجلي.

ورابعها: إنّه إقرار باللسان فقط، وأصحابه فريقان: الأولى قالوا: إنّ الإقرار باللسان هو الإيمان فقط، لكن شرط كونه إيماناً حصول المعرفة، فالمعرفة شرط لكون الإقرار باللسان إيماناً لا أنّها داخلة في مسمّى الإيمان، وهو قول غيلان بن مسلم الدمشقي والفضل الرقاشي، وإن كان الكعبيّ قد أنكر كونه قولاً لغيلان.

الفرقة الثانية قالوا: إنّ الإيمان مجرد الإقرار باللسان، وهو قول الكرامية، وزعموا أنّ المنافق مؤمن بالظاهر كافر بالسريرة، فثبت له حكم المؤمنين في الدنيا وحكم الكافرين في الآخرة، فهذا مجموع أقوال الناس في مسمّى الإيمان في الشرع حسبما وجد في كتب الكلام وغيره.[254]

و اما به حسب شرع، اهل قبله در معنای ایمان در عرف شرع اختلاف کرده و در این راستا چهار مذهب پدید آمده است:

مذهب اول این‌که «ایمان» اسم است برای افعال قلبی و جوارحی و اقرار به زبان و این مذهب معتزله و خوارج و زیدیه و اهل حدیث است، در نتیجه «ایمان» اسم است برای مجموع سه امر: اعتقاد حق و اقرار به آن و عمل به مقتضای آن. لذا هر کس که فقط به اعتقاد اخلال وارد نماید منافق است و هر کس به اقرار اخلال نماید او بنا بر رأیی کافر است و هر کس به عمل اخلال نماید طبق نظر ما فاسق و طبق نظر خوارج از ایمان خارج شده و نزد معتزله داخل در کفر نیست.

شیعه و سنی از مولای ما علی بن موسی الرضا% نقل کرده‌اند که: «ایمان عبارت است از تصدیق به قلب و اقرار به زبان و عمل به ارکان» و این مطلب از آن حضرت به لفظ دیگر نیز روایت شده که: «ایمان عبارت است از قولی که گفته شده و عملی که انجام گشته و شناخت به عقل‌ها و پیروی از پیامبر-».

وانگهی خوارج اتفاق‌نظر دارند بر این‌که ایمان به خداوند شامل شناخت به او و به هر چه که خداوند بر آن دلیل عقلی یا نقلی وضع کرده نیز می‌شود، همان‌گونه که شامل طاعت او در تمام آنچه از افعال به آن‌ها امر نموده و نیز ترک‌ها و حتی گناهان صغیره می‌شود. در نتیجه اخلال به شیئی از این امور کفر به حساب می‌آید.

و اما معتزله در حقیقت «ایمان» از جهاتی اختلاف نموده‌اند:

اول این‌که ایمان عبارت است از انجام تمام طاعات؛ خواه از اقوال یا افعال یا اعتقادات و خواه این‌که واجب باشد یا مستحب و این قول واصل بن عطاء و ابوهذیل و قاضی عبدالجبار است.

و دوم این‌که «ایمان» فقط عبارت است از انجام واجبات به غیر از نوافل و آن قول ابوهاشم و ابوعلی است.

و سوم این‌که «ایمان» عبارت است از اجتناب هر آنچه تهدید بر آن آمده است.

و اما اهل حدیث دو وجه ذکر کرده‌اند:

اول این‌که معرفت ایمان کامل است و آن اصل به حساب می‌آید و بعد از آن هر طاعتی ایمان جداست و هیچ کدام از این طاعت‌ها ایمان به حساب نمی‌آید مگر زمانی که مترتب بر این اصل شود که معرفت باشد و همچنین است قیاس در مقابل آن‌که کفر باشد و آن قول عبدالله بن سعید کلّاب است.

و دوم: گمان کرده‌اند این‌که ایمان اسم برای تمام طاعت‌هاست و آن ایمان واحد است و آنان تمام فرائض و نوافل را از جملۀ ایمان به حساب آورده‌اند؛ و از جملۀ آنان کسانی هستند که گفته‌اند: «ایمان» اسم است فقط برای فرائض نه نوافل.

و دومین مذهب از مذاهب چهارگانه این‌که «ایمان» به قلب و زبان است با هم؛ و اهل این مذهب بر چند قول اختلاف کرده‌اند:

اول این‌که «ایمان» عبارت است از اقرار به زبان و شناخت به قلب و آن قول ابوحنیفه و عموم فقها است و آنان در دو موضع اختلاف نموده‌اند:

یکی از آن دو موضع: در حقیقت این «معرفت»؛ زیرا از بین آنان کسانی هستند که «معرفت» را به اعتقاد جازم تفسیر کرده‌اند؛ خواه اعتقاد تقلیدی باشد یا علم ناشی از دلیل؛ و این رأی بیشتر کسانی است که حکم می‌کنند به این‌که مقلّد مسلمان است و از میان آنان کسانی هستند که «معرفت» را به علم ناشی از استدلال تفسیر نموده‌اند.

و دوم در متعلق این علم است که برخی از متکلمان گفته‌اند: آن عبارت است از علم به خدا و صفات بر طریق کمال و تمام.

و چون بین آنان در صفات اختلاف شده و هر طایفه‌ای بر تکفیر غیر خود اقدام نموده، لذا اهل انصاف گفته‌اند: معتبر همان علم به هر چیزی است که معلوم ضروری از دین محمد- است.

قول دوم: این‌که «ایمان» عبارت است از تصدیق به قلب و زبان با هم؛ و آن قول ابوالحسن اشعری و بشر بن غیاث مریسی است و مراد از تصدیق به قلب همان کلام قائم به نفس است.

قول سوم: قول جماعتی از صوفیه بوده که «ایمان» عبارت است از اقرار به زبان و اخلاص به قلب.

و سومین مذهب این‌که «ایمان» عبارت است از عمل قلب؛ و اصحاب این مذهب بر دو قول اختلاف نموده‌اند:

قول اول این‌که «ایمان» عبارت است از معرفت به قلب، حتی هر کس که خدا را به قلبش شناخته و سپس با زبانش انکار نموده و قبل از توبه از دنیا رحلت کرده، او مؤمنی است که ایمانش کامل است و آن قول جهم بن صفوان است؛ اما شناخت قرآن و رسولان و روز آخرت گمان کرده‌اند که آن‌ها داخل در تعریف ایمان نیست.

و کعبی از این مذهب حکایت نموده که «ایمان» عبارت است از شناخت خداوند همراه با شناخت هر آنچه معلوم ضروری از دین محمد- است.

و دومین از آن‌ها این‌که «ایمان» عبارت از تصدیق به قلب بوده و آن قول حسین بن فضل بجلی است.

و چهارمین مذهب این‌که «ایمان» عبارت است از تنها اقرار به زبان و اصحاب آن بر دو دسته‌اند:

دستۀ اول گفته‌اند: اقرار به زبان، تنها همان ایمان است، ولی شرط ایمان بودن آن حصول معرفت است، لذا معرفت برای ایمان بودن اقرار به زبان شرط است، ولی در معنای «ایمان» داخل نیست و آن قول غیلان بن مسلم دمشقی و فضل رقاشی است، گرچه کعبی نسبت دادن این قول را به غیلان انکار کرده است.

فرقۀ دوم گفته‌اند: «ایمان» عبارت است از مجرد اقرار به زبان و آن قول کرامیه است. آنان گمان کرده‌اند که منافق به ظاهر مؤمن و در باطن کافر است و برای او حکم مؤمنان در دنیا و حکم کافران در آخرت ثابت شده است؛ و این مجموع اقوال مردم در حقیقت «ایمان» در شرع است به حسب آنچه در کتب کلام و غیر آن یافت شده است.

تأثیر تصدیق در حقیقت ایمان

مشهور بین علمای مذاهب اسلامی آن است که تصدیق مقوّم ایمان است و این‌که برخی از معتزله «ایمان» را عمل گرفته‌اند قصدشان اخراج تصدیق از ایمان نیست؛ زیرا بیشتر اعمال انسان تعبدی بوده و عمل تعبدی ناشی از تصدیق است و لذا می‌توان ادعا کرد مراد کسانی که اصرار بر عمل دارند آن است که نباید به تصدیق اکتفا کرده و از عمل غافل شد و بر فرض اخراج تصدیق از حقیقت ایمان نمی‌توان آن را از عنوان شرطیت برای ایمان خارج نمود.

شاهد بر این‌که معتزله درصدد اخراج دخالت تصدیق در ایمان نیستند، بلکه درصدد تشویق مؤمنان به انجام اعمال صالح می‌باشند این است که ابن ابی الحدید معتزلی در «شرح نهج البلاغه» اصرار دارد بر این‌که ایمان شامل اعتقاد و اقرار می‌شود همان‌گونه که شامل طاعات می‌گردد[255]، نهایت این‌که برخی از اعمال جوانحی و برخی زبانی و برخی به واسطۀ دیگر جوارح انسان حاصل می‌شود.

مفهوم تصدیق

برخی «تصدیق» را به معنای یقین جازم و ثابت معنا کرده‌اند و لذا گمان کافی نیست؛ زیرا شک و تردید در آن وجود دارد. خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ).[256]

مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده‌اند، سپس هرگز شک و تردیدی به خود راه نداده‌اند.

ولی مناقشه شده به این‌که لازم می‌آید گمان کننده در یکی از اصول عقاید متصف به کفر شود گرچه در بقیۀ اصول عالم باشد؛ و نیز لازم می‌آید افراد مستضعف از مسلمانان بلکه بسیاری از عوام مردم به جهت عدم جزم و عدم ثبات در عقاید خود کافر به حساب آیند در حالی که شارع آنان را مسلمان به حساب آورده و احکام آن را بر آنان بار نموده است.

در جواب می‌توان گفت: در ایمان، یقین و جزم و ثبات ناشی از برهان قوی فلسفی لازم نیست بلکه حصول این امور از هر طریق ممکن کافی است و لذا بدین جهت تنازل از یقین و جزم و ثبات به ظنّ لازم نیست؛ زیرا گمان «ایمان» نیست مگر آن‌که مراد به گمان مرتبۀ قوی از آن باشد که از آن به اطمینان تعبیر می‌شود و آن در مرتبۀ علم است.

بدین جهت است که تقلید در اصول دین کافی نیست گرچه باعث آرامش خاطر و سکون نفس شود؛ زیرا مطلق سکون نفس ایمان به حساب نمی‌آید بلکه ایمان، خصوص تصدیق جازم است که موجب سکون نفس می‌شود و لذا با تقلید در اصول دین نمی‌توان کسی را مؤمن نامید گرچه این بدان معنا نیست که او کافر است؛ زیرا کفر مقابل اسلام است که به واسطۀ آن خون افراد حفظ می‌شود و لذا مقلدی که گمان غیر جازم داشته یا شک‌کنندۀ در اصول عقاید خود است کافر به حساب نمی‌آید مگر در صورتی که آن‌ها را انکار نماید.

***

در اینجا بعد از ذکر این مقدمه به احادیث امام حسین% دربارۀ ایمان می‌پردازیم.

 

الف) اصل ایمان

در احادیث نقل شده از حضرت سید الشهداء% مطالبی دربارۀ حقیقت ایمان و مباحث مربوط به آن آمده است.

حقیقت ایمان

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

فَأَنَا أَشْهَدُ يَا إِلَهِي بِحَقِيقَةِ إِيمَانِي...[257]

من گواهی می‌دهم ای خدای من به حقیقت ایمانم...

از اضافۀ «حقیقت» به «ایمان» به دست می‌آید ایمان حقیقتی دارد.

واژۀ «حقیقت» از مادۀ «حق یحق حقاً» به معنای مطابقت و موافقت است و مقصود از آن هنگام اضافۀ به ایمان مطابقت آن با واقع و نفس الأمر است؛ یعنی ایمان واقعی و صحیح به خدا و توحید و نبوت و معاد.

رسول خدا- می‌فرماید:

لَيْسَ الْإِيمَانُ بِالتَّحَلِّي وَلَا بِالتَّمَنِّي، وَلَكِنَّ الْإِيمَانَ مَا خَلُصَ فِي الْقُلُوبِ وَصَدَّقَهُ الْأَعْمَالُ.[258]

ایمان به آرایش ظاهر و آرزو نیست، لکن ایمان عقیدۀ پاکی است در دل و کردار انسان به آن گواهی می‌دهد.

امام علی% می‌فرماید:

الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَعَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ.[259]

ایمان، بر شناخت با قلب، اقرار با زبان و عمل با اعضاء و جوارح استوار است.

خانۀ ایمان

قاضی نعمان مغربی از اعمش از قیس بن غالب اسدی نقل کرده که گفت:

وَلَمَّا وَفَدَ النَّاسُ عَلَى يَزِيدَ بنِ مُعَاوِيَةَ لَمَّا اسْتُخْلِفَ، قُلْتُ لِأَهْلِ بَيْتِي: هَلْ أَنْ نَجْعَلَ نَحْنُ وِفَادَتَنَا عَلَى ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ- الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ'؟ فَأَجْابُونِي، فَخَرَجْتُ أَنَا، وَأَخِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ غَالِبٍ، وَزِرُّ بْنُ حُبَيشٍ، وَهَانِىِ بْنُ عُرْوَةَ، وَعُبَادَةُ بْنُ رِبْعِيٍّ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ قَوْمِنَا، حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ، فَأَتَيْنَا مَنْزِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ' فَاسْتَأْذَنَّا عَلَيْهِ، فَخَرَجَتْ إِلَيْنَا جَارِيَةٌ، فَقُلْتُ لَهَا: اِسْتَأْذِنِي لَنَا عَلَى ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ، وَأَعْلِمِيهِ أَنَّ مَوَالِيَهُ بِالْبَابِ.

فَأَذِنَتْ لَنَا، فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ، فَقَالَ: مَا أَقْدَمَكُمْ هَذَا الْبَلَدَ فِي غَيْرِ حَجٍّ وَلَا عُمْرَةٍ؟

قُلْنَا: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، وَفَدَ النَّاسُ عَلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، فَأَحْبَبْنَا أَنَّ وِفَادَتَنَا عَلَيْكَ، قَالَ: وَاللَّهِ؟ قُلنَا: وَاللَّهِ.

قَالَ: أَبْشِرُوا ـ يَقُولُهَا ثَلَاثاً ـ ثُمَّ قَالَ: أَتَأْذَنُونَ لِي أَنْ أَقُومَ؟ قُلْنَا: نَعَمْ، فَقَامَ فَتَوَضَّأَ، ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ، وَعَادَ إِلَيْنَا.

فَقَالَ ابْنُ رِبْعِيٍ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّ الْحَوَارِيِّينَ كَانَتْ لَهُمْ عَلَامَاتٌ يُعْرَفُونَ بِهَا، فَهَلْ لَكُمْ عَلَامَاتٌ تُعْرَفُونَ بِهَا؟

فَقَالَ لَهُ: يَا عُبَادَةُ، نَحْنُ عَلَامَاتُ الْإِيمَانِ فِي بَيْتِ الْإِيمَانِ، مَنْ أَحَبَّنَا أحَبَّهُ اللَّهُ، وَنَفَعَهُ إِيمَانُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَيُقْبَلُ مِنْهُ عَمَلُهُ، وَمَنْ أَبْغَضَنَا أَبْغَضَهُ اللَّهُ، وَلَمْ يَنْفَعُهُ إِيمَانُهُ، ولَمْ يُتَقَبَّلْ عَمَلُهُ.

قَالَ: فَقُلْتُ: وَإِنْ دَأَبَ وَنَصِبَ، قَالَ: نَعَمْ، وَصَامَ وَصَلَّى.

ثُمَّ قَالَ: يَا عُبَادَةُ، نَحْنُ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ، وَبِنَا جَرَتِ النُّبُوَّةُ، وَبِنَا يُفْتَحُ، وَبِنَا يُخْتَمُ لَا بِغَيْرِنَا.[260]

چون مردم بعد از خلافت یزید بن معاویه بر او وارد شدند، به اهل‌بیتم گفتم: آیا حاضرید ما نیز در مقابل آنان بر فرزند رسول خدا- حسین بن علی' وارد شویم، آنان همگی اجابت کردند. لذا من و برادرم عبدالله بن غالب و زر بن حبیش و هانی بن عروه و عبادة بن ربعی با جماعتی از قوم خود خارج و وارد مدینه شده و به منزل حسین بن علی' رسیدیم و به جهت ملاقات با آن حضرت اجازه خواستیم. کنیزی بیرون آمد به او گفتم: برای ما از فرزند رسول خدا- اجازۀ ملاقات بگیر و به او خبر بده که دوستانش منتظر ملاقات با شما می‌باشند.

کنیز برای ما اجازه گرفت و ما داخل بر حضرت شدیم.

او فرمود: چه باعث شده که بدون حج عمره قصد این شهر را داشته باشید؟

گفتم: ای فرزند رسول خدا-! مردم بر یزید بن معاویه وارد شدند ولی ما دوست داشتیم تا ورودمان بر شما باشد. حضرت فرمود: تو را به خدا؟ گفتم: به خدا.

حضرت سه بار فرمود: بشارت باد شما را. سپس فرمود: اجازه می‌دهید برخیزم؟ گفتیم: آری. حضرت برخاسته و وضو گرفته و دو رکعت نماز خوانده و دوباره به سوی ما بازگشت.

ابن ربعی گفت: ای فرزند رسول خدا! حواریون نشانه‌هایی داشتند که توسط آن‌ها شناخته می‌شدند، آیا برای شما نیز نشانه‌هایی است که توسط آن‌ها شناخته شوید؟

حضرت به او فرمود: ای عباده! ما نشانه‌های ایمان در خانۀ ایمانیم، هر کس ما را دوست بدارد خداوند او را دوست می‌دارد و ایمانش او را روز قیامت نفع داده و عملش از او قبول می‌شود و هر کس ما را دشمن بدارد خداوند او را دشمن داشته و ایمانش به او نفع نداده و عملش قبول نمی‌شود.

عباده گفت: به حضرت گفتم گرچه تلاش و کوشش نماید؟ حضرت فرمود: آری و اگرچه روزه گرفته و نماز بخواند.

آنگاه فرمود: ای عباده! ما چشمه‌های حکمتیم و توسط ما نبوت به جریان افتاده و توسط ما [حقایق] باز و بسته می‌شود نه غیر ما.

از عبارت «بَيْتِ الْإِيمَانِ» به دست می‌آید ایمان همانند خانه‌ای است که برای رسیدن به آن نیاز به نشانه است و اهل بیت( ما را به طور قطع به آن می‌رسانند.

امام علی% فرمود:

أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَبَغْياً عَلَيْنَا، أَنْ رَفَعَنَا اللَّهُ وَوَضَعَهُمْ، وَأَعْطَانَا وَحَرَمَهُمْ، وَأَدْخَلَنَا وَأَخْرَجَهُمْ، بِنَا يُسْتَعْطَى الْهُدَى، وَيُسْتَجْلَى الْعَمَى.[261]

کجایند کسانی که پنداشتند دانایان علم قرآن آنان می‌باشند نه ما؟ که این ادّعا را بر اساس دروغ و ستمکاری بر ضد ما روا داشتند، خدا ما اهل بیت پیامبر( را بالا آورد و آنان را پست و خوار کرد، به ما عطا فرمود و آن‌ها را محروم ساخت، ما را در حریم نعمت‌های خویش داخل و آنان را خارج کرد که راه هدایت را با راهنمایی ما می‌پویند و روشنی دل‌های کور را از ما می‌جویند.

و نیز دربارۀ خاندان پیامبر- فرمود:

هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَلَجَأُ أَمْرِهِ، وَعَيْبَةُ عِلْمِهِ، وَمَوْئِلُ حُكْمِهِ، وَكُهُوفُ كُتُبِهِ، وَجِبَالُ دِينِهِ، بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ، وَأَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ.[262]

آنان جایگاه سر الهی‌اند و پناهگاه فرمان او و مخزن دانش او و بیانگر احکام شریعت او و جانْ‌پناه‌های [امن] کتاب‌های او و کوه‌های افراشته دین او. به وسیله ایشان خمیدگی پشت دین را راست گردانید و لرزش آن را از میان بُرد.

هدایت خدا به ایمان، سابق بر شناخت شکر آن

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنْ هَدَانِي لِلْإِيمَانِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أَعْرِفَ شُكْرَ الِامْتِنَانِ.[263]

ای آن‌که مرا به ایمان رهنمون شد پیش از آن‌که شیوۀ سپاسگزاری نعمتش را بشناسم.

مفاد این فقرۀ از دعای حضرت آن است که هدایت خداوند متعال انسان را به ایمان سابق بر شناخته شدن او به سپاس گذاری از نعمت‌ها و عطایای اوست.

امام حسن% در دعایی خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

إِلَهِي بِكَ عَرَفْتُكَ، وَبِكَ اهْتَدَيْتُ إِلَى أَمْرِكَ، وَلَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ.[264]

ای خدای من! به یاری تو شناخته‌ام ترا؛ و به راهنمایی تو راه یافته‌ام به سوی فرمان تو؛ و اگر نباشد یاری تو، نمی‌دانم من که چه چیزی تو.

نیاز انسان به هدایت غیبی در راستای ایمان‌داری

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این دعا استفاده می‌شود انسان در راستای رسیدن به ایمان به هدایت غیبی نیاز دارد، همان‌گونه که برای رسیدن به امور دیگر نیز به هدایت الهی نیازمند است از قبیل:

1. رسیدن به خداوند متعال:

در دعای پنجم صحیفۀ سجادیه آمده است:

وَاهْدِنَا إِلَيْكَ.[265]

ما را به خود راه نمای.

2. صراط مستقیم:

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ).[266]

خدا هر که را بخواهد به راهی راست هدایت می‌کند.

3. راه حق:

از امام رضا% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ نَوِّرْ بَصَرِي وَاجْعَلْ فِيهِ نُوراً أَبْصُرْ بِهِ حَقَّكَ، وَاهْدِنِي إِلَى طَرِيقِ الْحَقِّ.[267]

بار خدایا! چشمم را روشن کن و نوری در آن قرار بده که حق تو را ببینم و به راه حق راهنمایی‌ام کن.

4. راه مستقیم:

از امام جواد% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ السَّبِيلِ.[268]

خدایا! ما را به راه راست هدایت فرما.

5. راه استوار الهی:

از امام سجاد% نقل شده که در دعای 14 صحیفۀ سجادیه، خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

وَاهْدِنِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ.[269]

و به راست‌ترین راه‌ها هدایتم نمای.

لزوم کمک گرفتن از خدا در راستای کمال هدایت به ایمان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این دعای حضرت استفاده می‌شود انسان باید در راستای ایمان پیدا کردن کامل به خدا و معاد از او کمک بگیرد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ).[270]

ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل‌هایتان زینت بخشیده است.

علامۀ طباطبایی در تفسیر آیۀ (ﭧ ﭨ ﭩ)[271] می‌نویسد:

إنّ الهداية إلى الصراط يتعيّن معناها بحسب تعيّن معناه، وتوضيح ذلك: أنّ الهداية هي الدلالة على ما في الصحاح، وفيه أنّ تعديتها لمفعولين لغة أهل الحجاز، وغيرهم يعدّونه إلى المفعول الثاني بإلى، وقوله هو الظاهر، وما قيل: إنّ الهداية إذا تعدّت إلى المفعول الثاني بنفسها، فهي بمعنى الإيصال إلى المطلوب، وإذا تعدّت بإلى فبمعنى إراءة الطريق، مستدلاً بنحو قوله تعالى: (ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ)[272]، حيث إنّ هدايته بمعنى إراءة الطريق ثابتة، فالمنفي غيرها وهو الإيصال إلى المطلوب قال تعالى: (ﭵ ﭶ ﭷ)[273]، وقال تعالى: (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ)[274].

فالهداية بالإيصال إلى المطلوب تتعدّى إلى المفعول الثاني بنفسها، والهداية بإراءة الطريق بإلى، وفيه أنّ النفي المذكور نفي لحقيقة الهداية التي هي قائمة باللّه تعالى، لا نفي لها أصلاً، وبعبارة أخرى: هو نفي الكمال دون نفي الحقيقة، مضافاً إلى أنّه منقوض بقوله تعالى حكاية عن مؤمن آل فرعون: (ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ)[275]، فالحق أنّه لا يتفاوت معنى الهداية باختلاف التعدية، ومن الممكن أن يكون التعدية إلى المفعول الثاني من قبيل قولهم: دخلت الدار، وبالجملة فالهداية هي الدلالة وإراءة الغاية بإراءة الطريق وهي نحو إيصال إلى المطلوب، وإنّما تكون من اللّه سبحانه، وسنّته سنّة الأسباب بإيجاد سبب ينكشف به المطلوب ويتحقق به وصول العبد إلى غايته في سيره، وقد بيّنه اللّه سبحانه بقوله: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ)[276]، وقوله: (ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ)[277]، وتعدية قوله: تلين بإلى لتضمين معنى مثل الميل والاطمينان، فهو إيجاده تعالى وصفاً في القلب، به يقبل ذكر اللّه ويميل ويطمئن إليه، وكما أنّ سبله تعالى مختلفة، فكذلك الهداية تختلف باختلاف السبل التي تضاف إليه، فلكل سبيل هداية قبله تختص به.

وإلى هذا الاختلاف يشير قوله تعالى: (ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ)[278]، إذ فرق بين أن يجاهد العبد في سبيل اللّه، وبين أن يجاهد في اللّه، فالمجاهد في الأوّل يريد سلامة السبيل ودفع العوائق عنه، بخلاف المجاهد في الثاني فإنّه إنّما يريد وجه اللّه فيمدّه اللّه سبحانه بالهداية إلى سبيل دون سبيل بحسب استعداده الخاص به، وكذا يمدّه اللّه تعالى بالهداية إلى السبيل بعد السبيل حتّى يختصّه بنفسه جلّت عظمته.[279]

چگونگی هدایت به صراط را باید با دقت در معنی «هدایت» دریافت. توضیح این‌که: بنا بر آنچه از «صحاح اللغة» استفاده می‌شود «هدایت» به معنی دلالت است و نیز در آن کتاب تصریح شده که متعدی شدن آن به دو مفعول، لغت اهل حجاز است و اما سایرین آن را به کمک «الی» متعدی به مفعول دوم می‌کنند، ظاهراً هم مطلب همین است و این‌که بعضی گمان کرده‌اند که اگر «هدایت» متعدی به دو مفعول شود به معنی «رساندن به مقصد» و اگر متعدی به یک مفعول باشد به معنی «ارائه طریق» است، حقیقتی ندارد، گرچه آن‌ها برای اثبات مدعای خود به بعضی آیات استدلال کرده‌اند: مانند: (ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ). نظر به این‌که هدایتی که در این آیه نفی شده همان رساندن به مقصد بوده؛ زیرا ارائه طریق از وظایف حتمی پیامبر- است. با ملاحظه دو آیۀ ذیل مدعای آن‌ها به ظاهر روشن‌تر می‌شود: (ﭵ ﭶ ﭷ) ـ (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ).

ولی در پاسخ آن‌ها باید گفت: منظور از عدم هدایت پیامبر- هر کس را بخواهد، نفی تمام انواع هدایت نیست، بلکه منظور، آن قسم هدایت کاملی بوده که مخصوص به ذات مقدس خداوند است، از این گذشته آیۀ ذیل برخلاف گفتۀ آن‌هاست: (ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ).

خلاصه هدایت به معنی دلالت و نشان دادن مقصد به نشان دادن راه است و این خود نیز یک نوع رساندن به مقصد بوده و در هر حال هدایت فقط از ناحیۀ خدا است منتها کار خدا تهیه کردن وسیله‌ای است که مقصد را نشان دهد و بالنتیجه بندگان را به آن برساند همان‌طور که در آیات زیر به آن اشاره شده: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ) و (ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ). در آیۀ اول سبب هدایت را گشادگی سینه برای قبول اسلام و در آیه دوم یک حالت قلبی که باعث نرمش در برابر ذکر خدا می‌شود، قرار داده است.

ضمناً به تناسب اختلاف راه‌های به سوی خدا، هدایت نیز اختلاف پیدا می‌کند یعنی هر راهی یک نوع هدایت مخصوص دارد، آیۀ ذیل اشاره به همین معنی است: (ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ)؛ زیرا بین مجاهده و کوشش در راه خدا و مجاهده در ذات خدا تفاوت روشنی است، در صورت اول کسی که مجاهده می‌کند منظور حفظ راه خدا و دفع موانع آن است، اما در صورت دوم منظورش ذات مقدس اوست (مورد آیه از این قسم است) لذا خداوند چنین افرادی را کمک کرده و به حسب میزان قابلیت هر یک را به راهی هدایت می‌کند، همچنین از راهی به راه دیگر می‌کشاند تا آن‌ها را مخصوص ذات مقدسش گرداند.

عظمت ایمان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، اگر حضرت در این فقرۀ از دعا به ایمان اشاره کرده به جهت عظمت و ارزش آن نزد خداست.

امام علی% فرمود:

... فَالْإِيمَانُ أَصْلُ الْحَقِّ، وَالْحَقُّ سَبِيلُ الْهُدَى، وَسَيْفُهُ جَامِعُ الْحِلْيَةِ، قَدِيمُ الْعُدَّةِ، الدُّنْيَا مِضْمَارُهُ...[280]

... ایمان، ریشه حق است و حق، راه هدایت، شمشیر ایمان؛ شمشیری است مرصّع و همیشه آماده که دنیا میدان تمرین آن است...

حقیقت ایمان اولیا

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

فَأَنَا أَشْهَدُ يَا إِلَهِي بِحَقِيقَةِ إِيمَانِي...[281]

من گواهی می‌دهم ای خدای من به حقیقت ایمانم...

از این‌که حضرت سید الشهداء% در اینجا به صورت شخصی که حقیقت ایمان خودش باشد گواهی می‌دهد استفاده می‌شود ایمان اولیا از آن جمله آن حضرت% دارای ویژگی خاصی است که در قلوب افراد عامی وجود ندارد.

از امام باقر% نقل شده که فرمود:

بَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ- فِي بَعْضِ أَسْفَارِهِ إِذْ لَقِيَهُ رَكْبٌ فَقَالُوا: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ: مَا أَنْتُمْ؟ قَالُوا: نَحْنُ مُؤْمِنُونَ، قَالَ: فَمَا حَقِيقَةُ إِيمَانِكُمْ؟ قَالُوا: الرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ وَالتَّسْلِيمُ لِأَمْرِ اللَّهِ وَالتَّفْوِيضُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى، فَقَالَ: عُلَمَاءُ حُكَمَاءُ كَادُوا أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْحِكْمَةِ أَنْبِيَاءَ، فَإِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَلَا تَبْنُوا مَا لَا تَسْكُنُونَ، وَلَا تَجْمَعُوا مَا لَا تَأْكُلُونَ، وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ.[282]

پیامبر خدا- در یکی از مسافرت‌هایش با کاروانی رو به رو شد؛ کاروانیان عرض کردند: درود بر تو ای پیامبر خدا. پیامبر- پرسید: شما که هستید؟ عرض کردند: ما عدّه‌ای مؤمن هستیم. پیامبر- فرمود: حقیقت ایمان شما چیست؟ عرض کردند: خشنودی به قضای الهی و گردن نهادن به فرمان خدا و سپردن کارها به دست او. فرمود: دانشمندانی فرزانه که نزدیک است از فرزانگی پیامبر شوند. پس اگر راست می‌گویید، آنچه را که در آن ساکن نمی‌شوید نسازید؛ و آنچه را نمی‌خورید نیندوزید و از خدایی که به سویش بازمی‌گردید، پروا کنید.

ارتباط ایمان با روح و جسم انسان

از امام حسین% نقل شده که در دعای مقابر خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ رَبَّ هَذِهِ الْأَرْوَاحِ الْفَانِيَةِ، وَالْأَجْسَادِ الْبَالِيَةِ، وَالْعِظَامِ النَّخِرَةِ الَّتِي خَرَجَتْ مِنَ الدُّنْيَا وَهِيَ بِكَ مُؤْمِنَةٌ.[283]

بار خدایا! ای پروردگار این روح‌های فانی شده و جسدهای کهنه و استخوان‌های پوسیده، آنان که با ایمان به تو از دنیا رحلت نموده‌اند.

از ارجاع ضمیر «هی» به «ارواح» استفاده می‌شود ایمان با روح انسان ارتباط دارد.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

لَيْسَ الْإِيمَانُ بِالتَّحَلِّي وَلَا بِالتَّمَنِّي، وَلَكِنَّ الْإِيمَانَ مَا خَلُصَ فِي الْقُلُوبِ وَصَدَّقَهُ الْأَعْمَالُ.[284]

ایمان نه به ظاهر است و نه به آرزو، بلکه ایمان آن است که در دل‌ها خالص باشد و عمل‌ها آن را تصدیق کند.

جایگاه اندیشه در ایمان به خدا

ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که دربارۀ خدای سبحان فرمود:

يُصِيبُ الْفِكْرُ مِنْهُ الْإِيمَانَ بِهِ مَوْجُوداً، وَوُجُودَ الْإِيمَانِ لَا وُجُودَ صِفَةٍ، بِهِ تُوصَفُ الصِّفَاتُ لَا بِهَا يُوصَفُ، وَبِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا يُعْرَفُ، فَذَلِكَ اللَّهُ لَا سَمِيَّ لَهُ سُبْحَانَهُ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.[285]

اندیشه تا باور به وجودش می‌رسد؛ امّا باور به وجودش، به فهم چگونگی‌اش نمی‌رسد. صفت‌ها به او توصیف می‌شوند، نه او به صفت‌ها و شناخت‌ها به او شناخته می‌شوند، نه او به آن‌ها. این، آن خدای بی همنام، پاک و بی‌مانند، شنوا و بیناست.

از جملۀ اول استفاده می‌شود انسان با اندیشه و عقل و خرد خود فقط می‌تواند به وجود خدای سبحان ایمان پیدا کند.

امام علی% فرمود:

مَا آمَنَ الْمُؤْمِنُ حَتَّى عَقَلَ.[286]

مؤمن ایمان نیاورْد مگر آنگاه که خرد ورزید.

عدم تقابل بین اندیشه و ایمان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ اول استفاده می‌شود بین فکر و عقل و نتایج حاصل از آن و اعتقاد دینی و ایمان تقابل و تضادی وجود ندارد.

در طول تاریخ اندیشه، دو بیان متفاوت از ایمان‌گرایی دیده می‌شود: یکی این‌که اعتقاد دینی در تقابل با احکام عقلی است و اگر با معیارهای عقلی سنجیده شود باید به کنار نهاده شود؛ دیگر این‌که اعتقاد دینی یک فعل انسانی است که معیارهای عقل نظری فاقد صلاحیت و ارزیابی آن است، هرچند ممکن است تقابلی بین آن و احکام عقلی نباشد، برای نمونه می‌توان «ترتولیان»[287] (155-240 م) را یکی از چهره‌های عمده بیان اوّل از ایمان‌گرایی دانست؛ زیرا وی معتقد است که اعتقاد دینی هم در ورای عقل و هم برخلاف آن است؛ اما بسیاری از ایمان‌گرایان وابسته به جنبش اصلاحی مسیحیت بیان دوم را که به ایمان‌گرایی معتدل، معروف است، می‌پذیرند. در دوران اخیر فیلسوف سرشناس اگزیستانسیالیست[288] «سورن کی‌یرکگور»[289] (1813-1855 م) را می‌توان مدافع بیان اول و فیلسوف برجسته معاصر، «لودویگ ویتگنشتاین»[290] (1889-1951 م) را مدافع بیان دوم دانست.[291]

امام علی% فرمود:

الْإِيمَانُ شَجَرَةٌ أَصْلُهَا الْيَقِينُ، وَفَرْعُهَا الْتُّقَى، وَنُورُهَا الْحَيَاءُ، وَثَمَرُهَا السَّخَاءُ.[292]

ایمان، درختی است که ریشه‌اش یقین و شاخه‌اش پرهیزگاری و شکوفه‌اش حیا و میوه‌اش بخشندگی است.

فاصلۀ بین ایمان و یقین

ابن عدیم به سندش از محمد بن مِسعَر یَربوبی می‌کند که گفت:

قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍL لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّL: كَمْ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَالْيَقِينِ؟ قَالَ: أَرْبَعُ أَصَابِعَ، قَالَ: بَيِّنْ، قَالَ: الْيَقِينُ مَا رَأَتْهُ عَيْنُكَ، وَالْإِيمَانُ مَا سَمِعَتْ أُذُنُكَ وَصَدَّقَتْ بِهِ، قَالَ: أَشْهَدُ أَنَّكَ مِمَّنْ أَنْتَ مِنْهُ، ذُرِّيَّةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ.[293]

علی بن ابی‌طالب (رضی الله عنه) به [فرزندش] حسین بن علی (رضی الله عنه) فرمود: «میان ایمان و یقین، چقدر فاصله است؟». گفت: چهار انگشت. فرمود: «توضیح بده». گفت: یقین، آن است که چشمت دیده است و ایمان، آن است که گوشَت شنیده و تصدیقش کرده است. علی% فرمود: «گواهی می‌دهم که تو، از همان کسی هستی که از اویی (از فاطمه& و پیامبر-)؛ نسلی که برخی از آن‌ها، از برخی دیگرند».

از این سؤال و جواب حضرت استفاده می‌شود بین ایمان و یقین فاصله بوده و ممکن است کسی ایمان و تصدیق قلبی به امری داشته، ولی هنوز به یقین قلبی به آن نرسیده باشد، گرچه رسیدن به آن مطلوب است.

امام صادق% می‌فرماید:

إِنَّ الْإِيمَانَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِسْلَامِ، وَإِنَّ الْيَقِينَ أَفْضَلُ مِنَ الْإِيمَانِ، وَمَا مِنْ شَيْءٍ أَعَزَّ مِنَ الْيَقِينِ.[294]

همانا ایمان برتر از اسلام و یقین برتر از ایمان است و چیزی گرامی‌تر [کمیاب‌تر] از یقین نیست.

ارتباط ایمان با نفس انسان

از امام حسین% نقل شده که در خطبه‌ای فرمود:

... وَأُحَذِّرُكُمُ الْإِصْغَاءَ إِلَى هُتُوفِ الشَّيْطَانِ بِكُمْ فَإِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ، فَتَكُونُوا كَأَوْلِيَائِهِ الَّذِينَ قَالَ لَهُمْ: (ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ)[295]، فَتُلْقَوْنَ لِلسُّيُوفِ ضَرَباً وَلِلرِّمَاحِ وَرَداً وَلِلْعُمُدِ حَطَماً وَلِلسِّهَامِ غَرَضاً، ثُمَّ لَا يُقْبَلُ مِنْ نَفْسٍ إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً.[296]

... و شما را بر حذر می‌دارم از گوش فرا دادن به نغمه‌های شیطانی که دشمن آشکار شماست تا مبادا از اولیایش شوید که به آنان گفت: «امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم. پس هنگامی که دو گروه یکدیگر را دیدند [شیطان] به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم»، اینجاست که با فرود آمدن شمشیرها و وارد شدن نیزه‌ها و درهم شکستن گرزها و نشانه قرار گرفتن تیرها روبرو خواهید شد و دیگر از کسی که پیشاپیش ایمان نیاورده یا در ایمان خود خیری کسب نکرده است [عذری] پذیرفته نخواهد شد.

از اضافۀ «ایمان» به ضمیر راجع به «نفس» استفاده می‌شود نفس انسان محل تعلق ایمان است و اگر در برخی از روایات سخن از تعلق ایمان به قلب انسان به میان آمده، مقصود از آن نفس اوست.

علامۀ حلی می‌نویسد:

اختلف الناس في حقيقة النفس ما هي؟ وتحرير الأقوال الممكنة فيها أنّ النفس إمّا أن تكون جوهراً أو عرضاً أو مركّباً منهما، فإن كانت جوهراً فإمّا أن تكون متحيّزة أو غير متحيّزة، فإن كانت متحيّزة فإمّا أن تكون منقسمة أو لا تكون، وقد صار إلى كلّ قسم من هذه الأقسام قائل.

والمشهور مذهبان:

أحدهما: إنّ النفس جوهر مجرّد ليس بجسم ولا حالّ في الجسم، وهو مدبّر لهذا البدن، وهو قول جمهور الحكماء ومأثور عن شيخنا المفيد وبني نوبخت من أصحابنا.

الثاني: إنّ النفس جوهر أصليّة في هذا البدن حالّة فيه من أوّل العمر إلى آخره، لا يتطرّق إليها التغيّر ولا الزيادة ولا النقصان.[297]

مردم در حقیقت چیستی نفس اختلاف کرده‌اند؟ و توضیح اقوال ممکن در آن این‌که نفس یا جوهر است یا عرض یا مرکب از آن دو؛ اگر جوهر باشد یا دارای مکان است یا چنین نیست؛ و اگر دارای مکان است یا منقسم است و یا غیر منقسم و هر قسمی از این اقسام قائلی دارد.

و مشهور دو مذهب است:

یکی از آن دو این‌که نفس جوهری است مجرد که نه جسم است و نه حلول کنندۀ در جسم و آن مدبر این بدن است. این قول جمهور حکما و شیخ ما مفید و بنی‌نوبخت از اصحاب ماست.

دوم این‌که نفس جوهری اصلی در این بدن و حلول کنندۀ در آن است از ابتدای عمر تا آخر آن و هیچ‌گونه تغییر و زیاده و نقصانی در آن راه ندارد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ).[298]

اما آن روز که بعضی از آیات پروردگارت تحقّق پذیرد، ایمان آوردن افرادی که قبلاً ایمان نیاورده‌اند، یا در ایمانشان عمل نیکی انجام نداده‌اند، سودی به حالشان نخواهد داشت!

 

 

ب) مراتب ایمان

در این‌که ایمان مراتب و درجات داشته و از مقولۀ بالتشکیک است و یا یک حقیقت واحد دارد، اختلاف نظر است.

شهید ثانی می‌نویسد:

البحث الأوّل في أنّ حقيقة الإيمان بعد الاتّصاف بها بحيث يصير المتّصف بها مؤمناً عند اللّه تعالى هل تقبل الزيادة أم لا؟

فقيل بالثاني لما تقدّم من أنّه التصديق القلبي الذي بلغ الجزم والثبات، فلا تتصوّر فيه الزيادة عن ذلك، سواء أتى بالطاعات وترك المعاصي أم لا، وكذا لا تعرض له النقيصة وإلّا لما كان ثابتاً وقد فرضناه كذلك، هذا خلف.

وأيضاً حقيقة الشيء لو قبلت الزيادة والنقصان لكانت حقائق متعددة وقد فرضناها واحدة، هذا خلف.[299]

بحث اول در این‌که حقیقت ایمان بعد از اتصاف به آن به حیثی که متصف به آن نزد خداوند متعال مؤمن به حساب می‌آید، آیا قابل زیاده است یا خیر؟

برخی معتقد به قول دوم می‌باشند؛ به جهت آنچه گذشت از این‌که «ایمان» عبارت است از تصدیق قلبی در حدّ جزم و ثبات و در نتیجه در آن، زیاده از آن تصور نمی‌رود، خواه طاعات را اتیان نموده و معاصی را ترک کرده باشد یا چنین نباشد، همان‌گونه که بر آن نقیصه عارض نمی‌شود وگرنه ثابت نبوده است در حالی که فرض ثبوت آن است و این خلاف فرض است.

و نیز حقیقت شیء اگر زیاده و نقصان را بپذیرد مستلزم حقائق متعدد خواهد بود در حالی که فرض واحد بودن آن است و این خلاف فرض است.

در مقابل این قول کلام و نظر ملاصدرا است که در مورد درجات و مراتب «ایمان» می‌نویسد:

فالمذهب المنصور المعتضد بالبرهان أنّ الإيمان في عرف الشرع هو التصديق بكل ما علم بالضرورة من دين نبيّنا-، لكن قد يسمّى الإقرار إيماناً كما يسمّى تصديقاً، إلّا أنّه متى صدر عن شكّ أو جهل كان إيماناً لفظيّاً لا حقيقياً، ومن هذا القبيل تقسيم المنطقيّين القضية ـ وهي الحكم بثبوت أمر لآخر ـ إلى قضيّة معقولة وإلى قضيّة ملفوظة.

وقد يسمّى أعمال الجوارح إيماناً استعارة وتلويحاً كما يسمّى تصديقاً لذلك، كما يقال: «فلان يصدق أفعاله مقاله» والفعل ليس بتصديق باتّفاق أهل اللغة، فالإيمان من الألفاظ المشكّكة التي يتفاوت معناها في الشدّة والضعف، والكمال والنقص، فهو منقسم إلى حقيقيّ ومجازيّ، باطنيّ وظاهريّ، بل ينقسم كما أشار إليه بعض العرفاء إلى لبّ ولبّ لبّ، وقشر وقشر قشر، وهذا بعينه كانقسام الإنسان إلى هذه المراتب، فإنّ الإيمان من مقامات الإنسان في إنسانيّته.

وقد يمثّل هذا تقريباً للأفهام الضعيفة بالجوز، فإنّ له قشرين الأعلى والأسفل، وله لبّ وللّبّ دهن، وهو لبّ لبّه.

فالمرتبة الأولى من الإيمان أن يقول الإنسان كلمة الشهادة ويعترف باللسان وقلبه غافل عنه أو جاحد له، كما للمنافقين.

والثانية: أن يصدّق بمعنى هذه الكلمة وبكلّ ما هو معلوم بالضرورة من الدين، كتصديق عامّة المسلمين، وهذا اعتقاد ليس بيقين.

والثالثة: أن يعرف هذه المعارف الإيمانيّة ويصدّق بها عرفاناً كشفياً أو تصديقاً برهانيّاً وعلماً يقينيّاً بواسطة نور يقذفه اللّه في قلب من يشاء من عباده، وهو المشار إليه في قوله: (ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ)[300]، وهذا هو الإيمان الحقيقي الذي سأل رسول اللّه- حارثة الأنصاري عن بيان حقيقته لمّا قال: إنّي أصبحت مؤمناً حقّاً، فقال-: لكلّ حقّ حقيقة فما حقيقة إيمانك؟

فأجاب بقوله: عزفت نفسي عن الدنيا بما فيها فاستوى عندي حجرها وذهبها.

فكأنّي أرى أهل الجنّة في الجنّة يتزاورون، وأهل النار في النار يتعاوون، وكأنّي أرى عرش ربّي بارزاً.

فصدّقه رسول اللّه-، وقال: أصبت فالزم.

والرابعة: أن يستغرق الإنسان في نور الحضرة الأحديّة بحيث لا يرى في الوجود إلّا الواحد القهّار فيقول بلسان حاله وإيمانه: لمن الملك اليوم؟ ثمّ يجيب عنه بلغة توحيده وعرفانه: للّه الواحد القهّار، وهذا المقام لا يحصل لأحد ما دام كونه في هذه الحياة الدنيا إلّا للكمّل من العرفاء والأولياء بواسطة غلبة سلطان الآخرة على بواطنهم.

فصاحب المقام الأوّل مؤمن بمجرّد اللسان في عالم الأجسام ونشأة الحواسّ، وفائدة إيمانه يرجع إليه في هذه النشأة، إذ يحقن دمه من السيف والسنان ويعصم ماله وذراريه من النهب والسبي.

وصاحب المقام الثاني مؤمن بمعنى أنّه معتقد بقلبه مفهوم هذا اللفظ، وقلبه خال عن التكذيب، وهو عقد على القلب وليس فيه انشراح القلب لنور المعرفة، ولا انفتاح روزنته لعالم الملكوت الغيبي المقابل لهذا العالم، عالم الملك والشهادة.

وفائدته أنّه يصير منشأ بعض الأعمال الصالحة ومبدأ بعض الخيرات وأداء الأمانات وفعل الحسنات، التي ينجرّ تارة أخرى إلى إصلاح القلب وتصفيتها وليستعد لحصول المعرفة على وجه أكمل، حتّى ينتهى إلى الإيمان الحقيقي.

فعلى هذا صحّ القول بأنّ الإيمان هو المبدأ والغاية، فإنّ الإيمان والعمل الصالح كلّ منهما يدور على صاحبه، فكلّ إيمان موجب لصالح من العمل وكل صالح من العمل ينجرّ إلى حصول ضرب من الإيمان، فيدور كلّ منهما على نفسه دوراً غير مستحيل، لتغايره بالعدد.

لكن الإيمان أوّل الأوائل في الحدوث، وهو أيضاً آخر الأواخر في البقاء...

وصاحب المقام الثالث مؤمن بمعنى أنّه بصير بحقائق الأمور الإيمانيّة بصيرة قلبيّة ومشاهدة عقليّة، إذ قد انكشفت له أسرار الملكوت وخفايا عالم الغيب والجبروت، لا أنّه مكلّف بعقد قلبه على مفهوم هذه الألفاظ، فإنّ ذلك رتبة العوام والمتكلّمين، إذ لا يفارق المتكلّم العامي في أصل الاعتقاد، بل في صنعة تلفيق الكلام الذي يدفع به حيل المبتدعة في تحليل هذه العقدة.

وصاحب المقام الرابع مؤمن بمعنى أنّه لم يحضر في شهوده غير الواحد القهّار مبدأ الأشياء وغايتها وأوّلها وآخرها وظاهرها وباطنها، الذي إليه يرجع عواقب الأمور، وبه ينقطع سير السائرين وسفر المسافرين، وهذه المرتبة في الإيمان هي الغاية القصوى التي لا حدّ لها ولا منتهى.[301]

پس مذهب یاری شده و مؤید به برهان این است که ایمان در عرف شرع عبارت است از تصدیق به هر آنچه به عنوان ضروری دین پیامبر ما- دانسته شده است، ولی گاهی اقرار ایمان نامیده می‌شود، همان‌گونه که تصدیق نامیده می‌شود، جز آن‌که وقتی از روی شک یا جهل صادر شود ایمان لفظی است نه حقیقی؛ و از این قبیل است تقسیم منطقیان در مورد قضیه‌ای که عبارت بوده از حکم به ثبوت امری برای امری دیگر به قضیۀ معقوله و قضیۀ تلفظ شده.

و گاهی اعمال جوارحی نیز به نحو استعاره و تلویح «ایمان» نامیده می‌شوند همان‌گونه که به همین جهت تصدیق نام می‌گیرند، همان‌گونه که گفته می‌شود: «فلان شخص افعالش با گفته‌اش تطابق دارد»؛ و فعل به اتفاق اهل لغت تصدیق به حساب نمی‌آید. لذا ایمان از الفاظ مشککه‌ای است که معنای آن‌ها در شدت و ضعف و کمال و نقص متفاوت بوده و به حقیقی و مجازی و باطنی و ظاهری تقسیم شده، بلکه طبق اشارۀ برخی از عرفا به لبّ و لبّ لبّ و قشر و قشر قشر تقسیم می‌گردد و این به عینه مثل اقسام انسان به این مراتب بوده؛ زیرا ایمان از مقامات انسان در انسانیتش است.

و گاهی در این موضوع برای فهم‌های ضعیف به گردو مثال زده می‌شود که دارای پوست بالا و پایین و مغز بوده و برای مغز روغنی است که خالص خالص آن است.

نتیجه این‌که مرتبۀ اول از ایمان این است که انسان کلمۀ شهادت را گفته و زبان اعتراف نموده، ولی قلبش از آن غافل یا منکر آن باشد همان‌گونه که در مورد منافقین صادق است.

و دوم این‌که معنای این کلمه و هر آنچه معلوم ضروری از دین است را تصدیق کند، مثل تصدیق عموم مسلمین و این اعتقاد غیر یقین است.

و سوم این‌که این معارف ایمانی را شناخته و به آن‌ها به نحو معرفت کشفی یا تصدیق برهانی و علم یقینی توسط نوری که خداوند در قلب هر کس از بندگانش بخواهد می‌اندازد تصدیق نماید و آن همان نوری است که به آن در آیۀ (ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ) اشاره شده است و آن همان ایمان حقیقی است که رسول خدا- از بیان حقیقت آن از حارثۀ انصاری سؤال کرد هنگامی که گفت: در حالی صبح کردم که به حق مؤمن هستم. حضرت فرمود: برای هر حقی حقیقتی است و حقیقت ایمان تو چیست؟

او در پاسخ سؤال حضرت فرمود: نفس خود را از دنیا با آنچه در آن است دور نموده‌ام به حیثی که سنگ و طلای آن نزد من یکسان است و گویا اهل بهشت را در بهشت مشاهده می‌کنم که به زیارت یکدیگر می‌روند، همان‌گونه که اهل آتش دوزخ به یکدیگر پارس می‌نمایند و گویا عرش پروردگارم را آشکارا مشاهده می‌نمایم.

رسول خدا- او را تصدیق کرده و فرمود: به واقع رسیده‌ای، پس ملازم با آن باش.

و چهارم این‌که انسان مستغرق در نور حضرت احدیت باشد به حیثی که در عالم وجود، جز خدای واحد قهار را نبیند و به زبان حال و ایمان بگوید: امروز پادشاهی برای کیست؟ آنگاه به لغت توحید و عرفانش بگوید: برای خدای واحد قهار؛ و این مقام برای احدی حاصل نمی‌شود تا زمانی که در این حیات دنیاست، مگر برای افراد کامل از عرفا و اولیا به واسطۀ غلبۀ سلطان آخرت بر باطن‌هایشان.

در نتیجه: صاحب مقام اول به مجرد زبان در عالم اجسام و عالم حواس مؤمن است و فایدۀ ایمانش در این عالم به او بازمی‌گردد؛ زیرا خونش از شمشیر و نیزه در امان مانده و مال و اهل‌بیتش از غارت شدن و به اسارت رفتن در امان می‌ماند.

و صاحب مقام دوم مؤمن است بدین معنا که مفهوم این لفظ را به قلبش معتقد بوده و قلب او از تکذیب خالی است و آن عقد قلبی است، ولی در آن انشراح قلب به نور معرفت و باز شدن روزنۀ آن به عالم ملکوت غیبی در مقابل این عالم که عالم ملک و شهادت باشد نیست.

و فایدۀ آن این‌که آن درجه، منشأ برخی اعمال صالح و مبدأ برخی خیرات است و ادای امانت‌ها و انجام حسناتی است که بار دیگر منجر به اصلاح قلب و تصفیۀ آن شده و مستعد برای حصول معرفت به نحو اکمل است تا منتهی گردد به ایمان حقیقی.

و بنابراین صحیح است قول به این‌که ایمان همان مبدأ و غایت است؛ چرا که ایمان و عمل صالح هرکدام به دیگری متربط بوده و هر ایمانی موجب عمل صالح و هر عمل صالحی منجر به حصول نوعی از ایمان است و لذا هرکدام از آن دو بر خودش دور غیر محال دارد به جهت تغایر آن به عدد.

ولی ایمان، در حدوث، اول اول‌ها و در بقاء، آخر آخرهاست...

و صاحب مقام سوم مؤمن است به معنای این‌که او به حقایق امور ایمانی بصیرت قلبی و مشاهدۀ عقلی دارد؛ زیرا برای او اسرار ملکوت و خفایای عالم غیب و جبروت کشف شده است، نه این‌که او به عقد قلبش بر مفهوم این الفاظ مکلف باشد؛ چرا که این امر رتبۀ عوام و متکلمان است؛ چون متکلم عامی در اصل اعتقاد بلکه در صنعت تلفیق کلامی که توسط آن حیله‌های بدعت‌گذاران در تحلیل این عقده دفع می‌شود، مفارقت ندارد.

و صاحب مقام چهارم مؤمن است بدین معنا که در شهودش جز خدای واحد قهار حاضر نشده، همان‌که مبدأ اشیاء و غایت و اول و آخر و ظاهر و باطن آن‌هاست، آن کس که عواقب امور به او بازگشته و سیر سالکان و سفر مسافران به او منقطع می‌گردد و این مرتبۀ در ایمان همان هدف نهایی است که حدّ و منتهایی ندارد.

علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه (ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ)[302] می‌نویسد:

والمراد بزيادة الإيمان اشتداده، فإنّ الإيمان بشيء هو العلم به مع الالتزام بحيث يترتب عليه آثاره العملية، ومن المعلوم أنّ كلاً من العلم والالتزام المذكورين مما يشتدّ ويضعف، فالإيمان الذي هو العلم المتلبس بالالتزام يشتدّ ويضعف.

فمعنى الآية: اللّه الذي أوجد الثبات والاطمئنان الذي هو لازم مرتبة من مراتب الروح في قلوب المؤمنين ليشتدّ به الإيمان الذي كان لهم قبل نزول السكينة فيصير أكمل مما كان قبله.[303]

مقصود از زیاد شدن ایمان شدت گرفتن آن است؛ زیرا ایمان به چیزی به معنای علم به آن همراه با التزام است به حیثی که آثار عملی بر آن مترتب گردد و معلوم است که هر کدام از علم و التزام که ذکر شد از اموری است قابل شدت و ضعف می‌باشند. پس ایمانی که متلبس به التزام بوده، قابل شدت و ضعف است.

پس معنای آیه این است: خدا ثبات و اطمینان که لازمه مرتبه‌ای از مراتب روح است را در قلب‌های مؤمنان ایجاد می‌کند تا ایمانی که قبل از نزول سکینه داشته‌اند به واسطۀ آن شدت یابد و کامل‌تر از آنچه قبلاً بوده گردد.

او نیز در جای دیگر می‌نویسد:

وإذ كان الإيمان هو العلم بالشيء مع الالتزام به بحيث يترتب عليه آثاره العملية، وكل من العلم والالتزام مما يزداد وينقص ويشتدّ ويضعف كان الإيمان المؤلّف منهما قابلاً للزيادة والنقيصة والشدّة والضعف، فاختلاف المراتب وتفاوت الدرجات من الضروريات التي لا يشك فيها قط.

هذا ما ذهب إليه الأكثر وهو الحق، ويدل عليه من النقل قوله تعالى: (ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ)[304] وغيره من الآيات، وما ورد من أحاديث أئمة أهل البيت( الدالة على أنّ الإيمان ذو مراتب.[305]

و چون ایمان عبارت شد از علم به چیزی همراه با التزام به حیثی که آثار عملی بر آن مترتب شود و هر کدام از علم و التزام قابل زیاده و نقصان و شدت و ضعف است، لذا ایمانی که از آن دو تألیف یافته قابل زیاده و نقصان و شدت و ضعف است، پس اختلاف مراتب و تفاوت درجات از ضروریاتی است که هرگز در آن شک نمی‌شود.

این آن چیزی است که اکثر قبول کرده و حق هم همین است و دلیل نقلی آن قول خداوند است که فرمود: «تا همراه با ایمانی که دارند به ایمانشان اضافه شود» و غیر آن از آیات و آنچه وارد شده از احادیث امامان اهل بیت( که دلالت دارد بر این‌که ایمان دارای مراتب است.

ابوجعفر طحاوی می‌گوید:

والايمان: هو الإقرار باللسان، والتصديق بالجنان. وجميع ما صح عن رسول الله (صلى الله عليه وسلّم) من الشرع والبيان كله حق. والإيمان واحد، وأهله في أصله سواء، والتفاضل بينهم بالخشية والتقى، ومخالفة الهوى، وملازمة الأولى.[306]

و ایمان عبارت است از اقرار به زبان و تصدیق به نهان؛ و تمام آنچه از شرع و بیان به سند صحیح از رسول خدا- رسیده همگی بر حق است؛ و اهل ایمان در اصل آن یکسان بوده و برتری بین آنان به خشیت و تقوا و مخالفت هوای نفس و ملازمت با برتری‌هاست.

ابن ابی العز در شرح این عبارت می‌نویسد:

والأدلة على زيادة الإيمان ونقصانه من الكتاب والسنّة والآثار السلفية كثيرة جدّاً، منها...[307]

و ادلۀ قرآنی و روایی و آثار پیشینیان بر زیاده و نقصان ایمان بسیار فراوان است، از آن جمله...

برخی از کسانی که ایمان را تصدیق گرفته‌اند معتقد به تشکیکی بودن و قابل زیاده و نقصان بودن آن می‌باشند. آنان در این ادعا به ادله‌ای تمسک کرده‌اند؛

1. آیاتی که اشاره به زیاد شدن ایمان دارد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ).[308]

و هنگامی که آیات او بر آن‌ها خوانده می‌شود، ایمانشان فزون‌تر می‌گردد.

و نیز می‌فرماید:

(ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ).[309]

تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند.

و نیز می‌فرماید:

(ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ).[310]

و هنگامی که سوره‌ای نازل می‌شود، بعضی از آنان [به دیگران] می‌گویند: «این سوره، ایمان کدام‌یک از شما را افزون ساخت؟!» [به آن‌ها بگو]: اما کسانی که ایمان آورده‌اند، بر ایمانشان افزوده؛ و آن‌ها [به فضل و رحمت الهی] خوشحال‌اند.

و نیز می‌فرماید:

(ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ).[311]

و بر ایمان مؤمنان بیفزاید.

2. خداوند متعال از حضرت ابراهیم% نقل کرده که به او عرضه داشت:

(ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘﭙ ﭚ ﭛ ﭜﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ).[312]

«خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟» فرمود: «مگر ایمان نیاورده‌ای؟!» عرض کرد: «آری، ولی می‌خواهم قلبم آرامش یابد».

3. شکی نیست که ایمان پیامبر- و ایمان دیگران یکسان نیست و اختلاف در آن‌ها تنها به اختلاف در عمل یا امور خارج از ایمان نیست بلکه در خود ایمان و درجه آن است نه به آن معنا که در حقیقت ایمان اختلاف باشد و قوی شدن ایمان اسباب گوناگونی دارد که برخی از آن‌ها به نوع معرفت و علم بازمی‌گردد و برخی دیگر مربوط به عمل صالح است، زیرا این نیز در زیاد شدن ایمان تأثیر دارد همان‌گونه که عمل ناشایست در تضعیف ایمان تأثیرگذار است و لذا از پیامبر اکرم- نقل شده که فرمود:

إِنَّ أَكْمَلَ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ خُلُقاً.[313]

کامل‌ترین افراد در ایمان افرادی هستند که حسن خلق بهتری دارند.

خلاصه این‌که امکان تصور زیاد شدن ایمان وجود دارد؛ چه به لحاظ اذعان نفس؛ چرا که آن دارای یک مرتبه نیست و هر قدر که اذعان نفس قوی شود ایمان انسان نیز شدت می‌یابد، یا به لحاظ خود تصدیق؛ زیرا آن نیز دارای مراتب است؛ زیرا تصدیق در اصطلاح علم منطق گرچه مخصوص به علوم تحصیلی کسبی ذهنی است و مقصود از آن در تفسیر ایمان اعم از علوم تحصیلی و حضوری است ولی اگر انسان از مرحله علم حصولی به مرحله علم حضوری منتقل شود به این معنا ایمان او قوت و شدت یافته و به درجه‌ای می‌رسد که از آن به یقین تعبیر می‌شود.

در احادیث نقل شده از حضرت سید الشهداء% نیز به درجات ایمان به معارف دینی اشاراتی شده است:

حسن یقین پیدا کردن به معارف الهی

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

فَأَنَا أَشْهَدُ يَا إِلَهِي بِحَقِيقَةِ إِيمَانِي، وَعَقْدِ عَزَمَاتِ يَقِينِي...[314]

من گواهی می‌دهم ای خدای من به حقیقت ایمانم و با عهد استوار قاطعیت‌های یقینی که دارم...

«یقین» همان تصدیق قلبی است که شکی در آن نباشد و از مضمون این کلام حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود انسان باید به معارف الهی از آن جمله اصول اعتقادش یقین داشته باشد، همان‌گونه که عقاید آن حضرت این‌گونه بوده است.

ملّا مهدی نراقی در کتاب «جامع السعادات» دربارۀ «یقین» و مراتب آن می‌نویسد:

وأوّل مراتبه اعتقاد ثابت جازم مطابق للواقع غير زائل بشبهة وإن قويت، فالاعتقاد الذي لا يطابق الواقع ليس يقيناً وإن جزم به صاحبه واعتقد مطابقته للواقع، بل هو ـ كما أشير إليه ـ جهل مركب ينشأ عن اعوجاج القريحة، أو خطأ في الاستدلال، أو حصول مانع من إفاضة الحق كتقليد أو عصبية أو غير ذلك، فاليقين من حيث اعتبار الجزم فيه يكون ضدّ الحيرة والشك، ومن حيث اعتبار المطابقة للواقع فيه يكون ضدّاً للجهل المركب.[315]

و نخستین مرتبۀ یقین، اعتقاد ثابت و جازم مطابق با واقع است که با هیچ شبهه‌ای هرچند قوی زایل نشود. پس اعتقادی که مطابق با واقع نباشد یقینی نیست، اگرچه صاحب آن به آن جزم داشته و معتقد باشد که مطابق با واقع است، بلکه ـ چنان‌که اشاره شد ـ دچار جهل مرکب است که از کجی سلیقه یا خطای در استدلال ناشی شده است، یا به سبب وجود چیزی که مانع از رسیدن به حق است مانند تقلید یا تعصّب و غیره پدید آمده است؛ بنابراین یقین از حیث این‌که جزم در آن هست ضد حیرت و شک است و از حیث این‌که مطابق با واقع بوده ضد جهل مرکب است.

او نیز دربارۀ متعلق «یقین» می‌نویسد:

هذا ومتعلّق اليقين إمّا أجزاء الإيمان ولوازمه، من وجود الواجب وصفاته الكمالية وسائر المباحث الإلهية من النبوّة وأحوال النشأة الآخرة، أو غيرها من حقائق الأشياء التي لا يتمّ الإيمان بدونها.[316]

امّا متعلّق یقین یا اجزاء و لوازم ایمان است، از واجب الوجود و صفات کمالیه او و دیگر مباحث الهی از نبوّت و عالم آخرت، یا حقایقی است که بدون آن‌ها ایمان کامل نیست.

او نیز دربارۀ تأثیر «یقین» در وجود انسان می‌نویسد:

ولا ريب في أنّ مطلق اليقين أقوى أسباب السعادة، وإن كان اليقين في المباحث الإلهية أدخل في تكميل النفس وتحصيل السعادة الأخروية، لتوقف الإيمان عليه، بل هو أصله وركنه، وغيره من المراتب فرعه وغصنه، والنجاة في الآخرة لا تحصل إلّا به، والفاقد له خارج عن زمرة المؤمنين داخل في حزب الكافرين.[317]

و بی‌تردید یقین به طور کلی نیرومندترین اسباب سعادت است و در مباحث الهی در تکمیل نفس و تحصیل سعادت اخروی دخالت بیشتری دارد زیرا ایمان متوقف بر آن و بلکه اصل و اساس آن است و مراتب دیگر فرع و شاخه آن است و نجات اخروی جز به وسیلۀ یقین حاصل نمی‌شود و کسی که فاقد آن است خارج از زمره مؤمنان و در حزب کافران است.

او نیز دربارۀ شرف «یقین» می‌نویسد:

اليقين أشرف الفضائل الخلقية وأهمّها، وأفضل الكمالات النفسية وأعظمها، وهو الكبريت الأحمر الذي لا يظفر به إلّا أوحدي من أعاظم العرفاء أو ألمعي من أكابر الحكماء، ومن وصل إليه فاز بالرتبة القصوى والسعادة العظمى، قال سيّد الرسل-: «أقل ما أوتيتم اليقين وعزيمة الصبر، ومن أوتي حظّه منهما لم يبال ما فاته من صيام النهار وقيام الليل»، وقال-: «اليقين الإيمان كله».[318]

یقین شریف‌ترین و مهم‌ترین فضائل اخلاقی و افضل و اعظم کمالات نفسانی است و کبریت احمری است که جز یگانه‌هایی از بزرگان عرفا یا حکما بدان دست نیابند و کسی که به آن برسد به والاترین مرتبه و بزرگ‌ترین سعادت نائل شده است. سرور پیامبران- فرمود: «کمترین چیزی که به شما داده شده یقین و صبر است و کسی که از این دو بهره خویش را گرفت اگر روزه [استحبابی] و نماز [نافله] شب از دستش برود باکی نیست» و فرمود: «یقین همه ایمان است».

او نیز دربارۀ مراتب «یقین» می‌نویسد:

ثمّ له مراتب: (أوّلها) علم اليقين، وهو اعتقاد ثابت جازم مطابق للواقع ـ كما مرّ ـ وهو يحصل من الاستدلال باللوازم والملزومات، ومثاله اليقين بوجود النار من مشاهدة الدخان، (وثانيها) عين اليقين، وهو مشاهدة المطلوب ورؤيته بعين البصيرة والباطن، وهو أقوى في الوضوح والجلاء من المشاهدة بالبصر، وإلى هذه المرتبة أشار أمير المؤمنين% بقوله: «لم أعبد ربّاً لم أره» بعد سؤال ذعلب اليماني عنه%: أرأيت ربك؟ وبقوله%: «رأى قلبي ربّي». وهو إنّما يحصل من الرياضة والتصفية وحصول التجرد التام للنفس، ومثاله اليقين بوجود النار عند رؤيتها عياناً، و(ثالثها) حق اليقين، وهو أن تحصل وحدة معنوية وربط حقيقي بين العاقل والمعقول، بحيث يرى العاقل ذاته رشحة من المعقول ومرتبطاً به غير منفك عنه، ويشاهد دائماً ببصيرته الباطنية فيضان الأنوار والآثار منه إليه، ومثاله اليقين بوجود النار بالدخول فيها من غير احتراق.[319]

اکنون باید دانست که یقین را مراتبی است: (اول) علم الیقین و آن عبارت است از اعتقاد ثابت جازم مطابق با واقع ـ چنان‌که گذشت ـ که از راه استدلال به وسیله لوازم و ملزومات حاصل می‌شود و مثال آن یقین به وجود آتش از مشاهده دود است. (دوم) عین الیقین و آن عبارت است از دیدن و مشاهده مطلوب با چشم بصیرت و دیده درونی و این دیدار در روشنی و جلا از مشاهده با چشم بیرونی قوی‌تر است و سخن امیر مؤمنان% به این مرتبه اشاره دارد: «خدایی را که نبینم نمی‌پرستم»، بعد از آن‌که ذعلب یمانی از او ـ % ـ پرسید: آیا خدای خود را می‌بینی؟ و نیز قول آن حضرت: «قلب من پروردگارم را دیده است». این مرتبه از یقین تنها از راه ریاضت و پاک‌سازی باطن و حصول تجرد کامل برای نفس حاصل می‌شود و مثال آن یقین به وجود آتش هنگام دیدن خود آتش است. (سوم) حقّ الیقین و آن عبارت است از حصول وحدت معنوی و ارتباط حقیقی بین عاقل و معقول، به طوری که عاقل [صاحب یقین] ذات خود را چکیده و تراوشی از معقول [ذات الهی که متعلّق یقین است] و مرتبط به او و جداناشدنی از او ببیند و همواره با چشم بصیرت درونی خویش تراوش و فیضان نور از جانب او را مشاهده کند و مثال این مرتبه، یقین به وجود آتش با دخول در آن بدون سوختن است.

عزم یقین

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، «عزمات» بر وزن عرفات جمع «عزمة» بر وزن «حُلمة» یا «ضَربة» به معنای ارادۀ حتمی است و «عزم» مرحلۀ قطعی اراده است که بعد از مراحل تصور و تصدیق و اراده محقق می‌شود و این مرحله تشکیک پذیر نیست.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ).[320]

یقیناً پیش از این به آدم سفارش کردیم [که از میوه آن درخت نخورد] پس فراموش کرد و عزمی استوار برای او نیافتیم.

«عزم» در این آیه به معنای رأی و ارادۀ قوی و استوار است.

طریحی در «مجمع البحرین» می‌نویسد:

والْعَزْم والْعَزْمَة: ما عقد عليه قلبك أنك فاعله.[321]

«عزم و عزمه»: چیزی است که قلب تو بر آن گره خورده که انجام دهندۀ آن باشی.

انبیای اولوالعزم پیامبرانی هستند که اراده‌ها و شریعتشان ثابت و تردیدناپذیر است.

در نتیجه: عزم، تصمیم و ارادۀ بر انجام کاری است در آینده بر پایۀ یقین و قطع که قابل تشکیک و تردید نباشد.

مقصود از «عزمات یقین» اموری است که یقین به چیزی آن‌ها را بر انسان ثابت و واجب می‌نماید که همان عمل بر طبق یقین است.

تعلق یقین به قلب و نفس انسان

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَائِي فِي نَفْسِي، وَالْيَقِينَ فِي قَلْبِي.[322]

خدایا! بی‌نیازیم را در نفسم و یقین را در دلم قرار ده.

از مضمون این دعای حضرت استفاده می‌شود قلب و نفس و روح انسان ظرف یقین است.

امام علی% می‌فرماید:

فَمِنَ الْإِيمَانِ مَا يَكُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِي الْقُلُوبِ، وَمِنْهُ مَا يَكُونُ عَوَارِيَّ بَيْنَ الْقُلُوبِ وَالصُّدُورِ إِلَى أَجَلٍ مَعْلُومٍ، فَإِذَا كَانَتْ لَكُمْ بَرَاءَةٌ مِنْ أَحَدٍ فَقِفُوهُ حَتَّى يَحْضُرَهُ الْمَوْتُ، فَعِنْدَ ذَلِكَ يَقَعُ حَدُّ الْبَرَاءَةِ.

وَالْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّلِ، مَا كَانَ لِلَّهِ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ حَاجَةٌ مِنْ مُسْتَسِرِّ الْأمَّةِ وَمُعْلِنِهَا، لَا يَقَعُ اسْمُ الْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِمَعْرِفَةِ الْحُجَّةِ فِي الْأَرْضِ، فَمَنْ عَرَفَهَا وَأَقَرَّ بِهَا فَهُوَ مُهَاجِرٌ، وَلَا يَقَعُ اسْمُ الِاسْتِضْعَافِ عَلَى مَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَوَعَاهَا قَلْبُهُ.

إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ، لَا يَحْمِلُهُ إِلَّا عَبْدٌ مُؤْمِنٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ، وَلَا يَعِي حَدِيثَنَا إِلَّا صُدُورٌ أَمِينَةٌ، وَأَحْلَامٌ رَزِينَةٌ.[323]

ایمان بر دو قسم است: یکی ایمانی که در دل‌ها ثابت و برقرار و دیگری در میان دل‌ها و سینه‌ها ناپایدار است تا سرآمدی که تعیین شده است. پس اگر از کسی بیزارید، او را به حال خود گذارید تا مرگ او فرارسد، پس در آن هنگام وقت بیزاری جستن است.

و هجرت، بر جایگاه ارزشی نخستین خود قرار دارد. خدا را به ایمان اهل زمین نیازی نیست، چه ایمان خود را پنهان دارند یا آشکار کنند؛ و نام مهاجر را بر کسی نمی‌توان گذاشت جز آن کس که حجّت خدا بر روی زمین را بشناسد. هر کس حجّت خدا را شناخت و به امامت او اقرار کرد مهاجر است؛ و نام مستضعف در دین، بر کسی که حجّت بر او تمام شد و گوشش آن را شنید و قلبش آن را دریافت، صدق نمی‌کند [و معذور نیست].

همانا کار ما «ولایت» ما اهل بیت پیامبر- سخت و تحمّل آن دشوار است و جز مؤمن دین‌دار که خدا او را آزموده و ایمانش در دل استوار بوده، قدرت پذیرش و تحمّل آن را ندارد و حدیث ما را جز سینه‌های امانت پذیر و عقل‌های بردبار فرانگیرد.

نیاز انسان به امداد غیبی در رسیدن به یقین قلبی

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از آنجا که حضرت این خواسته را از خدا تقاضا کرده استفاده می‌شود انسان در راستای قرار گرفتن یقین در قلبش به امداد غیبی نیاز دارد و لذا باید آن را از خدا تقاضا کند.

امام علی% می‌فرماید:

إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ، وَأَلْهَمَهُ الْيَقِينَ.[324]

هرگاه خداوند خوبی بنده‌ای را بخواهد، او را در دین فقیه و آگاه گرداند و یقین به او الهام فرماید.

آنان که در عالم آخرت ایمان پیدا می‌کنند

از امام حسین% نقل شده که ضمن وصیت خود دربارۀ قیامت و اهوال آن فرمود:

... وَيَوْمَئِذٍ (ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ)[325]...[326]

... و در آن روز است که «نفع نمی‌دهد کسی را ایمانی که از قبل نبوده است یا در ایمانش، خیری کسب نکرده باشد، بگو منتظر باشید که ما نیز منتظرانیم»...

از این کلام حضرت که برگرفتۀ از آیات قرآن است استفاده می‌شود برخی افراد در عالم آخرت به خداوند متعال ایمان پیدا می‌کنند که این ایمان برایشان فایده‌ای ندارد و باید در دنیا به خدا ایمان داشته باشند.

ابو بصیر از امام باقر% نقل کرده که ذیل این آیه فرمود:

إِذَا طَلَعَتِ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِهَا، فَكُلُّ مَنْ آمَنَ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ لَا يَنْفَعُهُ إِيمَانُهُ.[327]

چون خورشید از مغربش برآید، همۀ کسانی که در آن روز ایمان آورند، ایمانشان برای آن‌ها سودی ندارد.

گاهی که ایمان افراد قبول نمی‌شود

از امام حسین% نقل شده که در خطبه‌ای فرمود:

... وَأُحَذِّرُكُمُ الْإِصْغَاءَ إِلَى هُتُوفِ الشَّيْطَانِ بِكُمْ فَإِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ، فَتَكُونُوا كَأَوْلِيَائِهِ الَّذِينَ قَالَ لَهُمْ: (ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ)[328]، فَتُلْقَوْنَ لِلسُّيُوفِ ضَرَباً وَلِلرِّمَاحِ وَرَداً وَلِلْعُمُدِ حَطَماً وَلِلسِّهَامِ غَرَضاً، ثُمَّ لَا يُقْبَلُ مِنْ نَفْسٍ إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً.[329]

... و شما را بر حذر می‌دارم از گوش فرا دادن به نغمه‌های شیطانی که دشمن آشکار شماست تا مبادا از اولیایش شوید که به آنان گفت: «امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم. پس هنگامی که دو گروه یکدیگر را دیدند [شیطان] به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم»، اینجاست که با فرود آمدن شمشیرها و وارد شدن نیزه‌ها و درهم شکستن گرزها و نشانه قرار گرفتن تیرها روبرو خواهید شد و دیگر از کسی که پیشاپیش ایمان نیاورده یا در ایمان خود خیری کسب نکرده است [عذری] پذیرفته نخواهد شد.

از استشهاد حضرت به این آیه به دست می‌آید آنان که یک عمر از شیطان و اولیای او پیروی کرده‌اند، عاقبت به شر شده و اگر هنگام مرگ ایمان آوردند ایمانشان پذیرفته نخواهد شد؛ و این امر ضمناً و بالملازمه دلالت بر ضعف ایمان افراد و در نتیجه مراتب تشکیکی آن دارد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ).[330]

مسلماً کسانی که دینشان را بخش بخش کردند و گروه گروه شدند، تو را هیچ پیوندی با آنان نیست، کار آنان فقط با خداست، سپس به اعمالی که همواره انجام می‌دادند، آگاهشان می‌کند.

کم شدن دین‌داران هنگام امتحان شدن با بلا

امام حسین% در مسیرش به کربلا فرمود:

إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ، فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.[331]

همانا مردم دنیاپرست‌اند و دین از سر زبان آن‌ها فراتر نرود و دین را تا آنجا که زندگی‌شان را رو به راه سازد بچرخانند و چون در بوته آزمایش گرفتار شوند دین‌داران اندک گردند.

از ذیل این حدیث به دست می‌آید هرگاه پای امتحان الهی پیش آید دین‌داران اندک‌اند؛ و این امر ضمناً و بالملازمه دلالت بر مرتبۀ ایمان افراد و ضعف آن هنگام امتحان الهی دارد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ).[332]

ما همه شما را قطعاً می‌آزماییم تا معلوم شود مجاهدان واقعی و صابران از میان شما کیان‌اند و اخبار شما را بیازماییم!


 

 

ج) موارد ایمان

از روایات حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود، ایمان که عقد و تصدیق قلبی است به مواردی تعلق می‌گیرد، از قبیل:

1. ربوبیت الهی

ابن شهرآشوب می‌نویسد:

رَوَى أَبُو مِخْنَفٍ عَنِ الشَّعْبِيِّ أَنَّهُ صُلِبَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بِالصَّيَارِفِ فِي الْكُوفَةِ، فَتَنَحْنَحَ الرَّأْسُ، وَقَرَأَ سُورَةَ الْكَهْفِ إِلَى قَوْلِهِ: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ)[333]، فَلَمْ يَزِدْهُمُ ذَلِكَ إِلَّا ضَلَالاً.

وَفِي أَثَرٍ: أَنَّهُمْ لَمَّا صَلَبُوا رَأْسَهُ عَلَى الشَّجَرَةِ سُمِعَ مِنْهُ: (ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ)[334]، وَسُمِعَ أَيْضاً صَوْتُهُ بِدِمَشْقَ يَقُولُ: (ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ)[335]، وَسُمِعَ أَيْضاً يَقْرَأُ: (ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ)[336]، فَقَالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ: أَمْرُكَ أَعْجَبُ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ.[337]

ابومخنف از شعبی نقل می‌کند که سر مبارک امام% را در بازار صرافان کوفه بر نی داشتند که [شنیده شد]: آن سر، صدا صاف کرد و سورۀ مبارکه کهف را تا آیه شریفه: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ) تلاوت فرمود و این واقعه شگفت جز بر گمراهی آنان نیفزود.

در نقل دیگری آمده است: آنان چون سر مبارک امام% را بر درخت آویختند، از او شنیده شد: «و آنان که ظلم کنند به زودی خواهند دانست که به چه کیفرگاهی برمی‌گردند». نیز در دمشق شنیدند که می‌گوید: «هیچ نیرویی جز از خدا نیست» و نیز شنیدند که تلاوت می‌کند: (ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ). زید بن ارقم گفت: کار تو شگفت‌تر است ای فرزند رسول خدا-!

از استشهاد حضرت به آیۀ (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ) به دست می‌آید ایمان آوردن به ربوبیت الهی بر همگان لازم است و این ایمان عامل زیاد شدن هدایت انسان است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ).[338]

پروردگارا! ما صدای منادی [تو] را شنیدیم که به ایمان دعوت می‌کرد که: «به پروردگار خود، ایمان بیاورید!» و ما ایمان آوردیم.

شهید ثانی می‌نویسد:

الثالث: في بيان المعارف التي يحصل بها الإيمان، وهي خمسة أصول:

الأصل الأوّل: معرفة اللّه تعالى وتقدّس، المراد بها التصديق الجازم الثابت بأنّه تعالى موجود أزلاً وأبداً واجب الوجود لذاته، بمعنى أنّ وجوده تعالى مقتضى ذاته القديم من غير افتقار إلى علّة في ذاته ووجوده، فيكون وجوده القديم عين ذاته القديم؛ إذ لو فرض عدم قدم ذاته ووجوده خرج عن كونه واجب الوجود إلى ممكن الوجود، وقد فرضناه واجب الوجود هذا خلف.

والتصديق بصفات جلاله ونعوت كماله التي هي صفاته الثبوتية، وتنزيهه عما لا يليق بكبرياء ذاته من صفات مخلوقاته التي يجب اعتقاد سلبها.[339]

سوم: در بیان معارفی است که ایمان به آن‌ها حاصل می‌شود و آن‌ها پنج اصل است:

اول: معرفت خداوند متعال و مقدس به این‌که خداوند متعال موجود ازلی و ابدی، واجب الوجود لذاته است، به معنای این‌که وجود خداوند متعال مقتضای ذات قدیم اوست، بدون احتیاج به علتی در ذات و وجودش. در نتیجه وجود قدیمش عین ذات قدیم اوست؛ زیرا اگر عدم قدیم بودن ذات و وجودش فرض شود، از واجب الوجود بودن خارج شده و ممکن الوجود خواهد بود، در حالی که فرض واجب الوجود بودن اوست و این خلاف فرض است.

و تصدیق به صفات جلال و کمالش که همان صفات ثبوتی اوست و تنزیه او از آنچه لایق به کبریایی ذات او از صفات مخلوقاتش نیست، همان صفاتی که اعتقاد به سلبش واجب است.

2. تصدیق رسولان الهی

امام حسین% در دعای عرفه، دربارۀ دولت رهبران کفر، خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ، وَكَذَّبُوا رُسُلَكَ.[340]

آنان که پیمانت را شکستند و پیامبرانت را تکذیب نمودند.

از آنجا که این جمله در مورد دولت رهبران کفر آورده شده ضمناً به دست می‌آید تصدیق رسولان الهی لازم و تکذیب آنان حرام است.

برقی به سندش از زید بن ارقم نقل کرده که حسین بن علی' فرمود:

مَا مِنْ شِيعَتِنَا إِلَّا صِدِّيقٌ شَهِيدٌ.

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ وَعَامَّتُهُمْ يَمُوتُونَ عَلَى فِرَاشِهِمْ؟

فَقَالَ: أَمَا تَتْلُو كِتَابَ اللَّهِ فِي الْحَدِيدِ: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗﭘ ﭙ ﭚ ﭛ)[341].

قَالَ: فَقُلْتُ: كَأَنِّي لَمْ أَقْرَأْ هَذِهِ الْآيَةَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ قَطُّ.

قَالَ: لَوْ كَانَ الشُّهَدَاءُ لَيْسَ إِلَّا كَمَا تَقُولُ لَكَانَ الشُّهَدَاءُ قَلِيلاً.[342]

هیچ یک از پیروان ما نیست که صدیق و شهید نباشد.

گفتم: فدایت شوم! چگونه چنین می‌شود، در حالی که تودۀ آن‌ها در بسترهایشان می‌میرند.

فرمود: آیا در کتاب خدا در سورۀ حدید نخوانده‌ای: «و کسانی که به خدا و فرستادگانشان ایمان آوردند آنان نزد پروردگارشان صدیق و شهیدند»؟

گفتم: گویا تاکنون این آیه از کتاب خدا را هرگز نخوانده‌ام.

فرمود: اگر شهیدان فقط کسانی بودند که تو می‌گویی تعداد شهیدان اندک بود.

از ذکر کلمۀ «رُسُل» در این آیۀ مورد استشهاد حضرت به دست می‌آید انسان باید به تمام رسولان الهی که برای هدایت بشر فرستاده شده‌اند ایمان داشته باشد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ).[343]

و کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آوردند و میان هیچ یک از آنان جدایی نینداختند، خدا پاداششان را می‌دهد؛ و خدا همواره بسیار آمرزنده و مهربان است.

و نیز می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪﭫ ﭬ ﭭ ﭮﭯ ﭰ ﭱ ﭲﭳ ﭴ ﭵ ﭶﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉﮊ ﮋ ﮌ ﮍ).[344]

ای اهل کتاب! در دین خود، غلو [و زیاده‌روی] نکنید! و دربارۀ خدا، غیر از حق نگویید! مسیح عیسی بن مریم فقط فرستاده خدا و کلمه [و مخلوق] اوست که او را به مریم القا نمود؛ و روحی [شایسته] از طرف او بود؛ بنابراین، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید! و نگویید: «[خداوند] سه‌گانه است!» [از این سخن] خودداری کنید که برای شما بهتر است! خدا، تنها معبود یگانه است؛ او منزه است که فرزندی داشته باشد؛ [بلکه] از آن اوست آنچه در آسمان‌ها و در زمین است؛ و برای تدبیر و سرپرستی آن‌ها، خداوند کافی است.

و می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ).[345]

و کسانی که به خدا و پیامبرش ایمان آوردند، آنان‌اند که صدیقان و گواهان [اعمال] نزد پروردگارشان هستند، [و] برای آنان است پاداش [اعمال] آنان و نور [ایمان] آن‌ها و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را انکار کردند، آنان اهل دوزخ‌اند.

و می‌فرماید:

(ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ).[346]

پیامبر، به آنچه از سوی پروردگارش بر او نازل شده، ایمان آورده است. [و او، به تمام سخنان خود، کاملاً مؤمن است.] و همه مؤمنان [نیز]، به خدا و فرشتگان او و کتاب‌ها و فرستادگانش، ایمان آورده‌اند؛ [و می‌گویند]: ما در میان هیچ یک از پیامبران او، فرق نمی‌گذاریم [و به همه ایمان داریم].

شهید ثانی می‌نویسد:

الأصل الثالث: التصديق بنبوّة محمّد- وبجميع ما جاء به تفصيلاً فيما علم تفصيلاً، وإجمالاً فيما علم إجمالاً.

وليس بعيداً أن يكون التصديق الإجمالي بجميع ما جاء به× كافياً في تحقق الإيمان، وإن كان المكلّف قادراً على العلم بذلك تفصيلاً يجب العلم بتفاصيل ما جاء به من الشرائع للعمل به.

وأمّا تفصيل ما أخبر به من أحوال المبدأ والمعاد، كالتكليف بالعبادات، والسؤال في القبر وعذابه، والمعاد الجسماني، والحساب والصراط، والجنّة، والنّار، والميزان، وتطاير الكتب، مما ثبت مجيؤه به تواتراً، فهل التصديق بتفاصيله معتبرة في تحقق الإيمان؟ صرّح باعتباره جمع من العلماء.

والظاهر أنّ التصديق به إجمالاً كاف، بمعنى أنّ المكلّف لو اعتقد حقية كل ما أخبر به×، بحيث كلما ثبت عنده جزئي منها صدّق به تفصيلاً كان مؤمناً وإن لم يطلع على تفاصيل تلك الجزئيات بعد.

ويؤيّد ذلك أنّ أكثر الناس في الصدر الأوّل لم يكونوا عالمين بهذه التفاصيل في الأوّل، بل كانوا يطلعون عليها وقتاً فوقتاً، مع الحكم بإيمانهم في كل وقت من حين التصديق بالوحدانية والرسالة، بل هذا حال أكثر الناس في جميع الأعصار كما هو المشاهد، فلو اعتبرناه لزم خروج أكثر أهل الإيمان عنه، وهو بعيد عن حكمة العزيز الحكيم.

نعم، العلم بذلك لا ريب له من مكملات الإيمان، وقد يجب العلم به محافظة على صيانة الشريعة عن النسيان، وتباعداً عن شبه المضلين، وإدخال ما ليس من الدين فيه، فهذا سبب آخر لوجوبه لا لتوقف الإيمان عليه، وهو الظاهر.

وهل يعتبر في تحقق الإيمان التصديق بعصمته وطهارته وختمه الأنبياء بمعنى لا نبي بعده، وغير ذلك من أحكام النبوات وشرائطها؟ يظهر من كلام بعض العلماء ذلك، حيث ذكر أنّ من جهل شيئاً من ذلك خرج عن الإيمان، ويحتمل الاكتفاء بما ذكرناه من التصديق بها إجمالاً.[347]

اصل سوم عبارت است از تصدیق به نبوت محمد- و به تمام آنچه او آورده به طور تفصیل در آنچه معلوم تفصیلی است و به نحو اجمال در آنچه معلوم اجمالی است.

و بعید به نظر نمی‌رسد این‌که تصدیق اجمالی به تمام آنچه حضرت آورده کافی در تحقق ایمان باشد، ولی اگر مکلف قادر بر علم به آن‌ها به تفصیل است، علم به تفاصیل آنچه از شرایط آورده به جهت عمل به آن واجب است.

و اما تفصیل آنچه به آن خبر داده از احوال مبدأ و معاد، مثل تکلیف به عبادات و سؤال در قبر و عذاب قبر و معاد جسمانی و صراط و بهشت و دوزخ و میزان و پرواز نامه‌ها که رسیدن آن به تواتر ثابت شده؛ آیا تصدیق به تفاصیل آن‌ها در تحقق ایمان معتبر است؟ به اعتبار آن‌ها جمعی از علما تصریح کرده‌اند.

ولی ظاهر آن است که تصدیق به آن‌ها به طور اجمال کافی است؛ یعنی این‌که مکلف اگر اعتقاد به حقانیت تمام اموری کند که پیامبر- به آن‌ها خبر داده به نحوی که اگر یکی از آن‌ها نزد او ثابت شد آن را به تفصیل تصدیق کند او مؤمن به حساب می‌آید گرچه او هنوز بر تفاصیل آن جزئیات اطلاع پیدا نکرده است.

و مؤید این مطلب این‌که بیشتر مردم در صدر اول اسلام، در ابتدا عالم به این تفاصیل نبوده‌اند، بلکه هر از چند گاهی بر آن‌ها مطلع می‌شدند، در حالی که در هر زمان از هنگام تصدیق به وحدانیت و رسالت حکم به ایمان آنان می‌شد، بلکه این امر حال بیشتر مردم در تمام عصرهاست، آن گونه که مشاهده می‌شود و اگر علم تفصیلی اعتبار گردد، خروج بیشتر اهل ایمان از ایمان لازم می‌آید و این از حکمت خداوند عزیز حکیم به دور است.

آری، علم به این امر بی‌شک از مکمّل‌های ایمان به حساب می‌آید و گاهی علم به آن‌ها به جهت محافظت از فراموش شدن شریعت و دوری از شبهه‌های گمراهان و وارد کردن آنچه جزء دین نیست واجب است و این سبب دیگری بر وجود آن بوده نه به جهت توقف ایمان بر آن و این امری ظاهر است.

و آیا در تحقق ایمان، تصدیق به عصمت و طهارت و خاتم الانبیاء بودن او که بعد از او پیامبری نیست و غیر این امور از احکام نبوت‌ها و شرایط آن‌ها معتبر است؟ از کلام برخی علما این مطلب ظاهر می‌شود؛ زیرا ذکر کرده‌اند: هر کس این امور را جاهل باشد از ایمان خارج است. ولی احتمال می‌رود اکتفا به آنچه ذکر شد از تصدیق به آن امور به نحو اجمال.

3. ولایت امیر مؤمنان%

عبدالله بن حمزه می‌نویسد:

عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ـ ' ـ أَنَّهُ قَالَ يَوْماً لِشِيعَةِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ: أَمَا وَاللَّهِ مَا اكْتَسَبَ مُؤْمِنٌ ذَخِيرَةً فِي دِينِهِ، أَفْضَلُ مِنْ وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ـ % ـ.

قَالَ: فَفَرِحَ الْقَوْمُ بِذَلِكَ، فَقَالَ: أَبْشِرُوا، فَوَاللَّهِ مَا يُتَقَبَّلُ إِلَّا مِنْكُمْ، وَلَا يُغْفَرُ إِلَّا لَكُمْ.[348]

از حسین بن علی' نقل شده که روزی خطاب به شیعیان امیر مؤمنان% فرمود: «آگاه باشید! به خدا سوگند! هیچ‌گاه مؤمنی ذخیره‌ای در دینش برتر از ولایت امیر مؤمنان% کسب نکرده است».

راوی گفت: قوم از این خبر شاد شدند. سپس فرمود: «بشارت باد شما را، به خدا سوگند خداوند جز از شما قبول نمی‌کند و جز برای شما نمی‌آمرزد».

از جملۀ «مَا اكْتَسَبَ مُؤْمِنٌ ذَخِيرَةً...» ضمناً به دست می‌آید ایمان به ولایت امیر مؤمنان% لازم است.

شهید ثانی می‌نویسد:

الأصل الرابع: التصديق بإمامة الاثني عشر صلوات اللّه عليهم اجمعين، وهذا الأصل اعتبره في تحقق الإيمان الطائفة المحقة الإمامية، حتّى أنّه من ضروريات مذهبهم، دون غيرهم من المخالفين، فإنّه عندهم من الفروع.

ثمّ إنّه لا ريب أنّه يشترط التصديق بكونهم أئمة يهدون بالحق، وبوجوب الانقياد إليهم في أوامرهم ونواهيهم؛ إذ الغرض من الحكم بإمامتهم ذلك، فلو لم يتحقق التصديق بذلك لم يتحقق التصديق بكونهم أئمة.

أمّا التصديق بكونهم معصومين مطهرين عن الرجس، كما دلت عليه الأدلة العقلية والنقلية، والتصديق بكونهم منصوصاً عليهم من اللّه تعالى ورسوله، وأنّهم حافظون للشرع، عالمون بما فيه صلاح أهل الشريعة من أمور معاشهم ومعادهم، وأنّ علمهم ليس عن رأي واجتهاد، بل عن يقين تلقوه عمن لا ينطق عن الهوى خلفاً عن سلف بأنفس قوية قدسية، أو بعضه لدني من لدن حكيم خبير، وغير ذلك مما يفيد اليقين، كما ورد في الحديث أنّهم( محدثون، أي معهم ملك يحدثهم بجميع ما يحتاجون أو يرجع إليهم فيه، أو أنّهم يحصل لهم نكت في القلوب بذلك على أحد التفسيرين للحديث، وأنّه لا يصح خلو العصر عن إمام منهم، وإلّا لساخت الأرض بأهلها، وأنّ الدنيا تتم بتمامهم، ولا تصح الزيادة عليهم، وأنّ خاتمهم المهدي صاحب الزمان%، وأنّه حي إلى أن يأذن اللّه تعالى له ولغيره، وأدعية الفرقة المحقة الناجية بالفرج بظهوره% كثيرة.[349]

اصل چهارم: تصدیق به امامت دوازده امام صلوات الله علیهم اجمعین است:

و این اصل را طایفۀ امامیه که بر حقّ‌اند در تحقق ایمان اعتبار نموده، به نحوی که آن از ضروریات مذهب آنان به حساب آمده است، به خلاف دیگران از مخالفان که امامت نزد آنان از فروع است.

وانگهی شکی نیست که شرط است تصدیق به این‌که آنان امامان هدایت‌گر به حق بوده‌اند، همان‌گونه که تصدیق به وجوب انقیاد در اوامر و نواهی از آنان شرط است؛ زیرا هدف از حکم به امامت آنان این معناست و اگر تصدیق به آن تحقق نیابد، تصدیق به امامت آنان تحقق نیافته است.

اما تصدیق به عصمت و طهارت آنان از پلیدی‌ها، همان‌گونه است که دلالت نموده بر آن ادلۀ عقلی و نقلی.

و تصدیق به این‌که آنان منصوب از جانب خداوند متعال و رسولش بوده و حافظ شرع و عالم به صلاح اهل شریعت از امور معاش و معادشان می‌باشند.

و این‌که علمشان از روی رأی و اجتهاد نبوده بلکه ناشی از یقینی است که آن را یکی پس از دیگری از رسول خدا- با نفس‌های قوی قدسی تلقی کرده‌اند، پیامبری که از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید، یا برخی از آن را از جانب خداوند حکیم خبیر اخذ نموده‌اند.

و غیر این امور که مفید یقین است، همان‌گونه که در حدیث از اهل بیت( وارد شده که آنان محدَّث می‌باشند؛ یعنی آنان با فرشته‌ای مصاحبت دارند که آنان را حدیث می‌کند به تمام آنچه نیاز داشته یا به آنان در آن رجوع می‌نمایند یا این‌که توسط آن برای آنان نکته‌هایی در قلب‌ها حاصل می‌شود، بنا بر یکی از دو تفسیر از حدیث.

و این‌که هیچ عصر و زمانی از امامی از اهل بیت( خالی نخواهد بود وگرنه زمین زیر و رو می‌شود و این‌که دنیا با تمام شدن آنان تمام خواهد شد و بیش از دوازده نفر نیستند.

و خاتم آنان مهدی صاحب زمان% است و او زنده مانده تا خداوند متعال به او و دیگران اذن دهد؛ و دعاهای فرقۀ بر حق که ناجی است، بر فرج به ظهورش بسیار است.

4. تقدیر خیر و شر

از امام رضا% نقل شده که فرمود:

كَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ أَبِي الْحَسَنِ الْبَصْرِيُّ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ% يَسْأَلُهُ عَنِ الْقَدَرِ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ: «اتَّبِعْ مَا شَرَحْتُ لَكَ فِي الْقَدَرِ مِمَّا أُفْضِيَ إِلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ فَقَدْ كَفَرَ، وَمَنْ حَمَلَ الْمَعَاصِيَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَقَدْ فَجَرَ وَافْتَرَى عَلَى اللَّهِ افْتِرَاءً عَظِيماً، إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَا يُطَاعُ بِإِكْرَاهٍ، وَلَا يُعْصَى بِغَلَبَةٍ، وَلَا يُهْمِلُ الْعِبَادَ فِي الْهَلَكَةِ، وَلَكِنَّهُ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَهُمْ، وَالْقَادِرُ لِمَا عَلَيْهِ أَقْدَرَهُمْ، فَإِنِ ائْتَمَرُوا بِالطَّاعَةِ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ صَادّاً عَنْهَا مُبْطِئاً، وَإِنِ ائْتَمَرُوا بِالْمَعْصِيَةِ فَشَاءَ أَنْ يَمُنَّ عَلَيْهِمْ فَيَحُولَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا ائْتَمَرُوا بِهِ، فَإِنْ فَعَلَ وَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ فَلَيْسَ هُوَ حَامِلُهُمْ عَلَيْهِمْ قَسْراً، وَلَا كَلَّفَهُمْ جَبْراً بِتَمْكِينِهِ إِيَّاهُمْ بَعْدَ إِعْذَارِهِ وَإِنْذَارِهِ لَهُمْ وَاحْتِجَاجِهِ عَلَيْهِمْ طَوَّقَهُمْ وَمَكَّنَهُمْ، وَجَعَلَ لَهُمُ السَّبِيلَ إِلَى أَخْذِ مَا إِلَيْهِ دَعَاهُمْ، وَتَرْكِ مَا عَنْهُ نَهَاهُمْ، جَعَلَهُمْ مُسْتَطِيعِينَ لِأَخْذِ مَا أَمَرَهُمْ بِهِ مِنْ شَيْءٍ غَيْرِ آخِذِيهِ، وَلِتَرْكِ مَا نَهَاهُمْ عَنْهُ مِنْ شَيْءٍ غَيْرِ تَارِكِيهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ عِبَادَهُ أَقْوِيَاءَ لِمَا أَمَرَهُمْ بِهِ، يَنَالُونَ بِتِلْكَ الْقُوَّةِ وَنَهَاهُمْ عَنْهُ، وَجَعَلَ الْعُذْرَ لِمَنْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ السَّبَبَ جَهْداً مُتَقَبَّلاً».[350]

حسن بن ابی حسن بصری به حسین بن علی بن ابی‌طالب% نامه نوشت و از او دربارۀ قَدَر (تقدیر) پرسید. حسین% به او نوشت: از آنچه دربارۀ قَدَر (تقدیر) به ما اهل بیت رسیده و برایت توضیح می‌دهم، پیروی کن که هر کس به خیر و شرّ قدر، ایمان نیاورد، کافر شده است و هر کس معصیت [انسان‌ها] را بر عهده خدای عزوجل بگذارد، فسق و فجور ورزیده و افترایی بزرگ به خدا بسته است. خداوند ـ تبارک و تعالی ـ به اجبار، اطاعت نمی‌شود و به چیره شدن بر او، نافرمانی نمی‌گردد و بندگان را در هلاکت، مهمل نمی‌گذارد؛ بلکه او مالک چیزی است که به مِلکیت آنان درآورده است و بر چیزی که ایشان را به آن قادر کرده، قادر است. پس اگر بندگان، تصمیم به فرمان‌برداری بگیرند، نه از آنان جلوگیری می‌کند و نه به تأخیرشان می‌اندازد و اگر بخواهند نافرمانی کنند، امّا بخواهد بر آنان منّت بگذارد، میان آنان و معصیت، مانع می‌شود و اگر چنین نکند، آنان را به زور، به معصیت وانمی‌دارد؛ بلکه چون به آنان قدرت بخشید و سپس هشدارشان داد و انذارشان کرد و برایشان حجّت آورد و به گردنشان نهاد و به آن‌ها امکان داد و راهی هم برای آنچه ایشان را به سوی آن فراخواند و ترک آنچه نهی کرد، قرار داد، آن‌ها را به برگرفتن آنچه به ایشان فرموده، قادر ساخت، بی‌آن‌که حتماً لازم باشد آن را برگیرند و نیز بر آنچه نهیشان کرده، توانایی بخشید، بی‌آن‌که حتماً [لازم باشد] ترکش کنند. ستایش، ویژه خدایی است که بندگانش را بر آنچه به ایشان فرمان داده، توانا قرار داد تا بدان نیرو، به آن دست یابند و آنان را از آن [بدی‌ها] بازداشت و عذر کسی را که توان انجام دادن نیافت، کوششی مقبول قرار داد.

 

از صدر این جمله استفاده می‌شود ایمان آوردن به خیر و شر مقدر شده از سوی خداوند متعال بر همگان لازم بوده و اگر کسی به آن ایمان نداشته باشد کافر است.

رسول خدا- فرمود:

لَا يَؤُمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى يُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ وَحُلْوِهِ وَمُرِّهِ.[351]

هیچ یک از شما ایمان ندارد تا ایمان آورد به قدر؛ خواه خوب آن و خواه بد آن و خواه شیرین آن و خواه تلخ آن.

5. مبدأ و معاد

ابن اعثم می‌نویسد:

وَصِيَّةُ الْحُسَيْنِL لِأَخِيهِ مُحَمَّدٍL:

... إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ، وَأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنَّارَ حَقٌّ، وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا، وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي القُبُورِ.[352]

وصیت [امام] حسین% به برادرش محمد بن حنفیه (رضی الله عنه):

... به راستی که حسین بن علی، شهادت می‌دهد جز خدای یگانه، خدایی نیست و همتایی ندارد و به راستی که محمد، بنده و فرستادۀ اوست و پیام حق را از جانب او (خدا) آورد و به راستی که بهشت، حق است و دوزخ، حق است و قیامت، بی‌شک، خواهد آمد و خداوند، بدن‌ها [ی خفته] در قبرها را بر خواهد انگیخت.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ).[353]

نیکی، [تنها] این نیست که [به هنگام نماز]، روی خود را به سوی مشرق و [یا] مغرب کنید؛ [و تمام گفتگوی شما، دربارۀ قبله و تغییر آن باشد؛ و همه وقت خود را مصروف آن سازید]؛ بلکه نیکی [و نیکوکار] کسی است که به خدا و روز رستاخیز و فرشتگان و کتاب [آسمانی] و پیامبران، ایمان آورده است.

نقل شده مردی از انصار همراه با کنیزش نزد رسول خدا- آمد و گفت:

يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّ عَلَيَّ رَقَبَةً مُؤْمِنَةً، فَإِنْ كُنْتَ تَرَى هَذِهِ مُؤْمِنَةً أَعْتَقْتُهَا، فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «أَتَشْهَدِينَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ؟» قَالَتْ: نَعَمْ، قَالَ: «أَتَشْهَدِينَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ؟» قَالَتْ: نَعَمْ، قَالَ: «أَتُؤْمِنِينَ بِالْبَعْثِ بَعْدَ الْمَوْتِ؟» قَالَتْ: نَعَمْ، قَالَ: «أَعْتِقْهَا».[354]

ای رسول خدا! بر عهده من است که بنده مؤمنی را آزاد نمایم آیا می‌توانم این برده را آزاد نمایم؟ حضرت به آن برده فرمود: آیا گواهی به وحدانیت خداوند می‌دهی؟ گفت: آری. فرمود: آیا گواهی به رسالت محمد- می‌دهی؟ گفت: آری. فرمود: آیا به برانگیخته شدن بعد از مرگ ایمان داری؟ گفت: آری. حضرت فرمود: او را آزاد کن.

میرزای قمی می‌نویسد:

الكافر هو ما قابل المسلم، وهو من أنكر أحد الأُصول الثلاثة: التوحيد والنبوّة والمعاد، بل الأصلين الأوّلين، فإنّ الثالث يرجع إلى إنكار الأوّلين؛ لكونه إنكاراً للبديهي من الدين، بل جميع الأديان، وكلّ منكر للبديهي منه كافر؛ لأنّه يرجع إلى إنكار المخبر عنه أو صدقه.[355]

کافر در مقابل مسلمان است و او کسی است که یکی از سه اصل توحید و نبوت و معاد، بلکه دو اصل اولی را انکار نماید؛ زیرا بازگشت انکار سومی به انکار دو اصل اولی است، به جهت انکار بدیهی از دین اسلام بلکه تمام ادیان الهی؛ و هر منکر بدیهی دین کافر است؛ زیرا بازگشت آن به انکار چیزی است که از آن خبر داده شده یا انکار صدق آن است.

آیت الله خویی می‌نویسد:

و«منها»: الاعتراف بالمعاد وإن أهمله فقهاؤنا (قدّس سرّهم) إلّا أنّا لا نرى لإهمال اعتباره وجهاً، كيف وقد قرن الإيمان به بالإيمان باللّه سبحانه في غير واحد من الموارد ـ على ما ببالي ـ كما في قوله عزّ من قائل: (ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ)[356]، وقوله: (ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ)[357]، وقوله: (ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ)[358]، وقوله: (ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ)[359] إلى غير ذلك من الآيات، ولا مناص معها من اعتبار الإقرار بالمعاد على وجه الموضوعية في تحقق الإسلام.[360]

از آن جمله اعتراف به معاد است گرچه فقهای ما (قدس الله سرّهم) آن را رها کرده‌اند، ولی من وجهی بر رها کردن آن نمی‌بینم؛ چگونه رها شود در حالی که ایمان به آن در بسیاری از موارد آن‌گونه که در خاطر دارم با ایمان به خداوند سبحان مقرون شده است. همانند قول خداوندی که عزیزترین گوینده است: «اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید» و قول او: «اگر به خدا و روز رستاخیز، ایمان دارند» و قول او: «افرادی از شما که ایمان به خدا و روز قیامت دارند» و قول او: «کسی که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده» و دیگر آیات؛ و با وجود این آیات چاره‌ای نیست جز اعتبار اقرار به معاد به نحو موضوعیت در تحقق اسلام.

 

د) لزوم هماهنگی بین ایمان و اسلام

همان‌گونه که قبلاً ذکر شد، اسلام به معنای اقرار و گواهی و شهادت به اموری است و از روایات حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود، بین اسلام و ایمان که عقد قلبی است هماهنگی وجود دارد.

گواهی‌هایی که باید با ایمان داد

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

غَيْرَ أَنِّي يَا إِلَهِي أَشْهَدُ ... وَأَقُولُ مُؤْمِناً مُوقِناً...[361]

جز آن‌که ـ ای خدای من ـ گواهی می‌دهم... و از روی ایمان و یقین می‌گویم...

از آنجا که مورد این گواهی وحدانیت خداوند متعال است استفاده می‌شود گواهی‌هایی است که باید با ایمان قلبی بر زبان جاری ساخت و از آن جمله گواهی لفظی به وحدانیت خداست.

در دعای ششم صحیفۀ سجادیه می‌خوانیم:

اللَّهُمَّ إِنِّي أُشْهِدُكَ وَكَفَى بِكَ شَهِيداً، وَأُشْهِدُ سَمَاءَكَ وَأَرْضَكَ وَمَنْ أَسْكَنْتَهُمَا مِنْ مَلائِكَتِكَ وَسَائِرِ خَلْقِكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَسَاعَتِي هَذِهِ وَلَيْلَتِي هَذِهِ وَمُسْتَقَرِّي هَذَا، أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ.[362]

بار خدایا، تو را به شهادت می‌گیرم و تو شهادت را بسنده‌ای و آسمان تو را و ساکنانش را و زمین تو را و ساکنانش را از فرشتگانت و همه آفریدگانت، در این روز و در این ساعت و در این شب و در این مکان، به شهادت می‌گیرم که گواهی دهم تو خدای یکتایی و جز تو خدایی نیست.

گواهی‌هایی که باید با یقین داد

و نیز از آنجا که مورد گواهی حضرت توحید است از مضمون کلام او و سیاق آن استفاده می‌شود گواهی‌هایی است که باید با یقین داد و از آن جمله گواهی به وحدانیت خداوند سبحان است.

امام علی% می‌فرماید:

لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي: الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ، وَالتَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ، وَالْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ، وَالتَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقْرَارُ، وَالْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ، وَالْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ.[363]

اسلام را چنان می‌شناسانم که پیش از من کسی آن‌گونه معرفی نکرده باشد. اسلام همان تسلیم در برابر خدا و تسلیم همان یقین داشتن و یقین اعتقاد راستین و باور راستین همان اقرار درست و اقرار درست انجام مسئولیت‌ها و انجام مسئولیت‌ها همان عمل کردن به احکام دین است.

 

 

ﻫ) آثار ایمان

از روایات حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود بر ایمان آثاری مترتب می‌شود، از قبیل:

1. نعمت معنوی ایمان

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنْ هَدَانِي لِلْإِيمَانِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أَعْرِفَ شُكْرَ الِامْتِنَانِ.[364]

ای آن‌که مرا به ایمان رهنمون شد پیش از آن‌که شیوۀ سپاسگزاری نعمتش را بشناسم.

از صدر و ذیل این جمله استفاده می‌شود ایمان نعمت معنوی الهی است و لذا حضرت% به آن در دعای عرفه اشاره کرده است.

شهید مطهری دربارۀ آثار و فواید ایمان می‌نویسد:

ایمان مذهبی آثار نیک فراوان دارد، چه از نظر تولید بهجت و انبساط، چه از نظر نیکو ساختن روابط اجتماعی و چه از نظر کاهش و رفع ناراحتی‌های ضروری که لازمه ساختمان این جهان است. اینک آثار ایمان مذهبی را در این سه بخش توضیح می‌دهیم:

الف) بهجت و انبساط:

اولین اثر ایمان مذهبی، از نظر بهجت‌زایی و انبساط آفرینی، «خوش‌بینی» است، خوش‌بینی به جهان و خلقت و هستی. ایمان مذهبی از آن ‌جهت که تلقّی انسان را نسبت به جهان شکل خاص می‌دهد، به این نحو که آفرینش را هدف‌دار و هدف را خیر و تکامل و سعادت معرفی می‌کند، طبعاً دید انسان را نسبت به نظام کلی هستی و قوانین حاکم بر آن خوش‌بینانه می‌سازد. حالت فرد باایمان در کشور هستی، مانند حالت فردی است که در کشوری زندگی می‌کند که قوانین و تشکیلات و نظامات آن کشور را صحیح و عادلانه می‌داند، به حسن نیت گردانندگان اصلی کشور نیز ایمان دارد و قهراً زمینه ترقّی و تعالی را برای خودش و همه افراد دیگر فراهم می‌بیند و معتقد است که تنها چیزی که ممکن است و موجب عقب‌ماندگی او بشود تنبلی و بی‌تجربگی خود او و انسان‌هایی مانند اوست که مانند او مکلّف و مسئول‌اند.

از نظر چنین شخصی، مسئول عقب‌ماندگی او خودش است نه تشکیلات و نظامات کشور و هر نقصی وجود دارد از آنجاست که او و امثال او وظیفه و مسئولیت خویش را انجام نداده‌اند. این اندیشه طبعاً او را به غیرت می‌آورد و با خوش‌بینی و امیدواری به حرکت و جنبش وامی‌دارد.

امّا یک فرد بی‌ایمان در کشور هستی، مانند فردی است که در کشوری زندگی می‌کند که قوانین و تشکیلات و تأسیسات کشور را فاسد و ظالمانه می‌داند و از قبول آن‌ها هم چاره‌ای ندارد. درون چنین فردی، همواره پر از عقده و کینه است. او هرگز به فکر اصلاح خودش نمی‌افتد، بلکه فکر می‌کند در جایی که زمین و آسمان بر ناهمواری است و سراسر هستی ظلم و جور و نادرستی است، درستی ذرّه‌ای مانند من چه اثری دارد؟ چنین کسی هرگز از جهان لذّت نمی‌برد. جهان برای او همواره مانند یک زندان هولناک است. این است که قرآن کریم می‌فرماید:

(ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ).[365]

هر کس از توجّه و یاد من رو برگرداند، زندگی‌ای تنگ و پر از فشار خواهد داشت.

آری، ایمان است که زندگی را در درون جان ما بر ما وسعت می‌بخشد و مانع فشار عوامل روحی می‌شود.

دومین اثر ایمان مذهبی از نظر بهجت‌زایی و انبساط آفرینی، «روشندلی» است.

انسان همین‌که به حکم ایمان مذهبی جهان را به نور حقّ و حقیقت روشن دید، همین روشن‌بینی، فضای روح او را روشن می‌کند و در حکم چراغی می‌گردد که در درونش روشن شده باشد، برخلاف یک فرد بی‌ایمان که جهان در نظرش پوچ است، تاریک است، خالی از درک و بینش و روشنایی است و به همین سبب خانه دل خودش هم در این تاریکخانه که خود فرض کرده تاریک و مظلم است.

سومین اثر ایمان مذهبی از نظر تولید بهجت و انبساط، «امیدواری» به نتیجه خوب تلاش خوب است.

از نظر منطق مادّی، جهان نسبت به مردمی که در راه صحیح و یا راه باطل، راه عدالت یا راه ظلم، راه درستی یا راه نادرستی، می‌روند بی‌طرف و بی‌تفاوت است، نتیجه کارشان بسته است تنها به یک چیز: «مقدار تلاش» و بس.

ولی در منطق فرد باایمان، جهان نسبت به تلاش این دو دسته بی‌طرف و بی‌تفاوت نیست، عکس العمل جهان در برابر این دو نوع تلاش یکسان نیست، بلکه دستگاه آفرینش حامی مردمی است که در راه حقّ و حقیقت و درستی و عدالت و خیرخواهی تلاش می‌کنند:

(ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ).[366]

اگر خدا را یاری کنید (در راه حق گام بردارید) خداوند شما را یاری می‌کند.

(ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ).[367]

اجر و پاداش نیکوکاران هرگز هدر نمی‌رود.

چهارمین اثر ایمان مذهبی از نظرگاه بهجت و انبساط، «آرامش خاطر» است. انسان فطرتاً جویای سعادت خویش است، از تصوّر وصول به سعادت غرق در مسرّت می‌گردد و از فکر یک آینده شوم و مقرون به محرومیت، لرزه بر اندامش می‌افتد، سخت دچار دلهره و اضطراب می‌گردد. آنچه مایه سعادت انسان می‌گردد دو چیز است:

1. تلاش.

2. اطمینان به شرایط محیط.

موفقیت یک دانش‌آموز معلول دو چیز است: سعی و تلاش خودش، دیگر مساعدت و آمادگی محیط مدرسه و تشویق و ترغیب و تقدیر اولیای مدرسه. یک دانش‌آموز ساعی و کوشا اگر به محیطی که در آنجا درس می‌خواند و معلّمی که آخر سال نمره می‌دهد اعتماد نداشته باشد و نگران یک رفتار غیرعادلانه باشد، در تمام ایام سال دلهره و اضطراب سراپای وجودش را می‌گیرد.

تکلیف انسان با خودش روشن است. از این ناحیه اضطرابی دست نمی‌دهد، زیرا اضطراب از شک و تردید پدید می‌آید. انسان دربارۀ آنچه مربوط به خودش است شک و تردید ندارد. آنچه که انسان را به اضطراب و نگرانی می‌کشاند و آدمی تکلیف خویش را دربارۀ او روشن نمی‌بیند جهان است.

آیا کار خوب فایده دارد؟ آیا صداقت و امانت بیهوده است؟ آیا با همه تلاش‌ها و انجام وظیفه‌ها پایان کار محرومیت است؟ اینجاست که دلهره و اضطراب در مهیب‌ترین شکل‌ها رخ می‌نماید.

ایمان مذهبی به حکم این‌که به انسان که یک طرف معامله است، نسبت به جهان که طرف دیگر معامله است، اعتماد و اطمینان می‌بخشد، دلهره و نگرانی نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زایل می‌سازد و به جای آن به او آرامش خاطر می‌دهد. این است که می‌گوییم یکی از آثار ایمان مذهبی آرامش خاطر است.

یکی دیگر از آثار ایمان مذهبی از جنبه انبساط بخشی، برخورداری بیشتر از یک سلسله لذّت‌هاست که «لذّت معنوی» نامیده می‌شود. انسان دو گونه لذّت دارد: یک نوع لذّت‌هایی است که به یکی از حواس انسان تعلّق دارد که در اثر برقراری نوعی ارتباط میان یک عضو از اعضا با یکی از مواد خارجی حاصل می‌شود، مانند لذّتی که چشم از راه دیدن و گوش از راه شنیدن و دهان از راه چشیدن و لامسه از راه تماس می‌برد، نوع دیگر لذّت‌هایی است که با عمق روح و وجدان آدمی مربوط است و به هیچ عضو خاص مربوط نیست و تحت تأثیر برقراری رابطه با یک مادّه بیرونی حاصل نمی‌شود، مانند لذّتی که انسان از احسان و خدمت، یا از محبوبیت و احترام و یا از موفقیت خود یا موفقیت فرزند خود می‌برد که نه به عضو خاص تعلّق دارد و نه تحت تأثیر مستقیم یک عامل مادّی خارجی است.

لذّات معنوی از لذّات مادّی، هم قوی‌تر است و هم دیرپاتر. لذّت عبادت و پرستش خدا برای مردم عارف حق‌پرست از این‌گونه لذّات است. عابدان عارف که عبادتشان توأم با حضور و خضوع و استغراق است بالاترین لذّت‌ها را از عبادت می‌برند. در زبان دین از «طعم ایمان» و «حلاوت ایمان» یاد شده است. ایمان حلاوتی دارد فوق همه حلاوت‌ها. لذّت معنوی آنگاه مضاعف می‌شود که کارهایی از قبیل کسب علم، احسان، خدمت، موفقیت و پیروزی، از حس دینی ناشی گردد و برای خدا انجام شود و در قلمرو «عبادت» قرار گیرد.

ب) نقش ایمان در بهبود روابط اجتماعی:

انسان مانند برخی از جانداران دیگر، اجتماعی آفریده شده است. فرد به تنهایی قادر نیست نیازهای خویش را برطرف سازد. زندگی باید به صورت یک «شرکت» درآید که همه در وظایف و بهره‌ها سهیم باشند و یک نوع «تقسیم کار» میان افراد برقرار شود با این تفاوت میان انسان و سایر جاندارهای اجتماعی ـ مانند زنبور عسل ـ که در آن‌ها تقسیم کار و وظیفه به حکم غریزه و به فرمان طبیعت صورت گرفته است و امکان هر نوع تخلّف و سرپیچی از آن‌ها گرفته شده است، برخلاف انسان که موجودی آزاد و مختار است و کار خویش را آزادانه و به عنوان «وظیفه» و «تکلیف» باید انجام دهد؛ به عبارت دیگر، آن جاندارها همان طور که نیازهاشان اجتماعی است، غرایز اجتماعی نیز به صورت جبری حاکم بر آن‌هاست. انسان نیازهایش اجتماعی است بدون آن‌که چنان غرایزی بر او حکومت کند. غرایز اجتماعی انسان به صورت یک سلسله «تقاضا» در باطن انسان وجود دارد که در سایه تعلیم و تربیت باید پرورش یابد.

زندگی سالم اجتماعی آن است که افراد قوانین و حدود و حقوق یکدیگر را محترم شمارند، عدالت را امری مقدّس به حساب آورند، به یکدیگر مهر بورزند، هر یک برای دیگری آن را دوست بدارد که برای خود دوست می‌دارد و آن را نپسندد که برای خویش نمی‌پسندد، به یکدیگر اعتماد و اطمینان داشته باشند، ضامن اعتماد متقابل آن‌ها کیفیات روحی آن‌ها باشد، هر فردی خود را متعهّد و مسئول اجتماع خویش بشمارد، در سری‌ترین نهانخانه‌ها همان تقوا و عفاف از آن‌ها بروز کند که در ملأ عام، در نهایت بی‌طمعی به یکدیگر نیکی کنند، در مقابل ظلم و ستم بپا خیزند و به ستمگر و فسادگر مجال ستمگری و افساد ندهند، ارزش‌های اخلاقی را محترم بشمارند، با یکدیگر مانند اعضای یک پیکر متّحد و متّفق بوده باشند.

آن چیزی که بیش از هر چیز حق را محترم، عدالت را مقدّس، دل‌ها را به یکدیگر مهربان و اعتماد متقابل را میان افراد برقرار می‌سازد، تقوا و عفاف را تا عمق وجدان آدمی نفوذ می‌دهد، به ارزش‌های اخلاقی اعتبار می‌بخشد، شجاعت مقابله با ستم ایجاد می‌کند و همه افراد را مانند اعضای یک پیکر به هم پیوند می‌دهد و متّحد می‌کند، ایمان مذهبی است.

تجلّیات انسانی انسان‌ها که مانند ستارگان در آسمان تاریخ پرحادثه انسانی می‌درخشد، همان‌هایی است که از احساس‌های مذهبی سرچشمه گرفته است.

ج) کاهش ناراحتی‌ها:

زندگی بشر خواه ناخواه همچنان که خوشی‌ها، شیرینی‌ها، به دست آوردن‌ها و کامیابی‌ها دارد، رنج‌ها، مصائب، شکست‌ها، از دست دادن‌ها، تلخی‌ها و ناکامی‌ها دارد. بسیاری از آن‌ها قابل پیشگیری یا برطرف کردن است هر چند پس از تلاش زیاد. بدیهی است که بشر موظّف است با طبیعت پنجه نرم کند، تلخی‌ها را تبدیل به شیرینی نماید، امّا پاره‌ای از حوادث جهان قابل پیشگیری و یا برطرف ساختن نیست. مثلاً پیری. انسان خواه ناخواه به سوی پیری گام برمی‌دارد و چراغ عمرش رو به خاموشی می‌رود. ناتوانی و ضعف پیری و سایر عوارض آن، چهره زندگی را دژم می‌کند. بعلاوه اندیشه مرگ و نیستی، چشم بستن از هستی، رفتن و جهان را به دیگران واگذاشتن، به نوعی دیگر انسان را رنج می‌دهد.

ایمان مذهبی در انسان نیروی مقاومت می‌آفریند و تلخی‌ها را شیرین می‌گرداند. انسان باایمان می‌داند هر چیزی در جهان حساب معینی دارد و اگر عکس‌العملش در برابر تلخی‌ها به نحو مطلوب باشد، فرضاً خود این غیر قابل جبران باشد، به نحوی دیگر از طرف خداوند متعال جبران می‌شود. پیری به حکم این‌که پایان کار نیست و بعلاوه یک فرد باایمان همواره فراغت خویش را با عبادت و انس با ذکر خدا پر می‌کند، مطبوع و دوست‌داشتنی می‌شود به طوری که لذّت زندگی در دوره پیری برای مردم خداپرست از دوره جوانی بیشتر می‌گردد.

قیافه مرگ در چشم فرد باایمان با آنچه در چشم فرد بی‌ایمان می‌نماید، عوض می‌شود. از نظر چنین فردی دیگر مرگ، نیستی و فنا نیست، انتقال از دنیایی فانی و گذرا به دنیایی باقی و پایدار و از جهانی کوچک‌تر به جهانی بزرگ‌تر است، مرگ منتقل شدن از جهان عمل و کشت است به جهان نتیجه و محصول. ازاین‌رو چنین فردی نگرانی‌های خویش را از مرگ با کوشش در کارهای نیک که در زبان دین «عمل صالح» نامیده می‌شود برطرف می‌سازد.

از نظر روان‌شناسان، مسلّم و قطعی است که اکثر بیماری‌های روانی که ناشی از ناراحتی‌های روحی و تلخی‌های زندگی است، در میان افراد غیرمذهبی دیده می‌شود. افراد مذهبی به هر نسبت که ایمان قوی و محکم داشته باشند از این بیماری‌ها مصون‌ترند. ازاین‌رو یکی از عوارض زندگی عصر ما که در اثر ضعف ایمان‌های مذهبی پدید آمده است افزایش بیماری‌ها و بیماری‌های روانی و عصبی است.[368]

2. مهم بودن رضایت رسول و مؤمنان نزد خدا

از امام حسین% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّ الْمَعْرُوفَ وَأُنْكِرُ الْمُنْكَرَ، وَإِنِّي أَسْأَلُكَ يَا ذَا الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ بِحَقِّ هَذَا الْقَبْرِ وَمَنْ فِيهِ إِلَّا اخْتَرْتَ لِي مِنْ أَمْرِي مَا هُوَ لَكَ رِضىً، وَلِرَسُولِكَ رِضىً، وَلِلْمُؤْمِنِينَ رِضىً.[369]

پروردگارا من امر به معروف را دوست دارم و از منکر بیزاری می‌جویم و من از تو مسألت دارم، ای صاحب شکوه و ای ارزانی دارنده کرامت! و تو را به حقّ این قبر و کسی که در آن جای گرفته سوگند می‌دهم که راهی به من بنمایی که در آن رضای تو و رضای پیامبر تو و مؤمنین است.

اگر حضرت رضایت رسول- و مؤمنان را کنار رضایت خدا آورده به جهت اهمیت فوق‌العادۀ رضایت آنان نزد خداست و لذا رضایت آنان رضایت او به حساب آمده است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ).[370]

به پروردگارت سوگند که آن‌ها مؤمن نخواهند بود، مگر این‌که در اختلافات خود، تو را به داوری طلبند؛ و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند؛ و کاملاً تسلیم باشند.

3. تأثیر ایمان در راحتی مؤمن در برزخ

از امام حسین% نقل شده که در دعای مقابر خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ رَبَّ هَذِهِ الْأَرْوَاحِ الْفَانِيَةِ، وَالْأَجْسَادِ الْبَالِيَةِ، وَالْعِظَامِ النَّخِرَةِ الَّتِي خَرَجَتْ مِنَ الدُّنْيَا وَهِيَ بِكَ مُؤْمِنَةٌ، أَدْخِلْ عَلَيْهِمْ رَوْحاً مِنْكَ.[371]

بار خدایا! ای پروردگار این روح‌های فانی شده و جسدهای کهنه و استخوان‌های پوسیده، آنان که با ایمان به تو از دنیا رحلت نموده‌اند، از جانب خود راحتی و شادی بر آنان فرست.

«رَوح» به معنای راحتی و رحمت و فرح و شادی است و از مضمون این جمله استفاده می‌شود، ارواحی که به خداوند متعال ایمان دارند در عالم برزخ در فرح و شادی به سر می‌برند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮐ ﮑ ﮒ).[372]

پس اگر او از مقرّبان باشد، در رَوح و ریحان و بهشت پرنعمت است!

4. تأثیر ایمان در اکتساب خیرات

از امام حسین% نقل شده که ضمن وصیت خود دربارۀ قیامت و اهوال آن فرمود:

... وَيَوْمَئِذٍ (ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲﭳ ﭴ ﭵ  ﭶ ﭷ)[373]...[374]

... و در آن روز است که «نفع نمی‌دهد کسی را ایمانی که از قبل نبوده است یا در ایمانش، خیری کسب نکرده باشد، بگو منتظر باشید که ما نیز منتظرانیم»...

از مضمون این کلام حضرت که برگرفتۀ از آیات قرآن است استفاده می‌شود ایمان انسان به مبدأ و معاد عامل اکتساب خیرات در دنیاست.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

الإيمانُ والعملُ أخَوانِ شَريكانِ في قَرَنٍ، لا يَقْبلُ اللَّهُ أحدَهُما إلّا بصاحبِهِ.[375]

ایمان و عمل دو برادر بسته به یک ریسمان‌اند که خداوند یکی را بدون دیگری نمی‌پذیرد.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

لَوْ كَانَ الْإِيمَانُ كَلَاماً لَمْ يَنْزِلْ فِيهِ صَوْمٌ وَلَا صَلَاةٌ وَلَا حَلَالٌ وَلَا حَرَامٌ.[376]

اگر ایمان تنها گفتار بود، روزه و نماز و حلال و حرام نازل نمی‌شد.

و نیز دربارۀ «ایمان» فرمود:

سَبِيلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ، أَنْوَرُ السِّرَاجِ، فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ، وَبِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِيمَانِ، وَبِالْإِيمَانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ، وَبِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ، وَبِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا، وَبِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الْآخِرَةُ.[377]

ایمان روشن‌ترین راه‌ها و نورانی‌ترین چراغ‌هاست، با ایمان می‌توان به اعمال صالح راه برد و با اعمال نیکو به ایمان می‌توان دسترسی پیدا کرد، با ایمان، علم و دانش آبادان است و با آگاهی لازم، انسان را از مرگ می‌هراسد و با مرگ دنیا پایان می‌پذیرد و با دنیا، توشه آخرت فراهم می‌شود.

عیاشی به اسنادش از امیر مؤمنان% نقل کرده که فرمود:

إِنَّ النَّاسَ يُوشِكُونَ أَنْ يَنْقَطِعَ بِهِمُ الْعَمَلُ، وَيُسَدَّ عَلَيْهِمْ بَابُ التَّوْبَةِ، فَـ (ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ)[378].[379]

مردم هر لحظه در معرض آن‌اند که فرصت عملشان به پایان رسد و در توبه بر آنان بسته شود و در نتیجه ایمان کسی که پیش از مرگ ایمان نیاورده و کار خیری انجام نداده سودی ندارد.

عمرو بن شمر از امام باقر یا امام صادق' نقل کرده که ذیل آیۀ (ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ) فرمود:

الْمُؤْمِنُ حَالَتِ الْمَعَاصِي بَيْنَهُ وَبَيْنَ إِيمَانِهِ، كَثُرَتْ ذُنُوبُهُ وَقَلَّتْ حَسَنَاتُهُ، فَلَمْ يَكْسِبْ فِي إِيمَانِهِ خَيْراً.[380]

گناهان بین مؤمن و ایمانش فاصله می‌اندازد، گناهانش زیاد و نیکی‌هایش اندک است و ایمانش به او سود نمی‌رساند.

5. بهره‌مندی اخروی انسان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این کلام حضرت که برگرفتۀ از آیات قرآن است استفاده می‌شود، انسان از کسب خیر دنیوی خود که با ایمانش به دست آورده در عالم آخرت از آن بهره‌مند می‌شود.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ).[381]

و اما کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، پس پروردگارشان آنان را در رحمت خود درآورد؛ این همان کامیابی آشکار است.

و نیز می‌فرماید:

(ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ).[382]

خداوند کسانی را که ایمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار می‌دارد؛ هم در این جهان و هم در سرای دیگر!

و نیز می‌فرماید:

(ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ).[383]

کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، پروردگارشان آن‌ها را در پرتو ایمانشان هدایت می‌کند؛ از زیر [قصرهای] آن‌ها در باغ‌های بهشت، نهرها جاری است.

6. عصمت ناشی از ایمان

امام حسین% فرمود:

إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللَّهَ عِصْمَتَهُ، وَقَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فِي نَعْتِ الْمُؤْمِنِينَ، وَتَارَةً يَنْظُرُ فِي وَصْفِ الْمُتَجَبِّرِينَ، فَهُوَ مِنْهُ فِي لَطَائِفَ، وَمِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَارُفٍ، وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ، وَمِنْ قُدْسِهِ عَلَى تَمْكِينٍ.[384]

به راستی، مؤمن خداوند را نگهدار خویش گرفته و گفتارش را آیینه [و نصب العین] خود ساخته است. باری در صفت مؤمنان بنگرد و دگربار در وصف زورگویان دقّت کند، پس او خود به خود از سوی خویش غرق در لطیفه‌ها [ی الهی] است و با نفس خویش آشناست [و خود خویشتن‌شناس] و از هوشمندی خود به [مرحله] یقین رسیده و به سبب پاکی خویش قدرتمند و مطمئن است.

از این‌که موضوع در جملۀ اول مؤمن است به دست می‌آید ایمان انسان است که او را به این سمت و سو می‌کشاند تا خدا حافظ و نگهبان او در برابر مشکلات مادی و معنوی باشد، همان‌گونه که آثار دیگری نیز دارد و در روایات به آن‌ها اشاره شده است.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

اَلْإِيمَانُ إِخْلَاصُ الْعَمَلِ.[385]

ایمان، خالص کردن عمل است [برای خدا].

از این حدیث استفاده می‌شود ایمان انسان را به اخلاص در عمل می‌رساند که نوعی از عصمت و مصونیت است.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

إِنَّ مِنْ حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ أَنْ تُؤْثِرَ الْحَقَّ وَإِنْ ضَرَّكَ عَلَى الْبَاطِلِ وَإِنْ نَفَعَكَ.[386]

از نشانه‌های ایمان حقیقی این است که حق را، هرچند به زیان تو باشد، بر باطل، هرچند به سود تو باشد، ترجیح دهی.

از این حدیث استفاده می‌شود ایمان انسان را به ایثار و مقدم داشتن حق می‌رساند که این نیز نوعی از مصونیت است.

شهید مطهری می‌نویسد:

انسان یک موجود مختار است و کارهای خویش را بر اساس منافع و مضارّ و مصالح و مفاسدی که تشخیص می‌دهد انتخاب می‌کند، از این رو «تشخیص» نقش مهمی در اختیار و انتخاب کارها دارد، محال است که انسان چیزی را که برحسب تشخیص او مفید هیچ‌گونه فایده‌ای نیست و از طرف دیگر زیان و ضرر دارد انتخاب کند، مثلاً انسان عاقل علاقه‌مند به حیات، دانسته خود را از کوه پرت نمی‌کند و یا زهر کشنده را نمی‌نوشد.

افراد مردم از نظر ایمان و توجّه به آثار گناهان متفاوت‌اند، به هراندازه که ایمانشان قوی‌تر و توجّه‌شان به آثار گناهان شدیدتر باشد، اجتنابشان از گناه بیشتر و ارتکاب آن کمتر می‌شود. اگر درجه ایمان در حدّ شهود و عیان برسد، به حدّی که آدمی حالت خود را در حین ارتکاب گناه حالت شخصی ببیند که می‌خواهد خود را از کوه پرت کند و یا زهر کشنده‌ای را بنوشد، در اینجا احتمال اختیار گناه به صفر می‌رسد، یعنی هرگز به طرف گناه نمی‌رود. چنین حالی را «عصمت از گناه» می‌نامیم. پس عصمت از گناه ناشی از کمال ایمان و شدّت تقواست. ضرورتی ندارد که برای این‌که انسان به حدّ «مصونیت» و «معصومیت» از گناه برسد یک نیروی خارجی جبراً او را از گناه بازدارد و یا شخص معصوم به حسب سرشت و ساختمان، مسلوب القدرة باشد.

اگر انسانی قدرت بر گناه نداشته باشد و یا یک قوه‌ای جبری همواره جلوگیر او از گناه باشد، گناه نکردن او برایش کمالی شمرده نمی‌شود، زیرا او مانند انسانی است که در یک زندان حبس شده و قادر به خلافکاری نیست. خلافکاری نکردن چنین انسانی را به حساب درستی و امانت او نتوان گذاشت.[387]

7. توصیف مؤمنان در قرآن

و نیز از حدیث اخیر امام حسین%، به دست می‌آید خداوند متعال مؤمنان را در قرآن کریم توصیف کرده و لذا باید به اوصاف آنان توجه نمود.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭖ ﭗ ﭘ ﭜ ﭝ ﭞ ﭢ ﭣ ﭧ ﭨ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭿ ﮀ ﮁ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ
ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ).[388]

مؤمنان رستگار شدند؛ آن‌ها که در نمازشان خشوع دارند؛ و آن‌ها که از لغو و بیهودگی روی‌گردان‌اند؛ و آن‌ها که زکات را انجام می‌دهند؛ و آن‌ها که دامان خود را [از آلوده شدن به بی‌عفتی] حفظ می‌کنند؛ تنها آمیزش جنسی با همسران و کنیزانشان دارند که در بهره‌گیری از آنان ملامت نمی‌شوند؛ و کسانی که غیر از این طریق را طلب کنند، تجاوزگرند! و آن‌ها که امانت‌ها و عهد خود را رعایت می‌کنند؛ و آن‌ها که بر نمازهایشان مواظبت می‌نمایند؛ [آری]، آن‌ها وارثان‌اند! [وارثانی] که بهشت برین را ارث می‌برند و جاودانه در آن خواهند ماند!

8. قدس ناشی از ایمان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از ارجاع ضمیر «قدسه» به مؤمن استفاده می‌شود ایمان مؤمن در قدسیت روح و نفس و طهارت معنوی او مؤثر است.

علامۀ مصطفوی دربارۀ لغت «قدس» می‌نویسد:

وأمّا حظّ العبد من هذا الاسم واتّصافه بهذه الصفة أن يكون له قداسة وطهارة في أفكاره وعقائده، وفي صفاته وأخلاقه، وفي أعماله وآدابه، بحيث لا يشوبه خلل وانكدار في هذه المراتب الثلاث، ويكون منزّهاّ عن كل عيب وانحراف في ظاهره وباطنه.

وأمّا من يظهر القدس في أعماله الظاهرة ويرائى ويتقدّس فهو من المرائين المنحرفين، نعوذ باللّه من شرورهم ومكائدهم.[389]

و اما بهرۀ بنده از این اسم و اتصاف او به این صفت به آن است که برای او قداست و طهارت در افکار و عقاید و در صفات و اخلاق، در اعمال و آدابش باشد به نحوی که در این سه مرتبه خلل و کدورتی وارد نشده و از هر عیب و انحرافی در ظاهر و باطنش منزه باشد.

و اما آن‌که در ظاهر کردارش تقدس داشته و ریاکاری می‌کند او از ریاکاران منحرف است که ما از شرور و کیدهای آنان به خدا پناه می‌بریم.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

الْمُؤْمِنُ مَنْ طَهَّرَ قَلْبَهُ مِنَ الدَّنِيَّةِ.[390]

مؤمن کسی است که دلش را از فرومایگی پاک سازد.

و نیز فرمود:

وَنُؤْمِنُ بِهِ إِيمَانَ مَنْ عَايَنَ الْغُيُوبَ، وَوَقَفَ عَلَى الْمَوْعُودِ، إِيمَاناً نَفَى إِخْلَاصُهُ الشِّرْكَ، وَيَقِينُهُ الشَّكَّ، وَنَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً- عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، شَهَادَتَيْنِ تُصْعِدَانِ الْقَوْلَ، وَتَرْفَعَانِ الْعَمَلَ، لَا يَخِفُّ مِيزَانٌ تُوضَعَانِ فِيهِ، وَلَا يَثْقُلُ مِيزَانٌ تُرْفَعَانِ [مِنْهُ] عَنْهُ.[391]

و به خدا ایمان داریم، ایمان کسی که غیب‌ها را به چشم خود دیده و بر آنچه وعده داده‌اند آگاه است، ایمانی که اخلاص آن شرک را زدوده و یقین آن شک را نابود کرده است؛ و گواهی می‌دهیم که خدایی نیست جز خدای یکتا، نه شریکی دارد و نه همتایی و گواهی می‌دهیم که حضرت محمد- بنده و فرستاده اوست «که درود خدا بر او و خاندانش باد» این دو گواهی (شهادتین) گفتار را بالا می‌برند و کردار و عمل را به پیشگاه خدا می‌رسانند، ترازویی که این دو گواهی را در آن نهند سبک نباشد و اگر بردارند با چیز دیگری سنگین نخواهد شد.

از امام صادق% سؤال شد:

بِأَيِّ شَيْءٍ يُعْلَمُ الْمُؤْمِنُ بِأَنَّهُ مُؤْمِنٌ؟ قَالَ: بِالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ، وَالرِّضَا فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِ مِنْ سُرُورٍ أَوْ سَخَطٍ.[392]

مؤمن بودن مؤمن با چه چیز شناخته می‌شود؟ فرمود: با تسلیم در برابر خدا و خشنود بودن به هر غم و شادی که به او می‌رسد.

9. تسلط بر نفس اماره با ایمان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، «تمکین» به معنای مکنت و قدرت و سلطنت است و از عبارت حدیث فوق به دست می‌آید مؤمنان به جهت تقدسی که از ناحیۀ ایمان خود به مبدأ و معاد دارند بر نفس اماره و سرکش خود تسلط یافته‌اند.

امام علی% می‌فرماید:

وَتَدَبَّرُوا أَحْوَالَ الْمَاضِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ قَبْلَكُمْ كَيْفَ كَانُوا فِي حَالِ التَّمْحِيصِ وَالْبَلَاءِ، أَلَمْ يَكُونُوا أَثْقَلَ الْخَلَائِقِ أَعْبَاءً، وَأَجْهَدَ الْعِبَادِ بَلَاءً، وَأَضْيَقَ أَهْلِ الدُّنْيَا حَالاً؟! اتَّخَذَتْهُمُ الْفَرَاعِنَةُ عَبِيداً فَسَامُوهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَ[جَرَّعُوهُمْ جُرَعَ الْمُرَارِ] جَرَّعُوهُمُ الْمُرَارَ، فَلَمْ تَبْرَحِ الْحَالُ بِهِمْ فِي ذُلِّ الْهَلَكَةِ، وَقَهْرِ الْغَلَبَةِ، لَا يَجِدُونَ حِيلَةً فِي امْتِنَاعٍ، وَلَا سَبِيلاً إِلَى دِفَاعٍ، حَتَّى إِذَا رَأَى اللَّهُ سُبْحَانَهُ جِدَّ الصَّبْرِ مِنْهُمْ عَلَى الْأَذَى فِي مَحَبَّتِهِ، وَالِاحْتِمَالَ لِلْمَكْرُوهِ مِنْ خَوْفِهِ، جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَايِقِ الْبَلَاءِ فَرَجاً، فَأَبْدَلَهُمُ الْعِزَّ مَكَانَ الذُّلِّ، وَالْأَمْنَ مَكَانَ الْخَوْفِ، فَصَارُوا مُلُوكاً حُكَّاماً، وَأَئِمَّةً أَعْلَاماً، وَقَدْ بَلَغَتِ الْكَرَامَةُ مِنَ اللَّهِ لَهُمْمَا لَمْ تَذْهَبِ الْآمَالُ إِلَيْهِ بِهِمْ.[393]

و در احوالات مؤمنان پیشین اندیشه کنید که چگونه در حال آزمایش و امتحان به سر بردند، آیا بیش از همه مشکلات بر دوش آن‌ها نبود؟ و آیا بیش از همه مردم در سختی و زحمت نبودند؟ و آیا از همه مردم جهان بیشتر در تنگنا قرار نداشتند؟ فرعون‌های زمان، آن‌ها را به بردگی کشاندند و همواره بدترین شکنجه‌ها را بر آنان وارد کردند و انواع تلخی‌ها را به کامشان ریختند که این دوران ذلت و هلاکت و مغلوب بودن، تداوم یافت نه راهی وجود داشت که سرپیچی کنند و نه چاره‌ای که از خود دفاع نمایند تا آن‌که خداوند، تلاش و استقامت و بردباری در برابر ناملایمات آن‌ها را، در راه دوستی خود و قدرت تحمّل ناراحتی‌ها را برای ترس از خویش، مشاهده فرمود. آنان را از تنگناهای بلا و سختی‌ها نجات داد و ذلت آنان را به عزت و بزرگواری و ترس آن‌ها را به امنیت تبدیل فرمود و آن‌ها را حاکم و زمامدار و پیشوای انسان‌ها قرار داد و آن قدر کرامت و بزرگی از طرف خدا به آن‌ها رسید که خیال آن را نیز در سر نمی‌پروراندند.

طاووس یمانی از امام زین العابدین% نقل کرده که می‌فرمود:

عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ، قُلْتُ: وَمَا هُنَّ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: الْوَرَعُ فِي الْخَلْوَةِ، وَالصَّدَقَةُ فِي الْقِلَّةِ، وَالصَّبْرُ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ، وَالْحِلْمُ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَالصِّدْقُ عِنْدَ الْخَوْفِ.[394]

نشانه‌های مؤمن پنج‌تا است. عرض کردم: ای پسر رسول خدا! آن پنج نشانه کدام است؟ فرمود: پارسایی در خلوت، صدقه دادن در تنگدستی، شکیبایی در برابر مصیبت، بردباری هنگام خشم و راست‌گویی با وجود بیم و ترس.

10. کسب لطایف گوناگون از سوی مؤمنان

و نیز از حدیث اخیر امام حسین% به دست می‌آید مؤمنان با نظر کردن به آیات قرآن لطایف معنوی گوناگونی به دست می‌آورند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ).[395]

و اوست که از آسمان آبی فرستاد و به وسیله آن گیاهان گوناگون را [از زمین] رویاندیم و از آن ساقه‌ها و شاخه‌های سبز درآوردیم و از آن دانه‌های متراکم را خارج می‌کنیم و از شکوفه درخت خرما خوشه‌های سر فروهشته [به وجود می‌آوریم] و باغ‌هایی از انگور و زیتون و انار شبیه به هم و بی‌شباهت به هم [بیرون می‌آوریم]؛ به میوه‌اش چون میوه دهد و به رسیدن و کامل شدنش با تأمل بنگرید، مسلماً در این [امور] برای قومی که ایمان می‌آورند، نشانه‌هایی [بر توحید، ربوبیت و قدرت خدا] ست.

و می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ).[396]

و برای آنان کتابی [عظیم و باارزش] آوردیم که آن را از روی دانشی [گسترده و دقیق] بیان کردیم، در حالی که برای گروهی که ایمان آوردند، سراسر هدایت و رحمت است.

و می‌فرماید:

(ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ).[397]

و هرگاه برای مخالفان [به سبب تأخیر وحی] آیه‌ای نیاوری [بر پایه گمان پوچ و باطلشان که قرآن را از پیش خود می‌آوری] می‌گویند: چرا آیه‌ای از نزد خود انتخاب نکردی [تا برای ما بیاوری]؟ بگو: من فقط آنچه از سوی پروردگارم به من وحی می‌شود، پیروی می‌کنم. این قرآن دلایلی روشن از سوی پروردگار شماست و برای گروهی که ایمان می‌آورند، سراسر هدایت و رحمت است.

11. اکتساب معارف نفسانی

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از عبارت «وَمِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَارُفٍ» به دست می‌آید مؤمن با نظر کردن به آیات قرآن و تأمل در آن‌ها معرفت‌های نفسانی کسب می‌نماید.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﮀ ﮁ ﮂ ﮃﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ).[398]

مؤمنان، تنها کسانی هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دل‌هایشان ترسان می‌گردد؛ و هنگامی که آیات او بر آن‌ها خوانده می‌شود، ایمانشان فزون‌تر می‌گردد؛ و تنها بر پروردگارشان توکل دارند. آن‌ها که نماز را برپا می‌دارند؛ و از آنچه به آن‌ها روزی داده‌ایم، انفاق می‌کنند. [آری]، مؤمنان حقیقی آن‌ها هستند؛ برای آنان درجاتی [مهم] نزد پروردگارشان است؛ و برای آن‌ها، آمرزش و روزی بی‌نقص و عیب است.


 

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

الْإِيمَانُ فِي عَشَرَةٍ الْمَعْرِفَةِ وَالطَّاعَةِ وَالْعِلْمِ وَالْعَمَلِ وَالْوَرَعِ وَالِاجْتِهَادِ وَالصَّبْرِ وَالْيَقِينِ وَالرِّضَا وَالتَّسْلِيمِ فَأَيَّهَا فَقَدَ صَاحِبُهُ بَطَلَ نِظَامُهُ.[399]

ایمان در ده چیز است: معرفت، طاعت، دانش، عمل، ورع، کوشش، صبر، یقین، رضا و تسلیم، هرکدام را مؤمن ندارد رشته ایمانش گسیخته باشد.

12. رسیدن به درجۀ صدیقین و شهدا به وسیلۀ ایمان

برقی به سندش از زید بن ارقم نقل کرده که حسین بن علی' فرمود:

مَا مِنْ شِيعَتِنَا إِلَّا صِدِّيقٌ شَهِيدٌ.

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ وَعَامَّتُهُمْ يَمُوتُونَ عَلَى فِرَاشِهِمْ؟

فَقَالَ: أَمَا تَتْلُو كِتَابَ اللَّهِ فِي الْحَدِيدِ: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗﭘ ﭙ ﭚ ﭛ)[400].

قَالَ: فَقُلْتُ: كَأَنِّي لَمْ أَقْرَأْ هَذِهِ الْآيَةَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ قَطُّ.

قَالَ: لَوْ كَانَ الشُّهَدَاءُ لَيْسَ إِلَّا كَمَا تَقُولُ لَكَانَ الشُّهَدَاءُ قَلِيلاً.[401]

هیچ یک از پیروان ما نیست که صدیق و شهید نباشد.

گفتم: فدایت شوم! چگونه چنین می‌شود، در حالی که تودۀ آن‌ها در بسترهایشان می‌میرند.

فرمود: آیا در کتاب خدا در سورۀ حدید نخوانده‌ای: «و کسانی که به خدا و فرستادگانشان ایمان آوردند آنان نزد پروردگارشان صدیق و شهیدند»؟

گفتم: گویا تاکنون این آیه از کتاب خدا را هرگز نخوانده‌ام.

فرمود: اگر شهیدان فقط کسانی بودند که تو می‌گویی تعداد شهیدان اندک بود.

از استشهاد حضرت به این آیه به دست می‌آید ایمان به خدا و رسولان الهی انسان را به درجۀ صدیقان و شهیدان می‌رساند.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ثَنَاؤُهُ يَقُولُ: وَعِزَّتِي وَجَلَالِي مَا خَلَقْتُ مِنْ خَلْقِي خَلْقاً أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ.[402]

خداوند فرمود: سوگند به عزت و جلال خودم من مخلوقی مانند بنده مؤمن خلق نکردم که او را دوست داشته باشم.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْكَعْبَةِ.[403]

احترام مؤمن بیشتر از کعبه است.

13. خوف از خدا در دنیا

ابن عساکر می‌نویسد:

وَكَتَبَ إِلَيْهِ عَمْرُو بْنُ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ: إِنِّي أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُلْهِمَكَ رُشْدَكَ، وَأَنْ يَصْرِفَكَ عَمَّا يُرْدِيكَ، بَلَغَنِي أَنَّكَ قَدْ اعْتَزَمْتَ عَلَى الشُّخُوصِ إلَى الْعِرَاقِ، فَإِنِّي أُعِيذُكَ بِاللَّهِ مِنْ الشِّقَاقِ، فَإِنْ كُنْتَ خَائِفاً فَأَقْبِلْ إِلَيَّ فَلَكَ عِنْدِي الْأَمَانُ وَالْبِرُّ وَالصِّلَةُ.

فَكَتَبَ إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ: إِنْ كُنْتَ أَرَدْتَ بِكِتَابِكَ إِلَيَّ بِرِّي وَصِلَتِي فَجُزِيتَ خَيْراً فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ. وَإِنَّهُ لَمْ يُشَاقِقْ مَنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ: إنَّنِي مِنْ الْمُسْلِمِينَ، وَخَيْرُ الْأَمَانِ أَمَانُ اللَّهِ، وَلِمَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ يَخَفْهُ فِي الدُّنْيَا، فَنَسْأَلُ اللَّهَ مَخَافَةً فِي الدُّنْيَا تُوجِبُ لَنَا أَمَانَ الْآخِرَةِ عِنْدَهُ.[404]

عمرو بن سعید بن عاص در نامۀ خود به امام حسین% چنین نوشت: همانا من از خداوند متعال می‌خواهم مسیر رشد و کمال را به تو الهام کرده و از آنچه باعث پستی شود تو را بازدارد. به من خبر رسیده که تو عزم حرکت به سوی عراق را نموده‌ای و من از این‌که اقدام تو باعث جدایی بین امت شود به خدا پناه می‌برم پس اگر تو ترسانی به سوی من بازگرد؛ زیرا تو در نزد من در امان بوده و به تو نیکی و بخشش خواهم کرد.

حسین% در پاسخ او چنین نوشت: اگر با نامه‌ات قصد خیر و احسان داشتی خیر دنیا و آخرت جزایت باشد و کسی که به سوی خدا بخواند و کار شایسته کند و بگوید من از مسلمانانم دشمنی نورزیده است و بهترین امان، امان خداوند است. کسی که در دنیا از خدا نترسیده، به خدا ایمان نیاورده است. پس ترسی را در دنیا از خدا می‌خواهیم که ایمنی آخرت را برایمان به ارمغان آورد.

از جملۀ «وَلِمَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ يَخَفْهُ فِي الدُّنْيَا» ضمناً استفاده می‌شود نشانۀ ایمان به خدا خوف از او در دنیا است.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: وَعِزَّتِي وَجَلَالِي لَا أَجْمَعُ عَلَى عَبْدِي خَوْفَيْنِ، وَلَا أَجْمَعُ لَهُ أَمْنَيْنِ، فَإِذَا أَمِنَنِي فِي الدُّنْيَا أَخَفْتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَإِذَا خَافَنِي فِي الدُّنْيَا آمَنْتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.[405]

خدای تبارک و تعالی فرموده: به عزت و جلالم دو ترس و دو آرامش را برای بنده خود جمع نکنم. اگر در دنیا آسوده است روز قیامتش می‌ترسانم و اگر در دنیا ترس از من دارد روز قیامتش آسوده دارم.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى يَكُونَ خَائِفاً رَاجِياً، وَلَا يَكُونُ خَائِفاً رَاجِياً حَتَّى يَكُونَ عَامِلاً لِمَا يَخَافُ وَيَرْجُو.[406]

مؤمن، مؤمن نباشد تا آن‌که ترسان و امیدوار باشد و ترسان و امیدوار نباشد تا برای آنچه می‌ترسد و امیدوار است عمل کند.

14. حفظ حرمت ذریۀ پیامبر-

خوارزمی حنفی می‌نویسد:

فَتَقَدَّمَ الْحُسَيْنُ% حَتَّى وَقَفَ قُبَالَةَ الْقَوْمِ، وَجَعَلَ يَنْظُرُ إِلَى صُفُوفِهِمْ كَأَنَّهَا السَّيْلُ، وَنَظَرَ إِلَى ابْنِ سَعْدٍ وَاقِفاً فِي صَنَادِيدِ الْكُوفَةِ، فَقَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ الدُّنْيَا، فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَزَوالٍ، مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالاً بَعْدَ حَالٍ، فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتَهُ، وَالشَّقِيُّ مَنْ فَتِنَتْهُ، فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ هَذِهِ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا تَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَكَنَ إِلَيْهَا، وَتُخَيِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمَعَ فِيهَا، وَأَرَاكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللَّهَ فِيهِ عَلَيْكُمْ، فَأَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَرِيمِ عَنْكُمْ، وَأَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ، وَجَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ، فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا، وَبِئْسَ الْعَبِيدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ، وَآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحِفْتُمْ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِيمِ، فَتَبّاً لَكُمْ وَمَا تُرِيدُونَ، إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ، فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».[407]

حسین% جلو آمده و روبروی دشمن ایستاد. به صف‌های انبوه سیل‌آسای آنان و نیز به ابن سعد که میان بزرگان کوفه ایستاده بود نگریست و فرمود: ستایش خدایی را که دنیا را آفرید و آن را سرای نابودی و فرسایش قرار داد و برای اهلش دگرگون شونده و حال به حال قرار داد. فریب خورنده کسی است که دنیا فریبش دهد و بدبخت کسی است که به فتنۀ آن دچار شود. این دنیا شما را نفریبد که امید هر کسی را که به آن اعتماد نماید ناامید می‌کند و طمع هر کسی را که به آن دل ببندد ناکام می‌گذارد من شما را می‌بینم اجتماع بر امری کرده‌اید که خشم خدا را بر خود در آن امر برانگیخته و لذا با وجه کریمش از شما روی برگردانده و گرفتاری را بر شما وارد نموده و از رحمتش دور نموده است. پس خوب پروردگاری است پروردگار ما و بد بنده‌ای هستید شما. اقرار به اطاعت کرده و به رسول خدا- ایمان آورده ولی متعرض ذریۀ او شده و قصد کشتن او را دارید. شیطان بر شما مسلط شده و یاد خدای بزرگ را از شما گرفته پس وای بر شما به آنچه قصد کرده‌اید. ما همه برای خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم. آنان قومی هستند که بعد از ایمانشان کافر شده‌اند پس قوم ظالمان از رحمت خدا دور باشند.

از جملۀ «وَآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ...» به دست می‌آید از لوازم ایمان به پیامبر- حفظ حرمت ذریۀ اوست.

خوارزمی همچنین می‌نویسد:

ثُمَّ إِنَّهُ% دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ، فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ دَنَا إِلَيْهِ مِنْ عُيُونِ الرِّجَالِ، حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَحْلِهِ، فَصَاحَ بِهِمُ: «وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ، إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَكُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ، وَارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عُرْباً كَمَا تَزْعُمُونَ».

فَنَادَاهُ شِمْرٌ: مَا تَقُولُ يَا حُسَيْنُ؟ فَقَالَ: «أَقُولُ: أَنَا الَّذِي أُقَاتِلُكُمْ وَتُقَاتِلُونِي، وَالنِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ، فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ وَطُغَاتَكُمْ وَجُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيَّاً». فَقَالَ لَهُ شِمْرٌ: لَكَ ذَلِكَ يَا بْنَ فَاطِمَةَ، ثُمَّ صَاحَ شِمْرٌ بِأَصْحَابِهِ: إِلَيْكُمْ عَنْ حَرَمِ الرَّجُلِ، وَاقْصِدُوهُ بِنَفْسِهِ، فَلَعَمْرِي لَهُوَ كُفْوٌ كَرِيمٌ[408]

آنگاه امام%، دشمن را به مبارزه خواند و هرکه را از جنگجویان به او نزدیک شد، کشت. آنان میان او و خیمه‌اش حائل شدند و او فریاد زد: «وای بر شما ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمی‌هراسید، در دنیای خود آزاده باشید و اگر راست می‌گویید که عرب هستید، به نیاکان خود نگاه کنید».

شمر ندا کرد چه می‌گویی ای حسین؟ فرمود: «می‌گویم من و شما می‌جنگیم و زنان گناهی ندارند. پس تا زنده‌ام سرکشان و طغیان‌گران و نفهمان خود را از تعرض به حرم من دور کنید». شمر گفت: باشد، ای پسر فاطمه! و به نیروهایش گفت: از حرمش دور شوید و به خودش بپردازید که او رقیب جنگی بزرگواری است.

از این خطاب حضرت به شیعۀ آل ابوسفیان ضمناً استفاده می‌شود دین‌داری آثار مثبتی دارد و از آن جمله حفظ حرمت آل رسول خدا- است.

پیامبر- فرمود:

احْفَظُونِي فِي أَهْلِ بَيْتِي.[409]

حرمت مرا در مورد اهل بیتم حفظ نمایید.

و نیز فرمود:

أُوصِيكُمْ بِعِتْرَتِي خَيْراً.[410]

شما را دربارۀ عترتم سفارش به نیکی می‌کنم.

و نیز فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ، اللَّهَ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي.[411]

ای مردم! خدا را، خدا را، در حق اهل بیتم.

و نیز فرمود:

أَرْبَعَةٌ أَنَا لَهُمْ شَفِيعٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ: الْمُكْرِمُ لِذُرِّيَّتِي مِنْ بَعْدِي، وَالْقَاضِي لَهُمْ حَوَائِجَهُمْ، وَالسَّاعِي لَهُمْ فِي أُمُورِهِمْ عِنْدَ اضْطِرَارِهِمْ إِلَيْهِ، وَالْمُحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَلِسَانِهِ.[412]

چهار گروه در قیامت هستند که من شفیع آنان خواهم بود: [اوّل]: کسی که بعد از من فرزندانم را اکرام و احترام نماید، [دوم]: کسی که حاجت‌های آنان را برآورده سازد، [سوم]: کسی که در موقع ناچاری و گرفتاری ایشان، در کمک به ایشان کوشا باشد، [چهارم]: کسی که با دل و زبان آنان را دوست بدارد.

15. خوشی مؤمنان بعد از مرگ

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

جَمَعَ رَسُولُ اللَّهِ- أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَأَغْلَقَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ الْبَابَ، وَقَالَ: يَا أَهْلِي وَأَهْلَ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقْرَأُ عَلَيْكُمُ السَّلَامُ، وَهَذَا جَبْرَئِيلُ مَعَكُمْ فِي الْبَيْتِ، يَقُولُ: إِنِّي قَدْ جَعَلْتُ عَدُوَّكُمْ لَكُمْ فِتْنَةً فَمَا تَقُولُونَ؟ قَالُوا: نَصْبِرُ يَا رَسُولَ اللَّهِ لِأَمْرِ اللَّهِ، وَمَا نَزَلَ مِنْ قَضَائِهِ حَتَّى نَقْدَمَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَنَسْتَكْمِلَ جَزِيلَ ثَوَابِهِ، فَقَدْ سَمِعْنَاهُ يَعِدُ الصَّابِرِينَ الْخَيْرَ كُلَّهُ. فَبَكَى رَسُولُ اللَّهِ- حَتَّى سُمِعَ نَحِيبُهُ مِنْ خَارِجِ الْبَيْتِ، فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ: (ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳﯴ ﯵ ﯶ ﯷ)[413] أَنَّهُمْ سَيَصْبِرُونَ، أَيْ سَيَصْبِرُونَ كَمَا قَالُوا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ.[414]

رسول خدا-، امیر مؤمنان علی بن ابی‌طالب و فاطمه و حسن و حسین را در مکانی جمع کرده و در را به روی خود و آنان بست و فرمود: ای اهل من و اهل خدا همانا خداوند عزوجل بر شما سلام می‌رساند و این جبرئیل است با شما در این خانه می‌گوید: «من دشمن شما را بر شما منشأ فتنه قرار دادم نظر شما چیست؟». همگی گفتند: «ای رسول خدا بر امر خدا و آنچه نازل شده از قضای او صبر می‌کنیم تا بر خدای عزوجل وارد شده و ثواب بزرگ خود را کامل کنیم؛ زیرا از او شنیده‌ایم که تمام خیر را به صابران وعده داده است». رسول خدا- به حدی گریست که صدای آن از خارج خانه شنیده شد آنگاه این آیه نازل شد: «ما بعضی را برای بعضی دیگر عامل فتنه قرار دادیم آیا صبر می‌کنید و پروردگار تو آگاه است». آری آنان به زودی صبر می‌کنند آن‌گونه که گفته‌اند درود خدا بر آنان باد.

سیاق فعل «قالوا» شامل حضرت سید الشهداء% نیز می‌شود و لذا مقول قول را می‌توان به آن حضرت نیز نسبت داد و از این کلام حضرت به دست می‌آید مؤمنان بعد از مرگ به ثواب ارزشمند الهی به طور کامل می‌رسند.

امام سجاد% می‌فرماید:

أَلَا إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً كَمَنْ رَأَى أَهْلَ الْجَنَّةِ فِي الْجَنَّةِ مُخَلَّدِينَ، وَكَمَنْ رَأَى أَهْلَ النَّارِ فِي النَّارِ مُعَذَّبِينَ، شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ، وَقُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ، أَنْفُسُهُمْ عَفِيفَةٌ، وَحَوَائِجُهُمْ خَفِيفَةٌ، صَبَرُوا أَيَّاماً قَلِيلَةً، فَصَارُوا بِعُقْبَى رَاحَةٍ طَوِيلَةٍ.[415]

همانا خدا را بندگانی است که گویا اهل بهشت را جاودان در بهشت دیده و اهل دوزخ را در دوزخ گرفتار عذاب دیده‌اند، مردم از شر آن‌ها در امان‌اند، دلشان غمگین است، عفت نفس دارند، حاجاتشان سبک است، چند روزی صبر کردند و به استراحت طولانی قیامت رسیدند.

16 درجات ثواب الهی بر مؤمنان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَنَسْتَكْمِلَ جَزِيلَ ثَوَابِهِ» ضمناً به دست می‌آید مؤمنان مستحق ثواب نیکوکاران‌اند؛ و نیز استفاده می‌شود ثواب الهی بر مؤمنان درجاتی دارد و کامل آن بعد از مرگ به مؤمنانی داده می‌شود که به دستورات خدا عمل کرده و بر سختی‌های آن صبور بوده‌اند.

 

امام علی% می‌فرماید:

وَلَوْ أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِيَائِهِ حَيْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ يَفْتَحَ لَهُمْ كُنُوزَ الذِّهْبَانِ، وَمَعَادِنَ الْعِقْيَانِ، وَمَغَارِسَ الْجِنَانِ، وَأَنْ يَحْشُرَ مَعَهُمْ طُيُورَ السَّمَاءِ وَوُحُوشَ الْأَرَضِينَ لَفَعَلَ، وَلَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلَاءُ، وَبَطَلَ الْجَزَاءُ، وَاضْمَحَلَّتِ الْأَنْبَاءُ، وَلَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِينَ أُجُورُ الْمُبْتَلَيْنَ، وَلَا اسْتَحَقَّ الْمُؤْمِنُونَ ثَوَابَ الْمُحْسِنِينَ، وَلَا لَزِمَتِ الْأَسْمَاءُ مَعَانِيَهَا، وَلَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِي قُوَّةٍ فِي عَزَائِمِهِمْ، وَضَعَفَةً فِيمَا تَرَى الْأَعْيُنُ مِنْ حَالاتِهِمْ، مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَالْعُيُونَ غِنًى، وَخَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَالْأَسْمَاعَ أَذًى.[416]

اگر خدای سبحان اراده می‌فرمود، به هنگام بعثت پیامبران، درهای گنج‌ها و معدن‌های جواهرات و باغات سرسبز را به روی پیامبران می‌گشود و پرندگان آسمان و حیوانات وحشی زمین را همراه آنان به حرکت درمی‌آورد. امّا اگر این کار را می‌کرد، آزمایش از میان می‌رفت و پاداش و عذاب بی‌اثر می‌شد و بشارت‌ها و هشدارهای الهی بی‌فایده می‌بود و بر مؤمنان اجر و پاداش امتحان شدگان واجب نمی‌شد و ایمان آورندگان ثواب نیکوکاران را نمی‌یافتند و واژه‌ها، معانی خود را از دست می‌داد. در صورتی که خداوند پیامبران را با عزم و اراده قوی، گرچه با ظاهری ساده و فقیر مبعوث کرد، با قناعتی که دل‌ها و چشم‌ها را پر سازد، هرچند فقر و نداری ظاهری آنان چشم و گوش‌ها را خیره سازد.

17. تأثیر ذکر خیر در برادران ایمانی

فخر رازی می‌نویسد:

رُوِيَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ' أَنَّهُ قَالَ: إِذَا عَمِلْتَ خَيْراً فَحَدِّثْ إِخْوَانَكَ لِيَقْتَدُوا بِكَ.[417]

از حسین بن علی' نقل شده که فرمود: «هرگاه کار خیری انجام دادی برای دوستانت تعریف کن تا از تو پیروی کنند».

از کلمۀ «إِخْوَانَكَ» به دست می‌آید ذکر خیر در برادران ایمانی به جهت داشتن ایمان به خداوند متعال تأثیرگذار بوده و آنان را به انجام خیر دعوت می‌کند؛ زیرا خداوند سبحان می‌فرماید:

(ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ).[418]

جز این نیست که همه مؤمنان با هم برادرند؛ بنابراین [در همه نزاع‌ها و اختلافات] میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید و از خدا پروا نمایید که مورد رحمت قرار گیرید.

به قرینۀ آیۀ فوق، مقصود از «اخوة» در روایت امام حسین%، برادران ایمانی است.

همچنین به جهت تأثیر ذکر خیر در دیگران، خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ).[419]

و نعمت‌های پروردگارت را بازگو کن!

18. حفظ حرمت امام معصوم

خوارزمی می‌نویسد:

فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: وَيْلَكُمْ كَلِّمُوهُ فَإِنَّهُ ابْنُ أَبِيهِ، وَاللَّهِ، لَوْ وَقَفَ فِيكُم هَكَذَا يَوْماً جَدِيداً لَمَا قَطَعَ وَلَمَا حَصَرَ، فَكَلِّمُوهُ، فَتَقَدَّمَ إِلَيْهِ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ، فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ، مَا هَذَا الَّذِي تَقُولُ؟ أَفْهِمْنَا حَتَّى نَفْهَمَ؟

فَقَالَ%: أَقُولُ لَكُمْ: اِتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ وَلَا تَقْتُلُونِ، فَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَلَا انْتِهَاكُ حُرْمَتِي، فَإِنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، وَجَدَّتِي خَدِيجَةُ زَوْجَةُ نَبِيِّكُمْ، وَلَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَكُمْ قَوْلُ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ-: الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَا خَلَا النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ، فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِمَا أَقُولُ، وَهُوَ الْحَقُّ، فَوَاللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُنْذُ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ، وَإنْ كَذَّبْتُمُونِي فَإِنَّ فِيكُمْ مِنَ الصَّحَابَةِ مِثْلَ: جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، وَسَهْلِ بْنِ سَعْدٍ، وَزَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ، وَأَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، فَاسْأَلُوهُمْ عَنْ هَذَا، فَإِنَّهُمْ يُخْبِرُونَكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ-، فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ أَمْرِي، أَفَتَشُكُّونَ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ؟! فَوَاللَّهِ، مَا بَيْنَ الْمَشْرِقَيْنِ وَالْمَغْرِبَيْنِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرِي. وَيْلَكُمْ، أَتَطْلُبُونِّي بِدَمِ أَحَدٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ، أَوْ بِمَالٍ اسْتَمْلَكْتُهُ، أَوْ بِقِصَاصٍ مِنْ جِرَاحَاتٍ اسْتَهْلَكْتُهُ؟! فَسَكَتُوا عَنْهُ لَا يُجِيبُونَهُ.

ثُمَّ قَالَ%: وَاللَّهِ، لَا أُعْطِيهِمْ يَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ، وَلَا أَفِرُّ فِرارَ الْعَبِيدِ. عِبَادَ اللَّهِ، (ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ)[420]، وَأَعُوذُ (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ)[421].[422]

عمر بن سعد به لشکریان خود گفت: وای بر شما! جواب او را بدهید که او فرزند آن پدر است و هر چه سخن بگوید تمام نمی‌شود. پس شمر پیش آمد و گفت: ای حسین%! چه می‌گویی؟ به ما بفهمان تا بفهمیم. فرمود: می‌گویم تقوا پیشه کنید و مرا نکشید چون کشتن و زیر پا گذاشتن حرمت من، برایتان حرام است. من پسر دختر پیامبرتان هستم و مادربزرگم خدیجه همسر اوست. شاید این گفته پیامبرتان محمد- را شنیده‌اید که حسن و حسین' دو سید جوانان بهشتند، مگر انبیا و پیامبران ـ که بر آن‌ها برتری ندارند ـ اگر سخنِ حقِّ مرا تصدیق می‌کنید که هیچ، چون از زمانی که دانسته‌ام خدا دروغ‌گو را عذاب می‌کند، دروغ نگفته‌ام. اگر هم سخنم را قبول ندارید صحابه‌ای مانند جابر بن عبدالله و سهل بن سعد و زید بن ارقم و انس بن مالک در میان شمایند، از آنان بپرسید به شما می‌گویند که این سخن را از رسول خدا شنیده‌اند و اگر دربارۀ کار من تردید دارید، در این شک ندارید که من فرزند دختر پیامبرتان هستم و بین مشرق و مغرب، فرزند دختر پیامبری جز من نیست. آیا خون کسی را ریخته‌ام که می‌خواهید انتقام بگیرید یا اموال کسی را برداشته‌ام یا به کسی ضرری زده‌ام که می‌خواهید قصاصم کنید؟ کوفیان ساکت شدند و پاسخی ندادند.

پس فرمود: به خدا سوگند که دستم را همانند انسان‌های ذلیل در دست اینان نخواهم نهاد و همچون بندگان اقرار نخواهم کرد. بندگان خدا! من به پروردگارم و پروردگار شما پناه می‌برم از این‌که درباره‌ام گمان بد ببرید و به او پناه می‌برم از هر متکبری که به روز حساب‌رسی ایمان نداشته باشد.

از مفهوم «... لَا يُؤمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ» و سیاق آن به دست می‌آید از آثار ایمان به روز حساب و جزا، حفظ حرمت امامان معصوم از جمله امام حسین% است.

امام علی% فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً، وَلَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ، فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ، وَتَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ، وَتَعْلِيمُكُمْ كَيْلَا تَجْهَلُوا، وَتَأْدِيبُكُمْ كَيْمَا تَعْلَمُوا، وَأَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ، وَالنَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَالْمَغِيبِ، وَالْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ، وَالطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ.[423]

ای مردم، مرا بر شما و شما را بر من حقّی واجب شده است، حق شما بر من، آن‌که از خیرخواهی شما دریغ نورزم و بیت المال را میان شما عادلانه تقسیم کنم و شما را آموزش دهم تا بی‌سواد و نادان نباشید و شما را تربیت کنم تا راه و رسم زندگی را بدانید؛ و اما حق من بر شما این است که به بیعت با من وفادار باشید و در آشکار و نهان برایم خیرخواهی کنید، هرگاه شما را فراخواندم اجابت نمایید و فرمان دادم اطاعت کنید.

19. ذخیرۀ دینی مؤمن

عبدالله بن حمزه می‌نویسد:

عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ـ ' ـ أَنَّهُ قَالَ يَوْماً لِشِيعَةِ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ: أَمَا وَاللَّهِ مَا اكْتَسَبَ مُؤْمِنٌ ذَخِيرَةً فِي دِينِهِ أَفْضَلُ مِنْ وَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ـ % ـ.

قَالَ: فَفَرِحَ الْقَوْمُ بِذَلِكَ، فَقَالَ: أَبْشِرُوا، فَوَاللَّهِ مَا يُتَقَبَّلُ إِلَّا مِنْكُمْ، وَلَا يُغْفَرُ إِلَّا لَكُمْ.[424]

از حسین بن علی' نقل شده که روزی خطاب به شیعیان امیر مؤمنان% فرمود: «آگاه باشید! به خدا سوگند! هیچ‌گاه مؤمنی ذخیره‌ای در دینش برتر از ولایت امیر مؤمنان% کسب نکرده است.»

راوی گفت: قوم از این خبر شاد شدند. سپس فرمود: «بشارت باد شما را، به خدا سوگند خداوند جز از شما قبول نمی‌کند و جز برای شما نمی‌آمرزد».

از این حدیث به دست می‌آید بهترین ذخیرۀ دینی مؤمنان، ولایت امیر مؤمنان% است.

از حسن بن محمد بن جمهور روایت شده که گفت:

حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ بِلَالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا' عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ( عَنِ النَّبِيِّ- عَنْ جَبْرَئِيلَ عَنْ مِيكَائِيلَ عَنْ إِسْرَافِيلَ عَنِ اللَّوْحِ عَنِ الْقَلَمِ، قَالَ: يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: وَلَايَةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ مِنْ عَذَابِي.[425]

روایت کرد ما را علی بن بلال از حضرت علی بن موسی الرضا' از پدرش از پدران بزرگوارش از علی بن ابی‌طالب( از رسول خدا- از جبرئیل از میکائیل از اسرافیل از لوح از قلم که گفت: خداوند عزوجل می‌فرماید: ولایت علی بن ابی‌طالب برج و باروی محکم من است، هر کس در آن داخل شود از عذاب من ایمن خواهد بود.

 

20. گریستن مؤمن در سوگ امام حسین%

ابن قولویه به سندش از امام صادق% نقل می‌کند که امام حسین% فرمود:

أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَرَ.[426]

من، کشتۀ اشکم! هیچ مؤمنی از من یاد نمی‌کند، مگر این‌که اشک می‌ریزد.

«عبرة» به فتح عین به معنای گریه یا حزن بدون گریه و به کسر عین به معنای وعظ و پند گرفتن است و از ذکر «مؤمن» در اینجا استفاده می‌شود هر مؤمنی در مصیبت و شهادت امام حسین% می‌گرید؛ زیرا نحوۀ شهادت او دل هر مؤمنی را به درد می‌آورد.

از امام باقر% نقل شده که فرمود:

أَيُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ% دَمْعَةً حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدِّهِ بَوَّأَهُ اللَّهُ بِهَا غُرَفاً فِي الْجَنَّةِ يَسْكُنُهَا أَحْقَاباً.[427]

هر مؤمنی که به خاطر شهادت حسین% چشمانش اشک ریخته به طوری که اشک‌ها بر گونه‌هایش جاری گردد، خداوند در بهشت غرفه‌هایی به او عنایت فرماید که وی برای روزگارها در آن سکنی گزیند.

21. تأثیر ایمان در اصل گریستن

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این حدیث و از ذکر «مؤمن» در اینجا به دست می‌آید ایمان دل‌ها را رقیق کرده و باعث می‌شود انسان مؤمن در سوگ اولیای الهی از آن جمله امام حسین% بگرید.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

نَظَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ% إِلَى الْحُسَيْنِ فَقَالَ: يَا عَبْرَةَ كُلِّ مُؤْمِنٍ، فَقَالَ: أَنَا يَا أَبَتَاهْ؟ قَالَ: نَعَمْ يَا بُنَيَّ.[428]

امیر مؤمنان% به حسین% نگاه کرد و فرمود: «ای اشک هر مؤمن!». حسین گفت: منم، ای پدر؟ فرمود: «آری، پسرم!».

22. تأثیر ایمان به افراد در گریستن در مصیبت آنان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از ذکر «مؤمن» در اینجا به دست می‌آید ایمان راسخ داشتن به اولیا باعث می‌شود انسان در سوگ آنان بگرید.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ).[429]

و هر زمان آیاتی را که بر پیامبر [اسلام] نازل شده بشنوند، چشم‌های آن‌ها را می‌بینی که [از شوق]، اشک می‌ریزد، به خاطر حقیقتی که دریافته‌اند؛ آن‌ها می‌گویند: پروردگارا! ایمان آوردیم؛ پس ما را با گواهان [و شاهدان حق، در زمره یاران محمد] بنویس!

23. ابتلای مؤمنان توسط منحرفان

در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری% آمده است:

وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' لِرَجُلٍ: أَيُّهُمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ رَجُلٌ يَرُومُ قَتْلَ مِسْكِينٍ قَدْ ضَعُفَ، تُنْقِذُهُ مِنْ يَدِهِ؟ أَوْ نَاصِبٌ يُرِيدُ إِضْلَالَ مِسْكِينٍ [مُؤْمِنٍ] مِنْ ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا تَفْتَحُ عَلَيْهِ مَا يَمْتَنِعُ [الْمِسْكِينُ] بِهِ مِنْهُ وَيُفْحِمُهُ وَيَكْسِرُهُ بِحُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى؟

قَالَ: بَلْ إِنْقَاذُ هَذَا الْمِسْكِينِ الْمُؤْمِنِ مِنْ يَدِ هَذَا النَّاصِبِ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: (ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ)[430] [أَيْ] وَمَنْ أَحْيَاهَا وَأَرْشَدَهَا مِنْ كُفْرٍ إِلَى إِيمَانٍ، فَكَأَنَّمَا أَحْيى النَّاسَ جَمِيعاً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْتُلَهُمْ بِسُيُوفِ الْحَدِيدِ.[431]

حسین بن علی' به مردی فرمود: «کدام‌یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو، او را از دستش می‌رهانی، یا مردی ناصبی که اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».

[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، هدایت کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن‌که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».

از مضمون این حدیث استفاده می‌شود گاهی مؤمنی گرفتار دست دزدان اعتقادی می‌شود که قصد گمراه کردن او را دارند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ).[432]

فرعون قوم خود را گمراه ساخت؛ و هرگز هدایت نکرد!

و نیز می‌فرماید:

(ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ).[433]

پس چه کسی ستمکارتر است از آن کس که بر خدا دروغ می‌بندد تا مردم را از روی جهل گمراه سازد؟! خداوند هیچ گاه ستمگران را هدایت نمی‌کند.

 

 

و) آثار ایمان یقینی

از احادیث حضرت سید الشهداء% به دست می‌آید ایمان یقینی نیز دارای آثار ویژه‌ای است، از قبیل:

1. کمال انسان در رسیدن به یقین قلبی

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَائِي فِي نَفْسِي، وَالْيَقِينَ فِي قَلْبِي.[434]

خدایا! بی‌نیازیم را در نفسم و یقین را در دلم قرار ده.

اگر حضرت از خدا این تقاضا را کرده از آن جهت است که کمال انسان در رسیدن به یقین قلبی است.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

خَيْرُ مَا أُلْقِيَ فِي الْقَلْبِ الْيَقِينُ.[435]

بهترین چیزی که در قلب جای می‌گیرد یقین است.

کلینی به سندش از یونس بن عبدالرحمن نقل کرده که گفت:

سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا% عَنِ الْإِيمَانِ وَالْإِسْلَامِ، فَقَالَ: قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ%: إِنَّمَا هُوَ الْإِسْلَامُ، وَالْإِيمَانُ فَوْقَهُ بِدَرَجَةٍ، وَالتَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ، وَالْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ، وَلَمْ يُقْسَمْ بَيْنَ النَّاسِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ، قَالَ: قُلْتُ: فَأَيُّ شَيْءٍ الْيَقِينُ؟ قَالَ: التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ، وَالتَّسْلِيمُ لِلَّهِ، وَالرِّضَا بِقَضَاءِ اللَّهِ، وَالتَّفْوِيضُ إِلَى اللَّهِ.[436]

از ابوالحسن رضا% راجع به ایمان و اسلام پرسیدم، فرمود: امام باقر% فرموده است: همانا دین فقط اسلام است و ایمان یک درجه بالاتر از آن است و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و یقین یک درجه بالاتر از تقوا است و میان مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است. عرض کردم یقین چیست؟ فرمود: توکل بر خدا و تسلیم خدا شدن و راضی بودن به قضای خدا و واگذاشتن کار به خدا.

2. ارتباط غنای نفس با یقین قلبی

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، با نگاهی بین این دو جمله استفاده می‌شود نائل شدن به بی‌نیازی نفس بستگی به وصول به درجۀ یقین دارد.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

وَخَيْرَ الْغِنَى غِنَى النَّفْسِ، وَخَيْرَ مَا أُلْقِيَ فِي الْقَلْبِ الْيَقِينُ.[437]

و بهترین غنا غنای نفس است و بهترین چیزی که به قلب القا شود یقین است.

از حضرت علی% نقل شده که فرمود:

عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ ... فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ، قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ فِي أَرْفَعِ الْأُمُورِ، مِنْ إِصْدَارِ كُلِّ وَارِدٍ عَلَيْهِ، وَتَصْيِيرِ كُلِّ فَرْعٍ إِلَى أَصْلِهِ.[438]

ای بندگان خدا! همانا بهترین و محبوب‌ترین بنده نزد خدا، بنده‌ای است که خدا او را در پیکار با نفس یاری داده است ... چنان به یقین و حقیقت رسید که گویی نور خورشید بر او تابید، در برابر خداوند خود را به گونه‌ای تسلیم کرد که هر فرمان او را انجام می‌دهد و هر فرعی را به اصلش بازمی‌گرداند.

3. تأثیر یقین قلبی در اخلاص عملی

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَائِي فِي نَفْسِي، وَالْيَقِينَ فِي قَلْبِي، وَالْإِخْلَاصَ فِي عَمَلِي.[439]

خدایا! بی‌نیازیم را در نفسم و یقین را در دلم و اخلاص را در عملم قرار ده.

از ذکر کلمۀ «اخلاص» بعد از کلمۀ «یقین» در این دعای حضرت استفاده می‌شود عمل خالص عملی است که از هر شرک جلی و خفی پاکیزه باشد و آن برای کسی حاصل می‌شود که به مرحلۀ یقین کامل به پروردگار رسیده باشد.

امام علی% می‌فرماید:

اَلْإِخْلَاصُ ثَمَرَةُ الْيَقِينِ.[440]

اخلاص، ثمرۀ یقین است.

و نیز می‌فرماید:

إِخْلَاصُ الْعَمَلِ مِنْ قُوَّةِ الْيَقِينِ وَصَلَاحِ النِّيَّةِ.[441]

اخلاصِ عمل، از شدّت یقین و درستی نیت ناشی می‌شود.

و نیز می‌فرماید:

غَايَةُ الْيَقِينِ الْإِخْلَاصُ.[442]

اخلاص، نهایت یقین است.

4. نورانیت دیده، نتیجۀ یقین و اخلاص

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَائِي فِي نَفْسِي، وَالْيَقِينَ فِي قَلْبِي، وَالْإِخْلَاصَ فِي عَمَلِي، وَالنُّورَ فِي بَصَرِي.[443]

خدایا! بی‌نیازیم را در نفسم و یقین را در دلم و اخلاص را در عملم و نورانیت را در دیده‌ام قرار بده.

از عطف و تفریع «النُّورَ فِي بَصَرِي» بر ماقبل به دست می‌آید یقین قلبی و اخلاص عملی در بصیرت انسان مؤثر است.

امام علی% فرمود:

عِنْدَ تَحَقُّقِ الْإِخْلَاصِ تَسْتَنِيرُ الْبَصَائِرُ.[444]

چون اخلاص تحقق یابد، دیده بصیرت روشنی گیرد.

امام زین العابدین% در دعایی خطاب به خداوند متعال عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاجْعَلْنَا مِمَّنْ جَاسُوا خِلَالَ دِيَارِ الظَّالِمِينَ، وَاسْتَوْحَشُوا مِنْ مُؤَانَسَةِ الْجَاهِلِينَ، وَسَمَوْا إِلَى الْعُلُوِّ بِنُورِ الْإِخْلَاصِ.[445]

خدایا! بر محمد و خاندانش درود فرست و ما را از کسانی قرار ده که خانه‌های ستمگران را [برای نابود کردن آن‌ها] می‌کاوند و از همدمی با نادانان می‌گریزند و با روشنایی اخلاص به سوی مراتب عالی بالا می‌روند.


 

 

ز) وظایف مؤمنان

از روایات حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود مؤمنان وظایفی دارند، از قبیل:

1. لزوم شکرگزاری از نعمت ایمان

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنْ هَدَانِي لِلْإِيمَانِ مِنْ قَبْلِ أَنْ أَعْرِفَ شُكْرَ الِامْتِنَانِ.[446]

ای آن‌که مرا به ایمان رهنمون شد پیش از آن‌که شیوۀ سپاسگزاری نعمتش را بشناسم.

از مضمون مجموعۀ این جمله استفاده می‌شود شکرگزاری از نعمت معنوی ایمان لازم است.

امام علی% فرمود:

الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ، وَحُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ، أَوْسَعُ شَيْءٍ صَدْراً، وَأَذَلُّ شَيْءٍ نَفْساً، يَكْرَهُ الرِّفْعَةَ، وَيَشْنَأُ السُّمْعَةَ، طَوِيلٌ غَمُّهُ، بَعِيدٌ هَمُّهُ، كَثِيرٌ صَمْتُهُ، مَشْغُولٌ وَقْتُهُ، شَكُورٌ صَبُورٌ...[447]

مؤمن شادی‌اش در چهره‌اش و اندوهش در دلش است، سینه‌اش فراخ‌تر و نَفْسش از هر چیز رام‌تر است. بلندپایگی را ناخوش و شهرت را دشمن می‌شمارد، اندوهش دراز است و همتش بلند؛ خموشی او بسیار است و اوقاتش به بیکاری نمی‌گذرد؛ شکور و شکیبا است.

2. لزوم اقرار به عقاید حقۀ خود در روز قیامت

امام حسین% در دعای عشرات خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ اكْتُبْ لِي هَذِهِ الشَّهَادَةَ عِنْدَكَ حَتَّى تُلَقِّنِّيهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَقَدْ رَضِيتَ بِهَا عَنِّي.[448]

خداوندا! این گواهی‌ام را نزد خود ثبت کن تا بر من در روز قیامت تلقین کنی، در حالی که از من به خاطر آن خشنودی.

از مضمون این دعای حضرت استفاده می‌شود اقرار به عقاید حقۀ خود نسبت به خدا و رسول و امام و معاد در روز قیامت لازم است.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

يَجِيءُ الْمَلَكَانِ مُنْكَرٌ وَنَكِيرٌ إِلَى الْمَيِّتِ حِينَ يُدْفَنُ، أَصْوَاتُهُمَا كَالرَّعْدِ الْقَاصِفِ، وَأَبْصَارُهُمَا كَالْبَرْقِ الْخَاطِفِ، يَخُطَّانِ الْأَرْضَ بِأَنْيَابِهِمَا، وَيَطَآنِ فِي شُعُورِهِمَا، فَيَسْأَلَانِ الْمَيِّتَ مَنْ رَبُّكَ؟ وَمَا دِينُكَ؟ قَالَ: فَإِذَا كَانَ مُؤْمِناً قَالَ: اللَّهُ رَبِّي وَدِينِيَ الْإِسْلَامُ، فَيَقُولَانِ لَهُ: مَا تَقُولُ فِي هَذَا الرَّجُلِ الَّذِي خَرَجَ بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ؟ فَيَقُولُ: أَعَنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ- تَسْأَلَانِي؟ فَيَقُولَانِ لَهُ: تَشْهَدُ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ؟ فَيَقُولُ: أَشْهَدُ أَنَّهُ رَسُولُ اللَّهِ، فَيَقُولَانِ لَهُ: نَمْ نَوْمَةً لَا حُلُمَ فِيهَا، وَيُفْسَحُ لَهُ فِي قَبْرِهِ تِسْعَةَ أَذْرُعٍ، وَيُفْتَحُ لَهُ بَابٌ إِلَى الْجَنَّةِ وَيَرَى مَقْعَدَهُ فِيهَا.[449]

وقتی که میت دفن می‌شود، دو فرشته منکر و نکیر نزد او می‌آیند. صدای ایشان مانند رعد غرنده و چشمانشان همانند برق خیره‌کننده است. زمین را با دندان‌های خود می‌شکافند و بر موهای خود قدم می‌گذارند و از میت می‌پرسند: پروردگار تو کیست؟ دین تو چیست؟ اگر مؤمن باشد می‌گوید: الله پروردگار من و اسلام دین من است. به او می‌گویند: چه می‌گویی دربارۀ این مردی که از بین پیشینیان شما بیرون آمد و ادّعای نبوّت کرد؟ می‌گوید: آیا از محمد، رسول خدا- از من می‌پرسید؟ می‌گویند: آیا گواهی می‌دهی که او رسول خداست؟ می‌گوید: گواهی می‌دهم که او رسول خداست. پس به او می‌گویند: بخواب، به خوابی که تا روز رستاخیز نعمت آن بریده نخواهد شد. آنگاه قبر او نه ذراع فراخ می‌شود و دری از آن به سوی بهشت باز می‌شود و جای خود را در آن می‌بیند.

3. لزوم بهره‌مندی از برادران دینی

امام حسین% فرمود:

مَنْ أَتَانَا لَمْ يُعْدَمْ خصْلَةً مِنْ أَرْبَعٍ: آيَةً مُحْكَمَةً، وَقَضِيَّةً عَادِلَةً، وَأَخاً مُسْتَفَاداً، وَمُجَالَسَةَ الْعُلَمَاءِ.[450]

هر کس نزد ما بیاید، یکی از این چهار ویژگی را از دست نمی‌دهد: آیتی استوار، حُکمی عادلانه، برادری کارآمد و هم‌نشینی با عالمان.

از خصلت سوم در این حدیث استفاده می‌شود انسان باید از برادران دینی خود بهره‌مند شود؛ زیرا به نظر می‌رسد مقصود از کلمۀ «أخ» در اصطلاح قرآنی و روایی همان برادر دینی است، همان‌گونه که قبلاً به آن اشاره شد.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

مَا اسْتَفَادَ امْرُؤٌ مُسْلِمٌ فَائِدَةً بَعْدَ فَائِدَةِ الْإِسْلَامِ مِثْلَ أَخٍ يَسْتَفِيدُهُ فِي اللَّهِ.[451]

انسان مسلمان، بعد از به دست آوردن سود اسلام، سودی همچون برادری که برای خدا به دست می‌آورد، کسب نکرده است.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

عَلَيْكَ بِإِخْوَانِ الصِّدْقِ، فَأَكْثِرْ مِنِ اكْتِسَابِهِمْ، فَإِنَّهُمْ عُدَّةٌ عِنْدَ الرَّخَاءِ، وَجُنَّةٌ عِنْدَ الْبَلَاءِ.[452]

در پی دوستان راستین باش و بر شمارشان بیفزا که آنان ذخیره دوران آسایش و سپر روزگار بلایند!

4. اقدامات مؤمن در راستای تکامل معنوی خود

امام حسین% فرمود:

إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللَّهَ عِصْمَتَهُ، وَقَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فِي نَعْتِ الْمُؤْمِنِينَ، وَتَارَةً يَنْظُرُ فِي وَصْفِ الْمُتَجَبِّرِينَ، فَهُوَ مِنْهُ فِي لَطَائِفَ، وَمِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَارُفٍ، وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ، وَمِنْ قُدْسِهِ عَلَى تَمْكِينٍ.[453]

به راستی، مؤمن خداوند را نگهدار خویش گرفته و گفتارش را آیینه [و نصب العین] خود ساخته است. باری در صفت مؤمنان بنگرد و دگربار در وصف زورگویان دقّت کند، پس او خود به خود از سوی خویش غرق در لطیفه‌ها [ی الهی] است و با نفس خویش آشناست [و خود خویشتن‌شناس] و از هوشمندی خود به [مرحله] یقین رسیده و به سبب پاکی خویش قدرتمند و مطمئن است.

از این حدیث به دست می‌آید مؤمن به جهت ایمانی که به خدا دارد دو اقدام عملی را در راستای تکامل معنوی خود انجام می‌دهد:

الف) خدا را حافظ خود به حساب آورده و امورش را به او واگذار می‌کند:

علی بن سوید دربارۀ امام موسی بن جعفر% نقل می‌کند:

سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: (ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ)[454]، فَقَالَ: التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ دَرَجَاتٌ، مِنْهَا أَنْ تَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ فِي أُمُورِكَ كُلِّهَا، فَمَا فَعَلَ بِكَ كُنْتَ عَنْهُ رَاضِياً، تَعْلَمُ أَنَّهُ لَا يَأْلُوكَ خَيْراً وَفَضْلاً، وَتَعْلَمُ أَنَّ الْحُكْمَ فِي ذَلِكَ لَهُ، فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ بِتَفْوِيضِ ذَلِكَ إِلَيْهِ، وَثِقْ بِهِ فِيهَا وَفِي غَيْرِهَا.[455]

از ایشان دربارۀ قول خدای عزوجل را پرسیدم: «هر که بر خدا توکل کند، خدا او را بس است»، فرمود: توکل بر خدا درجاتی دارد: بعضی از آن درجات این است که: در همه امورت بر خدا توکل کنی و هر چه دربارۀ تو کند راضی باشی و بدانی که او از هیچ خیر و فضلی دربارۀ تو کوتاهی نکند و بدانی که حکم و فرمان در این جهت با اوست، پس با واگذاری امورت به خدا بر او توکل نما و به او اعتماد داشته باش، در امور خودت و غیر آن.

ب) آیات قرآن را آیینۀ پیش روی خود قرار داده و نفس خود را با آن اصلاح می‌نماید:

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ).[456]

ای مردم! اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است؛ و درمانی برای آنچه در سینه‌هاست؛ [درمانی برای دل‌های شما]؛ و هدایت و رحمتی است برای مؤمنان!

5. لزوم نجات دادن مؤمنان از شبهات مخالفان

در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری% آمده است:

وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' لِرَجُلٍ: أَيُّهُمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ رَجُلٌ يَرُومُ قَتْلَ مِسْكِينٍ قَدْ ضَعُفَ، تُنْقِذُهُ مِنْ يَدِهِ؟ أَوْ نَاصِبٌ يُرِيدُ إِضْلَالَ مِسْكِينٍ [مُؤْمِنٍ] مِنْ ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا تَفْتَحُ عَلَيْهِ مَا يَمْتَنِعُ [الْمِسْكِينُ] بِهِ مِنْهُ وَيُفْحِمُهُ وَيَكْسِرُهُ بِحُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى؟

قَالَ: بَلْ إِنْقَاذُ هَذَا الْمِسْكِينِ الْمُؤْمِنِ مِنْ يَدِ هَذَا النَّاصِبِ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: (ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ)[457] [أَيْ] وَمَنْ أَحْيَاهَا وَأَرْشَدَهَا مِنْ كُفْرٍ إِلَى إِيمَانٍ، فَكَأَنَّمَا أَحْيَى النَّاسَ جَمِيعاً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْتُلَهُمْ بِسُيُوفِ الْحَدِيدِ.[458]

حسین بن علی' به مردی فرمود: «کدام‌یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو، او را از دستش می‌رهانی، یا مردی ناصبی که اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».

[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، هدایت کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن‌که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».

از پاسخ حضرت استفاده می‌شود نجات دادن مؤمنانی که مسکین اعتقادی بوده و در معرض گمراهی افراد ناصبی قرار گرفته‌اند لازم است.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

أَيُّمَا دَاعٍ دَعَا إِلَى الْهُدَى فَاتُّبِعَ فَلَهُ مِثْلُ أُجُورِهِمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْقُصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ.[459]

هر کسی دعوت به هدایت کند و از او پیروی کنند، پاداشی همچون پاداش پیروانش خواهد داشت، بی‌آن‌که از پاداش آن‌ها چیزی کاسته شود.

6. لزوم ارشاد افراد از کفر به ایمان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ اخیر در این حدیث به دست می‌آید احیای افراد با ارشاد آنان از کفر به ایمان لازم است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ).[460]

شایسته نیست مؤمنان همگی [به سوی میدان جهاد] کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفه‌ای کوچ نمی‌کند [و طایفه‌ای در مدینه بماند] تا در دین [و معارف و احکام اسلام] آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود، آن‌ها را بیم دهند؟! شاید [از مخالفت فرمان پروردگار] بترسند و خودداری کنند!

7. لزوم توجه دادن دشمنان به مبدأ و معاد

خوارزمی حنفی می‌نویسد:

فَتَقَدَّمَ الْحُسَيْنُ% حَتَّى وَقَفَ قُبَالَةَ الْقَوْمِ، وَجَعَلَ يَنْظُرُ إِلَى صُفُوفِهِمْ كَأَنَّهَا السَّيْلُ، وَنَظَرَ إِلَى ابْنِ سَعْدٍ وَاقِفاً فِي صَنَادِيدِ الْكُوفَةِ، فَقَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ الدُّنْيَا، فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَزَوالٍ، مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالاً بَعْدَ حَالٍ، فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتَهُ، وَالشَّقِيُّ مَنْ فَتِنَتْهُ، فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ هَذِهِ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا تَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَكَنَ إِلَيْهَا، وَتُخَيِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمَعَ فِيهَا، وَأَرَاكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللَّهَ فِيهِ عَلَيْكُمْ، فَأَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَرِيمِ عَنْكُمْ، وَأَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ، وَجَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ، فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا، وَبِئْسَ الْعَبِيدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ، وَآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحِفْتُمْ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِيمِ، فَتَبّاً لَكُمْ وَمَا تُرِيدُونَ، إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ، فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».[461]

حسین% جلو آمده و روبروی دشمن ایستاد. به صف‌های انبوه سیل‌آسای آنان و نیز به ابن سعد که میان بزرگان کوفه ایستاده بود نگریست و فرمود: ستایش خدایی را که دنیا را آفرید و آن را سرای نابودی و فرسایش قرار داد و برای اهلش دگرگون شونده و حال به حال قرار داد. فریب خورنده کسی است که دنیا فریبش دهد و بدبخت کسی است که به فتنۀ آن دچار شود. این دنیا شما را نفریبد که امید هر کسی را که به آن اعتماد نماید ناامید می‌کند و طمع هر کسی را که به آن دل ببندد ناکام می‌گذارد من شما را می‌بینم اجتماع بر امری کرده‌اید که خشم خدا را بر خود در آن امر برانگیخته و لذا با وجه کریمش از شما روی برگردانده و گرفتاری را بر شما وارد نموده و از رحمتش دور نموده است. پس خوب پروردگاری است پروردگار ما و بد بنده‌ای هستید شما. اقرار به اطاعت کرده و به رسول خدا- ایمان آورده ولی متعرض ذریۀ او شده و قصد کشتن او را دارید. شیطان بر شما مسلط شده و یاد خدای بزرگ را از شما گرفته پس وای بر شما به آنچه قصد کرده‌اید. ما همه برای خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم. آنان قومی هستند که بعد از ایمانشان کافر شده‌اند پس قوم ظالمان از رحمت خدا دور باشند.

از تذکر حضرت به لشکر عمر بن سعد به مبدأ و معاد با جملۀ «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ» به دست می‌آید باید دشمنان را به مبدأ و معاد توجه داد؛ زیرا بی‌توجهی به آن دو عامل فریب خوردن انسان از دنیا و مسلط شدن شیطان و فراموش کردن یاد خدا و در آخر کشتن امام است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ).[462]

شیطان بر آنان مسلط شده و یاد خدا را از خاطر آن‌ها برده است.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

الْخَاسِرُ مَنْ غَفَلَ عَنْ إِصْلَاحِ الْمَعَاد.[463]

زیانکار کسی است که از آباد کردن آخرت غافل ماند.

امیر مؤمنان% فرمود:

فَكَأَنَّكُمْ بِالسَّاعَةِ تَحْدُوكُمْ حَدْوَ الزَّاجِرِ بِشَوْلِهِ، فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَيْرِ نَفْسِهِ تَحَيَّرَ فِي الظُّلُمَاتِ، وَارْتَبَكَ فِي الْهَلَكَاتِ، وَمَدَّتْ بِهِ شَيَاطِينُهُ فِي طُغْيَانِهِ، وَزَيَّنَتْ لَهُ سَيِّئَ أَعْمَالِهِ، فَالْجَنَّةُ غَايَةُ السَّابِقِينَ، وَالنَّارُ غَايَةُ الْمُفَرِّطِينَ.[464]

گویا پایان زندگی و قیامت، شما را فرامی‌خواند، همچون خواندن ساربان، شتر بچه را. پس آن کس که جز به حساب نفس خویش پردازد، خود را در تاریکی‌ها سرگردان و در هلاکت افکنده است. شیطان‌ها مهارش را گرفته و به سرکشی و طغیان می‌کشانند و رفتار زشت او را در دیده‌اش زیبا می‌نمایانند، پس بدانید که بهشت پایان راه پیشتازان و آتش جهنّم، سرانجام کسانی است که سستی می‌ورزند.

8. لزوم صیانت از دین

ابن شعبه نقل می‌کند:

وَجَاءَهُ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ يُرِيدُ أَنْ يَسْأَلَهُ حَاجَةً، فَقَالَ%: يَا أَخَا الْأَنْصَارِ، صُنْ وَجْهَكَ عَنْ بِذْلَةِ الْمَسْأَلَةِ، وَارْفَعْ حَاجَتَكَ فِي رُقْعَةٍ، فَإِنِّي آتٍ فِيهَا مَا سَارَّكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ. فَكَتَبَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، إِنَّ لِفُلَانٍ عَلَيَّ خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ وَقَدْ أَلَحَّ بِي فَكَلِّمْهُ يُنْظِرْنِي إِلَى مَيْسَرَةٍ. فَلَمَّا قَرَأَ الْحُسَيْنُ% الرُّقْعَةَ دَخَلَ إِلَى مَنْزِلِهِ فَأَخْرَجَ صُرَّةً فِيهَا أَلْفُ دِينَارٍ وَقَالَ% لَهُ: أَمَّا خَمْسُمِائَةٍ فَاقْضِ بِهَا دَيْنَكَ، وَأَمَّا خَمْسُمِائَةٍ فَاسْتَعِنْ بِهَا عَلَى دَهْرِكَ، وَلَا تَرْفَعْ حَاجَتَكَ إِلَّا إِلَى أَحَدِ ثَلَاثَةٍ: إِلَى ذِي دِينٍ، أَوْ مُرُوَّةٍ، أَوْ حَسَبٍ، فَأَمَّا ذُو الدِّينِ فَيَصُونُ دِينَهُ، وَأَمَّا ذُو الْمُرُوَّةِ فَإِنَّهُ يَسْتَحْيِي لِمُرُوَّتِهِ، وَأَمَّا ذُو الْحَسَبِ فَيَعْلَمُ أَنَّكَ لَمْ تُكْرِمْ وَجْهَكَ أَنْ تَبْذُلَهُ لَهُ فِي حَاجَتِكَ، فَهُوَ يَصُونُ وَجْهَكَ أَنْ يَرُدَّكَ بِغَيْرِ قَضَاءِ حَاجَتِكَ.[465]

مردی از انصار، نزد امام حسین% آمد و دست نیاز به سوی او برآورد. امام حسین% فرمود: «ای برادر انصاری! از نیازخواهی رودررو، خود را دور دار و نیازت را در برگه‌ای [بنویس و] پیش من بفرست که من، چیزی به تو می‌دهم که خوش‌حالت سازد، إن شاء الله!». مرد انصاری نوشت: ای ابوعبدالله! فلان کس، پانصد دینار از من طلبکار است و در طلبش پافشاری می‌کند. با او گفتگو کن تا به من مهلت دهد. امام حسین% چون برگه را خواند، به درون خانه‌اش رفت و کیسه‌ای حاوی هزار دینار، بیرون آورد و به او فرمود: «با پانصد دینار، بدهی‌ات را می‌پردازی و پانصد دینار دیگر را کمک‌هزینه‌ات در پیشامدهای روزگار می‌کنی. نیازت را جز پیش سه کس مَبَر: دین‌دار یا جوان مرد یا اصیل (خانواده‌دار)؛ زیرا دین‌دار، [با عطا کردن به تو] دینش را حفظ می‌کند و جوان مرد، از جوان مردی خویش شرم می‌کند و خانواده‌دار می‌داند که تو آبروی خویش را برای نیازت هزینه کرده‌ای و او آبروی تو را نگاه می‌دارد و تو را بی‌آن‌که نیازت را برآورده کند، بازنمی‌گرداند».

از جملۀ «فَأَمَّا ذُو الدِّينِ فَيَصُونُ دِينَهُ» استفاده می‌شود دین‌داری عامل صیانت از دین است؛ و به تعبیر دیگر هر کس خود را صاحب دین بداند از دین خود محافظت می‌کند؛ و این جمله گرچه به صورت اخبار آمده، ولی در مقام انشاء است و لذا از آن لزوم استفاده می‌شود.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ، وَإِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ، وَاعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِكَ مَنْ هَلَكَ دِينُهُ، وَالْحَرِيبَ مَنْ حُرِبَ دِينُهُ.[466]

چون بلایی [برای جانتان] فرا رسد مال‌های خود را سپر جان‌هایتان کنید و چون حادثه‌ای [برای دینتان] پیش آید جان‌هایتان را فدای دینتان کنید و بدانید که هلاک گشته کسی است که دینش هلاک شده باشد و غارت‌شده کسی است که دینش به غارت رفته باشد.

از امام صادق% نقل شده که در هنگام مصیبت می‌فرمود:

اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَجْعَلْ مُصِيبَتِي فِي دِينِي، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَوْ شَاءَ أَنْ يَجْعَلَ مُصِيبَتِي أَعْظَمَ مِمَّا كَانَتْ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى الْأَمْرِ الَّذِي شَاءَ أَنْ يَكُونَ فَكَانَ.[467]

سپاس خدای را که مصیبت مرا در دینم قرار نداد. سپاس خدای را که اگر می‌خواست، می‌توانست مصیبت مرا از این‌که هست بزرگ‌تر و سخت‌تر گرداند و خدای را بر کاری سپاس که او خواست آن کار بشود و شد.

9. صیانت از دین با رفع حاجات مردم

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون کلام حضرت استفاده می‌شود انسان با برآوردن حاجات مردم می‌تواند دین خود را صیانت کند و به تعبیر دیگر: انجام کارهای خیر برای مردم در صیانت دین انسان مؤثر است.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

مَنْ قَضَى لِأَخِيهِ الْمُؤْمِنِ حَاجَةً كَانَ كَمَنْ عَبَدَ اللَّهَ دَهْرَهُ.[468]

هر کس یک نیاز برادر مؤمن خود را برآورد، مانند کسی است که عمر خویش را به عبادت خدا سپری کرده باشد.

از معمر بن خلاد نقل شده که از حضرت ابوالحسن% شنیدم که می‌فرمود:

إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً فِي الْأَرْضِ يَسْعَوْنَ فِي حَوَائِجِ النَّاسِ، هُمُ الْآمِنُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَمَنْ أَدْخَلَ عَلَى مُؤْمِنٍ سُرُوراً، فَرَّحَ اللَّهُ قَلْبَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ.[469]

همانا از برای خدا در زمین بندگانی است که برای حوائج مردم کوشش می‌کنند، این‌ها روز قیامت در امان‌اند و هر که به مؤمنی شادی رساند، خدا روز قیامت دلش را شاد سازد.

 

 

ح) نسبت عمل به ایمان

دربارۀ نسبت عمل به ایمان و این‌که آیا عمل جزو مفهوم ایمان است و یا شرط کمال آن اختلاف وجود دارد.

از روایات حضرت سید الشهداء% مطالبی دربارۀ نسبت عمل به ایمان استفاده می‌شود.

جزء نبودن عمل صالح در مفهوم ایمان به خدا

از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

وَأَنْتَ الَّذِي اسْتَجَبْتَ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ.[470]

تویی خدایی که اجابت کردی برای آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند.

از عطف جملۀ «عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» بر «الَّذِينَ آمَنُوا» که دلالت بر مغایرت دارد به دست می‌آید عمل صالح جزو مفهوم ایمان نیست، گرچه شرط کمال ایمان است و بدون عمل، انسان نه تنها به مقامات بهشتی نمی‌رسد، بلکه مستحق عذاب الهی است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ).[471]

و اما کسی که ایمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشی نیکوتر خواهد داشت.

بحث در این است که آیا عمل صالح رکن در ایمان بوده یا این‌که رکن ایمان فقط تصدیق است؟

1. نظریه رکن بودن عمل در ایمان

برخی از اندیشمندان اسلامی معتقد به رکن بودن عمل در مفهوم ایمان و تحقق خارجی آن می‌باشند. اینک به عبارات برخی از آنان اشاره می‌کنیم:

از محمد بن ادریس شافعی نقل شده گفت:

وكان الإجماع من الصحابة والتابعين من بعدهم ممن أدركناهم أنّ الإيمان قول وعمل ونية، لا يجزئ واحد من الثلاثة بالآخر.[472]

عموم صحابه و تابعین بعد از آنان و کسانی که ما آنان را درک کردیم می‌گویند: ایمان قول و عمل و نیت است و هیچ یک از آن سه مجزی نیست مگر به دیگری.

مزنی می‌نویسد:

والإيمان قول وعمل مع اعتقاده بالجنان، قول باللسان وعمل بالجوارح والأركان، وهما سيّان ونظامان وقرينان لا نفرّق بينهما، لا إيمان إلّا بعمل ولا عمل إلّا بإيمان.[473]

ایمان قول و عمل است همراه با اعتقاد قلبی و قول به زبان و عمل به جوارح و ارکان و این دو یکسان بوده و دو نظام داشته و نزدیک یکدیگرند، مابین آن دو را فرق نمی‌گذاریم، نیست ایمان مگر به عمل و نیست عمل مگر به ایمان.

 

آجُرّی می‌نویسد:

إنّ الذي عليه علماء المسلمين أنّ الإيمان واجب على جميع الخلق، وهو تصديق بالقلب وإقرار باللسان وعمل بالجوارح، ثمّ اعلموا أنّه لا تجزئ المعرفة بالقلب والتصديق إلّا أن يكون معه الإيمان باللسان نطقاً، ولا تجزئ معرفة بالقلب ونطق باللسان حتّى يكون عمل بالجوارح، فإذا كملت فيه هذه الثلاث الخصال كان مؤمناً، دلّ على ذلك القرآن والسنّة وقول علماء المسلمين.[474]

اجماع علمای اسلام بر آن است که ایمان بر تمام مردم واجب بوده و آن عبارت است از تصدیق به قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح. آنگاه بدانید که معرفت قلبی و تصدیق مجزی نیست مگر در صورتی که همراه آن ایمان به زبان و نطق باشد و معرفت به قلب و نطق به زبان مجزی نیست مگر در صورتی که عمل به جوارح باشد و چون این سه خصلت کامل شود انسان مؤمن است. دلیل بر آن قرآن و سنت و قول علمای مسلمین است.

ابن بطه می‌نویسد:

باب بيان الإيمان وفرضه وأنّه تصديق بالقلب وإقرار باللسان وعمل بالجوارح والحركات، لا يكون العبد مؤمناً إلّا بهذه الثلاث.[475]

باب بیان ایمان و وجوب آن و این‌که ایمان عبارت است از تصدیق به قلب و اقرار به زبان و عمل به جوارح و حرکات و هیچ بنده‌ای مؤمن نمی‌شود مگر با این سه خصلت.

 

 

2 ـ رکن نبودن عمل در ایمان

برخی معتقدند اعمال در مفهوم ایمان دخالت ندارند.

تفتازانی می‌نویسد:

إنّ الأعمال غير داخلة في الإيمان، لما مرّ من أنّ حقيقة الإيمان هو التصديق، ولأنّه قد ورد في الكتاب والسنّة عطف الأعمال على الإيمان كقوله تعالى: (ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ)[476]، مع القطع بأنّ العطف يقتضي المغايرة، وعدم دخول المعطوف في المعطوف عليه، وورد أيضاً جعل الإيمان شرط صحة الأعمال، كما في قوله تعالى: (ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ)[477]، مع القطع بأنّ المشروط لا يدخل في الشرط، لامتناع اشتراط الشيء بنفسه، وورد أيضاً إثبات الإيمان لمن ترك بعض الأعمال، كما في قوله تعالى: (ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ)[478] على ما مرّ، مع القطع بأنّه لا يتحقق الشيء بدون ركنه.[479]

اعمال در ایمان داخل نیستند؛ به جهت آنچه گذشت از این‌که حقیقت ایمان همان تصدیق است و به جهت آنچه در قرآن و سنت آمده که اعمال بر ایمان عطف شده است، مثل قول خداوند متعال: «همانا آنان که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده‌اند»؛ و با قطع به این‌که عطف دلالت بر مغایرت و عدم دخول معطوف در معطوف علیه دارد؛ و نیز وارد شده که ایمان شرط صحت اعمال است آنجا که خداوند متعال می‌فرماید: «و هرکس از مرد و زن عمل صالح انجام دهد» با قطع به این‌که مشروط داخل در شرط نیست؛ به جهت امتناع شرط شدن چیزی به خودش؛ و نیز وارد شده: اثبات ایمان با وجود ترک برخی از اعمال همانند فرموده خداوند متعال: «و اگر دو طایفه از مؤمنان به نبرد پرداختند» آن‌گونه که گذشت، با قطع به این‌که چیزی بدون رکنش تحقق نمی‌یابد.

شهید ثانی می‌نویسد:

إنّ الأعمال ليست جزءاً من الإيمان ولا نفسه،فالدليل عليه من الكتاب العزيز والسنّة المطهرة والإجماع.[480]

اعمال جزء یا نفس ایمان به حساب نمی‌آیند و دلیل بر آن آیات قرآن و سنت مطهر و اجماع است.

اینک به نقل این ادله می‌پردازیم:

دلیل اول:

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ).[481]

کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و نماز را برپا داشتند و زکات را پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است؛ و نه ترسی بر آن‌هاست و نه غمگین می‌شوند.

شهید ثانی در توجیه عطف (ﮔ ﮕ) بر (ﮒ ﮓ) در آیۀ فوق می‌نویسد:

فإنّ العطف يقتضي المغايرة وعدم دخول المعطوف في المعطوف عليه، فلو كان عمل الصالحات جزءاً من الإيمان أو نفسه لزم خلو العطف عن الفائدة؛ لكونه تكراراً.[482]

زیرا عطف مقتضی مغایرت و عدم دخول معطوف در معطوف علیه است؛ در نتیجه اگر اعمال نیک جزء یا نفس ایمان باشد، مستلزم خالی بودن عطف از فایده به جهت تکرار است.

دلیل دوم:

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ).[483]

[امّا] آن کس که کارهای شایسته انجام دهد، در حالی که مؤمن باشد.

شهید ثانی دربارۀ آیۀ فوق می‌نویسد:

أي حالة إيمانه، فإنّ عمل الصالحات في حالة الإيمان يقتضي المغايرة لما أضيف إلى تلك الحالة وقارنه فيها، وإلّا لصار المعنى: ومن يعمل بعض الإيمان حال حصول ذلك البعض، أو ومن يعمل من الإيمان حال حصوله، وحينئذ فيلزم تقدّم الشيء على نفسه وتحصيل الحاصل.[484]

یعنی حالت ایمانش؛ زیرا اعمال نیک در حالت ایمان مقتضی مغایرت است با آنچه به آن حالت اضافه شده و در آن مقارنت پیدا کرده، وگرنه معنا چنین می‌شود: و هر کس عمل به بخشی از ایمان کند در حال حصول آن بعض یا: و هر کس بر طبق ایمان عمل کند در حال حصول آن؛ و در این هنگام تقدم شیء بر نفسش لازم می‌آید و تحصیل حاصل خواهد شد.

دلیل سوم:

 خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ).[485]

و هرگاه دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آن‌ها را آشتی دهید.

خداوند متعال ایمان را بر مرتکب برخی از معاصی که از آن جمله جنگ با یکدیگر باشد ثابت کرده است.

شهید ثانی دربارۀ آیۀ فوق می‌نویسد:

فإنّه أثبت الإيمان لمن ارتكب بعض المعاصي، فلو كان ترك المنهيات جزءاً من الإيمان لزم تحقق الإيمان وعدم تحققه في موضع واحد في حالة واحدة، وهو محال.[486]

خداوند ایمان را ثابت نموده برای هر کس که مرتکب برخی از معاصی است و اگر ترک منهیات جزو ایمان بود لازم آید تحقق و عدم تحقق ایمان در یک موضع و یک حالت که محال است.

دلیل چهارم:

 خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ).[487]

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از [مخالفت فرمان] خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.

خداوند متعال در این آیه مؤمنان را مأمور به تحصیل تقوا کرده که با انجام طاعات و ترک محرمات صورت می‌گیرد، در نتیجه اعمال همان ایمان یا جزء آن نیست.

شهید ثانی دربارۀ آیۀ فوق می‌نویسد:

فإنّ أمرهم بالتقوى التي لا تحصل إلّا بفعل الطاعات والانزجار عن المنهيات مع وصفهم بالإيمان، يدل على عدم حصول التقوى لهم، وإلّا لما أمروا بها مع حصول الإيمان لوصفهم به، فلا يكون الأعمال نفس الإيمان ولا جزءاً منه، وإلّا لكان أمراً بتحصيل الحاصل.[488]

زیرا دستور مردم به تقوا که حاصل نمی‌شود مگر با انجام طاعات و انزجار از منهیات با توصیف آنان به ایمان دلالت می‌کند بر عدم حصول تقوا برای آنان وگرنه مأمور نبودند به تقوا با حصول ایمان به جهت توصیف آنان به ایمان، درنتیجه اعمال همان ایمان به حساب نمی‌آیند همان‌گونه که جزء ایمان نیز به حساب نمی‌آیند، وگرنه امر به تحصیل حاصل است.

دلیل پنجم:

 خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ).[489]

آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دل‌هایشان نوشته است.

شهید ثانی دربارۀ آیۀ فوق می‌نویسد:

ولو كان الإقرار أو غيره من الأعمال نفس الإيمان أو جزءه، لما كان القلب محل جمعه، بل هو مع اللسان وحده، أو مع بقية الجوارح على اختلاف الآراء.[490]

اگر اقرار و غیر آن از اعمال، نفس یا جزء ایمان بود، قلب محل جمع آن به حساب نمی‌آمد، بلکه قلب با زبان به تنهایی یا با دیگر جوارح و اعضا محل جمع به حساب می‌آمد، بنا بر اختلاف آراء در آن.

و نیز می‌فرماید:

(ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ).[491]

امّا هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است!

شهید ثانی دربارۀ آیۀ فوق می‌نویسد:

ولو كان غير القلب منأعمال الجوارح نفس الإيمان أو جزءه، لما جعل كلّه محل القلب، كما هو ظاهر الآية الكريمة.[492]

اگر غیر قلب از اعمال جوارح، نفس یا جزء ایمان بود، تمام آن محل قلب به حساب نمی‌آمد، همان‌گونه که ظاهر آیۀ کریمه است.

و نیز می‌فرماید:

(ﮆ ﮇ ﮈ).[493]

در حالی که قلبشان آرام و باایمان است.

شهید ثانی دربارۀ آیۀ فوق می‌نویسد:

فإنّ اطمئنانه بالإيمان يقتضي تعلّقه كلّه به، وإلّا لكان مطمئناً ببعضه لا كلّه.[494]

اطمینان قلب به ایمان، مقتضی تعلق تمام ایمان به قلب است وگرنه اطمینان قلب به بعض ایمان به حساب می‌آمد نه تمام آن.

دلیل ششم:

از امام باقر% نقل شده که در دعایی خطاب خداوند متعال عرضه می‌دارد:

يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَالْأَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِكَ.[495]

ای گردانندۀ دل‌ها و دیده‌ها، دلم را بر دینت ثابت دار.

شهید ثانی دربارۀ روایت فوق می‌نویسد:

وجه الدلالة فيه: أنّ المراد من الدين هنا الإيمان؛ لأنّ طلب تثبيت القلب عليه يدل على أنّه متعلّق بالاعتقاد، وليس هناك شيء آخر غير الإيمان من الاعتقاد يصلح لثبات القلب عليه بحيث يسمّى ديناً، فتعيّن أن يكون هو الإيمان، وحيث لم يطلب غيره في حصول الإيمان علم أنّ الإيمان يتعلّق بالقلب لا بغيره.[496]

وجه دلالت در آن این‌که مراد از دین در اینجا ایمان است؛ زیرا درخواست تثبیت قلب بر آن دلالت می‌کند بر این‌که دین متعلق به اعتقاد است و غیر از ایمان اعتقادی وجود ندارد تا صلاحیت برای ثبات قلب بر آن داشته و دین نامیده شود. در نتیجه متعین است که مقصود از دین همان ایمان باشد و چون در حصول ایمان، غیر دین را طلب نکرده، در نتیجه به دست می‌آید ایمان فقط به قلب تعلق می‌گیرد.

دلیل هفتم:

شهید ثانی می‌نویسد:

إنّ الأمّة أجمعت على أنّ الإيمان شرط لسائر العبادات، والشيء لا يكون شرطاً لنفسه، فلا يكون الإيمان هو العبادات.[497]

امت اجماع کرده‌اند بر این‌که ایمان شرط تمام عبادات است و چیزی شرط برای خودش نیست و لذا ایمان همان عبادات به حساب نمی‌آید.

ایمان و عمل صالح، دو عامل مؤثر در استجابت دعا

از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

وَأَنْتَ الَّذِي اسْتَجَبْتَ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ.[498]

تویی خدایی که اجابت کردی برای آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند.

از مضمون این جمله به دست می‌آید ایمان و عمل صالح در استجابت دعا تأثیر بسزایی دارند و ترک هرکدام به آن ضرر می‌رساند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ).[499]

و هنگامی که بندگان من، از تو دربارۀ من سؤال کنند، [بگو]: من نزدیکم! دعای دعاکننده را، به هنگامی که مرا می‌خواند، پاسخ می‌گویم! پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا راه یابند [و به مقصد برسند]!

پیوستگی ایمان و عمل صالح

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از ذکر ایمان و عمل صالح در این جمله به دست می‌آید این دو که یکی جوانحی و دیگری جوارحی است با یکدیگر پیوستگی داشته و در ارتباط‌اند و لذا ایمان در عمل صالح مؤثر بوده و عمل صالح مکمل ایمان است.

و نیز از امام حسین% نقل شده که فرمود:

يَا جُعَيْدَ هَمْدَانَ، النَّاسُ أَرْبَعَةٌ: مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلُقٌ وَلَيْسَ لَهُ خَلَاقٌ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ خَلَاقٌ وَلَيْسَ لَهُ خُلُقٌ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلُقٌ وَخَلَاقٌ وَذَاكَ أَفْضَلُ النَّاسِ، وَمِنْهُمْ مَنْ لَيْسَ لَهُ خُلُقٌ وَلَا خَلَاقٌ وَذَاكَ شَرٌّ النَّاسِ.[500]

ای جُعَیدِ هَمْدان! مردم، چهار دسته‌اند: برخی اخلاق دارند و بهره‌ای [از دین و آخرت] ندارند؛ برخی این بهره را دارند و اخلاق خوشی ندارند؛ و برخی هر دو را دارند که برترینِ مردم‌اند؛ و برخی هیچ کدام را ندارند که این‌ها بدترینِ مردم‌اند.

به نظر می‌رسد مقصود از «خلاق» در این حدیث بهرۀ ایمانی و دینی است و از صفت دومی که حضرت در این حدیث برای مردم ذکر کرده به دست می‌آید گروهی از مردم بهره‌مند از دین می‌باشند ولی اخلاق خوشی ندارند و از سیاق و مضمون این حدیث استفاده می‌شود این گروه نیز دارای فضیلت محدودی می‌باشند.

ابو بصیر از امام صادق% نقل کرده که فرمود:

وَأنَّ رَسُولَ اللَّهِ- خَرَجَ فِي جِنَازَةِ سَعْدٍ وَقَدْ شَيَّعَهُ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ، فَرَفَعَ رَسُولُ اللَّهِ- رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ، ثُمَّ قَالَ: مِثْلُ سَعْدٍ يُضَمُّ، قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّا نُحَدِّثُ أَنَّهُ كَانَ يَسْتَخِفُّ بِالْبَوْلِ، فَقَالَ: مَعَاذَ اللَّهِ، إِنَّمَا كَانَ مِنْ زَعَارَّةٍ فِي خُلُقِهِ عَلَى أَهْلِهِ، قَالَ: فَقَالَتْ أُمُّ سَعْدٍ: هَنِيئاً لَكَ يَا سَعْدُ، قَالَ: فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ-: يَا أُمَّ سَعْدٍ، لَا تَحْتِمِي عَلَى اللَّهِ.[501]

رسول خدا- با جنازه سعد بن معاذ همراه شد، در حالی که هفتاد هزار فرشته او را تشییع می‌کردند. رسول خدا- سر خود را به آسمان بلند کرد، سپس فرمود: آیا فردی همچو سعد فشار قبر خواهد داشت؟! ابو بصیر گوید: عرض کردم: قربانت گردم! به ما گفته‌اند که او از نجاست بول به قدر لازم اجتناب نمی‌کرد. فرمود: به خدا پناه می‌برم، [نه] بلکه او به خاطر کج‌خلقی که با خانواده‌اش داشت به فشار قبر مبتلا شد. حضرتش فرمود: مادر سعد در آن حال گفت: ای سعد! بر تو گوارا باد! رسول خدا- به او فرمود: ای مادر سعد! بر خدا [فشار قبر سعد را] واجب مگردان.

عدم جواز اکتفا به ایمان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از عطف عمل صالح بر ایمان به دست می‌آید در رسیدن به کمال و سعادت نمی‌توان به ایمان قلبی اکتفا کرده و از عمل صالح چشم‌پوشی نمود.

و نیز امام حسین% در مسیرش به کربلا فرمود:

إِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ، وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ، وَخَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ، أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ؟! لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً، فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَلَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً. إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ، فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.[502]

به راستی، دنیا تغییر چهره داده و ناشناخته گشته و نیکی آن در حال نابودی است و از آن جز رطوبتی که در ته ظرفی مانده و جز زندگی وبال آور، همچون چراگاهی که جز گیاه بیماری‌زا و بی‌مصرف چیزی در آن نمی‌روید، باقی نمانده است. آیا نمی‌بینید که به حقّ عمل نمی‌شود و از باطل دست برنمی‌دارند؟! به طوری که مؤمن حق دارد که به مرگ و دیدار خدا مشتاق باشد. به راستی، من چنین مرگی را جز سعادت ندانم و زندگی در کنار ظالمان را جز هلاکت نخوانم! همانا مردم دنیاپرست‌اند و دین از سر زبان آن‌ها فراتر نرود و دین را تا آنجا که زندگی‌شان را رو به راه سازد بچرخانند و چون در بوته آزمایش گرفتار شوند دین‌داران اندک گردند.

از ذیل این حدیث ضمناً استفاده می‌شود عمل کردن به دین و مقتضای ایمان بر همگان لازم است، گرچه جزو مفهوم ایمان نیست.

و نیز متقی هندی می‌نویسد:

عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ: «أَنَّ خَاتَمَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ كَانَ مِنْ وَرِقٍ نَقْشُهُ نِعْمَ الْقَادِرُ اللَّهُ، وَكَانَ خَاتَمُ الْحُسَيْنِ عَقَلْتَ فَاعْمَلْ».[503]

از جعفر بن محمد از پدرش نقل شده که انگشتر علی بن ابی‌طالب% از نقره و نقش آن جملۀ «نعم القادر الله» بود و [نقش] انگشتر حسین% جملۀ «عقل داری، پس عمل کن» بود.

از جملۀ «عَقَلْتَ فَاعْمَلْ» به دست می‌آید انسان برخلاف حیوانات چون عاقل است باید اهل عمل باشد.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ يَنْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِي: الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِيمُ، وَالتَّسْلِيمُ هُوَ الْيَقِينُ، وَالْيَقِينُ هُوَ التَّصْدِيقُ، وَالتَّصْدِيقُ هُوَ الْإِقْرَارُ، وَالْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ، وَالْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ.[504]

اسلام را چنان می‌شناسانم که پیش از من کسی آن‌گونه معرفی نکرده باشد. اسلام همان تسلیم در برابر خدا و تسلیم همان یقین داشتن و یقین اعتقاد راستین و باور راستین همان اقرار درست و اقرار درست انجام مسئولیت‌ها و انجام مسئولیت‌ها همان عمل کردن به احکام دین است.

محمد بن مسلم از امام باقر یا امام صادق' نقل کرده که فرمود:

الْإِيمَانُ إِقْرَارٌ وَعَمَلٌ، وَالْإِسْلَامُ إِقْرَارٌ بِلَا عَمَلٍ.[505]

ایمان عبارت است از اقرار و عمل و اسلام عبارت است از اقرار بدون عمل.

از جمع بین ادله به دست می‌آید عمل گرچه جزء ایمان نیست، ولی شرط کمال است.

امام صادق% فرمود:

الْإِيمَانُ لَا يَكُونُ إِلَّا بِعَمَلٍ وَالْعَمَلُ مِنْهُ، وَلَا يَثْبُتُ الْإِيمَانُ إِلَّا بِعَمَلٍ.[506]

ایمان جز با عمل نباشد و عمل برخی از ایمان است و ایمان جز به وسیله عمل پابرجا نشود.

ملاصدرا دربارۀ ماهیت ایمان می‌نویسد:

اعلم أنّ الإيمان وسائر مقامات الدين ومعالم شريعة سيّد المرسلين عليه وآله السلام إنّما ينتظم من ثلاثة أمور: معارف وأحوال وأعمال، فالمعارف هي الأصول، وهي تورث الأحوال، والأحوال تورث الأعمال، أمّا المعارف فهي العلم باللّه وصفاته وأفعاله وكتبه ورسله واليوم الآخر، وأمّا الأحوال فكالانقطاع عن الأغراض الطبيعيّة والشوائب النفسانيّة والوساوس العاديّة، كالشهوة والغضب والكبر والعجب ومحبّة الجاه والشهرة وغير ذلك، وأمّا الأعمال فكالصلاة والزكاة والصوم والطواف والجهاد وفعل ما أمر اللّه به وترك ما نهى عنه.

فهذه الثلاثة إذا قيس بعضها إلى بعض لاح للناظرين إلى الأشياء بالنظر الظاهر المقتصرين على إدراك النشأة الحسيّة، أنّ العلوم تراد للأحوال، والأحوال تراد للأعمال، فالأعمال هي الأصل عندهم والأفضل في نظرهم.

وأمّا أرباب البصائر المقتبسين أنوار المعرفة من مشكاة النبوّة لا من أفواه الرجال، المستفيضين أسرار الحكمة الحقّة من معدن الوحي والرسالة، لا من مقارعة الأسماع بالقيل والقال، فالأمر عندهم بالعكس من ذلك، فإنّ الأعمال تراد للأحوال، والأحوال للعلوم فالأفضل العلوم، ثمّ الأحوال، ثمّ الأعمال، فإنّ لوح النفس كالمرآة، والأعمال تصقيلها وتطهيرها، والأحوال صقالتها وطهارتها، والعلوم صورها المرتسمة فيها.

فنفس الأعمال لكونها من جنس الحركات والانفعالات تتبعها المشقّة والتعب، فلا خير فيها إذا نظر إليها لذواتها، ونفس الأحوال لكونها من قبيل الأعدام والقوى فلا وجود لها، وما لا وجود له فلا فضيلة فيه، وإنّما الخير والفضيلة لما له الوجود الأتمّ والشرف الأنور، وهي الموجودات المقدّسة والمعقولات الصورية المجرّدة عن التغيّر والزوال والشرّ والوبال، كالباري وملائكته العلويّة والأرواح المطهّرة الإنسيّة والحضرة الإلهيّة والحظيرة القدسيّة.

ففائدة إصلاح العمل إصلاح القلب، وفائدة إصلاح القلب أن ينكشف له جلال اللّه في ذاته وصفاته وأفعاله.

فأرفع علوم المكاشفة هي المعارف الإيمانيّة ومعظمها معرفة اللّه، ثمّ معرفة صفاته وأسمائه، ثمّ معرفة أفعاله فهي الغاية الأخيرة التي يراد لأجلها تهذيب الظواهر بالأعمال، وتهذيب البواطن بالأحوال فإنّ السعادة بها تنال، بل هي عين الخير والسعادة واللذة القصوى.[507]

بدان که ایمان و سایر مقامات دین و معالم شریعت سید مرسلین علیه و آله السلام از سه امر به نظم درمی‌آید: معارف و احوال و اعمال. معارف که همان اصول است و اصول احوال را به ارث گذاشته و احوال مورث اعمال است؛ اما معارف عبارت است از علم به خدا و صفات و افعال و کتاب‌ها و رسولان و روز قیامت؛ و اما احوال مثل انقطاع از اغراض طبیعی و حالات نفسانی و وسوسه‌های عادی مثل شهوت و غضب و کِبر و عُجب و محبت جاه و شهوت و غیر این حالات؛ و اما اعمال مثل نماز و زکات و روزه و طواف و جهاد و انجام هر آنچه خدا به آن دستور داده و ترک آنچه از آن نهی نموده است.

این سه امر هرگاه با یکدیگر مقایسه شود، آشکار می‌شود برای نظر کنندگان به اشیاء به نظر ظاهر و اکتفا کنندگان بر ادراک عالم حسی این‌که علوم برای حالات قصد شده و حالات برای اعمال و اعمال نزد آنان اصل و برتر در نظرشان است؛ و اما صاحبان بصیرت که انوار معرفت را از چراغ نبوت گرفته‌اند نه از دهان‌های مردان و اسرار حکمت حقه را از معدن وحی و رسالت اقتباس نموده‌اند نه از صدای گوش‌ها با قیل و قال، امر نزدشان به عکس این است؛ چرا که اعمال به جهت حالات و حالات به جهت علوم مقصودند و لذا برتر علوم و سپس احوال و سپس اعمال است؛ زیرا لوح نفس همچون آینه و اعمال صیقلی دادن و تطهیر آن و احوال صیقلی شده و طهارت آن و علوم صورت‌های ترسیم‌شدۀ در آن است.

نفس اعمال از آن جهت که از جنس حرکت‌ها و انفعالات است مشقت و سختی را به دنبال دارد و لذا اگر نگاه استقلالی به آن‌ها شود خیری در آن‌ها نیست و نفس حالات از آن جهت که از قبیل عدم‌ها و قواست وجودی برایشان تصور نمی‌شود و چیزی که وجودی برای آن نبوده فضیلتی در آن نیست و تنها خیر و فضیلت برای وجود اتم و شرف انور است که موجودات مقدس و معقولات صوری مجرد از تغیر و زوال و شر و وبال باشد؛ مثل باری تعالی و فرشتگان عالم بالا و ارواح پاک انسان‌ها و حضرت الهی و خیمه‌گاه قدسی.

فایدۀ اصلاح عمل، اصلاح قلب و فایدۀ اصلاح قلب این است که برای قلب جلال خدا در ذات و صفات و افعالش کشف شود.

در نتیجه بلندمرتبه‌ترین علوم مکاشفه، همان معارف ایمانی است که معظم آن‌ها شناخت خدا و سپس شناخت صفات و اسماء او و سپس شناخت افعال او باشد و این هدف نهایی است که هدف از آن تهذیب ظواهر به اعمال و تهذیب باطن‌ها به احوال است؛ زیرا به آن‌هاست که به سعادت دسترسی پیدا می‌گردد، بلکه آن‌ها عین خیر و سعادت و لذت نهایی است.

سود نداشتن عمل صالح بدون ایمان

از امام حسین% نقل شده که در خطبه‌ای فرمود:

... وَأُحَذِّرُكُمُ الْإِصْغَاءَ إِلَى هُتُوفِ الشَّيْطَانِ بِكُمْ فَإِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ، فَتَكُونُوا كَأَوْلِيَائِهِ الَّذِينَ قَالَ لَهُمْ: (ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ)[508]، فَتُلْقَوْنَ لِلسُّيُوفِ ضَرَباً وَلِلرِّمَاحِ وَرَداً وَلِلْعُمُدِ حَطَماً وَلِلسِّهَامِ غَرَضاً، ثُمَّ لَا يُقْبَلُ مِنْ نَفْسٍ إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً.[509]

... و شما را بر حذر می‌دارم از گوش فرا دادن به نغمه‌های شیطانی که دشمن آشکار شماست تا مبادا از اولیایش شوید که به آنان گفت: «امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم. پس هنگامی که دو گروه یکدیگر را دیدند [شیطان] به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم»، اینجاست که با فرود آمدن شمشیرها و وارد شدن نیزه‌ها و درهم شکستن گرزها و نشانه قرار گرفتن تیرها روبرو خواهید شد و دیگر از کسی که پیشاپیش ایمان نیاورده یا در ایمان خود خیری کسب نکرده است [عذری] پذیرفته نخواهد شد.

از ذیل این کلام حضرت به دست می‌آید همان‌گونه که ایمان مشروط به عمل صالح بوده، عمل صالح بدون ایمان بی‌فایده است.

 

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ).[510]

آیا جز این انتظار دارند که فرشتگان [مرگ] به سراغشان آیند، یا خداوند [خودش] به سوی آن‌ها بیاید، یا بعضی از آیات پروردگارت [و نشانه‌های رستاخیز]؟! اما آن روز که بعضی از آیات پروردگارت تحقّق پذیرد، ایمان آوردن افرادی که قبلاً ایمان نیاورده‌اند، یا در ایمانشان عمل نیکی انجام نداده‌اند، سودی به حالشان نخواهد داشت! بگو: «[اکنون که شما چنین انتظارات نادرستی دارید]، انتظار بکشید ما هم انتظار [کیفر شما را] می‌کشیم!».

الطاف بسیار خدا به مؤمنان و انجام دهندگان عمل صالح

از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان دربارۀ حضرت یحیی و زکریا و همسرش، عرضه می‌دارد:

وَقُلْتَ: (ﯫ ﯬ ﯭﯮ ﯯ ﯰ ﯱ)[511]، وَأَنْتَ الَّذِي اسْتَجَبْتَ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لِتَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِكَ.[512]

و تو فرمودی: «ما را از روی رغبت و بیم می‌خواندند و در برابر ما فروتن بودند». تویی خدایی که اجابت کردی برای آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادند تا بیفزایی بر آن‌ها از فضل خود.

از «لام» تعلیل که در جملۀ آخر آمده به دست می‌آید خداوند متعال دعای مؤمنان و به جای آورندگان عمل صالح را استجابت کرده تا در آن به آنان الطاف زائدی از فضل خود داشته باشد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ).[513]

امّا آن‌ها که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را به طور کامل خواهد داد؛ و از فضل و بخشش خود، بر آن‌ها خواهد افزود.

بطلان اعتقاد مرجئه

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از تأکید بر عمل صالح در این دعا و آیات قرآن استفاده می‌شود اعتقاد مرجئه در اکتفای به ایمان و بی‌توجهی به عمل صالح باطل است.

آیت‌الله سبحانی دربارۀ مرجئه می‌نویسد:

إنّها مأخوذة من الإرجاء بمعنى التأخير، ويحتمل أن يكون مأخوذاً من الرجاء أي الأمل، والمشهور هو الأوّل، وسرّ تسميتهم بالمرجئة بمعنى المؤخِّرة أحد الوجهين:

1. طال التشاجر في معنى الإيمان في العصر الأوّل، وحدثت آراء وأقوال حول حقيقته بين الخوارج والمعتزلة، فذهبت المرجئة إلى أنّه عبارة عن مجرّد الإقرار بالقول واللّسان وإن لم يكن مصاحباً للعمل، فأخذوا من الإيمان جانب القول، وطردوا جانب العمل، فكأنّهم قدّموا الأوّل وأخّروا الثاني، واشتهروا بمقولتهم: لا تضرّ مع الإيمان معصية كما لا تنفع مع الكفر طاعة.

وعلى هذا، فهم والخوارج في هذه المسألة على جانبي نقيض، فالمرجئة لا تشترط العمل في حقيقة الإيمان، وترى العاصي ومرتكب الذُّنوب، صغيرها وكبيرها، مؤمناً حتّى تارك الصلاة والصوم، وشارب الخمر، ومقترف الفحشاء. والخوارج يضيّقون الأمر فيرون مرتكب الكبيرة كافراً، ولأجل ذلك قاموا بتكفير عثمان للأحداث الّتي انجرّت إلى قتله، وتكفير علي% لقبوله التحكيم وإن كان عن اضطرار.

ويقابلهما المعتزلة أيضاً القائلون بأنّ مرتكب الكبيرة لا مؤمن ولا فاسق، بل في منزلة بين الأمرين، فزعمت أنّها أخذت بالقول الوسط بين المرجئة والخوارج...[514]

این کلمه برگرفتۀ از ارجاء به معنای تأخیر است و احتمال می‌رود که برگرفتۀ از رجاء به معنای آرزو باشد و مشهور همان اول است و سرّ نام‌گذاری آنان به «مرجئه» به معنای تأخیراندازندۀ یکی از دو وجه است:

1. در عصر اول در معنای ایمان مشاجرۀ طولانی اتفاق افتاد و آراء و اقوالی دربارۀ حقیقت آن بین خوارج و معتزله پدید آمد، مرجئه معتقد بودند که ایمان عبارت است از مجرد اقرار به قول و زبان گرچه با عمل همراه نباشد و از ایمان جانب گفتار را گرفته و جانب عمل را طرد نمودند و گویا اول را مقدم داشته و دوم را تأخیر انداختند و با گفتۀ خود مشهور شدند: «با ایمان معصیت ضرر نمی‌رساند، همان‌گونه که با کفر طاعت نفع نمی‌رساند».

بنابراین آنان و خوارج در این مسئله در طرف نقیض قرار دارند؛ زیرا مرجئه عمل را در حقیقت ایمان شرط نمی‌داند و معصیت‌کار و گناه‌کار ـ چه صغیره و چه کبیرۀ آن را ـ مؤمن می‌پندارند، حتی ترک‌کنندۀ نماز و روزه و شراب‌خوار و انجام دهندۀ فحشاء، در حالی که خوارج امر را ضیق کرده و مرتکب گناه کبیره را کافر می‌داند و لذا عثمان را به جهت انجام کارهایی که به کشتنش منجر شد تکفیر کردند و نیز امام علی% را به جهت قبول حکمیت تکفیر کردند، گرچه از روی اضطرار بوده است.

در مقابل این دو نیز معتزله قرار دارند که معتقدند ارتکاب کنندۀ گناه کبیره نه مؤمن است و نه فاسق بلکه در منزلتی بین این دو قرار دارد، آنان گمان کرده‌اند که قول وسط بین مرجئه و خوارج را اخذ کرده‌اند.

کلینی به سندش از محمد بن حفص نقل کرده که گفت:

سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ% يَقُولُ: ـ وَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ قَوْلِ الْمُرْجِئَةِ فِي الْكُفْرِ وَالْإِيمَانِ وَقَالَ: إِنَّهُمْ يَحْتَجُّونَ عَلَيْنَا وَيَقُولُونَ: كَمَا أَنَّ الْكَافِرَ عِنْدَنَا هُوَ الْكَافِرُ عِنْدَ اللَّهِ فَكَذَلِكَ نَجِدُ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَقَرَّ بِإِيمَانِهِ أَنَّهُ عِنْدَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ، فَقَالَ: ـ سُبْحَانَ اللَّهِ، وَكَيْفَ يَسْتَوِي هَذَانِ وَالْكُفْرُ إِقْرَارٌ مِنَ الْعَبْدِ فَلَا يُكَلَّفُ بَعْدَ إِقْرَارِهِ بِبَيِّنَةٍ، وَالْإِيمَانُ دَعْوَى لَا تَجُوزُ إِلَّا بِبَيِّنَةٍ، وَبَيِّنَتُهُ عَمَلُهُ وَنِيَّتُهُ؟! فَإِذَا اتَّفَقَا فَالْعَبْدُ عِنْدَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ، وَالْكُفْرُ مَوْجُودٌ بِكُلِّ جِهَةٍ مِنْ هَذِهِ الْجِهَاتِ الثَّلَاثِ مِنْ نِيَّةٍ أَوْ قَوْلٍ أَوْ عَمَلٍ، وَالْأَحْكَامُ تَجْرِي عَلَى الْقَوْلِ وَالْعَمَلِ، فَمَا أَكْثَرَ مَنْ يَشْهَدُ لَهُ الْمُؤْمِنُونَ بِالْإِيمَانِ وَيَجْرِي عَلَيْهِ أَحْكَامُ الْمُؤْمِنِينَ وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ كَافِرٌ وَقَدْ أَصَابَ مَنْ أَجْرَى عَلَيْهِ أَحْكَامَ الْمُؤْمِنِينَ بِظَاهِرِ قَوْلِهِ وَعَمَلِهِ.[515]

شنیدم مردی از امام صادق% از قول مرجئه راجع به کفر و ایمان پرسید و عرض کرد: مرجئه بر ما احتجاج می‌کنند و می‌گویند: چنان‌که کسی را که ما کافر می‌دانیم، نزد خدا هم کافر است. همچنین مؤمن هم زمانی که به ایمانش اقرار کرد او را نزد خدا مؤمن می‌دانیم، حضرت فرمود، سبحان الله! چگونه این دو برابرند؟! در صورتی که کفر فقط اقرار بنده است [به این‌که خدایی نیست] و پس از اقرارش از او گواه و دلیلی نخواهند، ولی ایمان ادعایی است که جز با دلیل ثابت نشود و دلیل مؤمن عمل و نیت او است که اگر متفق شدند (نیت و عمل) بنده نزد خدا مؤمن است و کفر به هر یک از این سه جهت نیت و قول و عمل ثابت می‌شود، ولی احکام طبق گفتار و کردار جاری می‌شود؛ زیرا چه بسا شخصی که مؤمنین به ایمانش شهادت دهند و احکام مؤمنین را بر او جاری کنند، ولی او نزد خدا کافر باشد و کسی هم که از روی ظاهر گفتار و کردارش احکام مؤمنین را بر او جاری کرده، درست رفته است.

 

 

ط) ارزش سبقت در ایمان

منصور بن حسین آبی نقل می‌کند:

وَلَمَّا قَتَلَ مُعَاوِيَةُ حُجْرَ بْنَ عَدِيٍّ وَأَصْحَابَهُ، لَقِيَ فِي ذَلِكَ الْعَامِ الْحُسَيْنَ%، فَقَالَ: أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، هَلْ بَلَغَكَ مَا صَنَعْتُ بِحُجْرٍ وَأَصْحَابِهِ مِنْ شِيعَةِ أَبِيكَ؟ فَقَالَ: لَا، قَالَ: إِنَّا قَتَلْنَاهُمْ وَكَفَّنَّاهُمْ وَصَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ.

فَضَحِكَ الحُسَيْنُ%، ثُمَّ قَالَ: خَصَمَكَ الْقَوْمُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَا مُعَاوِيَةُ، أَمَا وَاللَّهِ لَوْ وَلِينَا مِثْلَهَا مِنْ شِيعَتِكَ مَا كَفَّنَّاهُمْ وَلَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ، وَقَدْ بَلَغَنِي وُقُوعُكَ بِأَبِي حَسَنٍ، وَقِيَامُكَ وَاعْتِرَاضُكَ بَنِي هَاشِمٍ بِالْعُيُوبِ، وَأيْمُ اللَّهِ لَقَدْ أَوْتَرْتَ غَيْرَ قَوْسِكَ، وَرَمَيْتَ غَيْرَ غَرَضِكَ، وتَنَاوَلْتَهَا بِالْعَدَاوَةِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ، ولَقَدْ أطَعْتَ امْرَءاً مَا قَدُمَ إِيمَانُهُ، وَلَا حَدُثَ نِفَاقُهُ، وَمَا نَظَرَ لَكَ، فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ أَوْ دَعْ. يُرِيدُ: عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ.[516]

چون معاویه، حُجْر بن عَدی و یارانش را کشت، در همان سال، حسین% را دید و گفت: ای اباعبدالله! آیا آنچه را با حجر و یارانش ـ که پیروان پدرت بودند ـ کرده‌ام، به تو خبر داده‌اند؟ فرمود: «نه». گفت: ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان، نماز خواندیم.

حسین% خندید و سپس فرمود: «ای معاویه! روز قیامت، این گروه، دشمن تو خواهند بود. هان! به خدا سوگند، اگر ما چنین کاری را با پیروان تو بکنیم، آنان را نه کفن می‌کنیم و نه بر ایشان نماز می‌خوانیم. به من خبر رسیده که به ابوالحسن علی% ناسزا می‌گویی و بر بنی‌هاشم، عیب می‌گیری و به ستیز با آنان برخاسته‌ای. به خدا سوگند، زِهِ کمان دیگری را می‌کشی و جایی جز هدفت را نشانه رفته‌ای و دشمنی را از جایی نزدیک برای خود خریده‌ای. تو از کسی پیروی می‌کنی که در ایمان، سابقه‌ای ندارد و نفاقش هم تازه نیست و به سود تو نظر نداده است. تو خود برای خود بیندیش یا رها کن». منظور امام% عمرو بن عاص بود.

از آخر کلام حضرت ضمناً به دست می‌آید سبقت در ایمان امری ارزشی بوده و برخی همچون حضرت علی% این امر ارزشی را داشته‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯙ ﯚﯝ ﯞ).[517]

و [سومین گروه] پیشگامان پیشگام‌اند، آن‌ها مقرّبان‌اند! در باغ‌های پرنعمت بهشت [جای دارند]!

 

 

ی) اسباب ایمان

از روایات حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود که اموری در تحقق و کمال ایمان انسان مؤثر است، از قبیل:

1. برخی از روزی‌ها

از امام حسین% نقل شده که در دعای استسقاء، دربارۀ باران خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ رِزْقَ إِيمَانٍ.[518]

خدایا! آن را روزی ایمان قرار ده.

از این دعای حضرت استفاده می‌شود گاهی رزق و روزی باعث زیاد شدن ایمان انسان است و آن در صورتی است که در راه ایمان به کار رود نه معصیت خدا؛ زیرا خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮔ ﮕ ﮖ ﮚ ﮛ).[519]

این‌چنین نیست [که انسان سپاس‌گزار باشد] مسلماً انسان سرکشی می‌کند. برای این‌که خود را بی‌نیاز می‌پندارد.

2. باران

از امام حسین% نقل شده که در دعای استسقاء، دربارۀ باران خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ اجْعَلْهُ رِزْقَ إِيمَانٍ وَعَطَاءَ إِيمَانٍ.[520]

خدایا! آن را روزی ایمان و بخششِ ایمان قرار ده.

از مضمون این دعا استفاده می‌شود نزول باران می‌تواند باعث رزق و روزی معنوی انسان شده و آن را در وجود انسان زیاد نماید که مراد از آن در اینجا ایمان است.

3. شنیدن حقایق

یحیی بن یعمن می‌گوید:

كُنْتُ عِنْدَ الْحُسَيْنِ% إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ مُتَلَثِّماً أَسْمَرُ شَدِيدُ السُّمْرَةِ، فَسَلَّمَ وَرَدَّ الْحُسَيْنُ%، فَقَالَ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، مَسْأَلَةٌ، قَالَ: هَاتِ، قَالَ: كَمْ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَالْيَقِينِ؟ قَالَ: أَرْبَعُ أَصَابِعَ، قَالَ: كَيْفَ؟ قَالَ: الْإِيمَانُ مَا سَمِعْنَاهُ، وَالْيَقِينُ مَا رَأَيْنَاهُ، وَبَيْنَ السَّمْعِ وَالْبَصَرِ أَرْبَعُ أَصَابِعَ، قَالَ: فَكَمْ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ؟ قَالَ: دَعْوَةٌ مُسْتَجَابَةٌ، قَالَ: فَكَمْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ؟ قَالَ: مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ، قَالَ: فَمَا عِزُّ الْمَرْءِ؟ قَالَ: اسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ النَّاسِ.[521]

در محضر امام حسین% شرفیاب بودم، عربی نقاب‌دار با چهره‌ای تیره‌رنگ وارد شد و سلام کرد. حضرت%، سلام او را پاسخ داد. آن مرد گفت: ای فرزند رسول خدا-، سؤالی دارم؟ فرمود: بپرس. گفت: فاصله میان ایمان و یقین چه قدر است؟ فرمود: «چهار انگشت». گفت: چگونه؟ فرمود: «ایمان آن است که آن را می‌شنویم و یقین آن است که آن را می‌بینیم و فاصله بین گوش و چشم چهار انگشت است». پرسید: میان آسمان و زمین چقدر است؟ فرمود: «یک دعای مستجاب». پرسید: میان مشرق و مغرب چقدر است؟ فرمود: «به اندازه سیر یک روز آفتاب». پرسید: عزت آدمی در چیست؟ فرمود: «بی‌نیازی‌اش از مردم».

از جملۀ «الْإِيمَانُ مَا سَمِعْنَاهُ» استفاده می‌شود با شنیدن حقایق دینی از قرآن و حدیث ایمان انسان حاصل شده یا تقویت می‌گردد.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

وَلَوْ كَانَتِ الْأَنْبِيَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ، وَعِزَّةٍ لَا تُضَامُ، وَمُلْكٍ تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ، وَتُشَدُّ إِلَيْهِ عُقَدُ الرِّحَالِ، لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِي الِاعْتِبَارِ، وَأَبْعَدَ لَهُمْ [مِنَ] فِي الِاسْتِكْبَارِ، وَلَآمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ لَهُمْ، أَوْ رَغْبَةٍ مَائِلَةٍ بِهِمْ، فَكَانَتِ النِّيَّاتُ مُشْتَرَكَةً، وَالْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَةً، وَلَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ الِاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ، وَالتَّصْدِيقُ بِكُتُبِهِ، وَالْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ، وَالِاسْتِكَانَةُ لِأَمْرِهِ، وَالِاسْتِسْلَامُ لِطَاعَتِهِ، أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لَا تَشُوبُهَا [يَشُوبُهَا] مِنْ غَيْرِهَا شَائِبَةٌ، وَكُلَّمَا كَانَتِ الْبَلْوَى وَالِاخْتِبَارُ أَعْظَمَ، كَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَالْجَزَاءُ أَجْزَلَ.[522]

اگر پیامبران الهی، دارای چنان قدرتی بودند که مخالفت با آنان امکان نمی‌داشت و توانایی و عزتی می‌داشتند که هرگز مغلوب نمی‌شدند و سلطنت و حکومتی می‌داشتند که همه چشم‌ها به سوی آنان بود، از راه‌های دور بار سفر به سوی آنان می‌بستند، اعتبار و ارزششان در میان مردم اندک بود و متکبران در برابرشان سر فرود می‌آوردند و تظاهر به ایمان می‌کردند، از روی ترس یا علاقه‌ای که به مادیات داشتند. در آن صورت نیت‌های خالص یافت نمی‌شده و اهداف غیر الهی در ایمانشان راه می‌یافت و با انگیزه‌های گوناگون به سوی نیکی‌ها می‌شتافتند؛ اما خدای سبحان اراده فرمود که پیروی از پیامبران و تصدیق کتب آسمانی و فروتنی در عبادت و تسلیم در برابر فرمان خدا و اطاعت محض فرمان‌برداری، با نیت خالص تنها برای خدا صورت پذیرد و اهداف غیر خدایی در آن راه نیابد که هر مقدار آزمایش و مشکلات بزرگ‌تر باشد ثواب و پاداش نیز بزرگ‌تر خواهد بود.

از این حدیث امام علی% ضمناً استفاده می‌شود خداوند متعال اراده کرده تا ایمان و تصدیق با شنیدن حقایق و اختیار صورت گیرد نه با جبر.

 

ک) از خصوصیات مؤمن

از روایات حضرت سید الشهداء% به دست می‌آید مؤمن واقعی خصوصیاتی دارد، از قبیل:

1. گریۀ در سوگ اولیا از خصوصیات مؤمن

از امام حسین% نقل شده که فرمود:

أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا بَكَى.[523]

من کشتۀ اشکم، مؤمنی مرا یاد نمی‌کند جز آن‌که می‌گرید.

از ذکر «مؤمن» در این جمله استفاده می‌شود مؤمنین هنگامی که یادی از مظلومیت اولیای الهی می‌کنند می‌گریند.

امام صادق% فرمود:

مَنْ ذَكَرَنَا أَوْ ذُكِرْنَا عِنْدَهُ فَخَرَجَ مِنْ عَيْنِهِ دَمْعٌ مِثْلُ جَنَاحِ بَعُوضَةٍ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ ذُنُوبَهُ وَلَوْ كَانَتْ مِثْلَ زَبَدِ الْبَحْرِ.[524]

کسی که نام ما را ببرد یا نام ما نزد او برده شود و به قدر بال مگس اشک از چشمش خارج شود خدا گناهان او را می‌آمرزد ولو این‌که مثل کف دریا باشد.

2. گریان بودن عموم مؤمنان در سوگ امام حسین%

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از آنجا که نکرۀ «مؤمن» در سیاق نفی مفید عموم است استفاده می‌شود هر مؤمنی در سوگ امام حسین% گریان خواهد بود.

از امام سجاد% نقل شده که فرمود:

أَيُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍ' دَمْعَةً حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدِّهِ بَوَّأَهُ اللَّهُ بِهَا فِي الْجَنَّةِ غُرَفاً يَسْكُنُهَا أَحْقَاباً، وَأَيُّمَا مُؤْمِنٍ دَمَعَتْ عَيْنَاهُ حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدِّهِ فِينَا لِأَذًى مَسَّنَا مِنْ عَدُوِّنَا فِي الدُّنْيَا بَوَّأَهُ اللَّهُ بِهَا فِي الْجَنَّةِ مُبَوَّأَ صِدْقٍ، وَأَيُّمَا مُؤْمِنٍ مَسَّهُ أَذًى فِينَا فَدَمَعَتْ عَيْنَاهُ حَتَّى تَسِيلَ عَلَى خَدِّهِ مِنْ مَضَاضَةِ مَا أُوذِيَ فِينَا صَرَفَ اللَّهُ عَنْ وَجْهِهِ الْأَذَى وَآمَنَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنْ سَخَطِهِ وَالنَّارِ.[525]

هر مؤمنی که به خاطر شهادت حسین بن علی' گریه کند تا اشکش بر گونه‌هایش جاری گردد خداوند غرفه‌هایی در بهشت به او دهد که مدّت‌ها در آن ساکن گردد و هر مؤمنی به خاطر ایذاء و آزاری که از دشمنان ما در دنیا به ما رسیده گریه کند تا اشکش بر گونه‌هایش جاری شود خداوند متعال در بهشت به او جایگاه شایسته‌ای دهد و هر مؤمنی در راه ما اذیت و آزاری به او رسد پس بگرید تا اشکش بر گونه‌هایش جاری گردد خداوند متعال آزار و ناراحتی را از او بگرداند و در روز قیامت از غضب و آتش دوزخ در امانش قرار دهد.

3. زیرکی مؤمن

امام حسین% فرمود:

إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللَّهَ عِصْمَتَهُ، وَقَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فِي نَعْتِ الْمُؤْمِنِينَ، وَتَارَةً يَنْظُرُ فِي وَصْفِ الْمُتَجَبِّرِينَ، فَهُوَ مِنْهُ فِي لَطَائِفَ، وَمِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَارُفٍ، وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ، وَمِنْ قُدْسِهِ عَلَى تَمْكِينٍ.[526]

به راستی، مؤمن خداوند را نگهدار خویش گرفته و گفتارش را آیینه [و نصب العین] خود ساخته است. باری در صفت مؤمنان بنگرد و دگربار در وصف زورگویان دقّت کند، پس او خود به خود از سوی خویش غرق در لطیفه‌ها [ی الهی] است و با نفس خویش آشناست [و خود خویشتن‌شناس] و از هوشمندی خود به [مرحله] یقین رسیده و به سبب پاکی خویش قدرتمند و مطمئن است.

«فطنة» به معنای کیاست و زیرکی و خوش‌فکری است و از ارجاع ضمیر آن به «مؤمن» به دست می‌آید مؤمنان به جهت ایمان راسخی که دارند خوش‌فکر می‌باشند.

رسول خدا- می‌فرماید:

لَا يَكْمُلُ الْمُؤْمِنُ إِيمَانُهُ حَتَّى يَحْتَوِيَ عَلَى مِائَةٍ وَثَلَاثِ خِصَالٍ: فِعْلٍ، وَعَمَلٍ، وَنِيَّةٍ، وَبَاطِنٍ، وَظَاهِرٍ.

فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ%: يَا رَسُولَ اللَّهِ-، مَا الْمِائَةُ وَثَلَاثُ خِصَالٍ؟ فَقَالَ: يَا عَلِيُّ، مِنْ صِفَاتِ الْمُؤْمِنِ أَنْ يَكُونَ جَوَّالَ الْفِكْرِ، جَوْهَرِيَّ الذِّكْرِ، كَثِيراً عِلْمُهُ، عَظِيماً حِلْمُهُ، جَمِيلَ الْمُنَازَعَةِ، كَرِيمَ الْمُرَاجَعَةِ، أَوْسَعَ النَّاسِ صَدْراً، وَأَذَلَّهُمْ نَفْساً، ضِحْكُهُ تَبَسُّماً، وَاجْتِمَاعُهُ تَعَلُّماً، مُذَكِّرَ الْغَافِلِ، مُعَلِّمَ الْجَاهِلِ، لَا يُؤْذِي مَنْ يُؤْذِيهِ، وَلَا يَخُوضُ فِيمَا لَا يَعْنِيهِ، وَلَا يَشْمَتُ بِمُصِيبَةٍ، وَلَا يَذْكُرُ أَحَداً بِغِيبَةٍ، بَرِيئاً مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَاقِفاً عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، كَثِيرَ الْعَطَاءِ، قَلِيلَ الْأَذَى، عَوْناً لِلْغَرِيبِ، وَأَباً لِلْيَتِيمِ، بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ، وَحُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ، مُتَبَشِّراً بِفَقْرِهِ، أَحْلَى مِنَ الشَّهْدِ، وَأَصْلَدَ مِنَ الصَّلْدِ، لَا يَكْشِفُ سِرّاً، وَلَا يَهْتِكُ سِتْراً، لَطِيفَالْحَرَكَاتِ، حُلْوَ الْمُشَاهَدَةِ، كَثِيرَ الْعِبَادَةِ، حَسَنَ الْوَقَارِ، لَيِّنَ الْجَانِبِ، طَوِيلَ الصَّمْتِ، حَلِيماً إِذَا جُهِلَ عَلَيْهِ، صَبُوراً عَلَى مَنْ أَسَاءَ إِلَيْهِ، يُبَجِّلُ الْكَبِيرَ، وَيَرْحَمُ الصَّغِيرَ، أَمِيناً عَلَى الْأَمَانَاتِ، بَعِيداً مِنَ الْخِيَانَاتِ، إِلْفُهُ التُّقَى، وَحِلْفُهُ الْحَيَاءُ، كَثِيرَ الْحَذَرِ، قَلِيلَ الزَّلَلِ، حَرَكَاتُهُ أَدَبٌ، وَكَلَامُهُ عَجَبٌ، مُقِيلَ الْعَثْرَةِ، وَلَا يَتَتَبَّعُ الْعَوْرَةَ، وَقُوراً، صَبُوراً رَضِيّاً، شَكُوراً، قَلِيلَ الْكَلَامِ، صَدُوقَ اللِّسَانِ، بَرّاً، مَصُوناً، حَلِيماً، رَفِيقاً، عَفِيفاً، شَرِيفاً، لَا لَعَّانٌ، وَلَا كَذَّابٌ، وَلَا مُغْتَابٌ، وَلَا سَبَّابٌ، وَلَا حَسُودٌ، وَلَا بَخِيلٌ، هَشَّاشاً بَشَّاشاً، لَا حَسَّاسٌ، وَلَا جَسَّاسٌ، يَطْلُبُ مِنَ الْأُمُورِ أَعْلَاهَا، وَمِنَ الْأَخْلَاقِ أَسْنَاهَا، مَشْمُولاً بِحِفْظِ اللَّهِ، مُؤَيَّداً بِتَوْفِيقِ اللَّهِ، ذَا قُوَّةٍ فِي لِينٍ، وَعَزْمَةٍ فِي يَقِينٍ، لَا يَحِيفُ عَلَى مَنْ يُبْغِضُ، وَلَا يَأْثَمُ فِيمَنْ يُحِبُّ، صَبُوراً فِي الشَّدَائِدِ، لَا يَجُورُ، وَلَا يَعْتَدِي، وَلَا يَأْتِي بِمَا يَشْتَهِي، الْفَقْرُ شِعَارُهُ، وَالصَّبْرُ دِثَارُهُ، قَلِيلَ الْمَئُونَةِ، كَثِيرَ الْمَعُونَةِ، كَثِيرَ الصِّيَامِ، طَوِيلَ الْقِيَامِ، قَلِيلَ الْمَنَامِ، قَلْبُهُ تَقِيٌّ، وَعَمَلُهُ زَكِيٌّ، إِذَا قَدَرَ عَفَا، وَإِذَا وَعَدَ وَفَى، يَصُومُ رَغْباً، وَيُصَلِّي رَهْباً، وَيُحْسِنُ فِي عَمَلِهِ كَأَنَّهُ نَاظِرٌ إِلَيْهِ، غَضَّ الطَّرْفِ، سَخِيَّ الْكَفِّ، لَا يَرُدُّ سَائِلاً، وَلَا يَبْخَلُ بِنَائِلٍ، مُتَوَاصِلاً إِلَى الْإِخْوَانِ، مُتَرَادِفاً لِلْإِحْسَانِ، يَزِنُ كَلَامَهُ وَيُخْرِسُ لِسَانَهُ، لَا يَغْرَقُ فِي بُغْضِهِ، وَلَا يَهْلِكُ فِي حُبِّهِ، وَلَا يَقْبَلُ الْبَاطِلَ مِنْ صَدِيقِهِ، وَلَا يَرُدُّ الْحَقَّ عَلَى عَدُوِّهِ، وَلَا يَتَعَلَّمُ إِلَّا لِيَعْلَمَ، وَلَا يَعْلَمُ إِلَّا لِيَعْمَلَ، قَلِيلاً حِقْدُهُ، كَثِيراً شُكْرُهُ، يَطْلُبُ النَّهَارَ مَعِيشَتَهُ، وَيَبْكِي اللَّيْلَ عَلَى خَطِيئَتِهِ، إِنْ سَلَكَ مَعَ أَهْلِ الدُّنْيَا كَانَ أَكْيَسَهُمْ، وَإِنْ سَلَكَ مَعَ أَهْلِ الْآخِرَةِ كَانَ أَوْرَعَهُمْ، لَا يَرْضَى فِي كَسْبِهِ بِشُبْهَةٍ، وَلَا يَعْمَلُ فِي دِينِهِ بِرُخْصَةٍ، يَعْطِفُ عَلَى أَخِيهِ بِزَلَّتِهِ، وَيَرْعَى مَا مَضَى مِنْ قَدِيمِ صُحْبَتِهِ.[527]

ایمان شخص، کامل نمی‌گردد مگر آن‌که صد و سه خصلت در او وجود داشته باشد که مجموع آن‌ها در کردار، گفتار، نیات، امور باطنی و ظاهری او تحقّق خواهد یافت.

در همین بین امیرالمؤمنین علی% اظهار نمود: ای رسول خدا! آن حالات و خصلت‌های صد و سه گانه کدام هستند؟ فرمود: یا علی! از صفات و خصوصیات مؤمن این است که دارای فکر و اندیشه‌ای متحرّک؛ گویای ذکر خداوند [آشکارا و خالصانه]؛ علم و اطلاعاتش بسیار؛ صبر و بردباری‌اش عظیم؛ خوش‌برخورد در منازعه و استدلال با افراد؛ در بازگشت به دیگران و یا بازگشت افراد به او بزرگوارانه و محترمانه؛ نسبت به اشخاص، دارای سعه صدر؛ و در مقابل آن‌ها متواضع و خاضع باشد.

خنده‌اش تبسّم، فهم و درکش برای آموزندگی؛ یادآورنده غافلان و آموزگار نادانان خواهد بود. آزاری به اذیت‌کننده‌اش نمی‌رساند؛ در آنچه برایش سودی ندارد، وارد نشده و دخالت نمی‌کند؛ در مصائب و سختی‌ها بدگو و بدزبان نیست؛ پشت سر کسی غیبت نمی‌نماید؛ از محرمات و کارهای خلاف بیزار؛ و در امور جانب احتیاط را رعایت می‌نماید. جود و بخشش او بسیار؛ آزارش اندک و ناچیز؛ کمک دهنده درماندگان؛ پدر یتیمان؛ چهره‌اش شاداب؛ غم و اندوهش در درون؛ و نسبت به فقر و تهیدست بودنش شادمان است.

[مؤمن برای دوستان] از عسل شیرین و گواراتر؛ [در ایمان و اعتقادات] سخت و محکم؛ سِرّی را فاش نمی‌کند و پرده‌ای را نمی‌درد؛ رفت‌وآمدها و حرکاتش دقیق و ملایم؛ برخورد و مشاهده‌اش شیرین؛ اهل عبادت و پرستش، خوش‌برخورد و متین؛ متواضع و فروتن؛ سکوتش طولانی؛ بُردبار در برابر نادانان؛ شکیبا در مقابل بدکنندگان؛ و بزرگان را تعظیم و خُردسالان را ترحّم و دلسوزی می‌نماید.

نسبت به امانت‌ها امین، به دور از هر نوع خیانت، دوستی‌اش با رعایت تقوا [و حقوق متقابل]، خُلق و خویش آمیخته با حیا و ادب، بسیار بااحتیاط؛ لغزش‌هایش اندک و ناچیز؛ حرکاتش مؤدبانه؛ سخنش تحسین آفرین؛ پذیرای عذرخواهان است و به دنبال اسرار و معایب دیگران نیست. در امانت‌داری، امین به دور از هر خیانتی؛ انس او تقوا؛ دوستی‌اش حیا و [مؤمن در تمام حالات] باوقار، شکیبا، شادمان و شکرگزار است.

 کم‌سخن، راست‌گو، نیکوکار، بردبار، اهل مدارا، پاک‌دامن و باشرافت است. نفرین نمی‌کند، دروغ نمی‌گوید، اهل غیبت نیست، دشنام نمی‌دهد، توهین نمی‌نماید؛ حسادت و بُخل نمی‌ورزد؛ شادمان و خوشحال است، [در برخوردها و جریانات] حساسیت نشان نمی‌دهد؛ و تجسّس و جاسوسی نمکند.

در همه امور، برترین؛ و در اخلاقیات بهترین آن‌ها را برمی‌گزیند. در پناه خداوند و در تأییدات و توفیقات الهی به سر می‌برد، دارای نیرویی ملایم و اراده‌ای محکم است، نسبت به دشمنان، ظلم و نسبت به آنچه دوست دارد، گناهی را مرتکب نمی‌شود، در سختی‌ها صبور است، ستم و حق‌کشی روا ندارد؛ و هر آنچه را میل و اشتها نماید، برآورده نخواهد کرد. فقر و تهیدست بودن شعارش، صبر و شکیبایی روش زندگی‌اش است؛ کم‌هزینه و بسیار کمک‌کننده؛ اهل روزه؛ به پا دارنده نماز و کم‌خواب است.

قلبش پاک؛ و دانش و علمش تزکیه شده است، به طوری که اگر بر دشمن پیروز آید، می‌بخشد؛ و چنانچه وعده‌ای دهد وفا می‌کند؛ با اشتیاق روزه می‌گیرد و با خشوع نماز می‌خواند و کارهای خویش را به بهترین شکل انجام می‌دهد، مثل آن‌که در دید خداوند متعال قرار دارد. چشمش به جاه و مال دیگران نیست؛ سخاوتمند و دست‌ودل‌باز است؛ سائلی را ناامید نمی‌گرداند؛ بر آنچه به دستش برسد بخیل نیست؛ با دوستان در رفت‌وآمد و بر آن‌ها اهل احسان خواهد بود. کلامش سنجیده و زبانش بسته است؛ در دشمنی و دوستی با افراد افراط و تفریط نمی‌کند؛ سخن ناحق و باطلی را حتّی از جانب دوستان نمی‌پذیرد؛ و گفتار حقّ و صحیح را گرچه از طرف مخالفین باشد، می‌پذیرد؛ و چیزی را فرانمی‌گیرد، مگر برای دانستن؛ و مطلبی را نمی‌آموزد، مگر برای عمل نمودن.

بدون کینه است؛ شکر و سپاس بسیار انجام می‌دهد؛ در روز، تلاشگر و پُرکار و در شب، به جهت خطاها و لغزش‌هایش گریان است؛ چنانچه با اهل دنیاطلبان معاشرت نماید زیرک و هوشیار بوده و اگر با اهل آخرت معاشرت کند پرهیزکارترین آن‌ها است؛ در کسب و تجارت از موارد شبهه‌ناک دوری می‌جوید، در انجام احکام و مسائل دین برای خود مجوّزی در ترک آن‌ها نمی‌یابد و اهمال‌کاری نمی‌کند؛ نسبت به خطا و لغزش آشنایان اهل گذشت است؛ و پایبند به دوستی‌ها خواهد بود.

4. یقین ناشی از زیرکی ایمان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از عبارت «وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ» که در مورد مؤمن آورده شده به دست می‌آید ایمان عامل خوش‌فکری انسان است و لذا در وجود مؤمنان زمینۀ خوش‌فکری وجود دارد و خوش‌فکری می‌تواند مؤمنان را به یقین برساند.

رسول خدا- می‌فرماید:

الْمُؤْمِنُ كَيِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ.[528]

مؤمن در زندگی زرنگ و باهوش است و همواره با احتیاط در امور نگاه می‌کند.

 

و نیز می‌فرماید:

اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ.[529]

از زیرکی مؤمن پروا کنید، زیرا که او در پرتو نور خدای عزوجل می‌نگرد.

5. اهل یقین بودن مؤمن واقعی

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از عبارت «وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ» به دست می‌آید مؤمنان اهل یقین می‌باشند.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

الْمُؤْمِنُ لَهُ قُوَّةٌ فِي دِينٍ، وَحَزْمٌ فِي لِينٍ، وَإِيمَانٌ فِي يَقِينٍ، وَحِرْصٌ فِي فِقْهٍ، وَنَشَاطٌ فِي هُدًى...[530]

مؤمن در امر دین نیرومند است و با وجود نرمی دوراندیشی دارد [در نرمی‌اش دوراندیش است] و ایمانش بایقین است و برای تحصیل فقه حریص و در هدایت‌جویی بانشاط است...

6. تمکین مؤمن از دستورات خدا به جهت قدس ایمان او

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از عبارت «وَمِنْ قُدْسِهِ عَلَى تَمْكِينٍ» به دست می‌آید مؤمنان به جهت تقدسی که روحشان پیدا کرده از دستورات خداوند متعال تمکین نموده و در برابر آن‌ها تسلیم می‌باشند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳﯴ ﯵ ﯶ ﯷﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ).[531]

سخن مؤمنان، هنگامی که به سوی خدا و رسولش دعوت شوند تا میان آنان داوری کند، تنها این است که می‌گویند: «شنیدیم و اطاعت کردیم!» و این‌ها همان رستگاران واقعی هستند؛ و هر کس خدا و پیامبرش را اطاعت کند و از خدا بترسد و از مخالفت فرمانش بپرهیزد، چنین کسانی همان پیروزمندان واقعی هستند!

7. دنیا، زندان مؤمن

شیخ صدوق از امام سجاد% نقل کرده که فرمود:

لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ' نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ؛ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَوَجَبَتْ قُلُوبُهُمْ، وَكَانَ الْحُسَيْنُ% وَبَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَتَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَتَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ، فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ، فَقَالَلَهُمُ الْحُسَيْنُ%: صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ، فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَالضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَالنَّعِيمِ الدَّائِمَةِ، فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ؟! وَمَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَعَذَابٍ، إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ-: أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَجَنَّةُ الْكَافِرِ، وَالْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَنَّاتِهِمْ وَجِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِمْ. مَا كَذَبْتُ وَلَا كُذِبْتُ.[532]

[روز عاشورا] چون شرایط و فشار دشمن بر حسین بن علی بن ابی‌طالب' دشوارتر می‌شد، همراهان حضرت% می‌دیدند: ـ برخلاف ایشان که چهره رنگ‌پریده و اندام لرزان و دل بیمناک پیدا می‌کردند ـ چهره امام% و برخی یاران درخشان و اندام ایشان استوار و دل‌هایشان آرام‌تر می‌شد به یکدیگر می‌گفتند: بنگرید! او از مرگ باکی ندارد! امام% به ایشان فرمود: ای بزرگ‌زادگان! صبر کنید که مرگ، جز پلی نیست که شما را از ترس و سختی به سوی بهشت گسترده و نعمت جاوید، عبور می‌دهد. پس کدام‌یک از شما ناخوش دارد که از زندان به کاخ منتقل شود؟! و آن برای دشمنان، جز مانند این نیست که از کاخ به زندان و عذاب، منتقل می‌شود. پدرم [علی%] از پیامبر خدا- برایم نقل کرد که: «دنیا، زندانِ مؤمن و بهشتِ کافر است و مرگ، پل این‌ها به بهشتشان و پل آنان به دوزخشان است». نه دروغ گفتم و نه به من، دروغ گفته شده است.

از این کلام حضرت به دست می‌آید دنیا برای مردان خدا زندان محسوب می‌گردد.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَالْقَبْرُ حِصْنُهُ وَالْجَنَّةُ مَأْوَاهُ، وَالدُّنْيَا جَنَّةُ الْكَافِرِ وَالْقَبْرُ سِجْنُهُ وَالنَّارُ مَأْوَاهُ.[533]

دنیا زندان مؤمن و قبر پناهگاه و بهشت اقامتگاه اوست؛ و دنیا بهشت کافر و قبر زندان و دوزخ اقامتگاه اوست.

طبرسی در تفسیر جملۀ (ﭚ ﭛ) از آیۀ «شهداء»[534] می‌نویسد:

... الرابع: أنّ المراد أنّهم أحياء لما نالوا من جميل الذكر والثناء، كما روي عن أمير المؤمنين% من قوله: هلك خزان الأموال، والعلماء باقون ما بقي الدهر، أعيانهم مفقودة وآثارهم في القلوب موجودة...[535]

... چهارم: مقصود این است که چون از آن‌ها نام نیک در روزگار باقی مانده است زنده می‌باشند، چنان‌که حضرت امیر مؤمنان% فرمود: «آنان که مالک گنج‌هایی از اموال بودند هلاک گردیدند ولی علما تا روزگار باقی است زنده هستند هرچند بدن‌های آن‌ها از نظر پنهان، امّا آثار آن‌ها در دل‌ها موجود است»...

8. مؤمنان، برادر یکدیگر

کلینی به سندش از حکم بن عتیبه نقل کرده که گفت:

لَقِيَ رَجُلٌ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ' بِالثَّعْلَبِيَّةِ وَهُوَ يُرِيدُ كَرْبَلَاءَ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ%: مِنْ أَيِّ الْبِلَادِ أَنْتَ؟ قَالَ: مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ، قَالَ: أَمَا وَاللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ، لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ% مِنْ دَارِنَا وَنُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي، يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ، أَفَمُسْتَقَى النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَجَهِلْنَا؟! هَذَا مَا لَا يَكُونُ.[536]

مردی امام حسین% را که آهنگ کربلا داشت، در ثَعلَبیه دید. بر او درآمد و سلام داد. امام حسین% از او پرسید: «کجایی هستی؟». گفت: اهل کوفه‌ام. امام% فرمود: «هان! به خدا سوگند، ای مرد کوفی! اگر تو را در مدینه می‌دیدم، جای پای جبرئیل% را در خانه‌مان و جایگاه نزول او بر جدمان را به تو نشان می‌دادم. ای مرد کوفی! آیا آبشخور علمِ مردم، نزد ما باشد و آنگاه، آن‌ها بدانند و ما ندانیم؟! این، نشدنی است».

از تعبیر به «أخا» در اینجا به دست می‌آید مؤمنان برادر یکدیگرند؛ زیرا مقصود از «أخ» در اینجا برادر ایمانی است، همان‌گونه که در قرآن مؤمنان برادر یکدیگر به حساب آمده‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ).[537]

جز این نیست که همه مؤمنان با هم برادرند؛ بنابراین [در همه نزاع‌ها و اختلافات] میان برادرانتان صلح و آشتی برقرار کنید و از خدا پروا نمایید که مورد رحمت قرار گیرید.

9. خیرخواهی مؤمن برای دیگران

ابن اعثم می‌نویسد:

قَالَ: وَأَقْبَلَ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ إِلَى بُرَيْرِ بْنِ حُضَيْرٍ، فَقَالَ لَهُ: رَحِمَكَ اللَّهُ يَا بُرَيْرُ، إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ لَكَ: اِرْجِعْ إِلَى مَوْضِعِكَ وَلَا تُخَاطِبِ الْقَومَ، فَلَعَمْرِي لَئِنْ كَانَ مُؤْمِنُ آلِ فِرعَوْنَ نَصَحَ لِقَومِهِ وَأَبْلَغَ فِي الدُّعَاءِ، فَلَقَدْ نَصَحْتَ وَأَبْلَغْتَ فِي النُّصْحِ.[538]

راوی گوید: مردی از اصحاب حسین% نزد بریر بن حضیر آمد و به او گفت: خدا تو را رحمت کند ای بریر اباعبدالله% به تو پیام رسانده که به جای خود بازگرد و با این مردم سخن مگو زیرا به جان خود سوگند اگر مؤمن آل فرعون قومش را نصیحت کرده و دعوتش را به نهایت رسانید پس به طور حتم تو نیز نصیحت کرده و خیرخواهی خودت را به نهایت رسانده‌ای.

از جملۀ «لَئِنْ كَانَ مُؤْمِنُ آلِ فِرعَوْنَ...» استفاده می‌شود از خصوصیات افراد مؤمن خیرخواهی برای قوم خود و مبالغۀ در دعوت به سوی خداست.

رسول خدا- می‌فرماید:

إِنَّ أَعْظَمَ النَّاسِ مَنْزِلَةً عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمْشَاهُمْ فِي أَرْضِهِ بِالنَّصِيحَةِ لِخَلْقِهِ.[539]

بزرگ‌ترین مردم از لحاظ مرتبه نزد خدا در روز قیامت کسی است که برای نصیحت خلق در زمین بیشتر دوندگی کند.

امام صادق%می‌فرماید:

يَجِبُ لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ النَّصِيحَةُ لَهُ فِي الْمَشْهَدِ وَالْمَغِيبِ.[540]

بر مؤمن واجب است که در حضور و غیاب خیرخواه مؤمن باشد.

و نیز می‌فرماید:

عَلَيْكُمْ بِالنُّصْحِ لِلَّهِ فِي خَلْقِهِ فَلَنْ تَلْقَاهُ بِعَمَلٍ أَفْضَلَ مِنْهُ.[541]

بر شما باد به نصیحت کردن مخلوق برای رضای خدا که خدا را به عملی بهتر از آن ملاقات نکنی.

10. نبود زمینه‌های عذرخواهی در مؤمن

از امام حسین% نقل شده که فرمود:

إِيَّاكَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ، فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُسِيءُ وَلَا يَعْتَذِرُ، وَالْمُنَافِقُ كُلَّ يَوْمٍ يُسِيءُ وَيَعْتَذِرُ.[542]

از آنچه موجب عذرخواهی می‌شود، بپرهیز که مؤمن، نه بد می‌کند و نه عذر می‌خواهد و منافق، هر روز بد می‌کند و عذر می‌آورد.

از مضمون این حدیث استفاده می‌شود مؤمن خصوصیاتی دارد از آن جمله این‌که کار بد نمی‌کند تا از آن عذرخواهی نماید و لذا دلالت بر نفی وجود زمینۀ عذرخواهی از بدی در مؤمن دارد.

امیر مؤمنان% فرمود:

إِيَّاكَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ، فَإِنَّهُ لَا يُعْتَذَرُ مِنْ خَيْرٍ.[543]

عملی که بخواهی از آن عذرخواهی کنی، انجام نده که کار خیر، عذرخواهی ندارد.

از مفضّل بن عمر نقل شده که امام صادق% فرمود:

لَا يَنْبَغِي لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يُذِلَّ نَفْسَهُ، قُلْتُ: مَا يُذِلُّ نَفْسَهُ؟ قَالَ: لَا يَدْخُلُ فِيمَا يَعْتَذِرُ مِنْهُ.[544]

سزاوار نیست که مؤمن خود را خوار و زبون سازد، پرسیدم: چگونه خود را خوار می‌کند؟ فرمود: دست به کاری زند که موجب عذرخواهی شود.

11. بدکاره نبودن مؤمن

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این حدیث استفاده می‌شود مؤمن بدکاره نیست.

از طاووس بن یمان نقل شده که گفت:

سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ' يَقُولُ: عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ، قُلْتُ: وَمَا هُنَّ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: الْوَرَعُ فِي الْخَلْوَةِ، وَالصَّدَقَةُ فِي الْقِلَّةِ، وَالصَّبْرُ عِنْدَ الْمُصِيبَةِ، وَالْحِلْمُ عِنْدَ الْغَضَبِ، وَالصِّدْقُ عِنْدَ الْخَوْفِ.[545]

از [امام] علی بن حسین' شنیدم که می‌فرمود: نشانه‌های مؤمن پنج‌تا است. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! آن پنج نشانه کدام است؟ فرمود: پارسایی در خلوت، صدقه دادن در تنگدستی، شکیبایی در برابر مصیبت، بردباری هنگام خشم و راست‌گویی با وجود بیم و ترس.

12. کریم بودن افراد مؤمن

ابن شعبه نقل می‌کند:

وَجَاءَهُ رَجُلٌ مِنَ الْأَنْصَارِ يُرِيدُ أَنْ يَسْأَلَهُ حَاجَةً، فَقَالَ%: ... وَلَا تَرْفَعْ حَاجَتَكَ إِلَّا إِلَى أَحَدِ ثَلَاثَةٍ: إِلَى ذِي دِينٍ، أَوْ مُرُوَّةٍ، أَوْ حَسَبٍ، فَأَمَّا ذُو الدِّينِ فَيَصُونُ دِينَهُ، وَأَمَّا ذُو الْمُرُوَّةِ فَإِنَّهُ يَسْتَحْيِي لِمُرُوَّتِهِ، وَأَمَّا ذُو الْحَسَبِ فَيَعْلَمُ أَنَّكَ لَمْ تُكْرِمْ وَجْهَكَ أَنْ تَبْذُلَهُ لَهُ فِي حَاجَتِكَ فَهُوَ يَصُونُ وَجْهَكَ أَنْ يَرُدَّكَ بِغَيْرِ قَضَاءِ حَاجَتِكَ.[546]

مردی از انصار، نزد امام حسین% آمد و دست نیاز به سوی او برآورد. امام حسین% فرمود: «... نیازت را جز پیش سه کس مَبَر: دین‌دار یا جوان مرد یا اصیل (خانواده‌دار)؛ زیرا دین‌دار، [با عطا کردن به تو] دینش را حفظ می‌کند و جوان مرد، از جوان مردی خویش شرم می‌کند و خانواده‌دار می‌داند که تو آبروی خویش را برای نیازت هزینه کرده‌ای و او آبروی تو را نگاه می‌دارد و تو را بی‌آن‌که نیازت را برآورده کند، بازنمی‌گرداند».

اگر حضرت دستور داده تا حاجت خود را نزد افراد دین‌دار ببریم که همان مؤمنان هستند، از آن جهت است که آنان واقعاً دین‌دار و خیرخواه و اهل کرم هستند و دین‌داری در ایجاد روحیۀ سخاوت و کرم و خیرخواهی مؤثر است.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

كَرَمُ الرَّجُلِ دِينُهُ.[547]

بزرگواری مرد، دین اوست.

ل) ارزش ایمان

در روایات نقل شده از حضرت سید الشهداء% به ارزش ایمان اشاراتی شده است.

یکسان بودن ارزش مؤمنان نزد خدا

حسین بن محمد حلوانی می‌نویسد:

قِيلَ: مَرَّ الْمُنْذِرُ بْنُ الْجَارُودِ بِالْحُسَيْنِ% فَقَالَ: كَيْفَ أَصْبَحْتَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟

فَقَالَ%: [أَصْبَحْنَا وَ] أَصْبَحَتِ الْعَرَبُ تَعْتَدُّ عَلَى الْعَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً- مِنْهَا، وَأَصْبَحَتِ الْعَجَمُ مُقِرَّةً لَهَا بِذَلِكَ، وَأَصْبَحْنَا وَأَصْبَحَتْ قُرَيْشٌ يَعْرِفُونَ فَضْلَنَا وَلَا يَرَوْنَ ذَلِكَ لَنَا، وَمِنَ الْبَلَاءِ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ أَنَّا إِذَا دَعَوْنَاهُمْ لَمْ يُجِيبُونَا، وَإِذَا تَرَكْنَاهُمْ لَمْ يَهْتَدُوا بِغَيْرِنَا.[548]

گفته شده: منذر بن جارود گذرش بر امام حسین% افتاد و به او گفت: خدا مرا فدایت کند ای فرزند پیامبر خدا! در چه حالی هستی؟

حضرت% فرمود: «در حالی هستیم که عرب بر عجم می‌بالد که محمد- از آن‌هاست و عجم نیز بدان گردن نهاده است و قریش برتری ما را می‌فهمد و به روی خود نمی‌آورد. از دیگر گرفتاری‌های این امت آن است که اگر آنان را فرابخوانی اجابتمان نمی‌کنند و اگر آن‌ها را واگذاریم به وسیلۀ غیر ما هدایت نمی‌شوند».

پیام این کلام حضرت این‌که ارزش مؤمنان نزد خدا به ایمان بوده و همگی نزد او یکسان می‌باشند و عرب به جهت هم‌زبان بودن با پیامبر- امتیاز ویژه‌ای بر دیگران ندارد، بلکه امتیاز به اصل ایمان به آن حضرت و تفاوت به تقواست؛ و این مطلب از آنجا به دست می‌آید که حضرت در مقام نکوهش عرب‌هایی است که عزتشان را از پیامبر- و خاندان او به دست آورده، ولی آنان را یاری نکرده‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ).[549]

ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ [این‌ها ملاک امتیاز نیست]، گرامی‌ترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست.

شیخ مفید می‌نویسد:

بَلَغَنَا أَنَّ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّL دَخَلَ مَجْلِسَ رَسُولِ اللَّهِ- ذَاتَ يَوْمٍ فَعَظَّمُوهُ وَقَدَّمُوهُ وَصَدَّرُوهُ إِجْلَالاً لِحَقِّهِ وَإِعْظَاماً لِشَيْبَتِهِ وَاخْتِصَاصِهِ بِالْمُصْطَفَى وَآلِهِ، فَدَخَلَ عُمَرُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ فَقَالَ: مَنْ هَذَا الْعَجَمِيُّ الْمُتَصَدِّرُ فِيمَا بَيْنَ الْعَرَبِ؟! فَصَعِدَ رَسُولُ اللَّهِ- الْمِنْبَرَ فَخَطَبَ فَقَالَ: إِنَّ النَّاسَ مِنْ عَهْدِ آدَمَ إِلَى يَوْمِنَا هَذَا مِثْلُ أَسْنَانِ الْمُشْطِ، لَا فَضْلَ لِلْعَرَبِيِّ عَلَى الْعَجَمِيِّ وَلَا لِلْأَحْمَرِ عَلَى الْأَسْوَدِ إِلَّا بِالتَّقْوَى.[550]

شنیده‌ایم که روزی سلمان فارسی وارد مجلس رسول خدا- شد و مردم او را به سبب حقّی که داشت و به احترام موی سپیدش و منزلت خاصی که نزد پیامبر و خاندان او داشت، احترام نهادند و او را بالای مجلس نشاندند. عمر وارد مسجد شد و چشمش به سلمان افتاد. گفت: این مرد عجم کیست که در میان عرب‌ها صدرنشین شده است؟ رسول خدا- منبر رفت و خطبه‌ای ایراد کرد و فرمود: مردم از روزگار آدم تا به امروز همچون دندانه‌های شانه هستند. عرب را بر عجم برتری نیست و سفید را بر سیاه، مگر به تقوا.

از عقبة بن بشیر اسدی نقل شده که گفت:

قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ%: أَنَا عُقْبَةُ بْنُ بَشِيرٍ الْأَسَدِيُّ، وَأَنَا فِي الْحَسَبِ الضَّخْمِ مِنْ قَوْمِي. قَالَ: فَقَالَ: مَا تَمُنُّ عَلَيْنَا بِحَسَبِكَ؟ إِنَّ اللَّهَ رَفَعَ بِالْإِيمَانِ مَنْ كَانَ النَّاسُ يُسَمُّونَهُ وَضِيعاً إِذَا كَانَ مُؤْمِناً، وَوَضَعَ بِالْكُفْرِ مَنْ كَانَ النَّاسُ يُسَمُّونَهُ شَرِيفاً إِذَا كَانَ كَافِراً، فَلَيْسَ لِأَحَدٍ فَضْلٌ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا بِالتَّقْوَى.[551]

به امام باقر% عرض کردم: من عقبة بن بشیر اسدی هستم و در میان قوم خود خاندان بزرگی دارم. حضرت فرمود: تو به حسب و شرافت خانوادگی‌ات بر سر ما منت نهی؟ به درستی که خداوند آن‌که مردم او را پست می‌شمردند به واسطۀ ایمان در صورتی که مؤمن باشد بالا برده است و آن‌که مردم او را شریف می‌خواندند بجهت کفر در صورتی که کافر باشد پست و زبون ساخته است؛ پس کسی را بر کسی برتری نیست جز به وسیله تقوا.

لزوم ایمان آوردن قبل از رسیدن به اضطرار

از امام حسین% نقل شده که در خطبه‌ای فرمود:

... وَأُحَذِّرُكُمُ الْإِصْغَاءَ إِلَى هُتُوفِ الشَّيْطَانِ بِكُمْ فَإِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ، فَتَكُونُوا كَأَوْلِيَائِهِ الَّذِينَ قَالَ لَهُمْ: (ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ)[552]، فَتُلْقَوْنَ لِلسُّيُوفِ ضَرَباً وَلِلرِّمَاحِ وَرَداً وَلِلْعُمُدِ حَطَماً وَلِلسِّهَامِ غَرَضاً، ثُمَّ لَا يُقْبَلُ مِنْ نَفْسٍ إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً.[553]

... و شما را بر حذر می‌دارم از گوش فرا دادن به نغمه‌های شیطانی که دشمن آشکار شماست تا مبادا از اولیایش شوید که به آنان گفت: «امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه شما هستم. پس هنگامی که دو گروه یکدیگر را دیدند [شیطان] به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم»، اینجاست که با فرود آمدن شمشیرها و وارد شدن نیزه‌ها و درهم شکستن گرزها و نشانه قرار گرفتن تیرها روبرو خواهید شد و دیگر از کسی که پیشاپیش ایمان نیاورده یا در ایمان خود خیری کسب نکرده است [عذری] پذیرفته نخواهد شد.

از ذیل این جمله استفاده می‌شود انسان باید قبل از رسیدن مرگش به خدا و رسول و معاد ایمان آورد نه هنگام مرگ که ایمان در آن زمان اضطراری بوده و بی‌فایده است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ).[554]

برای کسانی که کارهای بد را انجام می‌دهند و هنگامی که مرگ یکی از آن‌ها فرا می‌رسد می‌گوید: «الآن توبه کردم!» توبه نیست؛ و نه برای کسانی که در حال کفر از دنیا می‌روند؛ این‌ها کسانی هستند که عذاب دردناکی برایشان فراهم کرده‌ایم.

 

 

م) از نشانه‌های ایمان

در روایات نقل شده از حضرت سید الشهداء% به برخی از نشانه‌های ایمان اشاراتی شده است.

از عبادة بن ربعی نقل شده که به امام حسین% عرض کرد:

يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّ الْحَوَارِيِّينَ كَانَتْ لَهُمْ عَلَامَاتٌ يُعْرَفُونَ بِهَا، فَهَلْ لَكُمْ عَلَامَاتٌ تُعْرَفُونَ بِهَا؟

فَقَالَ لَهُ: يَا عُبَادَةُ، نَحْنُ عَلَامَاتُ الْإِيمَانِ فِي بَيْتِ الْإِيمَانِ، مَنْ أَحَبَّنَا أحَبَّهُ اللَّهُ، وَنَفَعَهُ إِيمَانُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَيُقْبَلُ مِنْهُ عَمَلُهُ، وَمَنْ أَبْغَضَنَا أَبْغَضَهُ اللَّهُ، وَلَمْ يَنْفَعُهُ إِيمَانُهُ، ولَمْ يُتَقَبَّلْ عَمَلُهُ.

قَالَ: فَقُلْتُ: وَإِنْ دَأَبَ وَنَصِبَ، قَالَ: نَعَمْ، وَصَامَ وَصَلَّى.

ثُمَّ قَالَ: يَا عُبَادَةُ، نَحْنُ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ، وَبِنَا جَرَتِ النُّبُوَّةُ، وَبِنَا يُفْتَحُ، وَبِنَا يُخْتَمُ لَا بِغَيْرِنَا.[555]

ای فرزند رسول خدا! حواریون نشانه‌هایی داشتند که توسط آن‌ها شناخته می‌شدند، آیا برای شما نیز نشانه‌هایی است که توسط آن‌ها شناخته شوید؟

حضرت به او فرمود: ای عباده! ما نشانه‌های ایمان در خانۀ ایمانیم، هر کس ما را دوست بدارد خداوند او را دوست می‌دارد و ایمانش او را روز قیامت نفع داده و عملش از او قبول می‌شود و هر کس ما را دشمن بدارد خداوند او را دشمن داشته و ایمانش به او نفع نداده و عملش قبول نمی‌شود.

عباده گفت: به حضرت گفتم گرچه تلاش و کوشش نماید؟ حضرت فرمود: آری و اگرچه روزه گرفته و نماز بخواند.

آنگاه فرمود: ای عباده! ما چشمه‌های حکمتیم و توسط ما نبوت به جریان افتاده و توسط ما [حقایق] باز و بسته می‌شود نه غیر ما.

از جملۀ «يَا عُبَادَةُ، نَحْنُ عَلَامَاتُ الْإِيمَانِ فِي بَيْتِ الْإِيمَانِ...» به دست می‌آید اهل بیت(، نشانه‌های ایمان در خانۀ ایمان‌اند، همان‌گونه که حضرت علی دروازۀ علم پیامبر- است؛ و از آنجا که گاهی مردم نشانه‌های ورود به خانۀ ایمان را فراموش می‌کنند، لذا حضرت چنین تعبیری را دربارۀ اهل بیت( آورده است.

در زیارت جامعۀ کبیره می‌خوانیم:

... وَشُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ، وَأَعْلَاماً لِعِبَادِهِ، وَمَنَاراً فِي بِلَادِهِ، وَأَدِلَّاءَ عَلَى صِرَاطِهِ...[556]

... و گواهانی برای آفریدگانش و نشانه‌هایی برای بندگانش و مشعل‌هایی در سرزمین‌هایش و راهنمایانی بر راهش...

 

 

ن) مؤمنان واقعی

در روایات نقل شده از حضرت سید الشهداء% به مؤمنان واقعی اشاراتی شده است.

آنان که با ایمان از دنیا رحلت کردند

از امام حسین% نقل شده که در دعای مقابر خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

اللَّهُمَّ رَبَّ هَذِهِ الْأَرْوَاحِ الْفَانِيَةِ، وَالْأَجْسَادِ الْبَالِيَةِ، وَالْعِظَامِ النَّخِرَةِ الَّتِي خَرَجَتْ مِنَ الدُّنْيَا وَهِيَ بِكَ مُؤْمِنَةٌ.[557]

بار خدایا! ای پروردگار این روح‌های فانی شده و جسدهای کهنه و استخوان‌های پوسیده، آنان که با ایمان به تو از دنیا رحلت نموده‌اند.

از مضمون این دعا استفاده می‌شود افرادی هستند که با ایمان از دنیا رحلت می‌کنند، همان‌گونه که برخی از مؤمنان در آخر عمر بدون ایمان از دنیا می‌روند و لذا جا دارد از خداوند متعال درخواست عاقبت به خیری نماییم.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ).[558]

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! آن‌گونه که حق تقوا و پرهیزکاری است، از خدا بپرهیزید! و از دنیا نروید، مگر این‌که مسلمان باشید!

ایمان آوردن عموم مردم در عصر ظهور

از امام حسین% نقل شده که قبل از شهادت خود خطاب به اصحابش دربارۀ عصر ظهور فرمود:

... وَلَتَنْزِلَنَّ الْبَرَكَةُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ حَتَّى أنَّ الشَّجَرَةَ لَتَقْصِفُ بِمَا يُرِيدُ اللَّهُ فِيهَا مِنَ الثَّمَرِ، وَلَيُؤْكَلَنَّ ثَمَرَةُ الشِّتَاءِ فِي الصَّيْفِ، وَثَمَرَةُ الصَّيْفِ فِي الشِّتَاءِ، وَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ)[559].[560]

... و برکت، از آسمان به زمین، نازل می‌شود تا آنجا که درخت از سنگینی بارِ میوه‌اش که خدا برای آن خواسته، می‌شکند و میوه زمستان را در تابستان می‌خورند و میوه تابستان را در زمستان؛ و این، سخن خدای متعال است: «و اگر اهل شهرها ایمان می‌آوردند و پرهیزگاری پیشه می‌کردند، برکاتی از آسمان و زمین برایشان می‌گشودیم؛ امّا دروغ انگاشتند».

از استشهاد حضرت به این آیه استفاده می‌شود عموم مردم در عصر ظهور به خدا و رسولش ایمان خواهند آورد.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

إِذَا قَامَ الْقَائِمُ% لَا يَبْقَى أَرْضٌ إِلَّا نُودِيَ فِيهَا بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ.[561]

زمانی که قائم% قیام کند سرزمینی باقی نمی‌ماند که در آن ندای «لا إله إلّا الله و محمّد رسول الله» بلند نشود.

شیعیان اهل بیت(، مؤمنان واقعی به خدا و رسول

برقی به سندش از زید بن ارقم نقل کرده که حسین بن علی' فرمود:

مَا مِنْ شِيعَتِنَا إِلَّا صِدِّيقٌ شَهِيدٌ.

قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ وَعَامَّتُهُمْ يَمُوتُونَ عَلَى فِرَاشِهِمْ؟

فَقَالَ: أَمَا تَتْلُو كِتَابَ اللَّهِ فِي الْحَدِيدِ: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗﭘ ﭙ ﭚ ﭛ)[562].

قَالَ: فَقُلْتُ: كَأَنِّي لَمْ أَقْرَأْ هَذِهِ الْآيَةَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ قَطُّ.

قَالَ: لَوْ كَانَ الشُّهَدَاءُ لَيْسَ إِلَّا كَمَا تَقُولُ لَكَانَ الشُّهَدَاءُ قَلِيلاً.[563]

هیچ یک از پیروان ما نیست که صدیق و شهید نباشد.

گفتم: فدایت شوم! چگونه چنین می‌شود، در حالی که تودۀ آن‌ها در بسترهایشان می‌میرند.

فرمود: آیا در کتاب خدا در سورۀ حدید نخوانده‌ای: «و کسانی که به خدا و فرستادگانشان ایمان آوردند آنان نزد پروردگارشان صدیق و شهیدند»؟

گفتم: گویا تاکنون این آیه از کتاب خدا را هرگز نخوانده‌ام.

فرمود: اگر شهیدان فقط کسانی بودند که تو می‌گویی تعداد شهیدان اندک بود.

از استشهاد حضرت به این آیه به دست می‌آید شیعیان اهل بیت( مؤمنان واقعی به خدا و رسول‌اند؛ زیرا تمام دستورات آنان از آن جمله سفارش‌های در حق اوصیای پیامبر را امتثال کرده و از آنان پیروی نموده‌اند.

از امام حسین% نقل شده که فرمود:

نَحْنُ وَشِيعَتُنَا عَلَى الْفِطْرَةِ الَّتِي بَعَثَ اللَّهُ عَلَيْهَا مُحَمَّداً- وَسَائِرُ النَّاسِ مِنْهَا بِرَاءٌ.[564]

ما و شیعیانمان بر آن فطرت توحیدی که خدا محمد- را بر آن مبعوث فرمود پایداریم و بقیۀ مردم از آن [دور و] بیزارند.

لزوم راستین بودن مؤمن

و نیز از مضمون حدیثی که زید بن ارقم از امام حسین% نقل کرده، به دست می‌آید انسان باید مؤمن راستین باشد.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

لَيْسَ الْإِيمَانُ بِالتَّحَلِّي وَلَا بِالتَّمَنِّي، وَلَكِنَّ الْإِيمَانَ مَا خَلُصَ فِي الْقُلُوبِ وَصَدَّقَهُ الْأَعْمَالُ.[565]

ایمان نه به ظاهر است و نه به آرزو، بلکه ایمان آن است که در دل خالص باشد و عمل آن را تصدیق کند.

امیر مؤمنان% می‌فرماید:

لَا يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَكُونَ بِمَا فِي يَدِ اللَّهِ [سُبْحَانَهُ] أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ.[566]

ایمان بنده‌ای درست نباشد جز آن‌که اعتماد او به آنچه در دست خداست بیشتر از آن باشد که در دست اوست.

امیر مؤمنان% در رأس مؤمنان صالح

فرات کوفی از علی بن حمدون از ابو جاریه و اصبغ بن نباته نقل می‌کند که گفتند:

لَمَّا كَانَ مَرْوَانُ عَلَى الْمَدِينَةِ خَطَبَ النَّاسَ فَوَقَعَ فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ [عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ]%، قَالَ: فَلَمَّا نَزَلَ من [عَنِ] الْمِنْبَرِ أَتَى الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' [الْمَسْجِدَ] فَقِيلَ لَهُ: إِنَّ مَرْوَانَ قَدْ وَقَعَ فِي عَلِيٍّ، قَالَ: فَمَا كَانَ فِي الْمَسْجِدِ الْحَسَنُ [%]؟ قَالُوا: بَلَى، قَالَ: فَمَا قَالَ لَهُ شَيْئاً؟ قَالُوا: لَا، [قَالَ]: فَقَامَ الْحُسَيْنُ مُغْضَباً حَتَّى دَخَلَ عَلَى مَرْوَانَ فَقَالَ لَهُ: يَا بْنَ الزَّرْقَاءِ، وَيَا بْنَ آكِلَةِ الْقَمْلِ، أَنْتَ الْوَاقِعُ فِي عَلِيٍّ؟! قَالَ لَهُ مَرْوَانُ: إِنَّكَ صَبِيٌّ لَا عَقْلَ لَكَ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: أَلَا أُخْبِرُكَ بِمَا فِيكَ وَفِي أَصْحَابِكَ وَفِي عَلِيٍّ؟! قَالَ: إِنَّ [فَإِنَ] اللَّهَ [تَبَارَكَ وَ] تَعَالَى يَقُولُ: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ)[567]، فَذَلِكَ لِعَلِيٍّ وَشِيعَتِهِ (ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ)[568] فَبَشَّرَ بِذَلِكَ النَّبِيُّ [-] لِعَلِيِّ [علي] بْنِ أَبِي طَالِبٍ% [(ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ)[569] فَذَلِكَ لَكَ وَلِأَصْحَابِكَ].[570]

هنگامی که مروان امیر مدینه شد برای مردم خطبه‌ای خوانده و در ضمن آن به امیر مؤمنان% ناسزا گفت. چون از منبر پایین آمد حسین بن علی' وارد مسجد شد، به حضرت گفته شد: مروان به علی% ناسزا گفته است. حضرت فرمود: حسن% در مسجد نبود؟ گفتند: آری. حضرت فرمود: چیزی در پاسخ او نگفت؟ گفتند: خیر، حسین% خشمگینانه برخاست و بر مروان درآمد و به او فرمود: ای پسر زن کبود چشم! و پسر زن شپش خوار! تو به علی ناسزا می‌گویی؟! مروان به حضرت گفت: تو کودک بی‌عقلی هستی. امام حسین% به او فرمود: آیا از آنچه دربارۀ تو و یارانت و نیز آنچه دربارۀ علی% است باخبرت نکنم؟ خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: «کسانی که ایمان آورده و کار شایسته کرده‌اند به زودی خداوند رحمان برای آنان در دل دیگران محبتی می‌نهد» این برای علی% و پیروان اوست «ما آن را بر زبان تو آسان کردیم تا تنها پرهیزگاران را بدان بشارت دهی». پیامبر- بشارت آن را به علی بن ابی‌طالب% داد. «و بیم دهی به واسطۀ آن گروه خصومت گر» را و آن برای تو و اصحابت است.

از تطبیق آیۀ اول بر حضرت علی% به دست می‌آید او در رأس مؤمنان صالح است.

ابن عباس می‌گوید:

لَيْسَ مِنْ آيَةٍ فِي الْقُرْآنِ (ﭑ ﭒ ﭓ)، إِلَّا وَعَلِيٌّ رَأْسُهَا وَأَمِيرُهَا وَشَرِيفُهَا، وَلَقَدْ عَاتَبَ اللَّهُ أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ فِي الْقُرْآنِ، وَمَا ذَكَرَ عَلِيّاً إِلَّا بِخَيْرٍ.[571]

خداوند در قرآن آیۀ (ﭑ ﭒ ﭓ) نازل نکرده، مگر این‌که علی% امیر آن و شریف آن بود و خدا اصحاب محمد- را مورد عتاب قرار داده، اما علی% را جز با نیکی یاد نکرده است.

مؤمن صالح بودن شیعیان حضرت علی%

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از تطبیق آیۀ اول بر حضرت علی% و شیعیان او به دست می‌آید شیعیان حضرت باید اهل ایمان و عمل صالح باشند.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

إِنَّ شِيعَتَنَا مَنْ شَيَّعَنَا، وَاتَّبَعَ آثَارَنَا، وَاقْتَدَى بِأَعْمَالِنَا.[572]

شیعیان ما کسانی هستند که از ما پیروی کنند و از آثار ما تبعیت نمایند و به کارهای ما اقتداء کنند.

امام رضا% در نامه‌ای به احمد بن محمد نوشت:

إِنَّمَا شِيعَتُنَا مَنْ تَابَعَنَا وَلَمْ يُخَالِفْنَا...[573]

شیعیان ما کسانی هستند که تابع ما باشند و با ما مخالفت نکنند...

شهدای کربلا، مؤمنان واقعی

ابن شهرآشوب می‌نویسد:

رَوَى أَبُو مِخْنَفٍ عَنِ الشَّعْبِيِّ أَنَّهُ صُلِبَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بِالصَّيَارِفِ فِي الْكُوفَةِ، فَتَنَحْنَحَ الرَّأْسُ، وَقَرَأَ سُورَةَ الْكَهْفِ إِلَى قَوْلِهِ: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ)[574]، فَلَمْ يَزِدْهُمُ ذَلِكَ إِلَّا ضَلَالاً.

وَفِي أَثَرٍ: أَنَّهُمْ لَمَّا صَلَبُوا رَأْسَهُ عَلَى الشَّجَرَةِ سُمِعَ مِنْهُ: (ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ)[575]، وَسُمِعَ أَيْضاً صَوْتُهُ بِدِمَشْقَ يَقُولُ: (ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ)[576]، وَسُمِعَ أَيْضاً يَقْرَأُ: (ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ)[577]، فَقَالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ: أَمْرُكَ أَعْجَبُ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ.[578]

ابومخنف از شعبی نقل می‌کند که سر مبارک امام% را در بازار صرافان کوفه بر نی داشتند که [شنیده شد]: آن سر، صدا صاف کرد و سورۀ مبارکه کهف را تا آیه شریفه: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ) تلاوت فرمود و این واقعه شگفت جز بر گمراهی آنان نیفزود.

در نقل دیگری آمده است: آنان چون سر مبارک امام% را بر درخت آویختند، از او شنیده شد: «و آنان که ظلم کنند به زودی خواهند دانست به چه کیفرگاهی برمی‌گردند». نیز در دمشق شنیدند که می‌گوید: «هیچ نیرویی جز از خدا نیست» و نیز شنیدند که تلاوت می‌کند: (ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ). زید بن ارقم گفت: کار تو شگفت‌تر است ای فرزند رسول خدا-!

از استشهاد حضرت به آیۀ سورۀ کهف ضمناً به دست می‌آید شهدای کربلا مؤمنان واقعی بوده‌اند.

در زیارت شهدای کربلا می‌خوانیم:

السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَأَحِبَّاءَهُ، السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْفِيَاءَ اللَّهِ وَأَوِدَّاءَهُ، السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ دِينِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ رَسُولِ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ، السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَلِيِّ النَّاصِحِ، السَّلَامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَأُمِّي، طِبْتُمْ وَطَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي فِيهَا دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظِيماً، فَيَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ مَعَكُمْ.[579]

سلام بر شما ای اولیای خدا و دوستانش. سلام بر شما ای برگزیدگان خدا و دوستدارانش. سلام بر شما ای یاوران دین خدا. سلام بر شما ای یاران رسول خدا، سلام بر شما ای یاران امیر مؤمنان، سلام بر شما ای یاران فاطمه بانوی زنان جهانیان، سلام بر شما ای یاران حضرت ابامحمد حسن بن علی؛ آن دوست خیرخواه. سلام بر شما ای یاران حضرت اباعبدالله، پدر و مادرم به فدای شما، به راستی پاکیزه شدید و پاکیزه گشت آن زمینی که شما در آن مدفون شدید و به رستگاری بزرگی رسیدید؛ پس ای کاش من هم با شما بودم تا با شما رستگار گردم.

امام حسین%، مؤمن حقیقی

ابو حیان توحیدی می‌نویسد:

قِيلَ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّN: إِنَّ فِيكَ عَظَمَةً، قَالَ: لَا، بَلْ فِيَّ عِزَّةً، قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: (ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ)[580].[581]

به حسین بن علی (رضی الله عنهما) گفته شد: همانا در وجود شما عظمت است. حضرت فرمود: نه [این‌چنین نیست]، بلکه در وجود من عزت است، خداوند متعال می‌فرماید: «عزت و اقتدار برای خدا و پیامبر او و مؤمنان است».

از استشهاد حضرت به این آیه استفاده می‌شود او مؤمن واقعی است.

و نیز ابن اعثم می‌نویسد:

وَصِيَّةُ الْحُسَيْنِL لِأَخِيهِ مُحَمَّدٍL:

... إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ، وَأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنَّارَ حَقٌّ، وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا، وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي القُبُورِ.[582]

وصیت [امام] حسین% به برادرش محمد بن حنفیهE:

... به راستی که حسین بن علی، شهادت می‌دهد جز خدای یگانه، خدایی نیست و همتایی ندارد و به راستی که محمد، بنده و فرستادۀ اوست و پیام حق را از جانب او (خدا) آورد و به راستی که بهشت، حق است و دوزخ، حق است و قیامت، بی‌شک، خواهد آمد و خداوند، بدن‌ها [ی خفته] در قبرها را بر خواهد انگیخت.

از امام کاظم% نقل شده که دربارۀ آیۀ (ﭑ ﭒ ﭓ)[583] فرمود:

نَزَلَتْ فِي رَسُولِ اللَّهِ وَفِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.[584]

در مورد رسول خدا و امیر مؤمنان و فاطمه و حسن و حسین که درودهای خدا بر همۀ آنان باد نازل شده است.

آنان که شهد شیرین ایمان را نوشیده‌اند

تلمسانی می‌نویسد:

وَلَمَّا تُوُفِّيَ الْحَسَنُ% أَدْخَلَهُ قَبْرَهُ الْحُسَيْنُ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ وَعُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ، ثُمَّ وَقَفَ عَلَى قَبْرِهِ وَقَدْ اغْرَوْرَقَتْ عَيْنَاهُ فَقَالَ: «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْكَ أَبَا مُحَمَّدٍ، فَلَئِنْ عَزَّتْ حَيَاتُكَ لَقَدْ هَدَّتْ وَفَاتِكَ، وَلَنِعْمَ الرُّوحُ رُوحٌ تَضَمَّنَهُ بَدَنُكَ، وَلَنِعْمَ الْجَسَدُ جَسَدٌ تَضَمَّنَهُ كَفَنُكَ، وَلَنِعْمَ الْكَفَنُ كَفَنٌ تَضَمَّنَهُ لَحْدُكَ، وَكَيْفَ لَا تَكُونُ كَذَلِكَ وَأَنْتَ حَلَفَ التُّقَى وَجَدُّكَ النَّبِيُّ الْمُصْطَفَى وَأَبُوكَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى وَأُمُّكَ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءِ وَعَمُّكَ جَعْفَرٌ الطَّيَّارُ فِي جَنَّةِ الْمَأْوَى؟ غَذَّتْكَ أَكُفُّ الْحَقِّ، وَرُبِّيتَ فِي حِجْرِ الْإِسْلَامِ، وَرَضَعْتَ ثَدْيَ الْإِيمَانِ، فَطِبْتَ حَيّاً وَمَيِّتاً.، فَلَئِنْ كَانَتْ الْأَنْفُسُ غَيْرَ طَيِّبَةٍ بِفِرَاقِكَ فَإِنَّهَا غَيْرُ شَاكَّةٍ أَنَّهُ قَدْ خِيرَ لَكَ، وَإِنَّكَ وَأَخَاكَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فَعَلَيْكَ السَّلَامُ مِنَّا».[585]

چون حسن% وفات یافت، حسین% و محمد بن حنفیه و عبیدالله بن عباس او را وارد قبرش نمودند، آنگاه حسین% بر سر قبر او ایستاد و در حالی که چشمانش اشک‌آلود بود فرمود: رحمت خدا بر تو باد ای ابا محمد! اگر زندگی تو مایۀ عزت بود ولی مرگت کمرشکن بود و چه نیک است روحی که بدنت آن را در برگرفته و چه نیک است جسدی که کفنت آن را در برگرفته و چه نیک است کفنی که قبرت آن را در برگرفته است و چگونه چنین نباشد در حالی که تو هم‌قسم تقوا هستی؟ و جدت پیامبر مصطفی- و پدرت علی مرتضی و مادرت فاطمۀ زهرا و عمویت جعفر طیار در بهشت مأوی است. دستان حق تو را خوراک داده و در دامان اسلام تربیت یافته و از پستان ایمان نوشیده‌ای. چه خوب زندگی کردی و وفات یافتی و اگر دل‌ها در فراق تو ناخشنود است ولی شک ندارد در این‌که فراق تو اختیار شده است و تو و برادرت دو سرور جوانان اهل بهشت هستید. پس بر تو از جانب ما درود باد.

از جملۀ «وَرَضَعْتَ ثَدْيَ الْإِيمَانِ» به دست می‌آید اولیای الهی شهد شیرین ایمان را نوشیده‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ).[586]

ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل‌هایتان زینت بخشیده است.

خالص‌شدگان با امتحان، مؤمنان واقعی

منصور بن حسین آبی می‌نویسد:

وَقَالَ الْفَرَزْدَقُ: لَقِيَنِي الْحُسَيْنُ% فِي مُنْصَرَفِي مِنَ الْكُوفَةِ فَقَالَ: مَا وَرَاءَكَ يَا أَبَا فِرَاسٍ؟ قُلْتُ: أَصْدَقُكَ؟ قَالَ: الصِّدْقُ أُرِيدُ، قُلْتُ: أَمَّا الْقُلُوبُ فَمَعَكَ، وَأَمَّا السُّيُوفُ فَمَعَ بَنِي أُمَيَّةَ عَلَيْكَ، وَالنَّصْرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، قَالَ: مَا أَرَاكَ إِلَّا صَدَقْتَ، إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الْمَالِ، وَالدَّيْنَ لَغْوٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعَايِشُهِمْ، فَإِذَا مُحِّصُوا لِلْابْتِلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.[587]

و فرزدق گفت: امام حسین% مرا در بازگشت از کوفه ملاقات کرد و فرمود: «ابوفراس! پشت سر چه خبر بود؟» گفتم: راست بگویم؟ فرمود: «من از شما راست می‌خواهم». عرض کردم: اما دل‌ها با شماست ولی شمشیرها با بنی‌امیه بر ضد شمایند! و یاری و پیروزی از جانب خداست. فرمود: «من جز راستی در تو نمی‌بینم، مردمان بردگان مال دنیا بوده و دین بر زبانشان است هر جا که به سود زندگی‌شان باشد می‌چرخند، ولی هرگاه مورد آزمایش قرار گیرند، دین‌داران بسی اندک‌اند!».

از جملۀ آخر این کلام حضرت به دست می‌آید دین‌داران واقعی و همیشگی با بلاها و امتحانات خالص می‌گردند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ).[588]

سپس به دنبال این غم و اندوه، آرامشی بر شما فرستاد. این آرامش، به صورت خواب سبکی بود که [در شب بعد از حادثه احد]، گروهی از شما را فراگرفت؛ اما گروه دیگری در فکر جان خویش بودند؛ [و خواب به چشمانشان نرفت.] آن‌ها گمان‌های نادرستی ـ همچون گمان‌های دوران جاهلیت ـ دربارۀ خدا داشتند؛ و می‌گفتند: «آیا چیزی از پیروزی نصیب ما می‌شود؟!» بگو: «همه کارها [و پیروزی‌ها] به دست خداست!» آن‌ها در دل خود، چیزی را پنهان می‌دارند که برای تو آشکار نمی‌سازند؛ می‌گویند: «اگر ما سهمی از پیروزی داشتیم، در اینجا کشته نمی‌شدیم!» بگو: اگر هم در خانه‌های خود بودید، آن‌هایی که کشته شدن بر آن‌ها مقرر شده بود، قطعاً به سوی آرامگاه‌های خود، بیرون می‌آمدند [و آن‌ها را به قتل می‌رساندند] و این‌ها برای این است که خداوند، آنچه در سینه‌هایتان پنهان دارید، بیازماید؛ و آنچه را در دل‌های شما [از ایمان] است، خالص گرداند؛ و خداوند از آنچه در درون سینه‌هاست، باخبر است.

و نیز می‌فرماید:

(ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ).[589]

ما همه شما را قطعاً می‌آزماییم تا معلوم شود مجاهدان واقعی و صابران از میان شما کیان‌اند و اخبار شما را بیازماییم!

 

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً، وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ، وَأَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ، وَلَيَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا، وَلَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا.[590]

همانا شما درهم‌آمیخته و غربال خواهید شد تا آن‌که پایین است به رو آید و آن‌که بالاست به زیر رود و آنان که واپس مانده‌اند پیش برانند و آنان که پیش افتاده‌اند واپس مانند.

از امام کاظم% نقل شده که فرمود:

لَنْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ حَتَّى تَعُدُّوا الْبَلَاءَ نِعْمَةً وَالرَّخَاءَ مُصِيبَةً، وَذَلِكَ أَنَّ الصَّبْرَ عِنْدَ الْبَلَاءِ أَعْظَمُ مِنَ الْغَفْلَةِ عِنْدَ الرَّخَاءِ.[591]

شما هرگز مؤمن نیستید مگر آن‌که بلا و گرفتاری را نعمت و آسایش و رفاه را مصیبت شمارید؛ زیرا صبر بر بلا و گرفتاری ارزشمندتر است از غفلت به هنگام آسایش و خوشی.

مؤمنان برادران دینی انسان

ابن شهرآشوب از عمرو بن دینار نقل می‌کند:

دَخَلَ الْحُسَيْنُ عَلَى أُسَامَةَ بْنَ زَيْدٍ وَهُوَ مَرِيضٌ وَهُوَ يَقُولُ: وَا غَمَّاهْ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ%: وَمَا غَمُّكَ يَا أَخِي؟ قَالَ: دَيْنِي وَهُوَ سِتُّونَ أَلْفَ دِرْهَمٍ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: هُوَ عَلَيَّ، قَالَ: إِنِّي أَخْشَى أَنْ أَمُوتَ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: لَنْ تَمُوتَ حَتَّى أَقْضِيَهَا عَنْكَ. قَالَ: فَقَضَاهَا قَبْلَ مَوْتِهِ.[592]

امام حسین% بر اسامة بن زید ـ که بیمار بود ـ، وارد شد. اسامه، از اندوه می‌نالید. امام حسین% فرمود: «برادر من! چه اندوهی داری؟». اسامه گفت: بدهی‌ام که شصت هزار درهم است. امام حسین% فرمود: «آن با من». اسامه گفت: می‌ترسم که بمیرم [و هنوز ادا نکرده باشی]. امام حسین% فرمود: «نخواهی مُرد تا از جانب تو بپردازم». امام% آن را پیش از مرگ اسامه پرداخت.

اگر حضرت اسامه را با لقب برادر صدا زده، از آن جهت است که مؤمنان برادران دینی یکدیگرند، همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯜ ﯝ ﯞ).[593]

جز این نیست که همه مؤمنان با هم برادرند.

رسول خدا- می‌فرماید:

الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، تَتَكَافَى دِمَاؤُهُمْ، وَهُمْ يَدٌ عَلَى مَنْ سِوَاهُمْ، يَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُمْ.[594]

مؤمنان برادرند، خونشان برابر است، در برابر دیگران یکدست‌اند و کمترین آن‌ها [می‌تواند] کسی را به امان و زنهار همه‌شان درآورد.

امام صادق% می‌فرماید:

الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ، عَيْنُهُ وَدَلِيلُهُ، لَا يَخُونُهُ، وَلَا يَظْلِمُهُ، وَلَا يَغُشُّهُ، وَلَا يَعِدُهُ عِدَةً فَيُخْلِفَهُ.[595]

مؤمن برادر مؤمن، چشم او و راهنمای اوست. به او خیانت نکرده و ستم نمی‌کند، کلاه سرش نگذاشته و به او وعده‌ای نمی‌دهد که بدان عمل نکند.

 

و نیز می‌فرماید:

الْمُؤْمِنُ أَخُو الْمُؤْمِنِ كَالْجَسَدِ الْوَاحِدِ، إِنِ اشْتَكَى شَيْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذَلِكَ فِي سَائِرِ جَسَدِهِ، وَأَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ.[596]

مؤمن برادر مؤمن است، همچون یک پیکر که هرگاه عضوی از آن به درد آید دیگر اندام‌ها آن درد را حس می‌کنند؛ ارواح آن‌ها از یک روح است.

 

 

س) نحوۀ مسابقۀ مؤمنان

با مطالعۀ روایات نقل شدۀ از امام حسین% پی به وجود مطالبی در این زمینه خواهیم برد.

شیخ حر عاملی می‌نویسد:

مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ قَالَ: نَظَرَ (الْحُسَيْنُ) بْنُ عَلِيٍّ% إِلَى (النَّاسِ فِي يَوْمِ الْفِطْرِ) يَلْعَبُونَ وَيَضْحَكُونَ، فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ وَالْتَفَتَ إِلَيْهِمْ: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضَانَ مِضْمَاراً لِخَلْقِهِ يَسْتَبِقُونَ فِيهِ بِطَاعَتِهِ إِلَى رِضْوَانِهِ، فَسَبَقَ فِيهِ قَوْمٌ فَفَازُوا، وَتَخَلَّفَ آخَرُونَ فَخَابُوا، فَالْعَجَبُكُلُّ الْعَجَبِ مِنَ الضَّاحِكِ اللَّاعِبِ فِي الْيَوْمِ الَّذِي يُثَابُ فِيهِ الْمُحْسِنُونَ وَيَخِيبُ فِيهِ الْمُقَصِّرُونَ، وَأيْمُ اللَّهِ لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ لَشُغِلَ مُحْسِنٌ بِإِحْسَانِهِ وَمُسِيءٌ بِإِسَاءَتِهِ.[597]

محمد بن علی بن الحسین گوید: حسین بن علی' در روز عید فطر گروهی را دید که مشغول بازی و خنده بودند، پس در حالی که به آنان اشاره می‌کرد به اصحاب خویش فرمود: همانا خداوند عزوجل ماه رمضان را میدان مسابقه برای بندگان خود قرار داده است تا با طاعت و عبادت خود برای رسیدن به رضوان و خشنودی خداوند از یکدیگر پیشی بگیرند، پس گروهی در این میدان تاختند و به خشنودی الهی فائز شدند و عدّه‌ای دیگر عقب افتادند و تقصیر کرده و زیان دیدند، پس شگفتا و بسیار شگفتا از آن‌که به خنده و بازی مشغول باشد در چنین روزی که نیکوکاران در این روز پاداش می‌یابند و تقصیرکاران زیان می‌بینند و قسم به خدا که اگر حجاب از میان برخیزد و پرده کنار رود بی‌تردید و حتماً نیکوکار مشغول نیکوکاری خود شود و بدکردار گرفتار زشت‌کاری خود باشد.

از این حدیث به دست می‌آید مؤمنان با طاعت الهی مسابقه می‌دهند.

امام صادق% فرمود:

تَنَافَسُوا فِي الْمَعْرُوفِ لِإِخْوَانِكُمْ وَكُونُوا مِنْ أَهْلِهِ.[598]

در نیکی رساندن به برادران خود با یکدیگر مسابقه گذارید و اهل نیکی باشید.

و نیز فرمود:

وَاللَّهِ مَا بَعْدَنَا غَيْرُكُمْ، وَإِنَّكُمْ مَعَنَا فِي السَّنَامِ الْأَعْلَى، فَتَنَافَسُوا فِي الدَّرَجَاتِ.[599]

به خدا سوگند که بعد از ما غیر از شما کسی نیست و همانا شما با ما در مقامات عالی هستید. پس در درجات با یکدیگر مسابقه دهید.

 

 

ع) از وظایف ما نسبت به مؤمنان

از روایات حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود انسان‌ها نسبت به برادران ایمانی خود وظایفی دارند، از قبیل:

1. لزوم حفظ حرمت برادران مؤمن در غیاب آنان

کراجکی می‌نویسد:

وَمِنْ كَلَامِ الْحُسَيْنِ% قَوْلُهُ يَوْماً لِابْنِ عَبَّاسٍ: يَا بْنَ عَبَّاسٍ، لَا تَكَلَّمَنَّ فِيمَا لَا يَعْنِيكَ فَإِنَّنِي أَخَافُ عَلَيْكَ فِيهِ الْوِزْرَ، وَلَا تَكَلَّمَنَّ فِيمَا يَعْنِيكَ حَتَّى تَرَى لِلْكَلَامِ مَوْضِعاً، فَرُبَّ مُتَكَلِّمٍ قَدْ تَكَلَّمَ بِالْحَقِّ فَعِيبَ. وَلَا تُمَارِيَنَّ حَلِيماً وَلَا سَفِيهاً، فَإِنَّ الْحَلِيمَ يَقْلِيكَ، وَالسَّفِيهَ يُرْدِيكَ. وَلَا تَقُولَنَّ فِي أَخِيكَ الْمُؤْمِنِ إِذَا تَوَارَى عَنْكَ إِلَّا [مِثْلَ] مَا تُحِبُّ أَنْ يَقُولَ فِيكَ إِذَا تَوَارَيْتَ عَنْهُ. وَاعْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ يَعْلَمُ أَنَّهُ مَأْخُوذٌ بِالْإِجْرَامِ، مَجْزِيٌّ بِالْإِحْسَانِ، وَالسَّلَامُ.[600]

از امام حسین% نقل شده که روزی خطاب به ابن عباس فرمود: ای ابن عباس! در آنچه به کارت نمی‌آید، سخن مگو که من از گرانی بار آن بر تو می‌ترسم و در آنچه به کارَت می‌آید هم سخن مگو تا آن‌که برای سخنت، جایی مناسب ببینی. بسی گوینده به حق را [چون نابجا گفت]، عیبناک نمودند. با بردبار و نابخرد مستیز که بردبار، تو را دشمن می‌دارد و نابِخرد، به سقوطت می‌کشد. در پشت سرِ برادر مؤمنت چیزی مگو، جز مانند آنچه دوست داری او در پشتِ سر تو بگوید و به گونۀ کسی عمل کن که می‌داند به سبب جرم‌هایش، دستگیر و به نیکی‌هایش، پاداش داده می‌شود. والسلام!

از این حدیث به دست می‌آید حفظ حرمت برادران مؤمن در غیاب آنان بر همگان لازم است.

امام صادق% فرمود:

مَنْ رَوَى عَلَى مُؤْمِنٍ رِوَايَةً يُرِيدُ بِهَا شَيْنَهُ وَهَدْمَ مُرُوءَتِهِ لِيَسْقُطَ مِنْ أَعْيُنِ النَّاسِ، أَخْرَجَهُ اللَّهُ مِنْ وَلَايَتِهِ إِلَى وَلَايَةِ الشَّيْطَانِ، فَلَا يَقْبَلُهُ الشَّيْطَانُ.[601]

هر که بر ضرر مؤمن داستانی بگوید و قصدش عیب او و ریختن آبرویش باشد که از چشم مردم بیفتد خداوند او را از دوستی خود به دوستی شیطان براند و شیطان هم او را نپذیرند.

2. زدودن اندوه از مؤمن

امام حسین% می‌فرماید:

... وَمَنْ نَفَّسَ كُرْبَةَ مُؤْمِنٍ فَرَّجَ اللَّهُ عَنْهُ كُرَبَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.[602]

... و هر کس غم مؤمنی را بزُداید، خداوند، غم‌های دنیا و آخرتش را از او می‌زداید.

از این جمله استفاده می‌شود زدودن اندوه از مؤمن آثار مثبتی دارد از آن جمله زدوده شدن اندوه از انسان در دنیا و آخرت است.

امام صادق% فرمود:

مَنْ نَفَّسَ عَنْ مُؤْمِنٍ كُرْبَةً، نَفَّسَ اللَّهُ عَنْهُ كُرَبَ الْآخِرَةِ، وَخَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ وَهُوَ ثَلِجُ الْفُؤَادِ.[603]

هر که غمی از مؤمنی بزداید، خداوند اندوه‌های آخرت را از او برطرف سازد و از گورش خنک‌دل بیرون آید.

 

ف) از وظایف ما نسبت به ایمان کودکان

از برخی روایات حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود انسان نسبت به ایمان کودکان خود وظایفی دارد، از قبیل:

1. لزوم رسوخ دادن اصول ایمان از کودکی در افراد

تلمسانی می‌نویسد:

وَلَمَّا تُوُفِّيَ الْحَسَنُ% أَدْخَلَهُ قَبْرَهُ الْحُسَيْنُ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ وَعُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ، ثُمَّ وَقَفَ عَلَى قَبْرِهِ وَقَدْ اغْرَوْرَقَتْ عَيْنَاهُ فَقَالَ: «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْكَ أَبَا مُحَمَّدٍ، فَلَئِنْ عَزَّتْ حَيَاتُكَ لَقَدْ هَدَّتْ وَفَاتِكَ، وَلَنِعْمَ الرُّوحُ رُوحٌ تَضَمَّنَهُ بَدَنُكَ، وَلَنِعْمَ الْجَسَدُ جَسَدٌ تَضَمَّنَهُ كَفَنُكَ، وَلَنِعْمَ الْكَفَنُ كَفَنٌ تَضَمَّنَهُ لَحْدُكَ، وَكَيْفَ لَا تَكُونُ كَذَلِكَ وَأَنْتَ حَلَفَ التُّقَى وَجَدُّكَ النَّبِيُّ الْمُصْطَفَى وَأَبُوكَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى وَأُمُّكَ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءِ وَعَمُّكَ جَعْفَرٌ الطَّيَّارُ فِي جَنَّةِ الْمَأْوَى؟ غَذَّتْكَ أَكُفُّ الْحَقِّ، وَرُبِّيتَ فِي حِجْرِ الْإِسْلَامِ، وَرَضَعْتَ ثَدْيَ الْإِيمَانِ...».[604]

چون حسن% وفات یافت، حسین% و محمد بن حنفیه و عبیدالله بن عباس او را وارد قبرش نمودند، آنگاه حسین% بر سر قبر او ایستاد و در حالی که چشمانش اشک‌آلود بود فرمود: رحمت خدا بر تو باد ای ابا محمد! اگر زندگی تو مایۀ عزت بود ولی مرگت کمرشکن بود و چه نیک است روحی که بدنت آن را در برگرفته و چه نیک است جسدی که کفنت آن را در برگرفته و چه نیک است کفنی که قبرت آن را در برگرفته است و چگونه چنین نباشد در حالی که تو هم‌قسم تقوا هستی؟ و جدت پیامبر مصطفی- و پدرت علی مرتضی و مادرت فاطمۀ زهرا و عمویت جعفر طیار در بهشت مأوی است. دستان حق تو را خوراک داده و در دامان اسلام تربیت یافته و از پستان ایمان نوشیده‌ای...

از جملۀ «وَرَضَعْتَ ثَدْيَ الْإِيمَانِ» ضمناً به دست می‌آید باید از کودکی اصول ایمان را در افراد رسوخ داد؛ زیرا کلمۀ «رضع» و «ثدی» در مورد طفل به کار می‌رود، گرچه در اینجا به عنوان استعاره آورده شده است.

عبدالله بن فضاله از امام صادق و امام باقر' روایت کرده که از آن حضرت شنیدم که می‌فرمود:

إِذَا بَلَغَ الْغُلَامُ ثَلَاثَ سِنِينَ يُقَالُ لَهُ: قُلْ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ سَبْعَ مَرَّاتٍ، ثُمَّ يُتْرَكُ حَتَّى يَتِمَّ لَهُ ثَلَاثُ سِنِينَ وَسَبْعَةُ أَشْهُرٍ وَعِشْرُونَ يَوْماً، فَيُقَالَ لَهُ: قُلْ: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ سَبْعَ مَرَّاتٍ...[605]

وقتی پسربچه به سنّ سه سالگی رسید به او می‌گویند: بگو: «لا إله إلّا الله» تا هفت مرتبه؛ بعد او را به حال خود می‌گذارند تا سه سال و هفت ماه و بیست روز از سنّ او بگذرد، آنگاه به او می‌گویند: بگو «محمد رسول الله» تا هفت بار...

از امام رضا% نقل شده که فرمود:

مُرِ الصَّبِيَّ فَلْيَتَصَدَّقْ بِيَدِهِ بِالْكِسْرَةِ وَالْقَبْضَةِ وَالشَّيْءِ وَإِنْ قَلَّ؛ فَإِنَّ كُلَّ شَيْءٍ يُرَادُ بِهِ اللَّهُ وَإِنْ قَلَّ بَعْدَ أَنْ تَصْدُقَ النِّيَّةُ فِيهِ عَظِيمٌ.[606]

به بچه دستور بده که به دست خود تکه نانی یا یک مشت (گندم و...) صدقه بدهد، اگرچه صدقه اندک باشد، زیرا هرچه که هدف از آن، خدا باشد، اگرچه کم باشد، بزرگ است.

2. استحکام شاکلۀ افراد باایمان از کودکی

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَرَضَعْتَ ثَدْيَ الْإِيمَانِ» ضمناً به دست می‌آید شاکلۀ افراد از کودکی با ایمان مستحکم می‌شود.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

بَادِرُوا أَحْدَاثَكُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ تَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ.[607]

نوجوانان خود را، پیش از آن‌که [فرقه] مرجئه به سراغشان روند، حدیث بیاموزید.

3. لزوم سیراب کردن کودک از ایمان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَرَضَعْتَ ثَدْيَ الْإِيمَانِ» ضمناً به دست می‌آید باید کودک را از ایمان سیراب نمود.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

وَيْلٌ لِأَوْلَادِ آخِرِ الزَّمَانِ مِنْ آبَائِهِمْ، فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، مِنْ آبَائِهِمُ الْمُشْرِكِينَ؟ فَقَالَ: لَا، مِنْ آبَائِهِمُ الْمُؤْمِنِينَ، لَا يُعَلِّمُونَهُمْ شَيْئاً مِنَ الْفَرَائِضِ، وَإِذَا تَعَلَّمُوا أَوْلَادُهُمْ مَنَعُوهُمْ وَرَضُوا عَنْهُمْ بِعَرَضٍ يَسِيرٍ مِنَ الدُّنْيَا، فَأَنَا مِنْهُمْ بَرِيءٌ وَهُمْ مِنِّي بِرَاءٌ.[608]

وای بر فرزندان آخر الزمان از روش پدرانشان! سؤال شد: ای رسول خدا! از پدران مشرک آن‌ها؟ حضرت فرمود: نه؛ از پدران مؤمنشان که چیزی از فرائض دینی را به آن‌ها یاد نمی‌دهند و اگر فرزندان، هم پی فراگیری بروند، آن‌ها را منع می‌کنند و تنها از این خشنودند که آن‌ها درآمد مالی داشته باشند هرچند ناچیز باشد. سپس فرمود: من از این پدران بیزارم و آنان نیز از من بیزارند!

 


 

 

ص) فرق بین ایمان و یقین

یحیی بن یعمن می‌گوید:

كُنْتُ عِنْدَ الْحُسَيْنِ% إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ مُتَلَثِّماً أَسْمَرُ شَدِيدُ السُّمْرَةِ، فَسَلَّمَ وَرَدَّ الْحُسَيْنُ%، فَقَالَ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، مَسْأَلَةٌ، قَالَ: هَاتِ، قَالَ: كَمْ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَالْيَقِينِ؟ قَالَ: أَرْبَعُ أَصَابِعَ، قَالَ: كَيْفَ؟ قَالَ: الْإِيمَانُ مَا سَمِعْنَاهُ، وَالْيَقِينُ مَا رَأَيْنَاهُ، وَبَيْنَ السَّمْعِ وَالْبَصَرِ أَرْبَعُ أَصَابِعَ...[609]

در محضر امام حسین% شرفیاب بودم، عربی نقاب‌دار با چهره‌ای تیره‌رنگ وارد شد و سلام کرد. حضرت%، سلام او را پاسخ داد. آن مرد گفت: ای فرزند رسول خدا-، سؤالی دارم؟ فرمود: بپرس. گفت: فاصله میان ایمان و یقین چه قدر است؟ فرمود: «چهار انگشت». گفت: چگونه؟ فرمود: «ایمان آن است که آن را می‌شنویم و یقین آن است که آن را می‌بینیم و فاصله بین گوش و چشم چهار انگشت است»...

از این حدیث استفاده می‌شود بین ایمان و یقین فرق و فاصله است.

همچنین ابن عدیم به سندش از محمد بن مِسعَر یَربوبی نقل می‌کند که گفت:

قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍL لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّL: كَمْ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَالْيَقِينِ؟ قَالَ: أَرْبَعُ أَصَابِعَ، قَالَ: بَيِّنْ، قَالَ: الْيَقِينُ مَا رَأَتْهُ عَيْنُكَ، وَالْإِيمَانُ مَا سَمِعَتْ اُذُنُكَ وَصَدَّقَتْ بِهِ، قَالَ: أَشْهَدُ أَنَّكَ مِمَّنْ أَنْتَ مِنْهُ، ذُرِّيَّةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ.[610]

علی بن ابی‌طالب (رضی الله عنه) به [فرزندش] حسین بن علی (رضی الله عنه) فرمود: «میان ایمان و یقین، چقدر فاصله است؟». گفت: چهار انگشت. فرمود: «توضیح بده». گفت: یقین، آن است که چشمت دیده است و ایمان، آن است که گوشَت شنیده و تصدیقش کرده است. علی% فرمود: «گواهی می‌دهم که تو، از همان کسی هستی که از اویی (از فاطمه& و پیامبر-)؛ نسلی که برخی از آن‌ها، از برخی دیگرند».

از این پاسخ حضرت استفاده می‌شود بین ایمان و یقین فرق است:

الف) ایمان ناشی از شنیدنی‌هایی است که به آن‌ها تصدیق قلبی می‌شود.

ب) یقین ناشی از دیدنی‌هاست که ادراک می‌گردد.

گرچه یقین اوج ایمان به حساب می‌آید؛ و لذا از امام صادق% نقل شده که فرمود:

الْمُؤْمِنُ لَهُ قُوَّةٌ فِي دِينٍ، وَحَزْمٌ فِي لِينٍ، وَإِيمَانٌ فِي يَقِينٍ...[611]

مؤمن در دین نیرومند است و نرمش را با قاطعیت توأم کرده است و ایمانی همراه با یقین دارد...

 

 

ق) اطلاقات عنوان مؤمن

امام حسین% فرمود:

إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللَّهَ عِصْمَتَهُ، وَقَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فِي نَعْتِ الْمُؤْمِنِينَ، وَتَارَةً يَنْظُرُ فِي وَصْفِ الْمُتَجَبِّرِينَ، فَهُوَ مِنْهُ فِي لَطَائِفَ، وَمِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَارُفٍ، وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ، وَمِنْ قُدْسِهِ عَلَى تَمْكِينٍ.[612]

به راستی، مؤمن خداوند را نگهدار خویش گرفته و گفتارش را آیینه [و نصب العین] خود ساخته است. باری در صفت مؤمنان بنگرد و دگربار در وصف زورگویان دقّت کند، پس او خود به خود از سوی خویش غرق در لطیفه‌ها [ی الهی] است و با نفس خویش آشناست [و خود خویشتن‌شناس] و از هوشمندی خود به [مرحله] یقین رسیده و به سبب پاکی خویش قدرتمند و مطمئن است.

از این حدیث به دست می‌آید مؤمن در مقابل دو دسته از افراد است:

1. کافر؛

2. افراد سرکش و ظالم.

امام صادق% فرمود:

وَقَدْ يَخْرُجُ مِنَ الْإِيمَانِ بِخَمْسِ جِهَاتٍ مِنَ الْفِعْلِ كُلُّهَا مُتَشَابِهَاتٌ مَعْرُوفَاتٌ: الْكُفْرُ، وَالشِّرْكُ، والضَّلَالُ، وَالْفِسْقُ، وَرُكُوبُ الْكَبَائِرِ.[613]

[بنده] به سبب یکی از پنج کار که همگی مانند هم و شناخته‌شده هستند، از ایمان خارج می‌شود: کفر، شرک، گمراهی، فسق و ارتکاب کبائر.

 

 

ر) از شروط نافع بودن ایمان

از عبادة بن ربعی نقل شده که به امام حسین% عرض کرد:

يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّ الْحَوَارِيِّينَ كَانَتْ لَهُمْ عَلَامَاتٌ يُعْرَفُونَ بِهَا، فَهَلْ لَكُمْ عَلَامَاتٌ تُعْرَفُونَ بِهَا؟

فَقَالَ لَهُ: يَا عُبَادَةُ، نَحْنُ عَلَامَاتُ الْإِيمَانِ فِي بَيْتِ الْإِيمَانِ، مَنْ أَحَبَّنَا أحَبَّهُ اللَّهُ، وَنَفَعَهُ إِيمَانُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَيُقْبَلُ مِنْهُ عَمَلُهُ، وَمَنْ أَبْغَضَنَا أَبْغَضَهُ اللَّهُ، وَلَمْ يَنْفَعُهُ إِيمَانُهُ، ولَمْ يُتَقَبَّلْ عَمَلُهُ.

قَالَ: فَقُلْتُ: وَإِنْ دَأَبَ وَنَصِبَ، قَالَ: نَعَمْ، وَصَامَ وَصَلَّى.

ثُمَّ قَالَ: يَا عُبَادَةُ، نَحْنُ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ، وَبِنَا جَرَتِ النُّبُوَّةُ، وَبِنَا يُفْتَحُ، وَبِنَا يُخْتَمُ لَا بِغَيْرِنَا.[614]

ای فرزند رسول خدا! حواریون نشانه‌هایی داشتند که توسط آن‌ها شناخته می‌شدند، آیا برای شما نیز نشانه‌هایی است که توسط آن‌ها شناخته شوید؟

حضرت به او فرمود: ای عباده! ما نشانه‌های ایمان در خانۀ ایمانیم، هر کس ما را دوست بدارد خداوند او را دوست می‌دارد و ایمانش او را روز قیامت نفع داده و عملش از او قبول می‌شود و هر کس ما را دشمن بدارد خداوند او را دشمن داشته و ایمانش به او نفع نداده و عملش قبول نمی‌شود.

عباده گفت: به حضرت گفتم گرچه تلاش و کوشش نماید؟ حضرت فرمود: آری و اگرچه روزه گرفته و نماز بخواند.

آنگاه فرمود: ای عباده! ما چشمه‌های حکمتیم و توسط ما نبوت به جریان افتاده و توسط ما [حقایق] باز و بسته می‌شود نه غیر ما.

از عطف «وَنَفَعَهُ إِيمَانُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» بر جواب شرط به دست می‌آید شرط نفع رساندن ایمان در روز قیامت، دوستی اهل بیت( است.

از رسول خدا- نقل شده که فرمود:

حُبِّي وَحُبُّ أَهْلِ بَيْتِي نَافِعٌ فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ أَهْوَالُهُنَّ عَظِيمَةٌ: عِنْدَ الْوَفَاةِ، وَفِي الْقَبْرِ، وَعِنْدَ النُّشُورِ، وَعِنْدَ الْكِتَابِ، وَعِنْدَ الْحِسَابِ، وَعِنْدَ الْمِيزَانِ، وَعِنْدَ الصِّرَاطِ.[615]

دوست داشتن من و دوست داشتن خاندان من در هفت جای بسیار وحشتناک به کار آید: هنگام مردن، در گور، هنگام رستاخیز، هنگام دیدن نامه اعمال، هنگام حسابرسی [اعمال]، نزد ترازو [ی اعمال] و صراط.

سوم: کفر

سوّم: کفر

مقدمه

مفهوم کفر

از کتاب‌های لغت استفاده می‌شود برای مادۀ «کفر» دو معناست؛ یکی جحد و انکار و دیگری ستر و پوشاندن.

فیومی در «مصباح المنیر» می‌نویسد:

كفر باللّه (يكفر) (كفراً) و(كفراناً) و(كفر) النعمة وبالنعمة أيضاً: جحدها ... و(كفر) بكذا تبرأ منه ... و(كفرته) (كفراً) سترته ... ويقال للفلاح: (كافر)؛ لأنّه (يكفر) البذر، أي يستره.[616]

کفر ورزید به خدا کفر ورزیدنی و کفران نعمت کرد یعنی آن را انکار نمود ... و کفر ورزید به فلان چیز یعنی از آن تبری جست ... و به آن کفر ورزیدم یعنی پوشاندم ... و به کشاورز کافر می‌گویند؛ زیرا بذر را مستور می‌نماید...

از کلام فیومی اشتراک لفظی بین این دو معنا استفاده می‌شود.

ابن فارس در «معجم مقاییس اللغة» می‌نویسد:

كفر: الكاف والفاء والراء أصل صحيح يدل على معنى واحد، وهو الستر والتغطية، يقال لمن غطّى درعه بثوب: قد كفر درعه ... والكفر ضدّ الإيمان، سمّي لأنّه تغطية الحق، وكذلك كفران النعمة: جحودها وسترها.[617]

کفر اصل صحیحی است که دلالت بر یک معنا دارد و آن ستر و پوشاندن است. گفته می‌شود به کسی که زره خود را زیر لباسش پوشانده (کفر درعه) ... و کفر ضد ایمان است و به آن نامیده شده؛ زیرا حق را می‌پوشاند. همچنین کفران نعمت به معنای انکار و پوشاندن آن است.

از ظاهر کلام ابن فارس استفاده می‌شود لفظ «کفر» یک معنا بیشتر ندارد که در آن حقیقت است و معانی دیگر برای آن مجازی است. همچنین از ظاهر کلام برخی از لغویان استفاده می‌شود معنای حقیقی کفر، ستر و پوشاندن است و معانی دیگر به آن بازمی‌گردد.

جوهری در «صحاح اللغة» می‌نویسد:

وكل شيء غطّى شيئاً فقد كفره، قال ابن السكيت: ومنه سمّى الكافر؛ لأنّه يستر نعم اللّه عليه.[618]

هر چیزی که چیز دیگر را بپوشاند آن را «کفر» می‌گویند. ابن سکیت گفته: بدین جهت است که عنوان کافر را بر شخصی اطلاق می‌کنند؛ زیرا نعمت‌های الهی را که خداوند به او داده می‌پوشاند.

راغب اصفهانی می‌نویسد:

الكفر في اللغة: ستر الشيء، ووصف الليل بالكافر لستره الأشخاص، والزراع لستره البذر في الأرض ... والكافور: اسم أكمام الثمرة التي تكفرها ... وكفر النعمة وكفرانها: سترها بترك أداء شكرها، قال تعالى: (ﭴ ﭵ ﭶ)[619].[620]

کفر در لغت به معنای پوشاندن چیزی است و توصیف شب به کافر به جهت آن است که اشخاص را می‌پوشاند و نیز توصیف زارع به کافر به جهت پوشاندن بذر در زمین است ... و کافور اسم است برای پوسته‌های ثمره که آن را می‌پوشانند ... و کفر نعمت و کفران آن به معنای پوشاندن آن به ترک ادای شکر نعمت است، خداوند متعال می‌فرماید: «تلاش او بدون پاسخ گذاشته نمی‌شود».

ولی اشکال در اینجاست که «کفر» به معنای ستر و پوشش به فتح «کاف» است نه به ضم کاف که در اصطلاح دینی به کار می‌رود.

لذا جوهری در «صحاح اللغة» می‌نویسد:

والكفر بالفتح: التغطية.[621]

کفر به فتح به معنای پوشاندن است.

همان‌گونه که در صورت ارجاع معنای کفر ضد ایمان به معنای ستر در متعلق آن اختلاف است که آیا مقصود از آن پوشاندن نعمت است یا پوشاندن حقایق ظلمت معنوی.

ولی علامه مصطفوی می‌نویسد:

أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو الرد وعدم الاعتناء بشيء، ومن آثاره: التبري، المحو، التغطية.

ومن مصاديقه: الرد وعدم الاعتناء بالإنعام والإحسان، الرد وعدم الاعتناء والتوجّه إلى الحق في أيّ مرتبة كان، والأرض البعيدة عن التوجّه والاعتناء إليها، وهكذا الكافور، والفلاح لا يعتنى بالماء والبذر وما يلزم في الزراعة ويردها برجاء المحصول، والكفارة ترد ما في الذمّة من واجب، ومغيب الشمس يردها إلى الغيبة والستر، والماء الكثير في النهر يرد بعضه بعضاً.

وهذا المعنى له مراتب ودرجات بلحاظ نفس الرد شدّة وضعفاً، ومن جهة خصوصيات المردود واختلاف مراتبه.[622]

همانا اصل واحد در این ماده همان ردّ و عدم اعتنا به چیزی است و از آثار آن تبری، محو، پوشاندن است.

و از مصادیق آن ردّ و عدم اعتنا به انعام و احسان و ردّ و عدم اعتنا و توجه به حق در هر مرتبه و سرزمین دور از توجه و اعتنا به آن است؛ و همچنین کافور و کشاورز به آب و بذر و آنچه در زراعت لازم است بی‌اعتنایی کرده و به امید محصول آن را رها می‌سازد و کفاره آنچه در ذمه از واجبات است را ردّ می‌کند؛ و غایب شدن خورشید او را به غیبت و مستور شدن می‌کشاند و آب بسیار در نهر عامل ردّ شدن برخی از آن به واسطۀ برخی دیگر است.

و برای این معنا مراتب و درجاتی به لحاظ نفس ردّ از جهت شدت و ضعف و از جهت خصوصیات مردود و اختلاف مراتب آن است.

ابن منظور می‌نویسد:

الكفر نقيض الإيمان، آمنّا باللّه وكفرنا بالطاغوت، كفر باللّه يكفر كفراً وكفوراً وكفراناً، ويقال لأهل دار الحرب: قد كفروا، أي عصوا وامتنعوا، والكفر: كفر النعمة وهو نقيض الشكر، والكفر: جحود النعمة وهو ضدّ الشكر، وقوله تعالى: (ﯕ ﯖ ﯗ)[623]، أي جاحدون، وكفر نعمة اللّه يكفرها كفوراً وكفراناً، وكفر بها: جحدها و سترها، وكافره حقه: جحده.[624]

کفر نقیض ایمان است، ایمان آوردیم به خدا و به طاغوت کفر ورزیدیم، کفر ورزید به خدا کفر ورزیدنی؛ و گفته می‌شود به اهل دار الحرب: آنان کافر شدند یعنی عصیان و نافرمانی کرده‌اند؛ و کفر: به معنای کفر نعمت نیز آمده که نقیض شکر است و کفر به معنای انکار نعمت بوده که ضد شکر است؛ و قول خداوند متعال: «ما به هر چیزی کافریم» یعنی منکریم؛ و کفران ورزید به نعمت خدا، کفران می‌ورزد کفران ورزیدنی یعنی آن را انکار کرده و پوشانده است؛ و حق او را کافر شد یعنی منکر شد...

از کلام علامه مصطفوی استفاده می‌شود بازگشت معنای کفر به ستر و پوشاندن نیست و شاهد آن این‌که خداوند متعال فرمود:

(ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ).[625]

روز قیامت برخی از شما به برخی دیگر کفر می‌ورزند.

معنای «کفر» در این آیه تبری است که از مراتب انکار و جحود است و نمی‌توان معنای آن را به ستر و پوشاندن بازگردانید.

مفهوم اصطلاحی کفر

برای (کفر) در اصطلاح معانی گوناگونی شده است:

1. تعریف به عدم ایمان

در صورتی که کفر مورد بحث کفر حقیقی مقابل ایمان باشد.

شهید ثانی می‌نویسد:

عرّفه جماعة بأنّه عدم الإيمان عمّا من شأنه أن يكون مؤمناً، سواء كان ذلك العدم بضدّ أو بلا ضدّ.

فبالضدّ كأن يعتقد عدم الأصول التي بمعرفتها يتحقق الإيمان، أو عدم شيء منها.

وبغير الضدّ كالخالي من الاعتقادين، أي اعتقاد ما به يتحقق الإيمان، واعتقاد عدمه، وذلك كالشاك، أو الخالي بالكلية، كالذي لم يقرع سمعه شيء من الأمور التي يتحقق الإيمان بها.

ويمكن إدخال الشاك في القسم الأوّل؛ إذ الضدّ يخطر بباله، وإلّا لما صار شاكاً.[626]

جماعتی آن را به عدم ایمان تعریف کرده‌اند از کسی که شأنیت مؤمن بودن را دارد، چه تحقق آن عدم، همراه با ضد باشد یا نباشد.

و به ضد به آن است که شخصی معتقد به عدم اصولی باشد که با معرفت به آن‌ها ایمان تحقق می‌یابد یا عدم هیچ یک از اصول.

و با غیر ضد مثل کسی که خالی از اعتقادی است که به واسطۀ آن ایمان تحقق می‌یابد و با اعتقاد به عدم آن؛ و آن همانند شک کننده یا خالی از عقیده به طور کلی است.

و ممکن است داخل کردن شک کننده در قسم اول؛ زیرا ضد به فکر او خطور می‌کند وگرنه شک کننده به حساب نمی‌آید.

2. تعریف به تکذیب

ابن الوزیر می‌نویسد:

واعلم أنّ أصل الكفر هو التكذيب المتعمّد لشيء من كتب الله تعالى المعلومة أو لأحد من رسله( أو لشيء مما جاؤوا به إذا كان ذلك الأمر المكذّب به معلوماً بالضرورة من الدين، ولا خلاف أنّ هذا القدر كفر، ومن صدر عنه فهو كافر إذا كان مكلّفاً مختاراً غير مختل العقل ولا مكره.[627]

و بدان که اصل کفر همان تکذیب عمدی آیات معلوم کتاب‌های خداوند متعال یا یکی از رسولان او( یا چیزی از تعلیماتی است که آنان آورده‌اند، در صورتی که امر تکذیب شده از جمله اموری باشد که ضروری بودنش از دین معلوم باشد؛ و خلافی نیست در این‌که این مقدار کفر است و لذا هرکس آن امر از او صادر شود کافر است در صورتی که مکلف مختار و صحیح العقل و غیرمکره باشد.

تقی الدین سبکی می‌گوید:

التكفير حكم شرعي سببه جحد الربوبية أو الوحدانية أو الرسالة أو قول أو فعل حكم الشارع بأنّه كفر وإن لم يكن جحداً.[628]

تکفیر حکم شرعی است و سبب آن انکار ربوبیت یا وحدانیت [خدا] یا رسالت یا قول یا فعلی است که شارع حکم به کفر آن کرده گرچه انکار به حساب نیاید.

شیخ عبدالرحمن سعدی نیز می‌نویسد:

وحدّ الكفر الجامع لجميع أجناسه وأنواعه وأفراده هو جحد ما جاء به الرسول أو جحد بعضه، كما أنّ الإيمان اعتقاد ما جاء به الرسول والتزامه جملة وتفصيلاً، فالإيمان والكفر ضدّان متى ثبت أحدهما ثبوتاً كاملاً انتفى الآخر.[629]

و حدّ کفری که جامع تمام اجناس و انواع و افراد آن است عبارت است از انکار آنچه پیامبر- آورده یا برخی از آن‌ها را انکار نماید، همان‌گونه که ایمان به معنای اعتقاد به تعلیمات پیامبر- و التزام اجمالی و تفصیلی به آن‌هاست. پس ایمان و کفر دو ضد یکدیگرند که اگر یکی از آن دو به طور کامل ثابت شود دیگری منتفی می‌گردد.

غزالی نیز «کفر» را به معنای تکذیب عقیده‌ای گرفته که تصدیق به آن ایمان است.[630]

و بنابراین تعریف تقابل بین کفر و ایمان از نوع تقابل ضدین است؛ زیرا تکذیب به مجرد عدم تصدیق تحقق نمی‌یابد. بدین جهت شک کفر نیست چه رسد به جهل بسیط و غفلت.

3. تعریف به انکار صدق نبی

ابن میثم بحرانی «کفر» را به معنای انکار صدق پیامبر- و نیز انکار اموری دانسته که ضروری بودن آن‌ها معلوم است.[631]

حصکفی از علمای احناف «کفر» را در لغت به معنای ستر گرفته و شرعاً به معنای تکذیب اموری دانسته که از جانب پیامبر- به عنوان ضروری دین معرفی شده است.[632]

4. تعریف به عدم تصدیق

جرجانی می‌نویسد:

المقصد الثالث في الكفر: وهو خلاف الإيمان، فهو عندنا عدم تصديق الرسول في بعض ما علم مجيئه ضرورة.[633]

مقصد سوم در کفر: و آن مقابل ایمان است و ایمان به معنای تصدیق نکردن پیامبر- در برخی از اموری است که علم ضروری به آمدنش از جانب اوست.

5. تعریف به جهل

باقلانی کفر را به معنای جهل به خداوند سبحان معنا کرده است.[634]

***

اینک بعد از ذکر این مقدمه به احادیث امام حسین% دربارۀ کفر می‌پردازیم:

 

الف) آثار کفر

از احادیث حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود که کفر آثاری دارد، از قبیل:

1. شکستن پیمان‌های الهی

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

لَمْ تُخْرِجْنِي لِرَأْفَتِكَ بِي، وَلُطْفِكَ لِي، وَإِحْسَانِكَ إِلَيَّ فِي دَوْلَةِ أَئِمَّةِ الْكُفْرِ الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ.[635]

از روی مهر و رأفتی که به من داشتی و احسانی که نسبت به من کردی مرا در دولت رهبران کفر که پیمانت را شکستند به جهان نیاوردی.

از آنجا که جملۀ «الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ» در مورد دولت رهبران کفر به کار رفته ضمناً به دست می‌آید کفر، منشأ شکستن پیمان‌های الهی است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ).[636]

آنان جز خدا چیزهایی را می‌پرستند که نه به آنان سودی می‌رساند و نه زیانی؛ و کافران همیشه در برابر پروردگارشان [در طریق کفر] پشتیبان یکدیگرند.

2. تکذیب رسولان

امام حسین% در دعای عرفه، دربارۀ دولت رهبران کفر، خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

الَّذِينَ نَقَضُوا عَهْدَكَ، وَكَذَّبُوا رُسُلَكَ.[637]

آنان که پیمانت را شکسته و پیامبرانت را تکذیب نمودند.

از مضمون این جمله و ارتباط آن با دولت رهبران کفر به دست می‌آید کفر منشأ تکذیب رسولان الهی است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ).[638]

آن‌ها که کافر شدند می‌گویند: «تو پیامبر نیستی!».

و نیز می‌فرماید:

(ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ).[639]

اگر تو را تکذیب کنند، [امر تازه‌ای نیست]؛ پیش از آن‌ها قوم نوح و عاد و ثمود [پیامبرانشان را] تکذیب کردند.

و نیز می‌فرماید:

(ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ).[640]

پیش از تو نیز پیامبرانی تکذیب شدند؛ و در برابر تکذیب‌ها، صبر و استقامت کردند؛ و [در این راه]، آزار دیدند تا هنگامی که یاری ما به آن‌ها رسید.

3. مخالفت با خدا

امام حسین% در دعای عرفه، دربارۀ ساحران فرعون خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ، وَقَدْ غَدَوْا فِي نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ رِزْقَهُ وَيَعْبُدُونَ غَيْرَهُ، وَقَدْ حَادُّوهُ وَنَادُّوهُ.[641]

ای آن‌که ساحران را پس از مدت‌ها انکار و کفر رهایی بخشید، در صورتی که آنان از نعمت‌هایش برخوردار بوده و روزی او را می‌خورده و دیگری را می‌پرستیدند و به تندی با او برخورد کرده و برای او شبیه قرار دادند.

از آنجا که لازمۀ معنای «حدّت» مخالفت و دشمنی است از سیاق و مضمون این جمله استفاده می‌شود کافران با خداوند متعال مخالفت و دشمنی داشته‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫ).[642]

کسانی که با خدا و رسولش دشمنی می‌کنند خوار و ذلیل شدند آن‌گونه که پیشینیان خوار و ذلیل شدند؛ ما آیات روشنی نازل کردیم و برای کافران عذاب خوارکننده‌ای است.

و نیز می‌فرماید:

(ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ ﰐ ﰑ).[643]

کسانی که با خدا و رسولش دشمنی می‌کنند، آن‌ها در زُمره ذلیل‌ترین افراد هستند!

4. مخالفت رسولان با کفر

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از عطف جملۀ اخیر بر ماقبل و سیاق آن استفاده می‌شود رسولان با کفر مخالف بوده‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫﯬ ﯭ ﯮ ﯯﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷﯸ ﯹ ﯺ ﯻﯼ ﯽ ﯾ ﯿﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉﰊ ﰋ ﰌ ﰍﰎ ﰏ ﰐ).[644]

پس به همین خاطر تو نیز آنان را به سوی این آیین واحد الهی دعوت کن و آن‌چنان که مأمور شده‌ای استقامت نما و از هوی و هوس‌های آنان پیروی مکن و بگو: «به هر کتابی که خدا نازل کرده ایمان آورده‌ام و مأمورم در میان شما عدالت کنم؛ خداوند پروردگار ما و شماست؛ نتیجه اعمال ما از آن ما است و نتیجه اعمال شما از آن شما، خصومت شخصی در میان ما نیست؛ و خداوند ما و شما را در یک جا جمع می‌کند و بازگشت [همه] به سوی اوست!».

و نیز می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓﭕ ﭖ ﭗ ﭘﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪﭬ ﭭ ﭮ ﭯ).[645]

بگو: ای کافران! آنچه را شما می‌پرستید من نمی‌پرستم! و نه شما آنچه را من می‌پرستم می‌پرستید و نه من هرگز آنچه را شما پرستش کرده‌اید می‌پرستم و نه شما آنچه را که من می‌پرستم پرستش می‌کنید؛ [حال که چنین است] آیین شما برای خودتان و آیین من برای خودم!

5. اتفاق رسولان بر مبارزۀ با کفر

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این‌که حضرت از صیغۀ جمع «رسله» در اینجا استفاده کرده به دست می‌آید رسولان بر مبارزۀ با کفر اتفاق‌نظر داشته‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ).[646]

در آن هنگام که رسولان از پیش رو و پشت سر [و از هر سو] به سراغشان آمدند [و آنان را دعوت کردند] که جز خدا را نپرستید آن‌ها گفتند: «اگر پروردگار ما می‌خواست فرشتگانی نازل می‌کرد؛ از این رو ما به آنچه شما مبعوث به آن هستید کافریم!».

6. خاموش نشدن نور حق با ظلمت کفر

از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

وَأَطْفَأْتَ نَارَ نُمْرُودَ عَنْ خَلِيلِكَ إِبْرَاهِيمَ فَجَعَلْتَهَا بَرْداً وَسَلاماً.[647]

خاموش کردی آتش نمرود را از ابراهیم خلیل و آن را سرد و سلامت قرار دادی.

پیامی که از این جمله استفاده می‌شود این‌که هرگز نار کفر و کافر نمی‌تواند نور حق و صاحب آن را خاموش نماید؛ زیرا گرچه حضرت در این دعا خطاب به خداوند متعال نموده، ولی می‌توان از آن پیام عمومی و مردمی استفاده نمود.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ).[648]

[سرانجام او را به آتش افکندند؛ ولی ما] گفتیم: «ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش!». آن‌ها می‌خواستند ابراهیم را با این نقشه نابود کنند؛ ولی ما آن‌ها را زیانکارترین مردم قرار دادیم!

7. کشتن رهبران الهی

خوارزمی می‌نویسد:

ثُمَّ إِنَّهُ% دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ، فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ دَنَا إِلَيْهِ مِنْ عُيُونِ الرِّجَالِ، حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَحْلِهِ، فَصَاحَ بِهِمُ: «وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ، إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَكُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ، وَارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عُرْباً كَمَا تَزْعُمُونَ».

فَنَادَاهُ شِمْرٌ: مَا تَقُولُ يَا حُسَيْنُ؟ فَقَالَ: «أَقُولُ: أَنَا الَّذِي أُقَاتِلُكُمْ وَتُقَاتِلُونِي، وَالنِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ، فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ وَطُغَاتَكُمْ وَجُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيَّاً». فَقَالَ لَهُ شِمْرٌ: لَكَ ذَلِكَ يَا بْنَ فَاطِمَةَ، ثُمَّ صَاحَ شِمْرٌ بِأَصْحَابِهِ: إِلَيْكُمْ عَنْ حَرَمِ الرَّجُلِ، وَاقْصِدُوهُ بِنَفْسِهِ، فَلَعَمْرِي لَهُوَ كُفْوٌ كَرِيمٌ.[649]

آنگاه امام%، دشمن را به مبارزه خواند و هرکه را از جنگجویان به او نزدیک شد، کشت. آنان میان او و خیمه‌اش حائل شدند و او فریاد زد: «وای بر شما ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمی‌هراسید، در دنیای خود آزاده باشید و اگر راست می‌گویید که عرب هستید، به نیاکان خود نگاه کنید».

شمر ندا کرد چه می‌گویی ای حسین؟ فرمود: «می‌گویم من و شما می‌جنگیم و زنان گناهی ندارند. پس تا زنده‌ام سرکشان و طغیان‌گران و نفهمان خود را از تعرض به حرم من دور کنید». شمر گفت: باشد، ای پسر فاطمه! و به نیروهایش گفت: از حرمش دور شوید و به خودش بپردازید که او رقیب جنگی بزرگواری است.

از این خطاب حضرت به شیعۀ آل ابوسفیان استفاده می‌شود بی‌دینی آثار بدی دارد که از آن جمله کشتن رهبران الهی است؛ یعنی بی‌دینی و بی‌ایمانی می‌تواند انسان را تا این مرحله به پیش برد، همان‌گونه که در مقابل، دین می‌تواند نگهدار انسان از این قبیل گناهان باشد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ).[650]

کسانی که نسبت به آیات خدا کفر می‌ورزند و پیامبران را به ناحق می‌کشند و [نیز] مردمی را که امر به عدالت می‌کنند به قتل می‌رسانند و به کیفر دردناک [الهی] بشارت ده!

8. عذاب، در انتظار بی‌ایمانان

از امام حسین% نقل شده که ضمن وصیت خود دربارۀ قیامت و اهوال آن فرمود:

... وَيَوْمَئِذٍ (ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ)[651]...[652]

... و در آن روز است که «نفع نمی‌دهد کسی را ایمانی که از قبل نبوده است یا در ایمانش، خیری کسب نکرده باشد، بگو منتظر باشید که ما نیز منتظرانیم»...

از مضمون این کلام حضرت که برگرفتۀ از آیات قرآن است استفاده می‌شود عذاب الهی در انتظار بی‌ایمانان است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ).[653]

بلکه کسانی که به آخرت ایمان ندارند، در عذاب و گمراهی دوری هستند.

و نیز می‌فرماید:

(ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ).[654]

[این دستورها برای آن است که] مبادا کسی روز قیامت بگوید: «افسوس بر من از کوتاهی‌هایی که در اطاعت فرمان خدا کردم و از مسخره‌کنندگان [آیات او] بودم!». یا بگوید: «اگر خداوند مرا هدایت می‌کرد، از پرهیزگاران بودم!». یا هنگامی که عذاب را می‌بیند بگوید: «ای کاش بار دیگر [به دنیا] بازمی‌گشتم و از نیکوکاران بودم!». آری، آیات من به سراغ تو آمد، امّا آن را تکذیب کردی و تکبّر نمودی و از کافران بودی!

9. خارج شدن از دین

ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا هَؤُلَاءِ الْمَارِقَةَ الَّذِينَ يُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِأَنْفُسِهِمْ، يُضاهِئونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ، بَلْ هُوَ اللَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.[655]

ای مردم! از این بیرون رفتگان از دین که خدا را به خود شبیه می‌کنند و مانند کافرانِ اهل کتابْ سخن می‌گویند، بپرهیزید که او خدایی بی‌نظیر، شنوا و بیناست. دیده‌ها او را درنمی‌یابند و او دیده‌ها را درمی‌یابد و اوست باریک‌بینِ آگاه.

از این حدیث به دست می‌آید اهل کتاب از دین خدا خارج‌اند؛ زیرا مأمور به پیروی از دین حضرت محمد- بوده و دین سابق آنان منسوخ است.

قاضی سعید قمی در شرح کلمۀ «مارقة» می‌نویسد:

اعلم أنّ «المارقة» هم الذين مرقوا عن الدين الحنيف الذي عليه أرباب اليقين وخرجت رقابهم عن ربقة التمسّك بالحبل المتين كما خرج السهم من الرمية إلى جانب آخر، وبذلك سمّيت الخوارج بـ «المارقة».[656]

بدان که «مارقه» کسانی هستند که از دین حنیف که ارباب یقین بر آن بوده بیرون آمده و گردن‌های خود را از حلقه‌های تمسک به ریسمان محکم خارج کرده‌اند، همان‌گونه که تیر از کمان خارج شده و به طرف دیگری می‌رود و بدین جهت خوارج را «مارقه» نامیده‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ).[657]

و هر کس جز اسلام [و تسلیم در برابر فرمان حق]، آیینی برای خود انتخاب کند، از او پذیرفته نخواهد شد؛ و او در آخرت، از زیانکاران است.

حضرت علی% می‌فرماید:

سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ- يَقُولُ: «يَخْرُجُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ أَحْدَاثُ الْأَسْنَانِ، سُفَهَاءُ الْأَحْلَامِ، قَوْلُهُمْ مِنْ خَيْرِ أَقْوَالِ الْبَرِّيَّةِ، صَلَاتُهُمْ أَكْثَرُ مِنْ صَلَاتِكُمْ، وَقِرَاءَتُهُمُ أَكْثَرُ مِنْ قِرَاءَتِكُمْ، لَا يُجَاوِزُ إِيمَانُهُمْ تَرَاقِيَهُمْ ـ أَوْ قَالَ: حَنَاجِرَهُمْ ـ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ، فَاقْتُلُوهُمْ فَإِنَّ قَتْلَهُمْ أَجْرٌ لِمَنْ قَتَلَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ».[658]

از رسول خدا- شنیدم که فرمود: «گروهی، در آخر الزمان پیدا می‌شوند که دارای افکاری پریشان و احمقانه هستند. گفتارشان از بهترین گفتار افراد روی زمین است و نمازشان از نماز شما بیشتر و قرآن خواندنشان از قرآن خواندن شما بیشتر است، ایمانشان از گلویشان تجاوز نمی‌کند، از دین به گونه‌ای خارج می‌شوند که گویی تیر از کمان خارج می‌شود، پس آن‌ها را بکشید، پس به درستی برای کشندگان این گروه در روز قیامت اجر و پاداش خواهد بود».


 

10. اوج خشم خدا از اعتقادات کفرآمیز

سید بن طاووس می‌نویسد:

قَالَ الرَّاوِي: فَتَقَدَّمَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَرَمَى نَحْوَ عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ% بِسَهْمٍ وَقَالَ: اشْهَدُوا لِي عِنْدَ الْأَمِيرِ أَنِّي أَوَّلُ مَنْ رَمَى. وَأَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْرُ. فَقَالَ% لِأَصْحَابِهِ: قُومُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ إِلَى الْمَوْتِ الَّذِي لَا بُدَّ مِنْهُ فَإِنَّ هَذِهِ السِّهَامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ.

فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ حَمْلَةً وَحَمْلَةً حَتَّى قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ% جَمَاعَةٌ.

قَالَ: فَعِنْدَهَا ضَرَبَ الْحُسَيْنُ% بِيَدِهِ إِلَى لِحْيَتِهِ وَجَعَلَ يَقُولُ: اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً، وَاشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى النَّصَارَى إِذْ جَعَلُوهُ ثَالِثَ ثَلَاثَةٍ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ، أَمَا وَاللَّهِ لَا أُجِيبُهُمْ إِلَى شَيْءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وَأَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي.[659]

راوی می‌گوید: عمر بن سعد پیش آمد، تیری به سوی سپاه امام% افکند و گفت: نزد امیر (ابن زیاد) شهادت دهید که اولین تیر را من افکندم و لشکر او نیز سپاه امام% را تیرباران کردند. امام% رو به اصحاب خود کرده فرمود: «خدا رحمتتان کند به سوی آن مرگی که چاره‌ای از آن نیست برخیزید که این تیرها فرستادگان ایشان به سوی شماست».

ساعتی از روز درگیر شده، حمله‌های پی‌درپی رخ داد تا جماعتی از اصحاب امام% به شهادت رسیدند.

در این هنگام امام% دست بر محاسن گذاشته و می‌فرمود: «خشم خدا بر یهود سخت شد، چون برای او فرزند گرفتند و خشم خدا بر مسیحیان سخت شد چون خدا را سومین سه تا قرار دادند و خشم خدا بر مجوس سخت شد چون به جای خدا آفتاب و ماه را پرستیدند و نیز خشم خدا بر [این] قومی که به کشتن فرزند دخت پیامبر- خود هماهنگ شده‌اند سخت شد. هان! به خدا سوگند آرزوی ایشان را بر دلشان می‌نهم تا آغشته به خونم، خدا را دیدار کنم».

از جملۀ «اِشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً...» استفاده می‌شود برخی از عقاید است که خشم الهی را به اوج خود می‌رساند از آن جمله:

1. قرار دادن فرزند بر خدای سبحان.

2. اعتقاد به شریک برای خدا.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭸ ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉﮊ ﮋ ﮌ ﮍ).[660]

خدا، تنها معبود یگانه است؛ او منزه است که فرزندی داشته باشد؛ [بلکه] از آن اوست آنچه در آسمان‌ها و در زمین است؛ و برای تدبیر و سرپرستی آن‌ها، خداوند کافی است.

و نیز می‌فرماید:

(ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ).[661]

خدا هرگز فرزندی برای خود انتخاب نکرده؛ و معبود دیگری با او نیست؛ که اگر چنین می‌شد، هر یک از خدایان مخلوقات خود را تدبیر و اداره می‌کردند و بعضی بر بعضی دیگر برتری می‌جستند [و جهان هستی به تباهی کشیده می‌شد]؛ منزّه است خدا از آنچه آنان توصیف می‌کنند!

و نیز می‌فرماید:

(ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ).[662]

خداوند [هرگز] شرک را نمی‌بخشد! و پایین‌تر از آن را برای هر کس [بخواهد و شایسته بداند] می‌بخشد؛ و آن کسی که برای خدا، شریکی قرار دهد، گناه بزرگی مرتکب شده است.

و نیز می‌فرماید:

(ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ).[663]

کسانی که بعد از ایمان کافر شوند ـ به جز آن‌ها که تحت فشار واقع شده‌اند در حالی که قلبشان آرام و باایمان است ـ آری، آن‌ها که سینه خود را برای پذیرش کفر گشوده‌اند، غضب خدا بر آن‌هاست؛ و عذاب عظیمی در انتظارشان!

11. خشم شدید خدا از کفار یهود

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این کلام حضرت به دست می‌آید یهود به جهت عقیدۀ باطلی که داشته‌اند مورد خشم شدید خدا واقع شده‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔﮕ ﮖ ﮗ ﮘ).[664]

کسانی که گوساله را [معبود خود] قرار دادند، به زودی خشم پروردگارشان و ذلت در زندگی دنیا به آن‌ها می‌رسد؛ و این‌چنین، کسانی را که [بر خدا] افترا می‌بندند، کیفر می‌دهیم!

12. خشم شدید خدا از نصارا

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این کلام حضرت به دست می‌آید مسیحیان به جهت اعتقاد باطلی که دربارۀ خداوند سبحان داشته‌اند مورد خشم شدید او قرار گرفته‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ).[665]

و آنگاه که خداوند به عیسی بن مریم می‌گوید: «آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به عنوان دو معبود غیر از خدا انتخاب کنید؟!»، او می‌گوید: منزهی تو! من حق ندارم آنچه را که شایسته من نیست، بگویم! اگر چنین سخنی را گفته باشم، تو می‌دانی! تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهی؛ و من از آنچه در ذات [پاک] توست، آگاه نیستم! به یقین تو از تمام اسرار و پنهانی‌ها باخبری.

13. شدت خشم خدا بر مجوس

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این کلام حضرت به دست می‌آید خداوند سبحان بر مجوس نیز به جهت اعتقاد باطلی که داشته‌اند شدیداً خشم نموده است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ).[666]

مسلماً کسانی که ایمان آورده‌اند و یهود و صابئین (ستاره‌پرستان) و نصارا و مجوس و مشرکان، خداوند در میان آنان روز قیامت داوری می‌کند؛ [و حق را از باطل جدا می‌سازد]؛ خداوند بر هر چیز گواه [و از همه چیز آگاه] است.

14. کراهت مشرکان از غلبۀ دین حق

عبدالرحمن بن سلیط از امام حسین% نقل می‌کند که فرمود:

مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً أَوَّلُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَآخِرُهُمُ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِي، وَهُوَ الْإِمَامُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ، يُحْيِي اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا، وَيُظْهِرُ بِهِ دِيْنَ الْحَقِّ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ، لَهُ غَيْبَةٌ يَرْتَدُّ فِيهَا أَقْوَامٌ وَيَثْبُتُ فِيهَا عَلَى الدِّينِ آخَرُونَ، فَيُؤْذَوْنَ وَيُقَالُ لَهُمْ: (ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ)[667]، أَمَا إِنَّ الصَّابِرَ فِي غَيْبَتِهِ عَلَى الْأَذَى وَالتَّكْذِيبِ بِمَنْزِلَةِ الْمُجَاهِدِ بِالسَّيْفِ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ-.[668]

دوازده هدایت یافته از ماست، نخستین آنان علی بن ابی‌طالب% بوده و آخرینشان نهمین فرزند از نسل من است که حق را بر پا می‌دارد. خدا زمین را پس از مرگ به وسیلۀ او زنده می‌کند و دین حق را به وسیلۀ او بر همۀ دین‌ها غلبه می‌دهد، هرچند مشرکان را ناخوش آید. او را غیبتی است که در آن گروه‌هایی مرتد می‌شوند و برخی دیگر در دین ثابت‌قدم مانده و آزار می‌بینند و به آنان گفته می‌شود: «این وعده کی محقق می‌شود اگر راست می‌گویید؟» بدانید که شکیبا در برابر آزار و انکار دیگران در غیبت او به منزلۀ جهاد کنندۀ با شمشیر در پیشگاه رسول خدا- است.

از این کلام حضرت به دست می‌آید خداوند متعال به رغم کراهت مشرکان دین حق را بر تمام ادیان غالب خواهد کرد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺﯻ ﯼ ﯽ ﯾ).[669]

او کسی است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاده تا آن را بر همه ادیان پیروز کند؛ و کافی است که خدا گواه این موضوع باشد!

15. نترسیدن از خدا نشانۀ عدم ایمان به او

ابن عساکر می‌نویسد:

وَكَتَبَ إِلَيْهِ عَمْرُو بْنُ سَعِيدِ بْنِ الْعَاصِ: إِنِّي أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُلْهِمَكَ رُشْدَكَ، وَأَنْ يَصْرِفَكَ عَمَّا يُرْدِيكَ، بَلَغَنِي أَنَّكَ قَدْ اعْتَزَمْتَ عَلَى الشُّخُوصِ إلَى الْعِرَاقِ، فَإِنِّي أُعِيذُكَ بِاللَّهِ مِنْ الشِّقَاقِ، فَإِنْ كُنْتَ خَائِفاً فَأَقْبِلْ إِلَيَّ فَلَكَ عِنْدِي الْأَمَانُ وَالْبِرُّ وَالصِّلَةُ.

فَكَتَبَ إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ: إِنْ كُنْتَ أَرَدْتَ بِكِتَابِكَ إِلَيَّ بِرِّي وَصِلَتِي فَجُزِيتَ خَيْراً فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ. وَإِنَّهُ لَمْ يُشَاقِقْ مَنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحًا وَقَالَ: إنَّنِي مِنْ الْمُسْلِمِينَ، وَخَيْرُ الْأَمَانِ أَمَانُ اللَّهِ، وَلِمَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ يَخَفْهُ فِي الدُّنْيَا، فَنَسْأَلُ اللَّهَ مَخَافَةً فِي الدُّنْيَا تُوجِبُ لَنَا أَمَانَ الْآخِرَةِ عِنْدَهُ.[670]

عمرو بن سعید بن عاص در نامۀ خود به امام حسین% چنین نوشت: همانا من از خداوند متعال می‌خواهم مسیر رشد و کمال را به تو الهام کرده و از آنچه باعث پستی شود تو را بازدارد. به من خبر رسیده که تو عزم حرکت به سوی عراق را نموده‌ای و من از این‌که اقدام تو باعث جدایی بین امت شود به خدا پناه می‌برم پس اگر تو ترسانی به سوی من بازگرد؛ زیرا تو در نزد من در امان بوده و به تو نیکی و بخشش خواهم کرد.

حسین% در پاسخ او چنین نوشت: اگر با نامه‌ات قصد خیر و احسان داشتی خیر دنیا و آخرت جزایت باشد و کسی که به سوی خدا بخواند و کار شایسته کند و بگوید من از مسلمانانم دشمنی نورزیده است و بهترین امان، امان خداوند است. کسی که در دنیا از خدا نترسیده، به خدا ایمان نیاورده است. پس ترسی را در دنیا از خدا می‌خواهیم که ایمنی آخرت را برایمان به ارمغان آورد.

از مضمون جملۀ «وَلِمَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ مَنْ لَمْ يَخَفْهُ فِي الدُّنْيَا» به دست می‌آید نشانۀ عدم ایمان به خدا، عدم خوف از اودر دنیا است.

 

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ).[671]

ما آسمان‌ها و زمین و آنچه را در میان این دو است جز به حق و برای سرآمد معینی نیافریدیم؛ امّا کافران از آنچه انذار می‌شوند روی‌گردان‌اند!

16. عقوبت خدا بر کافران

شجری جرجانی به سندش از حسین بن زید بن علی از پدرانش( نقل کرده‌اند که فرمودند:

إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ' خَطَبَ يَوْمَ أُصِيبَ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، وَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْآخِرَةَ لِلْمُتَّقِينَ، وَالنَّارَ وَالْعِقَابَ عَلَى الْكَافِرِينَ، وَإِنَّا ـ وَاللَّهِ ـ مَا طَلَبْنَا فِي وَجْهِنَا هَذَا الدُّنْيَا، فَنَكُونَ السَّاكِنِينَ فِي رِضْوَانِ رَبِّنَا، فَاصْبِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا، وَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لَكُمْ.

فَقَالُوا: بِأَنْفُسِنَا نَفْدِيكَ.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ(: فَكَانُوا ـ وَاللَّهِ ـ يُبَادِرُونَهُ إِلَى الْقِتَالِ، حَتَّى مَضَوْا بَيْنَ يَدَيْهِ، فَيَحْتَسِبُهُمْ وَيَسْتَغْفِرُ لَهُمْ.[672]

حسین بن علی' روز حادثۀ عاشورا سخن گفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: ستایش ویژۀ خدایی است که آخرت را برای پرهیزگاران قرار داد و آتش و کیفر را برای کافران. به خدا سوگند ما در این راه به طلب دنیا نیامده‌ایم تا دربارۀ پروردگار خود به شک بیفتیم. شکیب ورزید که خدا با پرهیزگاران است و سرای آخرت برایتان بهتر است.

گفتند: جان‌های ما فدای تو.

حسین بن زید بن علی% فرمود: به خدا سوگند اصحاب امام حسین% به سوی نبرد با دشمن مبادرت ورزیدند تا آن‌که جان خود را در برابر حضرت تقدیم نموده و حضرت نیز جان آنان را نزد خدا به حساب آورده و برای آنان استغفار نمود.

از این خطبه استفاده می‌شود جهنم، جایگاه کافران است و خداوند متعال آنان را در دوزخ با آتش عقاب خواهد نمود.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺﭻ ﭼ ﭽ).[673]

به آن‌ها که کافر شدند بگو: به زودی مغلوب خواهید شد؛ [و سپس در رستاخیز] به سوی جهنم، محشور خواهید شد و چه بد جایگاهی است!

و نیز می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗﭘ ﭙ ﭚﭛ ﭜ ﭝ).[674]

ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آن‌ها سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است؛ و چه بد سرنوشتی دارند!

و نیز می‌فرماید:

(ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ).[675]

آیا کافران پنداشتند می‌توانند بندگانم را به جای من اولیای خود انتخاب کنند؟! ما جهنم را برای پذیرایی کافران آماده کرده‌ایم!

17. عدم ایمان به حساب روز قیامت، عامل نشنیدن سخن حق

امام حسین% در خطبه‌ای خطاب به لشکر عمر بن سعد می‌فرماید:

أَمَّا بَعْدُ، فَانْسُبُونِي فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا، ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ وَعَاتِبُوهَا، فَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَانْتِهَاكُ حُرْمَتِي؟! ألَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَابْنَ وَصِيِّهِ وَابْنِ عَمِّهِ، وَأَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَالْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟! أَوَلَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمَّ أَبِي؟! أَوَلَيْسَ جَعْفَرٌ الشَّهِيدُ الطَّيَّارُ ذُو الْجَنَاحَينِ عَمِّي؟! أَوَلَمْ يَبْلُغْكُمْ قَوْلٌ مُسْتَفِيضٌ فِيكُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) قَالَ لِي وَلِأَخِي: «هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؟! فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِمَا أَقُولُ ـ وَهُوَ الْحَقُّ ـ فَوَاللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُذْ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أهْلَهُ، وَيَضُرُّ بِهِ مَنِ اخْتَلَقَهُ، وَإِنْ كَذَّبْتُمُونِي فَإِنَّ فِيكُمْ مَنْ إِنْ سَأَلتُمُوهُ عَنْ ذَلِكَ أَخْبَرَكُمْ، سَلُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيَّ أَوْ أَبَا سَعِيدٍ الْخُدْرِيَّ أَوْ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ السَّاعِدِيَّ أَوْ زَيْدَ بَنَ أَرْقَمَ أَوْ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ، يُخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هَذِهِ الْمَقَالَةَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) لِي وَلِأَخِي، أفَمَا فِي هَذَا حَاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِي؟!

فَقَالَ لَهُ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ: هُوَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ إِنْ كَانَ يَدْرِي مَا يَقُولُ.

فَقَالَ لَهُ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ: وَاللَّهِ إِنِّي لَأَرَاكَ تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى سَبْعِينَ حَرْفاً، وَأَنَا أَشْهَدُ أَنَّكَ صَادِقٌ، مَا تَدْرِي مَا يَقُولُ، قَدْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِكَ.

ثُمَّ قَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ: فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ هَذَا الْقَوْلِ، أَفَتَشُكُّونَ أَثَراً مَا أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ؟! فَوَاللَّهِ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرِي مِنْكُمْ وَلَا مِنْ غَيْرِكُمْ، أَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ خَاصَّةً. أَخْبِرُونِي أَتَطْلُبُونِي بِقَتِيلٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ، أَوْ مَالٍ لَكُمُ اسْتَهْلَكْتُهُ، أَوْ بِقِصَاصٍ مِنْ جِرَاحَةٍ؟!

قَالَ: فَأَخَذُوا لَا يُكَلِّمُونَهُ.

قَالَ: فَنَادَى: يَا شَبَثَ بْنَ رِبْعِيٍّ، وَيَا حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرَ، وَيَا قَيْسَ بْنَ الْأَشْعَثِ، وَيَا يَزِيدَ بْنَ الْحَارِثِ، أَلَمْ تَكْتُبُوا إِلَيَّ أَنْ قَدْ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ، وَاخْضَرَّ الْجَنَابُ، وَطَمَّتِ الْجَمَامُ، وَإنَّمَا تَقْدَمُ عَلَى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدٍ، فَأَقْبِلْ؟!

قَالُوا لَهُ: لَمْ نَفعَلْ.

فَقَالَ: سُبْحَانَ اللَّهِ، بَلَى وَاللَّهِ، لَقَدْ فَعَلْتُمْ.

ثُمَّ قَالَ: أيُّهَا النَّاسُ، إِذْ كَرِهْتُمُونِي فَدَعُونِي أَنْصَرِفْ عَنْكُمْ إِلَى مَأْمَنِي مِنَ الْأَرْضِ.

قَالَ: فَقَالَ لَهُ قَيْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ: أَوَلَا تَنْزِلُ عَلَى حُكْمِ بَنِي عَمِّكَ، فَإِنَّهُمْ لَنْ يُرُوكَ إِلَّا مَا تُحِبُّ، وَلَنْ يَصِلَ إِلَيْكَ مِنْهُمْ مَكْرُوهٌ؟

فَقَالَ الْحُسَيْنُ: أَنْتَ أَخُو أَخِيكَ، أَتُرِيدُ أَنْ يَطْلُبَكَ بَنُو هَاشِمٍ بِأَكْثَرَ مِنْ دَمِ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ؟! لَا وَاللَّهِ، لَا أُعْطِيهِمْ بِيَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ، وَلَا أَقِرُّ إِقْرَارَ الْعَبِيدِ. عِبَادَ اللَّهِ (ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ)[676]، أَعُوذُ (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ)[677].

قَالَ: ثُمَّ إِنَّهُ أَنَاخَ رَاحِلَتَهُ، وَأَمَرَ عُقْبَةَ بْنَ سِمْعَانَ فَعَقَلَهَا، وَأَقْبَلُوا يَزْحَفُونَ نَحْوَهُ.[678]

امّا بعد، نسبت مرا دریابید و بنگرید که من کیستم. آنگاه، به خود بازگردید و خویش را سرزنش کنید و ببینید که: آیا کشتن و هتک حرمت من، بر شما رواست؟ آیا من، پسر دختر پیامبرتان و پسر وصی و پسرعمویش نیستم که نخستین گرونده به خداست و تصدیق‌کننده پیامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورد؟ آیا حمزه سیدالشهدا، عموی پدرم نبود؟ آیا جعفرِ شهید، پرواز کننده با دو بال [در بهشت]، عموی من نبود؟ آیا این روایت پُرتکرار به شما نرسیده که پیامبر خدا- دربارۀ من و برادرم فرمود: این دو، سَرور جوانان بهشتی‌اند؟ اگر گفته مرا که حقّ است، تصدیق کنید ـ به خدا سوگند ـ از آن زمان که دانسته‌ام خداوند، دروغ‌گو را دشمن می‌دارد و به دروغ ساز زیان می‌زند، آهنگ دروغ نکرده‌ام و اگر تکذیبم کنید، میان شما کسانی هستند که اگر از آن‌ها بپرسید، آگاهتان می‌کنند. از جابر بن عبدالله انصاری یا ابوسعید خُدری یا سهل بن سعد ساعدی یا زید بن اَرقَم یا اَنَس بن مالک بپرسید. به شما خبر خواهند داد که این گفته را از پیامبر خدا-، دربارۀ من و برادرم شنیده‌اند. آیا این، مانع شما از ریختن خون من نمی‌شود؟

شمر بن ذی الجوشن به حسین% گفت: او [تنها] به زبان و نه دل، خدا را می‌پرستد و نمی‌داند که چه می‌گوید!

حبیب بن مُظاهر به شمر گفت: به خدا سوگند، چنین می‌بینم که تو، خدا را با هفتاد زبان (با تردید و بدون ایمان قلبی) می‌پرستی و من، گواهی می‌دهم که تو، راست می‌گویی و نمی‌دانی [حسین] چه می‌گوید. خدا بر دلت مُهر زده است.

سپس حسین% به آنان فرمود: «اگر در این گفته تردید دارید، آیا در این هم شک دارید که من، پسرِ دختر پیامبرتان هستم؟ به خدا سوگند، میان مغرب و مشرق، کسی غیر از من، در میان شما و غیر شما، پسرِ دختر پیامبرتان نیست و تنها من، پسرِ دختر پیامبرتان هستم. به من بگویید، این‌که مرا [به مبارزه] می‌طلبید، آیا کسی را از شما کشته‌ام یا مالی را از شما برده‌ام یا جراحتی به شما زده‌ام که مرا به قصاص می‌خواهید؟!».

جماعت شنیدند و هیچ نگفتند.

حسین% ندا برآورد: «ای شَبَث بن رِبعی! ای حجّار بن اَبجَر! ای قیس بن اشعث، ای یزید بن حارث! آیا به من ننوشتید که: میوه‌ها رسیده و همه جا سبز شده و جویبارها پُر و لبریز شده‌اند. بیا که بر لشکری مجهّز و آراسته درمی‌آیی؟!».

آنان گفتند: نه. ما چنین نکرده‌ایم!

فرمود: «سبحان الله! به خدا سوگند که چنین کرده‌اید».

سپس فرمود: «ای مردم! اگر مرا خوش ندارید، مرا واگذارید تا از شما روی بگردانم و به سرزمین امنی بروم».

قیس بن اشعث به او گفت: آیا حکم پسرعموهایت را نمی‌پذیری که آنان، جز آنچه دوست داری، رأیی ندارند و چیز ناخوشی از آنان به تو نمی‌رسد؟

حسین% فرمود: «تو برادرِ برادرت هستی. آیا می‌خواهی که بنی‌هاشم، بیشتر از خون مسلم بن عقیل را از تو بخواهند؟ نه. به خدا سوگند، به دست خود و ذلیلانه، خود را به آنان نخواهم سپرد و همچون بندگان بی‌اختیار، قرار نمی‌گیرم. بندگان خدا! به پروردگار خود و شما پناه بردم از آن‌که مرا برانید. به پروردگارِ خود و شما، از هر متکبّری که به روز حساب ایمان ندارد، پناه می‌برم».

سپس مَرکبش را نشاند و به عُقبه بن سِمعان فرمان داد تا آن را ببندد و دشمن نیز آهنگِ جنگ با او کردند.

از آخرین کلام حضرت در اینجا به دست می‌آید عدم ایمان به روز حساب و جزا، عامل نشنیدن سخن حق و کِبر ورزیدن در برابر آن و امام به حق و کشتن اوست و لذا باید از افراد بی‌ایمان به خدا پناه برد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨﯩ ﯪ ﯫ ﯬ).[679]

و آن‌ها که آیات ما را تکذیب کنند و در برابر آن تکبّر ورزند، اهل دوزخ‌اند؛ جاودانه در آن خواهند ماند.

18. عدم ایمان از عوامل گناهان بزرگ

خوارزمی می‌نویسد:

فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: وَيْلَكُمْ كَلِّمُوهُ فَإِنَّهُ ابْنُ أَبِيهِ، وَاللَّهِ، لَوْ وَقَفَ فِيكُم هَكَذَا يَوْماً جَدِيداً لَمَا قَطَعَ وَلَمَا حَصَرَ، فَكَلِّمُوهُ، فَتَقَدَّمَ إِلَيْهِ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ، فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ، مَا هَذَا الَّذِي تَقُولُ؟ أَفْهِمْنَا حَتَّى نَفْهَمَ؟

فَقَالَ%: أَقُولُ لَكُمْ: اِتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ وَلَا تَقْتُلُونِ، فَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَلَا انْتِهَاكُ حُرْمَتِي، فَإِنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، وَجَدَّتِي خَدِيجَةُ زَوْجَةُ نَبِيِّكُمْ، وَلَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَكُمْ قَوْلُ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ-: الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَا خَلَا النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ، فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِمَا أَقُولُ، وَهُوَ الْحَقُّ، فَوَاللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُنْذُ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ، وَإنْ كَذَّبْتُمُونِي فَإِنَّ فِيكُمْ مِنَ الصَّحَابَةِ مِثْلَ: جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، وَسَهْلِ بْنِ سَعْدٍ، وَزَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ، وَأَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، فَاسْأَلُوهُمْ عَنْ هَذَا، فَإِنَّهُمْ يُخْبِرُونَكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ-، فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ أَمْرِي، أَفَتَشُكُّونَ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ؟! فَوَاللَّهِ، مَا بَيْنَ الْمَشْرِقَيْنِ وَالْمَغْرِبَيْنِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرِي. وَيْلَكُمْ، أَتَطْلُبُونِّي بِدَمِ أَحَدٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ، أَوْ بِمَالٍ اسْتَمْلَكْتُهُ، أَوْ بِقِصَاصٍ مِنْ جِرَاحَاتٍ اسْتَهْلَكْتُهُ؟! فَسَكَتُوا عَنْهُ لَا يُجِيبُونَهُ.

ثُمَّ قَالَ%: وَاللَّهِ، لَا أُعْطِيهِمْ يَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ، وَلَا أَفِرُّ فِرارَ الْعَبِيدِ. عِبَادَ اللَّهِ (ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ)[680]، وَأَعُوذُ (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ)[681].[682]

عمر بن سعد به لشکریان خود گفت: وای بر شما! جواب او را بدهید که او فرزند آن پدر است و هر چه سخن بگوید تمام نمی‌شود. پس شمر پیش آمد و گفت: ای حسین%! چه می‌گویی؟ به ما بفهمان تا بفهمیم. فرمود: می‌گویم تقوا پیشه کنید و مرا نکشید چون کشتن و زیر پا گذاشتن حرمت من، برایتان حرام است. من پسر دختر پیامبرتان هستم و مادربزرگم خدیجه همسر اوست. شاید این گفته پیامبرتان محمد- را شنیده‌اید که حسن و حسین' دو سید جوانان بهشتند، مگر انبیا و پیامبران ـ که بر آن‌ها برتری ندارند ـ اگر سخنِ حقِّ مرا تصدیق می‌کنید که هیچ، چون از زمانی که دانسته‌ام خدا دروغ‌گو را عذاب می‌کند، دروغ نگفته‌ام. اگر هم سخنم را قبول ندارید صحابه‌ای مانند جابر بن عبدالله و سهل بن سعد و زید بن ارقم و انس بن مالک در میان شمایند، از آنان بپرسید به شما می‌گویند که این سخن را از رسول خدا شنیده‌اند و اگر دربارۀ کار من تردید دارید، در این شک ندارید که من فرزند دختر پیامبرتان هستم و بین مشرق و مغرب، فرزند دختر پیامبری جز من نیست. آیا خون کسی را ریخته‌ام که می‌خواهید انتقام بگیرید یا اموال کسی را برداشته‌ام یا به کسی ضرری زده‌ام که می‌خواهید قصاصم کنید؟ کوفیان ساکت شدند و پاسخی ندادند.

پس فرمود: به خدا سوگند که دستم را همانند انسان‌های ذلیل در دست اینان نخواهم نهاد و همچون بندگان اقرار نخواهم کرد. بندگان خدا! من به پروردگارم و پروردگار شما پناه می‌برم از این‌که درباره‌ام گمان بد ببرید و به او پناه می‌برم از هر متکبری که به روز حساب‌رسی ایمان نداشته باشد.

از جملۀ «وَأَعُوذُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا يُؤمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ» و سیاق آن به دست می‌آید از عوامل گناهان بزرگ همچون خروج بر امام معصوم و کشتن او، تکبر و ایمان نداشتن به روز قیامت است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ).[683]

کسانی که نسبت به آیات خدا کفر می‌ورزند و پیامبران را به ناحق می‌کشند و [نیز] مردمی را که امر به عدالت می‌کنند به قتل می‌رسانند و به کیفر دردناک [الهی] بشارت ده!

19. اوج بی‌حیایی

امام حسین% در دعای عرفه، دربارۀ ساحران فرعون خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ، وَقَدْ غَدَوْا فِي نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ رِزْقَهُ وَيَعْبُدُونَ غَيْرَهُ.[684]

ای آن‌که ساحران را پس از مدت‌ها انکار و کفر رهایی بخشید، در صورتی که آنان از نعمت‌هایش برخوردار بوده و روزی او را می‌خورده و دیگری را می‌پرستیدند.

از مضمون این فقرۀ از دعا استفاده می‌شود اوج بی‌حیایی کافران و ساحران در این است که در عین بهره‌مندی از روزی و نعمت الهی به او کفر می‌ورزند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ).[685]

خداوند [برای آنان که کفران نعمت می‌کنند]، مثلی زده است: منطقه آبادی که امن و آرام و مطمئن بود؛ و همواره روزی‌اش از هر جا می‌رسید؛ امّا به نعمت‌های خدا ناسپاسی کردند؛ و خداوند به خاطر اعمالی که انجام می‌دادند، لباس گرسنگی و ترس را بر اندامشان پوشانید!

20. افتادن در هلاکت

از امام حسین% نقل شده که فرمود:

اَلْغُلُوُّ وَرْطَةٌ.[686]

غلو، مایۀ هلاکت است.

«ورطة» به معنای هلاکت است و از این حدیث ضمناً استفاده می‌شود غلو که خروج از حدّ اعتدال به طرف افراط است قبیح و حرام و دارای مفسده است؛ و اصطلاح «غلو» به معنای تجاوز از حق بوده و آن نوعی از کفر است که مراتبی دارد.

امام صادق% فرمود:

لَعَنَ اللَّهُ الْغُلَاةَ وَالْمُفَوِّضَةَ فَإِنَّهُمْ صَغَّرُوا عِصْيَانَ اللَّهِ وَكَفَرُوا بِهِ، وَأَشْرَكُوا وَضَلُّوا وَأَضَلُّوا فِرَاراً مِنْ إِقَامَةِ الْفَرَائِضِ وَأَدَاءِ الْحُقُوقِ.[687]

خداوند غالیان و مفوضه را لعنت کند، ایشان نافرمانی خدا را کوچک شمرده و به حقّ تعالی کفر ورزیده و شرک آورده و گمراه شده و دیگران را نیز گمراه نمودند و بدین ترتیب از اقامۀ فرائض و پرداخت حقوق فرار کردند.

امام رضا% فرمود:

الْغُلَاةُ كُفَّارٌ وَالْمُفَوِّضَةُ مُشْرِكُونَ، مَنْ جَالَسَهُمْ أَوْ خَالَطَهُمْ أَوْ آكَلَهُمْ أَوْ شَارَبَهُمْ أَوْ وَاصَلَهُمْ أَوْ زَوَّجَهُمْ أَوْ تَزَوَّجَ مِنْهُمْ أَوْ آمَنُهُمْ أَوِ ائْتَمَنَهُمْ عَلَى أَمَانَةٍ أَوْ صَدَّقَ حَدِيثَهُمْ أَوْ أَعَانَهُمْ بِشَطْرِ كَلِمَةٍ، خَرَجَ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَوَلَايَةِ رَسُولِ اللَّهِ- وَوَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.[688]

غلات کافر و مفوّضه مشرک‌اند، هر کس با ایشان هم‌نشین شود یا رفت و آمد کند، یا هم‌خوراک و هم‌مشرب شود، یا مواصلت نماید، یا مزاوجت کند؛ دختر بدهد یا بستاند، یا آنان را امان دهد یا در امانتی امین داند، یا حدیثشان را تصدیق کند، یا ایشان را در کلامی یاری نماید، از حریم ولایت خداوند عزوجل و رسول گرامی‌اش- خارج گشته و از دایرۀ ولایت ما خاندان بیرون رفته است.

21. ذلت

ابن شعبۀ حرّانی از امام حسین% نقل کرده که خطاب به اهل کوفه فرمود:

أَلَا وَإِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ مِنَّا بَيْنَ اثْنَتَيْنِ، بَيْنَ الْمِلَّةِ [السَّلَّةِ] وَالذِّلَّةِ، وَهَيْهَاتَ مِنَّا الدَّنِيئَةُ، يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ، وَحُجُورٌ طَابَتْ، وَأُنُوفٌ حَمِيَّةٌ، وَنُفُوسٌ أَبِيَّةٌ، وَأَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ.[689]

هلا، [به هوش باشید]، آن زنازاده پسر زنازاده ما را بر سر دوراهه [انتخاب] شریعت، یا خواری قرار داده و چه دور است پست منشی از ما، خدا و پیامبر او و جمله مؤمنان و دامان‌های پاکی [که ما را در خود پرورده] و طبع‌های غیرتمند و آزاده مردم سربلند این را نپذیرند که ما [ذلت] فرمان‌برداری از فرومایگان را بر [افتخار] جانبازی رادمردان ترجیح دهیم.

از این کلام حضرت به دست می‌آید خارج شدن از شریعت و ملت اسلام باعث ذلت و خواری انسان است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ).[690]

هر جا یافت شوند، مهر ذلت بر آنان خورده است؛ مگر با ارتباط به خدا، [و تجدیدنظر در روش ناپسند خود] و [یا] با ارتباط به مردم [و وابستگی به این و آن]؛ و به خشم خدا، گرفتار شده‌اند؛ و مهر بیچارگی بر آن‌ها زده شده؛ چرا که آن‌ها به آیات خدا، کفر می‌ورزیدند و پیامبران را به ناحق می‌کشتند. این‌ها به خاطر آن است که گناه کردند؛ و [به حقوق دیگران]، تجاوز می‌نمودند.

امام علی% فرمود:

وَمَنْ يَطْلُبِ الْعِزَّ بِغَيْرِ حَقٍّ يَذِلَّ، وَمَنْ عَانَدَ الْحَقَّ لَزِمَهُ الْوَهْنُ.[691]

هر کس با تکیه به غیر حقّ جویای عزت شود به ذلت درافتد و هر که با حقّ عناد ورزد خوار گردد.

امام حسن عسکری% فرمود:

مَا تَرَكَ الْحَقَّ عَزِيزٌ إِلَّا ذَلَّ، وَلَا أَخَذَ بِهِ ذَلِيلٌ إِلَّا عَزَّ.[692]

هیچ عزیزی حق را ترک نکند مگر آن‌که خوار شود و هیچ خواری به حق نگراید مگر آن‌که عزیز شود.

22. سلب‌کنندۀ برکات الهی

از امام حسین% نقل شده که قبل از شهادت خود خطاب به اصحابش دربارۀ عصر ظهور فرمود:

... وَلَتَنْزِلَنَّ الْبَرَكَةُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ حَتَّى أنَّ الشَّجَرَةَ لَتَقْصِفُ بِمَا يُرِيدُ اللَّهُ فِيهَا مِنَ الثَّمَرِ، وَلَيُؤْكَلَنَّ ثَمَرَةُ الشِّتَاءِ فِي الصَّيْفِ، وَثَمَرَةُ الصَّيْفِ فِي الشِّتَاءِ، وَذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ)[693].[694]

... و برکت، از آسمان به زمین، نازل می‌شود تا آنجا که درخت از سنگینی بارِ میوه‌اش که خدا برای آن خواسته، می‌شکند و میوه زمستان را در تابستان می‌خورند و میوه تابستان را در زمستان؛ و این، سخن خدای متعال است: «و اگر اهل شهرها ایمان می‌آوردند و پرهیزگاری پیشه می‌کردند، برکاتی از آسمان و زمین برایشان می‌گشودیم؛ امّا دروغ انگاشتند».

از استشهاد حضرت به این آیه ضمناً استفاده می‌شود تکذیب دین عامل سلب برکات آسمانی و زمینی از مردم است، گرچه در جملۀ منطوق به دو قید ایمان و تقوا در راستای جلب برکات به طور جداگانه اشاره شده است، ولی در مفهومِ عدم ایمان و تکذیب دین، عدم تقوا نهفته شده است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ).[695]

و اگر اهل شهرها و آبادی‌ها، ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، برکات آسمان و زمین را بر آن‌ها می‌گشودیم؛ ولی [آن‌ها حق را] تکذیب کردند؛ ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.

23. حرکت در جهت حلال کردن خون افراد

طبری می‌نویسد:

وَجَاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَسْعَدَ الشَّبَامِيُّ، فَقَامَ بَيْنَ يَدَيْ حُسَيْنٍ، فَأَخَذَ يُنَادِي: (ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ)[696]، يَا قَوْمِ، تَقْتُلُوا حُسَيْناً فَيُسْحِتَكُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ (ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ)[697]، فَقَالَ لَهُ حُسَيْنٌ: يَا بْنَ أَسْعَدَ، رَحِمَكَ اللَّهُ، إِنَّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا الْعَذَابَ حِينَ رَدُّوا عَلَيْكَ مَا دَعَوْتَهُمْ إِلَيْهِ مِنَ الْحَقِّ، وَنَهَضُوا إِلَيْكَ لِيَسْتَبِيحُوكَ وَأَصْحَابَكَ، فَكَيْفَ بِهِمُ الْآنَ وَقَدْ قَتَلُوا إِخْوَانَكَ الصَّالِحِينَ؟! قَالَ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ، أَنْتَ أَفْقَهُ مِنِّي وَأحَقُّ بِذَلِكَ، أَفَلَا نَرُوحُ إِلَى الْآخِرَةِ وَنَلْحَقُ بِإِخْوَانِنَا؟! فَقَالَ: رُحْ إِلَى خَيْرٍ مِنَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا، وَإِلَى مُلْكٍ لَا يَبْلَى، فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَعَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ، وَعَرَّفَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ فِي جَنَّتِهِ، فَقَالَ: آمِينَ آمِينَ، فَاسْتَقْدَمَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ.[698]

حَنظله پسر اسعد شِبامی آمد و جلوی حسین% ایستاد و فریاد برآورد: «ای قوم من! من بر شما از روزی همانند روزگار [عذاب] اقوام پیشین می‌هراسم؛ مانند حال و روزِ قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از آن‌ها بودند و خداوند، در حقّ بندگان، ستمی نمی‌خواهد؛ و ای قوم من! من بر شما از روزِ فریادخواهی می‌هراسم، روزی که روی می‌گردانید، امّا هیچ پناهگاهی در برابر خداوند ندارید و هر کس را خداوند [به خاطر اعمالش] گمراه کند، راهنمایی ندارد». ای مردم! حسین را می‌کشید که خدا در عذابتان هلاک می‌کند؟ «و بی‌گمان، آن‌که افترا زد، ناکام شد». پس حسین% به او فرمود: «ای پسر اَسعد! خدایت رحمت کند. آنان، همان هنگام سزاوار عذاب شدند که دعوت تو را به سوی حق، رد کردند و به سوی تو و یارانت برخاستند تا خونت را حلال بشمارند. پس اکنون که برادران شایسته‌ات را کشته‌اند، چگونه [سزاوار عذاب] نباشند؟!». حنظله گفت: راست گفتی، فدایت شوم! تو از من آگاه‌تری و بدان نیز سزاوارتری. آیا به سوی آخرت نرویم و به برادرانمان ملحق نشویم؟ فرمود: «پیش به سوی بهتر از دنیا و آنچه در آن است و به سوی مُلکی کهنه نشدنی!». حنظله گفت: سلام بر تو، ای اباعبدالله! درود خدا بر تو و خاندانت! خدا، ما را در بهشت، با شما آشنا کند! فرمود: «آمین، آمین!». سپس، حنظله پیش تاخت و جنگید تا کشته شد.

از مضمون این کلام حضرت به دست می‌آید آنان که دعوت امام به حق در پیروی از حق را رد می‌کنند در راستای حلال شمردن خون مردان خدا گام برمی‌دارند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ).[699]

کسانی که نسبت به آیات خدا کفر می‌ورزند و پیامبران را به ناحق می‌کشند و [نیز] مردمی را که امر به عدالت می‌کنند به قتل می‌رسانند و به کیفر دردناک [الهی] بشارت ده!

 

 

ب) عوامل کفر

از احادیث حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود کفر عواملی دارد، از قبیل:

1. دشمنی با اهل بیت(

خوارزمی می‌نویسد:

ثُمَّ إِنَّهُ% دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ، فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ دَنَا إِلَيْهِ مِنْ عُيُونِ الرِّجَالِ، حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَحْلِهِ، فَصَاحَ بِهِمُ: «وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ، إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَكُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ، وَارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عُرْباً كَمَا تَزْعُمُونَ».[700]

آنگاه امام%، دشمن را به مبارزه خواند و هرکه را از جنگجویان به او نزدیک شد، کشت. آنان میان او و خیمه‌اش حائل شدند و او فریاد زد: «وای بر شما ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمی‌هراسید، در دنیای خود آزاده باشید و اگر راست می‌گویید که عرب هستید، به نیاکان خود نگاه کنید».

از این نحوۀ خطاب حضرت به شیعۀ خاندان ابوسفیان به دست می‌آید آنان بی‌دین بوده و ترسی از معاد نداشته‌اند؛ زیرا اعتقاد به معاد، از ارکان دین بوده و منکر رکن دین کافر است. در نتیجه آنان که با امام حسین% به جنگ پرداخته و با او دشمنی کرده‌اند، کافر محسوب می‌شوند.

 

از امام حسین% نقل شده که فرمود:

أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا بَكَى.[701]

من کشتۀ اشکم، مؤمنی مرا یاد نمی‌کند جز آن‌که می‌گرید.

از مفهوم این جمله استفاده می‌شود دشمنان اهل بیت( از آن جمله امام حسین% مؤمن نبوده‌اند.

از امام علی% نقل شده که رسول خدا- فرمود:

يَقْتُلُ الْحُسَيْنَ شَرُّ الْأُمَّةِ، وَيَتَبَرَّأُ مِنْ وُلْدِهِ مَنْ يَكْفُرُ بِي.[702]

حسین% را تبهکارترین فرد این امّت خواهد کشت و بیزاری می‌جوید از فرزندانش (ائمّه) کسی که به من کافر می‌شود.

محمد بن مسلم از امام باقر% نقل کرده که فرمود:

 إِنَّ رَجُلاً مِنْ هُذَيْلٍ كَانَ يَسُبُّ رَسُولَ اللَّهِ- فَبَلَغَ ذَلِكَ النَّبِيَّ- فَقَالَ: مَنْ لِهَذَا؟ فَقَامَ رَجُلَانِ مِنَ الْأَنْصَارِ فَقَالا: نَحْنُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَانْطَلَقَا حَتَّى أَتَيَا عَرَبَةَ فَسَأَلَا عَنْهُ فَإِذَا هُوَ يَتَلَقَّى غَنَمَهُ فَلَحِقَاهُ بَيْنَ أَهْلِهِ وَغَنَمِهِ فَلَمْ يُسَلِّمَا عَلَيْهِ، فَقَالَ: مَنْ أَنْتُمَا؟ وَمَا اسْمُكُمَا؟ فَقَالا لَهُ: أَنْتَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، فَنَزَلَا وَضَرَبَا عُنُقَهُ. قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ: فَقُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ%: أَرَأَيْتَ لَوْ أَنَّ رَجُلاً الْآنَ سَبَّ النَّبِيَّ- أَيُقْتَلُ؟ قَالَ: إِنْ لَمْ تَخَفْ عَلَى نَفْسِكَ فَاقْتُلْهُ.[703]

مردی از قبیله هذیل همیشه رسول خدا- را سبّ و دشنام می‌داد. خبر آن به رسول خدا- رسید، حضرت فرمود: چه کسی است که از عهده او برآید؟ دو نفر از انصار گفتند: ما ای رسول خدا-. آن‌ها حرکت کرده و به منطقه او رسیدند و دنبال او را گرفته و در حالی که گوسفندانش را می‌چراند یافتند. او گفت: شما چه کسانی هستید و اسم شما چیست؟ آن دو گفتند: تو فلان شخص هستی؟ گفت: آری. آن دو پایین آمده و او را به قتل رساندند. محمد بن مسلم می‌گوید: به امام باقر% عرض کردم: اگر الآن کسی پیامبر- را سب نمود کشته می‌شود؟ حضرت فرمود: اگر بر جان خودت خوف نداری او را به قتل برسان.

هشام بن سالم دربارۀ امام صادق% نقل کرده است:

أَنَّهُ سَأَلَ عَمَّنْ شَتَمَ رَسُولَ اللَّهِ-، فَقَالَ: يَقْتُلُهُ الْأَدْنَى فَالْأَدْنَى قَبْلَ أَنْ يَرْفَعَهُ إِلَى الْإِمَامِ.[704]

از ایشان دربارۀ حکم کسی که رسول خدا- را ناسزا گوید سؤال شد. پس فرمود: نزدیک‌ترین کس به او پیش از آن‌که برای محاکمه نزد امام برده شود، وی را می‌کشد.

از امام صادق% نقل شده که فرمود:

أَخْبَرَنِي أَبِي% أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- قَالَ: [إِنّ] النَّاسَ فِيَّ أُسْوَةٌ سَوَاءٌ، مَنْ سَمِعَ أَحَداً يَذْكُرُنِي فَالْوَاجِبُ عَلَيْهِ أَنْ يَقْتُلَ مَنْ شَتَمَنِي وَلَا يُرْفَعُ إِلَى السُّلْطَانِ، وَالْوَاجِبُ عَلَى السُّلْطَانِ إِذَا رُفِعَ إِلَيْهِ أَنْ يَقْتُلَ مَنْ نَالَ مِنِّي.[705]

پدرم% مرا خبر داد که رسول خدا- فرمود: مردم نزد من همگی یکسان‌اند، هر کس شنید از شخصی که مرا یاد می‌کند بر او واجب است که هر کس مرا دشنام می‌دهد به قتل برساند و بر سلطان واجب است هرگاه خبر به او رسید دشنام دهنده مرا به قتل برساند.

از امام علی% نقل شده که فرمود:

إنَّ يَهُودِيَّةً كَانَتْ تَشْتُمُ النَّبِيَّ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَتَقَعُ فِيهِ، فَخَنَقَهَا رَجُلٌ حَتَّى مَاتَتْ، فَأَبْطَلَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) دَمَهَا.[706]

زنی یهودی همیشه پیامبر- را دشنام می‌داد و متعرض حضرت می‌شد، مردی گلوی او را چنان فشار داد تا او را کشت. رسول خدا- خون او را حلال کرد.

حاکم نیشابوری به سندش از عبدالله بن عباس نقل کرده که گفت:

كَانَتْ أُمُّ وَلَدٍ لِرَجُلٍ كَانَ لَهُ مِنْهَا ابْنَانِ مِثْلُ اللُّؤْلُؤَتَيْنِ، وَكَانَتْ تَشْتُمُ النَّبِيَّ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَيَنْهَاهَا وَلَا تَنْتَهِي وَيَزْجُرُهَا وَلَا تَنْزَجِرُ، فَلَمَّا كَانَ ذَاتَ لَيْلَةٍ ذَكَرْتِ النَّبِيَّ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَمَا صَبَرَ أَنْ قَامَ إِلَى مِغْوَلٍ فَوَضَعَهَا فِي بَطْنِهَا، ثُمَّ اتَّكَأَ عَلَيْهَا حَتَّى أَنْفَذَهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «أَشْهَدُ أَنَّ دَمَهَا هَدَرٌ».[707]

زن کنیزی بود برای شخصی که از او دو فرزند همانند دو گوهر داشت، آن زن، پیامبر- را همیشه دشنام می‌داد و هر چه که او را از این کار نهی کرده و بازداشتند دست برنمی‌داشت، یک شب متعرض پیامبر- شد و آن مرد صبر نکرد تا این‌که خنجری را برداشت و در شکم او فرو برد آنگاه بر روی او افتاد و کارش را تمام کرد. رسول خدا- فرمود: گواه باش که خون او هدر است.

 

ابن حزم به سندش نقل می‌کند:

كَانَ رَجُلٌ يَشْتُمُ النَّبِيَّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) فَقَالَ النَّبِيُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ): مَنْ يَكْفِينِي عَدُوّاً لِي؟ فَقَالَ خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ: أَنَا، فَبَعَثَهُ النَّبِيُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ) إلَيْهِ فَقَتَلَهُ.[708]

مردی بود که به پیامبر- دشنام می‌داد، حضرت فرمود: چه کسی مرا در مورد دشمنم کفایت می‌کند؟ خالد بن ولید فرمود، من. حضرت او را برای این کار فرستاد و خالد نیز او را به قتل رسانید.

حاکم نیشابوری به سندش از ابوبرزه اسلمی نقل کرده که گفت:

أَغْلَظَ رَجُلٌ لِأَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِL فَقُلْتُ: يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ، أَلَا أَقْتُلُهُ؟ فَقَالَ: «لَيْسَ هَذَا إِلَّا لِمَنْ شَتَمَ النَّبِيَّ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)».[709]

مردی به ابوبکر دشنام داد. من گفتم: ای خلیفه رسول خدا! اجازه می‌دهی که او را به قتل رسانم؟ او گفت: «حکم قتل مخصوص کسی است که رسول خدا- را دشنام دهد».

از ابوهریره نقل شده که گفت:

لَا يُقْتَلُ أَحَدٌ بِسَبِّ أَحَدٍ إِلَّا بِسَبِّ النَّبِيِّ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ).[710]

کسی به جهت دشنام دادن شخصی کشته نمی‌شود مگر دشنام به پیامبر-.

2. اعتقاد به تشبیه

ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا هَؤُلَاءِ الْمَارِقَةَ الَّذِينَ يُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِأَنْفُسِهِمْ، يُضاهِئونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ، بَلْ هُوَ اللَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.[711]

ای مردم! از این بیرون رفتگان از دین که خدا را به خود شبیه می‌کنند و مانند کافرانِ اهل کتابْ سخن می‌گویند، بپرهیزید که او خدایی بی‌نظیر، شنوا و بیناست. دیده‌ها او را درنمی‌یابند و او دیده‌ها را درمی‌یابد و اوست باریک‌بینِ آگاه.

از مضمون این کلام حضرت به دست می‌آید خروج از دین عواملی دارد از آن جمله تشبیه کردن خداوند سبحان به خلق است، همان‌گونه که اهل کتاب از یهود و نصارا چنین می‌کرده‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤﮥ ﮦ ﮧ ﮨﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯﮰ ﮱ ﯓﯔ ﯕ ﯖ).[712]

یهود گفتند: «عزیر پسر خداست!» و نصارا گفتند: «مسیح پسر خداست!» این سخنی است که با زبان خود می‌گویند که همانند گفتار کافران پیشین است؛ خدا آنان را بکشد، چگونه از حق انحراف می‌یابند؟!

امام رضا% می‌فرماید:

مَنْ وَصَفَ اللَّهَ بِوَجْهٍ كَالْوُجُوهِ فَقَدْ كَفَرَ.[713]

هر که خدا را وصف کند به وجه و رویی چون روی‌ها، به حقیقت که کافر شده است.

3. عدم ایمان به قضا و قدر الهی

از امام رضا% نقل شده که فرمود:

كَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ أَبِي الْحَسَنِ الْبَصْرِيُّ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ% يَسْأَلُهُ عَنِ الْقَدَرِ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ: «اتَّبِعْ مَا شَرَحْتُ لَكَ فِي الْقَدَرِ مِمَّا أُفْضِيَ إِلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ فَقَدْ كَفَرَ...».[714]

حسن بن ابی حسن بصری به حسین بن علی بن ابی‌طالب% نامه نوشت و از او دربارۀ قَدَر (تقدیر) پرسید. حسین% به او نوشت: از آنچه دربارۀ قَدَر (تقدیر) به ما اهل بیت رسیده و برایت توضیح می‌دهم، پیروی کن که هر کس به خیر و شرّ قدر، ایمان نیاورد، کافر شده است...

از جملۀ «مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ فَقَدْ كَفَرَ» استفاده می‌شود از عوامل کفر عدم ایمان به خیر و شر قدر الهی است.

از رسول خدا- نقل شده که خداوند عزوجل فرمود:

مَنْ لَمْ يَرْضَ بِقَضَائِي وَلَمْ يُؤْمِنْ بِقَدَرِي فَلْيَلْتَمِسْ إِلَهاً غَيْرِي.[715]

هر کس به قضای من خشنود نباشد و به قَدَر من ایمان نیاورد، باید در پی خدایی غیر از من باشد.

امام علی% فرمود:

مَنْ لَمْ يَرْضَ بِالْقَضَاءِ دَخَلَ الْكُفْرُ دِينَهُ.[716]

هر کس به قضا خشنود نباشد، کفر در دینش نفوذ کرده است.

4. مبارزه با دین

بلاذری می‌نویسد:

وَكَتَبَ مُعَاوِيَةُ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (رض): أَمَّا بَعْدُ، فَقَدِ انْتَهَتْ إِلَيَّ عَنْكَ اُمُورٌ أَرغَبُ بِكَ عَنْهَا، فَإِنْ كَانَتْ حَقّاً لَمْ اُقَارَّكَ عَلَيْهَا، وَلَعَمْرِي إِنَّ مَنْ أَعْطَى صَفْقَةَ يَمِينِهِ وَعَهْدَ اللَّهِ وَمِيثَاقَهُ لَحَرِيٌّ بِالْوَفَاءِ، وَإِنْ كَانَتْ بَاطِلاً فَأَنْتَ أَسْعَدُ النَّاسِ بِذَلِكَ، وَبِحَظِّ نَفْسِكَ تَبْدَأُ، وَبِعَهْدِ اللَّهِ تُوفِي، فَلَا تَحْمِلْنِي عَلَى قَطِيعَتِكَ وَالْإِسَاءَةِ بِكَ، فَإِنِّي مَتَى اُنْكِرْكَ تُنْكِرْنِي، وَمَتَى تَكِدْنِي أَكِدْكَ، فَاتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْاُمَّةِ وَأَنْ يَرْجِعُوا عَلَى يَدِكَ إِلَى الْفِتْنَةِ، فَقَدْ جَرَّبْتَ النَّاسَ وَبَلَوْتَهُمْ، وَأَبُوكَ كَانَ أَفْضَلَ مِنْكَ، وَقَدْ كَانَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ رَأْيُ الَّذِينَ يَلُوذُونَ بِكَ، وَلَا أَظُنُّهُ يَصْلُحُ لَكَ مِنْهُمْ مَا كَانَ فَسَدَ عَلَيْهِ، فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ وَدِينِكَ (ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ)[717].

فَكَتَبَ إلَيْهِ الْحُسَيْنُ: أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ أَنَّهُ بَلَغَتْكَ عَنِّي اُمُورٌ تَرْغَبُ عَنْهَا، فَإِنْ كَانَتْ حَقّاً لَمْ تُقَارَّنِي عَلَيْهَا، وَلَنْ يَهْدِيَ إِلَى الْحَسَنَاتِ وَيُسَدِّدَ لَهَا إِلَا اللَّهُ. فَأَمَّا مَا نُمِّيَ إِلَيْكَ فَإِنَّمَا رَقَّاهُ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاؤُونَ بِالنَّمَائِمِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْجَمِيعِ، وَمَا اُرِيدُ حَرْباً لَكَ وَلَا خِلَافاً عَلَيْكَ، وَأيْمُ اللَّهِ لَقَدْ تَرَكْتُ ذَلِكَ وَأَنَا أَخَافُ اللَّهَ فِي تَرْكِهِ، وَمَا أَظُنُّ اللَّهَ رَاضِياً عَنِّي بِتَرْكِ مُحَاكَمَتِكَ إِلَيْهِ، وَلَا عَاذِرِي دُونَ الْإِعْذَارِ إلَيْهِ فِيكَ وَفِي أَوْلِيَائِكَ الْقَاسِطِينَ الْمُلْحِدِينَ، حِزْبِ الظَّالِمِينَ وَأَوْلِيَاءِ الشَّيَاطِينِ، أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ وَأَصْحَابِهِ الْمُصَلِّينَ الْعَابِدِينَ، الَّذِينَ يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَيَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَلَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ ظُلْماً وَعُدْواناً بَعْدَ إِعْطَائِهِمُ الْأَمَانَ بِالْمَوَاثِيقِ وَالْأَيْمَانِ الْمُغَلَّظَةِ؟! أوَلَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، الَّذِي أَبْلَتْهُ الْعِبَادَةُ وَصَفَّرَتْ لَوْنَهُ وَأَنْحَلَتْ جِسْمَهُ؟! أَوَلَسْتَ الْمُدَّعِيَ زِيَادَ بْنَ سُمَيَّةَ الْمَوْلُودَ عَلَى فِرَاشِ عُبَيْدِ عَبْدِ ثَقِيفٍ، وَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِيكَ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَخَالَفْتَ أَمْرَهُ مُتَعَمِّداً، وَاتَّبَعْتَ هَوَاكَ مُكَذِّباً بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ، ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى الْعِرَاقَيْنِ فَقَطَعَ أَيْدِي الْمُسْلِمِينَ وَسَمَلَ أَعْيُنَهُمْ وَصَلَبَهُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ، كَأَنَّكَ لَسْتَ مِنَ الْاُمَّةِ وَكَأَنَّهَا لَيْسَتْ مِنْكَ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «مَنْ أَلْحَقَ بِقَوْمٍ نَسَباً لَيْسَ لَهُمْ فَهُوَ مَلْعُونٌ»؟! أوَلَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِيِّينَ الَّذِينَ كَتَبَ إِلَيْكَ ابْنُ سُمَيَّةَ أَنَّهُمْ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ، فَكَتَبْتَ إِلَيْهِ: اُقْتُلْ مَنْ كَانَ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ وَرَأْيِهِ، فَقَتَّلَهُمْ وَمَثَّلَ بِهِمْ بِأَمْرِكَ؟! وَدِينُ عَلِيٍّ دِينُ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) الَّذِي كَانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ أَبَاكَ، وَالَّذِي انْتِحَالُكَ إِيَّاهُ أَجْلَسَكَ مَجْلِسَكَ هَذَا، وَلَولَا هُوَ كَانَ أَفْضَلُ شَرَفِكَ تَجَشُّمَ الرِّحْلَتَيْنِ فِي طَلَبِ الْخُمُورِ. وَقُلْتَ: اُنْظُر لِنَفْسِكَ وَدِينِكَ وَالْاُمَّةِ، وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا الْاُلْفَةِ، وَأَنْ تَرُدَّ النَّاسَ إِلَى الْفِتْنَةِ، فَلَا أَعْلَمُ فِتْنَةً عَلَى الْاُمَّةِ أَعْظَمَ مِنْ وِلَايَتِكَ عَلَيْهَا، وَلَا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسِي وَدِينِي أَفْضَلَ مِنْ جِهَادِكَ، فَإِنْ أَفْعَلْهُ فَهُوَ قُرْبَةٌ إِلَى رَبِّي، وَإِنْ أَتْرُكْهُ فَذَنْبٌ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ فِي كَثِيرٍ مِنْ تَقْصِيرِي، وَأَسْأَلُ اللَّهَ تَوْفِيقِي لِأَرْشَدِ اُمُورِي. وَأَمَّا كَيْدُكَ إِيَّايَ، فَلَيْسَ يَكُونُ عَلَى أَحَدٍ أَضَرَّ مِنْهُ عَلَيْكَ، كَفِعْلِكَ بِهَؤُلَاءِ النَّفَرِ الَّذِينَ قَتَلْتَهُمْ وَمَثَّلْتَ بِهِمْ بَعْدَ الصُّلْحِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا قَاتَلُوكَ وَلَا نَقَضُوا عَهْدَكَ، إِلَّا مَخَافَةَ أَمْرٍ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ يَفْعَلُوهُ، أَوْ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يُدْرِكُوهُ. فَأَبْشِرْ يَا مُعَاوِيَةُ بِالْقِصَاصِ، وَأَيْقِنْ بِالْحِسَابِ، وَاعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ كِتَاباً لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا، وَلَيْسَ اللَّهُ بِنَاسٍ لَكَ أَخْذَكَ بِالظِّنَّةِ، وَقَتْلَكَ أَوْلِيَاءَهُ عَلَى الشُّبْهَةِ وَالتُّهْمَةِ، وَأَخْذَكَ النَّاسَ بِالْبَيْعَةِ لِابْنِكَ غُلَامٍ سَفِيهٍ يَشْرَبُ الشَّرَابَ وَيَلْعَبُ بِالْكِلَابِ، وَلَا أَعْلَمُكَ إِلَّا خَسِرْتَ نَفْسَكَ وَأَوْبَقْتَ دِينَكَ وَأَكَلْتَ أَمَانَتَكَ وَغَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ وَتَبَوَّأْتَ مَقْعَدَكَ مِنَ النَّارِ، فَـ (ﯹ ﯺ ﯻ)[718].[719]

معاویه به حسین بن علی' نوشت: «اما بعد، خبر کارهایی از تو به من رسیده که آن‌ها را از تو بعید می‌دانم. اگر آن خبرها درست باشد، با تو بر آن‌ها موافقت نمی‌کنم. به جانم سوگند، کسی که به پیمان خود و عهد و میثاق الهی وفا کند، سزاوار وفاست؛ و اگر آن‌ها درست نباشند، تو در میان مردم، بیشترین سهم را از این داری و به بهرۀ خود می‌آغازی و به عهد خدا، وفا می‌کنی. مرا به قطع پیوند و بدی با خود، وادار مکن. اگر مرا انکار کنی، انکارت می‌کنم و اگر به من نیرنگ بزنی، به تو نیرنگ می‌زنم. از شکستن اجتماع این امّت و بازگرداندن آن‌ها به فتنه، بپرهیز. تو مردم را تجربه کرده و آزموده‌ای و پدرت از تو برتر بود و نظر کسانی که به تو پناه می‌آورند، بر او گرد آمده بود و گمان نمی‌برم آنچه برای پدرت نکردند، برای تو بکنند. پس به فکر خود و دینت باشی و (کسانی که یقین ندارند، تو را سبک نشمارند)».

حسین% در پاسخ معاویه نوشت: «اما بعد، نامه‌ات به من رسید. نوشته بودی که خبر کارهایی از من به تو رسیده که دوست نداری [گفته باشم] و اگر درست باشد، با من بر آن‌ها موافقت نمی‌کنی و جز خدا، به نیکی‌ها ره نمی‌نماید و به آن‌ها موفق نمی‌دارد. امّا سخن‌چینی انجام شده برای تو را چاپلوسان سخن‌چین تفرقه‌افکنِ میان جماعت کرده‌اند. من، سر جنگ و مخالفت با تو را ندارم. سوگند به خدا، آن را وانهاده‌ام و من، از این وانهادن، از خدا می‌ترسم و گمان نمی‌کنم خداوند، از این‌که دشمنی با تو را کنار گذاشته‌ام و دربارۀ تو و دوستان متجاوز ملحدت ـ که حزب ظالمان و دار و دستۀ شیطان‌اند ـ، در برابر خدا، عذری جز آنچه خود بپذیرد، ندارم. آیا تو حجر بن عدی و یارانش را به ستم و تجاوز نکشتی؛ آنان که نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعت‌ها را دهشتناک می‌شمردند و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه خدا نمی‌ترسیدند؟ این کشتار را پس از امان دادن به آن‌ها، با همۀ وثیقه‌ها و سوگندهای غلیظ و شدید، انجام دادی. آیا تو قاتل عمرو بن حمق، صحابی پیامبر خدا-، نیستی که عبادت، فرسوده‌اش کرده و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آیا تو زیاد بن سمیه را که بر بستر عبید (بردۀ ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندی، در حالی که پیامبر خدا- فرموده بود: فرزند، متعلق به بستر است و برای زناکار، سنگ است؟ تو سنت پیامبر خدا- را وانهادی و به عمد، با فرمان او مخالفت کردی و از سر تکذیب، هوس خود را دنبال کردی، بی‌آن‌که رهنمودی از جانب خدا داشته باشی. سپس، زیاد را بر کوفه و بصره، مسلط کردی تا دستان مسلمانان را قطع کند و چشمان آنان را با میلۀ داغ، برکند و به شاخه‌های نخل بیاویزد. گویی تو از امّت نیستی و او هم از تو نیست که پیامبر خدا- فرمود: هر کس بیگانه‌ای را جزو خاندان قومی حساب کند که نسبش آن نیست، ملعون است. آیا تو همان نیستی که [زیاد] ابن سمیه به تو نوشت: حضرمیان، بر دین علی هستند و تو به او نوشتی: هر کسی را که بر دین علی و اندیشۀ اوست، بکش و او هم به فرمان تو، آنان را کشت و مثله کرد؟ دین علی% دین محمد- است که بر سر آن با پدرت می‌جنگید؛ کسی که با بستن خود به [آیین] او، بر این جایگاه نشسته‌ای و اگر او نبود، برترین شرف تو، زحمت ترتیب دادن دو سفر [زمستانی و تابستانی قریش] در طلب شراب بود. گفته‌ای: به خودت و دین و امت بیندیش و اجتماع و الفت امّت را نشکن و مردم را به فتنه، بازنگردان. من، فتنه‌ای بزرگ‌تر از فرمانروایی تو بر این امّت نمی‌شناسم و برای خود و دینم، رأیی برتر از جهاد با تو نمی‌دانم. اگر جهاد کنم، [مایۀ] نزدیکی من به پروردگارم است و اگر آن را واگذارم، گناهی است که از فراوانی تقصیرم در آن، از خدا، آمرزش می‌طلبم و از خدا می‌خواهم که به درست‌ترین کار، موفقم بدارد؛ اما زیان نیرنگ تو با من، بیش از هر کس دیگر، به خودت می‌رسد؛ مانند همین کار تو با این چند تنی که آنان را کشتی و مثله‌شان نمودی، با آن‌که آنان، در صلح با تو بودند و نه با تو جنگیده و نه پیمانت را شکسته بودند و فقط، از چیزی ترسیدی که اگر هم آنان را نمی‌کشتی، پیش از این می‌مردی یا آنان، پیش از رسیدن به آن می‌مردند. پس ای معاویه! قصاص را در پیش رو داری. به حساب، یقین داشته باش و بدان که خدا، نوشته‌ای دارد که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، جز آن‌که آن را برشمرده است. خدا فراموش نمی‌کند دستگیرکردن‌هایت را به خاطر بی‌اعتمادی و بدبینی و کشتن اولیا را به شبهه و تهمت و بیعت گرفتنت را از مردم برای پسرت، آن جوان نابخرد، شراب‌خوار و سگ‌باز! جز این نمی‌دانم که خود را تباه کردی و دینت را هلاک نمودی و امانت نزد خود را خوردی و مردمت را فریفتی و جایگاهی از آتش، برای خود برگرفتی. پس (دور باد قوم ظالم از رحمت الهی)!».

از جملۀ «وَأَوْبَقْتَ دِينَكَ» که حضرت با آن خطاب به معاویه کرده و در تفریع بر اقدامات او فرموده به دست می‌آید اموری است که باعث نابود شدن دین انسان می‌شود و یکی از آن‌ها مبارزۀ با دین است، همان‌گونه که معاویه چنین بوده است؛ لذا از پیامبر- نقل شده که فرمود:

أَوَّلُ مَنْ يُغَيِّرُ سُنَّتِي رَجُلٌ مِنْ بَنِي أُمَيَّةَ.[720]

اول کسی که سنت مرا تغییر می‌دهد، مردی از بنی‌امیه است.

5. ظلم به مردم

و نیز از حدیث فوق به دست می‌آید ظلم به مردم یکی از عوامل کفر است، همان‌گونه که معاویه چنین بوده است.

از امام حسین% نقل شده که در خطبه‌ای فرمود:

مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَالْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَحَرَامِهِ، فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، وَمَا سُلِبْتُمْ ذَلِكَ إِلَّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَاخْتِلَافِكُمْ فِي السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْوَاضِحَةِ، وَلَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذَى وَتَحَمَّلْتُمُ الْمَؤونَةَ فِي ذَاتِ اللَّهِ كَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَعَنْكُمْ تَصْدُرُ وَإِلَيْكُمْ تَرْجِعُ، وَلَكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَاسْتَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِي أَيْدِيهِمْ، يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ وَيَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ، سَلَّطَهُمْ عَلَى ذَلِكَ فِرَارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَإِعْجَابُكُمْ بِالْحَيَاةِ الَّتِي هِيَ مُفَارِقَتُكُمْ، فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفَاءَ فِي أَيْدِيهِمْ فَمِنْ بَيْنِ مُسْتَعْبَدٍ مَقْهُورٍ وَبَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلَى مَعِيشَتِهِ مَغْلُوبٍ، يَتَقَلَّبُونَ فِي الْمُلْكِ بِآرَائِهِمْ وَيَسْتَشْعِرُونَ الْخِزْيَ بِأَهْوَائِهِمْ اقْتِدَاءً بِالْأَشْرَارِ وَجُرْأَةً عَلَى الْجَبَّارِ، فِي كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرِهِ خَطِيبٌ يَصْقَعُ، فَالْأَرْضُ لَهُمْ شَاغِرَةٌ وَأَيْدِيهِمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ وَالنَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لَا يَدْفَعُونَ يَدَ لَامِسٍ، فَمِنْ بَيْنِ جَبَّارٍ عَنِيدٍ وَذِي سَطْوَةٍ عَلَى الضَّعَفَةِ شَدِيدٍ، مُطَاعٍ لَا يَعْرِفُ الْمُبْدِئَ الْمُعِيدَ.[721]

گردش امور و جریان احکام به دست دانشمندان الهی است که بر حلال و حرامش امین‌اند و این جایگاه، از شما گرفته شده است و این سلبِ منزلت، جز به سبب پراکندگی از حق و اختلافتان در سنّت پیامبر- پس از دلیلی روشن نیست. اگر بر آزار، شکیبایی می‌کردید و در راه خدا، تحمّل به خرج می‌دادید، امور خدا بر شما وارد و از شما صادر می‌شد و به شما بازمی‌گشت؛ ولی شما، ستمکاران را در جایگاه خویش جای دادید و زمام امور خدایی را به دستِ آنان سپردید تا به شبهه عمل کنند و به راهِ خواهش‌های نفسانی بروند. گریز شما از مرگ و خوش داشتن زندگی‌ای که به هر حال از شما جدا می‌شود، آنان را بر این مقام، مسلط کرد. شما ناتوانان را به چنگال آن‌ها سپردید که برخی را بنده و مقهور کنند و پاره‌ای را درمانده از تأمین معیشت و مغلوب سازند، مملکت را با خودکامگی، زیر و رو کنند و به پیروی از تبهکاران و جسارت بر خدای جبّار، رسوایی هوسرانی‌هایشان را بر خویش، هموار دارند. به هر شهری، سخنرانی زبان‌باز بر منبر دارند و تمام سرزمین اسلام، بی‌دفاع، زیر پایشان افتاده و دستشان در همه جای آن، باز است و مردم، برده‌وار در اختیار آنان‌اند و دست‌درازی آنان را نمی‌توانند از خود، دور کنند. برخی زورگو و لجوج‌اند که بر ناتوان به سختی حمله می‌برند و پاره‌ای، فرمان روایانی هستند که آورنده و بازگرداننده‌ای [و خدا و قیامتی] نمی‌شناسند.

از عبارت «مُطَاعٍ لَا يَعْرِفُ الْمُبْدِئَ الْمُعِيدَ» و سیاق آن استفاده می‌شود ظلم در انکار مبدأ و معاد و نیز انکار مبدأ و معاد در ظلم کردن به مردم مؤثر است.

از امیر مؤمنان% نقل شده که ضمن خطبه‌ای فرمود:

وَإِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَضُلَّ بِهِ، فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَأَحْيَى بِدْعَةً مَتْرُوكَةً، وَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ- يَقُولُ: يُؤْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَلَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَلَا عَاذِرٌ فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى، ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا.[722]

و بدترین مردم نزد خدا، رهبر ستمگری است که خود گمراه و مایه گمراهی دیگران است که سنّت پذیرفته را بمیراند و بدعت ترک شده را زنده گرداند. من از پیامبر خدا- شنیدم که گفت: «روز قیامت رهبر ستمگر را بیاورند که نه یاوری دارد و نه کسی از او پوزش‌خواهی می‌کند، پس او را در آتش جهنم افکنند و در آن چنان می‌چرخد که سنگ آسیاب؛ تا به قعر دوزخ رسیده به زنجیر کشیده شود».

6. خروج بر امام

خوارزمی حنفی می‌نویسد:

فَتَقَدَّمَ الْحُسَيْنُ% حَتَّى وَقَفَ قُبَالَةَ الْقَوْمِ، وَجَعَلَ يَنْظُرُ إِلَى صُفُوفِهِمْ كَأَنَّهَا السَّيْلُ، وَنَظَرَ إِلَى ابْنِ سَعْدٍ وَاقِفاً فِي صَنَادِيدِ الْكُوفَةِ، فَقَالَ: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ الدُّنْيَا، فَجَعَلَهَا دَارَ فَنَاءٍ وَزَوالٍ، مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالاً بَعْدَ حَالٍ، فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتَهُ، وَالشَّقِيُّ مَنْ فَتِنَتْهُ، فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ هَذِهِ الدُّنْيَا فَإِنَّهَا تَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَكَنَ إِلَيْهَا، وَتُخَيِّبُ طَمَعَ مَنْ طَمَعَ فِيهَا، وَأَرَاكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلَى أَمْرٍ قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللَّهَ فِيهِ عَلَيْكُمْ، فَأَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَرِيمِ عَنْكُمْ، وَأَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ، وَجَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ، فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا، وَبِئْسَ الْعَبِيدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ، وَآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحِفْتُمْ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِيمِ، فَتَبّاً لَكُمْ وَمَا تُرِيدُونَ، إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ، فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».[723]

حسین% جلو آمده و روبروی دشمن ایستاد. به صف‌های انبوه سیل‌آسای آنان و نیز به ابن سعد که میان بزرگان کوفه ایستاده بود نگریست و فرمود: ستایش خدایی را که دنیا را آفرید و آن را سرای نابودی و فرسایش قرار داد و برای اهلش دگرگون شونده و حال به حال قرار داد. فریب خورنده کسی است که دنیا فریبش دهد و بدبخت کسی است که به فتنۀ آن دچار شود. این دنیا شما را نفریبد که امید هر کسی را که به آن اعتماد نماید ناامید می‌کند و طمع هر کسی را که به آن دل ببندد ناکام می‌گذارد من شما را می‌بینم اجتماع بر امری کرده‌اید که خشم خدا را بر خود در آن امر برانگیخته و لذا با وجه کریمش از شما روی برگردانده و گرفتاری را بر شما وارد نموده و از رحمتش دور نموده است. پس خوب پروردگاری است پروردگار ما و بد بنده‌ای هستید شما. اقرار به اطاعت کرده و به رسول خدا- ایمان آورده ولی متعرض ذریۀ او شده و قصد کشتن او را دارید. شیطان بر شما مسلط شده و یاد خدای بزرگ را از شما گرفته پس وای بر شما به آنچه قصد کرده‌اید. ما همه برای خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم. آنان قومی هستند که بعد از ایمانشان کافر شده‌اند پس قوم ظالمان از رحمت خدا دور باشند.

از مضمون جملۀ «هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ» استفاده می‌شود خروج بر امام از عوامل کفر است؛ زیرا کشتن امام با خروج بر او همراه است.

امام حسین% در خطبه‌ای خطاب به لشکر عمر بن سعد می‌فرماید:

أَيُّهَا النَّاسُ، اِسْمَعُوا قَوْلِي، وَلَا تُعْجِلُونِي حَتَّى أَعِظَكُمْ بِمَا لِحَقٍّ لَكُمْ عَلَيَّ، وَحَتَّى أَعْتَذِرَ إِلَيْكُمْ مِنْ مَقْدَمِي عَلَيْكُمْ، فَإِنْ قَبِلْتُمْ عُذْرِي، وَصَدَّقْتُمْ قَوْلِي، وَأَعْطَيْتُمُونِي النَّصَفَ، كُنْتُمْ بِذَلِكَ أَسْعَدَ، وَلَمْ يَكُنْ لَكُمْ عَلَيَّ سَبِيلٌ، وَإِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنِّي الْعُذْرَ، وَلَمْ تُعْطُوا النَّصَفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ (ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ)[724]، (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖﭗ ﭘ ﭙ ﭚ)[725].[726]

ای مردم! گفته‌ام را بشنوید و عجله نکنید تا شما را به آنچه بر من لازم است، اندرز بدهم و عذرم را از آمدنم به سوی شما بگویم. اگر عذرم را بپذیرید و گفته‌ام را تصدیق کنید و با من انصاف دهید، خوش‌بخت می‌شوید و راهی بر من ندارید و اگر عذرم را نپذیرید و انصاف ندهید، «ساز و برگ خویش و شریکانتان (بُتان) را گِرد آورید و هیچ چیز از کاری که می‌کنید، بر شما پوشیده نباشد و به دشمنی با من، گام پیش نهید و مهلتم ندهید». «ولیّ من، خداست که این کتاب را نازل کرده است و او سرپرستِ صالحان است».

اگر حضرت لشکر عمر بن سعد را با عنوان «الناس» خطاب کرده نه «مسلمین» و «مؤمنین» از آن جهت است که آنان با خروج بر امام خود از دین و اسلام و ایمان خارج شده‌اند.

یعقوبی می‌نویسد:

وَقَالَ مُعَاوِيَةُ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، عَلِمْتَ أَنَّا قَتَلْنَا شِيعَةَ أَبِيكَ، فَحَنَّطْنَاهُمْ وَكَفَّنَّاهُمْ وَصَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ وَدَفَنَّاهُمْ؟

فَقَالَ الْحُسَيْنُ: حَجْرُكَ [حَجَجْتُكَ] وَرَبِّ الْكَعْبَةِ، لَكِنَّا وَاللَّهِ إِنْ قَتَلْنَا شِيعَتَكَ مَا كَفَنَّاهُمْ وَلَا حَنَّطْنَاهُمْ وَلَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ وَلَا دَفَنَّاهُمْ.[727]

معاویه به حسین بن علی' گفت: ای ابوعبدالله، دانستی که ما شیعیان پدرت را کشتیم، پس آن‌ها را حنوط کرده و کفن پوشانده و بر آنان نماز خوانده و دفنشان کردیم؟

پس [امام] حسین گفت: به پروردگار کعبه قسم که بر تو پیروز آمدم، لیکن ما به خدا قسم [اگر] شیعیان تو را بکشیم، آنان را نه کفن کنیم و نه حنوط و نه بر ایشان نماز بخوانیم و نه دفنشان کنیم.

از این نحوۀ برخورد حضرت با معاویه و کلام حضرت دربارۀ شیعیان او به دست می‌آید از اسباب کفر، خروج بر امام به حق مسلمین است؛ زیرا در غیر این صورت تجهیز آنان لازم می‌بود.

در زیارت جامعۀ کبیره، خطاب به امامان( می‌خوانیم:

وَمَنْ حَارَبَكُمْ مُشْرِكٌ، وَمَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ فِي أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ الْجَحِيمِ.[728]

و هر که با شما جنگید مشرک است و هر که شما را ردّ کرد، در پست‌ترین جایگاه از دوزخ است.

7. کشتن امام

ابن شهرآشوب نقل کرده که امام حسین% در روز عاشورا، این اشعار را می‌خواند:

كَفَرَ الْقَوْمُوَقِدْماً رَغِبُوا

عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الثَّقَلَيْنِ[729]

این قوم، کافر شدند و پیش از این نیز از پاداش پروردگار اِنس و جن، روی گرداندند.

از این بیت استفاده می‌شود کشتن امام کفر به حساب می‌آید؛ زیرا حضرت این اشعار را روز عاشورا انشاء کرده است.

سید بن طاووس می‌نویسد:

... فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ حَمْلَةً وَحَمْلَةً حَتَّى قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ% جَمَاعَةٌ.

قَالَ: فَعِنْدَهَا ضَرَبَ الْحُسَيْنُ% بِيَدِهِ إِلَى لِحْيَتِهِ وَجَعَلَ يَقُولُ: اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً، وَاشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى النَّصَارَى إِذْ جَعَلُوهُ ثَالِثَ ثَلَاثَةٍ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ، أَمَا وَاللَّهِ لَا أُجِيبُهُمْ إِلَى شَيْءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وَأَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي.[730]

... ساعتی از روز درگیر شده، حمله‌های پی‌درپی رخ داد تا جماعتی از اصحاب امام% به شهادت رسیدند.

در این هنگام امام% دست بر محاسن گذاشته و می‌فرمود: «خشم خدا بر یهود سخت شد، چون برای او فرزند گرفتند و خشم خدا بر مسیحیان سخت شد چون خدا را سومین سه تا قرار دادند و خشم خدا بر مجوس سخت شد چون به جای خدا آفتاب و ماه را پرستیدند و نیز خشم خدا بر [این] قومی که به کشتن فرزند دخت پیامبر- خود هماهنگ شده‌اند سخت شد. هان! به خدا سوگند آرزوی ایشان را بر دلشان می‌نهم تا آغشته به خونم، خدا را دیدار کنم».

از این‌که حضرت قاتلان خود را در ردیف مجوس و نصارا و یهود قرار داده که مشرک و کافرند به دست می‌آید کشتن امام و ولی خدا در حکم کفر به خداست.

قندوزی حنفی می‌نویسد:

ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْقَوْمِ حَمْلَةً شَدِيدَةً فَكَشَفَهُمْ عَنِ الْمَشْرَعَةِ، فَأَرْسَلَ زِمَامَ فَرَسِهِ لَيَشْرَبَ، فَصَبَرَ حَتَّى يَشْرَبَ، وَمَدَّ يَدَهُ إِلَى الْمَاءِ وَغَرَفَ غُرْفَةً لِيَشْرَبَهَا، وَيَحْمِلُ إِلَى نِسَائِهِ مِنَ الْمَاءِ، وَإِذَا صَائِحٌ يَقُولُ: «يَا حُسَيْنُ، أَدْرِكْ خَيْمَةَ النِّسَاءِ فَإنَّهَا هُتِكَتْ»، فَنَفَضَ الْمَاءَ مِنْ يَدِهِ وَأَقْبَلَ إِلَى الْخَيْمَةِ فَوَجَدَهَا سَالِمَةً، فَعَلِمَ أَنَّهَا مَكِيدَةٌ مِنَ الْقَوْمِ، فَأَنْشَأَ عِنْدَ ذَلِكَ يَقُولُ:

فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً

 

فَإِنَّ ثَوَابَ اللَّهِ أَعْلَى وَأَجْزَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً

 

فَقِلَّةُ سَعْيِ الْمَرْءِ فِي الرِّزْقِ أَجْمَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا

 

فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الْأَجْسَادُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ

 

فَقَتْلُ الْفَتَى بِالسَّيْفِ فِي اللَّهِ أَفْضَلُ

عَلَيْكُمْ سَلَامُ اللَّه يَا آلَ أَحْمَدَ

 

فَإِنِّي أَرَانِي عَنْكُمُ الْيَوْمَ أرْحَلُ

أَرَى كُلَّ مَلْعُونٍ ظَلُومٍ مُنَافِقٍ

 

يَرُومُ فَنَاناً جَهْرَةً ثُمَّ يَعْمَلُ

لَقَدْ كَفَرُوا يَا وَيْلَهُمْ بِمُحَمَّدٍ

 

وَرَبُّهُمْ مَا شَاءَ فِي الْخَلْقِ يَفْعَلُ

لَقَدْ غَرَّهُمْ حِلْمُ الْإِلَهِ لِأَنَّهُ

 

حَلِيمٌ كَرِيمٌ لَمْ يَكُنْ قَطُّ يَعْجَلُ

ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْقَوْمِ وَجَعَلَ يَضْرِبُهُمْ يَمِيناً وَشِمَالاً حَتَّى قَتَلَ مِنَ الْقَوْمِ خَلْقاً كَثِيراً.[731]

سپس حسین% بر آنان یورش سختی برد و از مشرعه [= نهر آب] دورشان کرد. او افسار اسبش را رها کرد تا آب بنوشد و شکیب ورزید تا اسب آب نوشید.

سپس دست خویش را به سوی آب دراز کرد و مشتی برگرفت تا آن را بنوشد و از آب سوی خانواده‌اش ببرد، لیک به ناگاه فریادبرآورنده‌ای گفت: «ای حسین! خیمۀ زنان را دریاب که هتک شد»، حسین% آب را از دستان خویش فروافکند و به خیمه روی نمود، لیک بی‌گزندش یافت و دانست که این نیرنگی از سوی آنان بوده است، بدین هنگام چنین سرود:

اگر دنیا گران‌مایه‌ای به شمار آید، پس پاداش پروردگار بالاتر و فراوان‌تر است.

اگر روزی‌ها قسمت شده و مقدر هستند، پس کمی تلاش آدمی در راه به دست آوردن روزی، زیباتر است.

اگر گردآوردن اموال، بهر وانهادن آن‌هاست، پس از چه رو آدمی به آنچه وانهادنی است بخل می‌ورزد؟

اگر پیکرها از بهر مرگ آفریده شده‌اند، پس کشته شدن جوانمرد در راه خداوند برتر است.

ای خاندان احمد! درود پروردگار بر شما که من خویش را چنان می‌بینم که از امروز از نزد شما رفتنی‌ام.

هر نفرین‌شدۀ ستمگر دورویی را امروز چنان می‌بینم که در آشکارا نیستی ما را آهنگ می‌کند، سپس در این راه دست به کار می‌شود.

ای وای بر آنان که به محمد کفر ورزیدند و این چنان است که پروردگارشان هر چه اراده فرماید در میان آفریدگانش می‌کند.

بردباری پروردگار فریبشان داد، چرا که او بردباری کریم است که هرگز شتاب نمی‌کند.

سپس بر آنان یورش برد و آنان را از راست و چپ می‌زد تا این‌که شمار بسیاری از آنان را کشت.

از بیت ششم و هفتم به دست می‌آید از عوامل کفر به رسول خدا-، اقدام در راستای نابودی اولیای الهی است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ).[732]

و هنگامی که به آن‌ها گفته شود: «به آنچه خداوند نازل فرموده، ایمان بیاورید!» می‌گویند: «ما به چیزی ایمان می‌آوریم که بر خود ما نازل شده است» و به غیر آن، کافر می‌شوند؛ در حالی که حق است؛ و آیاتی را که بر آن‌ها نازل شده، تصدیق می‌کند. بگو: «اگر ایمان دارید، پس چرا پیامبران خدا را پیش از این، به قتل می‌رساندید؟!».

8. مخالفت با امام به حق

ابن اعثم می‌نویسد:

قَالَ: وَأَرْسَلَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْخَطّابِ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً، فَالْقَنِي إِذَا شِئْتَ حَتَّى اُخْبِرَكَ.

قَالَ: فَخَرَجَ إلَيْهِ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَاقَفَهُ وَظَنَّ أنَّهُ يُرِيدُ حَرْبَهُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُ عُمَرَ: إِنِّي لَمْ أَدْعُكَ إِلَى الْحَرْبِ، وَلَكِنِ اسْمَعْ مِنِّي، فَإِنَّهَا نَصِيحَةٌ لَكَ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: قُلْ مَا تَشَاءُ، فَقَالَ: اِعْلَمْ أَنَّ أَبَاكَ قَدْ وَتَرَ قُرَيْشاً، وَقَدْ بَغَضَهُ النَّاسُ وَذَكَرُوا أَنَّهُ هُوَ الَّذِي قَتَلَ عُثْمَانَ، فَهَلْ لَكَ أَنْ تَخْلَعَهُ وَتُخَالِفَ عَلَيْهِ حَتَّى نُوَلِّيَكَ هَذَا الْأَمْرَ؟!

فَقَالَ الْحُسَيْنُ: كَلَّا وَاللَّهِ، لَا أَكْفُرُ بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَبِوَصِيِّ رَسُولِ اللَّهِ، اخْسَ وَيْلَكَ مِنْ شَيْطَانٍ مَارِدٍ، فَلَقَدْ زَيَّنَ لَكَ الشَّيْطَانُ سُوءَ عَمَلِكَ، فَخَدَعَكَ حَتَّى أَخْرَجَكَ مِنْ دِينِكَ بِاتِّبَاعِ الْقَاسِطِينَ وَنُصْرَةِ هَذَا الْمَارِقِ مِنَ الدِّينِ، لَمْ يَزَلْ هُوَ وَأَبُوهُ حَرْبَيْنِ وَعَدَوَّينِ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ، فَوَاللَّهِ مَا أَسْلَمَا، وَلَكِنَّهُمَا اسْتَسْلَمَا خَوْفاً وَطَمَعاً، فَأَنْتَ الْيَوْمَ تُقَاتِلُ عَنْ غَيْرَ مُتَذَمِّمٍ، ثُمَّ تَخْرُجُ إِلَى الْحَرْبِ مُتَخَلِّقاً لِتُرائِيَ بِذَلِكَ نِسَاءَ أَهْلِ الشَّامِ، ارْتَعْ قَلِيلاً، فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ يَقْتُلَكَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ سَرِيعاً.

قَالَ: فَضَحِكَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ، ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مُعَاوِيَةَ، فَقَالَ: إِنِّي أَرَدْتُ خَدِيعَةَ الْحُسَيْنِ وَقُلْتُ لَهُ: كَذَا وَكَذَا، فَلَمْ أَطْمَعْ فِي خَدِيعَتِهِ،

فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ لَا يُخْدَعُ وَهُوَ ابْنُ أبِيهِ.[733]

عبیدالله بن عمر بن خطّاب [در جنگ صفین] بر حسین بن علی' پیام فرستاد که: با شما کاری دارم، هر زمان خواستی مرا ببین تا بگویم.

حضرت% به سوی او رفت تا این‌که [او را یافته] جلو او را گرفت، ابن عمر پنداشت که می‌خواهد با او بجنگد، از این رو گفت: من تو را برای جنگ نخواستم ولی از من سخنی بشنو که در آن خیر توست. فرمود: «هر چه خواهی بگو»! عرض کرد: بدان که پدرت در حق قریش بی‌انصافی کرد و مردم با او دشمنی می‌کنند و می‌گویند: او عثمان را کشت. اکنون آیا می‌توانی او را برکنار سازی و با او ناسازگاری کنی تا ما خلافت را به تو واگذاریم؟!

حسین% فرمود: «هرگز! به خدا سوگند من خدا و پیامبر- و وصی پیامبر- را ناسپاسی نخواهم کرد. وای بر تو ای شیطان سرکش گمراه، از من دور شو! این شیطان است که کردار زشتت را آراسته و تو را فریب داده است تا آنجا که با پیروی مرتدان و یاری این برگشته از دین [معاویه]، تو را از دینت بیرون برده است، او و پدرش پیوسته در ستیز و دشمن با خدا و پیامبر- و مؤمنان بوده‌اند، به خدا سوگند آنان اسلام نیاوردند، بلکه از ترس و طمع تسلیم شدند. اکنون تو با بی‌شرمی به پیکار آمده با مخالفت [خدا و رسول-] به جنگ ما می‌آیی تا بدین وسیله خود را بر زنان شامیان بنمایانی؟! اندکی بچر که امید است خدا هر چه زودتر هلاکت کند».

راوی گوید: عبیدالله بن عمر خندید و به سوی معاویه برگشته گفت: می‌خواستم حسین% را فریب دهم و به او چنین و چنان گفتم، ولی نتوانستم.

معاویه گفت: حسین بن علی' فریب نمی‌خورد، او فرزند پدر خویش است.

از این پاسخ قاطع حضرت به پیشنهاد ابن عمر به دست می‌آید مخالفت با امام به حق از آن جمله امیر مؤمنان% در حکم کفر به خدا و رسول است.

در زیارت جامعۀ کبیره، خطاب به امامان( می‌خوانیم:

وَمَنْ خَالَفَكُمْ فَالنَّارُ مَثْوَاهُ.[734]

و هرکه با شما مخالفت ورزید، آتش جایگاه اوست.

9. کفر ورزیدن به امام

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این پاسخ قاطع حضرت به ابن عمر به دست می‌آید گاهی انسان با اقدامی که بر ضد امام خود انجام می‌دهد به او کفر ورزیده و کفران نعمت او می‌کند.

در زیارت جامعۀ کبیره، خطاب به امامان( می‌خوانیم:

وَمَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ.[735]

هرکه منکر شما شد کافر است.

10. پیروی از ظالمان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «أَخْرَجَكَ مِنْ دِينِكَ...» به دست می‌آید از عوامل خروج انسان از دین خدا پیروی از ظالمان و یاری رساندن به خوارج است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ).[736]

و بر ظالمان تکیه ننمایید که موجب می‌شود آتش شما را فراگیرد؛ و در آن حال، هیچ ولی و سرپرستی جز خدا نخواهید داشت؛ و یاری نمی‌شوید!

11. تزیین بدی‌ها توسط شیطان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «فَلَقَدْ زَيَّنَ لَكَ الشَّيْطَانُ» به دست می‌آید گاهی عوامل طولی در ارتداد برخی افراد مؤثر است و در اینجا شیطان عمل بد انسان را زینت داده و او را پیرو ظالمان کرده و از این راه از دین خدا خارج نموده است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ).[737]

او و قومش را دیدم که برای غیر خدا ـ خورشید ـ سجده می‌کنند؛ و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده و آن‌ها را از راه بازداشته؛ و از این رو هدایت نمی‌شوند!

12. وسوسۀ شیطان

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «... حَتَّى أَخْرَجَكَ مِنْ دِينِكَ» به دست می‌آید از اهداف بلندمدت شیطان و انسان‌های شیطان‌صفت خارج کردن افراد ساده‌لوح از دین است.

خوارزمی حنفی می‌نویسد:

فَتَقَدَّمَ الْحُسَيْنُ% حَتَّى وَقَفَ قُبَالَةَ الْقَوْمِ، وَجَعَلَ يَنْظُرُ إِلَى صُفُوفِهِمْ كَأَنَّهَا السَّيْلُ، وَنَظَرَ إِلَى ابْنِ سَعْدٍ وَاقِفاً فِي صَنَادِيدِ الْكُوفَةِ، فَقَالَ:
«... فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا، وَبِئْسَ الْعَبِيدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ، وَآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحِفْتُمْ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِيمِ، فَتَبّاً لَكُمْ وَمَا تُرِيدُونَ، إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ، فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».[738]

حسین% جلو آمده و روبروی دشمن ایستاد. به صف‌های انبوه سیل‌آسای آنان و نیز به ابن سعد که میان بزرگان کوفه ایستاده بود نگریست و فرمود: ... پس خوب پروردگاری است پروردگار ما و بد بنده‌ای هستید شما. اقرار به اطاعت کرده و به رسول خدا- ایمان آورده ولی متعرض ذریۀ او شده و قصد کشتن او را دارید. شیطان بر شما مسلط شده و یاد خدای بزرگ را از شما گرفته پس وای بر شما به آنچه قصد کرده‌اید. ما همه برای خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم. آنان قومی هستند که بعد از ایمانشان کافر شده‌اند پس قوم ظالمان از رحمت خدا دور باشند.

از جملۀ «لَقَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ» و سیاق آن در این خطبه به دست می‌آید شیطان انسان‌ها را به ملتزم نبودن به لوازم ایمان و عهدشکنی دعوت می‌کند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ).[739]

و شیطان، هنگامی که کار تمام می‌شود، می‌گوید: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده [باطل] دادم و تخلّف کردم! من بر شما تسلّطی نداشتم، جز این‌که دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنابراین، مرا سرزنش نکنید؛ خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم و نه شما فریادرس من! من نسبت به شرک شما دربارۀ خود که از قبل داشتید، [و اطاعت مرا هم‌ردیف اطاعت خدا قرار دادید] بیزار و کافرم!» مسلماً ستمکاران عذاب دردناکی دارند!

13. سِحر

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ.[740]

ای آن‌که ساحران را پس از مدت‌ها انکار و کفر رهایی بخشید.

«جحود» به معنای کفر ورزیدن به چیزی و تکذیب آن است و در صورتی که متعدی بنفسه باشد به معنای انکار همراه با علم و در صورت متعدی با حرف جرّ به معنای انکار چیزی است که دلیل بر آن وجود دارد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ).[741]

و آن‌ها را در حالی که باطنشان به الهی بودن آن معجزات یقین داشت، ستمکارانه و برتری‌جویانه انکار کردند. پس با تأمل بنگر که سرانجام مفسدان چگونه بود؟!

فرق بین جحد و انکار آن است که جهد اخص از انکار است؛ زیرا جحد به معنای انکار چیزی است که ذاتاً ظاهر بوده، همانند آیات الهی؛ همان‌گونه که در قرآن کریم آمده است:

(ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ).[742]

و همواره آیات ما را انکار می‌کردند.

ولی انکار در جایی به کار می‌رود که امکان مخفی بودن ذاتی آن وجود داشته باشد همانند نعمت خدا، آنجا که خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید:

(ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ).[743]

آن‌ها نعمت خدا را می‌شناسند؛ سپس آن را انکار می‌کنند؛ و اکثرشان کافرند!

و نیز از مضمون این جمله امام% استفاده می‌شود گاهی سحر انسان را به کفر می‌کشاند.

از امام علی% نقل شده که فرمود:

الْمُنَجِّمُ كَالْكَاهِنِ، وَالْكَاهِنُ كَالسَّاحِرِ، وَالسَّاحِرُ كَالْكَافِرِ، وَالْكَافِرُ فِي النَّارِ.[744]

ستاره‌شناس چون غیب‌گو و غیب‌گو چون جادوگر و جادوگر چون کافر و کافر در آتش جهنم است.

14. دین فروشی به خاطر دیگران

طبرسی می‌نویسد:

وَقَالَ% فِي جَوَابِ كِتَابٍ كَتَبَ إِلَيْهِ مُعَاوِيَةُ عَلَى طَرِيقِ الِاحْتِجَاجِ:

... أَبْشِرْ يَا مُعَاوِيَةُ بِقِصَاصٍ، وَاسْتَعِدَّ لِلْحِسَابِ، وَاعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ كِتَاباً لا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا، وَلَيْسَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِنَاسٍ أَخْذَكَ بِالظِّنَّةِ، وَقَتْلَكَ أَوْلِيَاءَهُ بِالتُّهَمَةِ، وَنَفْيَكَ إِيَّاهُمْ مِنْ دَارِ الْهِجْرَةِ إِلَى الْغُرْبَةِ وَالْوَحْشَةِ، وَأَخْذَكَ النَّاسَ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلَامٍ مِنَ الْغِلْمَانِ، يَشْرَبُ الشَّرَابَ، وَيَلْعَبُ بِالْكِعَابِ، لَا أَعْلَمُكَ إِلَّا قَدْ خَسَرْتَ نَفْسَكَ وَشَرَيْتَ دِينَكَ وَغَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ وَأَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ وَسَمِعْتَ مَقَالَةَ السَّفِيهِ الْجَاهِلِ وَأَخَفْتَ التَّقِيَّ الْوَرِعَ الْحَلِيمَ.[745]

امام حسین% در پاسخ نامۀ معاویه از باب احتجاج چنین نوشت:

... معاویه! در انتظار قصاص و انتقام و آمادۀ حساب باش! و بدان که خدای عزوجل کتابی دارد که هیچ ریز و درشتی را فروگذار نیست مگر آن‌ها را می‌شمارد و خدای تبارک و تعالی فراموش نمی‌کند که تو به صرف بدگمانی می‌گرفتی و به مجرد تهمت اولیای خدا را می‌کشتی و آن‌ها را از مدینه به دیار غربت و وحشت تبعید و آواره می‌کردی و مردم را به بیعت پسرت وارد کردی؛ پسری از جمله پسرانی که میگساری و نردبازی می‌کند! من چیزی دربارۀ تو نمی‌دانم جز آن‌که به خود زیان رساندی و دین خودت را فروختی و با رعیت خود مکر و حیله کردی و امانت خود را خوار و بی‌اعتبار ساختی و به سخن آن مرد نادان و جاهل گوش دادی و شخص پرهیزگار و خداترس و بردبار را کوچک شمردی!

از جملۀ «وَشَرَيْتَ دِينَكَ» ضمناً به دست می‌آید از عوامل دین فروشی اصرار بر به حکومت رسیدن افراد نااهل است.

قندوزی حنفی می‌نویسد:

قَالَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ: «يَا أَخِي، إِنَّ وَلَدَكَ عَبْدَ اللَّهِ مَا ذَاقَ الْمَاءَ مُنْذُ ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ فَاطْلُبْ لَهُ مِنَ الْقَوْمِ شَرْبَةً تَسْقِيهِ»، فَأَخَذَهُ وَمَضَى بِهِ إِلَى الْقَوْمِ وَقَالَ: «يَا قَوْمِ، لَقَدْ قَتَلْتُمْ أَصْحَابِي وَبَنِي عَمِّي وَإِخْوَتِي وَوُلْدِي، وَقَدْ بَقِيَ هَذَا الطِّفْلُ، وَهُوَ ابْنُ سِتَّةِ أَشْهُرٍ، يَشْتَكِي مِنِ الظَّمَأِ فَاسْقُوهُ شَرْبَةً مِنَ الْمَاءِ». فَبَيْنَا هُوَ يُخَاطِبُهُمْ إِذْ أَتَاهُ سَهْم فَوَقَعَ فِي نَحْرِ الطِّفْلِ فَقَتَلَهُ.

قِيلَ: إِنَّ السَّهْمَ رَمَاهُ عاقِبَةُ بْنِ بَشِيرِ الْأَزْدِيِّ (لَعَنَهُ اللَّهُ).

وَيَقُولُ الْحُسَيْنُL: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ شَاهِدٌ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ الْمَلاعِينِ، إِنَّهُمْ قَدْ عَمَدُوا أَنْ لَا يبقوا مِنْ ذُرِّيَّةِ رَسُولكَ-»، وَهُوَ يَبْكِي بُكَاءً شَدِيداً وَيُنْشِدُ وَيَقُولُ:

يَا رَبِّ لَا تَتْرُكْنِي وَحِيداً

 

 

قَدْ أَظْهَرُوا الْفُسُوقَ وَالْجُحُودَا

وَصَيَّرُونَا بَيْنَهُمْ عَبِيداً

 

 

يَرْضَوْنَ فِي فِعَالِهِمْ يَزِيدَا

أَمَّا أَخِي فَقَدْ مَضَى شَهِيداً

 

 

مُجَدَّلاً فِي فَدْفَدٍ فَرِيدَا

وَأَنْتَ بِالْمِرْصَادِ يَا مَجِيدَا[746]

ام کلثوم عرض کرد: ای برادرم! فرزندت عبدالله سه روز است که آب نیاشامیده از این قوم برای او آبی طلب نما. حضرت او را گرفته و به سوی قوم برد و فرمود: «شما [ای کوفیان!] اصحاب و عموزادگان و برادران و فرزندم را کشتید. اینک این کودک شش‌ماهه مانده است که از تشنگی [بی‌تاب است و] می‌نالد او را آبی دهید». در همین حال که امام% با آنان سخن می‌گفت تیر آمد و در گلوی کودک نشست و او را کشت.

گفته‌اند که عقبة بن بشیر ازدی ـ که لعنت خدا بر او باد ـ آن تیر را افکند.

و امام% می‌فرمود: «بار خدایا! تو بر این نامردمان شاهدی که آنان مصمّم‌اند تا هیچ یک از نسل پیامبرت- را باقی نگذارند» و سخت می‌گریست و این اشعار را می‌خواند:

«پروردگارا! تو مرا تنها نخواهی گذارد، اینان تباهی‌ها و انکارها را آشکار کرده‌اند و ما [خاندان پیامبرت] را در میان خود برده گرفته در کارهای خویش یزید را خشنود می‌سازند. هان! که برادرم (عباس%) به شهادت رسید و تنها بر دشت ناهموار به خاک افتاد و تو ای خدای بزرگوار! ـ در کمینی».

از مصرع چهارم به دست می‌آید افرادی هستند که به جهت دنیای ظالمان فاسق و جلب رضایت آنان حاضرند مظلومان را کشته و خود را جهنمی نمایند.

امام علی% فرمود:

أَشْقَى النَّاسِ مَنْ بَاعَ دِينَهُ بِدُنْيَا غَيْرِهِ.[747]

بدبخت‌ترین مردم کسی است که دین خود را به دنیای دیگری بفروشد.

15. استکبار

از امام عسکری% نقل شده که امام حسین% خطاب به لشکر خود فرمود:

أَوَلَا أُحَدِّثُكُمْ بِأَوَّلِ أَمْرِنَا وَأَمْرِكُمْ مَعَاشِرَ أَوْلِيَائِنَا وَمُحِبِّينَا، وَالْمُعْتَصِمِينَ بِنَا لِيُسَهِّلَ عَلَيْكُمْ احْتِمَالَ مَا أَنْتُمْ لَهُ مُعْرَضُونَ؟

قَالُوا: بَلَى يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ.

قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ آدَمَ وَسَوَّاهُ وَعَلَّمَهُ أَسْمَاءَ كُلِّ شَيْءٍ وَعَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ، جَعَلَ مُحَمَّداً وَعَلِيّاً وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ( أَشْبَاحاً خَمْسَةً فِي ظَهْرِ آدَمَ، وَكَانَتْ أَنْوَارُهُمْ تُضِيءُ فِي الْآفَاقِ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالْحُجُبِ وَالْجِنَانِ وَالْكُرْسِيِّ وَالْعَرْشِ، فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى الْمَلَائِكَةَ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ، تَعْظِيماً لَهُ أَنَّهُ قَدْ فَضَّلَهُ بِأَنْ جَعَلَهُ وِعَاءً لِتِلْكَ الْأَشْبَاحِ الَّتِي قَدْ عَمَّ أَنْوَارُهَا الْآفَاقَ، فَسَجَدُوا [لِآدَمَ] إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى أَنْ يَتَوَاضَعَ لِجَلَالِ عَظَمَةِ اللَّهِ، وَأَنْ يَتَوَاضَعَ لِأَنْوَارِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَقَدْ تَوَاضَعَتْ لَهَا الْمَلَائِكَةُ كُلُّهَا، وَاسْتَكْبَرَ وَتَرَفَّعَ، وَكانَ بِإِبَائِهِ ذَلِكَ وَتَكَبُّرِهِ مِنَ الْكافِرِينَ.[748]

ای اولیا و دوستداران ما که به ما آویخته‌اید! آیا از آغاز امر ما و شما آگاهتان نکنم تا تحمّل در راه باورها آسانتان گردد؟

عرض کردند: چرا، ای فرزند رسول خدا-.

فرمود: «خدای متعال چون آدم را آفرید و آراست و اسماء هر چیزی را به او آموخت و آنان را به فرشته‌ها عرضه کرد، محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین( را اشباح پنج‌گانه در پشت آدم نهاد، در حالی که انوارشان در آفاق آسمان‌ها و حجاب‌ها و بهشت‌ها و کرسی و عرش می‌درخشید. خدا از باب تکریم آدم به فرشتگان فرمود تا بر او سجده آرند و تکریم خداوندی آدم از آن روست که او را برای آن اشباح ـ که انوارشان همه آفاق را پوشانده بود ـ ظرفیت داد، پس همه سجده کردند مگر ابلیس که از تواضع بر شکوه کبریایی حقّ امتناع ورزید و فروتنی برای انوار ما خاندان عصمت را نپذیرفت، با این‌که همه فرشتگان تواضع کردند. پس ابلیس تکبّر ورزید و خود را برتر دید از این رو از کافران شد».

از ذیل این کلام حضرت می‌توان این نکته را به دست آورد که استکبار عامل کفر خواهد بود؛ زیرا حضرت سخن از کفر سابق شیطان به میان آورده است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ).[749]

و [یاد کن] هنگامی که به فرشتگان گفتیم: به آدم سجده کنید، [پس] سجده کردند، مگر ابلیس که سر پیچید و تکبّر ورزید و از کافران شد.

16. خودبزرگ‌بینی

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون ذیل کلام حضرت می‌توان این نکته را به دست آورد که خودبزرگ‌بینی عامل کفر است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ).[750]

کافران دربارۀ مؤمنان چنین گفتند: «اگر [اسلام] چیز خوبی بود، هرگز آن‌ها [در پذیرش آن] بر ما پیشی نمی‌گرفتند!» و چون خودشان به وسیلۀ آن هدایت نشدند می‌گویند: «این یک دروغ قدیمی است!».

17. نافرمانی دستورات الهی

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از صدر و ذیل این کلام حضرت به دست می‌آید نافرمانی از دستورات الهی عامل کفر است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ).[751]

و [یاد کن] هنگامی که به فرشتگان گفتیم: به آدم سجده کنید، [پس] سجده کردند، مگر ابلیس که سر پیچید و تکبّر ورزید و از کافران شد.

 

ج) امکان نجات از کفر

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ.[752]

ای آن‌که ساحران را پس از مدت‌ها انکار و کفر رهایی بخشید.

از مضمون این فقرۀ از دعا استفاده می‌شود حتی اگر کفر انسان طولانی شد امکان نجات از آن وجود دارد.

از امام صادق% نقل شده که رسول خدا- فرمود:

مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِسَنَةٍ قَبِلَ اللَّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ السَّنَةَ لَكَثِيرَةٌ، مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِشَهْرٍ قَبِلَ اللَّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ الشَّهْرَ لَكَثِيرٌ، مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِجُمْعَةٍ قَبِلَ اللَّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ الْجُمْعَةَ لَكَثِيرٌ، مَنْ تَابَ قَبْلَ مَوْتِهِ بِيَوْمٍ قَبِلَ اللَّهُ تَوْبَتَهُ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ يَوْماً لَكَثِيرٌ، مَنْ تَابَ قَبْلَ أَنْ يُعَايِنَ قَبِلَ اللَّهُ تَوْبَتَهُ.[753]

هر کس یک سال پیش از مرگش توبه کند، خداوند توبه‌اش را بپذیرد. سپس فرمود: یک سال هر آینه زیاد است، هر کس یک ماه پیش از مرگش توبه کند، خدا توبه‌اش را بپذیرد. سپس فرمود: یک ماه زیاد است، هر کس یک هفته پیش از مرگش توبه کند، خدا توبه‌اش را بپذیرد. سپس فرمود: یک هفته زیاد است، هر کس یک روز پیش از مرگش توبه کند، خدا توبه‌اش را بپذیرد. سپس فرمود: یک روز زیاد است، هر کس پیش از دیدار مرگ (ملک الموت) توبه کند، خدا توبه‌اش را بپذیرد.

 

 

 

د) مرز بین ایمان و کفر

امام حسین% در دعای عرفه، دربارۀ ساحران فرعون خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ، وَقَدْ غَدَوْا فِي نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ رِزْقَهُ وَيَعْبُدُونَ غَيْرَهُ، وَقَدْ حَادُّوهُ وَنَادُّوهُ.[754]

ای آن‌که ساحران را پس از مدت‌ها انکار و کفر رهایی بخشید، در صورتی که آنان از نعمت‌هایش برخوردار بوده و روزی او را می‌خورده و دیگری را می‌پرستیدند و به تندی با او برخورد کرده و برای او شبیه قرار دادند.

از مضمون و سیاق این جمله استفاده می‌شود خداوند متعال برای خود خط قرمزی قرار داده که عبور از آن باعث خروج از ایمان و دخول به کفر است و آن تندی با خدا و مخالفت با او و شبیه قرار دادن برای اوست.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮯ ﮰ ﮱﯓ ﯔ ﯕ ﯖ).[755]

این‌ها مرزهای الهی است؛ و کسانی که با آن مخالفت کنند، عذاب دردناکی دارند!

و نیز می‌فرماید:

(ﭫ ﭬ ﭭﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ).[756]

 

این حدود خداست و هر کس از حدود الهی تجاوز کند به خویشتن ستم کرده است.

و نیز می‌فرماید:

(ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ).[757]

این، مرزهای الهی است؛ پس به آن نزدیک نشوید! خداوند، این‌چنین آیات خود را برای مردم، روشن می‌سازد، باشد که پرهیزکار گردند!

 

 

ﻫ) انواع کفر

از احادیث حضرت سید الشهداء% استفاده می‌شود کفر بر چند نوع است:

1. کفر فسق

مقاتل، از امام سجاد% از امام حسین% نقل کرده که فرمود:

إنَّ امْرَأَةَ مَلِكِ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَبرَتْ، وَأَرَادَتْ أَنْ تُزَوِّجَ بِنْتَهَا مِنْهُ لِلْمَلِكِ، فَاسْتَشَارَ الْمَلِكُ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا، فَنَهَاهُ عَنْ ذَلِكَ، فَعَرَفَتِ الْمَرْأَةُ ذَلِكَ وَزَيَّنَتْ بِنْتَهَا وَبَعَثَتْهَا إِلَى الْمَلِكِ، فَذَهَبَتْ وَلَعِبَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقَالَ لَهَا الْمَلِكُ: مَا حَاجَتُكَ؟ قَالَتْ: رَأْسُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا، فَقَالَ الْمَلِكُ: يَا بُنَيَّةِ، حَاجَةً غَيْرَ هَذِهِ، قَالَتْ: مَا أُرِيدُ غَيْرَهُ. وَكَانَ الْمَلِكُ إِذَا كَذَبَ فِيهِمْ عُزِلَ عَنْ مُلْكِهِ، فَخُيِّرَ بَيْنَ مُلْكِهِ وَبَيْنَ قَتْلِ يَحْيَى، فَقَتَلَهُ ثُمَّ بَعَثَ بِرَأْسِهِ إِلَيْهَا فِي طَشْتٍ مِنْ ذَهَبٍ، فَأُمِرَتِ الْأَرْضُ فَأَخَذَتْهَا، وَسَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ بُخْتَنَصَّرَ، فَجَعَلَ يَرْمِي عَلَيْهِمْ بِالْمَنَاجِيقِ، وَلَا تَعْمَلُ شَيْئاً، فَخَرَجَتْ عَلَيْهِ عَجُوزٌ مِنَ الْمَدِينَةِ، فَقَالَتْ: أَيُّهَا الْمَلِكُ، إِنَّ هَذِهِ مَدِينَةُ الْأَنْبِيَاءِ لَا تَنْفَتِحُ إِلَّا بِمَا أَدُلُّكَ عَلَيْهِ، قَالَ: لَك مَا سَأَلْت، قَالَتْ: ارْمِهَا بِالْخَبَثِ وَالْعَذرَةِ، فَفَعَلَ فَتَقَطَّعَتْ فَدَخَلَهَا، فَقَالَ: عَلَيَّ بِالْعَجُوزِ، فَقَالَ لَهَا: مَا حَاجَتُكَ؟ قَالَتْ: فِي الْمَدِينَةِ دَمٌ يَغْلِي، فَاقْتُلْ عَلَيْهِ حَتَّى يَسْكُنَ، فَقَتَلَ عَلَيْهِ سَبْعِينَ أَلْفاً حَتَّى سَكَنَ. يَا وَلَدِي، يَا عَلِيُّ، وَاللَّهِ لَا يَسْكُنُ دَمِي حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ الْمَهْدِيَّ، فَيَقْتُلَ عَلَى دَمِي مِنَ الْمُنَافِقِينَ الْكَفَرَةِ الْفَسَقَةِ سَبْعِينَ أَلْفاً.[758]

زن پادشاه بنی‌اسرائیل سالمند شده بود، خواست که دخترش از او را به ازدواج درآورد. پادشاه با یحیی بن زکریا مشورت کرد و یحیی او را از این کار منع کرد. آن زن چون فهمید، دختر خود را آراست و نزد پادشاه فرستاد. او نزد پادشاه به رقص و کرشمه پرداخت [تا دل او را ربود]. پادشاه گفت: چه می‌خواهی؟ دختر گفت: سر یحیی بن زکریا را. پادشاه گفت: دخترم! چیز دیگری بخواه. دختر گفت: جز این نخواهم. در آن زمان رسم بر این بود که اگر پادشاهی دروغ می‌گفت، از شاهی عزل می‌شد. از این رو او میان پادشاهی و کشتن یحیی مردّد ماند و [سرانجام] یحیی را کشت و سر او را در طشت طلایی نزد دختر فرستاد. پس زمین فرمان یافت و آن را گرفت و خدا بخت نصر را بر بنی‌اسرائیل مسلط کرد که با منجنیق آنان را می‌کوبید ولی اثر نمی‌کرد. پیرزنی از شهر بیرون آمد و گفت: ای پادشاه! این دیار پیامبران است که جز با آنچه می‌گویم فتح نخواهد شد. بخت نصر گفت: هر چه بخواهی می‌دهم [اینک بگو چه کنم؟]. گفت: با ناپاکی و نجاست آنان را بکوب. پس چنان کرد و شهر از هم گسیخت. وارد شهر شد. گفت: آن پیره‌زن را نزد من آورید. چون آمد به او گفت: چه می‌خواهی؟ گفت: در این شهر خونی است که می‌جوشد. آن قدر خون بر آن بریز تا از جوشش بیفتد. پس بخت نصر هفتاد هزار نفر را بر آن خون کشت تا آرام گرفت. فرزندم علی جان! به خدا سوگند خون من از جوشش نخواهد افتاد تا خدا مهدی% را برانگیزد و او انتقام خونم را از هفتاد هزار منافق کافر فاسق بستاند.

از ذیل این کلام حضرت به دست می‌آید فسق نوعی از کفر است، گرچه کفرِ مُخرج از اسلام نیست.

 

از امیر مؤمنان% نقل شده که در رد خوارج در این مسئله فرمود:

وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ- رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ، وَقَتَلَ الْقَاتِلَ وَوَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ، وَقَطَعَ [يَدَ] السَّارِقَ، وَجَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الْمُحْصَنِ، ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْءِ، وَنَكَحَا الْمُسْلِمَاتِ، فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ- بِذُنُوبِهِمْ، وَأَقَامَ حَقَّ اللَّهِ فِيهِمْ، وَلَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الْإِسْلَامِ، وَلَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ.[759]

در حالی که شما می‌دانید، همانا رسول خدا- زناکاری را که همسر داشت سنگسار کرد، سپس بر او نماز گزارد و میراثش را به خانواده‌اش سپرد و قاتل را کشت و میراث او را به خانواده‌اش بازگرداند، دست دزد را برید و زناکاری را که همسر نداشت تازیانه زد و سهم آنان را از غنائم می‌داد تا با زنان مسلمان ازدواج کنند. پس پیامبر- آن‌ها را برای گناهانشان کیفر می‌داد و حدود الهی را بر آنان جاری می‌ساخت، امّا سهم اسلامی آن‌ها را از بین نمی‌برد و نام آن‌ها را از دفتر مسلمین خارج نمی‌ساخت.

و نیز از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

بُنِيَ الْكُفْرُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ: الْفِسْقِ، وَالْغُلُوِّ، وَالشَّكِّ، وَالشُّبْهَةِ.[760]

کفر، بر چهار ستون استوار است: بیرون شدن از فرمان [خدا]، غلو [در دین]، شک و شبهه.

2. کفر نفاق

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از ذیل کلام حضرت به دست می‌آید نفاق نوعی از کفر به حساب می‌آید؛ زیرا کفر درجات و مراتبی دارد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ).[761]

هنگامی که منافقان نزد تو آیند می‌گویند: «ما شهادت می‌دهیم که یقیناً تو رسول خدایی!» خداوند می‌داند که تو رسول او هستی، ولی خداوند شهادت می‌دهد که منافقان دروغ‌گو هستند [و به گفته خود ایمان ندارند]. آن‌ها سوگندهایشان را سپر ساخته‌اند تا مردم را از راه خدا بازدارند و کارهای بسیار بدی انجام می‌دهند! این به خاطر آن است که نخست ایمان آوردند سپس کافر شدند؛ از این رو بر دل‌های آنان مهر نهاده شده و حقیقت را درک نمی‌کنند!

3. کفر عصیان و تعدی

از امام حسین% نقل شده که فرمود:

اعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ إِذْ يَقُولُ: (ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ)[762]، وَقَالَ: (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ)[763] إِلَى قَوْلِهِ: (ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ)[764]، وَإِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ؛ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَالْفَسَادَ فَلَا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِكَ رَغْبَةً فِيمَا كَانُوا يَنَالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ وَاللَّهُ يَقُولُ: (ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ)[765]، وَقَالَ: (ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ)[766].[767]

ای مردم! از آنچه خدا، دوستانش را بدان پند داده، پند گیرید؛ همچون بدگویی او از دانشمندان یهود، آنجا که می‌فرماید: «چرا علمای ربانی و دانشمندانشان، آنان را از گفتار گناه‌آلودشان نهی نمی‌کنند؟» و می‌فرماید: «کافران بنی‌اسرائیل، لعنت شدند» تا آنجا که می‌فرماید: «چه بد بود، آنچه می‌کردند!». خداوند، ایشان را نکوهید؛ زیرا از ستمکارانی که در میانشان بودند، زشتی و فساد بسیار می‌دیدند، ولی به طمع بهره‌ای که از آن ستمگران می‌بردند و از بیم آن‌که بی‌نصیب بمانند، ایشان را نهی نمی‌کردند، در حالی که خدا می‌فرماید: «از مردم نترسید؛ بلکه از من، پروا کنید» و نیز می‌فرماید: «مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند».

از مجموعۀ آیۀ دوم که حضرت به آن استشهاد کرده استفاده می‌شود عصیان و تعدی نوعی از کفر است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ).[768]

از بنی‌اسرائیل آنان که کافر شدند به زبان داود و عیسی بن مریم لعنت شدند. لعنت شدنشان برای این بود که [نسبت به فرمان‌های خدا و انبیا] سرپیچی داشتند و همواره [از حدود الهی] تجاوز می‌کردند.

4. کفر اعتقادی

از امام رضا% نقل شده که فرمود:

كَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ أَبِي الْحَسَنِ الْبَصْرِيُّ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ% يَسْأَلُهُ عَنِ الْقَدَرِ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ: «اتَّبِعْ مَا شَرَحْتُ لَكَ فِي الْقَدَرِ مِمَّا أُفْضِيَ إِلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ فَقَدْ كَفَرَ...».[769]

حسن بن ابی حسن بصری به حسین بن علی بن ابی‌طالب% نامه نوشت و از او دربارۀ قَدَر (تقدیر) پرسید. حسین% به او نوشت: از آنچه دربارۀ قَدَر (تقدیر) به ما اهل بیت رسیده و برایت توضیح می‌دهم، پیروی کن که هر کس به خیر و شرّ قدر، ایمان نیاورد، کافر شده است...

از جملۀ «مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ فَقَدْ كَفَرَ» استفاده می‌شود گاهی کفر در برابر ایمان اطلاق می‌شود همان‌گونه که گاهی ایمان در برابر کفر به کار می‌رود.

با مراجعه به آیات به دست می‌آید بین کفر و ایمان تقابل است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ).[770]

کسی که کفر را به جای ایمان بپذیرد، از راه مستقیم [عقل و فطرت] گمراه شده است.

 

و نیز می‌فرماید:

(ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ).[771]

آن‌ها در آن هنگام، به کفر نزدیک‌تر بودند تا به ایمان.

5. کفر استکبار

از امام عسکری% نقل شده که امام حسین% خطاب به لشکر خود فرمود:

إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ آدَمَ وَسَوَّاهُ وَعَلَّمَهُ أَسْمَاءَ كُلِّ شَيْءٍ وَعَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ، جَعَلَ مُحَمَّداً وَعَلِيّاً وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ( أَشْبَاحاً خَمْسَةً فِي ظَهْرِ آدَمَ، وَكَانَتْ أَنْوَارُهُمْ تُضِيءُ فِي الْآفَاقِ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالْحُجُبِ وَالْجِنَانِ وَالْكُرْسِيِّ وَالْعَرْشِ، فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى الْمَلَائِكَةَ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ، تَعْظِيماً لَهُ أَنَّهُ قَدْ فَضَّلَهُ بِأَنْ جَعَلَهُ وِعَاءً لِتِلْكَ الْأَشْبَاحِ الَّتِي قَدْ عَمَّ أَنْوَارُهَا الْآفَاقَ، فَسَجَدُوا [لِآدَمَ] إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى أَنْ يَتَوَاضَعَ لِجَلَالِ عَظَمَةِ اللَّهِ، وَأَنْ يَتَوَاضَعَ لِأَنْوَارِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَقَدْ تَوَاضَعَتْ لَهَا الْمَلَائِكَةُ كُلُّهَا، وَاسْتَكْبَرَ وَتَرَفَّعَ، وَكانَ بِإِبَائِهِ ذَلِكَ وَتَكَبُّرِهِ مِنَ الْكافِرِينَ.[772]

خدای متعال چون آدم را آفرید و آراست و اسماء هر چیزی را به او آموخت و آنان را به فرشته‌ها عرضه کرد، محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین( را اشباح پنج‌گانه در پشت آدم نهاد، در حالی که انوارشان در آفاق آسمان‌ها و حجاب‌ها و بهشت‌ها و کرسی و عرش می‌درخشید. خدا از باب تکریم آدم به فرشتگان فرمود تا بر او سجده آرند و تکریم خداوندی آدم از آن جهت است که او را برای آن اشباح ـ که انوارشان همه آفاق را پوشانده بود ـ ظرفیت داد، پس همه سجده کردند مگر ابلیس که از تواضع بر شکوه کبریایی حقّ امتناع ورزید و فروتنی برای انوار ما خاندان عصمت را نپذیرفت، با این‌که همه فرشتگان تواضع کردند. پس ابلیس تکبّر ورزید و خود را برتر دید از این رو از کافران شد.

از ذیل کلام حضرت به دست می‌آید، نوعی از کفر، کفر استکبار است.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ).[773]

و [یاد کن] هنگامی که به فرشتگان گفتیم: به آدم سجده کنید، [پس] سجده کردند، مگر ابلیس که سر پیچید و تکبّر ورزید و از کافران شد.

6. کفر ارتداد

عبدالرحمن بن سلیط از امام حسین% نقل می‌کند که فرمود:

مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً أَوَّلُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَآخِرُهُمُ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِي، وَهُوَ الْإِمَامُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ، يُحْيِي اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا، وَيُظْهِرُ بِهِ دِيْنَ الْحَقِّ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ، لَهُ غَيْبَةٌ يَرْتَدُّ فِيهَا أَقْوَامٌ وَيَثْبُتُ فِيهَا عَلَى الدِّينِ آخَرُونَ، فَيُؤْذَوْنَ...[774]

دوازده هدایت یافته از ماست، نخستین آنان علی بن ابی‌طالب% بوده و آخرینشان نهمین فرزند از نسل من است که حق را بر پا می‌دارد. خدا زمین را پس از مرگش به وسیلۀ او زنده می‌کند و دین حق را به وسیلۀ او بر همۀ دین‌ها غلبه می‌دهد، هرچند مشرکان را ناخوش آید. او را غیبتی است که در آن گروه‌هایی مرتد می‌شوند و برخی دیگر در دین ثابت‌قدم مانده و آزار می‌بینند...

از تعبیر «يَرْتَدُّ فِيهَا أَقْوَامٌ وَيَثْبُتُ فِيهَا عَلَى الدِّينِ آخَرُونَ» به دست می‌آید نوعی از کفر ناشی از ارتداد است.

ابن اعثم می‌نویسد:

قَالَ الْحُسَيْنُ: يَا بْنَ عَبّاسٍ، فَمَا تَقُولُ فِي قَوْمٍ أَخْرَجُوا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) مِنْ دَارِهِ وَقَرَارِهِ، وَمَوْلِدِهِ وَحَرَمِ رَسُولِهِ، وَمُجَاوَرَةِ قَبْرِهِ وَمَوْلِدِهِ، وَمَسْجِدِهِ وَمَوْضِعِ مُهَاجَرِهِ، فَتَرَكُوهُ خَائِفاً مَرْعُوباً لَا يَسْتَقِرُّ فِي قَرَارٍ، وَلَا يَأْوِي فِي مَوْطِنٍ، يُرِيدُونَ فِي ذَلِكَ قَتْلَهُ وَسَفْكَ دَمِهِ، وَهُوَ لَمْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ شَيْئاً، وَلَا اتَّخَذَ مِنْ دُونِهِ وَلِيّاً، وَلَمْ يَتَغَيَّرْ عَمَّا كَانَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَالْخُلَفَاءُ مِنْ بَعْدِهِ؟

فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: مَا أَقُولُ فِيهِمْ [إِلَّا]: (ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ)[775]، (ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ)[776]، وَعَلَى مِثْلِ هَؤُلَاءِ تَنْزِلُ الْبَطْشَةُ الْكُبْرَى.

وَأَمَّا أَنْتَ يَا بْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، فَإِنَّكَ رَأْسُ الْفَخَارِ بِرَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، وَابْنُ نَظِيرَةِ الْبَتُولِ، فَلَا تَظُنَّ يَا بْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ أَنَّ اللَّهَ غَافِلٌ عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ، وَأَنَا أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ رَغِبَ عَنْ مُجَاوَرَتِكَ، وَطَمِعَ فِي مُحَارَبَتِكَ وَمُحَارَبَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَمَا لَهُ مِنْ خَلَاقٍ.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ.[777]

حسین% فرمود: «ای ابن عباس! دربارۀ مردمی که فرزند دختر پیامبر- را از سرا و منزل و زادگاهش و از حرم پیامبرش و از همسایگی قبر او و زادگاه و مسجد و جایگاه هجرتش بیرون کردند، چه می‌گویی؛ آنان که او را نگران و ترسان، رها کردند که در جایی، آرام نگیرد و در منزلی، پناه نجوید و قصد آنان، کشتن و ریختن خون اوست، در حالی که وی به خدا شرک نورزیده است و جز او سرپرستی برنگرفته و از آنچه پیامبر- و خلیفگانِ پس از او بر آن بودند، جدا نشده است؟».

ابن عباس گفت: دربارۀ آنان، جز این آیه را نمی‌گویم: «آنان، به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند و نماز را جز با حالت سستی نمی‌خوانند». «در برابر مردم، خودنمایی می‌کنند و جز اندکی، از خدا یاد نمی‌کنند. میان آن [دو گروه]، دودل‌اند. نه با اینان‌اند و نه با آنان‌اند و هر که خدا گمراهش ساخت، راهی برای او نخواهی یافت» و بر چنین کسانی، بزرگ‌ترین ضربه فرود خواهد آمد.

و امّا تو ای پسر دختر پیامبر ـ، به راستی که سرآمدِ افتخار به پیامبر خدا- و پسرِ همانندِ مریم عَذرایی. ای پسر دختر پیامبر! گمان مبر که خدا، از آنچه ستمگران می‌کنند، بی‌خبر است. من گواهی می‌دهم که هر کس از همراهی تو روی بگردانَد و در ستیز با تو و نبرد با پیامبرت محمد- طمع ورزد، هیچ بهره‌ای نخواهد داشت.

حسین% فرمود: «خدایا! گواه باش».

از جملۀ «وَلَمْ يَتَغَيَّرْ عَمَّا كَانَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ...» و سیاق آن ضمناً به دست می‌آید حکم ارتداد از دین تحت شرایطی قتل است.

یکی از احکام مسلّم اسلامی، حکم قتل مرتد ملّی و فطری در صورت تحقق شرایط آن است. از آنجا که برخی افراد روشن‌فکر نمای غرب‌زده پی به جوانب این حکم نبرده و از فلسفۀ آن آگاهی ندارند لذا درصدد تخریب آن برآمده و این حکم را به باد مسخره و استهزا گرفته و آن را مخالف با حقوق مسلّم بشر و آزادی می‌دانند. لذا جا دارد جوانب مختلف این حکم را مورد بررسی قرار دهیم.

ابن فارس می‌نویسد:

ردّ: الراء والدال أصل واحد مطرد منقاس، وهو رجع الشيء ... وسمّى المرتد؛ لأنّه ردّ نفسه إلى كفره.[778]

ردّ: راء و دال، اصل واحدی که دلالت بر رجوع کردن چیزی دارد ... مرتد را مرتد می‌گویند؛ زیرا خودش را به کفر برگردانده است.

راغب اصفهانی می‌نویسد:

الردّ: صرف الشيء بذاته، أو بحالة من أحواله ... فمن الردّ بالذات قوله تعالى: (ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ)[779] ... ومن الردّ إلى حالة كان عليها قوله: (ﭘ ﭙ ﭚ)[780] ... والارتداد والردّة: الرجوع في الطريق الذي جاء منه، لكن الردّة تختص بالكفر، والارتداد يستعمل فيه وفي غيره.[781]

«ردّ» به معنای بازگرداندن چیزی است به ذاتش، یا به حالتی از احوالش ... از موارد ردّ به ذات این قول خداوند است: (ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ) ... و از موارد ردّ به حالت دیگر، این قول خداوند است: (ﭘ ﭙ ﭚ) ... و ارتداد و ردّه به معنای بازگشت به آن راهی است که از آن آمده است، ولی ردّه اختصاص به رجوع به کفر دارد و ارتداد در کفر و غیر کفر هر دو به کار می‌رود.

معروف آن است که حدود ارتداد، همان حدود کفر است به اضافۀ انکار خدا و رسول.

فقهای امامیه می‌گویند: انکار یکی از ضروریات دین نیز موجب ارتداد است؛ و مقصود از ضروری دین چیزی است که جزئیتش در دین به مرحله‌ای رسیده که هیچ مسلمانی که در مجتمع اسلامی زندگی می‌کند آن را انکار نمی‌کند.

ولی برخی می‌گویند: انکار ضروری دین به طور مستقل موجب کفر نمی‌شود مگر در صورتی که ملازم با انکار توحید و نبوت گردد. این ملازمه باید نزد منکر تحقق یابد نه حاکم، به این معنا که بر حاکم شرع است که یقین پیدا کند شخص منکر ضروری، علم به ملازمه بین انکار ضروری دین و انکار اصل توحید یا نبوت داشته است.

قرآن کریم در آیات فراوانی اشاره به مسئلۀ ارتداد کرده و بر مرتد وعده عذاب دردناک و خواری در دنیا و آخرت را داده است، ولی اشاره به حکم مرتد با تفصیلاتش؛ از کشتن و جدایی زن او و سقوط مالکیت از املاکش و تقسیم ارث و مسئلۀ توبۀ او نکرده است. اینک به برخی از این آیات اشاره می‌کنیم:

1. خداوند می‌فرماید:

(ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥﮦ ﮧ ﮨ ﮩﮪ ﮫ ﮬ ﮭ).[782]

ولی کسی که از آیینش برگردد و در حال کفر بمیرد، تمام اعمال نیک [گذشته] او در دنیا و آخرت، بر باد می‌رود و آنان اهل دوزخ‌اند و همیشه در آن خواهند بود.

 

2. همچنین می‌فرماید:

(ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ).[783]

به تو و همه پیامبران پیشین وحی شده که اگر مشرک شوی، تمام اعمالت تباه می‌شود و البته از زیان‌کاران خواهی بود.

3. همچنین می‌فرماید:

(ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ).[784]

و کسی که انکار کند آنچه را که باید به آن ایمان بیاورد، اعمال او تباه می‌گردد و در سرای دیگر، از زیانکاران خواهد بود.

4. همچنین می‌فرماید:

(ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ).[785]

کسانی که بعد از ایمان کافر شدند و سپس بر کفر [خود] افزودند، [و در این راه اصرار ورزیدند] هیچ‌گاه توبۀ آنان [که از روی ناچاری یا در آستانه مرگ صورت می‌گیرد] قبول نمی‌شود و آن‌ها گمراهان [واقعی] هستند [چرا که هم راه خدا را گم کرده‌اند و هم راه توبه را].

5. همچنین می‌فرماید:

(ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ).[786]

چگونه خداوند جمعیتی را هدایت می‌کند که بعد از ایمان و گواهی به حقانیت رسول و آمدن نشانه‌های روشن برای آن‌ها، کافر شدند؟! و خدا، جمعیت ستمکاران را هدایت نخواهد کرد. کیفر آن‌ها، این است که لعن [و طرد] خداوند و فرشتگان و مردم همگی بر آن‌هاست، همواره در این لعن [و طرد و نفرین] می‌مانند، مجازاتشان تخفیف نمی‌یابد و به آن‌ها مهلت داده نمی‌شود.

در روایات اهل بیت( نیز به طور گسترده به حکم مرتد اشاره شده است:

1. علی بن جعفر دربارۀ برادرش امام کاظم% نقل می‌کند:

سَأَلْتُهُ عَنْ مُسْلِمٍ تَنَصَّرَ، قَالَ: يُقْتَلُ وَلَا يُسْتَتَابُ، قُلْتُ: فَنَصْرَانِيٌّ أَسْلَمَ ثُمَّ ارْتَدَّ عَنِ الْإِسْلَامِ؟ قَالَ: يُسْتَتَابُ فَإِنْ رَجَعَ وَإِلَّا قُتِلَ.[787]

از ایشان دربارۀ مرد مسلمانی که مسیحی شده بود پرسیدم. فرمود: کشته می‌شود و از او توبه نمی‌خواهند. پرسیدم: اگر مسیحی مسلمان شده، سپس مرتد گردد چه حکمی دارد؟ فرمود: از او می‌خواهند توبه کند؛ پس اگر به اسلام بازگشت، [آزادش می‌کنند] وگرنه، او را می‌کشند.

2. محمد بن مسلم در حدیثی از امام باقر% نقل کرده که فرمود:

وَمَنْ جَحَدَ نَبِيّاً مُرْسَلاً نُبُوَّتَهُ وَكَذَّبَهُ فَدَمُهُ مُبَاحٌ.[788]

و هر کس منکر نبوّت نبی مرسلی شود و او را تکذیب کند خونش مباح است.

در روایات اهل سنت نیز اشاره‌ای به مسئلۀ ارتداد به طرق مختلف شده است:

الف) برخی روایات اشاره به عملکرد پیامبر- با مرتدان دارد، از حیث این‌که توبۀ برخی را پذیرفته و آن‌ها را عفو کرده و برخی دیگر را به قتل رسانده است.

ب) روایاتی که دلالت بر مذمّت ارتداد از ناحیه رسول خدا- دارد.

ج) روایاتی که به طور مطلق اشاره به حکم مرتد دارد.

د) روایاتی که حکم مرتد را بین زن و مرد تفصیل داده است.

ﻫ) روایاتی نیز اشاره به سیره و اقوال صحابه دارد.

اینک به برخی از این روایات اشاره می‌کنیم:

1. رسول خدا- فرمود:

إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ الْخَلْقِ إِلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ لَمَنْ آمَنَ ثُمَّ كَفَرَ.[789]

از مبغوض‌ترین خلق نزد خداوند عزوجل کسی است که ایمان آورده و سپس کافر شده است.

2. همچنین فرمود:

لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِلَّا فِي إِحْدَى ثَلَاثٍ: رَجُلٌ زَنَى وَهُوَ مُحْصَنٌ فَرُجِمَ، أَوْ رَجُلٌ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ، أَوْ رَجُلٌ ارْتَدَّ بَعْدَ إِسْلَامِهِ.[790]

ریختن خون مسلمان مگر در سه مورد جایز نیست: مردی که زنا کرده در حالی که محصن است که باید رجم شود. یا مردی که کسی را بدون جهت کشته است. یا مردی که بعد از اسلامش به کفر بازگشته است.

3. همچنین فرمود:

مَنِ ارْتَدَّ عَنْ دِينِهِ فَاقْتُلُوهُ.[791]

هر کس از دین خود خارج شود او را بکشید.

4. همچنین فرمود:

مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ، لَا يَقْبَلُ اللَّهُ تَوْبَةَ عَبْد كَفَرَ بَعْدَ إِسْلَامِهِ.[792]

هر کس دین خود را تبدیل کرد او را بکشید. خداوند توبۀ بنده‌ای را که بعد از اسلامش کافر شود نمی‌پذیرد.

5. همچنین فرمود:

أَيُّمَا رَجُلٍ ارْتَدَّ عَنِ الْإِسْلَامِ فَادْعُهُ، فَإِنْ تَابَ فَاقْبَلْ مِنْهُ، وَإِنْ لَمْ يَتُبْ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ، وَأَيُّمَا امْرَأَةٍ ارْتَدَّتْ عَنِ الْإِسْلَامِ فَادْعُهَا، فَإِنْ تَابَتْ فَاقْبَلْ مِنْهَا، وَإِنْ أَبَتْ فَاسْتَتِبْهَا.[793]

هر مردی که از اسلام برگشته است او را به اسلام دعوت کن، اگر توبه کرد از او قبول نما وگرنه گردن او را بزن؛ و هر زنی که از اسلام خارج شد او را به اسلام دعوت کن، اگر توبه کرد از او بپذیر و اگر ابا کرد باز از او طلب توبه نما.

در روایات، مطابق تقسیمی که برای مرتد آورده به دو قسم از آن اشاره کرده است: یکی فطری و دیگری ملّی.

از روایت علی بن جعفر از برادرش امام کاظم% که قبلاً ذکر شد، استفاده می‌شود حکم مرتد فطری که از ابتدا مسلمان بوده و در خانوادۀ اسلامی بزرگ شده، شدیدتر است.

شهید ثانی می‌نویسد:

فالمشهور بين الأصحاب أنّ الارتداد على قسمين: فطري وملّي، فالأوّل: ارتداد من ولد على الإسلام، بأن انعقد حال إسلام أحد أبويه.[794]

مشهور بین اصحاب آن است که مرتد بر دو قسم است: فطری و ملّی؛ مرتد فطری کسی است که بر اسلام متولد شده و از آن خارج شده است، به این‌که نطفۀ او در حال اسلام یکی از پدر و مادرش منعقد شده باشد.

در مورد مرتد فطری و این‌که این عنوان بر چه کسی اطلاق می‌شود سه دیدگاه مختلف وجود دارد:

1. اسلام یکی از والدین هنگام انعقاد نطفه:

برخی از فقها معتقدند مقصود از مرتد فطری آن است که هنگام انعقاد نطفۀ فرد، والدین یا یکی از آن دو مسلمان باشند. چنین فرزندی اگر مرتد شود مرتد فطری بوده و بی‌هیچ شرطی محکوم به قتل می‌شود. طرفداران این مبنا، مانند شهید ثانی[795] و صاحب جواهر[796]، به ظواهر روایاتی استناد کرده‌اند که در آن‌ها تعابیری چون «ولد علی الاسلام» و «ولد علی الفطرة» آمده است.

2. اسلام یکی از والدین هنگام تولّد:

دیدگاه دوم، روایات را حمل بر ظاهر خود کرده و معتقدند که مقصود از فطری در مرتد فطری این است که هنگام تولد فرد، والدین یا یکی از آن‌ها مسلمان باشند، هرچند بعد از تولد از اسلام خارج شوند. علامه حلی[797] و محقق جزایری[798] موافق با این قول هستند.

3. درک اسلام در دوران بلوغ:

دیدگاه دیگری بر این باور است که مقصود از اسلام والدین هنگام تولد ـ که در روایات آمده ـ اسلام آنان حدوثاً و استمراراً است؛ به این معنا که والدین فرزند به اسلام خود باقی مانده و او را در محیطی اسلامی تربیت کرده و فرزند نیز با مشاهدۀ اسلام والدین یا یکی از آنان و همچنین جامعه اسلامی که ملازم با تبلیغات و بستر مناسب برای پذیرفتن اسلام است، در دوران رشد و بلوغ خود آیین مقدس اسلام را برگزیند. حال اگر بعد از آن، راه ارتداد را پیش گیرد وصف ارتداد فطری تحقق می‌یابد. فاضل هندی[799] از موافقان این دیدگاه به شمار می‌آید. دیدگاه فوق چندان مورد توجه فقها قرار نگرفته است.

تعریف سوم از ظاهر برخی از روایات استفاده می‌شود.

در حدیث معتبری عمار ساباطی از امام صادق% نقل کرده که فرمود:

كُلُّ مُسْلِمٍ بَيْنَ مُسْلِمَيْنِ ارْتَدَّ عَنِ الْإِسْلَامِ، وَجَحَدَ مُحَمَّداً- نُبُوَّتَهُ وَكَذَّبَهُ، فَإِنَّ دَمَهُ مُبَاحٌ...[800]

هر مسلمانی بین مسلمانان که از اسلام بازگشته و نبوت محمد را انکار و او را تکذیب کند، همانا خون او مباح است.

در این روایت اشاره‌ای به تولّد نشده و موضوع ارتداد مسلمانی ذکر گردیده که در میان مسلمانان و جامعه اسلامی باشد؛ یعنی متأثّر از تبلیغات اسلامی بوده و دوره‌ای از عمر خود را به آن آیین گذرانده باشد و سپس مرتد شود.

آیت الله جوادی آملی در تعریف ارتداد می‌فرماید:

ارتداد، جحود بعد از اقرار و نکول بعد از قبول دین است. کسی که دین را از روی تحقیق بپذیرد، سپس از آن برگردد، مرتد نامیده می‌شود.[801]

ایشان همچنین دربارۀ اقسام ارتداد می‌فرماید:

ارتداد دو قسم است: ملی و فطری، ارتداد فطری یعنی انکار پس از اقرار محققانه دین بعد از بلوغ، در صورتی که والدین او یا یکی از آن‌ها مسلمان باشند؛ و ارتداد ملی یعنی انکار پس از اقرار محققانه دین بعد از بلوغ در صورتی که هیچ یک از والدین او مسلمان نباشد.

در ارتداد فطری وجود سه عنصر محوری لازم است:

1. هنگام انعقاد نطفه انسان پدر و مادر یا یکی از آن دو مسلمان باشند.

2. کودک در خانوادۀ اسلامی رشد کرده باشد؛ یعنی در طول دوران قبل از بلوغ مسائل اسلامی را از نزدیک دیده و به مقدار تشخیص خود فهمیده و پس از بلوغ و تکلیف نیز از روی علم و عمد و تحقیق دین را پذیرفته و اظهار کرده است.

3. بعد از تشخیص و قبول حقانیت دین از روی تحقیق، پس از بلوغ آن را انکار کند.

و عناصر محوری در ارتداد ملی چهار چیز است:

1. هنگام انعقاد نطفه انسان هیچ یک از پدر و مادر او مسلمان نباشند.

2. کودک در خانواده غیرمسلمان رشد کرده و پس از بلوغ کفر را پذیرفته و مانند پدر و مادرش کافر شده است.

3. پس از کفر با تحقیق اسلام آورده است.

4. بعد از قبول اسلام، منکر شود و به کفر بازگردد.[802]

ایشان همچنین دربارۀ حکم شاک متفحّص در موضوع ارتداد می‌فرماید:

اگر کسی اسلام شناسنامه‌ای و روان‌شناختی داشته باشد، نه اسلام معرفت‌شناسانه و منطقی، چنین فردی هرچند در خانواده مسلمان تربیت شده و مسلمان‌زاده است، ولی چون اسلامش را از روی تحقیق به دست نیاورده است یعنی نه از معصوم شنید، نه برهانی از حکیم و متکلم دریافت کرد، بلکه اسلام موروثی دارد، یقین او نسبت به اسلام یقین روانی است نه منطقی. در چنین فضایی گرچه در بخش اثبات ممکن است خداوند منت نهد و این‌گونه دین‌ها را بپذیرد، اما در بخش قهر و عذاب، اثبات حکم ارتداد دربارۀ کسی که با شنیدن شبهاتی نسبت به اصل دین یا برخی از احکام ضروری دین مثل نماز، روزه و... شک می‌کند، آسان نیست. از این رو حکم مرتد فطری در مورد چنین کسی که شاک متفحّص است، جاری نمی‌شود. بلکه اگر حاکم احتمال دهد که متهم گرفتار شبهه شده است؛ یعنی اگر اتهام برای محکمه قضایی ثابت نشود هرچند متهم قاطع به خلاف باشد، شایان توجّه است. قطع منطقی به خلاف، دربارۀ مسائل ضروری دین کار آسانی نیست. چون قطع و جزم ریاضی بسیار اندک است. قطع به خلاف یعنی من قطع دارم که مطلب این است و جز این نیست دیگران اشتباه می‌کنند؛ بنابراین کسی که در اثر چند شبهه بدون برخورد با صاحب‌نظری خود را قاطع بداند، یقیناً قطع او به خلاف، قطع روانی است، نه منطقی و قطع روانی سبب اثبات حکم ارتداد برای محکمه قضایی نمی‌شود، در این صورت نیز حکم ارتداد صدق نمی‌کند. در هر عصری شبهاتی مانند شبهات فخر رازی در فضای فکری جامعه پراکنده شود، اگر افرادی نظیر خواجه نصیرالدین طوسی نباشند، فضای فکری و فرهنگی جامعه آلوده می‌شود و کسی که در اثر این‌گونه شبهات قطع به خلاف پیدا کند، در حقیقت گرفتار شبهه شده است و حکم شاک متفحص را دارد...

غرض آن‌که گاهی با القای شبهاتی ذهن شفاف جوان ساده‌اندیش را شبهه‌ناک می‌کنند. در این‌گونه موارد اگر کسی یقین به خلاف هم پیدا کند، شبهه زده و جاهل مرکب است. شاهدش این است: اگر محقق اندیشمندی با او بنشیند و مشکلش را حل کند، فوراً از گفته و اعتقاد خود برمی‌گردد. از این رو چنین فرد شبهه زده‌ای در آغاز باید مورد تعلیم و تربیت قرار بگیرد، پس اگر با تعلیم و تعلّم مشکل او حل نشد و همچنان نسبت به دین دهن‌کجی کرد، مرحله بعدی امر به معروف و نهی از منکر است. پس اگر هیچ شبهه‌ای نباشد و کسی با علم و عمد در برابر دین بایستد، در مرحله پایانی باید در محکمه قضایی محکوم به حکم مرتد فطری گردد. پس از آن این حکم دربارۀ او جاری می‌شود. چون اجرای حدود باید پس از اثبات جرم بر اساس ایمان و بینات و قسم و شاهدان یا علم قاضی در محکمه عدل توسط قاضی عادل باشد. تا زمانی که قاضی عادل حکم را انشا نکند و حَکَمتُ نگوید، حکم ارتداد و مهدور الدم بودن ثابت نمی‌شود. گفتنی است: قاضی بعد از انشای حکم مهدور الدم بودن نیز ممکن است عفو کند، تخفیف دهد یا حکم را اجرا کند؛ بنابراین افراد عادی نسبت به او وظیفه‌ای ندارند. چون پس از اثبات ارتداد، امر به معروف و نهی از منکر صدق نمی‌کند. امر به معروف و نهی از منکر برای دفع این حادثه تلخ است؛ اما پس از وقوع، رفع آن بر عهده دستگاه قضایی است. بین حدود با قصاص تفاوت جوهری و اساسی وجود دارد، زیرا قصاص، حق ولی دم است؛ (ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ)[803]؛ ولی دم در مقام ثبوت حکم فقهی بالفعل حق اعدام قاتل را دارد. هرچند در مقام اثبات باید در محکمه ثابت کند.

به هر تقدیر، در مسئلۀ ارتداد، حکم کسی که محققانه از روی یقین منطقی نه روانی، مسائل اسلام برایش حل شد و با علم و عمد آن را انکار کند و از دین برگردد با کسی که اسلامش موروثی و یقینش روان‌شناختی بوده و اکنون واقعاً شاک متفحص است، یا به شبهه مبتلا شده، متفاوت است. شخص اول گرفتار احکام ارتداد است، اما نسبت به دومی، قانون «ادرأ الحدود بالشبهات» انطباق پیدا می‌کند. گرچه این حدیث مشکل سندی دارد، ولی این مشکل با شهرت عملی جبران شده است. افزون بر این‌که شواهد دیگری نیز برابر مضمون این حدیث وجود دارد. چون اثبات حکم ارتداد دربارۀ شاک متفحص با کسی که شبهه زده است، شبهه‌ناک است. از این رو؛ حکم شاک متفحص و محقق که درصدد تحقیق است از کسی که لاابالی و بی‌اعتنا به دین و دیانت است و از روی علم و عمد دین را به بازی گرفته، تفاوت دارد.[804]

7. کفر خروج بر امام معصوم%

سید هاشم بحرانی می‌نویسد:

رُوِيَ أنَّ الْحُسَيْنَ% لَمَّا عَزَمَ عَلَى السَّيْرِ إِلَى الْكُوفَةِ بَعْدَ مَجِيئِهِ مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ خَرَجَ ذَاتَ لَيْلَةٍ إِلَى قَبْرِ جَدِّهِ فَصَلَّى رَكَعَاتٍ كَثِيرَةٍ، فَلَمَّا فَرَغَ مِنْ صَلَاتِهِ جَعَلَ يَقُولُ: اللَّهُمَّ هَذَا قَبْرُ نَبِيِّكَ وَأَنَا ابْنُ بِنْتِهِ وَقَدْ حَضَرَنِي مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ عَلِمْتَ فَإِنِّي آمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَأَنَا أَسْأَلُكَ بِحَقِّ صَاحِبِ هَذَا الْقَبْرِ إِلَّا مَا اخْتَرْتَ لِي مِنْ أَمْرِي مَا هُوَ لَكَ فِيهِ رِضاً وَلِرَسُولِكَ رِضاً.

قَالَ: وَجَعَلَ الْحُسَيْنُ% يَبْكِي وَيَتَوَسَّلُ وَيَسْأَلَ اللَّهَ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّهِ- إِلَى قُرْبِ الْفَجْرِ، فَنَعَسَ، فَرَأَى فِي مَنَامِهِ جَدَّهُ- قَدْ أَقْبَلَ إِلَيْهِ فِي كَبْكَبَةٍ مِنَ الْمَلَائِكَةِ، وَهُمْ عَنْ يَمِينِهِ وَشِمَالِهِ، وَضَمَّ الْحُسَيْنَ% إِلَى صَدْرِهِ وَقَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنِهِ، وَقَالَ: يَا حَبِيبِي، يَا حُسَيْنُ، كَأَنِّي أَرَاكَ عَنْ قَرِيبٍ، وَأَنْتَ مُرَمَّلٌ بِدِمَائِكَ مَذْبُوحٌ مِنْ قَفَاكَ، مُخَضَّبٌ شَيْبُكَ بِدِمَائِكَ، وَأَنْتَ وَحِيدٌ غَرِيبٌ بِأَرْضِ كَرْبَلَاءَ، بَيْنَ عِصَابَةٍ مِنْ أُمَّتِي تَسْتَغِيثُ فَلَا تُغَاثُ، وَأَنْتَ مَعَ ذَلِكَ عَطْشَانَ لَا تُسْقَى وَظَمْآنَ لَا تُرْوَى.

وَقَدِ اسْتَبَاحُوا حَرِيمَكَ وَذَبَحُوا فَطِيمَكَ وَهُمْ مَعَ ذَلِكَ يَرْجُونَ شَفَاعَتِي (لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي) يَوْمَ الْقِيَامَةِ، يَا حَبِيبِي، يَا حُسَيْنُ، إِنَّ أَبَاكَ وَأُمَّكَ وَأَخَاكَ قَدْ قَدِمُوا عَلَيَّ وَهُمْ إِلَيْكَ مُشْتَاقُونَ، وَإِنَّ لَكَ فِي الْجِنَانِ لَدَرَجَةً عَالِيَةً، لَنْ تَنَالَهَا إِلَّا بِالشَّهَادَةِ فَأَسْرِعْ إِلَى دَرَجَتِكَ.

فَجَعَلَ الْحُسَيْنُ% يَبْكِي عِنْدَ جَدِّهِ- فِي مَنَامِهِ، وَيَقُولُ: يَا جَدَّاهُ، خُذْنِي إِلَيْكَ إِلَى الْقَبْرِ لَا حَاجَةَ لِي فِي الرُّجُوعِ إِلَى الدُّنْيَا، وَالنَّبِيُّ- يَقُولُ: لَا بُدَّ مِنَ الرُّجُوعِ إِلَى الدُّنْيَا حَتَّى تُرْزَقَ الشَّهَادَةَ، لِتَنَالَ مَا كُتِبَ لَكَ مِنَ السَّعَادَةِ، وَإِنِّي وَأَبَاكَ وَأَخَاكَ وَأُمَّكَ نَتَوَقَّعُ قُدُومَكَ عَنْ قَرِيبٍ، وَنَحْشُرُ جَمِيعاً فِي زُمْرَةٍ وَاحِدَةٍ.

قَالَ: فَانْتَبَهَ الْحُسَيْنُ% مِنْ نَوْمِهِ فَزِعاً مَرْعُوباً فَقَصَّ رُؤْيَاهُ عَلَى أَهْلِ بَيْتِهِ، فَلَمْ يَكُنْ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ أَشَدُّ غَمّاً مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ وَلَا أَكْثَرُ بَاكِياً.

قَالَ: فَالْتَفَتَ الْحُسَيْنُ% إِلَى ابْنِ عَبَّاسٍL وَقَالَ لَهُ: مَا تَقُولُ فِي قَوْمٍ أَخْرَجُوا ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ عَنْ وَطَنِهِ وَدَارِهِ وَقَرَارِه وَحَرَّمَ جَدِّهِ، وَتَرَكُوهُ خَائِفاً مَرْعُوباً لَا يَسْتَقِرَّ فِي قَرارٍ وَلَا يَأْوِي إِلَى جِوَارٍ، يُرِيدُونَ بِذَلِكَ قَتَلَهُ وَسَفْكَ دِمَائِهِ، وَلَمْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلَمْ يَرْتَكِبْ مُنْكَراً وَلَا إِثْماً؟

فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ: جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا حُسَيْنُ، إِنْ كُنْتَ لَا بُدَّ سَائِراً إِلَى الْكُوفَةِ، فَلَا تَسِيرُ بِأَهْلِكَ وَنِسَائِكَ.

فَقَالَ لَهُ: يَا بْنَ الْعَمِّ، إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ- فِي مَنَامِي، وَقَدْ أَمَرَ بِأَمْرٍ لَا أَقْدِرُ عَلَى خِلَافِهِ، وَإِنَّهُ أَمَرَنِي بِأَخْذِهِمْ مَعِي، وَفِي نَقْلٍ آخَرَ [أَنَّهُ] قَالَ: يَا بْنَ الْعَمِّ، إِنَّهُنَّ وَدَائِعُ رَسُولِ اللَّهِ-، وَلَا آمَنُ عَلَيْهِنَّ أَحَداً، وَهُنَّ أَيْضاً لَا يُفَارِقُنِي، فَسَمِعَ ابْنُ عَبَّاسٍ بُكَاءً مِنْ وَرَائِهِ وَقَائِلَةً تَقُولُ: يَا بْنَ عَبَّاسٍ، تُشِيرُ عَلَىَّ شَيْخَنَا وَسَيِّدَنَا أَنْ يُخْلِفَنَا هَاهُنَا، وَيَمْضِي وَحْدَهُ، لَا وَاللَّهِ بَلْ نَجِيءُ مَعَهُ وَنَمُوتُ مَعَهُ، وَهَلْ أَبْقَى الزَّمَانُ لَنَا غَيْرَهُ؟!

فَبَكَى ابْنُ الْعَبَّاسِ بُكَاءً شَدِيداً وَجَعَلَ يَقُولُ: يَعِزُّ عَلَيَّ وَاللَّهِ فِرَاقُكَ يَا بْنَ عَمَّاهُ، ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْحُسَيْنِ% وَأَشَارَ عَلَيْهِ بِالرُّجُوعِ إِلَى مَكَّةَ وَالدُّخُولِ فِي صُلْحِ بَنِي أُمَيَّةَ.

فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: هَيْهاتَ [هَيْهاتَ] يَا بْنَ عَبَّاسٍ، إِنَّ الْقَوْمَ لَا يَتْرُكُونِّي وَإِنَّهُمْ يَطْلُبُونِّي أَيْنَ كُنْتُ حَتَّى أُبَايِعَهُمْ كَرْهاً وَيَقْتُلُونِّي، وَاللَّهِ لَوْ كُنْتُ فِي حُجْرِ هَامَّةٍ مِنْ هَوَامِّ الْأَرْضِ لَاسْتَخْرِجُونِّي مِنْهُ وَقَتَلُونِّي، وَاللَّهِ إِنَّهُمْ لَيَعْتَدُونَ عَلَيَّ كَمَا اعْتَدَى الْيَهُودِ فِي يَوْمِ السَّبْتِ، وَإِنِّي فِي أَمْرِ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ حَيْثُ أَمَرَنِي، وَإِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ.[805]

روایت شده امام حسین% بعد از بازگشت از مکه به مدینه، چون عزم سفر و حرکت به سوی کوفه نمود، شبی به جهت زیارت قبر جدش از خانه خارج شد، رکعت‌های بسیاری نماز خواند و چون از نمازش فارغ شد چنین گفت: بار خدایا! این قبر پیامبر توست و من فرزند دختر او هستم و برایم اموری اتفاق افتاده که تو به طور حتم از آن‌ها آگاهی. همانا من امر به معروف کرده و از منکر نهی می‌کنم و از تو می‌خواهم به حق صاحب این قبر جز این‌که برایم از امورم چیزی اختیار نمایی که در آن برای تو و رسولت رضایت باشد.

راوی می‌گوید: حسین% شروع به گریه کرده و توسل می‌نمود و تا نزدیک طلوع فجر کنار قبر جدش- از خداوند درخواست حاجت نمود. در آن هنگام بر او خواب غلبه کرد و در خواب جدش- را دید که با جماعتی از ملائکه که در طرف راست و چپ او قرار دارند می‌آید. پیامبر حسین% را به سینه چسبانیده و پیشانی او را بوسید و فرمود: ای محبوب من! ای حسین! گویا به زودی تو را می‌بینم که در خونت غلتیده و از پشت سرت بریده شده و محاسنت به خون‌هایت خضاب گشته و تو در سرزمین کربلا تنها و غریب بین گروهی از امتم واقع شده‌ای از آن‌ها درخواست کمک می‌جویی ولی تو را یاری نمی‌کنند و تو در آن حال تشنه‌ای و کسی تو را سیراب نمی‌کند. آنان حریم تو را مباح کرده و فرزندت را سر می‌برند و با این حال امید شفاعت مرا دارند و هرگز خداوند متعال شفاعت مرا روز قیامت شامل حال آنان نخواهد کرد. ای محبوبم! ای حسین! همانا پدر و مادر و برادرت بر من وارد شده و مشتاق تو می‌باشند و برای تو در بهشت‌ها درجۀ عالی است که هرگز جز به شهادت به آن نخواهی رسید، پس به سوی درجۀ خود بشتاب.

حسین% در این خواب نزد جدش گریست و به او گفت: ای جدم! جانم را با خود به قبر ببر و من نیازی به رجوع به دنیا ندارم و پیامبر- می‌فرمود: تو باید به دنیا برگردی تا شهادت روزی تو گردد و از این راه به سعادتی که بر تو نوشته شده دسترسی پیدا کنی و من و پدر و خواهر و مادرت منتظر آمدن تو به زودی هستیم و همگی در یک دسته محشور خواهیم شد.

راوی می‌گوید: حسین% وحشت‌زده و با ترس از خواب بیدار شد و خواب خود را بر اهل‌بیتش بازگو نمود و آنان شدیدترین اندوه و بیشترین گریه را در آن روز داشتند.

راوی می‌گوید: حسین% رو به ابن عباس (رضی الله عنه) نموده و به او فرمود: چه می‌گویی در حق قومی که فرزند دختر پیامبر خود را از وطن و خانه و محل استقرار و حرم جدش بیرون کرده و او را ترسان و وحشتناک رها نموده، به طوری که قرار نداشته و در جایی پناه نمی‌گیرد، آنان از این راه قصد کشتن و ریختن خونش را نموده‌اند، در حالی که او هیچ‌گونه شرکی به خدا نورزیده و مرتکب هیچ منکر و گناهی نشده است.

ابن عباس به حضرت گفت: فدایت گردم ای حسین! اگر چاره‌ای جز سفر به کوفه نداری، با اهل و زنانت حرکت مکن.

حضرت به او فرمود: ای پسرعمو! همانا در خواب رسول خدا- را دیدم در حالی که مرا به امری دستور داده و من قدرت بر مخالفت با آن ندارم و نیز مرا دستور داده تا آنان را همراه خود در این سفر داشته باشم.

و در نقل دیگری چنین آمده حضرت به او فرمود: ای پسرعمو! اینان امانت‌های رسول خدا- می‌باشند و من بر آنان از احدی در امان نیستم و اینان نیز مرا رها نمی‌کنند.

ابن عباس از پشت سر صدای گریه شنید و نیز شنید که شخصی می‌گوید: ای پسر عباس! تو به آقا و سرور ما پیشنهاد می‌دهی که ما را در اینجا گذاشته و به تنهایی حرکت کند، نه به خدا سوگند بلکه ما نیز با او حرکت کرده و همراه او کشته خواهیم شد و آیا روزگار، جز حسین را برای ما باقی گذاشته است؟

ابن عباس بسیار گریست و چنین گفت: به خدا سوگند، ای پسرعمو! دوری تو بر من دشوار است. آنگاه رو به حسین% کرده و به او سفارش رجوع به مکه و مصالحۀ با بنی‌امیه نمود.

حسین% فرمود: هرگز، ای پسر عباس! این قوم مرا رها نخواهند کرد و هر کجا باشم مرا دنبال خواهند نمود تا به زور بیعت کرده یا مرا به قتل رسانند. به خدا سوگند اگر در سوراخ حشره‌ای از حشرات زمین باشم، آنان مرا از آن سوراخ بیرون آورده و به قتل خواهند رسانید. به خدا سوگند آنان بر من تعدی کرده، همان‌گونه که یهود در روز شنبه تعدی نمودند و من به دنبال دستور جدم رسول خدا- هستم و آن‌گونه که به من سفارش کرده عمل خواهم نمود و ما برای خدا هستیم و همگی به سوی او بازمی‌گردیم.

از تشبیه متجاوزان به حقوق امام حسین% به متجاوزان از یهود به دست می‌آید خروج کنندگان بر امام معصوم% کافرند؛ زیرا خروج بر امام تجاوز به حق اوست، همان‌گونه که می‌دانیم یهود نیز کافرند.

قندوزی حنفی می‌نویسد:

... وَيَقُولُ الْحُسَيْنُL: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ شَاهِدٌ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ الْمَلاعِينِ، إِنَّهُمْ قَدْ عَمَدُوا أَنْ لَا يبقوا مِنْ ذُرِّيَّةِ رَسُولكَ-»، وَهُوَ يَبْكِي بُكَاءً شَدِيداً وَيُنْشِدُ وَيَقُولُ:

يَا رَبِّ لَا تَتْرُكْنِي وَحِيداً

 

 

قَدْ أَظْهَرُوا الْفُسُوقَ وَالْجُحُودَا[806]

... و امام% می‌فرمود: «بار خدایا! تو بر این نامردمان شاهدی که آنان مصمّم‌اند تا هیچ یک از نسل پیامبرت- را باقی نگذارند» و سخت می‌گریست و این اشعار را می‌خواند:

«پروردگارا! تو مرا تنها نخواهی گذارد، اینان تباهی‌ها و انکارها را آشکار کرده‌اند و ما [خاندان پیامبرت] را در میان خود برده گرفته در کارهای خویش یزید را خشنود می‌سازند. هان! که برادرم (عباس%) به شهادت رسید و تنها بر دشت ناهموار به خاک افتاد و تو ای خدای بزرگوار! ـ در کمینی».

از کلمۀ «جحود» که در مورد کفر به کار می‌رود به دست می‌آید خروج بر اولیای الهی و کشتن آنان کفر به حساب می‌آید.

در زیارت جامعۀ کبیره، خطاب به امامان( می‌خوانیم:

وَمَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ، وَمَنْ حَارَبَكُمْ مُشْرِكٌ.[807]

هرکه منکر شما شد کافر است و هر که با شما جنگید مشرک است.

8. کفر نعمت

ابن حمدون می‌نویسد:

وَمِنْ كَلَامِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ: [خَيْرُ] الْمَعْرُوفِ مَا لَمْ يَتَقَدَّمْهُ مَطَلٌ وَلَمْ يَتَّبِعْهُ مَنٌّ. اَلْوَحْشَةُ مِنَ النَّاسِ عَلَى قَدْرِ الْفِطْنَةِ بِهِمْ. النِّعْمَةُ مِحْنَةٌ، فَإِنْ شَكَرْتَ كَانَتْ كَنْزاً، وَإِنْ كَفَرْتَ صَارَتْ نِقْمَةً.[808]

از کلام حسین بن علی' است: کار نیک آن است که پیش از انجام آن، امروز و فردا کردن و پس از انجام منت‌گذاری، نباشد. ترس از مردم به مقدار شناخت و گفتگوی با آن‌هاست. نعمت، محنت و اندوه است، اگر شکرگزار بودی، گنجینه، ولی اگر کفران کردی گرفتاری و باعث غم تو است.

از جملۀ «وَإِنْ كَفَرْتَ صَارَتْ نِقْمَةً» ضمناً به دست می‌آید یکی از انواع کفر، کفر نعمت بوده که قبیح و حرام است.

ابو الوفاء خوارزمی می‌نویسد:

وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ': أَجْمَلُ الْمَعْرُوفِ مَا حَصَلَ عِنْدَ الشَّاكِرِ، وَأَضْيَعُهُ مَا صَارَ إِلَى الْكَافِرِ.[809]

حسین بن علی' فرمود: زیباترین نیکی، آن است که به سپاس‌گزار برسد و تباه‌ترین نیکی، آن است که به ناسپاس برسد.

از آنجا که کلمۀ «کافر» در اینجا به معنای کفران کنندۀ نعمت است به دست می‌آید کفر انواعی دارد که از آن جمله کفر نعمت بوده که به معنای کفران آن است.

بخاری به سندش از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

«أُرِيتُ النَّارَ فَإِذَا أَكْثَرُ أَهْلِهَا النِّسَاءُ، يَكْفُرْنَ»، قِيلَ: أَيَكْفُرْنَ بِاللَّهِ؟ قَالَ: «يَكْفُرْنَ العَشِيرَ، وَيَكْفُرْنَ الإِحْسَانَ، لَوْ أَحْسَنْتَ إِلَى إِحْدَاهُنَّ الدَّهْرَ، ثُمَّ رَأَتْ مِنْكَ شَيْئاً قَالَتْ: مَا رَأَيْتُ مِنْكَ خَيْراً قَطُّ».[810]

«به من آتش دوزخ نشان داده شد ناگهان مشاهده کردم بیشتر اهالی آن زنانی هستند که کفر می‌ورزند». گفته شد: آیا به خدا کفر می‌ورزند؟ فرمود: «کفر به زندگی و کفر به احسان می‌ورزند، اگر تو به یکی از آنان در طول زندگی احسان کنی ولی از تو چیزی مشاهده کند می‌گوید: هرگز از تو خیری ندیده‌ام».

9. کفر ناشی از دشمنی با پیامبر-

قندوزی حنفی می‌نویسد:

ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْقَوْمِ حَمْلَةً شَدِيدَةً فَكَشَفَهُمْ عَنِ الْمَشْرَعَةِ، فَأَرْسَلَ زِمَامَ فَرَسِهِ لَيَشْرَبَ، فَصَبَرَ حَتَّى يَشْرَبَ، وَمَدَّ يَدَهُ إِلَى الْمَاءِ وَغَرَفَ غُرْفَةً لِيَشْرَبَهَا، وَيَحْمِلُ إِلَى نِسَائِهِ مِنَ الْمَاءِ، وَإِذَا صَائِحٌ يَقُولُ: «يَا حُسَيْنُ، أَدْرِكْ خَيْمَةَ النِّسَاءِ فَانَّهَا هُتِكَتْ»، فَنَفَضَ الْمَاءَ مِنْ يَدِهِ وَأَقْبَلَ إِلَى الْخَيْمَةِ فَوَجَدَهَا سَالِمَةً، فَعَلِمَ أَنَّهَا مَكِيدَةٌ مِنَ الْقَوْمِ، فَأَنْشَأَ عِنْدَ ذَلِكَ يَقُولُ:

فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً

 

فَإِنَّ ثَوَابَ اللَّهِ أَعْلَى وَأَجْزَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً

 

فَقِلَّةُ سَعْيِ الْمَرْءِ فِي الرِّزْقِ أَجْمَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا

 

فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الْأَجْسَادُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ

 

فَقَتْلُ الْفَتَى بِالسَّيْفِ فِي اللَّهِ أَفْضَلُ

عَلَيْكُمْ سَلَامُ اللَّه يَا آلَ أَحْمَدَ

 

فَإِنِّي أَرَانِي عَنْكُمُ الْيَوْمَ أرْحَلُ

أَرَى كُلَّ مَلْعُونٍ ظَلُومٍ مُنَافِقٍ

 

يَرُومُ فَنَاناً جَهْرَةً ثُمَّ يَعْمَلُ

لَقَدْ كَفَرُوا يَا وَيْلَهُمْ بِمُحَمَّدٍ

 

وَرَبُّهُمْ مَا شَاءَ فِي الْخَلْقِ يَفْعَلُ

لَقَدْ غَرَّهُمْ حِلْمُ الْإِلَهِ لِأَنَّهُ

 

حَلِيمٌ كَرِيمٌ لَمْ يَكُنْ قَطُّ يَعْجَلُ

ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْقَوْمِ وَجَعَلَ يَضْرِبُهُمْ يَمِيناً وَشِمَالاً حَتَّى قَتَلَ مِنَ الْقَوْمِ خَلْقاً كَثِيراً.[811]

سپس حسین% بر آنان یورش سختی برد و از مشرعه [= نهر آب] دورشان کرد. او افسار اسبش را رها کرد تا آب بنوشد و شکیب ورزید تا اسب آب نوشید.

سپس دست خویش را به سوی آب دراز کرد و مشتی برگرفت تا آن را بنوشد و از آب سوی خانواده‌اش ببرد، لیک به ناگاه فریاد برآورنده‌ای گفت: «ای حسین! خیمۀ زنان را دریاب که هتک شد»، حسین% آب را از دستان خویش فروافکند و به خیمه روی نمود، لیک بی‌گزندش یافت و دانست که این نیرنگی از سوی آنان بوده است، بدین هنگام چنین سرود:

اگر دنیا گران‌مایه‌ای به شمار آید، پس پاداش پروردگار بالاتر و فراوان‌تر است.

اگر روزی‌ها قسمت شده و مقدر هستند، پس کمی تلاش آدمی در راه به دست آوردن روزی، زیباتر است.

اگر گردآوردن اموال، بهر وانهادن آن‌هاست، پس از چه رو آدمی به آنچه وانهادنی است بخل می‌ورزد؟

اگر پیکرها از بهر مرگ آفریده شده‌اند، پس کشته شدن جوانمرد در راه خداوند برتر است.

ای خاندان احمد! درود پروردگار بر شما که من خویش را چنان می‌بینم که از امروز از نزد شما رفتنی‌ام.

هر نفرین‌شدۀ ستمگر دورویی را امروز چنان می‌بینم که در آشکارا نیستی ما را آهنگ می‌کند، سپس در این راه دست به کار می‌شود.

ای وای بر آنان که به محمد کفر ورزیدند و این چنان است که پروردگارشان هر چه اراده فرماید در میان آفریدگانش می‌کند.

بردباری پروردگار فریبشان داد، چرا که او بردباری کریم است که هرگز شتاب نمی‌کند.

سپس بر آنان یورش برد و آنان را از راست و چپ می‌زد تا این‌که شمار بسیاری از آنان را کشت.

از بیت هفتم به دست می‌آید دشمنان پیامبر- کافرند.

رسول خدا- فرمود:

يَا عَلِيُّ، حَرْبُكَ حَرْبِي، وَسِلْمُكَ سِلْمِي، وَحَرْبِي حَرْبُ اللَّهِ، وَمَنْ سَالَمَكَ فَقَدْ سَالَمَنِي، وَمَنْ سَالَمَنِي فَقَدْ سَالَمَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ.[812]

ای علی نبرد با تو نبرد با من و سازش با تو سازش با من و نبرد با من جنگ با خداست. هر که با تو بسازد با من ساخته و هر که با من بسازد با خدای عزوجل ساخته است.

در زیارت جامعۀ کبیره، خطاب به امامان( می‌خوانیم:

وَمَنْ رَدَّ عَلَيْكُمْ فِي أَسْفَلِ دَرْكٍ مِنَ الْجَحِيمِ.[813]

و هر که شما را ردّ کرد، در پست‌ترین جایگاه از دوزخ است.

10. کفر تشبیه

ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا هَؤُلَاءِ الْمَارِقَةَ الَّذِينَ يُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِأَنْفُسِهِمْ، يُضاهِئونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ، بَلْ هُوَ اللَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.[814]

ای مردم! از این بیرون رفتگان از دین که خدا را به خود شبیه می‌کنند و مانند کافرانِ اهل کتابْ سخن می‌گویند، بپرهیزید که او خدایی بی‌نظیر، شنوا و بیناست. دیده‌ها او را درنمی‌یابند و او دیده‌ها را درمی‌یابد و اوست باریک‌بینِ آگاه.

از مضمون این کلام حضرت به دست می‌آید نظریۀ تشبیه کفر است.

قاضی سعید قمی در شرح این حدیث می‌نویسد:

كذلك المشبّهة خرجوا من الدين وأخرجوا رقابهم عن ربقة المسلمين.

ثمّ إنّ المشبّهة طوائف:

إحداها: المجسّمة، منهم الحنابلة، حيث زعموا اللّه على صورة أمرد، وخرافاتهم في ذلك أكثر من أن تحدّ.

والثانية: من ذهب إلى أنّه تعالى جسم صمدي نوري.

والثالثة: مذهب أنّه صورة يترجم عنها بالفارسيّة «پيكر».

والرابعة: من قال بزيادة الصفات سواء قامت بذواتها أو بالذّات.

والخامسة: من حسب أنّ في آدم أو بني آدم جزءاً من الألوهيّة أو سنخاً منها.

السادسة: من زعم من المتصوّفة أنّه تعالى هو الوجود المطلق المنبسط على هياكل الماهيات، ومن زعم منهم أنّه الوجود بشرط لا واللّابشرط، أمره الفائض على الكل وبشرط شيء معلولاته، وكذا من زعم عكس ذلك في الأوّلين.

السابعة: من اعتقد أنّه الوجود الحقّ الحقيقي الغير المتناهي في الشدّة، وأنّ وجودات الممكنات مراتب حقيقة الوجود من الأشدّ فالأشدّ إلى ما لا أضعف منه.

الثامنة: من ذهب إلى عينيّة الصفات بأيّ معنى اعتقده مع اشتراكها لصفات الخلق في المعنى.

التاسعة: من تخلّص عن ذلك، لكن زعم اجتماع تلك المعاني المخالفة لصفات الخلق في ذاته تعالى سواء كان بطريق العينيّة أو الزّيادة. وهذا وأكثر ما سبق عليه من نظائره من القول بالمعاني المتّفق عليه امتناعه على اللّه تعالى والمجمع عليه على استحالته. وإن تصفّحت المذاهب والآراء وجدت تحت واحدة من هذه التسعة مع عدم حصر المذاهب في ذلك، ولذا قال تبارك وتعالى: (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ)[815]، أعاذنا اللّه من أنحاء الشرك وأنواعه.[816]

و نیز مشبهه که از دین خارج شده و گردن‌های خود را از ریسمان مسلمین بیرون کشیدند. مشبهه طوایفی هستند:

طایفۀ اول همان مجسمه‌اند که از آن جمله حنابله می‌باشند؛ آنان که گمان کرده‌اند خداوند در صورت بدون مو است و خرافات آنان بیش از حد است.

طایفۀ دوم کسانی هستند که خدا را جسم صمدی نوری می‌پندارند.

دستۀ سوم مذهبی است که برای خدا صورت و پیکر قائل است.

دستۀ چهارم کسانی هستند که معتقد به زیادی صفات هستند، چه آن‌ها قائم به خودشان باشد یا به ذات خدا.

دستۀ پنجم کسانی هستند که گمان کرده‌اند در آدم یا بنی‌آدم جزئی از الوهیت یا سنخی از آن وجود دارد.

دستۀ ششم از متصوفه کسانی هستند که گمان کرده‌اند خداوند متعال وجود مطلق و منبسط بر هیکل‌های ماهیات است و از میان آنان برخی گمان کرده‌اند خداوند متعال وجود بشرط لا و لا بشرط است که امرش بر همگان جوشش دارد و به شرط شیء معلولاتش است و نیز کسانی که عکس آن را در دو مورد اول گمان کرده‌اند.

دستۀ هفتم کسانی که اعتقاد دارند خداوند سبحان وجود حق حقیقی غیرمتناهی در شدت است و این‌که وجودات ممکنات مراتب حقیقت وجود از شدیدتر به شدیدتر تا ضعیف‌ترین درجه است.

دستۀ هشتم کسانی هستند که معتقد به عینیت صفات می‌باشند به هر معنایی که آن را اعتقاد پیدا کرده با اشتراک آن‌ها با صفات خلق در معنی.

دستۀ نهم کسانی هستند که از این امور خلاصی یافته ولی گمان کرده‌اند تمام آن معنای مختلف با صفات خلق در ذات خدای متعال اجماع پیدا کرده است خواه به نحو عینیت یا زیادت و این قول بیشترین شباهت را از نظایرش با قول به معناهایی دارد که اتفاق بر امتناع آن بر خدای متعال و اجماع بر محال بودنش است.

و اگر مذاهب و آراء را جستجو کنی پی می‌بری همگی تحت یکی از این نه دسته‌اند با عدم حصر مذاهب در این دسته‌ها و لذا خداوند تبارک و تعالی فرمود: «و بیشتر آن‌ها به خدا ایمان نمی‌آورند مگر آن‌که مشرک‌اند». خداوند ما را از شرک و انواع آن نجات دهد.

ایشان در ادامه می‌نویسد:

ثم إنّه% أبطل كافّة أقاويل المشبّهين بدليل عام، وبعد ذلك يكرّ على كلّ واحد من تلك الآراء الباطلة على ما هو طريق المحاجّة وسبيل الهداية.[817]

وانگهی حضرت% تمام قول‌های مشبهین را با دلیل عمومی ابطال کرده و سپس بر هر کدام از آن آراء باطل حمله‌ور شده است، آن‌گونه که راه احتجاج و راه هدایت است.

از یونس بن عبدالرحمن نقل شده که گفت:

قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ': لِأَيِّ عِلَّةٍ عَرَجَ اللَّهُ بِنَبِيِّهِ- إِلَى السَّمَاءِ وَمِنْهَا إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى، وَمِنْهَا إِلَى حُجُبِ النُّورِ، وَخَاطَبَهُ وَنَاجَاهُ هُنَاكَ وَاللَّهُ لَا يُوصَفُ بِمَكَانٍ؟ فَقَالَ%: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَا يُوصَفُ بِمَكَانٍ وَلَا يَجْرِي عَلَيْهِ زَمَانٌ، وَلَكِنَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَرَادَ أَنْ يُشَرِّفَ بِهِ مَلَائِكَتَهُ وَسُكَّانَ سَمَاوَاتِهِ، وَيُكْرِمَهُمْ بِمُشَاهَدَتِهِ، وَيُرِيَهُ مِنْ عَجَائِبِ عَظَمَتِهِ مَا يُخْبِرُ بِهِ بَعْدَ هُبُوطِهِ، وَلَيْسَ ذَلِكَ عَلَى مَا يَقُولُ الْمُشَبِّهُونَ، (ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ).[818]

به امام موسی بن جعفر' عرض کردم: به چه دلیل خداوند پیامبر- خود را به سوی آسمان و از آنجا به سدرة المنتهی و از آنجا به حجاب نور برد و او را مورد خطاب قرار داد و در آنجا با او گفت‌وگو نمود و خداوند به مکان توصیف نمی‌شود؟ آن حضرت فرمودند: خداوند به مکان توصیف نمی‌شود و زمان بر او جاری نمی‌شود، امّا خداوند اراده کرد که فرشتگان و ساکنان آسمان‌هایش را به وجود او شرف بخشد و به دیدار او گرامی داشت و از شگفتی‌های بزرگی چیزهایی ببیند که بعد از افتادن از آن‌ها خبر داد و این آن‌چنان نبود که تشبیه‌کنندگان [خداوند به چیزی] می‌گویند و خداوند منزّه و بالاتر از آن چیزی است که نسبت به او شریک قرار می‌دهند.

 

 

و) نمونه‌هایی از کافران مدعی اسلام

در روایات نقل شدۀ از حضرت سید الشهداء% به برخی از سردمداران کفر که مدعی اسلام بوده‌اند اشاره شده است، از قبیل:

1. ابوسفیان

از امام حسین% نقل شده که در پاسخِ نامۀ معاویه چنین نوشت:

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ أَنَّهُ بَلَغَتْكَ عَنِّي اُمُورٌ تَرْغَبُ عَنْهَا، فَإِنْ كَانَتْ حَقّاً لَمْ تُقَارَّنِي عَلَيْهَا، وَلَنْ يَهْدِيَ إِلَى الْحَسَنَاتِ وَيُسَدِّدَ لَهَا إِلَا اللَّهُ. فَأَمَّا مَا نُمِّيَ إِلَيْكَ فَإِنَّمَا رَقَّاهُ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاؤُونَ بِالنَّمَائِمِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْجَمِيعِ، وَمَا اُرِيدُ حَرْباً لَكَ وَلَا خِلَافاً عَلَيْكَ، وَأيْمُ اللَّهِ لَقَدْ تَرَكْتُ ذَلِكَ وَأَنَا أَخَافُ اللَّهَ فِي تَرْكِهِ، وَمَا أَظُنُّ اللَّهَ رَاضِياً عَنِّي بِتَرْكِ مُحَاكَمَتِكَ إِلَيْهِ، وَلَا عَاذِرِي دُونَ الْإِعْذَارِ إلَيْهِ فِيكَ وَفِي أَوْلِيَائِكَ الْقَاسِطِينَ الْمُلْحِدِينَ، حِزْبِ الظَّالِمِينَ وَأَوْلِيَاءِ الشَّيَاطِينِ، أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ وَأَصْحَابِهِ الْمُصَلِّينَ الْعَابِدِينَ، الَّذِينَ يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَيَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَلَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ ظُلْماً وَعُدْواناً بَعْدَ إِعْطَائِهِمُ الْأَمَانَ بِالْمَوَاثِيقِ وَالْأَيْمَانِ الْمُغَلَّظَةِ؟! أوَلَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، الَّذِي أَبْلَتْهُ الْعِبَادَةُ وَصَفَّرَتْ لَوْنَهُ وَأَنْحَلَتْ جِسْمَهُ؟! أَوَلَسْتَ الْمُدَّعِيَ زِيَادَ بْنَ سُمَيَّةَ الْمَوْلُودَ عَلَى فِرَاشِ عُبَيْدِ عَبْدِ ثَقِيفٍ، وَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِيكَ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَخَالَفْتَ أَمْرَهُ مُتَعَمِّداً، وَاتَّبَعْتَ هَوَاكَ مُكَذِّباً بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ، ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى الْعِرَاقَيْنِ فَقَطَعَ أَيْدِي الْمُسْلِمِينَ وَسَمَلَ أَعْيُنَهُمْ وَصَلَبَهُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ، كَأَنَّكَ لَسْتَ مِنَ الْاُمَّةِ وَكَأَنَّهَا لَيْسَتْ مِنْكَ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «مَنْ أَلْحَقَ بِقَوْمٍ نَسَباً لَيْسَ لَهُمْ فَهُوَ مَلْعُونٌ»؟! أوَلَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِيِّينَ الَّذِينَ كَتَبَ إِلَيْكَ ابْنُ سُمَيَّةَ أَنَّهُمْ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ، فَكَتَبْتَ إِلَيْهِ: اُقْتُلْ مَنْ كَانَ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ وَرَأْيِهِ، فَقَتَّلَهُمْ وَمَثَّلَ بِهِمْ بِأَمْرِكَ؟! وَدِينُ عَلِيٍّ دِينُ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) الَّذِي كَانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ أَبَاكَ، وَالَّذِي انْتِحَالُكَ إِيَّاهُ أَجْلَسَكَ مَجْلِسَكَ هَذَا، وَلَولَا هُوَ كَانَ أَفْضَلُ شَرَفِكَ تَجَشُّمَ الرِّحْلَتَيْنِ فِي طَلَبِ الْخُمُورِ...[819]

اما بعد، نامه‌ات به من رسید. نوشته بودی که خبر کارهایی از من به تو رسیده که دوست نداری [گفته باشم] و اگر درست باشد، با من بر آن‌ها موافقت نمی‌کنی و جز خدا، به نیکی‌ها ره نمی‌نماید و به آن‌ها موفق نمی‌دارد. امّا سخن‌چینی انجام شده برای تو را چاپلوسان سخن‌چین تفرقه‌افکنِ میان جماعت کرده‌اند. من، سر جنگ و مخالفت با تو را ندارم. سوگند به خدا، آن را وانهاده‌ام و من، از این وانهادن، از خدا می‌ترسم و گمان نمی‌کنم خداوند، از این‌که دشمنی با تو را کنار گذاشته‌ام و دربارۀ تو و دوستان متجاوز ملحدت ـ که حزب ظالمان و دار و دستۀ شیطان‌اند ـ، در برابر خدا، عذری جز آنچه خود بپذیرد، ندارم. آیا تو حجر بن عدی و یارانش را به ستم و تجاوز نکشتی؛ آنان که نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعت‌ها را دهشتناک می‌شمردند و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه خدا نمی‌ترسیدند؟ این کشتار را پس از امان دادن به آن‌ها، با همۀ وثیقه‌ها و سوگندهای غلیظ و شدید، انجام دادی. آیا تو قاتل عمرو بن حمق، صحابی پیامبر خدا-، نیستی که عبادت، فرسوده‌اش کرده و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آیا تو زیاد بن سمیه را که بر بستر عبید (بردۀ ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندی، در حالی که پیامبر خدا- فرموده بود: فرزند، متعلق به بستر است و برای زناکار، سنگ است؟ تو سنت پیامبر خدا- را وانهادی و به عمد، با فرمان او مخالفت کردی و از سر تکذیب، هوس خود را دنبال کردی، بی‌آن‌که رهنمودی از جانب خدا داشته باشی. سپس، زیاد را بر کوفه و بصره، مسلط کردی تا دستان مسلمانان را قطع کند و چشمان آنان را با میلۀ داغ، برکند و به شاخه‌های نخل بیاویزد. گویی تو از امّت نیستی و او هم از تو نیست که پیامبر خدا- فرمود: هر کس بیگانه‌ای را جزو خاندان قومی حساب کند که نسبش آن نیست، ملعون است. آیا تو همان نیستی که [زیاد] ابن سمیه به تو نوشت: حضرمیان، بر دین علی هستند و تو به او نوشتی: هر کسی را که بر دین علی و اندیشۀ اوست، بکش و او هم به فرمان تو، آنان را کشت و مثله کرد؟ دین علی% دین محمد- است که بر سر آن با پدرت می‌جنگید؛ کسی که با بستن خود به [آیین] او، بر این جایگاه نشسته‌ای و اگر او نبود، برترین شرف تو، زحمت ترتیب دادن دو سفر [زمستانی و تابستانی قریش] در طلب شراب بود...

از جملۀ «الَّذِي كَانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ أَبَاكَ» که حضرت با آن خطاب به معاویه کرده به دست می‌آید ابوسفیان نقش مهمی در گسترش کفر و شرک داشته و محور اساسی در بیت مشرکان بوده و پیامبر- بر سر او کوبیده است.

بیشتر عرب در جاهلیت بت را می‌پرستیدند تا توسط آن به خداوند تقرّب جویند، قرآن از زبان آنان می‌فرماید:

(ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ).[820]

این‌ها را نمی‌پرستیم مگر به خاطر این‌که ما را به خداوند نزدیک کنند.

لکن با وجود پرستش بت‌ها به خالق بودن خداوند معتقد بودند، خداوند متعال هم می‌فرماید:

(ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ).[821]

و هرگاه از آنان بپرسی چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را مسخّر کرده است؟ می‌گویند: خدا.

ولی ابوسفیان در عصر جاهلیت، دهری و زندیق بوده و به هیچ چیزی اعتقاد نداشت.

مقریزی دربارۀ ابوسفیان می‌نویسد:

وكان كهفاً للمنافقين، وإنّه كان في الجاهلية زنديقاً.[822]

او پناه منافقین بود و در زمان جاهلیت، زندیق به حساب می‌آمد.

ابوسفیان در رأس هرم دشمنان پیامبر- و اسلام قرار داشت. او با جماعتی از رجال قریش نزد ابوطالب% آمد و گفت:

يا أبا طالب، إنّ ابن أخيك قد سبّ آلهتنا، وعاب ديننا، وسفّه أحلامنا، وضلل آباءنا، فإمّا أن تكفّه عنّا، وإمّا أن تخلي بيننا وبينه.[823]

ای ابوطالب! پسر برادر تو خدایان ما را دشنام می‌دهد و بر دین ما عیب می‌گیرد و افکار ما را سفیهانه و پدران ما را گمراه می‌داند، یا جلوی حرف‌های او را می‌گیری و یا کنار می‌کشی [تا ما خود به حساب او برسیم].

ابوسفیان از کسانی بود که در دارالندوة برای قتل پیامبر- نقشه کشیدند و قرار گذاشتند از هر قبیله‌ای جوانی را انتخاب نموده، به آنان شمشیری دهند تا به خانه پیامبر- حمله کرده، او را از پای درآورند.[824]

ابوسفیان در جنگ احد، فرماندۀ گروه‌هایی بود که با پیامبر خدا- جنگیدند؛ جنگی که هفتاد نفر از نیکان اصحاب از جمله حمزة بن عبدالمطلب به شهادت رسیدند.[825]

او کسی بود که در جنگ احد برای تحریک مشرکان به جهت جنگ با لشکر اسلام فریاد زد:

أعل هُبَل، أعل هُبَل.

زنده باد هُبل، زنده باد هُبل.

پیامبر اکرم- دستور داد در جواب او بگویند:

الله أعلا وأجل.

خدا بلندمرتبه‌تر و باجلالت‌تر است.

بعد از آن بار دیگر فریاد برآورد:

إنّ لنا العزّى ولا عزّى لكم.

ما عزّی داریم؛ ولی شما عزّی ندارید.

پیامبر اکرم- دستور داد در جواب او بگویند:

الله مولانا ولا مولى لكم.[826]

خدا مولای ماست و برای شما مولایی نیست.

ابوسفیان بعد از رحلت رسول خدا- بر بالین قبر حمزه آمد و با پای خود قبر او را لگدکوب کرد و گفت:

يا أبا عمارة، إنّ الأمر الذي اجتلدنا عليه بالسيف أمسى في يد غلماننا اليوم يتلعّبون به.[827]

ای اباعماره! امری را که بر سر آن با ما جنگیدی، امروز به دست جوانان ما افتاد و با آن بازی می‌کنند.

از ابی السفر نقل شده که گفت:

لَمَّا رَأَى أَبُو سُفْيَانَ النَّاسَ يَطَؤونَ عَقِبَيْ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) حَسَدَهُ، فَقَالَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ نَفْسِهِ: لَوْ عَاوَدْتُ هَذَا الرَّجُلَ. فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) حَتَّى ضَرَبَ بِيَدِهِ فِي صَدْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: «إِذاً يُخْزِيكَ اللَّهُ، إِذاً يُخْزِيكَ اللَّهُ».[828]

روزی ابوسفیان دید مردم پشت سر رسول خدا- گام برمی‌دارند، بسیار ناراحت شد و با دلی پر از حسد گفت: «اگر بتوانم دوباره لشکری را بر ضد این مرد جمع خواهم کرد!». حضرت مشتی بر سینه او زد و فرمود: «در این هنگام خداوند تو را خوار خواهد کرد».

اسلام ابوسفیان از روی اختیار و رغبت نبود؛ بلکه از روی ترس و اضطرار بود. هنگامی‌که رسول خدا- برای فتح مکه حرکت نمود، عباس بن عبدالمطلب ابوسفیان را پشت سر خود قرار داد و به نزد رسول خدا- آورد.

ابن اثیر در این باره می‌نویسد:

فَلَمَّا رَآهُ قَالَ: وَيْحَكَ يَا أَبَا سُفْيَانَ، أَلَمْ يَأْنِ لَكَ أَنْ تَعْلَمَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ؟! قَالَ: بَلَى، بِأَبِي وَأُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ، لَوْ كَانَ مَعَ اللَّهِ غَيْرُهُ لَقَدْ أَغْنَى عَنِّي شَيْئاً، فَقَالَ: وَيْحَكَ، أَلَمْ يَأْنِ لَكَ أَنْ تَعْلَمَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ؟! فَقَالَ: بِأَبِي وَأُمِّي، أَمَّا هَذِهِ فَفِي النَّفْسِ مِنْهَا شَيْءٌ، قَالَ الْعَبَّاسُ: فَقُلْتُ لَهُ: وَيْحَكَ، تَشَهَّدْ شَهَادَةَ الْحَقِّ قَبْلَ أَنْ تُضْرَبَ عُنُقُكَ. قَالَ: فَتَشَهَّدَ.[829]

هنگامی که [پیامبر-] او را دید، فرمود: وای بر تو ای ابوسفیان! هنوز موقع آن نرسیده است که بدانی خدایی جز خداوند نیست؟ عرض کرد: پدر و مادرم فدایت! آری، ای رسول خدا! اگر خدایی جز خداوند می‌بود مرا بی‌نیاز می‌کرد. باز حضرت فرمود: وای بر تو! آیا وقت آن نرسیده است که بدانی من رسول خدا هستم؟ عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! من دربارۀ این موضوع شک دارم. عباس می‌گوید: من به او گفتم: وای بر تو شهادت به حق را بده پیش از آن‌که گردنت را بزند! پس شهادت داد.

یکی از بدترین کارهایی که ابوسفیان بعد از اسلام آوردن ظاهری خود کرد، انکار معاد بود.

طبری در این باره از او نقل کرده که گفت:

يا بني عبد مناف، تلقّفوها تلقّف الكرة، فما هناك جنّة ولا نار.[830]

ای بنی عبدمناف! همانند توپ، خلافت را به هم پاس دهید؛ زیرا هیچ بهشت و دوزخی نیست.

ابن عساکر به سندش از انس نقل می‌کند:

إنّ أبا سفيان بن حرب دخل على عثمان بعدما عمي فقال: ها هنا أحد؟ قالوا: لا، قال: اللّهم اجعل الأمر أمر جاهلية...[831]

ابوسفیان بعد از آن‌که کور شده بود، روزی نزد عثمان آمد و به او گفت: آیا کسی از اغیار نزد تو است؟ گفت: خیر. آنگاه گفت: بار خدایا! این امر را همانند امر جاهلیت قرار ده...

امام حسن% در احتجاج خود با گروهی از قریش می‌فرماید:

وَأَنْتُمْ أَيُّهَا الرَّهْطُ، نَشَدْتُكُمُ اللَّهَ، أَلَا تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ-ِ لَعَنَ أَبَا سُفْيَانَ فِي سَبْعَةِ مَوَاطِنَ لَا تَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا؟!

أَوَّلُهَا: يَوْمَ لَقِىَ رَسُولَ اللَّهِ- خَارِجاً مِنْ مَكَّةَ إِلَى الطَّائِفِ، يَدْعُو ثَقِيفاً إِلَى الدِّينِ، فَوَقَعَ بِهِ وَسَبَّهُ وَسَفَّهَهُ وَشَتَمَهُ وَكَذَّبَهُ وَتَوعَّدَهُ وَهَمَّ أَنْ يَبْطِشَ بِهِ، فَلَعَنَهُ اللَّهُ وَرَسُولَهُ وَصُرِفَ عَنْهُ.

وَالثَّانِيَةِ: يَوْمَ الْعِيرُ، إذْ عَرَضَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ- وَهِيَ جَائِيَةٌ مِنَ الشَّامِ، فَطَرَدَهَا أَبُو سُفْيَانَ، وَسَاحَلَ بِهَا، فَلَمْ يَظْفَرْ الْمُسْلِمُونَ بِهَا، وَلَعَنَهُ رَسُولِ اللَّهِ-، وَدَعَا عَلَيْهِ، فَكَانَتْ وَقْعَتُ بَدْرٍ لِأَجْلِهَا.

وَالثَّالِثَةُ: يَوْمَ أُحُدٍ، حَيْثُ وَقَفَ تَحْتَ الْجَبَلِ، وَرَسُولُ اللَّهِ- فِي أَعْلَاهُ، وَهُوَ يُنَادِي: اُعْلُ هُبَلُ مِرَاراً، فَلَعَنَهُ رَسُولُ اللَّهِ- عَشْرَ مَرَّاتٍ، وَلَعَنَهُ الْمُسْلِمُونَ.

وَالرَّابِعَةُ: يَوْمَ جَاءَ بِالْأَحْزَابِ وَغَطْفَانَ وَالْيَهُودِ، فَلَعَنَهُ رَسُولُ اللَّهِ وَابْتَهَلَ.

وَالْخَامِسَةُ: يَوْمَ جَاءَ أَبُو سُفْيَانَ فِي قُرَيْشٍ فَصَدُّوا رَسُولَ اللَّهِ- عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ، وَالْهَدْيِ مَعْكُوفاً أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ، ذَلِكَ يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ، فَلَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ- أَبَا سُفْيَانَ، وَلَعَنَ الْقَادَةَ وَالْأَتْبَاعَ، وَقَالَ: مَلْعُونُونَ كُلُّهُمْ، وَلَيْسَ فِيهِمْ مِنْ يُؤْمِنُ، فَقِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَفَمَا يُرْجَى الْإِسْلَامُ لِأَحَدٍ مِنْهُمْ، فَكَيْفَ بِاللَّعْنَةِ؟ فَقَالَ: لَا تُصِيبُ اللَّعْنَةُ أَحَداً مِنْ الْأَتْبَاعِ، وَأَمَّا الْقَادَةُ فَلَا يُفْلِحُ مِنْهُمْ أَحَدٌ.

وَالسَّادِسَةُ: يَوْمَ الْجَمَلِ الْأَحْمَرِ.

وَالسَّابِعَةُ: يَوْمَ وَقَفُوا لِرَسُولِ اللَّهِ- فِي الْعَقَبَةِ لِيَسْتَنْفِرُوا نَاقَتَهُ، وَكَانُوا اثْنَيْ عَشَرَ رَجُلاً، مِنْهُمْ أَبُو سُفْيَانَ.[832]

و شما ای گروه! به خدا سوگندتان می‌دهم، آیا نمی‌دانید که رسول خدا- در هفت مورد ابوسفیان را لعن کرده است که هیچ یک از آن موارد را نمی‌توانید رد کنید:

اوّل، روزی که رسول خدا- را در بیرون مکه دید که به سمت طایف می‌رود تا قبیله ثقیف را به اسلام دعوت کند، به جان آن حضرت افتاد و او را دشنام داد و او را سفیه خواند و ناسزا گفت و دروغ‌گو نامید و تهدید کرد و خواست به او حمله کند، پس خدا و رسولش او را لعن کردند و او از پیامبر دست برداشت.

دوم، روز کاروان، هنگامی بود که رسول خدا- از مدینه به سراغ آن کاروان رفت که از شام می‌آمد و ابوسفیان کاروان را بیراهه برد و از مسلمانان دور کرد و در نتیجه مسلمانان به آن‌ها دست نیافتند و رسول خدا- او را لعن و نفرین کرد و جنگ بدر به خاطر همان اتّفاق افتاد.

سوم، در جنگ احد هنگامی که زیر کوه ایستاده بود و رسول خدا- بالای کوه بود.

در حالی که او (ابوسفیان) چند بار فریاد زد: ای هُبل! (بت بزرگ) به فریادم برس!

پس رسول خدا- او را ده مرتبه لعن کرد و مسلمانان نیز او را لعنت کردند!

چهارم، روزی که او احزاب و مردان غطفان و یهود را آورد، پس رسول خدا- او را لعنت کرد و به درگاه خدا نالید.

پنجم، روزی که ابوسفیان در جمع قریش آمدند و رسول خدا- را از ورود به مسجدالحرام منع کردند و از این‌که قربانی‌ها را به قربانگاه برسانند مانع شدند، یعنی در روز حدیبیه، رسول خدا- ابوسفیان و سرانی را که از همۀ افراد دیگر جلو بودند و دنباله‌روان آن‌ها را لعن کرد و فرمود: همه آنان از رحمت خدا دور هستند و کسی در بین ایشان مؤمن نیست! پرسیدند: ای رسول خدا! آیا برای هیچ یک از ایشان امید مسلمان شدن نیست تا همگی مشمول لعن باشند؟! فرمود: لعنت به هیچ یک از پیروان نمی‌رسد ولی از پیشروان کسی رستگار نمی‌گردد!

ششم، روز شتر سرخ (جنگ جمل).

و هفتم، روزی که در سر راه رسول خدا- در عقبه ایستادند تا شتر آن حضرت را رم دهند و آن‌ها دوازده نفر بودند، از جمله ابوسفیان بود!

امام علی% در حدیثی، دربارۀ معاویه و ابوسفیان می‌فرماید:

مُعَاوِيَةَ ... طَلِيقٌ ابْنُ طَلِيقٍ، حِزْبٌ مِنْ هَذِهِ الْأَحْزابِ، لَمْ يَزَلْ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَلِرَسُولِهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَلِلْمُسْلِمِينَ عَدُوّاً هُوَ وَأَبُوهُ حَتَّى دَخَلَا فِي الْإِسْلَامِ كَارِهِينَ.[833]

معاویه ... آزاد شده، فرزند آزاد شده و حزبی از این احزاب است. او و پدرش همیشه دشمن خدا و رسولش- و مسلمانان بودند تا این‌که با اکراه وارد اسلام شدند.

 

در جای دیگر، حضرت در نامه‌ای به معاویه چنین می‌نویسد:

يَا بْنَ صَخْرٍ، يَا بْنَ اللَّعِينِ...[834]

ای فرزند صخر! ای پسر ملعون...

گویا حضرت اشاره به لعنی دارد که رسول خدا- بر او و دو فرزندش معاویه و یزید فرستاده است. آنجا که ابوسفیان بر مرکبی سوار بود و یکی از فرزندانش از جلو و دیگری از عقب، آن را می‌راند. هنگامی که حضرت آنان را دید، فرمود:

لَعَنَ اللَّهُ الْقَائِدَ وَالرَّاكِبَ وَالسَّائِقَ.[835]

بار خدایا! سواره و کشاننده و راننده این مرکب را از رحمتت دور فرما.

حضرت علی% در نامه‌ای دیگر به معاویه چنین می‌نویسد:

وَمِنَّا النَّبِيُّ وَمِنْكُمُ الْمُكَذِّبُ.[836]

از ماست پیامبر- و از شماست تکذیب‌کنندۀ او.

ابن ابی الحدید بعد از نقل این کلام می‌نویسد:

 يعني أبا سفيان بن حرب، كان عدو رسول الله والمكذّب له.[837]

مقصود [از مکذّب]، ابوسفیان بن حرب است؛ زیرا او دشمن رسول خدا و تکذیب‌کنندۀ ایشان بود.

امام حسن مجتبی% خطاب به معاویه فرمود:

وَإِنَّك يَا مُعَاوِيَةُ وَأَبَاكَ مِنَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ، تُسِرُّونَ الْكُفْرِ وَتُظْهِرُونَ الْإِسْلَامِ وتستمالون بِالْأَمْوَالِ.[838]

و همانا تو ای معاویه و پدرت از جمله کسانی هستید که از سهم زکات به جهت تألیف قلوبتان استفاده می‌شد، شما کفر را پنهان کرده، اظهار اسلام نمودید و مردم را با اموال خود جذب می‌کردید.

امام صادق% فرمود:

وَثَلَاثَةٌ هُمْ شِرَارُ الْخَلْقِ ابْتُلِيَ بِهِمْ خِيَارُ الْخَلْقِ: أَبُو سُفْيَانَ أَحَدُهُمْ قَاتَلَ رَسُولَ اللَّهِ- وَعَادَاهُ، وَمُعَاوِيَةُ قَاتَلَ عَلِيّاً% وَعَادَاهُ، وَيَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ لَعَنَهُ اللَّهُ قَاتَلَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ' وَعَادَاهُ حَتَّى قَتَلَهُ.[839]

سه کس بدترین مردم بودند که نیکان مردم به آن‌ها گرفتار شدند: یکی از آن‌ها ابوسفیان بود که با رسول خدا- جنگید و دشمنی کرد و دیگر معاویه که با علی% جنگید و با او دشمنی کرد و سوم یزید بن معاویه (لعنه الله) قاتل حسین بن علی' که با او دشمنی کرد تا او را کشت.

2. معاویه

ابن اعثم می‌نویسد:

قَالَ: وَأَرْسَلَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْخَطّابِ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً، فَالْقَنِي إِذَا شِئْتَ حَتَّى اُخْبِرَكَ.

قَالَ: فَخَرَجَ إلَيْهِ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَاقَفَهُ وَظَنَّ أنَّهُ يُرِيدُ حَرْبَهُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُ عُمَرَ: إِنِّي لَمْ أَدْعُكَ إِلَى الْحَرْبِ، وَلَكِنِ اسْمَعْ مِنِّي، فَإِنَّهَا نَصِيحَةٌ لَكَ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: قُلْ مَا تَشَاءُ، فَقَالَ: اِعْلَمْ أَنَّ أَبَاكَ قَدْ وَتَرَ قُرَيْشاً، وَقَدْ بَغَضَهُ النَّاسُ وَذَكَرُوا أَنَّهُ هُوَ الَّذِي قَتَلَ عُثْمَانَ، فَهَلْ لَكَ أَنْ تَخْلَعَهُ وَتُخَالِفَ عَلَيْهِ حَتَّى نُوَلِّيَكَ هَذَا الْأَمْرَ؟!

فَقَالَ الْحُسَيْنُ: كَلَّا وَاللَّهِ، لَا أَكْفُرُ بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَبِوَصِيِّ رَسُولِ اللَّهِ، اخْسَ وَيْلَكَ مِنْ شَيْطَانٍ مَارِدٍ، فَلَقَدْ زَيَّنَ لَكَ الشَّيْطَانُ سُوءَ عَمَلِكَ، فَخَدَعَكَ حَتَّى أَخْرَجَكَ مِنْ دِينِكَ بِاتِّبَاعِ الْقَاسِطِينَ وَنُصْرَةِ هَذَا الْمَارِقِ مِنَ الدِّينِ، لَمْ يَزَلْ هُوَ وَأَبُوهُ حَرْبَيْنِ وَعَدَوَّينِ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ، فَوَاللَّهِ مَا أَسْلَمَا، وَلَكِنَّهُمَا اسْتَسْلَمَا خَوْفاً وَطَمَعاً، فَأَنْتَ الْيَوْمَ تُقَاتِلُ عَنْ غَيْرَ مُتَذَمِّمٍ، ثُمَّ تَخْرُجُ إِلَى الْحَرْبِ مُتَخَلِّقاً لِتُرائِيَ بِذَلِكَ نِسَاءَ أَهْلِ الشَّامِ، ارْتَعْ قَلِيلاً، فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ يَقْتُلَكَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ سَرِيعاً.[840]

عبیدالله بن عمر بن خطّاب [در جنگ صفین] بر حسین بن علی' پیام فرستاد که: با شما کاری دارم، هر زمان خواستی مرا ببین تا بگویم.

حضرت% به سوی او رفت تا این‌که [او را یافته] جلو او را گرفت، ابن عمر پنداشت که می‌خواهد با او بجنگد، از این رو گفت: من تو را برای جنگ نخواستم ولی از من سخنی بشنو که در آن خیر توست. فرمود: «هر چه خواهی بگو»! عرض کرد: بدان که پدرت در حق قریش بی‌انصافی کرد و مردم با او دشمنی می‌کنند و می‌گویند: او عثمان را کشت. اکنون آیا می‌توانی او را برکنار سازی و با او ناسازگاری کنی تا ما خلافت را به تو واگذاریم؟!

حسین% فرمود: «هرگز! به خدا سوگند من خدا و پیامبر- و وصی پیامبر- را ناسپاسی نخواهم کرد. وای بر تو ای شیطان سرکش گمراه، از من دور شو! این شیطان است که کردار زشتت را آراسته و تو را فریب داده است تا آنجا که با پیروی مرتدان و یاری این برگشته از دین [معاویه]، تو را از دینت بیرون برده است، او و پدرش پیوسته در ستیز و دشمن با خدا و پیامبر- و مؤمنان بوده‌اند، به خدا سوگند آنان اسلام نیاوردند، بلکه از ترس و طمع تسلیم شدند. اکنون تو با بی‌شرمی به پیکار آمده با مخالفت [خدا و رسول-] به جنگ ما می‌آیی تا بدین وسیله خود را بر زنان شامیان بنمایانی؟! اندکی بچر که امید است خدا هر چه زودتر هلاکت کند».

از جملۀ «لَمْ يَزَلْ...» به دست می‌آید برخی از کفار صدر اسلام از دشمنان خدا و رسول و مؤمنان بوده‌اند و معاویه و ابوسفیان از این قبیل‌اند.

یکی از صحابه که مورد جرح و تعدیل بسیاری از مسلمانان قرار گرفته، معاویة بن ابوسفیان است. شیعیان به طور عموم او را مورد جرح و طعن قرار داده‌اند و در اثبات مدعای خود به ادله‌ای تاریخی و حدیثی و قرآنی تمسک می‌کنند. برخی از منصفان اهل سنت نیز شخصیت او را مورد مناقشه قرار داده‌اند. ولی غالب اهل سنت او را تعریف و تمجید کرده‌اند.

در تمام جنگ‌هایی که قریش بر ضد اسلام و مسلمین تدارک دید، ابوسفیان و پسرش معاویه در رأس مشرکین قرار داشتند. معاویه در مکه صدای قرآن را شنید و مشاهده کرد که مسلمانان فوج فوج داخل اسلام می‌شوند؛ ولی او تا هنگام فتح مکه بر شرک خود باقی ماند و بالاخره همراه پدرش نه از روی رغبت، بلکه به جهت ترس اسلام آورد. تا این مدت برای هر فرد منصف و عاقلی کافی بود اسلام اختیار کند، ولی معاویه مسلمان نشد و اگر فتح مکه نبود او بر شرک خود باقی بود و جنگ با مسلمانان را ادامه می‌داد.

بنی‌امیه نزدیک یک قرن به نام اسلام حکومت و خلافت داشتند. آن‌ها بخش عظیمی از قدرت و همت و سیاست خود را برای نابودی اسلام و دور کردن میراث نبوت از دسترس جامعۀ اسلامی به کار گرفتند. معاویه، سردمدار این سلسله، با عزمی جزم در نظر داشت همه مظاهر اسلام را نابود سازد.

 

ابن ابی الحدید می‌نویسد:

وروى الزبير بن بكار في «الموفقيات» ـ وهو غير متهم على معاوية، ولا منسوب إلى اعتقاد الشيعة، لما هو معلوم من حاله من مجانبة علي%، والانحراف عنه ـ:

قال المطرف بن المغيرة بن شعبة: دخلت مع أبي على معاوية، وكان أبي يأتيه، فيتحدّث معه، ثمّ ينصرف إليّ فيذكر معاوية وعقله، ويعجب بما يرى منه، إذ جاء ذات ليلة، فأمسك عن العشاء، ورأيته مغتماً فانتظرته ساعة، وظننت أنّه لأمر حدث فينا، فقلت: ما لي أراك مغتماً منذ الليلة؟ فقال: يا بني، جئت من عند أكفر الناس وأخبثهم، قلت: وما ذاك؟ قال: قلت له وقد خلوت به: إنّك قد بلغت سنّاً يا أمير المؤمنين، فلو أظهرت عدلاً، وبسطت خيراً فإنّك قد كبرت، ولو نظرت إلى إخوتك من بني هاشم، فوصلت أرحامهم فوالله ما عندهم اليوم شيء تخافه، وإنّ ذلك مما يبقى لك ذكره وثوابه، فقال: هيهات، هيهات، ... وإنّ ابن أبي كبشة ليصاح به كل يوم خمس مرّات: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله»، فأيّ عملي يبقى؟! وأيّ ذكر يدوم بعد هذا لا أبا لك؟! لا والله إلّا دفناً دفناً.[841]

زبیر بن بکار در «الموفقیات» روایت کرده ـ و او نسبت به معاویه متهم نبوده و منسوب به اعتقاد شیعه نیست، به جهت آنچه از حال او نسبت به دوری از علی% و انحرافش از او معلوم است ـ:

مُطْرَف فرزند مغیرة بن شعبه می‌گوید: من و پدرم در عصر خلافت و حکومت معاویه به شام رفته بودیم. پدرم هر روز به دیدن معاویه می‌رفت و هنگام بازگشت با شگفت‌زدگی او را مدح می‌کرد. یک شب پس از بازگشتن، از خوردن شام خودداری کرد و اندیشناک در خود فرو رفت. من گمان کردم حادثه ناگواری در زندگی ما پیش آمده است. ساعتی بعد از او سؤال کردم؛ چه اتفاقی افتاده است؟ او گفت: فرزندم! من از نزد خبیث‌ترین و کافرترین مردم آمده‌ام! گفتم: برای چه؟ گفت: امشب مجلس معاویه خالی از اغیار بود. من فرصت را غنیمت شمرده، به او گفتم: ای امیر مؤمنان! تو به آرزو و آمالت رسیده‌ای. حال اگر در این کهولت سنّ به عدل و داد دست زنی و با خویشاوندانت (بنی‌هاشم) مهربانی پیشه کنی و صلۀ رحم نمایی، نام نیکی از خود به یادگار خواهی گذاشت. به خدا سوگند! امروز اینان چیزی که هراس تو را برانگیزاند ندارند. معاویه در پاسخ گفت: هرگز! هرگز! این اصلاً امکان ندارد... و همانا ابن ابی کبشه نام این مرد هاشمی (= پیامبر اسلام) را هر روز پنج بار (بر سر مأذنه‌ها هنگام اذان) فریاد می‌زند و به بزرگی یاد می‌کنند. تو فکر می‌کنی در این شرایط چه عملی ماندگار است و چه نام نیکی باقی خواهد ماند ای بی‌مادر؟! به خدا سوگند! آرام نخواهم نشست تا این نام را دفن کنم.

انتقاد از معاویه امری نیست که اختصاص به شیعه داشته باشد؛ بلکه برخی از صحابه و بزرگان اهل سنت نیز از عملکرد معاویه انتقاد کرده‌اند. اینک به عبارات برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

ابن عباس خطاب به معاویه و عمرو بن عاص می‌گوید:

أمّا أنت يا معاوية، فزيّنت له ما كان يصنع، حتّى إذا حصر طلب نصرك، فأبطأت عنه، وأحببت قتله، وتربّصت به.

وأمّا أنت يا عمرو، فأضرمت عليه المدينة، وهربت إلى فلسطين تسأل عن أنبائه، فلمّا أتاك قتله، أضافتك عداوة علي أن لحقت بمعاوية، فبعت دينك بمصر.[842]

امّا تو ای معاویه! کسی بودی که کارهای عثمان را تأیید می‌کردی تا هنگامی که محاصره شد، از تو خواست تا او را یاری کنی، ولی در یاری او کوتاهی به خرج دادی و دوست داشتی که او به قتل برسد و در کمین آن بودی و بر آن روزشماری می‌کردی.

امّا تو ای عمرو! مدینه را بر او خراب نمودی و به فلسطین گریختی و اخبار مدینه را پیگیری می‌کردی و چون خبر قتل عثمان به تو رسید، دشمنی تو با علی% باعث شد به معاویه ملحق شوی و دینت را با ملک مصر معاوضه نمودی.

ابن عساکر به سندش از اسود بن یزید نقل می‌کند که گفت:

ألا تعجبين لرجل من الطلقاء ينازع أصحاب محمّد (صلى الله عليه وسلم) في الخلافة؟! قالت: وما تعجب من ذلك؟! هو سلطان الله يؤتيه البر والفاجر، وقد ملك فرعون أهل مصر أربع مائة سنة.[843]

به عایشه گفتم: آیا تعجب نمی‌کنی از مردی از آزادشدگان ـ مقصود او معاویه بود ـ که با اصحاب محمد- در مسئلۀ خلافت به نزاع درآمده است؟ عایشه گفت: از چه چیز او تعجب می‌کنی؟ او سلطان خداست که نزد او افراد خوب و بد می‌آیند، همان‌گونه که فرعون اهل مصر چهارصد سال حکومت کرد.

اصبغ بن نباته در نامه‌ای به معاویه نوشت:

يا معاوية، لا تعتل بقتلة عثمان، فإنّك لا تطلب إلّا الملك والسلطان، ولو أردت نصرته حيّاً لفعلت، ولكنك تربّصت به وتقاعدت عنه لتجعل ذلك سبباً إلى الدنيا.[844]

بر قاتلان عثمان عیب مگیر؛ زیرا تو تنها به فکر پادشاهی و سلطنت هستی و اگر قصد یاری عثمان را تا زنده بود داشتی، می‌توانستی انجام دهی ولی درنگ نمودی و دست از نصرت او کشیدی تا این‌که این امر را وسیله‌ای برای رسیدن به دنیای خود قرار دهی.

حسن بصری می‌گوید:

أربع خصال كنّ في معاوية، لو لم يكن فيه منهنّ إلّا واحدة لكانت موبقة...[845]

چهار خصلت در معاویه بوده که اگر نبود مگر یکی از آن‌ها، باز هم باید عذاب شود.

عبدالله بن احمد بن حنبل می‌گوید:

سألت أبي، قلت: ما تقول في علي ومعاوية؟ فأطرق ثمّ قال: يا بني، إيش أقول فيهما، أعلم أنّ علياً كان كثير الأعداء ففتش له أعداؤه عيباً فلم يجدوا، فجاؤوا إلى رجل قد حاربه وقاتله فوضعوا له فضائل كيداً منهم له.[846]

از پدرم سؤال کردم و گفتم: چه می‌گویی دربارۀ علی% و معاویه؟ او سرش را پایین انداخت و سپس گفت: ای فرزندم! دربارۀ آن دو چه بگویم! بدان که علی% دشمن بسیار داشت. دشمنان او تفتیش کردند تا در او عیبی بیابند، ولی نیافتند و لذا به سراغ مردی رفتند که با او جنگ کرده و ستیز نموده است و دربارۀ او به جهت دشمنی که با علی% داشتند، فضایلی جعل کردند.

ذهبی دربارۀ نسایی می‌نویسد:

ولم يكن أحد في رأس الثلاث مائة أحفظ من النسائي، هو أحذق بالحديث وعلله ورجاله من مسلم، ومن أبي داود، ومن أبي عيسى، وهو جار في مضمار البخاري، وأبي زرعة إلّا أنّ فيه قليل تشيّع وانحراف عن خصوم الإمام علي، كمعاوية وعمرو، والله يسامحه.[847]

در اول قرن سوم، حافظ‌تر در حدیث از نسایی نبوده است. او در حدیث و مشکلات آن و رجال حدیث از مسلم و ابوداود و ابوعیسی، حاذق‌تر بود و در رتبۀ ابوزرعه و بخاری به شمار می‌آمد، مگر آن‌که در او تمایل اندکی به تشیع و انحراف از دشمنان امام علی% همچون معاویه و عمرو بود. خداوند از او بگذرد.

قرطبی می‌نویسد:

فتقرر عند علماء المسلمين وثبت بدليل الدين أنّ علياًL كان إماماً، وأنّ كل من خرج عليه باغ، وأنّ قتاله واجب حتّى يفئ إلى الحق وينقاد إلى الصلح.[848]

نزد علمای مسلمین مقرّر شده و به دلیل دین ثابت گشته که علی ـ رضی الله عنه ـ امام بوده و هرکس بر او خروج کند ظالم است و این‌که جنگ با خروج کننده حضرت واجب است تا به حق بازگشته یا تن به صلح دهد.

 

جاحظ می‌نویسد:

كان علي لا يستعمل في حربه إلّا ما عدّله ووافق فيه الكتاب والسنّة، وكان معاوية يستعمل خلاف الكتاب والسنّة ويستعمل جميع المكايد وجميع الخدع حلالها وحرامها.[849]

علی [%] در جنگ‌هایش عدالت را پیشه می‌نمود و موافق کتاب و سنت عمل می‌کرد، ولی معاویه برخلاف کتاب و سنّت عمل می‌کرد و تمام حیله‌ها و مکرها؛ اعم از حلال و حرام آن را به کار می‌گرفت.

بعد از آن‌که حاکم نیشابوری را از منبر و تدریس منع کرده و او را خانه‌نشین نمودند، ابو عبدالرحمن سلمی دربارۀ معاویه به او گفت:

لو خرجت وأمليت في فضائل هذا الرجل حديثاً، لاسترحت من المحنة، فقال: لا يجيء من قلبي، لا يجيء من قلبي.[850]

اگر بیرون بیایی و در مورد فضایل این مرد حدیثی بگویی، از این مصیبت نجات می‌یابی! حاکم گفت: قلبم میل به این کار ندارد. قلبم میل به این کار ندارد.

در کلاس درس عبدالرزاق صنعانی که نزد ذهبی ثقه است، نام معاویه به میان آمد، او گفت:

لا تقذر مجلسنا بذكر ولد أبي سفيان.[851]

مجلس ما را با بردن نام اولاد ابوسفیان نجس نکن.

یحیی بن عبدالحمید حمانی که ابن معین و دیگران او را توثیق کرده‌اند، می‌گفت:

كان معاوية على غير ملّة الإسلام.[852]

معاویه بر غیر ملت اسلام بوده است.

ابن ابی الحدید می‌نویسد:

وقد طعن كثير من أصحابنا في دين معاوية ولم يقتصروا على تفسيقه، وقالوا عنه: إنّه كان ملحداً لا يعتقد النبوّة.[853]

بسیاری از اصحاب ما در دین معاویه طعن وارد کرده و در تفسیق او کوتاهی نکرده‌اند و دربارۀ او گفته‌اند: او ملحد بوده و اعتقاد به نبوت نداشته است.

عبدالرؤوف مناوی از عبدالقاهر جرجانی در کتاب «الإمامة» نقل می‌کند:

أجمع فقهاء الحجاز والعراق من فريقي الحديث والرأي، منهم مالك والشافعي وأبو حنيفة والأوزاعي والجمهور الأعظم من المتكلّمين والمسلمين أنّ علياً مصيب في قتاله لأهل صفين كما هو مصيب في أهل الجمل، وأنّ الذين قاتلوه بغاة ظالمون له.[854]

فقهای حجاز و عراق از اهل حدیث و رأی از آن جمله: مالک، شافعی، ابوحنیفه، اوزاعی و جمهور اعظم از متکلمین و مسلمین بر آن هستند که علی ـ % ـ در جنگش با اهل صفین به حق عمل نمود، همان‌گونه که در جنگ جمل چنین بود و کسانی که با او قتال نموده، همگی تجاوزگر بوده و به او ظلم کرده‌اند.

3. یزید

ابن شهرآشوب نقل کرده که امام حسین% در روز عاشورا، این اشعار را می‌خواند:

كَفَرَ الْقَوْمُوَقِدْماً رَغِبُوا

عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الثَّقَلَيْنِ

قَتَلُوا قِدْماً عَلِيّاً وَابْنَهُ

الْحَسَنَ الْخَيْرَ الْكَرِيمَ الطَّرَفَيْنِ

حَنَقاً مِنْهُمْ وَقَالُوا اجْمَعُوا

نَفْتِكُ الْآنَ جَمِيعاً بِالْحُسَيْنِ

يَا لَقَوْمٍ مِنْ أُنَاسٍ رَذْلٍ

جَمَعُوا الْجَمْعَ لِأَهْلِ الْحَرَمَيْنِ

ثُمَّ سَارُوا وَتَوَاصَوْا كُلُّهُمْ

بِاجْتِيَاحِي لِرِضَاءِ الْمُلْحِدَيْنِ[855]

 

این قوم، کافر شدند و پیش از این نیز از پاداش پروردگار اِنس و جن، روی گرداندند.

پیش از این، علی% را و نیز فرزندش حسن% را ـ که از هر دو سو (پدر و مادر) بزرگوار بود ـ، به کینه کشتند.

و اینک، با کینه و خشم می‌گویند: جمع شوید تا همگی، بر حسین بتازیم!

وای بر این قوم، از دست این مردم پَست که برای کشتن اهل دو حرم (مکه و مدینه)، لشکر آراسته‌اند!

آن‌ها برای نابودی من، به یکدیگر سفارش می‌کنند و برای رضای دو ملحد (ابن زیاد و یزید)، به راه افتاده‌اند.

از بیت پنجم این اشعار استفاده می‌شود یزید بن معاویه و اولیای امور او ملحد و کافر بوده‌اند.

شهاب الدین آلوسی در تفسیر آیۀ (ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ)[856] می‌نویسد:

واستدلّ بها أيضاً على جواز لعن يزيد عليه من اللّه تعالى ما يستحق. نقل البرزنجي في «الإشاعة» والهيتمي في «الصواعق»: أنّ الإمام أحمد لمّا سأله ولده عبد اللّه عن لعن يزيد، قال: كيف لا يلعن من لعنه اللّه تعالى في كتابه؟! فقال عبد اللّه: قد قرأت كتاب اللّه عزّ وجل فلم أجد فيه لعن يزيد، فقال الإمام: إنّ اللّه تعالى يقول: (ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇﮉ ﮊ ﮋ ﮌ) الآية، وأيّ فساد وقطيعة أشدّ مما فعله يزيد. انتهى...

وعلى هذا القول لا توقّف في لعن يزيد؛ لكثرة أوصافه الخبيثة وارتكابه الكبائر في جميع أيام تكليفه، ويكفي ما فعله أيام استيلائه بأهل المدينة ومكة، فقد روى الطبراني بسند حسن «اللهم من ظلم أهل المدينة وأخافهم فأخفه، وعليه لعنة اللّه والملائكة والناس أجمعين، لا يقبل منه صرف ولا عدل». والطامة الكبرى ما فعله بأهل البيت ورضاه بقتل الحسين على جدّه وعليه الصلاة والسلام واستبشاره بذلك وإهانته لأهل بيته مما تواتر معناه وإن كانت تفاصيله آحاداً، وفي الحديث «ستة لعنتهم، وفي رواية: لعنهم اللّه وكل نبي مجاب الدعوة: المحرّف لكتاب اللّه ـ وفي رواية ـ: الزائد في كتاب اللّه، والمكذّب بقدر اللّه، والمتسلّط بالجبروت ليعزّ من أذلّ اللّه ويذلّ من أعزّ اللّه، والمستحل من عترتي، والتارك لسنّتي».

وقد جزم بكفره وصرّح بلعنه جماعة من العلماء، منهم الحافظ ناصر السنّة ابن الجوزي، وسبقه القاضي أبو يعلى، وقال العلامة التفتازاني: لا نتوقّف في شأنه، بل في إيمانه لعنة اللّه تعالى عليه وعلى أنصاره وأعوانه، وممن صرّح بلعنه الجلال السيوطي عليه الرحمة، وفي تاريخ ابن الوردي وكتاب الوافي بالوفيات: أنّ السبي لمّا ورد من العراق على يزيد خرج فلقي الأطفال والنساء من ذرية علي والحسين رضي اللّه تعالى عنهما والرؤوس على أطراف الرماح وقد أشرفوا على ثنية جيرون، فلمّا رآهم نعب غراب فأنشأ يقول:

لمّا بدت تلك الحمول وأشرفت

تلك الرؤوس على شفا جيرون

نعب الغراب فقلت قل أو لا تقل

فقد اقتضيت من الرسول ديوني

يعني أنّه قتل بمن قتله رسول اللّه (صلّى اللّه عليه وسلّم) يوم بدر كجدّه عتبة وخاله ولد عتبة وغيرهما، وهذا كفر صريح، فإذا صح عنه فقد كفر به، ومثله تمثّله بقول عبد اللّه بن الزبعري قبل إسلامه: ليت أشياخي، الأبيات.

وأفتى الغزالي عفا اللّه عنه بحرمة لعنه، وتعقّب السفاريني من الحنابلة نقل البرزنجي والهيتمي السابق عن أحمد رحمه اللّه تعالى فقال: المحفوظ عن الإمام أحمد خلاف ما نقلا، ففي الفروع ما نصّه: ومن أصحابنا من أخرج الحجّاج عن الإسلام فيتوجّه عليه يزيد ونحوه، ونص أحمد خلاف ذلك، وعليه الأصحاب، ولا يجوز التخصيص باللعنة خلافاً لأبي الحسين وابن الجوزي وغيرهما، وقال شيخ الإسلام ـ يعني واللّه تعالى أعلم: ابن تيمية ـ: ظاهر كلام أحمد الكراهة، قلت: والمختار ما ذهب إليه ابن الجوزي وأبو حسين القاضي ومن وافقهما. انتهى كلام السفاريني.

وأبو بكر بن العربي المالكي عليه من اللّه تعالى ما يستحق أعظم الفرية، فزعم أنّ الحسين قتل بسيف جدّه (صلّى اللّه عليه وسلّم)، وله من الجهلة موافقون على ذلك (ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ)[857].

قال ابن الجوزي عليه الرحمة في كتابه السرّ المصون: من الاعتقادات العامّة التي غلبت على جماعة منتسبين إلى السنّة أن يقولوا: إنّ يزيد كان على الصواب وأنّ الحسين رضي اللّه تعالى عنه أخطأ في الخروج عليه، ولو نظروا في السير لعلموا كيف عقدت له البيعة وألزم الناس بها، ولقد فعل في ذلك كل قبيح، ثمّ لو قدّرنا صحة عقد البيعة فقد بدت منه بواد كلها توجب فسخ العقد، ولا يميل إلى ذلك إلّا كل جاهل عامي المذهب يظن أنّه يغيظ بذلك الرافضة...

وأنا أقول: الذي يغلب على ظني أنّ الخبيث لم يكن مصدّقاً برسالة النبي (صلّى اللّه عليه وسلّم)، وأنّ مجموع ما فعل مع أهل حرم اللّه تعالى وأهل حرم نبيه عليه الصلاة والسلام وعترته الطيبين الطاهرين في الحياة وبعد الممات، وما صدر منه من المخازي ليس بأضعف دلالة علىعدم تصديقه من إلقاء ورقة من المصحف الشريف في قذر، ولا أظن أنّ أمره كان خافياً على أجلّة المسلمين إذ ذاك، ولكن كانوا مغلوبين مقهورين لم يسعهم إلّا الصبر ليقضي اللّه أمراً كان مفعولاً، ولو سلّم أنّ الخبيث كان مسلماً فهو مسلم جمع من الكبائر ما لا يحيط به نطاق البيان، وأنا أذهب إلى جواز لعن مثله على التعيين، ولو لم يتصوّر أن يكون له مثل من الفاسقين، والظاهر أنّه لم يتب، واحتمال توبته أضعف من إيمانه، ويلحق به ابن زياد وابن سعد وجماعة فلعنة اللّه عزّ وجل عليهم أجمعين وعلى أنصارهم وأعوانهم وشيعتهم ومن مال إليهم إلى يوم الدين ما دمعت عين على أبي عبد اللّه الحسين، ويعجبني قول شاعر العصر ذو الفضل الجلي عبد الباقي أفندي العمري الموصلي وقد سئل عن لعن يزيد اللعين:

يزيد على لعني عريض جنابه

فأغدو به طول المدى ألعن اللعنا

ومن كان يخشى القال والقيل من التصريح بلعن ذلك الضليل فليقل: لعن اللّه عزّ وجل من رضي بقتل الحسين ومن آذى عترة النبي (صلّى اللّه عليه وسلّم) بغير حق ومن غصبهم حقهم، فإنّه يكون لاعناً له؛ لدخوله تحت العموم دخولاً أوّلياً في نفس الأمر، ولا يخالف أحد في جواز اللعن بهذه الألفاظ ونحوها سوى ابن العربي المار ذكره وموافقيه، فإنّهم على ظاهر ما نقل عنهم لا يجوّزون لعن من رضي بقتل الحسين رضي اللّه تعالى عنه، وذلك لعمري هو الضلال البعيد الذي يكاد يزيد على ضلال يزيد.[858]

به این آیه نیز بر جواز لعن یزید ـ بر او باد از جانب خداوند متعال آنچه مستحق آن است ـ استدلال شده: برزنجی در کتاب «الاشاعة» و هیتمی در کتاب «الصواعق المحرقة» نقل کرده‌اند: که امام احمد چون فرزندش عبدالله از او دربارۀ لعن یزید سؤال کرد، گفت: چگونه لعنت نشود کسی که خداوند متعال او را در کتابش لعنت کرده است؟! عبدالله گفت: من کتاب خدای عزوجل را تلاوت کرده‌ام؛ ولی در آن لعن یزید را نیافتم؟! امام [احمد بن حنبل] گفت: همانا خداوند متعال می‌فرماید: اگر [از این دستورها] روی‌گردان شوید، جز این انتظار می‌رود که در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندی کنید؟! و کدام فساد و قطع رحمی بالاتر از آن کاری است که یزید انجام داده است؟! (پایان کلام)...

بنا بر این قول، نباید در لعنت کردن یزید توقف کرد؛ به جهت کثرت اوصاف خبیث او و مرتکب شدن گناهان کبیره در تمام ایام تکلیفش؛ و کفایت می‌کند آنچه را که در ایام سلطه‌اش بر اهل مدینه و مکه انجام داد.

طبرانی به سند حسن نقل کرده که پیامبر- فرمود: «بار خدایا! هرکس به اهل مدینه ظلم کرد و آنان را ترسانید او را بترسان»؛ بنابراین لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم بر یزید باد، هیچ عملی از او پذیرفته نمی‌شود.

و بزرگ‌ترین کار زشتی که انجام داد کاری بود که با اهل بیت کرد و راضی به کشته شدن حسین شد ـ بر جد او و خود او درود و سلام باد ـ و این‌که او از این عمل خشنود شد و به اهل بیت امام حسین% اهانت کرد و این از امور متواتر معنوی است، گرچه تفاصیل آن به طور متواتر نقل نشده است.

و در حدیثی آمده: شش نفر است که من آن‌ها را لعن می‌کنم ـ و در روایتی است که خداوند آنان را لعنت کرده است ـ و هر پیامبری که مستجاب الدعوه است: تحریف‌کنندۀ کتاب خدا و مطابق روایتی دیگر: زیادکنندۀ در کتاب خدا و تکذیب‌کنندۀ قَدَر الهی و مسلط به قدرت جبروت تا عزیز کند کسی را که خداوند ذلیلش کرده و ذلیل کند کسی را که خداوند عزیزش کرده است و کسی که خون عترتم را حلال نماید و کسی که سنتم را ترک کند.

به کفر یزید و لعنتش جماعتی از علما قطع پیدا کرده و تصریح نموده‌اند، از آن جمله حافظ، ناصر السنّة ابن جوزی و قبل از او قاضی ابویعلی و علامۀ تفتازانی گفته: ما دربارۀ یزید توقف نمی‌کنیم، بلکه در ایمانش توقف داریم، لعنت خدای متعال بر او و یاران و کمک‌کارانش باد.

و از جمله کسانی که به لعنتش تصریح کرده، جلال الدین سیوطی است.

در تاریخ ابن وردی و کتاب «الوافی بالوفیات» آمده است: چون اسیران از عراق وارد بر یزید شدند از [قصر] خود بیرون آمد و اطفال و زنان از ذریه علی و حسین رضی الله عنهما را دید و نیز سرهایی که بر نیزه‌ها رفته بود و او مشرف بر «ثنیه جیرون» بود؛ و چون آنان را دید کلاغی صدا داد و او شروع به انشاء شعری کرد که مضمون آن این بود: من کسانی را که کشتم به ازای کسانی باشد که رسول خدا- آنان را در جنگ بدر، همانند جدش عتبه و دایی‌اش فرزند عتبه و غیر از آن دو را به قتل رسانید؛ و این کلام، کفر صریح است و اگر واقعاً این جمله را گفته باشد به واسطۀ آن کافر می‌شود؛ و مثل آن است خواندن شعر عبدالله بن زبعری قبل از اسلامش: ای کاش اجدادم؛ تا آخر ابیات.

غزالی ـ که خداوند از سر تقصیرش بگذرد ـ فتوا به حرمت لعن یزید داده است، ولی سفارینی ـ از حنابله ـ نقل برزنجی و هیتمی را که سابقاً از احمد نقل شده را آورده و گفته: آنچه را که از امام احمد حفظ شده، خلاف آن چیزی است که این دو نفر نقل کرده‌اند. پس در فروع آمده که از اصحاب ما کسانی هستند که حجاج را از اسلام خارج نموده‌اند و بنابراین باید یزید و امثال او نیز از اسلام خارج باشند؛ و نص احمد خلاف این است و اصحاب بر این مطلب‌اند و جایز نیست تخصیص بر لعنت، برخلاف رأی ابوالحسین و ابن الجوزی و دیگران.

و شیخ الاسلام ـ یعنی ابن تیمیه و خدا داناتر است ـ می‌گوید: ظاهر کلام احمد کراهت است. من می‌گویم: قول مختار آن رأیی است که ابن عربی و ابوحسین قاضی و موافقان آن دو داده‌اند. کلام سفارینی به پایان رسید.

و ابوبکر بن عربی مالکی ـ که بر او باد از جانب خداوند متعال آنچه را که مستحق آن است ـ تهمت را بالاتر برده و گمان کرده که حسین% به شمشیر جدش- کشته شده است و عده‌ای از افراد جاهل نیز با او موافقت کرده‌اند. «چه قدر حرف بزرگی از دهان آنان خارج گردیده است، آنان جز دروغ چیز دیگر نمی‌گویند».

ابن جوزی ـ که رحمت خدا بر او باد ـ در کتاب «السرّ المصون» گفته: از اعتقادات مردم عوام که بر جماعتی از منتسبین به سنّت غالب شده، این است که می‌گویند: یزید بر راه صواب بوده و حسین ـ رضی الله عنه ـ در خروج بر او به خطا رفته است و اگر به کتاب‌های تاریخ نظر کنند می‌دانند که چگونه بر او عقد بیعت شده و مردم بر بیعت او ملزم شده‌اند و در این بیعت هر کار قبیحی را انجام داده است. وانگهی برفرض که عقد بیعت با او صحیح باشد، از او کارهایی سر زده که موجب فسخ عقد بیعت با او می‌شود و مایل به این نمی‌شود مگر هر جاهلی که مذهبش عامیانه باشد و گمان می‌کند که با آن غضب بر رافضه می‌نماید...

و من می‌گویم: آنچه بر گمان من غالب است این‌که آن خبیث [یزید] هرگز رسالت پیامبر- را تصدیق نکرده است و این‌که مجموع آنچه با اهل حرم خداوند متعال و اهل حرم پیامبرش علیه الصلاة والسلام و عترت پاک و پاکیزه‌اش در زمان حیات و بعد از ممات انجام داده و آنچه از جنایات از او سَر زده، گناه و قبحش کمتر از گناه انداختن یک ورق از قرآن شریف در نجاست نیست؛ و گمان نمی‌کنم که امر او بر بزرگان مسلمین در آن زمان مخفی بوده؛ ولی عموم مردم در زیر سلطۀ یزید قرار گرفته و از خود اختیار اظهار نظر را نداشته و نمی‌توانستند کاری را جز صبر انجام دهند تا این‌که خداوند چه مقدر سازد؛ و برفرض که آن خبیث [یزید] مسلمان باشد، او مسلمانی بوده که تمام گناهانش را انجام داده است؛ گناهانی که قابل شمارش نیست.

نظر من جواز لعن مثل یزید به طور تعیین است، گرچه تصور نمی‌رود که مثل او در بین افراد فاسق باشد؛ و ظاهر این است که او توبه نکرده و احتمال توبه کردنش از ایمان داشتنش ضعیف‌تر است؛ و به او ملحق می‌شود ابن زیاد و جماعتی که لعنت خدای عزوجل بر همه آنان و بر یاران و کمک‌کاران و پیروان آنان و کسانی که به آنان میل پیدا کرده‌اند تا روز قیامت باد تا مادامی که چشمی بر اباعبدالله الحسین ـ % ـ می‌گرید.

و مرا به تعجب درآورده قول شاعر عصر، صاحب فضیلت آشکار، عبد الباقی افندی عمری موصلی که از او دربارۀ لعن یزید لعین سؤال شد؟ گفت:

لعن من عریض است بر یزید و من در طول دهر او را لعنت می‌کنم.

و کسی که از سخن مردم می‌هراسد و نمی‌تواند تصریح به لعن آن گمراه [یزید] کند، پس باید بگوید: خدای عزوجل لعنت کند کسی را که راضی به قتل حسین% شد و کسی که عترت پیامبر- را بدون حق آزار داد و حق آنان را غصب نمود که این در حقیقت لعن یزید است؛ زیرا او داخل در این عموم است به طور حتم در اولین مرحله؛ و کسی در جواز لعن با این الفاظ مخالف نیست جز ابن عربی که قبلاً از او یاد کردیم و موافقان او؛ زیرا مطابق ظاهر کلام آنان، لعن کسانی که راضی به قتل حسین ـ رضی الله عنه ـ بوده‌اند جایز نیست و این به جان خودم همان گمراهی آشکار است که نزدیک است تا از گمراهی یزید بالاتر باشد.

4. عبیدالله بن زیاد

ابن شهرآشوب نقل کرده که امام حسین% در روز عاشورا، این شعر را می‌خواند:

كَفَرَ الْقَوْمُوَقِدْماً رَغِبُوا

عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ رَبِّ الثَّقَلَيْنِ

قَتَلُوا قِدْماً عَلِيّاً وَابْنَهُ

الْحَسَنَ الْخَيْرَ الْكَرِيمَ الطَّرَفَيْنِ

حَنَقاً مِنْهُمْ وَقَالُوا اجْمَعُوا

نَفْتِكُ الْآنَ جَمِيعاً بِالْحُسَيْنِ

يَا لَقَوْمٍ مِنْ أُنَاسٍ رَذْلٍ

جَمَعُوا الْجَمْعَ لِأَهْلِ الْحَرَمَيْنِ

ثُمَّ سَارُوا وَتَوَاصَوْا كُلُّهُمْ

بِاجْتِيَاحِي لِرِضَاءِ الْمُلْحِدَيْنِ

لَمْ يَخَافُوا اللَّهَ فِي سَفْكِ دَمِي

لِعُبَيْدِ اللَّهِ نَسْلِ الْكَافِرَيْنِ[859]

این قوم، کافر شدند و پیش از این نیز از پاداش پروردگار اِنس و جن، روی گرداندند.

پیش از این، علی% را و نیز فرزندش حسن% را ـ که از هر دو سو (پدر و مادر) بزرگوار بود ـ، به کینه کشتند.

و اینک، با کینه و خشم می‌گویند: جمع شوید تا همگی، بر حسین بتازیم!

وای بر این قوم، از دست این مردم پَست که برای کشتن اهل دو حرم (مکه و مدینه)، لشکر آراسته‌اند!

آن‌ها برای نابودی من، به یکدیگر سفارش می‌کنند و برای رضای دو ملحد (ابن زیاد و یزید)، به راه افتاده‌اند.

در ریختن خون من، از خدا نمی‌ترسند، برای [رضایت] عبیدالله، از نسل دو کافر (معاویه و زیاد).

از بیت ششم استفاده می‌شود عبیدالله بن زیاد کافر و از نسل کافران بوده است.

در زیارت عاشورا می‌خوانیم:

... اللَّهُمَّ الْعَنْ يَزِيدَ خَامِساً، وَالْعَنْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ وَابْنَ مَرْجَانَةَ...[860]

... پروردگارا لعنت فرست بر یزید پنجم آن ظالمان و باز لعنت فرست بر عبیدالله بن زیاد پسر مرجانه...

ابن اعثم دربارۀ وقایع بعد از شهادت امام حسین% و سخنرانی ابن زیاد در مسجد کوفه می‌نویسد:

قال: فصعد ابن زياد المنبر فحمد اللّه وأثنى عليه وقال في بعض كلامه: الحمد للّه الذي أظهر الحق وأهله ونصر أمير المؤمنين وأشياعه وقتل الكذّاب ابن الكذّاب.

قال: فما زاد على هذا الكلام شيئاً ووقف، فقام إليه عبد اللّه بن عفيف الأزدي رحمه اللّه، وكان من خيار الشيعة وكان أفضلهم وكان قد ذهبت عينه اليسرى في يوم الجمل والأخرى في يوم صفين وكان لا يفارق المسجد الأعظم يصلي فيه إلى الليل ثمّ ينصرف إلى منزله، فلمّا سمع مقالة ابن زياد وثب قائماً، ثمّ قال: يا ابن مرجانة، الكذّاب ابن الكذّاب أنت وأبوك ومن استعملك وأبوه، يا عدو اللّه، أتقتلون أبناء النبيين وتتكلمون بهذا الكلام على منابر المؤمنين؟! قال: فغضب ابن زياد، ثمّ قال: من المتكلّم؟ فقال: أنا المتكلّم يا عدو اللّه، أتقتل الذرية الطاهرة التي قد أذهب اللّه عنها الرجس في كتابه وتزعم أنّك على دين الإسلام؟! وا عوناه، أين أولاد المهاجرين والأنصار لا ينتقمون من طاغيتك اللعين ابن اللعين على لسان محمّد نبي ربّ العالمين؟! قال: فازداد غضباً عدو اللّه حتّى انتفخت أوداجه، ثمّ قال: عليّ به، قال: فتبادرت إليه الجلاوزة من كل ناحية ليأخذوه، فقامت الأشراف من الأزد من بني عمّه فخلّصوه من أيدي الجلاوزة وأخرجوه من باب المسجد فانطلقوا به إلى منزله.

ونزل ابن زياد عن المنبر ودخل القصر، ودخل عليه أشراف الناس، فقال: أرأيتم ما صنع هؤلاء القوم؟! فقالوا: قد رأينا أصلح اللّه الأمير إنّما الأزد فعلت ذلك، فشدّ يديك بساداتهم، فهم الذين استنقذوه من يدك حتّى صار إلى منزله، قال: فأرسل ابن زياد إلى عبد الرحمن بن مخنف الأزدي فأخذه وأخذ معه جماعة من الأزد فحبسهم، وقال: واللّه لا خرجتم من يدي أو تأتوني بعبد اللّه بن عفيف.

قال: ثمّ دعا ابن زياد لعمرو بن الحجاج الزبيدي ومحمّد بن الأشعث وشبث بن الربعي وجماعة من أصحابه وقال لهم: اذهبوا إلى هذا الأعمى، أعمى الأزد الذي قد أعمى اللّه قلبه كما أعمى عينيه، ائتوني به، قال: فانطلقت رسل عبيد اللّه بن زياد إلى عبد اللّه بن عفيف، وبلغ ذلك الأزد فاجتمعوا، واجتمع معهم أيضاً قبائل اليمن ليمنعوا عن صاحبهم عبد اللّه بن عفيف. وبلغ ذلك ابن زياد فجمع قبائل مضر وضمّهم إلى محمّد بن الأشعث، وأمره بقتال القوم.

قال: فأقبلت قبائل مضر نحو اليمن ودنت منهم اليمن، فاقتتلوا قتالاً شديداً، فبلغ ذلك ابن زياد فأرسل إلى أصحابه يؤنّبهم، فأرسل إليه عمرو بن الحجاج يخبره باجتماع اليمن عليهم، قال: وبعث إليه شبث بن الربعي: أيّها الأمير، إنّك قد بعثتنا إلى أسود الآجام فلا تعجل، قال: واشتدّ قتال القوم حتّى قتل جماعة منهم من العرب، قال: ودخل أصحاب ابن زياد إلى دار ابن عفيف فكسروا الباب واقتحموا عليه، فصاحت به ابنته: يا أبت، أتاك القوم من حيث لا تحتسب، فقال: لا عليك يا ابنتي، ناوليني السيف، قال: فناولته فأخذه وجعل يذبّ عن نفسه وهو يقول:

أنا ابن ذي الفضل العفيف الطاهر

 

عفيف شيخي وابن أم عامر

كم دارع من جمعهم وحاسر

 

وبطل جندلته مغادر

 قال: وجعلت ابنته تقول: يا ليتني كنت رجلاً فأقاتل بين يديك اليوم هؤلاء الفجرة قاتلي العترة البررة، قال: وجعل القوم يدورون عليه من خلفه وعن يمينه وعن شماله وهو يذبّ عن نفسه بسيفه، وليس يقدر أحد أن يتقدّم إليه، قال: وتكاثروا عليه من كل ناحية حتّى أخذوه، فقال جندب بن عبد اللّه الأزدي: (ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ)، أخذوا واللّه عبد اللّه بن عفيف، فقبح واللّه العيش من بعده.

قال: ثمّ أتي به حتّى أدخل على عبيد اللّه بن زياد، فلمّا رآه قال: الحمد للّه الذي أخزاك، فقال له عبد اللّه بن عفيف: يا عدو اللّه، بهذا أخزاني؟! واللّه لو فرّج اللّه عن بصري لضاق عليك موردي ومصدري، قال: فقال ابن زياد: يا عدو نفسه، ما تقول في عثمان بن عفان (رض)؟ فقال: يا بن عبد بني علاج، يا بن مرجانة وسمية، ما أنت وعثمان بن عفان؟! عثمان أساء أم أحسن، وأصلح أم أفسد، اللّه تبارك وتعالى ولي خلقه يقضي بين خلقه وبين عثمان بن عفان بالعدل والحق، ولكن سلني عن أبيك وعن يزيد وأبيه، فقال ابن زياد: واللّه لا سألتك عن شيء أو تذوق الموت، فقال عبد اللّه بن عفيف: الحمد للّه ربّ العالمين، أما إنّي كنت أسأل ربّي عزّ وجلّ أن يرزقني الشهادة، والآن فالحمد للّه الذي رزقني إياها بعد الإياس منها، وعرّفني الإجابة منه لي في قديم دعائي، فقال ابن زياد: اضربوا عنقه، فضربت رقبته وصلب ـ رحمة اللّه عليه ـ.[861]

راوی گفت: ابن زیاد، از منبر بالا رفت و خدا را حمد و ثنا گفت و در میان سخنش گفت: ستایش، خدایی را که حق و اهلش را چیره کرد و امیر مؤمنان و پیروانش را یاری داد و دروغ‌گو پسر دروغ‌گو را کشت!

او دیگر چیزی بر این سخن نیفزود و توقّف کرد. عبدالله بن عفیف اَزْدی ـ که خدا، رحمتش کند ـ برخاست. او ـ که از برگزیدگان شیعه و برترینِ آن‌ها بود و چشم چپش را در جنگ جَمَل و چشم دیگرش را در پیکار صفین از دست داده بود و از مسجد اعظمِ کوفه جدا نمی‌شد و [روز را] تا شب در آن، نماز می‌خواند و سپس به منزلش می‌رفت ـ، هنگامی که سخن ابن زیاد را شنید، از جا برجست و سپس گفت: ای پسر مرجانه! دروغ‌گو پسر دروغ‌گو، تو و پدرت هستید و هر کس که تو را به کار گماشت و نیز پدرش. ای دشمن خدا! آیا فرزندان پیامبران را می‌کشید و این سخن را بر منبرهای مؤمنان می‌گویید؟!

ابن زیاد، خشمگین شد و سپس گفت: چه کسی سخن می‌گوید؟

گفت: من سخن می‌گویم، ای دشمن خدا! آیا نسل پاکی را که خداوند، آلودگی را از آنان در کتابش زُدوده است، می‌کشی و ادّعای مسلمانی می‌کنی؟ یاریگران، کجایند؟! فرزندان مهاجر و انصار کجایند تا از طاغوت تو، آن ملعونِ فرزند ملعون، آن لعنت شدگان بر زبان محمد، پیام‌آور پروردگار جهانیان، انتقام گیرند؟

خشم دشمن خدا، چنان شدّت گرفت که رگ‌هایش برآمد. آنگاه گفت: او را برایم بیاورید.

پاسبانان، از هر سو به سوی او شتافتند تا دستگیرش کنند که بزرگان خویشاوندش از قبیله اَزْد برخاستند و او را از دستان پاسبانان، رها کردند و او را از درِ مسجد، بیرون آوردند و به سوی خانه‌اش بردند.

ابن زیاد، از منبر، پایین آمد و به درون کاخ [حکومتی] رفت و بزرگان به نزد او آمدند. گفت: آیا دیدید این قوم، چه کردند؟!

گفتند: دیدیم. خداوند، کار امیر را به سامان آوَرَد! تنها قبیله اَزْد بودند که چنین کردند. بر بزرگانشان، سخت بگیر؛ چرا که آنان، او را از دستت نجات دادند و به خانه‌اش بردند.

ابن زیاد، دنبال عبد الرحمان بن مِخنَف اَزْدی فرستاد و او را به همراه گروهی از اَزْدیان، دستگیر و بازداشت کرد و گفت: به خدا سوگند، از دستم بیرون نمی‌روید، مگر آن‌که عبدالله بن عفیف را برایم بیاورید.

سپس ابن زیاد، عمرو بن حَجّاج زُبَیدی، محمد بن اشعث، شَبَث بن رِبعی و گروهی از یارانش را فرستاد و به آنان گفت: به سوی این نابینا بروید و این نابینایی را که خدا، دلش را نیز مانند چشمانش کور کرده، برایم بیاورید.

گروهی که عبیدالله بن زیاد فرستاده بود، به سوی عبدالله بن عفیف آمدند و خبر آن به اَزْد رسید. گِرد هم آمدند و قبیله‌های یمن هم با آنان، گِرد آمدند تا از یارشان، عبدالله بن عفیف، دفاع کنند. خبر آن به ابن زیاد رسید و او نیز قبیله‌های مُضَر را گِرد آورد و محمد بن اشعث را همراه آنان کرد و به او فرمان جنگ با آنان را داد.

قبیله‌های مُضَر به قبیله‌های یمنی روی آوردند و قبیله‌های یمنی به آنان، نزدیک شدند و جنگ سختی درگرفت. خبر آن، به ابن زیاد رسید. او پیکی به سوی یارانش فرستاد و آنان را سرزنش کرد. عمرو بن حَجّاج، خبر گِرد هم آمدن یمنیان در برابر ایشان را برای ابن زیاد فرستاد و شبث بن رِبعی به سوی او پیغام فرستاد که: ای امیر! تو ما را به سوی شیرانِ بیشه فرستاده‌ای. عجله نکن.

نبرد آن دو گروه، بالا گرفت تا آنجا که گروهی از عرب، در آن میان، کشته شدند.

یاران ابن زیاد به خانه ابن عفیف رسیدند و در را شکستند و بر او هجوم آوردند. دخترش فریاد کشید: ای پدر! دشمن از جایی که خیال نمی‌کردی، آمد.

گفت: نگران نباش، دخترم! شمشیر را به من بده.

او شمشیر را به پدرش داد و او گرفت و به دفاع از خودش پرداخت و چنین رَجَز می‌خواند:

من پسر فضیلت‌مند عفیف و طاهرم، عفیف، پدر من است و پسر اُمّ عامر.

بسی زره پوشیده‌ام و کلاه‌خود بر سر گذاشته‌ام و نیز قهرمانانی را از آنان بر خاک افکنده‌ام و رهایشان کرده‌ام.

دخترش چنین می‌گفت: کاش مردی بودم و امروز، پیشِ رویت در برابر این تبهکاران و قاتلان خاندان پاک پیامبر می‌جنگیدم!

آن گروه، ابن عفیف را از پشت و راست و چپش در میان گرفتند و او هم با شمشیرش از خودش دفاع می‌کرد و کسی را یارای پیش آمدن به سوی او نبود.

از هر سو بر او [حمله کردند و] غلبه یافتند تا آن‌که او را گرفتند و جُندَب بن عبدالله اَزْدی گفت: ما از خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم! به خدا سوگند، عبدالله بن عفیف را گرفتند. به خدا سوگند، زندگی پس از او، ننگین است!

سپس او را آوردند و بر عبیدالله بن زیاد، وارد نمودند. [عبیدالله] چون او را دید، گفت: ستایش، خدایی را که تو را رسوا کرد!

عبدالله بن عفیف به او گفت: ای دشمن خدا! آیا با این کار، رسوایم کرد؟ به خدا سوگند، اگر خدا چشمم را می‌گشود، ورودت بر من و بیرون رفتنت، سخت می‌شد.

ابن زیاد گفت: ای دشمن خودت! دربارۀ عثمان بن عفّان، چه می‌گویی؟

گفت: ای پسرِ بنده بنی عِلاج! ای پسر مرجانه و سمیه! تو را با عثمان بن عفّان، چه کار؟ عثمان، خوب یا بد، صالح یا فاسد، خدای ـ تبارک و تعالی ـ ولی آفریده‌های خود است و میان خَلقش و عثمان بن عفّان، به حق و عدالت، داوری می‌کند؛ امّا از من دربارۀ پدرت بپرس و نیز دربارۀ یزید و پدرش.

ابن زیاد گفت: به خدا سوگند، از تو چیزی نمی‌پرسم تا این‌که مرگ را بچشی.

عبدالله بن عفیف گفت: ستایش، ویژه پروردگار جهانیان است. هان که من سال‌ها از پروردگارم، طلب شهادت می‌کردم و به حمد خدا، اکنون پس از مأیوس شدن از آن، روزی‌ام کرد و اجابت یکی از قدیمی‌ترین دعاهایم را به من نشان داد!

ابن زیاد گفت: گردنش را بزنید.

گردنش را زدند و به دارش آویختند. رحمت خدا بر او باد!

5. عمر بن سعد و لشکریانش

خوارزمی حنفی می‌نویسد:

فَتَقَدَّمَ الْحُسَيْنُ% حَتَّى وَقَفَ قُبَالَةَ الْقَوْمِ، وَجَعَلَ يَنْظُرُ إِلَى صُفُوفِهِمْ كَأَنَّهَا السَّيْلُ، وَنَظَرَ إِلَى ابْنِ سَعْدٍ وَاقِفاً فِي صَنَادِيدِ الْكُوفَةِ، فَقَالَ: «... فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا، وَبِئْسَ الْعَبِيدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ، وَآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحِفْتُمْ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِيمِ، فَتَبّاً لَكُمْ وَمَا تُرِيدُونَ، إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ، فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».[862]

حسین% جلو آمده و روبروی دشمن ایستاد. به صف‌های انبوه سیل‌آسای آنان و نیز به ابن سعد که میان بزرگان کوفه ایستاده بود نگریست و فرمود: ... پس خوب پروردگاری است پروردگار ما و بد بنده‌ای هستید شما. اقرار به اطاعت کرده و به رسول خدا- ایمان آورده ولی متعرض ذریۀ او شده و قصد کشتن او را دارید. شیطان بر شما مسلط شده و یاد خدای بزرگ را از شما گرفته پس وای بر شما به آنچه قصد کرده‌اید. ما همه برای خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم. آنان قومی هستند که بعد از ایمانشان کافر شده‌اند پس قوم ظالمان از رحمت خدا دور باشند.

از جملۀ «هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ» استفاده می‌شود لشکر عمر بن سعد با قصد کشتن امام خود و خروج بر او مرتد و کافر شده‌اند.

و نیز ابن شهرآشوب می‌نویسد:

رَوَى أَبُو مِخْنَفٍ عَنِ الشَّعْبِيِّ أَنَّهُ صُلِبَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بِالصَّيَارِفِ فِي الْكُوفَةِ، فَتَنَحْنَحَ الرَّأْسُ، وَقَرَأَ سُورَةَ الْكَهْفِ إِلَى قَوْلِهِ: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ)[863]، فَلَمْ يَزِدْهُمُ ذَلِكَ إِلَّا ضَلَالاً.

وَفِي أَثَرٍ: أَنَّهُمْ لَمَّا صَلَبُوا رَأْسَهُ عَلَى الشَّجَرَةِ سُمِعَ مِنْهُ: (ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ)[864]، وَسُمِعَ أَيْضاً صَوْتُهُ بِدِمَشْقَ يَقُولُ: (ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ)[865]، وَسُمِعَ أَيْضاً يَقْرَأُ: (ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ)[866]، فَقَالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ: أَمْرُكَ أَعْجَبُ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ.[867]

ابومخنف از شعبی نقل می‌کند که سر مبارک امام% را در بازار صرافان کوفه بر نی داشتند که [شنیده شد]: آن سر، صدا صاف کرد و سورۀ مبارکه کهف را تا آیه شریفه: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ) تلاوت فرمود و این واقعه شگفت جز بر گمراهی آنان نیفزود.

در نقل دیگری آمده است: آنان چون سر مبارک امام% را بر درخت آویختند، از او شنیده شد که: «و آنان که ظلم کنند به زودی خواهند دانست که به چه کیفرگاهی برمی‌گردند». نیز در دمشق شنیدند که می‌گوید: «هیچ نیرویی جز از خدا نیست» و نیز شنیدند که تلاوت می‌کند: (ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ). زید بن ارقم گفت: کار تو شگفت‌تر است ای فرزند رسول خدا-!

از استشهاد حضرت به این آیۀ از سورۀ کهف به دست می‌آید لشکر عمر بن سعد و خروج کنندگان بر امام معصوم% کافر به پروردگارند.

ابوالفرج اصفهانی می‌نویسد:

قَالَ: وَحَمَلَ شِمْرٌ ـ لَعَنَهُ اللَّهُ ـ عَلَى عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ، فَجَاءَ إِلَى فُسْطَاطِهِ لِيَنْهَبَهُ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: وَيْلَكُمْ، إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي الدُّنْيَا، فَرَحْلِي لَكُمْ عَنْ سَاعَةٍ مُبَاحٌ، قَالَ: فَاسْتَحْيَا وَرَجَعَ.[868]

راوی گوید: شمر ـ که خدا، لعنتش کند ـ، به لشکر حسین%، حمله کرد و به سوی خیمه‌اش رفت تا آن را غارت کند. حسین% به او فرمود: «وای بر شما! اگر دین ندارید، دست‌کم در دنیایتان، آزاده باشید. خیمه‌ام، به زودی [پس از مرگم] برایتان مُباح خواهد شد». شمر، خجالت کشید و بازگشت.

از جملۀ «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ...» که خطاب به لشکر عمر بن سعد است به دست می‌آید آنان از آن جهت که اموال امام معصوم% را غارت کرده و بر او خروج کرده‌اند بی‌دین شده‌اند.

امام رضا% از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

إِنَّ قَاتِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ' فِي تَابُوتٍ مِنْ نَارٍ، عَلَيْهِ نِصْفُ عَذَابِ أَهْلِ الدُّنْيَا، وَقَدْ شُدَّتْ يَدَاهُ وَرِجْلَاهُ بِسَلَاسِلَ مِنْ نَارٍ مُنَكَّسٌ فِي النَّارِ حَتَّى يَقَعَ فِي قَعْرِ جَهَنَّمَ، وَلَهُ رِيحٌ يَتَعَوَّذُ أَهْلُ النَّارِ إِلَى رَبِّهِمْ مِنْ شِدَّةِ نَتْنِهِ، وَهُوَ فِيهَا خَالِدٌ، ذَائِقُ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ، مَعَ جَمِيعِ مَنْ شَايَعَ عَلَى قَتْلِهِ، كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَلَيْهِمُ الْجُلُودَ حَتَّى يَذُوقُوا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ، لا يُفَتَّرُ عَنْهُمْ سَاعَةً وَيُسْقَوْنَ مِنْ حَمِيمِ جَهَنَّمَ، فَالْوَيْلُ لَهُمْ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ تَعَالَى فِي النَّارِ.[869]

به راستی که قاتل حسین بن علی' در تابوتی آتشین خواهد بود و نیمی از عذاب همۀ اهل دنیا بر اوست، در حالی که پا و دست‌هایش را با زنجیرهایی گداخته از آتش به هم بسته‌اند و واژگون در دوزخ معلّق می‌رود تا به قعر جهنّم رسد و دارای بوی گند و ناراحت‌کننده‌ای است که همه دوزخیان از شدّت بوی تعفّن او به خدایشان پناه می‌جویند و وی در آن همیشه ماندنی است و از عذاب دردناک آن چشنده با همه آن کسان که با او در کشتن حسین% همکاری کردند و هر آنچه پوستشان بسوزد خداوند از نو برآورد تا این‌که مرتّب آن شکنجه و آزار پردرد را بچشند و آنی ایشان را رها نکند و چون اظهار تشنگی کنند از حمیم، (که گنداب جهنّم است) بر حلقشان ریزند، پس وای بر ایشان از عذاب [خداوند متعال در] آتش.


 

 

ز) امکان کفر بعد از ایمان

در علم کلام اسلامی این بحث مطرح است که آیا امکان کفر بعد از ایمان وجود دارد؟ از روایات حضرت سید الشهداء% امکان آن استفاده می‌شود.

خوارزمی حنفی می‌نویسد:

فَتَقَدَّمَ الْحُسَيْنُ% حَتَّى وَقَفَ قُبَالَةَ الْقَوْمِ، وَجَعَلَ يَنْظُرُ إِلَى صُفُوفِهِمْ كَأَنَّهَا السَّيْلُ، وَنَظَرَ إِلَى ابْنِ سَعْدٍ وَاقِفاً فِي صَنَادِيدِ الْكُوفَةِ، فَقَالَ: «... فَنِعْمَ الرَّبُّ رَبُّنَا، وَبِئْسَ الْعَبِيدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ، وَآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ، ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحِفْتُمْ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدْ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِيمِ، فَتَبّاً لَكُمْ وَمَا تُرِيدُونَ، إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ، فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ».[870]

حسین% جلو آمده و روبروی دشمن ایستاد. به صف‌های انبوه سیل‌آسای آنان و نیز به ابن سعد که میان بزرگان کوفه ایستاده بود نگریست و فرمود: ... پس خوب پروردگاری است پروردگار ما و بد بنده‌ای هستید شما. اقرار به اطاعت کرده و به رسول خدا- ایمان آورده ولی متعرض ذریۀ او شده و قصد کشتن او را دارید. شیطان بر شما مسلط شده و یاد خدای بزرگ را از شما گرفته پس وای بر شما به آنچه قصد کرده‌اید. ما همه برای خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم. آنان قومی هستند که بعد از ایمانشان کافر شده‌اند پس قوم ظالمان از رحمت خدا دور باشند.

از جملۀ «هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ» به دست می‌آید امکان کفر بعد از ایمان وجود دارد.

از محمد بن داود بن عقبه نقل شده که گفت:

كَانَ لَنَا جَارٌ يُعْرَفُ بِعَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ: كُنْتُ أَزُورُ الْحُسَيْنَ% فِي كُلِّ شَهْرٍ، قَالَ: ثُمَّ عَلَتْ سِنِّي وَضَعُفَ جِسْمِي وَانْقَطَعَتْ عَنْهُ مُدَّةٌ، ثُمَّ وَقَعَ إِلَيَّ أَنَّهَا آخِرُ سِنِي عُمُرِي، فَحَمَلْتُ عَلَى نَفْسِي وَخَرَجْتُ مَاشِياً، فَوَصَلْتُ فِي أَيَّامٍ، فَسَلَّمْتُ وَصَلَّيْتُ رَكْعَتَيِ الزِّيَارَةِ وَنِمْتُ، فَرَأَيْتُ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَدْ خَرَجَ مِنَ الْقَبْرِ، فَقَالَ لِي: «يَا عَلِيُّ، لِمَ جَفَوْتَنِي وَكُنْتَ بِي بَرّاً؟!» فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي، ضَعُفَ جِسْمِي وَقَصُرَتْ خُطَايَ، وَوَقَعَ لِي أَنَّهَا آخِرُ سِنِي عُمُرِي فَأَتَيْتُكَ فِي أَيَّامٍ، وَقَدْ رُوِيَ عَنْكَ شَيْءٌ أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَهُ مِنْكَ، فَقَالَ: «قُلْ»، قَالَ: قُلْتُ: رُوِيَ عَنْكَ: «مَنْ زَارَنِي فِي حَيَاتِهِ زُرْتُهُ بَعْدَ وَفَاتِهِ»؟ قَالَ: «نَعَمْ»، قُلْتُ: فَأَرْوِيهِ عَنْكَ: «مَنْ زَارَنِي فِي حَيَاتِهِ زُرْتُهُ بَعْدَ وَفَاتِهِ»؟ قَالَ: «نَعَمْ، ارْوِ عَنِّي: مَنْ زَارَنِي فِي حَيَاتِهِ زُرْتُهُ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَإِنْ وَجَدْتُهُ فِي النَّارِ أَخْرَجْتُهُ».[871]

همسایه‌ای داشتیم معروف به علی بن محمد، ایشان برایم گفت: من هرماه به زیارت حسین% می‌رفتم تا این‌که سن من بالا رفته و نیروی جسمی‌ام ضعیف شد و چند وقتی زیارت را ترک کردم، پس از مدتی به قصد زیارت پیاده حرکت کردم، پس از چند روز به کربلا رسیدم و به زیارت امام حسین% نائل شدم و سلام داده، دو رکعت نماز بجا آوردم و حسین% را دیدم که از قبرش بیرون آمده و به من فرمود: ای علی چرا به من جفا کردی با این‌که نسبت به من خوبی و نیکی می‌کردی؟ عرض کردم: ای سرورم! بدنم ضعیف شده و توانایی خود را از دست داده‌ام و توان آمدن ندارم و فهمیده‌ام آخر عمر من است و با آن حالی که داشتم این چند روز راه را به زیارت آمده‌ام و روایتی از شما شنیده‌ام، دوست داشتم آن را از خود شما بشنوم. حضرت فرمود: آن روایت را بگو. گفتم: چنین نقل شده: «هر که مرا در حال حیاتش زیارت کند من هم بعد از وفاتش او را زیارت می‌کنم». حضرت فرمود: آری. گفتم: آیا این حدیث را از شما روایت کنم؟ حضرت فرمود: آری، هر که مرا در حال حیاتش زیارت کند من هم بعد از وفاتش او را زیارت می‌کنم، حتی اگر او را در آتش ببینم نجاتش خواهم داد.

از جملۀ «وَإِنْ وَجَدْتُهُ فِي النَّارِ أَخْرَجْتُهُ» ضمناً به دست می‌آید امکان جهنمی شدن مسلمان وجود دارد.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮐ ﮑ ﮒ ﮓﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ).[872]

و همه شما [بدون استثنا] وارد جهنم می‌شوید؛ این امری است حتمی و قطعی بر پروردگارت! سپس آن‌ها را که تقوا پیشه کردند از آن رهایی می‌بخشیم؛ و ظالمان را ـ در حالی که [از ضعف و ذلت] به زانو درآمده‌اند ـ در آن رها می‌سازیم.

 

 

ح) از عقاید کفرآمیز

در احادیث نقل شدۀ از حضرت سید الشهداء% به عقاید کفرآمیز مسیحیان اشاره شده است.

سید بن طاووس می‌نویسد:

... فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ حَمْلَةً وَحَمْلَةً حَتَّى قُتِلَ مِنْ أَصْحَابِ الْحُسَيْنِ% جَمَاعَةٌ.

قَالَ: فَعِنْدَهَا ضَرَبَ الْحُسَيْنُ% بِيَدِهِ إِلَى لِحْيَتِهِ وَجَعَلَ يَقُولُ: اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً، وَاشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى النَّصَارَى إِذْ جَعَلُوهُ ثَالِثَ ثَلَاثَةٍ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى الْمَجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دُونَهُ، وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلَى قَوْمٍ اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلَى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ، أَمَا وَاللَّهِ لَا أُجِيبُهُمْ إِلَى شَيْءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ وَأَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمِي.[873]

... ساعتی از روز درگیر شده، حمله‌های پی‌درپی رخ داد تا جماعتی از اصحاب امام% به شهادت رسیدند.

در این هنگام امام% دست بر محاسن گذاشته و می‌فرمود: «خشم خدا بر یهود سخت شد، چون برای او فرزند گرفتند و خشم خدا بر مسیحیان سخت شد چون خدا را سومین سه تا قرار دادند و خشم خدا بر مجوس سخت شد چون به جای خدا آفتاب و ماه را پرستیدند و نیز خشم خدا بر [این] قومی که به کشتن فرزند دخت پیامبر- خود هماهنگ شده‌اند سخت شد. هان! به خدا سوگند آرزوی ایشان را بر دلشان می‌نهم تا آغشته به خونم، خدا را دیدار کنم».

از جملۀ «وَاشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى النَّصَارَى...» استفاده می‌شود از این‌که مسیحیان خدای سبحان را در عرض اَب و ابن قرار داده‌اند مورد اوج خشم او قرار گرفته‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤﮥ ﮦ ﮧ ﮨﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯﮰ ﮱ ﯓﯔ ﯕ ﯖ).[874]

یهود گفتند: عزیر پسر خداست؛ و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست. این سخنی است که با زبان خود می‌گویند که همانند گفتار کافران پیشین است. خداوند آنان را بکشد چگونه از حق انحراف می‌یابند.

و نیز می‌فرماید:

(ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ).[875]

آن‌ها که گفتند: خداوند یکی از سه خداست [نیز] به یقین کافر شدند و معبودی جز معبود یگانه نیست و اگر از آنچه می‌گویند دست برندارند عذاب دردناکی به کافران آن‌ها [که روی این عقیده ایستادگی کنند] خواهد رسید.

یکی از اعتقادات مسیحیان دربارۀ خداوند و مبدأ عالم که همانند توحید در اسلام، سرّ اوّل در عقیده مسیحیت به حساب می‌آید، مسئلۀ تثلیث و سه‌گانه پرستی است.

توماس میشل در کتاب «کلام مسیحی» می‌نویسد:

کلمۀ «سه‌گانه» هرگز در کتاب مقدس وارد نشده است و نخستین کاربرد شناخته شدۀ آن در تاریخ مسیحیت به تِئوفیل انطاکی در سال 180 میلادی بازمی‌گردد. البته ریشه‌های مفهوم سه‌گانگی در عهد جدید احساس می‌شود و عبارت اعطای حقّ تعمید در پایان انجیل متّی، آن را صریحاً بیان کرده است: «ایشان را به اسم اَب و اِبن و روح القدس تعمید دهید».[876]

در انجیل یوحنا (فصل 10، آیۀ 30) می‌خوانیم:

من و پدرم خدا یک هستیم.

توماس میشل می‌نویسد:

به نظر سنت مسیحی و کتاب‌های مقدس، روح القدس جبرئیل فرشته خدا و آفریده‌ای از آفریدگان و جدای از خدا نیست. به عقیدۀ مسیحیان، وی خود خداست که در قلوب مردم و جهان زیست می‌کند و به عمل اشتغال دارد. وی وجود توانا و فعال خدا در جهان است و عیسی به وسیلۀ همین روح القدس در شکم مادر قرار گرفت...[877]

او همچنین می‌نویسد:

نخستین شوراهای کلیسایی که در نیقیه، اَفَسُس، کالسِدون (خلقیدونیه) و قسطنطنیه تشکیل شد، اعلام کردند که خدا یکتا، ولی دارای سه اقنوم است. کلمه اقنوم از ریشۀ یونانی و به معنای «راه وجود» است. بر این اساسی، اقانیم سه‌گانه سه راه یا سه حالت برای وجود خدا و عمل اوست.[878]

اشکالات عقیدۀ تثلیث

در مورد عقیدۀ به تثلیث اشکالاتی وجود دارد که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

اشکال اول

در مورد تثلیث سه احتمال وجود دارد:

1. وحدت حقیقی و کثرت اعتباری؛ که این احتمال اشکالی ندارد، ولی چنین احتمالی را مسیحیان قائل نیستند.

2. کثرت حقیقی و وحدت اعتباری؛ این احتمال قطعاً مستلزم شرک است.

3. هم کثرت حقیقی و هم وحدت حقیقی؛ که این صورت مستلزم تناقض است؛ زیرا معنای وحدت و کثرت دو معنای مختلف و متباین است و جمع بین این دو مفهوم در مصداق واحد، با ملاحظۀ شرایط تناقض، مستلزم تناقض است.

علامه طباطبایی می‌گوید:

اشکال مذهب مسیحیان در این است که در عین آن‌که خداوند را یگانه می‌دانند اصل قدیم را سه‌تا می‌دانند؛ و جمع بین وحدت حقیقیه و کثرت حقیقیه اگر جنس وحدت و کثرت یکی باشد از محالات است. مثلاً هر دو قسم از وحدت، شخصیه یا نوعیه و یا جنسیه باشد و برای هریک مثالی می‌آوریم: امّا برای وحدت شخصیه.

مثل آن‌که بگوییم زید یکی است و در عین حال سه است؛ و یا زید و عمرو و بکر در این حالت که حقیقتاً سه فرد از افراد انسان هستند یکی هستند و حقیقتاً وجود واحد دارند و تشخّص واحد دارند.

و امّا برای وحدت نوعیه مثل آن‌که بگوییم ماهیت انسان در عین این‌که یک نوع است سه نوع است و مثلاً هم انسان است و هم فرس است و هم گوسفند است؛ و یا ماهیت انسان و فرس و گوسفند در عین آن‌که حقیقتاً سه‌تا هستند حقیقتاً یکی باشند.

و امّا برای وحدت جنسیه مثل آن‌که بگوییم ماهیت حیوان در عین آن‌که یک جنس است سه جنس است مثلاً هم حیوان است؛ و هم درخت است و هم سنگ؛ و یا ماهیت حیوان و درخت و سنگ در عین تعدّد واحد بوده باشند؛ این‌ها از محالات است.

امّا جمع بین وحدت جنسیه و یا نوعیه و بین کثرت شخصیه؛ مثل جمع بین وحدت حیوان و یا انسان و بین افراد آن‌ها از زید و عمر و بکر اشکال ندارد همچنان که جمع بین وحدت جنسیه و کثرت نوعیه مثل جمع بین وحدت حیوان و کثرت انواع آن از مرغ و کبوتر و اسب و گوسفند اشکال ندارد.

از این‌ها گذشته اگر در جمع بین وحدت شخصیه و کثرت شخصیه، یکی حقیقی و دیگری اعتباری باشد آن نیز اشکال ندارد؛ مثل آن‌که بگوییم: زید با آن‌که شخص واحدی است حقیقتاً مرکب از چندین جزء است؛ و بدن او را به اعتباراتی تقسیم کنیم؛ در این صورت این تقسیم و حصول کثرت بر اساس اعتبار بوده نه واقعیت و مستلزم محذوری نخواهد بود و یا آن‌که مثلاً بگوییم: زید و عمر و بکر با آن‌که حقیقتاً سه‌تا هستند، به اعتبار آن‌که برادر هستند، یا شریک هستند، یا اهل یک شهر واحد هستند، این وحدت نیز اعتباری است.

امّا دربارۀ گفتار مسیحیان، آنان قائل به کثرت حقیقیه هستند و تثلیث و اقانیم ثلاثه از اصول اعتقادیه آنان است و در این صورت اگر بگویند خداوند یگانه وحدتش وحدت اعتباری است، این در حقیقت نفی وحدت است؛ و اصل توحید را یک‌باره مردود دانسته‌اند؛ و اگر بگویند وحدتش وحدت حقیقی است؛ در این صورت جمع بین وحدت و کثرت حقیقیه شخصیه لازم می‌آید؛ و این از محالات است.

و ظاهراً نصارا به همین عقیده مشی می‌کنند؛ و اقانیم ثلاثه را صفات و تجلیات خدا که غیر از موصوف و ذات خدا نیست می‌دانند و می‌گویند: سه اقنوم داریم: اقنوم وجود و اقنوم علم و اقنوم حیات؛ اقنوم علم همان کلمه مسیح و اقنوم حیات روح است؛ و در این قسم فرضیه تثلیث، اشکال استحاله را به دنبال دارد؛ و البتّه این در صورتی است که اقانیم یعنی تجلیات و ظهورات خدا عینیت با ذات خدا داشته باشد.

و به بیان دیگر اگر اِبن و اَب بگوییم، اثبات عدد کرده‌ایم ضرورتاً؛ و این تعدّد، غیر از کثرت حقیقیه چیزی نیست؛ حال اگر یک وحدت نوعیه بین آب و این مانند آب و این از افراد انسان فرض کنیم که آن‌ها در حقیقت انسانیت واحد باشند و از نقطه نظر افراد انسان کثیر باشند دیگر نمی‌توانیم خدای را یگانه فرض کنیم؛ و آن کثرت عددی مانع از یگانگی خدا می‌گردد.

زیرا در فرض وحدت و یگانگی خداوند، تمام ماسوی و از جمله همین ابن و پسر مفروض، غیر از خدا به حساب می‌آیند و مملوک و نیازمند به خدا شمرده می‌شوند پس این پسر فرض شده دیگر إله (خدا) نخواهد بود.

و این استدلال همان بیانی است که خداوند می‌فرماید: (ﭰ ﭱ ﭲﭳ ﭴ ﭵ ﭶﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉﮊ ﮋ ﮌ ﮍ).[879]

باری آن اشکال که بر نصارا وارد است و از آن مفری نیست همان است که سه اصل را مستقل می‌دانند؛ این است که با وحدت سازش ندارد.[880]

اشکال دوم

این سه اقنوم و سه خدایی که در تعبیرات آنان آمده و برای هر کدام اثری خاص قائل‌اند، یا سه موجود مستقل‌اند که این شرک واحدی در الوهیت و عبودیت است؛ و اگر این سه نفر در حقیقت سه جهت از وجود واجب است که هر جهت، انجام دهنده کاری هستند که این شرک احدی در الوهیت و اعتقاد به ترکیب خارجی و حقیقی در ذات واجب الوجود لازم می‌آید که هر دو صورت آن محال و باطل است.

اشکال سوم

قرآن کریم در مواضع متعدّد، مسیحیان را به جهت اعتقاد به تثلیث و سه‌گانه پرستی مذمّت شدید کرده و آن‌ها را به کفر نسبت داده است:

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪﭫ ﭬ ﭭ ﭮﭯ ﭰ ﭱ ﭲﭳ ﭴ ﭵ ﭶﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉﮊ ﮋ ﮌ ﮍ).[881]

ای اهل کتاب! در دین خود، غلو نکنید و دربارۀ خدا، غیر از حقّ نگویید. مسیح، عیسی بن مریم فقط فرستاده خدا و کلمه اوست که او را به مریم القا نمود و روحی از طرف او بود؛ بنابراین، به خدا و پیامبران او، ایمان بیاورید و نگویید: [خداوند] سه‌گانه است. [از این سخن] خودداری کنید که برای شما بهتر است. خدا، تنها معبود یگانه است؛ او منزّه است که فرزندی داشته باشد [بلکه] از آن اوست آنچه در آسمان‌ها و در زمین است و برای تدبیر و سرپرستی آن‌ها خداوند کافی است.

قرآن کریم در این آیه به طرق مختلف از تثلیث نهی کرده است:

1. نهی از غلو (ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ).

2. نسبت حق دادن به خدا (ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ).

3. مسیح عیسی بن مریم% رسول خدا است نه خدا (ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ).

4. مسیح% مخلوق خدا است (ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ).

5. نهی صریح از تثلیث (ﭰ ﭱ ﭲ).

6. امر به دست برداشتن از تثلیث ().

7. توحید به صلاح شماست (ﭵ ﭶ).

8. تصریح به خدای یگانه (ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ).

9. تنزیه خداوند ().

10. انکار فرزند خدا بودن حضرت مسیح (ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ).

11. کسی که آسمان‌ها و زمین برای اوست، احتیاج به فرزند ندارد (ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ).

12. اگر شما این مطالب را قبول ندارید خداوند وکیل من است (ﮋ ﮌ ﮍ).

خداوند متعال هیچ پیامبری را مبعوث نکرد جز آن‌که او را سفارش نمود تا مردم را به عبادت خداوند واحد احد دعوت کنند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ).[882]

برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و نبوّت به او دهد سپس او به مردم بگوید: غیر از خدا، مرا پرستش کنید بلکه سزاوار مقام او، این است که بگوید: مردمی الهی باشید، آن‌گونه که کتاب خدا را می‌آموختید و درس می‌خواندید!

حضرت مسیح% نیز از جمله پیامبرانی بود که مردم را به عبادت خدا و عدم شرک دعوت نمود. او خود از جمله کسانی بود که خدا را عبادت می‌نمود.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ).[883]

هرگز مسیح از این ابا نداشت که بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او [از این ابا دارند]؛ و آن‌ها که از عبودیت و بندگی او، روی برتابند و تکبّر کنند، به زودی همه آن‌ها را [در قیامت] نزد خود جمع خواهد کرد.

نتیجه این‌که: عبادت مسیح برای خداوند متعال، خود دلیل بر آن است که مسیح جنبه الوهیت نداشته است؛ زیرا معنا ندارد که کسی خود را عبادت نماید.

 

 

 

ط) صفات کفر

در روایات نقل شدۀ از حضرت سید الشهداء% به درجات کفر اشاراتی شده است:

1. طولانی شدن کفر برخی افراد

امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ.[884]

ای آن‌که ساحران را پس از مدت‌ها انکار و کفر رهایی بخشید.

از مضمون این جمله استفاده می‌شود گاهی کفر برخی افراد طولانی می‌شود.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ).[885]

کسانی که بعد از ایمان کافر شدند و سپس بر کفر [خود] افزودند، [و در این راه اصرار ورزیدند] هیچ‌گاه توبۀ آنان [که از روی ناچاری یا در آستانه مرگ صورت می‌گیرد] قبول نمی‌شود و آن‌ها گمراهان [واقعی] هستند. کسانی که کافر شدند و در حال کفر از دنیا رفتند، اگرچه روی زمین پر از طلا باشد و آن را به عنوان فدیه [و کفّاره اعمال بد خویش] بپردازند، هرگز از هیچ یک آن‌ها قبول نخواهد شد؛ و برای آنان، مجازاتِ دردناک است؛ و یاورانی ندارند.

2. قبیح بودن علنی کردن فسق و کفر

قندوزی حنفی می‌نویسد:

... وَيَقُولُ الْحُسَيْنُL: «اللَّهُمَّ إِنَّكَ شَاهِدٌ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ الْمَلاعِينِ، إِنَّهُمْ قَدْ عَمَدُوا أَنْ لَا يبقوا مِنْ ذُرِّيَّةِ رَسُولكَ-»، وَهُوَ يَبْكِي بُكَاءً شَدِيداً وَيُنْشِدُ وَيَقُولُ:

يَا رَبِّ لَا تَتْرُكْنِي وَحِيداً

 

 

قَدْ أَظْهَرُوا الْفُسُوقَ وَالْجُحُودَا

وَصَيَّرُونَا بَيْنَهُمْ عَبِيداً

 

 

يَرْضَوْنَ فِي فِعَالِهِمْ يَزِيدَا

أَمَّا أَخِي فَقَدْ مَضَى شَهِيداً

 

 

مُجَدَّلاً فِي فَدْفَدٍ فَرِيدَا

وَأَنْتَ بِالْمِرْصَادِ يَا مَجِيدَا[886]

... و امام% می‌فرمود: «بار خدایا! تو بر این نامردمان شاهدی که آنان مصمّم‌اند تا هیچ یک از نسل پیامبرت- را باقی نگذارند» و سخت می‌گریست و این اشعار را می‌خواند:

«پروردگارا! تو مرا تنها نخواهی گذارد، اینان تباهی‌ها و انکارها را آشکار کرده‌اند و ما [خاندان پیامبرت] را در میان خود برده گرفته در کارهای خویش یزید را خشنود می‌سازند. هان! که برادرم (عباس%) به شهادت رسید و تنها بر دشت ناهموار به خاک افتاد و تو ای خدای بزرگوار! ـ در کمینی».

از مضمون مصرع دوم به دست می‌آید علنی کردن فسق و کفر قبح بیشتری دارد.

 

 

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ).[887]

کسانی که دوست دارند زشتی‌ها در میان مردم باایمان شیوع یابد، عذاب دردناکی برای آنان در دنیا و آخرت است؛ و خداوند می‌داند و شما نمی‌دانید!


 

ی) انواع کافر

در روایات نقل شدۀ از حضرت سید الشهداء% به انواعی از کافر اشاره شده است:

1. کافر کتابی و غیر کتابی

ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا هَؤُلَاءِ الْمَارِقَةَ الَّذِينَ يُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِأَنْفُسِهِمْ، يُضاهِئونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ، بَلْ هُوَ اللَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.[888]

ای مردم! از این بیرون رفتگان از دین که خدا را به خود شبیه می‌کنند و مانند کافرانِ اهل کتابْ سخن می‌گویند، بپرهیزید که او خدایی بی‌نظیر، شنوا و بیناست. دیده‌ها او را درنمی‌یابند و او دیده‌ها را درمی‌یابد و اوست باریک‌بینِ آگاه.

از جملۀ «الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ» به دست می‌آید کفار بر دو نوع می‌باشند:

الف) کفاری که اهل کتاب آسمانی هستند؛ مثل یهود و نصارا.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ).[889]

ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کافر می‌شوید در حالی که [به درستی آن] گواهی می‌دهید؟! ای اهل کتاب! چرا حق را با باطل [می‌آمیزید و] مشتبه می‌کنید و حقیقت را پوشیده می‌دارید در حالی که می‌دانید؟!

ب) کفاری که اهل کتاب آسمانی نیستد که آنان نیز بر دو دسته‌اند:

دستۀ اول: خدا را قبول دارند مثل مشرکانی که پیرو ادیان غیر ابراهیمی می‌باشند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ).[890]

و [به هنگام نبرد] با مشرکان، دسته‌جمعی پیکار کنید، همان‌گونه که آن‌ها دسته‌جمعی با شما پیکار می‌کنند؛ و بدانید خداوند با پرهیزگاران است!

دستۀ دوم: آنان که خدا را قبول ندارند، مانند کمونیست‌ها.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ).[891]

آن‌ها گفتند: «چیزی جز همین زندگی دنیای ما در کار نیست؛ گروهی از ما می‌میرند و گروهی جای آن‌ها را می‌گیرند؛ و جز طبیعت و روزگار ما را هلاک نمی‌کند!» آنان به این سخن که می‌گویند علمی ندارند، بلکه تنها حدس می‌زنند [و گمانی بی‌پایه دارند]!

2. کافر حربی و غیرحربی

ابن اعثم می‌نویسد:

قَالَ: وَأَرْسَلَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْخَطّابِ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً، فَالْقَنِي إِذَا شِئْتَ حَتَّى اُخْبِرَكَ.

قَالَ: فَخَرَجَ إلَيْهِ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَاقَفَهُ وَظَنَّ أنَّهُ يُرِيدُ حَرْبَهُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُ عُمَرَ: إِنِّي لَمْ أَدْعُكَ إِلَى الْحَرْبِ، وَلَكِنِ اسْمَعْ مِنِّي، فَإِنَّهَا نَصِيحَةٌ لَكَ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: قُلْ مَا تَشَاءُ، فَقَالَ: اِعْلَمْ أَنَّ أَبَاكَ قَدْ وَتَرَ قُرَيْشاً، وَقَدْ بَغَضَهُ النَّاسُ وَذَكَرُوا أَنَّهُ هُوَ الَّذِي قَتَلَ عُثْمَانَ، فَهَلْ لَكَ أَنْ تَخْلَعَهُ وَتُخَالِفَ عَلَيْهِ حَتَّى نُوَلِّيَكَ هَذَا الْأَمْرَ؟!

فَقَالَ الْحُسَيْنُ: كَلَّا وَاللَّهِ، لَا أَكْفُرُ بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَبِوَصِيِّ رَسُولِ اللَّهِ، اخْسَ وَيْلَكَ مِنْ شَيْطَانٍ مَارِدٍ، فَلَقَدْ زَيَّنَ لَكَ الشَّيْطَانُ سُوءَ عَمَلِكَ، فَخَدَعَكَ حَتَّى أَخْرَجَكَ مِنْ دِينِكَ بِاتِّبَاعِ الْقَاسِطِينَ وَنُصْرَةِ هَذَا الْمَارِقِ مِنَ الدِّينِ، لَمْ يَزَلْ هُوَ وَأَبُوهُ حَرْبَيْنِ وَعَدَوَّينِ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ، فَوَاللَّهِ مَا أَسْلَمَا، وَلَكِنَّهُمَا اسْتَسْلَمَا خَوْفاً وَطَمَعاً، فَأَنْتَ الْيَوْمَ تُقَاتِلُ عَنْ غَيْرَ مُتَذَمِّمٍ، ثُمَّ تَخْرُجُ إِلَى الْحَرْبِ مُتَخَلِّقاً لِتُرائِيَ بِذَلِكَ نِسَاءَ أَهْلِ الشَّامِ، ارْتَعْ قَلِيلاً، فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ يَقْتُلَكَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ سَرِيعاً.[892]

عبیدالله بن عمر بن خطّاب [در جنگ صفین] بر حسین بن علی' پیام فرستاد که: با شما کاری دارم، هر زمان خواستی مرا ببین تا بگویم.

حضرت% به سوی او رفت تا این‌که [او را یافته] جلو او را گرفت، ابن عمر پنداشت که می‌خواهد با او بجنگد، از این رو گفت: من تو را برای جنگ نخواستم ولی از من سخنی بشنو که در آن خیر توست. فرمود: «هر چه خواهی بگو»! عرض کرد: بدان که پدرت در حق قریش بی‌انصافی کرد و مردم با او دشمنی می‌کنند و می‌گویند: او عثمان را کشت. اکنون آیا می‌توانی او را برکنار سازی و با او ناسازگاری کنی تا ما خلافت را به تو واگذاریم؟!

حسین% فرمود: «هرگز! به خدا سوگند من خدا و پیامبر- و وصی پیامبر- را ناسپاسی نخواهم کرد. وای بر تو ای شیطان سرکش گمراه، از من دور شو! این شیطان است که کردار زشتت را آراسته و تو را فریب داده است تا آنجا که با پیروی مرتدان و یاری این برگشته از دین [معاویه]، تو را از دینت بیرون برده است، او و پدرش پیوسته در ستیز و دشمن با خدا و پیامبر- و مؤمنان بوده‌اند، به خدا سوگند آنان اسلام نیاوردند، بلکه از ترس و طمع تسلیم شدند. اکنون تو با بی‌شرمی به پیکار آمده با مخالفت [خدا و رسول-] به جنگ ما می‌آیی تا بدین وسیله خود را بر زنان شامیان بنمایانی؟! اندکی بچر که امید است خدا هر چه زودتر هلاکت کند».

از جملۀ «لَمْ يَزَلْ هُوَ وَأَبُوهُ حَرْبَيْنِ» به دست می‌آید کافر بر دو نوع است؛ حربی و ذمی.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ).[893]

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! با کافرانی که به شما نزدیک‌ترند، پیکار کنید! [و دشمن دورتر، شما را از دشمنان نزدیک غافل نکند!] آن‌ها باید در شما شدّت و خشونت [و قدرت] احساس کنند؛ و بدانید خداوند با پرهیزگاران است!

شیخ یوسف بحرانی می‌نویسد:

والمفهوم من كلام المتأخرين كالمحقق وغيره تقسيم الكافر إلى حربي وذمّي...[894]

و مفهوم از کلام متأخرین مانند محقق و دیگران، تقسیم کافر به حربی و ذمی است...

3. کافر به کفر اصغر و اکبر

ابو الوفاء خوارزمی می‌نویسد:

وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ': أَجْمَلُ الْمَعْرُوفِ مَا حَصَلَ عِنْدَ الشَّاكِرِ، وَأَضْيَعُهُ مَا صَارَ إِلَى الْكَافِرِ.[895]

حسین بن علی' فرمود: زیباترین نیکی، آن است که به سپاس‌گزار برسد و تباه‌ترین نیکی، آن است که به ناسپاس برسد.

از آنجا که اسم «کافر» در این حدیث در مقابل «شاکر» آمده، استفاده می‌شود «کافر» گاهی به معنای کفران کنندۀ نعمت است زیرا برخی افراد نیکی مردم را کفران می‌کنند و کفر چنین کافری، اصغر است.

علما به این لحاظ کفر را به کفر اکبر و کفر اصغر تقسیم کرده و این تقسیم را از مفاد روایات و لغویان و صحابه و علما استفاده نموده‌اند.

از جمله روایاتی که دلالت بر این تقسیم دارد حدیثی است که بخاری به سندش از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

«أُرِيتُ النَّارَ فَإِذَا أَكْثَرُ أَهْلِهَا النِّسَاءُ، يَكْفُرْنَ»، قِيلَ: أَيَكْفُرْنَ بِاللَّهِ؟ قَالَ: «يَكْفُرْنَ العَشِيرَ، وَيَكْفُرْنَ الإِحْسَانَ، لَوْ أَحْسَنْتَ إِلَى إِحْدَاهُنَّ الدَّهْرَ، ثُمَّ رَأَتْ مِنْكَ شَيْئاً قَالَتْ: مَا رَأَيْتُ مِنْكَ خَيْراً قَطُّ».[896]

«به من آتش دوزخ نشان داده شد ناگهان مشاهده کردم بیشتر اهالی آن زنانی هستند که کفر می‌ورزند». گفته شد: آیا به خدا کفر می‌ورزند؟ فرمود: «کفر به زندگی و کفر به احسان می‌ورزند، اگر تو به یکی از آنان در طول زندگی احسان کنی ولی از تو چیزی مشاهده کند می‌گوید: هرگز از تو خیری ندیده‌ام».

ابوهریره از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

لاَ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ، فَمَنْ رَغِبَ عَنْ أَبِيهِ فَهُوَ كُفْرٌ.[897]

از پدرانتان اعراض نکنید؛ زیرا هرکس از پدرش اعراض کند کافر است.

ازهری در بیان دو نوع کفر می‌گوید:

وكفران: أحدهما يكفر بنعمة الله، والآخر التكذيب باللّه.[898]

دو نوع کفر: یکی از آن دو نوع این‌که به نعمت الهی کفر ورزد و دیگری تکذیب به خداست.

ابن اثیر می‌نویسد:

والكفر صنفان: أحدهما الكفر بأصل الإيمان وهو ضدّه، والآخر الكفر بفرع من فروع الإسلام، فلا يخرج به عن أصل الإيمان.[899]

کفر بر دو نوع است؛ یکی کفر به اصل ایمان و آن ضد ایمان است و دیگری کفر به فروعی از فروع ایمان که این نوع انسان را از اصل ایمان خارج نمی‌کند.

طبری به سندش از ابن عباس دربارۀ آیۀ (ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ)[900] نقل کرده که گفت:

هي به كفر، وليس كفراً باللّه وملائكته وكتبه ورسله.[901]

او با این کار کافر می‌شود ولی کفر به خدا و فرشتگان و کتاب‌های آسمانی و رسولان نیست.

طبری همچنین از طاووس و عطاء دربارۀ آیۀ فوق نقل می‌کند:

عن طاووس: (ﮪ ﮫ ﮬ) قال: كفر لا ينقل عن الملّة، قال: وقال عطاء: كفر دون كفر، وظلم دون ظلم، وفسق دون فسق.[902]

از طاووس نقل شده که دربارۀ (ﮪ ﮫ ﮬ) گفت: این کار باعث کفری که او را از ملت (اسلام) خارج سازد نیست. عطا گفته: درجۀ پایینی از کفر و ظلم و فسق است.

طبری در ذیل آیه: (ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ)[903] می‌نویسد:

ومن كفر نعمة الله عليه، إلى نفسه أساء؛ لأنّ الله معاقبه على كفرانه إيّاه.[904]

هر کس نعمتی را که خداوند به او داده کفر ورزد به خودش بد کرده؛ زیرا خداوند به جهت کفرانش او را عقوبت خواهد نمود.

شوکانی دربارۀ آیۀ فوق می‌نویسد:

أي: من جعل كفر النعم مكان شكرها، فإنّ الله غني عن شكره.[905]

یعنی: هر کس کفران نعمت را به جای شکر نعمت قرار دهد همانا به طور قطع خداوند از تشکر او بی‌نیاز است.

ابن عبد البرّ ذیل حدیث «يَكْفُرْنَ العَشِيرَ، وَيَكْفُرْنَ الإِحْسَانَ» که قبلاً ذکر شد، می‌نویسد:

فأطلق عليهن اسم الكفر لكفرهن العشير والإحسان، وقد يسمّى كافر النعمة كافراً.[906]

بر آنان نام کفر اطلاق شده؛ زیرا به زندگی و احسان کفران می‌ورزند و گاهی کافر به نعمت را کافر می‌گویند.

ابن حجر عسقلانی نیز در شرح حدیث «يَكْفُرْنَ العَشِيرَ» می‌نویسد:

وفيه إطلاق الكفر على الذنوب التي لا تخرج عن الملّة تغليظاً على فاعلها.[907]

از این تعبیر استفاده می‌شود اطلاق کفر بر گناهانی که موجب خروج از ملت نیست جایز بوده و این تعبیر به جهت سخت گرفتن بر فاعل آن است.

ابن حجر همچنین در شرح حدیث «لاَ تَرْغَبُوا عَنْ آبَائِكُمْ، فَمَنْ رَغِبَ عَنْ أَبِيهِ فَهُوَ كُفْرٌ» که قبلاً ذکر شد، از برخی از علما در شرح این حدیث نقل کرده:

وليس المراد بالكفر حقيقة الكفر التي يخلد صاحبها في النار.[908]

و مراد از کفر، حقیقت آن‌که موجب خلود صاحبش در دوزخ شود نیست.

ابن رجب حنبلی می‌گوید:

وإن كان قد ورد إطلاق الكفر على فعل بعض المحرمات، وإطلاق النفاق أيضاً.[909]

گرچه گاهی عنوان کفر و نفاق بر برخی از محرمات اطلاق می‌شود.

ابن تیمیه می‌گوید:

وإذا كان من قول السلف: إنّ الإنسان يكون فيه إيمان ونفاق فكذلك في قولهم: إنّه يكون فيه إيمان وكفر ليس هو الكفر الذي ينقل عن الملّة، كما قال ابن عباس وأصحابه في قوله تعالى: (ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ) قالوا: كفروا كفراً لا ينقل عن الملّة، وقد اتّبعهم على ذلك أحمد بن حنبل وغيره من أئمة السنّة.[910]

و اگر از سخنان سلف است این‌که در انسانی ایمان و نفاق جمع می‌شود مقصود از کفر، کفری نیست که موجب خروج از ملت (اسلام) می‌شود آن‌گونه که ابن عباس و اصحاب او در تفسیر آیه (ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ) گفته‌اند: آنان کفری دارند که باعث خروج از ملت نمی‌شود و احمد بن حنبل و دیگران از اهل سنت از آنان پیروی کرده‌اند.

او همچنین در ذیل این آیه می‌گوید:

كفر دون كفر، وفسق دون فسق، وظلم دون ظلم، وقد ذكر ذلك أحمد والبخاري وغيرهما.[911]

مقصود کفری است پایین‌تر از درجۀ عالی کفر و ظلمی است پایین‌تر از بالاترین درجۀ کفر و فسقی است پایین‌تر از بالاترین درجۀ فسق، این تفسیر را احمد و بخاری و دیگران نیز ذکر کرده‌اند.

 ابن قیم جوزیه می‌نویسد:

فأمّا الكفر فنوعان: كفر أكبر وكفر أصغر، فالكفر الأكبر هو الموجب للخلود في النار، والأصغر موجب لاستحقاق الوعيد دون الخلود.[912]

اما کفر دو نوع است؛ کفر اکبر و کفر اصغر؛ و کفر اکبر کفری است که موجب دخول در آتش است؛ و کفر اصغر موجب استحقاق عذاب می‌شود نه خلود در دوزخ.

 محمد بن عبدالوهاب می‌گوید:

والكفر كفران: كفر يخرج من الملّة... وكفر أصغر لا يخرج من الملّة، وهو كفر النعمة.[913]

کفر بر دو نوع است؛ کفری که موجب خروج از ملت (اسلام) است... و کفر اصغر که موجب خروج از ملت نیست و آن کفران نعمت است.

 محمد ناصرالدین البانی می‌نویسد:

لا بدّ من معرفة أنّ الكفر ـ كالفسق والظلم ـ ينقسم إلى قسمين:

كفر وفسق وظلم يخرج من الملّة، وكل ذلك يعود إلى الاستحلال القلبي.

وآخر لا يخرج من الملّة، يعود إلى الاستحلال العملي.

فكل المعاصي ـ وبخاصّة ما فشا في هذا الزمان من استحلال عملي للربا والزنى وشرب الخمر وغيرها ـ هي من الكفر العملي، فلا يجوز أن نكفّر العصاة المتلبّسين بشيء من المعاصي لمجرد ارتكابهم لها، واستحلالهم إيّاها عملياً، إلّا إذا ظهر ـ يقيناً ـ لنا منهم ـ يقيناً ـ ما يكشف لنا عمّا في قرارة نفوسهم أنّهم لا يحرّمون ما حرّم الله ورسوله اعتقاداً، فإذا عرفنا أنّهم وقعوا في هذه المخالفة القلبية حكمنا حينئذ بأنّهم كفروا كفر ردّة.

أمّا إذا لم نعلم ذلك فلا سبيل لنا إلى الحكم بكفرهم؛ لأنّنا نخشى أن نقع تحت وعيد قوله عليه الصلاة والسلام: «إذا قال الرجل لأخيه: يا كافر، فقد باء بها أحدهما».

والأحاديث الواردة في هذا المعنى كثيرة جدّاً، أذكر منها حديثاً ذا دلالة كبيرة، وهو في قصّة ذلك الصحابي الذي قاتل أحد المشركين، فلمّا رأى هذا المشرك أنّه صار تحت ضربة سيف المسلم الصحابي قال: أشهد أن لا إله إلّا الله، فما بالاها الصحابي فقتله، فلمّا بلغ خبره النبي (صلى الله عليه وسلم) أنكر عليه ذلك أشدّ الإنكار، فاعتذر الصحابي بأنّ المشرك ما قالها إلّا خوفاً من القتل، وكان جوابه (صلى الله عليه وسلم): «هلا شققت عن قلبه؟!».

إذاً الكفر الاعتقادي ليس له علاقة أساسية بمجرد العمل إنّما علاقته الكبرى بالقلب.

ونحن لا نستطيع أن نعلم ما في قلب الفاسق والفاجر والسارق والزاني والمرابي... ومن شابههم، إلّا إذا عبّر عمّا في قلبه بلسانه، أمّا عمله فيبنئ أنّه خالف الشرع مخالفة عملية.

فنحن نقول: إنّك خالفت، وإنّك فسقت، وإنّك فجرت، لكن لا نقول: إنّك كفرت وارتددت عن دينك، حتّى يظهر منه شيء يكون لنا عذر عند الله عزّ وجل في الحكم بردّته، ثمّ يأتي الحكم المعروف في الإسلام عليه؛ ألا وهو قوله عليه الصلاة والسلام: «من بدّل دينه فاقتلوه».[914]

باید دانسته شود که کفر همانند فسق و ظلم به دو قسم تقسیم می‌شود؛ کفر و فسق و ظلمی که باعث خروج از ملت (اسلام) است و تمام این‌ها به حلال شمردن قلبی بازمی‌گردد و دیگری باعث خروج از ملت (اسلام) نیست و بازگشت این صورت به حلال شمردن قلبی است.

پس تمام معصیت‌ها ـ و علی الخصوص آنچه در این زمان شایع شده از حلال شمردن عملی ربا و زنا و شرب خمر و گناهان دیگر ـ این‌ها همه از کفر عملی است، لذا جایز نیست گناه‌کارانی که یکی از گناهان را انجام می‌دهند به مجرد ارتکاب و حلال شمردن آن‌ها به لحاظ عملی تکفیر نماییم، مگر در صورتی که به طور یقین برای ما ظاهر و کشف شود از آنچه در دل خود دارند؛ این‌که حرام خدا و رسولش را از روی اعتقاد حرام نمی‌دارند. در این صورت حکم می‌کنیم آنان کافر و مرتد شده‌اند. ولی اگر از این امر آگاه نشدیم راهی به تکفیر آن‌ها نداریم؛ زیرا می‌ترسیم مصداق وعده به عذاب پیامبر علیه الصلاة و السلام شویم که فرمود: «چون شخصی به برادرش گفت: ای کافر به یکی از آن دو بازمی‌گردد».

و احادیث وارد در این معنا جدا بسیار است و من در اینجا یک حدیث را ذکر می‌کنم که دلالت زیادی دارد و آن قصه آن صحابی است که یکی از مشرکان را به قتل رسانید و چون آن مشرک خود را زیر شمشیر مسلمان صحابی دید گفت: شهادت به وحدانیت خدا می‌دهم، ولی آن صحابی به گواهی او توجهی نکرد و او را به قتل رسانید. چون خبر آن به پیامبر- رسید شدیداً بر او سخت گرفت ولی آن صحابی عذر آورد که او مشرک بوده و این گواهی را فقط به جهت ترس از کشته شدن داده است. پاسخ پیامبر- از این عذر آن بود که: «آیا تو دلش را شکافتی؟!».

در این هنگام کفر اعتقادی ارتباط اساسی به مجرد عمل ندارد، بلکه ارتباط مهم به قلب دارد و ما نمی‌توانیم بفهمیم که در قلب فاسق و فاجر و سارق و زناکار و رباخوار... و امثال آنان چیست مگر آن‌که آنچه در دل دارد را به زبان آورد ولی عملش فقط خبر از مخالفت عملی با شرع می‌دهد.

ما می‌گوییم: تو مخالفت کردی و فاسق و فاجر شدی ولی نمی‌گوییم تو کافر شده و از دین بازگشتی مگر این‌که از ناحیه او چیزی ظاهر شود که برای ما عذری در حکم کردن به ارتدادش باشد، آنگاه حکم معروف در اسلام بر او بار می‌شود و آن فرموده رسول خدا علیه الصلاة و السلام است که فرمود: «هرکس دینش را تبدیل نمود بکشید»...

دربارۀ میزان کفر اکبر می‌توان گفت کفری است که انسان مؤمن را به طور کلی از اسلام و ایمان خارج می‌کند و آن کفر اعتقادی منافی با تصدیق قلبی است.

دکتر محمد عبدالحکیم حامد می‌نویسد:

أمّا الكفر الأكبر فهو الجحود بالقلب أو اللسان لشيء مما افترض الله تعالى الإيمان به في كتابه أو على لسان رسوله بعد قيام الحجة وبلوغ الحق، وهو صادر عن تكذيب أو إعراض أو استكبار أو حسد يمنع الانقياد.[915]

اما کفر اکبر همان انکار چیزی است به قلب یا با زبان از اموری که خداوند متعال در کتابش یا بر زبان رسولش ایمان به آن‌ها را واجب کرده بعد از قیام حجت و رسیدن حق و آن از تکذیب یا اعراض یا استکبار یا حسدی که مانع از انقیاد است صادر می‌گردد.

میزان در کفر اصغر کفری است که با کمال ایمان تنافی دارد نه با مطلق ایمان و آن کفر عملی است که با تصدیق قلبی در تنافی نیست.

دکتر محمد عبدالحکیم حامد همچنین می‌نویسد:

الكفر الأصغر وهو الكفر العملي المحض الذي لم يستلزم الاعتقاد ولم يناقض تصديق القلب وإذعانه، وهو صادر عن غلبة هوى وشهوة وغير ذلك دون اعتقاد القلب.[916]

کفر اصغر کفر عملی محض است که مستلزم اعتقاد نیست و با تصدیق و اذعان قلبی تنافی ندارد و آن ناشی از غلبۀ هوای نفس و شهوت و دیگر امور است بدون اعتقاد قلبی.

ک) احکام کافر

در روایات نقل شدۀ از حضرت سید الشهداء% به احکام کافر نیز اشاره شده است، از قبیل:

1. فرق بین رمی مؤمن و کافر در جمرات

در بعضی نسخه‌های فقه منسوب به امام رضا% آمده است:

أَبِي عَنْ أَبِيهِ قَالَ: وَسَأَلَ ابْنُ عَبَّاسٍ الْحُسَيْنَ% فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، أَخْبِرْنِي عَنِ الْحَصَى الَّذِي يُرْمَى بِهِ الْجِمَارُ فَإِنَّا لَمْ نَزَلْ نَرْمِيهَا مُنْذُ كَذَا وَكَذَا، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ جَمْرَةٍ إِلَّا وَتَحْتَهَا مَلَكٌ وَشَيْطَانٌ، فَإِذَا رَمَى الْمُؤْمِنُ الْتَقَمَهُ الْمَلَكُ فَرَفَعَهُ إِلَى السَّمَاءِ، وَإِذَا رَمَى الْكَافِرُ قَالَ لَهُ الشَّيْطَانُ: بِإسْتِكَ مَا رَمَيْتَ.[917]

پدرم (امام کاظم%) از پدرش (امام صادق%) نقل می‌کند که فرمود: ابن عباس از [امام] حسین% پرسید: ای اباعبدالله، این سنگریزه‌هایی که بر جمرات افکنده می‌شوند چگونه‌اند؟ زیرا ما [مسلمانان] از فلان و فلان زمان [بسیار دور] است که پیوسته آن‌ها را به جمرات می‌افکنیم؟

حضرت% فرمود: «هیچ جمره‌ای نیست مگر آن‌که در زیر آن فرشته‌ای و شیطانی نهفته است، پس هرگاه مؤمنی رمی کند فرشته آن را می‌گیرد و به آسمان بالا می‌برد و هرگاه کافری رمی کند، شیطان به او می‌گوید: به نشیمنگاه خود افکندی».

از این بیان حضرت برای انواع رمی جمرات به دست می‌آید بین رمی کافر و مؤمن در جمرات فرق است.

ممکن است مقصود از «مؤمن» در این روایت، شیعۀ محب اهل بیت و مقصود از «کافر» دشمن آنان از مدعیان اسلام باشد.

امام صادق% فرمود:

مَنْ رَمَى الْجِمَارَ يُحَطُّ عَنْهُ بِكُلِّ حَصَاةٍ كَبِيرَةٌ مُوبِقَةٌ، وَإِذَا رَمَاهَا الْمُؤْمِنُ الْتَقَفَهَا الْمَلَكُ، وَإِذَا رَمَاهَا الْكَافِرُ قَالَ الشَّيْطَانُ: بِإسْتِكَ مَا رَمَيْتَ.[918]

کسی که رمی جمرات کند، در برابر هر سنگریزه‌ای گناه کبیره هلاک‌کننده‌ای از او می‌ریزد و چون مؤمن آن را رمی کند، فرشته‌ای آن را به چالاکی بگیرد و چون کافر (آنان که پیرو شیطان‌اند از مسلمانان) آن را رمی کند، شیطان گوید: بر دبرت آنچه انداختی.

2. عدم جواز تجهیز مطلق خوارج

یعقوبی می‌نویسد:

وَقَالَ مُعَاوِيَةُ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، عَلِمْتَ أَنَّا قَتَلْنَا شِيعَةَ أَبِيكَ، فَحَنَّطْنَاهُمْ وَكَفَّنَّاهُمْ وَصَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ وَدَفَنَّاهُمْ؟

فَقَالَ الْحُسَيْنُ: حَجْرُكَ [حَجَجْتُكَ] وَرَبِّ الْكَعْبَةِ، لَكِنَّا وَاللَّهِ إِنْ قَتَلْنَا شِيعَتَكَ مَا كَفَنَّاهُمْ وَلَا حَنَّطْنَاهُمْ وَلَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ وَلَا دَفَنَّاهُمْ.[919]

معاویه به حسین بن علی' گفت: ای ابوعبدالله، دانستی که ما شیعیان پدرت را کشتیم، پس آن‌ها را حنوط کرده و کفن پوشانده و بر آنان نماز خوانده و دفنشان کردیم؟

پس [امام] حسین گفت: به پروردگار کعبه قسم که بر تو پیروز آمدم، لیکن ما به خدا قسم [اگر] شیعیان تو را بکشیم، آنان را نه کفن کنیم و نه حنوط و نه بر ایشان نماز بخوانیم و نه دفنشان کنیم.

از این نحوۀ برخورد حضرت با معاویه و کلام ایشان دربارۀ شیعیان او که از خوارج بر معصوم به معنای عام به حساب می‌آیند به دست می‌آید تجهیز آنان که بر امام به حق مسلمین خروج کرده‌اند جایز نیست؛ زیرا این حکم مخصوص مسلمین بوده و آنان با خروجشان بر امام مسلمین از اسلام خارج شده‌اند و تجهیز مردۀ کافر جایز نیست.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ).[920]

هرگز بر مرده هیچ یک از آنان، نماز نخوان! و بر کنار قبرش، [برای دعا و طلب آمرزش]، نایست! چرا که آن‌ها به خدا و رسولش کافر شدند؛ و در حالی که فاسق بودند از دنیا رفتند!

شهرستانی در تعریف «خوارج» می‌نویسد:

كل من خرج على الإمام الحق الذي اتّفقت الجماعة عليه يسمّى خارجياً.[921]

هر کس بر امام به حق که جماعت بر او اتفاق کرده خروج کند خارجی نامیده می‌شود.

 

 

ل) ویژگی‌های کافران

در روایات حضرت سید الشهداء% به ویژگی‌های کافران اشاراتی شده است، از قبیل:

1. تندی کافران با خدا

امام حسین% در دعای عرفه، دربارۀ ساحران فرعون خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ، وَقَدْ غَدَوْا فِي نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ رِزْقَهُ وَيَعْبُدُونَ غَيْرَهُ، وَقَدْ حَادُّوهُ.[922]

ای آن‌که ساحران را پس از مدت‌ها انکار و کفر رهایی بخشید، در صورتی که آنان از نعمت‌هایش برخوردار بوده و روزی او را می‌خورده و دیگری را می‌پرستیده و به تندی با او برخورد کردند.

«حادّوه» از مادۀ «حید» به معنای عدول و تمایل به باطل و تعدی از حدود و محرمات الهی است و از این جمله به دست می‌آید کافران از حق عدول کرده و به باطل تمایل نموده و از حدود و حرمات الهی تعدی کرده‌اند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫ).[923]

کسانی که با خدا و رسولش دشمنی می‌کنند خوار و ذلیل شدند آن‌گونه که پیشینیان خوار و ذلیل شدند؛ ما آیات روشنی نازل کردیم و برای کافران عذاب خوارکننده‌ای است.

و نیز می‌فرماید:

(ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ ﰐ ﰑ).[924]

کسانی که با خدا و رسولش دشمنی می‌کنند، آن‌ها در زُمره ذلیل‌ترین افراد هستند!

2. شبیه قرار دادن کافران برای خدا

امام حسین% در دعای عرفه، دربارۀ ساحران فرعون خطاب به خدای سبحان عرضه می‌دارد:

يَا مَنِ اسْتَنْقَذَ السَّحَرَةَ مِنْ بَعْدِ طُولِ الْجُحُودِ، وَقَدْ غَدَوْا فِي نِعْمَتِهِ يَأْكُلُونَ رِزْقَهُ وَيَعْبُدُونَ غَيْرَهُ، وَقَدْ حَادُّوهُ وَنَادُّوهُ.[925]

ای آن‌که ساحران را پس از مدت‌ها انکار و کفر رهایی بخشید، در صورتی که آنان از نعمت‌هایش برخوردار بوده و روزی او را می‌خورده و دیگری را می‌پرستیدند و به تندی با او برخورد کرده و برای او شبیه قرار دادند.

«نادّوه» از مادۀ «ندّ» به معنای شبیه و مثل و نظیر است و از مضمون این جمله و سیاق آن استفاده می‌شود کافران برای خدای سبحان شبیه قرار می‌دادند.

امام صادق% در دعایی خطاب به خداوند متعال عرضه می‌دارد:

وَاكْتُبِ اللَّهُمَّ شَهَادَتِي عِنْدَكَ مَعَ شَهَادَةِ أُولِي الْعِلْمِ بِكَ، يَا رَبِّ، وَمَنْ أَبَى أَنْ يَشْهَدَ لَكَ بِهَذِهِ الشَّهَادَةِ، وَزَعَمَ أَنَّ لَكَ نِدّاً أَوْ لَكَ وَلَداً أَوْ لَكَ صَاحِبَةً أَوْ لَكَ شَرِيكاً أَوْ مَعَكَ خَالِقاً أَوْ رَازِقاً، فَأَنَا بَرِيءٌ مِنْهُمْ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ، تَعَالَيْتَ عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ عُلُوّاً كَبِيراً.[926]

خداوندا شهادت مرا در ردیف شهادت علماء و مردم عارف به خودت بنویس و من از هر کس که از قبول این شهادت سر باز زند و برای تو همسر و یا فرزند و یا شریکی و یا غیر از تو خالق و رازقی قائل باشد بیزارم جز تو خدائی نیست و از آنچه ظالمان گویند برتر و والاتری.

3. امور مکروه نزد کافران

از سلیم بن قیس هلالی نقل شده که امام حسین% در خطبه‌ای خطاب به بنی‌هاشم و نخبگان جامعه در سرزمین منا فرمود:

وَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْ شَيْءٍ، فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِي وَإِنْ كَذَبْتُ فَكَذِّبُونِي. أَسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَحَقِّ رَسُولِ اللَّهِ وَحَقِّ قَرَابَتِي مِنْ نَبِيِّكُمْ، لَمَّا سيرتم [سَتَرْتُمْ] مَقَامِي هَذَا وَوَصَفْتُمْ مَقَالَتِي وَدَعَوْتُمْ أَجْمَعِينَ فِي أَنْصَارِكُمْ مِنْ قَبَائِلِكُمْ مَنْ أَمِنْتُمْ مِنَ النَّاسِ وَوَثِقْتُمْ بِهِ، فَادْعُوهُمْ إِلَى مَا تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا فَإِنِّي أَتَخَوَّفُ أَنْ يَدْرُسَ هَذَا الْأَمْرُ وَيَذْهَبَ الْحَقُّ وَيُغْلَبَ (ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ).

وَمَا تَرَكَ شَيْئاً مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا تَلَاهُ وَفَسَّرَهُ، وَلَا شَيْئاً مِمَّا قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ- فِي أَبِيهِ وَأَخِيهِ وَأُمِّهِ وَفِي نَفْسِهِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ إِلَّا رَوَاهُ، وَكُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ الصَّحَابَةُ: «اللَّهُمَّ نَعَمْ قَدْ سَمِعْنَا وَشَهِدْنَا»، وَيَقُولُ التَّابِعِيُّ: «اللَّهُمَّ قَدْ حَدَّثَنِي بِهِ مَنْ أُصَدِّقُهُ وَأَءتَمِنُهُ مِنَ الصَّحَابَةِ»، فَقَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ إِلَّا حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَبِدِينِهِ.[927]

و من می‌خواهم از شما مطالبی را سؤال کنم، اگر راست گفتم مرا تصدیق کرده و اگر دروغ گفتم تکذیب کنید. به حق خداوند بر شما و حق پیامبر و حق قرابتم با پیامبرتان، از شما می‌خواهم که وصف این مجلس مرا با خود ببرید و سخنان مرا بازگو کنید و همه شما دعوت کنید قبائلی را که یاران شما هستند، آنان که از آن‌ها در امان هستید و به آنان اطمینان دارید. آنان را به آنچه از حق ما می‌دانید دعوت کنید که من می‌ترسم این امر ولایت کهنه شود و حق از بین برود و مغلوب گردد، ولی خداوند نور خود را کامل خواهد کرد اگرچه کافران را خوش نیاید.

امام حسین% چیزی از آنچه خداوند دربارۀ آنان از قرآن نازل کرده ترک نکرد مگر آن‌که تلاوت نمود و تفسیر کرد و نیز چیزی از آنچه پیامبر- دربارۀ پدر و برادر و مادرش و خودش و اهل‌بیتش فرموده بود ترک نکرد مگر آن‌که نقل نمود. در همه این‌ها صحابه می‌گفتند: «به خدا قسم آری شنیده‌ایم و شهادت می‌دهیم» و تابعین می‌گفتند: «به خدا قسم کسی از صحابه برای ما نقل کرده که او را راست‌گو می‌دانیم و به او اطمینان داریم». حضرت هم می‌فرمود: شما را به خدا قسم می‌دهم که آن را برای کسانی که به آن‌ها و به دینشان اعتماد دارید نقل کنید.

از استشهاد حضرت به این آیه به دست می‌آید کافران از اتمام نور الهی کراهت دارند ولی به رغم آن خداوند متعال آن را اتمام خواهد نمود.

و تمام آیه، این‌چنین است:

(ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ).[928]

می‌خواهند نور خدا را با دهان‌هایشان خاموش کنند در حالی که خدا کامل کننده نور خود است، گرچه کافران خوش نداشته باشند.

 

4. ملعون شدن کفار بنی‌اسرائیل

از امام حسین% نقل شده که فرمود:

اعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ إِذْ يَقُولُ: (ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ)[929]، وَقَالَ: (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ)[930] إِلَى قَوْلِهِ: (ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ)[931]، وَإِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ؛ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَالْفَسَادَ فَلَا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِكَ رَغْبَةً فِيمَا كَانُوا يَنَالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ وَاللَّهُ يَقُولُ: (ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ)[932]، وَقَالَ: (ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ)[933].[934]

ای مردم! از آنچه خدا، دوستانش را بدان پند داده، پند گیرید؛ همچون بدگویی او از دانشمندان یهود، آنجا که می‌فرماید: «چرا علمای ربانی و دانشمندانشان، آنان را از گفتار گناه‌آلودشان نهی نمی‌کنند؟» و می‌فرماید: «کافران بنی‌اسرائیل، لعنت شدند» تا آنجا که می‌فرماید: «چه بد بود، آنچه می‌کردند!». خداوند، ایشان را نکوهید؛ زیرا از ستمکارانی که در میانشان بودند، زشتی و فساد بسیار می‌دیدند، ولی به طمع بهره‌ای که از آن ستمگران می‌بردند و از بیم آن‌که بی‌نصیب بمانند، ایشان را نهی نمی‌کردند، در حالی که خدا می‌فرماید: «از مردم نترسید؛ بلکه از من، پروا کنید» و نیز می‌فرماید: «مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند و امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند».

از آیۀ دوم که حضرت به آن استشهاد کرده به دست می‌آید کفار بنی‌اسرائیل به جهت عصیان و تعدی که داشته‌اند ملعون الهی شده‌اند.

و تمام آیه، این‌چنین است:

(ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ).[935]

از بنی‌اسرائیل آنان که کافر شدند به زبان داود و عیسی بن مریم لعنت شدند. لعنت شدنشان برای این بود که [نسبت به فرمان‌های خدا و انبیا] سرپیچی داشتند و همواره [از حدود الهی] تجاوز می‌کردند.

 

چهارم: تکفیر

چهارم: تکفیر

مقدمه

مفهوم تکفیر

«تکفیر» مصدر «كفّر يكفّر» از باب تفعیل به معنای نسبت دادن فکر و اندیشه یا شخصی به کفر است.

محمود عبدالرحمنعبدالمنعم دربارۀ «تکفیر» می‌نویسد:

مصدر كفّر يكفّر، ومن معانيه:

1. التغطية والستر، وهو أصل الباب، تقول العرب للزارع: كافر، ومنه قوله تعالى: (ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ[936].

وأيضاً يقال: «التكفير في المحارب» إذا تكفّر في سلاحه.

2. هو أن ينحني الإنسان ويطأطئ رأسه قريباً من الركوع كما يفعل من يريد تعظيم صاحبه، ومنه حديث أبى معشر: «أنّه كان يكره التكفير في الصلاة»، أي الانحناء الكثير في حال القيام.

3. النسبة إلى الكفر، والكفر لغة: التغطية والستر، يقال: «فلان كفر النعمة» إذا سترها ولم يشكرها.[937]

مصدر «کفّر یکفّر» و از معانی آن:

1. پوشاندن و مستور کردن است و آن اصل باب است عرب به کشاورز می‌گوید کافر و از همین معناست قول خداوند متعال: (ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ﴾.

و نیز گفته می‌شود «تکفیر در محارب» زمانی که به اسلحه‌اش پناه برد.

2. این‌که انسان خم شده و سرش را در حد رکوع پایین آورده مثل کاری که شخص اراده کنندۀ تعظیم نسبت به مصاحبش انجام می‌دهد؛ و از این قبیل است حدیث ابومشعر: «این‌که او از تکفیر در نماز کراهت داشت» یعنی خم شدن زیاد در حال قیام.

3. نسبت به کفر؛ و کفر در لغت به معنای پوشاندن و مستور کردن است. گفته می‌شود: «فلان شخص کفران نعمت کرده»، زمانی که نعمت را پوشانده و شکر آن را به جای نیاورده است.

اصالت عدم تکفیر

خداوند متعال می فرماید:

(ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ).[938]

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که در راه خدا گام می‌زنید [و به سفری برای جهاد می‌روید]، تحقیق کنید! و به خاطر این‌که سرمایه ناپایدار دنیا [و غنائمی] به دست آورید، به کسی که اظهار صلح و اسلام می‌کند نگویید: «مسلمان نیستی» زیرا غنیمت‌های فراوانی [برای شما] نزد خداست. شما قبلاً چنین بودید؛ و خداوند بر شما منّت نهاد [و هدایت شدید]. پس [به شکرانه این نعمت بزرگ]، تحقیق کنید! خداوند به آنچه انجام می‌دهید آگاه است.

شیخ طوسی در تفسیر این آیه می‌نویسد:

خاطب الله تعالى بهذه الآية المؤمنين الذين إذا ضربوا في الأرض، بمعنى ساروا فيها للجهاد، وأن يتأنّوا في قتال من لا يعلمون كفره ولا إيمانه، وعن قتل من يظهر الإيمان وإن ظن به الكفر باطناً، ولا يعجلوا حتّى يبين لهم أمرهم، فإنّهم إن بادروا ربما أقدموا على قتل مؤمن، ولا يقتلوا من استسلم لهم وكف عن قتالهم وأظهر أنّه أسلم، وألا يقولوا لمن هذه صورته: لست مؤمناً...[939]

خداوند متعال در این آیه مؤمنانی را خطاب قرار داده که چون در روی زمین برای جهاد حرکت می‌کنند در کشتن کسانی که از کفر و ایمانشان اطلاعی ندارند و نیز از کشتن کسانی که اظهار ایمان می‌کنند، گرچه در باطن گمان کفر به آنان است، درنگ کرده و عجله نمی‌کنند تا برای آنان امرشان آشکار گردد، زیرا اگر دست به کار شوند، چه بسا اقدام به کشتن مؤمن کنند و کسانی که تسلیم می‌شوند را به قتل رسانده و دست از نبرد با آنان برمی‌دارند و اظهار می‌کنند که مسلمان‌اند و به افرادی که چنین وضعیتی دارند نمی‌گویند: تو مسلمان نیستی...

ابن عبد البرّ می‌نویسد:

فالواجب في النظر أن لا يكفّر إلّا من اتّفق الجميع على تكفيره أو قام على تكفيره دليل لا مدفع له من كتاب أو سنّة.[940]

واجب در نظر آن است که تکفیر نشود مگر کسی که تمام [علما] بر تکفیر او اتفاق کرده یا بر تکفیر او دلیلی قائم شود که مخالفتی از کتاب یا سنت بر او نیست.

ابن تیمیه می‌گوید:

ومن ثبت إيمانه بيقين لم يزل ذلك عنه بالشك.[941]

هرکس به طور یقین ایمانش ثابت شود با شک از او زایل نمی‌گردد.

او نیز می‌گوید:

ومهما حصل تردد فالتوقف عن التكفير أولى، والمبادرة إلى التكفير إنّما تغلب على طباع من يغلب عليهم الجهل.[942]

هر قدر تردید حاصل شود توقف از تکفیر سزاوارتر است و مبادرت ورزیدن به تکفیر بر طبیعت‌هایی غالب می‌شود که جهل بر آن‌ها غالب است.

او همچنین در مورد تفرقه و کشتار و تکفیر و لعن و دشمنی نسبت به یکدیگر می‌گوید:

هذا الباب أصله المحرّم فيه من البغي؛ فإنّ الإنسان ظلوم جهول...[943]

اصل این باب حرام است و در آن ظلم‌هایی وجود دارد؛ زیرا انسان ظالم و جاهل است...

او نیز می‌گوید:

... وأمّا تكفير شخص علم إيمانه بمجرد الغلط في ذلك فعظيم، فقد ثبت في الصحيح عن ثابت بن الضحاك عن النبي (صلى الله عليه وسلم) قال: «لعن المؤمن كقتله، ومن رمى مؤمناً بالكفر فهو كقتله».

وثبت في الصحيح أنّ من قال لأخيه: يا كافر، فقد باء به أحدهما، وإذا كان تكفير المعيّن على سبيل الشتم كقتله فكيف يكون تكفيره على سبيل الاعتقاد؟! فإنّ ذلك أعظم من قتله؛ إذ كل كافر يباح قتله وليس كل من أبيح قتله يكون كافراً...[944]

... و اما تکفیر شخصی که علم به ایمان اوست به مجرد اشتباه در آن، کاری سنگین است و در خبر صحیح از ثابت بن ضحاک از پیامبر- ثابت شده که فرمود: «نفرین مؤمن همانند کشتن اوست و هرکس مؤمنی را به کفر نسبت دهد همانند آن است که او را به قتل رسانده است».

و در خبر صحیح ثابت شده هرکس به برادر دینی‌اش بگوید: ای کافر! کفر به یکی از آن دو بازمی‌گردد و اگر تکفیر شخص معینی به نحو دشنام باشد همانند کشتن اوست تا چه رسد به این‌که تکفیر او از روی اعتقاد باشد؟ که این عمل از کشتن او بزرگ‌تر است؛ زیرا هر کافری قتلش مباح است ولی هرکس که قتلش مباح است کافر به حساب نمی‌آید...

شوکانی می‌نویسد:

اعلم أنّ الحكم على الرجل المسلم بخروجه من دين الإسلام ودخوله في الكفر لا ينبغي لمسلم يؤمن باللّه واليوم الآخر أن يقدم عليه إلّا ببرهان أوضح من شمس النهار.[945]

بدان که حکم بر فرد مسلمان به خروجش از دین اسلام و داخل شدنش در کفر از مسلمانی که به خدا و روز قیامت ایمان دارد سزاوار نیست و نباید بر آن اقدام کند مگر با برهانی که از وسط روز روشن‌تر است.

ابن ابی العز در شرح «الطحاویة» می‌نویسد:

واعلم ـ رحمك الله وإيانا ـ أنّ باب التكفير وعدم التكفير، باب عظمت الفتنة والمحنة فيه، وكثر فيه الافتراق، وتشتتت فيه الأهواء والآراء، وتعارضت فيه دلائلهم، فالناس فيه في جنس تكفير أهل المقالات والعقائد الفاسدة، المخالفة للحق الذي بعث الله به رسوله في نفس الأمر، أو المخالفة لذلك في اعتقادهم، على طرفين ووسط، من جنس الاختلاف في تكفير أهل الكبائر العملية.[946]

و بدان ـ خداوند تو و ما را رحمت نماید ـ این‌که باب تکفیر و عدم تکفیر بابی است که فتنه و مصیبت بزرگی در آن پدید آمده و باعث جدایی بسیار شده و هواها و آراء در آن تشتت یافته و دلایل هر کدام در این مورد متعارض است؛ و مردم در این مسئله از جنس تکفیر اهل گفته‌ها و عقاید فاسد مخالف با حقی که خداوند رسولش را بر آن مبعوث کرده در واقع یا مخالفت با آن در اعتقادشان، بر طریق افراط و تفریط و حدّ وسط می‌باشند، همانند اختلاف در تکفیر اهل کبائر عملی.

لزوم احتیاط در تکفیر

شارع مقدس شدیداً مسلمانان را به احتیاط در تکفیر مسلمانان دعوت کرده و بدین‌جهت به طور عام از جرئت در فتوا دادن در هر بابی بر حذر داشته است.

رسول خدا- می‌فرماید:

أَجْرَؤُكُمْ عَلَى الْفُتْيَا، أَجْرَؤُكُمْ عَلَى النَّارِ.[947]

هرکس که جرئت بیشتری بر فتوا داشته باشد جرئتش بر آتش دوزخ بیشتر است.

پیامبر اسلام- دربارۀ کسانی که بدون اهلیت، جرئت بر فتوا داشته و فتوای آنان موجب مرگ کسی شده فرمود:

قَتَلُوهُ، قَتَلَهُمُ اللَّهُ، أَوَلَمْ يَكُنْ شِفَاءَ الْعِيِّ السُّؤَالُ؟![948]

او را به قتل رساندند خداوند آنان را بکشد، آیا شفای جهل و نادانی سؤال نیست.

از ابوذر نقل شده که از رسول خدا- شنید که می‌فرمود:

لاَ يَرْمِي رَجُلٌ رَجُلاً بِالفُسُوقِ، وَلاَ يَرْمِيهِ بِالكُفْرِ، إِلَّا ارْتَدَّتْ عَلَيْهِ، إِنْ لَمْ يَكُنْ صَاحِبُهُ كَذَلِكَ.[949]

کسی دیگری را نسبت به کفر و فسق نمی‌دهد جز آن‌که بر خودش بازمی‌گردد اگر صاحبش چنین نباشد.

و نیز از ابن عمر نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

أَيُّمَا رَجُلٍ قَالَ لِأَخِيهِ: يَا كَافِرُ، فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا.[950]

هرکس به برادر [دینی‌اش] بگوید: ای کافر، [این سخن] به یکی از آن دو بازخواهد گشت.

و نیز از ثابت بن ضحاک نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

وَمَنْ قَذَفَ مُؤْمِناً بِكُفْرٍ فَهُوَ كَقَتْلِهِ.[951]

هرکس مؤمنی را به کفر نسبت دهد همانند آن است که او را به قتل رسانده است.

موارد اتفاق بر تکفیر

مواردی از تکفیر مورد اتفاق بین مذاهب اسلامی است که به آن‌ها اشاره می‌کنیم.

1. منکر الوهیت خدا و توحید و رسول

آیت الله سید محمدکاظم یزدی می‌نویسد:

والمراد بالكافر من كان منكراً للألوهية أو التوحيد أو الرسالة...[952]

و مراد از کافر، کسی است که منکر الوهیت یا توحید یا رسالت باشد...

تقی الدین سبکی می‌نویسد:

التكفير حكم شرعي سببه جحد الربوبية أو الوحدانية أو الرسالة.[953]

تکفیر حکم شرعی است و سبب آن انکار ربوبیت یا وحدانیت خدا یا رسالت پیامبر است.

عبدالرحمن بن حسن آل الشیخ از ابن تیمیه نقل کرده که گفت:

وقد علم بالاضطرار من دين الرسول صلي الله عليه وسلم، واتّفقت عليه الأمّة أنّ أصل الإسلام وأوّل ما يؤمر به الخلق: شهادة أن لا إله إلّا الله، وأنّ محمّداً رسول الله، فبذلك يصير الكافر مسلماً، والعدو وليّاً، والمباح دمه وماله معصوم الدم والمال، ثمّ إن كان ذلك من قلبه فقد دخل في الإيمان، وإن قاله بلسانه دون قلبه فهو في ظاهر الإسلام دون باطن الإيمان.[954]

به طور بدیهی از دین رسول خدا- دانسته شده و امت نیز اتفاق دارد بر این‌که اصل اسلام و اولین دستوری که به خلق داده شده گواهی به وحدانیت خدا و رسالت محمد- است؛ و در این صورت است که کافر، مسلمان و دشمن، دوست به حساب آمده و کسی که خون و مالش مباح شده، محفوظ می‌گردد، حال اگر این امر از قلب او ناشی شده باشد ایمان در آن داخل شده و اگر فقط زبانی باشد در ظاهر مسلمان است و در باطن مؤمن نیست.

2. منکر ضروری دین

از عبارات فقها و متکلمان شیعۀ امامیه و دیگران استفاده می‌شود منکر ضروری دین کافر است و حکم ارتداد بر او بار شده و تحت شرایطی حکمش قتل است.

آیت الله سید محمدکاظم یزدی می‌نویسد:

والمراد بالكافر من كان منكراً ... ضرورياً من ضروريات الدين مع الالتفات إلى كونه ضرورياً بحيث يرجع إنكاره إلى إنكار الرسالة، والأحوط الاجتناب عن منكر الضروري مطلقاً وإن لم يكن ملتفتاً إلى كونه ضرورياً.[955]

و مراد از کافر، کسی است که منکر... یکی از ضروریات دین باشد با التفات به ضروری بودن آن به حیثی که انکار او به انکار رسالت بازگردد و احوط اجتناب از منکر ضروری است به صورت مطلق، گرچه ملتفت به ضروری بودن آن نباشد.

نووی می‌نویسد:

أنّ من جحد ما يعلم من دين الإسلام ضرورة حكم بردّته وكفره إلّا أن يكون قريب عهد بالإسلام أو نشأ ببادية بعيدة ونحوه ممن يخفى عليه، فيعرف ذلك فإن استمر حكم بكفره، وكذا حكم من استحل الزنى أو الخمر أو القتل أو غير ذلك من المحرّمات التي يعلم تحريمها ضرورة.[956]

به طور حتم کسی که منکر احکامی می‌شود که ضروری بودنشان در اسلام معلوم است، محکوم به ارتداد و کفر است مگر در صورتی که تازه‌مسلمان بوده یا در بیابانی دوردست و مانند آن زندگی کند به حیثی که مسائل دین بر او مخفی باشد و در این صورت به او معرفی می‌شود و اگر انکارش را ادامه داد حکم به کفر او داده می‌شود و نیز حکم می‌شود به کفر و ارتداد کسی که زنا یا شراب یا کشتن [به ناحق] یا دیگر محرمات را حلال شمارد؛ محرماتی که ضروری بودن تحریم آن‌ها معلوم است.

ابن تیمیه می‌گوید:

والكفر إنّما يكون بإنكار ما علم من الدين ضرورة...[957]

کفر با انکار مسائلی حاصل می‌شود که ضروری بودن آن‌ها در دین معلوم شده است...

3. غالی

آیت الله العظمی خویی می‌گوید:

الغلاة على طوائف: فمنهم من يعتقد الربوبية لأمير المؤمنين أو أحد الأئمة الطاهرين(، فيعتقد بأنّه الربّ الجليل وأنّه الإله المجسّم الذي نزل إلى الأرض، وهذه النسبة لو صحّت وثبت اعتقادهم بذلك فلا إشكال في نجاستهم وكفرهم؛ لأنّه إنكار لألوهيته سبحانه، لبداهة أنّه لا فرق في إنكارها بين دعوى ثبوتها لزيد أو للأصنام وبين دعوى ثبوتها لأمير المؤمنين%؛ لاشتراكهما في إنكار ألوهيته تعالى وهو من أحد الأسباب الموجبة للكفر. ومنهم من ينسب إليه الاعتراف بألوهيته سبحانه إلّا أنّه يعتقد أنّ الأمور‌ الراجعة إلى التشريع والتكوين كلّها بيد أمير المؤمنين أو أحدهم(، فيرى أنّه المحيي والمميت وأنّه الخالق والرازق وأنّه الذي أيّد الأنبياء السالفين سرّاً وأيّد النبي الأكرم- جهراً، واعتقادهم هذا وإن كان باطلاً واقعاً وعلى خلاف الواقع حقاً؛ حيث إنّ الكتاب العزيز يدل على أنّ الأمور الراجعة إلى التكوين والتشريع كلّها بيد اللّٰه سبحانه إلّا أنّه ليس مما له موضوعية في الحكم بكفر الملتزم به...[958]

غلات بر چند دسته‌اند: برخی از آنان کسانی هستند که معتقد به ربوبیت امیر مؤمنان% یا یکی از امامان( می‌باشند، به این‌که معتقدند او پروردگار جلیل و خدای مجسمی است که به زمین نزول کرده و این نسبت برفرض صحت و ثبوت اعتقاد آنان به این عقیده اشکالی در نجاست و کفرشان نیست؛ زیرا این عقیده مستلزم انکار الوهیت خدای سبحان است؛ به جهت این‌که فرقی در انکار الوهیت خدا نیست و بین ادعای ثبوت آن برای زید یا برای بت‌ها و بین ادعای ثبوت آن برای امیر مؤمنان%؛ به جهت اشتراک هر دو در انکار الوهیت خدای متعال و این یکی از اسباب موجب کفر است. دسته‌ای دیگر اعتراف به الوهیت خداوند سبحان دارند ولی معتقدند اموری که مربوط به تشریع و تکوین هستند همگی به دست امیر مؤمنان% یا یکی از اهل بیت( است و لذا معتقدند که او زنده کننده و میراننده و خالق و رازق است و اوست که انبیای پیشین را از باطن تأیید کرده و پیامبر اکرم- را آشکارا تأیید نموده است. گرچه این اعتقاد واقعاً باطل و برخلاف واقع و حق است؛ زیرا قرآن عزیز دلالت دارد بر این‌که امور مربوط به تکوین و تشریع همگی به دست خداوند سبحان است، جز آن‌که این عقیده موضوعیتی برای حکم به کفر ملتزم شوندۀ به آن نیست...

قرطبی در تفسیر آیۀ (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ)[959] می‌نویسد:

نهي عن الغلو، والغلو التجاوز في الحد ... ويعني بذلك فيما ذكره المفسرون غلو اليهود في عيسى حتّى قذفوا مريم، وغلو النصارى فيه حتّى جعلوه ربّاً، فالإفراط والتقصير كلّه سيّئة وكفر.[960]

خداوند از غلو نهی کرده و غلو عبارت است از تجاوز در حد ... و مقصود از این آیه، آن‌گونه که مفسران ذکر کرده‌اند، غلو یهود در حق عیسی است به جهت اتهام ناروا به مریم؛ و غلو نصارا در حق عیسی به جهت رب قرار دادن او. در نتیجه افراط و تقصیر هر دو گناه و کفر است.

4. دشنام دهندۀ پیامبر-

شیخ صدوق می‌نویسد:

ومن سبّ رسول الله- أو أمير المؤمنين% أو أحد الأئمة (صلوات الله عليهم)، فقد حلّ دمه من ساعته.[961]

هر کس رسول خدا- و یا امیرالمؤمنین% یا یکی از امامان (صلوات الله عليهم) را سب کرده و دشنام دهد همان ساعت خونش حلال می‌شود.

شیخ طوسی می‌نویسد:

ومن سبّ رسول اللّه- أو واحداً من الأئمّة(، صار دمه هدراً، وحلّ لمن سمع ذلك منه قتله، ما لم يخف في قتله على نفسه أو على غيره.[962]

هر کس رسول خدا- و یا یکی از امامان( را سب کند، خونش به هدر است و هر کس آن را شنیده می‌تواند او را به قتل برساند، مادامی که بر جان خود و دیگری خوف نداشته باشد.

محقق حلی می‌نویسد:

من سبّ النبي- جاز لسامعه قتله، ما لم يخف الضرر على نفسه أو ماله أو غيره من أهل الإيمان، وكذا من سبّ أحد الأئمة(.[963]

کسی که پیامبر- را دشنام دهد بر شنونده آن جایز است او را به قتل برساند، مادامی که بر جان و مال خود و دیگران از اهل ایمان خوف ضرر نداشته باشد و همچنین است حکم کسی که یکی از امامان( را دشنام دهد.

علامه حلی می‌نویسد:

وسابّ النبيّ- أو أحد الأئمّة( يقتل، ويحلّ لكلّ من سمعه قتله، مع الأمن عليه وعلى ماله وغيره من المؤمنين.[964]

کسی که به پیامبر- و یا یکی از امامان( دشنام دهد کشته می‌شود و هر کس که این دشنام را شنید بر او حلال است در صورت ایمن بودن از ضرر جان و مال و مؤمنان، او را به قتل رساند.

امام خمینی می‌نویسد:

من سبّ النبي- والعياذ باللّه وجب على سامعه قتله، ما لم يخف على نفسه أو عرضه أو نفس مؤمن أو عرضه، ومعه لا يجوز، ولو خاف على ماله المعتد به أو مال أخيه كذلك جاز ترك قتله، ولا يتوقف ذلك على إذن من الإمام% أو نائبه، وكذا الحال لو سبّ بعض الأئمة(، وفي إلحاق الصديقة الطاهرة& بهم وجه، بل لو رجع إلى سبّ النبي- يقتل بلا إشكال.[965]

هر کس پیامبر- را ـ پناه بر خدا ـ دشنام دهد، بر شنونده است که او را به قتل رساند، در صورتی که بر جان و آبروی خود یا مؤمنی نهراسد، وگرنه جایز نیست و اگر بر مال ارزشمند خود یا مال برادر دینی‌اش بهراسد باز ترک کشتن او جایز است و این متوقف بر اذن از امام یا نائب او نیست؛ و همچنین است اگر برخی از امامان( را دشنام دهد؛ و در ملحق کردن حکم سبّ حضرت زهرا& به سبّ پیامبر- وجهی است، بلکه اگر سبّ او رجوع به سبّ پیامبر- باشد بدون اشکال کشته خواهد شد.

ابن قدامه می‌نویسد:

وقذف النبي (صلى الله عليه وسلم) وقذف أمّه، ردّة عن الإسلام، وخروج عن الملّة، وكذلك سبّه بغير القذف...[966]

نسبت ناروا به پیامبر- و مادرش موجب ارتداد از اسلام و خروج از ملت است؛ و همچنین دشنام دادن به پیامبر- بدون نسبت ناروا.

 

تکفیر از دیدگاه امام حسین%

در روایات حضرت سید الشهداء%دربارۀ تکفیر و تکفیری‌ها مطالبی آمده است، از قبیل:

تکفیری بودن خوارج

از یزید بن رویان نقل شده که گفت:

دَخَلَ نَافِعُ بْنُ الْأَزْرَقِ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ وَالْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ مَعَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فِي الْحِجْرِ، فَجَلَسَ إِلَيْهِمَا، ثُمَّ قَالَ: يَا بْنَ عَبَّاسٍ، صِفْ لِي إِلَهَكَ الَّذِي تَعْبُدُهُ، فَأَطْرَقَ ابْنُ عَبَّاسٍ طَوِيلاً مُسْتَبْطِئاً بِقَوْلِهِ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: إِلَيَّ يَا بْنَ الْأَزْرَقِ الْمُتَوَرِّطَ فِي الضَّلَالَةِ الْمُرْتَكِسَ فِي الْجَهَالَةِ، أُجِيبُكَ عَمَّا سَأَلْتَ عَنْهُ، فَقَالَ: مَا إِيَّاكَ سَأَلْتُ فَتُجِيبَنِي، فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ: مَهْ سَلِ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، فَإِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعَهُ مِنَ الْحِكْمَة، فَقَالَ لَهُ: صِفْ لِي، فَقَالَ: أَصِفُهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَأُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ: لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، قَرِيبٌ غَيْرُ مُلْزَقٍ، وَبَعِيدٌ غَيْرُ مُتَقَصٍّ، يُوَحَّدُ وَلَا يُبَعَّضُ، لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ.

قَالَ: فَبَكَى ابْنُ الْأَزْرَقِ بُكَاءً شَدِيداً، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ%: مَا يُبْكِيكَ؟ قَالَ: بَكَيْتُ مِنْ حُسْنِ وَصْفِكَ، قَالَ: يَا بْنَ الْأَزْرَقِ، إِنِّي أُخْبِرْتُ أَنَّكَ تُكَفِّرُ أَبِي وَأَخِي وَتُكَفِّرُنِي، قَالَ لَهُ نَافِعٌ: لَئِنْ قُلْتُ ذَاكَ، لَقَدْ كُنْتُمُ الْحُكَّامَ وَمَعَالِمَ الْإِسْلَامِ، فَلَمَّا بُدِّلْتُمُ اسْتَبْدَلْنَا بِكُمْ.

فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: يَا بْنَ الْأَزْرَقِ، أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ، فَأَجِبْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ: (ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ)[967] إِلَى قَوْلِهِ: () مَنْ حُفِظَ فِيهِمَا؟ قَالَ: أَبُوهُمَا، قَالَ: فَأَيُّهُمَا أَفْضَلُ أَبُوهُمَا أَمْ رَسُولُ اللَّهِ- وَفَاطِمَةُ؟ قَالَ: لَا بَلْ رَسُولُ اللَّهِ وَفَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ-، قَالَ: فَمَا حُفِظْنَا حَتَّى حَالَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْكُفْرِ.

فَنَهَضَ [ابْنُ الْأَزْرَقِ] ثُمَّ نَفَضَ ثَوْبَهُ، ثُمَّ قَالَ: قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ عَنْكُمْ مَعْشَرَ قُرَيْشٍ أَنْتُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ.[968]

نافع بن اَزرَق، وارد مسجد الحرام شد. حسین بن علی' با عبدالله بن عباس در حجر [اسماعیل] نشسته بودند. کنار آنان نشست و گفت: ای ابن عباس! خدایی را که می‌پرستی، برایم توصیف کن. ابن عباس، مدّتی دراز دربارۀ گفته ابن ازرق به فکر فرو رفت. پس حسین% به او فرمود: «ای ابن ازرق! ای فرو رفته در گمراهی و افتاده در نادانی! به سوی من بیا تا از آنچه پرسیدی، به تو پاسخ دهم». گفت: از تو نپرسیدم تا پاسخم را بدهی! ابن عباس به او گفت: خاموش باش و از زاده پیامبر خدا بپرس که او از خاندان نبوّت بوده و از حکمت برخوردار است. نافع به حسین% گفت: [خدا را] برایم توصیف کن. فرمود: «او را همان‌گونه توصیف می‌کنم که خود را توصیف کرده است و همان‌گونه می‌شناسانم که خود را شناسانده است. با حواس، درک و با مردم، سنجیده نمی‌شود. نزدیک است، امّا نه چسبیده و دور است، امّا در دسترس است. یگانه جزءناپذیر است. خدایی جز او ـ که بزرگ والاست ـ نیست». ابن اَزرَق، سخت گریست. حسین% به او فرمود: «چه باعث گریه‌ات شد؟». گفت: از توصیف خوبت گریستم. حسین% فرمود: «ای پسرِ اَزرَق! به من رسیده که تو، پدر و برادرم و مرا تکفیر می‌کنی؟». نافع گفت: اگرچه چنین می‌گفتم؛ [امّا الآن می‌گویم] شما فرمان روایانِ اسلام و نشانه‌های آنید. چون دیگران را به جای شما نهادند، ما نیز چنین پنداشتیم.

حسین% به او فرمود: «ای پسر ازرق! از تو سؤالی می‌پرسم. به من دربارۀ این گفته خدای یگانه پاسخ ده که فرمود: «و امّا دیوار، از آنِ دو پسر یتیم در شهر بود که زیر آن، گنجی داشتند» تا آنجا که می‌فرماید: «گنج آن دو». [خداوند]، گنج آن دو را برای چه کسی حفظ کرد؟». ابن ازرق گفت: برای پدرشان [که فرد خوبی بود]. حسین% فرمود: «کدام یک برترند؟ پدر آن دو یا پیامبر خدا- و فاطمه&؟». ابن ازرق گفت: نه؛ بلکه پیامبر خدا- و فاطمه دختر پیامبر خدا [برترند]. فرمود: «[قریش، در کار ما] حرمت این دو را نیز نپاییدند تا آنجا که ما را کافر دانستند». ابن اَزرَق، برخاست و لباسش را تکانْد و سپس گفت: ای قریشیان! خدا، از شما خبر داده است که قومی ستیزهجوی هستید.

از جملۀ «تُكَفِّرُ أَبِي وَأَخِي وَتُكَفِّرُنِي» به دست می‌آید دشمنان اهل بیت( و در رأس آنان خوارج تکفیری بوده و از سوی آنان اولین تکفیر نسبت به اهل بیت( صادر شده است.

در نهج البلاغه آمده است:

وَرُوِيَ أَنَّهُ% كَانَ جَالِساً فِي أَصْحَابِهِ، [إِذْ مَرَّتْ] فَمَرَّتْ بِهِمُ امْرَأَةٌ جَمِيلَةٌ، فَرَمَقَهَا الْقَوْمُ بِأَبْصَارِهِمْ، فَقَالَ%: إِنَّ أَبْصَارَ هَذِهِ الْفُحُولِ طَوَامِحُ، وَإِنَّ ذَلِكَ سَبَبُ هِبَابِهَا، فَإِذَا نَظَرَ أَحَدُكُمْ إِلَى امْرَأَةٍ تُعْجِبُهُ فَلْيُلَامِسْ أَهْلَهُ، فَإِنَّمَا هِيَ امْرَأَةٌ كَامْرَأَتِهِ.

فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْخَوَارِجِ: قَاتَلَهُ اللَّهُ كَافِراً مَا أَفْقَهَهُ. [قَالَ] فَوَثَبَ الْقَوْمُ لِيَقْتُلُوهُ، فَقَالَ%: رُوَيْداً إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بِسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ.[969]

نقل شده که آن حضرت% در میان یارانش نشسته بود که زنی زیبا از آنجا گذشت، حاضران دیده به آن زن دوختند. امام فرمود: همانا دیدگان این مردان به منظره شهوت‌آمیز دوخته شده و به هیجان آمده‌اند، هرگاه کسی از شما با نگاه به زنی به شگفتی آید، با همسرش بیامیزد که او نیز زنی چون زن وی باشد.

مردی از خوارج گفت: خدا این کافر را بکشد چقدر فقه می‌داند! مردم برای کشتن او برخاستند، امام فرمود: آرام باشید، دشنام را با دشنام باید پاسخ داد یا بخشیدن از گناه.

محمد ناصرالدین البانی می‌گوید:

فإنّ مسألة التكفير عموماً ـ لا للحكام فقط، بل وللمحكومين أيضاً ـ هي فتنة عظيمة قديمة، تبنّتها فرقة من الفرق الإسلامية القديمة، وهي المعروفة بـ (الخوارج).[970]

مسئلۀ تکفیر به طور عموم، نه تنها برای حاکمان، بلکه برای محکومان نیز فتنه بزرگ و قدیمی است که فرقه‌ای از فرقه‌های اسلامی قدیمی آن را بنا کرده و موسوم به «خوارج» است.

لزوم توجیه کردن تکفیری‌ها

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این خطاب حضرت به نافع بن ازرق استفاده می‌شود باید تکفیری‌ها را مؤاخذه کرده و آنان را به راه راست هدایت نمود؛ همان‌گونه که حضرت با توصیف حقیقی از خدا برای او ثابت کرده که ما مؤمن واقعی هستیم و لذا باید تکفیری‌ها را با بحث و استدلال و منطق به راه راست هدایت نموده و موحد و مؤمن بودن خود را برای آنان ثابت کنیم.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ).[971]

با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آن‌ها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن!

از آنجا که علمای اسلام پی به خطر تکفیر مسلمانان برده‌اند لذا شدیداً دستور به احتیاط در این باره داده‌اند.

ابوحامد غزالی می‌نویسد:

والذي ينبغي أن يميل المحصّل إليه الاحتراز من التكفير ما وجد إليه سبيلاً، فإنّ استباحة الدماء والأموال من المصلين إلى القبلة المصرّحين بقول لا إله إلّا اللّه محمّد رسول اللّه خطأ، والخطأ في ترك ألف كافر في الحياة أهون من الخطأ في سفك محجمة من دم مسلم.[972]

و آنچه سزاوار است محصّل به آن میل پیدا کند احتراز و دوری از تکفیر است تا آنجا که راه دارد؛ زیرا مباح کردن خون‌ها و اموال از نمازگزاران به سوی قبله که تصریح به وحدانیت خداوند و رسالت محمد- دارند اشتباه است و اشتباه در ترک هزار کافر در زندگی آسان‌تر است از ریختن کمی از خون مسلمان.

ابن حجر هیتمی می‌گوید:

ينبغي للمفتي أن يحتاط في التكفير ما أمكنه؛ لعظيم خطره وغلبة عدم قصده سيما من العوام، وما زال أئمتنا على ذلك قديماً وحديثاً.[973]

سزاوار است برای فتوادهنده این‌که در تکفیر تا حدّ امکان احتیاط کند؛ به جهت خطر بزرگ آن و غلبۀ عدم قصد آن، خصوصاً از عوام؛ و امامان ما همیشه چه قدیم و چه جدید بر این عقیده بوده‌اند.

ابن ابی العز می‌گوید:

من عيوب أهل البدع تكفير بعضهم بعضاً، ومن ممادح أهل العلم أنّهم يخطّئون ولا يكفّرون.[974]

از عیوب اهل بدعت‌ها تکفیر یکدیگر است و از کارهای خوب اهل علم این است که نسبت به خطا می‌دهند ولی تکفیر نمی‌کنند.

ابوالعباس قرطبی می‌گوید:

إنّ باب التكفير باب خطير، أقدم عليه كثير من الناس فسقطوا، وتوقف فيه الفحول فسلموا، ولا نعدل بالسلامة شيئاً.[975]

باب تکفیر بابی خطرناک است و بسیاری از مردم بر آن اقدام نموده و سقوط کرده‌اند ولی بزرگ‌مردان در آن توقف نموده و از [شر آن] سالم مانده‌اند و ما سلامت را با هیچ چیزی معاوضه نمی‌کنیم.

ابن دقیق العید می‌گوید:

... وهذا وعيد عظيم لمن أكفر أحداً من المسلمين، وليس كذلك، وهي ورطة عظيمة وقع فيها خلق كثير من المتكلّمين ومن المنسوبين إلى السنّة وأهل الحديث، لما اختلفوا في العقائد فغلظوا على مخالفيهم، وحكموا بكفرهم.[976]

... این وعدۀ بزرگی است برای کسی که یکی از مسلمانان را تکفیر کرده در حالی که کافر نیست و این لغزش بزرگی است که بسیاری از متکلمان و منسوبین به سنت و اهل حدیث در آن گرفتار شده‌اند؛ هنگامی که در عقاید اختلاف کرده و با مخالفین خود با شدت برخورد نموده و حکم به کفر آنان کرده‌اند.

شوکانی می‌نویسد:

ففي هذه الأحاديث وما ورد موردها أعظم زاجر وأكبر واعظ عن التسرّع في التكفير.[977]

و در این احادیث و آنچه نظیر آن‌ها وارد شده بزرگ‌ترین مانع و واعظی است از [دست برداشتن] از تسریع در تکفیر.

احمد بن حنبل به سندش از عبدالله بن عمر نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِصَاحِبِهِ: يَا كَافِرُ، فَإِنَّهَا تَجِبُ عَلَى أَحَدِهِمَا، فَإِنْ كَانَ الَّذِي قِيلَ لَهُ كَافِرٌ فَهُوَ كَافِرٌ، وَإِلَّا رَجَعَ إِلَيْهِ مَا قَالَ.[978]

هرگاه کسی به همراهش بگوید: ای کافر! یکی از آن دو کافرند، اگر آن‌که این عنوان بر او اطلاق شده کافر باشد که کافر است وگرنه این عنوان به گوینده بازمی‌گردد.

از این حدیث استفاده می‌شود اسناد بی‌جهت کفر بر مسلمانان باعث کفر اسناد دهنده می‌شود و لذا باید در این اسناد بسیار احتیاط کرد.

از ابوذر نقل شده که از رسول خدا- شنید که می‌فرمود:

لاَ يَرْمِي رَجُلٌ رَجُلاً بِالفُسُوقِ، وَلاَ يَرْمِيهِ بِالكُفْرِ، إِلَّا ارْتَدَّتْ عَلَيْهِ، إِنْ لَمْ يَكُنْ صَاحِبُهُ كَذَلِكَ.[979]

کسی دیگری را نسبت به کفر و فسق نمی‌دهد جز آن‌که بر خودش بازمی‌گردد اگر صاحبش چنین نباشد.

حسن بن فرحان مالکی می‌نویسد:

لا يجوز تكفير المسلم الذي يشهد ألّا إله إلّا الله وأنّ محمداً رسول الله، ولم ينكر شرائع الإسلام الظاهرة المعلومة من الدين بالضرورة كالصلاة والصوم والزكاة والحج، ولم ينكر تحريم المحرّمات المعلومة من الدين بالضرورة كالكذب والخيانة والظلم والزنا والسرقة، كما لا يجوز تبديعه ولا شتمه ولا لعنه.

وقد يرتكب المسلم مكفّراً لكن لا يكفّر المرتكب حتّى يسأل عن سبب ارتكابه ذلك، ويتمّ التحاور معه والمناظرة وتقديم البراهين والأدلة لتقوم عليه الحجة ويفهم الحجة وتؤخذ منه حجته إن كان عنده حجة أو دليل، ويصبر عليه ويلتمس له العذر ما أمكننا إلى ذلك سبيلاً، وتتمّ دعوته للحق برحمة ولين، وقد جاء النهي عن التكفير (تكفير المسلمين) في نصوص كثيرة...

وكانت سيرة الرسول- خير مثال لتطبيق ذلك، فقد أجرى أحكام الإسلام على المنافقين (وهم أصحاب الدرك الأسفل من النار) ما دام أنّهم يتّسمون باسم الإسلام رغم كفرهم بنبوّة النبي- ورغم معرفته- بكثير من أعيانهم معرفة يقينية.[980]

تکفیر مسلمانی که شهادت به وحدانیت خداوند و رسالت محمد- می‌دهد و شرایع اسلام که ظاهر و معلوم از دین و ضروری است؛ همچون نماز و روزه و زکات و حج را انکار نمی‌کند و نیز تحریم محرمات معلوم و ضروری از دین همچون دروغ و خیانت و ظلم و زنا و سرقت را انکار نمی‌نماید، جایز نیست، همان‌گونه که نسبت بدعت گزار بودن به او و دشنام دادن و نفرین به او نیز جایز نیست.

گاهی مسلمانی مرتکب عمل کفرآمیزی می‌شود ولی نمی‌توان مرتکب آن را تکفیر کرد تا از سبب ارتکاب آن سؤال نمود و گفتگو و مناظره و عرضۀ براهین و ادله را برای او تمام کرد تا حجت بر او تمام شده و آن را بفهمد و باید از او حجتش را درخواست کنی، اگر نزد او حجت و دلیل است و بر آن صبر نموده و درخواست عذر نمایی تا هر اندازه که امکان دسترسی برای ما وجود دارد؛ و باید دعوت او به حق را با رحمت و آرامی تمام نمایی، زیرا نهی از تکفیر (تکفیر مسلمین) در نصوص بسیاری وارد شده است...

و سیره و روش پیامبر- بهترین مثال برای تطبیق آن است؛ زیرا حضرت احکام اسلام را بر منافقان که جایگاهشان در پایین‌ترین طبقۀ از جهنم است جاری کرده تا زمانی که نام اسلام بر آنان منطبق است و به رغم کفر آنان به نبوت پیامبر- و به رغم شناخته شدن بسیاری از شخصیت‌های آنان به طور یقینی.

تکفیر یکدیگر قبل از ظهور

نعمانی به سندش از عمیره دختر نفیل نقل می‌کند که گفت:

سَمِعْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ' يَقُولُ: لَا يَكُونُ الْأَمْرُ الَّذِي تَنْتَظِرُونَهُ حَتَّى يَبْرَأَ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ، وَيَتْفُلُ بَعْضُكُمْ فِي وُجُوهِ بَعْضٍ، وَيَشْهَدَ بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ بِالْكُفْرِ، وَيَلْعَنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً.

فَقُلْتُ لَهُ: مَا فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ مِنْ خَيْرٍ؟!

فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: الْخَيْرُ كُلُّهُ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ، يَقُومُ قَائِمُنَا وَيَدْفَعُ ذَلِكَ كُلَّهُ.[981]

شنیدم حسین بن علی' می‌فرماید: امری که انتظار آن را می‌کشید واقع نمی‌شود تا زمانی که برخی از شما از برخی دیگر بیزاری بجوید و به صورت یکدیگر آب دهان بیندازد و همدیگر را کافر بشمارد و یکدیگر را لعنت کنند.

به ایشان گفتم: پس در آن روزگار خیری نیست.

[امام] حسین% فرمود: همهٔ خیر در آن روزگار است قائم ما قیام می‌کند و همهٔ این نابسامانی‌ها را سامان می‌دهد.

از این حدیث به دست می‌آید از آفات عصر غیبت کبرا تکفیر مسلمین نسبت به یکدیگر است.

امام علی% از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

يَأْتِي فِي آخِرِ الزَّمَانِ قَوْمٌ حُدَثَاءُ الأَسْنَانِ، سُفَهَاءُ الأَحْلاَمِ، يَقُولُونَ مِنْ خَيْرِ قَوْلِ البَرِيَّةِ، يَمْرُقُونَ مِنَ الإِسْلاَمِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ، لاَ يُجَاوِزُ إِيمَانُهُمْ حَنَاجِرَهُمْ، فَأَيْنَمَا لَقِيتُمُوهُمْ فَاقْتُلُوهُمْ، فَإِنَّ قَتْلَهُمْ أَجْرٌ لِمَنْ قَتَلَهُمْ يَوْمَ القِيَامَةِ.[982]

در آخر زمان گروهی پیدا می‌شوند که تازه به دوران رسیده و کم‌خرد و بی‌دانش‌اند، سخنانی از بهترین مردم را (پیامبر-) می‌خوانند و به سبب تندروی از آیین اسلام آن‌گونه که تیر از کمان به در می‌رود خارج می‌شوند، قرآن می‌خوانند ولی از حنجره‌هایشان پایین نمی‌رود. پس هرکجا آنان را ملاقات کردید به قتل رسانید؛ چراکه کشتن آنان در روز قیامت دارای اجری برای کشندۀ آنان است.

به نظر می‌رسد این حدیث اشاره به افرادی دارد که به جهت تکفیر مسلمین و اعمال خشونت بر ضد آنان از دین خارج شده و لذا مقابلۀ با آنان لازم است.

ابن عابدین حنفی می‌نویسد:

مطلب في أتباع عبد الوهاب الخوارج في زماننا: (قوله: ويكفّرون أصحاب نبيّنا ـ صلى الله عليه وسلم ـ) علمت أنّ هذا غير شرط في مسمّى الخوارج، بل هو بيان لمن خرجوا على سيّدنا علي ـ رضي الله تعالى عنه ـ، وإلّا فيكفي فيهم اعتقادهم كفر من خرجوا عليه، كما وقع في زماننا في أتباع عبد الوهاب الذين خرجوا من نجد وتغلّبوا على الحرمين وكانوا ينتحلون مذهب الحنابلة، لكنهم اعتقدوا أنّهم هم المسلمون وأنّ من خالف اعتقادهم مشركون، واستباحوا بذلك قتل أهل السنّة وقتل علمائهم حتّى كسر الله تعالى شوكتهم وخرب بلادهم وظفر بهم عساكر المسلمين عام ثلاث وثلاثين ومائتين وألف.[983]

مطلبی در مورد خوارج زمان ما پیروان محمد بن عبدالوهاب، گفته او در تعریف خوارج: (اصحاب پیامبر- ما را تکفیر می‌کنند) دانستی که این (تکفیر اصحاب)، در نام‌گذاری به خوارج شرط نیست، بلکه خارجی کسی است که بر آقای ما علی (رضی الله تعالی عنه) خروج کرده است، وگرنه در مورد آنان کافی است اعتقادشان به کفر کسانی که بر او خروج کرده‌اند، همان‌گونه که در زمان ما دربارۀ پیروان محمد بن عبدالوهاب اتفاق افتاد، کسانی که از نجد خروج کرده و بر حرمین غالب شدند و مذهب حنابله را به خود منتسب نمودند، ولی معتقد بودند که تنها خودشان مسلمان‌اند و هرکس که مخالف اعتقادشان باشد مشرک است و از این راه کشتن اهل سنت و علمای آنان را مباح دانستند تا این‌که خداوند شوکت و ابهت آنان را خورد کرده و شهرهای آنان را خراب نمود و در سال 1233 لشکر مسلمانان را بر آنان پیروز گردانید.

مخالفت حضرت مهدی% با تکفیر یکدیگر

و نیز از ارجاع کلمۀ «ذلك» به ماقبل به دست می‌آید حضرت مهدی% با تکفیر یکدیگر مخالف است.

امام مهدی% که مصلحی حقیقی است و راه و روش او بر پایۀ قانون جاویدان حقّ و عدل استقرار دارد و با فطرت و سرشت انسان‌ها هماهنگ و سازگار است، وحدتی واقعی را بر اساس اصول توحید و ایدئولوژی اسلامی پی می‌ریزد و همۀ انسان‌ها را در زیر شعار یگانه و دین واحد گرد می‌آورد.

امام صادق% فرمود:

... فَوَ اللَّهِ يَا مُفَضَّلُ، لَيُرْفَعُ عَنِ الْمِلَلِ وَالْأَدْيَانِ الِاخْتِلَافُ وَيَكُونُ الدِّينُ كُلُّهُ وَاحِداً.[984]

... به خدا سوگند ای مفضّل! [امام قائم] از میان ملّت‌ها و آیین‌ها اختلاف را برمی‌دارد و یک دین بر همه حاکم می‌گردد.

قبح تکفیر مسلمین

و نیز از این حدیث به دست می‌آید مسلمانان باید یکدیگر را تحمل کرده و از تکفیر یکدیگر بپرهیزند.

نظر به اهمیت این مسئله در عصر حاضر، شواهد بسیاری بر آن ذکر خواهیم کرد.

در آیات بسیاری از تکفیر افراطی نهی گردیده است. اینک به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

1. خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ).[985]

به کسی که اظهار صلح و اسلام می‌کند نگویید: «مسلمان نیستی».

در این آیه، خداوند متعال مسلمانان را از نسبت دادن کفر به دیگران به بهانه‌های مختلف، نهی کرده است.

2. خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ).[986]

آن‌ها که سینه خود را برای پذیرش کفر گشوده‌اند.

شوکانی در ذیل این آیه می‌نویسد:

فلا بدّ من شرح الصدر بالكفر وطمأنينة القلب به وسكون النفس إليه، فلا اعتبار بما يقع من طوارق عقائد الشر لا سيما مع الجهل بمخالفتها لطريقة الإسلام، ولا اعتبار بصدور فعل كفري لم يرد به فاعله الخروج عن الإسلام إلى ملّة الكفر، ولا اعتبار بلفظ تلفّظ به المسلم يدل على الكفر وهو لا يعتقد معناه.[987]

در حکم به کفر شرح صدر و اطمینان قلب و آرامش نفس به آن لازم است و لذا اعتباری به عارض شدن عقاید شر نیست، علی الخصوص با جهل به مخالفت آن با راه اسلام؛ و نیز اعتباری به صدور فعل کفرآمیزی که انجام دهندۀ آن قصد خروج از اسلام به ملت کفر ندارد نیست و نیز اعتباری به لفظی که مسلمانی به آن تلفظ کرده و دلالت بر کفر دارد ولی معنای آن را معتقد نبوده نیست.

3. خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ).[988]

آن‌ها در آن هنگام، به کفر نزدیک‌تر بودند تا به ایمان.

شیخ محمد عبده در ذیل این آیه می‌گوید:

وقال: إنّهم أقرب إلى الكفر، ولم يقل: إنّهم كفار مع علمه بحالهم، تأديباً لهم ومنعاً للتهجم على التكفير بالعلامات والقرائن.[989]

و فرمود: آنان به کفر نزدیک‌ترند و نفرمود: آنان کفار هستند در عین این‌که آگاه به حال آن‌هاست و این به جهت تأدیب و جلوگیری آنان از هجوم بر تکفیر با نشانه‌ها و قرائن [به ناحق] است.

شیخ محمد رشید رضا ذیل این آیه می‌نویسد:

فليعتبر بهذا متفقهة زماننا، الذين يسارعون في تكفير من يخالف شيئاً من تقاليدهم وعاداتهم، وإن كان من أهل البصيرة في دينه وإيمانه والتقوى في عمله، ولم يكونوا على شيء من ذلك.[990]

مدعیان فقاهت در زمان ما باید از این آیه درس عبرت بگیرند، آنان که در تکفیر مخالفان خود در یکی از تقالید و عاداتشان سرعت می‌نمایند گرچه از اهل بصیرت در دین و ایمان و تقوای در عمل باشد ولی هیچ یک از تقالید و عادات آنان را ندارد.

4. خداوند متعال می‌فرماید:

(ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ).[991]

و یکدیگر را مورد طعن و عیب‌جویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید.

گروهی از مفسران از جمله عکرمه و حسن و قتاده، دربارۀ مصداق این آیه گفته‌اند:

هو قول الرجل لأخيه: يا كافر، يا فاسق.[992]

آن عبارت است از این‌که انسان به برادر دینی‌اش بگوید: ای کافر، ای فاسق.

از مجموعۀ روایات استفاده می‌شود برای ورود در اسلام که موجب حفظ جان و مال و ناموس افراد می‌شود تنها اقرار به شهادتین کافی است و بر ما وظیفه نیست تا از نیت افراد تفتیش و تجسس نماییم و با توجیهات واهی آنان را تکفیر کرده و خونشان را بریزیم، خصوصاً آن‌که همه سخن از اسلام و ایمان و توحید سر داده و اعمالی که انجام می‌دهند خلاف توحید و ایمان نمی‌دانند.

1. ابن عمر از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

أَيُّمَا امْرِئٍ قَالَ لِأَخِيهِ: يَا كَافِرُ، فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا، إِنْ كَانَ كَمَا قَالَ، وَإِلَّا رَجَعَتْ عَلَيْهِ.[993]

هرگاه کسی به برادرش بگوید: ای کافر یکی از این دو حالت بر اوست، اگر نسبت درست باشد که هیچ وگرنه به خودش بازمی‌گردد.

2. ابن مسعود از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

مَا مِنْ مُسْلِمَيْنِ إِلَّا وَبَيْنَهُمَا سِتْرٌ مِنَ اللَّهِ، فَإِذَا قَالَ أَحَدُهُمَا لِصَاحِبِهِ هُجْراً هَتَكَ سِتْرَهُ، وَإِذَا قَالَ: يَا كَافِرُ، فَقَدْ كَفَرَ أَحَدُهُمَا.[994]

هیچ دو مسلمانی نیست جز آن‌که بینشان ستری از جانب خداوند است وچون یکی از آن دو به رفیقش کلمۀ زشتی بگوید ستر الهی را پاره کرده است وچون بگوید: ای کافر یکی از آن دو کافرند.

3. عمران بن حصین از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

إِذَا قَالَ الرَّجُلُ لِأَخِيهِ: يَا كَافِرُ، فَهُوَ كَقَتْلِهِ.[995]

هرگاه کسی به برادر دینی خود بگوید: ای کافر مثل آن است که او را به قتل رسانده باشد.

4. از انس نقل شده که رسول خدا- فرمود:

مَنْ صَلَّى صَلاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا، وَأَكَلَ ذَبِيحَتَنَا، فَذَلِكَ المُسْلِمُ الَّذِي لَهُ ذِمَّةُ اللَّهِ وَذِمَّةُ رَسُولِهِ، فَلاَ تُخْفِرُوا اللَّهَ فِي ذِمَّتِهِ.[996]

هر کس مانند ما نماز بخواند و به قبلۀ ما رو نماید و ذبیحۀ ما را بخورد، مسلمان است و چنین شخصی را خدا و رسول، امان داده‌اند. پس به کسی که در امان خدا است خیانت نکنید.

5. همچنین انس بن مالک از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:

أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا: لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، فَإِذَا قَالُوهَا، وَصَلَّوْا صَلاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلُوا قِبْلَتَنَا، وَذَبَحُوا ذَبِيحَتَنَا، فَقَدْ حَرُمَتْ عَلَيْنَا دِمَاؤُهُمْ وَأَمْوَالُهُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ.[997]

من مأمورم با مردم بجنگم تا اقرار به توحید نمایند و چون چنین کردند و نماز ما را به جای آورده و رو به قبلۀ ما نماز گذارند و از ذبیحۀ ما استفاده نمایند، بر ماست که از خون‌ها و اموالشان به جز در موارد حقّ محافظت نماییم و حساب آن‌ها با خداست.

6. از حمید نقل شده که گفت:

سَأَلَ مَيْمُونُ بْنُ سِيَاهٍ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ، قَالَ: يَا أَبَا حَمْزَةَ، مَا يُحَرِّمُ دَمَ العَبْدِ وَمَالَهُ؟ فَقَالَ: «مَنْ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا، وَصَلَّى صَلاَتَنَا، وَأَكَلَ ذَبِيحَتَنَا، فَهُوَ المُسْلِمُ، لَهُ مَا لِلْمُسْلِمِ، وَعَلَيْهِ مَا عَلَى المُسْلِمِ».[998]

میمون بن سیاه از انس بن مالک پرسید: ای ابوحمزه! چه چیز باعث حرمت خون بنده ومالش می‌شود؟ گفت: هر کس شهادت به وحدانیت خدا داده ورو به قبلۀ ما بایستد ونماز ما را بخواند واز ذبیحۀ ما استفاده کند او مسلمان است واحکام مسلمانان بر او بار می‌شود.

ابن حجر در تعلیقۀ خود بر این حدیث می‌گوید:

... وفيه أنّ أمور الناس محمولة على الظاهر، فمن أظهر شعار الدين أجريت عليه أحكام أهله ما لم يظهر منه خلاف ذلك.[999]

... معنای حدیث این است که امور مردم حمل بر ظاهر می‌شود.لذا هر کس شعار دین را اظهار کند احکام اهل دین بر او جاری می‌گردد مادامی که خلاف آن از او ظاهر نگردد.

7. از عمر بن خطاب نقل شده که جبرئیل% از پیامبر- دربارۀ اسلام سؤال کرد. حضرت فرمود:

«الْإِسْلَامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، وَتُقِيمَ الصَّلَاةَ، وَتُؤْتِيَ الزَّكَاةَ، وَتَصُومَ رَمَضَانَ، وَتَحُجَّ الْبَيْتَ إِنِ اسْتَطَعْتَ إِلَيْهِ سَبِيلاً»، قَالَ: صَدَقْتَ، قَالَ: فَعَجِبْنَا لَهُ يَسْأَلُهُ، وَيُصَدِّقُهُ، قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْإِيمَانِ، قَالَ: «أَنْ تُؤْمِنَ بِاللهِ، وَمَلَائِكَتِهِ، وَكُتُبِهِ، وَرُسُلِهِ، وَالْيَوْمِ الْآخِرِ، وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ»، قَالَ: صَدَقْتَ، قَالَ: فَأَخْبِرْنِي عَنِ الْإِحْسَانِ، قَالَ: «أَنْ تَعْبُدَ اللهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ، فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ»...[1000]

اسلام آن است که شهادت به وحدانیت خدا و رسالت محمد- از جانب خدا دهی و نماز را برپا داشته و زکات بپردازی و روزۀ ماه رمضان را به جای آورده و حج خانه خدا را انجام دهی، اگر راه برای تو هموار بود. جبرئیل گفت: راست گفتی. او گفت: ما تعجب کردیم از این‌که جبرئیل از پیامبر- می‌پرسید و سپس او را تصدیق می‌کرد. جبرئیل گفت: خبر بده مرا از ایمان؟ گفت: این‌که به خدا و فرشتگان و کتاب‌ها و رسولان خدا و روز قیامت ایمان آوری و به قدر خیر و شرش ایمان داشته باشی. جبرئیل گفت: خبر بده مرا از احسان؟ گفت: این‌که خدا را عبادت کنی گویا تو را می‌بیند و اگر تو او را مشاهده نمی‌کنی [بدانی] که او تو را می‌بیند...

8. بخاری به سندش از ابن عباس نقل کرده که گفت:

إِنَّ وَفْدَ عَبْدِ القَيْسِ لَمَّا أَتَوُا النَّبِيَّ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) قَالَ: «مَنِ القَوْمُ؟ ـ أَوْ مَنِ الوَفْدُ؟ ـ» قَالُوا: رَبِيعَةُ، قَالَ: «مَرْحَباً بِالقَوْمِ، أَوْ بِالوَفْدِ، غَيْرَ خَزَايَا وَلاَ نَدَامَى»، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنَّا لاَ نَسْتَطِيعُ أَنْ نَأْتِيكَ إِلَّا فِي الشَّهْرِ الحَرَامِ، وَبَيْنَنَا وَبَيْنَكَ هَذَا الحَيُّ مِنْ كُفَّارِ مُضَرَ، فَمُرْنَا بِأَمْرٍ فَصْلٍ، نُخْبِرْ بِهِ مَنْ وَرَاءَنَا، وَنَدْخُلْ بِهِ الجَنَّةَ، وَسَأَلُوهُ عَنِ الأَشْرِبَةِ: فَأَمَرَهُمْ بِأَرْبَعٍ، وَنَهَاهُمْ عَنْ أَرْبَعٍ، أَمَرَهُمْ: بِالإِيمَانِ بِاللَّهِ وَحْدَهُ، قَالَ: «أَتَدْرُونَ مَا الإِيمَانُ بِاللَّهِ وَحْدَهُ؟» قَالُوا: اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ، قَالَ: «شَهَادَةُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، وَإِقَامُ الصَّلاَةِ، وَإِيتَاءُ الزَّكَاةِ، وَصِيَامُ رَمَضَانَ، وَأَنْ تُعْطُوا مِنَ المَغْنَمِ الخُمُسَ»...[1001]

همانا جماعت عبد القیس چون خدمت پیامبر- رسیدند حضرت فرمود: این قوم چه کسانی هستند؟ یا فرمود: این قافله کیست؟ عرض کردند: قوم ربیعه. حضرت فرمود: مرحبا به این قوم یا گروه، خوار و پشیمان نباشید. عرض کردند: ای رسول خدا! ما نمی‌توانیم جز در ماه حرام نزد شما بیاییم و بین ما و بین تو این قبیله از کفار مضر است، ما را به امری دستور ده که فاصله [بین حق و باطل] باشد تا به دیگران که پشت سر ما هستند [و خدمت شما نرسیده‌اند] خبر دهیم و با آن وارد بهشت گردیم و از او دربارۀ آشامیدنی‌ها سؤال کرده و حضرت آنان را به چهار چیز دستور داده و از چهار چیز نهی نمود؛ آنان را به ایمان به خدای یگانه دستور داد و فرمود: آیا می‌دانید که ایمان به خدای یگانه چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمود: گواهی به وحدانیت خدا و این‌که محمد رسول خداست و برپایی نماز و پرداخت زکات و روزه ماه رمضان و این‌که از غنائم خمس بپردازید...

9. از ابن عباس نقل شده که گفت:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) لِمُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ حِينَ بَعَثَهُ إِلَى اليَمَنِ: إِنَّكَ سَتَأْتِي قَوْماً أَهْلَ كِتَابٍ، فَإِذَا جِئْتَهُمْ، فَادْعُهُمْ إِلَى أَنْ يَشْهَدُوا أَنْ لاَ إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوا لَكَ بِذَلِكَ، فَأَخْبِرْهُمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ فَرَضَ عَلَيْهِمْ خَمْسَ صَلَوَاتٍ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَلَيْلَةٍ، فَإِنْ هُمْ أَطَاعُوا لَكَ بِذَلِكَ، فَأَخْبِرْهُمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ فَرَضَ عَلَيْهِمْ صَدَقَةً تُؤْخَذُ مِنْ أَغْنِيَائِهِمْ فَتُرَدُّ عَلَى فُقَرَائِهِمْ...[1002]

رسول خدا- به معاذ بن جبل هنگام فرستادن او به سوی یمن فرمود: تو به زودی به سوی قومی از اهل کتاب روانه می‌شوی، چون نزد آنان آمدی دعوت کن آن‌ها را به گواهی به وحدانیت خدا و این‌که محمد- فرستاده اوست و اگر آنان تو را در این دعوت اطاعت کردند خبر بده به این‌که خداوند بر آنان پنج وعده نماز در شبانه‌روز واجب کرده است و چون تو را در این امر اطاعت کردند خبر بده آنان را به این‌که خداوند صدقه‌ای بر ایشان واجب کرده که از ثروتمندان گرفته و به فقیران داده می‌شود...

10. عبیدالله بن عدی بن خیار می‌گوید:

إنَّ رَجُلاً مِنَ الْأَنْصَارِ حَدَّثَهُ: أَتَى رَسُولَ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَهُوَ فِي مَجْلِسٍ فَسَارَّهُ يَسْتَأْذِنُهُ فِي قَتْلِ رَجُلٍ مِنَ الْمُنَافِقِينَ، فَجَهَرَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَقَالَ: «أَلَيْسَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ؟» قَالَ الْأَنْصَارِيُّ: بَلَى يَا رَسُولَ اللهِ، وَلَا شَهَادَةَ لَهُ، قَالَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «أَلَيْسَ يَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ؟» قَالَ: بَلَى يَا رَسُولَ اللهِ، وَلَا شَهَادَةَ لَهُ، قَالَ: «أَلَيْسَ يُصَلِّي؟» قَالَ: بَلَى يَا رَسُولَ اللهِ، وَلَا صَلَاةَ لَهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «أُولَئِكَ الَّذِينَ نَهَانِي اللهُ عَنْهُمْ».[1003]

همانا مردی از انصار این مطلب را گفت که به خدمت پیامبر- در مجلسی رسیده و مخفیانه از حضرت دربارۀ کشتن مردی از منافقین اذن خواست. حضرت به طور آشکارا فرمود: آیا او گواهی به وحدانیت خدا نمی‌دهد؟ مرد انصاری گفت: آری‌ای رسول خدا ولی گواهی او بی‌فایده است. حضرت فرمود: آیا او گواهی به رسالت محمد از جانب خدا نمی‌دهد؟ عرض کرد: آری ولی گواهی او بی‌فایده است. حضرت فرمود: آیا او نماز نمی‌گذارد؟ عرض کرد: آری، ولی نماز او بی‌فایده است. حضرت فرمود: او و امثالش کسانی هستند که خداوند از کشتن آن‌ها نهی فرموده است.

11. بخاری به سندش از انس نقل کرده که گفت:

كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) إِذَا غَزَا قَوْماً لَمْ يُغِرْ حَتَّى يُصْبِحَ، فَإِنْ سَمِعَ أَذَاناً أَمْسَكَ، وَإِنْ لَمْ يَسْمَعْ أَذَاناً أَغَارَ بَعْدَ مَا يُصْبِحُ، فَنَزَلْنَا خَيْبَرَ لَيْلاً.[1004]

رسول خدا- چون با قومی می‌خواست بجنگد جنگ را شروع نمی‌کرد تا صبح شود و چون صدای اذان را می‌شنید دست از جنگ برمی‌داشت و اگر صدای اذان را نمی‌شنید بعد از صبح حمله را شروع می‌کرد و ما شبانه وارد بر خیبر شدیم.

از این روایت استفاده می‌شود از آنجا که اذان نشانۀ اسلام و مسلمانی بوده و با مسلمان نباید جنگید، لذا پیامبر اسلام- به مجرد شنیدن صدای اذان از بین مردم محل، دست از جنگ می‌کشید.

12. مسلم نیز از انس نقل کرده که گفت:

كَانَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يُغِيرُ إِذَا طَلَعَ الْفَجْرُ، وَكَانَ يَسْتَمِعُ الْأَذَانَ، فَإِنْ سَمِعَ أَذَاناً أَمْسَكَ وَإِلَّا أَغَارَ، فَسَمِعَ رَجُلاً يَقُولُ: اللهُ أَكْبَرُ اللهُ أَكْبَرُ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «عَلَى الْفِطْرَةِ»، ثُمَّ قَالَ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «خَرَجْتَ مِنَ النَّارِ». فَنَظَرُوا فَإِذَا هُوَ رَاعِي مِعْزًى.[1005]

رسول خدا- هرگاه فجر طلوع می‌کرد حمله را شروع می‌نمود و به اذان گوش فرا می‌داد و چون صدای اذان را می‌شنید دست می‌کشید وگرنه حمله می‌کرد. از مردی شنید که می‌گوید: الله اکبر الله اکبر. رسول خدا- فرمود: مطابق فطرت. آنگاه گفت: اشهد ان لا اله الاّ الله، اشهد ان لا اله الاّ الله. رسول خدا- فرمود: از آتش [دوزخ] خارج شدی. نگاه کردند دیدند چوپان بزهاست.

13. از انس بن مالک نقل شده که رسول خدا- فرمود:

ثَلَاثٌ مِنْ أَصْلِ الْإِيمَانِ: الْكَفُّ عَمَّنْ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَلَا نُكَفِّرُهُ بِذَنْبٍ، وَلَا نُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَامِ بِعَمَلٍ...[1006]

سه عمل از اصل ایمان است: دست کشیدن از کسی که شهادت به وحدانیت خدا داده است و ما او را به جهت گناه تکفیر نکرده و او را به جهت هیچ کاری از اسلام خارج نمی‌نماییم...

14. ثابت بن ضحاک از پیامبر- نقل کرده که فرمود:

مَنْ حَلَفَ بِمِلَّةٍ غَيْرِ الإِسْلاَمِ كَاذِباً فَهُوَ كَمَا قَالَ، وَمَنْ قَتَلَ نَفْسَهُ بِشَيْءٍ عُذِّبَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ، وَلَعْنُ المُؤْمِنِ كَقَتْلِهِ، وَمَنْ رَمَى مُؤْمِناً بِكُفْرٍ فَهُوَ كَقَتْلِهِ.[1007]

هرکس به دروغ به ملت غیر اسلام قسم یاد کند، او همان‌گونه است که گفته و هرکس خود را با چیزی به قتل برساند با همان چیز در آتش دوزخ عذاب خواهد شد و نفرین مؤمن همانند کشتن اوست و هرکس مؤمنی را به کفر نسبت دهد مانند آن است که او را به قتل رسانده باشد.

 

پنجم: نفاق

 

مقدمه

از آنجا که گاهی مسلمان خلاف آنچه را در دل دارد، اظهار می‌کند و به جهت ارتباط نفاق با کفر باطنی، جا دارد در اینجا به بحث از نفاق و منافق نیز پرداخته شود.

علامه مصطفوی دربارۀ «نفاق» می‌نویسد:

النفاق من المنافقة، بمعنى الامتداد في جريان محدود، كما في المفاعلة، ويستعمل في العرف في امتداد اعتقاد وعمل متخالفين، أي يظهر في القول والعمل خلاف ما في ضميره، وهذا الإظهار له جريان محدود إلى أن ينفد بوجود المقتضى، وليس له دوام.

فَالْمُنَافِقُ في الإيمان والدين والأصول هو كافر في الواقع، ونفاقه جرم آخر يوجب الإغواء والخدعة والإضرار.

ولذا ترى قوله تعالى: (ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ)[1008].

ويقدّم المنافقون لشدّة الاهتمام بهم.

وقال تعالى: (ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ)[1009].

(ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ)[1010].

(ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﮠ ﮡ ﮢ ﮣﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫﮬ ﮭ ﮮ)[1011].[1012]

«نفاق» از «منافقت» به معنای امتداد در جریان محدودی است، همان‌گونه که در مفهوم وزن «مفاعله» آمده و در عرف در امتداد اعتقاد و عمل مخالف با یکدیگر به کار می‌رود؛ یعنی در قول و عمل ظاهر می‌شود خلاف آنچه در باطن اوست و این اظهار دارای جریان محدودی است تا وجود مقتضی تمام شود و دوامی برای آن نیست.

در نتیجه: منافق در ایمان و دین و اصول در واقع همان کافر است و نفاق او جرم دیگری است که موجب گمراهی و خدعه و ضرر رساندن به غیر است و لذا مشاهده می‌شود کلام خداوند متعال: (ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ) که چگونه در آن منافقان به جهت شدت اهمیت موقعیت آنان مقدم داشته شده‌اند.

و نیز می‌فرماید: (ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ).

(ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ).

(ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﮠ ﮡ ﮢ ﮣﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫﮬ ﮭ ﮮ).

 

 

الف) نفاق و منافق

در روایات امام حسین% به مسئلۀ نفاق و منافق اشاره شده است:

آنان که نفاق دیرینه دارند

منصور بن حسین آبی نقل می‌کند:

وَلَمَّا قَتَلَ مُعَاوِيَةُ حُجْرَ بْنَ عَدِيٍّ وَأَصْحَابَهُ، لَقِيَ فِي ذَلِكَ الْعَامِ الْحُسَيْنَ%، فَقَالَ: أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، هَلْ بَلَغَكَ مَا صَنَعْتُ بِحُجْرٍ وَأَصْحَابِهِ مِنْ شِيعَةِ أَبِيكَ؟ فَقَالَ: لَا، قَالَ: إِنَّا قَتَلْنَاهُمْ وَكَفَّنَّاهُمْ وَصَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ.

فَضَحِكَ الحُسَيْنُ%، ثُمَّ قَالَ: خَصَمَكَ الْقَوْمُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَا مُعَاوِيَةُ، أَمَا وَاللَّهِ لَوْ وَلِينَا مِثْلَهَا مِنْ شِيعَتِكَ مَا كَفَّنَّاهُمْ وَلَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ، وَقَدْ بَلَغَنِي وُقُوعُكَ بِأَبِي حَسَنٍ، وَقِيَامُكَ وَاعْتِرَاضُكَ بَنِي هَاشِمٍ بِالْعُيُوبِ، وَأيْمُ اللَّهِ لَقَدْ أَوْتَرْتَ غَيْرَ قَوْسِكَ، وَرَمَيْتَ غَيْرَ غَرَضِكَ، وتَنَاوَلْتَهَا بِالْعَدَاوَةِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ، ولَقَدْ أطَعْتَ امْرَءاً مَا قَدُمَ إِيمَانُهُ، وَلَا حَدُثَ نِفَاقُهُ، وَمَا نَظَرَ لَكَ، فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ أَوْ دَعْ. يُرِيدُ: عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ.[1013]

چون معاویه، حُجْر بن عَدی و یارانش را کشت، در همان سال، حسین% را دید و گفت: ای اباعبدالله! آیا آنچه را با حجر و یارانش ـ که پیروان پدرت بودند ـ کرده‌ام، به تو خبر داده‌اند؟ فرمود: «نه». گفت: ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان، نماز خواندیم.

حسین% خندید و سپس فرمود: «ای معاویه! روز قیامت، این گروه، دشمن تو خواهند بود. هان! به خدا سوگند، اگر ما چنین کاری را با پیروان تو بکنیم، آنان را نه کفن می‌کنیم و نه بر ایشان نماز می‌خوانیم. به من خبر رسیده که به ابوالحسن علی% ناسزا می‌گویی و بر بنی‌هاشم، عیب می‌گیری و به ستیز با آنان برخاسته‌ای. به خدا سوگند، زِهِ کمان دیگری را می‌کشی و جایی جز هدفت را نشانه رفته‌ای و دشمنی را از جایی نزدیک برای خود خریده‌ای. تو از کسی پیروی می‌کنی که در ایمان، سابقه‌ای ندارد و نفاقش هم تازه نیست و به سود تو نظر نداده است. تو خود برای خود بیندیش یا رها کن». منظور امام% عمرو بن عاص بود.

از آخر این کلام حضرت به دست می‌آید افرادی هستند که نفاق دیرینه دارند و اطاعت از آنان جایز نیست.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ).[1014]

پس برای آن‌که به وعده‌های خود با خدا وفا نکردند و همواره دروغ می‌گفتند، نفاقی [ثابت] در دل‌هایشان تا روزی که خدا را ملاقات کنند، باقی گذاشت.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

وَلَقَدْ قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ-: إِنِّي لَا أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي مُؤْمِناً وَلَا مُشْرِكاً؛ أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَيَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِيمَانِهِ، وَأَمَّا الْمُشْرِكُ فَيَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْكِهِ، وَلَكِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ كُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ عَالِمِ اللِّسَانِ، يَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَيَفْعَلُ مَا تُنْكِرُونَ.[1015]

پیامبر اسلام- به من فرمود: «بر امّت اسلام، نه از مؤمن و نه از مشرک هراسی ندارم، زیرا مؤمن را ایمانش بازداشته و مشرک را خداوند به جهت شرک او نابود می‌سازد، من بر شما از مرد منافقی می‌ترسم که درونی دو چهره و زبانی عالمانه دارد، گفتارش دلپسند و رفتارش زشت و ناپسند است».

بی‌محتوا بودن دین بر سر زبان‌ها

منصور بن حسین آبی می‌نویسد:

وَقَالَ الْفَرَزْدَقُ: لَقِيَنِي الْحُسَيْنُ% فِي مُنْصَرَفِي مِنَ الْكُوفَةِ فَقَالَ: مَا وَرَاءَكَ يَا أَبَا فِرَاسٍ؟ قُلْتُ: أَصْدَقُكَ؟ قَالَ: الصِّدْقُ أُرِيدُ، قُلْتُ: أَمَّا الْقُلُوبُ فَمَعَكَ، وَأَمَّا السُّيُوفُ فَمَعَ بَنِي أُمَيَّةَ عَلَيْكَ، وَالنَّصْرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، قَالَ: مَا أَرَاكَ إِلَّا صَدَقْتَ، إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الْمَالِ، وَالدَّيْنَ لَغْوٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعَايِشُهِمْ، فَإِذَا مُحِّصُوا لِلْابْتِلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.[1016]

و فرزدق گفت: امام حسین% مرا در بازگشت از کوفه ملاقات کرد و فرمود: «ابوفراس! پشت سر چه خبر بود؟» گفتم: راست بگویم؟ فرمود: «من از شما راست می‌خواهم». عرض کردم: اما دل‌ها با شماست ولی شمشیرها با بنی‌امیه بر ضد شمایند! و یاری و پیروزی از جانب خداست. فرمود: «من جز راستی در تو نمی‌بینم، مردمان بردگان مال دنیا بوده و دین بر زبانشان است هر جا که به سود زندگی‌شان باشد می‌چرخند، ولی هرگاه مورد آزمایش قرار گیرند، دین‌داران بسی اندک‌اند!».

«لغو» به معنای خطا و سخن بدون فکر و تفکر است و از این کلام حضرت به دست می‌آید مردم بدون اندیشه و فکر سخن از دین به میان آورده و به مفاد آن ملتزم نیستند.

از امیر مؤمنان% نقل شده که دربارۀ برخی از راویان حدیث فرمود:

رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِيمَانِ، مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَامِ، لَا يَتَأَثَّمُ وَلَا يَتَحَرَّجُ، يَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ- مُتَعَمِّداً، فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَاذِبٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ، وَلَمْ يُصَدِّقُوا قَوْلَهُ، وَلَكِنَّهُمْ قَالُوا: صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ- رَآهُ، وَسَمِعَ مِنْهُ، وَلَقِفَ عَنْهُ، فَيَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ، وَقَدْ أَخْبَرَكَ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَكَ، وَوَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَكَ، ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ، فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ، وَالدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَالْبُهْتَانِ، فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ، وَجَعَلُوهُمْ حُكَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ، فَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا، وَإِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَالدُّنْيَا، إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ.[1017]

منافقی که تظاهر به ایمان می‌کند و نقاب اسلام بر چهره دارد، نه از گناه می‌ترسد و نه از آن دوری می‌جوید و از روی عمد دروغ به پیامبر- نسبت می‌دهد. اگر مردم می‌دانستند که او منافق دروغ‌گو است، از او نمی‌پذیرفتند و گفتار دروغین او را تصدیق نمی‌کردند، اما با ناآگاهی می‌گویند او از اصحاب پیامبر است، رسول خدا را دیده و از او حدیث شنیده و از او گرفته است، پس حدیث دروغین او را قبول می‌کنند. در صورتی که خدا تو را از منافقین آن‌گونه که لازم بود آگاهاند و وصف آنان را برای تو بیان داشت. آنان پس از پیامبر- باقی ماندند و به پیشوایان گمراهی و دعوت‌کنندگان به آتش با دروغ و تهمت نزدیک شده پس به آنان ولایت و حکومت بخشیدند و بر گردن مردم سوار گردیدند و به وسیله آنان به دنیا رسیدند، همانا مردم هم با سلاطین و دنیا هستند، مگر آن کس که خدا او را حفظ کند.

آنان که اسلامشان واقعی نیست

ابن اعثم می‌نویسد:

قَالَ: وَأَرْسَلَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ بْنِ الْخَطّابِ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً، فَالْقَنِي إِذَا شِئْتَ حَتَّى اُخْبِرَكَ.

قَالَ: فَخَرَجَ إلَيْهِ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَاقَفَهُ وَظَنَّ أنَّهُ يُرِيدُ حَرْبَهُ، فَقَالَ لَهُ ابْنُ عُمَرَ: إِنِّي لَمْ أَدْعُكَ إِلَى الْحَرْبِ، وَلَكِنِ اسْمَعْ مِنِّي، فَإِنَّهَا نَصِيحَةٌ لَكَ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: قُلْ مَا تَشَاءُ، فَقَالَ: اِعْلَمْ أَنَّ أَبَاكَ قَدْ وَتَرَ قُرَيْشاً، وَقَدْ بَغَضَهُ النَّاسُ وَذَكَرُوا أَنَّهُ هُوَ الَّذِي قَتَلَ عُثْمَانَ، فَهَلْ لَكَ أَنْ تَخْلَعَهُ وَتُخَالِفَ عَلَيْهِ حَتَّى نُوَلِّيَكَ هَذَا الْأَمْرَ؟!

فَقَالَ الْحُسَيْنُ: كَلَّا وَاللَّهِ، لَا أَكْفُرُ بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَبِوَصِيِّ رَسُولِ اللَّهِ، اخْسَ وَيْلَكَ مِنْ شَيْطَانٍ مَارِدٍ، فَلَقَدْ زَيَّنَ لَكَ الشَّيْطَانُ سُوءَ عَمَلِكَ، فَخَدَعَكَ حَتَّى أَخْرَجَكَ مِنْ دِينِكَ بِاتِّبَاعِ الْقَاسِطِينَ وَنُصْرَةِ هَذَا الْمَارِقِ مِنَ الدِّينِ، لَمْ يَزَلْ هُوَ وَأَبُوهُ حَرْبَيْنِ وَعَدَوَّينِ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ، فَوَاللَّهِ مَا أَسْلَمَا، وَلَكِنَّهُمَا اسْتَسْلَمَا خَوْفاً وَطَمَعاً، فَأَنْتَ الْيَوْمَ تُقَاتِلُ عَنْ غَيْرَ مُتَذَمِّمٍ، ثُمَّ تَخْرُجُ إِلَى الْحَرْبِ مُتَخَلِّقاً لِتُرائِيَ بِذَلِكَ نِسَاءَ أَهْلِ الشَّامِ، ارْتَعْ قَلِيلاً، فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ يَقْتُلَكَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ سَرِيعاً.[1018]

عبیدالله بن عمر بن خطّاب [در جنگ صفین] بر حسین بن علی' پیام فرستاد که: با شما کاری دارم، هر زمان خواستی مرا ببین تا بگویم.

حضرت% به سوی او رفت تا این‌که [او را یافته] جلو او را گرفت، ابن عمر پنداشت که می‌خواهد با او بجنگد، از این رو گفت: من تو را برای جنگ نخواستم ولی از من سخنی بشنو که در آن خیر توست. فرمود: «هر چه خواهی بگو»! عرض کرد: بدان که پدرت در حق قریش بی‌انصافی کرد و مردم با او دشمنی می‌کنند و می‌گویند: او عثمان را کشت. اکنون آیا می‌توانی او را برکنار سازی و با او ناسازگاری کنی تا ما خلافت را به تو واگذاریم؟!

حسین% فرمود: «هرگز! به خدا سوگند من خدا و پیامبر- و وصی پیامبر- را ناسپاسی نخواهم کرد. وای بر تو ای شیطان سرکش گمراه، از من دور شو! این شیطان است که کردار زشتت را آراسته و تو را فریب داده است تا آنجا که با پیروی مرتدان و یاری این برگشته از دین [معاویه]، تو را از دینت بیرون برده است، او و پدرش پیوسته در ستیز و دشمن با خدا و پیامبر- و مؤمنان بوده‌اند، به خدا سوگند آنان اسلام نیاوردند، بلکه از ترس و طمع تسلیم شدند. اکنون تو با بی‌شرمی به پیکار آمده با مخالفت [خدا و رسول-] به جنگ ما می‌آیی تا بدین وسیله خود را بر زنان شامیان بنمایانی؟! اندکی بچر که امید است خدا هر چه زودتر هلاکت کند».

از جملۀ «فَوَاللَّهِ مَا أَسْلَمَا» به دست می‌آید برخی افراد اسلامشان واقعی نبوده و به خاطر خوف از عقوبت و رسیدن به مقام اسلام را اختیار کرده‌اند و ابوسفیان و فرزندش معاویه از این قبیل افراد هستند.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً، وَبَعْدَ الْمُوَالاةِ أَحْزَاباً، مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ، وَلَا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِيمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ، تَقُولُونَ النَّارَ وَلَا الْعَارَ، كَأَنَّكُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُكْفِئُوا الْإِسْلَامَ عَلَى وَجْهِهِ انْتِهَاكاً لِحَرِيمِهِ، وَنَقْضاً لِمِيثَاقِهِ، الَّذِي وَضَعَهُ اللَّهُ لَكُمْ حَرَماً فِي أَرْضِهِ، وَأَمْناً بَيْنَ خَلْقِهِ.[1019]

بدانید که پس از هجرت، دوباره همچون اعراب بادیه‌نشین شده‌اید و پس از وحدت و برادری به احزاب گوناگون تبدیل گشته‌اید، از اسلام تنها نام آن و از ایمان جز نشانی را نمی‌شناسید! شعار می‌دهید: آتش آری، ننگ هرگز! گویا می‌خواهید اسلام را واژگون و پرده حرمتش را پاره کنید؟ و پیمانی را که خدا برای حفظ حرمت مسلمین در زمین و عامل امنیت و آرامش مردم قرار داد بشکنید؟

و نیز فرمود:

أَلَا وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَيْدَ الْإِسْلَامِ، وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ، وَأَمَتُّمْ أَحْكَامَهُ.[1020]

آگاه باشید! شما رشته پیوند با اسلام را قطع و اجرای حدود الهی را تعطیل و احکام اسلام را به فراموشی سپرده‌اید!

 

 

ب) از نشانه‌های نفاق

در روایات حضرت سید الشهداء% به نشانه‌هایی از نفاق اشاره شده است:

از امام حسین% نقل شده که دربارۀ پدرش فرمود:

فَتَسَلَّمَ الْإِمَارَةَ لِإِقَامَةِ حُدُودٍ عُطِّلَتْ، وَالدَّلَالَةِ عَلَى مَعَارِفَ أُنْكِرَتْ وَجُهِلَتْ، وَانْفَتَقَتْ عَلَيْهِ أَعْلَامُ النِّفَاقِ وَرَايَاتُ الشِّقَاقِ، وَ... الدُّنْيَا، وَتَزَيَّنَتْ بِأَحْسَنِ زِينَتِهَا، فَلَمْ يَزَلْ يَفْتُقُ مَا رَتَقُوا، وَيَرْتِقُ مَا فَتَقُوا حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ عَلَى خَيْرِ حَالاتِهِ وَأَفْضَلِ سَاعَاتِهِ.[1021]

پدرم متولی امر خلافت شد به جهت حدودی که تعطیل شده و دستوراتی که متروک و مجهول مانده بودند، بعد از آن علم و بیرق‌های نفاق که دنیا برای صاحبان آن‌ها لبخندی زده و خود را برای آن‌ها زینت کرده و گوشه ابرویی به آن‌ها نشان داده بود بر ضدّ پدرم متفق شدند و پدرم دائماً بست و بارهای آن‌ها را درهم می‌شکست و دریدگی آن‌ها را می‌دوخت تا این‌که خدا آن حضرت را در بهترین حالات و ساعات قبض روح کرد.

از جملۀ «وَانْفَتَقَتْ عَلَيْهِ أَعْلَامُ النِّفَاقِ» به دست می‌آید نفاق نشانه‌هایی دارد که با آن‌ها شناخته می‌شود.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ، وَأُحَذِّرُكُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ، فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ، وَالزَّالُّونَ الْمُزِلُّونَ، يَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً، وَيَفْتَنُّونَ افْتِنَاناً، وَيَعْمِدُونَكُمْ بِكُلِّ عِمَادٍ، وَيَرْصُدُونَكُمْ بِكُلِّ مِرْصَادٍ، قُلُوبُهُمْ دَوِيَّةٌ، وَصِفَاحُهُمْ نَقِيَّةٌ، يَمْشُونَ الْخَفَاءَ، وَيَدِبُّونَ الضَّرَاءَ، وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ، وَقَوْلُهُمْ شِفَاءٌ، وَفِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَيَاءُ، حَسَدَةُ الرَّخَاءِ، وَمُؤَكِّدُو الْبَلَاءِ، وَمُقْنِطُو الرَّجَاءِ، لَهُمْ بِكُلِّ طَرِيقٍ صَرِيعٌ، وَإِلَى كُلِّ قَلْبٍ شَفِيعٌ، وَلِكُلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ، يَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ، وَيَتَرَاقَبُونَ الْجَزَاءَ، إِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا، وَإِنْ عَذَلُوا كَشَفُوا، وَإِنْ حَكَمُوا أَسْرَفُوا، قَدْ أَعَدُّوا لِكُلِّ حَقٍّ بَاطِلاً، وَلِكُلِّ قَائِمٍ مَائِلاً، وَلِكُلِّ حَيٍّ قَاتِلاً، وَلِكُلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً، وَلِكُلِّ لَيْلٍ مِصْبَاحاً، يَتَوَصَّلُونَ إِلَى الطَّمَعِ بِالْيَأْسِ لِيُقِيمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ، وَيُنْفِقُوا بِهِ أَعْلَاقَهُمْ، يَقُولُونَ فَيُشَبِّهُونَ، وَيَصِفُونَ فَيُمَوِّهُونَ، قَدْ هَوَّنُوا الطَّرِيقَ، وَأَضْلَعُوا الْمَضِيقَ، فَهُمْ لُمَةُ الشَّيْطَانِ، وَحُمَةُ النِّيرَانِ (ﯿ ﰀ ﰁﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ).[1022]

ای بندگان خدا! شما را به ترس از خدا سفارش می‌کنم و شما را از منافقان می‌ترسانم، زیرا آن‌ها گمراه و گمراه‌کننده، خطاکار و به خطاکاری تشویق‌کننده‌اند، به رنگ‌های گوناگون ظاهر می‌شوند، از ترفندهای گوناگون استفاده می‌کنند، برای شکستن شما از هر پناهگاهی استفاده می‌کنند و در هر کمینگاهی به شکار شما می‌نشینند، قلب‌هایشان بیمار و ظاهرشان آراسته است، در پنهانی راه می‌روند و از بیراهه‌ها حرکت می‌کنند. وصفشان دارو و گفتارشان درمان امّا کردارشان دردی است بی‌درمان، بر رفاه و آسایش مردم حسد می‌ورزند و بر بلاء و گرفتاری مردم می‌افزایند و امیدواران را ناامید می‌کنند. آن‌ها در هر راهی کشته‌ای و در هر دلی راهی و بر هر اندوهی اشک‌ها می‌ریزند، مدح و ستایش را به یکدیگر قرض می‌دهند و انتظار پاداش می‌کشند، اگر چیزی را بخواهند اصرار می‌کنند و اگر ملامت شوند، پرده‌دری می‌کنند و اگر داوری کنند اسراف می‌ورزند. آن‌ها برابر هر حقّی باطلی و برابر هر دلیلی شبهه‌ای و برای هر زنده‌ای قاتلی و برای هر دری کلیدی و برای هر شبی چراغی تهیه کرده‌اند. با اظهار یأس می‌خواهند به مطامع خویش برسند و بازار خود را گرم سازند و کالای خود را بفروشند، سخن می‌گویند اما به اشتباه و تردید می‌اندازند، وصف می‌کنند امّا فریب می‌دهند، در آغاز، راه را آسان و سپس در تنگناها به بن‌بست می‌کشانند، آن‌ها یاوران شیطان و زبانه‌های آتش جهنّم می‌باشند: «آنان پیروان شیطان‌اند و بدانید که پیروان شیطان زیانکاران‌اند».

1. دشمنی با اهل بیت(

شیخ صدوق به سندش از حسین بن علی' نقل کرده که فرمود:

مَا كُنَّا نَعْرِفُ الْمُنَافِقِينَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ- إِلَّا بِبُغْضِهِمْ عَلِيّاً وَ وُلْدَهُ(.[1023]

ما در روزگار پیامبر خدا- منافقان را تنها از دشمنی‌شان با علی و فرزندانش( می‌شناختیم.

از این کلام حضرت به دست می‌آید نشانۀ منافق دشمنی با خوبان و در رأس آنان اهل بیت عصمت و طهارت( است.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي، وَلَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي، وَذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ- أَنَّهُ قَالَ: يَا عَلِيُّ، لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَلَا يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ.[1024]

اگر با شمشیرم بر بینی مؤمن بزنم که دشمن من شود، با من دشمنی نخواهد کرد و اگر تمام دنیا را به منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد و این بدان جهت است که قضای الهی جاری شد و بر زبان پیامبر امّی- گذشت که فرمود: «ای علی! مؤمن تو را دشمن نگیرد و منافق تو را دوست نخواهد داشت».

2. کشتن امام معصوم

قندوزی حنفی می‌نویسد:

ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْقَوْمِ حَمْلَةً شَدِيدَةً فَكَشَفَهُمْ عَنِ الْمَشْرَعَةِ، فَأَرْسَلَ زِمَامَ فَرَسِهِ لَيَشْرَبَ، فَصَبَرَ حَتَّى يَشْرَبَ، وَمَدَّ يَدَهُ إِلَى الْمَاءِ وَغَرَفَ غُرْفَةً لِيَشْرَبَهَا، وَيَحْمِلُ إِلَى نِسَائِهِ مِنَ الْمَاءِ، وَإِذَا صَائِحٌ يَقُولُ: «يَا حُسَيْنُ، أَدْرِكْ خَيْمَةَ النِّسَاءِ فَإنَّهَا هُتِكَتْ»، فَنَفَضَ الْمَاءَ مِنْ يَدِهِ وَأَقْبَلَ إِلَى الْخَيْمَةِ فَوَجَدَهَا سَالِمَةً، فَعَلِمَ أَنَّهَا مَكِيدَةٌ مِنَ الْقَوْمِ، فَأَنْشَأَ عِنْدَ ذَلِكَ يَقُولُ:

فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً

 

فَإِنَّ ثَوَابَ اللَّهِ أَعْلَى وَأَجْزَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً

 

فَقِلَّةُ سَعْيِ الْمَرْءِ فِي الرِّزْقِ أَجْمَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا

 

فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ

وَإِنْ تَكُنِ الْأَجْسَادُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ

 

فَقَتْلُ الْفَتَى بِالسَّيْفِ فِي اللَّهِ أَفْضَلُ

عَلَيْكُمْ سَلَامُ اللَّه يَا آلَ أَحْمَدَ

 

فَإِنِّي أَرَانِي عَنْكُمُ الْيَوْمَ أرْحَلُ

أَرَى كُلَّ مَلْعُونٍ ظَلُومٍ مُنَافِقٍ

 

يَرُومُ فَنَاناً جَهْرَةً ثُمَّ يَعْمَلُ[1025]

سپس حسین% بر آنان یورش سختی برد و از مشرعه [= نهر آب] دورشان کرد. او افسار اسبش را رها کرد تا آب بنوشد و شکیب ورزید تا اسب آب نوشید.

سپس دست خویش را به سوی آب دراز کرد و مشتی برگرفت تا آن را بنوشد و از آب سوی خانواده‌اش ببرد، لیک به ناگاه فریاد برآورنده‌ای گفت: «ای حسین! خیمۀ زنان را دریاب که هتک شد»، حسین% آب را از دستان خویش فروافکند و به خیمه روی نمود، لیک بی‌گزندش یافت و دانست که این نیرنگی از سوی آنان بوده است، بدین هنگام چنین سرود:

اگر دنیا گران‌مایه‌ای به شمار آید، پس پاداش پروردگار بالاتر و فراوان‌تر است.

اگر روزی‌ها قسمت شده و مقدر هستند، پس کمی تلاش آدمی در راه به دست آوردن روزی، زیباتر است.

اگر گردآوردن اموال، بهر وانهادن آن‌هاست، پس از چه رو آدمی به آنچه وانهادنی است بخل می‌ورزد؟

اگر پیکرها از بهر مرگ آفریده شده‌اند، پس کشته شدن جوانمرد در راه خداوند برتر است.

ای خاندان احمد! درود پروردگار بر شما که من خویش را چنان می‌بینم که از امروز از نزد شما رفتنی‌ام.

هر نفرین‌شدۀ ستمگر دورویی را امروز چنان می‌بینم که در آشکارا نیستی ما را آهنگ می‌کند، سپس در این راه دست به کار می‌شود.

از مضمون بیت ششم به دست می‌آید از نشانه‌های افراد منافق، دست زدن به کشتن و نابودی امام و ولی خداست.

امام علی% در آغاز جنگ جمل، ابن عباس را برای پند دادن به سوی زبیر فرستاد و فرمود:

لَا تَلْقَيَنَّ طَلْحَةَ، فَإِنَّكَ إِنْ تَلْقَهُ تَجِدْهُ كَالثَّوْرِ عَاقِصاً قَرْنَهُ يَرْكَبُ الصَّعْبَ، وَيَقُولُ: هُوَ الذَّلُولُ، وَلَكِنِ الْقَ الزُّبَيْرَ، فَإِنَّهُ أَلْيَنُ عَرِيكَةً، فَقُلْ لَهُ: يَقُولُ لَكَ ابْنُ خَالِكَ: عَرَفْتَنِي بِالْحِجَازِ، وَأَنْكَرْتَنِي بِالْعِرَاقِ، فَمَا عَدَا مِمَّا بَدَا.[1026]

با طلحه، دیدار مکن، زیرا در برخورد با طلحه، او را چون گاو وحشی می‌یابی که شاخش را تابیده و آماده نبرد است، سوار بر مرکب سرکش می‌شود و می‌گوید، رام است. بلکه با زبیر دیدار کن که نرم‌تر است. به او بگو، پسردایی تو می‌گوید: در حجاز مرا شناختی و در عراق مرا نمی‌شناسی؟! چه شد که از پیمان خود باز گشتی؟!

حضرت% در این کلام خود اشاره به نفاق عملی زبیر دارد که باعث شد با وجود بیعت با حضرت و شناخت ایشان، جنگ جمل را به قصد کشتن امام% فرماندهی کند.

3. انجام کار زشت و عذرخواهی از آن

از امام حسین% نقل شده که فرمود:

إِيَّاكَ وَمَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ؛ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ لَا يُسِيءُ وَلَا يَعْتَذِرُ، وَالْمُنَافِقُ كُلَّ يَوْمٍ يُسِيءُ وَيَعْتَذِرُ.[1027]

از آنچه موجب عذرخواهی می‌شود، بپرهیز که مؤمن، نه بد می‌کند و نه عذر می‌خواهد و منافق، هر روز بد می‌کند و عذر می‌آورد.

از جملۀ دوم در این حدیث استفاده می‌شود منافق علاماتی دارد از آن جمله این‌که هر روز کار بد کرده و از آن عذرخواهی می‌کند.

 

خداوند متعال می فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ).[1028]

هنگامی که به سوی آن‌ها [که از جهاد تخلّف کردند] بازگردید، از شما عذرخواهی می‌کنند؛ بگو: «عذرخواهی نکنید، ما هرگز به شما ایمان نخواهیم آورد! چرا که خدا ما را از اخبارتان آگاه ساخته؛ و خدا و رسولش، اعمال شما را می‌بینند؛ سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگشت داده می‌شوید؛ و او شما را به آنچه انجام می‌دادید، آگاه می‌کند [و جزا می‌دهد!]».

 

 

ج) از وظایف ما نسبت به منافقان

در روایات حضرت سید الشهداء% به برخی از وظایف مسلمانان نسبت به منافقان اشاره شده است:

از امام حسین% نقل شده که خطاب به معاویه فرمود:

... وَأيْمُ اللَّهِ لَقَدْ أَوْتَرْتَ غَيْرَ قَوْسِكَ، وَرَمَيْتَ غَيْرَ غَرَضِكَ، وتَنَاوَلْتَهَا بِالْعَدَاوَةِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ، ولَقَدْ أطَعْتَ امْرَءاً مَا قَدُمَ إِيمَانُهُ، وَلَا حَدُثَ نِفَاقُهُ، وَمَا نَظَرَ لَكَ، فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ أَوْ دَعْ. يُرِيدُ: عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ.[1029]

... به خدا سوگند، زِهِ کمان دیگری را می‌کشی و جایی جز هدفت را نشانه رفته‌ای و دشمنی را از جایی نزدیک برای خود خریده‌ای. تو از کسی پیروی می‌کنی که در ایمان، سابقه‌ای ندارد و نفاقش هم تازه نیست و به سود تو نظر نداده است. تو خود برای خود بیندیش یا رها کن». منظور امام% عمرو بن عاص بود.

از ذیل این کلام حضرت به دست می‌آید حاکمان باید از مشاوره کردن با مشاوران حیله‌گری همچون عمرو بن عاص بپرهیزند؛ چون به نفع آنان نظر نمی‌دهند.

خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ).[1030]

و هنگامی که به آن‌ها گفته شود: «به سوی آنچه خداوند نازل کرده و به سوی پیامبر بیایید»، منافقان را می‌بینی که [از قبول دعوت] تو، اعراض می‌کنند! پس چگونه وقتی به خاطر اعمالشان، گرفتار مصیبتی می‌شوند، سپس به سراغ تو می‌آیند، سوگند یاد می‌کنند که منظورِ [ما از بردنِ داوری نزد دیگران]، جز نیکی کردن و توافق [میان طرفین نزاع]، نبوده است؟! آن‌ها کسانی هستند که خدا، آنچه را در دل دارند، می‌داند. از [مجازات] آنان صرف نظر کن! و آن‌ها را اندرز ده! و با بیانی رسا، نتایج اعمالشان را به آن‌ها گوشزد نما!

 

 

د) از انواع نفاق

مقاتل، از امام سجاد% از امام حسین% نقل کرده که فرمود:

... يَا وَلَدِي، يَا عَلِيُّ، وَاللَّهِ لَا يَسْكُنُ دَمِي حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ الْمَهْدِيَّ، فَيَقْتُلَ عَلَى دَمِي مِنَ الْمُنَافِقِينَ الْكَفَرَةِ الْفَسَقَةِ سَبْعِينَ أَلْفاً.[1031]

... فرزندم علی! به خدا سوگند خون من از جوشش نخواهد افتاد تا خدا مهدی% را برانگیزد و او انتقام خونم را از هفتاد هزار منافق کافر فاسق بستاند.

از ذیل این کلام حضرت به دست می‌آید نفاق نوعی از کفر به حساب می‌آید؛ زیرا کفر درجات و مراتبی دارد.

از یزید صائغ نقل شده که گفت:

قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ%: رَجُلٌ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ إِنْ حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِنْ وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِنِ ائْتُمِنَ خَانَ، مَا مَنْزِلَتُهُ؟ قَالَ: هِيَ أَدْنَى الْمَنَازِلِ مِنَ الْكُفْرِ وَلَيْسَ بِكَافِرٍ.[1032]

به امام صادق% عرض کردم: مردی به عقیده امامیه است، ولی اگر حدیثی کند دروغ گوید و اگر وعده دهد تخلّف کند و اگر چیزی به او سپرده شود خیانت ورزد، چه مقامی دارد؟ فرمود: این نزدیک‌ترین مراتب به کفر است، ولی کافر محسوب نمی‌شود.

 

ششم: خشونت‌طلبی

 

مقدمه

در یک تعریف کلی می‌توان گفت «خشونت، عبارت است از اقدام علیه جسم و جان، شرف، مال و حقوق افراد، بـه طـوری که ایجاد ترس نماید» و اقدام، شامل اقدام فیزیکی مانند ضرب و جرح و قتل و همچنین اقدام معنوی مانند تهدید و توهین می‌شود. بعلاوه اقدامات قانونی و غـیرقانونی دارای ایـن خصوصیت را در برمی‌گیرد زیرا هر دو دسـته، اقـدام علیه افراد بوده در آنان ایجاد ترس می‌نماید؛ بنابراین مجازات نیز از مصادیق لغوی خشونت است. البته در لغت، معانی متعددی برای این لفظ شده است. خـشونت کـردن به معنای درشتی، تـندی کـردن، ضدّ لینت و نرمی، خشم، غضب و... که از خفیف‌ترین مصادیق خشونت به معنای رایج امروزی هستند، آمده است.[1033]

دعوت اسلام به مدارا با مخالفان

مسلم به سندش از عایشه نقل کرده که پیامبر- فرمود:

إِنَّ الرِّفْقَ لَا يَكُونُ فِي شَيْءٍ إِلَّا زَانَهُ، وَلَا يُنْزَعُ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا شَانَهُ.[1034]

رفق و مدارا در هیچ کاری وارد نمی‌شود جز آن‌که آن را زینت می‌دهد و از هیچ کاری گرفته نمی‌شود جز آن‌که آن را زشت می‌سازد.

و نیز از عایشه نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

يَا عَائِشَةُ، إِنَّ اللهَ رَفِيقٌ يُحِبُّ الرِّفْقَ، وَيُعْطِي عَلَى الرِّفْقِ مَا لَا يُعْطِي عَلَى الْعُنْفِ، وَمَا لَا يُعْطِي عَلَى مَا سِوَاهُ.[1035]

ای عایشه! همانا خداوند مدارا کننده است و مدارا را دوست دارد و پاداشی را که به رفق و مدارا می‌دهد به تندخویی و سایر اعمال نمی‌دهد.

و نیز از جریر بن عبدالله نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

مَنْ يُحْرَمِ الرِّفْقَ يُحْرَمِ الْخَيْرَ.[1036]

کسی که از مدارات محروم شود از خیر محروم شده است.

و نیز نقل کرده که پیامبر- به پدر ابو برده و معاذ، هنگام فرستادن آن دو به یمن فرمود:

يَسِّرَا وَلَا تُعَسِّرَا، وَبَشِّرَا وَلَا تُنَفِّرَا، وَتَطَاوَعَا وَلَا تَخْتَلِفَا.[1037]

آسان بگیرند و سخت نگیرند و بشارت دهید و باعث نفرت نشوید و پذیرش داشته باشید و مخالفت ننمایید.

و نیز به سندش از جابر نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

إِنَّ اللهَ لَمْ يَبْعَثْنِي مُعَنِّتاً وَلَا مُتَعَنِّتاً، وَلَكِنْ بَعَثَنِي مُعَلِّماً مُيَسِّراً.[1038]

همانا خداوند متعال مرا سخت‌گیر و زحمت‌دهنده مبعوث نکرده، بلکه مرا معلمی آسان‌گیر مبعوث نموده است.

ابوسعید خدری می‌گوید:

بَعَثَ عَلِيٌّL إِلَى النَّبِيِّ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) بِذُهَيْبَةٍ فَقَسَمَهَا بَيْنَ الأَرْبَعَةِ: الأَقْرَعِ بْنِ حَابِسٍ الحَنْظَلِيِّ، ثُمَّ المُجَاشِعِيِّ، وَعُيَيْنَةَ بْنِ بَدْرٍ الفَزَارِيِّ، وَزَيْدٍ الطَّائِيِّ، ثُمَّ أَحَدِ بَنِي نَبْهَانَ، وَعَلْقَمَةَ بْنِ عُلاَثَةَ العَامِرِيِّ، ثُمَّ أَحَدِ بَنِي كِلاَبٍ، فَغَضِبَتْ قُرَيْشٌ وَالأَنْصَارُ، قَالُوا: يُعْطِي صَنَادِيدَ أَهْلِ نَجْدٍ وَيَدَعُنَا، قَالَ: «إِنَّمَا أَتَأَلَّفُهُمْ». فَأَقْبَلَ رَجُلٌ غَائِرُ العَيْنَيْنِ، مُشْرِفُ الوَجْنَتَيْنِ، نَاتِئُ الجَبِينِ، كَثُّ اللِّحْيَةِ مَحْلُوقٌ، فَقَالَ: اتَّقِ اللَّهَ يَا مُحَمَّدُ، فَقَالَ: «مَنْ يُطِعِ اللَّهَ إِذَا عَصَيْتُ؟! أَيَأْمَنُنِي اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الأَرْضِ فَلاَ تَأْمَنُونِي؟!» فَسَأَلَهُ رَجُلٌ قَتْلَهُ، ـ أَحْسِبُهُ خَالِدَ بْنَ الوَلِيدِ ـ فَمَنَعَهُ، فَلَمَّا وَلَّى قَالَ: «إِنَّ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا، أَوْ: فِي عَقِبِ هَذَا قَوْماً يَقْرَؤونَ القُرْآنَ لاَ يُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ مُرُوقَ السَّهْمِ مِنَ الرَّمِيَّةِ، يَقْتُلُونَ أَهْلَ الإِسْلاَمِ وَيَدَعُونَ أَهْلَ الأَوْثَانِ، لَئِنْ أَنَا أَدْرَكْتُهُمْ لَأَقْتُلَنَّهُمْ قَتْلَ عَادٍ».[1039]

علی (رضی الله عنه) برای پیامبر- قطعه کوچکی از طلا فرستاد و حضرت آن را بین چهار نفر تقسیم کرد: اقرع بن حابس حنظلی سپس مجاشعی و عیینة بن بدر فزاری و زید طائی، سپس یکی از بنی نبهان و علقمة بن علاثه عامری، سپس یکی از بنی کلاب. قریش و انصار [از این تقسیم] غضبناک شده و گفتند: به گردن کشان اهل نجد می‌دهد و ما را رها می‌کند؟ حضرت فرمود: من [با این کار] باعث تألیف [قلوب] آنان می‌شوم. پس مردی چشم فرو رفته و گونه‌ها برافروخته، پیشانی برآمده، با محاسنی پرپشت و سری تراشیده آمد و گفت: ای محمد! تقوا پیشه کن. حضرت فرمود: چه کسی خدا را اطاعت می‌کند اگر من نافرمانی کنم؟ آیا خداوند مرا بر اهل زمین امین قرار داده، ولی شما مرا امین نمی‌دانید؟! شخصی که گمانم خالد بن ولید بود از حضرت تقاضا کرد تا او را به قتل برساند، حضرت از آن جلوگیری کرد و چون او پشت نمود پیامبر- فرمود: بر طرفداری او قومی خارج می‌شوند که قرآن تلاوت می‌کنند، ولی از حنجره آنان نمی‌گذرد، آنان از دین خارج می‌شوند آن‌گونه که تیر از کمان بیرون می‌آید، آنان اهل اسلام را به قتل می‌رسانند و بت‌پرستان را رها می‌کنند و اگر من آنان را درک کنم همانند قوم عاد به قتل می‌رسانم.

جابر بن عبدالله می‌گوید:

أَتَى رَجُلٌ رَسُولَ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) بِالْجِعْرَانَةِ مُنْصَرَفَهُ مِنْ حُنَيْنٍ، وَفِي ثَوْبِ بِلَالٍ فِضَّةٌ، وَرَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقْبِضُ مِنْهَا يُعْطِي النَّاسَ، فَقَالَ: يَا مُحَمَّدُ، اعْدِلْ، قَالَ: «وَيْلَكَ وَمَنْ يَعْدِلُ إِذَا لَمْ أَكُنْ أَعْدِلُ؟! لَقَدْ خِبْتَ وَخَسِرْتَ إِنْ لَمْ أَكُنْ أَعْدِلُ» فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ (رض): دَعْنِي يَا رَسُولَ اللهِ، فَأَقْتُلَ هَذَا الْمُنَافِقَ، فَقَالَ: «مَعَاذَ اللهِ، أَنْ يَتَحَدَّثَ النَّاسُ أَنِّي أَقْتُلُ أَصْحَابِي، إِنَّ هَذَا وَأَصْحَابَهُ يَقْرَؤونَ الْقُرْآنَ، لَا يُجَاوِزُ حَنَاجِرَهُمْ، يَمْرُقُونَ مِنْهُ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ».[1040]

مردی در جعرانه خدمت رسول خدا- آمد هنگامی که از حنین بازمی‌گشت، در آن وقت در لباس بلال نقره بود و رسول خدا- از آن مشت مشت برمی‌داشت و به مردم می‌داد. آن مرد گفت: ای محمد! به عدالت رفتار کن. حضرت فرمود: وای بر تو! چه کسی به عدالت رفتار می‌کند اگر من به عدالت رفتار ننمایم؟ تو زیان و خسران دیدی اگر من به عدالت رفتار نکنم. عمر بن خطاب گفت: بگذار تا من این منافق را به قتل رسانم. حضرت فرمود: پناه می‌برم به خدا از این‌که مردم بگویند من اصحابم را به قتل رسانده‌ام، همانا این مرد و اصحابش قرآن را تلاوت می‌کنند ولی از حنجره آنان تجاوز نمی‌کند و از دین خارج می‌شوند همان‌گونه که تیر از کمان خارج می‌شود.

عبدالرحمن بن ابی لیلی می‌گوید:

حَدَّثَنَا أَصْحَابُ رَسُولِ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) أَنَّهُمْ كَانُوا يَسِيرُونَ مَعَ رَسُولِ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي مَسِيرٍ، فَنَامَ رَجُلٌ مِنْهُمْ، فَانْطَلَقَ بَعْضُهُمْ إِلَى نَبْلٍ مَعَهُ فَأَخَذَهَا، فَلَمَّا اسْتَيْقَظَ الرَّجُلُ فَزِعَ، فَضَحِكَ الْقَوْمُ، فَقَالَ: «مَا يُضْحِكُكُمْ؟»، فَقَالُوا: لَا، إِلَّا أَنَّا أَخَذْنَا نَبْلَ هَذَا فَفَزِعَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «لَا يَحِلُّ لِمُسْلِمٍ أَنْ يُرَوِّعَ مُسْلِماً».[1041]

اصحاب رسول خدا- برای ما روایت کرده‌اند که همراه او در مسیری حرکت می‌کردند و مردی از میان آن‌ها خوابید، برخی از آن‌ها تیر او را برداشت و چون آن مرد بیدار شد ترسید و آنان همگی خندیدند. حضرت فرمود: برای چه می‌خندید؟ گفتند: چیزی نیست، جز آن‌که تیر او را برداشتیم و او ترسید. رسول خدا- فرمود: جایز نیست بر مسلمان که مسلمانی را بترساند.

مناوی در کتاب «فیض القدیر» بعد از نقل حدیث فوق در شرح آن می‌گوید:

(لا يحلّ لمسلم أن يروّع) بالتشديد، أي يفزع (مسلماً) وإن كان هازلاً، كإشارته بسيف أو حديدة أو أفعى أو أخذ متاعه فيفزع لفقده، لما فيه من إدخال الأذى والضرر عليه، والمسلم من سلم المسلمون من لسانه ويده.[1042]

بر مسلمان جایز نیست که مسلمانی را بترساند گرچه به شوخی باشد، مثل اشاره با شمشیر یا آهن یا افعی، یا آن‌که مالش را بردارد که به خاطر از دست رفتنش بترسد؛ چرا که در این کارها اذیت و ضرر وارد کردن بر اوست و مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند.

موارد جواز اعمال خشونت در اسلام

خشونت را می‌توان به خشونت نیک و خشونت قبیح تقسیم کرد؛ زیرا در مواردی اعمال خشونت ضرورت دارد که در حقیقت می‌توان آن را رحمت نامید.

خشونت‌های حسن و نیک را می‌توان در مواردی خلاصه کرد:

1. خشونت به معنای قاطعیت و سرسختی در اجرای قانون و سختگیری در تحقق عدالت و صلابت در دفاع از حق که امام علی% مصداق بارز آن بود.

2. خشونت قانونی و سختگیری طبق قانون؛ زیرا اگر چنین نباشد نظم در جامعه پدید نمی‌آید و در نتیجه، حقوق آحاد و جوامع انسانی تضییع خواهد شد و لذا قرآن کریم می‌فرماید:

(ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ).[1043]

این‌ها حدود و مرزهای الهی است؛ از آن، تجاوز نکنید! و هر کس از آن تجاوز کند، ستمگر است.

3. خشونت از سوی مقام مسئول؛ زیرا دخالت نابجا و بی‌جواز از عناصر غیرمسئول در ایجاد خشونت، نظم و امنیت عمومی را به مخاطره می‌اندازد.

4. خشونت رحمانی؛ زیرا خشونت از سوی خالق رحمان و مربی غمگسار، از آن جهت که به انگیزه تربیت و با هدف تکامل بخشی و طبعاً از سر مهر است، کاری ارزشی است.

5. خشونت در قبال دشمنان و حق‌ستیزان و تعدی‌کنندگان به حقوق مردم، آن‌گونه که قرآن می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ).[1044]

محمد- فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید و در میان خود مهربان‌اند.

6. خشونت در برابر زورگویان و ستم کیشان، آن‌گونه که امام علی% خطاب به امام حسن و امام حسین' فرمود:

كُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَلِلْمَظْلُومِ عَوْناً.[1045]

خصم ستمگر و یار ستمدیده باشید.

7. خشونت بازدارنده، قرآن در این مورد می‌فرماید:

(ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ).[1046]

پس اگر یکی از آن دو بر دیگری تجاوز کند، با گروه متجاوز پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد.

8. خشونت علیه خائنان و فتنه‌گران. خوارج، چهره در چهره امام علی% ایستاده و در حالی که هزاران مؤمن به حضرت اقتدا کرده بودند بر ضد او شعار دادند. حضرت در ابتدا اجازه نمی‌داد کسی متعرض آن‌ها شود، اما وقتی کار آن‌ها به خشونت و خیانت رسید و دست به شمشیر بردند و به اقدام عملی بر ضد امام علی% انجامید و جنگ نهروان برپا شد، حضرت با آنان شدیداً برخورد کرد و تنها جایی که پس از غلبه بر دشمن آشکارا حضرت بدان مباهات کرد اینجا بود که فرمود:

أَيُّهَا النَّاسُ، فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ، وَلَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي...[1047]

ای مردم! من بودم که چشم فتنه را کندم و جز من هیچ کس جرئت چنین کاری را نداشت...

9. خشونت با رهبران کفر و ظلم به جهت ریشه‌کن کردن ظلم و ظلمت، آن‌گونه که خداوند می‌فرماید:

(ﮰ ﮱ ﯓﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ).[1048]

با پیشوایان کفر پیکار کنید، چرا که آن‌ها پیمانی ندارند، شاید [با شدت عمل] دست بردارند.

10. خشونت برای اهداف برین انسانی و احقاق حق و استقرار عدالت و لذا خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ).[1049]

چرا در راه خدا و [در راه] مردان و زنان و کودکانی که [به دست ستمگران] تضعیف شده‌اند، پیکار نمی‌کنید؟! همان افراد [ستمدیده‌ای] که می‌گویند: پروردگارا! ما را از این شهر (مکه) که اهلش ستمگرند، بیرون ببر! و از طرف خود، برای ما سرپرستی قرار ده! و از جانب خود، یار و یاوری برای ما تعیین فرما!

11. خشونت و قاطعیت و سرسختی و سازش‌ناپذیری در دفاع از دین، آن‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗﭘ ﭙ ﭚﭛ ﭜ ﭝ).[1050]

ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آن‌ها سخت بگیر! جایگاهشان جهنم است؛ و چه بد سرنوشتی دارند!

12. خشونت در دفاع از منافع ملّی و حراست از مصالح بشریت؛ و لذا خداوند متعال می‌فرماید:

(ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ).[1051]

و با آن‌ها پیکار کنید! تا فتنه [و بت‌پرستی و سلب آزادی از مردم]، باقی نماند؛ و دین، مخصوص خدا گردد. پس اگر [از روش نادرست خود] دست برداشتند، [مزاحم آن‌ها نشوید! زیرا] تعدّی جز بر ستمکاران روا نیست.

13. خشونت در برابر خشونت، آنجا که قرآن کریم می‌فرماید:

(ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ).[1052]

و [به طور کلی] هر کس به شما تجاوز کرد، همانند آن بر او تعدّی کنید! و از خدا بپرهیزید [و زیاده‌روی ننمایید]! و بدانید خدا با پرهیزکاران است!

زیرا گاهی خشونت را جز به خشونت نمی‌توان برانداخت. از حضرت علی% روایت شده که فرمود:

رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، فَإِنَّ الشَّرَّ لَا يَدْفَعُهُ إِلَّا الشَّرُّ.[1053]

سنگ را به همان سمت که دشمن پرتاب کرده برگردانید که شر جز به شر زدوده نمی‌شود.

14. خشونت به عنوان واپسین چاره در برابر قضایا و بلایا، همان‌گونه که رفتار پیامبر و امامان اهل بیت( این‌چنین بوده که صبر کرده و سماحت می‌ورزیدند و تا ناچار نمی‌شدند خشم نمی‌گرفتند و خشونت نمی‌کردند.

***

اینک بعد از ذکر این مقدمه به احادیث امام حسین% دربارۀ خشونت می‌پردازیم:

 

خشونت و خشونت‌طلبی از دیدگاه امام حسین%

در روایات حضرت سید الشهداء% به خشونت‌طلبی و سردمداران آن اشاراتی شده است:

اهل ترور و خشونت بودن یزید

سید بن طاووس به سندش از امام صادق% نقل کرده که فرمود:

سَارَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى الْحُسَيْنِ فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي أَرَادَ الْخُرُوجَ فِي صَبِيحَتَهَا عَنْ مَكَّةَ، فَقَالَ: يَا أَخِي، إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِيكَ وَأَخِيكَ وَقَدْ خِفْتُ أَنْ يَكُونَ حالُكَ كَحَالِ مَنْ مَضَى فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُقِيمَ فَإِنَّكَ أَعَزُّ مَنْ فِي الْحَرَمِ وَأَمْنَعُهُ، فَقَالَ: يَا أَخِي، قَدْ خِفْتُ أَنْ يَغْتَالَنِي يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فِي الْحَرَمِ فَأَكُونَ الَّذِي يُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا الْبَيْتِ، فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِيَّةِ: فَإِنْ خِفْتَ ذَلِكَ فَصِرْ إِلَى الْيَمَنِ أَوْ بَعْضِ نَوَاحِي الْبَرِّ فَإِنَّكَ أَمْنَعُ النَّاسِ بِهِ وَلَا يَقْدِرُ عَلَيْكَ أَحَدٌ، فَقَالَ: أَنْظُرُ فِيمَا قُلْتَ. فَلَمَّا كَانَ السَّحَرِ ارْتَحَلَ الْحُسَيْنُ% فَبَلَغَ ذَلِكَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ فَأَتَاهُ فَأَخَذَ زِمَامَ نَاقَتِهِ الَّتِي رَكِبَهَا، فَقَالَ لَهُ: يَا أَخِي، أَلَمْ تَعِدْنِي النَّظَرَ فِيمَا سَأَلْتُكَ؟ قَالَ: بَلَى، قَالَ: فَمَا حَدَاكَ عَلَى الْخُرُوجِ عَاجِلاً؟ فَقَالَ: أَتَانِي رَسُولُ اللَّهِ- بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ، فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ، اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلاً، فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِيَّةِ: إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، فَمَا مَعْنَى حَمْلِكَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءَ مَعَكَ وَأَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ الْحَالِ؟! قَالَ: فَقَالَ لَهُ: قَدْ قَالَ لِي: إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا، وَسَلَّمَ عَلَيْهِ وَمَضَى.[1054]

محمد بن حنفیه در آن شبی که امام حسین% در فردای آن آهنگ مکه را داشت نزد او آمده عرض کرد: برادر جان! تو از نیرنگ کوفیان در حقّ پدر و برادر خود آگاهی. نگرانم که سرانجام تو نیز مانند آنان شود. اگر نظرتان باشد در مکه بمان که در اینجا عزیزتر و محفوظ‌تری.

فرمود: «برادر! نگرانم یزید بن معاویه خونم را در حرم بریزد و به این سبب حرمت این خانه بشکند». عرض کرد: اگر چنین است پس شبانه به یمن یا برخی نواحی [ناشناخته] این دشت کوچ کن که تو در آنجا محفوظ‌تری و کسی بر تو دست نیابد.

فرمود: «در این باره فکر می‌کنم». هنگام سحر امام% از مکه کوچ کرد. چون خبر به محمد بن حنفیه رسید، بی‌تابانه آمد و مهار ناقه امام% را ـ که بر آن سوار بود ـ گرفت و عرض کرد: برادر جان! آیا نفرمودی که در این باره فکر می‌کنم؟! فرمود: «چرا». عرض کرد: پس چرا با این شتاب رهسپاری؟

فرمود: «چون از تو جدا شدم رسول خدا- نزدم آمده فرمود: حسین جان! رهسپار شو که خدا خواسته تو را کشته ببیند». محمد گفت: انا لله و انّا الیه راجعون؛ اگر چنین است پس چرا این بانوان را با خود می‌بری؟! فرمود: «رسول خدا- فرمود: خدا خواسته آنان را اسیر ببیند»؛ و خداحافظی کرد و رفت.

از جملۀ «قَدْ خِفْتُ أَنْ يَغْتَالَنِي يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فِي الْحَرَمِ» به دست می‌آید یزید اهل ترور و خشونت بوده و برای تثبیت حکومت خود از این راه نیز استفاده کرده است و نمونۀ آن دستور به ترور امام حسین% در مکه و بعد از عدم موفقیت در آن، دستور به کشتن امام حسین% و واقعۀ حره است.

سیوطی می‌نویسد:

وفي سنة ثلاث وستين بلغه أنّ أهل المدينة خرجوا عليه وخلعوه، فأرسل إليهم جيشاً كثيفاً وأمرهم بقتالهم، ثمّ المسير إلى مكة لقتال ابن الزبير، فجاؤوا وكانت وقعة الحرّة على باب طيبة، وما أدراك ما وقعة الحرّة! ذكرها الحسن مرّة فقال: والله ما كاد ينجو منهم أحد، قتل فيها خلق من الصحابةM ومن غيرهم، ونهبت المدينة، وافتض فيها ألف عذراء، فإنّا للّه وإنّا إليه راجعون، قال (صلى الله عليه وسلم): «من أخاف أهل المدينة أخافه الله، وعليه لعنة الله والملائكة والناس أجمعين»، رواه مسلم.[1055]

در سال 63 هجری اهل مدینه بر یزید خروج کرده و او را از خلافت خلع نمودند. یزید لشکر انبوهی را به سوی آنان فرستاد و دستور داد آن‌ها را به قتل رسانده و پس از آن به طرف مکه حرکت کرده و ابن زبیر را به قتل برسانند. لشکر آمدند و واقعه حرّه در مدینۀ طیبه اتفاق افتاد و نمی‌دانی که واقعه حرّه چه بود؟ حسن یک بار نقل کرد که به خدا سوگند! هیچ کس در آن واقعه نجات نیافت. در آن واقعه، جماعت بسیاری از صحابه و دیگران به قتل رسیدند و مدینه غارت شد و از هزار دختر باکره ازالۀ بکارت شد «إِنّا للّه‌ِ وَإِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ». چنان‌که رسول خدا- فرمود: «هرکس اهل مدینه را بترساند، خداوند او را خواهد ترسانید و لعنت خدا و ملائکه و همۀ مردم بر او باد». این حدیث را مسلم روایت کرده است.

ابن قتیبه می‌نویسد:

وذكروا أنّه قتل يوم الحرّة من أصحاب النبيّ (صلى الله عليه وسلم) ثمانون رجلاً، ولم يبق بدريّ بعد ذلك، ومن قريش والأنصار سبعمائة، ومن سائر الناس من الموالي والعرب والتابعين عشرة آلاف.[1056]

و ذکر کرده‌اند که در روز حرّه از اصحاب پیامبر- هشتاد مرد کشته شد و بعد از آن روز، صحابی بدری باقی نماند و از قریش و انصار هفت‌صد نفر به قتل رسیدند و از سایر مردم از موالی و عرب و تابعین ده هزار نفر به قتل رسیدند.

او نیز می‌نویسد:

وذكروا أنّ مسلماً لمّا فرغ من قتال أهل المدينة ونهبها، كتب إلى يزيد بن معاوية ... فما صلّيت الظهر ـ أصلح الله أمير المؤمنين ـ إلّا في مسجدهم، بعد القتل الذريع، والانتهاب العظيم، وأوقعنا بهم السيوف، وقتلنا من أشرف لنا منهم، وأتبعنا مدبرهم، وأجهزنا على جريحهم، وانتهبناهم ثلاثاً كما قال أمير المؤمنين...[1057]

چنین نقل کرده‌اند که مسلم [بن عقبه] هنگامی که از جنگ و غارت با اهل مدینه فارغ شد، در نامه‌ای به یزید بن معاویه چنین نوشت: ... من نماز ظهر را نخواندم جز در مسجد آنان، بعد از کشتن فجیع و به غارت بردن عظیم ... فرار کننده را دنبال کرده و مجروحان را خلاص کردیم و سه بار خانه‌هایشان را غارت نمودیم، همان‌گونه که امیرالمؤمنین دستور داده بود...

سبط بن جوزی می‌نویسد:

وذكر المدائني في كتاب (الحرّة) عن الزهري قال: كان القتلى يوم الحرّة سبعمائة من وجوه الناس من قريش والأنصار والمهاجرين ووجوه الموالي، وأمّا من لم يعرف من عبد أو حر أو امرأة فعشرة آلاف، وخاض الناس في الدماء حتّى وصلت الدماء إلى قبر رسول اللّه (-) وامتلأت الروضة والمسجد.

قال مجاهد: التجأ الناس إلى حجرة رسول اللّه ومنبره والسيف يعمل فيهم...

وذكر أيضاً المدائني عن أبي قرّة قال: قال هشام بن حسان: ولدت ألف امرأة بعد الحرّة من غير زوج، وغير المدائني يقول: عشرة آلاف امرأة.[1058]

مدائنی در کتاب «الحرة» از زهری نقل کرده که گفت: در روز حرّه از بزرگان قریش و انصار و مهاجران و سرشناسان و از موالی هفت‌صد نفر به قتل رسیدند؛ و کسانی که از بردگان و مردان و زنان به قتل رسیدند ده هزار نفر بود. چنان خونریزی شد که خون‌ها به قبر پیامبر- رسید و روضه و مسجد پیامبر- پر از خون شد.

مجاهد می‌گوید: «مردم به حجرۀ رسول خدا- و منبر او پناه بردند؛ ولی شمشیرها بود که بر آن‌ها وارد می‌شد».

مداینی از ابی قره و او از هشام بن حسان نقل کرده که گفت: «هزار زن بدون شوهر بعد از واقعه حرّه بچه‌دار شدند» و غیر از مداینی هم نقل کرده‌اند: «ده هزار زن بعد از واقعه حرّه بدون شوهر بچه‌دار شدند».

بی‌حرمتی تروریست‌ها به حرم‌های الهی

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «قَدْ خِفْتُ أَنْ يَغْتَالَنِي يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فِي الْحَرَمِ» به دست می‌آید افراد تروریست آن قدر هتاک‌اند که حاضرند برای رسیدن به اهداف شوم خود دست به هر کاری از آن جمله هتک حرمت حرم امن الهی زنند، در حالی که خداوند متعال در مورد آن‌ها می‌فرماید:

(ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ).[1059]

[این چراغ پرفروغ] در خانه‌هایی قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهای آن را بالا برند [تا از دستبرد شیاطین و هوس‌بازان در امان باشد]؛ خانه‌هایی که نام خدا در آن‌ها برده می‌شود و صبح و شام در آن‌ها تسبیح او می‌گویند مردانی که نه تجارت و نه معامله‌ای آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمی‌کند؛ آن‌ها از روزی می‌ترسند که در آن، دل‌ها و چشم‌ها زیر و رو می‌شود.

دور بودن قاتلان کودک کش از رحمت خدا

ابن شهرآشوب می‌نویسد:

وَرُوِيَ أَنَّهُ خَرَجَ أَخُوهُ الْقَاسِمُ فَقَالَ:

يَا عَصَبَةُ جَارَتْ عَلَى نَبِيِّهَا

وَكَدَّرَتْ مِنْ عَيْشِهَا مَا قَدْ نَقِي

فِي كُلِّ يَوْمٍ تَقْتُلُونَ سَيِّداً

مِنْ أَهْلِهِ ظُلْماً وَذَبْحاً مِنْ قَفَا

فَضَرَبَ عَلَى رَأْسِهِ عَمْرُو بْنُ سَعِيدٍ الْأَزْدِيُّ، فَحَمَلَ عَلَيْهِ الْحُسَيْنُ وَضَرَبَهُ، ثُمَأَتَى الْغُلَامَ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلِهِ فَقَالَ: بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ، وَخَصَمَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ.[1060]

روایت شده که برادر عبدالله، قاسم به میدان آمد و گفت:

ای توده مردمانی که بر پیامبرش ستم روا داشته و زندگی را بر او تلخ کردید به حدی که گوشت بدنش آب شد.

در هر روز از خاندان وی آقایی را به ستم می‌کشید و از پشت سر آن‌ها را از تنشان جدا می‌سازید.

سرانجام عمرو بن سعید ازدی ضربتی بر سر او وارد کرد، ولی حسین% بر او حمله برد و با شمشیر او را زد، سپس نزد آن نوجوان آمد در حالی که او پا بر زمین می‌سایید و جان می‌داد. فرمود: «دور باد از رحمت خدا قومی که تو را کشتند و روز قیامت دشمن ایشان جد تو است».

از این نفرین حضرت به دست می‌آید قاتلان کودکان مظلوم از رحمت الهی به دورند؛ لذا از امام صادق% نقل شده که فرمود:

كَانَ رَسُولُ اللَّهِ- إِذَا أَرَادَ أَنْ يَبْعَثَ سَرِيَّةً دَعَاهُمْ فَأَجْلَسَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ، ثُمَّ يَقُولُ: سِيرُوا بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَعَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، لَا تَغُلُّوا وَلَا تُمَثِّلُوا وَلَا تَغْدِرُوا وَلَا تَقْتُلُوا شَيْخاً فَانِياً وَلَا صَبِيّاً وَلَا امْرَأَةً وَلَا تَقْطَعُوا شَجَراً إِلَّا أَنْ تُضْطَرُّوا إِلَيْهَا...[1061]

هنگامی که رسول خدا- می‌خواست سپاهی را بفرستد، آنان را فرامی‌خواند و پیش روی خود می‌نشاند و می‌فرمود: به نام خدا، به کمک خدا، در راه خدا و بر ملّت و آیین رسول خدا حرکت کنید؛ خیانت [در غنیمت] نکنید و کسی را مثله (جدا کردن اعضا) نکنید، بی‌وفایی ننمایید و پیری را که از کار افتاده است نکشید و کودکان و زنان را به قتل نرسانید، هیچ درختی را قطع نکنید مگر آن‌که به این کار مجبور شوید...

گاهی که قساوت مدعیان اسلام اوج می‌گیرد

محب الدین طبری می‌نویسد:

عَنْ عَبْدِ رَبِّهِ: أنَّ الْحُسَيْنَ بْنِ عَلِيٍّN لَمَّا أَرْهَقَهُ الْقِتَالِ وَأَخَذَ السِّلَاحَ قَالَ: أَلَا تَقْبَلُونَ مِنِّي مَا كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقْبَلُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؟ قَالَ: كَانَ إِذَا جَنَحَ أَحَدُهُمْ لِلسَّلَمِ قَبِلَ مِنْهُ، قَالُوا: لَا، قَالَ: فَدَعَوْنِي أرْجِعْ، قَالُوا: لَا، قَالَ: فَدَعَوْنِي آتِي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، فَأَخَذَ لَهُ رَجُلٌ السِّلَاحَ وَقَالَ: أَبْشِرْ بِالنَّارِ، قَالَ: بَلْ أَبْشِرْ إنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى بِرَحْمَةِ رَبِّي وَشَفَاعَةً نَبِيِّي (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ).[1062]

از عبد ربه نقل شده: چون حسین بن علی (رضی الله عنهما) مجبور به نبرد شد و شمشیر را به دست گرفت فرمود: آیا قبول نمی‌کنید از من آنچه را که رسول خدا- از مشرکان قبول می‌کرد آنگاه فرمود: پیامبر هر گاه پیشنهاد صلح به او داده می‌شود می‌پذیرفت. گفتند: هرگز. حضرت فرمود: مرا رها کنید تا بازگردم، گفتند: هرگز. حضرت فرمود: مرا رها کنید تا به نزد امیر مؤمنان بروم. در این هنگام مردی اسلحه به دست گرفته و گفت: بشارت باد تو را به آتش دوزخ. حضرت فرمود: بشارت باد ـ اگر خداوند متعال بخواهد ـ به رحمت پروردگارم و شفاعت پیامبرم-.

از ردّ دعوت به صلح از سوی دشمن به دست می‌آید گاهی قساوت مدعیان اسلام به نهایت درجه می‌رسد.

ابن عباس می‌گوید:

أَنَّ النَّبِيَّ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) بَعَثَ سَرِيَّةً، قَالَ: «فَغَنِمُوا، وَفِيهِمْ رَجُلٌ»، فَقَالَ لَهُمْ: «إِنِّي لَسْتُ مِنْهُمْ، عَشِقْتُ امْرَأَةً فَلَحِقْتُهَا، فَدَعُونِي أَنْظُرُ إِلَيْهَا نَظْرَةً، ثُمَّ اصْنَعُوا بِي مَا بَدَا لَكُمْ»، قَالَ: «فَإِذَا امْرَأَةٌ طَوِيلَةٌ أَدْمَاءُ»، فَقَالَ لَهَا: «أَسْلِمِي حُبَيْشُ قَبْلَ نَفَادِ الْعَيْشِ أَرَأَيْتِ لَوْ تَبِعْتُكُمْ فَلَحِقْتُكُمْ بِحِلْيَةٍ أَوْ أَدْرَكْتُكُمْ بِالْخَوَانِقِ أَلَمْ يَكُ حَقّاً أَنْ يُنَوَّلَ عَاشِقٌ تَكَلَّفَ إِدْلَاجَ السُّرَى والْوَدَائِقَ؟» قَالَتْ: نَعَمْ، فَدَيْتُكَ، قَالَ: فَقَدَّمُوهُ فَضَرَبُوا عُنُقَهُ، فَجَاءَتِ الْمَرْأَةُ فَوَقَفَتْ عَلَيْهِ فَشَهِقَتْ شَهْقَةً أَوْ شَهْقَتَيْنِ، ثُمَّ مَاتَتْ، فَلَمَّا قَدِمُوا عَلَى رَسُولِ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) أَخْبَرُوهُ الْخَبَرَ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «أَمَا كَانَ فِيكُمْ رَجُلٌ رَحِيمٌ».[1063]

پیامبر- لشکری را [به منطقه‌ای] فرستاد. آنان غنائمی را به دست آوردند و در میان آنان مردی بود که به لشکر اسلام گفت: من از آنان نیستم و تنها به خاطر عشق به زنی سوی این قوم آمده‌ام، بگذارید تا یک نظر به او افکنم آنگاه هر چه می‌خواهید با من انجام دهید. آنان زنی را مشاهده کردند بلندقامت و گندمگون، آن مرد به این زن گفت: سلامی به حبیش ده قبل از آن‌که زندگی‌اش تمام شود. آنگاه گفت: به من خبر ده اگر من به دنبال شما بیایم و با زیورآلات به شما ملحق شوم یا شما را با وسایل و ابزار کشنده درک کنم آیا سزاوار نیست تا عاشقی به معشوقه‌اش برسد، آنچه به جهت آن خود را به زحمت انداخته و شب تا به صبح را در بیابان سپری کرده و از سبزه‌زاران گذشته است.

آن زن گفت: آری فدایت گردم. آنان مرد را جلو آورده و سرش را از بدنش جدا نمودند. آن زن در برابر او ایستاد و صیحه‌ای زد و جان داد و چون بر رسول خدا- وارد شدند، این واقعه را به او خبر دادند حضرت فرمود: «آیا در میان شما مردی رحم کننده نبود؟».

ناجوانمردانه بودن تعرض به زن و کودک

بلاذری می‌نویسد:

قَالُوا: ثُمَّ إنَّ شِمْرَ بْنَ ذِي الْجَوْشَنِ أَقْبَلَ فِي عَشَرَةٍ أوْ نَحْوِهِمْ مِنَ رِجَالِ أَهْلِ الْكُوفَةِ قَبْلَ مَنْزِلِ الْحُسَيْنِ الَّذِي فِيهِ ثِقْلُهُ وَعِيَالُهُ، فَمَشَى نَحْوَهُمْ، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَحْلِهِ، فَقَالَ لَهُمْ: وَيْحَكُمْ، إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا فِي أَمْرِ دُنْيَاكُمْ أَحْرَاراً، امْنَعُوا أَهْلِي مِنْ طُغَامِكُمْ وَسُفَهَائِكُمْ.[1064]

گفتند: سپس شمر بن ذی الجوشن با ده نفر یا به همین مقدار از مردان کوفه آمد و در مقابل منزلگاه حسین% که در آن بار سفر و اهل بیت حضرت بود قرار گرفت. حضرت به طرف آنان رفت، ولی بین حضرت و خیمه‌اش فاصله انداختند. حضرت به آنان فرمود: وای بر شما اگر دین ندارید، حداقل در امر دنیای خود آزادمرد باشید، اهل‌بیتم را از طاغیان و سفیهان خود دور کنید.

از جملۀ «فَكُونُوا فِي أَمْرِ دُنْيَاكُمْ أَحْرَاراً...» به دست می‌آید تعرض به زنان و کودکان بی‌گناه ناجوانمردانه است.

از مجموعۀ آیات استفاده می‌شود انسان حق حیات دارد و لذا کسی نمی‌تواند این حق را از او بگیرد و حتی خود او نمی‌تواند این حق خدادادی را از خود نابود نباید؛ زیرا خداوند متعال به او حق حیات داده تا آن را در راه صحیح به کار گیرد.

در مورد ادعای اول می‌فرماید:

(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ).[1065]

به همین جهت، بر بنی‌اسرائیل مقرّر داشتیم که هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان‌ها را کشته؛ و هر کس، انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است؛ و رسولان ما، دلایل روشن برای بنی‌اسرائیل آوردند، اما بسیاری از آن‌ها، پس از آن در روی زمین، تعدّی و اسراف کردند.

و نیز در مورد قصۀ دو فرزند حضرت آدم% می‌فرماید:

(ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛﯜ ﯝ ﯞ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ).[1066]

من می‌خواهم تو با گناه من و خودت [از این عمل] بازگردی [و بار هر دو گناه را به دوش کشی]؛ و از دوزخیان گردی و همین است سزای ستمکاران! نفس سرکش، کم‌کم او را به کشتن برادرش ترغیب کرد؛ [سرانجام] او را کشت؛ و از زیانکاران شد.

و در مورد ادعای دوم می‌توان به این آیه استشهاد نمود:

(ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ).[1067]

ما آدمی‌زادگان را گرامی داشتیم؛ و آن‌ها را در خشکی و دریا، [بر مرکب‌های راهوار] حمل کردیم؛ و از انواع روزی‌های پاکیزه به آنان روزی دادیم؛ و آن‌ها را بر بسیاری از موجوداتی که خلق کرده‌ایم، برتری بخشیدیم.

در نتیجه: اصل اولی در مورد انسان حفظ جان اوست مگر در مواردی که شرع مقدس حکم به زایل شدن این حق از او کرده باشد که سبب آن نیز خودش است، همچون مورد قصاص و ارتداد و افساد در روی زمین.

رسول خدا- هنگامی که گروهی را برای نبرد با کفار می‌فرستاد سفارش‌هایی را به آنان می‌نمود تا چه رسد به معاشرت با مسلمین.

از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:

نَهَى رَسُولُ اللَّهِ- أَنْ يُلْقَى السَّمُّ فِي بِلَادِ الْمُشْرِكِينَ.[1068]

رسول خدا- از مسموم کردن شهرهای مشرکان نهی فرمود.

و نیز از امام صادق% نقل شده که فرمود:

كَانَ رَسُولُ اللَّهِ- إِذَا أَرَادَ أَنْ يَبْعَثَ سَرِيَّةً دَعَاهُمْ فَأَجْلَسَهُمْ بَيْنَ يَدَيْهِ، ثُمَّ يَقُولُ: سِيرُوا بِسْمِ اللَّهِ وَبِاللَّهِ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَعَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ، لَا تَغُلُّوا وَلَا تُمَثِّلُوا وَلَا تَغْدِرُوا وَلَا تَقْتُلُوا شَيْخاً فَانِياً وَلَا صَبِيّاً وَلَا امْرَأَةً وَلَا تَقْطَعُوا شَجَراً إِلَّا أَنْ تُضْطَرُّوا إِلَيْهَا.[1069]

پیامبر گرامی اسلام- هنگامی که می‌خواست سپاهی را برای جنگ اعزام نماید آن‌ها را فراخوانده، در برابرشان می‌نشست و می‌فرمود: با نام خدا و برای خدا و در راه خدا سفر را آغاز کنید، نیرنگ و حقّه نزنید. کشته‌ها را مثله نکنید. سالخوردگان، کودکان و زنان را نکشید و درختی را نبرید مگر این‌که مجبور شوید.

و نیز از روایات استفاده می‌شود هر کس خدا و رسول را قبول داشته و رو به قبله نماز می‌خواند خونش محترم است.

بخاری به سندش از انس بن مالک نقل کرده که رسول خدا- فرمود:

مَنْ صَلَّى صَلاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا، وَأَكَلَ ذَبِيحَتَنَا، فَذَلِكَ المُسْلِمُ الَّذِي لَهُ ذِمَّةُ اللَّهِ وَذِمَّةُ رَسُولِهِ، فَلاَ تُخْفِرُوا اللَّهَ فِي ذِمَّتِهِ.[1070]

هر کس مانند ما نماز بخواند و به قبلۀ ما رو نماید و ذبیحۀ ما را بخورد، مسلمان است و چنین شخصی را خدا و رسول، امان داده‌اند. پس به کسی که در امان خدا است خیانت نکنید.

بخاری به سندش از عبدالله بن عمر نقل کرده که گفت:

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي حَجَّةِ الوَدَاعِ: «أَلاَ أَيُّ شَهْرٍ تَعْلَمُونَهُ أَعْظَمُ حُرْمَةً؟» قَالُوا: أَلاَ شَهْرُنَا هَذَا، قَالَ: «أَلاَ أَيُّ بَلَدٍ تَعْلَمُونَهُ أَعْظَمُ حُرْمَةً؟» قَالُوا: أَلاَ بَلَدُنَا هَذَا، قَالَ: «أَلاَ أَيُّ يَوْمٍ تَعْلَمُونَهُ أَعْظَمُ حُرْمَةً؟» قَالُوا: أَلاَ يَوْمُنَا هَذَا، قَالَ: «فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى قَدْ حَرَّمَ عَلَيْكُمْ دِمَاءَكُمْ وَأَمْوَالَكُمْ وَأَعْرَاضَكُمْ إِلَّا بِحَقِّهَا، كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا فِي بَلَدِكُمْ هَذَا فِي شَهْرِكُمْ هَذَا، أَلاَ هَلْ بَلَّغْتُ؟» ثَلاَثاً، كُلُّ ذَلِكَ يُجِيبُونَهُ: أَلاَ نَعَمْ، قَالَ: «وَيْحَكُمْ، أَوْ وَيْلَكُمْ، لاَ تَرْجِعُنَّ بَعْدِي كُفَّاراً، يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ».[1071]

رسول خدا- در حجة الوداع فرمود: «آگاه باشید کدامین ماه را باحرمت‌تر می‌دانید؟». گفتند: آیا این ماه ما نیست؟ فرمود: «کدامین شهر را باحرمت‌تر می‌دانید؟». گفتند: این شهر ما نیست؟ فرمود: «آگاه باشید کدامین روز را بهترین روز می‌دانید؟». گفتند: این روز ما نیست؟ حضرت فرمود: «همانا خداوند تبارک و تعالی به طور حتم برایتان خون‌ها و اموال و آبروهایتان را حرام کرده مگر به جایش مثل حرمت امروزتان و در این شهرتان و در این ماهتان آگاه باشید آیا به شما رساندم؟». این مطلب را سه بار تکرار کرد و در هر بار آنان پاسخ می‌دادند: آری. حضرت فرمود: «وای بر شما بعد از من به کفر بازنگردید به این‌که گردن یکدیگر را بزنید».

در کافی نیز این روایت از امام صادق% چنین نقل شده است:

إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- وَقَفَ بِمِنى حِينَ قَضَى مَنَاسِكَهَا فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، اسْمَعُوا مَا أَقُولُ لَكُمْ وَاعْقِلُوهُ عَنِّي فَإِنِّي لَا أَدْرِي لَعَلِّي لَا أَلْقَاكُمْ فِي هَذَا الْمَوْقِفِ بَعْدَ عَامِنَا هَذَا، ثُمَّ قَالَ: أَيُّ يَوْمٍ أَعْظَمُ حُرْمَةً؟ قَالُوا: هَذَا الْيَوْمُ، قَالَ: فَأَيُّ شَهْرٍ أَعْظَمُ حُرْمَةً؟ قَالُوا: هَذَا الشَّهْرُ، قَالَ: فَأَيُّ بَلَدٍ أَعْظَمُ حُرْمَةً؟ قَالُوا: هَذَا الْبَلَدُ، قَالَ: فَإِنَّ دِمَاءَكُمْ وَأَمْوَالَكُمْ عَلَيْكُمْ حَرَامٌ، كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا فِي شَهْرِكُمْ هَذَا فِي بَلَدِكُمْ هَذَا إِلَى يَوْمِ تَلْقَوْنَهُ، فَيَسْأَلُكُمْ عَنْ أَعْمَالِكُمْ، أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: اللَّهُمَّ اشْهَدْ أَلَا مَنْ كَانَتْ عِنْدَهُ أَمَانَةٌ فَلْيُؤَدِّهَا إِلَى مَنِ ائْتَمَنَهُ عَلَيْهَا، فَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ دَمُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ وَلَا مَالُهُ إِلَّا بِطِيبَةِ نَفْسِهِ، وَلَا تَظْلِمُوا أَنْفُسَكُمْ، وَلَا تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّاراً.[1072]

در سفر حجة الوداع، بعد از پایان مناسک حج، رسول خدا- در سرزمین منی توقف نموده و فرمود: ای مردم! گوش فرا داده و سخنم را دریابید؛ زیرا من نمی‌دانم؛ شاید پس از این سال، شما را در این مکان دیدار نکنم. سپس فرمود: ای مردم! کدام روز حرمت بزرگ‌تری دارد؟ گفتند: همین امروز. رسول خدا- فرمود: پس کدام ماه حرمت بزرگ‌تری دارد؟ گفتند: همین ماه. فرمود: و کدام شهر حرمت بزرگ‌تری دارد؟ گفتند: همین شهر. فرمود: بنابراین، جان و مال شما بر شما حرام است؛ همانند حرمت امروز، در این ماه و در این شهر؛ حرمتی بر دوام تا روزی که با خداوند ملاقات نمایید. پس در آن روز، خداوند از کردار شما خواهد پرسید. آگاه باشید! آیا رسالت خدا را ابلاغ نمودم؟ گفتند: آری. رسول خدا- فرمود: خداوندا! گواه باش. بدانید! هرکس امانتی نزد خود دارد، آن را به صاحبش بازگرداند؛ زیرا خون هیچ مرد مسلمانی حلال نخواهد بود. هم‌چنین اموالش نیز حلال نخواهد بود؛ مگر با رضایت خودش. بر خود ستم نکنید و پس از من، راه کفر نپیمایید.

تروریست‌های صدر اسلام

قندوزی می‌نویسد:

وَالْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ مُسْلِمُ بْنُ عَقِيلٍ وَهُوَ يَوْمُ الثُّلَاثَاءِ لِثَمَانٍ خَلَوْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ كَانَ فِيهِ خُرُوجُ الْحُسَيْنِL مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْعِرَاقِ، بَعْدَ أَنْ طَافَ وَسَعَى وَأَحَلَّ مِنْ إِحْرَامِهِ، وَجَعَلَ حَجَّهُ عُمْرَةً مُفْرَدَةً؛ لِأَنَّهُ لَمْ يَتَمَكَّنْ مِنْ إتْمَامِ الْحَجِّ مَخَافَةَ أَنْ يُبْطَشَ بِهِ وَيَقَعُ الْفَسَادُ فِي الْمَوْسِمِ وَفِي مَكَّةَ؛ لِأَنَّ يَزِيدَ أَرْسَلَ مَعَ الْحُجَّاجِ ثَلَاثِينَ رَجُلاً مِنَ شَيَاطِينِ بَنِي أُمَيَّةَ وَأَمَرَهُمْ بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ عَلَى كُلِّ حَالٍ.

ثُمَّ إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِيَّةِ سَمِعَ أَنَّ أَخَاهُ الْحُسَيْنَN يُرِيدُ الْعِرَاقَ، فَبَكَى [بُكَاءً] شَدِيداً، ثُمَّ قَالَ لَهُ: إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِيكَ وَأَخِيكَ، فَإِنْ قَبِلْتَ قَوْلِي أَقِمْ بِمَكَّةَ.

فَقَالَ: يَا أَخِي، إِنِّي أَخْشَى أَنْ تَغْتَالَنِي جُنُودُ بَنِي أُمَيَّةَ فِي مَكَّةَ فَأَكُونُ أَنَا الَّذِي يُسْتَبَاحُ حَرَمَ اللَّهِ.[1073]

روزی که مسلم در آن کشته شد، سه‌شنبه هشتم ذی‌حجه، روز ترویه بود که حسین (رضی الله عنه) نیز در همین روز پس از آن‌که طواف و سعی کرد و از احرام خود خارج شد، از مکه سوی عراق رفت. او حج خویش را به عمرۀ مفرده بدل کرد، زیرا او از بیم آن‌که بر او حمله برند و در موسم حج و در مکه تباهی به بار آید، توان نیافت که حج خویش را به پایان برد، چراکه یزید، سی مرد از شیاطین بنی‌امیه را به همراه حجاج فرستاده بود و فرمانشان داده بود که حسین% را در هر حالی که باشد، بکشند.

سپس محمد بن حنفیه شنید که برادرش حسین (رضی الله عنهما) آهنگ عراق دارد. او به شدت گریست، سپس به حسین% عرض کرد: تو پیمان‌شکنی کوفیان با پدر و برادرت را می‌دانی، پس اگر سخنم را می‌پذیری، در مکه بمان.

حسین% فرمود: ای برادر! من بیم آن دارم که سپاهیان بنی‌امیه مرا در مکه ناجوانمردانه بکشند و حرمت حرم خدا به واسطۀ من شکسته شود.

از جملۀ «إِنِّي أَخْشَى أَنْ تَغْتَالَنِي جُنُودُ بَنِي أُمَيَّةَ فِي مَكَّةَ» به دست می‌آید در صدر اسلام نیز تروریست‌هایی بوده‌اند که به جهت حفظ حکومت خود حاضر به ترور بهترین فرد روی زمین و حجت خدا در بهترین مکان بوده‌اند.

در مورد این‌که اولین تروری که در اسلام اتفاق افتاد، نسبت به چه کسی بوده، اختلاف است. برخی اولین فردی که مورد ترور واقع شده را عمر بن خطاب می‌دانند، ولی حق این است که اولین شخص ترور شده سعد بن عباده است. او کاندید از طرف انصار برای مقام خلافتِ بعد از رسول خدا- بود، ولی با مخالفت عده‌ای و در رأس آن‌ها عمر بن خطاب به مقام خلافت نرسید.

بلاذری می‌نویسد:

سعد بن عبادة لم يبايع أبا بكر، وخرج إلى الشام، فبعث عمر رجلاً وقال: ادعه إلى البيعة واختل له، وإن أبى فاستعن باللّه عليه، فقدم الرجل الشام، فوجد سعداً في حائط بحوارين، فدعاه إلى البيعة، فقال: لا أبايع قرشياً أبداً، قال: فإنّي أقاتلك، قال: وإن قاتلتني، قال: أفخارج أنت مما دخلت فيه الأمّة؟ قال: أمّا من البيعة فإنّي خارج. فرماه بسهم فقتله. وروي أنّ سعداً رمي في حمام.[1074]

سعد بن عباده با ابوبکر بیعت نکرد و به شام رفت. عمر کسی را به سوی او فرستاد که هر طور شده او را به بیعت دعوت کند و در صورت امتناع با استعانت از خدا کار او را تمام نماید. آن شخص به شام آمد و سعد را در باغی در حلب مشاهده کرد. ابتدا او را دعوت به بیعت نمود. سعد گفت: من هرگز با شخص قرشی بیعت نخواهم کرد. آن شخص گفت: تو را خواهم کشت. سعد گفت: گرچه مرا به قتل رسانی. او گفت: آیا از آنچه امّت در آن وارد شده خارج می‌شوی؟ سعد گفت: از بیعت آری، من خارج می‌شوم. در آن هنگام بود که آن شخص تیری به سعد زده و او را به قتل رسانید؛ و روایت شده که سعد در حمام تیر خورد.

آری، این اولین تروری بود که در اسلام اتفاق افتاد.

طبری نقل می‌کند:

إنّ ابن ملجم والبرك بن عبد الله وعمرو بن بكر التميمي اجتمعوا فتذاكروا أمر الناس، وعابوا على ولاتهم، ثمّ ذكروا أهل النهر، فترحّموا عليهم، وقالوا: ما نصنع بالبقاء بعدهم شيئاً، إخواننا الذين كانوا دعاة الناس لعبادة ربّهم، والذين كانوا لا يخافون في الله لومة لائم، فلو شرينا أنفسنا فأتينا أئمّة الضلالة فالتمسنا قتلهم، فأرحنا منهم البلاد، وثأرنا بهم إخواننا، فقال ابن ملجم: أنا أكفيكم علي بن أبي طالب ـ وكان من أهل مصر ـ وقال البرك بن عبد الله: أنا أكفيكم معاوية بن أبي سفيان، وقال عمرو بن بكر: أنا أكفيكم عمرو بن العاص، فتعاهدوا وتواثقوا باللّه لا ينكص رجل منّا عن صاحبه الذي توجّه إليه حتّى يقتله أو يموت دونه، فأخذوا أسيافهم فسمّوها، واتّعدوا لسبع عشرة تخلو من رمضان أن يثب كلّ واحد منهم على صاحبه الذي توجّه إليه، وأقبل كلّ رجل منهم إلى المصر الذي فيه صاحبه الذي يطلب.

فأمّا ابن ملجم المرادي فكان عداده في كندة، فخرج فلقي أصحابه بالكوفة، وكاتمهم أمره كراهة أن يظهروا شيئاً من أمره، فإنّه رأى ذات يوم أصحاباً من تيم الرباب ـ وكان علي قتل منهم يوم النهر عشرة ـ فذكروا قتلاهم، ولقي من يومه ذلك امرأة من تيم الرباب يقال لها: قطام ابنة الشجنة ـ وقد قتل أباها وأخاها يوم النهر، وكانت فائقة الجمال ـ فلمّا رآها التبست بعقله، ونسي حاجته التي جاء لها، ثمّ خطبها، فقالت: لا أتزوّجك حتّى تشفي لي، قال: وما يشفيك؟ قالت: ثلاثة آلاف وعبد وقينة وقتل علي بن أبي طالب، قال: هو مهر لك، فأمّا قتل علي فلا أراك ذكرته لي وأنت تريديني، قالت: بلى، التمس غرّته، فإن أصبت شفيت نفسك ونفسي، ويهنئك العيش معي، وإن قتلت فما عند الله خير من الدنيا وزينتها وزينه أهلها، قال: فو الله ما جاء بي إلى هذا المصر إلّا قتل علي، فلك ما سألت، قالت: إنّي أطلب لك من يسند ظهرك، ويساعدك على أمرك، فبعثت إلى رجل من قومها من تيم الرباب يقال له: وردان، فكلّمته فأجابها، وأتى ابن ملجم رجلاً من أشجع يقال له: شبيب بن بجرة، فقال له: هل لك في شرف الدنيا والآخرة؟ قال: وما ذاك؟ قال: قتل علي بن أبي طالب، قال: ثكلتك أمّك، لقد جئت شيئاً إدّاً، كيف تقدر على علي؟ قال: أكمن له في المسجد، فإذا خرج لصلاة الغداة شددنا عليه فقتلناه، فإن نجونا شفينا أنفسنا وأدركنا ثأرنا، وإن قتلنا فما عند الله خير من الدنيا وما فيها، قال: ويحك، لو كان غير علي لكان أهون علي، قد عرفت بلاءه في الإسلام، وسابقته مع النبي-، وما أجدني أنشرح لقتله، قال: أما تعلم أنّه قتل أهل النهر العباد الصالحين؟! قال: بلى، قال: فنقتله بمن قتل من إخواننا، فأجابه، فجاؤوا قطام وهي في المسجد الأعظم معتكفة، فقالوا لها: قد أجمع رأينا على قتل علي، قالت: فإذا أردتم ذلك فأتوني، ثمّ عاد إليها ابن ملجم في ليلة الجمعة التي قتل في صبيحتها علي سنة أربعين، فقال: هذه الليلة التي واعدت فيها صاحبي أن يقتل كلّ منّا صاحبه، فدعت لهم بالحرير فعصبتهم به، وأخذوا أسيافهم وجلسوا مقابل السدّة التي يخرج منها علي، فلمّا خرج ضربه شبيب بالسيف، فوقع سيفه بعضادة الباب أو الطاق، وضربه ابن ملجم في قرنه بالسيف...[1075]

ابن ملجم و برک ابن عبدالله و عمرو بن بکر تمیمی فراهم آمدند و از کار مردم سخن آوردند و عیب زمامداران قوم گفتند و از کشتگان نهروان سخن کردند و بر آن‌ها رحمت فرستادند و گفتند: «از پس آن‌ها با زندگی چه خواهیم کرد که برادران ما بودند و مردم را به پرستش پروردگار می‌خواندند و در کار خدا از ملامت ملامتگر باک نداشتند. چه شود اگر جانبازی کنیم و سوی پیشوایان ضلال رویم و در کار کشتنشان بکوشیم و ولایت‌ها را از آن‌ها آسوده کنیم و انتقام برادران خویش را بگیریم.» ابن ملجم گفت: «من به کار علی بن ابی‌طالب می‌پردازم» وی از مردم مصر بود.

برک بن عبدالله گفت: «من به کار معاویه می‌پردازم.» عمرو بن بکر گفت: «من به کار عمرو بن عاص می‌پردازم.» گوید: پس پیمان کردند و قسم خدا خوردند که هیچ کدامشان از کسی که سوی او می‌رود بازنماند تا او را بکشد یا در این راه کشته شود. آنگاه شمشیرهای خویش را برگرفتند و زهرآگین کردند و هفدهم رمضان را وعده کردند که هر یک از آن‌ها به طرف کسی که سوی او رفته حمله کند و هر کدام سوی شهری که هدفشان آنجا بود حرکت کردند.

ابن ملجم مرادی از قبیله کنده بود، به کوفه رفت و یاران خود را بدید اما کار خویش را مکتوم داشت مبادا راز وی را فاش کنند. یک روز با کسانی از طایفه تیم الرباب دیدار کرد که علی% در جنگ نهروان دوازده کس از آن‌ها را کشته بود و از کشتگان خویش سخن کردند. همان روز زنی از طایفه تیم الرباب را دید به نام قطام دختر شجنه که پدر و برادرش در جنگ نهروان کشته شده بودند. زنی بود در اوج زیبایی و چون ابن ملجم او را بدید عقلش خیره شد و کاری را که برای آن آمده بود از یاد ببرد و از او خواستگاری کرد.

قطام گفت: «زنت نمی‌شوم مگر آرزوهای مرا بر آری.» گفت: «آرزوهای تو چیست؟» گفت: «سه هزار، یک غلام و یک کنیز و کشتن علی بن ابی‌طالب.» گفت: «مهر تو چنین باشد؛ اما کشتن علی بن ابی‌طالب را به من گفتی اما پندارم که مرا منظور نداری.» گفت: «چرا، باید او را غافلگیر کنی. اگر او را کشتی آرزوی خویش و مرا برآورده‌ای و عیش با من ترا خوش باد. اگر کشته شدی آنچه پیش خدا هست از دنیا و زیور دنیا و مردم دنیا بهتر و پاینده‌تر است.» گفت: «به خدا برای کشتن علی به این شهر آمده‌ام و منظور ترا انجام می‌دهم.» گفت: «کسی را پیدا می‌کنم که پشتیبان تو باشد و در این کار کمکت کند.» آنگاه کس پیش یکی از مردم قوم خویش، تیم الرباب، فرستاد به نام وردان و با وی سخن کرد که پذیرفت. یکی از مردم اشجع نیز به نام شبیب پسر بجره پیش ابن ملجم آمد که بدو گفت: «می‌خواهی در کاری دخالت کنی که مایه شرف دنیا و آخرت باشد؟» گفت: «چه کاری؟» گفت: «کشتن علی بن ابی‌طالب.» گفت: «مادرت عزادارت شود! چیزی وحشت‌آور می‌گویی، چگونه با علی مقابله توانی کرد؟» گفت: «در مسجد کمین می‌کنم و چون برای نماز صبحگاه درآید بر او حمله می‌بریم و خونش را می‌ریزیم اگر نجات یافتیم به آرزوی خویش رسیده‌ایم و انتقاممان را گرفته‌ایم و اگر کشته شدیم آنچه پیش خدا هست از دنیا و هر چه در آن هست بهتر و پاینده‌تر است.» گفت: «وای تو، اگر به جز علی بود، برای من آسان بود که کوشش وی را در راه اسلام و سابقه او را با پیمبر دانسته‌ای و دل به کشتن وی نمی‌توانم داد.» گفت: «مگر نمی‌دانی که او جنگاوران نهروان را که بندگان صالح خدای بودند بکشت؟» گفت: «چرا» گفت: «او را به عوض برادران مقتول خویش می‌کشیم.» شبیب دعوت او را پذیرفت و پیش قطام رفتند که در مسجد اعظم معتکف بود.

بدو گفتند: «برای کشتن علی هم‌سخن شده‌ایم.» گفت: «وقتی مصمم شدید پیش من آیید.» گوید: پس از آن ابن ملجم شب جمعه‌ای که صبحگاه آن علی کشته شد، به سال چهلم، پیش قطام رفت و گفت: «اینک شبی است که با دو یارم وعده کرده‌ام که هر یک از ما یکی از سه کس را بکشد» پس قطام حریر خواست و سر آن‌ها را ببست و شمشیرهای خویش را برگرفتند و مقابل دری که علی از آنجا بیرون می‌شد نشستند و چون بیامد شبیب با شمشیر ضربتی به قصد او زد که به بازوی در یا به طاق خورد. ابن ملجم با شمشیر به فرق وی زد...

تروریسم دولتی

و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «إِنِّي أَخْشَى أَنْ تَغْتَالَنِي جُنُودُ بَنِي أُمَيَّةَ فِي مَكَّةَ» به دست می‌آید برخی از تروریست‌ها تشکیلات دولتی دارند.

روایت شده امام محمد باقر% به بعضی از یاران خود فرمود:

يَا فُلَانُ، مَا لَقِينَا مِنْ ظُلْمِ قُرَيْشٍ إِيَّانَا وَتَظَاهُرِهِمْ عَلَيْنَا، وَمَا لَقِيَ شِيعَتُنَا وَمُحِبُّونَا مِنَ النَّاسِ، إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- قُبِضَ وَقَدْ أَخْبَرَ أَنَّا أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ، فَتَمَالَأَتْ عَلَيْنَا قُرَيْشٌ حَتَّى أَخْرَجَتِ الْأَمْرَ عَنْ مَعْدِنِهِ، وَاحْتَجَّتْ عَلَى الْأَنْصَارِ بِحَقِّنَا وَحُجَّتِنَا، ثُمَّ تَدَاوَلَتْهَا قُرَيْشٌ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ حَتَّى رَجَعَتْ إِلَيْنَا، فَنَكَثَتْ بَيْعَتَنَا وَنَصَبَتِ الْحَرْبَ لَنَا، وَلَمْ يَزَلْ صَاحِبُ الْأَمْرِ فِي صَعُودٍ كَؤودٍ حَتَّى قُتِلَ، فَبُويِعَ الْحَسَنُ ابْنُهُ وَعُوهِدَ ثُمَّ غُدِرَ بِهِ وَأُسْلِمَ، وَوَثَبَ عَلَيْهِ أَهْلُ الْعِرَاقِ حَتَّى طُعِنَ بِخَنْجَرٍ فِي جَنْبِهِ، وَنُهِبَتْ عَسْكَرُهُ وَعُولِجَتْ خَلَاخِيلُ أُمَّهَاتِ أَوْلَادِهِ، فَوَادَعَ مُعَاوِيَةَ وَحَقَنَ دَمَهُ وَدِمَاءَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَهُمْ قَلِيلٌ حَقَّ قَلِيلٍ، ثُمَّ بَايَعَ الْحُسَيْنَ% مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ عِشْرُونَ أَلْفاً، ثُمَّ غَدَرُوا بِهِ وَخَرَجُوا عَلَيْهِ وَبَيْعَتُهُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَقَتَلُوهُ، ثُمَّ لَمْ نَزَلْ أَهْلَ الْبَيْتِ نُسْتَذَلُّ وَنُسْتَضَامُ وَنُقْصَى وَنُمْتَهَنُ وَنُحْرَمُ وَنُقْتَلُ وَنَخَافُ وَلَا نَأْمَنُ عَلَى دِمَائِنَا وَدِمَاءِ أَوْلِيَائِنَا، وَوَجَدَ الْكَاذِبُونَ الْجَاحِدُونَ لِكَذِبِهِمْ وَجُحُودِهِمْ مَوْضِعاً يَتَقَرَّبُونَ بِهِ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ، وَقُضَاةِ السَّوْءِ وَعُمَّالِ السَّوْءِ فِي كُلِّ بَلْدَةٍ فَحَدَّثُوهُمْ بِالْأَحَادِيثِ الْمَوْضُوعَةِ الْمَكْذُوبَةِ، وَرَوَوْا عَنَّا مَا لَمْ نَقُلْهُ وَلَمْ نَفْعَلْهُ لِيُبَغِّضُونَا إِلَى النَّاسِ، وَكَانَ عِظَمُ ذَلِكَ وَكِبَرُهُ زَمَنَ مُعَاوِيَةَ بَعْدَ مَوْتِ الْحَسَنِ%، فَقُتِلَتْ شِيعَتُنَا بِكُلِّ بَلْدَةٍ وَقُطِّعَتِ الْأَيْدِي وَالْأَرْجُلُ عَلَى الظِّنَّةِ، وَكَانَ مَنْ ذُكِرَ بِحُبِّنَا وَالِانْقِطَاعِ إِلَيْنَا سُجِنَ أَوْ نُهِبَ مَالُهُ أَوْ هُدِمَتْ دَارُهُ، ثُمَّ لَمْ يَزَلِ الْبَلَاءُ يَشْتَدُّ وَيَزْدَادُ إِلَى زَمَانِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ قَاتِلِ الْحُسَيْنِ%، ثُمَّ جَاءَ الْحَجَّاجُ فَقَتَلَهُمْ كُلَّ قَتْلَةٍ وَأَخَذَهُمْ بِكُلِّ ظِنَّةٍ وَتُهَمَةٍ، حَتَّى أنَّ الرَّجُلَ لَيُقَالُ لَهُ: زِنْدِيقٌ أَوْ كَافِرٌ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنْ أَنْ يُقَالَ: شِيعَةُ عَلِيٍّ، وَحَتَّى صَارَ الرَّجُلُ الَّذِي يُذْكَرُ بِالْخَيْرِ وَلَعَلَّهُ يَكُونُ وَرِعاً صَدُوقاً يُحَدِّثُ بِأَحَادِيثَ عَظِيمَةٍ عَجِيبَةٍ مِنْ تَفْضِيلِ بَعْضِ مَنْ قَدْ سَلَفَ مِنَ الْوُلَاةِ وَلَمْ يَخْلُقِ اللَّهُ تَعَالَى شَيْئاً مِنْهَا وَلَا كَانَتْ وَلَا وَقَعَتْ وَهُوَ يَحْسَبُ أَنَّهَا حَقٌّ؛ لِكَثْرَةِ مَنْ قَدْ رَوَاهَا مِمَّنْ لَمْ يُعْرَفْ بِكَذِبٍ وَلَا بِقِلَّةِ وَرَعٍ.[1076]

ای فلانی! چه ظلم و ستم‌ها که از قریش به ما رسید! چه مصیبت و سختی که شیعیان و دوستان ما از این مردم کشیدند! پیامبر خدا- در حالی از دنیا رفت که خبر داد: ما از این مردم به مقام خلافت سزاوارتریم. ولی گروه قریش علیه ما اجتماع نمودند تا این‌که حق را از حق‌دار گرفتند. قریش دلیل و برهان‌های ما را به رخ انصار کشیدند. قریش هرکدام پس از دیگری دست به دست کردند تا این‌که به ما بازگشت، آنگاه بیعت ما را شکستند و بیرق جنگ را در مقابل ما برافراشتند و صاحب مقام خلافت (حضرت امیر%) همچنان دچار سختی شدید بود تا این‌که کشته شد. سپس با پسرش حسن% عهد و بیعت شد، آنگاه وی را تنها گذاشتند تا تسلیم شد. پس از آن اهل عراق بر او حمله کردند تا این‌که خنجر به پهلویش زده شد و لشکرش را غارت نمودند و خلخال‌های مادران فرزندان او ربوده شد. پس از این جریان بود که امام حسن% با معاویه صلح و سازش کرد و خون خویشتن و اهل خود را حفظ نمود و آنان آن طور که باید و شاید قلیل بودند. پس از امام حسن% امام حسین% با بیست و چهار هزار نفر از اهل عراق بیعت کرد و آنان نسبت به آن حضرت عهدشکنی نمودند و در حالی که بیعت امام حسین% بر گردن ایشان بود بر آن حضرت خروج کرده و او را کشتند. سپس ما اهل بیت دائماً ذلیل، مظلوم، در تبعید، غرق محنت، محروم، مقتول و خوفناک هستیم، خون ما و دوستان ما در امان نبود. ولی دروغ‌گویان و منکران حق به وسیلۀ دروغ و انکاری که دارند در هر شهری نزد دوستان خود و قاضیان تبه‌کار و گماشتگان بدرفتار تقرب پیدا می‌کنند. اخبار و احادیث جعلی و ساختگی برای آنان نقل می‌نمایند، سخنان دربارۀ ما می‌گویند که ما نگفته و انجام نداده‌ایم تا ما را مورد خشم مردم قرار دهند. این اعمال اکثراً پس از شهادت امام حسن% در زمان معاویه انجام می‌شد؛ لذا شیعیان ما در هر شهری که بودند کشته می‌شدند، چه دست و پاها که با اتهاماتی قطع می‌شد! هر کسی محبت ما را یادآور و متوجه ما می‌گردید یا زندانی می‌شد، یا مال او را به یغما می‌بردند، یا خانه‌اش را خراب می‌کردند. پس از این جریان بود که بلا و گرفتاری همچنان شدید و زیاد می‌شد تا زمان عبیدالله بن زیاد که قاتل امام حسین% بود. سپس حجاج بن یوسف روی کار آمد و همۀ آنان را کشت و ایشان را به هر نحوۀ گمان و تهمت می‌گرفت، حتی کار به جایی رسیده بود که کسی را زندیق و کافر می‌گفتند نزد حجاج محبوب‌تر بود از این‌که بگویند: شیعۀ علی است. حتی مردی که او را به خیر یاد می‌کردند ـ و چه بسا مردی بود پرهیزکار و راست‌گو ـ احادیث بزرگ و عجیب نقل می‌کرد، از قبیل فضیلت برخی از والیان گذشته که خدا چیزی از آن‌ها را خلق نکرده بود، آن طور مطالب اصلاً نبوده‌اند و واقع نشده‌اند و مع ذلک گمان می‌کرد: این‌گونه احادیث بر حق است، زیرا افراد کثیری که به دروغ و پرهیزکار نبودن معروف نبودند این‌گونه اخبار و احادیث را نقل می‌کردند.

ابن ابی الحدید از ابوالحسن مدائنی روایت می‌کند:

كتب معاوية نسخة واحدة إلى عمّاله بعد عام الجماعة: أن برئت الذمّة ممن روى شيئاً من فضل أبي تراب وأهل بيته، فقامت الخطباء في كلّ كورة وعلى كلّ منبر يلعنون علياً ويبرؤون منه ويقعون فيه وفي أهل بيته، وكان أشدّ الناس بلاء حينئذ أهل الكوفة؛ لكثرة من بها من شيعة علي%، فاستعمل عليهم زياد بن سمية، وضمّ إليه البصرة، فكان يتتبع الشيعة وهو بهم عارف؛ لأنّه كان منهم أيام علي%، فقتلهم تحت كلّ حجر ومدر وأخافهم وقطع الأيدي والأرجل وسمل العيون وصلبهم على جذوع النخل وطرفهم وشرّدهم عن العراق، فلم يبق بها معروف منهم...[1077]

معاویه در نامۀ خود به والیان چنین نوشت: من ذمۀ خود را از هر کسی که روایتی در فضیلت ابوتراب و اهل‌بیتش نقل نماید، بری کردم. بعد از این دستور خطبا در هر منطقه بر منبر شروع به لعن علی% و تبری از او و اهل‌بیتش نمودند. شدیدترین مردم در بلا و مصیبت اهل کوفه بودند؛ زیرا آن هنگام در کوفه تعداد زیادی از شیعیان وجود داشتند. معاویه، «زیاد» را والی بصره و کوفه نمود. او شیعیان را خوب می‌شناخت، بر اساس دستور معاویه هر جا که شیعیان را می‌یافت به قتل می‌رساند و یا این‌که آنان را ترسانده، دست و پای آنان را قطع می‌نمود و چشمان آنان را از حدقه درآورده، به دار آویزان می‌کرد. همچنین عده‌ای را نیز از عراق تبعید نمود. لذا هیچ شیعۀ معروفی در عراق باقی نماند...

 

 

فهرست منابع

فهرست منابع

علاوه بر قرآن.

1.  آبی، منصور بن حسین، نثر الدر في المحاضرات، 7 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1424 ﻫ.ق.

2.  آجرّی، محمد بن حسين، الشريعة، 5 ج، ریاض ـ عربستان سعودی، دار الوطن، 1420 ﻫ.ق.

3.  آل الشيخ، عبدالرحمن بن حسن، فتح المجيد شرح كتاب التوحيد، 1 ج، قاهره ـ مصر، مطبعة السنة المحمدية، 1377 ﻫ.ق.

4.  آلوسی، محمود بن عبدالله، روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني، 16 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1415 ﻫ.ق.

5.  آمدی، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، 1 ج، قم ـ ایران، دار الکتاب الاسلامي، 1410 ﻫ.ق.

6.  ابن بابویه، محمد بن علی، الأمالي، 1 ج، تهران ـ ایران، مؤسسة البعثة، 1435 ﻫ.ق.

7.  ابن بابویه، محمد بن علی، التوحيد، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1398 ﻫ.ق.

8.  ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، 2 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1362 ﻫ.ش.

9.  ابن بابویه، محمد بن علی، الهدایه فی الاصول و الفروع، 1 ج، قم ـ ایران، موسسه امام هادی%، 1418 ﻫ.ق.

10.     ابن بابویه، محمد بن علی، علل الشرائع، 2 ج، قم ـ ایران، مکتبة الداوري، 1385 ﻫ.ق.

11.     ابن بابویه، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا%، 2 ج، تهران ـ ایران، جهان، 1378 ﻫ.ق.

12.     ابن بابویه، محمد بن علی، كمال الدين و تمام النعمة، 2 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1395 ﻫ.ق.

13.     ابن بابویه، محمد بن علی، معاني الأخبار، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1403 ﻫ.ق.

14.     ابن بابویه، محمد بن علی، من لا يحضره الفقيه، 4 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1413 ﻫ.ق.

15.     ابن طاووس، علی بن موسی، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، 1 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1330 ﻫ.ق.

16.     ابن قتیبه، عبد الله بن مسلم، الإمامة و السياسة، 2 ج، بیروت ـ لبنان، دار الأضواء، 1410 ﻫ.ق.

17.     طبرانی، سلیمان بن احمد، الدعاء، 1 ج، بيروت ـ لبنان، دار الكتب العلمية، 1413 ﻫ.ق.

18.     مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، 14 ج، تهران ـ ایران، مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، 1385 ﻫ.ش.

19.     ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، 20 ج، دار احیاء الکتب العربیة، 1385 ﻫ.ق.

20.     ابن ابی العز، علی بن علی، شرح العقیدة الطحاویة، 1 ج، بغداد ـ عراق، دار الکتاب العربي، 2005 م.

21.     ابن ابی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، 4 ج، قم ـ ایران، موسسه سيد الشهداء%، 1405 ﻫ.ق.

22.     ابن ابی یعلی، محمد بن محمد، طبقات الحنابلة، 2 ج، بیروت ـ لبنان، دار المعرفة، بی‌تا.

23.     ابن اثیر، علی بن محمد، الكامل في التاريخ‏، 10 ج، بیروت ـ لبنان، دار الكتاب العربي، 1417 ﻫ.ق.

24.     ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایة في غریب الحدیث و الأثر، 5 ج، قم ـ ایران، مؤسسه مطبوعاتی اسماعيليان، 1367 ﻫ.ش.

25.     ابن اعثم کوفی، احمد بن علی، الفتوح، 9 ج، بیروت ـ لبنان، دار الأضواء، 1411 ﻫ.ق.

26.     ابن الوزير، محمد بن ابراهیم، إيثار الحق على الخلق، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار الكتب العلمية، 1987 م.

27.     ابن بطة، عبيدالله بن محمد، الإبانة الكبرى، 9 ج، ریاض ـ عربستان سعودی، دار الراية، 1415 ﻫ.ق.

28.     ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، الإستقامة، 2 ج، مدینه ـ عربستان سعودی، جامعة الإمام محمد بن سعود، 1403  ﻫ.ق.

29.     ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، بغية المرتاد في الرد على المتفلسفة والقرامطة والباطنية، 1 ج، مدینه ـ عربستان سعودی، مكتبة العلوم والحكم، 1415 ﻫ.ق.

30.     ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، مجموع الفتاوى، 35 ج، مدینه ـ عربستان سعودی، مجمع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف، 1416 ﻫ.ق.

31.     ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم، 19 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1412 ﻫ.ق.

32.     ابن جوزی‌، یوسف‌ بن‌ قزاوغلی‌، تذكرة الخواص، 1 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1418 ﻫ.ق.

33.     ابن حبان، محمد بن حبان بن احمد، صحيح ابن حبان، 18 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1414 ﻫ.ق.

34.     ابن حجر عسقلانی، احمد بن‌ علی‌، فتح الباری شرح صحيح البخاری، 13 ج، بيروت ـ لبنان، دار المعرفة، 1379 ﻫ.ق.

35.     ابن حجر هیتمی، احمد بن محمد، تحفة المحتاج في شرح المنهاج، 10 ج، مصر، المكتبة التجارية الكبرى، 1357 ﻫ.ق.

36.     ابن حزم، علی بن احمد، المحلى بالآثار، 12 ج، بيروت ـ لبنان، دار الفكر، بی‌تا.

37.     ابن حمدون، محمد بن حسن، التذکرة الحمدونیة، 10 ج، بیروت ـ لبنان، دار صادر، 1996 م.

38.     ابن حنبل، احمد بن محمد، فضائل الصحابة، 2 ج، بيروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1403 ﻫ.ق.

39.     ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام احمد بن حنبل، 45 ج، بيروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1421 ﻫ.ق.

40.     ابن حیون، نعمان بن محمد، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، 3 ج، قم، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1409 ﻫ.ق.

41.     ابن دقيق العيد، محمد بن علی، إحكام الأحكام شرح عمدة الأحكام، 2 ج، مطبعة السنة المحمدية، بی‌تا.

42.     ابن رجب، عبدالرحمن بن احمد، جامع العلوم والحكم في شرح خمسين حديثا من جوامع الكلم، 2 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1422 ﻫ.ق.

43.     ابن سعد، محمد بن سعد، الـطبقات الکبری: الطبقة الخامسة من الصحابة، 2 ج، طائف ـ عربستان سعودی، مکتبة الصدیق، بی‌تا.

44.     ابن شعبه، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1404 ﻫ.ق.

45.     ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل أبي طالب(، 4 ج، قم ـ ایران، علامه، 1379 ﻫ.ق.

46.     ابن طاووس، علی بن موسی، إقبال الأعمال، 2 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1409 ﻫ.ق.

47.     ابن طاووس، علی بن موسی، التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، 1 ج، قم ـ ایران، موسسه فرهنگی صاحب الامر (عجل الله فرجه الشریف)، 1416 ﻫ.ق.

48.     ابن طاووس، علی بن موسی، الدروع الواقية، 1 ج، بیروت ـ لبنان، موسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1415 ﻫ.ق.

49.     ابن طاووس، علی بن موسی، اللهوف في قتلى الطفوف، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1414 ﻫ.ق.

50.     ابن طاووس، علی بن موسی، مهج الدعوات و منهج العبادات، 1 ج، قم ـ ایران، دار الذخائر، 1411 ﻫ.ق.

51.     ابن عابدين، محمد امين بن عمر، رد المحتار على الدر المختار، 6 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفکر، 1412 ﻫ.ق.

52.     ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، الاستذكار، 9 ج، بیروت ـ لبنان، دار الكتب العلمية، 1421 ﻫ.ق.

53.     ابن عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبد الله، التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد، 24 ج، مغرب، وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامية، 1387 ﻫ.ق.

54.     ابن عدیم، عمر بن احمد، بغية الطلب في تاريخ حلب، 12 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفکر، بی‌تا.

55.     ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، 80 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفکر، 1415 ﻫ.ق.

56.     ابن فارس، احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، 6 ج، قم ـ ایران، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ﻫ.ق.

57.     ابن فهد حلی، احمد بن محمد، عدة الداعي و نجاح الساعي، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتاب الاسلامي، 1407 ﻫ.ق.

58.     ابن قتیبه، عبد الله بن مسلم، عیون الأخبار، 4 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1418 ﻫ.ق.

59.     ابن قدامه، عبدالله بن احمد، المغني، 10 ج، قاهره ـ مصر، مكتبة القاهرة، 1388 ﻫ.ق.

60.     ابن قولویه، جعفر بن محمد، كامل الزيارات، 1 ج، نجف اشرف ـ عراق، مطبعة المرتضوية، 1356 ﻫ.ق.

61.     ابن قیم جوزیه، محمد بن ابی بکر، مدارج السالکین بین منازل ایاک نعبد و ایاک نستعین، 2 ج، بیروت ـ لبنان، دار الكتاب العربي، 1416 ﻫ.ق.

62.     ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، 15 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفکر، 1407 ﻫ.ق.

63.     ابن ماجه، محمد بن یزيد، سنن ابن ماجه، 2 ج، قاهره ـ مصر، دار إحياء الكتب العربية، بی‌تا.

64.     ابن مشهدی، محمد بن جعفر، المزار الکبير، 1 ج، قم ـ ایران، نشر القيوم، 1419 ﻫ.ق.

65.     ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، 15 ج، بیروت ـ لبنان، دار صادر، 1414 ﻫ.ق.

66.     ابن میثم، میثم بن علی، قواعد المرام فی علم الکلام، 1 ج، قم ـ ایران، کتابخانه عمومی حضرت آيت الله العظمی مرعشی نجفی، 1406 ﻫ.ق.

67.     ابن نجیم مصری، زين الدين بن إبراهيم، البحر الرائق شرح كنز الدقائق، 8 ج، دار الكتاب الإسلامي، بی‌تا.

68.     ابن هشام، عبد الملک بن هشام، السيرة النبوية لإبن هشام، 2 ج، قاهره ـ مصر، شركة مكتبة ومطبعة مصطفى البابي الحلبي، 1375 ﻫ.ق.

69.     ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1419 ﻫ.ق.

70.     ابو حیان توحیدی، علی بن محمد، البصائر و الذخائر، 10 ج، بیروت ـ لبنان، دار صادر، 1419 ﻫ.ق.

71.     ابو داود سجستانی، سليمان بن اشعث، سنن ابی داود، 4 ج، صيدا ـ بيروت، المكتبة العصرية، بی‌تا.

72.     اخطب خوارزم، موفق بن احمد، مقتل الحسین%، 2 ج، قم ـ ایران، أنوار الهدی، 1423 ﻫ.ق.

73.     ازهری، محمد بن احمد، تهذیب اللغة، 15 ج، بیروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1421 ﻫ.ق.

74.     استرآبادی، علی، تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1409 ﻫ.ق.

75.     باقلانی، محمد بن طیب، تمهيد الأوائل في تلخيص الدلائل، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الكتب الثقافية، 1407 ﻫ.ق.

76.     البانی، محمد ناصرالدين، فتنة التكفير، 1 ج، ریاض ـ عربستان سعودی، دار ابن خزیمة، 1418 ﻫ.ق.

77.     بحرانی، هاشم بن سلیمان، مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، 8 ج، قم ـ ایران، مؤسسة المعارف الإسلامیة، 1413 ﻫ.ق.

78.     بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة في احکام العترة الطاهرة، 25 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1405 ﻫ.ق.

79.     بخاری، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، 9 ج، بیروت ـ لبنان، دار طوق النجاة، 1422 ﻫ.ق.

80.     برقی، احمد بن محمد، المحاسن، 2 ج، قم ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1371 ﻫ.ق.

81.     بغدادی، عبد القاهر بن طاهر، اصول الایمان، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار و مکتبة الهلال، 2003 م.

82.     بلاذری، احمد بن یحیی، أنساب الأشراف، 13 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفكر، 1417 ﻫ.ق.

83.     بیهقی، احمد بن حسين، السنن الكبرى، 10 ج، بيروت ـ لبنان، دار الکتب العلمیة، 1424 ﻫ.ق.

84.     تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح العقائد النسفية، 1 ج، قاهره ـ مصر، مکتبة الکلیات الأزهریة، 1407 ﻫ.ق.

85.     تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، 5 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1409 ﻫ.ق.

86.     تلمسانى‏، محمد بن ابی بکر، الجوهرة في نسب الإمام علي و آله(، 1 ج، قم ـ ایران، انصاريان، بی‌تا.

87.     جاحظ، عمرو بن بحر، رسائل الجاحظ: الرسائل السیاسیة، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار و مکتبة الهلال، 2002 م.

88.     جرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف، 8 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1325 ﻫ.ق.

89.     جرداق، جورج، الإمام علي صوت العدالة الإنسانية، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار الاندلس، 2010 م.

90.     الجمل، ابراهيم محمد حسن، ام المؤمنين خديجة بنت خويلد، قاهره ـ مصر، دار الفضیلة، بی‌تا.

91.     جوادی آملی، ‌عبدالله، و مصطفی‌پور، ‌محمدرضا، «ارتداد و آزادی»، پاسدار اسلام، ش. 265، صفحه 6-10، 1382 ﻫ.ش.

92.     جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، 6 ج، بیروت ـ لبنان، دار العلم للملايين، 1376 ﻫ.ق.

93.     حاکم نيشابوري، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، 4 ج، بيروت ـ لبنان، دار الكتب العلمية، 1411 ﻫ.ق.

94.     حامد، محمد عبدالحكيم، أئمة التكفير: ظاهرة التكفير في العصر الحاضر أصولها الفكرية وطرق علاجها، 1 ج، قاهره ـ مصر، دار الفا‌روق‌، 2006 م.

95.     حر عاملی، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، 30 ج، قم ـ ایران، مؤسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1409 ﻫ.ق.

96.     حسن بن علی'، امام یازدهم، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، 1 ج، قم ـ ایران، مدرسة الإمام المهدي%، 1409 ﻫ.ق.

97.     حسینی طهرانی، محمد حسین، مهر تابان: یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه عالم ربانی علامه سید محمدحسین طباطبائی تبریزی، 1 ج، قم ـ ایران، باقر العلوم%، 1426 ﻫ.ق.

98.     حصری قیروانی، ابراهیم بن علی، زهر الآداب و ثمر الألباب، 2 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1419 ﻫ.ق.

99.     حصکفی، محمد بن علی، الدر المختار شرح تنویر الأبصار وجامع البحار، 1 ج، بيروت ـ لبنان، دار الکتب العلمیة، 1423 ﻫ.ق.

100.             حلوانی، حسین بن محمد، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، 1 ج، قم ـ ایران، مدرسة الإمام المهدي%، 1408 ﻫ.ق.

101.             خزاز رازی، علی بن محمد، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، 1 ج، قم ـ ایران، بيدار، 1401 ﻫ.ق.

102.             خمینی، روح الله، تحرير الوسيلة، 2 ج، قم ـ ایران، دار العلم، 1409 ﻫ.ق.

103.             خوارزمی، ريحان بن عبدالواحد، المناقب و المثالب، 1 ج، دمشق ـ سوریه، دار البشائر، 1420 ﻫ.ق.

104.             خویی، ابوالقاسم، التنقیح في شرح العروة الوثقی، 6 ج، قم ـ ایران، لطفی، 1418 ﻫ.ق.

105.             دارمی، عبدالله بن عبدالرحمن، سنن الدارمی، 4 ج، ریاض ـ عربستان سعودی، دار المغني للنشر والتوزيع، 1421 ﻫ.ق.

106.             ذهبی، محمد بن احمد، سير أعلام النبلاء، 25 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1405 ﻫ.ق.

107.             ذهبی، محمد بن احمد، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، 4 ج، بيروت ـ لبنان، دار المعرفة للطباعة والنشر، 1382 ﻫ.ق.

108.             راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، 1 ج، دمشق ـ بيروت، دار القلم ـ الدار الشامية، 1412 ﻫ.ق.

109.             رشید رضا، محمد رشيد بن علي رضا، تفسير المنار، 12 ج، مصر، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990 م.

110.             سبحانی تبریزی، جعفر، بحوث في الملل و النحل، 9 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، بی‌تا.

111.             سبزواری، محمد بن محمد، جامع الأخبار، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1413 ﻫ.ق.

112.             سبکی، علی بن عبد الکافی، فتاوى السبکی، 2 ج، دار المعارف، بی‌تا.

113.             سعدی، عبد الرحمن، الإرشاد إلى معرفة الأحكام، 1 ج، مطبعة العلم، بی‌تا.

114.             سلیم بن قیس هلالی، كتاب سليم بن قيس الهلالي، 3 ج، قم، نشر الهادی، 1405 ﻫ.ق.

115.             سیوطی، عبد الرحمن بن ابی‌ بکر، تاريخ الخلفاء، 1 ج، مكه ـ عربستان سعودی، مكتبة نزار مصطفى الباز، 1425 ﻫ.ق.

116.             شریف الرضی، محمد بن حسین، خصائص الأئمة(: خصائص أمیر المؤمنین%، 1 ج، مشهد مقدس ـ ایران، آستانة الرضوية المقدسة، مجمع البحوث الإسلامية، 1406 ﻫ.ق.

117.             شلبی، محمود، حياة فاطمة&، بیروت ـ لبنان، دار الجیل، 1409 ﻫ.ق.

118.             شوکانی، محمد بن علی، السيل الجرار المتدفق على حدائق الأزهار، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار ابن حزم، 1425 ﻫ.ق.

119.             شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر، 6 ج، دمشق ـ سوریه، دار ابن کثير، 1414 ﻫ.ق.

120.             شهرستانی، محمد بن عبد الکریم، الملل و النحل، 2 ج، بیروت ـ لبنان، دار المعرفة، 1415 ﻫ.ق.

121.             شهید ثانی، زین الدین بن علی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، 1 ج، قم ـ ایران، کتابخانه عمومی حضرت آيت الله العظمی مرعشی نجفی، 1409 ﻫ.ق.

122.             شهید ثانی، زین الدین بن علی، مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام، 16 ج، قم ـ ایران، مؤسسة المعارف الإسلامیة، 1413 ﻫ.ق.

123.             صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، تفسیر القرآن الکریم، 7 ج، قم ـ ایران، بيدار، 1361 ﻫ.ش.

124.             صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، 1 ج، قم ـ ایران، مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي، 1404 ﻫ.ق.

125.             طباطبایی، محمدحسین، المیزان في تفسیر القرآن، 20 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1390 ﻫ.ق.

126.             طبرانی، سلیمان بن احمد، الدعاء، المعجم الأوسط، 10 ج، قاهره ـ مصر، دار الحرمين، بی‌تا.

127.             طبرانی، سلیمان بن احمد، الدعاء، المعجم الکبير، 25 ج، قاهره ـ مصر، مكتبة ابن تيمية، بی‌تا.

128.             طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، 2 ج، مشهد مقدس ـ ایران، نشر المرتضی، 1403 ﻫ.ق.

129.             طبرسی، حسن بن فضل، مکارم الأخلاق، 1 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1412 ﻫ.ق.

130.             طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، 2 ج، قم ـ ایران، مؤسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1417 ﻫ.ق.

131.             طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، 10 ج، تهران ـ ایران، ناصر خسرو، 1372 ﻫ.ش.

132.             طبرسی، فضل بن حسن، ‏مشکاة الأنوار في غرر الأخبار، 1 ج، نجف اشرف ـ عراق، المطبعة الحيدرية، 1385 ﻫ.ق.

133.             طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، 11 ج، بیروت ـ لبنان، دار التراث، 1387 ﻫ.ق.

134.             طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 30 ج، بیروت ـ لبنان، دار المعرفة، 1412 ﻫ.ق.

135.             طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرين، 6 ج، تهران ـ ایران، كتابفروشى مرتضوى، 1375 ﻫ.ق.

136.             طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، 1 ج، مشهد مقدس ـ ایران، دانشگاه مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، مرکز تحقیقات و مطالعات، 1409 ﻫ.ق.

137.             طوسی، محمد بن حسن، الأمالي، 1 ج، قم ـ ایران، دار الثقافة، 1414 ﻫ.ق.

138.             طوسی، محمد بن حسن، التبيان في تفسير القرآن، 10 ج، بیروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، بی‌تا.

139.             طوسی، محمد بن حسن، النهایة في مجرد الفقه و الفتاوی، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتاب العربي، 1400 ﻫ.ق.

140.             طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام، 10 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1407 ﻫ.ق.

141.             طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجد، 2 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة فقه الشيعة، 1411 ﻫ.ق.

142.             العاصمی النجدی، عبدالرحمن بن محمد، الدرر السنية في الأجوبة النجدية، 16 ج، 1417 ﻫ.ق.

143.             عبدالمنعم، محمود عبدالرحمن، معجم المصطلحات و الالفاظ الفقهیه، 3 ج، قاهره ـ مصر، دار الفضيلة، 1419 ﻫ.ق.

144.             علامه حلی، حسن بن یوسف، إرشاد الأذهان إلی أحکام الإیمان، 2 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1410 ﻫ.ق.

145.             علامه حلی، حسن بن یوسف، قواعد الأحكام فی معرفة الحلال و الحرام، 3 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1413 ﻫ.ق.

146.             علامه حلی، حسن بن یوسف، معارج الفهم فی شرح النظم، 1 ج، قم ـ ایران، دليل ما، 1386 ﻫ.ش.

147.             علی بن ابی‌طالب%، امام اول، نهج البلاغة، 1 ج، قم ـ ایران، موسسة دار الهجرة، 1414 ﻫ.ق.

148.             علی بن حسین'، امام چهارم، الصحيفة السجادية، 1 ج، قم ـ ایران، نشر الهادی، 1376 ﻫ.ش.

149.             علی بن موسی'، امام هشتم، الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا%، 1 ج، قم ـ ایران، موسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1406 ﻫ.ق.

150.             عیاشی، محمد بن مسعود، تفسير العياشي‏، 2 ج، تهران ـ ایران، مکتبة العلمية الاسلامية، 1380 ﻫ.ق.

151.             غزالی، محمد بن محمد، الاقتصاد فی الاعتقاد، 1 ج، بیروت، دار الکتب العلمية، 1409 ﻫ.ق.

152.             غزنوی حنفی، احمد بن محمد بن سعید، كتاب اصول الدین، 1 ج، بيروت ـ لبنان، دار البشائر الإسلامية، 1419 ﻫ.ق.

153.             فاضل هندی، محمد بن حسن، کشف اللثام عن قواعد الأحکام، 11 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1416 ﻫ.ق.

154.             فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، 32 ج، بيروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1420 ﻫ.ق.

155.             فخر رازی، محمد بن عمر، معالم أصول الدين، 1 ج، بيروت ـ لبنان، دار الكتاب العربي، بی‌تا.

156.             فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، 4 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1415 ﻫ.ق.

157.             فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، 2 ج، قم ـ ایران، موسسة دار الهجرة، 1414 ﻫ.ق.

158.             قاضی سعید قمی، محمدسعید بن محمدمفید، شرح الأربعین، 1 ج، تهران ـ ایران، مرکز پژوهشی ميراث مکتوب، 1379 ﻫ.ش.

159.             قرطبی، احمد بن عمر، المفهم لما أشكل من كتاب تلخيص مسلم، 7 ج، دمشق ـ بيروت، دار ابن کثير ـ دار الکلم الطیب، 1417 ﻫ.ق.

160.             قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن، 20 ج، قاهره ـ مصر، دار الكتب المصرية، 1384 ﻫ.ق.

161.             قشيری نيسابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، 5 ج، قاهره ـ مصر، دار إحياء الكتب العربية، بی‌تا.

162.             قطب راوندی، سعید بن هبة الله، الخرائج و الجرائح، 3 ج، قم، مؤسسة الإمام المهدي%، 1409 ﻫ.ق.

163.             قطب راوندی، سعید بن هبة الله، الدعوات، 1 ج، قم ـ ایران، مدرسة الإمام المهدي%، 1407 ﻫ.ق.

164.             قمی، علی بن ابراهیم، تفسير القمي، 2 ج، قم ـ ایران، دار الکتاب، 1404 ﻫ.ق.

165.             قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ينابيع المودة لذوي القربی، 4 ج، قم ـ ایران، منظمة الاوقاف و الشؤون الخیریة، دار الأسوة للطباعة و النشر، 1422 ﻫ.ق.

166.             کراجکی، محمد بن علی، کنز الفوائد، 2 ج، قم ـ ایران، دار الذخائر، 1410 ﻫ.ق.

167.             کفعمی، ابراهیم بن علی، البلد الأمین، 1 ج، تهران ـ ایران، مكتبة الصدوق، بی‌تا.

168.             کلینی، محمد بن یعقوب، الکافي، 8 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1407 ﻫ.ق.

169.             کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسير فرات الكوفي، 1 ج، تهران ـ ایران، وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامي، مؤسسة الطبع و النشر، 1410 ﻫ.ق.

170.             كاسانی حنفی، ابوبكر بن مسعود، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، 7 ج، بيروت ـ لبنان، دار الکتب العلمیة، 1406 ﻫ.ق.

171.             لالكائي، هبة الله بن حسن، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة، 8 ج، عربستان سعودی، دار طيبة، 1423 ﻫ.ق.

172.             لاهیجی، عبد الرزاق بن علی، گوهر مراد، 1 ج، تهران، نشر سايه، 1383 ﻫ.ش.

173.             لیثی واسطی، علی بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، 1 ج، قم ـ ایران، موسسه علمی فرهنگی دار الحديث، سازمان چاپ و نشر، 1376 ﻫ.ش.

174.             مالکی، حسن بن فرحان، قراءة في كتب العقائد: المذهب الحنبلي نموذجا، 1 ج، عمان ـ اردن، مرکز الدراسات التاریخیة، 1430 ﻫ.ق.

175.             متقی هندی، علي بن حسام الدين، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، 18 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1401 ﻫ.ق.

176.             مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، 110 ج، بیروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1403 ﻫ.ق.

177.             محب‌الدین‌ الطبری‌، احمد بن‌ عبدالله، ذخائر العقبی في مناقب ذوي القربی، 1 ج، قاهره ـ مصر، مکتبة القدسي، 1356 ﻫ.ق.

178.             محقق حلی، جعفر بن حسن، شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، 4 ج، قم ـ ایران، اسماعيليان، 1408 ﻫ.ق.

179.             محمدرضایی، محمد و دیگران، جستارهایی در کلام جدید، 1 ج، تهران ـ قم، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه‌ها (سمت)، دانشگاه قم، 1381 ﻫ.ش.

180.             مرشد بالله، یحیی بن حسین، الأمالی: و هی المعروفة بالأمالی الخمیسیة، 2 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1422 ﻫ.ق.

181.             مزنی، اسماعيل بن يحيى، شرح السنة، 1 ج، عربستان سعودی، مكتبة الغرباء الأثرية، 1415 ﻫ.ق.

182.             مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، 31 ج، تهران ـ ایران، صدرا، 1377 ﻫ.ش.

183.             مظفر، محمد حسن، دلائل الصدق لنهج الحق، 8 ج، قم ـ ایران، موسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1422 ﻫ.ق.

184.             مظفر، محمد رضا، عقائد الإمامیة، 1 ج، قم ـ ایران، انصاريان، 1429 ﻫ.ق.

185.             مفید، محمد بن محمد، الإختصاص، 1 ج، قم، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413 ﻫ.ق.

186.             مفید، محمد بن محمد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، 2 ج، قم ـ ایران، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413 ﻫ.ق.

187.             مفید، محمد بن محمد، الأمالي، 1 ج، قم ـ ایران، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413 ﻫ.ق.

188.             مقریزی، احمد بن علی، النزاع و التخاصم فيما بين بني أمية و بني هاشم، قاهره ـ مصر، دار المعارف، بی‌تا.

189.             مناوی، محمد عبدالرؤوف بن تاج العارفین، فيض القدير شرح الجامع الصغير، 6 ج، مصر، المكتبة التجارية الكبرى، 1356 ﻫ.ق.

190.             المنصور بالله، عبدالله بن حمزة، الشافي، 4 ج، صعده ـ یمن، مكتبة أهل البيت(، 1429 ﻫ.ق.

191.             میرخلیلی، ‌سید‌محمود، «خشونت و مجازات»، کتاب نقد، ش. 14 و 15، صفحه 124-153، 1379 ﻫ.ش.

192.             میرزای قمی، ابو القاسم بن محمد حسن، غنائم الأيّام في مسائل الحلال و الحرام‌، 6 ج، قم ـ ایران، مرکز النشر التابع لمکتب الإعلام الإسلامي، 1417 ﻫ.ق.

193.             میشل، توماس، کلام مسیحی، ترجمه‌ی حسین توفیقی، قم ـ ایران، مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377 ﻫ.ش.

194.             نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشي، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1418 ﻫ.ق.

195.             نجفی، محمدحسن بن باقر، جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، 43 ج، بيروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1404 ﻫ.ق.

196.             نراقی، مهدی بن ابی‌ذر، جامع السعادات، 3 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بی‌تا.

197.             نسائی، احمد بن شعيب، السنن الكبرى، 12 ج، بيروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1421 ﻫ.ق.

198.             نسائی، احمد بن شعيب، سنن‏ النسائي، 9 ج، حلب ـ سوریه، مكتب المطبوعات الإسلامية، 1406 ﻫ.ق.

199.             نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغيبة، 1 ج، تهران ـ ایران، مکتبة الصدوق، 1397 ﻫ.ق.

200.             نفزی قیروانی، عبدالله بن عبدالرحمن، متن الرسالة، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفكر، بی‌تا.

201.             نووی، یحیی بن شرف‌، المنهاج في شرح صحيح مسلم بن الحجاج، 18 ج، بيروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1392 ﻫ.ق.

202.             ورام، مسعود بن عیسی، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام، 2 ج، قم ـ ایران، مکتبه الفقيه، 1410 ﻫ.ق.

203.             هيثمي، علي بن ابوبكر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، 10 ج، قاهره ـ مصر، مكتبة القدسي، 1414 ﻫ.ق.

204.             یزدی، محمد کاظم بن عبد العظیم، العروة الوثقی، 2 ج، بيروت ـ لبنان، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1409 ﻫ.ق.

205.             یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاريخ اليعقوبي، 2 ج، بیروت ـ لبنان، دار صادر، بی‌تا.

 



[1]. سوره فتح، آیه 29.

[2]. ‏سوره انفال، آیه 46.

[3]. ‏سوره آل عمران، آیه 103.

[4]. ‏سوره انبیاء، آیه 92.

[5]. ‏سوره انبیاء، آیه 107.

[6]. ‏احمد بن محمد ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 30، ص 330، حدیث 18380.

[7]. ‏عبد الملک بن هشام ابن هشام، السيرة النبوية لإبن هشام، ج 1، ص 555
-556.

[8]. ‏امام اول علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 96.

[9]. ‏همان، خطبه 231.

[10]. ‏احمد بن فارس ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 3، ص 90.

[11]. ‏حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص 423.

[12]. ‏حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 5، ص 228-229.

[13]. ‏همان، ج 5، 232.

[14]. ‏محمد بن یعقوب کلینی، الکافي، ج 2، ص 24، حدیث 4.

[15]. ‏همان، ج 2، ص 25، حدیث 1.

[16]. ‏محمدحسین طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج 1، ص 283.

[17]. ‏محمد بن عمر فخر رازی، معالم أصول الدين، ص 147.

[18]. ‏احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، مجموع الفتاوى، ج 7، ص 6.

[19]. ‏احمد بن علی ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 21.

[20]. سوره غاشیه، آیه 21-22.

[21]. ‏مسلم بن حجاج قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج 1، ص 52، حدیث 21.

[22]. ‏همان، ج 1، ص 53، حدیث 23.

[23]. ‏همان، ج 1، ص 96، حدیث 96.

[24]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 2.

[25]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 21.

[26]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 2.

[27]. ‏محمد بن اسماعيل بخاری، صحيح البخاري، ج 1، ص 14، حدیث 25.

[28]. ‏احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 254.

[29]. ‏سلیم بن قیس هلالی، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج 2، ص 791.

[30]. ‏مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 232.

[31]. ‏علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 344.

[32]. ‏محمد حسن مظفر، دلائل الصدق لنهج الحق، ج 4، ص 208.

[33]. سوره مائده، آیه 3.

[34]. ‏محمد رضا مظفر، عقائد الإمامیة، ص 65-66.

[35]. ‏عبد الرزاق بن علی لاهیجی، گوهر مراد، ص 467-468.

[36]. سوره مائده، آیه 67.

[37]. ‏سوره مائده، آیه 3.

[38] ‏تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 239.

[39]. ‏محمد بن عبدالله حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 373، حدیث 3312.

[40]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 8، ص 120، حدیث 6585.

[41]. سوره بقره، آیه 124.

[42]. ‏کلینی، الکافي، ج 1، ص 198-201، حدیث 1.

[43]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 21.

[44]. ‏محمد بن جعفر ابن مشهدی، المزار الکبير، ص 570-571.

[45]. ‏موفق بن احمد اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 2، ص 39.

[46]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 559، حدیث 10.

[47]. ‏ابراهیم بن علی کفعمی، البلد الأمین، ص 252.

[48]. سوره نحل، آیه 18.

[49]. ‏کلینی، الکافي، ج 8، ص 394، حدیث 592.

[50]. ‏علی بن موسی ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 150.

[51]. ‏ابن مشهدی، المزار الکبير، ص 659.

[52]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 252.

[53]. ‏احمد بن محمد بن سعید غزنوی حنفی، كتاب اصول الدین، ص 251-252.

[54]. ‏ابوبكر بن مسعود كاسانی حنفی، بدائع الصنائع في ترتيب الشرائع، ج 7، ص 134.

[55]. ‏جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 325.

[56]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 1، ص 87، حدیث 392.

[57]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 24، حدیث 2.

[58]. ‏همان، ج 2، ص 25، حدیث 1.

[59]. ‏همان، ج 2، ص 26، حدیث 5.

[60]. ‏همان، ج 2، ص 38، حدیث 4.

[61]. ‏علی بن موسی ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج 1، ص 339.

[62]. سوره شوری، آیه 13.

[63]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 120.

[64]. سوره آل عمران، آیه 19.

[65]. سوره آل عمران، آیه 85.

[66]. سوره مائده، آیه 48.

[67]. سوره جاثیة، آیه 18.

[68]. سوره شوری، آیه 13.

[69]. سوره شوری، آیه 13.

[70]. سوره مائده، آیه 48.

[71]. سوره بقره، آیه 135.

[72]. سوره یوسف، آیه 37-38.

[73]. سوره ابراهیم، آیه 13.

[74]. ‏طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج 5، ص 350-352.

[75]. ‏ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج 1، ص 339.

[76]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 106.

[77]. ‏حسن بن علی ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 245.

[78]. سوره آل عمران، آیه 19.

[79]. ‏سوره انعام، آیه 70.

[80]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 113.

[81]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 257.

[82]. سوره آل عمران، آیه 164.

[83]. ‏سوره انبیاء، آیه 107.

[84]. ‏نعمان بن محمد ابن حیون، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، ج 3، ص 35.

[85]. ‏کلینی، الکافي، ج 4، ص 551، حدیث 1.

[86]. سوره حجرات، آیه 17.

[87]. ‏سوره نساء، آیه 59.

[88]. ‏سوره نساء، آیه 83.

[89]. ‏طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 299.

[90]. سوره آل عمران، آیه 110.

[91]. ‏سوره بقره، آیه 143.

[92]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 152.

[93]. ‏همان، خطبه 161.

[94]. سوره نحل، آیه 98.

[95]. ‏سوره فصلت، آیه 36.

[96]. ‏سوره مؤمنون، آیه 97.

[97]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، الأمالي، ص 222-223.

[98]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 192.

[99]. ‏علي بن ابوبكر هيثمي، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 9، ص 220، حدیث 15258.

[100]. ‏ابراهيم محمد حسن الجمل، ام المؤمنين خديجة بنت خويلد، ص 141.

[101]. ‏همان، ص 231.

[102]. ‏محمود شلبی، حياة فاطمة&، ص 87.

[103]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 254.

[104]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، نامه 62.

[105]. سوره زخرف، آیه 13.

[106]. ‏سلیمان بن احمد طبرانی، الدعاء، ص 246-247، حدیث 775.

[107]. سوره حجرات، آیه 17.

[108]. ‏سوره اعراف، آیه 43.

[109]. ‏سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الکبير، ج 3، ص 128، حدیث 2889.

[110]. ‏محمد بن محمد مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 141.

[111]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 127، حدیث 16.

[112]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 241.

[113]. ‏محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 403.

[114]. سوره فصلت، آیه 30.

[115]. ‏سوره احقاف، آیه 13.

[116]. ‏سوره جن، آیه 16.

[117]. ‏سوره هود، آیه 112.

[118]. ‏سوره شوری، آیه 15.

[119]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 176.

[120]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 244.

[121]. سوره آل عمران، آیه 149.

[122]. ‏محمد بن زین الدین ابن ابی جمهور، عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج 1، ص 165، حدیث 170.

[123]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، علل الشرائع، ج 2، ص 348، حدیث 6.

[124]. ‏محمد بن علی ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 60.

[125]. سوره فصلت، آیه 33.

[126]. ‏سلیمان بن ابراهیم قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج 3، ص 80.

[127]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 1، ص 87، حدیث 392.

[128]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 25، حدیث 1.

[129]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 255.

[130]. ‏علی بن موسی ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص 272.

[131]. سوره نمل، آیه 14.

[132]. سوره جاثیه، آیه 23.

[133]. ‏طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج 18، ص 158.

[134]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 54، حدیث 3.

[135]. سوره انعام، آیه 158.

[136]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 240.

[137]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 156.

[138]. سوره زخرف، آیه 13.

[139]. ‏طبرانی، الدعاء، ص 246-247، حدیث 775.

[140]. سوره آل عمران، آیه 110.

[141]. ‏عبدالله بن حمزة المنصور بالله، الشافي، ج 3، ص 285.

[142]. ‏هيثمي، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 7، ص 323، حدیث 12435.

[143]. ‏مبارک بن محمد ابن اثیر، النهایة في غریب الحدیث و الأثر، ج 2، ص 298.

[144]. ‏علی بن محمد خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص 155.

[145]. ‏محمد بن محمد مفید، الأمالي، ص 212-213، حدیث 3.

[146]. ‏طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 297-298.

[147]. سوره حج، آیه 25.

[148]. ‏محمد بن سعد ابن سعد، الطبقات الکبری: الطبقة الخامسة من الصحابة، ج 1، ص 404-405، حدیث 378.

[149]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 245.

[150]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 109.

[151]. ‏علی بن موسی ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، ص 18.

[152]. سوره هود، آیه 113.

[153]. ‏کلینی، الکافي، ج 5، ص 106، حدیث 4.

[154]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 247-248.

[155]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، نامه 25.

[156]. ‏محمد بن ابراهیم نعمانی، الغيبة، ص 205-206، حدیث 9.

[157]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 167.

[158]. ‏قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج 3، ص 80.

[159]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 87.

[160]. ‏جورج جرداق، الإمام علي صوت العدالة الإنسانية، ص 806.

[161]. ‏احمد بن اسحاق یعقوبی، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 231.

[162]. سوره نساء، آیه 93.

[163]. ‏سوره مائده، آیه 32.

[164]. ‏سوره نساء، آیه 29-30.

[165]. ‏ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 3، ص 45، حدیث 1433.

[166]. ‏احمد بن حسين بیهقی، السنن الكبرى، ج 3، ص 512، حدیث 6502.

[167]. ‏ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 32، ص 408-409، حدیث 19636.

[168]. ‏سليمان بن اشعث ابو داود سجستانی، سنن ابی داود، ج 4، ص 97، حدیث 4249.

[169]. ‏محمد عبدالرؤوف بن تاج العارفین مناوی، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 6، ص 367، حدیث 9647.

[170]. ‏ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 31، ص 419، حدیث 19069.

[171]. ‏همان، ج 6، ص 389، حدیث 3838.

[172]. ‏احمد بن شعيب نسائی، سنن‏ النسائي، ج 7، ص 83، حدیث 3991.

[173]. ‏قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج 4، ص 1997، حدیث 2581.

[174]. ‏محمد بن حبان بن احمد ابن حبان، صحيح ابن حبان، ج 13، ص 318، حدیث 5979.

[175]. ‏نسائی، سنن‏ النسائي، ج 7، ص 88، حدیث 4009.

[176]. ‏محمد بن یزيد ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج 2، ص 874، حدیث 2619.

[177]. ‏سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الأوسط، ج 9، ص 99، حدیث 9242.

[178]. ‏ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1301، حدیث 3945.

[179]. ‏قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج 4، ص 2020، حدیث 2617.

[180]. سوره نساء، آیه 93.

[181]. ‏ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 4، ص 44، حدیث 2142.

[182]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 1، ص 15، حدیث 31.

[183]. ‏قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج 1، ص 53، حدیث 23.

[184]. ‏ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 26، ص 81، حدیث 16160.

[185]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 5، ص 85، حدیث 4019.

[186]. ‏همان، ج 9، ص 2، حدیث 6863.

[187]. ‏نسائی، سنن‏ النسائي، ج 7، ص 82، حدیث 3987.

[188]. ‏بیهقی، السنن الكبرى، ج 8، ص 41، حدیث 15865.

[189]. ‏ابو داود سجستانی، سنن ابی داود، ج 4، ص 103، حدیث 4270.

[190]. ‏کلینی، الکافي، ج 5، ص 28، حدیث 2.

[191]. ‏همان، ج 5، ص 27، حدیث 1.

[192]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 239.

[193]. ‏کلینی، الکافي، ج 7، ص 370، حدیث 3.

[194]. ‏محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 336، حدیث 615.

[195]. ‏احمد بن علی نجاشی، رجال النجاشي، ص 144-145.

[196]. ‏مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 2، ص 38-39.

[197]. سوره حجرات، آیه 14.

[198]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 25، حدیث 1.

[199]. ‏همان، ج 2، ص 26، حدیث 3.

[200]. سوره حجرات، آیه 14.

[201]. ‏زین الدین بن علی شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 114-115.

[202]. ‏سعید بن هبة الله قطب راوندی، الخرائج و الجرائح‏، ج 2، ص 848-849، حدیث 63.

[203]. سوره حجرات، آیه 17.

[204]. ‏ابن بابویه، الأمالي، ص 157، حدیث 150.

[205]. سوره یونس، آیه 41.

[206]. ‏طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 385.

[207]. سوره یونس، آیه 41.

[208]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 125-126، حدیث 6.

[209]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 21.

[210]. سوره آل عمران، آیه 19.

[211]. ‏سوره آل عمران، آیه 85.

[212]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 106.

[213]. ‏ابن سعد، الطبقات الکبری: الطبقة الخامسة من الصحابة، ج 1، ص 414-415.

[214]. ‏کلینی، الکافي، ج 5، ص 340، حدیث 1.

[215]. سوره انفال، آیه 38.

[216]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 461، حدیث 2.

[217]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 198.

[218]. ‏ابراهیم بن علی حصری قیروانی، زهر الآداب و ثمر الألباب، ج 1، ص 69-70.

[219]. ‏مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج 1، ص 229.

[220]. ‏کلینی، الکافي، ج 8، ص 276، حدیث 417.

[221]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 244.

[222]. سوره توبه، آیه 30.

[223]. ‏محمدسعید بن محمدمفید قاضی سعید قمی، شرح الأربعین، ص 396.

[224]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 192.

[225]. سوره یوسف، آیه 17.

[226]. ‏محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج 15، ص 368-369.

[227]. ‏اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج 5، ص 2071.

[228]. سوره یوسف، آیه 17.

[229]. ‏راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص 91.

[230]. ‏محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج 4، ص 178.

[231]. سوره یوسف، آیه 17.

[232]. ‏سوره عنكبوت، آیه 26.

[233]. ‏سوره آل عمران، آیه 53.

[234]. ‏سوره حجرات، آیه 14.

[235]. ‏سوره مائده، آیه 41.

[236]. ‏سوره بقره، آیه 8.

[237]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 50-51.

[238]. سوره نمل، آیه 14.

[239]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 77.

[240]. ‏محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 245.

[241]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 53.

[242]. ‏جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 323.

[243]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 77.

[244]. ‏عبد القاهر بن طاهر بغدادی، اصول الایمان، ص 199.

[245]. ‏جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 323.

[246]. ‏همان، ج 8، ص 323.

[247]. ‏همان، ج 8، ص 323.

[248]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 54.

[249]. ‏جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 323.

[250]. ‏محمد بن محمد ابن ابی یعلی، طبقات الحنابلة، ج 1، ص 173.

[251]. ‏عبدالله بن عبدالرحمن نفزی قیروانی، متن الرسالة، ص 8.

[252]. ‏زين الدين بن إبراهيم ابن نجیم مصری، البحر الرائق شرح كنز الدقائق، ج 5، ص129.

[253]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص69-89.

[254]. ‏صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 245-249.

[255]. ‏عبد الحمید بن هبة الله ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 19، ص 51.

[256]. سوره حجرات، آیه 15.

[257]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 252.

[258]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، معاني الأخبار، ص 187، حدیث 3.

[259]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 227.

[260]. ‏ابن حیون، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، ج 3، ص 456-457.

[261]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 144.

[262]. ‏همان، خطبه 2.

[263]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 255.

[264]. ‏ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 144.

[265]. ‏امام چهارم علی بن حسین'، الصحيفة السجادية، ص 46.

[266]. سوره بقره، آیه 213.

[267]. ‏امام هشتم علی بن موسی'، الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا%، ص 397.

[268]. ‏محمد بن حسن طوسی، مصباح المتهجد، ج 2، ص 815.

[269]. ‏علی بن حسین'، الصحيفة السجادية، ص 74.

[270]. سوره حجرات، آیه 7.

[271]. ‏سوره فاتحه، آیه 6.

[272]. سوره قصص، آیه 56.

[273]. سوره نساء، آیه 68.

[274]. سوره شوری، آیه 52.

[275]. سوره غافر، آیه 38.

[276]. سوره انعام، آیه 125.

[277]. سوره زمر، آیه 23.

[278]. سوره عنکبوت، آیه 69.

[279]. ‏طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج 1، ص 34-35.

[280]. ‏علي بن حسام الدين متقی هندی، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 6، ص 188.

[281]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 252.

[282]. ‏ابن بابویه، معاني الأخبار، ص 187، حدیث 6.

[283]. ‏محمدباقر بن محمدتقی مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 99، ص 300-301، حدیث 31.

[284] ‏ابن بابویه، معاني الأخبار، ص 187، حدیث 3.

[285]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 245.

[286]. ‏عبد الواحد بن محمد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 688، حدیث 101.

[287].  Tertullian.

[288].  Existentialist.

[289].  Søren Kierkegaard.

[290].  Ludwig Wittgenstein.

[291]. ‏محمد محمدرضایی و دیگران، جستارهایی در کلام جدید، ص 138-139.

[292]. ‏آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 95، حدیث 1811.

[293]. ‏عمر بن احمد ابن عدیم، بغية الطلب في تاريخ حلب، ج 6، ص 2589.

[294]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 51، حدیث 1.

[295]. سوره انفال، آیه 48.

[296]. ‏طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 299.

[297]. ‏حسن بن یوسف علامه حلی، معارج الفهم فی شرح النظم، ص 533-534.

[298]. سوره انعام، آیه 158.

[299]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 96.

[300]. سوره حدید، آیه 12.

[301]. ‏صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 254-257.

[302]. ‏سوره فتح، آیه 4.

[303]. ‏طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج 18، ص 258-259.

[304]. سوره فتح، آیه 4.

[305]. ‏طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج 18، ص 259-260.

[306]. ‏علی بن علی ابن ابی العز، شرح العقیدة الطحاویة، ص 331.

[307]. ‏همان، ص 342.

[308]. سوره انفال، آیه 2.

[309]. ‏سوره فتح، آیه 4.

[310]. ‏سوره توبه، آیه 124.

[311]. ‏سوره مدثر، آیه 31.

[312]. ‏سوره بقره، آیه 260.

[313]. ‏ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 41، ص 213، حدیث 24677.

[314]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 252.

[315]. ‏مهدی بن ابی‌ذر نراقی، جامع السعادات، ج 1، ص 154.

[316]. ‏همان، ج 1، ص 155.

[317]. ‏همان، ج 1، ص 155.

[318]. ‏همان، ج 1، ص 155.

[319]. ‏همان، ج 1، ص 160.

[320]. سوره طه، آیه 115.

[321]. ‏فخرالدین بن محمد طریحی، مجمع البحرين، ج 6، ص 113.

[322]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 253.

[323]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 189.

[324]. ‏آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 291، حدیث 159.

[325]. سوره انعام، آیه 158.

[326]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 240.

[327]. ‏علی بن ابراهیم قمی، تفسير القمي، ج 1، ص 221-222.

[328]. سوره انفال، آیه 48.

[329]. ‏طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 299.

[330]. سوره انعام، آیه 159.

[331]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 245.

[332]. سوره محمد، آیه 31.

[333]. ‏سوره کهف، آیه 13.

[334]. ‏سوره شعراء، آیه 227.

[335]. ‏سوره کهف، آیه 39.

[336]. ‏سوره کهف، آیه 9.

[337]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 61.

[338]. سوره آل عمران، آیه 193.

[339]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 144-145.

[340]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 251.

[341]. سوره حدید، آیه 19.

[342]. ‏احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج 1، ص 163-164، حدیث 115.

[343]. سوره نساء، آیه 152.

[344]. ‏سوره نساء، آیه 171.

[345]. ‏سوره حدید، آیه 19.

[346]. ‏سوره بقره، آیه 285.

[347]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 148-149.

[348]. ‏المنصور بالله، الشافي، ج 3، ص 286.

[349]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 149-150.

[350]. ‏علی بن موسی'، الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا%، ص 408-409.

[351]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، التوحيد، ص 379-380، حدیث 27.

[352]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 21.

[353]. سوره بقره، آیه 177.

[354]. ‏ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 25، ص 19، حدیث 15743.

[355]. ‏ابو القاسم بن محمد حسن میرزای قمی، غنائم الأيّام في مسائل الحلال و الحرام‌، ج 1، ص 414.

[356]. سوره نساء، آیه 59.

[357]. ‏سوره بقره، آیه 228.

[358]. ‏سوره بقره، آیه 232.

[359]. ‏سوره بقره، آیه 177.

[360]. ‏ابوالقاسم خویی، التنقیح في شرح العروة الوثقی، ج الطهارة 2، ص 59.

[361]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 253.

[362]. ‏علی بن حسین'، الصحيفة السجادية، ص 52.

[363]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 125.

[364]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 255.

[365]. سوره طه، آیه 124.

[366]. ‏سوره محمد، آیه 7.

[367]. ‏سوره توبه، آیه 120.

[368]. ‏مرتضی مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 2، ص 43-49.

[369]. ‏اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 1، ص 270.

[370]. سوره نساء، آیه 65.

[371]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 99، ص 300-301، حدیث 31.

[372]. سوره واقعه، آیه 88-89.

[373]. ‏سوره انعام، آیه 158.

[374]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 240.

[375]. ‏متقی هندی، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 1، ص 36، حدیث 59.

[376]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 33، حدیث 2.

[377]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 156.

[378]. سوره انعام، آیه 158.

[379]. ‏محمد بن مسعود عیاشی، تفسير العياشي‏، ج 1، ص 384، حدیث 127.

[380]. ‏همان، ج 1، ص 385، حدیث 130.

[381]. سوره جاثیه، آیه 30.

[382]. ‏سوره ابراهیم، آیه 27.

[383]. ‏سوره یونس، آیه 9.

[384]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 248.

[385]. ‏آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 50، حدیث 923.

[386]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، الخصال، ج 1، ص 53، حدیث 70.

[387]. ‏مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 2، ص 161.

[388]. سوره مؤمنون، آیه 1-11.

[389]. ‏مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 9، ص 234.

[390]. ‏آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 108، حدیث 1977.

[391]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 114.

[392]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 62-63، حدیث 12.

[393]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 192.

[394]. ‏ابن بابویه، الخصال، ج 1، ص 269، حدیث 4.

[395]. سوره انعام، آیه 99.

[396]. ‏سوره اعراف، آیه 52.

[397]. ‏سوره اعراف، آیه 203.

[398]. ‏سوره انفال، آیه 2-4.

[399]. ‏محمد بن علی کراجکی، کنز الفوائد، ج 2، ص 11.

[400]. سوره حدید، آیه 19.

[401]. ‏برقی، المحاسن، ج 1، ص 163-164، حدیث 115.

[402]. ‏فضل بن حسن طبرسی، ‏مشکاة الأنوار في غرر الأخبار، ص 33.

[403]. ‏ابن بابویه، الخصال، ج 1، ص 27، حدیث 95.

[404]. ‏علی بن حسن ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 209-210.

[405]. ‏ابن بابویه، الخصال، ج 1، ص 79، حدیث 127.

[406]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 71، حدیث 11.

[407]. ‏اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 1، ص 357.

[408]. ‏همان، ج 2، ص 38.

[409]. ‏فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج 1، ص 265-266.

[410]. ‏حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 131، حدیث 2559.

[411]. ‏محمد بن حسین شریف الرضی، خصائص الأئمة(: خصائص أمیر المؤمنین%، ص 75.

[412]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 1، ص 253-254، حدیث 2.

[413]. سوره فرقان، آیه 20.

[414]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 24، ص 219-220، حدیث 16.

[415]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 131-132، حدیث 15.

[416]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 192.

[417]. ‏محمد بن عمر فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج 31، ص 201.

[418]. سوره حجرات، آیه 10.

[419]. ‏سوره ضحی، آیه 11.

[420]. ‏سوره دخان، آیه 20.

[421]. ‏سوره غافر، آیه 27.

[422]. ‏اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 1، ص 357-358.

[423]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 34.

[424]. ‏المنصور بالله، الشافي، ج 3، ص 286.

[425]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 2، ص 136، حدیث 1.

[426]. ‏جعفر بن محمد ابن قولویه، كامل الزيارات، ص 108، حدیث 3.

[427]. ‏همان، 104، ص حدیث 9.

[428]. ‏همان، 108، ص حدیث 1.

[429]. سوره مائده، آیه 83.

[430]. ‏سوره مائده، آیه 32.

[431]. ‏امام یازدهم حسن بن علی'، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص 348، حدیث 231.

[432]. سوره طه، آیه 79.

[433] ‏سوره انعام، آیه 144.

[434]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 253.

[435]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 376، حدیث 5767.

[436]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 52، حدیث 5.

[437]. ‏ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 402، حدیث 5868.

[438]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 87.

[439]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 253.

[440]. ‏آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 49، حدیث 903.

[441]. ‏همان، ص 70، حدیث 1348.

[442]. ‏همان، ص 468، حدیث 2.

[443]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 253.

[444]. ‏علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم و المواعظ، ص 338، حدیث 5765.

[445]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 91، ص 126.

[446]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 255.

[447]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 333.

[448]. ‏ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 150.

[449]. ‏کلینی، الکافي، ج 3، ص 236-237، حدیث 7.

[450]. ‏منصور بن حسین آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 230.

[451]. ‏مسعود بن عیسی ورام، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام، ج 2، ص 179.

[452]. ‏ابن بابویه، الأمالي، ص 380، حدیث 483.

[453]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 248.

[454]. سوره طلاق، آیه 3.

[455]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 65، حدیث 5.

[456]. سوره یونس، آیه 57.

[457]. ‏سوره مائده، آیه 32.

[458]. ‏حسن بن علی'، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص 348، حدیث 231.

[459]. ‏ورام، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام، ج 2، ص 127.

[460]. سوره توبه، آیه 122.

[461]. ‏اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 1، ص 357.

[462]. سوره مجادله، آیه 19.

[463]. ‏ورام، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام، ج 2، ص 118.

[464]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 157.

[465]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 247.

[466]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 216، حدیث 2.

[467]. ‏همان، ج 3، ص 262، حدیث 42.

[468]. ‏محمد بن حسن طوسی، الأمالي، ص 481، حدیث 1051.

[469]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 197، حدیث 2.

[470]. ‏ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص 272.

[471]. سوره کهف، آیه 88.

[472]. ‏هبة الله بن حسن لالكائي، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة، ج 5، ص 956-957، ش 1593.

[473]. ‏اسماعيل بن يحيى مزنی، شرح السنة، ص 77-78، ش 6.

[474]. ‏محمد بن حسين آجرّی، الشريعة، ج 2، ص 611.

[475]. ‏عبيدالله بن محمد ابن بطة، الإبانة الكبرى، ج 2، ص 760.

[476]. سوره بقره، آیه 277.

[477]. ‏سوره نساء، آیه 124.

[478]. ‏سوره حجرات، آیه 9.

[479]. ‏مسعود بن عمر تفتازانی، شرح العقائد النسفية، ص 80.

[480]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 69.

[481]. سوره بقره، آیه 277.

[482]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 69.

[483]. سوره طه، آیه 112.

[484]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 69-70.

[485]. سوره حجرات، آیه 9.

[486]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 70.

[487]. سوره توبه، آیه 119.

[488]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 71.

[489]. سوره مجادله، آیه 22.

[490]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 71.

[491]. سوره حجرات، آیه 14.

[492]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 71-72.

[493]. سوره نحل، آیه 106.

[494]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 72.

[495]. ‏طوسی، مصباح المتهجد، ج 1، ص 365.

[496]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 73.

[497]. ‏همان، 73.

[498]. ‏ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص 272.

[499]. سوره بقره، آیه 186.

[500]. ‏ابن سعد، الطبقات الکبری: الطبقة الخامسة من الصحابة، ج 1، ص 405، حدیث 378.

[501]. ‏کلینی، الکافي، ج 3، ص 236، حدیث 6.

[502]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 245.

[503]. ‏متقی هندی، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 6، ص 686، حدیث 17409.

[504]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 125.

[505]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 24، حدیث 2.

[506]. ‏همان، ج 2، ص 38، حدیث 3.

[507]. ‏صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 249-250.

[508]. سوره انفال، آیه 48.

[509]. ‏طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 299.

[510]. سوره انعام، آیه 158.

[511]. ‏سوره انبیاء، آیه 90.

[512]. ‏ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص 272.

[513]. سوره نساء، آیه 173.

[514]. ‏جعفر سبحانی تبریزی، بحوث في الملل و النحل، ج 3، ص 100.

[515]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 39-40، حدیث 39.

[516]. ‏آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 229.

[517]. سوره واقعه، آیه 10-12.

[518]. ‏عبد الله بن مسلم ابن قتیبه، عیون الأخبار، ج 2، ص 303.

[519]. سوره علق، آیه 6-7.

[520]. ‏ابن قتیبه، عیون الأخبار، ج 2، ص 303.

[521]. ‏خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص 232-233.

[522]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 192.

[523]. ‏ابن قولویه، كامل الزيارات، ص 108-109، حدیث 6.

[524]. ‏قمی، تفسير القمي، ج 2، ص 292.

[525]. ‏ابن قولویه، كامل الزيارات، ص 100، باب 1.

[526]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 248.

[527]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 64، ص 310-311، حدیث 45.

[528]. ‏سعید بن هبة الله قطب راوندی، الدعوات، ص 39، حدیث 94.

[529]. ‏محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ص 355، حدیث 4.

[530]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 231، حدیث 4.

[531]. سوره نور، آیه 51-52.

[532]. ‏ابن بابویه، معاني الأخبار، ص 288-289، حدیث 3.

[533]. ‏ابن بابویه، الخصال، ج 1، ص 108، حدیث 74.

[534]. سوره بقره، آیه 154.

[535]. ‏فضل بن حسن طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 433.

[536]. ‏کلینی، الکافي، ج 1، ص 398-399، حدیث 2.

[537]. سوره حجرات، آیه 10.

[538]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 99.

[539]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 208، حدیث 5.

[540]. ‏همان، ج 2، ص 208، حدیث 2.

[541]. ‏همان، ج 2، ص 208، حدیث 6.

[542]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 248.

[543]. ‏احمد بن محمد ابن فهد حلی، عدة الداعي و نجاح الساعي، ص 228.

[544]. ‏محمد بن حسن طوسی، تهذيب الأحكام، ج 6، ص 180، حدیث 369.

[545]. ‏ابن بابویه، الخصال، ج 1، ص 269، حدیث 4.

[546]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 247.

[547]. ‏ورام، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام، ج 2، ص 228.

[548]. ‏حسین بن محمد حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص 85، حدیث 20.

[549]. سوره حجرات، آیه 13.

[550]. ‏محمد بن محمد مفید، الإختصاص، ص 341.

[551]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 328-329، حدیث 3.

[552]. سوره انفال، آیه 48.

[553]. ‏طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 299.

[554]. سوره نساء، آیه 18.

[555]. ‏ابن حیون، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، ج 3، ص 456-457.

[556]. ‏ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 611.

[557]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 99، ص 300-301، حدیث 31.

[558]. سوره آل عمران، آیه 102.

[559]. ‏سوره اعراف، آیه 96.

[560]. ‏قطب راوندی، الخرائج و الجرائح‏، ج 2، ص 849-850، حدیث 63.

[561]. ‏عیاشی، تفسير العياشي‏، ج 1، ص 183، حدیث 81.

[562]. سوره حدید، آیه 19.

[563]. ‏برقی، المحاسن، ج 1، ص 163-164، حدیث 115.

[564]. ‏طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص 114، حدیث 182.

[565]. ‏ابن بابویه، معاني الأخبار، ص 187، حدیث 3.

[566]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 310.

[567]. سوره مریم، آیه 96.

[568]. ‏سوره مریم، آیه 97.

[569]. ‏سوره مریم، آیه 97.

[570]. ‏فرات بن ابراهیم کوفی، تفسير فرات الكوفي، ص 253، حدیث 345.

[571]. ‏احمد بن محمد ابن حنبل، فضائل الصحابة، ج 2، ص 654، حدیث 1114.

[572]. ‏حسن بن علی'، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص 307، حدیث 149.

[573]. ‏عیاشی، تفسير العياشي‏، ج 2، ص 261، حدیث 33.

[574]. سوره کهف، آیه 13.

[575]. ‏سوره شعراء، آیه 227.

[576]. ‏سوره کهف، آیه 39.

[577]. ‏سوره کهف، آیه 9.

[578]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 61.

[579]. ‏طوسی، مصباح المتهجد، ص 722-723.

[580]. سوره منافقون، آیه 8.

[581]. ‏علی بن محمد ابو حیان توحیدی، البصائر و الذخائر، ج 1، ص 66.

[582]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 21.

[583]. سوره مؤمنون، آیه 1.

[584]. ‏علی استرآبادی، تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص 349-350.

[585]. ‏محمد بن ابی بکر تلمسانى‏، الجوهرة في نسب الإمام علي و آله(، ص 35.

[586]. سوره حجرات، آیه 7.

[587]. ‏آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 230.

[588]. سوره آل عمران، آیه 154.

[589]. ‏سوره محمد، آیه 31.

[590]. ‏کلینی، الکافي، ج 1، ص 369، حدیث 1.

[591]. ‏محمد بن محمد سبزواری، جامع الأخبار، ص 313، حدیث 870.

[592]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 65.

[593]. سوره حجرات، آیه 10.

[594]. ‏مفید، الأمالي، ص 187، حدیث 13.

[595]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 166، حدیث 3.

[596]. ‏همان، ج 2، ص 166، حدیث 4.

[597]. ‏محمد بن حسن حر عاملی، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، ج 7، ص 480-481، حدیث 9910.

[598]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 195، حدیث 10.

[599]. ‏برقی، المحاسن، ج 1، ص 142، حدیث 38.

[600]. ‏کراجکی، کنز الفوائد، ج 2، ص 32.

[601]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 358، حدیث 1.

[602]. ‏آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 229.

[603]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 199-200، حدیث 3.

[604]. ‏تلمسانى‏، الجوهرة في نسب الإمام علي و آله(، ص 35.

[605]. ‏ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 281، حدیث 863.

[606]. ‏کلینی، الکافي، ج 4، ص 4، حدیث 10.

[607]. ‏طوسی، تهذيب الأحكام، ج 8، ص 111، حدیث 381.

[608]. ‏سبزواری، جامع الأخبار، ص 285، حدیث 767.

[609]. ‏خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص 232-233.

[610]. ‏ابن عدیم، بغية الطلب في تاريخ حلب، ج 6، ص 2589.

[611]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 231، حدیث 4.

[612]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 248.

[613] ‏همان، ص 330.

[614]. ‏ابن حیون، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، ج 3، ص 456-457.

[615]. ‏ابن بابویه، الخصال، ج 2، ص 360، حدیث 49.

[616]. ‏احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، ص 535.

[617]. ‏ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 5، ص 191.

[618]. ‏جوهری، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج 2، ص 808.

[619]. سوره انبیاء، آیه 94.

[620]. ‏راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص 714.

[621]. ‏جوهری، الصحاح: تاج اللغة و صحاح العربیة، ج 2، ص 807.

[622]. ‏مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 10، ص 87-88.

[623]. سوره قصص، آیه 48.

[624]. ‏محمد بن مکرم ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 144.

[625]. سوره عنکبوت، آیه 25.

[626]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 105-106.

[627]. ‏محمد بن ابراهیم ابن الوزير، إيثار الحق على الخلق، ص 376-377.

[628]. ‏علی بن عبد الکافی سبکی، فتاوى السبکی، ج 2، ص 586.

[629]. ‏عبد الرحمن سعدی، الإرشاد إلى معرفة الأحكام، ص 203-204.

[630]. ‏شهید ثانی، حقائق الإیمان مع رسالتي الاقتصاد و العدالة، ص 108.

[631]. ‏میثم بن علی ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ص 171.

[632]. ‏محمد بن علی حصکفی، الدر المختار شرح تنویر الأبصار وجامع البحار، ص 344.

[633]. ‏جرجانی، شرح المواقف، ج 8، ص 331-332.

[634]. ‏محمد بن طیب باقلانی، تمهيد الأوائل في تلخيص الدلائل، ص 394.

[635]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 251.

[636]. سوره فرقان، آیه 55.

[637]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 251.

[638]. سوره رعد، آیه 43.

[639]. ‏سوره حج، آیه 42.

[640]. ‏سوره انعام، آیه 34.

[641]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 254.

[642]. سوره مجادله، آیه 5.

[643]. ‏سوره مجادله، آیه 20.

[644]. ‏سوره شوری، آیه 15.

[645]. ‏سوره کافرون، آیه 1-6.

[646]. ‏سوره فصلت، آیه 14.

[647]. ‏ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص 271.

[648]. سوره انبیاء، آیه 69-70.

[649]. ‏اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 2، ص 38.

[650]. سوره آل عمران، آیه 21.

[651]. ‏سوره انعام، آیه 158.

[652]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 240.

[653]. سوره سبأ، آیه 8.

[654]. ‏سوره زمر، آیه 56-59.

[655]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 244.

[656]. ‏قاضی سعید قمی، شرح الأربعین، ص 394.

[657]. سوره آل عمران، آیه 85.

[658]. ‏ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 267-268.

[659]. ‏ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، ص 60-61.

[660]. سوره نساء، آیه 171.

[661]. ‏سوره مؤمنون، آیه 91.

[662]. ‏سوره نساء، آیه 48.

[663]. ‏سوره نحل، آیه 106.

[664]. ‏سوره اعراف، آیه 152.

[665]. ‏سوره مائده، آیه 116.

[666]. ‏سوره حج، آیه 17.

[667]. ‏سوره یونس، آیه 48.

[668]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 317، حدیث 3.

[669]. سوره فتح، آیه 28.

[670]. ‏ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 209-210.

[671]. سوره احقاف، آیه 3.

[672]. ‏یحیی بن حسین مرشد بالله، الأمالی: و هی المعروفة بالأمالی الخمیسیة، ج 1، ص 211.

[673]. سوره آل عمران، آیه 12.

[674]. ‏سوره توبه، آیه 73.

[675]. ‏سوره کهف، آیه 102.

[676]. ‏سوره دخان، آیه 20.

[677]. ‏سوره غافر، آیه 27.

[678]. ‏طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 424-426.

[679]. سوره اعراف، آیه 36.

[680]. ‏سوره دخان، آیه 20.

[681]. ‏سوره غافر، آیه 27.

[682]. ‏اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 1، ص 357-358.

[683]. سوره آل عمران، آیه 21.

[684]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 254.

[685]. سوره نحل، آیه 112.

[686]. ‏آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 229.

[687]. ‏ابن بابویه، علل الشرائع، ج 1، ص 227، حدیث 1.

[688]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 2، ص 203، حدیث 4.

[689]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 241.

[690]. سوره آل عمران، آیه 112.

[691]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 95.

[692]. ‏همان، ص 489.

[693]. سوره اعراف، آیه 96.

[694]. ‏قطب راوندی، الخرائج و الجرائح‏، ج 2، ص 849-850، حدیث 63.

[695]. سوره اعراف، آیه 96.

[696]. ‏سوره غافر، آیه 30-33.

[697]. ‏سوره طه، آیه 61.

[698]. ‏طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 443.

[699]. سوره آل عمران، آیه 21.

[700]. ‏اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 2، ص 38.

[701]. ‏ابن قولویه، كامل الزيارات، ص 108-109، حدیث 6.

[702]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 2، ص 64، حدیث 277.

[703]. ‏کلینی، الکافي، ج 7، ص 267، حدیث 33.

[704]. ‏همان، ج 7، ص 259، حدیث 21.

[705]. ‏همان، ج 7، ص 267، حدیث 32.

[706]. ‏ابو داود سجستانی، سنن ابی داود، ج 4، ص 129، حدیث 4362.

[707]. ‏حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 394، حدیث 8044.

[708]. ‏علی بن احمد ابن حزم، المحلى بالآثار، ج 12، ص 437.

[709]. ‏حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 395، حدیث 8046.

[710]. ‏بیهقی، السنن الكبرى، ج 7،ص 97، حدیث 13378.

[711]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 244.

[712]. سوره توبه، آیه 30.

[713]. ‏ابن بابویه، التوحيد، ص 117، حدیث 21.

[714]. ‏علی بن موسی'، الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا%، ص 408-409.

[715]. ‏ابن بابویه، التوحيد، ص 371، حدیث 11.

[716]. ‏آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 650-651، حدیث 1306.

[717]. سوره روم، آیه 60.

[718]. ‏سوره هود، آیه 44.

[719]. ‏احمد بن یحیی بلاذری، أنساب الأشراف، ج 5، ص 128-130.

[720]. ‏اسماعیل بن عمر ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 231.

[721]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 338-339.

[722]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 164.

[723]. ‏اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 1، ص 357.

[724]. سوره یونس، آیه 71.

[725]. ‏سوره اعراف، آیه 196.

[726]. ‏طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 424.

[727]. ‏یعقوبی، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 231.

[728]. ‏ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 613.

[729]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 79.

[730]. ‏ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، ص 60-61.

[731]. ‏قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج 3، ص 81.

[732]. سوره بقره، آیه 91.

[733]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 3، ص 39-40.

[734]. ‏ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 613.

[735]. ‏همان، ج 2، ص 613.

[736]. سوره هود، آیه 113.

[737]. ‏سوره نمل، آیه 24.

[738]. ‏اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 1، ص 357.

[739]. سوره ابراهیم، آیه 22.

[740]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 254.

[741]. سوره نمل، آیه 14.

[742]. ‏سوره اعراف، آیه 51.

[743]. ‏سوره نحل، آیه 83.

[744]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 79.

[745]. ‏طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 297-298.

[746]. ‏قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج 3، ص 78-79.

[747]. ‏آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 202، حدیث 334.

[748]. ‏حسن بن علی'، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص 218-219، حدیث 101.

[749]. سوره بقره، آیه 34.

[750]. ‏سوره احقاف، آیه 11.

[751]. ‏سوره بقره، آیه 34.

[752]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 254.

[753]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 440، حدیث 2.

[754]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 254.

[755]. سوره مجادله، آیه 4.

[756]. ‏سوره طلاق، آیه 1.

[757]. ‏سوره بقره، آیه 187.

[758]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 85.

[759]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 127.

[760]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 391، حدیث 1.

[761]. سوره منافقون، آیه 1-3.

[762]. ‏سوره مائده، آیه 63.

[763]. ‏سوره مائده، آیه 78.

[764]. ‏سوره مائده، آیه 79.

[765]. ‏سوره مائده، آیه 44.

[766]. ‏سوره توبه، آیه 71.

[767]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 237.

[768]. سوره مائده، آیه 78.

[769]. ‏علی بن موسی'، الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا%، ص 408-409.

[770]. سوره بقره، آیه 108.

[771]. ‏سوره آل عمران، آیه 167.

[772]. ‏حسن بن علی'، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص 218-219، حدیث 101.

[773]. سوره بقره، آیه 34.

[774]. ‏ابن بابویه، كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 317، حدیث 3.

[775]. سوره توبه، آیه 54.

[776]. ‏سوره نساء، آیه 142-143.

[777]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، 24-25.

[778]. ‏ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 2، ص 386.

[779]. سوره انعام، آیه 28.

[780]. ‏سوره آل عمران، آیه 149.

[781]. ‏راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص 348-349.

[782]. سوره بقره، آیه 217.

[783]. ‏سوره زمر، آیه 65.

[784]. ‏سوره مائده، آیه 5.

[785]. ‏سوره آل عمران، آیه 90.

[786]. ‏سوره آل عمران، آیه 86-88.

[787]. ‏کلینی، الکافي، ج 7، ص 257، حدیث 10.

[788]. ‏ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 104، حدیث 5192.

[789]. ‏طبرانی، المعجم الکبير، ج 20، ص 114، حدیث 226.

[790]. ‏ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج 2، ص 847، حدیث 2533.

[791]. ‏طبرانی، المعجم الکبير، ج 17، ص 186، حدیث 497.

[792]. ‏همان، ج 19، ص 419، حدیث 1013.

[793]. ‏همان، ج 20، ص 53، حدیث 93.

[794]. ‏زین الدین بن علی شهید ثانی، مسالک الأفهام إلی تنقیح شرائع الإسلام، ج 15، ص 23.

[795]. ‏همان، ج 15، ص 23.

[796]. ‏محمدحسن بن باقر نجفی، جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج 41، ص 604.

[797]. ‏حسن بن یوسف علامه حلی، إرشاد الأذهان إلی أحکام الإیمان، ج 2، ص 189.

[798]. ‏نجفی، جواهر الکلام في شرح شرائع الإسلام، ج 41، ص 604.

[799]. ‏محمد بن حسن فاضل هندی، کشف اللثام عن قواعد الأحکام، ج 9، ص 356.

[800]. ‏کلینی، الکافي، ج 7، ص 257-258، حدیث 11.

[801]. ‏‌عبدالله جوادی آملی و ‌محمدرضا مصطفی‌پور، «ارتداد و آزادی»، پاسدار اسلام، ش 265، 1382 ﻫ.ش، ص 6.

[802]. ‏همان، ص 6.

[803]. سوره إسراء، آیه 33.

[804]. ‏جوادی آملی و مصطفی‌پور، «ارتداد و آزادی»، ص 8-10.

[805]. ‏هاشم بن سلیمان بحرانی، مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر و دلائل الحجج علی البشر، ج 3، ص 483-485.

[806]. ‏قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج 3، ص 78-79.

[807]. ‏ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 613.

[808]. ‏محمد بن حسن ابن حمدون، التذکرة الحمدونیة، ج 1، ص 273، حدیث 702.

[809]. ‏ريحان بن عبدالواحد خوارزمی، المناقب و المثالب، ص 106، حدیث 309.

[810]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 1، ص 15، حدیث 29.

[811]. ‏قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج 3، ص 81.

[812]. ‏ابن بابویه، الأمالي، ص 656، حدیث 891.

[813]. ‏ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 613.

[814]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 244.

[815]. سوره یوسف، آیه 106.

[816]. ‏قاضی سعید قمی، شرح الأربعین، ص 395.

[817]. ‏همان، ص 396.

[818]. ‏ابن بابویه، التوحيد، ص 175، حدیث 5.

[819]. ‏بلاذری، أنساب الأشراف، ج 5، ص 128-130.

[820]. سوره زمر، آیه 3.

[821]. ‏سوره عنکبوت، آیه 61.

[822]. ‏احمد بن علی مقریزی، النزاع و التخاصم فيما بين بني أمية و بني هاشم، ص 54.

[823]. ‏ابن هشام، السيرة النبوية لإبن هشام، ص 264-265.

[824]. ‏همان، ص 480-482.

[825]. ‏مقریزی، النزاع و التخاصم فيما بين بني أمية و بني هاشم، ص 54.

[826]. ‏ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 23، ص 444.

[827]. ‏ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 16، ص 136.

[828]. ‏ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 23، ص 458.

[829]. ‏علی بن محمد ابن اثیر، الكامل في التاريخ‏، ج 2، ص 119.

[830]. ‏طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 10، ص 58.

[831]. ‏ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 23، ص 471.

[832]. ‏ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص 290-291.

[833]. ‏طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 8.

[834]. ‏ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 15، ص 82.

[835]. ‏طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 10، ص 58.

[836]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، نامه 28.

[837]. ‏ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 15، ص 196.

[838]. ‏همان، ج 6، ص 288-289.

[839]. ‏کلینی، الکافي، ج 8، ص 234، حدیث 311.

[840]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 3، ص 39-40.

[841]. ‏ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 5، ص 129-130.

[842]. ‏‏محمد بن احمد ذهبی، سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 73.

[843]. ‏ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 59، ص 145.

[844]. ‏یوسف‌ بن‌ قزاوغلی‌ ابن جوزی‌، تذكرة الخواص، ص 83.

[845]. ‏طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 279.

[846]. ‏عبدالرحمن بن علی ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم، ج 5، ص 129.

[847]. ‏ذهبی، سير أعلام النبلاء، ج 14، ص 133.

[848]. ‏محمد بن احمد قرطبی، الجامع لأحكام القرآن، ج 16، ص 318.

[849]. ‏عمرو بن بحر جاحظ، رسائل الجاحظ: الرسائل السیاسیة، ص 365.

[850]. ‏ذهبی، سير أعلام النبلاء، ج 17، ص 175.

[851]. ‏محمد بن احمد ذهبی، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 2، ص 610.

[852]. ‏همان، ج 4، ص 392.

[853]. ‏ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 5، ص 129.

[854]. ‏مناوی، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 6، ص 365، حدیث 9640.

[855]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 79.

[856]. سوره محمد، آیه 22.

[857]. سوره کهف، آیه 5.

[858]. ‏محمود بن عبدالله آلوسی، روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني، ج 13، ص 227-229.

[859]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 79.

[860]. ‏ابن مشهدی، المزار الکبير، ص 484.

[861]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 5، ص 123-126.

[862]. ‏اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 1، ص 357.

[863]. سوره کهف، آیه 13.

[864]. ‏سوره شعراء، آیه 227.

[865]. ‏سوره کهف، آیه 39.

[866]. ‏سوره کهف، آیه 9.

[867]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 61.

[868]. ‏علی بن حسین ابو الفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 118.

[869] ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 2، ص 47، حدیث 178.

[870]. ‏اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج 1، ص 357.

[871]. ‏علی بن موسی ابن طاووس، الدروع الواقية، ص 75-76.

[872]. سوره مریم، آیه 71-72.

[873]. ‏ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، ص 60-61.

[874]. سوره توبه، آیه 30.

[875]. ‏سوره مائده، آیه 73.

[876]. ‏توماس میشل، کلام مسیحی، ترجمه‌ی حسین توفیقی، ص 73.

[877]. ‏همان، ص 74.

[878]. ‏همان، ص 75.

[879]. سوره نساء، آیه 171.

[880]. ‏محمد حسین حسینی طهرانی، مهر تابان: یادنامه و مصاحبات تلمیذ و علامه عالم ربانی علامه سید محمدحسین طباطبائی تبریزی، ص 125-128.

[881]. سوره نساء، آیه 171.

[882]. ‏سوره آل عمران، آیه 79.

[883]. ‏سوره نساء، آیه 172.

[884]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 254.

[885]. سوره آل عمران، آیه 90-91.

[886]. ‏قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج 3، ص 78-79.

[887]. سوره نور، آیه 19.

[888]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 244.

[889]. سوره آل عمران، آیه 70-71.

[890]. ‏سوره توبه، آیه 36.

[891]. ‏سوره جاثیه، آیه 24.

[892]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 3، ص 39-40.

[893]. سوره توبه، آیه 123.

[894]. ‏یوسف بن احمد بحرانی، الحدائق الناضرة في احکام العترة الطاهرة، ج 22، ص 192.

[895]. ‏خوارزمی، المناقب و المثالب، ص 106، حدیث 309.

[896]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 1، ص 15، حدیث 29.

[897]. ‏همان، ج 8، ص 156، حدیث 6768؛قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج 1، ص 80، حدیث 62.

[898]. ‏ازهری، تهذیب اللغة، ج 10، ص 111.

[899]. ‏ابن اثیر، النهایة في غریب الحدیث و الأثر، ج 4، ص 186.

[900]. سوره مائده، آیه 44.

[901]. ‏محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 166.

[902]. ‏همان، ج 6، ص 166.

[903]. سوره لقمان، آیه 12.

[904]. ‏طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 21، ص 44.

[905]. ‏محمد بن علی شوکانی، فتح القدیر، ج 4، ص 273.

[906]. ‏یوسف‌ بن‌ عبد الله ابن عبد البر، التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد، ج 23، ص 295.

[907]. ‏احمد بن‌ علی‌ ابن حجر عسقلانی‌، فتح الباری شرح صحيح البخاری، ج 1، ص 406.

[908]. ‏همان، ج 12، ص 55.

[909]. ‏عبدالرحمن بن احمد ابن رجب، جامع العلوم والحكم في شرح خمسين حديثا من جوامع الكلم، ج 1، ص 111.

[910]. ‏ابن تیمیه، مجموع الفتاوى، ج 7، ص 312.

[911]. ‏همان، ج 7، ص 522.

[912]. ‏محمد بن ابی بکر ابن قیم جوزیه، مدارج السالکین بین منازل ایاک نعبد و ایاک نستعین، ج 1، ص 47.

[913]. ‏عبدالرحمن بن محمد العاصمی النجدی، الدرر السنية في الأجوبة النجدية، 1417، ج 2، ص 70-71.

[914]. ‏محمد ناصرالدين البانی، فتنة التكفير، ص 31-34.

[915]. ‏محمد عبدالحكيم حامد، أئمة التكفير: ظاهرة التكفير في العصر الحاضر أصولها الفكرية وطرق علاجها، ص 43.

[916]. ‏همان، ص 43.

[917]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 96، ص 354، حدیث 10.

[918]. ‏ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 214، حدیث 2197.

[919]. ‏یعقوبی، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 231.

[920]. سوره توبه، آیه 84.

[921]. ‏محمد بن عبد الکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 132.

[922]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 254.

[923]. سوره مجادله، آیه 5.

[924]. ‏سوره مجادله، آیه 20.

[925]. ‏کفعمی، البلد الأمین، ص 254.

[926]. ‏حسن بن فضل طبرسی، مکارم الأخلاق، ص 302.

[927]. ‏سلیم بن قیس هلالی، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج 2، ص 789-790.

[928]. سوره صف، آیه 8.

[929]. ‏سوره مائده، آیه 63.

[930]. ‏سوره مائده، آیه 78.

[931]. ‏سوره مائده، آیه 79.

[932]. ‏سوره مائده، آیه 44.

[933]. ‏سوره توبه، آیه 71.

[934]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 237.

[935]. سوره مائده، آیه 78.

[936]. سوره حدید، آیه 20.

[937]. ‏محمود عبدالرحمن عبدالمنعم، معجم المصطلحات و الالفاظ الفقهیه، ج 1، ص 486-487.

[938]. سوره نساء، آیه 94.

[939]. ‏محمد بن حسن طوسی، التبيان في تفسير القرآن، ج 3، ص 297.

[940]. ‏ابن عبد البر، التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد، ج 17، ص 22.

[941]. ‏ابن تیمیه، مجموع الفتاوى، ج 12، ص 501.

[942]. ‏احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، بغية المرتاد في الرد على المتفلسفة والقرامطة والباطنية، ص 345.

[943]. ‏احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، الإستقامة، ج 1، ص 25.

[944]. ‏همان، ج 1، ص 165-166.

[945]. ‏محمد بن علی شوکانی، السيل الجرار المتدفق على حدائق الأزهار، ص 978.

[946]. ‏ابن ابی العز، شرح العقیدة الطحاویة، ص 316.

[947]. ‏عبدالله بن عبدالرحمن دارمی، سنن الدارمی، ج 1، ص 258، حدیث 159.

[948]. ‏ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 189، حدیث 572.

[949]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 8، ص 15، حدیث 6045.

[950]. ‏همان، ج 8، ص 26، حدیث 6104.

[951]. ‏همان، ج 8، ص 15، حدیث 6047.

[952]. ‏محمد کاظم بن عبد العظیم یزدی، العروة الوثقی، ج 1، ص 67.

[953]. ‏سبکی، فتاوى السبکی، ج 2، ص 586.

[954]. ‏عبدالرحمن بن حسن آل الشيخ، فتح المجيد شرح كتاب التوحيد، ص 84.

[955]. ‏یزدی، العروة الوثقی، ج 1، ص 67.

[956]. ‏یحیی بن شرف‌ نووی، المنهاج في شرح صحيح مسلم بن الحجاج، ج 1، ص 150.

[957]. ‏ابن تیمیه، مجموع الفتاوى، ج 1، ص 106.

[958]. ‏خویی، التنقیح في شرح العروة الوثقی، ج 2، ص 73-74.

[959]. سوره نساء، آیه 171.

[960]. ‏قرطبی، الجامع لأحكام القرآن، ج 6، ص 21.

[961]. ‏محمد بن علی ابن بابویه، الهدایه فی الاصول و الفروع، ص 295.

[962]. ‏محمد بن حسن طوسی، النهایة في مجرد الفقه و الفتاوی، ص 730.

[963]. ‏جعفر بن حسن محقق حلی، شرائع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام، ج 4، ص 154.

[964]. ‏حسن بن یوسف علامه حلی، قواعد الأحكام فی معرفة الحلال و الحرام، ج 3، ص 548.

[965]. ‏روح الله خمینی، تحرير الوسيلة، ج 2، ص 476-477.

[966]. ‏عبدالله بن احمد ابن قدامه، المغني، ج 9، ص 98.

[967]. سوره كهف، آیه 82.

[968]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 33، ص 423-424، حدیث 631.

[969]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 420.

[970]. ‏البانی، فتنة التكفير، ص 14.

[971]. سوره نحل، آیه 125.

[972]. ‏محمد بن محمد غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص 157.

[973]. ‏احمد بن محمد ابن حجر هیتمی، تحفة المحتاج في شرح المنهاج، ج 9، ص 88.

[974]. ‏ابن ابی العز، شرح العقیدة الطحاویة، ص 320.

[975]. ‏احمد بن عمر قرطبی، المفهم لما أشكل من كتاب تلخيص مسلم، ج 3، ص 111.

[976]. ‏محمد بن علی ابن دقيق العيد، إحكام الإحكام شرح عمدة الأحكام، ج 2، ص 210.

[977]. ‏شوکانی، السيل الجرار المتدفق على حدائق الأزهار، ص 978.

[978]. ‏ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 10، ص 84، حدیث 5824.

[979]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 8، ص 15، حدیث 6045.

[980]. ‏حسن بن فرحان مالکی، قراءة في كتب العقائد: المذهب الحنبلي نموذجا، ص 97-98.

[981]. ‏نعمانی، الغيبة، ص 205-206، حدیث 9.

[982] ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 4، ص 200-201، حدیث 3611.

[983]. ‏محمد امين بن عمر ابن عابدين، رد المحتار على الدر المختار، ج 4، ص 262.

[984]. ‏مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج 53، ص 4.

[985]. سوره نساء، آیه 94.

[986]. ‏سوره نحل، آیه 106.

[987]. ‏شوکانی، السيل الجرار المتدفق على حدائق الأزهار، ص 978.

[988]. سوره آل عمران، آیه 167.

[989]. ‏محمد رشيد بن علي رضا رشید رضا، تفسير المنار، ج 4، ص 187.

[990]. ‏همان، ج 4، ص 188.

[991]. سوره حجرات، آیه 11.

[992]. ‏یوسف‌ بن‌ عبد الله ابن عبد البر، الاستذكار، ج 8، ص 549.

[993]. ‏قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج 1، ص 79، حدیث 60.

[994]. ‏المعجم الکبير، ج 10، ص 224، حدیث 10544.

[995]. ‏همان، ج 18، ص 193، حدیث 463.

[996]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 1، ص 87، حدیث 391.

[997]. ‏همان، ج 1، ص 87، حدیث 392.

[998]. ‏همان، ج 1، ص 87-88، حدیث 393.

[999]. ‏ابن حجر عسقلانی‌، فتح الباری شرح صحيح البخاری، ج 1، ص 496.

[1000]. ‏قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج 1، ص 36، حدیث 8.

[1001]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 1، ص 20، حدیث 53.

[1002]. ‏همان، ج 2، ص 128-129، حدیث 1496.

[1003]. ‏ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 39، ص 73، حدیث 23670.

[1004]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 4، ص 47، حدیث 2943.

[1005]. ‏قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج 1، ص 288، حدیث 382.

[1006]. ‏ابو داود سجستانی، سنن ابی داود، ج 3، ص 18، حدیث 2532.

[1007]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 8، ص 26، حدیث 6105.

[1008]. سوره نساء، آیه 140.

[1009]. سوره نساء، آیه 142.

[1010]. سوره نساء، آیه 145.

[1011]. سوره فتح، آیه 6.

[1012]. ‏مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص 231.

[1013]. ‏آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 229.

[1014]. سوره توبه، آیه 77.

[1015]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، نامه 27.

[1016]. ‏آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 230.

[1017]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 210.

[1018]. ‏ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 3، ص 39-40.

[1019]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 192.

[1020]. ‏همان، خطبه 192.

[1021]. ‏علی بن موسی ابن طاووس، التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، ص 363.

[1022]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 194.

[1023]. ‏ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج 2، ص 67، حدیث 305.

[1024]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 45.

[1025]. ‏قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج 3، ص 81.

[1026]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 31.

[1027]. ‏ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص 248.

[1028]. سوره توبه، آیه 94.

[1029]. ‏آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 229.

[1030]. سوره نساء، آیه 61-63.

[1031]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 85.

[1032]. ‏کلینی، الکافي، ج 2، ص 290، حدیث 5.

[1033]. ‏‌سید‌محمود میرخلیلی، «خشونت و مجازات»، کتاب نقد، ش 14 و 15، 1379 ﻫ.ش، ص 127-128.

[1034]. ‏قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج 4، ص 2004، حدیث 2594.

[1035]. ‏همان، ج 4، ص 2003، حدیث 2593.

[1036]. ‏همان، ج 4، ص 2003، حدیث 2592.

[1037]. ‏همان، ج 3، ص 1359، حدیث 1733.

[1038]. ‏همان، ج 2، ص 1104-1105، حدیث 1478.

[1039]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 4، ص 137، حدیث 3344.

[1040]. ‏قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج 2، ص 740، حدیث 1063.

[1041]. ‏ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج 38، ص 163، حدیث 23064.

[1042]. ‏مناوی، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 6، ص 447، حدیث 9958.

[1043]. سوره بقره، آیه 229.

[1044]. ‏سوره فتح، آیه 29.

[1045]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، نامه 47.

[1046]. سوره حجرات، آیه 9.

[1047]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، خطبه 93.

[1048]. سوره توبه، آیه 12.

[1049]. ‏سوره نساء، آیه 75.

[1050]. ‏سوره توبه، آیه 73.

[1051]. ‏سوره بقره، آیه 193.

[1052]. ‏سوره بقره، آیه 194.

[1053]. ‏علی بن ابی‌طالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 314.

[1054]. ‏ابن طاووس، اللهوف في قتلى الطفوف، ص 39-40.

[1055]. ‏عبد الرحمن بن ابی‌ بکر سیوطی، تاريخ الخلفاء، ص 158.

[1056]. ‏عبد الله بن مسلم ابن قتیبه، الإمامة و السياسة، ج 1، ص 239.

[1057]. ‏همان، ج 1، ص 239-240.

[1058]. ‏ابن جوزی‌، تذكرة الخواص، ص 259-260.

[1059]. سوره نور، آیه 36-37.

[1060]. ‏ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج 4، ص 107-108.

[1061]. ‏کلینی، الکافي، ج 5، ص 27، حدیث 1.

[1062]. ‏احمد بن‌ عبدالله محب‌الدین‌ الطبری‌، ذخائر العقبی في مناقب ذوي القربی، ص 149.

[1063]. ‏احمد بن شعيب نسائی، السنن الكبرى، ج 8، ص 46، حدیث 8610.

[1064]. ‏بلاذری، أنساب الأشراف، ج 3، ص 407.

[1065]. سوره مائده، آیه 32.

[1066]. ‏سوره مائده، آیه 29-30.

[1067]. ‏سوره إسراء، آیه 70.

[1068]. ‏کلینی، الکافي، ج 5، ص 28، حدیث 2.

[1069]. ‏همان، ج 5، ص 27، حدیث 1.

[1070]. ‏بخاری، صحيح البخاري، ج 1، ص 87، حدیث 391.

[1071]. ‏همان، ج 8، ص 159-160، حدیث 6785.

[1072]. ‏کلینی، الکافي، ج 7، ص 273، حدیث 12.

[1073]. ‏قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج 3، ص 59.

[1074]. ‏بلاذری، أنساب الأشراف، ج 2، ص 272.

[1075]. ‏طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج 5، ص 143-145.

[1076]. ‏ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 11، ص 43-44.

[1077]. ‏همان، ج 11، ص 44.