مقدمۀ مؤلف
یکی از موضوعات علمی که قبل از میلاد مسیح مورد بحث و بررسی دانشمندان قرار داشته و در طول تاریخ آن از فراز و نشیبهایی هم برخوردار بوده موضوع «معرفتشناسی» است.
این موضوع از آن جهت که مبحثی عقلی است نزد علمای منطق و فلسفه و عقاید مورد توجه ویژهای بوده و درگذر زمان از گستردگی خاصی برخوردار شده است، به نحوی که در دهههای اخیر به صورت علم مستقلی درآمده و مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
ولی با مراجعۀ به متون دینی اعم از قرآن و سنت نبوی و احادیث اهل بیت( و از آن جمله امام حسین% پی میبریم آنان نیز در این موضوع ورود پیدا کردهاند و لذا با تأمل و تدبر در کلامشان میتوان مطالبی را در این باره به دست آورده و به عنوان علوم اسلامی پایه در جامعه مطرح کرد و این امری است که ما در این کتاب و دیگر موضوعات این دانشنامه پیگیر آن هستیم.
ما در این کتاب به موضوعاتی دربارۀ علم و معرفت از جمله: تعریف شناخت و معرفتشناسی و موضوع و غایت آن و نیز تاریخچۀ بحث و کلیاتی از آن پرداخته و سپس وارد احادیث امام حسین% شده و به آنها تحت موضوعاتی از قبیل معرفت، معرفت و معارف الهی، منابع و ابزار معرفت همچون وحی، الهام، عقل، تجربه، تاریخ، فطرت، کشف، طبیعت، حس، هدایت، فکر، بصیرت، تزکیۀ نفس و درجات معرفت همچون علم، یقین و زمینههای معرفت همچون تقوا، ایمان و انواع معرفت همچون معرفت اشراقی، معرفت از راه بصر و آثار معرفت و راه معرفت و موانع معرفت همچون هواپرستی، جهل، شک و شبهه، گناه، خیالپردازی، سفاهت، گمراهی، غفلت، حب دنیا و حق و باطل، دین، پلورالیسم دینی، مذاهب، پلورالیسم مذهبی، هرمنوتیک و حسن و قبح عقلی خواهیم پرداخت و درصددیم تا برای هر عنوان از آیات و روایات تأیید آورده و در حد توان دربارۀ آنها بحث علمی داشته باشیم.
مقدمه
تعریف معرفت و شناخت
پیش از ورود به بحث لازم است توضیحی پیرامون واژه «شناخت» بدهیم. این واژه که معادل کلمۀ «معرفت» در زبان عربی است، کاربردهای مختلفی دارد و عامترین مفهوم آن مساوی با مطلق علم و آگاهی و اطلاع است و گاهی به ادراکات جزئی اختصاص داده میشود و زمانی به معنای بازشناسی به کار میرود، چنانکه گاهی هم به معنای علم مطابق با واقع و یقینی استعمال میگردد. دربارۀ معادلهای خارجی آن نیز بحثهایی از نظر لغتشناسی و ریشهیابی لفظ شده که نیازی به ذکر آنها نیست.
اما شناخت بهعنوان موضوع علم شناختشناسی، ممکن است به هریک از معانی یادشده یا جز آنها در نظر گرفته شود و در واقع، تابع قرارداد است ولی نظر به اینکه هدف از بررسی مسائل شناخت، اختصاص به نوع خاصی از آن ندارد، بهتر این است که همان معنای اعم و مساوی با مطلق علم اراده شود.
مفهوم علم یکی از روشنترین و بدیهیترین مفاهیم است و نهتنها نیازمند به تعریف نیست که اساساً تعریف آن امکان ندارد؛ زیرا مفهوم واضحتری از آن وجود ندارد که معرِّف آن واقع شود. عباراتی که به عنوان تعریف علم و معرفت در کتابهای منطقی یا فلسفی به کار میرود، تعریف حقیقی نیست و منظور از ذکر آنها یا تعیین مصداق مورد نظر در علم یا مبحث خاصی است، چنانکه منطقیان علم را به «حصول صورت چیزی در ذهن» تعریف کردهاند و فایدۀ آن تعیین مصداق مورد نظر ایشان یعنی «علم حصولی» است و یا اشاره به نظریۀ تعریفکننده دربارۀ بعضی از مسائل هستی شناختی مربوط به آن است، چنانکه بعضی از فلاسفه میگویند «علم عبارت است از حضور مجردی نزد مجرد دیگر» یا «حضور شیئی نزد موجود مجرد» تا بدینوسیله نظر خود را دربارۀ تجرد علم و عالم بیان کنند.
اگر قرار باشد توضیحی دربارۀ علم و شناخت داده شود، بهتر این است که بگوییم علم عبارت است از حضور خود شیء یا صورت جزئی یا مفهوم کلی آن نزد موجود مجرد.[1]
علامۀ طباطبایی به پیروی از ملاصدرا در تعریف «علم» مینویسد:
فقد تحصّل بما تقدّم أنّ الصورة العلمية كيفما كانت مجردة من المادّة خالية عن القوة، وإذ كانت كذلك فهي أقوى وجوداً من المعلوم المادّي الذي يقع عليه الحس، وينتهي إليه التخيل والتعقل ولها آثار وجودها المجرد. وأمّا آثار وجودها الخارجي المادّي التي نحسبها متعلقة للإدراك فليست آثاراً للمعلوم بالحقيقة الذي يحضر عند المدرك حتّى تترتب عليه أو لا تترتب، وإنّما هو الوهم يوهم للمدرك أنّ الحاضر عنده حال الإدراك هو الصورة المتعلقة بالمادّة خارجاً فيطلب آثارها الخارجية فلا يجدها معها فيحكم بأنّ المعلوم هو الماهية بدون ترتب الآثار الخارجية.
فالمعلوم عند العلم الحصولي بأمر له نوع تعلق بالمادّة هو موجود مجرد هو مبدأ فاعلي لذلك الأمر، واجد لما هو كماله يحضر بوجودها الخارجي للمدرك وهو علم حضوري، ويتعقبه انتقال المدرك إلى ما لذلك الأمر من الماهية والآثار المترتبة عليه في الخارج، وبتعبير آخر: العلم الحصولي اعتبار عقلي يضطر إليه العقل مأخوذ من معلوم حضوري هو موجود مجرد مثالي أو عقلي حاضر بوجوده الخارجي للمدرك وإن كان مدركاً من بعيد.
ولنرجع إلى ما كنّا بصدده من الكلام في تعريف العلم فنقول: حصول العلم ووجوده للعالم مما لا ريب فيه وليس كل حصول كيف كان، بل حصول أمر هو بالفعل فعلية محضة لا قوة فيه لشيء أصلاً، فإنّا نجد بالوجدان أنّ الصورة العلمية من حيث هي لا تقوى على صورة أخرى ولا تقبل التغيّر عما هو عليه من الفعلية، فهو حصول المجرد من المادّة عار من نواقص القوة ونسمي ذلك حضوراً.
فحضور شيء لشيء حصوله له بحيث يكون تام الفعلية غير متعلق بالمادّة بحيث يكون ناقصاً من جهة بعض كمالاته التي في القوة.
ومقتضى حضور العلم للعالم أن يكون العالم أيضاً تاماً ذا فعلية في نفسه غير ناقص من حيث بعض كمالاته الممكنة له وهو كونه مجرداً من المادّة خالياً عن القوة. فالعلم حصول أمر مجرد من المادّة لأمر مجرد، وإن شئت قلت: حضور شيء لشيء.[2]
از آنچه گذشت روشن شد که: صورت علمیه از هر نوع که باشد مجرّد از ماده و خالی از قوه است و چون دارای این خصوصیات است از حیث وجود، از امر معلوم مادی که حس آن را ادراک میکند و تخیل و تعقل نیز بدان منتهی میشود، قویتر است و آثار وجود مجرد خود را دارا است، اما آثار وجود خارجی مادی آن که ما آنها را متعلّق به ادراک میپنداریم، آثار معلوم حقیقی حاضر در نفس ادراککننده نیست تا سخن از ترتب آثار خارجی مادی یا عدم ترتب آن پیش آید، بلکه این «وهم» است که شخص ادراککننده را به این گمان وامیدارد که آنچه در حال ادراک نزد وی حاضر است همان صورت متعلق به مادّه خارجی است و نفس درصدد یافتن آثار خارجی آن برمیآید و نمییابد؛ بنابراین حکم میکند که معلوم، همان ماهیت شیء است بدون آثار خارجی آن.
پس معلوم واقعی در علم حصولی، نسبت به چیزی که به ماده تعلّق داشته باشد، عبارت است از: موجود مجرّدی که خود مبدأ فاعلی و دربردارنده کمالات آن چیز است که با وجود خارجی خود نزد ادراککننده حضور مییابد و این همان علم حضوری است و به دنبال این علم حضوری است که ادراککننده به ماهیت و آثار خارجی آن منتقل میشود؛ به عبارت دیگر، علم حصولی نوعی اعتبار عقلی است از یک معلوم حضوری که موجود مجرّد مثالی یا عقلی است و با وجود خارجی خود در نفس ادراککننده حضور مییابد و عقل را ناگزیر از آن اعتبار میسازد؛ هرچند که ادراک آن از دور صورت گیرد.
اکنون بازمیگردیم به مسئله اصلی، یعنی تعریف علم و گوییم: وجود علم و حاصل شدن آن برای عالِم امری است که به هیچ وجه قابل تردید نیست، اما هرگونه حصولی را علم نتوان گفت. بلکه علم، حصول امری بالفعل است که فعلیت محض باشد و قوه هیچ امری در آن نباشد. ما این مطلب را از طریق وجدان (آگاهی مستقیم از درون خود) درمییابیم که صورت علمیه، آنچنان که هست، قوه صورت دیگری را در بر ندارد و از آنچه هست تغییر نمییابد و فعلیت آن همواره محفوظ است؛ بنابراین، حصول علم عبارت است از: حصول امری مجرّد از ماده و عاری از قوه و اینگونه حصول همان حضور است.
پس حضور یک شیء برای شیء دیگر، حصول آن با فعلیت تام است که هیچگونه تعلّقی به ماده نداشته باشد وگرنه از جهت بعضی از کمالات بالقوّه خود، ناقص خواهد بود.
اقتضای حضور علم، برای عالم آن است که عالِم نیز دارای فعلیت باشد و از جهت بعضی کمالات که حصول آنها برای وی ممکن است، ناقص نباشد؛ یعنی: موجود عالم باید مجرّد از ماده و خالی از قوه باشد. بنا بر آنچه گفته شد تعریف علم چنین است: علم عبارت است از حصول امری مجرّد از ماده برای امری مجرّد از ماده. نیز توان گفت: حضور چیزی برای چیزی.
تعریف شناخت حقیقی
شهید مطهری در تعریف «شناخت حقیقی» میگوید:
شناخت حقیقی یعنی آن شناختی که با واقع مطابق است و به بیان دیگر آن ذهنیتی که با عینیت منطبق است، آن فکری که با وجود خارجی متطابق است.
علما و فلاسفه قدیم در این تعریف تردیدی نداشتند و اشکالاتی را که بر این تعریف وارد میشد خودشان مطرح میکردند و جواب میدادند.[3]
امکان شناخت حقیقی
از مباحثی که از قدیم مطرح بوده و امروز نیز مطرح است اینکه آیا شناخت حقیقی ممکن است؟ تاریخ نشان میدهد در عصر و زمانهایی گروههایی در اروپا پدید آمده و منکر اصل شناخت برای بشر بودهاند. آنان را میتوان بر چند دسته تقسیم کرد:
1. سوفسطائیان[4]
آنان اساساً وجود جهان خارج از ذهن را منکر بوده و به نحو سالبۀ به انتفاء موضوع هرگونه علم و معرفت را نفی میکرده و معتقد بودهاند اصولاً خارجی وجود ندارد تا از آن شناخت حاصل شود.
نقد:
به نظر میرسد هیچ انسان سالم و عاقلی که اغراض ویژهای ندارد هرگز درصدد انکار اصل جهان برنمیآید و لذا اعتقاد به چنین مکتبی در گذشته باورکردنی نیست هرچند تاریخ فلسفه از وجود چنین گروهی در ابتدای ظهور فلسفۀ یونان و یا در آغاز نهضت علمی غرب گزارش میدهد ولی شاید شک آنان مربوط به اصل وجود جهان خارج نبوده بلکه مربوط به امکان آگاهی صحیح انسان از جهان خارج باشد. آری تاریخ از وجود گروهی به نام سوفسطائی که در قرن پنجم قبل از میلاد میزیستهاند خبر میدهد.[5]
این گروه از آنجا که در مقابل مکتبهای متضاد قرار گرفته و قادر بر تحلیل تضادهای فکری خود نبودند لذا درصدد انکار یا شک و تردید در صحت افکارشان برآمده و تا آنجا پیش رفتند که محسوسات و بدیهیات را نیز انکار کرده یا مورد شک و تردید قرار دادهاند. بزرگ این مکتب شخصی به نام «گرگیاس»[6] (483-375 ق.م) است که مدعی است: «اولاً: هیچ چیز وجود ندارد. ثانیاً: اگر چیزی وجود هم داشته باشد، نمیتواند شناخته شود. ثالثاً: حتی اگر وجود شناختنی باشد، این شناسایی نمیتواند به دیگری منتقل شود».[7]
رشد این تفکر لطمهای بر تفکر یونانی زد و اگر اندیشمندانی همچون «سقراط»[8] (470-399 ق.م) و «افلاطون»[9] (427-347 ق.م) در برابر آن نایستاده و مغالطههای سوفسطائیان را حل نکرده بودند سفسطه بخش عظیمی از جهان آن روز را میگرفت.
«ارسطو»[10] (384-322 ق.م) با تدوین منطق و با دلایل روشن ثابت کرد محسوسات و یک رشته از معقولات انسان ارزش قطعی داشته و انسان با رعایت اصولی منطقی میتواند بسیاری از مجهولات خود را از راه محسوسات و معقولات اولیۀ خود به دست آورد.
2. شکگرایان[11]
عدهای دیگر از منکران شناخت گرچه وجود خارجی را نفی نمیکردند ولی معرفت نسبت به آن را منکر بودهاند که به آن شکگرایی میگویند.
با وجود آنکه فیلسوفان یونان در مبارزۀ با سوفسطائیان خدمات ارزندهای انجام دادند و تا حدودی ریشۀ سفسطه و ایدئالیستی و ذهنگرایی را خشکاندند، ولی پس از مدتی مکتب جدید به نام شکگرایی توسط متفکری به نام «پیرهون»[12] (360-270 ق.م) ابداع و اختراع شده و پایه گزاری نمود و به جهت ایجاد صلح و سازش میان دو مکتب سوفسطائی که منکر وجود خارجی است و مکتب جزم که مورد حمایت سقراط و افلاطون و ارسطو بود مکتب شک مطلق را پایهریزی کرد. او معتقد به امتناع هرگونه اذعان و اعتقاد بوده و هرگونه تصدیق و تکذیب در مورد حقایق را انکار میکرد.
ابن سینا برای درمان بیماری آنان میگفت:
فينبغي أن يكلف شروع النار، إذ النار واللانار واحد، وأن يؤلم ضرباً، إذ الوجع واللاوجع واحد، وأن يمنع الطعام والشراب، إذ الأكل والشرب وتركهما واحد.[13]
شایسته است که بر او تکلیف کنند که در آتش درآید زیرا آتش و غیرآتش یکسان است؛ و او را بزنند، زیرا درد و غیردرد یکسان است؛ و او را از خوردن و نوشیدن بازدارند، زیرا خوردن و نوشیدن و ترک آنها یکسان است.
وانگهی به چنین افرادی که در همه چیز شک دارند میگوییم: ادعای شما که هیچ شناخت یقینی وجود ندارد آیا ادعایی یقینی است یا آن نیز مشکوک است، اگر بگویید: این ادعا یقینی است در نتیجه قاعدۀ آنان به این مورد نقض شده و اگر بگویید: این نیز مشکوک است در نتیجه احتمال میرود که معرفت یقینی و غیر مشکوک وجود داشته باشد و لذا سخن خود را ابطال کرده است.
از سوی دیگر اگر کسی بگوید من دربارۀ امکان علم و شناخت جزمی شک دارم از او سؤال میشود: آیا میدانی که شک داری یا نمیدانی؟ اگر بگوید: میدانم که شک دارم نه تنها امکان وقوع علم را پذیرفته بلکه به وقوع آن اعتراف کرده است و اگر بگوید: در شک خود شک دارم او قطعاً باید اختلال حواس داشته باشد.
شهید مطهری دربارۀ «امکان شناخت» میگوید:
بسیاری از اندیشمندان، شناخت حقیقی را غیرممکن میدانند و انسان را محکوم به نشناختن و سر در نیاوردن از واقعیت آنچه در جهان است یا میگذرد میدانند و یقین (دانش قطعی تردیدناپذیر مطابق با واقع) را امری محال میشمارند.
ولی قرآن به حکم اینکه دعوت به شناختن خدا و جهان و انسان و تاریخ کرده است و به حکم اینکه در داستان آدم اوّل که داستان انسان است، او را شایسته تعلیم همه اسماء الهی (حقایق عالم) دانسته است و به حکم اینکه در مواردی علم بشر را از نوع احاطه به چیزی از علم پروردگار ـ که عین حقیقت است ـ دانسته است (ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ)[14]، شناختن را ممکن میداند.[15]
تعریف معرفتشناسی
معرفتشناسی یا شناختشناسی[16] شاخهای از فلسفه است که به ارزشیابی معرفت بشری، حدود، مبانی و ابزار، مبادی دور و نزدیک آن و میزان اعتماد به آن و... میپردازد.[17]
موضوع معرفتشناسی
با توجه به تعریفی که از معرفتشناسی ارائه شد میتوان ادعا کرد که موضوع معرفتشناسی عبارت است از علم و شناخت.[18]
غایت معرفتشناسی
«معرفتشناسی» غایت قصوایی دارد که همان ارائه راههای نیل به معرفت و یقین است. معرفت شناس میکوشد تا انواع معرفتهای بشر را از حیث گواهان آن بررسی کند تا به معرفتهایی که شاهدان قویتر دارند دست یابد و لذا اگر معرفت شناس سرانجام در شک بماند معرفتشناسی خواهد بود که به غایت و هدف از معرفتشناسی نرسیده است.[19]
ضرورت بحث از معرفتشناسی
شهید مطهری در این باره میگوید:
مسئله شناخت یا نظریه شناخت و به تعبیر علمای امروز عربی زبان «نظریة المعرفة» امروز اهمیت فوقالعادهای پیدا کرده است و کمتر مسئلهای به اندازه مسائل مربوط به مسئله شناخت، امروز مهم شناخته میشود.[20]
او نیز میگوید:
دنیا، دنیای مکتب و ایدئولوژی است. مکتب و ایدئولوژی بر پایه جهانبینی است و جهانبینی بر پایه شناخت. از اینجا انسان به اهمیت مسئله شناخت پی میبرد. آنکه ایدئولوژیاش مثلاً بر اساس جهانبینی مادی است، جهانبینی مادیاش بر اساس نظریه خاصی در باب شناخت است. آن دیگری ایدئولوژی دیگری دارد بر اساس جهانبینی دیگری و آن جهانبینی بر اساس نظریهای است که در باب شناخت دارد. این است که ماقبل از بحث دربارۀ ایدئولوژیها، مکتبها و جهانبینیها باید تکلیف مسئله شناخت را روشن کنیم.
عرض کردم به آن اندازه که امروز این مسئله اهمیت پیدا کرده است، در جهان دیروز به اهمیت این مسئله پی نبرده بودند. ولی مسئله شناخت یک مسئله بسیار قدیمی است و بیش از دو هزار سال از عمر آن میگذرد. در فلسفه و حکمت اسلامی، ما بابی تحت عنوان «نظریة المعرفة» یعنی «نظریه شناخت» نداریم ولی اغلب مسائلی که در باب شناخت مطرح است به طور متفرقه در مسائل مربوط به علم و ادراک و عقل و معقول، مسائل مربوط به وجود ذهنی و مسائل مربوط به نفس و کیفیات نفسانی [مطرح شده است.] بنابراین از قدیم به اهمیت این مسئله کم و بیش پی برده بودند، ولی امروز فلسفههای دنیای جدید بیشتر و بیشتر در اطراف نظریه شناخت دور میزند.[21]
تاریخچه بحث از معرفتشناسی
برخی معتقدند فلاسفۀ اسلامی همچون فلاسفۀ غرب به مباحث معرفتشناسی گرچه به صورت پراکنده پرداختهاند.
الف) معرفتشناسی در یونان باستان
طبق نظر مورخان فلسفه اولین کسی که در معرفتشناسی گام نهاد «پارمنیدس»[22] (540-480 ق.م) است؛ زیرا وی عقل را ملاک حقیقت میدانست و بر آن تأکید میکرد، ولی برخلاف او «هراکلیتوس»[23] (475-535 ق. م) بر حس تأکید داشت.
در مقابل، «سوفسطائیان» اولین گروهی بودند که وجود علم مطابق با یقین مطابق با واقع را به دلیل تعارضات عقلی و خطایای حواس مورد تردید قرار دادند.
«سقراط» نیز اولین فیلسوفی بود که بعد از «سوفسطائیان» با روش استقراء و تعریف سعی در رسیدن به حقیقت هر چیزی داشت و حقیقت را نسبی نمیدانست؛ همانگونه که «افلاطون» شاگرد وی اولین کسی بود که به طور جدی به مسائل معرفتشناسی پرداخته و معتقد بود حواس خطا نمیکنند، بلکه خطا در مقام تطبیق مفاهیم وجود در حافظه بر امور محسوس رخ میدهد.
«ارسطو» شاگرد «افلاطون» بیشتر درصدد توصیف علم و تبیین پیشفرضهای آن بود نه توجیه امکان علم. وی تصور کلیات را برخلاف «افلاطون» که ادراک مُثُل میدانست، کار ذهن که تجرید و انتزاع است به حساب میآورد.
«رواقیون»[24]، تجربی مذهب و حسگرا بودند و نه کلی متعالی مثل مُثُل افلاطونی را میپذیرفتند و نه کلی مفهومی ارسطو را بلکه معرفت را شناسایی اشیائی جزئی میدانستند، بلکه به نوعی اصالت عقل نیز معتقد بوده و نیز به شهود به عنوان ملاک صدق اعتقاد داشتند.
«اپیکور»[25] (341-270 ق.م) حس را مبنای معرفت میدانست و علم حاصل از آن را یقینیترین علم به حساب میآورد.
«شکّاکان» خطای حواس و عقل را دلیل بر عدم اعتماد به آن دو میدانستند و برخی نیز یقین را نفی میکرده و حتی برخی دیگر از آنان آن را غیرممکن میپنداشتند.[26]
ب) معرفتشناسی در قرون وسطی
در قرون وسطی «افلوطین»[27] (205-270 م) از افراد برجستۀ مکتب نو افلاطونی بود که در باب مسائل معرفتشناسی نکات مهمی را مطرح کرد که از آن جمله سه مرحلهای کردن ادراک به ادراک حسی و فهم و عقل بود.
«راجر بیکن»[28] (1214-1294 م) فردی معتقد به اصالت تجربه و حس بود و وسایل و ابزار معرفت را منحصر به نقل، استدلال و تجربه میدانست.
همچنین «توماس آکویناس»[29] (1225-1274 م) تعقل و شناخت عقلی را متوقف بر احساس میدانست.[30]
ج) معرفتشناسی در فلسفۀ جدید
با شروع فلسفۀ جدید که ابداعکنندۀ آن «رنه دکارت»[31] (1596-1650 م) است معرفتشناسی پایۀ آن قرار گرفت. او معتقد به ادراکات فطری بود و این نوع ادراک در فلسفۀ او از جایگاه ویژهای برخوردار است و لذا مفاهیمی همچون: خدا، زمان، نفس را مفاهیمی فطری میدانست؛ یعنی اموری که به صورت بالقوه در نفس انسان وجود داشته و به تدریج به فعلیت میرسد از ارزش معرفتشناسی بالایی برخوردار است.
«تجربهگرایان»[32] فطریات عقل را که مورد توجه «عقلگرایان»[33] همچون «دکارت» بود نفی کرده و همۀ تصورات را به نحوی به حس و تجربه بازمیگرداندند.
«جان لاک»[34] (1632-1704 م) که از «تجربهگرایان» است بحث در باب توانایی عقل در رسیدن به معارفت و تعیین حدود و ثغور و مبدأ و منشأ علم و یقین را ضروری و مقدم بر هر بحثی میدانست و استعداد انسان نسبت به تمام معارف را انکار نمیکرد ولی وجود مفاهیم بالفعل در درون نفس و ذهن را منکر بود. او مبدأ همۀ علوم را حس ظاهری و باطنی میدانست و مبدأ دیگری را برای تصورات معتقد نبود و شهود عقلانی را نمیپذیرفت بلکه مدعی بود کلیۀ مواد ادراک و تعقل به وسیلۀ حس و تجربۀ حسی از عالم خارج با حواس ظاهری و از عالم درون با حواس باطن و علوم حضوری به دست میآیند.[35]
د) معرفتشناسی در فلسفۀ اسلامی
در میان فلاسفۀ اسلامی «یعقوب بن اسحاق کندی» (185-256 ﻫ) اولین فیلسوف مسلمان است که عقل و حس را ابزار معرفت و حس را مدرک جزئیات و عقل را مدرک کلیات و حس و عقل را دارای ادراک بدیهی میدانسته و عقل را در رسیدن به واقع توانمند و کارآمد به حساب میآورد.
«ابونصر فارابی» (260-339 ﻫ) عقل و حس را ابزار معرفت و حس را مبدأ آن و زمینهساز مفاهیم کلی و معقولات میدانست، همانگونه که «ابن سینا» (370-427 ﻫ) عقل و حس را مبدأ ادراک دانسته و حس را به حس ظاهر و باطن تقسیم کرده و حس را مبدأ معرفت میدانست.
«ابوحامد غزالی» (450-505 ﻫ) کشف و شهود عرفانی را بهترین طریق برای وصول به حقیقت میدانست، ولی معتقد بود طریق منطق و عقل نیز در صورت رعایت شرایط، طریق به واقع میباشند.
«فخر رازی» (544-606 ﻫ) همچون فلاسفۀ قبل از خود، حس و عقل را ابزار رسیدن به واقع میدانسته و با پذیرش خطای حواس، عقل را معیار تشخیص خطای حس به حساب میآورد.
«شهاب الدین سهروردی» (549-578 ﻫ) برهان و شهود عرفانی را دو طریق مطمئن برای وصول به حق میپنداشته و عقل و حس را ابزار ادراک میدانست.
«خواجه نصیرالدین طوسی» (579-653 ﻫ) نیز همچون «ابن سینا» بدیهیات را مبدأ علم و حس و عقل را ابزار علم و حس را مبدأ معارف بشر میدانست.
«علامۀ طباطبایی» (1321-1402 ﻫ) اولین فیلسوفی است که به دلیل وجود شبهات معرفتشناسی به طور مستقل به این مباحث پرداخته و نکات و مباحث مهمی را در این باب مطرح کرده که مقدمۀ قدمهای دیگری برای شاگردان ایشان بوده است. وی همچون فلاسفۀ قبل از خود ابزار علم را حس و عقل میداند. وی کاشفیت را خاصیت ذاتی علم و فرض علمی که کاشفیت نداشته باشد و بیرون نما نباشد را فرض محال میداند و علوم حضوری را به دلیل عدم واسطه بین عالم و معلوم خطاناپذیر به حساب میآورد. او حس ظاهری و درونی را مبدأ معارف بشر و همۀ علوم حصولی را برگرفتۀ از احساسات درونی یا مفاهیم ذهنی میدانست.
«شهید مطهری» علم را به صورت حاصل از شیء تعریف کرده و آن را به حسی و خیالی و عقلی تقسیم نمود و حس را برای شناخت لازم ولی کافی نمیدانست بلکه قوۀ دیگری که فکر کند، تعمیم دهد، تجزیه و ترکیب نماید که قوۀ عاقله باشد لازم و ضروری میدانست.[36]
رابطۀ معرفتشناسی با علوم دیگر
ماهیت هر علم به طور کلی دو جنبه دارد: اثباتی و سلبی و جنبۀ اثباتی آن علم را تعریف، موضوع، روش، غایت و شاکلۀ آن علم میسازند و جنبۀ سلبی علم مرزها و حدودی است که آن علم را از دیگر علوم متمایز میسازند و ارتباط معرفتشناسی با دیگر علوم از مباحث مربوط به جنبۀ سلبی آن است که در تکمیل حقیقت معرفتشناسی مؤثر خواهد بود. اینک به برخی از علوم نزدیک به معرفتشناسی از قبیل منطق و روانشناسی و فلسفۀ اخلاق و فلسفۀ دین و اختلاف آنها با معرفتشناسی اشاره میکنیم.
1. گرچه در علم منطق قدیم مباحث بسیاری وجود دارد که امروزه در معرفتشناسی از آنها بحث میشود همانگونه که بین منطق جدید و معرفتشناسی معاصر تقاطعهای بسیاری با یکدیگر دارند ولی اشتراک در چند مسئله یا انتقال مسئلهای از منطق به معرفتشناسی دلیل بر وحدت آن دو علم نیست. تمایز در منظرها و زاویههای دید است که موجب تمایز علوم میشود و لذا میتوان به طور کلی گفت: منطق علم صوری است که به اصول حاکم بر استدلال معتبر میپردازد در حالی که معرفتشناسی علمی فلسفی است که به دنبال ماهیت معرفت و اصل اعتبار و توجیه آن میپردازد.
2. ارتباط میان معرفتشناسی و روانشناسی از زمانی شروع شد که یک سلسله مسائل معرفی نظیر فرایند احساس، حافظه، تخیل و مفهوم مورد توجه روان شناسان قرار گرفت ولی این امر به ادغام آن دو نینجامید. روانشناسی و خصوصاً روانشناسی ادراک علمی است که فقط به توصیف و تبیین فرایند پیدایش ادراک و خصوصاً احساس میپردازد و به تعبیر دیگر به ادراک به عنوان یک امر وجودی مینگرد، اما معرفتشناسی در عین توجه به ادراک و احساس از منظری دیگر به تماشای ادراک و احساس نشسته است، احساس از حیث ارجاعش به جهان خارج و اینکه آیا میتواند اثباتکنندۀ جهان خارج باشد، توجه معرفت شناس را به خود جلب میکند.
3. در زمینۀ ارتباط میان معرفتشناسی و فلسفه اخلاق گرچه برخی از فلاسفه نظیر «رودریک چیشلم»[37] میگوید: تعابیر معرفتی برحسب تعابیر اخلاقی تعریفپذیرند و در این صورت معرفتشناسی به عنوان شاخهای از فلسفۀ اخلاق که در واقع محور افعال ارادی انسان دور میزند میپردازد، حال آنکه معرفتشناسی اساس معرفت را موضوع کاوشهای خود قرار داده است.
4. ارتباط مهم و اساسی بین معرفتشناسی با فلسفۀ دین برقرار است از باب نمونه: در معرفتشناسی مسائلی از قبیل ماهیت معرفت، حقیقت باور، نظریۀ مطابقت یا انسجام گروی در باب صدق و نظریۀ مبنا گروی یا انسجام گروی در زمینۀ توجیه مطرح هستند که نقشی به سزا و کاملاً مؤثر در مباحث فلسفۀ دین ایفا میکنند.
امروزه بسیاری از فلاسفۀ دین به این نیاز پی بردهاند. برخی از آنان نخست در فلسفۀ دین تخصص داشته و از آنجا به عالم معرفتشناسی وارد شده و هماکنون از معرفت شناسان معروف به شمار میآیند؛ متفکرانی نظیر «الوین پلانتینگا»[38] و «ویلیام آلستون»[39] از این گروهاند. برخی دیگر که ابتدا به معرفتشناسی روی آورده بودند این علم را سکوی پرواز به سوی فلسفۀ دین قرار داده و بعد از ورود به مباحث دینپژوهی در فلسفۀ دین صاحبنظر شدهاند که در این میان میتوان به «ردریک نینیان اسمارت»[40] اشاره کرد.[41]
اینها در حالی است که اگر انسان به منابع دینی اعم از قرآن و حدیث پیامبر اکرم- و اهل بیت معصوم او( و از آن جمله احادیث امام حسین% مراجعه کند که ما درصدد جمع و ترتیب و موضوعبندی آنها هستیم پی خواهد برد در آنها به بسیاری از مباحث معرفتشناسی به تفصیل اشاره شده است و ما در این جلد از دانشنامه که با نام معرفتشناسی آمده محور را احادیث حضرت سید الشهداء% قرار داده و از آیات و روایات دیگر معصومین( نیز در تأیید آنها استفاده میکنیم.
اوّل: حقیقت معرفت
معرفت، هدف از تحولات عالم
از امام حسین% نقل شده که در مناجات عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
إِلَهِي عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الْآثَارِ وَتَنَقُّلَاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى لَا أَجْهَلَكَ فِي شَيْءٍ.[42]
خدای من، از دگرگونی آثار و تغییر و تحول حالات دریافتهام که مراد تو از من آن است که خود را در هر چیزی به من بشناسانی تا در هیچ چیز از تو بیخبر نمانم.
از مضمون این دعا استفاده میشود هدف از ایجاد تحولات در عالم معرفت به خداست.
آیت الله سعادت پرور در ذیل این جمله مینویسد:
خداوند با همه موجودات و محیط به آنان میباشد نه در کنار آنها و ظهورات مظاهر نیز به نامها و صفات او آشکار شده، نامها و صفاتی که عینیت با ذاتش دارند و کثرت در آنها چون مظاهرش راه ندارد. دلیل بر بیان فوق، گفتار کتاب و سنّت نبوی ـ اعمّ از احادیث و خطبات و ادعیه مأثوره ـ و عقل و شهود عرفای باللّه میباشد؛ بنابراین اگر بنا باشد خداوند خویش را به بندگانش بشناساند (که هست) به نازلترین شناسایی ـ که همان پی بردن از آثار به صاحب اثر ـ و یا اعلاترین شناسایی ـ که او را به او شناختن است ـ باید از مجاز به حقیقت و از ملک به ملکوت باشد، نه تنها خیال خدایی که جز وَهْم چیز دیگری نیست. نکته دیگر اینکه غرض غایی از خلقت بشر، بیهوده نبوده و برای عبودیت و شناسایی اوست. آیات و آثار نبوی و عقل و شهود نیز بر این امر شاهد است...
پس از این مقدمه، اگر به کلام حضرت سیدالشهدا% نظر نماییم، میبینیم آن جناب در این فراز دعا، به حقیقتی اشاره میفرماید که خود به اعلا درجه، شاهد آن است و آن، شهود ملکوت و عالم امری مظاهر است، از این رو میفرماید: «أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْءٍ» و دیگران را نیز با این بیان توجه میدهد که باید شناسایی حق سبحانه را چگونه داشته باشند و معلوم میشود اگر کسی چنین شهودی برایش حاصل نشود، در خداشناسی او نقص وجود دارد که میفرماید: «حَتَّى لَا أَجْهَلَكَ فِي شَيْءٍ» پس از این توضیحات، وقتی رجوع به آیات ذیل میکنیم میبینیم، بیانات آن حضرت% منشأ گرفته از آیات شریفه میباشد. خداوند میفرماید:
ـ (ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ).[43]
مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین و در پی یکدیگر آمدن شب و روز، برای خردمندان نشانههایی [قانع کننده] است.
ـ (ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ).[44]
به راستی در آمد و رفت شب و روز و آنچه خدا در آسمانها و زمین آفریده، برای مردمی که پروا دارند، دلایلی [آشکار] است.
(ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟﯕﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩﯕﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ).[45]
به راستی در آسمانها و زمین برای مؤمنان نشانههایی است و در آفرینش خودتان و آنچه از [انواع] جنبنده [ها] پراکنده میگرداند، برای مردمی که یقین دارند نشانههایی است و [نیز در] پیاپی آمدن شب و روز و آنچه خدا از روزی، از آسمان فرود آورده و به [وسیلۀ] آن زمین را پس از مرگش زنده گردانیده است؛ و [همچنین در] گردش بادها [به هر سو] برای مردمی که میاندیشند، نشانههایی است.
(ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁﯕﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ)(.[46]
به زودی نشانههای خود را در افقها [ی گوناگون] و در وجودشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حق است. آیا کافی نیست که پروردگارت خود شاهد [یا: مشهود] هر چیزی است؟ آری آنان در لقای پروردگارشان تردید دارند، آگاه باش که مسلماً او به هر چیزی احاطه دارد.[47]
فرق بین علم و معرفت
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
ذَرَأَ اللَّهُ الْعِلْمَ لِقَاحَ الْمَعْرِفَةِ، وَطُولَ التَّجَارِبِ زِيَادَةً فِي الْعَقْلِ.[48]
خداوند علم را به جهت بارور شدن معرفت گسترش داده و تجربه طولانی را باعث قوت قلب قرار داده است.
از مضمون جملۀ اول این حدیث به دست میآید بین علم و معرفت فرق است.
ابوهلال عسکری مینویسد:
إنّ المعرفة أخص من العلم؛ لأنّها علم بعين الشيء مفصلاً عما سواه، والعلم يكون مجملاً ومفصلاً.[49]
معرفت اخص از علم است؛ زیرا منظور از معرفت، علم به ذات هر چیزی به طور مفصل و مجزّا از هم را گویند. در حالی که علم به صورت مجمل و مفصل است.
شناخته شدن صفات با ضد آنها
از امام حسین% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
هَا أَنَا أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِفَقْرِي إِلَيْكَ.[50]
هماینک به وسیلۀ نیازی که به تو دارم به سوی تو توسل میجویم.
کیفیت و نحوۀ استدلال به این حدیث این است که فقر و غنا از الفاظ متضاد هستند و لذا با احساس و علم حضوری انسان به فقر خود میتوان پی به غنی مطلق برد که خداوند متعال است، همانگونه که با این بیان از راه معرفت نفس میتوان به معرفت پروردگار رسید.
و نیز امام حسین% فرمود:
إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللَّهَ عِصْمَتَهُ، وَقَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فِي نَعْتِ الْمُؤْمِنِينَ، وَتَارَةً يَنْظُرُ فِي وَصْفِ الْمُتَجَبِّرِينَ، فَهُوَ مِنْهُ فِي لَطَائِفَ، وَمِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَارُفٍ، وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ، وَمِنْ قُدْسِهِ عَلَى تَمْكِينٍ.[51]
به راستی، مؤمن خداوند را نگهدار خویش گرفته و گفتارش را آیینه [و نصب العین] خود ساخته است. باری در صفت مؤمنان بنگرد و دگربار در وصف زورگویان دقّت کند، پس او خود به خود از سوی خویش غرق در لطیفهها [ی الهی] است و با نفس خویش آشناست [و خود خویشتنشناس] و از هوشمندی خود به [مرحله] یقین رسیده و به سبب پاکی خویش قدرتمند و مطمئن است.
اگر مؤمن به صفات مؤمنان و متجبران که در قرآن آمده نظر میکند از آن جهت است که صفات با ضد یکدیگر شناخته خواهد شد، همانگونه که نور با ظلمت شناخته میشود.
به عنوان نمونه، خداوند متعال در سورۀ توبه میفرماید:
(ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰﮱ ﯓ ﯔ ﯕﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ).[52]
مردان منافق و زنان منافق، همه از یک گروهاند! آنها امر به منکر و نهی از معروف میکنند؛ و دستهایشان را [از انفاق و بخشش] میبندند؛ خدا را فراموش کردند و خدا [نیز] آنها را فراموش کرد [و رحمتش را از آنها قطع نمود]؛ به یقین، منافقان همان فاسقاناند!
و در آیهای دیگر میفرماید:
(ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢﮣ ﮤ ﮥ ﮦﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ).[53]
مردان و زنان باایمان، ولی [و یار و یاور] یکدیگرند؛ امر به معروف و نهی از منکر میکنند؛ نماز را برپا میدارند؛ و زکات را میپردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت میکنند؛ به زودی خدا آنان را مورد رحمت خویش قرار میدهد؛ خداوند توانا و حکیم است!
در آیات ذکر شده، به صفاتی که در برابر یکدیگرند اشاره شده است.
امام علی% میفرماید:
وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي نَبَذَهُ.[54]
و بدانید که هیچگاه حق را نخواهید شناخت جز آنکه ترککننده آن را بشناسید! و هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود مگر آنکه پیمانشکنان را بشناسید و هرگز به قرآن چنگ نمیزنید مگر آنکه رها کننده آن را شناسایی کنید.
شهید مطهری دربارۀ شناخت اشیاء از راه اضداد آنها میگوید:
این جمله در زبان اهل علم شایع است که «تعرف الاشیاء باضدادها» یعنی اشیاء از راه نقطه مخالف و نقطه مقابلشان شناخته میشوند و به وجود آنها پی برده میشود.
البتّه مقصود از «شناختن» تعریف اصطلاحی منطقی نیست، زیرا در منطق ثابت شده که اشیاء را از طریق ضد و نقطه مقابلشان نمیشود تعریف کرد، همان طوری که مقصود از «ضد» در اینجا منحصر به ضد اصطلاحی نیست که در فلسفه با «نقیض» فرق دارد. مقصود از ضد در اینجا مطلق نقطه مقابل است؛ و منظور از شناختن مطلق پی بردن است. اگرچه در این جمله کلمه حصری از قبیل «الّا» و «انّما» به کار نرفته امّا مقصود، نوعی حصر است. اگر چیزی نقطه مقابل نداشته باشد، بشر قادر نیست به وجود او پی برد هرچند آن چیز مخفی و پنهان نباشد و در کمال ظهور باشد. در حقیقت، مقصود بیان یک نوع ضعف و نقصان در دستگاه فهم و ادراک بشری است که به طوری ساخته شده که تنها در صورتی قادر است اشیاء را درک کند که نقطه مقابل هم داشته باشند.
مثلاً نور و ظلمت. این دو را بشر به مقایسه یکدیگر میشناسد. اگر همیشه جهان و هر نقطهای از جهان نورانی بود، هیچگاه تاریک نمیشد، یک نورانیت یکنواخت در همه نقطهها بود و ظلمت به هیچ وجه نبود، انسان خود نور را هم نمیشناخت؛ یعنی نمیتوانست تصوّر کند که نوری هم در عالم هست، نمیتوانست بفهمد الآن که همه چیز را میبیند به واسطه نور میبیند؛ نور از همه چیز ظاهرتر و روشنتر است، عین ظهور است، ولی ظهور او کافی نبود و این نقص از ماست نه از نور. اکنون که نور را درک میکنیم برای این است که نور زوال و افول دارد، ظلمت و تاریکی پیدا میشود؛ به کمک آمدن ظلمت و افول نور میفهمیم که قبلاً چیزی بود که به وسیله آن چیز همه چیز و همه جا را میدیدیم و اگر این نور افول و غروب نمیداشت هرگز مورد توجّه و التفات ما واقع نمیشد. پس نور به کمک ضد خودش که ظلمت است معروف و شناخته شده و اگر هم سراسر ظلمت بود و نور نبود باز ظلمت شناخته نمیشد.
همچنین اگر انسان در همه عمر به طور یکنواخت آوازی را بشنود ـ مثلاً صدای یک بوق لوکوموتیو، یکنواخت بلند باشد و بچهای در نزدیکی آن صدا بزرگ شود ـ هرگز آن صدا را که همیشه به گوشش میخورد نمیشنود و حساسیت خود را نسبت به آن از دست میدهد. یکی از حکمای قدیم ـ ظاهراً فیثاغورس است ـ مدّعی بود یک موسیقی یکنواخت از حرکت افلاک همیشه بلند است ولی چون مردم همیشه میشنوند هیچوقت نمیشنوند. همچنین اگر انسان در محیطی بدبو یا خوشبو باشد هیچوقت آن بو را احساس نمیکند.
و نیز به همین دلیل است که اغنیا حساسیت خود را نسبت به لذّتها و خوشیها از دست میدهند و فقرا نیز حساسیت خود را نسبت به سختیها از دست میدهند؛ یعنی آنها که بیشتر به موجبات لذّت میرسند کمتر احساس میکنند و آنها که کمتر میرسند بیشتر؛ و همچنین آنها که بیشتر با مصائب روبرو میشوند، کمتر سختی آن را حس میکنند و آنها که کمتر روبرو میشوند، بیشتر احساس میکنند.
همچنین است قدرت و عجز. اگر فرضاً بشر به همه چیز قادر بود و در برابر هیچ چیزی عاجز نبود، نه در خودش و نه در چیز دیگری عجز را نمیدید، نمیتوانست بفهمد که قدرت هم موجودی است از موجودات این عالم؛ با آنکه همه کار را با قدرت میکرد خود قدرت را نمیدید؛ با اینکه غرق در قدرت بود قدرت را درک نمیکرد و اگر عجز مطلق هم بود و قدرت نبود عجز نیز شناخته نمیشد.
همچنین است علم و جهل. اگر فرض کنیم جهل در عالم نبود و بشر همه چیز را میدانست و در برابر هیچ حقیقتی نادانی خود را احساس نمیکرد و در روشنایی علم همه چیز برایش روشن و آشکار بود، با اینکه غرق در علم بود و همه چیز را با نور علم میدید، از خود علم غافل بود؛ همه چیز را میدید و میفهمید و به او التفات داشت الّا خود علم که نمیتوانست به او التفات داشته باشد. ولی وقتی که جهل در برابر علم آشکار شد و به کمک دستگاه گیرنده فکری آمد، التفات و توجّه نسبت به علم هم پیدا میشود؛ فهمیده میشود که او هم موجودی است از موجودات عالم؛ و لهذا حیوان توجّه به علم خود ندارد زیرا توجّه به جهل خود ندارد.[55]
جسم لطیف بودن معرفت
از امام حسین% نقل شده، در پاسخ به نامۀ بصریان هنگامی که به او نامه نوشته و از او دربارۀ معنای (ﭛ ﭜ) پرسیدند فرمود:
(ﭛ ﭜ) لَمْ يَتَوَلَّدْ مِنْ شَيْءٍ، وَلَمْ يَخْرُجْ مِنْ شَيْءٍ، كَمَا يَخْرُجُ الْأَشْيَاءُ الْكَثِيفَةُ مِنْ عَنَاصِرِهَا، كَالشَّيْءِ مِنَ الشَّيْءِ، وَالدَّابَّةِ مِنَ الدَّابَّةِ، وَالنَّبَاتِ مِنَ الْأَرْضِ، وَالْمَاءِ مِنَ الْيَنَابِيعِ، وَالثِّمَارِ مِنَ الْأَشْجَارِ، وَلَا كَمَا يَخْرُجُ الْأَشْيَاءُ اللَّطِيفَةُ مِنْ مَرَاكِزِهَا، كَالْبَصَرِ مِنَ الْعَيْنِ، وَالسَّمْعِ مِنَ الْأُذُنِ، وَالشَّمِّ مِنَ الْأَنْفِ، وَالذَّوْقِ مِنَ الْفَمِ، وَالْكَلَامِ مِنَ اللِّسَانِ، وَالْمَعْرِفَةِ وَالتَّمَيُّزِ مِنَ الْقَلْبِ، وَكَالنَّارِ مِنَ الْحَجَرِ.[56]
«و زاده نشده است»، یعنی از چیزی متولّد نشده و از چیزی بیرون نیامده است، آنگونه که اجرام از عناصر خود بیرون میآیند، مانند چیزی از چیزی، حیوانی از حیوانی، گیاه از زمین، آب از چشمهها و میوهها از درختان؛ نه آنگونه که چیزهای لطیف و بیجرم از کانونهای خود بیرون میآیند، مانند دیدن از چشم، شنیدن از گوش، بوییدن از بینی، چشیدن از دهان، سخن از زبان، شناخت و تشخیص از دل و آتش از سنگ.
از این کلام حضرت به دست میآید علم و معرفت از اجسام لطیف به حساب میآید.
امام علی% دربارۀ خداوند متعال میفرماید:
وَكُلُّ بَصِيرٍ غَيْرَهُ يَعْمَى عَنْ خَفِيِّ الْأَلْوَانِ وَلَطِيفِ الْأَجْسَامِ.[57]
هر بینایی جز خداوند از دیدن رنگهای پوشیده و اجسام لطیف نابیناست.
از آنجا که در کلام امام حسین% «معرفت» جسم لطیف به حساب آمده، اطلاق کلمۀ «لطیف الاجسام» در حدیث امیر مؤمنان% شامل معرفت نیز میشود و مقصود از کور بودن هر بصیر از فهم آن، درک کنه حقیقت آن است که جز خداوند به آن آگاه نیست.
در تعریف جسم لطیف آمده است:
جسمی که حاجب از ابصار ماوراء نباشد جسم لطیف مینامند و یا مانع از نفوذ نور در آن و وصول بما بعد آن نباشد مانند افلاک و اجرام دیگر سماوی.[58]
ابن میثم در معنای لطیف مینویسد:
واللطيف قد يكون بمعنى عديم اللون كما في الهواء، وقد يكون بمعنى رقيق القوام كالجوهر الفرد عند المتكلّمين، وكالذّرة، واللطيف بالمعنيين غير مدرك للحيوان.[59]
و لطیف گاهی به معنی بیرنگ به کار میرود، مانند هوا و گاهی به معنی جوهر کم قوام است به اعتقاد متکلّمین مانند جوهر فرد و مانند ذرّه. لطیف به هر دو معنا برای حیوان قابل درک نیست.
جرجانی مینویسد:
إنّ اللطافة تطلق بالاشتراك على معان أربعة: الأوّل: رقة القوام وهى المقتضية لسهولة قبول الإشكال وتركها، الثاني: قبول الانقسام إلى أجزاء صغيرة جداً، الثالث: سرعة التأثر عن الملاقي، الرابع: الشفافية والكثافة تطلق على مقابلات هذه المعاني.[60]
لطافت به نحو اشتراک بر چهار معنا اطلاق میشود؛ اول: رقت قوام و آن مقتضی سهولت قبول شکلها و ترک آنهاست. دوم: قبول انقسام به اجزاء جداً کوچک. سوم: سرعت تأثیرپذیری از ملاقاتکننده. چهارم: شفافیت؛ و کثافت در مقابل این معانی اطلاق میشود.
قلب، مرکز معرفت
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این کلام حضرت به دست میآید قلب، مرکز معرفت برای انسان است.
همچنین طبرسی مینویسد:
رُوِيَ: أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كَانَ يَخْطُبُ النَّاسَ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ-، فَذَكَرَ فِي خُطْبَتِهِ: أَنَّهُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ.
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ% مِنْ نَاحِيَةِ الْمَسْجِدِ: انْزِلْ أَيُّهَا الْكَذَّابُ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي رَسُولِ اللَّهِ لَا [إِلَى] مِنْبَرِ أَبِيكَ.
فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: فَمِنْبَرُ أَبِيكَ لَعَمْرِي يَا حُسَيْنُ، لَا مِنْبَرُ أَبِي، مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا؟! أَبُوكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ؟!
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ%: إِنْ أُطِعْ أَبِي فِيمَا أَمَرَنِي فَلَعَمْرِي إِنَّهُ لَهَادٍ وَأَنَا مُهْتَدٍ بِهِ، وَلَهُ فِي رِقَابِ النَّاسِ الْبَيْعَةُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ، نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَعَالَى، لَا يُنْكِرُهَا إِلَّا جَاحِدٌ بِالْكِتَابِ، قَدْ عَرَفَهَا النَّاسُ بِقُلُوبِهِمْ، وَأَنْكَرُوهَا بِأَلْسِنَتِهِمْ، وَوَيْلٌ لِلْمُنْكِرِينَ حَقَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، مَاذَا يَلْقَاهُمْ بِهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ- مِنْ إِدَامَةِ الْغَضَبِ وَشِدَّةِ الْعَذَابِ.[61]
روایت شده: عمر بن خطاب بر منبر رسول خدا- نشسته با مردم سخن میگفت. در ضمن از این آیه شریفه که پیامبر- از خود مؤمنان به آنان سزاوارتر است، یاد کرد.
حسین% (که در سنین کودکی بود) از گوشه مسجد به او خطاب کرد: «ای بسیار دروغگو! از منبر پدرم رسول خدا- پایین بیا (این) منبر پدر تو نیست».
عمر گفت: به جانم سوگند ای حسین! [راست میگویی] منبر پدر تو است نه منبر پدر من، چه کسی این را به تو آموخته است؟ پدرت علی بن ابیطالب؟!
حسین% فرمود: «اگر هم فرمان پدرم را برده باشم، به جانم سوگند او هدایتکننده است و من رهیافته اویم. او از عصر رسول خدا- بر عهده همه مردم، بیعت [و پیمان ولایت] دارد. آن را جبرئیل از نزد خدا آورد و جز بیباوران به کتاب خدا آن را انکار نکنند. مردم او را با دلهای خود شناختند ولی با زبان انکار کردند، وای بر آنان که حق ما خاندان رسالت را انکار کنند. چگونه محمد- پیامبر خدا آنان را از شدّت خشم و عذاب دردناک ملاقات کند».
از تعبیر «قَدْ عَرَفَهَا النَّاسُ بِقُلُوبِهِمْ» به دست میآید جای معرفت، قلب است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ).[62]
بیتردید در سرگذشت پیشینیان مایه پند و عبرتی است برای کسی که نیروی تعقل دارد، یا با تأمل و دقت [به سرگذشتها] گوش فرا میدهد در حالی که حاضر به شنیدن و فراگیری شنیدههای خود باشد.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
قُلُوبُ الْعِبَادِ الطَّاهِرَةِ مَوَاضِعُ نَظَرِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى، فَمَنْ طَهَّرَ قَلْبَهُ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِ.[63]
دلهای بندگان پاکطینت جایگاههای دیدار خداوند بزرگ است، فلذا هر کس دلش را پاکیزه کند خداوند نظر [لطف و مرحمتش را] بر وی اندازد.
و نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود:
الْحِكْمَةُ شَجَرَةٌ تَنْبُتُ فِي الْقَلْبِ وَتُثْمِرُ عَلَى اللِّسَانِ.[64]
حکمت درختی است که در دل میروید و میوهاش در زبان پیدا میگردد.
و نیز نقل شده که فرمود:
الْقَلْبُ يَنْبُوعُ الْحِكْمَةِ وَالْأُذُنُ مَغِيضُهَا.[65]
دل سرچشمه حکمت و گوش مکان فرو رفتن آن است.
و نیز نقل شده که فرمود:
... وَفَرَضَ عَلَى الْقَلْبِ وَهُوَ أَمِيرُ الْجَوَارِحِ الَّذِي بِهِ تَعْقِلُ وَتَفْهَمُ وَتَصْدُرُ عَنْ أَمْرِهِ وَرَأْيِهِ...[66]
... و بر قلب که فرمانده اعضاء است که به وسیله آن تعقل میکنی و میفهمی و فرمان و رأی او را به کار میبندی، فرض کرده است...
با توجه به روایات فوق و سایر روایات، به این نتیجه میرسیم که کلمۀ قلب در روایات اسلامی بر چهار معنا اطلاق شده است که عبارتاند از: مرکز پمپاژ خون، عقل، مرکز معرفت شهودی و روح.
معنای چهارم از آنها مبدأ اساسی تمام ادراکات انسان است.
علامۀ طباطبایی مینویسد:
إنّ المراد بالقلب هو الإنسان بمعنى النفس والروح، فإنّ التعقل والتفكر والحب والبغض والخوف وأمثال ذلك وإن أمكن أن ينسبه أحد إلى القلب باعتقاد أنّه العضو المدرك في البدن على ما ربما يعتقده العامة كما ينسب السمع إلى الأذن والإبصار إلى العين والذوق إلى اللسان، لكن الكسب والاكتساب مما لا ينسب إلّا إلى الإنسان البتة.
ونظير هذه الآية قوله تعالى: (ﭮ ﭯ ﭰ)[67]، وقوله تعالى: (ﰒ ﰓ ﰔ)[68].
والظاهر أنّ الإنسان لمّا شاهد نفسه وسائر أصناف الحيوان وتأمل فيها ورأى أنّ الشعور والإدراك ربما بطل أو غاب عن الحيوان بإغماء أو صرع أو نحوهما، والحياة المدلول عليها بحركة القلب ونبضانه باقية بخلاف القلب قطع على أنّ مبدأ الحياة هو القلب، أي أنّ الروح التي يعتقدها في الحيوان أوّل تعلقها بالقلب وإن سرت منه إلى جميع أعضاء الحياة، وأنّ الآثار والخواص الروحية كالإحساسات الوجدانية مثل الشعور والإرادة والحب والبغض والرجاء والخوف وأمثال ذلك كلها للقلب بعناية أنّه أوّل متعلق للروح، وهذا لا ينافي كون كل عضو من الأعضاء مبدأ لفعله الذي يختص به كالدماغ للفكر والعين للإبصار والسمع للوعي والرئة للتنفس ونحو ذلك، فإنّها جميعاً بمنزلة الآلات التي يفعل بها الأفعال المحتاجة إلى توسيط الآلة.
وربما يؤيد هذا النظر: ما وجده التجارب العلمي أنّ الطيور لا تموت بفقد الدماغ إلّا أنّها تفقد الإدراك ولا تشعر بشيء وتبقى على تلك الحال حتّى تموت بفقد المواد الغذائية ووقوف القلب عن ضربانه.
وربما أيده أيضاً: أنّ الأبحاث العلمية الطبيعية لم توفق حتّى اليوم لتشخيص المصدر الذي يصدر عنه الأحكام البدنية، أعني عرش الأوامر التي يمتثلها الأعضاء الفعالة في البدن الإنساني، إذ لا ريب أنّها في عين التشتت والتفرق من حيث أنفسها وأفعالها مجتمعة تحت لواء واحد منقادة لأمير واحد وحدة حقيقية.[69]
مراد از قلب خود آدمی یعنی خویشتن او و نفس و روح او است، برای اینکه هرچند طبق اعتقاد بسیاری از عوام ممکن است تعقل و تفکر و حب و بغض و خوف و امثال اینها را به قلب نسبت داد، به این پندار که در خلقت آدمی، این عضو است که مسئول درک است، همچنان که طبق همین پندار، شنیدن را به گوش و دیدن را به چشم و چشیدن را به زبان، نسبت میدهیم ولیکن مدرک واقعی خود انسان است، (و این اعضاء، آلت و ابزار درک هستند) چون درک خود یکی از مصادیق کسب و اکتساب است که جز به خود انسان نسبت داده نمیشود.
نظیر آیه مورد بحث در شهادت به این حقیقت آیه (ﭮ ﭯ ﭰ) و آیۀ شریفه: (ﰒ ﰓ ﰔ).
حال ببینیم چه عاملی باعث شده که ادراکات انسانی را به قلب نسبت میدهند؟ ظاهراً منشأ آن، این بوده که انسان وقتی وضع خود و سایر انواع حیوانات را بررسی کرده و مشاهده نموده که بسیار اتفاق میافتد که یک حیوان در اثر بیهوشی و غش و امثال آن شعور و ادراکش از کار میافتد، ولی ضربان قلب و نبضش هنوز زنده است، در صورتی که اگر قلبش از کار بیفتد دیگر حیاتی برایش باقی نمیماند. از تکرار این تجربه یقین کرد که مبدأ حیات در آدمی، قلب آدمی است، به این معنا که روحی را که معتقد است در هر جانداری هست نخست به قلب جاندار متعلق شده، هرچند که از قلب به تمامی اعضای زنده نیز سرایت کرده و نیز یقین کرد که آثار و خواص روحی و روانی چون احساسات وجدانی یعنی شعور و اراده و حب و بغض و رجاء و خوف و امثال اینها، همه مربوط به قلب است، به همین عنایت که قلب اولین عضوی است که روح بدان متعلق شده است؛ و این باعث نمیشود که ما هر یک از اعضا را مبدأ فعل مخصوص به خودش ندانیم، چون هیچ منافاتی بین این و آن نیست، در عین اینکه قلب را مبدأ حیات میدانیم، دماغ را هم مبدأ فکر و چشم را وسیله دیدن و گوش را ابزار شنیدن و شش را آلت تنفس و هر عضو دیگر را منشأ عمل خاص به خودش میدانیم، چون همه اعضا (و حتی خود قلب) به منزله آلت و ابزاری است برای انجام کاری که به وساطت آن آلت محتاج است.
و چه بسا که تجربههای مکرر علمی هم این نظریه را تأیید کند، چون بارها این آزمایش را در مرغان انجام دادهاند که در یک عمل جراحی دماغ (مغز سر) مرغ را بیرون آوردهاند و دیدهاند که حیوان هم چنان زنده است لیکن، هیچگونه درک و شعور و تشخیصی ندارد، (حتی نمیفهمد که گرسنه و یا تشنه است و نمیداند که آب رفع تشنگی و دانه رفع گرسنگی میکند و اینکه این دانه و آن سنگریزه است) و چون مواد غذایی به او نمیرسد قلبش از ضربان میایستد و میمیرد.
و همچنین چه بسا بتوان این نظریه را از این راه تأیید کرد که تاکنون بحثهای علمی طبیعی نتوانسته و موفق نشده مرکزی را در بدن کشف کند که تمامی دستوراتی که در بدن به وسیله اعضا انجام میشود از آن مرکز صادر بشود و اعضای مختلف بدن همه مطیع فرمان آن باشند، ولی وجود چنین مصدر و مرکزی برایش مسلم شده است، زیرا میبینید که اعضای مختلف بدن با اینکه بسیار زیاد و بسیار مختلف است، هم خودشان اختلاف دارند و ساختمانشان متفاوت است و هم اثر و کارشان و عملکردشان مختلف است، در عین حال همه در تحت یک لوا و مطیع یک مرکز فرماندهی و دارای وحدتی حقیقی هستند.
معارفی که دل انسان را آرام میکند
تلمسانی مینویسد:
وَلَمَّا تُوُفِّيَ الْحَسَنُ% أَدْخَلَهُ قَبْرَهُ الْحُسَيْنُ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ وَعُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ، ثُمَّ وَقَفَ عَلَى قَبْرِهِ وَقَدْ اغْرَوْرَقَتْ عَيْنَاهُ فَقَالَ: «رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْكَ أَبَا مُحَمَّدٍ، فَلَئِنْ عَزَّتْ حَيَاتُكَ لَقَدْ هَدَّتْ وَفَاتِكَ، وَلَنِعْمَ الرُّوحُ رُوحٌ تَضَمَّنَهُ بَدَنُكَ، وَلَنِعْمَ الْجَسَدُ جَسَدٌ تَضَمَّنَهُ كَفَنُكَ، وَلَنِعْمَ الْكَفَنُ كَفَنٌ تَضَمَّنَهُ لَحْدُكَ، وَكَيْفَ لَا تَكُونُ كَذَلِكَ وَأَنْتَ حَلَفَ التُّقَى وَجَدُّكَ النَّبِيُّ الْمُصْطَفَى وَأَبُوكَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَى وَأُمُّكَ فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءِ وَعَمُّكَ جَعْفَرٌ الطَّيَّارُ فِي جَنَّةِ الْمَأْوَى؟ غَذَّتْكَ أَكُفُّ الْحَقِّ، وَرُبِّيتَ فِي حِجْرِ الْإِسْلَامِ، وَرَضَعْتَ ثَدْيِ الْإِيمَانِ، فَطِبْتَ حَيّاً وَمَيِّتاً، فَلَئِنْ كَانَتْ الْأَنْفُسُ غَيْرَ طَيِّبَةٍ بِفِرَاقِكَ فَإِنَّهَا غَيْرُ شَاكَّةٍ أَنَّهُ قَدْ خِيرَ لَكَ، وَإِنَّكَ وَأَخَاكَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فَعَلَيْكَ السَّلَامُ مِنَّا».[70]
چون حسن% وفات یافت، حسین% و محمد بن حنفیه و عبیدالله بن عباس او را وارد قبرش نمودند، آنگاه حسین% بر سر قبر او ایستاد و در حالی که چشمانش اشکآلود بود فرمود: رحمت خدا بر تو باد ای ابا محمد! اگر زندگی تو مایۀ عزت بود ولی مرگت کمرشکن بود و چه نیک است روحی که بدنت آن را در برگرفته و چه نیک است جسدی که کفنت آن را در برگرفته و چه نیک است کفنی که قبرت آن را در برگرفته است و چگونه چنین نباشد در حالی که تو همقسم تقوا هستی؟ و جدت پیامبر مصطفی- و پدرت علی مرتضی و مادرت فاطمۀ زهرا و عمویت جعفر طیار در بهشت مأوی است. دستان حق تو را خوراک داده و در دامان اسلام تربیت یافته و از پستان ایمان نوشیدهای. چه خوب زندگی کردی و وفات یافتی و اگر دلها در فراق تو ناخشنود است ولی شک ندارد در اینکه فراق تو اختیار شده است و تو و برادرت دو سرور جوانان اهل بهشت هستید. پس بر تو از جانب ما درود باد.
از جملۀ «... وَإِنَّكَ وَأَخَاكَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ» که حضرت آن را برای تذکر و تسلای خاطر خود هنگام دفن برادرش ذکر کرده، استفاده میشود اعتقاد به بهشتی بودن، دل انسان را در شداید آرام مینماید؛ زیرا در جای خود ثابت شده که یادآوریِ داشتن حالات و فضائل و مقامات خویش، گرچه مربوط به قیامت باشد، میتواند آرامبخش جان انسان هنگام مبتلا شدن به سختیها و مصیبتها باشد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚﮎﭜ ﭝ ﭞ ﭟﮎﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ).[71]
آگاه باشید [دوستان و] اولیای خدا، نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند! همانها که ایمان آوردند و [از مخالفت فرمان خدا] پرهیز میکردند. در زندگی دنیا و در آخرت، شاد [و مسرور] هستند؛ وعدههای الهی تخلّف ناپذیر است! این است آن رستگاری بزرگ!
شناخته شدن معارف از سوی خدا
ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که دربارۀ خدای سبحان فرمود:
يُصِيبُ الْفِكْرُ مِنْهُ الْإِيمَانَ بِهِ مَوْجُوداً، وَوُجُودَ الْإِيمَانِ لَا وُجُودَ صِفَةٍ، بِهِ تُوصَفُ الصِّفَاتُ لَا بِهَا يُوصَفُ، وَبِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا يُعْرَفُ، فَذَلِكَ اللَّهُ لَا سَمِيَّ لَهُ سُبْحَانَهُ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.[72]
اندیشه تا باور به وجودش میرسد؛ امّا باور به وجودش، به فهم چگونگیاش نمیرسد. صفتها به او توصیف میشوند، نه او به صفتها و شناختها به او شناخته میشوند، نه او به آنها. این، آن خدای بی همنام، پاک و بیمانند، شنوا و بیناست.
از جملۀ «وَبِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا يُعْرَفُ» به دست میآید معارف به واسطۀ خدا شناخته میشود و انسان تنها با رجوع به کتاب و سنت است که میتواند پی به حقیقت معارف الهی ببرد؛ زیرا این دو، منبع معارف الهی است و معارفی که با عقل صِرف انسان به دست آمده، تضمینشدۀ از اشتباه نیست، مگر معارفی که مستند به بدیهیات عقلی باشد.
قاضی سعید قمی در شرح این جمله مینویسد:
«وبه» أي باللّه «تعرف المعارف لا بها» أي لا بالمعارف «يعرف» أي يصير معروفاً. فالمصنوع إنّما يدلّ على الصانع وذلك هو الإثبات، وأمّا المعرفة فإنّما هي باللّه وبنوره الكاشف عن الحقائق، وفرق ما بينهما.[73]
«به او» یعنی به خدا؛ «شناختها به او شناخته میشوند، نه او به آنها» یعنی نه به معارف؛ «شناخته میشود» یعنی شناخته شده میگردد. پس آفریده دلالت بر آفریننده دارد و این همان اثبات است و اما شناخت فقط به خدا و به نور اوست که کاشف از حقائق بوده و بین این دو فرق است.
از ابو اسامه نقل شده که گفت:
كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% وَعِنْدَهُ رَجُلٌ مِنَ الْمُغِيرِيَّةِ، فَسُئِلَ عَنْ شَيْءٍ مِنَ السُّنَنِ، فَقَالَ: مَا مِنْ شَيْءٍ يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وُلْدُ آدَمَ إِلَّا وَقَدْ خَرَجَتْ فِيهِ السُّنَّةُ مِنَ اللَّهِ وَمِنْ رَسُولِهِ، وَلَوْ لَا ذَلِكَ مَا احْتَجَّ، فَقَالَ الْمُغِيرِيُّ: وَبِمَا احْتَجَّ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: قَوْلُهُ: (ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ).[74]
در خدمت امام صادق% بودم و مردی از مغیریه نیز حضور داشت. او دربارۀ برخی سنتها از امام سؤال کرد. امام فرمود: هیچ چیزی نیست که انسانها به آن نیاز داشته باشند مگر آنکه از سوی خدا و پیامبرش دربارۀ آن سنتی رسیده است. اگر چنین نبود با حجّتهایی که آورده بر ما اقامه حجّت نمیکرد. مغیری پرسید: خداوند با چه چیز بر ما اقامه حجّت کرده است؟ امام صادق% فرمود: این سخن خدا که میفرماید: «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم».
لزوم برداشتن پردۀ غفلت از چشم دل خود
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
مَا يَحْفَظِ
اللَّهُ يُصَنْ |
مَا يَصْنَعُ
اللَّهُ يُهَنْ |
|
مَنْ
يَسْعَدِ اللَّهُ يَلِنْ |
لَهُ
الزَّمَانُ إِنْ خَشُنَ |
|
أَخِي
اعْتَبِرْ لَا تَغْتَرِرْ |
كَيْفَ
تَرَى صَرْفَ الزَّمَنِ |
|
يَجْزِي
بِمَا أُوتِيَ مِنْ |
فِعْلٍ
قَبِيحٍ أَوْ حَسَنٍ |
|
أَفْلَحَ
عَبْدٌ كُشِفَ الْـ |
ـغِطَاءُ
عَنْهُ فَفَطَنَ[75] |
آنچه خداوند متعال حفظش کند، محفوظ میماند و هر چه خداوند آن را واگذارد، خوار میگردد.
هر کس را خداوند، سعادتمند کند روزگار با همه خشونتهایش بر او آسان میشود.
برادرم! عبرت گیر و مغرور مشو مگر گردش روزگار را نمیبینی
که به کارهای انجام شده، جزا میدهد چه کارهای نیک و چه بد؟!
رستگار، بندهای است که پرده غفلت از [چشم] او برداشته شد و حقیقت را دریافت.
از بیت پنجم استفاده میشود انسانها باید پردۀ غفلت را از روی چشم خود بردارند که در این صورت زیرک شده و رستگار خواهند گشت.
امام علی% فرمود:
فَأَفِقْ أَيُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَكْرَتِكَ، وَاسْتَيْقِظْ مِنْ غَفْلَتِكَ، وَاخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِكَ.[76]
پس بهوش باش ای شنونده! و از خواب غفلت بیدار شو و از شتاب خود کم کن.
و در جای دیگر میفرماید:
إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَتَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ، وَأَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ، فَقَرَّبَ عَلَى نَفْسِهِ الْبَعِيدَ، وَهَوَّنَ الشَّدِيدَ.[77]
ای بندگان خدا! همانا بهترین و محبوبترین بنده نزد خدا، بندهای است که خدا او را در پیکار با نفس یاری داده است، آن کس که جامعه زیرین او اندوه و لباس رویین او ترس از خداست و چراغ هدایت در قلبش روشن شده و وسایل لازم برای روزی او فراهم آمده و دوریها را بر خود نزدیک و و دشواریها را آسان ساخته است.
دوّم: معارف الهی
لزوم معرفت الهی
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
أَوْجَبْتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ بِأَنْ أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ.[78]
حجتت را بر من ثابت کردی به اینکه شناخت خود را به من الهام نمودی.
از مضمون این کلام حضرت سید الشهداء% استفاده میشود شناخت خداوند متعال بر همگان علیالخصوص اولیای او لازم و واجب است؛ زیرا امری که حجت خدا بر آن ثابت و تمام شده، تحصیلش واجب است.
امام صادق% میفرماید:
لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَا مَدُّوا أَعْيُنَهُمْ إِلَى مَا مَتَّعَ اللَّهُ بِهِ الْأَعْدَاءَ مِنْ زَهْرَةِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَنَعِيمِهَا، وَكَانَتْ دُنْيَاهُمْ أَقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمَّا يَطَؤونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ، وَلَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ، وَتَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ يَزَلْ فِي رَوْضَاتِ الْجِنَانِ مَعَ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ. إِنَّ مَعْرِفَةَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ آنِسٌ مِنْ كُلِّ وَحْشَةٍ، وَصَاحِبٌ مِنْ كُلِّ وَحْدَةٍ، وَنُورٌ مِنْ كُلِّ ظُلْمَةٍ، وَقُوَّةٌ مِنْ كُلِّ ضَعْفٍ، وَشِفَاءٌ مِنْ كُلِّ سُقْمٍ.[79]
اگر مردم میدانستند در معرفت و شناخت خدا چه فضیلتی نهفته است هرگز به رونق زندگی دنیا و نعمتهای دنیوی که خداوند به دشمنان خود داده نظر نمیافکندند و دنیای آنها در نگاه ایشان زبونتر از چیزی بود که آنها زیر پای خود لگد میکنند. ایشان بهرهمند گردند به معرفت و شناخت خدای عزوجل و بدان شادکام باشند همچون شادکامی کسانی که همیشه در باغهای بهشت با اولیای خدا به سر میبرند. همانا شناخت خدای عزوجل انس بخش هر وحشتی و یار و همدم هرگونه تنهایی و روشنیبخش هر ظلمتی و نیرورسان هر ناتوانی و درمان هر دردی است.
و نیز میفرماید:
إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَأَوْجَبَهَا عَلَى الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ وَالْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ.[80]
برترین واجبات و واجبترین آنها بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگی برای اوست.
انوار معرفت الهی
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَارِ فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ...[81]
معبودا، فرمان دادی به آثار رجوع کنیم پس مرا بازگردان به سوی خود با پوششی از نورها...
از مضمون این دعا میتوان استفاده کرد در صورتی که انسان نظر استقلالی به آثار نداشته باشد، معرفتی که از آنها به خدا کسب میکند، نور معنوی برای دل او خواهد شد. از باب مثال، اگر انسان به گل نظر استقلالی نداشته و به آن، از جهت اینکه مخلوق خداست نظر کند، این نظر انسان را به نور معرفت الهی میرساند.
و نیز از امام حسین% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
أَنْتَ الَّذِي أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيَائِكَ حَتَّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ.[82]
تویی که انوار را در دلهای اولیای خود فروزان کردی تا تو را شناختند و یگانهات دانستند.
به نظر میرسد که مقصود از نور که بر قلب ولی خدا اشراق میشود همان نور معرفت باشد، لذا در ادامه سخن از معرفت و توحید به میان آمده است.
و نیز آن حضرت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
فَاهْدِنِي بِنُورِكَ إِلَيْكَ.[83]
پس با نورت مرا به سوی خود هدایت گردان.
مقصود از «نور» در اینجا نیز نور معرفت به خداست.
امام علی% میفرماید:
وَمَضَيْتُ بِنُورِ اللَّهِ حِينَ وَقَفُوا.[84]
و آن وقت که همه بازایستادند من با راهنمایی نور خدا به راه افتادم.
همچنین در دعای پنجم صحیفۀ سجادیه آمده است:
وَإِنَّمَا يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ بِنُورِ وَجْهِكَ.[85]
هدایتیافتگان تنها به نور وجه تو هدایت یافتهاند.
لزوم معرفت پیدا کردن به خدا
شیخ صدوق به سندش از امام صادق% نقل میکند که فرمود:
خَرَجَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟ قَالَ: مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ.[86]
حسین بن علی' بر یارانش درآمد و فرمود: ای مردم! خداوند بزرگِ بِشکوه، بندگانش را نیافریده جز برای آنکه او را بشناسند و چون او را شناختند عبادتش کنند و چون عبادتش کردند با عبادت او از عبادت جز او بینیاز شوند. پس مردی گفت: ای فرزند پیامبر خدا! پدر و مادرم فدای تو! معرفت خدا یعنی چه؟ فرمود: شناخت مردم هر عصر نسبت به امامی که اطاعتش بر آنان واجب است.
از این حدیث استفاده میشود معرفت پیدا کردن به خداوند متعال بر همگان لازم است.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَكَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ، وَكَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ.[87]
سرآغاز دین، خداشناسی است و کمال شناخت خدا، باور داشتن او؛ و کمال باور داشتن خدا، شهادت به یگانگی اوست.
شهید مطهری میگوید:
به علاوه قرآن رسماً بنیآدم را دعوت به شناخت میکند. این همه در قرآن امر به نظر هست، امر به تفکر و تدبر هست و تعبیراتی از این قبیل: (ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ)[88] به این مردم بگو نظر کنید (نظر یعنی فکر کردن)، فکر کنید در این آسمانها و زمین چه چیزهایی هست، بشناسید. قرآن میگوید در این آسمانها و زمین نظر کنید، بروید هر چه هست بشناسید؛ ای انسان خودت را بشناس، جهانت را بشناس، خدایت را بشناس، زمانت را بشناس، جامعه و تاریخ خودت را بشناس.[89]
معرفت به خدا، علت خلقت بندگان
و نیز از حدیث اخیر امام حسین% استفاده میشود که هدف خلقت بندگان از سوی خدا معرفت پیدا کردن به اوست.
خداوند سبحان میفرماید:
(ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ).[90]
و جن و انس را جز برای اینکه مرا بپرستند نیافریدیم.
در برخی از تفاسیر، در ذیل این آیه، به تفسیر «یعبدون» به «یعرفون» اشاره شده است.[91]
علّامه طباطبایی مینویسد:
فحقيقة العبادة نصب العبد نفسه في مقام الذلة والعبودية وتوجيه وجهه إلى مقام ربّه، وهذا هو مراد من فسّر العبادة بالمعرفة، يعني المعرفة الحاصلة بالعبادة.[92]
پس حقیقت عبادت این است که بنده، خود را در مقام ذلت و عبودیت واداشته، رو به سوی مقام رب خود آورد و همین، منظور آن مفسری است که عبادت را به معرفت تفسیر کرده، میخواهد بگوید: حقیقتش آن معرفتی است که از عبادت به دست میآید.
عبادت خدا، علت شناخت او
و نیز از مضمون حدیث اخیر امام حسین%استفاده میشود هدف از معرفت به خدا عبادت و پرستش صحیح اوست.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
وَلَا عِبَادَةَ إِلَّا بِيَقِينٍ.[93]
و عبادتی جز با یقین نباشد.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
وَلَا خَيْرَ فِي عِبَادَةٍ لَيْسَ فِيهَا تَفَقُّهٌ.[94]
در عبادتی که در آن شناخت (و فقه) نباشد، خیری نیست.
شناخت خدا با شناخت امام واجب الطاعه
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از بخش دوم کلام حضرت استفاده میشود با شناخت امام واجب الطاعه است که میتوان به معرفت خدا رسید؛ زیرا امام مظهر صفات جمال و کمال الهی است.
از امام باقر% نقل شده که فرمود:
إِنَّمَا يَعْرِفُ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَيَعْبُدُهُ مَنْ عَرَفَ اللَّهَ وَعَرَفَ إِمَامَهُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَمَنْ لَا يَعْرِفِ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَ[لَا] يَعْرِفِ الْإِمَامَ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ فَإِنَّمَا يَعْرِفُ وَيَعْبُدُ غَيْرَ اللَّهِ هَكَذَا وَاللَّهِ ضَلَالاً.[95]
تنها کسی خدای عزوجل را شناسد و پرستش کند که هم خدا را بشناسد و هم امام از ما خاندان را و کسی که خدای عزوجل را نشناسد و امام از ما خاندان را نشناسد غیر خدا را شناخته و عبادت کرده، اینچنین [مانند عامه مردم] که به خدا گمراهاند.
شناخت حقیقی امام از خدا
از امام حسین% نقل شده که خطاب به نافع بن ازرق فرمود:
أَصِفُ إِلَهِي بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَأُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ: لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، فَهُوَ قَرِيبٌ غَيْرُ مُلْتَصِقٍ، وَبَعِيدٌ غَيْرُ مُتَقَصٍّ، يُوَحَّدُ وَلَا يُبَعَّضُ، مَعْرُوفٌ بِالْآيَاتِ، مَوْصُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ، لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ.[96]
خدای خود را آنگونه توصیف میکنم که خودش را توصیف کرده و آنچنان معرفی میکنم که خودش را معرفی کرده است. او به حواس [پنجگانه] درک نمیشود و به مردم قیاس نمیگردد، او نزدیکی غیرمتّصل و دور است بدون اینکه جدا باشد. یگانه است و تجزیه نمیشود. به نشانهها [ی خود] شناخته میشود و به علامتها توصیف میگردد، خدایی جز او که بزرگ و بلندمرتبه است، وجود ندارد.
اگر امام حسین% آنگونه که خداوند سبحان خود را تعریف کرده تعریف میکند در نتیجه او به خدا معرفت حقیقی دارد.
از علی بن عقبه نقل شده که گفت:
سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ% بِمَ عَرَفْتَ رَبَّكَ؟ قَالَ: بِمَا عَرَّفَنِي نَفْسَهُ، قِيلَ: وَكَيْفَ عَرَّفَكَ نَفْسَهُ؟ قَالَ: لَا يُشْبِهُهُ صُورَةٌ وَلَا يُحَسُّ بِالْحَوَاسِّ وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، قَرِيبٌ فِي بُعْدِهِ، بَعِيدٌ فِي قُرْبِهِ، فَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا يُقَالُ شَيْءٌ فَوْقَهُ، أَمَامَ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا يُقَالُ لَهُ أَمَامٌ، دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ دَاخِلٍ فِي شَيْءٍ، وَخَارِجٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ خَارِجٍ مِنْ شَيْءٍ، سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هَكَذَا وَلَا هَكَذَا غَيْرُهُ وَلِكُلِّ شَيْءٍ مُبْتَدَأٌ.[97]
از امیرالمؤمنین% پرسیدند: به چه نحو پروردگار خود را شناختی؟ فرمود: به نحوی که خود را به من معرفی کرده، عرض شد: چگونه خود را معرفی کرده است؟
فرمود: هیچ نقش و صورتی به او نماند، به حواس احساس نشود، به مردم سنجیده نگردد، نزدیک است در عین دوری و دور است در عین نزدیکی، برتر از هر چیز است و نتوان گفت چیزی برتر از او است، جلوی هر چیز است و نتوان گفت جلوی دارد، در همه چیز وارد است نه مثل آنکه چیزی درون چیزی است و از همه چیز فراست نه چون چیزی که بیرون چیزی است، منزه باد آنکه همچنین است و جز او همچنین نیست، هر چیز را سر آغازی است.
شیخ صدوق به سندش از ابن ابی یعفور نقل کرده که امام صادق% فرمود:
إِنَّ اللَّهَ وَاحِدٌ أَحَدٌ مُتَوَحِّدٌ بِالْوَحْدَانِيَّةِ، مُتَفَرِّدٌ بِأَمْرِهِ، خَلَقَ خَلْقاً فَفَوَّضَ إِلَيْهِمْ أَمْرَ دِينِهِ، فَنَحْنُ هُمْ يَا بْنَ أَبِي يَعْفُورٍ، نَحْنُ حُجَّةُ اللَّهِ فِي عِبَادِهِ، وَشُهَدَاؤُهُ عَلَى خَلْقِهِ، وَأُمَنَاؤُهُ عَلَى وَحْيِهِ، وَخُزَّانُهُ عَلَى عِلْمِهِ، وَوَجْهُهُ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ، وَعَيْنُهُ فِي بَرِيَّتِهِ، وَلِسَانُهُ النَّاطِقُ، وَقَلْبُهُ الْوَاعِي، وَبَابُهُ الَّذِي يَدُلُّ عَلَيْهِ، وَنَحْنُ الْعَامِلُونَ بِأَمْرِهِ، وَالدَّاعُونَ إِلَى سَبِيلِهِ، بِنَا عُرِفَ اللَّهُ، وَبِنَا عُبِدَ اللَّهُ، نَحْنُ الْأَدِلَّاءُ عَلَى اللَّهِ، وَلَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ.[98]
خدا یکی است و یگانه و به امر خویش متفرد و تنها است، خلقی را آفرید و امر دین خود را به ایشان تفویض فرمود و آن خلق مائیم ای پسر ابی یعفور، مائیم حجت خدا در میان بندگانش و گواهان او بر خلقش و امینان او بر وحیاش و خزینهداران او بر علمش و وجه او که از آن آمده میشود و چشم او در خاکیانش و زبان گویای او و قلب گیرندۀ او و درگاه او که بر او دلالت میکند و مائیم کارکنان به امر او و خوانندگان به سوی راه او، به ما خدا شناخته شد و به ما خدا پرستیده شد و مائیم رهنمایان بر خدا و اگر ما نبودیم خدا پرستیده نمیشد.
تکلیف داشتن انسان نسبت به معارف الهی
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خود، خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ وَإِنِّي مَعَ ذَلِكَ كُلِّهِ عَائِذٌ بِكَ، لَائِذٌ بِحَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ، رَاضٍ بِحُكْمِكَ الَّذِي سُقْتَهُ إِلَيَّ فِي عِلْمِكَ، جَارٍ بِحَيْثُ أَجْرَيْتَنِي، قَاصِدٌ مَا أَمَّمْتَنِي، غَيْرَ ضَنِينٍ بِنَفْسِي فِيمَا يُرْضِيكَ عَنِّي؛ إِذْ بِهِ قَدْ رَضَّيْتَنِي، وَلَا قَاصِرٍ بِجُهْدِي عَمَّا إِلَيْهِ نَدَبْتَنِي، مُسَارِعٌ لِمَا عَرَّفْتَنِي.[99]
خداوندا! و من با تمام این وجود، چنگ زننده به تو و پناهنده به نیرو و توان و راضی به حکم تو که در علمت به سوی من سوق دادی، هستم و آنگونه که مرا به جریان انداختی، در جریانم، قصد میکنم آنچه را که برای من قصد کردی؛ در حالی که بخل نمیورزم به جانم در آنچه باعث رضایت تو از من میشود؛ زیرا به آن مرا راضی نمودی و در تلاشم از آنچه مرا بدان خواندی کوتاهی نکنم و بدان چه مرا با آن آشنا ساختهای سبقت گیرم.
از مضمون این جمله و دعا استفاده میشود انسان نسبت به معارفی که خداوند متعال به او داده وظیفه داشته و باید در عمل نمودن به آنها تسریع نماید.
ابن عمر دربارۀ پیامبر- نقل میکند:
أنَّهُ تَلا: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ)[100] حَتّى بَلَغَ قَولَهُ: (ﭱ ﭲ ﭳ)[101]، ثُمَّ قالَ: «أيُّكُم أحسَنُ عَمَلاً فَهُوَ أحسَنُ عَقلاً، وأورَعُ عَن مَحارِمِ اللّهِ، وأسرَعُهُم في طاعَةِ اللّهِ تَعالى».[102]
ایشان آیۀ «پربرکت و زوالناپذیر است کسی که حکومت جهان هستی به دست اوست» را تا «کدامیک از شما بهتر عمل میکنید» تلاوت کرد و آنگاه فرمود: «هر یک از شما که رفتارش نیکوتر باشد، خردی نیکوتر دارد و بیشتر از گناهان پرهیز میکند و در بندگی خدا، شتابانتر است».
کسی که بهترین عقل را دارد، بهترین معرفت را داشته و در نتیجه در اطاعت از دستورات خدا تسریع مینماید.
حقایقی که بر همگان معرفتش لازم است
شیخ صدوق به سندش از امام صادق% نقل میکند که فرمود:
خَرَجَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي فَمَا مَعْرِفَةُ اللَّهِ؟ قَالَ: مَعْرِفَةُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيْهِمْ طَاعَتُهُ.[103]
حسین بن علی' بر یارانش درآمد و فرمود: ای مردم! خداوند بزرگِ بِشکوه، بندگانش را نیافریده جز برای آنکه او را بشناسند و چون او را شناختند عبادتش کنند و چون عبادتش کردند با عبادت او از عبادت جز او بینیاز شوند. پس مردی گفت: ای فرزند پیامبر خدا! پدر و مادرم فدای تو! معرفت خدا یعنی چه؟ فرمود: شناخت مردم هر عصر نسبت به امامی که اطاعتش بر آنان واجب است.
از خطاب حضرت به «ناس» به دست میآید حقایقی است که دانش آنها اختصاص به مؤمنان و مسلمانان نداشته و بر عموم مردم و انسانها لازم است که در این خطبه به آنها اشاره شده و عبارتاند از:
1. معرفت الهی:
امام صادق% میفرماید:
إِنَّ أَفْضَلَ الْفَرَائِضِ وَأَوْجَبَهَا عَلَى الْإِنْسَانِ مَعْرِفَةُ الرَّبِّ وَالْإِقْرَارُ لَهُ بِالْعُبُودِيَّةِ.[104]
برترین واجبات و واجبترین آنها بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگی برای اوست.
2. پرستش خدا:
خداوند متعال میفرماید:
(ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ).[105]
و جن و انس را جز برای اینکه مرا بپرستند نیافریدیم.
3. بینیازی از پرستش غیر خدا:
خداوند متعال میفرماید:
(ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ).[106]
بگو: «من از پرستش کسانی که غیر از خدا میخوانید، نهی شدهام!» بگو: «من از هوی و هوسهای شما، پیروی نمیکنم؛ اگر چنین کنم، گمراه شدهام؛ و از هدایتیافتگان نخواهم بود!».
4. شناخت امام مفترض الطاعة:
از پیامبر- نقل شده که فرمود:
مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.[107]
هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.
گاهی که معارف الهی انکار میشود
از امام حسین% نقل شده که دربارۀ پدرش فرمود:
فَتَسَلَّمَ الْإِمَارَةَ لِإِقَامَةِ حُدُودٍ عُطِّلَتْ، وَالدَّلَالَةِ عَلَى مَعَارِفَ أُنْكِرَتْ وَجُهِلَتْ، وَانْفَتَقَتْ عَلَيْهِ أَعْلَامُ النِّفَاقِ وَرَايَاتُ الشِّقَاقِ، وَ... الدُّنْيَا، وَتَزَيَّنَتْ بِأَحْسَنِ زِينَتِهَا، فَلَمْ يَزَلْ يَفْتُقُ مَا رَتَقُوا، وَيَرْتِقُ مَا فَتَقُوا حَتَّى قَبَضَهُ اللَّهُ عَلَى خَيْرِ حَالاتِهِ وَأَفْضَلِ سَاعَاتِهِ.[108]
پدرم متولی امر خلافت شد به جهت حدودی که تعطیل شده بود و دستوراتی که متروک و مجهول مانده بودند، بعد از آن عَلَم و بیرقهای نفاق که دنیا برای صاحبان آنها لبخندی زده و خود را برای آنها زینت کرده و گوشه ابرویی به آنها نشان داده بود علیه پدرم متفق شدند و پدرم دائماً بست و بارهای آنها را درهم میشکست و دریدگی آنها را میدوخت تا اینکه خدا آن حضرت را در بهترین حالات و ساعات قبض روح کرد.
از جملۀ «وَالدَّلَالَةِ عَلَى مَعَارِفَ أُنْكِرَتْ» به دست میآید گاهی معارف الهی در جامعهای انکار میشود.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ).[109]
و هنگامی که آیات روشنگر ما بر آنان خوانده میشود، میگویند: «او فقط مردی است که میخواهد شما را از آنچه پدرانتان میپرستیدند بازدارد!» و میگویند: «این جز دروغ بزرگی که [به خدا] بسته شده چیز دیگری نیست!» و کافران هنگامی که حق به سراغشان آمد گفتند: «این، جز افسونی آشکار نیست!».
مختار بودن انسان در اخذ معارف الهی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از اینکه حضرت در مورد معارف الهی سخن از راهنمایی و دلالت به میان آورده به دست میآید انسان در اخذ معارف الهی مختار آفریده شده است؛ زیرا تنها اقدام خداوند متعال در راستای هدایت بشر به معارف خود، راهنمایی است نه اجبار.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ).[110]
ما راه را به او نشان دادیم یا سپاسگزار خواهد بود یا ناسپاس.
و نیز میفرماید:
(ﭭ ﭮ ﭯﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ).[111]
این یک تذکر و یادآوری است و هر کس بخواهد [با استفاده از آن] راهی به سوی پروردگارش برمیگزیند!
گاهی که مردم نسبت به معارف الهی جاهلاند
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَالدَّلَالَةِ عَلَى مَعَارِفَ أُنْكِرَتْ وَجُهِلَتْ»، ضمناً به دست میآید گاهی مردم نسبت به معارف الهی جاهل و نادان هستند.
از امام صادق% نقل شده که در سفارش خود به عبدالله بن جندب فرمود:
يَا بْنَ جُنْدَبٍ، قَدِيماً عَمِرَ الْجَهْلُ وَقَوِيَ أَسَاسُهُ، وَذَلِكَ لِاتِّخَاذِهِمْ دِينَ اللَّهِ لَعِباً حَتَّى لَقَدْ كَانَ الْمُتَقَرِّبُ مِنْهُمْ إِلَى اللَّهِ بِعِلْمِهِ يُرِيدُ سِوَاهُ، أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ.[112]
ای پسر جندب! دیری است که نادانی آباد شده و بنیادش نیرومند گشته است و این از آن روست که دین خدا را به بازی گرفتند چندان که اگر کسی از آنان با عمل خود به خدا تقرّب میجوید، منظور [واقعی او] غیر اوست؛ اینان همان ستمگراناند.
رفع جهالت از معارف الهی سرلوحۀ وظایف حاکمان
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَالدَّلَالَةِ عَلَى مَعَارِفَ أُنْكِرَتْ وَجُهِلَتْ» ضمناً به دست میآید سرلوحۀ وظایف حاکمان باید رفع جهالت از معارف الهی باشد.
امام علی% در نامۀ خود به قثم بن عباس، فرماندار شهر مکه فرمود:
أَمَّا بَعْدُ، فَأَقِمْ لِلنَّاسِ الْحَجَّ، وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ، وَاجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ، وَعَلِّمِ الْجَاهِلَ...[113]
پس از یاد خدا و درود! برای مردم حج را بر پای دار و روزهای خدا را به یادشان آور. در بامداد و شامگاه در یک مجلس عمومی با مردم بنشین، آنان که پرسشهای دینی دارند با فتواها آشنایشان بگردان و ناآگاه را آموزش ده...
حکومتهای مشکلدار با معارف الهی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَالدَّلَالَةِ عَلَى مَعَارِفَ أُنْكِرَتْ وَجُهِلَتْ» ضمناً به دست میآید در برخی از حکومتها، معارف الهی انکار شده یا نسبت به جهالت مردم در مورد معارف الهی زمینهسازی میکنند.
امام علی% دربارۀ فتنۀ بنی امیه میفرماید:
... فَعِنْدَ ذَلِكَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ، وَرَكِبَ الْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ، وَعَظُمَتِ الطَّاغِيَةُ، وَقَلَّتِ الدَّاعِيَةُ، وَصَالَ الدَّهْرُ صِيَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ، وَهَدَرَ فَنِيقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ، وَتَوَاخَى النَّاسُ عَلَى الْفُجُورِ، وَتَهَاجَرُوا عَلَى الدِّينِ، وَتَحَابُّوا عَلَى الْكَذِبِ، وَتَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ.
فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ الْوَلَدُ غَيْظاً، وَالْمَطَرُ قَيْظاً، وَتَفِيضُ اللِّئَامُ فَيْضاً، وَتَغِيضُ الْكِرَامُ غَيْضاً، وَكَانَ أَهْلُ ذَلِكَ الزَّمَانِ ذِئَاباً، وَسَلَاطِينُهُ سِبَاعاً، وَأَوْسَاطُهُ أُكَّالاً [أَكَالاً]، وَفُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً، وَغَارَ الصِّدْقُ، وَفَاضَ الْكَذِبُ، وَاسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ، وَتَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَصَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً، وَالْعَفَافُ عَجَباً، وَلُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً.[114]
... پس در آن هنگام که امویان بر شما تسلط یابند، باطل بر جای خود استوار شود و جهل و نادانی بر مرکبها سوار و طاغوت زمان عظمت یافته و دعوتکنندگان به حق اندک و بیمشتری خواهند شد. روزگار همچون درنده خطرناکی حملهور شده و باطل پس از مدّتها سکوت، نعره میکشد، مردم در شکستن قوانین خدا دست در دست هم میگذارند و در جدا شدن از دین متّحد میگردند و در دروغپردازی با هم دوست و در راستگویی دشمن یکدیگرند.
و چون چنین روزگاری میرسد، فرزند با پدر دشمنی ورزد و باران خنککننده، گرمی و سوزش آورد، پستفطرتان همه جا را پر میکنند، نیکان و بزرگواران کمیاب میشوند، مردم آن روزگار چون گرگان و پادشاهان چون درندگان، تهیدستان طعمه آنان و مستمندان همچون مردگان خواهند بود، راستی از میانشان رخت برمیبندد و دروغ فراوان میشود. با زبان تظاهر به دوستی دارند اما در دل دشمن هستند، به گناه افتخار میکنند و از پاکدامنی به شگفت میآیند و اسلام را چون پوستینی واژگونه میپوشند.
حرمت انکار و جهالت داشتن نسبت به معارف الهی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَالدَّلَالَةِ عَلَى مَعَارِفَ أُنْكِرَتْ وَجُهِلَتْ» ضمناً به دست میآید انکار و جهالت داشتن نسبت به معارف الهی حرام و قبیح است؛ زیرا حضرت سید الشهداء در مقام نکوهش افراد خاصی از حاکمان و امیران است که چنین اقداماتی انجام می دهند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨﯩ ﯪ ﯫ ﯬ).[115]
و آنها که آیات ما را تکذیب کنند و در برابر آن تکبّر ورزند، اهل دوزخاند؛ جاودانه در آن خواهند ماند.
سوّم: منابع و ابزار معرفت
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ وَإِنِّي مَعَ ذَلِكَ كُلِّهِ عَائِذٌ بِكَ، لَائِذٌ بِحَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ، رَاضٍ بِحُكْمِكَ الَّذِي سُقْتَهُ إِلَيَّ فِي عِلْمِكَ، جَارٍ بِحَيْثُ أَجْرَيْتَنِي، قَاصِدٌ مَا أَمَّمْتَنِي، غَيْرَ ضَنِينٍ بِنَفْسِي فِيمَا يُرْضِيكَ عَنِّي؛ إِذْ بِهِ قَدْ رَضَّيْتَنِي، وَلَا قَاصِرٍ بِجُهْدِي عَمَّا إِلَيْهِ نَدَبْتَنِي، مُسَارِعٌ لِمَا عَرَّفْتَنِي، شَارِعٌ فِيمَا أَشْرَعْتَنِي.[116]
خداوندا! و من با تمام این وجود، چنگ زننده به تو و پناهنده به نیرو و توان و راضی به حکم تو که در علمت به سوی من سوق دادی، هستم و آنگونه که مرا به جریان انداختی، در جریانم، قصد میکنم آنچه را که برای من قصد کردی؛ در حالی که بخل نمیورزم به جانم در آنچه باعث رضایت تو از من میشود؛ زیرا به آن مرا راضی نمودی و در تلاشم از آنچه مرا بدان خواندی کوتاهی نمیکنم و بدان چه مرا با آن آشنا ساختهای سبقت میگیرم و آغاز میکنم به آنچه مرا بدان آغاز کردهای.
از صدر و ذیل این دعا به دست میآید خداوند متعال در راستای تکامل بخشیدن به نفس انسان راهی را تشریع نموده که باید آن را طی نمود و برای آن عواملی قرار داده که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد.
شهید مطهری مینویسد:
از نظر اسلام منابع شناخت عبارت است از طبیعت یا آیات آفاقی، انسان یا آیات انفسی، تاریخ یا سرگذشت اجتماعی اقوام و ملل، عقل یا اصول و مبادی اوّلیه فطری، قلب یعنی دل در حدّ تصفیه و تزکیه، آثار علمی و کتبی گذشتگان.
قرآن در آیات فراوان به نظر در طبیعت زمین و آسمان دعوت کرده است:
(ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ).[117]
بگو بنگرید و دقّت کنید که چه چیزها در آسمان و زمین هست.
و همچنین به تعقل در تاریخ اقوام گذشته برای آموزش فراخوانده است:
(ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ).[118]
آیا در زمین سیر نمیکنند (آثار گذشتگان را در زمین مطالعه نمیکنند) تا دلهایی بیابند که با آن بیندیشند و گوشهایی بیابند که با آنها بشنوند؟
و همچنین عقل و مبادی فطری عقلی را معتبر میشناسد و در استدلالهای خود به آنها تکیه میکند:
(ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ).[119]
بگو اگر در این دو (آسمان و زمین = همۀ هستی) خدایانی دیگر جز الله میبود، این نظام موجود نبود و تباه شده بود (برهان تمانع).
و یا میگوید:
(ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ).[120]
خدا فرزند نگرفته و با او هرگز خدایانی دیگر نبوده که اگر چنین بود هر خدایی مخلوقات خویش را با خود به سویی میبرد و برخی بر برخی دیگر برتری مییافتند. خدا منزّه است از آنچه اینان توصیف میکنند (برهان هماهنگی و وحدت جهتی نظام).
و همچنین قرآن قلب و دل را کانون یک سلسله الهامات و القائات الهی میداند.
هر انسانی به هر اندازه که در پاک نگه داشتن و به سوی او کردن و تغذیه معنوی کردن این کانون از طریق توجّه در اخلاص و عبودیت، کوشش کرده باشد، به همان اندازه از یک سلسله الهامات و القائات بهرهمند میگردد. وحی انبیاء، درجه شدید این نوع معرفت است. همچنان که قرآن به ارزش قلم و کتاب و نوشته مکرّر اشاره کرده و در مواردی به اینها سوگند یاد کرده است: (ﮉﮊ ﮋ ﮌ ﮍ)[121].[122]
الف) وحی
یکی دیگر از عوامل و اسباب معرفت و علم انسان، «وحی» است که توسط انبیاء میتوان به آن دست یافت و در روایات به آن اشاره شده است.
علامه محمدتقی جعفری دربارۀ «شناخت مستند به وحی» میگوید:
وحی در اصطلاح ادیان عبارت است از: القا شدن مستقیم حقیقت از مقام شامخ الهی به درون کسی که شایستگی دریافت آن را دارد. کسانی که دارای این شایستگی هستند، پیامبران (انبیا و رسولان) نامیده میشوند؛ اما در لغت، مطلق القا را «وحی» میگویند. وحی به معنای لغوی، آن است که در آیه زیر به کار رفته است:
(ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ).[123]
و شیاطین به دوستان خود وحی میکنند که با شما به مجادله بپردازند.
شناخت مستند به وحی، به چند واحد تحلیل میشود:
الف) وحیکننده. در وحی اصطلاحی ادیان، وحیکننده منحصر به خداست. اوست که حقایق را به درون پیامبران القا میکند.
ب) وحیشونده. انسانهایی هستند که با تصفیه و تزکیه درون در حد اعلا، شایستگی گیرندگی وحی را به دست آوردهاند.
ج) چیزی که وحی میشود، عبارت است از حقایق و واقعیات برای بیانِ تبلیغِ «حیات معقول» انسانها به وسیله پیامبران الهی.
پیش از بحث در واحدهای مربوط به وحی، یک تعریف اجمالی دربارۀ وحی بیان میکنیم: وحی عبارت است از آگاه شدن پیامبر از واقعیت، چه به طور مستقیم به وسیله شعور و گیرندگی خاصی که خدا به پیامبر عنایت کرده است، چه به وسیله فرشتهای که مأمور ایصال (رساندن) وحی به شعور و استعدادِ گیرندگی پیامبر است.
اگر ما نتوانیم دربارۀ حقیقت این شناخت از مفاهیم کاملاً روشن و مستقیم بهرهبرداری کنیم، میتوانیم با تحقیق و بررسی در شناختهای اشراقی، اکتشافی، شهودی و الهامی که سادهتر و روشنتر از هویت وحی هستند تا حدودی به شناخت وحی نزدیک شویم.
شناختهای مزبور با عبارات و اصطلاحات گوناگون در علوم روانی و دیگر علوم انسانی و فلسفهها پذیرفته شدهاند. خصوصیتی که در وحی وجود دارد، این است که عین واقعیت و صلاح انسانها را در «حیات معقول» به طور قطع بیان میکند و کسی که شایسته وحی است، با کوشش و تلاش کامل برای تصفیه درون، شایستگی گرفتنِ واقعیات را به دست میآوَرَد. این تصفیه و تزکیه و گیرندگی به حدی است که برای نوع بشرِ معمولی قابل تصور نیست و سرمایه و نیروی چنین تصفیه و تزکیهای را خداوند متعال به بعضی از بندگانش عنایت کرده است؛ چنان که در آیهای از قرآن آمده است:
(ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ).[124]
خدا داناتر است به آن مورد که رسالت خود را در آن قرار میدهد.
از مختصات وحی این است که به هیچ وجه قابل شک و تردید نیست و واقعیتی که با وحی برای پیامبران روشن میشود، آشکارترین و قویترین شهود است که با جان آنان آمیخته است. استناد شناخت وحی به خداوند متعال، از استناد هرگونه شناخت به عوامل خود کاملتر و روشنتر است. یکی دیگر از مختصات وحی آن است که با هیچ یک از وحیهایی که بر پیامبران دیگر نازل میشود، تضادی نداشته باشد، مگر اختلافی که بنا به موقعیتهای شخصی پیامبران ایجاب کند. به نظر میرسد، شناخت ناشی از وحی، حقیقتی است که با نظر به گیرندگان وحی تنوع پیدا میکند. در قرآن مجید، گیرندگان متنوعی برای وحی بیان شده است که حتی شامل جمادات هم میشود. نهایت امر، وحیی که بر پیامبران نازل میشود، بنا به عظمتِ گیرندگی آنان و با نظر به عظمت هدفی که از وحی منظور میشود ـ که عبارت است از شکوفا ساختن همه ابعاد انسانها و وارد کردن آنان به قلمروی «حیات معقول» ـ بالاتر و باعظمتترین وحیهاست.[125]
ما به تفصیل در مبحث «نبوت» که کتابی مستقل از این دانشنامه است به موضوع «وحی» میپردازیم.
حاصل شدن ایمان از شنیدن حقایق وحیانی
یحیی بن یعمن میگوید:
كُنْتُ عِنْدَ الْحُسَيْنِ% إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ مُتَلَثِّماً أَسْمَرُ شَدِيدُ السُّمْرَةِ، فَسَلَّمَ وَرَدَّ الْحُسَيْنُ%، فَقَالَ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَسْأَلَةٌ، قَالَ: هَاتِ، قَالَ: كَمْ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَالْيَقِينِ؟ قَالَ: أَرْبَعُ أَصَابِعَ، قَالَ: كَيْفَ؟ قَالَ: الْإِيمَانُ مَا سَمِعْنَاهُ وَالْيَقِينُ مَا رَأَيْنَاهُ وَبَيْنَ السَّمْعِ وَالْبَصَرِ أَرْبَعُ أَصَابِعَ. قَالَ: فَكَمْ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ؟ قَالَ: دَعْوَةٌ مُسْتَجَابَةٌ. قَالَ: فَكَمْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ؟ قَالَ: مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ. قَالَ: فَمَا عِزُّ الْمَرْءِ؟ قَالَ: اسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ النَّاسِ.[126]
در محضر امام حسین% شرفیاب بودم، عربی نقابدار با چهرهای تیرهرنگ وارد شد و سلام کرد. حضرت%، سلام او را پاسخ داد. آن مرد گفت: ای فرزند رسول خدا-، سؤالی دارم؟ فرمود: بپرس. گفت: فاصله میان ایمان و یقین چه قدر است؟ فرمود: «چهار انگشت». گفت: چگونه؟ فرمود: «ایمان آن است که آن را میشنویم و یقین آن است که آن را میبینیم و فاصله بین گوش و چشم چهار انگشت است». پرسید: میان آسمان و زمین چقدر است؟ فرمود: «یک دعای مستجاب». پرسید: میان مشرق و مغرب چقدر است؟ فرمود: «به اندازه سیر یک روز آفتاب». پرسید: عزت آدمی در چیست؟ فرمود: «بینیازیاش از مردم».
از جملۀ «الْإِيمَانُ مَا سَمِعْنَاهُ» استفاده میشود با شنیدن حقایق دینی از قرآن و حدیث، ایمان انسان حاصل شده یا تقویت میشود؛ و مقصود از «ایمان» که در این حدیث در مقابل «یقین» آمده، اولین مرتبۀ آن بوده که مرادف با «علم» است.
امام علی% فرمود:
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْهِ الْكِتَابَ نُوراً لَا تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ، وَسِرَاجاً لَا يَخْبُو تَوَقُّدُهُ، وَبَحْراً لَا يُدْرَكُ قَعْرُهُ، وَمِنْهَاجاً لَا يُضِلُّ نَهْجُهُ، وَشُعَاعاً لَا يُظْلِمُ ضَوْؤهُ، وَفُرْقَاناً لَا يُخْمَدُ بُرْهَانُهُ، وَتِبْيَاناً لَا تُهْدَمُ أَرْكَانُهُ، وَشِفَاءً لَا تُخْشَى أَسْقَامُهُ، وَعِزّاً لَا تُهْزَمُ أَنْصَارُهُ، وَحَقّاً لَا تُخْذَلُ أَعْوَانُهُ، فَهُوَ مَعْدِنُ الْإِيمَانِ وَبُحْبُوحَتُهُ، وَيَنَابِيعُ الْعِلْمِ وَبُحُورُهُ، وَرِيَاضُ الْعَدْلِ وَغُدْرَانُهُ، وَأَثَافِيُ الْإِسْلَامِ وَبُنْيَانُهُ.[127]
سپس قرآن را بر او نازل فرمود: قرآن نوری است که خاموشی ندارد، چراغی است که درخشندگی آن زوال نپذیرد، دریایی است که ژرفای آن درک نشود، راهی است که رونده آن گمراه نگردد، شعلهای است که نور آن تاریک نشود، جداکننده حق و باطلی است که درخشش برهانش خاموش نگردد، بنایی است که ستونهای آن خراب نشود، شفادهندهای است که بیماریهای وحشتانگیز را بزداید، قدرتی است که یاورانش شکست ندارند و حقّی است که یاری کنندگانش مغلوب نشوند. قرآن، معدن ایمان و اصل آن است، چشمههای دانش و دریاهای علوم است، سرچشمه عدالت و نهر جاری دل است، پایههای اسلام و ستونهای محکم آن است.
اموری که باید با وحی ابلاغ شود
قاضی نعمان مغربی به سندش نقل میکند:
سُئِلَ عَنْ قَوْلِ النَّاسِ فِي الْأَذَانِ أَنَّ السَّبَبَ كَانَ فِيهِ رُؤْيَا رَآهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ زَيْدٍ فَأَخْبَرَ بِهَا النَّبِيَّ- فَأَمَرَ بِالْأَذَانِ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: الْوَحْيُ يَتَنَزَّلُ عَلَى نَبِيِّكُمْ، وَتَزْعُمُونَ أَنَّهُ أَخَذَ الْأَذَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زَيْدٍ وَالْأَذَانُ وَجْهُ دِينِكُمْ، وَغَضِبَصلوات الله عليه، ثُمَّ قَالَ: بَلْ سَمِعْتُ أَبِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَصَلَوَاتُهُ يَقُولُ: أَهْبَطَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مَلَكاً حَتَّى عَرَجَ بِرَسُول الله-، وَذَكَرَ حَدِيثَ الْإِسْرَاءِ بِطُولِهِ اخْتَصَرْنَاهُ نَحْنُ هَاهُنَا قَالَ فِيهِ: وَبَعَثَ اللَّهُ مَلَكاً لَمْ يُرَ فِي السَّمَاءِ قَبْلَ ذَلِكَ الْوَقْتِ وَلَا بَعْدَهُ، فَأَذَّنَ مَثْنَى وَأَقَامَ مَثْنَى، وَذَكَرَ كَيْفِيَّةَ الْأَذَانِ، وَقَالَ جَبْرَئِيلُ لِلنَّبِيِّ-: يَا مُحَمَّدُ، هَكَذَا أَذِّنْ لِلصَّلَاةِ.[128]
دربارۀ گفته مردم که سبب صدور فرمانِ گفتن اذان، خواب عبدالله بن زید انصاری بوده که او به پیامبر- خبر داده و ایشان هم بِدان، فرمان داده است، سؤال شد.
حسین%فرمود: «بر پیامبرتان وحی نازل میشود و میپندارید که او اذان را از عبدالله بن زید گرفت، در حالی که اذان، سیمای دین شماست؟!». امام% [در اینجا] خشمگین شد و فرمود: «بلکه شنیدم که پدرم علی بن ابیطالب% میفرمود: خدای عزوجل فرشتهای را فرود آورد و پیامبر خدا را به معراج بُرد». حسین% حدیث معراج را با تمام تفصیلش [به نقل از امام علی%] بازگفت که ما در اینجا خلاصهاش کردهایم و از جمله فرمود: و خداوند، فرشتهای را برانگیخت که پیش از آن و پس از آن، در آسمان، دیده نشد. او بندهای اذان و اقامه را دو بار گفت و کیفیت اذان را بازگفت.
جبرئیل% به پیامبر- گفت: ای محمد! برای نماز، اینگونه اذان بگو.
از این برخورد حضرت استفاده میشود مسائل دینی باید از طریق وحی و از سوی خداوند متعال به پیامبر ابلاغ شود تا او به مردم برساند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ).[129]
و اگر [به خاطر جنگ، یا خطر دیگری] بترسید، [نماز را] در حال پیاده یا سواره انجام دهید! اما هنگامی که امنیت خود را بازیافتید، خدا را یاد کنید! (نماز را به صورت معمولی بخوانید!) همانگونه که خداوند، چیزهایی را که نمیدانستید، به شما تعلیم داد.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ أَنْزَلَ فِي الْقُرْآنِ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ، حَتَّى وَاللَّهِ مَا تَرَكَ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْعَبْدُ، حَتَّى وَاللَّهِ مَا يَسْتَطِيعُ عَبْدٌ أَنْ يَقُولَ: لَوْ كَانَ فِي الْقُرْآنِ هَذَا، إِلَّا وَقَدْ أَنْزَلَهُ اللَّهُ فِيهِ.[130]
خدای عزوجل قرآن را بیانگر هر چیزی فرستاد. به خدا سوگند، از هیچ چیزی که بنده بدان نیاز داشت، فروگذار نکرد. به خدا سوگند، بندهای نمیتواند بگوید: «اگر این در قرآن آمده بود»، مگر آنکه خدا آن را در قرآن فرو فرستاده است.
لزوم معرفت پیدا کردن به خدا از طریق وحی
ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که دربارۀ خدای سبحان فرمود:
يُصِيبُ الْفِكْرُ مِنْهُ الْإِيمَانَ بِهِ مَوْجُوداً، وَوُجُودَ الْإِيمَانِ لَا وُجُودَ صِفَةٍ، بِهِ تُوصَفُ الصِّفَاتُ لَا بِهَا يُوصَفُ، وَبِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا يُعْرَفُ، فَذَلِكَ اللَّهُ لَا سَمِيَّ لَهُ سُبْحَانَهُ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.[131]
اندیشه تا باور به وجودش میرسد؛ امّا باور به وجودش، به فهم چگونگیاش نمیرسد. صفتها به او توصیف میشوند، نه او به صفتها و شناختها به او شناخته میشوند، نه او به آنها. این، آن خدای بی همنام، پاک و بیمانند، شنوا و بیناست.
اگر اولیای الهی از آن جمله حضرت سید الشهداء% معرّف واقعی خدایند در نتیجه بر عموم مردم است که از طریق آنان که عارف به وحی الهی میباشند خدا را بشناسند؛ زیرا حضرت میفرماید: «فَذَلِكَ اللَّهُ...»، نه آنکه انسان در ذهن و خیال خود میپروراند.
در زیارت جامعۀ کبیره میخوانیم:
مَنْ أَرَادَ اللَّهَ بَدَأَ بِكُمْ، وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ، وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ.[132]
هر که خدا را خواست به وسیلۀ شما آغاز کرد و هر که او را یکتا و بیهمتا شناخت از ناحیه شما آن را پذیرفت و هر که آهنگ او کرد به وسیلۀ شما توجیه شد.
خداوند متعال، توصیفکنندۀ خود با وحی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از کلمۀ «بِهِ» که ضمیر آن به خدای سبحان بازمیگردد و مقصود از آن کلام اوست که در قالب وحی تجلی پیدا کرده به دست میآید اوج کمال انسان در زمینۀ معرفت به خدا آن است که او را با کلام خودش بشناسد، گرچه شناخت خدا از آثارش اولین تکلیف عمومی برای انسان است.
قاضی سعید قمی در شرح این جمله مینویسد:
ثمّ إنّه% بيّن تعاليه عن هذه الصفة وعن سائر الصفات وأنّ كماله سبحانه بذاته التي بها تصير الصفة صفة والذوات ذواتاً فقال%: «به» أي باللّه «توصف الصفات» أي تصير صفاتاً؛ لأنّه جلّ شأنه جاعل الذوات والصفات جعلاً بسيطاً «لا بها يوصف» أي لا هو سبحانه بتلك الصفات يوصف فتجعله ذا صفة وذا كمالات، بل كماله بذاته المقدّسة التي هي مصدر كلّ صفة كماليّة ومرجع جميع المحامد الإلهيّة وإنّما هي أشعّة أنوار جماله وأظلّة عكوس جلاله، وكذا كلّ شيء يتعلّق به المعرفة من أيّ عارف كانت فهو باللّه صار معروفاً. وقد حققّنا ذلك في شرح الخبر المشهور: «اعرفوا اللّه باللّه» وبيّنّا أنّ المعرفة باللّه وبمخلوقاته إنّما هو باللّه ولكن أكثر النّاس لا يعلمون إلّا من بصّره اللّه بنور الإيمان، وهذا هو المراد من قوله%: «وبه» أي باللّه «تعرف المعارف لا بها» أي لا بالمعارف «يعرف» أي يصير معروفاً. فالمصنوع إنّما يدلّ على الصانع وذلك هو الإثبات، وأمّا المعرفة فإنّما هي باللّه وبنوره الكاشف عن الحقائق، وفرق ما بينهما.
ولمّا أبطل الإمام% في الكلمات السابقة أقوال الملحدين والمشبّهين وأرشد إلى ما هو الحقّ في طريق المعرفة قال: «فذلك» أي الذي ذكرنا بعض كمالاته العليا وسماته الحسنى هو «اللّه» الذي يستحقّ الألوهيّة و«لا سميّ له» في الوحدانيّة «سبحانه» عمّا يقول المشبّهون والعادلون «وهو السميع البصير» على ما في ظلمات البرّ والبحر، ولا تخفى عليه خافية في السماوات والأرض، لا تعرضه سنة ولا نوم، ولا يشغله شيء، يسمع بذاته ويبصر بذاته.[133]
سپس امام% تعلیماتش از این صفت و دیگر صفات را بیان کرده و اینکه کمال خدای سبحان به ذاتش چیزی است که توسط آن صفت به صفت و ذوات به ذوات رسیدهاند.
حضرت فرمود: «به» یعنی به خدا «توصیف الصفات» یعنی میگردد صفات؛ زیرا خداوند جل شأنه به نحو بسیط ذات و صفات را جعل میکند «لا بها یوصف» یعنی اینگونه نیست که خدای سبحان به آن صفات توصیف شده و تو او را دارای صفت و دارای کمالات بدانی، بلکه کمال خدا به ذات مقدسش است که مصدر هر صفت کمالی و مرجع تمام ستایشهای الهی بوده، بلکه صفات او اشعۀ انوار جمالش و سایههای عکسهای جلالش است و نیز هر چیزی که معرفت به آن تعلق گیرد از هر عارفی که باشد او توسط خدا معروف شده است.
ما این معنا را در شرح خبر مشهور «اعرفوا اللّه باللّه» تحقیق نمودیم و بیان داشتیم که معرفت به خدا و مخلوقاتش همانا به خداست ولی اکثر مردم نمیدانند مگر آنان که از جانب خداوند به نور ایمان بصیرت یافتهاند و این است مقصود از قول حضرت%: «به» یعنی توسط خدا «تعرف المعارف لا بها» یعنی نه به معارف «یعرف» یعنی شناخته میشود. پس مصنوع همانا دلالت میکند بر صانع و این همان اثبات است و اما معرفت همانا به خدا و به نور اوست که کاشف از حقایق بوده و بین این دو فرق است.
و چون امام% در کلمات سابقش گفتههای افراد ملحد و تشبیه کننده را ابطال نمود و ارشاد به حق در راه معرفت نمود لذا فرمود: «فذلك» یعنی آنچه ذکر کردیم از کلمات بلند و نشانههای زیبای او همان «خدا» بوده که مستحق الوهیت است و «همتایی» برای او در وحدانیت نیست «منزه است او» از آنچه تشبیه کنندگان و عدول کنندگان «از حق» میگویند «و اوست شنوای بینا» بر آنچه در تاریکیهای خشکی و دریا وجود دارد و هیچ چیزی بر او در آسمانها و زمین مخفی نمیماند و بر او چرت و خواب عارض نمیگردد و چیزی او را مشغول نمیسازد، به ذاتش سمیع و بصیر است.
امام علی% میفرماید:
هُوَ الدَّالُّ بِالدَّلِيلِ عَلَيْهِ، وَالْمُؤَدِّي بِالْمَعْرِفَةِ إِلَيْهِ.[134]
او ـ خدا ـ کسی است که با راهنما مردم را به سوی خود راهنمایی میکند و مردم را با نیروی معرفت به سوی خود میکشاند.
امام سجاد% در دعای ابوحمزه ثمالی خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
بِكَ عَرَفْتُكَ وَأَنْتَ دَلَلْتَنِي عَلَيْكَ وَدَعَوْتَنِي إِلَيْكَ، وَلَوْ لَا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ.[135]
به خودت شناختم تو را؛ و تو راهنمایی کردی مرا بر وجودت و دعوت نمودی بر خودت و اگر تو نبودی نمیدانستم که تو کیستی.
ب) الهام
یکی دیگر از عوامل معرفت، الهام است که در روایات نیز به آن اشاره شده است.
«الهام» از مادۀ «لَهم» بوده که در لغت به معنای بلعیدن چیزی است.[136]
راغب اصفهانی مینویسد:
الإلهام: إلقاء الشيء في الروع، ويختص ذلك بما كان من جهة اللّه تعالى، وجهة الملأ الأعلى، قال تعالى: (ﭬ ﭭ ﭮ)[137].[138]
الهام یعنی رسیدن چیزی به خاطر و دل و ذهن انسان که از خدای تعالی است و از سوی عالم ملکوت، خدای تعالی فرمود: «پس بزهکاری و پرهیزکاریاش را به او الهام کرد».
علامۀ طباطبایی در تفسیر آیۀ (ﭬ ﭭ ﭮ) مینویسد:
والإلهام: الإلقاء في الروع، وهو إفاضته تعالى الصور العلمية من تصور أو تصديق على النفس...
وتفريع الإلهام على التسوية في قوله: ( ﭩ ﭪﭽﭬ) إلخ للإشارة إلى أنّ إلهام الفجور والتقوى وهو العقل العملي من تكميل تسوية النفس فهو من نعوت خلقتها، كما قال تعالى: (ﯔ ﯕ ﯖ ﯗﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣﯤ ﯥ ﯦ ﯧ)[139].[140]
کلمه «الهام» به معنای انداختن چیزی در دل است و آن عبارت است از افاضۀ صورتهای علمی از تصور یا تصدیق بر نفس از سوی خداوند متعال...
و تفریع «الهام» بر تسویه در قول خداوند: ( ﭩ ﭪﭽﭬ) تا آخر، به جهت اشاره به این است که الهام فجور و تقوا که همان عقل عملی بوده، از تکمیل تسویۀ نفس و از صفات خلقت آن است؛ همانگونه که خداوند متعال فرمود: «پس روی خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار».
سید نورالدین جزائری در مورد فرق بین «الهام» و «وحی» مینویسد:
قيل: الإلهام يحصل من الحق تعالى من غير واسطة الملك. والوحي من خواص الرسالة، والإلهام من خواص الولاية. وأيضاً الوحي مشروط بالتبليغ، كما قال تعالى: (ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ)[141] دون الإلهام.
ومنهم من جعل الإلهام نوعاً من الوحي، وقال في الغريب: «يقال لما يقع في النفس من عمل الخير: إلهام، ولما يقع من الشر وما لا خير فيه: وسواس، ولما يقع من الخوف: إيحاش، ولما يقع من تقدير نيل الخير: أمل، ولما يقع من التقدير الذي لا على الإنسان ولا له: خاطر» انتهى.
وقال بعض المحققين: «الوحي: فيضان العلم من الله إلى النبي بواسطة الملك. والإلهام: الإلقاء في قلبه ابتداء. والأوّل يختص بالأنبياء(، وبيّنه قوله سبحانه: (ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ)[142]، فإنّ الجملة الأخيرة إنّما سيقت لبيان المايز، وأنّ المماثلة التي دلّت عليها الجملة الأولى ليست في الصفات الجسمانية والنفسانية معاً، بل في الأولى خاصّة» انتهى.
أقول: وقد يطلق الوحي على الإلهام، كما في قوله تعالى: (ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ)[143]، فإنّهم لم يكونوا أنبياء، وقوله تعالى: (ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ)[144]، وقوله: (ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ)[145]، وهذا الإطلاق إمّا بحسب اللغة أو على سبيل التجوز.[146]
گفته شده: الهام از سوی حق تعالی بدون واسطۀ فرشته ایجاد
میشود و وحی از خواص رسالت و الهام از خواص ولایت است؛ و نیز وحی مشروط به تبلیغ است همانگونه که خداوند متعال فرمود: «ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً [به مردم] برسان» به خلاف الهام.
برخی الهام را نوعی از وحی دانستهاند. صاحب کتاب «الغریب» گفته: «الهام به عمل خیری که در نفس واقع گردد؛ و وسواس به شری که در نفس واقع شده یا آنچه در آن خیری نیست؛ و وحشت به خوفی که در نفس افتاده؛ و آرزو به تقدیر رسیدن به خیر در نفس؛ و خاطر به تقدیری که نه بر ضرر انسان و نه به نفع اوست، اطلاق میگردد» انتهای کلام.
و برخی از محققین گفتهاند: «وحی عبارت است از جوشش علم از جانب خداوند به پیامبر- توسط فرشته، ولی الهام عبارت است از القاء ابتدایی در قلب پیامبر؛ و مورد اول اختصاص به انبیا( دارد و بیان کرده آن را قول خداوند سبحان: «بگو: من فقط انسانی مثل شما هستم، بر من وحی میشود»؛ زیرا جملۀ اخیر ریخته شده برای بیان تمایز و اینکه یکسان بودنی که جملۀ اول بر آن دلالت دارد از صفات جسمانی و نفسانی نیست، بلکه تنها در مورد جملۀ اول صادق است» انتهای کلام.
میگویم: و گاهی وحی بر الهام اطلاق میشود، همانگونه که در قول خداوند متعال آمده: «و زمانی را که به حواریون وحی فرستادم»؛ زیرا آنان پیامبر نبودهاند.
و قول خداوند متعال: «ما به مادر موسی وحی (الهام) کردیم» و قول او «و پروردگار تو به زنبورعسل وحی (الهام) نمود» و این اطلاق یا به حسب لغت است یا از باب مجازیت.
الهامی بودن معرفت الهی
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ.[147]
شناختت را به من الهام نمودی.
از مضمون این جملۀ حضرت سید الشهداء% استفاده میشود شناخت خداوند سبحان الهامی است.
جاثلیق از امام علی% پرسید:
أَخْبِرْنِي عَرَفْتَ اللَّهَ بِمُحَمَّدٍ أَمْ عَرَفْتَ مُحَمَّداً بِاللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ؟ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ%: مَا عَرَفْتُ اللَّهَ بِمُحَمَّدٍ-، وَلَكِنْ عَرَفْتُ مُحَمَّداً بِاللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ حِينَ خَلَقَهُ وَأَحْدَثَ فِيهِ الْحُدُودَ مِنْ طُولٍ وَعَرْضٍ، فَعَرَفْتُ أَنَّهُ مُدَبَّرٌ مَصْنُوعٌ بِاسْتِدلَالٍ وَإِلْهَامٍ مِنْهُ وَإِرَادَةٍ كَمَا أَلْهَمَ الْمَلَائِكَةَ طَاعَتَهُ وَعَرَّفَهُمْ نَفْسَهُ بِلَا شِبْهٍ وَلَا كَيْفٍ.[148]
به من بگو آیا خدا را به محمد شناختی یا محمد را به خداوند عزوجل؟ علی بن ابیطالب% فرمود: من خدا را به محمد- نشناختم، بلکه محمد را به خداوند عزوجل شناختم؛ زیرا که او را آفریده و حدودی از قبیل عرض و طول در او پدید آورده است. پس دریافتم که او ساخته دست مدبّری است و این دریافت من، به راهنمایی و الهام و خواست خدا بود، همچنان که طاعت خداوند خویش را به فرشتگان الهام فرمود و خود را بی داشتن مانند و شبیه به آنان شناساند.
الهامات الهی به انسان
و نیز از مضمون حدیث اخیر امام حسین%، به طور کلی میتوان استفاده کرد که الهاماتی از سوی خداوند متعال به انسان میشود.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَقُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ وَأَلْهَمَنَا وَإِيَّاكُمُ الصَّبْرَ.[149]
خداوند قلبهای شما و ما را به سوی حق هدایت فرماید و شکیبایی و استقامت را به ما و شما الهام کند!
و نیز فرمود:
إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَقَّهَهُ فِي الدِّينِ وَأَلْهَمَهُ الْيَقِينَ.[150]
هرگاه خداوند خوبی بندهای را بخواهد، او را در دین فقیه و آگاه گرداند و یقین به او الهام فرماید.
در دعای بیستم صحیفۀ سجادیه میخوانیم:
اللَّهُمَّ وَأَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَأَلْهِمْنِي التَّقْوَى.[151]
ای خداوند، زبانم به هدایت بگشای و پرهیزگاری را به من الهام کن.
در دعای بیست و چهارم آن میخوانیم:
وَأَلْهِمْنِي عِلْمَ مَا يَجِبُ لَهُمَا عَلَيَّ إِلْهَاماً.[152]
و وظیفهام را نسبت به پدر و مادرم به من الهام کن.
اتمام حجت بر انسان با الهام معرفت خدا به او
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای متعال عرضه میدارد:
أَوْجَبْتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ بِأَنْ أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ.[153]
حجتت را بر من ثابت کردی به اینکه شناخت خود را به من الهام نمودی.
از تفریع جملۀ دوم بر جملۀ اول به دست میآید با الهام شناخت خدا به انسان است که حجت بر او تمام میشود.
از امام رضا% نقل شده که فرمود:
وَإِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِكَ، وَأَوْدَعَ قَلْبَهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ، وَأَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهَاماً، فَلَمْ يَعْيَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَلَا يُحَيَّرُ فِيهِ عَنِ الصَّوَابِ.[154]
هرگاه خداوند عزوجل بندهای را برای [اداره] امور بندگانش برگزیند برای این امر به او شرح صدر عطا میکند، چشمههای حکمت را در دلش جاری میسازد و به او علم و دانش الهام میفرماید که پس از آن، از پاسخ هیچ چیز درنمیماند و در یافتن راه درست سرگردان نمیشود.
امداد و لطف الهی به انسان با الهام معرفت به او
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای متعال عرضه میدارد:
أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ... وَمَنَنْتَ عَلَيَّ فِي جَمِيعِ ذَلِكَ بِعَوْنِكَ وَلُطْفِكَ.[155]
شناختت را به من الهام کردی... و در تمام اینها با یاری و مهربانیات بر من منت نهادی.
از تفریع جملۀ دوم بر جملۀ اول به دست میآید از مددها و الطاف الهی به انسانها الهام شناخت او به آنان است.
امام صادق% میفرماید:
لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَا مَدُّوا أَعْيُنَهُمْ إِلَى مَا مَتَّعَ اللَّهُ بِهِ الْأَعْدَاءَ مِنْ زَهْرَةِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَنَعِيمِهَا، وَكَانَتْ دُنْيَاهُمْ أَقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمَّا يَطَؤونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ، وَلَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ، وَتَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ يَزَلْ فِي رَوْضَاتِ الْجِنَانِ مَعَ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ. إِنَّ مَعْرِفَةَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ آنِسٌ مِنْ كُلِّ وَحْشَةٍ، وَصَاحِبٌ مِنْ كُلِّ وَحْدَةٍ، وَنُورٌ مِنْ كُلِّ ظُلْمَةٍ، وَقُوَّةٌ مِنْ كُلِّ ضَعْفٍ، وَشِفَاءٌ مِنْ كُلِّ سُقْمٍ.[156]
اگر مردم میدانستند در معرفت و شناخت خدا چه فضیلتی نهفته است هرگز به رونق زندگی دنیا و نعمتهای دنیوی که خداوند به دشمنان خود داده نظر نمیافکندند و دنیای آنها در نگاه ایشان زبونتر از چیزی بود که آنها زیر پای خود لگد میکنند. ایشان بهرهمند گردند به معرفت و شناخت خدای عزوجل و بدان شادکام باشند همچون شادکامی کسی که همیشه در باغهای بهشت با اولیای خدا به سر میبرند. همانا شناخت خدای عزوجل انس بخش هر وحشتی و یار و همدم هرگونه تنهایی و روشنیبخش هر ظلمتی و نیرورسان هر ناتوانی و در میان هر دردی است.
منت داشتن خدا بر انسان به الهام معرفت به او
و نیز از تفریع جملۀ دوم بر جملۀ اول در حدیث اخیر، استفاده میشود خداوند متعال با الهام شناخت خود بر انسانها بر آنان منّت دارد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯳ ﯴ ﯵ ﯶﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ).[157]
آنها بر تو منّت مینهند که اسلام آوردهاند؛ بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منّت مینهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است، اگر (در ادّعای ایمان) راستگو هستید!
ج) عقل
یکی دیگر از عوامل معرفت، عقل است که در روایات به آن اشاره شده است.
شیخ حر عاملی در انتهای باب «وجوب طاعة العقل و مخالفة الجهل» از کتاب «وسائل الشیعة» دربارۀ معنای عقل مینویسد:
العقل يطلق في كلام العلماء والحكماء على معان كثيرة، وبالتتبع يعلم أنّه يطلق في الأحاديث على ثلاثة معان:
أحدها: قوة إدراك الخير والشر والتمييز بينهما، ومعرفة أسباب الأمور، ونحو ذلك، وهذا هو مناط التكليف.
وثانيها: حالة وملكة تدعو إلى اختيار الخير والمنافع واجتناب الشر والمضار.
وثالثها: التعقل بمعنى العلم، ولذا يقابل بالجهل لا بالجنون.
وأحاديث هذا الباب وغيره أكثرها محمول على المعنى الثاني والثالث، والله أعلم.[158]
عقل، در سخن اندیشمندان و حکیمان، معانی بسیار دارد و با جستجو در احادیث، سه معنا برایش به دست میآید:
1. نیرویی که بدان خوبیها و بدیها و تفاوتها و زمینههای آن، شناخته میگردد و این، معیار تکلیف شرعی است.
2. ملکهای که به انتخاب خوبیها و پرهیز از بدیها فرامیخواند.
3. تعقل و دانستن؛ و از این رو، در برابر جهل (نادانی) قرار میگیرد، نه در برابر دیوانگی.
بیشترین استعمال «عقل» در احادیث، معنای دوم و سوم هستند. خداوند داناتر است.
علامۀ مجلسی دربارۀ معنای «عقل» مینویسد:
إنّ العقل هو تعقل الأشياء وفهمها في أصل اللغة، واصطلح إطلاقه على أمور: الأوّل: هو قوة إدراك الخير والشر والتمييز بينهما والتمكن من معرفة أسباب الأمور وذوات الأسباب وما يؤدي إليها وما يمنع منها، والعقل بهذا المعنى مناط التكليف والثواب والعقاب.
الثاني: ملكة وحالة في النفس تدعو إلى اختيار الخير والنفع واجتناب الشرور والمضار وبها تقوى النفس على زجر الدواعي الشهوانية والغضبية والوساوس الشيطانية.[159]
«عقل» در اصل لغت به معنای تعقل اشیاء و فهم آنهاست و اطلاق آن بر اموری اصطلاح شده است: اول: اینکه عقل عبارت است از قوۀ ادراک خیر و شر و تمییز بین آن دو و تمکن از شناخت اسباب امور و ذوات اسباب و آنچه منجر میشود به آنها و مانع میگردد از آنها؛ و عقل به این معنا، مناط تکلیف و ثواب و عقاب است.
دوم: «عقل» ملکه و حالتی است در نفس که دعوت میکند به اختیار خیر و نفع و اجتناب شرور و مضار و توسط آن است که نفس بر دوری از انگیزههای شهوانی و غضبی و وسوسههای شیطانی تقویت میشود.
سید ابوالحسن رفیعی قزوینی در بیان حقیقت عقل مینویسد:
اول: در تعریف ماهیت عقل: و تعریف آن این است که: عقل جوهری است مجرّد از مادّه و مدّت و عوارض مادّه و خواهشهای نفسانی و تصورات محدود به عالم طبیعی، یعنی از همۀ اینها دور و برتر است و همت عُلیای او تصورات کلیه و رعایت مصالح عامه راجع به نظام کل است و هرگز به خود علاقه نفسانی ندارد بلکه رضای حق در منافع کلی عقلانیه، ملحوظ و منظور او است.
دوم: هستی و وجود عقل مجرد: از سنخ هستی طبیعیات و محسوس نیست، بلکه این هستی و وجود به نحوی است که دستخوش حوادث و اوضاع روزگار نخواهد بود و از عوارض جسمانیه و مادّیه عاری است و چون هستی او به نحو هستی جسمانیات نیست، پس نمیتوان پرسید که عقل در کجاست، زیرا که مکان و حیّز در سنخ هستی جسم و مادی معتبر است و افق هستی عقل، برتر از افق عالم جسمانی است.
سوم: فعلیت و تحصّل عقل مجرد: کارش ادراک و تعقل است و ادراک عقلی را به قدرت و نیروی وجود خود انجام میدهد و حاجت در ادراک به آلت و قوای خارجه از وجود خویش ندارد (چنانکه نفس در ادراک حسی مثل سمع و بصر حاجت به آلت بصر و آلت سمع دارد) عقل این طور نیست.
چهارم: مراتب عقل مجرد در وجود: چهار است که در هر یکی از این مراتب از برای خود جوهر عقلی، حدّی است در وجود که با مراتب دیگر امتیاز دارد و ما مراتب چهارگانه را بیان میکنیم بدین ترتیب:
مرتبۀ اولی: «عقل هیولانی است» و آن جوهری است که در شئون و کمالات حیوانی به مقام تمام رسیده و همۀ جهات و قوای حیوانی در او بالفعل است ولیکن در کمال انسانی از ادراک عقلی و لوازم آن، قوّه محض است و مستعد برای قبول صُوّر علمیه میباشد که هرگاه تعلیم معلم و استاد فراهم شد بدون درنگ صُوّر علمیه را میپذیرد و مثل صفحۀ سادۀ لوحی است که از همه نقوش عاری است ولیکن مهیّا از برای نقشههای مختلفه میباشد و فرق بین حیوان محض و انسان به همین عقل هیولانی است که در حیوان محض، استعداد و تَهیّئو برای کمال عقلی نیست و انسان هرچند بالفعل عاری از ادراکات عقلی باشد، لیکن مستعد و مهیا از برای حصول آن است و سرّ در این مطلب یعنی فرق بین حیوان و انسان در دارا بودن انسان قوّه کمال عقلی و فاقد بودن حیوان آن را است، از همین جهت است که صورت حیوانیت از ادراک حسی و آثار آن در حیوان قویتر است، به طوری که ماده را پر کرده و به تمام معنی هر چه در حیوان استعداد بوده، مبدّل به فعلیت حیوانیت گردیده است ولیکن صورت حیوانیت و قوای حیوانی در انسان ضعیف است و به طور تمام نتوانسته استعداد و قوه انسان را یکسر منقلب به شئون حیوانیت نماید، لهذا در عین اینکه انسان حیوان بالفعل است ولی هنوز قوّه و استعداد و طلب کمال برتر از حیوانات در او موجود است، درست تعمّق بفرمائید تا به غور مطلب برسید!
مرتبه ثانیه: «عقل بالملکه» از مراتب عقل و نفس در این مرتبه جوهری است اقوی و برتر از جوهر عقل هیولانی، زیرا در این مرتبه رفته رفته مقداری از قوۀ محض کمال عقلی، به فعلیت رسیده است، بدان معنی که نفس قضایای کلیه بدیهیه را به طور عقلی ادراک کرده، مانند ادراک اینکه نقیضان جمع نمیشوند و مرتفع هم نمیشوند و مثل اینکه هر حادث ناچار علّت مُحدثِه دارد و مثل اینکه به عدم علّت، معلول معدوم میشود و هکذا ولیکن قدرت بر ترتیب قیاس و برهان منطقی که مطالب عقلیه فکریه را از مقدمات اولیه استخراج نماید ندارد، خلاصه تفکر که انتقال از معلومات حاضره خود به مجهول علمی نظری بیابد هنوز حاصل نیست و اکثر خلق در کمال عقلی از این مرتبه تجاوز نکردهاند، هرچند خود را از خواص و طبقه ممتازه بدانند و هرچند رسیدن به این حدّ هم از لحاظ تهیه سرمایه برای مرتبه سوم خالی از حُسن نیست.
مرتبه ثالثه: «عقل بالفعل» است و نفس در این مرتبه دارای قدرت و نیروی تفکر و استخراج مطالب نظریه مشکل که در مورد نظر و بحث عقلا است گردیده و میتواند به قدرت نظم و برهان و استدلال منطقی دقیق، مجهولات علمیه را از مبادی بدیهیّۀ واضحه استخراج کند و هر وقت بخواهد با همین قدرت و مراجعه و اِعمال این قوه، حل مشکلات نموده، صور عقلیۀ علمیۀ نظریه را در آینۀ نفس نمایان نماید، مثل اثبات واجب بالذات سبحانه یا حل مشکلات و ایرادات مذهب مادّی و اثبات صفات کمالیه حق و اثبات تجرد نفس ناطقه و بقای آن بعد از خراب بدن و کیفیت تحولات نفس در آن عالم و اثبات عالم مجردات عقلیه و ملائکه مقربین و معرفت نبوت و ولایت و عرفان به کیفیت نزول وحی و اثبات حدوث عالم و نظائر این مسائل مهمّه و صاحب این مرتبه از قوه کمال انسان به فعلیت کامل رسیده است و در حقیقت، عالِم حقیقی به چنین کسی باید اطلاق نمود، لیکن در این مرتبه با اینکه قوه عقلی، فعل محض گردیده، مع هذا غفلت و خطا بر وی جایز است و غبار عالم حسی و خیالی بالمرّه از چهرۀ اندیشه زدوده نشده و تعلق نفس به بدن و اشتغال به علائق مادیه هنوز باقی است.
مرتبۀ رابعه: «عقل مستفاد» است که نفس در این مرتبه یکسر از غباری که گاهی فضای عالم اندیشه را میگرفت و غفلت رخ میداد منزّه است و در جوهریت عقلی و فرو رفتن در ادراک معقولات محضه به قدری شدّت و قوّت گرفته که همیشه مشاهدۀ معقولات خود را مینماید و هیچ قوهای نمیتواند او را جذب به عالم حسی نموده، پرده بر رخ ادراکات عقلیه او اندازد و این نهایت مرتبۀ کمال عقلی و فضیلت انسانیت است.[160]
از آنجا که حواس انسان با توجه به محدودیتهایی که در راستای شناخت اشیاء دارد نمیتواند ابزار کافی برای شناخت باشد لذا انسان نیازمند ابزار دیگری به جهت درک کامل و عمیق اشیاء است که یکی از آنها قوۀ عاقلۀ اوست تا بتواند توسط آن شناخت جزئی و سطحی را به شناخت کلی و عمیق و شناخت محدود به زمان و مکان را به شناخت عمومی و غیر محدود برساند.
«ابوشاکر دیصانی» که مردی مادیگرا بود در مناظرهاش به امام صادق% عرض کرد:
قَدْ عَلِمْتَ أَنَّا لَا نَقْبَلُ إِلَّا مَا أَدْرَكْنَاهُ بِأَبْصَارِنَا أَوْ سَمِعْنَاهُ بِآذَانِنَا أَوْ شَمِمْنَاهُ بِمَنَاخِرِنَا أَوْ ذُقْنَاهُ بِأَفْوَاهِنَا أَوْ لَمَسْنَاهُ بِأَكُفِّنَا أَوْ تُصُوِّرَ فِي الْقُلُوبِ بَيَاناً أَوِ اسْتَنْبَطَهُ الرَّوِيَّاتُ إِيقَاناً. قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: ذَكَرْتَ الْحَوَاسَّ الْخَمْسَ وَهِيَ لَا تَنْفَعُ شَيْئاً بِغَيْرِ دَلِيلٍ كَمَا لَا يُقْطَعُ الظُّلْمَةُ بِغَيْرِ مِصْبَاحٍ.[161]
میدانی که ما فقط آن چیزی را میپذیریم که با چشمان خود ببینیم، یا با گوشهایمان بشنویم، یا با دستهایمان لمس کنیم، یا با بینی خود ببوییم، یا با دهانمان بچشیم، یا در دلهایمان تصوّر روشنی از آن داشته باشیم، یا نقل و گزارشهای مسلّم و یقینی آن را به دست دهد. حضرت فرمود: حواس پنجگانه را ذکر کردی. این حواس بدون راهنما (عقل) هیچ سودی نمیبخشند، همچنان که تاریکی را بدون چراغ روشن نمیتوانیم بپیماییم.
از ویژگیهای شناخت عقلی آن است که عقل انسان میتواند از ظاهر اشیاء به باطن آنها رسیده و حقایق را درک نماید.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓﮪﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ).[162]
یقیناً در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانههایی [بر توحید، ربوبیت و قدرت خدا] برای خردمندان است. آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکنند و پیوسته در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، [و از عمق قلب همراه با زبان میگویند]: پروردگارا! این [جهان باعظمت] را بیهوده نیافریدی، تو از هر عیب و نقصی منزّه و پاکی؛ پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.
از حضرت علی% نقل شده که فرمود:
وَإِنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى لَا يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً، وَالْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَيَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا.[163]
و همانا دنیا نهایت دیدگاه کوردلان است که آن سوی دنیا را نمینگرند، امّا انسان آگاه، نگاهش از دنیا عبور کرده از پس آن سرای جاویدان آخرت را میبیند.
و نیز از جمله ویژگیهای شناخت عقلی این است که عقل انسان قادر به تجزیه و تحلیل معلومات خود بوده و از این راه میتواند معلومات و صورتهای ذهنی جدیدی کشف نماید.
و نیز از ویژگیهای قوۀ عاقله تجرید و انتزاع است به اینکه یک معنا را در یک فرد دیده و در فرد دیگر نیز آن را مشاهده کرده و با تکرار آن در افراد میتواند صورتی کلی انتزاع نماید تا بر افراد نامحدودی منطبق گردد.
عقل یکی از مهمترین ابزارهای شناخت در معرفت دینی است و نقش آن در این باره هم به حوزۀ معرفتهای نظری و عقیدتی دین مربوط است و هم به حوزههای معرفت عملی و اخلاقی، هم معرفتهای اثباتکنندۀ دین را شامل میشود و هم در قلمرو استنباط، تفسیر و تبیین دین کارساز است.
در حوزۀ معرفتهای اثباتکننده میتوان به براهین اثبات وجود خداوند متعال اشاره کرد که بدون استثنا مبتنی بر قواعد عقلی است و نیز اثبات ضرورت دین، نبوت و دلالت معجزه بر راستگویی مدعی پیامبری از نمونههای دیگر معرفتهای دینی است که عقل در آنها نقش تعیینکنندهای دارد.
نقش مهم دیگر عقل در دینشناسی، استنباط احکام دینی است، این کار بر پایۀ اصل حسن و قبح عقلی استوار است که از مسائل علم کلام است.
عقل گرچه مصباح و چراغ دین بوده و در کنار نقل، منبع معرفت بشر از دین و کاشف محتوای اعتقادی و اخلاقی و قوانین فقهی و حقوقی دین است، ولی کسانی که آن را میزان دین و شریعت میپندارند نگاهی افراطی به شأن عقل در قلمرو دین دارند.
عقل را از مرز اعتدال بیرون بردن آثار سوء فراوانی دارد که یکی از ثمرههای تلخ آن تفسیر ناصواب از خاتمیت پیامبر اکرم- است؛ زیرا بر اساس تلقی افراطی از ارزش عقل، هنگامی که بشر رشد کرد دیگر نیازی به وحی نیست.
وانگهی عقل معترف است که محدودیتهای فراوانی دارد و به عرصههایی از دین راه نمییابد که از آن جمله ادراک ذات حق تعالی و کنه صفات اوست.
صاحبان خرد
از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَأَنْتَ الَّذِي اسْتَجَبْتَ لِأَيُّوبَ إِذْ نَادَى: (ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ)[164] فَكَشَفْتَ (ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ)[165] وَآتَيْتَهُ (ﭴ ﭵ ﭶ) رَحْمَةً مِنْ عِنْدِكَ (ﭘ ﭙ ﭚ)[166].[167]
تو کسی هستی که دعای ایوب را به اجابت رساندی آنگاه که ندا کرد «[پروردگارا!] به من آسیب رسیده است و تویی مهربانترین مهربانان» پس [دعای او را اجابت نمودی و] آسیب وارده بر او را برطرف کردی و [مجدداً] کسانش را و نظایرِ آنها را همراه آنها به او بخشیدی تا رحمتی از جانب تو و عبرتی برای خردمندان باشد.
«الباب» جمع «لبّ» به عقل تفسیر شده است و ویژگی آن تنبه دادن به اموری است.
علامه مصطفوی دربارۀ مادۀ «لب» مینویسد:
إنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما ينتقى وخلص من شيء، وهذا المعنى يختلف باختلاف الموضوعات.
فلبّ النخلة قلبها، ولبّ الجوز واللوز ما يختار من جوفهما وخلص من الغشاء، واللبّ من الإنسان ما ينتقى وخلص من وجوده وهو العقل والفهم الخالص من الشوائب ومرتبة من مراتب الروح إذا صفا وخلص وميز بين المصالح والمفاسد والخير والشر، وبها يتميز الإنسان من سائر أنواع الحيوان، واللبّ من الأشياء ما خلص منها.
وأمّا الإقامة في مقام، والملازمة بأمر، والمحبة والتعلق بشيء، والإطاعة لشخص، وتعيين محل النحر وموضع القلادة فكلها مأخوذ من الأصل، ويؤخذ فيه مفهوم الانتقاء والاختيار والخلوص.
فلا بدّ في موارد استعمال المادّة ملاحظة القيدين: الانتقاء والخلوص، أى اختيار موضوع أو محل خالص من الشوائب.
(ﭯ ﭰ ﭱ)[168].
(ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ)[169].
(ﮑ ﮒ ﮓ)[170].
(ﯯ ﯰ ﯱ)[171].
(ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ)[172].
فهذه الأمور ـ الاعتبار والتذكر والاهتداء والاتقاء ـ إنّما تتحصل للذين لهم الانتقاء والخلوص في باطنهم، ولا تتحصل للعقول المشوبة المتحجبة والقلوب غير الخالصة التي في غشاء.
فاللبّ ليس بمعنى مطلق العقل والقلب، وهكذا الألباب فإنّه لا يصح استعماله في مورد مطلق الإقامة في محل.
فاللبّ أخص من العقل، وهكذا الألباب أخص من الإقامة، فيلاحظ فيهما قيد الانتقاء واختيار الخلوص والصفاء.[173]
اصل واحد در این ماده چیزی است که پاک میشود و خالص از هر چیزی است و این معنا به اختلاف موضوعات مختلف میگردد.
پس لبّ درخت خرما قلب آن است و لبّ گردو و بادام چیزی است که از داخل آن دو به دست آمده و از پوست جدا میشود و لبّ از انسان چیزی است که پاک میشود و از وجود او خالص میگردد که همان عقل و فهم خالص از شائبهها و مرتبهای از مراتب روح است هرگاه صفا پیدا کرده و خالص شده و بین مصالح و مفاسد و خیر و شرّ تمییز داده شود و به این مرتبه است که انسان از دیگر انواع حیوان تمییز داده میشود و لبّ از اشیاء چیزی است که از آنها خالص شده است.
و اما اقامت در مقام و ملازمت با امر و محبت و تعلق به شیء و اطاعت با شخص و تعیین محل نحر و موضع گردنبند، تمامی برگرفتۀ از معنای اصل آن بوده و در آن مفهوم پاک کردن و اختیار و خلوص اخذ میشود.
پس باید در موارد استعمال ماده، دو قید پاک کردن و خلوص ملاحظه شود؛ یعنی موضوع یا محل خالص از شائبهها.
(ﭯ ﭰ ﭱ).
(ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ).
(ﮑ ﮒ ﮓ).
(ﯯ ﯰ ﯱ).
(ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ).
این امور ـ یعنی اعتبار و تذکر و اهتداء و اتقاء ـ همانا حاصل میشود برای کسانی که دارای پاکی و خلوص در باطن باشند و برای عقول مخلوط و محجوب و قلوب غیر خالص که در پردهاند حاصل نمیشود.
پس «لبّ» به معنای مطلق عقل و قلب نیست و همچنین «الباب»، لذا صحیح نیست استعمال آن در مورد مطلق اقامۀ در محل.
پس «لبّ» اخص از عقل است و همچنین «الباب» اخص از اقامه است، لذا در این دو قید پاکی و اختیار خلوص و صفا ملاحظه نمیشود.
امام کاظم% در سفارش خود به هشام بن حکم فرمود:
يَا هِشَامُ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ فِي كِتَابِهِ: (ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ)[174] يَعْنِي: عَقْلٌ، وَقَالَ: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ)[175]، قَالَ: الْفَهْمَ وَالْعَقْلَ...
يَا هِشَامُ، مَا بَعَثَ اللَّهُ أَنْبِيَاءَهُ وَرُسُلَهُ إِلَى عِبَادِهِ إِلَّا لِيَعْقِلُوا عَنِ اللَّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجَابَةً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً، وَأَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً، وَأَكْمَلُهُمْ عَقْلاً أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ...
يَا هِشَامُ، كَيْفَ يَزْكُو عِنْدَ اللَّهِ عَمَلُكَ، وَأَنْتَ قَدْ شَغَلْتَ قَلْبَكَ عَنْ أَمْرِ رَبِّكَ وَأَطَعْتَ هَوَاكَ عَلَى غَلَبَةِ عَقْلِكَ؟!...
يَا هِشَامُ، نَصْبُ الْحَقِّ لِطَاعَةِ اللَّهِ، وَلَا نَجَاةَ إِلَّا بِالطَّاعَةِ، وَالطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ، وَالْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، وَالتَّعَلُّمُ بِالْعَقْلِ يُعْتَقَدُ، وَلَا عِلْمَ إِلَّا مِنْ عَالِمٍ رَبَّانِيٍّ، وَمَعْرِفَةُ الْعِلْمِ بِالْعَقْلِ...
إِنَّهُ لَمْ يَخَفِ اللَّهَ مَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ، وَمَنْ لَمْ يَعْقِلْ عَنِ اللَّهِ لَمْ يَعْقِدْ قَلْبَهُ عَلَى مَعْرِفَةٍ ثَابِتَةٍ يُبْصِرُهَا وَيَجِدُ حَقِيقَتَهَا فِي قَلْبِهِ، وَلَا يَكُونُ أَحَدٌ كَذَلِكَ إِلَّا مَنْ كَانَ قَوْلُهُ لِفِعْلِهِ مُصَدِّقاً، وَسِرُّهُ لِعَلَانِيَتِهِ مُوَافِقاً؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ اسْمُهُ لَمْ يَدُلَّ عَلَى الْبَاطِنِ الْخَفِيِّ مِنَ الْعَقْلِ إِلَّا بِظَاهِرٍ مِنْهُ، وَنَاطِقٍ عَنْهُ.[176]
ای هشام! خداوند متعال در کتابش فرموده است: «بیتردید در سرگذشت پیشینیان مایه پند و عبرتی است برای کسی که قلب دارد»؛ یعنی [برای کسی که] خرد [دارد].
و فرموده است: «و به راستی، لقمان را حکمت دادیم»، [یعنی] فهم و خرد [دادیم]...
ای هشام! خداوند، پیامبران و رسولانش را مبعوث نکرد، مگر بدان جهت که از خداوند خِرد دریافت کنند [و از بصیرت الهی برخوردار گردند]. بهترین کسانی که دعوت پیامبران را پاسخ گفتند، آنانی هستند که از شناختِ نیکو برخوردارند؛ و کسانی داناتر به دستورات و شئون الهیاند که از خردی نیکوتر بهرهمندند؛ و آنانی که از خردی کاملتر برخوردار باشند، به جایگاهی برجستهتر در دنیا و آخرت دست خواهند یافت...
ای هشام! چگونه کارهایت در نزد خداوند، پاکیزه باشد و رشد کند، با آنکه دلت از امر الهی، دوری جُسته و با پیروی از هوسها او را بر خردت پیروز کردهای...
ای هشام! [پرچم] حق برای پیروی از خداوند، برافراشته شده است و رستگاری، تنها درگرو پیروی است و پیروی، جز با دانش، حاصل نمیگردد. دانش با آموختن، به دست میآید و آموختن، به خرد، گره میخورد. دانش را باید از عالم ربانی آموخت و شناخت دانش، با خرد است...
کسی که از خداوند خرد دریافت نکند [و از بصیرت الهی برخوردار نباشد]، از او نخواهد ترسید؛ و آنکه از خداوند، شناختی به دست نیاورَد، دلش درگرو شناختی استوار که حقیقتِ آن را بیابد، نخواهد شد و از چنین شناختی بهرهمند نخواهد گشت، مگر آنکه سخنش کارش را تصدیق کند [یعنی خود، خوبیها را انجام دهد و بدان امر کند و از زشتیها دوری گزیند و از آن نهی نماید] و درونش با آشکارش موافق باشد؛ چراکه خداوندِ مبارکنام، ظاهر را نشانه باطن پنهان و سخنگوی آن قرار داد.
تأثیر حوادث روزگار در متذکر شدن اهل خرد
و نیز از مضمون کلام اخیر امام حسین% استفاده میشود حوادث روزگار در متذکر شدن صاحبان خرد و پند گرفتن از آنها مؤثر است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟﯙﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ).[177]
چه بسیار اقوامی را که پیش از آنها هلاک کردیم، اقوامی که از آنان قویتر بودند و شهرها (و کشورها) را گشودند؛ آیا راه فراری (از عذاب الهی) وجود دارد! در این تذکری است برای آن کس که عقل دارد، یا گوش دل فرا دهد در حالی که حاضر باشد!
قابلیت دادن خدا به عقول اولیا در راستای مرکزیت پیدا کردن دستورات او
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خطاب به خدای سبحان دربارۀ اولیای الهی عرضه میدارد:
وَجَعَلْتَ عُقُولَهُمْ مَنَاصِبَ أَوَامِرِكَ وَنَوَاهِيكَ.[178]
و در افکار آنها (اولیا) اوامر و نواهیات را قرار دادی.
از تعبیر به «جعل» و نسبت آن به خدا در این جمله استفاده میشود خداوند متعال عقول اولیای خود را طوری قرار میدهد که محل درک اوامر و نواهی او باشد.
امام باقر% میفرماید:
لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ، ثُمَّ قَالَ: وَعِزَّتِي وَجَلَالِي مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْكَ وَلَا أَكْمَلْتُكَ إِلَّا فِيمَنْ أُحِبُّ، أَمَا إِنِّي إِيَّاكَ آمُرُ، وَإِيَّاكَ أَنْهَى، وَإِيَّاكَ أُعَاقِبُ، وَإِيَّاكَ أُثِيبُ.[179]
چون خدا عقل را آفرید، او را به سخن درآورد و سنجید، گفتش پیش آی، پیش آمد و گفتش پس رو، پس رفت، خدا فرمود: به عزت و جلال خودم سوگند، خلقی نیافریدم که از تو پیشم محبوبتر باشد و کامل نمیکنم تو را، مگر در حق کسی که دوستش دارم، همانا روی امر و نهی من با تو است و کیفر و پاداشم به حساب تو است.
فرق بین عقل و قلب
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خطاب به خدای سبحان دربارۀ اولیای الهی عرضه میدارد:
جَعَلْتَ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ مَسْكَناً لِمَشِيَّتِكَ، وَمَكْمَناً لِإِرَادَتِكَ، وَجَعَلْتَ عُقُولَهُمْ مَنَاصِبَ أَوَامِرِكَ وَنَوَاهِيكَ.[180]
دلهای اولیایت را محل مشیت و جایگاه اراده خود مقرر فرمودی و در افکارشان اوامر و نواهیات را قرار دادی.
از مضمون این دو جمله که در یکی کلمۀ «قلب» به کار رفته و در دیگری کلمۀ «عقل» به دست میآید، بین آن دو فرق است.
مقصود از قلب در اینجا همان روح بوده که مرکز معرفت شهودی است؛ و این قلب است که مبدأ اساسی برای تمام ادراکات انسان به حساب میآید.
ابوالعلاء عفیفی مینویسد:
وكما فرّق الصوفيّة بين القلب والعقل من حيث هما أداتان للإدراك ميّزوا كذلك بين نوعي الإدراك الحاصلين منهما، واختصّوا كلاً منهما باسم، فسمّوا إدراك العقل «علماً» وإدراك القلب «معرفة» و«ذوقاً»، وسمّوا صاحب النوع الأوّل «عالماً» وصاحب النوع الثاني «عارفاً».
والفرق الجوهري بين المعرفة والعلم أنّ المعرفة إدراك مباشر للشيء المعروف، والعلم إدراك حقيقة من الحقائق عن الموضوع المعلوم، والمعرفة «حال» من أحوال النفس، يتحد فيها الذات المدركة والموضوع المدرَك، والعلم حال من أحوال العقل يدرك فيها العقل نسبة بين مدركين، سلباً أو إيجاباً، أو يدرك مجموعة متّصلة من هذه النسب.[181]
همانگونه که صوفیه بین قلب و عقل فرق گذاشتهاند از حیث اینکه آن دو ابزاری برای ادراکاند، همچنین بین دو نوع ادراک حاصل از آن دو نیز تمییز گذاشته و برای هر کدام نامی قرار داده و ادراک عقل را «علم» نامیده و ادراک قلب را «معرفت» و «ذوق» نامیدهاند، همانگونه که به صاحب نوع اول «عالم» و به صاحب نوع دوم «عارف» میگویند.
و فرق جوهری بین «معرفت» و «علم» اینکه: «معرفت» عبارت است از ادراک مباشر با شیء معروف و «علم» عبارت است از ادراک حقیقتی از حقایق از موضوع معلوم؛ و «معرفت» حالی است از احوال نفس که در آن ذات درک کننده و موضوع درک شده، متحد میشود؛ ولی «علم» حالی است از احوال عقل که درک میشود در آن عقل به عنوان نسبت بین دو مدرک در سلب و ایجاب، یا درک میشود مجموعهای متصل از این نسبتها.
عقول خداخواه
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خطاب به خدای سبحان دربارۀ اولیای الهی عرضه میدارد:
وَجَعَلْتَ عُقُولَهُمْ مَنَاصِبَ أَوَامِرِكَ وَنَوَاهِيكَ، فَأَنْتَ إِذَا شِئْتَ مَا تَشَاءُ حَرَّكْتَ مِنْ أَسْرَارِهِمْ كَوَامِنَ مَا أَبْطَنْتَ فِيهِمْ، وَأَبْدَأْتَ مِنْ إِرَادَتِكَ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ مَا أَفْهَمْتَهُمْ بِهِ عَنْكَ فِي عُقُودِهِمْ، بِعُقُولٍ تَدْعُوكَ...[182]
و در افکار آنها (اولیا) اوامر و نواهیات را قرار دادی و تو هنگامی که مشیت خود را خواستی، حرکت میدهی از اسرار آنان، آنچه را که در باطنشان مخفی کردهای و آشکار میسازی از خواسته خود بر زبان آنان، آنچه را که فهماندی آنان را به آن چیز از جانب خود در پیمانهایشان؛ با عقلهایی که تو را خواندهاند...
از این صفت و موصوف «عُقُولٍ تَدْعُوكَ» استفاده میشود عقولی هستند که خداخواه بوده و او را خوانده و به سوی خدا دعوت میکنند و آن عقول اولیای الهی است؛ زیرا خداوند متعال آنان را در عوالمی امتحان نموده و با پیروز شدن در امتحان الهی، در وجودشان استعداد کشف حقایق از اسبابی مانند عقل قرار داده تا الگوی جامعه برای رسیدن به کمال باشند و این از ضروریات خلقت انسان است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ).[183]
بگو: این راه من است من و پیروانم و با بصیرت کامل، همه مردم را به سوی خدا دعوت میکنیم!
در زیارت آل یاسین می خوانیم:
السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ وَرَبَّانِيَّ آيَاتِهِ.[184]
سلام بر تو ای دعوتکننده به سوی خدا و آگاه به آیاتش.
حقایق نوریهای که به کمک عقل در راستای رسیدن به ارادۀ الهی میآیند
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خطاب به خدای سبحان دربارۀ اولیای الهی عرضه میدارد:
وَجَعَلْتَ عُقُولَهُمْ مَنَاصِبَ أَوَامِرِكَ وَنَوَاهِيكَ، فَأَنْتَ إِذَا شِئْتَ مَا تَشَاءُ حَرَّكْتَ مِنْ أَسْرَارِهِمْ كَوَامِنَ مَا أَبْطَنْتَ فِيهِمْ، وَأَبْدَأْتَ مِنْ إِرَادَتِكَ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ مَا أَفْهَمْتَهُمْ بِهِ عَنْكَ فِي عُقُودِهِمْ، بِعُقُولٍ تَدْعُوكَ وَتَدْعُو إِلَيْكَ بِحَقَائِقِ مَا مَنَحْتَهُمْ بِهِ.[185]
و در افکار آنها (اولیا) اوامر و نواهیات را قرار دادی و تو هنگامی که مشیت خود را خواستی، حرکت میدهی از اسرار آنان، آنچه را که در باطنشان مخفی کردهای و آشکار میسازی از خواسته خود بر زبان آنان، آنچه را که فهماندی آنان را به آن چیز از جانب خود در پیمانهایشان؛ با عقلهایی که تو را خواندهاند و با حقیقتهایی که تو به آنان بخشیدهای، به سوی تو دعوت میکنند.
از مضمون این جمله به دست میآید در راستای رسیدن اولیای الهی به اراده و مراد او حقایق نوریهای به کمک عقل آنان میآیند.
امام علی% دربارۀ تربیت ویژۀ نبی گرامی اسلام- از دوران کودکی میفرماید:
وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ- مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ، يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَمَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَنَهَارَهُ.[186]
از همان لحظهای که پیامبر- را از شیر گرفتند، خداوند بزرگترین فرشته (جبرئیل) خود را مأمور تربیت پیامبر- کرد تا شب و روز، او را به راههای بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند.
از ابوبصیر نقل شده که گفت:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ% عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ)[187]، قَالَ: خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَمِيكَائِيلَ، كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ- يُخْبِرُهُ وَيُسَدِّدُهُ وَهُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ.[188]
از امام صادق% دربارۀ قول خدای تعالی: «و همانگونه بر تو نیز روحی را به فرمان خود وحی کردیم؛ تو پیش از این نمیدانستی کتاب و ایمان چیست» پرسیدم. فرمود: آن مخلوقی است از مخلوقات خدای عزوجل، بزرگتر از جبرئیل و میکائیل که همراه پیامبر- است، به او خبر میدهد و رهبریاش میکند و همراه امامان پس از وی نیز هست.
عدم امکان شبیهسازی خدا با عقل
از امام حسین% نقل شده که در دعای تسبیح دربارۀ خدای سبحان میفرماید:
سُبْحَانَ مَنْ عَلَا فَوْقَ الْبَرِيَّاتِ بِالْإِلَهِيَّةِ، فَلَا عَيْنَ تُدْرِكُهُ، وَلَا عَقْلَ يُمَثِّلُهُ.[189]
منزّه است کسی که با خداییاش، بر مردمان، برتری یافته است؛ نه چشمی او را درمییابد و نه خِردی او را شبیهسازی میکند.
از نکرۀ در سیاق نفی «عقل» که مفید عموم است استفاده میشود هیچ عقلی نمیتواند شبیهسازی از حقیقت ذات خداوند سبحان را به انسانها ارائه دهد؛ زیرا عقل انسان محدود بوده و وجود خداوند سبحان نامحدود است و احاطۀ محدود به نامحدود ممکن نیست، گرچه عموم افراد ملزم به شناخت خدا از راه عقلاند و همین درجۀ از شناخت برای عموم کافی است.
امام علی% میفرماید:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ، وَلَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ، وَلَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ، الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَلَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ.[190]
سپاس خداوندی را که سخنوران از ستودن او عاجزند و حسابگران از شمارش نعمتهای او ناتوان و تلاشگران از ادای حق او درماندهاند. خدایی که افکار ژرفاندیش، ذات او را درک نمیکنند و دست غوّاصان دریای علوم به او نخواهد رسید.
و نیز میفرماید:
لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ، وَلَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ.[191]
عقلها را بر حقیقت ذات خود آگاه نساخته، امّا از معرفت و شناسایی خود بازنداشته است.
و نیز میفرماید:
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي انْحَسَرَتِ الْأَوْصَافُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ، وَرَدَعَتْ عَظَمَتُهُ الْعُقُولَ، فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغاً إِلَى بُلُوغِ غَايَةِ مَلَكُوتِهِ، هُوَ اللَّهُ الْحَقُّ الْمُبِينُ، أَحَقُّ وَأَبْيَنُ مِمَّا تَرَى الْعُيُونُ، لَمْ تَبْلُغْهُ الْعُقُولُ بِتَحْدِيدٍ فَيَكُونَ مُشَبَّهاً، وَلَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ بِتَقْدِيرٍ فَيَكُونَ مُمَثَّلاً.[192]
ستایش خداوندی را سزاست که تمامی صفتها از بیان حقیقت، ذاتش درمانده و بزرگی او عقلها را طرد کرده است، چنانکه راهی برای رسیدن به نهایت ملکوتش نیابد. او خدای حق و آشکار، سزاوارتر و آشکارتر از آن است که دیدهها مینگرند. عقلها نمیتوانند برای او حدّی تعیین کنند تا همانندی داشته باشد و اندیشهها و اوهام نمیتوانند برای او اندازهای مشخص کنند تا در شکل و صورتی پنداشته شود.
گاهی که شدت و گرفتاری بر انسان عاقل وارد میشود
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
إِذَا وَرَدَتْ عَلَى الْعَاقِلِ لَمَّةٌ قَمَعَ الْحُزْنَ بِالْحَزْمِ، وَقَرَعَ الْعَقْلَ لِلِاحْتِيالِ.[193]
چون پیشامد سختی بر عاقل در رسد، غم را با دوراندیشی میراند و درگاه عقل را برای چارهجویی میکوبد.
«لمّة» به معنای شدت و «ملمّة» به معنای گرفتاری شدیدی است که نازل میشود و از مضمون این حدیث استفاده میشود گاهی حتی بر افراد عاقل نیز گرفتاری شدید نازل میگردد، ولی آنان با عقل خود چارهجویی کرده و از آن نجات مییابند.
رسول خدا- فرمود:
وَصِفَةُ الْعَاقِلِ أَنْ يَحْلُمَ عَمَّنْ جَهِلَ عَلَيْهِ، وَيَتَجَاوَزَ عَمَّنْ ظَلَمَهُ، وَيَتَوَاضَعَ لِمَنْ هُوَ دُونَهُ، وَيُسَابِقَ مَنْ فَوْقَهُ فِي طَلَبِ الْبِرِّ، وَإِذَا أَرَادَ أَنْ يَتَكَلَّمَ تَدَبَّرَ؛ فَإِنْ كَانَ خَيْراً تَكَلَّمَ فَغَنِمَ، وَإِنْ كَانَ شَرّاً سَكَتَ فَسَلِمَ، وَإِذَا عَرَضَتْ لَهُ فِتْنَةٌ اسْتَعْصَمَ بِاللَّهِ وَأَمْسَكَ يَدَهُ وَلِسَانَهُ، وَإِذَا رَأَى فَضِيلَةً انْتَهَزَ بِهَا، لَا يُفَارِقُهُ الْحَيَاءُ، وَلَا يَبْدُو مِنْهُ الْحِرْصُ، فَتِلْكَ عَشْرُ خِصَالٍ يُعْرَفُ بِهَا الْعَاقِلُ.[194]
ویژگی خردمند این است که در برابر رفتار جاهلانه نادان نسبت به خود بردباری نشان میدهد، از کسی که به او ستم کرده است درمیگذرد، در برابر فرودست خود فروتن است، از فرادست خود در طلب نیکی پیشی میگیرد، چون بخواهد سخن بگوید میاندیشد، اگر آنچه میخواهد بگوید خوب بود میگوید و بهرهمند میشود و اگر بد بود خاموشی میگزیند و سالم میماند، هرگاه با فتنهای روبهرو شود به خدا پناه میبرد و دست و زبان خود را نگه میدارد، هرگاه فضیلتی بیند آن را غنیمت میشمارد، شرم و حیا از او جدا نمیشود و آزمندی از او سر نمیزند؛ اینها ده خصلتاند که خردمند به آنها شناخته میشود.
نحوۀ برخورد افراد عاقل با گرفتاریها
و نیز از حدیث اخیر امام حسین% استفاده میشود افراد عاقل با دوراندیشی تمام و چارهجویی از عقل به مقابلۀ با مشکلات میروند.
امام علی% میفرماید:
الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَالْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلْمِكَ، وَقَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ.[195]
بردباری پردهای است پوشاننده و عقل شمشیری است برّان، پس کمبودهای اخلاقی خود را با بردباری بپوشان و هوای نفس خود را با شمشیر عقل بکش.
دوراندیش بودن افراد عاقل
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، «حزم» به معنای دوراندیشی است و از تفریع جملۀ اول جواب بر جملۀ شرط در حدیث اخیر، استفاده میشود افراد عاقل دوراندیشاند.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
أَعْقَلُ النَّاسِ أَنْظَرُهُمْ فِي الْعَوَاقِبِ.[196]
خردمندترین مردم، عاقبتاندیشترین آنهاست.
و نیز فرمود:
لِلْحَازِمِ مِنْ عَقْلِهِ عَنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ زَاجِرٌ.[197]
خرد دوراندیش او را از هرگونه پستی بازمیدارد.
استفادۀ افراد عاقل از عقل خود در راستای دور کردن حزن از خود
و نیز از مضمون این جملۀ شرطیه در حدیث اخیر امام حسین%، استفاده میشود افراد عاقل در راستای دور نمودن حزن از دل خود از عقل کمک میگیرند.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
الْعَقْلُ مُصْلِحُ كُلِّ أَمْرٍ.[198]
خرد چارهساز هر کاری است.
استفادۀ افراد عاقل از عقل خود در راستای نجات از گرفتاری
و نیز از مضمون حدیث اخیر امام حسین%، استفاده میشود عقل میتواند انسان را از گرفتاریها نجات دهد در صورتی که انسان آن را به کار گیرد.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
ثَمَرَةُ الْعَقْلِ الِاسْتِقَامَةُ.[199]
نتیجۀ خرد، استواری [در دین] است.
و نیز فرمود:
مَا اسْتَوْدَعَ اللَّهُ امْرَأً عَقْلاً إِلَّا [لِيَسْتَنْقِذَهُ] اسْتَنْقَذَهُ بِهِ يَوْماً مَا.[200]
خداوند به هیچ انسانی خِرَدی به ودیعه نسپرد، مگر اینکه روزی او را به واسطه آن نجات داد!
درجات عقل
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
ذَرَأَ اللَّهُ الْعِلْمَ لِقَاحَ الْمَعْرِفَةِ، وَطُولَ التَّجَارِبِ زِيَادَةً فِي الْعَقْلِ.[201]
خداوند علم را به جهت بارور شدن معرفت گسترش داده و تجربه طولانی را باعث قوت قلب قرار داده است.
از تعبیر «زِيَادَةً فِي الْعَقْلِ» به دست میآید عقل درجاتی داشته و عواملی در شدت و ضعف آن در انسانها مؤثر است.
امام علی% فرمود:
إِنَّ الْغُلَامَ إِنَّمَا يَثَّغِرُ فِي سَبْعِ سِنِينَ، وَيَحْتَلِمُ فِي أَرْبَعَ عَشْرَةَ سَنَةً، وَيُسْتَكْمَلُ طُولُهُ فِي أَرْبَعٍ وَعِشْرِينَ، وَيُسْتَكْمَلُ عَقْلُهُ فِي ثَمَانٍ وَعِشْرِينَ سَنَةً، فَمَا كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ فَإِنَّمَا هُوَ بِالتَّجَارِبِ.[202]
بچهها دندانهای شیری شان در هفت سالگی میافتد؛ در چهارده سالگی بالغ میشوند؛ قدشان در بیست و چهار سالگی به بیشترین حدّ خود میرسد و خِردشان در بیست و هشت سالگی به کمال میرسد. پس از آن، هر چه باشد، بر اثر تجربه است.
امام صادق% فرمود:
يَزِيدُ عَقْلُ الرَّجُلِ بَعْدَ الْأَرْبَعِينَ إِلَى خَمْسِينَ وَسِتِّينَ، ثُمَّ يَنْقُصُ عَقْلُهُ بَعْدَ ذَلِكَ.[203]
خِرد آدمی پس از چهلسالگی تا پنجاه یا شصتسالگی افزایش مییابد و پس از آن، رو به کاستی مینهد.
عقل تجربی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَطُولَ التَّجَارِبِ زِيَادَةً فِي الْعَقْلِ» به دست میآید نوعی از عقل تجربی است.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
الْعَقْلُ عَقْلَانِ: عَقْلُ الطَّبْعِ وَعَقْلُ التَّجْرِبَةِ، وَكِلَاهُمَا يُؤَدِّي إِلَى الْمَنْفَعَةِ.[204]
عقل، دو گونه است: طبیعی و تجربی و هر دو، سودآورند.
لزوم مجالست نمودن با عقلا
امام حسین% میفرماید:
مِنْ دَلَائِلِ عَلَامَاتِ الْقَبُولِ الْجُلُوسُ إِلَى أَهْلِ الْعُقُولِ، وَمِنْ عَلَامَاتِ أَسْبَابِ الْجَهْلِ الْمُمَارَاةُ لِغَيْرِ أَهْلِ الْكُفْرِ، وَمِنْ دَلَائِلِ الْعَالِمِ انْتِقَادُهُ لِحَدِيثِهِ وَعِلْمُهُ بِحَقَائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ.[205]
از دلایل نشانههای قبول، همنشینی با خردمندان است و از نشانههای موجبات نادانی، مجادله با مسلمانان و از نشانههای دانا این است که حدیث خود را نقادی میکند و به حقائق فنون نظر دانا است.
از مضمون این حدیث استفاده میشود برخی از افراد، اهل تعقل و اندیشه و فکر بوده و باید با آنان نشست و برخاست داشته تا از عقولشان بهرهمند شویم.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
قَالَتِ الْحَوَارِيُّونَ لِعِيسَى: يَا رُوحَ اللَّهِ، مَنْ نُجَالِسُ؟ قَالَ: مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ، وَيَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ، وَيُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ.[206]
حواریون به عیسی% گفتند: یا روح الله! با که مجالست کنیم؟ فرمود: با کسی که دیدنش شما را به یاد خدا آرد و گفتارش به علم شما بیفزاید و کردارش شما را به آخرت تشویق کند.
خرد، عامل علم و درک
ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که دربارۀ خدای سبحان فرمود:
لَا تَتَدَاوَلُهُ الْأُمُورُ، وَلَا تَجْرِي عَلَيْهِ الْأَحْوَالُ، وَلَا تَنْزِلُ عَلَيْهِ الْأَحْدَاثُ، وَلَا يَقْدِرُ الْوَاصِفُونَ كُنْهَ عَظَمَتِهِ، وَلَا يَخْطُرُ عَلَى الْقُلُوبِ مَبْلَغُ جَبَرُوتِهِ؛ لِأَنَّهُ لَيْسَ لَهُ فِي الْأَشْيَاءِ عَدِيلٌ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْعُلَمَاءُ بِأَلْبَابِهَا، وَلَا أَهْلُ التَّفْكِيرِ بِتَفْكِيرِهِمْ إِلَّا بِالتَّحْقِيقِ إِيقَاناً بِالْغَيْبِ؛ لِأَنَّهُ لَا يُوصَفُ بِشَيْءٍ مِنْ صِفَاتِ الْمَخْلُوقِينَ، وَهُوَ الْوَاحِدُ الصَّمَدُ، مَا تُصُوِّرَ فِي الْأَوْهَامِ فَهُوَ خِلَافُهُ.[207]
کارها، او را دست به دست نمیکنند و دچار دگرگونی نمیشود و پیشامدها، بر او فرود، نمیآیند و توصیفگران، به ژرفای عظمت او نمیرسند و اندازه شکوه او، بر دلها ره نمییابد؛ زیرا چیزی همسنگ او نیست و عالمان، با خِردهایشان و اندیشمندان، با اندیشهشان به او نمیرسند، جز با تحقیق و باور داشتن غیب؛ زیرا به هیچ یک از صفات آفریدگان، متّصف نمیشود. اوست یگانه بیخلل و هر چه در اندیشهها بیاید، جز اوست.
«الباب» جمع «لبّ» به معنای عقل و خرد است و از جملۀ «وَلَا تُدْرِكُهُ الْعُلَمَاءُ بِأَلْبَابِهَا» ضمناً استفاده میشود عقل و خرد از ابزار تحصیل علم و درک است؛ گرچه علما و دانشمندان با آن نمیتوانند به کنه ذات و عظمت الهی پی ببرند، ولی عقل از ابزار شناخت است.
امام علی% میفرماید:
كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ.[208]
تو را از خردت همین بس که راه و بیراهه را بر تو روشن سازد.
امام صادق% میفرماید:
دِعَامَةُ الْإِنْسَانِ الْعَقْلُ، وَالْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَالْفَهْمُ وَالْحِفْظُ وَالْعِلْمُ، وَبِالْعَقْلِ يَكْمُلُ، وَهُوَ دَلِيلُهُ وَمُبْصِرُهُ وَمِفْتَاحُ أَمْرِهِ، فَإِذَا كَانَ تَأْيِيدُ عَقْلِهِ مِنَ النُّورِ كَانَ عَالِماً حَافِظاً ذَاكِراً فَطِناً فَهِماً، فَعَلِمَ بِذَلِكَ كَيْفَ وَلِمَ وَحَيْثُ، وَعَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَمَنْ غَشَّهُ، فَإِذَا عَرَفَ ذَلِكَ عَرَفَ مَجْرَاهُ وَمَوْصُولَهُ وَمَفْصُولَهُ، وَأَخْلَصَ الْوَحْدَانِيَّةَ لِلَّهِ وَالْإِقْرَارَ بِالطَّاعَةِ، فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ كَانَ مُسْتَدْرِكاً لِمَا فَاتَ، وَوَارِداً عَلَى مَا هُوَ آتٍ، يَعْرِفُ مَا هُوَ فِيهِ وَلِأَيِّ شَيْءٍ هُوَ هَاهُنَا، وَمِنْ أَيْنَ يَأْتِيهِ، وَإِلَى مَا هُوَ صَائِرٌ، وَذَلِكَ كُلُّهُ مِنْ تَأْيِيدِ الْعَقْلِ.[209]
خرد، پشتیبان آدمی است و از خرد، زیرکی، فهم، حفظ و دانش، سرچشمه میگیرد. با خرد، آدمی به کمال میرسد و خرد، راهنمای انسان، بینا کننده و گشاینده کارهای اوست. اگر خرد با روشنی تقویت شود، آدمی، دانشمند، حافظ، اهل ذکر، زیرک و فهیم خواهد بود و پاسخِ چگونه، چرا و کجا را خواهد دانست و خیرخواهان را از دغلکاران، بازخواهد شناخت. اگر اینها را دانست، مسیر حرکت را میشناسد و میداند که با چه کسانی ارتباط برقرار کند و با چه کسانی قطع رابطه نماید و به توحیدِ خالص میرسد و به طاعت [از خداوند] اقرار میکند. اگر چنین شد، ازدسترفتهها را جبران میکند، در آینده به کارهای شایسته رو میآورد، موقعیت خویش را درک مینماید و میداند که چرا در دنیا زندگی میکند و از کجا آمده است و به کجا خواهد رفت و این همه، در پرتو خرد است.
علامه طباطبایی مینویسد:
هل يجوز التعويل على غير الإدراكات الحسية من المعاني العقلية؟ هذه المسألة من معارك الآراء بين المتأخرين من الغربيين، وإن كان المعظم من القدماء وحكماء الإسلام على جواز التعويل على الحس والعقل معاً، بل ذكروا أنّ البرهان العلمي لا يشمل المحسوس من حيث إنّه محسوس، لكن الغربيين مع ذلك اختلفوا في ذلك، والمعظم منهم وخاصّة من علماء الطبيعة على عدم الاعتماد على غير الحس، وقد احتجوا على ذلك بأنّ العقليات المحضة يكثر وقوع الخطأ والغلط فيها مع عدم وجود ما يميز به الصواب من الخطأ وهو الحس والتجربة المماسان للجزئيات بخلاف الإدراكات الحسية فإنّا إذا أدركنا شيئاً بواحد من الحواس أتبعنا ذلك بالتجربة بتكرار الأمثال، ولا نزال نكرر حتّى نستثبت الخاصّة المطلوبة في الخارج ثمّ لا يقع فيه شك بعد ذلك، والحجة باطلة مدخولة.
أوّلاً: بأنّ جميع المقدّمات المأخوذة فيها عقلية غير حسية فهي حجة على بطلان الاعتماد على المقدّمات العقلية بمقدّمات عقلية فيلزم من صحة الحجة فسادها.
وثانياً: بأنّ الغلط في الحواس لا يقصر عدداً من الخطأ والغلط في العقليات، كما يرشد إليه الأبحاث التي أوردوها في المبصرات وسائر المحسوسات، فلو كان مجرد وقوع الخطأ في باب موجباً لسدّه وسقوط الاعتماد عليه لكان سدّ باب الحس أوجب وألزم.
وثالثاً: أنّ التميز بين الخطأ والصواب مما لا بدّ منه في جميع المدركات غير أنّ التجربة وهو تكرر الحس ليست آلة لذلك التميز، بل القضية التجربية تصير إحدى المقدّمات من قياس يحتج به على المطلوب، فإنّا إذا أدركنا بالحس خاصّة من الخواص ثمّ أتبعناه بالتجربة بتكرار الأمثال تحصل لنا في الحقيقة قياس على هذا الشكل: إنّ هذه الخاصّة دائمي الوجود أو أكثري الوجود لهذا الموضوع، ولو كانت خاصّة لغير هذا الموضوع لم يكن بدائمي أو أكثري، لكنه دائمي أو أكثري، وهذا القياس كما ترى يشتمل على مقدّمات عقلية غير حسية ولا تجريبية.
ورابعاً: هب أنّ جميع العلوم الحسية مؤيدة بالتجربة في باب العمل لكن من الواضح أنّ نفس التجربة ليس ثبوتها بتجربة أخرى وهكذا إلى غير النهاية، بل العلم بصحته من طريق غير طريق الحس، فالاعتماد على الحس والتجربة اعتماد على العلم العقلي اضطراراً.
وخامسا: أنّ الحس لا ينال غير الجزئي المتغير والعلوم لا تستنتج ولا تستعمل غير القضايا الكلية وهي غير محسوسة ولا مجربة، فإنّ التشريح مثلاً إنّما ينال من الإنسان مثلاً أفراداً معدودين قليلين أو كثيرين، يعطي للحس فيها مشاهدة أنّ لهذا الإنسان قلباً وكبداً مثلاً، ويحصل من تكرارها عدد من المشاهدة يقل أو يكثر وذلك غير الحكم الكلي في قولنا: كل إنسان فله قلب أو كبد، فلو اقتصرنا في الاعتماد والتعويل على ما يستفاد من الحس والتجربة فحسب من غير ركون على العقليات من رأس لم يتمّ لنا إدراك كلي ولا فكر نظري ولا بحث علمي، فكما يمكن التعويل أو يلزم على الحس في مورد يخص به كذلك التعويل فيما يخص بالقوة العقلية، ومرادنا بالعقل هو المبدأ لهذه التصديقات الكلية والمدرك لهذه الأحكام العامة، ولا ريب أنّ الإنسان معه شيء شأنه هذا الشأن، وكيف يتصور أن يوجد ويحصل بالصنع والتكوين شيء شأنه الخطأ في فعله رأسا؟ أو يمكن أن يخطئ في فعله الذي خصه به التكوين؟
والتكوين إنّما يخص موجوداً من الموجودات بفعل من الأفعال بعد تثبت الرابطة الخارجية بينهما، وكيف يثبت رابطة بين موجود وما ليس بموجود أيّ خطأ وغلط؟
وأمّا وقوع الخطأ في العلوم أو الحواس فلبيان حقيقة الأمر فيه محل آخر ينبغي الرجوع إليه والله الهادي.[210]
آیا جایز است انسان بر غیر از ادراکهای حسی، یعنی بر مبانی عقلی اعتماد کند، یا نه؟ و این مسئله خود یکی از مسائلی است که معرکه آرای دانشمندان غربی اخیر قرار گرفته و روی آن از دو طرف حرفها زدهاند، البته همانطور که گفتیم متأخرین از دانشمندان غرب روی آن ایستادگی کردهاند وگرنه بیشتر قدما و حکمای اسلام، فرقی میان ادراکات حسی و عقلی نگذاشته، هر دو را مثل هم جایز دانستهاند.
بلکه گفتهاند: که برهان علمی شأنش اجل از آن است که پیرامون محسوسات اقامه شود، اصلاً محسوسات را بدان جهت که محسوساند شامل نمیشود.
در مقابل، بیشتر دانشمندان غرب و مخصوصاً طبیعیدانهای آنان، بر آن شدهاند که اعتماد بر غیر حس صحیح نیست، به این دلیل که مطالب عقلی محض، غالباً غلط از آب درمیآید و براهین آن به خطا میانجامد و معیاری که خطای آن را از صوابش جدا کند، در دست نیست، چون معیار باید حس باشد که دست حس و تجربه هم به دامن کلیات عقلی نمیرسد و چون سروکار حس تنها با جزئیات است و وقتی این معیار به آن براهین راه نداشت تا خطای آنها را از صوابش جدا کند، دیگر بچه جرئت میتوان به آن براهین اعتماد کرد؟! به خلاف ادراکهای حسی که راه خطای آن بسته است، برای اینکه وقتی مثلاً یک حبه قند را چشیدیم و دیدیم که شیرین است و این ادراک خود را دنبال نموده، در ده حبه و صد حبه و بیشتر تجربه کردیم، یقین میکنیم که پس به طور کلی قند شیرین است و این درکهای ذهنی چندینباره را در خارج نیز اثبات میکنیم. این دلیل غربیها است، بر عدم جواز اعتماد بر براهین عقلی، اما دلیلشان علیل و مورد اشکال است، آنهم چند اشکال.
اول اینکه همه مقدماتی که برای به دست آوردن آن نتیجه چیدند مقدماتی بود عقلی و غیر حسی پس آقایان با مقدماتی عقلی، اعتماد بر مقدمات عقلی را باطل کردهاند، غافل از آنکه اگر این دلیلشان صحیح باشد، مستلزم فساد خودش میشود.
دوم اینکه غلط و خطای در حس، کمتر از خطای در عقلیات نیست و اگر باور ندارند باید تا بجایی مراجعه کنند که در محسوسات و دیدنیها ایراد شده، پس اگر صرف خطا در بابی از ابواب علم، باعث شود که ما از آن علم سد باب نموده و به کلی از درجه اعتبار ساقطش بدانیم، باید در علوم حسی نیز اعتمادمان سلب شده و به کلی درب علوم حسی را هم تخته کنیم.
سوم اینکه در علوم حسی نیز تشخیص میان خطا و صواب مطالب، با حس و تجربه نیست و در آنجا نیز مانند علوم عقلی تشخیص با عقل و قواعد عقلی است و مسئله حس و تجربه تنها یکی از مقدمات برهان است، توضیح اینکه مثلاً وقتی با حس خود خاصیت فلفل را درک کنیم و تشخیص دهیم که در ذائقه چه اثری دارد و آنگاه این حس خود را با تجربه تکرار کردیم، تازه مقدمات یک قیاس برهانی برای ما فراهم شده و آن قیاس بدین شکل است: این تندی مخصوص برای فلفل دائمی و یا غالبی است و اگر اثر چیز دیگری میبود برای فلفل دائمی یا غالبی نمیشد ولی دائمی و غالبی است و این برهان به طوری که ملاحظه میفرمایید همه مقدماتش عقلی و غیر حسی است و در هیچیک آنها پای تجربه در میان نیامده.
چهارم اینکه تمامی علوم حسی در باب عمل با تجربه تأیید میشوند و اما خود تجربه اثباتش با تجربه دیگر نیست وگرنه لازم میآمد یک تجربه تا لا نهایت تجربه بخواهد، بلکه علم به صحت تجربه از طریق عقل به دست میآید، نه حس و تجربه، پس اعتماد بر علوم حسی و تجربی به طور ناخودآگاه اعتماد بر علوم عقلی نیز هست.
پنجم اینکه حس، جز امور جزئی را که هر لحظه در تغییر و تبدیل است درک نمیکند، در حالی که علوم حتی علوم حسی و تجربی، آنچه به دست میدهند، کلیات است و اصلاً جز برای به دست آوردن نتایج کلی به کار نمیروند و این نتایج محسوس و مجرب نیستند، مثلاً علم تشریح از بدن انسان، تنها این معنا را درک میکند که مثلاً قلب و کبد دارد و در اثر تکرار از این مشاهده و دیدن اعضای چند انسان، یا کم و یا زیاد، همین درکهای جزئی تکرار میشود و اما حکم کلی هرگز نتیجه نمیدهد، یعنی اگر بنا باشد در اعتماد و اتکای تنها به آنچه از حس و تجربه استفاده میشود اکتفا کنیم و اعتماد به عقلیات را به کلی ترک کنیم، دیگر ممکن نیست به ادراکی کلی و فکری نظری و بحثی علمی، دست یابیم، پس همانطور که در مسائل حسی که سروکار تنها با حس است، ممکن است و بلکه لازم است که به حس اعتماد نموده و درک آن را پذیرفت، همچنین در مسائلی که سروکار با قوه عقل و نیروی فکر است، باید به درک آن اعتماد نموده و آن را پذیرفت.
و مرادمان از عقل آن مبدائی است که این تصدیقهای کلی و احکام عمومی بدان منتهی میشود و جای هیچ تردید نیست که با انسان چنین نیرویی هست، یعنی نیرویی بنام عقل دارد که میتواند مبدأ صدور احکام کلی باشد، با این حال چطور تصور دارد که قلم صنع و تکوین چیزی را در آدمی قرار دهد که کارش همه جا و همواره خطا باشد؟ و یا حداقل در آن وظیفهای که صنع و تکوین برایش تعیین کرده امکان خطا داشته باشد؟ مگر غیر این است که تکوین وقتی موجودی از موجودات را به وظیفهای و کاری اختصاص میدهد که قبلاً رابطهای خارجی میان آن موجود و آن فعل برقرار کرده باشد و در موجود مورد بحث یعنی عقل، وقتی صنع و تکوین آن را در انسانها به ودیعت میگذارد تا حق را از باطل تمیز دهد که قبلاً خود صنع میان عقل و تمیز بین حق و باطل رابطهای خارجی برقرار کرده باشد و چطور ممکن است رابطهای میان موجودی (عقل) و معدومی (خطا) برقرار کند؟ پس نه تنها عقل همیشه خطا نمیرود، بلکه اصلاً میان عقل و خطا رابطهای نیست.
و اما اینکه میبینیم گاهی عقل و یا حواس ما در درک مسائل عقلی و یا حسی به خطا میروند، این نه به خاطر این است که میان عقل و حواس ما با خطا رابطهای است، بلکه علت دیگری دارد که باید برای به دست آوردن آن بجایی دیگر مراجعه کرد، چون اینجا جای بیان آن نیست (و راهنما خدا است).
فرق بین لبّ و فکر
و نیز از ذکر «الباب» و «تفکیر» در حدیث اخیر امام حسین% به دست میآید که بین «لب» و «فکر» فرق است.
«الباب» جمع «لب» به معنای عقل، همان وسیله و ابزار فکر کردن بوده و فعال کردن عقل در امور و مسائل فکر است.
علامۀ مصطفوی در شرح کلمۀ «عقل» مینویسد:
فظهر أنّ العقل وهو قوة بها يتميز الخير والصلاح مادّياً ومعنوياً، ثمّ توجب الضبط عن الخلاف والتمايل، وفي جهة التشخيص هو أقوى وسيلة في تحصيل السعادة والوصول إلى الكمال...[211]
ظاهر شد اینکه عقل قوهای است که توسط آن بین خیر و صلاح مادی و معنوی تمییز داده میشود، سپس موجب ضبط انسان از خلاف و تمایل است؛ و در جهت تشخیص: عقل قویترین وسیله در تحصیل سعادت و رسیدن به سوی کمال است...
او نیز در شرح کلمۀ «فکر» مینویسد:
إنّ الأصل الواحد في المادّة: هو تصرف القلب وتأمل منه بالنظر إلى مقدّمات ودلائل ليهتدي بها إلى مجهول مطلوب.
وقريب منه ما يقول: السبزوارى:
الفكر
حركة إلى المبادي |
ومن
مبادي إلى المراد |
والفكر يكون في المحسوسات وفي المعقولات وفي امور الآخرة:
ففي المحسوسات كما في:
(ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ)[212].
(ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ)[213].
وفي المعقولات كما في:
(ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ)[214].
(ﮓ ﮔ ﮕ ﮖﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ)[215].
وفي عوالم ما وراء المادّة كما في:
(ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰﭱ ... ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ)[216].
وفي مطلق التفكر كما في:
(ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ)[217].
فيراد جولان النظر القلبي في موضوع معين مادّياً أو معنوياً ليصل إلى ما هو مطلوب له ويهتدي اليه.
فالنتيجة المطلوبة الحقة في أىّ موضوع إنّما تتحصل بالتفكر، حتّى أنّ نزول الآيات والاستنتاج منها متوقفة على التفكر الدقيق:
(ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ)[218].
ثمّ النظر بالبصر كما أنّه يتوقف على قوة الباصرة وانتفاء الموانع من الإحساس، كذلك النظر بالقلب وجولانه يحتاج إلى نورانية في البصيرة ووجود قوة الإدراك فيه، وانتفاء الموانع والحجب من تعصب وأغراض نفسانية وأمراض قلبية وكدورات باطنية.
فالتفكر تختلف مراتبه على حسب مراتب البصائر شدّة وضعفاً، إلى أن يصل إلى مرتبة تعادل تفكر في ساعة عبادة سنوات.
وفي قباله تفكر من ختم على قلبه واستولى عليه الهوى واتبع خطوات الشيطان وليس له نور:
(ﭑ ﭒ ﭓﯚﭕ ﭖ ﭗ)[219].
فالتفكر الصحيح المنتج يتوقف على مقدّمات، يجمعها نور القلب وخلوصه من الأغراض الفاسدة:
(ﯢ ﯣ ﯤ ﯥﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ)[220].
فإذا كان التفكر في موضوع الرشد والعقل لشخص يصاحبهم مدّة حياته ولم يشاهدوا منه عملاً ضعيفاً يخالف الحق والعقل وهو على صدق وأمانة وحقيقة متوقفاً على الإخلاص والقيام للّه وتطهير النظر فكيف في سائرالمجهولات والمتشابهات؟!
وبهذا يظهر لطف التعبير في موارده بكلمة ـ لعل ـ فإنّ التفكر في نفسه ومن دون تحقق مقدّماته، غير ممكنة أو غير منتجة.
هذا حقيقة مفهوم الفكر، وأمّا اختصاصه بكونه تحت نظر العقل، أو اختصاصه بالإنسان، أو غير ذلك من الاصطلاحات فخارج عن الأصل الحق، فإنّ للحيوان أيضاً في حدود سعة ذاته وقواه عقلاً واختياراً وإدراكاً وفكراً، فلا يختص الفكر بالإنسان المؤمن العاقل، بل هو عام في كل حيوان. راجع: عقل، علم.[221]
اصل واحد در این ماده عبارت است از تصرف قلب و تأمل از سوی آن با نظر به مقدمات و دلایلی تا با آن به سوی مجهول مطلوب هدایت یابد.
و قریب از این معنا از سبزواری رسیده آنجا که میگوید: «فکر عبارت است از حرکت به سوی مبادی و از مبادی به سوی مراد».
و فکر در محسوسات و معقولات و در امور آخرت است؛
و در محسوسات مثل آنچه در این آیات آمده است:
(ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ).
(ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ).
و در معقولات مثل آنچه در این آیات آمده است:
(ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ).
(ﮓ ﮔ ﮕ ﮖﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ).
و در عوالم ماوراءِ ماده مثل آنچه در این آیه است:
(ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰﭱ ... ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ).
و در مورد مطلق تفکر مثل آنچه در این آیه آمده است:
(ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ).
و مقصود از آن جولان نظر قلبی در موضوع معین مادی یا معنوی است تا به آنچه مطلوب او بوده برسد و به سوی آن هدایت شود. پس نتیجۀ مطلوب و حق در هر موضوع با تفکر حاصل میشود، حتی اینکه نزول آیات و نتیجه گرفتن از آنها متوقف بر تفکر دقیق است:
(ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ).
وانگهی نظر به بصر همانگونه که متوقف بر قوۀ باصره و نبود موانع از احساس است، همچنین نظر به قلب و جَوَلان آن نیازمند نورانیت در بصیرت و وجود قوۀ ادراک در آن و انتفای موانع و حجابها از تعصّب و اغراض نفسانی و امراض قلبی و کدورات باطنی است.
در نتیجه، مراتب تفکر برحسب مراتب بصیرتها در شدت و ضعف مختلف میگردد تا برسد به مرتبهای که تفکر در یک ساعت، معادل عبادت چندین سال است.
و در قبال آن تفکر کسی است که بر قلبش مهر خورده و بر او هوا غالب شده و از گامهای شیطان پیروی نموده و برای او نوری نیست:
(ﭑ ﭒ ﭓﯚﭕ ﭖ ﭗ).
در نتیجه تفکر صحیح نتیجه دهنده، متوقف بر مقدماتی بوده و جامع آن نور قلب و خلوص آن از اغراض فاسد است:
(ﯢ ﯣ ﯤ ﯥﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ).
و اگر تفکر در موضوع رشد و عقل برای شخصی که همراه با آنها در مدت حیات او بوده و از او عمل ضعیف مخالف حق و عقل مشاهده نشده و او بر صدق و امانت و حقیقت است: متوقف بر اخلاص و قیام برای خدا و پاک کردن نظر است تا چه رسد به دیگر مجهولات و متشابهات.
و به این بیان ظاهر میشود لطف تعبیر در موارد آن به کلمۀ «لعل»؛ زیرا تفکر فی نفسه و بدون تحقق مقدمات آن غیرممکن یا غیر منتج است.
این است حقیقت مفهوم «فکر» و اما اختصاص آن به بودنش تحت نظر عقل یا اختصاص آن به انسان یا غیر آن از اصطلاحات، اینها همگی از اصل حق خارج است؛ زیرا برای حیوان نیز در حدود وسعت ذات و قوای او عقل و اختیار و ادراک و فکر است و فکر به انسان مؤمن عاقل اختصاص ندارد، بلکه در هر حیوانی عمومیت دارد. رجوع شود به مادۀ عقل و علم.
محجوب بودن خدا از عقول بشر
ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که دربارۀ خدای سبحان فرمود:
احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَمَا احْتَجَبَ عَنِ الْأَبْصَارِ، وَعَمَّنْ فِي السَّمَاءِ احْتِجَابَهُ كَمَنْ [عَمَّنْ] فِي الْأَرْضِ.[222]
بر خِردها پوشیده است، همانسان که از دیدهها نهان است و از دیدِ آسمانیان نیز به مانند زمینیان، ناپیداست.
از مضمون این کلام حضرت استفاده میشود بین عقول بشر و کنه ذات خدا حجاب است و هرگز عقول بشر به کنه ذات الهی پی نخواند برد و درک عقلی محدودیت دارد، گرچه ما مأمور به شناخت خدا هستیم، همانگونه که قبلاً توضیح داده شد.
امام علی% خطاب به خداوند متعال عرضه میدارد:
فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ، إِلَّا أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيُّومُ لَا تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ. لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْكَ نَظَرٌ، وَلَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ، أَدْرَكْتَ الْأَبْصَارَ، وَأَحْصَيْتَ الْأَعْمَالَ، وَأَخَذْتَ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ، وَمَا الَّذِي نَرَى مِنْ خَلْقِكَ، وَنَعْجَبُ لَهُ مِنْ قُدْرَتِكَ، وَنَصِفُهُ مِنْ عَظِيمِ سُلْطَانِكَ، وَمَا تَغَيَّبَ عَنَّا مِنْهُ، وَقَصُرَتْ أَبْصَارُنَا عَنْهُ، وَانْتَهَتْ عُقُولُنَا دُونَهُ، وَحَالَتْ سُتُورُ الْغُيُوبِ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُ أَعْظَمُ. فَمَنْ فَرَّغَ قَلْبَهُ، وَأَعْمَلَ فِكْرَهُ، لِيَعْلَمَ كَيْفَ أَقَمْتَ عَرْشَكَ، وَكَيْفَ ذَرَأْتَ خَلْقَكَ، وَكَيْفَ عَلَّقْتَ فِي الْهَوَاءِ سَمَاوَاتِكَ، وَكَيْفَ مَدَدْتَ عَلَى مَوْرِ الْمَاءِ أَرْضَكَ رَجَعَ طَرْفُهُ حَسِيراً، وَعَقْلُهُ مَبْهُوراً، وَسَمْعُهُ وَالِهاً، وَفِكْرُهُ حَائِراً.[223]
حقیقت بزرگی تو را نمیدانیم، جز آنکه میدانیم تو زندهای و احتیاج به غیر نداری، خواب سنگین یا سبک تو را نمیرباید، هیچ اندیشهای به تو نرسد و هیچ دیدهای تو را ننگرد، اما دیدهها را تو مینگری و اعمال انسانها را شماره فرمایی و قدمها و موی پیشانیها (زمام امور همه) به دست تو است، خدایا آنچه را که از آفرینش تو مینگریم و از قدرت تو به شگفت میآییم و بدان بزرگی قدرت تو را میستاییم، بسی ناچیزتر است در برابر آنچه از ما پنهان و چشمهای ما از دیدن آنها ناتوان و عقلهای ما از درک آنها عاجز است و پردههای غیب میان ما و آنها گسترده است. پس آن کس که دل را از همه چیز تهی سازد و فکرش را به کار گیرد تا بداند که: چگونه عرش قدرت خود را برقرار ساختهای و پدیده را چگونه آفریدهای؟ و چگونه آسمانها و کرات فضایی را در هوا آویختهای؟ و زمین را چگونه بر روی امواج آب گستردهای؟ نگاهش حسرتزده و عقلش مات و سرگردان و شنواییاش آشفته و اندیشهاش حیران میماند.
عدم امکان معرفت پیدا کردن به خدا از طریق معارف شخصی خود
ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که دربارۀ خدای سبحان فرمود:
يُصِيبُ الْفِكْرُ مِنْهُ الْإِيمَانَ بِهِ مَوْجُوداً، وَوُجُودَ الْإِيمَانِ لَا وُجُودَ صِفَةٍ، بِهِ تُوصَفُ الصِّفَاتُ لَا بِهَا يُوصَفُ، وَبِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا يُعْرَفُ، فَذَلِكَ اللَّهُ لَا سَمِيَّ لَهُ سُبْحَانَهُ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.[224]
اندیشه تا باور به وجودش میرسد؛ امّا باور به وجودش، به فهم چگونگیاش نمیرسد. صفتها به او توصیف میشوند، نه او به صفتها و شناختها به او شناخته میشوند، نه او به آنها. این، آن خدای بی همنام، پاک و بیمانند، شنوا و بیناست.
از مضمون این کلام حضرت به دست میآید امکان شناخت خداوند سبحان از طریق معارف شخصی خود وجود ندارد؛ ولی بر هر مسلمانی لازم است تا با کمک گرفتن از قرآن و سنت معصومین که به معرفت کامل رسیدهاند به کنه معارف الهی دست یابد.
امام علی% میفرماید:
لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ، وَلَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ.[225]
عقلها را بر حقیقت ذات خود آگاه نساخته، امّا از معرفت و شناسایی خود بازنداشته است.
خواجه نصیرالدین طوسی در «الفصول النَصیریة» بعد از تبیین صفات و اسماء الهی مینویسد:
ختم وإرشاد: هذا القدر في معرفة اللّه تعالى وصفاته ـ التي هي أعظم أصل من أصول الدين، بل هي أصل الدين ـ كاف؛ إذ لا يعرف بالعقل أكثر منه، ولا يتيسّر في علم الكلام التجاوز عنه، إذ معرفة حقيقة ذاته المقدّسة غير مقدورة للأنام، وكمال ألوهيّته أعلى من أن تناله أيدى الظنون والأوهام، وربوبيّته أعظم من أن تتلوّث بالخواطر والأفهام. والذي تعرفه العقول ليس إلّا أنّه موجود.[226]
ختم و ارشاد: این مقدار در معرفت خداوند متعال و صفات او که بزرگترین اصل از اصول دین بلکه همان اصل دین بوده کافی است؛ زیرا عقل بیش از این مقدار را نشناخته و نمیتوان در علم کلام از این مقدار گذر نمود؛ زیرا شناخت حقیقت ذات مقدس او برای مردم مقدور نبوده و کمال الوهیت او بالاتر از آن است که دستهای گمانها و وهمها به آن رسیده و ربوبیت او بزرگتر از آن است که ملوّث به خاطرهها و فهمها گردد و آنچه را که عقلها میشناسد، جز این نیست که او موجود است.
ملا صدرا مینویسد:
وإنّي لأستغفر الله كثيراً مما ضيعت شطراً من عمري في تتبع آراء المتفلسفة والمجادلين من أهل الكلام، وتدقيقاتهم وتعلّم جربزتهم في القول وتفننهم في البحث، حتّى تبيّن لي آخر الأمر بنور الإيمان وتأييد الله المنان أنّ قياسهم عقيم، وصراطهم غير مستقيم، فألقينا زمام أمرنا إليه، وإلى رسوله النذير المنذر، فكل ما بلغنا منه آمنّا به وصدّقناه، ولم نحتل أن نخيل له وجهاً عقلياً ومسلكاً بحثياً، بل اقتدينا بهداه، وانتهينا بنهيه، امتثالاً لقوله تعالى: (ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ)[227]، حتّى فتح الله على قلبنا ما فتح، فأفلح ببركة متابعته وأنجح.[228]
همانا من از خداوند طلب آمرزش و عفو بسیار دارم از برای آنکه پارهای از عمر خویش را به بررسی آراء مدّعیان فلسفه و جدالکنندگان اهل کلام و نازکبینیهای آنان و آموختن سخنان و شیوههای بحثی آنان به پوچی گذراندم تا اینکه سرانجام در پرتو فروغ ایمان و تأیید خداوند منان دریافتم که واقعاً قیاسات آنها بینتیجه و صراط آنها غیرمستقیم است. از این رو زمام کار خویش را به خداوند و به فرستاده بیمدهنده و هشداردهنده او سپردیم و به آنچه از رسول الله به ما رسیده بود تماماً ایمان آورده و تأیید نمودیم و درصدد جستجوی توجیه عقلی و روشی علمی برای فرمایشات رسول برنیامدیم بلکه پیروی از هدایت و اجتناب از نواهی او را پیشه خود ساختیم همچنان که حق تعالی فرموده: «آنچه از دستوراتی که پیامبر برای شما آورده است بگیرید و پیروی کنید و از آنچه نهی فرموده دوری کنید». تا آنکه خداوند بر قلب ما گشود آنچه را که گشود و به برکت این دنبالهروی از رسول به فلاح و رستگاری رسید.
علامه طباطبایی مینویسد:
فما يتعلق به علم الإنسان ناشب بوجوده متعلق بواقعيته بأطراف ثمّ بأطراف أطراف وهكذا كل ذلك في غيب من إدراك الإنسان فلا يتعلق العلم بحقيقة معنى الكلمة بشيء إلّا إذا كان متعلقاً بجميع الغيوب في الوجود، ولا يسع ذلك لمخلوق محدود مقدر إنساناً أو غيره إلّا للّه الواحد القهار الذي عنده مفاتح الغيب لا يعلمها إلّا هو، قال الله تعالى: (ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ)[229]، فدلّ على أنّ من طبع الإنسان الجهل فلا يرزق من العلم إلّا محدوداً مقدراً، كما قال تعالى: (ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ)[230]، وهو قوله%: حيث سئل عن علة احتجاب الله عن خلقه فقال: لأنّه بناهم بنية على الجهل، وقال تعالى: (ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ)[231]، فدلّ على أنّ العلم كله للّه، وإنّما يحيط منه الإنسان بما شاء الله، وقال تعالى: (ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ)[232]، فدلّ على أنّ هناك علماً كثيراً لم يؤت الإنسان إلّا قليلاً منه.[233]
بنابراین باید گفت: هر چیزی که مورد علم ما قرار میگیرد، حقیقت و واقعیتش وابسته و مربوط به موجودات اطراف خود و آن موجودات هم به موجودات دیگر و همچنین ... و این موجودات حقایقی هستند که به کلی از علم و ادراک آدمی غایباند، پس این موجود مفروض هم حقیقتش از حیطه علم ما بیرون است و ما وقتی میتوانیم به طور حقیقت و به تمام معنا علم به چیزی پیدا کنیم که تمامی موجودات وابسته به آن یعنی به سراپای عالم وجود و اسرار آن واقف شویم و این معنا برای ما که خود مخلوقی هستیم محدود، دست نمیدهد و همچنین برای غیر ما از موجودات دیگر. تنها خداوند واحد قهار است که نزد اوست کلید غیبهایی که جز او کسی را از آن علم و اطلاعی نیست، چنانکه آیه (ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ) دلالت بر این معنا دارد، یعنی دلالت میکند بر اینکه طبع آدمی جهل و نادانی است و از علم جز مقدار محدودی روزیاش ندادهاند؛ و همچنین آیه (ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ) و این مضمون همان مضمونی است که امام% در جواب سؤال از علت محجوب بودن خداوند از خلق، آن را بکار برده و فرموده: چون که خداوند خلقت بشر را بر مبنای جهل بنا نهاده و همچنین آیه (ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ). چه این آیه نیز دلالت دارد بر اینکه علم تمامیاش از آن خداست و اگر انسان به چیزی علم و احاطه پیدا میکند به مشیت و خواست خداوند است؛ و نیز آیه (ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ) که دلالت دارد بر اینکه در عالم علمی است بیکران که از آن دریا جز قطرهای و از آن خروار جز مشتی به آدمیان ندادهاند.
نقصان ابتدایی عقل
حلوانی نقل میکند:
قِيلَ: وَتَذَاكَرُوا الْعَقْلَ عِنْدَ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ الْإِمَامُ الشَّهِيدُ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ': لَا يَكْمُلُ [الْعَقْلُ] إِلَّا بِاتِّبَاعِ الْحَقِّ.
فَتَبَسَّمَ مُعَاوِيَةُ [لَهُ]، وَقَالَ: مَا فِي صُدُورِكُمْ إِلَّا شَيْءٌ وَاحِدٌ.[234]
گفته شده: نزد معاویه سخن از عقل به میان آمد. امام شهید حسین بن علی' فرمود: «عقل، جز با پیروی از حق کامل نمیشود».
معاویه به او لبخندی زد و گفت: در سینههای شما جز یک چیز یافت نمیشود.
از تعبیر به کامل شدن عقل در اینجا به دست میآید عقل گرچه قوۀ کمال را دارد ولی ابتدا دستنخورده آفریده شده و به مرور زمان به کمال میرسد.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
أَلْعَقْلُ غَرِيزَةٌ تَزِيدُ بِالْعِلْمِ وَالتَّجَارِبِ.[235]
خردمندی خویی است که با دانش و آزمایشها زیاد میگردد.
و نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود:
بِتَرْكِ مَا لَا يَعْنِيكَ يَتِمُّ لَكَ الْعَقْلُ.[236]
با واگذاری آنچه شایسته تو نیست عقل تو کامل میگردد.
امکان به کمال رسیدن عقل
و نیز از حدیث اخیر امام حسین%به دست میآید امکان به کمال رسیدن عقل تحت شرایط ویژهای وجود دارد.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
قَسَمَ اللَّهُ الْعَقْلَ ثَلَاثَةَ أَجْزَاءٍ، فَمَنْ كُنَّ فِيهِ كَمَلَ عَقْلُهُ، وَمَنْ لَمْ يَكُنَّ فَلَا عَقَلَ لَهُ: حُسْنُ الْمَعْرِفَةِ بِاللَّهِ، وَحُسْنُ الطَّاعَةِ لِلَّهِ، وَحُسْنُ الصَّبْرِ عَلَى أَمْرِ اللَّهِ.[237]
خداوند عقل را به سه جزء تقسیم کرد؛ در هر کس این سه جزء باشد عقلش کامل است و در هر کس نباشد از عقل بیبهره است: نیکو شناختن خدا، نیکو فرمان بردن از خدا و نیکو صبر کردن بر کار خدا.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
كَمَالُ الْعَقْلِ فِي ثَلَاثَةٍ: التَّوَاضُعِ لِلَّهِ، وَحُسْنِ الْيَقِينِ، وَالصَّمْتِ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ.[238]
کمال عقل در سه چیز است: تواضع برای خدا، حسن یقین و سکوت اختیار کردن، مگر اینکه انسان سخن خیری بگوید.
تنها راه کمال عقل
و نیز از استثنای موجود در حدیث اخیر امام حسین% به دست میآید تنها راه به کمال رسیدن عقل انسان پیروی از حق است.
امام علی% فرمود:
إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ، وَإِنْ نَقَصَهُ وَكَرَثَهُ مِنَ الْبَاطِلِ، وَإِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَزَادَهُ.[239]
همانا برترین مردم در پیشگاه خدا کسی است که عمل به حق در نزد او دوستداشتنیتر از باطل باشد، هرچند از قدر او بکاهد و به او زیان رساند و باطل به او سود رساند و بر قدر او بیفزاید.
تأثیر عمل بر تکامل عقلی انسان
و نیز از مضمون حدیث اخیر که حلوانی از امام حسین% نقل نموده، به دست میآید، عمل که همان پیروی از حق باشد در به کمال رسیدن عقل انسان مؤثر است.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
كَمَالُ الْعَقْلِ فِي ثَلَاثَةٍ: التَّوَاضُعِ لِلَّهِ، وَحُسْنِ الْيَقِينِ، وَالصَّمْتِ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ.[240]
کمال عقل در سه چیز است: تواضع برای خدا، حسن یقین و سکوت اختیار کردن، مگر اینکه انسان سخن خیری بگوید.
کامل نبودن عقل پیروان باطل
و نیز از مفهوم حدیث اخیر امام حسین% استفاده میشود، آنان که از باطل پیروی میکنند عقل ناقصی دارند و به تعبیر دیگر پیروان باطل نمیتوانند عقل خود را به فعلیت رسانده و کامل نمایند.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلِيلٌ عَلَى ضَعْفِ عَقْلِهِ.[241]
خودبینی مرد دلیل سستخردی او است.
از امام باقر% نقل شده که فرمود:
مَا دَخَلَ قَلْبَ امْرِئٍ شَيْءٌ مِنَ الْكِبْرِ إِلَّا نَقَصَ مِنْ عَقْلِهِ مِثْلَ مَا دَخَلَهُ مِنْ ذَلِكَ قَلَّ أَوْ كَثُرَ.[242]
در قلب هر کس مقداری کبر داخل شد، به همان نسبت از عقلش کاسته میشود، چه زیاد باشد یا کم.
از نشانههای نابخردی
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
يَاأَهْلَ لَذَّةِدُنْيَالَا بَقَاءَ لَهَا |
إِنَّ اغْتِرَاراً بِظِلٍّ زَائِلٍ حُمْقٌ[243] |
ای اهل لذتهای دنیای بیدوام! فریفته شدن به سایهای زوالپذیر نابخردی است.
از این بیت شعر استفاده میشود از نشانههای حماقت و نابخردی فریفته شدن به دنیاست و لذا نباید فریب دنیا را خورد.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَإِنَّهَا دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ وَبِالْعَنَاءِ مَعْرُوفَةٌ وَبِالْغَدْرِ مَوْصُوفَةٌ وَكُلُّ مَا فِيهَا إِلَى زَوَالٍ.[244]
دنیا شما را فریب ندهد؛ زیرا دنیا خانهای است که پیرامون آن را بلاها و گرفتاریها احاطه کردهاند و سختیهای آن معروف میباشند، دنیا با مکر و حیله وصف شده و هر چه در دنیاست پایان خواهد یافت.
از نشانههای عاقلان
ابن شهرآشوب مینویسد:
عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ عُمَيْرٍ وَالْحَاكِمُ وَالْعَبَّاسُ قَالُوا: خَطَبَ الْحَسَنُ عَائِشَةَ بِنْتَ عُثْمَانَ، فَقَالَ مَرْوَانُ: أُزَوِّجُهَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ، ثُمَّ إِنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إِلَى مَرْوَانَ وَهُوَ عَامِلُهُ عَلَى الْحِجَازِ يَأْمُرُهُ أَنْ يَخْطُبَ أُمَّ كُلْثُومٍ بِنْتَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ لِابْنِهِ يَزِيدَ، فَأَبَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فَأَخْبَرَهُ بِذَلِكَ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ: إِنَّ أَمْرَهَا لَيْسَ إِلَيَّ إِنَّمَا هُوَ إِلَى سَيِّدِنَا الْحُسَيْنِ وَهُوَ خَالُهَا، فَأُخْبِرَ الْحُسَيْنُ بِذَلِكَ فَقَالَ: أَسْتَخِيرُ اللَّهَ تَعَالَى، اللَّهُمَّ وَفِّقْ لِهَذِهِ الْجَارِيَةِ رِضَاكَ مِنْ آلِ مُحَمَّدِ، فَلَمَّا اجْتَمَعَ النَّاسُ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ أَقْبَلَ مَرْوَانُ حَتَّى جَلَسَ إِلَى الْحُسَيْنِ% وَعِنْدَهُ مِنَ الْجِلَّةِ وَقَالَ: إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَمَرَنِي بِذَلِكَ وَأَنْ أَجْعَلَ مَهْرَهَا حُكْمَ أَبِيهَا بَالِغاً مَا بَلَغَ مَعَ صُلْحِ مَا بَيْنَ هَذَيْنِ الْحَيَّيْنِ مَعَ قَضَاءِ دَيْنِهِ، وَاعْلَمْ أَنَّ مَنْ يَغْبِطُكُمْ بِيَزِيدَ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَغْبِطُهُ بِكُمْ، وَالْعَجَبُ كَيْفَ يَسْتَمْهِرُ يَزِيدُ وَهُوَ كُفْؤُ مَنْ لَا كُفْؤَ لَهُ، وَبِوَجْهِهِ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ، فَرُدَّ خَيْراً يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اخْتَارَنَا لِنَفْسِهِ وَارْتَضَانَا لِدِينِهِ وَاصْطَفَانَا عَلَى خَلْقِهِ، إِلَى آخِرِ كَلَامِهِ، ثُمَّ قَالَ: يَا مَرْوَانُ، قَدْ قُلْتَ فَسَمِعْنَا، أَمَّا قَوْلُكَ: مَهْرُهَا حُكْمُ أَبِيهَا بَالِغاً مَا بَلَغَ، فَلَعَمْرِي لَوْ أَرَدْنَا ذَلِكَ مَا عَدَوْنَا سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ فِي بَنَاتِهِ وَنِسَائِهِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ وَهُوَ اثْنَتَا عَشْرَةَ أُوقِيَّةً يَكُونُ أَرْبَعَمِائَةٍ وَثَمَانِينَ دِرْهَماً، وَأَمَّا قَوْلُكَ: مَعَ قَضَاءِ دَيْنِ أَبِيهَا، فَمَتَى كُنَّ نِسَاؤُنَا يَقْضِينَ عَنَّا دُيُونَنَا؟! وَأَمَّا صُلْحُ مَا بَيْنَ هَذَيْنِ الْحَيَّيْنِ، فَإِنَّا قَوْمٌ عَادَيْنَاكُمْ فِي اللَّهِ وَلَمْ نَكُنْ نُصَالِحُكُمْ لِلدُّنْيَا، فَلَعَمْرِي فَلَقَدْ أَعْيَى النَّسَبُ فَكَيْفَ السَّبَبُ، وَأَمَّا قَوْلُكَ: الْعَجَبُ لِيَزِيدَ كَيْفَ يَسْتَمْهِرُ، فَقَدِ اسْتَمْهَرَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْ يَزِيدَ وَمِنْ أَبِ يَزِيدَ وَمِنْ جَدِّ يَزِيدَ، وَأَمَّا قَوْلُكَ: إِنَّ يَزِيدَ كُفْؤُ مَنْ لَا كُفْؤَ لَهُ، فَمَنْ كَانَ كُفْؤَهُ قَبْلَ الْيَوْمَ فَهُوَ كُفْؤُهُ الْيَوْمَ مَا زَادَتْهُ إِمَارَتُهُ فِي الْكَفَاءَةِ شَيْئاً، وَأَمَّا قَوْلُكَ: بِوَجْهِهِ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ، فَإِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ بِوَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ-، وَأَمَّا قَوْلُكَ: مَنْ يَغْبِطُنَا بِهِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَغْبِطُهُ بِنَا، فَإِنَّمَا يَغْبِطُنَا بِهِ أَهْلُ الْجَهْلِ وَيَغْبِطُهُ بِنَا أَهْلُ الْعَقْلِ. ثُمَّ قَالَ بَعْدَ كَلَامٍ: فَاشْهَدُوا جَمِيعاً أَنِّي قَدْ زَوَّجْتُ أُمَّ كُلْثُومٍ بِنْتَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ مِنِ ابْنِ عَمِّهَا الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ عَلَى أَرْبَعِمِائَةٍ وَثَمَانِينَ دِرْهَماً وَقَدْ نَحَلْتُهَا ضَيْعَتِي بِالْمَدِينَةِ، أَوْ قَالَ: أَرْضِي بِالْعَقِيقِ، وَإِنَّ غَلَّتَهَا فِي السَّنَةِ ثَمَانِيَةُ آلَافِ دِينَارٍ، فَفِيهَا لَهُمَا غِنى إِنْ شَاءَ اللَّهُ.[245]
عبدالملک بن عمیر و حاکم و عباس نقل کردهاند: امام حسن% از عایشه دختر عثمان خواستگاری کرد. مروان گفت: او را به همسری عبدالله بن زبیر درمیآورم سپس معاویه به مروان ـ که فرماندار او در حجاز بود ـ نامه نوشت و به او دستور داد تا از کلثوم دختر عبدالله بن جعفر برای فرزندش یزید خواستگاری کند، مروان نزد عبدالله بن جعفر آمده او را از فرمان معاویه آگاه کرد. عبدالله گفت: ازدواج امّ کلثوم با من نیست، با سرور ما امام حسین% است که دایی اوست. مروان نزد امام حسین% آمده او را از دستور معاویه آگاه کرد. حضرت% فرمود: «از خدای متعال خیر [دختر] را خواهانم خدایا خشنودی خود از آل محمد را برای این دختر فراهم آر».
پس چون مردم در مسجد رسول خدا- گرد آمدند، مروان آمد و کنار امام حسین% ـ که در نزد او گروهی از بزرگان بودند ـ نشست و گفت: امیر مؤمنان به من دستور داده که از امّ کلثوم برای یزید خواستگاری کنم و کابین او را هر چه پدرش میگوید ـ هرچند زیاد باشد ـ قرار دهم با آشتی میان این دو قبیله [بنی هاشم و بنی امیه] و نیز با پرداخت دیون عبدالله [که با این وصلت فراهم میشود] بدان! کسانی که به خاطر [پیوند شما با] یزید غبطه شما را میخورند بیشتر از کسانی خواهند بود که به سبب پیوند با شما غبطه یزید را خواهند خورد. در شگفتم چگونه یزید خواهان [قرار دادن] کابین است با اینکه او همانند کسی است که همتا ندارد و مردم به برکت روی او طلب باران میکنند! پس ای اباعبدالله! پاسخ خیر بده.
امام حسین% فرمود: سپاس خداوندی را که ما را برای خود برگزید و ما را برای دین خود پسندید و ما را بر خلق خود انتخاب کرد ... سپس فرمود: ای مروان! گفتی و شنیدیم امّا گفته تو که کابین او خواسته پدرش باشد هرچند زیاد، به جانم سوگند اگر این وصلت را میپسندیدیم [در مهر او] از سنّت رسول خدا- در دختران و زنان و خاندانش که دوازده اوقیه (معادل چهارصد و هشتاد درهم) است تجاوز نمیکردیم.
و امّا گفته تو که: با پرداخت بدهی پدرش، از چه زمانی زنانمان دیون مردان ما را پرداختهاند! و امّا آشتی میان این دو طایفه، ما کسانی هستیم که در راه خدا [و برای خدا] با شما دشمنی کردهایم و برای دنیا با شما آشتی نخواهیم کرد. به جانم سوگند پیوند فامیلی راه به جایی نبرد تا چه رسد به پیوند سببی! و امّا گفته تو: در شگفتم از یزید چگونه کابین قرار میدهد؟ کسی که بهتر از یزید و پدر و جد او بود کابین قرار میداد.
و امّا گفته تو که یزید همانند کسی است که همتا ندارد. همانکه پیش از امروز [که به حکومت رسیده] همتای یزید بود، اکنون هم او همتایش است، فرمانروایی یزید کمالی به او نیفزوده است.
و امّا گفته تو که: به برکت روی او طلب باران میشود، این به برکت روی رسول خدا است [نه یزید].
و امّا گفته تو: آنان که به سبب [پیوند ما با] یزید غبطه ما را میخورند بیشتر از آناناند که به سبب [پیوند ما] ما غبطه یزید را میبرند؛ همانا آنان که برای پیوند با یزید غبطه ما را میخورند نابخرداناند و آنان که برای پیوند با ما غبطه یزید را میخورند خردمنداناند.
پس از سخنی فرمود: [ای مردم!] همه گواه باشید که من امّ کلثوم دختر عبدالله بن جعفر را در برابر چهارصد و هشتاد درهم [کابین] به همسری پسرعموی خود قاسم ابن محمد بن جعفر درآوردم و زمین حاصلخیز خود را در مدینه به او بخشیدم. یا فرمود: زمین خود در عقیق را به او بخشیدم که درآمد آن در سال هشت هزار دینار است، ان شاء الله بینیازشان میکند.
از جملۀ «وَيَغْبِطُهُ بِنَا أَهْلُ الْعَقْلِ» به دست میآید عاقلان، از انتساب برخی افراد به اولیای الهی و بهرهمندی از علوم و معنویات آنان غبطه میخورند.
امام سجاد% در دعای بیست و چهارم صحیفۀ سجادیه، دربارۀ شرافت انتساب به پیامبر% میفرماید:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ كَمَا شَرَّفْتَنَا بِهِ، وَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ كَمَا أَوْجَبْتَ لَنَا الْحَقَّ عَلَى الْخَلْقِ بِسَبَبِهِ.[246]
بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش همچنان که ما را به وجود او شرافت بخشیدی و درود بفرست بر محمد و خاندانش همچنان که به برکت وجود او برای ما بر دیگر مردم حقی واجب گردانیدی.
لزوم جمع بین عقل و حلم
خوارزمی مینویسد:
وَرُوِيَ: أَنَّ أَعْرَابِيّاً مِنْ الْبَادِيَةِ قَصَدَ الْحُسَيْنَ% فَسَلَّمَ عَلَيْهِ، فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ، وَقَالَ: «يَا أَعْرَابِيُّ، فِيمَ قَصَدتَنَا؟» قَالَ: قَصَدْتُكَ فِي دِيَةٍ مُسَلَّمَةٍ إِلَى أَهْلِهَا، قَالَ: «أَقَصَدْتَ أَحَداً قَبْلِي؟» قَالَ: عُتْبَةُ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ، فَأَعْطَانِي خَمْسِينَ دِينَاراً فَرَدَدْتُهَا عَلَيْهِ، وَقُلْتُ: لَأَقْصِدَنَّ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْكَ وَأَكْرَمُ. فَقَالَ عُتْبَةُ: وَمَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَأَكْرَمُ لَا أُمَّ لَكَ؟ فَقُلْتُ: إِمَّا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَإِمَّا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ، وَقَدْ أَتَيْتُكَ بَدْءاً لِتُقِيمَ بِهَا عَمُودَ ظَهْرِي، وَتَرُدَّنِي إِلَى أَهْلِي.
فَقَالَ الْحُسَيْنِ: «وَاَلَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، وَتَجَلَّى بِالْعَظَمَةِ، مَا فِي مِلْكِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ إِلَّا مائتَا دِينَارٍ فَأَعْطِهِ إيَّاهَا يَا غُلَامُ، وَإِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ إنْ أَنْتَ أَجَبْتَنِي عَنْهَا أَتْمَمْتَهَا خَمْسُمِائَةِ دِينَارٍ، وَإِنْ لَمْ تُجِبْنِي أَلْحَقْتُكَ فِيمَنْ كَانَ قَبْلِي». فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ: أَكُّلُ ذَلِكَ احْتِيَاجاً إلَى عِلْمِي، أَنْتُمْ أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسَالَةِ، وَمُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ؟
فَقَالَ الْحُسَيْنُ: «لَا، وَلَكِنْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ- يَقُولُ: أُعْطُوا الْمَعْرُوفَ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَةِ»، فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ: فَسَلْ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ: مَا أَنْجَى مَنْ الْهَلَكَةِ؟ فَقَالَ: التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ، فَقَالَ: مَا أَرْوَحُ لِلْمُهِمِّ؟ قَالَ: الثِّقَةُ بِاللَّهِ، فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ خَيْرٌ لِلْعَبْدِ فِي حَيَاتِهِ؟ قَالَ: عَقْلٌ يَزِينُهُ حِلْمٌ، فَقَالَ: فَإِنْ خَانَهُ ذَلِكَ؟ قَالَ: مَالٌ يَزِينُهُ سَخَاءٌ وَسَعَةٌ، فَقَالَ: فَإِنْ أَخْطَأَهُ ذَلِكَ؟ قَالَ: الْمَوْتُ وَالْفَنَاءُ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْحَيَاةِ وَالْبَقَاءِ، قَالَ: فَنَاوَلَهُ الْحُسَيْنِ خَاتَمَهُ، وَقَالَ: بِعْهُ بِمِائَةِ دِينَارٍ، وَنَاوَلَهُ سَيْفَهُ، وَقَالَ: بِعْهُ بِمِائَتَيْ دِينَارٍ، وَاذْهَبْ فَقَدْ أَتْمَمْتُ لَكَ خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ.[247]
روایت شده که بادیهنشینی آهنگ [دیدار با] حسین% کرد. چون آمد، سلام داد. ایشان، پاسخ سلام او را داد و فرمود: «ای بادیهنشین! برای چه آهنگ ما کردهای؟». گفت: برای پرداختِ خون بهایی به صاحبان آن. فرمود: «آیا پیش از من، به سراغ کس دیگری رفتهای؟». گفت: عُتبة بن ابی سفیان که پنجاه دینار به من داد؛ امّا آن را نپذیرفتم و گفتم: به سوی کسی میروم که از تو بهتر و کریمتر است. عتبه به من گفت: بیمادر! چه کسی از من بهتر و کریمتر است؟ گفتم: حسین بن علی یا عبدالله بن جعفر. اوّل، نزد تو آمدم تا ستونِ کمرم را برافرازی و مرا به خانوادهام بازگردانی.
حسین% فرمود: «سوگند به آنکه دانه را شکافت و انسان را آفرید و به بزرگی جلوه نمود، اکنون، در تملّک پسر دختر پیامبرت، جز دویست دینار نیست. ای غلام! آنها را به او بده. من دربارۀ سه چیز از تو میپرسم. اگر پاسخ دادی تا پانصد دینار به تو میدهم و اگر پاسخ ندادی، تو را به سوی آنان که پیش از من بودهاند، میفرستم». بادیهنشین گفت: آیا آنها را از سرِ نیاز به دانش من میپرسی؟! شما، اهل بیتِ نبوّت و معدنِ رسالت و جایگاه آمد و شدِ فرشتگان هستید.
حسین% فرمود: «نه؛ ولی از جدم پیامبر خدا- شنیدم که میفرمود: به اندازه معرفت [هر کس، به وی] احسان کنید». بادیهنشین گفت: پس بپرس که هیچ توان و نیرویی، جز از جانب خدا نیست.
حسین% فرمود: «چه چیز از هلاکت میرهاند؟». گفت: توکل بر خدا. فرمود: «چه چیز از امور مهم، آسودگی میدهد؟». گفت: اعتماد به خدا. فرمود: «چه چیز در زندگی بنده، برایش بهتر است؟». گفت: عقلی که با بردباری، زینت یافته باشد. فرمود: «اگر چنین نباشد، چه؟». گفت: ثروتی که با سخاوت و گشایش، تزیین شده باشد. فرمود: «اگر اینگونه هم نباشد؟». گفت: برای چنین شخصی، مرگ و نابودی، بهتر از زندگی و بقاست. پس حسین% انگشتر خود را به او داد و فرمود: «آن را به یکصد دینار بفروش». سپس شمشیرش را به او بخشید و فرمود: «آن را به دویست دینار بفروش. برو که پانصد دینار را برایت کامل کردم».
از سؤال «أَيُّ شَيْءٍ خَيْرٌ لِلْعَبْدِ فِي حَيَاتِهِ؟» و پاسخ اعرابی به دست میآید که انسان باید بین علم و حلم جمع نماید.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
رَأْسُ الْعَقْلِ بَعْدَ الْإِيمَانِ بِاللَّهِ مُدَارَاةُ النَّاسِ فِي غَيْرِ تَرْكِ حَقٍّ.[248]
اوج خردمندی، پس از ایمان به خداوند، مدارا کردن با مردم، جز در مورد مخالفت با حق است.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
الْحِلْمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ، وَالْعَقْلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ، فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلْمِكَ، وَقَاتِلْ هَوَاكَ بِعَقْلِكَ.[249]
بردباری، پردهای پوشان است و خرد، شمشیری بُرنده. پس کاستیهای اخلاق خویش را با بردباری بپوشان و با خرد خود با هوس خویش بجنگ.
زینت عقل
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از عبارت «عَقْلٌ يَزِينُهُ حِلْمٌ» و تأیید و تقریر حضرت نسبت به آن، به دست میآید زینت عقل، بردباری است.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
مِنْ أَحْسَنِ الْعَقْلِ التَّحَلِّي بِالْحِلْمِ.[250]
از بهترین عقل زیور دادن خود به بردباری است.
انواع زینت
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از عبارت «عَقْلٌ يَزِينُهُ حِلْمٌ» که در مورد زینت معنوی به کار رفته و تأیید و تقریر امام حسین% نسبت به آن، به دست میآید زینت بر دو نوع است؛ ظاهری و باطنی.
در قرآن کریم به هر دو نوع زینت اشاره شده است؛
در مورد زینت ظاهری، خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ).[251]
مال و فرزند، زینت زندگی دنیاست.
در مورد زینت باطنی، خداوند متعال میفرماید:
(ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ).[252]
ولی خداوند ایمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دلهایتان زینت بخشیده است.
نشانۀ خرد
برقی به سندش نقل میکند:
سُئِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' عَنِ الْعَقْلِ، قَالَ: التَّجَرُّعُ لِلْغُصَّةِ وَمُدَاهَنَةُ الْأَعْدَاءِ.[253]
از حسین بن علی' دربارۀ عقل سؤال شد؟ حضرت فرمود: عبارت است از جرعه جرعه غصه خوردن و مماشات با دشمنان.
«مداهنة» به معنای مدارات است و از این حدیث به دست میآید نشانۀ خرد دو چیز است:
1. جرعه جرعه غصه خوردن:
شیخ صدوق به سندش نقل میکند:
سُئِلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ' فَقِيلَ لَهُ: مَا الْعَقْلُ؟ فَقَالَ: التَّجَرُّعُ لِلْغُصَّةِ حَتَّى تُنَالَ الْفُرْصَةُ.[254]
از امام حسن' سؤال شد: خرد چیست؟ فرمود: جام اندوه را جرعه جرعه نوشیدن تا به دست آمدن فرصت.
علامۀ مجلسی در بیان این حدیث مینویسد:
الغصّة بالضم: ما يعترض في الحلق وتعسر إساغته، ويطلق مجازاً على الشدائد التي يشق على الإنسان تحملها وهو المراد هنا. وتجرّعه كناية عن تحمله وعدم القيام بالانتقام به وتداركه حتّى تنال الفرصة، فإنّ التدارك قبل ذلك لا ينفع سوى الفضيحة وشدّة البلاء وكثرة الهم.[255]
«غصه» به ضم چیزی است که در حلق وارد شده و فرو بردن آن دشوار است و مجازاً بر شدایدی اطلاق میشود که تحمل آنها بر انسان مشقتبار است و مقصود در اینجا همین معناست؛ و «تجرع غصه» کنایه از تحمل آن و عدم قیام به انتقام و تدارک آن است تا زمانی که فرصت فرا رسد؛ زیرا تدارک قبل از آن، جز افتضاح و شدت بلا و کثرت اهتمام فایدهای نمیدهد.
2. مدارات با دشمنان:
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
أَعْقَلُ النَّاسِ أَشَدُّهُمْ مُدَارَاةً لِلنَّاسِ.[256]
خردمندترین مردم، مداراکنندهترین آنها با مردم است.
عقلایی بودن برخی از قوانین دنیوی
بلاذری مینویسد:
قَالُوا: ثُمَّ إنَّ شِمْرَ بْنَ ذِي الْجَوْشَنِ أَقْبَلَ فِي عَشَرَةٍ اَوْ نَحْوِهِمْ مِنَ رِجَالِ أَهْلِ الْكُوفَةِ قَبْلَ مَنْزِلِ الْحُسَيْنِ الَّذِي فِيهِ ثِقْلُهُ وَعِيَالُهُ، فَمَشَى نَحْوَهُمْ فَحَالُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَحْلِهِ، فَقَالَ لَهُمْ: وَيْحَكُمْ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا فِي أَمْرِ دُنْيَاكُمْ أَحْرَاراً، امْنَعُوا أَهْلِي مِنْ طُغَامِكُمْ وَسُفَهَائِكُمْ.[257]
گفتند: سپس شمر بن ذی الجوشن با ده نفر یا به همین مقدار از مردان کوفه آمد و در مقابل منزلگاه حسین% که در آن بار سفر و اهل بیت حضرت بود قرار گرفت. حضرت به طرف آنان رفت، ولی بین حضرت و خیمهاش فاصله انداختند. حضرت به آنان فرمود: وای بر شما اگر دین ندارید، حداقل در امر دنیای خود آزادمرد باشید، اهلبیتم را از طاغیان و سفیهان خود دور کنید.
از جملۀ «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا فِي أَمْرِ دُنْيَاكُمْ أَحْرَارًا» به دست میآید که برخی از قوانین دنیوی، عقلایی بوده و اگر انسان عقل خود را به کار گیرد، میتواند خوب و بد آن را تشخیص داده و مسیر حق را پیموده و دست از کارهای زشت، از جمله متعرض زنان و کودکان شدن در جنگ بردارد.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
إِنَّمَا يُدْرَكُ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَلَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ.[258]
همانا هر خیری با خرد فهم شود و دینی ندارد آنکه خرد ندارد.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ ... وَعَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ.[259]
به وسیلۀ عقل، بندگان، آفریدگار خویش را شناختهاند ... و به وسیلۀ عقل زیبا از زشت را تشخیص دادهاند.
حقشناس بودن صاحبان خرد
ابن عربی مینویسد:
افْتَخَرَ الْحُسَيْنُ% يَوْماً فِي مَجْلِسِ مُعَاوِيَةَ فِي كَلاَمٍ جَرَى ضَرَبْنَا عَنْ ذِكْرِه؛ لِأَنَّا قَدْ عَزَمْنَا أَنْ لاَ نَذْكُرَ مَا شَجَرَ بَيْنَ الصَّحَابَةِ مِنْ قَبِيحِ الْقَوْلِ وَالْفِعْلِ، لِمَا يَحْصُلُ فِي الْقُلُوبِ الضَّعِيفَةِ مِنْ ذَلِكَ. قَالَ الْحُسَيْنُ: أَنَا ابْنُ مَاءِ السَّمَاءِ، وَعُرُوقِ الثَّرَى، أَنَا ابْنُ مَنْ سَادَ أَهْلَ الدُّنْيَا بِالْحَسَبِ الثَّاقِبِ، وَالشَّرَفِ الْفَائِقِ، وَالْقَدِيمِ السَّابِقِ، أَنَا ابْنُ مَنْ رِضَاهُ رِضَى الرَّحْمَنِ، وَسَخَطُهُ سَخَطُ الرَّحْمَنِ، ثُمَّ رَدَّ وَجْهَهُ لِلْخَصْمِ فَقَالَ لَهُ: هَلْ لَكَ أَبٌ كَأَبِي اَوْ قَدِيمٌ كَقَدِيمِي؟ فَإِنْ قُلْتَ: لاَ، تُغْلَبُ، وَإن قُلْتَ: نَعَمْ، تُكْذَبْ، فَقَالَ الْخَصْمُ: لَا، تَصْدِيقاً لِقَوْلِكَ. فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: الْحَقُّ أَبْلَجُ لاَ يَزِيغُ سَبِيلَهُ، وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُو الْأَلْبَابِ.[260]
روزی حسین% در مجلس معاویه در سخنی که جاری شد به نحوی فخرفروشی کرد که ما از ذکر آن میگذریم؛ زیرا ما قصد کردهایم که از ذکر مشاجرۀ بین صحابه و سخنان و کردار قبیح که بین آنان رد و بدل شده، گذر نماییم، چون در قلبهای ضعیف اثر نامطلوبی میگذارد.
حسین% فرمود: «من فرزند آب آسمان و ریشههای خاک نمناکم، من فرزند کسی هستم که در بزرگواری برجسته و شرافت والا و نیکنامی دیرین خانوادگی بر همه اهل دنیا سرور است، من فرزند کسی هستم که خشنودی او خشنودی خدای رحمان و خشم او خشم خدای رحمان است». سپس رو به معاویه کرد و فرمود: «آیا پدر تو همچون پدر من است؟ آیا پیشینه تو همچون پیشینه من است؟ اگر بگویی: نه، شکست خوردهای و اگر بگویی، آری دروغ گفتهای».
دشمن (معاویه) گفت: هرگز، به خاطر تصدیق گفتۀ تو.
فرمود: «حقّ روشن و آشکار است که راه [تشخیص] آن کژی ندارد و خردمندان آن را میشناسند».
از جملۀ «وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُو الْأَلْبَابِ» به دست میآید از نشانههای صاحبان خرد، شناخت حق است.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
كَفَاكَ مِنْ عَقْلِكَ مَا أَوْضَحَ لَكَ سُبُلَ غَيِّكَ مِنْ رُشْدِكَ.[261]
عقل تو را کفایت کند که راه گمراهی را از رستگاری نشانت دهد.
امکان رسیدن به حق از راه عقل
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُو الْأَلْبَابِ» به دست میآید با عقل میتوان به حق رسید.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
لَيْسَتِ [الرُّؤْيَةُ] الرَّوِيَّةُ كَالْمُعَايَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ، فَقَدْ تَكْذِبُ الْعُيُونُ أَهْلَهَا، وَلَا يَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.[262]
اندیشیدن همانند دیدن نیست، زیرا گاهی چشمها دروغ مینمایاند، امّا آن کس که از عقل نصیحت خواهد به او خیانت نمیکند.
اهل عمل بودن انسان عاقل
متقی هندی مینویسد:
عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ: «أَنَّ خَاتَمَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ كَانَ مِنْ وَرِقٍ نَقْشُهُ نِعْمَ الْقَادِرُ اللَّهُ، وَكَانَ خَاتَمُ الْحُسَيْنِ عَقَلْتَ فَاعْمَلْ».[263]
از جعفر بن محمد از پدرش نقل شده که انگشتر علی بن ابیطالب% از نقره و نقش آن جملۀ «نعم القادر الله» بود و [نقش] انگشتر حسین% جملۀ «عقل داری، پس عمل کن» بود.
از جملۀ «عَقَلْتَ فَاعْمَلْ» استفاده میشود انسان عاقل، اهل عمل است.
ابن عمر دربارۀ پیامبر- نقل میکند:
أنَّهُ تَلا: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ)[264] حَتّى بَلَغَ قَولَهُ: (ﭱ ﭲ ﭳ)[265]، ثُمَّ قالَ: «أيُّكُم أحسَنُ عَمَلاً فَهُوَ أحسَنُ عَقلاً، وأورَعُ عَن مَحارِمِ اللّهِ، وأسرَعُهُم في طاعَةِ اللّهِ تَعالى».[266]
ایشان آیۀ «پربرکت و زوالناپذیر است کسی که حکومت جهان هستی به دست اوست» را تا «کدامیک از شما بهتر عمل میکنید» تلاوت کرد و آنگاه فرمود: «هر یک از شما که رفتارش نیکوتر باشد، خردی نیکوتر دارد و بیشتر از گناهان پرهیز میکند و در بندگی خدا، شتابانتر است».
از امام علی% نقل شده که فرمود:
الْعَاقِلُ مَنْ صَدَّقَتْ أَقْوَالَهُ أَفْعَالُهُ.[267]
خردمند کسی است که کردارهای او گفتارش را تصدیق کند.
بازخواست شدن از عاقل
و نیز از جملۀ «عَقَلْتَ فَاعْمَلْ» به دست میآید از افراد عاقل نسبت به انجام اعمال نیک سؤال میشود.
از امام باقر% نقل شده که فرمود:
إِنَّمَا يُدَاقُّ اللَّهُ الْعِبَادَ فِي الْحِسَابِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى قَدْرِ مَا آتَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِي الدُّنْيَا.[268]
در روز قیامت، خداوند به اندازه عقلی که در دنیا به بندگان داده است در رسیدگی به حساب آنها دقّت به خرج میدهد.
عقل، حجت باطن
و نیز از جملۀ «عَقَلْتَ فَاعْمَلْ» به دست میآید عقل، حجت باطن است.
امام کاظم% خطاب به هشام فرمود:
يَا هِشَامُ، إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَحُجَّةً بَاطِنَةً، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالْأَنْبِيَاءُ وَالْأَئِمَّةُ(، وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ.[269]
ای هشام به راستی خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت عیان و حجت نهان، حجت عیان رسولان و پیامبران و امامان( هستند و حجت درونی و نهان عقل است.
از نشانههای خرد
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
اَلرِّفْقُ لُبٌّ.[270]
نرمی و مدارا خردمندی است.
از این جمله استفاده میشود خرد نشانههایی دارد و از آن جمله مدارات با مردم است و هر کس چنین حالتی دارد نشانۀ خردمندی اوست.
امام صادق% میفرماید:
يَا هِشَامُ، عَلَيْكَ بِالرِّفْقِ، فَإِنَّ الرِّفْقَ يُمْنٌ وَالْخُرْقَ شُؤْمٌ، إِنَّ الرِّفْقَ وَالْبِرَّ وَحُسْنَ الْخُلُقِ يَعْمُرُ الدِّيَارَ وَيَزِيدُ فِي الرِّزْقِ.[271]
ای هشام، بر توست مراعات نرمش؛ زیرا نرمش فرخنده و تندخویی شوم است. به راستی، نرمش و نیکخویی و نیکوکاری خانهها را آباد کند و روزی را بیفزاید.
حسن و قبح عقلی
ابن سعد مینویسد:
ثُمَّ قَالَ حُسَيْنٌ لِعُمَرَ وَأَصْحَابِهِ: لَا تَعْجَلُوا حَتَّى أُخْبِرَكُمْ خَبَرِي، وَاللَّهِ مَا أَتَيْتُكُمْ حَتَّى أَتَتْنِي كُتُبُ أَمَاثِلِكُمْ، بِأَنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُمِيتَتْ وَالنِّفَاقَ قَدْ نُجِمَ وَالْحُدُودَ قَدْ عُطِّلَتْ، فَأَقْدِمْ لَعَلَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى يُصْلِحُ بِكَ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَأَتَيْتُكُمْ، فَإِذَا كَرِهْتُمْ ذَلِكَ فَأَنَا رَاجِعٌ عَنْكُمْ، وَارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ فَانْظُرُوا هَلْ يَصْلُحُ لَكُمْ قَتْلِي اَوْ يَحِلُّ لَكُمْ دَمِي؟! ألَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَابْنَ ابْنِ عَمِّهِ وَابْنَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً؟! أَوَلَيْسَ حَمْزَةُ وَالْعَبَّاسُ وَجَعْفَرٌ عُمُومَتِي؟! أَوَلَمْ يَبْلُغْكُمْ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِيَّ وَفِي أَخِي: هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟! فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي وَإِلَّا فَاسْأَلُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ وَأَبَا سَعِيدِ الْخُدْرِيِّ وَأَنَسَ بْنَ مَالِكٍ وَزَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ.
فَقَالَ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ: هُوَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ إنْ كَانَ يَدْرِي مَا تَقُولُ.[272]
آنگاه حسین% به عمر و اصحابش فرمود: «عجله نکنید تا خبرم را برایتان بگویم. به خدا سوگند، نزد شما نیامدم تا آنکه نامههای بزرگان شما به من رسید که: سنت مرده است و نفاق سر برآورده و احکام خداوند تعطیل شده است. پیش بیا، شاید که خدای تبارک و تعالی امت محمد- را با تو سامان دهد. از این رو نزد شما آمدم و اگر آمدنم را ناخوش دارید بازمیگردم و شما هم به خود آیید و بنگرید که آیا کشتن من به صلاح شماست یا خون من بر شما رواست؟! آیا من پسر دختر پیامبرتان و پسر پسرعموی او و پسر نخستین مؤمن نیستم؟ آیا حمزه و عباس و جعفر عموهای من نیستند؟ آیا گفتۀ پیامبر خدا- دربارۀ من و دربارۀ برادرم به شما نرسیده است که این دو (حسن و حسین') سرور جوانان بهشتیاند؟ اگر مرا تصدیق کردید که هیچ وگرنه از جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری و انس بن مالک و زید بن ارقم سؤال کنید».
شمر بن ذی الجوشن گفت: او خدا را در حاشیه عبادت میکند اگر میداند چه میگوید.
از تعبیر «هَلْ يَصْلُحُ لَكُمْ قَتْلِي...» که ارشاد به حکم عقل قطعی عملی است به دست میآید از احکام و مدرکات عقل عملی وجدانی قبح کشتن افرادی است که برای هدایت و ارشاد و نصرت دعوت شدهاند.
امام حسین% در خطبهای خطاب به لشکر عمر بن سعد میفرماید:
أَمَّا بَعْدُ، فَانْسُبُونِي فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا، ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ وَعَاتِبُوهَا، فَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَانْتِهَاكُ حُرْمَتِي؟! ألَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَابْنَ وَصِيِّهِ وَابْنِ عَمِّهِ، وَأَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَالْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟! أَوَلَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمَّ أَبِي؟! أَوَلَيْسَ جَعْفَرٌ الشَّهِيدُ الطَّيَّارُ ذُو الْجَنَاحَينِ عَمِّي؟![273]
امّا بعد، نسبت مرا دریابید و بنگرید که من کیستم. آنگاه، به خود بازگردید و خویش را سرزنش کنید و ببینید آیا کشتن و هتک حرمت من، بر شما رواست؟ آیا من، پسر دختر پیامبرتان و پسر وصی و پسرعمویش نیستم که نخستین گرونده به خداست و تصدیقکننده پیامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورد؟ آیا حمزه سیدالشهدا، عموی پدرم نبود؟ آیا جعفرِ شهید، پرواز کننده با دو بال [در بهشت]، عموی من نبود؟
از جملۀ «فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا» به دست میآید عقل میتواند به طور مستقل حسن و قبح بعضی از کارها را درک نماید.
ذهبی مینویسد:
وَقَالَ لِعُمَرَ وَجُنْدِهِ: لاَ تَعْجَلُوا، وَاللَّهِ مَا أَتيتُكُم حَتَّى أَتَتْنِي كُتُبُ أَمَاثِلِكُم بِأَنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُمِيتَتْ، وَالنِّفَاقَ قَدْ نَجَمَ، وَالحُدُوْدَ قَدْ عُطِّلَتْ، فَأقْدِمْ لَعَلَّ اللَّهَ يُصلِحُ بِكَ الأُمَّةَ فَأَتَيْتُ، فَإِذْ كَرِهتُم ذَلِكَ فَأَنَا رَاجِعٌ، فَارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُم هَلْ يَصلُحُ لَكُم قَتْلِي أَوْ يَحِلُّ دَمِي؟! أَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُم وَابْنَ ابْنِ عَمِّهِ؟! أَوَلَيْسَ حَمْزَةُ وَالعَبَّاسُ وَجَعْفَرٌ عُمُوْمَتِي؟! أَلَمْ يَبلُغْكُم قَوْلُ رَسُوْلِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِيَّ وَفِي أَخِي: «هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الجَنَّةِ»؟!
فَقَالَ شِمْرٌ: هُوَ يَعَبْدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ إِنْ كَانَ يَدْرِي مَا يَقُوْلُ.
فَقَالَ عُمَرُ: لَوْ كَانَ أَمرُكَ إِلَيَّ لأَجَبْتُ.
وَقَالَ الحُسَيْنُ: يَا عُمَرُ، لَيَكُوْنَنَّ لِمَا تَرَى يَوْمٌ يَسُوؤُكَ، اللَّهُمَّ إِنَّ أَهْلَ العِرَاقِ غَرُّوْنِي، وَخَدَعُوْنِي، وَصَنَعُوا بِأَخِي مَا صَنَعُوا، اللَّهُمَّ شَتِّتْ عَلَيْهِم أَمْرَهُم، وَأَحْصِهِمْ عَدَداً.[274]
سپس به عمر [بن سعد] و لشکرش فرمود: «عجله نکنید! به خدا سوگند، من نزد شما نیامدهام تا آنکه نامههای همانندان شما به من رسید که: سنّت، از میان رفته و نفاق، سر برآورده و حدود الهی، اجرا نمیشود. پس بیا که شاید خداوند، امّت را به دست تو اصلاح کند. من نیز آمدم. اگر این را نمیپسندید، بازگردم. با خود بیندیشید که: آیا کشتن من به صلاح شماست، یا خون من، مباح است؟ آیا من، پسر دختر پیامبرتان و پسرِ پسرعمویش نیستم؟ آیا حمزه و عباس و جعفر، عموهای من نیستند؟ آیا این سخن پیامبر خدا- دربارۀ من و برادرم به شما نرسیده است که فرمود: این دو، سَرور جوانان بهشتیاند؟».
شمر گفت: او خدا را [تنها] به زبان، عبادت میکند، اگر بداند که چه میگوید!
عمر [بن سعد] گفت: اگر کارت با من بود، موافقت میکردم.
حسین% فرمود: «ای عمر! از [پسِ] آنچه اکنون میبینی، تو را روزی بد خواهد بود. خدایا! عراقیان، مرا فریب دادند و نیرنگ زدند و با برادرم آن کردند که کردند. خدایا! کارشان را از هم بگسل و یکیشان را هم رها مکن».
از جملۀ «فَارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُم...» میتوان ضمناً حسن و قبح عقلی را استفاده کرد.
اربلی مینویسد:
فَصَاحَ الْحُسَيْنُ%: وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ الشَّيْطَانِ، إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَلَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً وَارْجِعُوا إِلَى أَنْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ أَعْرَاباً كَمَا تَزْعُمُونَ، أَنَا الَّذِي أُقَاتِلُكُم فَكُفُّوا سُفَهَاءَكُمْ وَجُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي، فَإِنَّ النِّسَاءَ لَمْ يُقَاتِلْنَكُمْ.[275]
حسین% فریاد برآورد: ای پیروان شیطان (آل ابوسفیان) اگر دین ندارید و از قیامت نمیهراسید، پس آزاده باشید و اگر فکر میکنید عرب هستید به اصل و نسب خودتان برگردید، منم که با شما میجنگم، پس افراد سفیه و نادان خود را از تعرض به حرمم بازدارید، زیرا زنان با شما نبردی ندارند.
از جملۀ «... فَكُونُوا أَحْرَاراً...» ضمناً به دست میآید عقل انسان برخی از امور را مستقل از شرع و دین درک میکند و از آن جمله مصونیت زنان و کودکان در جنگ است.
ابوالفرج اصفهانی مینویسد:
قَالَ: وَحَمَلَ شِمْرٌ ـ لَعَنَهُ اللَّهُ ـ عَلَى عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ، فَجَاءَ إِلَى فُسْطَاطِهِ لِيَنْهَبَهُ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: وَيْلَكُمْ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي الدُّنْيَا، فَرَحْلِي لَكُمْ عَنْ سَاعَةٍ مُبَاحٌ! قَالَ: فَاسْتَحْيَا وَرَجَعَ.[276]
راوی گوید: شمر ـ که خدا، لعنتش کند ـ، به لشکر حسین%، حمله کرد و به سوی خیمهاش رفت تا آن را غارت کند. حسین% به او فرمود: «وای بر شما! اگر دین ندارید، دستکم در دنیایتان، آزاده باشید. خیمهام، به زودی [پس از مرگم] برایتان مُباح خواهد شد». شمر، خجالت کشید و بازگشت.
از جملۀ «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي الدُّنْيَا» به دست میآید عقل بدون دین نیز حسن و قبح ذاتی برخی امور را درک میکند.
و نیز در این حدیث، از جملۀ «إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ فَكونوا أحرارا فِي الدُّنيا» به دست میآید از مدرکات عقل عملی پرهیز از غارتگری است؛ و مقصود از عقل عملی بایدها و نبایدهاست که مربوط به عمل انسان است، برخلاف عقل نظری که مربوط به برداشتهای نظری است.
بلاذری مینویسد:
قَالُوا: ثُمَّ إنَّ شِمْرَ بْنَ ذِي الْجَوْشَنِ أَقْبَلَ فِي عَشَرَةٍ أوْ نَحْوِهِمْ مِنَ رِجَالِ أَهْلِ الْكُوفَةِ قَبْلَ مَنْزِلِ الْحُسَيْنِ الَّذِي فِيهِ ثِقْلُهُ وَعِيَالُهُ، فَمَشَى نَحْوَهُمْ فَحَالُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَحْلِهِ، فَقَالَ لَهُمْ: وَيْحَكُمْ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا فِي أَمْرِ دُنْيَاكُمْ أَحْرَاراً، امْنَعُوا أَهْلِي مِنْ طُغَامِكُمْ وَسُفَهَائِكُمْ.[277]
گفتند: سپس شمر بن ذی الجوشن با ده نفر یا به همین مقدار از مردان کوفه آمد و در مقابل منزلگاه حسین% که در آن بار سفر و اهل بیت حضرت بود قرار گرفت. حضرت به طرف آنان رفت، ولی بین حضرت و خیمهاش فاصله انداختند. حضرت به آنان فرمود: وای بر شما اگر دین ندارید، حداقل در امر دنیای خود آزادمرد باشید، اهلبیتم را از طاغیان و سفیهان خود دور کنید.
از جملۀ «إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا فِي أَمْرِ دُنْيَاكُمْ أَحْرَاراً» به دست میآید عقل عملی انسان حسن و قبح برخی از امور را به طور مستقل درک میکند و از آن جمله آزادمرد بودن و متعرض اهل بیت و زنان و کودکان نشدن است.
طبری مینویسد:
قَالَ: وَحَمَلَ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ حَتَّى طَعَنَ فُسْطَاطَ الْحُسَيْنِ بِرُمْحِهِ وَنَادَى: عَلَيَّ بِالنَّارِ حَتَّى اُحَرِّقَ هَذَا الْبَيْتَ عَلَى أَهْلِهِ. قَالَ: فَصَاحَ النِّسَاءُ، وَخَرَجْنَ مِنَ الْفُسْطَاطِ.
قَالَ: وَصَاحَ بِهِ الْحُسَيْنُ: يَا بْنَ ذِي الْجَوْشَنِ، أَنْتَ تَدْعُو بِالنَّارِ لِتُحَرِّقَ بَيْتِي عَلَى أَهْلِي؟! حَرَّقَكَ اللَّهُ بِالنَّارِ.
قَالَ أَبُو مِخْنَفٍ: حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ أَبِي رَاشِدٍ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ مُسْلِمٍ، قَالَ: قُلْتُ لِشِمْرِ بْنِ ذِي الْجَوْشَنِ: سُبْحَانَ اللَّهِ! إِنَّ هَذَا لَا يَصْلُحُ لَكَ، أَتُرِيدُ أَنْ تَجْمَعَ عَلَى نَفْسِكَ خَصْلَتَيْنِ: تُعَذِّبُ بِعَذَابِ اللَّهِ، وَتَقْتُلُ الْوِلْدَانَ وَالنِّسَاءَ؟! وَاللَّهِ، إِنَّ فِي قَتْلِكَ الرِّجَالَ لَمَا تُرْضِي بِهِ أَمِيرَكَ.
قَالَ: فَقَالَ: مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: قُلْتُ: لَا اُخْبِرُكَ مَنْ أَنَا. قَالَ: وَخَشِيتُ وَاللَّهِ أَنْ لَوْ عَرَفَنِي أَن يَضُرَّنِي عِنْدَ السُّلْطَانِ.
قَالَ: فَجَاءَهُ رَجُلٌ كَانَ أَطْوَعَ لَهُ مِنِّي، شَبَثُ بْنُ رِبْعِيٍّ، فَقَالَ: مَا رَأَيْتُ مَقَالاً أَسْوَأَ مِنْ قَوْلِكَ، وَلَا مَوْقِفاً أَقْبَحَ مِنْ مَوْقِفِكَ، أَمُرْعِباً لِلنِّسَاءِ صِرْتَ؟ قَالَ: فَأَشْهَدُ أَنَّهُ اسْتَحْيَا فَذَهَبَ لِيَنْصَرِفَ.[278]
راوی گوید: شمر بن ذی الجوشن، حمله بُرد تا آنجا که با نیزهاش به خیمه حسین% زد و فریاد کشید: برایم آتش بیاورید تا این خیمه را با اهلش بسوزانم!
زنان، صیحهکنان، از چادر بیرون دویدند. حسین% بر او بانگ زد: «ای پسر ذی الجوشن! تو آتش میخواهی تا خانه مرا با اهلم بسوزانی؟ خداوند، تو را با آتش بسوزانَد!»
ابومخنف گوید: سلیمان بن ابی راشد، از حُمَید بن مسلم برایم نقل کرد که او گفت: به شمر بن ذی الجوشن گفتم: سبحان الله! این، برای تو خوب نیست. آیا میخواهی دو چیز را برای خود، گِرد آوری؟ به عذاب خدا (آتش)، عذاب کنی و کودکان و زنان را نیز بکشی؟! به خدا سوگند، تو با کشتن مردان، امیرت را راضی میکنی!
شمر گفت: تو کیستی؟
من گفتم: تو را از هویتم باخبر نمیکنم.
به خدا سوگند، ترسیدم که اگر مرا بشناسد، نزد سلطان به من زیان برساند.
سپس، مردی به نام شَبَث بن رِبْعی ـ که شمر از او بیشتر میپذیرفت ـ، آمد و گفت: زشتتر از این سخنت نشنیدهام و بدتر از جایگاهت ندیدهام. آیا ترساننده زنها شدهای؟!
[حُمَید بن مسلم] گفت: گواهی میدهم که خجالت کشید و خواست تا بازگردد.
حسن و قبح عقلی، یکی از اصول اساسی و قواعد مهم کلامی است و به عنوان اساس و شالوده مسئلۀ عدل الهی به شمار میآید.
امامیه و معتزله از طرفداران جدی حسن و قبح عقلیاند و اهل بیت(، پیشوایان کلام امامیه، اعتبار و حجیت عقل را در مسائل نظری و عملی به رسمیت شناختهاند.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ ... وَعَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ.[279]
پس به عقل است که بندگان خالق خود را شناخته... و به آن، حسن را از قبیح تشخیص دادهاند.
امام کاظم% به هشام بن حکم میفرماید:
يَا هِشَامُ، إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَحُجَّةً بَاطِنَةً، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَالْأَنْبِيَاءُ وَالْأَئِمَّةُ(، وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ.[280]
ای هشام! خداوند را بر مردم دو حجّت است: حجّت آشکار و حجّت نهان. حجّت آشکار، رسولان و پیامبران و امامان( هستند و حجّت نهان خردهایند.
مشایخ معتزله تصریح کردهاند: ریشه عقیده آنان در توحید و عدل به کلمات امام علی% بازمیگردد.[281]
عدلیه (امامیه و معتزله)، عدل الهی را بر پایۀ قاعدۀ حسن و قبح عقلی تفسیر میکنند. از نظر آنان یک رشته افعال ـ منهای احکام شرعی ـ حسن و یک رشتۀ دیگر قبیح است و عقل انسان نیز حسن و قبح برخی از آنها را درک میکند. عدالت، راستگویی، وفای به پیمان و امانتداری از کارهای نیکو؛ و دروغگویی، پیمانشکنی و خیانت در امانت از کارهای ناپسند است بنابراین، مقصود از عدل الهی این است که خداوند کارهای نیکو را انجام میدهد و از کارهای ناپسند منزّه است.
شیخ مفید در این باره مینویسد:
العدل الحكيم هو الذي لا يفعل قبيحاً ولا يخل بواجب.[282]
عادل حکیم کسی است که کار قبیح انجام نمیدهد و کار واجب (پسندیده) را ترک نمیکند.
قاضی عبدالجبار معتزلی نیز در این باره مینویسد:
ونحن إذا وصفنا القديم تعالى بأنّه عدل حكيم، فالمراد به أنّه لا يفعل القبيح أو لا يختاره، ولا يخل بما هو واجب عليه، وأنّ أفعاله كلها حسنة.[283]
ما چون [خداوند] قدیم متعالی را به عدل و حکیم توصیف میکنیم، مقصودمان از آن این است که او کار قبیح نکرده یا اختیار نمینماید و نیز به آنچه بر او واجب است اخلال نمیکند و همۀ افعال او پسندیده است.
پیروان مذهب ماتریدیه از اهل سنت نیز، حسن و قبح عقلی را پذیرفته و بر این باورند که عقل میتواند حسن و قبح اشیا را درک کند.[284]
تفتازانی مینویسد:
ذهب بعض أهل السنّة وهم الحنفية إلى أنّ حسن بعض الأشياء وقبحها مما يدرك بالعقل كما هو رأي المعتزلة.[285]
برخی از اهل سنت ـ همچون حنفیه ـ معتقدند: حسن برخی از اشیا و قبح آنها از جمله اموری است که عقل آنها را درک میکند، همانگونه که رأی معتزله است.
سرسختترین مخالفان و منکران حسن و قبح عقلی اشاعره هستند که آن را از بدعتهایی میدانند که در جهان اسلام پدید آمده است. ابن خلدون، اشعری را به عنوان کسی که علیه بدعتهای معتزله و دیگران قیام کرده، یاد نموده و در رأس آن بدعت، اعتقاد به حسن و قبح عقلی را برشمرده است.[286]
کسانی که قائل به حسن و قبح عقلی هستند به ادلهای بر مدعای خود استدلال کردهاند:
1. در کلمات معتزله آمده است:
إنّ الحسن والقبح لو لم يكونا عقليين لجاز الكذب على اللَّه وأنبيائه؛ لأنّ الكذب ليس قبيحاً في ذاته وإنّما صفة القبح ثبتت له بالشرع، وهذا باطل ويترتب عليه فساد الرسالات والأحكام.[287]
اگر حسن و قبح عقلی نبود لازم میآمد که دروغ بر خدا و پیامبرانش جایز میبود ـ نعوذ بالله تعالی ـ، زیرا طبق مدعای اشاعره دروغ فینفسه قبیح نیست بلکه به شرع قبح آن ثابت میشود و این باطل است و مستلزم فساد رسالتها و احکام خواهد شد.
2. ماتریدیه از احناف در استدلال بر حسن و قبح عقلی میگویند:
إنّ الحسن والقبح لو كانا شرعيين، ولم يكن ذلك وصفاً في الفعل، لكانت الصلاة والصوم والزنى والسرقة وغير ذلك أموراً متساوية قبل ورود الشرع، فجعل الشارع بعضها مأموراً به، والآخر منهياً عنه ترجيح لأحد المتساويين دون مرجح.[288]
اگر حسن و قبح فقط شرعی بود نه عقلی، لازم میآمد که نماز و روزه و زنا و سرقت و دیگر افعال خوب و بد همگی قبل از ورود حکم شرع بر آنها یکسان باشند و اینکه شارع برخی را مأمور به و برخی دیگر را منهی عنه قرار داده، ترجیح بلا مرجّح باشد.
3. مرحوم مظفر در این رابطه میفرماید:
إنّه من المسلم عند الطرفين وجوب طاعة الأوامر والنواهي الشرعية، وكذلك وجوب المعرفة، وهذا الوجوب عند الأشاعرة وجوب شرعي حسب دعواهم، فنقول لهم: من أين يثبت هذا الوجوب؟ لا بدّ أن يثبت بأمر من الشارع، فننقل الكلام إلى هذا الأمر، فنقول لهم: من أين تجب طاعة هذا الأمر؟ فإن كان هذا الوجوب عقلياً فهو المطلوب، وإن كان شرعياً أيضاً فلا بدّ له من أمر ولا بدّ له من طاعة فننقل الكلام إليه، وهكذا نمضي إلى غير النهاية، ولا نقف حتّى ننتهي إلى طاعة وجوبها عقلي لا تتوقف على أمر الشارع، وهو المطلوب. بل ثبوت الشرائع من أصلها يتوقف على التحسين والتقبيح العقليين، ولو كان ثبوتها من طريق شرعي لاستحال ثبوتها؛ لأنّا ننقل الكلام إلى هذا الطريق الشرعي فيتسلسل إلى غير النهاية. والنتيجة: أنّ ثبوت الحسن والقبح شرعاً يتوقف على ثبوتهما عقلاً.[289]
در نزد هر دو طرف (عدلیه و اشاعره) مسلّم است که اطاعت از اوامر و نواهی شرعیه و نیز معرفت به احکام خدا واجب است و این وجوب در نزد اشاعره ـ به حسب ادعایی که دارند ـ وجوب شرعی است. به آنان میگوییم: این وجوب از کجا ثابت میشود؟ حتماً بایستی با امری از ناحیه شارع ثابت گردد. حال نقل کلام میکنیم در آن امر و میپرسیم: اطاعت همین امر از کجا ثابت میشود؟ اگر بگویند این وجوب، عقلی است پس مطلوب ما ثابت میشود؛ و اگر بگویند شرعی است، پس باز هم باید امر دیگری برای آن باشد و برای این امر هم اطاعتی لازم میشود و همینطور کلام ادامه پیدا میکند و تا بینهایت پیش میرویم و در جایی توقف نمیکنیم مگر اینکه به یک طاعتی برسیم که وجوب آن عقلی باشد و متوقف بر امری از ناحیه شارع نباشد و مطلوب، همین است. بلکه اصلاً ثبوت شرایع آسمانی متوقف بر تحسین و تقبیح عقلی است و اگر قرار بود ثبوت شرایع از طریق خود شرع باشد، ثبوت آنها محال میشد زیرا نقل کلام میکردیم به همان طریق شرعی و لازمهاش تسلسل تا بینهایت بود. نتیجه آنکه: ثبوت حسن و قبح شرعی، متوقف بر ثبوت حسن و قبح عقلی است.
این دیدگاه شیعه و معتزله است. ولی اشاعره میگویند:
ليس للفعل نفسه حسن ولا قبح ذاتيان ولا لصفة توجبهما، وإنّما حسنه ورود الشرع بالإذن لنا فيه على سبيل الوجوب أو الندب أو الإباحة، وقبحه وروده بحظر من الشارع لنا منه على سبيل التحريم أو الكراهة، وإذا ورد الشرع بإطلاق الفعل لنا أو منعنا منه، فقلنا: إنّ ما أذن لنا فيه الشارع فحسن وما منعنا عنه فقبيح، فإنّ هذا الوصف بالنسبة لأفعال المكلفين ليس منشؤه العقل إنّما منشؤه حكم الشارع، فمقياس الحسن والقبح عندهم هو الشرع لا العقل.
فالصلاة والصوم وأمثالهما مما أمر اللَّه به حسن، وليس حسنه إلّا من جهة أمر الشارع به فقط، والزنى والسرقة والقتل عدواناً بغير حق، وأكل أموال الناس بالباطل، كل ذلك قبيح لنهي الشارع عنه فقط، فلو لم يكن أمر الشارع بما أمر، ونهي الشارع عما نهى، لما كان حسناً أو قبيحاً.[290]
ذات فعل دارای حسن و قبح ذاتی نیست و نیز صفتی که موجب آن دو شود وجود ندارد، بلکه حسن فعل به اذن شارع بر آن به نحو وجوب یا استحباب و اباحه بوده و قبح آن به منع شارع از آن به نحو تحریمیا کراهت است و چون از شرع برای ما رها بودن فعلی یا منع از آن وارد شود میگوییم: آنچه را شارع برای ما در آن اذن داده حسن و آنچه را از آن منع کرده قبیح است و این وصف نسبت به افعال مکلفین منشأ عقلی ندارد، بلکه منشأ آن حکم شارع است. در نتیجه مقیاس حسن و قبح نزد آنان همان شرع است، نه عقل.
پس نماز و روزه و امثال این دو از آن جهت که مورد امر الهی است حسن است و در مقابل، زنا و سرقت و قتل عدوانی و به ناحق و خوردن اموال مردم به باطل از آن جهت که شارع نهی کرده قبیح است و اگر امر شارع به مأمور و نهی او از منهی نبود، هیچ فعلی نه حسن به حساب میآمد و نه قبیح.
اشاعره در اثبات مدعای خود به ادلهای چند تمسک کردهاند:
1. اگر حسن و قبح عقلی بود، باید حکم افعال از ناحیه حسن و قبح مختلف میشد، زیرا عقول افراد در حکم به حسن و قبح افعال مختلف است، بلکه گاهی مشاهده میشود که یک عقل نسبت به یک فعل گاهی حکم به قبح و گاهی نیز حکم به حسن مینماید.[291]
پاسخ:
عقول انسانها در صورتی که از اغراض و هواهای نفسانی به دور باشد هرگز در احکامش اختلاف نخواهد داشت؛ و چه بسیار مواردی که آراء عقلا در آنها اتفاق دارد مثل مدرکات اولیه و اینکه کل از جزء بزرگتر است و درک حسن نظام و حسن استقامت در رفتار و... .
2. اگر حسن و قبح ذاتی میبود باید هیچگاه تخلفبردار نباشد، یعنی یک فعل همیشه حسن یا همیشه قبیح باشد در حالی که چنین نیست؛ زیرا مثلاً در مورد دروغ گاهی قبیح و گاهی نیز حسن است.[292]
پاسخ:
معنای اینکه حسن و قبح ذاتی است این است که یک عنوان فینفسه محکوم به حسن یا قبح است گرچه ممکن است از جهت مندرج بودن تحت عنوانی دیگر، حکم دیگری پیدا کند، مثل صدق و کذب؛ و این در صورتی است که حسن یا قبح فعلی علت تامه در تأثیر نباشد مثل حسن عدل و قبح ظلم که این دو مورد یک قسم بیشتر ندارد.
3. معتقدان به حسن و قبح عقلی، بر خدا لازم میکنند، آنچه را که بر عبد لازم میدانند و بر او تحریم مینمایند آنچه را که بر بندۀ او تحریم میکنند و نام آن را «عدل» و «حکمت» مینامند درحالیکه خرد آنان از شناخت حکمت او ناتوان است.[293]
پاسخ:
در این دلیل در حقیقت بین تکلیف بر خدا و کشف حکم خدا از راه دلیل عقل قطعی خلط شده است. کسی که قائل به ملازمه بین حکم عقل قطعی به حسن یا قبح و حکم شرع است به خداوند تکلیفی را از ناحیه خود نسبت نمیدهد، بلکه تکلیف خداوند و احکامی را که لایق به اوست را از راه عقل قطعی کشف مینماید.
4. اگر حسن و قبح عقلی بود لازم میآید افرادی که قبل از بعثت رسولان کارهای حسن را ترک کرده و فعل قبیح به جای میآورند مستحق عقوبت باشند و این مخالف صریح قرآن است آنجا که میفرماید:
(ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ).[294]
ما [هیچ قومی را] عذاب نخواهیم کرد تا [برای آنها] پیامبری بفرستیم.
پاسخ:
اولاً: عقول گرچه قابلیت ادراک را دارد ولی ادراکش منحصر در کلیات است و شامل امور جزئیه و نیز موارد تطبیق نمیشود و کلیات نمیتواند شریعت را پوشش داده و وافی به حاجات بشر باشد.
ثانیاً: ثواب و عقاب برگرفته از تکالیفی است که به انسان رسیده باشد و مجرد اینکه عقل درک کند که این کار سزاوار است انجام گیرد یا انجام نگیرد نمیتوان رأی شارع را از آن کشف نمود مگر در صورتی که عقلا بر آن اتفاق داشته باشند و در آن میان شارع نیز وجود داشته باشد و اثبات این مطلب از امور بدیهی نیست و لذا میتوان گفت که تکلیف قبل از بعثت نسبت به نوع مردم، واصل نیست؛ و میدانیم که حجت به وصول تکلیف تمام میشود و تکلیف قبل از رسیدن بیان، قبیح است و لذا اشکالی ندارد که ملتزم شویم در موردی عقل حسن یا قبح چیزی را درک کند ولی ملتزم به عقاب یا ثواب آن نباشیم. جالب توجه اینکه قرآن کریم به جایگاه عقل در درک حسن و قبح اشیاء اشاره کرده و وجدان انسان را حاکم بر آن میداند، آنجا که میفرماید:
(ﯬ ﯭ ﯮ).[295]
آیا مؤمنان را همچون مجرمان قرار دهیم.
و نیز میفرماید:
(ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ).[296]
آیا جزای نیکی جز نیکی است.
مسئله حسن و قبح عقلی در معارف دینی و عقاید اسلامی و تشریع احکام از جایگاه ویژهای برخوردار است که از باب نمونه میتوان به برائت عقلی و وجوب احتیاط عقلی هنگام علم اجمالی در باب تشریع اشاره کرد.
د) حکمت
یکی دیگر از عوامل معرفت، «حکمت» است که در روایات نیز به آن اشاره شده است:
راغب اصفهانی در تعریف «حکمت» مینویسد:
الحكمة: إصابة الحق بالعلم والعقل، فالحكمة من اللّه تعالى: معرفة الأشياء وإيجادها على غاية الإحكام، ومن الإنسان: معرفة الموجودات وفعل الخيرات.[297]
حکمت: یعنی به حق رسیدن با علم و عقل، پس حکمت از خدای تعالی شناسایی اشیاء و ایجاد آنها از سوی اوست بر نهایت استواری؛ و حکمت از انسان شناختن موجودات و انجام نیکیها و خیرات است.
سید علیخان مدنی در تعریف «حکمت» مینویسد:
هي كل مانع من الجهل والقبيح، وأصل الحكم المنع، فكأنّه يمنع الباطل عن معارضة الحقّ.
وقيل: الحكمة من القول: الكلام النافع المانع من الجهل والسفه، ومنه الحديث: «إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ نَطَقُوا فَكَانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً».[298]
[حکمت]، هر چیزی است که مانع از جهل و قبیح است و اصل حکم منع است که گویا آن، باطل را از معارضۀ حق مانع میشود.
و گفته شده: حکمت قولی عبارت است از کلام نافع و مانع از جهل و سفاهت؛ و از این معناست آنچه در حدیث آمده: «اولیای الهی نطق کرده و نطقشان حکمت است».
علامۀ مصطفوی در شرح کلمۀ «حکمت» مینویسد:
الحكمة فعلة تدل على نوع خاص من الحكم، وهو ما كان من الأحكام الراجعة إلى المعارف القطعية والحقائق المتقنة المعقولة.[299]
«حکمت» بر وزن «فِعلة» دلالت میکند بر نوع خاصی از حکم و آن عبارت است از احکامی راجع به معارف قطعی و حقایق متقن معقول.
علامۀ جعفری دربارۀ حکمت مینویسد:
شناختهای مستند به حکمت که در قرآن یکی از علل بعثت پیامبران معرفی شده، جامع همه شناختهای والا (معرفت، تحیر عالی و شناخت عرفانی) است. حکمت از اوصاف اقدس الهی است و درجه آن بالاتر از همه شناختهاست. از این رو، خدا را با معرفت و عرفان و تحیر نمیتوان توصیف کرد؛ یعنی نمیتوان گفت: «خدا عارف است، خدا متحیر است»، ولی این توصیف درست است که خداوند، حکیم است.
حکمت عبارت است از شناخت اجزای جهان هستی و روابط آنها در یک کلِ هماهنگِ وابسته به آفریننده کل هستی. این شناخت نمیتواند از عمل در مسیر «گردیدن تکاملی» تفکیک شود؛ چنانکه نمیتواند به تکمیل همان فرد که آن را به دست آورده است، قناعت کند. کسی که از شناخت حکمت برخوردار است، همه اعضای قافله بشری را در مسیر إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ میبیند و سقوط هر یک از آن اعضا را در مسیر مزبور، در صورتی که قدرتِ به راه انداختن آن عضو ساقط را دارا باشد، سقوط خود میبیند. به عبارتی دیگر: شخص حکیم، مانند نماینده خدا در روی زمین است که در ردیف پس از پیامبران حرکت میکند.[300]
چشمههای حکمت
از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَاثْبُتْ فِي قَلْبِي يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ.[301]
و چشمههای حکمت و دانش را در دلم قرار دهی.
«ینابیع» جمع «ینبوع» به معنای چشمۀ آب است که با شدت تمام از زمین جوشیده و بیرون میآید و مجازاً در امور معنوی همچون چشمۀ علم و حکمت به کار میرود.
امام رضا% فرمود:
إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا اخْتَارَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لِأُمُورِ عِبَادِهِ شَرَحَ صَدْرَهُ لِذَلِكَ، وَأَوْدَعَ قَلْبَهُ يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ، وَأَلْهَمَهُ الْعِلْمَ إِلْهَاماً، فَلَمْ يَعْيَ بَعْدَهُ بِجَوَابٍ وَلَا يُحَيَّرُ فِيهِ عَنِ الصَّوَابِ.[302]
هرگاه خداوند عزوجل بندهای را برای [اداره] امور بندگانش برگزیند برای این امر به او شرح صدر عطا میکند، چشمههای حکمت را در دلش جاری میسازد و به او علم و دانش الهام میفرماید که بعد از آن، از پاسخ هیچ چیز درنمیماند و در یافتن راه درست سرگردان نمیشود.
حکمت، عامل حیات معنوی انسان
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از استعارۀ «ینابیع» در مورد حکمت استفاده میشود حکمت همانند چشمۀ آب مایۀ حیات است گرچه حیات آب مادی و حیات حکمت معنوی است.
پیامبر خدا- فرمود:
إِنَّ لُقْمَانَ قَالَ لِابْنِهِ: «يَا بُنَيَّ، عَلَيْكَ بِمَجَالِسِ الْعُلَمَاءِ، وَاسْتَمِعْ كَلَامَ الْحُكَمَاءِ، فَإِنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْقَلْبَ الْمَيِّتَ بِنُورِ الْحِكْمَةِ كَمَا يُحْيِي الْأَرْضَ الْمَيْتَةَ بِوَابِلِ الْمَطَرِ».[303]
لقمان به پسرش گفت: «ای فرزندم! به مجالس دانشمندان برو و سخن فرزانگان را گوش بده؛ چرا که خدا، دلِ مرده را با نور فرزانگی زنده میکند، همانطور که زمین مرده را با باران فراوان، زنده میسازد».
امام علی% میفرماید:
أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَقَوِّهِ بِالْيَقِينِ، وَنَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ.[304]
دلت را با اندرز نیکو زنده کن، هوای نفس را با بیاعتنایی به حرام بمیران، جان را با یقین نیرومند کن و با نور حکمت روشنایی بخش.
لزوم ثابت نگاه داشتن چشمههای حکمت در دل خود
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این دعا استفاده میشود جا دارد هنگامی که چشمههای حکمت در دل انسان به جوشش درآمده آنها را ثابت نگاه داریم تا خشک نشود و در این راستا از خداوند متعال کمک بخواهیم.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
كُونُوا يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ، مَصَابِيحَ الْهُدَى، أَحْلَاسَ الْبُيُوتِ، سُرُجَ اللَّيْلِ، جُدُدَ الْقُلُوبِ، خُلْقَانَ الثِّيَابِ، تُعْرَفُونَ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ وَتُخْفَوْنَ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ.[305]
چشمههای حکمت و چراغهای هدایت و مُلازم خانهها و فانوسهای شب و تازهدل و کهنجامه باشید تا در میان ساکنان آسمان، شناخته و در میان زمینیان، ناشناخته باشید.
گاهی که چشمههای حکمت در قلب انسان به جوشش درمیآید
و نیز با توجه به حدیث اخیر امام حسین% به دست میآید، همانگونه که گاهی آب از زمین میجوشد گاهی حکمت از درون قلب انسان سر باز کرده و به جوشش درآمده و بر زبان جاری میشود.
همچنین قاضی نعمان مغربی از اعمش از قیس بن غالب اسدی نقل کرده که گفت:
وَلَمَّا وَفَدَ النَّاسُ عَلَى يَزِيدَ بنِ مُعَاوِيَةَ لَمَّا اسْتُخْلِفَ، قُلْتُ لِأَهْلِ بَيْتِي: هَلْ أَنْ نَجْعَلَ نَحْنُ وِفَادَتَنَا عَلَى ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ- الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ'؟ فَأَجْابُونِي، فَخَرَجْتُ أَنَا، وَأَخِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ غَالِبٍ، وَزِرُّ بْنُ حُبَيشٍ، وَهَانِىِ بْنُ عُرْوَةَ، وَعُبَادَةُ بْنُ رِبْعِيٍّ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ قَوْمِنَا، حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ، فَأَتَيْنَا مَنْزِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ' فَاسْتَأْذَنَّا عَلَيْهِ، فَخَرَجَتْ إِلَيْنَا جَارِيَةٌ، فَقُلْتُ لَهَا: اِسْتَأْذِنِي لَنَا عَلَى ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ، وَأَعْلِمِيهِ أَنَّ مَوَالِيَهُ بِالْبَابِ.
فَأَذِنَتْ لَنَا، فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ، فَقَالَ: مَا أَقْدَمَكُمْ هَذَا الْبَلَدَ فِي غَيْرِ حَجٍّ وَلَا عُمْرَةٍ؟
قُلْنَا: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، وَفَدَ النَّاسُ عَلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، فَأَحْبَبْنَا أَنَّ وِفَادَتَنَا عَلَيْكَ، قَالَ: وَاللَّهِ؟ قُلنَا: وَاللَّهِ.
قَالَ: أَبْشِرُوا ـ يَقُولُهَا ثَلَاثاً ـ ثُمَّ قَالَ: أَتَأْذَنُونَ لِي أَنْ أَقُومَ؟ قُلْنَا: نَعَمْ، فَقَامَ فَتَوَضَّأَ، ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ، وَعَادَ إِلَيْنَا.
فَقَالَ ابْنُ رِبْعِيٍ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّ الْحَوَارِيِّينَ كَانَتْ لَهُمْ عَلَامَاتٌ يُعْرَفُونَ بِهَا، فَهَلْ لَكُمْ عَلَامَاتٌ تُعْرَفُونَ بِهَا؟
فَقَالَ لَهُ: يَا عُبَادَةُ، نَحْنُ عَلَامَاتُ الْإِيمَانِ فِي بَيْتِ الْإِيمَانِ، مَنْ أَحَبَّنَا أحَبَّهُ اللَّهُ، وَنَفَعَهُ إِيمَانُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَيُقْبَلُ مِنْهُ عَمَلُهُ، وَمَنْ أَبْغَضَنَا أَبْغَضَهُ اللَّهُ، وَلَمْ يَنْفَعُهُ إِيمَانُهُ، ولَمْ يُتَقَبَّلْ عَمَلُهُ.
قَالَ: فَقُلْتُ: وَإِنْ دَأَبَ وَنَصِبَ، قَالَ: نَعَمْ، وَصَامَ وَصَلَّى.
ثُمَّ قَالَ: يَا عُبَادَةُ، نَحْنُ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ، وَبِنَا جَرَتِ النُّبُوَّةُ، وَبِنَا يُفْتَحُ، وَبِنَا يُخْتَمُ لَا بِغَيْرِنَا.[306]
چون مردم بعد از خلافت یزید بن معاویه بر او وارد شدند، به اهلبیتم گفتم: آیا حاضرید ما نیز در مقابل آنان بر فرزند رسول خدا- حسین بن علی' وارد شویم، آنان همگی اجابت کردند. لذا من و برادرم عبدالله بن غالب و زر بن حبیش و هانی بن عروه و عبادة بن ربعی با جماعتی از قوم خود خارج و وارد مدینه شده و به منزل حسین بن علی' رسیدیم و به جهت ملاقات با آن حضرت اجازه خواستیم. کنیزی بیرون آمد به او گفتم: برای ما از فرزند رسول خدا- اجازۀ ملاقات بگیر و به او خبر بده که دوستانش منتظر ملاقات با شما میباشند.
کنیز برای ما اجازه گرفت و ما داخل بر حضرت شدیم.
او فرمود: چه باعث شده که بدون حج عمره قصد این شهر را داشته باشید؟
گفتم: ای فرزند رسول خدا-! مردم بر یزید بن معاویه وارد شدند ولی ما دوست داشتیم تا ورودمان بر شما باشد. حضرت فرمود: تو را به خدا؟ گفتم: به خدا.
حضرت سه بار فرمود: بشارت باد شما را. سپس فرمود: اجازه میدهید برخیزم؟ گفتیم: آری. حضرت برخاسته و وضو گرفته و دو رکعت نماز خوانده و دوباره به سوی ما بازگشت.
ابن ربعی گفت: ای فرزند رسول خدا! حواریون نشانههایی داشتند که توسط آنها شناخته میشدند، آیا برای شما نیز نشانههایی است که توسط آنها شناخته شوید؟
حضرت به او فرمود: ای عباده! ما نشانههای ایمان در خانۀ ایمانیم، هر کس ما را دوست بدارد خداوند او را دوست میدارد و ایمانش او را روز قیامت نفع داده و عملش از او قبول میشود و هر کس ما را دشمن بدارد خداوند او را دشمن داشته و ایمانش به او نفع نداده و عملش قبول نمیشود.
عباده گفت: به حضرت گفتم گرچه تلاش و کوشش نماید؟ حضرت فرمود: آری و اگرچه روزه گرفته و نماز بخواند.
آنگاه فرمود: ای عباده! ما چشمههای حکمتیم و توسط ما نبوت به جریان افتاده و توسط ما [حقایق] باز و بسته میشود نه غیر ما.
از جملۀ «نَحْنُ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ» ضمناً به دست میآید حکمت همانند چشمه در حال جوشش است.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ.[307]
هیچ بندهای چهل روز برای خدا اخلاص نورزید، مگر آنکه چشمههای حکمت از دلش به زبانش جاری شد.
آثار و برکات چشمههای حکمت
از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَاثْبُتْ فِي قَلْبِي يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ الَّتِي تَنْفَعُنِي بِهَا.[308]
و چشمههای حکمت و دانش را که من را به آن سود بخشی در دلم قرار دهی.
از مضمون این جمله استفاده میشود چشمههای حکمت که در دل انسان به جوشش درآمده دارای آثار و برکاتی است و خداوند متعال با آنها به انسانها نفع میرساند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯤ ﯥ ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ).[309]
[خدا] دانش و حکمت را به هر کس بخواهد [و شایسته بداند] میدهد؛ و به هر کس دانش داده شود، خیر فراوانی داده شده است.
امام علی% فرمود:
مَنْ ثَبَتَتْ لَهُ الْحِكْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ.[310]
هر که حکمت در دلش جای گیرد، عبرت شناس شود.
و نیز فرمود:
أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ، وَأَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ، وَقَوِّهِ بِالْيَقِينِ، وَنَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ.[311]
دلت را با اندرز نیکو زنده کن، هوای نفس را با بیاعتنایی به حرام بمیران، جان را با یقین نیرومند کن و با نور حکمت روشنایی بخش.
امام صادق% فرمود:
كَثْرَةُ النَّظَرِ فِي الْحِكْمَةِ تَلْقَحُ الْعَقْلَ.[312]
اندیشیدن زیاد در حکمت، خرد را بارور میسازد.
تثبیت شدن چشمههای حکمت در دل بندگان مرضی خدا
از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَاثْبُتْ فِي قَلْبِي يَنَابِيعَ الْحِكْمَةِ الَّتِي تَنْفَعُنِي بِهَا وَتَنْفَعُ بِهَا مَنِ ارْتَضَيْتَ مِنْ عِبَادِكَ.[313]
و چشمههای حکمت و دانش را که من و بندگان پسندیدهات را به آن سود بخشی در دلم قرار دهی.
از مضمون این جمله استفاده میشود خداوند متعال چشمههای حکمت را در دل بندگان خود تثبیت کرده و از این طریق به آنان نفع میرساند.
امام علی% می فرماید:
إِنَّ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِينَ لَمَطْوِيَّةٌ بِالْإِيمَانِ طَيّاً، فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ إِنَارَةَ مَا فِيهَا فَتَحَهَا بِالْوَحْيِ، فَزَرَعَ فِيهَا الْحِكْمَةَ زَارِعُهَا وَحَاصِدُهَا.[314]
دلهای مؤمنان به ایمان، نیک پیچیده شده است. پس اگر خداوند، روشن ساختن آن را اراده کند، با وحی آن را بگشاید. پس در آن حکمت بکارد و به درو رسانَد.
درخشش نور هدایت با حکمتهای حسینی
این اشعار به امام حسین% نسبت داده شده است:
سَبَقْتُ
الْعَالَمِينَ إِلَى الْمَعَالِي |
بِحُسْنِ
خَلِيقَةٍ وَعُلُوِّ هِمَّةٍ |
|
وَلَاحَ
بِحِكْمَتِي نُورُ الْهُدَى فِي |
لَيَالٍ
فِي الضَّلَالَةِ مُدْلَهِمَّةٍ |
|
يُرِيدُ
الْجَاحِدُونَ لِيُطْفِئُوهُ |
وَيَأْبَى
اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّهُ[315] |
با خوشاخلاقی و همت بلند پیشی گرفتم از همۀ جهانیان برای رسیدن به مقامات والا.
نور هدایت با حکمت در من درخشید در شبهای بسیار تاریک گمراهی.
منکران میخواهند این نور را خاموش کنند ولی خداوند برخلاف خواستۀ آنان آن را کامل خواهد کرد.
از بیت دوم این اشعار استفاده میشود امام حسین% حکمتهایی دارد که با آنها نور هدایت میدرخشد.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ فِي السَّمَاءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ، وَإِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: مِصْبَاحُ هُدًى وَسَفِينَةُ نَجَاةٍ وَإِمَامٌ غَيْرُ وَهْنٍ وَعِزٌّ وَفَخْرٌ وَعِلْمٌ وَذُخْرٌ.[316]
سوگند به آن کسی که به حق مرا به پیامبری برانگیخت، مقام و منزلت حسین بن علی' در آسمان، بالاتر از منزلت او در زمین است. در سمت راست عرش خداوند عزوجل نوشته شده است: [حسین%] چراغ هدایت و کشتی نجات و امامی سستیناپذیر، باعزت، افتخارآفرین، راهنما و ذخیره [ای گرانبها] است.
ﻫ) تجربه
یکی دیگر از منابع معرفت و علم تجربه است که در روایات نیز به آن اشاره شده است.
علامه محمدتقی جعفری دربارۀ «تجربه» میگوید:
تجربه آن نیست که یک واقعیتِ عینی محض در برابر حواس طبیعی انسان یا دستگاههای آزمایشی برنهاده شود و برای منعکس کردن صحیح آن در ذهن و بهرهبرداری از آن در تصرفات مطلوب، از همه جهات، عینی و محسوس باشد. تجربه عبارت است از فعالیت جویندگی دربارۀ واقعیات به طور عموم که تحلیل میشود به:
یک ـ شخص تجربهکننده انسانی است دارای حواس طبیعی، مانند چشم و گوش و بینی و ذائقه و لامسه و دارای مغزی با انواعی از نیروها و استعدادهاست و دارای قدرت بهرهبرداری از دستگاههای متنوع که برای تماس با واقعیات ساخته شدهاند.
دو ـ وجود اصل یا اصولی مسلم در ذهن تجربهکننده که او را به بررسی و تجربه در واقعیت وادار میکند، مانند «اصل علیت»؛ بنابراین، هنگامی که تجربهکننده پدیدهای را میبیند و درصدد کشف علت آن برمیآید، از این اصل پیشین تحریک میشود که معلول بدون علت امکانپذیر نیست. همچنین، با اعتقاد جزمی به اینکه هیچ حادثهای بیرون از کشش زمان رخ نمیدهد، به مجرد دیدن حادثه، در پیگیری آن نقطه از زمان میافتد که حادثه در آن صورت گرفته است. اگر این قبیل اصول پیشین در ذهنِ تجربهکننده نباشد، بدون تردید، کمترین فعالیتی برای تجربه انجام نمیگیرد.
سه ـ انگیزه تجربه. بیتردید، برای فعالیت تجربی، انگیزهای لازم است که اگر بدون آن هر کاری به عنوان تجربه صورت گیرد، بیهوده و بینتیجه خواهد بود. این انگیزه ممکن است فقط برای ارضای حس کنجکاوی بوده و تنها برای درک و فهمِ خودِ واقع باشد. همچنین، ممکن است برای به دست آوردن هدفی باشد که میتواند نیازهای مادی یا معنوی را برطرف کند و ممکن است تجربه برای پیش افتادن در میدان رقابت با دیگران صورت گیرد.
در این جزء از عمل تجربه، نکته بسیار مهمی وجود دارد که غفلت از آن بسیار زیانآور و ضرربار است و آن این است: حتی اگر تجربه به انگیزه اشباع حس کنجکاوی و واقعیابی محض باشد، با شروع کار تجربه، دوباره هدفگیریهایی در امتداد تجربه به وجود میآید و سرانجام در همه حالات تجربه که با شناختِ یک موضوع سر و کار داریم، مسئله هدفها مطرح است. بیتردید، واقعیتهایی که جنبه هدفی پیدا میکنند، گزینش و انتخابِ خودِ تجربهکننده است که با شرایط ذهنی و خواستههای او به یکی از ابعاد واقعیت، جنبه هدفی میدهد، نه اینکه همه واقعیت با همه ابعادش برای تجربهکننده مطرح شده و با نتایجی که از تجربه خود خواهد گرفت، میتواند مدعی شناخت همه چهرهها و ابعاد آن واقعیت باشد.
چهار ـ پدیده یا رابطهای که برای شناخت از راه تجربه مطرح شده است. این پدیده یا رابطه باید دارای واقعیت باشد، نه خیالات و پندارهای بیاساس. بیتردید، واقعیت بسیار گستردهتر از آن است که منحصر به چهارچوب محسوسات و ملموساتِ مستقیم باشد.[317]
کسب تجربه با عمل
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
الْعَمَلُ تَجْرِبَةٌ.[318]
کار آزمایش است.
از این حدیث استفاده میشود انسان میتواند از طریق اعمالی که انجام میدهد کسب تجربه کند و آن بهترین علم است.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
التَّجَارِبُ عِلْمٌ مُسْتَفَادٌ.[319]
تجربهها دانشی اکتسابیاند.
آنان که تجربۀ بسیار دارند
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
ذَرَأَ اللَّهُ الْعِلْمَ لِقَاحَ الْمَعْرِفَةِ، وَطُولَ التَّجَارِبِ زِيَادَةً فِي الْعَقْلِ.[320]
خداوند علم را به جهت بارور شدن معرفت گسترش داده و تجربه طولانی را باعث قوت قلب قرار داده است.
از مضمون این جمله به دست میآید برخی افراد با انجام زیاد کار در برخی امور تجربه دیدهاند.
از امام علی% نقل شده که در وصیت خود به فرزندش فرمود:
... فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ، وَيَشْتَغِلَ لُبُّكَ، لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْيِكَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ كَفَاكَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْيَتَهُ وَتَجْرِبَتَهُ، فَتَكُونَ قَدْ كُفِيتَ مَؤونَةَ الطَّلَبِ، وَعُوفِيتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ، فَأَتَاكَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدْ كُنَّا نَأْتِيهِ، وَاسْتَبَانَ لَكَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَيْنَا مِنْهُ.[321]
... پس در تربیت تو شتاب کردم، پیش از آنکه دل تو سخت شود و عقل تو به چیز دیگری مشغول گردد تا به استقبال کارهایی بروی که صاحبان تجربه، زحمت آزمون آن را کشیدهاند و تو را از تلاش و یافتن بینیاز ساختهاند و آنچه از تجربیات آنها نصیب ما شد، به تو هم رسیده و برخی از تجربیاتی که بر ما پنهان مانده بود برای شما روشن گردد.
لطف الهی در تجربۀ انسان
و نیز در حدیث اخیر، از عطف «طُولَ التَّجَارِبِ» به ماقبل به دست میآید، خداست که تجربه را به انسان داده و آن را گسترش داده است.
امام علی% میفرماید:
الْعَقْلُ عَقْلَانِ: عَقْلُ الطَّبْعِ وَعَقْلُ التَّجْرِبَةِ، وَكِلَاهُمَا يُؤَدِّي إِلَى الْمَنْفَعَةِ. وَالْمَوْثُوقُ بِهِ صَاحِبُ الْعَقْلِ وَالدِّينِ، وَمَنْ فَاتَهُ الْعَقْلُ وَالْمُرُوَّةُ فَرَأْسُ مَالِهِ الْمَعْصِيَةُ.[322]
عقل دو نوع است: عقل ذاتی و عقل تجربی؛ و هر دو موجب بهرهمندی انساناند. کسی که در گرو عقل است صاحب عقل و دین است و هر که فاقد آن است سرمایهاش گناه و معصیت است.
تأثیر تجربۀ طولانی در قوت عقل انسان
و نیز از مضمون حدیث اخیر امام حسین% استفاده میشود تجربۀ طولانی در قوت عقل انسان و زیاد شدن آن مؤثر است.
امام علی% میفرماید:
الْعَقْلُ غَرِيزَةٌ تَزِيدُ بِالْعِلْمِ وَالتَّجَارِبِ.[323]
خردمندی خویی است که با دانش و آزمایشها زیاد میگردد.
و) تاریخ
یکی دیگر از عوامل معرفت، تاریخ است که به انسان معرفت و شناخت میدهد و در روایات امام حسین% نیز به آن اشاره شده است.
شهید مطهری میگوید:
یک منبع دیگر که مخصوصاً امروز به آن اهمیت میدهند و قرآن نیز به آن اهمیت زیادی داده است «تاریخ» است؛ یعنی از نظر قرآن غیر از طبیعت و عقل و دل، یک منبع دیگر هم برای شناخت وجود دارد که آن عبارت از تاریخ است.
قرآن تاریخ را به عنوان یک منبع شناخت عرضه میدارد. ممکن است شما بگویید که طبیعت را که گفتید، تاریخ هم در آن هست. درست است که تاریخ به یک اعتبار جزء طبیعت است ولی تاریخ یعنی جامعه انسانی در حال حرکت و جریان. طبیعت را دو نوع میشود مطالعه کرد، جامعه را هم به دو شکل میتوان مطالعه کرد.
زمانی ما جامعه را در حال ثبات مطالعه میکنیم. مثلاً کسی که میخواهد اطلاعات جامعهشناسی دربارۀ جامعه ما داشته باشد جامعه امروز ایران را از جنبههای مختلف مطالعه میکند و اطلاعاتی در اختیار افراد میگذارد. این یک مطالعه جامعهشناسی است. ولی یکوقت جامعه امروز را در ارتباط با گذشته و گذشته را با گذشته خودش ـ یعنی حاضر را با گذشته و آینده ـ مجموعاً یک واحد در حال جریان در نظر میگیریم، بعد میخواهیم بدانیم قانون این جریان چه قانونی است. فرق «فلسفه تاریخ» با «جامعهشناسی» این است که جامعهشناسی، قانون موجود جامعه را بیان میکند ولی فلسفه تاریخ، قانون تحولات جامعه را بیان میکند؛ اینجاست که عامل زمان در کار میآید.
قرآن به طور صریح و قاطع تاریخ را برای مطالعه عرضه میدارد. پس تاریخ هم خودش یک منبع برای شناخت است. در این زمینه ما در قرآن آیاتی داریم، مانند: (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ)[324]بروید در زمین گردش کنید. (ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ)[325] چرا اینها در زمین گردش نمیکنند؟ یعنی بروید آثار تاریخی را مطالعه کنید و بعد ببینید که زندگی و جامعه بشر چه تحولات تاریخی پیدا کرده است.
باز علی% در وصیتی که در «نهج البلاغه» به امام حسن% میکند جمله بزرگی دارد که به انسان ایمان بیشتری میبخشد. علی% که از نسل اول اسلام است به امام حسن% دستور میدهد: پسرم! احوال امم و ملل و تواریخ را به دقت مطالعه کن و از آنها درس بیاموز! بعد چنین تعبیری دارد: «أَيْ بُنَيَّ، إِنِّي وَإِنْ لَمْ أَكُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ كَانَ قَبْلِي، فَقَدْ نَظَرْتُ فِي أَعْمَالِهِمْ، وَفَكَّرْتُ فِي أَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِي آثَارِهِمْ، حَتَّى عُدْتُ كَأَحَدِهِمْ، بَلْ كَأَنِّي بِمَا انْتَهَى إِلَيَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ»[326] پسرکم! اگرچه عمر محدودی دارم و با امتهای گذشته نبودهام که از نزدیک وضع و حال آنها را مطالعه کرده باشم، اما در آثارشان سیر کردم و در اخبارشان فکر کردم تا آنجا که مانند یکی از خود آنها شدم، آنچنان شدهام که گویی با همه آن جوامع از نزدیک زندگی کردهام. بعد میگوید نه، بالاتر از این؛ چون اگر کسی در جامعهای با مردمی زندگی کند فقط از احوال همان مردم آگاه میشود ولی من مثل آدمی هستم که از اول دنیا تا آخر دنیا با همه جامعهها بوده و با همه آنها زندگی کرده است؛ پس تاریخ را مطالعه کن، در اخبار ملتها و در تحولاتی که برای جامعهها پیش آمده فکر کن تا مانند چشمی باشی که از اول دنیا تا آخر دنیا را مطالعه و مشاهده کرده است. این است که از نظر قرآن [و روایات] خود تاریخ منبعی برای شناخت است.[327]
حسن بیان حوادث تلخ تاریخ
از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَأَنْتَ الَّذِي اسْتَجَبْتَ لِذِي النُّونِ حِينَ نَادَاكَ مِنَ (ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ).[328]
تویی که به اجابت رساندی دعای ذوالنون (حضرت یونس) را هنگامی که از [دل] تاریکیها ندا درداد: «معبودی جز تو نیست، منزهی تو، راستی که من از ستمکاران بودم».
از آنجا که در قرآن نیز قصۀ حضرت یونس% برای پیامبر اسلام- و امت اسلامی بیان شده که حادثهای تلخ و شیرین است به دست میآید ذکر اینگونه حوادث تاریخی عبرتآمیز بوده و نقل آن برای مردم حسن دارد و لذا حضرت سید الشهداء% آن را در اینجا ذکر کرده تا خود نیز از این حادثه متذکر گردد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ).[329]
به راستی در سرگذشت آنان عبرتی برای خردمندان است.
و نیز میفرماید:
(ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺﯻ ﯼ ﯽ ﯾﯿ ﰀ ﰁ).[330]
آیا در زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که قبل از آنان بودند چگونه بود؟! خداوند آنها را هلاک کرد؛ و برای کافران امثال این مجازات خواهد بود!
امام علی% میفرماید:
وَإِنَّ لَكُمْ فِي الْقُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبْرَةً، أَيْنَ الْعَمَالِقَةُ وَأَبْنَاءُ الْعَمَالِقَةِ؟ أَيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَأَبْنَاءُ الْفَرَاعِنَةِ؟ أَيْنَ أَصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ الَّذِينَ قَتَلُوا النَّبِيِّينَ وَأَطْفَؤوا سُنَنَ الْمُرْسَلِينَ وَأَحْيَوْا سُنَنَ الْجَبَّارِينَ؟ أَيْنَ الَّذِينَ سَارُوا بِالْجُيُوشِ وَهَزَمُوا [الْأُلُوفَ] بِالْأُلُوفِ وَعَسْكَرُوا الْعَسَاكِرَ وَمَدَّنُوا الْمَدَائِنَ؟[331]
مردم! برای شما در تاریخ گذشته درسهای عبرت فراوان وجود دارد؟ کجایند عمالقه و فرزندانشان؟ [پادشاهان عرب در یمن و حجاز] کجایند فرعونها و فرزندانشان؟ کجایند مردم شهر رس (درختپرستانی که طولانی حکومت کردند) آنها که پیامبران خدا را کشتند و چراغ نورانی سنّت آنها را خاموش کردند و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند؟ کجایند آنها که با لشکرهای انبوه حرکت کردند و هزاران تن را شکست دادند، سپاهیان فراوانی گرد آوردند و شهرها ساختند؟
لزوم تفکر و درس عبرت گرفتن از نکوهشهای الهی از علمای یهود
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
اعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ إِذْ يَقُولُ: (ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ)[332]، وَقَالَ: (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ)[333] إِلَى قَوْلِهِ: (ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ)[334] وَإِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ؛ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَالْفَسَادَ فَلَا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِكَ رَغْبَةً فِيمَا كَانُوا يَنَالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ وَاللَّهُ يَقُولُ: (ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ)[335] وَقَالَ: (ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ)[336].[337]
ای مردم! از آنچه خدا، دوستانش را بدان پند داده، پند گیرید؛ همچون بدگویی او از دانشمندان یهود، آنجا که میفرماید: «چرا علمای ربانی و دانشمندانشان، آنان را از گفتار گناهآلودشان نهی نمیکنند؟» و میفرماید: «کافران بنی اسرائیل، لعنت شدند» تا آنجا که میفرماید: «چه بد بود، آنچه میکردند!». خداوند، ایشان را نکوهید؛ زیرا از ستمکارانی که در میانشان بودند، زشتی و فساد بسیار میدیدند، ولی به طمع بهرهای که از آن ستمگران میبردند و از بیم آنکه بینصیب بمانند، ایشان را نهی نمیکردند، در حالی که خدا میفرماید: «از مردم نترسید؛ بلکه از من، پروا کنید» و نیز میفرماید: «مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند».
از این کلام حضرت به دست میآید بر امت اسلامی است که از نکوهشهای خداوند متعال از علمای یهود به جهت ترک نهی از منکر عبرت گرفته و آن را فراموش ننمایند.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
وَاعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤْمِنَ يَسْتَحِلُّ الْعَامَ مَا اسْتَحَلَّ عَاماً أَوَّلَ، وَيُحَرِّمُ الْعَامَ مَا حَرَّمَ عَاماً أَوَّلَ، وَأَنَّ مَا أَحْدَثَ النَّاسُ لَا يُحِلُّ لَكُمْ شَيْئاً مِمَّا حُرِّمَ عَلَيْكُمْ، وَلَكِنَّ الْحَلَالَ مَا أَحَلَّ اللَّهُ، وَالْحَرَامَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ. فَقَدْ جَرَّبْتُمُ الْأُمُورَ وَضَرَّسْتُمُوهَا، وَوُعِظْتُمْ بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، وَضُرِبَتِ الْأَمْثَالُ لَكُمْ، وَدُعِيتُمْ إِلَى الْأَمْرِ الْوَاضِحِ، فَلَا يَصَمُّ عَنْ ذَلِكَ إِلَّا أَصَمُّ، وَلَا يَعْمَى عَنْ ذَلِكَ إِلَّا أَعْمَى. وَمَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اللَّهُ بِالْبَلَاءِ وَالتَّجَارِبِ لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيْءٍ مِنَ الْعِظَةِ، وَأَتَاهُ التَّقْصِيرُ مِنْ أَمَامِهِ، حَتَّى يَعْرِفَ مَا أَنْكَرَ، وَيُنْكِرَ مَا عَرَفَ. [فَإِنَّ النَّاسَ] وَإِنَّمَا النَّاسُ رَجُلَانِ: مُتَّبِعٌ شِرْعَةً، وَمُبْتَدِعٌ بِدْعَةً، لَيْسَ مَعَهُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ بُرْهَانُ سُنَّةٍ، وَلَا ضِيَاءُ حُجَّةٍ.[338]
ای بندگان خدا! آگاه باشید مؤمن کسی است که حلال خدا را هماکنون حلال و حرام خدا را هماکنون حرام بشمارد و آنچه را مردم با بدعتها تغییر دادند، چیزی از حرام را حلال نمیکند، زیرا حلال همان است که خدا حلال کرده و حرام همان چیزی است که خدا حرام شمرده است. پس شما در امور و حوادث روزگار تجربه آموختید و از تاریخ گذشتگان پند گرفتید، مثلها برای شما زدهاند و به امری آشکار دعوت شدهاید، جز ناشنوایان کسی ادّعای نشنیدن حق را ندارد و جز کوران و کوردلان کسی ادّعای ندیدن واقعیتها نمیکند. آن کس که از آزمایشها و تجربههای خدادادی سودی نبرد از هیچ پند و اندرزی سود نخواهد برد و کوتهفکری دامنگیر او خواهد شد تا آنجا که بد را خوب و خوب را بد مینگرد؛ و همانا مردم دو دستهاند، گروهی پیرو شریعت و دین و برخی بدعت گزارند که از طرف خدا دلیلی از سنّت پیامبر و نوری از براهین حق ندارند.
لزوم عبرت گرفتن از قصههای قرآن
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون کلام حضرت به دست میآید انسان باید از قصههای قرآن و نکوهشهای آن نسبت به امتها درس عبرت بگیرد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ).[339]
بیتردید در این سرگذشت برای کسی که [از عذاب خدا] بترسد عبرتی است.
راغب اصفهانی مینویسد:
أصل العبر: تجاوز من حال إلى حال ... والاعتبار والعبرة: بالحالة التي يتوصل بها من معرفة المشاهد إلى ما ليس بمشاهد.[340]
اصل واژۀ «عبر»، گذشتن و رفتن از حالی به حالی است ... اعتبار و عبرت: حالتی است که انسان را از معرفت و شناخت چیزی که دیده شده به چیزی که در گذشته رخ داده و دیده نشده میرساند.
ز) فطرت
یکی دیگر از عوامل معرفت، «فطرت» است که تا حدودی منشأ علم و معرفت برای انسان است و در روایات به آن اشاره شده است.
در مبحث اثبات فطری خداوند متعال به تفصیل دربارۀ «فطرت» بحث خواهیم کرد، ولی در اینجا میگوییم: از احادیث مربوط به هدایت و معرفت فطری به دست میآید این دو عمومیت داشته و به واسطۀ آن، حجت خداوند متعال بر بشر در باب اثبات وجود خدا و توحید و شرک تمام است.
هدایت و معرفت فطری در وجود انسان دو مرکز و دو کانون دارد: یکی دل و روان و دیگری عقل و خرد. فطرت در قلمرو دل و روان را فطرت احساسی و گرایشی و فطرت در قلمرو عقل و خرد را فطرت ادراکی و عقلی مینامند؛ بنابراین هدایت و معرفت فطری دو جلوه دارد که یکی از آن دو هدایت و معرفت شهودی و درونی است.
معرفت فطری عام و شامل است، ولی معرفت قلبی عمومیت و شمولیت ندارد. معرفت قلبی به منزلۀ زمینهساز معرفت بوده و دریچهای است به سوی کمال مطلق که در پرتو نور ایمان و پالایش درون از زنگار پلیدیها، عرفان حقیقی را به ارمغان میآورد.[341]
فطری بودن معرفت الهی
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای متعال عرضه میدارد:
حَتَّى إِذَا اكْتَمَلَتْ فِطْرَتِي وَاعْتَدَلَتْ سَرِيرَتِي، أَوْجَبْتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ؛ بِأَنْ أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ.[342]
تا آنگاه که فطرتم کامل و نیرویم اعتدال یافت حجتت را بر من ثابت کردی به اینکه شناخت خود را به من الهام نمودی.
از تفریع جملۀ «بِأَنْ أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ» بر جملۀ «حَتَّى إِذَا اكْتَمَلَتْ فِطْرَتِي» به دست میآید شناخت خداوند سبحان فطرتی است و ما به تفصیل در مبحث اثبات فطری وجود خداوند متعال به شرح و بسط فطرت انسانی خواهیم پرداخت.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯔ ﯕ ﯖ ﯗﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ).[343]
پس روی خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار؛ ولی اکثر مردم نمیدانند!
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ، يَعْنِي عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ خَالِقُهُ، فَذَلِكَ قَوْلُهُ: (ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ)[344].[345]
هر فرزندی متولد میشود بر فطرت یعنی بر معرفت به اینکه خدای عزوجل آفرینندۀ او است و این معنی قول خداوند است که: «و هرگاه از آنان سؤال کنی: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ مسلماً میگویند: الله».
کمال فطرت انسان با الهام معرفت الهی به او
و نیز از تفریع جملۀ «بِأَنْ أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ» به جملۀ «حَتَّى إِذَا اكْتَمَلَتْ فِطْرَتِي» به دست میآید با الهام شناخت خداوند سبحان به انسان است که فطرت او کامل میگردد؛ و کمال آن در به فعلیت رساندن فطرت در محدودۀ معارفی است که توان درک آن از این راه وجود دارد.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ، وَوَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ، لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ، وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ، وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ، وَيُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ، وَيُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ.[346]
خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود و هر چند گاه، متناسب با خواستههای انسانها، رسولان خود را پی در پی اعزام کرد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان باز جویند و نعمتهای فراموش شده را به یاد آورند و با ابلاغ احکام الهی، حجّت خدا را بر آنها تمام نمایند و توانمندیهای پنهان شده عقلها را آشکار سازند و نشانههای قدرت خدا را معرفی کنند.
امور نهادینه شده در انسان بعد از کمال فطرت و اعتدال نیرو
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای متعال عرضه میدارد:
حَتَّى إِذَا اكْتَمَلَتْ فِطْرَتِي وَاعْتَدَلَتْ سَرِيرَتِي، أَوْجَبْتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ؛ بِأَنْ أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ، وَرَوَّعْتَنِي بِعَجَائِبِ حِكْمَتِكَ، وَأَيْقَظْتَنِي لِمَا ذَرَأْتَ فِي سَمَائِكَ وَأَرْضِكَ مِنْ بَدَائِعِ خَلْقِكَ، وَنَبَّهْتَنِي لِشُكْرِكَ وَذِكْرِكَ، وَأَوْجَبْتَ عَلَيَّ طَاعَتَكَ وَعِبَادَتَكَ، وَفَهَّمْتَنِي مَا جَاءَتْ بِهِ رُسُلُكَ، وَيَسَّرْتَ لِي تَقَبُّلَ مَرْضَاتِكَ.[347]
تا آنگاه که فطرتم کامل و نیرویم اعتدال یافت حجتت را بر من ثابت کردی، به اینکه شناختت را به من الهام نموده و با شگفتیهای حکمتت مرا به شگفت واداشتی و با پدیدههای تازهات که در آسمان و زمینت آفریدی مرا از خواب غفلت خارج کردی و به سپاس نعمتها و یادت مرا تذکر دادی و طاعت و پرستشت را بر من واجب کردی و آنچه پیامبرانت آوردهاند را به من فهماندی و پذیرش عوامل خشنودیات را برایم آسان کردی.
از مجموعۀ این بخش از کلام امام حسین% استفاده میشود اموری است که بعد از به کمال رسیدن فطرت انسانها و به اعتدال رسیدن نیروهای آنان در نفسشان نهادینه شده است از قبیل:
1. شناخت خدا؛
2. شگفتی از شگفتیهای خلقت؛
3. آگاهی از مخلوقات بینظیر الهی؛
4. آگاهی از لزوم شکر نعمتهای الهی؛
5. آگاهی از لزوم ذکر الهی؛
6. وجوب اطاعت از دستورات الهی؛
7. وجوب پرستش خدا؛
8. آگاهی از تعلیمات مشترک رسولان الهی؛
9. سهولت پذیرش عوامل خشنودی خدا.
از امام باقر% نقل شده که فرمود:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمَّا أَخْرَجَ ذُرِّيَّةَ آدَمَ% مِنْ ظَهْرِهِ لِيَأْخُذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ بِالرُّبُوبِيَّةِ لَهُ وَبِالنُّبُوَّةِ لِكُلِّ نَبِيٍّ، فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ أَخَذَ لَهُ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ بِنُبُوَّتِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ-، ثُمَّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لآِدَمَ: انْظُرْ مَاذَا تَرَى؟ قَالَ: فَنَظَرَ آدَمُ% إِلَى ذُرِّيَّتِهِ وَهُمْ ذَرٌّ قَدْ مَلَؤوا السَّمَاءَ، قَالَ آدَمُ%: يَا رَبِّ، مَا أَكْثَرَ ذُرِّيَّتِي وَلِأَمْرٍ مَا خَلَقْتَهُمْ؟ فَمَا تُرِيدُ مِنْهُمْ بِأَخْذِكَ الْمِيثَاقَ عَلَيْهِمْ؟ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَيُؤْمِنُونَ بِرُسُلِي وَيَتَّبِعُونَهُمْ، قَالَ آدَمُ%: يَا رَبِّ، فَمَا لِي أَرَى بَعْضَ الذَّرِّ أَعْظَمَ مِنْ بَعْضٍ وَبَعْضَهُمْ لَهُ نُورٌ كَثِيرٌ وَبَعْضَهُمْ لَهُ نُورٌ قَلِيلٌ وَبَعْضَهُمْ لَيْسَ لَهُ نُورٌ؟ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ كَذَلِكَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِي كُلِّ حَالاتِهِمْ، قَالَ آدَمُ%: يَا رَبِّ، فَتَأْذَنُ لِي فِي الْكَلَامِ فَأَتَكَلَّمَ؟ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: تَكَلَّمْ فَإِنَّ رُوحَكَ مِنْ رُوحِي وَطَبِيعَتَكَ [مِنْ] خِلَافِ كَيْنُونَتِي، قَالَ آدَمُ: يَا رَبِّ، فَلَوْ كُنْتَ خَلَقْتَهُمْ عَلَى مِثَالٍ وَاحِدٍ وَقَدْرٍ وَاحِدٍ وَطَبِيعَةٍ وَاحِدَةٍ وَجِبِلَّةٍ وَاحِدَةً وَأَلْوَانٍ وَاحِدَةٍ وَأَعْمَارٍ وَاحِدَةٍ وَأَرْزَاقٍ سَوَاءٍ لَمْ يَبْغِ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَمْ يَكُنْ بَيْنَهُمْ تَحَاسُدٌ وَلَا تَبَاغُضٌ وَلَا اخْتِلَافٌ فِي شَيْءٍ مِنَ الْأَشْيَاءِ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: يَا آدَمُ، بِرُوحِي نَطَقْتَ وَبِضَعْفِ طَبِيعَتِكَ تَكَلَّفْتَ مَا لَا عِلْمَ لَكَ بِهِ وَأَنَا الْخَالِقُ الْعَالِمُ، بِعِلْمِي خَالَفْتُ بَيْنَ خَلْقِهِمْ وَبِمَشِيئَتِي يَمْضِي فِيهِمْ أَمْرِي وَإِلَى تَدْبِيرِي وَتَقْدِيرِي صَائِرُونَ، لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِي، إِنَّمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ لِيَعْبُدُونِ، وَخَلَقْتُ الْجَنَّةَ لِمَنْ أَطَاعَنِي وَعَبَدَنِي مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ رُسُلِي وَلَا أُبَالِي، وَخَلَقْتُ النَّارَ لِمَنْ كَفَرَ بِي وَعَصَانِي وَلَمْ يَتَّبِعْ رُسُلِي وَلَا أُبَالِي، وَخَلَقْتُكَ وَخَلَقْتُ ذُرِّيَّتَكَ مِنْ غَيْرِ فَاقَةٍ بِي إِلَيْكَ وَإِلَيْهِمْ، وَإِنَّمَا خَلَقْتُكَ وَخَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَكَ وَأَبْلُوَهُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً فِي دَارِ الدُّنْيَا فِي حَيَاتِكُمْ وَقَبْلَ مَمَاتِكُمْ فَلِذَلِكَ خَلَقْتُ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ وَالْحَيَاةَ وَالْمَوْتَ وَالطَّاعَةَ وَالْمَعْصِيَةَ وَالْجَنَّةَ وَالنَّارَ وَكَذَلِكَ أَرَدْتُ فِي تَقْدِيرِي وَتَدْبِيرِي، وَبِعِلْمِيَ النَّافِذِ فِيهِمْ خَالَفْتُ بَيْنَ صُوَرِهِمْ وَأَجْسَامِهِمْ وَأَلْوَانِهِمْ وَأَعْمَارِهِمْ وَأَرْزَاقِهِمْ وَطَاعَتِهِمْ وَمَعْصِيَتِهِمْ، فَجَعَلْتُ مِنْهُمُ الشَّقِيَّ وَالسَّعِيدَ وَالْبَصِيرَ وَالْأَعْمَى وَالْقَصِيرَ وَالطَّوِيلَ وَالْجَمِيلَ وَالدَّمِيمَ وَالْعَالِمَ وَالْجَاهِلَ وَالْغَنِيَّ وَالْفَقِيرَ وَالْمُطِيعَ وَالْعَاصِيَ وَالصَّحِيحَ وَالسَّقِيمَ وَمَنْ بِهِ الزَّمَانَةُ وَمَنْ لَا عَاهَةَ بِهِ، فَيَنْظُرُ الصَّحِيحُ إِلَى الَّذِي بِهِ الْعَاهَةُ فَيَحْمَدُنِي عَلَى عَافِيَتِهِ، وَيَنْظُرُ الَّذِي بِهِ الْعَاهَةُ إِلَى الصَّحِيحِ فَيَدْعُونِي وَيَسْأَلُنِي أَنْ أُعَافِيَهُ وَيَصْبِرُ عَلَى بَلَائِي فَأُثِيبُهُ جَزِيلَ عَطَائِي، وَيَنْظُرُ الْغَنِيُّ إِلَى الْفَقِيرِ فَيَحْمَدُنِي وَيَشْكُرُنِي، وَيَنْظُرُ الْفَقِيرُ إِلَى الْغَنِيِّ فَيَدْعُونِي وَيَسْأَلُنِي، وَيَنْظُرُ الْمُؤْمِنُ إِلَى الْكَافِرِ فَيَحْمَدُنِي عَلَى مَا هَدَيْتُهُ، فَلِذَلِكَ خَلَقْتُهُمْ لِأَبْلُوَهُمْ فِي السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ وَفِيمَا أُعَافِيهِمْ وَفِيمَا أَبْتَلِيهِمْ وَفِيمَا أُعْطِيهِمْ وَفِيمَا أَمْنَعُهُمْ وَأَنَا اللَّهُ الْمَلِكُ الْقَادِرُ، وَلِي أَنْ أَمْضِيَ جَمِيعَ مَا قَدَّرْتُ عَلَى مَا دَبَّرْتُ، وَلِي أَنْ أُغَيِّرَ مِنْ ذَلِكَ مَا شِئْتُ إِلَى مَا شِئْتُ وَأُقَدِّمَ مِنْ ذَلِكَ مَا أَخَّرْتُ وَأُؤَخِّرَ مِنْ ذَلِكَ مَا قَدَّمْتُ، وَأَنَا اللَّهُ الْفَعَّالُ لِمَا أُرِيدُ لَا أُسْأَلُ عَمَّا أَفْعَلُ وَأَنَا أَسْأَلُ خَلْقِي عَمَّا هُمْ فَاعِلُونَ.[348]
همانا خدای عزوجل چون ذریه آدم% را از پشتش خارج ساخت تا از آنها برای ربوبیت خود و نبوت هر پیامبری پیمان گیرد، نخستین کسی که دربارۀ پیامبری او از انبیاء پیمان گرفت، محمد بن عبدالله- بود، سپس خدای عزوجل به آدم% فرمود: بنگر تا چه میبینی؟ آدم% به ذریه خود که چون موران بودند نگریست، دید آسمان را پرکردهاند.
عرض کرد: پروردگارا! چه ذریه زیادی دارم؟! اینها را برای چه خلق فرمودی؟ و از پیمان گرفتنشان چه منظور داری؟ خدای عزوجل فرمود: تا مرا عبادت کنند و چیزی را شریک من نسازند و به پیامبرانم ایمان آوردند و از آنها پیروی کنند.
آدم% عرض کرد: پروردگارا! چرا بعضی از اینها را بزرگتر از بعضی دیگر میبینم؟ و چرا برخی نور زیادی دارند و برخی نور کم و برخی بینورند؟
خدای عزوجل فرمود: ایشان را اینگونه آفریدم تا در تمام حالات امتحانشان کنم.
آدم% عرض کرد: پروردگارا! به من اجازه میدهی سخن گویم؟
خدای عزوجل فرمود: سخن گوی که روح تو از روح من است (از روحی است که من آفریدهام و به خود نسبت دادهام) و طبیعتت برخلاف هستی من است (خلقت جسمانی و بدنیات با عوارض و طبایعش برخلاف عالم مجردات است).
آدم عرض کرد: ای کاش همه آنها را یکسان و یک اندازه میآفریدی که دارای یک طبیعت و یک خلقت میبودند و رنگها و عمرهایشان یکنواخت میبود و از لحاظ ارزاق برابر میبودند تا برخی بر برخی دیگر ستم نمیکردند و هیچگونه حسد و کینه و اختلاف در میانشان پیدا نمیشد.
خدای عزوجل فرمود: ای آدم به وسیلۀ روح من سخن گفتی و به سستی طبیعتت خود را به زحمت انداختی نسبت به چیزی که در آن علم نداری. من خالق دانا هستم، از روی داناییام خلقت آنها را مخالف یکدیگر ساختم و فرمانم در میان آنها به سبب مشیتم جاری شود و به سوی تدبیر و تقدیر من میگرایند، خلقت من دگرگونی نپذیرد، همانا من جن و انس را آفریدم تا عبادتم کنند و بهشت را آفریدم برای کسی که اطاعت و عبادتم کند و از پیامبرانم پیروی نماید و باک ندارم و دوزخ را آفریدم برای کسی که به من کافر شود و نافرمانیام کند و از پیامبرانم متابعت نکند و باک ندارم و تو را و ذریهات را آفریدم. بدون اینکه احتیاجی به شما داشته باشم، بلکه تو را و آنها را آفریدم تا آزمایشتان کنم که کدامین شما در زندگی و پیش از مردنتان نیکوکردارتر هستید.
از این جهت دنیا و آخرت و زندگی و مرگ و اطاعت و معصیت و بهشت و دوزخ را آفریدم و در تقدیر و تدبیر خود اینگونه اراده کردم، به علم نافذی که نسبت به آنها دارم میان صورتها و پیکرها و رنگها و عمرها و روزیها و اطاعت و معصیتشان تفاوت و اختلاف انداختم، آنها را به شقی و سعید، بینا و کور، کوتاه و بلند، با جمال و پست، دانا و نادان، توانگر و مستمند، فرمانبر و نافرمان، سالم و بیمار، زمینگیر و بیآفت تقسیم نمودم تا سالم به ناتندرست بنگرد و مرا به سبب عافیتش شکر گزارد و ناتندرست به سالم بنگرد و دعا کند و از من بخواهد تا او را عافیت بخشم و بر بلای من صبر کند تا از عطای جزیل خود به او ثواب دهم و توانگر به فقیر بنگرد و سپاس و شکر من بجای آورد و فقیر به توانگر بنگرد و دعا کند و از من بخواهد و مؤمن به کافر بنگرد و برای آنکه هدایتش کردهام سپاسگزاری من کند.
از این جهت آنها را آفریدم تا در خوشی و ناخوشی و عافیت و گرفتاری و عطا و منعم آنها را آزمایش کنم، منم خداوند مالک توانا. من حق دارم همه آنچه را مقدر کردهام، طبق تدبیرم مجری سازم و حق دارم آنچه را خواهم به نحوی که خواهم، تغییر دهم و بعضی از آنچه را مؤخر داشتهام مقدم دارم و برخی را که مقدم داشته مؤخر کنم، منم خدایی که هر چه اراده کنم انجام دهم و از آنچه کنم بازخواست نشوم و من مخلوقم را از آنچه کنند بازخواست نمایم.
فطری بودن دینخواهی
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَبَرَأْتَنِي مِنْ أَوَّلِ الْعُمُرِ مِنَ الْإِغْنَاءِ مِنَ الْفَقْرِ، وَكَشْفِ الضُّرِّ، وَتَسْبِيبِ الْيُسْرِ، وَدَفْعِ الْعُسْرِ، وَتَفْرِيجِ الْكَرْبِ، وَالْعَافِيَةِ فِي الْبَدَنِ، وَالسَّلَامَةِ فِي الدِّينِ.[349]
و آفریدی مرا از ابتدای عمر، از بینیاز کردن از تهیدستی و برطرف کردن گرفتاری و فراهم آوردن اسباب آسایش و دفع دشواری و زدودن اندوه و عافیت بدنی و سلامت در دین.
از مضمون این جمله استفاده میشود همانگونه که سلامت دینی انسان فطری بوده، دینخواهی او نیز فطری است؛ زیرا «برأتنی» به معنای «خلقتنی» است و اگر انسان از ابتدای عمر در سلامت دینی باشد، در نتیجه دینخواهی نیز از ابتدای عمر جزو فطرت انسان علی الخصوص اولیای الهی است.
اسماعیل بن قتیبه گوید:
دَخَلْتُ أَنَا وَعِيسَى شَلَقَانُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَابْتَدَأَنَا فَقَالَ: عَجَباً لِأَقْوَامٍ يَدَّعُونَ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ% مَا لَمْ يَتَكَلَّمْ بِهِ قَطُّ، خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ% النَّاسَ بِالْكُوفَةِ فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُلْهِمِ عِبَادَهُ حَمْدَهُ وَفَاطِرِهِمْ عَلَى مَعْرِفَةِ رُبُوبِيَّتِهِ، الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَبِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِهِ وَبِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لَا شِبْهَ لَهُ، الْمُسْتَشْهِدِ بِآيَاتِهِ عَلَى قُدْرَتِهِ، الْمُمْتَنِعَةِ مِنَ الصِّفَاتِ ذَاتُهُ وَمِنَ الْأَبْصَارِ رُؤْيَتُهُ وَمِنَ الْأَوْهَامِ الْإِحَاطَةُ بِهِ، لَا أَمَدَ لِكَوْنِهِ وَلَا غَايَةَ لِبَقَائِهِ، لَا تَشْمُلُهُ الْمَشَاعِرُ وَلَا تَحْجُبُهُ الْحُجُبُ، وَالْحِجَابُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ خَلْقُهُ إِيَّاهُمْ لِامْتِنَاعِهِ مِمَّا يُمْكِنُ فِي ذَوَاتِهِمْ وَلِإِمْكَانٍ مِمَّا يَمْتَنِعُ مِنْهُ، وَلِافْتِرَاقِ الصَّانِعِ مِنَ الْمَصْنُوعِ، وَالْحَادِّ مِنَ الْمَحْدُودِ، وَالرَّبِّ مِنَ الْمَرْبُوبِ، الْوَاحِدُ بِلَا تَأْوِيلِ عَدَدٍ وَالْخَالِقُ لَا بِمَعْنَى حَرَكَةٍ وَالْبَصِيرُ لَا بِأَدَاةٍ وَالسَّمِيعُ لَا بِتَفْرِيقِ آلَةٍ وَالشَّاهِدُ لَا بِمُمَاسَّةٍ وَالْبَاطِنُ لَا بِاجْتِنَانٍ وَالظَّاهِرُ الْبَائِنُ لَا بِتَرَاخِي مَسَافَةٍ، أَزَلُهُ نُهْيَةٌ لِمَجَاوِلِ الْأَفْكَارِ وَدَوَامُهُ رَدْعٌ لِطَامِحَاتِ الْعُقُولِ قَدْ حَسَرَ كُنْهُهُ نَوَافِذَ الْأَبْصَارِ وَقَمَعَ وُجُودُهُ جَوَائِلَ الْأَوْهَامِ، فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ فَقَدْ حَدَّهُ وَمَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَمَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ وَمَنْ قَالَ: أَيْنَ؟ فَقَدْ غَيَّاهُ وَمَنْ قَالَ: عَلَامَ؟ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ وَمَنْ قَالَ: فِيمَ؟ فَقَدْ ضَمَّنَهُ.[350]
من با عیسی شلقان به محضر امام صادق% رفتیم، حضرت خود آغاز سخن کرد و فرمود: تعجب است از مردمی که به امیرالمؤمنین% نسبت میدهند چیزی را که او هرگز به آن لب نگشوده است [میگویند او خداست و قابل پرستش در صورتی که] آن حضرت در کوفه برای مردم خطبه خواند و فرمود: ستایش خدای راست که ستایشش را به بندگان خود الهام فرمود و شناسایی ربوبیتش را سرشت ایشان ساخت، به وسیلۀ خلقش بر وجود خود رهنمون گشت و به حادث بودن مخلوقش بر ازلی بودن خود و به مانند بودن آنها بر بیمانندی خود دلالت کرد، آیات خود را گواه قدرتش گرفت، ذاتش از پذیرش صفات امتناع دارد (زیرا تمام صفات کمال عین ذاتش باشد و محال است که صفت زائدی پذیرد) و دیدنش از بیناییها و در خود گنجانیدنش نسبت به خاطرها محال است، بودنش را سرآغازی نیست و دوامش را انجامی نباشد، ابزار درک او را فرانگیرد و پردهها او را نپوشاند، پرده میان او و مخلوقش همان طرز خلقت آنهاست؛ زیرا آنچه لایق به ذات مخلوق است نسبت به او ممتنع است و آنچه نسبت به وی ممتنع است، مخلوق را سزاوار است و نیز به جهت فرق میان سازنده و ساخته شده و میان محدودکننده و محدود شده و میان پروردگار و پروریده، یکتاست نه به معنی عدد [یک بلکه به این معنی که مرکب نیست و مانند ندارد] آفریننده است نه به معنی جنبش اعضاء [چنانکه هر سازندهای اعضائش حرکت کند] بیناست بدون ابزار، شنواست بدون آلت، حاضر است بدون تماس جسمی، باطن است نه به زیر پرده، ظاهر است و برکنار نه به معنی دوری مسافت، [چنانکه کسی که از ما برکنار است بین ما و او مسافتی است] ازلیتش جلوگیر تاختن افکار است و همیشگیاش مانع سرکشیهای خرد، کنه و حقیقت او دیدگان تیزبین را درمانده کرده و وجودش خاطرهای تندرو را از بن کنده، هر که خدا را توصیف کند محدودش کرده و هر که محدودش کند به شمارهاش آورده و هر که او را به شماره آورد ازلیتش را باطل کرده و هر که گوید: کجاست نهایتی برایش قائل شده [ذات او را در مکان محدودی منتهی دانسته] و هر که گوید روی چیست جایی را از او خالی دانسته و هر که گوید: در چیست؟ او را گنجانیده است.
انواع حقایق در مکنون ضمیر انسان
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
يَا مَنْ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ إِغْمَاضُ الْجُفُونِ وَلَا لَحْظُ الْعُيُونِ وَلَا مَا اسْتَقَرَّ فِي الْمَكْنُونِ.[351]
ای آنکه بر هم نهادن پلک چشمها و اشارۀ با گوشۀ چشمها و آنچه در نهانگاه ضمیر انسان استقرار یافته از او پنهان نمیشود.
در صورتی که مقصود از «مکنون» ضمیر مستور انسان باشد از این جمله استفاده میشود حقایق مستور در ضمیر انسانها انواعی دارد؛ برخی مستقر و برخی نیز غیرمستقر در آنهاست و در صورتی که مقصود از «مکنون» امور مستور باشد نیز از این جمله استفاده میشود امور و اشیائی است که در موجودات استقرار یافته است.
ولی از عبارتی که شبیه این جمله در ابتدای دعای عرفه آمده احتمال اول استفاده میشود؛ زیرا در آنجا چنین آمده است:
وَبَاطِنِ مَكْنُونِ ضَمِيرِي.[352]
و درون سرپوشیدۀ نهادم.
امام علی% میفرماید:
بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِ الْبَعِيدَةِ.[353]
اینکه سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر بازگویم مضطرب میگردید، چون لرزیدن ریسمان در چاههای عمیق!
هدایت فطری انسان از سوی خدا
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَاجْعَلْ عَلَى الْبَصِيرَةِ مَدْرَجَتِي، وَعَلَى الْهِدَايَةِ مَحَجَّتِي.[354]
و تکاملم را بر اساس روشنگری و حجتم را بر اساس هدایت قرار ده.
به نظر میرسد مقصود از هدایت در این دعا هدایت فطری است که خداوند متعال انسان را بر آن خلق کرده است و گویا حضرت سید الشهداء% از خداوند متعال میخواهد تا حجتش را بر طبق هدایتهای فطری قرار دهد که بر حق است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯔ ﯕ ﯖ ﯗﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ).[355]
پس روی خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار؛ ولی اکثر مردم نمیدانند!
کلینی به سندش از زراره نقل میکند که دربارۀ امام باقر% گفت:
سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ)[356]، قَالَ: الْحَنِيفِيَّةُ مِنَ الْفِطْرَةِ الَّتِي فَطَرَ اللَّهُ النَّاسَ عَلَيْها، لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، قَالَ: فَطَرَهُمْ عَلَى الْمَعْرِفَةِ بِهِ.[357]
از او دربارۀ قول خدای عزوجل پرسیدم: «برای خدا راسترو باشید و به او شرک نورزید»؟ فرمود: همان فطرت یگانهپرستی است که خدا مردم را بر آن آفریده، آفرینش خدا را دیگر گونی نیست؛ فرمود: آنان را به معرفت خود هستی داده است.
مبعوث شدن پیامبر- بر فطرت
از عمران بن میثم نقل شده که گفت:
دَخَلْتُ أَنَا وَعَبَايَةُ الْأَسَدِيُّ عَلَى امْرَأَةٍ مِنْ بَنِي أَسَدٍ يُقَالُ لَهَا: حَبَابَةُ الْوَالِبِيَّةُ، فَقَالَ لَهَا عَبَايَةُ: تَدْرِينَ مَنْ هَذَا الشَّابُّ الَّذِي مَعِي؟ قَالَتْ: لَا، قَالَ: مَهْ ابْنُ أَخِيكَ مِيثَمٌ، قَالَتْ: إِي وَاللَّهِ إِي وَاللَّهِ، ثُمَّ قَالَتْ: أَلَا أُحَدِّثُكُمْ بِحَدِيثٍ سَمِعْتُهُ مِنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ'؟ قُلْنَا: بَلَى، قَالَتْ: سَمِعْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ' يَقُولُ: «نَحْنُ وَشِيعَتُنَا عَلَى الْفِطْرَةِ الَّتِي بَعَثَ اللَّهُ عَلَيْهَا مُحَمَّداً-، وَسَائِرُ النَّاسِ مِنْهَا بِرَاءٌ».[358]
من و عبایه اسدی بر زنی از بنی اسد که حبابه والبیه نام داشت [و عمه من بود] وارد شدیم. عبایه گفت: آیا میدانی این جوانی که همراه من است کیست؟
حبابه گفت: نه.
گفت: وه! پسر برادرت میثم است.
حبابه گفت: آری به خدا، آری به خدا.
سپس گفت: آیا برای شما حدیثی را که از حسین بن علی' شنیدهام بازگو نکنم؟
عرض کردیم: چرا [مایلیم] گفت: از حسین بن علی' شنیدم میفرمود: «ما و شیعیانمان بر آن فطرت توحیدی که خدا محمد- را بر آن مبعوث فرمود پایداریم و بقیه مردم از آن [دور و] بیزارند».
از این کلام حضرت به دست میآید پیامبر اکرم- از سوی خداوند متعال مبعوث به دینی شده که متناسب با فطرت است.
امام علی% میفرماید:
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ، وَوَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ، لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ، وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ.[359]
خداوند پیامبرانش را در میان آنها مبعوث ساخت و پی در پی رسولان خود را به سوی آنان فرستاد تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه نمایند و نعمتهای فراموش شده را به یاد آنها آورند.
ولایت اهل بیت( بر طبق مقتضای فطرت
و نیز از مضمون حدیث اخیر امام حسین% میتوان این نکته را استفاده کرد که ولایت معصومین( بر طبق مقتضای فطرت است.
امام علی% میفرماید:
أَمَا إِنَّهُ سَيَظْهَرُ عَلَيْكُمْ بَعْدِي رَجُلٌ رَحْبُ الْبُلْعُومِ، مُنْدَحِقُ الْبَطْنِ، يَأْكُلُ مَا يَجِدُ، وَيَطْلُبُ مَا لَا يَجِدُ، فَاقْتُلُوهُ وَلَنْ تَقْتُلُوهُ، أَلَا وَإِنَّهُ سَيَأْمُرُكُمْ بِسَبِّي وَالْبَرَاءَةِ مِنِّي؛ فَأَمَّا السَّبُّ فَسُبُّونِي، فَإِنَّهُ لِي زَكَاةٌ، وَلَكُمْ نَجَاةٌ؛ وَأَمَّا الْبَرَاءَةُ فَلَا تَتَبَرَّؤوا مِنِّي؛ فَإِنِّي وُلِدْتُ عَلَى الْفِطْرَةِ، وَسَبَقْتُ إِلَى الْإِيمَانِ وَالْهِجْرَةِ.[360]
آگاه باشید! پس از من مردی با گلوی گشاده و شکمی بزرگ بر شما مسلط خواهد شد که هر چه بیابد میخورد و تلاش میکند آنچه ندارد به دست آورد او را بکشید! ولی هرگز نمیتوانید او را بکشید. آگاه باشید! به زودی معاویه شما را به بیزاری و بدگویی من وادار میکند، بدگویی را به هنگام اجبار دشمن اجازه میدهم که مایه بلندی درجات من و نجات شماست، امّا هرگز در دل از من بیزاری نجویید که من بر فطرت توحید تولّد یافتهام و در ایمان و هجرت از همه پیشقدمتر بودهام.
ح) کشف و شهود
یکی از عوامل معرفت، کشف و شهود از راه غیب است که در روایات به آن اشاره شده است. مقصود از کشف، همان شهود قلبی و باطنی و وجدانی است که از راه سلوک معنوی به همراه ایمان به قرآن و سنت و عمل بر طبق آن برای انسان سالک حاصل میگردد.
قیصری مینویسد:
إنّ الكشف لغة رفع الحجاب، يقال: كشفت المرأة وجهها، أي رفعت نقابها. واصطلاحاً هو الاطلاع على ما وراء الحجاب من المعاني الغيبية والأمور الحقيقية وجوداً أو شهوداً.[361]
کشف در لغت برداشتن پرده است. «کشفت المرأة وجهها»، یعنی زن نقاب از چهره برگرفت. در اصطلاح، کشف عبارت است از آگاهی از معانی غیبی و امور حقیقی که پس پرده است، به نحو وجودی یا شهودی.
توضیح مطلب اینکه در جهانبینی اسلامی «قلب» یا «دل» یکی دیگر از ابزارهای شناخت به حساب آمده است. مقصود از «قلب» در اینجا همان قلب صنوبری نیست، بلکه یا مقصود از آن همان عقل است که در تفسیر آیۀ (ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ)[362] به آن تفسیر شده است[363]؛ یا اینکه مقصود از آن مرکز عواطف و احساسات و حالات ویژهای است که از طریق حس و عقل امکانپذیر نیست، چنانچه آیۀ (ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ)[364] به این معنا اشاره دارد.
بیشتر عرفا و اشراقیون از فلاسفۀ اسلامی و برخی فلاسفۀ غربی همچون «هنری برگسون»[365] معتقدند تنها ابزار معرفت الهامات قلبی است و این نظریه درست در مقابل مکاتب مادی بوده که اساساً منکر وجود چنین امری در انسان میباشند. عرفا تنها راه رسیدن به حقایق را تزکیۀ نفس و صفای باطن دانسته و راه حس و عقل و استدلالات عقلی را باطل میدانند و در مقابل، فلاسفه نظر عرفان را شاعرانه پنداشته و تنها راه شناخت عالم را از طریق حس و تعقل و تفکر میانگارند. ولی فلاسفۀ اسلامی با الهام از کتاب و سنت معتقدند که انسان میتواند از راه تزکیۀ نفس و طهارت باطن نیز به معارفی دست یابد که از راه حس و عقل دست نیافته است.[366]
از پیامبر اکرم- نقل شده که فرمود:
... وَمَنْ يَرْغَبْ فِي الدُّنْيَا فَطَالَ فِيهَا أَمَلُهُ أَعْمَى اللَّهُ قَلْبَهُ عَلَى قَدْرِ رَغْبَتِهِ فِيهَا، وَمَنْ زَهِدَ فِيهَا فَقَصَّرَ فِيهَا أَمَلَهُ أَعْطَاهُ اللَّهُ عِلْماً بِغَيْرِ تَعَلُّمٍ وَهُدًى بِغَيْرِ هِدَايَةٍ فَأَذْهَبَ عَنْهُ الْعَمَى وَجَعَلَهُ بَصِيراً...[367]
... هر که به دنیا روی آوَرَد و آرزویش دراز گردد، خداوند، به اندازه رغبت او به دنیا، دلش را کور گرداند و هر که به دنیا پشت کند و آرزویش را در آن کوتاه گرداند، خداوند او را دانشی عطا کند، بی آنکه از کسی فراگیرد و هدایتش فرماید، بی آنکه کسی هدایتش کند و کوری را از [دل] او ببرد و بینایش گرداند...
و نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود:
مَا أَخْلَصَ عَبْدٌ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً إِلَّا جَرَتْ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَى لِسَانِهِ.[368]
هیچ بندهای چهل روز برای خدا اخلاص نورزید، مگر آنکه چشمههای حکمت از دلش به زبانش جاری شد.
امام صادق% خطاب به عنوان بصری فرمود:
لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ.[369]
دانش به آموختن نیست، بلکه نوری است که در دل هر کس که خداوند تبارک و تعالی بخواهد هدایتش کند، میافتد.
نیاز به میزان در حقانیت کشف و شهود وجدانی
دو عامل بزرگ میتوانند اموری باطل را بر انـسان ظـاهر کنند به گونهای که انسان در اکثر موارد به باطل بودن آنها پی نمیبرد و آنها را حق میداند گرچه طریقی که انـسان را بـه آن امـور رسانده است در اکثر موارد بطلانش بر فرد روشن است مـثل ریاضتهای باطلی که انسان را به این امور منجر میکند و یا علوم، اوهام و مغالطات باطلی که انسان به تـدریج بـرای خـود جمع کرده است و در اثر تکرار از جمله باورهای او شده است و همچون هـمه سـردمداران باطل که در مراحلی از سیر باطل خود، مطالب خود را حق میپندارند و شیطان نیز آنها را بر این امـر کـمک مـیکند.
قرآن کریم در این باب مطالب قابل توجهی را ارائه کرده است که پارهای از آیـات شـریف در ایـن باب چنین است:
(ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ).[370]
و شیاطین به دوستان خود مطالبی مخفیانه القا میکنند تا با شما به مجادله برخیزند.
(ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﮠ ﮡ ﮢ ﮣﮅﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ).[371]
هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم مگر اینکه هرگاه آرزو میکرد [و طرحی برای پیشبرد اهداف الهی خود میریخت]، شیطان القائاتی در آن میکرد؛ امّا خداوند القائات شیطان را از میان میبرد، سپس آیات خود را استحکام میبخشید؛ و خداوند علیم و حکیم است. هدف این بود که خداوند القای شیطان را آزمونی قرار دهد برای آنها که در دلهایشان بیماری است و آنها که سنگدلاند؛ و ظالمان در عداوت شدید دور از حقّ قرارگرفتهاند!
(ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ).[372]
نجوا تنها از سوی شیطان است؛ میخواهد با آن مؤمنان غمگین شوند؛ ولی نمیتواند هیچگونه ضرری به آنها برساند جز به فرمان خدا؛ پس مؤمنان تنها بر خدا توکل کنند!
(ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ).[373]
کسانی که بعد از روشن شدن هدایت برای آنها، پشت به حق کردند، شیطان اعمال زشتشان را در نظرشان زینت داده و آنان را با آرزوهای طولانی فریفته است!
(ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽﭾ ﭿ ﮀ ﮁ).[374]
اینچنین در برابر هر پیامبری، دشمنی از شیاطین انس و جن قرار دادیم؛ آنها به طور سری [و درگوشی] سخنان فریبنده و بیاساس [برای اغفال مردم] به یکدیگر میگفتند؛ و اگر پروردگارت میخواست، چنین نمیکردند؛ [و میتوانست جلو آنها را بگیرد؛ ولی اجبار سودی ندارد.] بنابراین، آنها و تهمتهایشان را به حال خود واگذار!
در آیات مـذکور القـاء بـه ذهن، قلب و دخالت در آرزوها، نیّتها و نجواهای درونی در انسان و القاء عقیده و سخن، از کارهای شیطان است کـه در غـیر مـعصوم ضمانت صددرصدی جهت جلوگیری ندارد، لذا باید خاطرات، خطورات، القائات حتی امور کـشف و شـهودی نیز با کشف معصوم (کشف و شهود و وحی انبیاء الهی و الهام ائمه معصوم() و عقل قطعی سنجیده مـیشود.
در پارهـای از آیات قرآن کریم نفس انسان نیز عامل پارهای از توهمها و تسویلات شمرده شـده اسـت، یعنی نفس اماره انسان نیز گاهی مـطالب غـیر حـق را برای انسان به عنوان حق و صحیح جـلوهگر مـیسازد.[375]
معیارهای تشخیص شهود رحمانی از القائات شیطانی
از آنجایی که عقل و وحی دو حجت خدا هـستند بـرای انسان، باید معیار حق از بـاطل قـرار گیرند و در بـاب مـشاهدات عـارف نیز همین معیار حاکم است، یـعنی از آنـجا که در انسان غیر معصوم، القائات شیطانی و توهمات نفسانی، مغالطات استدلالی و تسویلات نـفسانی وجـود دارد و یا احتمال وجود و ظهور دارد، پس تمام مـکاشفات عرفا باید با ایـن دو مـیزان سنجیده شود و استثنا در غیر مـعصوم وجـود ندارد. مکاشفات استاد، قطب، مراد و امثال آن هیچ حجیتی ندرند اگر با این دو مـعیار سـنجیده نشوند، حتی علائمی همچون آرامـش نـفسانی، سـکون قلبی و امثال آن را کـه بـرای کشف صحیح ذکر کـردهاند بـه نظر میرسد هیچ حجیتی ندارد زیرا آرامش صرف و یا سکون قلبِ مقطعی، هیچکدام حـجت نـیستند مادام که منشأ آنها شناخته نـشوند، زیـرا خیلی از ریاضتهای غـیر مـشروع و یا دستورالعملهای ادیان غـیر ابراهیمی نیز ممکن است به دنبال خود پارهای از آرامشها را داشته باشند پس باید هم طریق و هم نـتیجه در ایـن ادیـان حـق بـاشد.
حـاصل آنکه نه آثـار برشمرده شده در کتب عرفانی حجت است، نه مطرح کردن استاد و قطب که منظور افراد غیر مـعصوم هـستند مـشکلگشا است، آنچه به طور قطع و یقین حـجت اسـت عبارتاند از: عـقل قـطعی (بـدیهیات و قریب به بدیهیات)، نقل قطعی و نقل ظنی نیز باید به دلیل قطعی حجت شود.[376]
امکان درک خدا از طریق غیب
ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که دربارۀ خدای سبحان فرمود:
لَا تَتَدَاوَلُهُ الْأُمُورُ، وَلَا تَجْرِي عَلَيْهِ الْأَحْوَالُ، وَلَا تَنْزِلُ عَلَيْهِ الْأَحْدَاثُ، وَلَا يَقْدِرُ الْوَاصِفُونَ كُنْهَ عَظَمَتِهِ، وَلَا يَخْطُرُ عَلَى الْقُلُوبِ مَبْلَغُ جَبَرُوتِهِ؛ لِأَنَّهُ لَيْسَ لَهُ فِي الْأَشْيَاءِ عَدِيلٌ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْعُلَمَاءُ بِأَلْبَابِهَا، وَلَا أَهْلُ التَّفْكِيرِ بِتَفْكِيرِهِمْ إِلَّا بِالتَّحْقِيقِ إِيقَاناً بِالْغَيْبِ؛ لِأَنَّهُ لَا يُوصَفُ بِشَيْءٍ مِنْ صِفَاتِ الْمَخْلُوقِينَ، وَهُوَ الْوَاحِدُ الصَّمَدُ، مَا تُصُوِّرَ فِي الْأَوْهَامِ فَهُوَ خِلَافُهُ.[377]
کارها، او را دست به دست نمیکنند و دچار دگرگونی نمیشود و پیشامدها، بر او فرود، نمیآیند و توصیفگران، به ژرفای عظمت او نمیرسند و اندازه شکوه او، بر دلها ره نمییابد؛ زیرا چیزی همسنگ او نیست و عالمان، با خِردهایشان و اندیشمندان، با اندیشهشان به او نمیرسند، جز با تحقیق و باور داشتن غیب؛ زیرا به هیچ یک از صفات آفریدگان، متّصف نمیشود. اوست یگانه بیخلل و هر چه در اندیشهها بیاید، جز اوست.
از عبارت «... إِلَّا بِالتَّحْقِيقِ إِيقَاناً بِالْغَيْبِ» به دست میآید از طریق غیب با ایمان به آن میتوان خداوند سبحان را تحقیق و تصدیق کرد و مقصود از غیب آیات قرآن و روایات معصومین( است؛ زیرا در جملات قبل، شناخت کنه عظمت خداوند متعال و خطور او بر قلوب و درک او با خردها از سوی علما و اهل فکر با فکرشان نفی شده است؛ و شناخت خداوند سبحان از راه شهود وجدانی و کشف باطنی شرایطی دارد که ان شاء الله در کتاب مستقلی از این دانشنامه تحت عنوان «عرفان حسینی» به آنها اشاره خواهیم کرد.
امام علی% دربارۀ خداوند متعال فرمود:
لَا تَنَالُهُ الْأَوْهَامُ فَتُقَدِّرَهُ، وَلَا تَتَوَهَّمُهُ الْفِطَنُ فَتُصَوِّرَهُ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْحَوَاسُّ فَتُحِسَّهُ، وَلَا تَلْمِسُهُ الْأَيْدِي فَتَمَسَّهُ، وَلَا يَتَغَيَّرُ بِحَالٍ، وَلَا يَتَبَدَّلُ فِي الْأَحْوَالِ، وَلَا تُبْلِيهِ اللَّيَالِي وَالْأَيَّامُ، وَلَا يُغَيِّرُهُ الضِّيَاءُ وَالظَّلَامُ، وَلَا يُوصَفُ بِشَيْءٍ مِنَ الْأَجْزَاءِ، وَلَا بِالْجَوَارِحِ وَالْأَعْضَاءِ، وَلَا بِعَرَضٍ مِنَ الْأَعْرَاضِ، وَلَا بِالْغَيْرِيَّةِ وَالْأَبْعَاضِ، وَلَا يُقَالُ لَهُ حَدٌّ وَلَا نِهَايَةٌ، وَلَا انْقِطَاعٌ وَلَا غَايَةٌ.[378]
اندیشهها به او نمیرسند تا اندازهای برای خدا تصوّر کنند و فکرهای تیزبین نمیتوانند او را درک کند تا صورتی از او تصوّر نمایند، حواس از احساس کردن او عاجز و دستها از لمس کردن او ناتوان است و تغییر و دگرگونی در او راه ندارد و گذشت زمان تأثیری در او نمیگذارد، گذران روز و شب او را سالخورده نسازد و روشنایی و تاریکی در او اثر ندارد. خدا با هیچ یک از اجزاء و جوارح و اعضاء و اندام و نه با عرضی از اعراض و نه با دگرگونیها و تجزیه، وصف نمیگردد. برای او اندازه و نهایتی وجود ندارد و نیستی و سرآمدی نخواهد داشت.
امام سجاد% فرمود:
أَلَا إِنَّ لِلْعَبْدِ أَرْبَعَ أَعْيُنٍ: عَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ دِينِهِ وَدُنْيَاهُ، وَعَيْنَانِ يُبْصِرُ بِهِمَا أَمْرَ آخِرَتِهِ، فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْراً فَتَحَ لَهُ الْعَيْنَيْنِ اللَّتَيْنِ فِي قَلْبِهِ، فَأَبْصَرَ بِهِمَا الْغَيْبَ فِي أَمْرِ آخِرَتِهِ، وَإِذَا أَرَادَ بِهِ غَيْرَ ذَلِكَ تَرَكَ الْقَلْبَ بِمَا فِيهِ.[379]
هان که بنده را چهار چشم باشد، با دو چشم کار دنیا و دین خود را بیند و با دو چشم دیگر به کار آخرتش نظر کند. چون خداوند ارادۀ خیری در مورد بندهای کند، آن دو چشمی را که در دلش هست میگشاید که با چشم دل عالم غیب و کار آخرتش را بیند و اگر ارادۀ خیر نفرماید، دل را به همان حال اولیه خود واگذارد.
امام صادق% میفرماید:
كُشِطَ لِإِبْرَاهِيمَ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ حَتَّى نَظَرَ إِلَى مَا فَوْقَ الْعَرْشِ، وَكُشِطَ لَهُ الْأَرْضُ حَتَّى رَأَى مَا فِي الْهَوَاءِ، وَفُعِلَ بِمُحَمَّدٍ- مِثْلُ ذَلِكَ...[380]
برای ابراهیم% آسمانهای هفتگانه شکافته شد تا آنکه بالای عرش را مشاهده نمود و نیز زمین برای او مرتفع شد تا آنکه آنچه در هوا بود دید و برای محمد- نیز همین امور تکرار شد...
شیخ صدوق به سندش از محمد بن فضیل نقل میکند که گفت:
سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ% هَل رَأَى رَسُولُ اللَّهِ- رَبَّهُ عَزَّ وَجَلَّ؟ فَقَالَ: نَعَمْ، بِقَلْبِهِ رَآهُ، أَمَا سَمِعْتَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: (ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ)[381] أَيْ لَمْ يَرَهُ بِالْبَصَرِ، وَلَكِنْ رَآهُ بِالْفُؤَادِ.[382]
از ابوالحسن%سؤال کردم که آیا پیامبر خدا- پروردگار خودش ـ عزوجل ـ را مشاهده کرد؟ فرمود: آری او را به دلش دید. آیا نشنیدهای که خدای عزوجل میفرماید: «قلب [پاک او] در آنچه دید هرگز دروغ نگفت»، خداوند را به چشم ندید ولیکن او را به دل مشاهده کرد.
معرفتهای نفسانی مؤمن
امام حسین% فرمود:
إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللَّهَ عِصْمَتَهُ، وَقَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فِي نَعْتِ الْمُؤْمِنِينَ، وَتَارَةً يَنْظُرُ فِي وَصْفِ الْمُتَجَبِّرِينَ، فَهُوَ مِنْهُ فِي لَطَائِفَ، وَمِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَارُفٍ، وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ، وَمِنْ قُدْسِهِ عَلَى تَمْكِينٍ.[383]
به راستی، مؤمن خداوند را نگهدار خویش گرفته و گفتارش را آیینه [و نصب العین] خود ساخته است. باری در صفت مؤمنان بنگرد و دگربار در وصف زورگویان دقّت کند، پس او خود به خود از سوی خویش غرق در لطیفهها [ی الهی] است و با نفس خویش آشناست [و خود خویشتنشناس] و از هوشمندی خود به [مرحله] یقین رسیده و به سبب پاکی خویش قدرتمند و مطمئن است.
از عبارت «وَمِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَارُفٍ» به دست میآید مؤمن با نظر کردن به آیات قرآن و تأمل در آنها معرفتهای نفسانی کسب مینماید؛ زیرا حضرت% این حکم را متفرع بر عنوان مؤمن کرده است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷﮡﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﮡﮀ ﮁ ﮂ ﮃﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ).[384]
مؤمنان، تنها کسانی هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دلهایشان ترسان میگردد؛ و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده میشود، ایمانشان فزونتر میگردد؛ و تنها بر پروردگارشان توکل دارند. آنها که نماز را برپا میدارند؛ و از آنچه به آنها روزی دادهایم، انفاق میکنند. [آری]، مؤمنان حقیقی آنها هستند؛ برای آنان درجاتی [مهم] نزد پروردگارشان است؛ و برای آنها، آمرزش و روزی بینقص و عیب است.
و نیز میفرماید:
(ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ).[385]
و آنها که در راه ما [با خلوص نیت] جهاد کنند، قطعاً به راههای خود، هدایتشان خواهیم کرد؛ و خداوند با نیکوکاران است.
و نیز میفرماید:
(ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ).[386]
و اینچنین، ملکوت آسمانها و زمین [و حکومت مطلقه خداوند بر آنها] را به ابراهیم نشان دادیم؛ [تا به آن استدلال کند] و اهل یقین گردد.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
الْإِيمَانُ فِي عَشَرَةٍ: الْمَعْرِفَةِ وَالطَّاعَةِ وَالْعِلْمِ وَالْعَمَلِ وَالْوَرَعِ وَالِاجْتِهَادِ وَالصَّبْرِ وَالْيَقِينِ وَالرِّضَا وَالتَّسْلِيمِ، فَأَيَّهَا فَقَدَ صَاحِبُهُ بَطَلَ نِظَامُهُ.[387]
ایمان در ده چیز است: معرفت، طاعت، دانش، عمل، ورع، کوشش، صبر، یقین، رضا و تسلیم، هر کدام را مؤمن ندارد رشته ایمانش گسیخته باشد.
حضرت علی% در وصف سالک راه خدا میفرماید:
قَدْ أَحْيَى عَقْلَهُ، وَأَمَاتَ نَفْسَهُ، حَتَّى دَقَّ جَلِيلُهُ، وَلَطُفَ غَلِيظُهُ، وَبَرَقَ لَهُ لَامِعٌ كَثِيرُ الْبَرْقِ، فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِيقَ، وَسَلَكَ بِهِ السَّبِيلَ، وَتَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَى بَابِ السَّلَامَةِ، وَدَارِ الْإِقَامَةِ، وَثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِينَةِ بَدَنِهِ فِي قَرَارِ الْأَمْنِ وَالرَّاحَةِ، بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ، وَأَرْضَى رَبَّهُ.[388]
عقلش را زنده کرد و نفس خویش را کشت تا آنجا که جسمش لاغر و خشونت اخلاقش به نرمی گرایید، برقی پرنور برای او درخشید و راه را برای او روشن کرد و در راه راست او را کشاند و از دری به در دیگر برد تا به در سلامت و سرای جاودانه رساند که دو پای او در قرارگاه امن با آرامش تن، استوار شد. این، پاداش آن بود که دل را درست به کار گرفت و پروردگار خویش را راضی کرد.
و نیز در جای دیگر میفرماید:
إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ، وَتُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ، وَتَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ، وَمَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِي الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ، وَفِي أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ، عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ، وَكَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِمْ.[389]
همانا خدای سبحان و بزرگ، یاد خود را روشنیبخش دلها قرار داد تا گوش پس از ناشنوایی بشنود و چشم پس از کم نوری بنگرد و انسان پس از دشمنی رام گردد، خداوند که نعمتهای او گرانقدر است، در دورههای مختلف روزگار و در دوران جدایی از رسالت «تا آمدن پیامبری پس از پیامبری دیگر» بندگانی داشته که با آنان در گوش جانشان زمزمه میکرد و در درون عقلشان با آنان سخن میگفت.
معرفت اشراقی
از امام حسین% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
أَنْتَ الَّذِي أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيَائِكَ حَتَّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ.[390]
تویی که انوار را در دلهای اولیای خود فروزان کردی تا تو را شناختند و یگانهات دانستند.
از مضمون این جمله استفاده میشود معرفت انواعی دارد و نوعی از آن اشراقی است که با تهذیب نفس به دست میآید؛ همانگونه که نوع دیگر آن مشایی است که با عقل و خرد و تفکر حاصل میگردد.
در معرفت اشراقی، انسان عارف بعد از تهذیب نفس و سیر باطنی، قلبش آمادۀ اشراق معارف الهی شده و به خداوند متعال علم حضوری پیدا کرده و با کشف انواع حجابها به خداوند سبحان واصل میگردد.
اشراق نوع خاص و ویژهای از الهام است، گرچه الهام در غیر معارف الهی نیز به کار میرود، مثل الهامی که به دانشمندان تجربی برای رسیدن به حقایق اشیاء و امور میشود که در بخش بعد به آن خواهیم پرداخت.
آیت الله سعادت پرور در شرح این فراز از دعا مینویسد:
از این بخش دعا، نکات بسیاری استفاده میشود:
1. «أَشْرَقْتَ» فرموده شده نه: «جَعَلْتَ»؛ چرا که در اشراق، نوعی برافروختگی لحاظ میشود که در جعل آن وجود ندارد.
2. «انوار» به صیغۀ جمع ذکر شده نه «نور» به صیغۀ فرد و از این جمع، معنایی وسیعتر از نور به طور افراد استفاده میشود.
3. فرموده: «فِي قُلُوبِ»، نه «فِي افكار» و یا «فِي عقول»، معلوم میشود نظر به خصوصیتی است که در قلب وجود دارد نه در فکر و اندیشه و عقل.
4. فرموده: «أَوْلِيَائِكَ» نه «اهل الفكر» یا «اهل العقل»، معلوم میشود اولیاء، خصوصیتی را دارا میباشند که اهل فکر و عقل آن را ندارند.
5. فرموده: «حَتَّى عَرَفُوكَ» و نفرموده: «حَتَّى علموك»، معلوم میشود خصوصیتی در عرفان است که در علم وجود ندارد.
6. فرموده: «وَوَحَّدُوكَ» و نفرموده: «عَلِمُوا أَوْ عَقَلوُا وَحْدانِيَّتِكَ»؛ چرا که در شناخت او سبحانه به وحدانیت، ظرافتی وجود دارد که در تعقل و دانستن نخواهد بود.[391]
ایشان در ادامه مینویسد:
از مجموع این تعبیرات ظاهر میشود که اولیاء را وقتی میتوان ولی به حساب آورد که انوار اسماء و صفات و ذات الهی در قلوبشان تابیده باشد، به گونهای که هیچ تاریکی در شهود شناسایی و یگانه دیدن حقّ سبحانه نداشته باشند.
شاید بتوان جملههای فوق را همان بیان خواستههایی دانست که در مناجات شعبانیه آمده و میفرماید:
«إِلهِى! هَبْ لِى كَمالَ الْانْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَ أَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِيآءِ نَظَرِها إِلَيْكَ، حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَ تَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ».
معبودا، انقطاع کامل [از ما سوی و پیوستن] به خود را به من ارزانی دار و دیدگان دلهایمان را با پرتو نگریستن به خود منوّر گردان تا دیدگان دلهایمان حجابهای نورانی را دریده و در نتیجه به معدن عظمت واصل و روحهایمان به مقام پاک عزتت آویزان گردد.
و میفرماید:
«إِلهِى! وَ أَلْحِقْنِى بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ، فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً، وَ عَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً، وَ مِنْكَ خائِفاً مُراقِباً».
معبودا! و مرا به درخشندهترین نور مقام عزتت بپویند تا نسبت به تو معرفت پیدا کرده و از غیر تو جدا شده و [همواره] از تو بیمناک بوده و مراقب تو باشم.[392]
در دعای جوشن کبیر میخوانیم:
يَا مَنْ لَا يَبْعُدُ عَنْ قُلُوبِ الْعَارِفِينَ.[393]
ای آنکه از دلهای عارفان دور نیست.
از یونس بن ظبیان نقل شده که گفت:
دَخَلَ رَجُلٌ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% قَالَ: أَرَأَيْتَ اللَّهَ حِينَ عَبَدْتَهُ؟
قَالَ: مَا كُنْتُ أَعْبُدُ شَيْئاً لَمْ أَرَهُ.
قَالَ: فَكَيْفَ رَأَيْتَهُ؟
قَالَ: لَمْ تَرَهُ الْأَبْصَارُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ، وَلَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ، لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، مَعْرُوفٌ بِغَيْرِ تَشْبِيهٍ.[394]
مردی خدمت امام صادق% رسید و گفت: آیا خدایی را که عبادت میکنی دیدهای؟
حضرت فرمود: من چیزی را که ندیده باشم عبادت نمیکنم.
پرسید: چگونه او را دیدهای؟
فرمود: چشمها با مشاهده عینی او را ندیدهاند، بلکه دلها از طریق حقایق ایمان مشاهدهاش کردهاند. او با حواس درک نمیشود و با مردم سنجیده نمیگردد. او بدون تشبیه، شناخته شده است.
ط) طبیعت
یکی دیگر از عوامل و منابع معرفت، عالم و نظام طبیعت است که به انسان معرفت و علم میدهد و در روایات به آن اشاره شده است.
شهید مطهری میگوید:
یکی از منابع شناخت، طبیعت است. طبیعت یعنی عالم جسمانی، عالم زمان و مکان، عالم حرکت، همین عالمی که در آن زیست میکنیم و با حواس خودمان با آن در ارتباط هستیم. کمتر مکتبی است که طبیعت را به عنوان یک منبع شناخت قبول نداشته باشد، ولی هم در قدیم و هم در حال حاضر علمایی بوده و هستند که طبیعت را منبع شناخت نمیدانند. افلاطون طبیعت را منبع شناخت نمیداند، چون رابطه انسان با طبیعت از طریق حواس است و جزئی است و او جزئی را حقیقت نمیداند. او منبع شناخت را در واقع همان عقل میداند با نوعی استدلال که خود افلاطون این متد و روش را «دیالکتیک» مینامد.
شاید تعجب کنید که حتی دکارت که یکی از دو فیلسوفی است که علم را در مسیر جدید انداختند، با اینکه یک فیلسوف طبیعتگراست و با اینکه یک مردی است که بشر را دعوت به مطالعه طبیعت کرده است، برای طبیعت از نظر منبع شناخت بودن و برای حواس از نظر ابزار شناخت بودن ارزشی قائل نیست. میگوید طبیعت را باید مطالعه کرد و از طریق حواس هم باید مطالعه کرد ولی این ما را به حقیقتی نمیرساند، علمی به ما میدهد که به کار ما میخورد بدون اینکه بتوانیم مطمئن باشیم که آن چیزی که ما میشناسیم همان طور است که ما میشناسیم؛ ارزش عملی دارد نه ارزش نظری و شناختی.
ولی اینها در میان صاحبنظران جهان کم هستند؛ اکثر صاحب نظران، طبیعت را منبعی برای شناخت میدانند.
حال آیا علم جدید که انسان میبیند از نظر فنی و صنعتی و تکنولوژی اینقدر پیشرفت کرده است، از نظر شناخت به معنی واقعی آن هم همین طور است؟ یعنی جهان را، واقعیت و عین را آنچنانکه هست به ما ارائه میدهد؟ یا همان حرف دکارت درست است: به ما قدرت و توانایی میدهد، ارزش عملی برای ما دارد بدون اینکه ما بتوانیم مطمئن باشیم که علم امروز بشر، واقعیت را همان طور که هست نشان میدهد. برتراند راسل کتابی دارد به نام «جهانبینی علمی». او در این کتاب (که بحثهای خیلی جالبی هم کرده است) تحت عنوان «خصلت روشهای علمی» یا «محدودیتهای روشهای علمی» ـ که در واقع خدشه کردن در ارزش نظری و شناختی روشهای علمی است ـ با کمال صراحت این مطلب را میگوید که شگفت این است که روز به روز بر ارزش عملی علم امروز افزوده میشود و این علم بیشتر به بشر قدرت و توانایی و تسلّط بر طبیعت میبخشد، ولی همچنین روز به روز از ارزش نظری و ارزش شناختی و اینکه جهان آنچنان است که این علم نشان میدهد کاسته میشود، به طوری که بدیهیترین مسائل که برای علمای گذشته و برای مردم عادی یک امر مسلّم بوده است، از نظر یک فیزیکدان امری مشکوک است. میگوید اگر از من با زبان علمی بپرسی این جهان واقعیت چیست؟ و آیا نظامی هست؟ نمیدانم، نقطههایی اجمالاً هست، یک حوادث پراکنده در عالم هست، نه نظامی و نه ضرورتی و نه اساس و اصلی.
میگوید علم امروز هیچ چیز را نمیتواند ثابت کند، باید آنها را به صورت یک امور مفروض قبول کند.
ولی با اینکه فیلسوفان مادی مثل خود راسل این اساس فکر فلسفی او را متزلزل میکنند ولی عرض کردم که چون فیلسوف آزادفکری است و افکارش دیکتهای نیست، چیزی را که میفهمد و درک میکند میگوید ولو اینکه برخلاف اساس فکر و مکتب خودش باشد. ما فعلاً وارد این بحث که چرا علم امروز ارزش نظری و شناختی خود را از دست میدهد و ریشه قضیه چیست، نمیشویم، چون خودمان این مطلب را قبول نداریم.
فعلاً فرض بر این است که طبیعت یکی از منابع شناخت است. البته اگر شناخت را به معنی اعم بگیریم [یعنی] آن شناختی که به ما قدرت و توانایی عملی میدهد یا شناختی که واقعیت را آنچنانکه هست به ما ارائه میدهد، دیگر شک و تردیدی در آن نیست. ماتریالیستها ـ چه ماتریالیستهای آزاد و چه ماتریالیستهای به اصطلاح وابسته به یک سیاست و غیرآزاد ـ عجالتاً این را پذیرفتهاند.[395]
امکان کسب معرفت از آثار
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَارِ فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ...[396]
معبودا، فرمان دادی به آثار رجوع کنیم پس مرا بازگردان به سوی خود با پوششی از نورها...
از مضمون این دعا استفاده میشود امکان کسب نور معرفت به خدا از آثار و آیات آفاقی و انفسی وجود دارد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓﮪﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ).[397]
یقیناً در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانههایی [بر توحید، ربوبیت و قدرت خدا] برای خردمندان است. آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکنند و پیوسته در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، [و از عمق قلب همراه با زبان میگویند]: پروردگارا! این [جهان باعظمت] را بیهوده نیافریدی، تو از هر عیب و نقصی منزّه و پاکی؛ پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.
ی) حس
یکی از ابزار معرفت، «حس» است که در روایات به آن اشاره شده است؛ و مقصود از «حس»، قوای حسی است که با آن امور محسوس درک میشود، مثل قوۀ باصره و لامسه و ذائقه و سامعه و شامه؛ و فرق آن با تجربه آن است که برخلاف حس، در تجربه تکرار نظر و فکر و عمل اخذ شده است.
شکی نیست که حواس انسان از ابزار شناخت اوست و انسان میتواند توسط هر کدام از آنها به جزئیات مربوط به هر یک از ابزار و کلیات عقلی پی ببرد.
افلاطون با اینکه حس، منبع و ابزاری برای شناخت باشد مخالف بود و تمام شناختها را در تعقل خلاصه کرده و فقط معقول را قابل شناخت میدانست. او معتقد بود که حواس پنجگانه ارزش ابزاری برای شناخت حقیقی نداشته و تنها از طریق براهین عقلی میتوان شناخت پیدا کرد؛ چون حواس به جزئیات تعلق گرفته و آنها در حال تغییر و تحولاند و موضوع شناخت باید کلی باشد.[398]
ولی مطابق نصوص دینی حواس انسان میتواند ابزاری برای علم و شناخت انسان باشد. خداوند متعال میفرماید:
(ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰﯱ ﯲ ﯳ).[399]
و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا سپاسگزاری کنید.
در عین حال، شناخت حسی یک شناخت سطحی بوده و در این جهت بین انسان و حیوان فرقی نیست و از ویژگیهایی برخوردار است:
1. پی نبردن به عمق پدیدهها و ذات و باطن اشیاء.
2. تصور جزئی داشتن به اشیاء، به اینکه به فرد فرد تعلق میگیرد.
3. محدودیت داشتن به زمان حال و عدم شناخت اشیاء گذشته و آینده با حواس ظاهری.
4. محدودیت داشتن به مکان خاص و عدم شناخت حسی نسبت به خارج از محدودۀ مکانی خود.
5. تحت تأثیر قرار گرفتن حواس با شرایط بدن انسان و منفعل شدن با شرایط نفسانی او.[400]
حواس انسان در معرفت دینی نقش به سزایی دارد که از آن جمله حس بینایی است؛ مشاهدۀ آیات تکوینی، خواه در حدّ مشاهدههای عادی و سطحی یا مشاهدههای دقیق و علمی زمینۀ تفکر و تعقل در دستگاه عظیم طبیعت را فراهم میسازد و از این طریق براهین عقلی حدوث، حرکت و نظم برای اثبات وجود خداوند متعال و صفات کمال او صورت میگیرد و همچنین مشاهدۀ معجزه در باب نبوت و امامت و حقانیت آیین و شریعت. حس شنوایی نیز در معرفت دینی نقش عمیق و گستردهای دارد و اصولاً طریق نقل در معرفتهای دینی وابستۀ به آن است.[401]
یکی از مباحث مهم معرفتشناسی بحث از مبدأ پیدایش ادراکات بشری است، بدین معنا که مبدأ پیدایش ادراکات بشر، حس است یا عقل یا هر دو؟ در این مورد سه نظریه وجود دارد:
1. نظریۀ حسگرایی:
الف) حسگرایی افراطی (پوزیتویسم):
این گرایش مبدأ همۀ معارف را حس میداند و مفاهیم کلی عقل را نیز انکار میکند و مفاهیمی را که نتوان به حس و مشاهدات حسی بازگرداند بیاعتبار و حتی بیمعنا میداند.
ب) نظریۀ حسگرایی معتدل:
این نظریه مبدأ همۀ معارف را حس میداند، ولی وجود مفاهیم کلی عقل را در مرحلۀ بعد انکار نمیکند؛ یعنی تبدیل مفاهیم حسی به عقل یا توان عقل برای ساختن مفاهیم کلی بعد از پیدایش صورت حسی آنها را میپذیرد.
2. نظریۀ عقلگرایی:
این نظریه مدعی است پارهای از تصورات منشأ حسی ندارند و تنها عقل میتواند به آنها دست یابد و در واقع این مفاهیم از قبیل «خدا»، «نفس» مفاهیمی فطری و غیر اکتسابی هستند. این نظریه مفاهیم را مقدم بر حس دانسته و به نحوی مفاهیم فطری را پذیرفته است. «دکارت» از جمله فلاسفۀ معتقد به این نظریه است و مفهوم خدا و نفس را مفاهیمی مقدم بر حس میداند. به نظر وی این مفاهیم بیش از تجربه بالقوه در نفس موجودند و بعد از پیدایش زمینۀ علمی تجربی به مرحلۀ فعلیت میرسند، همچون برخی بیماریها که بالقوه در افرادی وجود داشته و به تدریج به فعلیت میرسند.
3. نظریۀ فلاسفۀ اسلامی:
ولی فلاسفۀ اسلامی معتقدند مفاهیم و تصورات یا جزئی هستند یا کلی و مبدأ همۀ مفاهیم جزئی «حسی و خیالی» حس است اعم از حس ظاهر یا حس باطن؛ همچون سفیدی، سیاهی و درد و غم و شادی و عقل در ادامه به مفاهیم کلی آنها نائل میشود.[402]
در ادامه به بررسی ابزار حس در احادیث امام حسین% و آیات و روایات دیگر میپردازیم:
درک ناشی از قوۀ باصره
ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که فرمود:
أَيُّهَا النَّاسُ، اتَّقُوا هَؤُلَاءِ الْمَارِقَةَ الَّذِينَ يُشَبِّهُونَ اللَّهَ بِأَنْفُسِهِمْ، يُضاهِئونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ بَلْ هُوَ اللَّهُ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ، لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.[403]
ای مردم! از این بیرون رفتگان از دین که خدا را به خود شبیه میکنند و مانند کافرانِ اهل کتابْ سخن میگویند، بپرهیزید که او خدایی بینظیر، شنوا و بیناست. دیدهها او را درنمییابند و او دیدهها را درمییابد و اوست باریکبینِ آگاه.
از اسناد «درک» به «أبصار» استفاده میشود یکی از راههای درک و فهم انسان بهرهمندی از قوۀ باصره و بینایی است که میتوان از این طریق به درک خاص به آن رسید.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰﯱ ﯲ ﯳ).[404]
و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا سپاسگزاری کنید.
و نیز میفرماید:
(ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ).[405]
آیا آنان به آسمان بالای سرشان نگاه نکردند که چگونه ما آن را بنا کردهایم و چگونه آن را [به وسیله ستارگان] زینت بخشیدهایم و هیچ شکاف و شکستی در آن نیست؟!
از امیرالمؤمنین% نقل است که فرمود:
كَفَى بِإِتْقَانِ الصُّنْعِ لَهَا آيَةً، وَبِمَرْكَبِ الطَّبْعِ عَلَيْهَا دَلَالَةً، وَبِحُدُوثِ الْفِطَرِ عَلَيْهَا قِدْمَةً، وَبِإِحْكَامِ الصَّنْعَةِ لَهَا عِبْرَةً.[406]
متقن بودن خلقت عالم برای اثبات خداوند کافی است و طبع مرکب از اجناس بر او راهنماست و حدوث و ایجاد دلالت بر قدیم بودن او دارد و مستحکم بودن خلقت او منشأ عبرت گرفتن است.
و نیز فرمود:
الْعُيُونُ طَلَائِعُ الْقُلُوبِ.[407]
چشمها، پیشقراولان دلهایند.
ک) هدایت
یکی از اسباب معرفت و شناخت، هدایت است که در روایات به طور گسترده به آن اشاره شده است.
سید علیخان مدنی مینویسد:
والهدى في الأصل مصدر هداه كالسرى والبكى ومعناه: الدلالة بلطف على ما يوصل إلى البغية، أي ما من شأنه ذلك. وقيل: الدلالة الموصلة إليها بدليل وقوع الضلالة في مقابلته في قوله تعالى: (ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ)[408] ولا شكّ في أنّ عدم الوصول معتبر في مفهوم الضلال فيعتبر الوصول في مفهوم مقابله، ولأنّه لا يقال مهديّ إلاّ لمن اهتدى إلى المطلوب.[409]
هدی در اصل مصدر «هداه» مثل «سری» و «بکی» به معنای دلالت و راهنمایی با لطف بر چیزی است که انسان را به مقصودش میرساند، یعنی چیزی که شأنیت آن را دارد؛ و گفته شده: هدایت راهنمای رسانندۀ به هدف است، به دلیل وقوع ضلالت در مقابلش در قول خدای متعال: (ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ) و شکی نیست در اینکه عدم وصول در مفهوم ضلالت معتبر است و در مفهوم مقابلش وصول معتبر است؛ و به جهت اینکه «مهدی» گفته نمیشود، مگر به کسی که مطلوب هدایت یافته است.
او در جایی دیگر هدایت را به دو قسم کرده و مینویسد:
وهو يطلق على معنيين:
أحدهما: أن يكون بمعنى الهداية، وهي الدلالة بلطف على ما يوصل إلى المطلوب، ويوصف بالمتعدّي، وهو مضاف إلى اللّه تعالى.
والثاني: أن يكون بمعنى التوجّه إلى ما يوصل إلى المطلوب، ويوصف باللازم، وهو مضاف إلى العبد.[410]
و آن بر دو معنا اطلاق میشود:
یکی از آن دو به معنای هدایت و راهنمایی با لطف بر چیزی است که انسان را به مطلوب میرساند و با متعدی توصیف میشود و به خداوند متعال اضافه میشود.
و دوم اینکه به معنای توجه به چیزی است که انسان را به مطلوب میرساند و به لازم توصیف میشود و به بنده نسبت داده میشود.
علامۀ مصطفوی در شرح کلمۀ «هدایت» مینویسد:
إنّ الأصل الواحد في المادّة: هو بيان طريق الرشد والتمكن من الوصول إلى الشيء، أي دلالة إليه.
فالهداية يقابله الضلالة، والرشاد يقابله الغي وهو الدلالة إلى الشر والفساد، كما أنّ الرشاد هو الاهتداء إلى الخير والصلاح.
والهداية يكون في مادّي أو معنوي، وفي خير أو شر.
فالهداية المادّية كما في:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ)[411].
أي في معايشهم الدنيوية وأسفارهم، ثمّ يقول:
(ﭝﭞ ﭟ ﭠ ﭡ).
ويمكن أن يراد مطلق الاهتداء، فإنّ الاهتداء في السبل بتلك الآيات والعلامات الظاهرية يرشد إلى توجه واهتداء معنوي.
والاهتداء المعنوي كما في:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ)[412].
(ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ)[413].
والهداية إلى الشر كما في:
(ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ)[414].[415]
همانا اصل واحد در این ماده: بیان راه رشد و دسترسی به رسیدن شیء یعنی دلالت بر آن است.
پس مقابل هدایت گمراهی است و مقابل رشد انحرافی است که راهنمایی به شر و فساد باشد، همانگونه که رشد به معنای هدایت یافتن به خیر و صلاح است.
و هدایت در مادی یا معنوی و در خیر یا شر است.
و هدایت مادی همانند این آیه: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ).
یعنی در معیشتهای دنیوی و سفرهایشان، آنگاه میفرماید: (ﭝﭞ ﭟ ﭠ ﭡ).
و ممکن است مقصود مطلق هدایت باشد؛ زیرا هدایت در راهها توسط آیات و نشانههای ظاهری به توجه و هدایت معنوی ارشاد مینماید.
و هدایت معنوی همچون آیۀ (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ).
و آیۀ (ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ).
و هدایت به شر همانند آیۀ (ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ).
هدایتهای معنوی خدا به انسانها
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
يَا مَنْ هَدَانِي لِلْإِيمَانِ.[416]
ای آنکه مرا به ایمان رهنمون کرد.
از آنجا که ایمان از امور معنوی است و نیاز به هدایت الهی دارد از این دعای حضرت استفاده میشود خداوند متعال هدایتهای معنوی نیز بر انسانها دارد.
در دعای بیستم صحیفۀ سجادیه میخوانیم:
وَلَا أَضِلَّنَّ وَقَدْ أَمْكَنَتْكَ هِدَايَتِي.[417]
هرگز گمراه نخواهم شد؛ زیرا تو میتوانی مرا به راه هدایت اندازی.
خداوند متعال تنها هدایتگر حقیقی
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
أَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَ.[418]
تویی که هدایت کردی.
از تعبیر «أَنْتَ الَّذِي» که در این جمله آمده استفاده میشود خداوند متعال تنها هدایتگر مستقل و واقعی در عالم است و هدایتگرانی از قبیل فرشتگان و انبیا و اوصیا و قرآن همگی مردم را به امر او و به سوی او هدایت میکنند و این همان توحید در هدایت است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘﮙ ﮚ ﮛ ﮜ).[419]
تو نمیتوانی کسی را که دوست داری هدایت کنی؛ ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت میکند؛ و او به هدایت یافتگان آگاهتر است!
و نیز میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ).[420]
اینگونه ما آن [قرآن] را به صورت آیات روشنی نازل کردیم؛ و خداوند هر کس را بخواهد هدایت میکند.
قرطبی در ذیل این آیه مینویسد:
علق وجود الهداية بإرادته، فهو الهادي لا هادي سواه.[421]
[در این آیه] وجود هدایت به ارادۀ الهی معلق شده است و او هدایتگری است که هدایتگری جز او نیست.
هدایت خدا با اسباب
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَنُورٍ تَهْدِي بِهِ.[422]
و نوری که بدان هدایت میفرمایی.
و نیز از آن حضرت نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
فَاهْدِنِي بِنُورِكَ إِلَيْكَ.[423]
پس با نورت مرا به سوی خود هدایت گردان.
از «باء» سببیت که در این دو جمله به کار رفته استفاده میشود هدایت الهی با اسباب صورت میگیرد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ).[424]
خداوند به برکت آن، کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند، به راههای سلامت، هدایت میکند؛ و به فرمان خود، از تاریکیها به سوی روشنایی میبرد؛ و آنها را به سوی راه راست، رهبری مینماید.
هدایت ناشی از استبصار
از امام حسین% نقل شده که در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
إِلَهِي أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثَارِ فَأَرْجِعْنِي إِلَيْكَ بِكِسْوَةِ الْأَنْوَارِ وَهِدَايَةِ الِاسْتِبْصَارِ.[425]
معبودا، فرمان دادی به آثار رجوع کنیم پس مرا بازگردان به سوی خود با پوششی از نورها و هدایت روشنگرانه.
از اضافۀ «هدایت» به «استبصار» استفاده میشود بصیرت نوع اعلای از هدایت است.
امام علی% میفرماید:
إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ ... قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ، وَسَلَكَ سَبِيلَهُ، وَعَرَفَ مَنَارَهُ، وَقَطَعَ غِمَارَهُ، وَاسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا، وَمِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا، فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ.[426]
ای بندگان خدا! همانا بهترین و محبوبترین بنده نزد خدا، بندهای است که خدا او را در پیکار با نفس یاری داده است ... راه هدایت را با روشندلی دید و از همان راه رفت و نشانههای آن را شناخت و از امواج سرکش شهوات گذشت. به استوارترین دستاویزها و محکمترین طنابها چنگ انداخت، چنان به یقین و حقیقت رسید که گویی نور خورشید بر او تابید.
هدایت انسان از طریق رجوع به آثار
و نیز از مضمون مجموعۀ این دعا استفاده میشود انسان میتواند از طریق رجوع به آثار و آیات آفاقی و انفسی به سوی خداوند متعال هدایت پیدا کند.
امام علی% میفرماید:
بِصُنْعِ اللَّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ، وَبِالْعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ، وَبِالْفِكْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ.[427]
از آفرینش خدا به وجود او راه جسته شود و با خرد به شناخت او اعتقاد حاصل آید و به اندیشه حجّت وی ثابت گردد.
نیاز انسان به هدایت الهی در رسیدن به او
از امام حسین% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
فَاهْدِنِي بِنُورِكَ إِلَيْكَ.[428]
پس با نورت مرا به سوی خود هدایت گردان.
از مضمون این دعا استفاده میشود انسان در رسیدن به خدا به هدایت الهی نیاز دارد.
امام سجاد% خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَبِحَبْلِ مَنْ أَعْتَصِمُ إِنْ قَطَعْتَ حَبْلَكَ عَنِّي.[429]
و چنگ به ریسمان که بزنم اگر ریسمانت را از من قطع کنی.
انواع نور
و نیز از آنجا که مقصود از «نور» در حدیث اخیر امام حسین%، نور معنوی است استفاده میشود نور انواعی دارد؛ مادی و معنوی که از آنها میتوان به مجازی و حقیقی نیز تعبیر کرد.
در اشاره به نور مادی، خداوند متعال میفرماید:
(ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ).[430]
او کسی است که خورشید را روشنایی و ماه را نور قرار داد.
و در اشاره به نور معنوی، میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ).[431]
آیا کسی که خدا سینهاش را برای اسلام گشاده است و بر فراز مرکبی از نور الهی قرار گرفته [همچون کوردلان گمراه است؟!].
نور معنوی هدایت
و نیز در مورد حدیث اخیر امام حسین%، از آنجا که هدایت معنوی است از این جمله استفاده میشود برخی از نورها معنوی بوده و از آن جمله نور هدایت است.
در دعای چهل و دوم صحیفۀ سجادیه میخوانیم:
وَجَعَلْتَهُ نُوراً نَهْتَدِي مِنْ ظُلَمِ الضَّلَالَةِ وَالْجَهَالَةِ بِاتِّبَاعِهِ، وَشِفَاءً لِمَنْ أَنْصَتَ بِفَهَمِ التَّصْدِيقِ إِلَى اسْتِمَاعِهِ، وَمِيزَانَ قِسْطٍ لَا يَحِيفُ عَنِ الْحَقِّ لِسَانُهُ، وَنُورَ هُدًى لَا يَطْفَأُ عَنِ الشَّاهِدِينَ بُرْهَانُهُ.[432]
بار خدایا، قرآن را نوری قرار دادهای که در پرتو آن از تاریکیهای گمراهی و نادانی برهیم و شفایی برای هر که از سر تصدیق بر آن گوش نهد و ترازوی عدلی که زبانهاش از حق منحرف نشود و چراغ هدایتی که فروغ برهانش را خاموشی نیست.
سید علیخان مدنی مینویسد:
وقال المحقّقون: إنّ الكمالات والخيرات كلّها أنوار وأكمل الأنوار معرفة اللّه سبحانه.[433]
و محققان گفتهاند: کمالات و خیرات همگی انوار هستند و کاملترین انوار معرفت خدای سبحان است.
انواع نور الهی
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
فَاجْعَلْ لَنَا اللَّهُمَّ فِي هَذِهِ الْعَشِيَّةِ نَصِيباً مِنْ كُلِّ خَيْرٍ تَقْسِمُهُ بَيْنَ عِبَادِكَ وَنُورٍ تَهْدِي بِهِ.[434]
خداوندا برای ما در این شامگاه از هر خیری که بین بندگانت تقسیم میکنی بهرهای قرار ده و نوری که بدان هدایت میفرمایی.
از این صفت و موصوف استفاده میشود نور الهی انواعی دارد و نوعی از آن نوری است که خداوند متعال به واسطۀ آن مردم را هدایت میکند، همانگونه که از عطف آن بر ماقبل استفاده میشود نور هدایت نیز انواعی دارد.
راغب اصفهانی مینویسد:
النّور: الضّوء المنتشر الذي يعين على الإبصار، وذلك ضربان: دنيوي وأخروي؛ فالدنيوي ضربان: ضرب معقول بعين البصيرة، وهو ما انتشر من الأمور الإلهية كنور العقل ونور القرآن، ومحسوس بعين البصر، وهو ما انتشر من الأجسام النّيّرة كالقمرين والنّجوم والنّيّرات.
فمن النّور الإلهي قوله تعالى: (ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ)[435]، وقال: (ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ)[436]، وقال: (ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ)[437] وقال: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ)[438]، وقال: (ﯮ ﯯ ﯰﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ)[439]، ومن المحسوس الذي بعين البصر نحو قوله: (ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ)[440] وتخصيص الشّمس بالضّوء، والقمر بالنّور من حيث إنّ الضّوء أخصّ من النّور، قال: (ﮠ ﮡ)[441] أي: ذا نور. ومما هو عامّ فيهما قوله: (ﭗ ﭘ ﭙ)[442]، وقوله: (ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ)[443]، (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ)[444] ومن النّور الأخروي قوله: (ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ)[445]، (ﭪ ﭫ ﭬﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ)[446]، (ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ)[447]، (ﭶ ﭷ)[448].[449]
نور: روشنایی پراکندهای است که به دیدگان و بینائی کمک میکند و آن دو گونه است: نور دنیایی و نور آخرتی؛ نور دنیایی هم دو قسم است:
ـ نور معقول به چشم بصیرت، مثل نوری است که از امور الهی منتشر شده، مانند نور عقل و نور قرآن.
ـ نور محسوس به چشم سر و آن نوری است که از اجسام نورانی ساطع و منتشر میشود. مثل نور خورشید و ماه و ستارگان و سایر اشیاء نورانی (چراغ و غیره).
مثال برای نور الهی آیه: (ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ) و فرمود: (ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ) و فرمود: (ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ) و فرمود: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ) و فرمود: (ﯮ ﯯ ﯰﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ).
و از نورهای محسوس که با چشم سر است، مثل آیه: (ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ) بکار بردن «ضوء» برای خورشید و «نور» برای ماه این است که «ضوء» اخص از «نور» است، فرمود: (ﮠ ﮡ) یعنی: صاحب نور.
و از جمله اموری که واژۀ نور برای عمومیت داشتن آن به کار رفته، آیۀ: (ﭗ ﭘ ﭙ) و سخن اوست: (ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ)، (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ).
مثال از نور آخرتی، آیۀ: (ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ)، (ﭪ ﭫ ﭬﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ)، (ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ)، (ﭶ ﭷ).
هدایت انسان با نمایانگر شدن نشانههای حقیقت
از امام حسین% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَأَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبَانَتْ لَهُمُ الْمَعَالِمُ.[450]
تویی هدایتگر آنان آنگاه که نشانهها [ی حقیقت] برایشان نمایان گردد.
از مضمون این جمله استفاده میشود انسان با نمایانگر شدن نشانههای حقیقت برای او از جانب خداوند متعال به هدایت خواهد رسید.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀﮁ ﮂ ﮃ ﮄ).[451]
و از آنان امامان [و پیشوایانی] قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت میکردند؛ چون شکیبایی نمودند و به آیات ما یقین داشتند.
از تفریع «هدایت» در این آیه بر ماقبل به دست میآید با قرار دادن امام و نمایانگر شدن او در جامعه، هدایت انسان حاصل میشود، مشروط بر اینکه به امام توجه شده و از او کسب فیض شود.
و نیز میفرماید:
(ﮘ ﮙ ﮚ ﮛﮟﮝ ﮞﮟﮠ ﮡ).[452]
آیا برای او دو چشم قرار ندادیم و یک زبان و دو لب؟! و او را به راه خیر و شرّ هدایت کردیم!
از تفریع «هدایت» در این آیه بر ماقبل به دست میآید هدایت انسان از طریق معارفی که توسط چشم و گوش و زبان به دست میآید حاصل میگردد.
امکان هدایت انسان به کمال
امام حسین% در دعای عشرات خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ بِنُورِكَ اهْتَدَيْتُ.[453]
خداوندا! با نور تو ره یافتم.
از مضمون این جمله استفاده میشود امکان هدایت انسان به کمال و هدف خلقتش وجود دارد.
امام علی% میفرماید:
قَدْ بُصِّرْتُمْ إِنْ أَبْصَرْتُمْ، وَقَدْ هُدِيتُمْ إِنِ اهْتَدَيْتُمْ، وَأُسْمِعْتُمْ إِنِ اسْتَمَعْتُمْ.[454]
اگر چشم بینا داشته باشید، حقیقت را نشانتان دادهاند، اگر هدایت میطلبید شما را هدایت کردند، اگر گوش شنوا دارید، حق را به گوشتان خواندند.
هدایت پیدا کردن انسان با نور هدایت الهی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از «باء» سببیت که در آن به کار رفته استفاده میشود انسانها با نور هدایت الهی است که به هدایت میرسند.
در دعای پنجم از صحیفۀ سجادیه آمده است:
إِنَّمَا يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ بِنُورِ وَجْهِكَ، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَاهْدِنَا.[455]
[بار خدایا!] هدایتیافتگان تنها به نور وجه تو هدایت یافتهاند، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و ما را هدایت فرمای.
راهنمایی خدا به دستورات خود
از امام حسین% نقل شده که در دعای مظلوم خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَأَنَا فَاعِلٌ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ لَا مَنّاً عَلَيْكَ، وَكَيْفَ أَمُنُّ بِهِ وَأَنْتَ عَلَيْهِ دَلَلْتَنِي، فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ.[456]
خدایا آنچه تو فرمودهای انجام میدهم، نه اینکه منتی بر تو داشته باشم، چگونه منتی داشته باشم در حالی که تو خود بر آن کار راهنمای من بودهای! بنابراین بر محمد و آل محمد درود فرست.
از این حدیث به دست میآید خداوند متعال بندگانش را به دستوراتش راهنمایی کرده است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰ).[457]
بگو: «پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده؛ آیینی پابرجا [و ضامن سعادت دین و دنیا]؛ آیین ابراهیم؛ که از آیینهای خرافی روی برگرداند؛ و از مشرکان نبود».
حزن اولیا از عدم هدایت بشر
از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَنَادَاكَ نُوحٌ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَنَجَّيْتَهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ.[458]
نوح تو را ندا کرد و تو اجابتش کردی و او و خانوادهاش را از گرفتاری بزرگ نجات دادی.
از مضمون این جمله استفاده میشود اولیای الهی از عدم هدایت بشر بسیار محزوناند و تنها خداست که آنان را از این مشکل روحی نجات میدهد؛ زیرا گرفتاری بزرگ آنان، عدم هدایت بشر بوده و اهتمام ویژۀ آنان به هدایت اوست و هرگز در این راستا باکی از شداید و مشکلات شخصی وارد بر خود نداشتهاند.
خداوند متعال خطاب به پیامبر- میفرماید:
(ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ).[459]
گویی میخواهی به خاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنی اگر به این گفتار ایمان نیاورند!
نجات از آتش دوزخ با ارشاد الهی
از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَبِإِرْشَادِكَ نَجَا النَّاجُونَ مِنْ نَارِكَ.[460]
و به هدایت تو نجاتیافتگان از آتشت رهایی یافتند.
از مضمون این جمله استفاده میشود ارشاد مردم نقش بسزایی در نجات آنان از آتش دوزخ دارد و آنان که از آن نجات یافتهاند با ارشاد الهی بوده که از طریق انبیا و اوصیا و علما صورت گرفته است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ).[461]
و شما بر لبِ حفرهای از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد.
حضرت زهرا& میفرماید:
وَكُنْتُمْ عَلَى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ مَذْقَةَ الشَّارِبِ، وَنَهْزَةَ الطَّامِعِ، وَقَبْسَةَ الْعَجْلَانِ، وَمَوْطِئَ الْأَقْدَامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَتَقْتَاتُونَ الْقِدَّ، أَذِلَّةً خَاسِئِينَ، تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ، فَأَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِمُحَمَّدٍ-.[462]
و شما در لبۀ پرتگاه جهنم بودید. محل چشیدن و آشامیدن تشنگان بودید و هرکس از شما بهرهکشی میکرد و محل فرصت طمعکاران بودید و مثل آتشی که هر کسی از آن چیزی برمیدارد و میبرد، شما محل قدمها بودید (ذلیل و زیردست بودید). از آبهای کثیف گودالهای بیابان میخوردید و غذای شما پوست دباغی نشده یا برگ درختان بود. مردم ضعیف و مطرود جامعه انسانیت بودید، آن قدر ضعیف بودید که میترسیدید مردم از اطراف شما را بربایند (به بندگی بگیرند). پس خدا شما را به وسیلۀ محمد- نجات داد.
نیاز نفس انسان به تبیین هدایت
از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت، دربارۀ نفس خود خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ بَيِّنْ لَهَا هُدَاهَا.[463]
خدایا! راه هدایتش را به او بنما.
از این دعای حضرت استفاده میشود نفس انسان به تبیین هدایت نیاز دارد تا بر اساس نقشۀ راهی که بر او ترسیم شده به سوی کمال خود و رسیدن به نفس مطمئنه حرکت نماید.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭨ ﭩ ﭪﭑﭬ ﭭ ﭮ).[464]
و قسم به جان آدمی و آن کس که آن را [آفریده و] منظّم ساخته، سپس فجور و تقوا [شر و خیرش] را به او الهام کرده است.
هدایت، هدف از خلقت انسان
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَاجْعَلْ عَلَى الْبَصِيرَةِ مَدْرَجَتِي، وَعَلَى الْهِدَايَةِ مَحَجَّتِي.[465]
و تکاملم را بر اساس روشنگری و حجتم را بر اساس هدایت قرار ده.
از مضمون این دعا به دست میآید هدف از خلقت انسان هدایت به کمال است و لذا باید در راستای رسیدن به آن در طریق و جادۀ هدایت قرار گیرد تا به این هدف نائل آید.
خداوند متعال میفرماید:
(ﰎ ﰏ ﰐ ﰑ ﰒ ﰓ ﰔ ﰕ ﰖ).[466]
گفت: «پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی، آنچه را لازمه آفرینش او بوده داده؛ سپس هدایت کرده است!».
ترسیم هدایت اولیا از سوی خدا
و نیز از این درخواست حضرت به دست میآید خداوند متعال است که اولیای خود را در مسیر هدایت قرار میدهد و لذا ما نیز باید از خدا چنین درخواستی داشته باشیم.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮦ ﮧﮟﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ).[467]
پس بندگان مرا بشارت ده. همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند، آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمنداناند.
لزوم پیمودن راه هدایت
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَاجْعَلْ عَلَى الْبَصِيرَةِ مَدْرَجَتِي، وَعَلَى الْهِدَايَةِ مَحَجَّتِي، وَعَلَى الرَّشَادِ مَسْلَكِي.[468]
و تکاملم را بر اساس روشنگری و حجتم را بر اساس هدایت و سلوکم را قرین رشد قرار ده.
«مسلک» به معنای راه و سیر و «رشاد» به معنای هدایت و استقامت و صواب است و از مضمون این دعا به دست میآید انسان باید سلوک خود را بر میزان رشد و صواب و هدایت قرار دهد.
امام علی% میفرماید:
رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ حُكْماً فَوَعَى، وَدُعِيَ إِلَى رَشَادٍ فَدَنَا.[469]
خدا رحمت کند کسی را که چون سخن حکیمانه بشنود، خوب فراگیرد و چون هدایت شود بپذیرد.
سید علیخان مدنی مینویسد:
والرشاد: اسم من رشد يرشد رشداً ـ من باب تعب ـ ورشد يرشد ـ من باب قتل ـ: إذا اهتدى وعرف الصواب.[470]
رشاد: اسم است از «رشد یرشد رشداً» از باب «تعب» و «رشد یرشد» از باب «قتل»: هنگامی است که انسان هدایت یافته و صواب را شناخته است.
راغب اصفهانی مینویسد:
والرشد: عناية إلهية تعين الإنسان عند توجهه في أموره فتقويه على ما فيه صلاحه وتُفتره عما فيه فساده، وأكثر ما يكون ذلك من الباطن نحو قوله تعالى: (ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ)[471] وكثيراً ما يكون ذلك بتقوية العزم أو بفسخه وإليه توجه قوله: (ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ)[472].[473]
و رشد: عنایت الهی است که انسان را هنگام توجه به امورش کمک میکند و او را بر آنچه صلاحش است تقویت مینماید و از آنچه در آن فسادش است سست میکند و بیشترین مورد استعمالش امور باطنی است مثل قول خداوند متعال: (ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ) و بیشترین موارد استعمال رشد با تقویت عزم یا فسخ آن است و به آن توجه دارد قول خداوند متعال: (ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ).
لزوم هدایت یافتن به حق
از امام حسین% نقل شده که در دعای توفیق خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ تَوْفِيقَ أَهْلِ الْهُدَى.[474]
خدایا! از تو توفیقِ هدایتیافتگان را میخواهم.
از مضمون این دعا به دست میآید هدایت یافتن به حق و حقیقت و شریعت اسلام بر همگان لازم است؛ همانگونه که حضرت% آن را برای خود درخواست نموده و ما نیز باید در این راستا ایشان را الگوی خود قرار داده و آن را از خداوند سبحان بخواهیم.
امام علی% میفرماید:
إِنَّ اللَّهَ [تَعَالَى] سُبْحَانَهُ أَنْزَلَ كِتَاباً هَادِياً بَيَّنَ فِيهِ الْخَيْرَ وَالشَّرَّ، فَخُذُوا نَهْجَ الْخَيْرِ تَهْتَدُوا، وَاصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا. الْفَرَائِضَ الْفَرَائِضَ، أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ تُؤَدِّكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ. إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ حَرَاماً غَيْرَ مَجْهُولٍ، وَأَحَلَّ حَلَالاً غَيْرَ مَدْخُولٍ، وَفَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِمِ عَلَى الْحُرَمِ كُلِّهَا، وَشَدَّ بِالْإِخْلَاصِ وَالتَّوْحِيدِ حُقُوقَ الْمُسْلِمِينَ فِي مَعَاقِدِهَا.[475]
همانا خداوند بزرگ کتابی هدایتگر فرستاد، نیکی و بدی، خیر و شر را آشکارا در آن بیان فرمود. پس راه نیکی در پیش گیرید که هدایت شوید؛ و از شر و بدی پرهیز کنید تا در راه راست قرار گیرید. واجبات! واجبات! در انجام واجبات کوتاهی نکنید تا شما را به بهشت رساند، همانا خداوند چیزهایی را حرام کرده که ناشناخته نیست و چیزهایی را حلال کرده که از عیب خالی است و در این میان حرمت مسلمان را بر هر حرمتی برتری بخشید و حفظ حقوق مسلمانان را به وسیله اخلاص و توحید استوار کرد.
اهل هدایت
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از اضافۀ «اهل» به «هدی» به دست میآید برخی افراد اهل هدایتاند.
از زیارت جامعۀ کبیره استفاده میشود اهل هدایت کسانی هستند که به اهل بیت عصمت و طهارت( چنگ زدهاند، آنجا که امام هادی% میفرماید:
وَهُدِيَ مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ.[476]
و هر که متمسّک به شما شد هدایت یافت.
شیخ جواد کربلایی در شرح آن مینویسد:
وأمّا قوله%: «وهدي من اعتصم بكم»، أي إلى طريق النجاة، ولعله إشارة إلى قوله تعالى: (ﭱ ﭲ ﭳ)[477]، وقد ورد أنّ المراد بالحبل الأئمة(، فمن اعتصم بهم فقد اعتصم بحبل اللَّه، وهدي إلى الهداية الإلهية، وإلى كل خير في الدنيا والآخرة.
ثمّ إنّ حقيقة الهداية عامة شاملة لجميع مصاديقها من الوصول إلى أقصى الغايات، التي هي معرفته تبارك وتعالى، وهذه تترتب على كمية الاعتصام وكيفيتها، فمن كان اعتصامه بهم( أشدّ وأقوى، كانت هدايته أحسن وأبلغ إلى جميع مراتبها، رزقنا اللَّه تعالى حقيقة الاعتصام بهم بمحمّد وآله الطاهرين.[478]
و اما قول امام%: «وهدي من اعتصم بكم» یعنی به راه نجات؛ و شاید اشارۀ امام به قول خداوند متعال است که فرمود: (ﭱ ﭲ ﭳ)؛ و در روایت آمده مقصود از «حبل» امامان( هستند، پس هر کس به آنان چنگ زند، به ریسمان خدا چنگ زده و به هدایت الهی و خیر دنیا و آخرت رهنمون گشته است.
و حقیقت هدایت عام بوده و شامل تمام مصادیق آن از رسیدن به آخرین درجهاش میشود که همان شناخت خدای تبارک و تعالی است و این مترتب بر مقدار چنگ زدن و کیفیت آن است، لذا هر کس که چنگ زدنش به اهل بیت( شدیدتر و قویتر باشد هدایتش نیکوتر و رساتر به تمام مراتبش است. خداوند متعال حقیقت چنگ زدن به آنان را ـ به حق محمد و آل پاکش ـ نصیب فرماید.
و نیز در زیارت جامعۀ کبیره اهل بیت عصمت و طهارت( رهبران هدایت معرفی شدهاند؛ آنجا که امام هادی% میفرماید:
السَّلَامُ عَلَى أَئِمَّةِ الْهُدَى.[479]
سلام بر پیشوایان هدایت.
و نیز از زیارت جامعۀ کبیره استفاده میشود اگر اهل بیت عصمت و طهارت( رهبران هدایتاند از آن جهت است که خودشان به هدایت رسیدهاند، آنجا که امام هادی% میفرماید:
وَالْقَادَةِ الْهُدَاةِ.[480]
و رهبران هدایتکننده.
توفیق اهل هدایت
و نیز از مضمون حدیث اخیر امام حسین% به دست میآید اهل هدایت موفقاند.
امام سجاد% در دعای سی و هفتم صحیفۀ سجادیه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ، وَهَبْ لِي أَمَلِي، وَزِدْنِي مِنْ هُدَاكَ مَا أَصِلُ بِهِ إِلَى التَّوْفِيقِ فِي عَمَلِي، إِنَّكَ مَنَّانٌ كَرِيمٌ.[481]
پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و آنچه مرا آرزوست بر من ارزانی دار و بر هدایت من بیفزا تا توفیق عملم نصیب گردد؛ زیرا تو بسیار نعمتدهندۀ بزرگواری.
تأثیر هدایت در توفیق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این دعا به دست میآید هدایت در موفقیت انسان تأثیرگذار است.
امام سجاد% در دعای سی و هفتم صحیفۀ سجادیه از خداوند سبحان میخواهد:
وَزِدْنِي مِنْ هُدَاكَ مَا أَصِلُ بِهِ إِلَى التَّوْفِيقِ فِي عَمَلِي.[482]
و بر هدایت من بیفزا تا توفیق عملم نصیب گردد.
از این جمله به دست میآید هدایت، انسان را در عمل موفق میدارد و به طور کلی توفیق انسان به انجام طاعت و عمل خیر است.
در زیارت جامعۀ کبیره میخوانیم:
وَوَفَّقَنِي لِطَاعَتِكُمْ.[483]
و به اطاعت از شما موفّقم فرماید.
شیخ صدوق به سندش از عبدالله بن فضل هاشمی نقل کرده که گفت:
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ' عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: (ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ)[484] فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى يُضِلُّ الظَّالِمِينَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَنْ دَارِ كَرَامَتِهِ وَيَهْدِي أَهْلَ الْإِيمَانِ وَالْعَمَلِ الصَّالِحِ إِلَى جَنَّتِهِ، كَمَا قَالَ عَزَّ وَجَلَّ: (ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ)[485] وَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ: (ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ)[486] قَالَ: فَقُلْتُ: قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: (ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ)[487] وَقَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: (ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ)[488] فَقَالَ: إِذَا فَعَلَ الْعَبْدُ مَا أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ مِنَ الطَّاعَةِ كَانَ فِعْلُهُ وِفْقاً لِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَسُمِّيَ الْعَبْدُ بِهِ مُوَفَّقاً، وَإِذَا أَرَادَ الْعَبْدُ أَنْ يَدْخُلَ فِي شَيْءٍ مِنْ مَعَاصِي اللَّهِ فَحَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بَيْنَهُ وَبَيْنَ تِلْكَ الْمَعْصِيَةِ فَتَرَكَهَا كَانَ تَرْكُهُ لَهَا بِتَوْفِيقِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ، وَمَتَى خَلَّى بَيْنَهُ وَبَيْنَ تِلْكَ الْمَعْصِيَةِ فَلَمْ يَحُلْ بَيْنَهُ وَبَيْنَهَا حَتَّى يَرْتَكِبَهَا فَقَدْ خَذَلَهُ وَلَمْ يَنْصُرْهُ وَلَمْ يُوَفِّقْهُ.[489]
ابوعبدالله حضرت جعفر بن محمد' را سؤال کردم از قول خدای عزوجل: «هر کس را خدا هدایت کند، هدایت یافته واقعی اوست؛ و هر کس را گمراه نماید، هرگز ولی و راهنمایی برای او نخواهی یافت». حضرت% فرمود: خدای تبارک و تعالی در روز قیامت ستمکاران را از خانه کرامت خویش که بهشت است گمراه گرداند و اهل ایمان و عمل صالح را به سوی بهشت خویش هدایت فرماید، چنانکه آن جناب عزوجل فرموده: «و ستمگران را گمراه میسازد، خداوند هر کار را بخواهد انجام میدهد» و خدای عزوجل فرموده: «کسانی که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند، پروردگارشان آنها را در پرتو ایمانشان هدایت میکند؛ از زیر آنها در باغهای بهشت، نهرها جاری است». راوی میگوید: عرض کردم: قول خدای عزوجل که [از شعیب حکایت] میفرماید: «و توفیق من، جز به خدا نیست» چه معنی دارد و همچنین قول آن جناب عزوجل: «اگر خداوند شما را یاری کند، هیچ کس بر شما پیروز نخواهد شد! و اگر دست از یاری شما بردارد، کیست که بعد از او، شما را یاری کند؟». پس حضرت فرمود که هرگاه بنده آنچه را که خدای عزوجل او را به آن امر فرموده از طاعت به جای آورد، کردارش با امر خدای عزوجل موافق باشد و بنده به آن موفق نامیده شود و چون بنده اراده کند که در چیزی از معصیتهای خدا داخل شود و خدای تبارک و تعالی در میانه او و آن معصیت حائل و مانع شود و بنده آن معصیت را ترک کند، ترکش که آن را واگذاشته و نکرده به توفیق خدای تعالی ذکره باشد و در هر زمان که در میان او و آن معصیت رها کند و میان او و آن حائل و مانع نشود تا آنکه آن را مرتکب شود به حقیقت که او را واگذاشته و یاری نکرده و توفیق نداده است.
و نیز از جابر بن یزید جعفی دربارۀ ابوجعفر حضرت محمد بن علی باقر' نقل کرده که گفت:
سَأَلْتُهُ عَنْ مَعْنَى «لَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ» فَقَالَ: مَعْنَاهُ لَا حَوْلَ لَنَا عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ، وَلَا قُوَّةَ لَنَا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ إِلَّا بِتَوْفِيقِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ.[490]
آن حضرت را سؤال کردم از معنی «لا حول و لا قوة الا باللّه»، فرمود: معنیاش آن است که نیست گردیدنی از برای ما از نافرمانی خدا مگر به یاری خدا و نه توانایی از برای ما بر فرمانبرداری خدا مگر به توفیق خدای عزوجل.
کمال بودن توفیق اهل هدایت
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از آنجا که توفیق علی الخصوص توفیق اهل هدایت کمال انسان است، لذا حضرت آن را از خداوند متعال درخواست کرده است.
شیخ صدوق به سندش از محمد بن مسلم و محمد بن مروان از حضرت صادق% نقل کرده که فرمود:
مَا عَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ- أَنَّ جَبْرَئِيلَ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إِلَّا بِالتَّوْفِيقِ.[491]
رسول خدا- ندانست که جبرئیل از جانب خدای عزوجل است مگر به توفیق.
و نیز به سندش از حمدان بن سلیمان نیشابوری نقل کرده که گفت:
سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا' [بِنَيْسَابُورَ] عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ)[492] قَالَ: مَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ بِإِيمَانِهِ فِي الدُّنْيَا إِلَى جَنَّتِهِ وَدَارِ كَرَامَتِهِ فِي الْآخِرَةِ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلتَّسْلِيمِ لِلَّهِ وَالثِّقَةِ بِهِ وَالسُّكُونِ إِلَى مَا وَعَدَهُ مِنْ ثَوَابِهِ حَتَّى يَطْمَئِنَّ إِلَيْهِ، (ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ) عَنْ جَنَّتِهِ وَدَارِ كَرَامَتِهِ فِي الْآخِرَةِ لِكُفْرِهِ بِهِ وَعِصْيَانِهِ لَهُ فِي الدُّنْيَا (ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ) حَتَّى يَشُكَّ فِي كُفْرِهِ وَيَضْطَرِبَ مِنِ اعْتِقَادِهِ قَلْبُهُ حَتَّى يَصِيرَ (ﭢ ﭣ ﭤ ﭥﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ).[493]
حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا' را سؤال کردم از قول خدای عزوجل «آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را برای [پذیرش] اسلام، گشاده میسازد» حضرت فرمود: هر که خدا خواهد که او را به ایمانش در دنیا به سوی بهشت و خانه کرامتش در آخرت هدایت نماید، سینه او را از برای تسلیم و انقیاد از برای خدا و وثوق و اعتماد به او و سکون و آرامش به سوی آنچه او را وعده فرموده از ثوابش میگشاید تا به سوی آن آرمیده شود «و هر که خدا خواهد که او را گمراه کند و فرو گذارد» او را از بهشت و خانه کرامتش در آخرت به جهت کفرش به آن جناب و نافرمانیاش از برای او «سینهاش را آنچنان تنگ میکند» تا آنکه در کفرش شک میکند و دلش از اعتقادش مضطرب میشود و میلرزد و چنان میگردد که «گویا میخواهد به آسمان بالا برود؛ اینگونه خداوند پلیدی را بر افرادی که ایمان نمیآورند قرار میدهد».
هدایت انسان از سوی خدا به اسلام
طبرانی به سندش از ابی مجلز دربارۀ حسین بن علی' نقل کرده که:
أَنَّهُ رَأَى رَجُلاً رَكِبَ دَابَّةً فَقَالَ: (ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ)، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّL: «وَبِهَذَا أُمِرْتَ؟» قَالَ: فَكَيْفَ أَقُولُ؟ قَالَ: «تَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانِي لِلْإِسْلَامِ وَمَنَّ عَلَيَّ بِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»، فَهَذِهِ النِّعْمَةُ، فَقَالَ: تَبْدَأُ بِهَذَا لِقَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: (ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ)[494].[495]
ایشان مردی را سوار بر مرکب دید که این آیه را تلاوت میکند: «منزّه [از هر عیب و نقصی] است کسی که این [وسایل سواری] را برای ما مسخّر و رام کرد، در حالی که ما را قدرت مسخّر کردن آنها نبود». حسین بن علیL به او فرمود: آیا به این سفارش شدهای؟ آن مرد گفت: پس چه بگویم؟ حضرت فرمود: میگویی: ستایش مخصوص خداوندی است که مرا به اسلام هدایت نمود و بر من به جهت «بعثت» محمد- منت گذاشت و مرا در زمرۀ بهترین امتی قرار داد که برای مردم انتخاب شده است و این است نعمت. آنگاه فرمود: شروع میکنی به این دعا به جهت گفتۀ خداوند عزوجل: «سپس هنگامی که بر آنها سوار میشوید نعمت پروردگارتان را به یاد آورید و بگویید: منزّه [از هر عیب و نقصی] است کسی که این [وسایل سواری] را برای ما مسخّر و رام کرد، در حالی که ما را قدرت مسخّر کردن آنها نبود».
از جملۀ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانِي لِلْإِسْلَامِ» به دست میآید خداست که انسانها را به اسلام هدایت نموده است و لذا باید او را بدین جهت شکرگزار بود.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯳ ﯴ ﯵ ﯶﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ).[496]
آنها بر تو منّت مینهند که اسلام آوردهاند؛ بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منّت مینهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است، اگر (در ادّعای ایمان) راستگو هستید!
نعمت هدایت
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از تفریع جملۀ «هَذِهِ النِّعْمَةُ» بر ماقبل به دست میآید هدایت به سوی اسلام، نعمتی معنوی است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ).[497]
میگویند: «ستایش مخصوص خداوندی است که ما را به این [همه نعمتها] رهنمون شد؛ و اگر خدا ما را هدایت نکرده بود، ما [به اینها] راه نمییافتیم! مسلماً فرستادگان پروردگار ما حق را آوردند!».
حسن استناد به قرآن و حدیث در راستای هدایت گمراهان
اسماعیل بن رجاء و عمرو بن شعیب نقل میکنند:
أَنَّهُ مَرَّ الْحُسَيْنُ عَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ: مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَى أَحَبِّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلَى أَهْلِ السَّمَاءِ فَلْيَنْظُرْ إِلَى هَذَا الْمُجْتَازِ، وَمَا كَلَّمْتُهُ مُنْذُ لَيَالِي صِفِّينَ، فَأَتَى بِهِ أَبُو سَعِيدٍ الْخُدْرِيُّ إِلَى الْحُسَيْنِ%، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: أَتَعْلَمُ أَنِّي أَحَبُّ أَهْلِ الْأَرْضِ إِلَى أَهْلِ السَّمَاءِ وَتُقَاتِلُنِي وَأَبِي يَوْمَ صِفِّينَ؟! وَاللَّهِ إِنَّ أَبِي لَخَيْرٌ مِنِّي. فَاسْتَعْذَرَ وَقَالَ: إِنَّ النَّبِيَّ- قَالَ لِي: أَطِعْ أَبَاكَ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ%: أَمَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى: (ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ)[498] وَقَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ-: إِنَّمَا الطَّاعَةُ فِي الْمَعْرُوفِ، وَقَوْلُهُ: لَا طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ.[499]
امام حسین% بر عبدالله بن عمرو بن عاص گذشت. عبدالله گفت: هر کس دوست دارد به محبوبترین زمینیان نزد آسمانیان بنگرد، به این ره گذر بنگرد که من، از شبهای صفین تاکنون با او سخن نگفتهام. ابوسعید خُدْری، او را نزد امام حسین% آورد. ایشان فرمود: «تو میدانی که من، محبوبترین زمینیان نزد آسمانیان هستم و با این حال، با من و پدرم در صفین جنگیدی؟! به خدا سوگند که پدرم از من بهتر بود!». عبدالله، عذر آورد و گفت: پیامبر- به من فرمود: «از پدرت اطاعت کن». امام حسین% به او فرمود: «آیا گفته خدای متعال را نشنیدهای: «و اگر [پدر و مادر] کوشیدند که چیزی را که بدان باور نداری، شریک من قرار دهی، از آن دو اطاعت مکن»؟ و این گفته پیامبر خدا- را که: اطاعت، در نیکی است و این گفتهاش را که: در معصیت خالق، برای مخلوق، اطاعتی نیست؟».
از این نحوۀ استدلال حضرت به دست میآید گاهی در راستای هدایت مسلمانانی که گمراهاند، استشهاد به قرآن و حدیث حسن دارد.
طبری به سندش از ابی الدیلم نقل میکند:
لَمَّا جِيءَ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِN أَسِيراً، فَأُقِيمَ عَلَى دَرَجِ دِمَشْقَ، قَامَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَتَلَكُمْ وَاسْتَأْصَلَكُمْ، وَقَطَعَ قُرْبَى الْفِتْنَةِ.
فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِN: «أَقَرَأْتَ الْقُرْآنَ؟» قَالَ: نَعَمْ.
قَالَ: «أَقَرَأْتَ آلْ حم؟» قَالَ: قَرَأْتُ الْقُرْآنَ وَلَمْ أَقْرَأَ آلْ حم.
قَالَ: «مَا قَرَأْتَ (ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ)[500]؟» قَالَ: وَإِنَّكُمْ لَأَنْتُمْ هُمْ؟ قَالَ: «نَعَمْ».[501]
هنگامیکه علی بن الحسینN را به اسیری آورده و کنار دروازۀ شام نگه داشته شد. مردی از اهل شام ایستاد و خطاب به حضرت عرض کرد: حمد خدای را که شما را به قتل رسانده و ریشهکن نموده و فتنهگران را نابود کرد.
علی بن الحسینN به او فرمود: آیا قرآن خواندهای؟ عرض کرد: آری.
فرمود: آیا آل حم را خواندهای؟ عرض کرد: قرآن را خواندهام، ولی آل حم را نخواندهام.
حضرت فرمود: آیا این آیه را نخواندهای: (ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ)؟ عرض کرد: آیا شما همان ذوی القربی هستید؟ حضرت فرمود: آری.
مکشوف بودن هدایت برای امام
روایت شده:
إنَّ رَجُلاً قَالَ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(: اجْلِسْ حَتَّى نَتَنَاظَرَ فِي الدِّينِ. فَقَالَ: يَا هَذَا، أَنَا بَصِيرٌ بِدِينِي مَكْشُوفٌ عَلَيَّ هُدَايَ، فَإِنْ كُنْتَ جَاهِلاً بِدِينِكَ فَاذْهَبْ فَاطْلُبْهُ، مَا لِي وَلِلْمُمَارَاةِ؟ وَإِنَّ الشَّيْطَانَ لَيُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَيُنَاجِيهِ وَيَقُولُ: نَاظِرِ النَّاسَ لِئَلَّا يَظُنُّوا بِكَ الْعَجْزَ وَالْجَهْلَ.[502]
شخصی به حسین بن علی بن ابیطالب( عرض کرد: بنشین تا پیرامون دین، با هم بحث کنیم، حضرت% فرمود: «ای مرد: من به دین خود بصیرت دارم [آن چنان که نور] هدایت من، بر من آشکار گشته است، اگر تو به دین خود نادانی برو یاد بگیر، مرا با مجادله [و بگومگوی نابجا] چهکار؟ این شیطان است که آدمی را وسوسه میکند و در نهان با او سخن میراند و میگوید: پیرامون دین با مردم، مجادله کن تا گمان نبرند که تو ناتوان و نادانی».
از این اعتراف حضرت استفاده میشود حقیقت هدایت برای امامان معصوم از آن جمله حضرت سید الشهداء% مکشوف بوده و به آن علم حضوری دارند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀﮁ ﮂ ﮃ ﮄ).[503]
و از آنان امامان [و پیشوایانی] قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت میکردند؛ چون شکیبایی نمودند و به آیات ما یقین داشتند.
قبح جدل و ستیزه از سوی افراد هدایتشده
و نیز از مضمون حدیث اخیر امام حسین% استفاده میشود جدال و ستیز و مناظره از سوی افراد هدایتشده و با بصیرت به دین با افراد جاهل قبح داشته و موجب مفاسد است و لذا حضرت سید الشهداء% با آن شخص به جدال نپرداخته است؛ زیرا اینگونه بحثها تشکیک غیر مقدس به حساب میآید و تشکیک در دین خود بعد از رسیدن به یقین و بصیرت باطل است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ).[504]
کسانی که [از روی لجاجت] دربارۀ خدا بعد از پذیرفتن [و ایمان به] او، محاجّه میکنند، دلیلشان نزد پروردگارشان باطل و بیپایه است؛ و غضب بر آنهاست و عذابی شدید دارند.
امام رضا% فرمود:
يَا عَبْدَ الْعَظِيمِ، أَبْلِغْ عَنِّي أَوْلِيَائِيَ السَّلَامَ، وَقُلْ لَهُمْ: أَنْ لَا يَجْعَلُوا لِلشَّيْطَانِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ سَبِيلاً، وَمُرْهُمْ بِالصِّدْقِ فِي الْحَدِيثِ وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ، وَمُرْهُمْ بِالسُّكُوتِ وَتَرْكِ الْجِدَالِ فِيمَا لَا يَعْنِيهِمْ.[505]
ای عبدالعظیم! از طرف من دوستانم را سلام برسان و به آنان بگو که شیطان را بر خود مسلط نکنند و دستورشان ده که راستگو و امانت پرداز باشند و دستورشان ده که خاموشی گزینند و از مجادلات بیهوده بپرهیزند.
رهبران هدایت
شیخ صدوق در «الأمالی» دربارۀ امام حسین% نقل میکند:
فَسَارَ الْحُسَيْنُ% وَأَصْحَابُهُ، فَلَمَّا نَزَلُوا الثَعْلَبِيَّةَ، وَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ: بِشْرُ بْنُ غَالِبٍ، فَقَالَ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ-، أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: (ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ)[506]. قَالَ: إِمَامٌ دَعَا إِلَى هُدًى فَأَجَابُوهُ إِلَيْهِ، وَإِمَامٌ دَعَا إِلَى ضَلَالَةٍ فَأَجَابُوهُ إِلَيْهَا، هَؤُلَاءِ فِي الْجَنَّةِ، وَهَؤُلَاءِ فِي النَّارِ، وَهُوَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: (ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ)[507].[508]
حسین% و یارانش راه سپردند، به منزل ثعلبیه که رسیدند، مردی که او را «بشیر بن غالب» میگفتند، به حضرت امام حسین% رسید و گفت: ای پسر رسول خدا-! مرا از سخن خدا که گوید: «در آن روز [روز رستاخیز] هر گروهی را با امامشان، فرامیخوانیم»، آگاه ساز. گفت: [امام، یا] امامی است که به هدایت میخواند و گروهی از او میپذیرند و [یا] امامی است که به گمراهی فرامیخواند و گروهی هم از وی میپذیرند، آنان در بهشت و اینان در دوزخاند چنانکه خدا گوید: «گروهی در بهشت و گروهی در دوزخاند».
از این تفسیر حضرت استفاده میشود برخی از رهبران جامعه به هدایت رسیده و دعوت به هدایت دارند.
ابو بصیر از امام صادق% نقل میکند که فرمود:
إِنَّ الدُّنْيَا لَا تَكُونُ إِلَّا وَفِيهَا إِمَامَانِ بَرٌّ وَفَاجِرٌ، فَالْبَرُّ الَّذِي قَالَ اللَّهُ: (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ)[509] وَأَمَّا الْفَاجِرُ فَالَّذِي قَالَ اللَّهُ: (ﮬ ﮭ ﮮ ﮯ ﮰﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ)[510].[511]
در دنیا پیوسته دو امام وجود دارد نیکوکار و تبهکار. امام نیکوکار کسی است که این آیه میفرماید: «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند»؛ اما پیشوای تبهکار، این آیه اشاره به اوست: «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به آتش دعوت میکنند و روز رستاخیز یاری نخواهند شد».
خداوند متعال میفرماید:
(ﭲ ﭳ ﭴﭵ ﭶ ﭷ ﭸ).[512]
تو فقط بیم دهندهای! و برای هر قومی هدایتکنندهای است.
در روایات به شأن نزول این آیه اشاره شده و بر اهل بیت عصمت و طهارت( و در رأس آنان حضرت علی% تطبیق شده است.
از ابن عباس نقل شده که گفت:
لَمَّا نَزَلَتْ (ﭲ ﭳ ﭴﭵ ﭶ ﭷ ﭸ) وَضَعَ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَدَهُ عَلَى صَدْرِهِ، فَقَالَ: «أَنَا الْمُنْذِرُ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»، وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى مَنْكِبِ عَلِيٍّ، فَقَالَ: «أَنْتَ الْهَادِي يَا عَلِيٌّ، بِكَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ بَعْدِي».[513]
هنگامی که آیۀ (ﭲ ﭳ ﭴﭵ ﭶ ﭷ ﭸ) نازل شد، پیامبر- دست خود را بر سینهاش گذارد و فرمود: «من بیم دهندهام و برای هر قومی هدایتگری است» و با دست خود اشاره به شانه علی% کرد و فرمود: «تو هدایتگری ای علی! تنها به واسطه تو است که هدایتشوندگان بعد از من هدایت مییابند».
از امام باقر% نقل شده که در تفسیر قول خدای عزوجل: (ﭲ ﭳ ﭴﭵ ﭶ ﭷ ﭸ) فرمود:
رَسُولُ اللَّهِ- الْمُنْذِرُ وَلِكُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ يَهْدِيهِمْ إِلَى مَا جَاءَ بِهِ نَبِيُّ اللَّهِ-، ثُمَّ الْهُدَاةُ مِنْ بَعْدِهِ عَلِيٌّ، ثُمَّ الْأَوْصِيَاءُ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ.[514]
رسول خدا- بیم دهنده است و در هر دورانی از ما رهبری است که آنها را بدان چه پیامبر خدا- آورده رهبری کند، سپس رهبران پس از وی علی% است و اوصیاء بعد از او یکی پس از دیگری.
لزوم اجابت دعوت امامان هدایت
و نیز از این تفسیر ذکر شده در حدیث اخیر امام حسین%، استفاده میشود، اجابت از دستورات امامی که به هدایت رسیده و مردم را به آن دعوت میکند لازم است و این اجابت و اطاعت مستلزم بهشتی بودن انسان خواهد بود.
از حضرت علی% نقل شده که فرمود:
حَقٌّ عَلَى الْإِمَامِ أَنْ يَحْكُمَ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ، وَأَنْ يُؤَدِّيَ الْأَمَانَةَ، فَإِذَا فَعَلَ فَحقٌّ عَلَى النَّاسِ أَنْ يَسْمَعُوا لَهُ وَأَنْ يُطِيعُوا، وَأَنْ يُجِيبُوا إِذَا دُعُوا.[515]
امام وظیفه دارد بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکومت کند و امانت را ادا نماید. چون چنین کند مردم وظیفه دارند سخنش را بشنوند، فرمانش را ببرند و هرگاه آنان را فرا خواند، اجابت کنند.
مانع شدن دشمنان از دسترسی مستضعفان اعتقادی به هدایت
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری% آمده است:
وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' لِرَجُلٍ: أَيُّهُمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ رَجُلٌ يَرُومُ قَتْلَ مِسْكِينٍ قَدْ ضَعُفَ، تُنْقِذُهُ مِنْ يَدِهِ؟ أَوْ نَاصِبٌ يُرِيدُ إِضْلَالَ مِسْكِينٍ [مُؤْمِنٍ] مِنْ ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا تَفْتَحُ عَلَيْهِ مَا يَمْتَنِعُ [الْمِسْكِينُ] بِهِ مِنْهُ وَيُفْحِمُهُ وَيَكْسِرُهُ بِحُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى؟
قَالَ: بَلْ إِنْقَاذُ هَذَا الْمِسْكِينِ الْمُؤْمِنِ مِنْ يَدِ هَذَا النَّاصِبِ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: (ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ)[516] [أَيْ] وَمَنْ أَحْيَاهَا وَأَرْشَدَهَا مِنْ كُفْرٍ إِلَى إِيمَانٍ، فَكَأَنَّمَا أَحْيَى النَّاسَ جَمِيعاً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْتُلَهُمْ بِسُيُوفِ الْحَدِيدِ.[517]
حسین بن علی' به مردی فرمود: «کدامیک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو، او را از دستش میرهانی، یا مردی ناصبی که ارادۀ گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، هدایت نماید، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آنکه آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
از جملۀ «تفتح» ضمناً استفاده میشود دشمنان دربهای هدایت را به روی مستضعفان اعتقادی میبندند و لذا وظیفۀ علمای دین است که آنها را بر روی آنان باز نمایند تا وارد مسیر هدایت شوند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ).[518]
فرعون قوم خود را گمراه ساخت؛ و هرگز هدایت نکرد!
هدایت نشدن مردم از غیر طریق امام به حق
حسین بن محمد حلوانی مینویسد:
قِيلَ: مَرَّ الْمُنْذِرُ بْنُ الْجَارُودِ بِالْحُسَيْنِ% فَقَالَ: كَيْفَ أَصْبَحْتَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟
فَقَالَ%: [أَصْبَحْنَا وَ] أَصْبَحَتِ الْعَرَبُ تَعْتَدُّ عَلَى الْعَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً- مِنْهَا، وَأَصْبَحَتِ الْعَجَمُ مُقِرَّةً لَهَا بِذَلِكَ، وَأَصْبَحْنَا وَأَصْبَحَتْ قُرَيْشٌ يَعْرِفُونَ فَضْلَنَا وَلَا يَرَوْنَ ذَلِكَ لَنَا، وَمِنَ الْبَلَاءِ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ أَنَّا إِذَا دَعَوْنَاهُمْ لَمْ يُجِيبُونَا، وَإِذَا تَرَكْنَاهُمْ لَمْ يَهْتَدُوا بِغَيْرِنَا.[519]
گفته شده: منذر بن جارود گذرش بر امام حسین% افتاد و به او گفت: خدا مرا فدایت کند ای فرزند پیامبر خدا! در چه حالی هستی؟
حضرت% فرمود: «در حالی هستیم که عرب بر عجم میبالد که محمد- از آنهاست و عجم نیز بدان گردن نهاده است و قریش برتری ما را میفهمد و به روی خود نمیآورد. از دیگر گرفتاریهای این امت آن است که اگر آنان را فرابخوانی اجابتمان نمیکنند و اگر آنها را واگذاریم به وسیلۀ غیر ما هدایت نمیشوند».
پیام این کلام حضرت اینکه هر کس از پیروی امام به حق سر باز زند از غیر او هدایت نخواهد شد.
ترمذی به سند خود از جابر بن عبدالله نقل میکند:
رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِي حَجَّتِهِ يَوْمَ عَرَفَةَ، وَهُوَ عَلَى نَاقَتِهِ الْقَصْوَاءِ يَخْطُبُ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ وَعِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي».[520]
در حجة الوداع، روز عرفه رسول خدا- را دیدم که بر شترش به نام قصواء سوار بود و خطبه میخواند. شنیدم که حضرت میفرمود: «ای مردم! در میان شما چیزی میگذارم که اگر به آن تمسک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم؛ اهلبیتم».
حاکم نیشابوری به سند خود از حنش کنانی نقل میکند:
سَمِعْتُ أَبَا ذَرٍّ يَقُولُ وَهُوَ آخِذٌ بِبَابِ الْكَعْبَةِ: أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَنِي فَأَنَا مَنْ عَرَفْتُمْ، وَمَنْ أَنْكَرَنِي فَأَنَا أَبُو ذَرٍّ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقُولُ: «مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا، وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ».[521]
از ابوذر، در حالی که درب کعبه را گرفته بود، شنیدم که میگفت: ای مردم! هرکس مرا میشناسد پس من همان کسی هستم که مرا میشناسید و هر کس مرا نمیشناسد من ابوذرم. از رسول خدا- شنیدم که میفرمود: «مَثَل اهلبیتم در بین شما همانند کشتی نوح در میان قوم نوح است، هرکس سوار بر آن شود نجات یافته و هرکس از آن تخلّف کند غرق شود».
مشمول هدایت الهی نشدن پیروان شیطان
از امام حسین% نقل شده که در ضمن خطبهای فرمود:
... فَأَطِيعُونَا فَإِنَّ طَاعَتَنَا مَفْرُوضَةٌ، أَنْ كَانَتْ بِطَاعَةِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ مَقْرُونَةً. قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: (ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ)[522] وَقَالَ: (ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ)[523].[524]
... پس اطاعت کنید از ما زیرا که طاعت ما واجب است چون به طاعت خدا و رسولش نزدیک است خداوند عزوجل فرمود: «خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید، پس هرگاه در امری اختلاف نظر یافتید آن را به خدا و پیامبر عرضه بدارید» و نیز فرمود: «و اگر آن را به پیامبر و اولیای امر خود ارجاع کنند قطعاً در میان آنان کسانیاند که [میتوانند درست و نادرست] آن را دریابند و اگر فضل خدا و رحمت او بر شما نبود مسلماً جز [شمار] اندکی از شیطان پیروی میکردید».
از استشهاد حضرت به این آیات به دست میآید آنان که از دستورات شیطان پیروی میکنند مشمول هدایتهای الهی نمیشوند؛ زیرا در آیۀ دوم، پیروی از شیطان متفرع بر عدم فضل الهی شده که همان علم ناشی از عدم رجوع به رسول و اولی الأمر است و در نتیجه پیروی از شیطان باعث دوری از علم و هدایت خواهد شد.
در قرآن کریم میخوانیم:
(ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ).[525]
او و قومش را دیدم که برای غیر خدا ـ خورشید ـ سجده میکنند؛ و شیطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داده و آنها را از راه بازداشته؛ و از این رو هدایت نمیشوند!
تجلی هدایت الهی در سنت نبوی
بلاذری مینویسد:
وَكَتَبَ مُعَاوِيَةُ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (رض): أَمَّا بَعْدُ، فَقَدِ انْتَهَتْ إِلَيَّ عَنْكَ أُمُورٌ أَرغَبُ بِكَ عَنْهَا، فَإِنْ كَانَتْ حَقّاً لَمْ أُقَارَّكَ عَلَيْهَا، وَلَعَمْرِي إِنَّ مَنْ أَعْطَى صَفْقَةَ يَمِينِهِ وَعَهْدَ اللَّهِ وَمِيثَاقَهُ لَحَرِيٌّ بِالْوَفَاءِ، وَإِنْ كَانَتْ بَاطِلاً فَأَنْتَ أَسْعَدُ النَّاسِ بِذَلِكَ، وَبِحَظِّ نَفْسِكَ تَبْدَأُ، وَبِعَهْدِ اللَّهِ تُوفِي، فَلَا تَحْمِلْنِي عَلَى قَطِيعَتِكَ وَالْإِسَاءَةِ بِكَ، فَإِنِّي مَتَى أُنْكِرْكَ تُنْكِرْنِي، وَمَتَى تَكِدْنِي أَكِدْكَ، فَاتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْاُمَّةِ وَأَنْ يَرْجِعُوا عَلَى يَدِكَ إِلَى الْفِتْنَةِ، فَقَدْ جَرَّبْتَ النَّاسَ وَبَلَوْتَهُمْ، وَأَبُوكَ كَانَ أَفْضَلَ مِنْكَ، وَقَدْ كَانَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ رَأْيُ الَّذِينَ يَلُوذُونَ بِكَ، وَلَا أَظُنُّهُ يَصْلُحُ لَكَ مِنْهُمْ مَا كَانَ فَسَدَ عَلَيْهِ، فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ وَدِينِكَ (ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ)[526].
فَكَتَبَ إلَيْهِ الْحُسَيْنُ: أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ أَنَّهُ بَلَغَتْكَ عَنِّي أُمُورٌ تَرْغَبُ عَنْهَا، فَإِنْ كَانَتْ حَقّاً لَمْ تُقَارَّنِي عَلَيْهَا، وَلَنْ يَهْدِيَ إِلَى الْحَسَنَاتِ وَيُسَدِّدَ لَهَا إِلَا اللَّهُ. فَأَمَّا مَا نُمِّيَ إِلَيْكَ فَإِنَّمَا رَقَّاهُ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاؤُونَ بِالنَّمَائِمِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْجَمِيعِ، وَمَا أُرِيدُ حَرْباً لَكَ وَلَا خِلَافاً عَلَيْكَ، وَايْمُ اللَّهِ لَقَدْ تَرَكْتُ ذَلِكَ وَأَنَا أَخَافُ اللَّهَ فِي تَرْكِهِ، وَمَا أَظُنُّ اللَّهَ رَاضِياً عَنِّي بِتَرْكِ مُحَاكَمَتِكَ إِلَيْهِ، وَلَا عَاذِرِي دُونَ الْإِعْذَارِ إلَيْهِ فِيكَ وَفِي أَوْلِيَائِكَ الْقَاسِطِينَ الْمُلْحِدِينَ، حِزْبِ الظَّالِمِينَ وَأَوْلِيَاءِ الشَّيَاطِينِ، أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ وَأَصْحَابِهِ الْمُصَلِّينَ الْعَابِدِينَ، الَّذِينَ يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَيَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَلَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ ظُلْماً وَعُدْواناً بَعْدَ إِعْطَائِهِمُ الْأَمَانَ بِالْمَوَاثِيقِ وَالْأَيْمَانِ الْمُغَلَّظَةِ؟! أوَلَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، الَّذِي أَبْلَتْهُ الْعِبَادَةُ وَصَفَّرَتْ لَوْنَهُ وَأَنْحَلَتْ جِسْمَهُ؟! أَوَلَسْتَ الْمُدَّعِيَ زِيَادَ بْنَ سُمَيَّةَ الْمَوْلُودَ عَلَى فِرَاشِ عُبَيْدِ عَبْدِ ثَقِيفٍ، وَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِيكَ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَخَالَفْتَ أَمْرَهُ مُتَعَمِّداً، وَاتَّبَعْتَ هَوَاكَ مُكَذِّباً بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ؟![527]
معاویه به حسین بن علی' نوشت: «اما بعد، خبر کارهایی از تو به من رسیده که آنها را از تو بعید میدانم. اگر آن خبرها درست باشد، با تو بر آنها موافقت نمیکنم. به جانم سوگند، کسی که به پیمان خود و عهد و میثاق الهی وفا کند، سزاوار وفاست؛ و اگر آنها درست نباشند، تو در میان مردم، بیشترین سهم را از این داری و به بهرۀ خود میآغازی و به عهد خدا، وفا میکنی. مرا به قطع پیوند و بدی با خود، وادار مکن. اگر مرا انکار کنی، انکارت میکنم و اگر به من نیرنگ بزنی، به تو نیرنگ میزنم. از شکستن اجتماع این امّت و بازگرداندن آنها به فتنه، بپرهیز. تو مردم را تجربه کرده و آزمودهای و پدرت از تو برتر بود و نظر کسانی که به تو پناه میآورند، بر او گرد آمده بود و گمان نمیبرم آنچه برای پدرت نکردند، برای تو بکنند. پس به فکر خود و دینت باشی و (کسانی که یقین ندارند، تو را سبک نشمارند)».
حسین% در پاسخ معاویه نوشت: «اما بعد، نامهات به من رسید. نوشته بودی که خبر کارهایی از من به تو رسیده که دوست نداری [گفته باشم] و اگر درست باشد، با من بر آنها موافقت نمیکنی و جز خدا، به نیکیها ره نمینماید و به آنها موفق نمیدارد. امّا سخنچینی انجام شده برای تو را چاپلوسان سخنچین تفرقهافکنِ میان جماعت کردهاند. من، سر جنگ و مخالفت با تو را ندارم. سوگند به خدا، آن را وانهادهام و من، از این وانهادن، از خدا میترسم و گمان نمیکنم خداوند، از اینکه دشمنی با تو را کنار گذاشتهام و دربارۀ تو و دوستان متجاوز ملحدت ـ که حزب ظالمان و دار و دستۀ شیطاناند ـ، در برابر خدا، عذری جز آنچه خود بپذیرد، ندارم. آیا تو حجر بن عدی و یارانش را به ستم و تجاوز نکشتی؛ آنان که نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعتها را دهشتناک میشمردند و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه خدا نمیترسیدند؟ این کشتار را پس از امان دادن به آنها، با همۀ وثیقهها و سوگندهای غلیظ و شدید، انجام دادی. آیا تو قاتل عمرو بن حمق، صحابی پیامبر خدا-، نیستی که عبادت، فرسودهاش کرده و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آیا تو زیاد بن سمیه را که بر بستر عبید (بردۀ ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندی، در حالی که پیامبر خدا- فرموده بود: فرزند، متعلق به بستر است و برای زناکار، سنگ است؟ تو سنت پیامبر خدا- را وانهادی و به عمد، با فرمان او مخالفت کردی و از سر تکذیب، هوس خود را دنبال کردی، بیآنکه رهنمودی از جانب خدا داشته باشی».
از تفریع «بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ» بر ما قبل به دست میآید هدایت الهی در سنت نبوی تجلی یافته است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺﯻ ﯼ ﯽ ﯾ).[528]
او کسی است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاده تا آن را بر همه ادیان پیروز کند و کافی است که خدا گواه این موضوع باشد.
انواع پرچم
بکر بن ایمن از امام حسین% نقل کرده که فرمود:
إِنَّا وَبَنِي أُمَيَّةَ تَعَادَيْنَا فِي اللَّهِ، فَنَحْنُ وَهُمْ كَذَلِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ، فَجَاءَ جَبْرَئِيلُ% بِرَايَةِ الْحَقِّ فَرَكَزَهَا بَيْنَ أَظْهُرِنَا، وَجَاءَ إِبْلِيسُ بِرَايَةِ الْبَاطِلِ فَرَكَزَهَا بَيْنَ أَظْهُرِهِمْ...[529]
ما با بنیامیه برای خدا دشمنی کردیم. ما و ایشان در روز قیامت نیز چنین هستیم. پس جبرئیل% پرچم حق را میآورد و بر پشت ما مینهد و ابلیس هم پرچم باطل را میآورد و بر پشت آنان مینشاند...
از این حدیث به دست میآید هر کدام از حق و باطل پرچم و پرچمداری دارند.
از امام علی- نقل شده که فرمود:
مَعَنَا رَايَةُ الْحَقِّ، مَنْ تَبِعَهَا لَحِقَ، وَمَنْ تَأَخَّرَ عَنْهَا غَرِقَ، أَلَا وَبِنَا تُدْرَكُ تِرَةُ كُلِّ مُؤْمِنٍ، وَبِنَا تُخْلَعُ رِبْقَةُ الذُّلِّ مِنْ أَعْنَاقِكُمْ، وَبِنَا فُتِحَ لَا بِكُمْ، وَبِنَا يُخْتَمُ لَا بِكُمْ.[530]
پرچم حق همراه ماست، هر که در پی آن آید [به ساحل نجات] میرسد و هر که از آن دور مانَد، غرق میشود. بدانید که به وسیله ما انتقام خون هر مؤمنی گرفته میشود و به وسیله ما یوغ ذلت از گردنهایتان برداشته میشود و [همه چیز] با ما آغاز شده، نه با شما و [همه چیز] با ما پایان میپذیرد، نه با شما.
امکان هدایت انسان با توجه به نفس خود
ابن سعد مینویسد:
ثُمَّ قَالَ حُسَيْنٌ لِعُمَرَ وَأَصْحَابِهِ: لَا تَعْجَلُوا حَتَّى أُخْبِرَكُمْ خَبَرِي، وَاللَّهِ مَا أَتَيْتُكُمْ حَتَّى أَتَتْنِي كُتُبُ أَمَاثِلِكُمْ، بِأَنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُمِيتَتْ وَالنِّفَاقَ قَدْ نُجِمَ وَالْحُدُودَ قَدْ عُطِّلَتْ، فَأَقْدِمْ لَعَلَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى يُصْلِحُ بِكَ أُمَّةَ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَأَتَيْتُكُمْ، فَإِذَا كَرِهْتُمْ ذَلِكَ فَأَنَا رَاجِعٌ عَنْكُمْ، وَارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ فَانْظُرُوا هَلْ يَصْلُحُ لَكُمْ قَتْلِي اَوْ يَحِلُّ لَكُمْ دَمِي؟! ألَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَابْنَ ابْنِ عَمِّهِ وَابْنَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً؟! أَوَلَيْسَ حَمْزَةُ وَالْعَبَّاسُ وَجَعْفَرٌ عُمُومَتِي؟! أَوَلَمْ يَبْلُغْكُمْ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فِيَّ وَفِي أَخِي: هَذَانِ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟! فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي وَإِلَّا فَاسْأَلُوا جَابِرَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ وَأَبَا سَعِيدِ الْخُدْرِيِّ وَأَنَسَ بْنَ مَالِكٍ وَزَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ.
فَقَالَ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ: هُوَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ إنْ كَانَ يَدْرِي مَا تَقُولُ.[531]
آنگاه حسین% به عمر و اصحابش فرمود: «عجله نکنید تا خبرم را برایتان بگویم. به خدا سوگند، نزد شما نیامدم تا آنکه نامههای بزرگان شما به من رسید که: سنت مرده است و نفاق سر برآورده و احکام خداوند تعطیل شده است. پیش بیا، شاید که خدای تبارک و تعالی امت محمد- را با تو سامان دهد. از این رو نزد شما آمدم و اگر آمدنم را ناخوش دارید بازمیگردم و شما هم به خود آیید و بنگرید که آیا کشتن من به صلاح شماست یا خون من بر شما رواست؟! آیا من پسر دختر پیامبرتان و پسر پسرعموی او و پسر نخستین مؤمن نیستم؟ آیا حمزه و عباس و جعفر عموهای من نیستند؟ آیا گفتۀ پیامبر خدا- دربارۀ من و دربارۀ برادرم به شما نرسیده است که این دو (حسن و حسین') سرور جوانان بهشتیاند؟ اگر مرا تصدیق کردید که هیچ وگرنه از جابر بن عبدالله و ابوسعید خدری و انس بن مالک و زید بن ارقم سؤال کنید».
شمر بن ذی الجوشن گفت: او خدا را در حاشیه عبادت میکند اگر میداند چه میگوید.
از دعوت حضرت به رجوع به نفس به دست میآید امکان هدایت و توبۀ انسان با توجه به نفسش وجود دارد.
رسول خدا- میفرماید:
مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ.[532]
هر که خود را شناخت پروردگارش را هم شناخته است.
حرمت کشتن دعوتشدگان برای هدایت
و نیز از جملۀ «هَلْ يَصْلُحُ لَكُمْ قَتْلِي...» در حدیث اخیر امام حسین%، به دست میآید کشتن دعوتشدگان برای هدایت به صلاح امت اسلامی نیست و لذا کشتن امام حسین% که از سوی اهل کوفه برای هدایت کردن دعوت شده، حرام بوده است و این حکم مضاعف در حرمت است؛ زیرا کشتن اولیای الهی و حتی کشتن بدون جهت عموم مردم حرام است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ).[533]
و مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمان خود را پنهان میداشت گفت: آیا میخواهید مردی را بکشید به خاطر اینکه میگوید: پروردگار من «الله» است، در حالی که دلایل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت؛ و اگر راستگو باشد، [لااقل] بعضی از عذابهایی را که وعده میدهد به شما خواهد رسید؛ خداوند کسی را که اسرافکار و بسیار دروغگوست هدایت نمیکند.
هدایت آحاد جامعه با پذیرش دعوت اولیای الهی
دینوری مینویسد:
وَقَدْ كَانَ الحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّL كَتَبَ كِتَاباً إِلَى شِيعَتِهِ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ مَعَ مَوْلىً لَهُ يُسَمَّى «سَلْمَانَ»، نُسْخَتُهُ:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، مِنَ الحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مَالِكِ بْنِ مِسْمَعٍ، وَالأَحْنَفِ بْنِ قَيْسٍ، وَالمُنْذِرِ بْنِ الْجَارُودِ، وَمَسْعُودِ بْنِ عَمْرٍو، وَقَيْسِ بْنِ الهَيْثَمِ، سَلَامٌ عَلَيْكُم، أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أَدْعُوكُمْ إِلَى إِحْيَاءِ مَعَالِمِ الْحَقِّ وَإِمَاتَةِ الْبِدَعِ، فَإِنْ تُجِيبُوا تَهْتَدُوا سُبُلَ الرَّشَادِ، وَالسَّلَامُ».[534]
حسین بن علیL نامهای به پیروانش در بصره نوشت و آن را با یکی از طرفداران خود به نام «سلمان» فرستاد. متن آن نامه چنین بود:
«به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی به مالک بن مَسمَع و احنف بن قیس و مُنذِر بن جارود و مسعود بن عمرو و قیس بن هیثم. درود بر شما! امّا بعد، من، شما را به زنده داشتن نشانههای حق و میراندن بدعتها فرامیخوانم. اگر اجابت کنید، به راههای هدایت، رهنمون میشوید والسلام!».
از جملۀ آخر نامه به دست میآید در صورتی که انسانها دعوت انبیا و اوصیا و علمای دین را پذیرفتند به راههای رشد هدایت یافته و از این طریق به مقصد و هدف اصلی از خلقت خود میرسند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ).[535]
ما پیامبران را، جز [به عنوان] بشارتدهنده و بیمدهنده، نمیفرستیم؛ آنها که ایمان بیاورند و [خویشتن را] اصلاح کنند، نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین میشوند.
افرادی که امید به هدایت آنان نیست
ابن اعثم مینویسد:
فَلَمَّا جَاءَ إلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ الحَنَفِيَّةِL قَالَ: يَا أَخِي، فَدَتْكَ نَفْسِي، أَنْتَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ وَأَعَزُّهُم عَلَيَّ، وَلَسْتُ وَاللَّهِ أَدَّخِرُ النَّصِيحَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الْخَلقِ، ولَيْسَ أحَدٌ أحَقَّ بِهَا مِنْكَ، فَإِنَّكَ كَنَفْسِي وَرُوحِي وكَبِيرُ أَهْلِ بَيْتِي وَمَنْ عَلَيْهِ اعْتِمَادِي وَطَاعَتُهُ فِي عُنُقِي؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى قَدْ شَرَّفَكَ وَجَعَلَكَ مِنْ سَادَاتِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَإِنِّي اُرِيدُ أَنْ اُشِيرَ عَلَيْكَ بِرَأيِي فَاقْبَلْهُ مِنِّي.
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: قُلْ مَا بَدَا لَكَ. فَقالَ: اُشِيرُ عَلَيْكَ أَنْ تَنْجُوَ نَفْسَكَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ وعَنِ الْأَمْصَارِ مَا اسْتَطَعْتَ، وَأَنْ تَبْعَثَ رُسُلَكَ إِلَى النَّاسِ وَتَدْعُوَهُمْ إِلَى بَيْعَتِكَ، فَإِنِّي إِنْ بَايَعَكَ النَّاسُ وَتَابَعُوكَ حَمِدْتُ اللَّهَ عَلَى ذَلِكَ، وَقُمْتَ فِيهِم بِمَا يَقُومُ فِيهِمُ النَّبِيُّ- وَالْخُلَفَاءُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ مِنْ بَعْدِهِ، حَتَّى يَتَوَفَّاكَ اللَّهُ وَهُوَ عَنْكَ رَاضٍ، وَالْمُؤْمِنُونَ كَذَلِكَ، كَمَا رَضُوا عَنْ أَبِيكَ وَأَخِيكَ، وَإِنْ أَجْمَعَ النَّاسُ عَلَى غَيْرِكَ حَمِدْتَ اللَّهَ عَلَى ذَلِكَ، وَإِنِّي خَائِفٌ عَلَيْكَ أَنْ تَدْخُلَ مِصْراً مِنَ الأَمْصَارِ أَوْ تَأْتِيَ جَمَاعَةً مِنَ النَّاسِ فَيَقتَتِلُونَ فَتَكُونُ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَطَائِفَةٌ عَلَيْكَ فَتَقْتُلُ مِنْهُمْ.
فَقَالَ لَهُ الحُسَيْنُ: يَا أَخِي، إِلَى أَيْنَ أَذْهَبُ؟ قَالَ: اُخْرُجْ إِلَى مَكَّةَ، فَإِنِ اطْمَأَنَّتْ بِكَ الدَّارُ فَذَاكَ الَّذِي تُحِبُّ وَاُحِبُّ، وَإِنْ تَكُنِ الْاُخْرَى خَرَجْتَ إِلَى بِلَادِ الْيَمَنِ، فَإِنَّهُم أَنْصَارُ جَدِّكَ وَأَخِيكَ وَأَبِيكَ، وَهُمْ أَرْأَفُ النَّاسِ وَأَرَقُّهُمْ قُلُوباً، وَأَوْسَعُ النَّاسِ بِلَاداً وَأَرْجَحُهُمْ عُقُولاً، فَإِنِ اطْمَأَنَّتْ بِكَ أَرْضُ اليَمَنِ وَإِلَّا لَحِقْتَ بِالرِّمَالِ وَشُعُوبِ الْجِبَالِ، وَصِرْتَ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ لِتَنْظُرَ مَا يَؤُولُ إلَيْهِ أَمْرُ النَّاسِ، وَيُحْكَمَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ.
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: يَا أَخِي، وَاللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْيَا مَلْجَأٌ وَلَا مَأْوَى لَمَا بَايَعْتُ وَاللَّهِ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ أَبَداً، وَقَدْ قَالَ-: «اللَّهُمَّ لَا تُبَارِكْ فِي يَزِيدَ».
قَالَ: فَقَطَعَ عَلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ الْكَلَامَ وَبَكَى، فَبَكَى مَعَهُ الحُسَيْنُ سَاعَةً، ثُمَّ قَالَ: جَزَاكَ اللَّهُ ـ يَا أَخِي ـ عَنِّي خَيْراً، وَلَقَدْ نَصَحْتَ وَأَشَرْتَ بِالصَّوَابِ، وَأَنَا أَرْجُو أَنْ يَكُونَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ رَأْيُكَ مُوَفَّقاً مُسَدَّداً، وَإِنِّي قَدْ عَزَمْتُ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى مَكَّةَ، وَقَد تَهَيَّأْتُ لِذَلِكَ أَنَا وَإِخْوَتِي وَبَنُو إِخْوَتِي وَشِيعَتِي، وَأَمَرُهُمْ أَمْرِي، وَرَأْيُهُمْ رَأْيِي. وَأَمَّا أَنْتَ يَا أَخِي، فَلَا عَلَيْكَ أَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَةِ فَتَكُونَ لِي عَيْناً عَلَيْهِم، وَلَا تُخْفِ عَلَيَّ شَيْئاً مِنْ اُمُورِهِمْ.[536]
چون محمد بن حنفیهL نزد او (حسین%) آمد، گفت: برادرم! جانم فدایت! تو دوستداشتنیترین و عزیزترین کسان نزد منی. به خدا سوگند که هیچ کس برای دلسوزی و خیرخواهی، سزاوارتر از تو نیست که تو جان و روح من و بزرگ خاندان و تکیهگاه منی و اطاعت تو، بر گردن من است؛ چرا که خداوند، تو را گرامی داشته و از بزرگان بهشت، قرار داده است. من میخواهم رأیم را به تو گوشزد کنم. آن را از من بپذیر.
حسین% فرمود: «آنچه به نظرت رسیده، بگو». محمد گفت: میگویم: خود را تا آنجا که میتوانی، از یزید بن معاویه و شهرها دور نگه دار و آنگاه نمایندگانت را نزد مردم بفرست و آنان را به بیعت کردن با خودت فرابخوان. اگر مردم با تو بیعت کردند و از تو پیروی نمودند، خدا را بر این، سپاس میگویی و آنگاه در میان مردم، مانند پیامبر- و خلفای هدایتگر و هدایت یافتۀ پس از پیامبر-، امور را در دست میگیری تا زمانی که خداوند، تو را نزد خود فراخواند، در حالی که از تو خشنود است و مؤمنان نیز از تو خشنودند، همانگونه که از پدرت و برادرت رضایت داشتند؛ و اگر مردم به دنبال دیگری رفتند، [باز] تو خداوند را بر آن شکر میکنی. به راستی که من میترسم وارد شهری شوی یا نزد گروهی فرود آیی و آنان با یکدیگر نزاع و ستیز کنند: گروهی طرفدار تو باشند و گروهی بر ضد تو و تو در این میان، کشته شوی. حسین% به وی فرمود: «برادرم! به کجا روم؟». گفت: به سمت مکه حرکت کن. اگر آنجا برایت امن بود، این، همان است که تو و من، هر دو، دوست میداریم؛ و اگر آنجا ایمن نبود، به سمت شهرهای یمن حرکت کن؛ چرا که مردم آنجا، یاران جد و پدر و برادرت بودهاند. آنان، مردمانی رئوف و دلرحماند و شهرهای بزرگ دارند و خردمندترین مردماناند. اگر یمن را محلی امن یافتی، [اقامت گزین]، وگرنه به سمت کوهپایهها و کوهستانها حرکت کن و از شهری به شهری در سفر باش تا ببینی عاقبت مردم، به کجا میانجامد و خداوند، چگونه میان تو و این قوم فاسق، داوری مینماید. حسین% به وی فرمود: «برادرم! به خدا سوگند، اگر در دنیا هیچ پناه و مأوایی نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمیکنم؛ چرا که پیامبر خدا فرمود: بار خدایا! در یزید، برکتی قرار مده». [راوی] میگوید: محمد بن حنفیه، سخن خویش با برادر را قطع نمود و شروع به گریه کرد. حسین% نیز مدتی با او گریست و آنگاه فرمود: «برادرم! خداوند، تو را پاداش خیر دهد! حقیقتاً برایم خیرخواهی کردی و به صواب و حقیقت، راهنمایی نمودی. امیدوارم که رأی تو، استوار و درست باشد. من تصمیم بر خروج به سمت مکه دارم و خودم، برادرانم، برادرزادهها و دوستدارانم را برای این کار، مهیا ساختهام. نظر آنان، نظر من و تصمیم آنان، تصمیم من است؛ اما تو ای برادرم ـ منعی نیست که در مدینه بمانی و از سوی من مراقب حوادث باشی و چیزی از اخبار آنان را از من پنهان نکنی».
از استشهاد حضرت به حدیث رسول خدا- دربارۀ یزید به دست میآید افرادی نفرینشده هستند که هیچ امیدی به هدایت آنان نیست و این مطلب منافاتی با اختیار آنان در رسیدن به هدایت ندارد؛ زیرا اگر کسی خودش هدایت الهی را نمیخواهد، نیازی به هدایت جبری و حتی تشریعی او نیست.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫﮬ ﮭ ﮮ ﮯ).[537]
آنها کسانی هستند که [بر اثر فزونی گناه]، خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده؛ [به همین دلیل نمیفهمند] و غافلان واقعی همانها هستند!
درود خدا و اولیای الهی بر پیروان هدایت
ابن اعثم مینویسد:
وَصِيَّةُ الْحُسَيْنِL لِأَخِيهِ مُحَمَّدٍL:
فَكَتَبَ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ لِأَخِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ الْمَعْرُوفِ وَلَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍL:
إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ، وَأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنَّارَ حَقٌّ، وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا، وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي القُبُورِ، وَإِنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَلَا بَطِراً، وَلَا مُفسِداً وَلَا ظَالِماً، وَإِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ النَّجَاحِ وَالصَّلَاحِ فِي اُمَّةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ-، اُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعرُوفِ وَأَنْهَى عَنِ المُنكَرِ، وَأَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ-، وَسِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَسِيرَةِ الْخُلَفاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّينَM، فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ، وَمَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أصبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَبَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ، وَيَحْكُمَ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ، وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ، هَذِهِ وَصِيَّتِي إلَيْكَ يَا أَخِي، وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإلَيْهِ اُنِيبُ، وَالسَّلَامُ عَلَيْكَ وَعَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.[538]
وصیت حسینL به برادرش محمد بن حنفیهL:
او چنین نوشت: به نام خداوند بخشندۀ مهربان. این است آنچه حسین بن علی بن ابیطالب، به برادرش محمد بن حنفیه فرزند علی بن ابیطالبL، وصیت میکند:
به راستی که حسین بن علی، شهادت میدهد که جز خدای یگانه، خدایی نیست و همتایی ندارد و به راستی که محمد، بنده و فرستادۀ اوست و پیام حق را از جانب او (خدا) آورد و به راستی که بهشت، حق است و دوزخ، حق است و قیامت، بیشک، خواهد آمد و خداوند، بدنها [ی خفته] در قبرها را بر خواهد انگیخت. به درستی که من از روی ناسپاسی و زیادهخواهی و برای فساد و ستمگری، قیام نکردم؛ بلکه برای تحقق رستگاری و صلاح امّت جدم پیامبر-، قیام نمودم. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیرۀ جدم محمد- و پدرم علی بن ابیطالب% و خلفای راهشناس هدایتشدهM رفتار کنم. آنکه مرا به حقانیت میپذیرد [بداند که] خداوند سرچشمۀ حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر کسی در این دعوت، دست رد بر من زند، شکیبایی میورزم تا خداوند، میان من و این گروه، بر پایۀ حقیقت، داوری کند و به حقیقت، حکم دهد که او بهترین داوریکنندگان است. برادرم! این است وصیت من به تو. جز از خداوند، توفیق، طلب نمیکنم. بر او توکل میکنم و به سوی او بازمیگردم. درود بر تو و هر آنکه از راه درست، پیروی کند! و نیرو و توانی جز از جانب خداوند برتر و بزرگ نیست.
از سلام حضرت در آخر این وصیت به دست میآید خداوند متعال و اولیای الهی از آن جمله حضرت سید الشهداء% بر پیروان هدایت درود فرستادهاند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ).[539]
و درود بر آن کس باد که از هدایت پیروی میکند!
در مسیر هدایت بودن راه امام حسین%
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَالسَّلامُ عَلَيكَ وعَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى» ضمناً استفاده میشود راهی که امام حسین% پیموده همان راه هدایت است؛ زیرا حضرت% در حقیقت درصدد معرفی نمودن خود و اقدامش برای محمد بن حنفیه است.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ فِي السَّمَاءِ أَكْبَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ، وَإِنَّهُ لَمَكْتُوبٌ عَنْ يَمِينِ عَرْشِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ: مِصْبَاحُ هُدًى وَسَفِينَةُ نَجَاةٍ وَإِمَامٌ غَيْرُ وَهْنٍ وَعِزٌّ وَفَخْرٌ وَعِلْمٌ وَذُخْرٌ.[540]
سوگند به آن کسی که به حق مرا به پیامبری برانگیخت، مقام و منزلت حسین بن علی در آسمان، بالاتر از منزلت او در زمین است. در سمت راست عرش خداوند عزوجل نوشته شده است: [حسین] چراغ هدایت و کشتی نجات و امامی سستیناپذیر، باعزت، افتخارآفرین، راهنما و ذخیره [ای گرانبها] است.
لزوم پیروی از هدایت
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَالسَّلامُ عَلَيكَ وعَلى مَنِ اتَّبَعَ الهُدى» به دست میآید پیروی از هدایت و عوامل آن بر همگان لازم است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦﮭﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ).[541]
و مردی [باایمان] از دورترین نقطه شهر با شتاب فرا رسید، گفت: ای قوم من! از فرستادگان [خدا] پیروی کنید! از کسانی پیروی کنید که از شما مزدی نمیخواهند و خود هدایت یافتهاند!
و نیز میفرماید:
(ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ).[542]
و درود بر آن کس باد که از هدایت پیروی میکند!
لزوم قرار دادن مردم در مسیر هدایت
خوارزمی به اسناد خود از عبدالله بن حسن نقل میکند که گفت:
لَمَّا عَبَّأَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَصْحَابَهُ لِمُحَارَبَةِ الحُسَيْنِ%، وَرَتَّبَهُمْ فِي مَرَاتِبِهِمْ، وَأَقَامَ الرَّايَاتِ فِي مَوَاضِعِهَا، وَعَبَّأَ الْحُسَيْنُ أَصْحَابَهُ فِي المَيْمَنَةِ وَالْمَيْسَرَةِ، فَأَحَاطُوا بِالْحُسَيْنِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى جَعَلُوهُ فِي مِثْلِ الْحَلْقَةِ، خَرَجَ الْحُسَيْنُ مِنْ أَصْحَابِهِ حَتَّى أَتَى النَّاسَ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَبَوْا أَنْ يُنْصِتُوا، فَقَالَ لَهُمْ: «وَيْلَكُمْ! مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَيَّ، فَتَسْمَعُوا قَوْلِي، وَإِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ، فَمَنْ أَطَاعَنِي كَانَ مِنَ الْمُرشَدِينَ، وَمَنْ عَصَانِي كَانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ، وَكُلُّكُمْ عَاصٍ لِأَمْرِي، غَيْرُ مُسْتَمِعٍ لِقَوْلِي، قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيَّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ، وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرَامِ، فَطَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِكُمْ، وَيْلَكُمْ أَلَا تُنْصِتُونَ؟ أَلَا تَسْمَعُونَ؟».[543]
چون عمر بن سعد سپاه خود را برای نبرد با حسین% آماده کرد و هر یک را در جای خود آراست و پرچمها را افراشت و امام% نیز اصحاب خود را در راست و چپ گمارد، آنان از هر سو بر امام% هجوم آورده، او را چون حلقه محاصره کردند. امام% از میان اصحاب خود بیرون آمده نزدیک ایشان شد و خواست که ساکت شوند ولی نپذیرفتند. پس فرمود: «وای بر شما! چرا خاموش نمیشوید تا گفتارم را بشنوید؟ من شما را به راه رشد فرامیخوانم. هر که پیرویم کند از رهیافتگان و هر که سرپیچیم کند از هلاکشوندگان خواهد بود و همه شما سرپیچی دارید و ناشنوایید؛ زیرا بخششهایتان در حرام منحصر شده و شکمهایتان از حرام پر گشته است و خدا بر دلهای شما مهر زده است! وای بر شما چرا ساکت نمیشوید چرا گوش فرا نمیدهید؟!».
از جملۀ «وَإِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ» به دست میآید رهبران الهی باید مردم را در مسیر هدایت و رشد و صلاح قرار دهند تا به اختیار خود مسیر را پیموده و به رشد و صلاح برسند.
همچنین طبری به سندش از ابی عثمان النهدی نقل کرده که گفت:
كَتَبَ حُسَيْنٌ مَعَ مَوْلىً لَهُمْ يُقَالُ لَهُ: سُلَيْمَانُ، وَكَتَبَ بِنُسْخَةٍ إِلَى رُؤُوسِ الْأَخْمَاسِ بِالْبَصْرَةِ وَإلَى الْأَشْرَافِ، فَكَتَبَ إِلَى مَالِكِ بْنِ مِسْمَعٍ الْبَكْرِيِّ، وَإِلَى الْأَحْنَفِ بْنِ قَيْسٍ، وَإِلَى الْمُنْذِرِ بْنِ الْجَارُودِ، وَإِلَى مَسْعُودِ بْنِ عَمْرٍو، وَإِلَى قَيْسِ بْنِ الْهَيْثَمِ، وَإِلَى عَمْرِو بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ مَعْمَرٍ، فَجَاءَتْ مِنْهُ نُسْخَةٌ وَاحِدَةٌ إِلَى جَمِيعِ أَشْرَافِهَا:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى مُحَمَّداً (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) عَلَى خَلْقِهِ وَأَكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ وَاخْتَارَهُ لِرِسَالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ إلَيْهِ، وَقَد نَصَحَ لِعِبَادِهِ وَبَلَّغَ مَا اُرسِلَ بِهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، وَكُنَّا أَهْلَهُ وَأَوْلِيَاءَهُ وَأَوْصِيَاءَهُ وَوَرَثَتَهُ وَأَحَقَّ النَّاسِ بِمَقَامِهِ فِي النَّاسِ، فَاسْتَأْثَرَ عَلَيْنَا قَوْمُنَا بِذَلِكَ فَرَضِينَا، وَكَرِهْنَا الْفُرقَةَ، وَأَحْبَبْنَا الْعَافِيَةَ، وَنَحَنُ نَعْلَمُ أَنَّا أَحَقُّ بِذَلِكَ الْحَقِّ الْمُسْتَحَقِّ عَلَيْنَا مِمَّنْ تَوَلَّاهُ، وَقَدْ أَحْسَنُوا وَأصْلَحُوا وَتَحَرَّوُا الْحَقَّ فَرَحِمَهُمُ اللَّهُ وَغَفَرَ لَنَا ولَهُمْ، وَقَدْ بَعَثْتُ رَسُولِي إِلَيْكُمْ بِهَذَا الْكِتَابِ، وَأَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، فَإِنَّ السُّنَّةَ قَدْ اُمِيتَتْ، وَإِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْيِيَتْ، وَإِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِي وَتُطِيعُوا أَمْرِي أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ، وَالسَّلَامُ عَلَيْكُم وَرَحمَةُ اللَّهِ.[544]
حسین% نامهای نگاشت و با یکی از وابستگانش به نام سلیمان برای سران سپاه بصره و بزرگان آنجا مانند مالک بن مسمع بکری، احنف بن قیس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قیس بن هیثم و عمرو بن عبیدالله بن معمر فرستاد؛ و نامه به صورت یک نسخه (متن واحد) به تمام بزرگان بصره چنین بود:
اما بعد، خداوند، محمد- را بر خلقش برگزید و با نبوت خویش گرامی داشت و برای رسالتش برگزید سپس خدا او را به سوی خویش برگرفت در حالی که برای بندگانش خیرخواهی کرده بوده و آنچه برای آن فرستاده شده بود ابلاغ کرد. ما خاندان و اولیا و اوصیا و وارثان او بوده که در میان مردم سزاوارترین آنان به جایگاه او هستیم؛ اما قوم ما جایگاه ما را از آن خود کردند و ما رضایت دادیم و تفرقه را ناخوش داشتیم و سلامت را دوست داشتیم. ما میدانیم که به این حق جانشینی پیامبر- سزاوارتر از کسی هستیم که آن را به دست گرفته است گرچه آنان احسان کرده و اصلاح نموده و پیگیر حق بودهاند پس خداوند آنان را رحمت کرده و برای ما و آنان غفران نماید. فرستادهام را با این نامه به سوی شما روانه کردم من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر- فرامیخوانم که بیتردید سنت مرده و بدعت زنده گشته است و اگر گفتهام را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید شما را به راه هدایت رهنمون میکنم و سلام و رحمت و برکات خدا بر شما باد.
از ذیل نامۀ حضرت به دست میآید از وظایف رهبران الهی ارائه نمودن راه رشد و کمال و هدایت به مردم است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ).[545]
خداوند بر مؤمنان منت نهاد [نعمت بزرگی بخشید] هنگامی که در میان آنها، پیامبری از خودشان برانگیخت؛ که آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت بیاموزد؛ هرچند پیش از آن، در گمراهی آشکاری بودند.
هدایت در گرو اطاعت از اوامر امام به حق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از ذیل کلام حضرت به دست میآید هدایت انسانها در گرو اطاعت از دستورات رهبران الهی است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ).[546]
و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، [مردم را] هدایت میکردند.
امام علی% میفرماید:
إِنَّمَا مَثَلِي بَيْنَكُمْ كَمَثَلِ السِّرَاجِ فِي الظُّلْمَةِ، يَسْتَضِيءُ بِهِ مَنْ وَلَجَهَا، فَاسْمَعُوا أَيُّهَا النَّاسُ وَعُوا، وَأَحْضِرُوا آذَانَ قُلُوبِكُمْ تَفْهَمُوا.[547]
همانا من در میان شما همچون چراغ درخشنده در تاریکی هستم که هر کس به آن روی آورد از نورش بهرهمند گردد. ای مردم سخنان مرا بشنوید و به خوبی حفظ کنید، گوش دل خود را باز کنید تا گفتههای مرا بفهمید.
گاهی که باید به دشمن در راستای هدایت او معجزه نشان داد
ابن نما مینویسد:
وَجَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: أَيْنَ الْحُسَيْنُ؟ فَقَالَ: هَا أَنَا ذَا، قَالَ: أَبْشِرْ بِالنَّارِ تَرِدُهَا السَّاعَةَ، قَالَ: [بَلْ] أَبْشِرْ بِرَبٍّ رَحِيمٍ، وَشَفِيعٍ مُطَاعٍ، مَنْ أَنْتَ؟
قَالَ: أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْأَشْعَثِ.
قَالَ: اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ عَبْدُكَ كَاذِباً فَخُذْهُ إِلَى النَّارِ، وَاجْعَلْهُ الْيَوْمَ آيَةً لِأَصْحَابِهِ فَمَا هُوَ إِلَّا أَنْ ثَنَى عَنَانَ فَرَسِهِ فَرَمَى بِهِ وَثَبَتَتْ رِجْلُهُ فِي الرِّكَابِ، فَضَرَبَهُ حَتَّى قَطَعَهُ وَوَقَعَتْ مَذَاكِيرُهُ فِي الْأَرْضِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ عَجِبْنَا مِنْ سُرْعَةِ إِجَابَةِ دُعَائِهِ%.
ثُمَّ جَاءَ آخَرُ فَقَالَ: أَيْنَ الْحُسَيْنُ؟ فَقَالَ: هَا أَنَا ذَا، قَالَ أَبْشِرْ بِالنَّارِ، قَالَ: أَبْشِرْ بِرَبٍّ رَحِيمٍ، وَشَفِيعٍ مُطَاعٍ، مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: أَنَا شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ.
قَالَ الْحُسَيْنُ%: اللَّهُ أَكْبَرُ، قَالَ رَسُولُ اللَّهِ-: رَأَيْتُ كَأَنَّ كَلْباً أَبْقَعَ يَلِغُ [فِي] دِمَاءِ أَهْلِ بَيْتِي.
وَقَالَ الْحُسَيْنُ%: رَأَيْتُ كَأَنَّ كِلَاباً تَنْهَشُنِي وَكَأَنَّ فِيهَا كَلْباً أَبْقَعَ كَانَ أَشَدَّهُمْ عَلَيَّ، وَهُوَ أَنْتَ، وَكَانَ أَبْرَصَ.[548]
مردی آمد و گفت: حسین کجاست؟ حضرت فرمود: «او منم». آن مرد گفت: بشارت باد تو را به آتش که هماینک بر آن وارد میشوی. حضرت فرمود: «بشارت به سوی پروردگاری مهربان و شفیعی صاحب فرمان دارم، تو کیستی؟». او گفت: من محمد بن اشعث هستم. حضرت فرمود: «بار الهی اگر این بندۀ تو دروغگوست او را به آتش خود گیر و امروز آن را نشانهای برای اصحابش قرار داده» چیزی نگذشت که طناب اسبش به دور او پیچیده و او را بر زمین زد ولی پایش در رکاب ماند و چنان بر زمین خورد که دونیم شد و با پشت بر زمین افتاد، به خدا سوگند ما تعجب کردیم که چگونه دعای حضرت با سرعت به اجابت رسید. آنگاه مرد دیگری آمد و گفت: حسین کجاست؟ حضرت فرمود: «اینجایم». مرد گفت: بشارت باد تو را بر آتش. حضرت فرمود: «بشارت به سوی پروردگاری مهربان و شفیعی صاحب فرمان دارم، تو کیستی؟». او گفت: من شمر بن ذی الجوشن هستم.
حسین% فرمود: «الله اکبر پیامبر خدا- فرمود: سگی سیاه و سفید را دیدم که به خون اهلبیتم زبان میزند» و نیز امام حسین% فرمود: «سگهایی را دیدم که مرا گاز میگیرند و سگ پیسهای در میان آنها به چشم میخورد که از بقیه بر من سختگیرتر بود و آن تویی» و شمر دچار پیسی بود.
از این نفرین حضرت و اجابت سریع آن در مورد محمد بن اشعث به دست میآید گاهی امام باید به جهت تنبه دیگران از خود معجزه نشان دهد و یا معجزۀ پیامبر- را برای آنها بازگو نماید، همانگونه که از بخش دوم این حدیث که با «ثُمَّ جَاءَ آخَرُ» آمده، به دست میآید.
از ابوبصیر نقل شده که گفت:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ%: لِأَيِّ عِلَّةٍ أَعْطَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ أَنْبِيَاءَهُ وَرُسُلَهُ وَأَعْطَاكُمُ الْمُعْجِزَةَ؟ فَقَالَ: لِيَكُونَ دَلِيلاً عَلَى صِدْقِ مَنْ أَتَى بِهِ، وَالْمُعْجِزَةُ عَلَامَةٌ لِلَّهِ لَا يُعْطِيهَا إِلَّا أَنْبِيَاءَهُ وَرُسُلَهُ وَحُجَجَهُ لِيُعْرَفَ بِهِ صِدْقُ الصَّادِقِ مِنْ كَذِبِ الْكَاذِبِ.[549]
به امام صادق% عرض کردم: به چه جهت خداوند عزوجل به انبیا و رسولانش و به شما (امامان) معجزه عطا کرده است؟ حضرت فرمود: تا آنکه راهنما و دلیلی بر راستگویی کسی باشد که معجزه آورده است؛ و معجزه نشانهای است از جانب خداوند که جز به انبیا و رسولان و حجتهای الهی نمیدهد تا به وسیلۀ آن راستیِ صادق و دروغِ کاذب شناخته شود.
هدایت انسان به دست خدا
ابویعلی به سندش از ابی الحوراء نقل کرده که حسین بن علی' فرمود:
عَلَّمَنِي رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) كَلِمَاتٍ أَقُولُهُنَّ فِي قُنُوتِ الْوِتْرِ: «رَبِّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ، وَعَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ، وَتَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ، وَبَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ، وَقِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ، فَإِنَّكَ تَقْضِي وَلَا يُقْضَى عَلَيْكَ، وَإِنَّكَ لَا تُذِلُّ مَنْ وَالَيْتَ، تَبَارَكْتَ رَبَّنَا وَتَعَالَيْتَ».[550]
پیامبر خدا- جملاتی به من آموخت که آنها را در قنوت وتر بگویم: «پروردگارا مرا در زمرۀ رهیافتگان ره بنما و در زمرۀ عافیتمندان عافیت ده و در زمرۀ کسانی که سرپرستیشان را به عهده داری سرپرستی کن و در آنچه به من دادهای برکت ده و از شر آنچه حکم کردهای نگاهم دار که تو حکم میرانی و بر تو حکم نمیشود و تو هر که را دوست بداری خوار نمیداری. خجسته و والا باد پروردگار ما».
از فقرۀ اول دعا استفاده میشود هدایت انسان به دست خداست و لذا باید از او درخواست هدایت نماییم.
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَنُورٍ تَهْدِي بِهِ.[551]
و نوری که بدان هدایت میفرمایی.
در این دعا نیز از اسناد «هدایت» به خدا استفاده میشود هدایت انسان به دست خداست.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮀ ﮁ ﮂ ﮃﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ).[552]
ما آیات روشنگری نازل کردیم؛ و خدا هر که را بخواهد به صراط مستقیم هدایت میکند!
رسول خدا- فرمود:
قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ: عِبَادِي كُلُّكُمْ ضَالٌّ إِلَّا مَنْ هَدَيْتُهُ، وَكُلُّكُمْ فَقِيرٌ إِلَّا مَنْ أَغْنَيْتُهُ، وَكُلُّكُمْ مُذْنِبٌ إِلَّا مَنْ عَصَمْتُهُ.[553]
خداوند جل جلاله فرموده است: بندگان من، شما همگیتان گمراهید مگر کسی که من او را هدایت کنم و همگیتان فقیرید، مگر کسی که من او را غنی سازم و همگیتان گناهکارید مگر کسی که من او را از سقوط در ورطه گناه نگاه دارم.
نور هدایت در حکمت
این اشعار به امام حسین% نسبت داده شده است:
سَبَقْتُ
الْعَالَمِينَ إِلَى الْمَعَالِي |
بِحُسْنِ
خَلِيقَةٍ وَعُلُوِّ هِمَّةٍ |
|
وَلَاحَ
بِحِكْمَتِي نُورُ الْهُدَى فِي |
لَيَالٍ
فِي الضَّلَالَةِ مُدْلَهِمَّةٍ |
|
يُرِيدُ
الْجَاحِدُونَ لِيُطْفِئُوهُ |
وَيَأْبَى
اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّهُ[554] |
با خوشاخلاقی و همت بلند پیشی گرفتم از همۀ جهانیان برای رسیدن به مقامات والا.
نور هدایت با حکمت در من درخشید در شبهای بسیار تاریک گمراهی.
منکران میخواهند این نور را خاموش کنند ولی خداوند بر خلاف خواستۀ آنان آن را کامل خواهد کرد.
از مضمون بیت دوم استفاده میشود نور هدایت در سخنان حکمتآمیز است و گمراهیها با این نور برطرف میگردند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯤ ﯥ ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ).[555]
[خدا] دانش و حکمت را به هر کس بخواهد [و شایسته بداند] میدهد؛ و به هر کس دانش داده شود، خیر فراوانی داده شده است؛ و جز خردمندان، [این حقایق را درک نمیکنند و] متذکر نمیگردند.
برطرف شدن گمراهیها با نور هدایت امام
و نیز از مضمون بیت دوم استفاده میشود گمراهیها با نور هدایت امام برطرف میشود.
از بُرَید نقل شده که گفت:
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ% يَقُولُ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَى: (ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ)[556] فَقَالَ: مَيْتٌ لَا يَعْرِفُ شَيْئاً، وَ(ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ): إِمَاماً يُؤْتَمُّ بِهِ، (ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ) قَالَ: الَّذِي لَا يَعْرِفُ الْإِمَامَ.[557]
از امام باقر% شنیدم که در تفسیر قول خدای تبارک و تعالی «آیا کسی که مرده بود و ما او را زنده کردیم و به او نوری دادیم که میان مردم راه رود»، فرمود: مرده کسی است که به چیزی معرفت نداشته باشد و نوری که با آن میان مردم راه رود، امامی است که از او پیروی میشود و اینکه فرماید «مانند کسی است که در ظلمات باشد و نتواند از آن بیرون رود» کسی است که امام را نشناسد.
منکران درصدد خاموش کردن نور هدایت
و نیز از بیت سوم استفاده میشود منکران دین و اهل گمراهی درصدد خاموش کردن نور هدایتاند، ولی ارادۀ حتمی خدا به اتمام نور هدایت تعلق گرفته است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ).[558]
میخواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند در حالی که خدا کامل کننده نور خود است، گرچه کافران خوش نداشته باشند.
هدایت خدا به حسنات
ابن عساکر مینویسد:
وَكَتَبَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ إِلَى مُعَاوِيَةَ: إِنِّي لَسْتُ آمَنُ أَنْ يَكُونَ حُسَيْنٌ مُرْصِداً لِلْفِتْنَةِ، وَأظُنُّ يَوْمَكُمْ مِنْ حُسَيْنٍ طَوِيلاً.
فَكَتَبَ مُعَاوِيَةُ إِلَى الْحُسَيْنِ: إِنَّ مَنْ أَعْطَى اللَّهَ صَفْقَةَ يَمِينِهِ وَعَهْدَهُ لَجَدِيرٌ بِالْوَفَاءِ، وَقَدْ اُنْبِئَتُ أَنَّ قَوْماً مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ قَدْ دَعَوكَ إِلَى الشِّقَاقِ، وَأَهْلُ الْعِرَاقِ مَنْ قَدْ جَرَّبْتَ، قَدْ أَفْسَدُوا عَلَى أَبِيكَ وَأَخِيكَ، فَاتَّقِ اللَّهَ وَاذْكُرِ الْمِيثَاقَ، فَإِنَّكَ مَتَى تَكِدْنِي أَكِدْكَ.
فَكَتَبَ إلَيْهِ الحُسَيْنُ: أَتَانِي كِتَابُكَ وَأنَا بِغَيْرِ الَّذِي بَلَغَكَ عَنِّي جَدِيرٌ، وَالْحَسَنَاتُ لَا يَهْدِي لَهَا إلَّا اللَّهُ، وَمَا أَرَدْتُ لَكَ مُحَارَبَةً وَلَا عَلَيْكَ خِلَافاً، وَمَا أَظُنُّ لِي عِنْدَ اللَّهِ عُذْراً فِي تَرْكِ جِهَادِكَ، وَلَا أعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمُ مِنْ وِلَايَتِكَ أَمْرَ هَذِهِ الْاُمَّةِ.
فَقَالَ مُعَاوِيَةُ: إِنْ أَثَرْنَا بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ إِلَّا أَسَداً.[559]
مروان بن حکم به معاویه نوشت: من اطمینان ندارم که حسین% در کمین آشوبی نباشد و روز [گرفتاری] شما با حسین% طولانی خواهد بود.
معاویه به امام حسین% نوشت: کسی که با خدا عهد و پیمان بسته شایسته است که وفا کند؛ به من خبر رسیده گروهی از کوفیان تو را به ناسازگاری [با ما] فراخواندهاند! اهل عراق را آزمودهای و [میدانی که پیمان و موقعیت] پدر و برادر تو را تباه ساختند. پس از خدا بترس و از پیمان صلح یاد آر که اگر با ما دسیسه کنی ما نیز با تو دسیسه کنیم.
امام حسین% به او نوشت: «نامه تو رسید و من درخور غیر آنم که به تو رسیده است و جز خدا به نیکیها ارشاد نکند، من نه سر جنگ با تو دارم و نه سر ناسازگاری و گمان ندارم که برای پیکار نکردن با تو نزد خدا بهانهای داشته باشم! و من برای این امّت هیچ فتنهای را بزرگتر از زمامداری تو سراغ ندارم».
معاویه گفت: در ابی عبدالله جز شجاعت ندیدیم!
از جملۀ «وَالحَسَناتُ لا يَهدي لَها إلّا اللّهُ» به دست میآید خدای سبحان هدایتگر انسانها به نیکیهاست.
خداوند متعال میفرماید:
(ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ ﰐ ﰑﰒ ﰓ ﰔ ﰕﰖ ﰗ ﰘ ﰙ).[560]
[آری]، آنچه از نیکیها به تو میرسد، از طرف خداست؛ و آنچه از بدی به تو میرسد، از سوی خود توست؛ و ما تو را رسول برای مردم فرستادیم؛ و گواهی خدا در این باره، کافی است!
درجات هدایت
ابن شهرآشوب مینویسد:
رَوَى أَبُو مِخْنَفٍ عَنِ الشَّعْبِيِّ أَنَّهُ صُلِبَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بِالصَّيَارِفِ فِي الْكُوفَةِ، فَتَنَحْنَحَ الرَّأْسُ وَقَرَأَ سُورَةَ الْكَهْفِ إِلَى قَوْلِهِ: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ)[561]، فَلَمْ يَزِدْهُمُ ذَلِكَ إِلَّا ضَلَالاً.
وَفِي أَثَرٍ: أَنَّهُمْ لَمَّا صَلَبُوا رَأْسَهُ عَلَى الشَّجَرَةِ سُمِعَ مِنْهُ: (ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ)[562]، وَسُمِعَ أَيْضاً صَوْتُهُ بِدِمَشْقَ يَقُولُ: (ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ)[563]، وَسُمِعَ أَيْضاً يَقْرَأُ: (ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ)[564]، فَقَالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ: أَمْرُكَ أَعْجَبُ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ.[565]
ابومخنف از شعبی نقل میکند که سر مبارک امام% را در بازار صرافان کوفه بر نی داشتند که [شنیده شد]: آن سر، صدا صاف کرد و سورۀ مبارکه کهف را تا آیه شریفه: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ) تلاوت فرمود و این واقعه شگفت جز بر گمراهی آنان نیفزود.
در نقل دیگری آمده است: آنان چون سر مبارک امام% را بر درخت آویختند، از او شنیده شد که: «و آنان که ظلم کنند به زودی خواهند دانست که به چه کیفرگاهی برمیگردند». نیز در دمشق شنیدند که میگوید: «هیچ نیرویی جز از خدا نیست» و نیز شنیدند که تلاوت میکند: (ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ). زید بن ارقم گفت: کار تو شگفتتر است ای فرزند رسول خدا-!
از جملۀ (ﯜ ﯝ) به دست میآید هدایت از مقولۀ بالتشکیک بوده و قابل زیاده و نقصان است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ).[566]
[امّا] کسانی که در راه هدایت گام نهادند، خداوند بر هدایتشان میافزاید؛ و آثار شایستهای که [از انسان] باقی میماند، ثوابش در پیشگاه پروردگارت بهتر و عاقبتش خوبتر است!
هدایت به ایصال به مطلوب
ابن اثیر مینویسد:
وَخَرَجَ عَمْرُو بْنُ قَرَظَةَ الْأَنْصَارِيُّ وَقَاتَلَ دُونَ الْحُسَيْنِ فَقُتِلَ، وَكَانَ أَخُوهُ مَعَ عَمْرِوِ بْنِ سَعْدٍ، فَنَادَى: يَا حُسَيْنُ، يَا كَذَّابُ ابْنَ الْكَذَّابِ! أَضْلَلْتَ أَخِي وَغَرَرْتَهُ حَتَّى قَتَلْتَهُ! فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ لَمْ يُضِلَّ أَخَاكَ بَلْ هَدَاهُ وَأَضَلَّكَ.
قَالَ: قَتَلَنِي اللَّهُ إِنْ لَمْ أَقْتُلْكَ أَوْ أَمُوتَ دُونَكَ.
فَحَمَلَ وَاعْتَرَضَهُ نَافِعُ بْنُ هِلَالٍ الْمُرَادِيُّ فَطَعَنَهُ فَصَرَعَهُ، فَحَمَلَ أَصْحَابُهُ فَاسْتَنْقَذُوهُ فَدُووِيَ بَعْدُ فَبَرَأَ.[567]
عمرو بن قرظه انصاری به میدان رفت و برای دفاع از حسین جنگ نمود و کشته شد. برادر او در لشکر عمر بن سعد بود فریاد زد ای حسین ای کذاب بن کذاب تو برادرم را فریب دادی و گمراه کردی تا او را بکشتن دادی. گفت: خداوند برادرت را گمراه نکرده بلکه او را هدایت فرموده و تو را گمراه کرده است.
گفت: خداوند مرا بکشد اگر تو را نکشم یا در اقدام خود نزدیک تو کشته شوم.
او [به حسین%] حمله کرد. هلال بن نافع مرادی نیزه را به تن او فرو برد. او افتاد. قوم او رسیدند و او را نجات دادند. بعد از آن معالجه شد و بهبودی یافت.
از جملۀ «... بَلْ هَدَاهُ» به دست میآید شهیدان با رسیدن به شهادت به مطلوب خود رسیدهاند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘﮙ ﮚ ﮛ ﮜ).[568]
تو نمیتوانی کسی را که دوست داری هدایت کنی؛ ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت میکند؛ و او به هدایت یافتگان آگاهتر است!
مختار بودن انسان در انتخاب مسیر هدایت
شیخ صدوق به سندش از هرثمه بن ابومسلم نقل کرده که گفت:
غَزَوْنَا مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ% صِفِّينَ، فَلَمَّا انْصَرَفْنَا نَزَلَ كَرْبَلَاءَ فَصَلَّى بِهَا الْغَدَاةَ، ثُمَّ رَفَعَ إِلَيْهِ مِنْ تُرْبَتِهَا فَشَمَّهَا، ثُمَّ قَالَ: وَاهاً لَكِ أَيَّتُهَا التُّرْبَةُ، لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ أَقْوَامٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ. فَرَجَعَ هَرْثَمَةُ إِلَى زَوْجَتِهِ، وَكَانَتْ شِيعَةً لِعَلِيٍّ% فَقَالَ: أَلَا أُحَدِّثُكِ عَنْ وَلِيِّكِ أَبِي الْحَسَنِ؟ نَزَلَ بِكَرْبَلَاءَ فَصَلَّى، ثُمَّ رَفَعَ إِلَيْهِ مِنْ تُرْبَتِهَا، وَقَالَ: وَاهاً لَكِ أَيَّتُهَا التُّرْبَةُ لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ أَقْوَامٌ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ. قَالَتْ: أَيُّهَا الرَّجُلُ، فَإِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَمْ يَقُلْ إِلَّا حَقّاً.
فَلَمَّا قَدِمَ الْحُسَيْنُ% قَالَ هَرْثَمَةُ: كُنْتُ فِي الْبَعْثِ الَّذِينَ بَعَثَهُمْ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ، فَلَمَّا رَأَيْتُ الْمَنْزِلَ وَالشَّجَرَ ذَكَرْتُ الْحَدِيثَ، فَجَلَسْتُ عَلَى بَعِيرِي، ثُمَّ صِرْتُ إِلَى الْحُسَيْنِ%، فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ وَأَخْبَرْتُهُ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ أَبِيهِ فِي ذَلِكَ الْمَنْزِلِ الَّذِي نَزَلَ بِهِ الْحُسَيْنُ%، فَقَالَ: مَعَنَا أَنْتَ أَمْ عَلَيْنَا؟ فَقُلْتُ: لَا مَعَكَ وَلَا عَلَيْكَ، خَلَّفْتُ صِبْيَةً أَخَافُ عَلَيْهِمْ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ، قَالَ: فَامْضِ حَيْثُ لَا تَرَى لَنَا مَقْتَلاً، وَلَا تَسْمَعُ لَنَا صَوْتاً، فَوَ الَّذِي نَفْسُ الْحُسَيْنِ بِيَدِهِ، لَا يَسْمَعُ الْيَوْمَ وَاعِيَتَنَا أَحَدٌ فَلَا يُعِينُنَا إِلَّا كَبَّهُ اللَّهُ لِوَجْهِهِ فِي جَهَنَّمَ.[569]
در جنگ صفین، در رکاب علی بن ابیطالب% بودیم. چون برگشتیم در کربلا فرود آمد و نماز صبح را ادا فرمود، سپس از خاک کربلا برداشته بویید و فرمود: شگفتا از تو ای خاک کربلا! انسانهایی از تو برآیند که بیحساب وارد بهشت شوند. هرثمه نزد همسر خود که از شیعیان علی% بود برگشته گفت: آیا از مولایت ابوالحسن سخنی برایت بگویم؟ او در کربلا فرود آمده نماز گزارد، سپس از خاک آن برداشته [بویید و] فرمود: شگفتا از تو ای خاک کربلا! انسانهایی از تو برآیند که بیحساب وارد بهشت شوند. همسر هرثمه گفت: ای مرد! امیر مؤمنان% جز حقّ نمیگوید.
چون امام حسین% به کربلا آمد، هرثمه گوید: من در سپاهی بودم که عبیدالله بن زیاد به کربلا فرستاد. چون جایگاه فرود علی% و آن درخت را دیدم سخن علی% به یادم آمد. بیدرنگ بر شتر خود سوار شده، محضر امام% رسیده، بر او سلام کردم و از سخن پدرش امیر مؤمنان پیرامون این دشتی که منزل گزیده خبرش دادم. فرمود: «آیا با مایی یا بر ما»؟ گفتم: نه با تو نه بر تو، نوباوههایی را [در کوفه] جا گذاشتهام که از عبیدالله بن زیاد بر آنان بیم دارم. حضرت فرمود: «پس به جایی برو که کشتن ما را نبینی و صدای ما را نشنوی. به آن خدایی که جان حسین در دست اوست، امروز کسی دادخواهی ما را نشنود که به فریاد ما نرسد مگر خدا او را به رو در جهنّم اندازد».
از اینکه حضرت از هرثمه سؤال کرده: «تو با ما هستی یا بر ضد ما؟»، استفاده میشود انسان در انتخاب مسیر هدایت مختار است، نه مجبور تکوینی، گرچه مجبور تشریعی است؛ یعنی در افعالش جبری ندارد و به اختیار آنها را انجام میدهد، گرچه شارع او را به دستورات خاصی دعوت کرده و بر ترک آنها به اختیار انسان وعدۀ عذاب داده است.
همچنین خوارزمی به اسناد خود از عبدالله بن حسن نقل میکند که گفت:
لَمَّا عَبَّأَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَصْحَابَهُ لِمُحَارَبَةِ الحُسَيْنِ%، وَرَتَّبَهُمْ فِي مَرَاتِبِهِمْ، وَأَقَامَ الرَّايَاتِ فِي مَوَاضِعِهَا، وَعَبَّأَ الْحُسَيْنُ أَصْحَابَهُ فِي المَيْمَنَةِ وَالْمَيْسَرَةِ، فَأَحَاطُوا بِالْحُسَيْنِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى جَعَلُوهُ فِي مِثْلِ الْحَلْقَةِ، خَرَجَ الْحُسَيْنُ مِنْ أَصْحَابِهِ حَتَّى أَتَى النَّاسَ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَبَوْا أَنْ يُنْصِتُوا، فَقَالَ لَهُمْ: وَيْلَكُمْ! مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَيَّ، فَتَسْمَعُوا قَوْلِي، وَإِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ...[570]
چون عمر بن سعد سپاه خود را برای نبرد با حسین% آماده کرد و هر یک را در جای خود آراست و پرچمها را افراشت و امام% نیز اصحاب خود را در راست و چپ گمارد، آنان از هر سو بر امام% هجوم آورده، او را چون حلقه محاصره کردند. امام% از میان اصحاب خود بیرون آمده نزدیک ایشان شد و خواست که ساکت شوند ولی نپذیرفتند. پس فرمود: وای بر شما! چرا خاموش نمیشوید تا گفتارم را بشنوید؟ من شما را به راه رشد فرامیخوانم...
از جملۀ «وَإِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ» به دست میآید انسان در راستای رسیدن به هدایت و رشد و صلاح مختار است و وظیفۀ انبیا و اوصیا و هدایتگران روشن کردن راه است که از آن به «ارائة الطریق» تعبیر میشود.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ).[571]
ما راه را به او نشان دادیم یا سپاسگزار خواهد بود یا ناسپاس.
از امام صادق% نقل شده که در تفسیر این آیه فرمود:
عَرَّفْنَاهُ إِمَّا آخِذٌ وَإِمَّا تَارِكٌ.[572]
یعنی به او شناساندیم یا عمل کند یا ترک کند.
لزوم گوش فرا دادن به دعوت به هدایت
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از تفریع جملۀ «فَمَنْ أَطَاعَنِي كَانَ مِنَ الْمُرشَدِينَ» بر ماقبل به دست میآید باید به دعوت رهبران دینی به هدایت و رشد و صلاح گوش فرا داده و از دستورات آنان در این راستا اطاعت نمود.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ).[573]
ای قوم ما! دعوتکنندۀ الهی را اجابت کنید و به او ایمان آورید تا گناهانتان را ببخشد و شما را از عذابی دردناک پناه دهد!
قلبهایی که هرگز هدایت نخواهند شد
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «فَطَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِكُمْ» به دست میآید آنان که عطایای حرام قبول کرده و حرامخوارند گاهی دست به کار خلافی میزنند که هرگز هدایت نشده و با کفر از دنیا خواهند رفت و از آن جمله کشتن امام معصوم% است؛ زیرا کشتن امام، اوج تجری انسان مجرم با خداوند سبحان است و او با دست خودش مسیر هدایت را به روی خویش بسته است و لذا جبری در کار نخواهد بود.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫﮬ ﮭ ﮮ ﮯ).[574]
آنها کسانی هستند که [بر اثر فزونی گناه]، خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده؛ [به همین دلیل نمیفهمند] و غافلان واقعی همانها هستند!
لزوم اقدام بر اساس هدایت الهی
طبرسی مینویسد:
وَقَالَ% فِي جَوَابِ كِتَابٍ كَتَبَ إِلَيْهِ مُعَاوِيَةُ عَلَى طَرِيقِ الِاحْتِجَاجِ:
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ أَنَّهُ بَلَغَكَ عَنِّي أُمُورٌ إِنَّ بِي عَنْهَا غِنًى، وَزَعَمْتَ أَنِّي رَاغِبٌ فِيهَا، وَأَنَا بِغَيْرِهَا عَنْكَ جَدِيرٌ، أَمَّا مَا رُقِيَ إِلَيْكَ عَنِّي، فَإِنَّهُ رَقَاهُ إِلَيْكَ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاؤونَ بِالنَّمَائِمِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْجَمْعِ، كَذَبَ السَّاعُونَ الْوَاشُونَ مَا أَرَدْتُ حَرْبَكَ وَلَا خِلَافاً عَلَيْكَ، وَأيْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَخَافُ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ فِي تَرْكِ ذَلِكَ، وَمَا أَظُنُّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِرَاضٍ عَنِّي بِتَرْكِهِ وَلَا عَاذِرِي بِدُونِ الِاعْتِذَارِ إِلَيْهِ فِيكَ وَفِي أُولَئِكَ الْقَاسِطِينَ الْمُلَبِّينَ حِزْبِ الظَّالِمِينَ، بَلْ أَوْلِيَاءِ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ.
أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ أَخِي كِنْدَةَ وَأَصْحَابِهِ الصَّالِحِينَ الْمُطِيعِينَ الْعَابِدِينَ، كَانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَيَسْتَعْظِمُونَ الْمُنْكَرَ وَالْبِدَعَ وَيُؤْثِرُونَ حُكْمَ الْكِتَابِ وَلَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ، فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَعُدْوَاناً بَعْدَ مَا كُنْتَ أَعْطَيْتَهُمُ الْأَيْمَانَ الْمُغَلَّظَةَ وَالْمَوَاثِيقَ الْمُؤَكَّدَةَ لَا تَأْخُذُهُمْ بِحَدَثٍ كَانَ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ وَلَا بِإِحْنَةٍ تَجِدُهَا فِي صَدْرِكَ عَلَيْهِمْ؟!
أَوَلَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ، الْعَبْدِ الصَّالِحِ الَّذِي أَبْلَتْهُ الْعِبَادَةُ فَصَفَّرَتْ لَوْنَهُ، وَنَحَّلَتْ جِسْمَهُ، بَعْدَ أَنْ آمَنْتَهُ وَأَعْطَيْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَمِيثَاقِهِ مَا لَوْ أَعْطَيْتَهُ الْعُصْمَ فَفَهَّمْتَهُ لَنَزَلَتْ إِلَيْكَ مِنْ شَعَفِ الْجِبَالِ، ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَةً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَاسْتِخْفَافاً بِذَلِكَ الْعَهْدِ؟!
أَوَلَسْتَ الْمُدَّعِيَ زِيَادَ بْنَ سُمَيَّةَ، الْمَوْلُودَ عَلَى فِرَاشِ عُبَيْدِ عَبْدِ ثَقِيفٍ، فَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِيكَ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ وَاتَّبَعْتَ هَوَاكَ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ، ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى أَهْلِ الْعِرَاقِ فَقَطَعَ أَيْدِيَ الْمُسْلِمِينَ وَأَرْجُلَهُمْ وَسَمَلَ أَعْيُنَهُمْ وَصَلَبَهُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ كَأَنَّكَ لَسْتَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَلَيْسُوا مِنْكَ؟!
أَوَلَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِيِّينَ الَّذِينَ كَتَبَ إِلَيْكَ فِيهِمُ ابْنُ سُمَيَّةَ أَنَّهُمْ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ وَرَأْيِهِ، فَكَتَبْتَ إِلَيْهِ اقْتُلْ كُلَّ مَنْ كَانَ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ% وَرَأْيِهِ، فَقَتَلَهُمْ وَمَثّلَ بِهِمْ بِأَمْرِكَ؟! وَدِينُ عَلِيٍّ وَاللَّهِ وَابْنِ عَلِيٍّ الَّذِي كَانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ أَبَاكَ، وَهُوَ أَجْلَسَكَ بِمَجْلِسِكَ الَّذِي أَنْتَ فِيهِ وَلَوْ لَا ذَلِكَ لَكَانَ أَفْضَلَ شَرَفِكَ وَشَرَفِ أَبِيكَ تَجَشُّمُ الرِّحْلَتَيْنِ اللَّتَيْنِ بِنَا مَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَوَضَعَهُمَا عَنْكُمْ.
وَقُلْتَ فِيمَا تَقُولُ: انْظُرْ نَفْسَكَ وَلِدِينِكَ وَلِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ-، وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَأَنْ تَرُدَّهُمْ فِي فِتْنَةٍ، فَلَا أَعْرِفُ فِتْنَةً أَعْظَمَ مِنْ وَلَايَتِكَ عَلَيْهَا، وَلَا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسِي وَوُلْدِي وَأُمَّةِ جَدِّي أَفْضَلَ مِنْ جِهَادِكَ، فَإِنْ فَعَلْتُهُ فَهُوَ قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَإِنْ تَرَكْتُهُ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِذَنْبِي وَأَسْأَلُهُ تَوْفِيقِي لِإِرْشَادِ أُمُورِي.
وَقُلْتَ فِيمَا تَقُولُ: إِنْ أُنْكِرْكَ تُنْكِرْنِي وَإِنْ أَكِدْكَ تَكِدْنِي، وَهَلْ رَأْيُكَ إِلَّا كَيْدَ الصَّالِحِينَ مُنْذُ خُلِقْتَ؟! فَكِدْنِي مَا بَدَا لَكَ إِنْ شِئْتَ فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ لَا يَضُرَّنِي كَيْدُكَ، وَأَنْ لَا يَكُونَ عَلَى أَحَدٍ أَضَرَّ مِنْهُ عَلَى نَفْسِكَ، عَلَى أَنَّكَ تَكِيدُ فَتُوقِظُ عَدُوَّكَ، وَتُوبِقُ نَفْسَكَ، كَفِعْلِكَ بِهَؤُلَاءِ الَّذِينَ قَتَلْتَهُمْ وَمَثّلْتَ بِهِمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَالْأَيْمَانِ وَالْعَهْدِ وَالْمِيثَاقِ، فَقَتَلْتَهُمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا قُتِلُوا إِلَّا لِذِكْرِهِمْ فَضْلَنَا، وَتَعْظِيمِهِمْ حَقَّنَا بِمَا بِهِ شُرِّفْتُ وَعُرِفْتُ، مَخَافَةَ أَمْرٍ لَعَلَّكَ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ يَفْعَلُوا، أَوْ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يُدْرِكُوا.
أَبْشِرْ يَا مُعَاوِيَةُ بِقِصَاصٍ، وَاسْتَعِدَّ لِلْحِسَابِ، وَاعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ كِتَاباً لا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا، وَلَيْسَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِنَاسٍ أَخْذَكَ بِالظِّنَّةِ، وَقَتْلَكَ أَوْلِيَاءَهُ بِالتُّهَمَةِ، وَنَفْيَكَ إِيَّاهُمْ مِنْ دَارِ الْهِجْرَةِ إِلَى الْغُرْبَةِ وَالْوَحْشَةِ، وَأَخْذَكَ النَّاسَ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلَامٍ مِنَ الْغِلْمَانِ، يَشْرَبُ الشَّرَابَ، وَيَلْعَبُ بِالْكِعَابِ، لَا أَعْلَمُكَ إِلَّا قَدْ خَسَرْتَ نَفْسَكَ وَشَرَيْتَ دِينَكَ وَغَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ وَأَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ وَسَمِعْتَ مَقَالَةَ السَّفِيهِ الْجَاهِلِ وَأَخَفْتَ التَّقِيَّ الْوَرِعَ الْحَلِيمَ.[575]
امام حسین% در پاسخ نامۀ معاویه از باب احتجاج چنین نوشت: باری نامۀ تو به من رسید که از من دو امر به تو رسیده است و من از آنها بینیازم، در حالی که تو گمان کردهای من بدان علاقهمندم و من به غیر آن از تو سزاوارترم؛ اما آنچه به تو از من گفتهاند، ملاقاتکنندگان سخنچین و خبرکشان آوردهاند، آنهایی که بین جمعیت را برهم میزنند. خبرکشان و سخنچینان دروغ گفتهاند؛ من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم، ولی به خدای عزوجل سوگند که در اقدام نکردن به جنگ با تو از خدا بیم دارم و گمان نمیبرم که خداوند بر ترک آن از من راضی باشد و بهانهای برای عذرخواهی به درگاه او دربارۀ تو داشته باشم و همچنین دربارۀ آن منحرفانی که به دار و دستۀ ستمگران بلکه اولیای شیطان رجیم لبیک گفتهاند!
مگر تو آن نیستی که حجر بن عدی کندی و یاران صالح و مطیع و عابد او را کشتی که مخالف ظلم و ستم بودند و کارهای زشت و بدعت را بزرگ میشمردند و فرمان قرآن را بر هر چیز مقدم میدانستند و از ملامت ملامتگران در راه خدا بیمی نداشتند، تو آنها را از روی دشمنی به ستم کشتی پس از آنکه با ایشان سوگندهای مغلظه و پیمانهای محکم بستی که آنها را به خاطر اتفاقی که بین تو و آنها افتاد و یا بدگمانی که از آنها در دلت احساس کردی مؤاخذه نکنی (آنها را خاطرجمع کردی سپس ناجوانمردانه به وضع فجیعی کشتی!).
آیا تو قاتل عمرو بن حمق (خزاعی) صحابی رسول خدا- نیستی؟ آن بندۀ صالحی که پوست روی او را رنج عبادت فرسوده کرده بود و رنگ او را زرد و تنش را لاغر ساخته بود پس از آنکه او را امان دادی و عهد و پیمانهای الهی که اگر به آهوان بیابان داده بودی از قلۀ کوهها با اطمینان فرود میآمدند، ولی تو پس از امان و اطمینان آنها با گستاخی به خدا و سبک شمردن عهد و پیمان او را به قتل رساندی!
(ای معاویه) مگر تو نبودی که زیاد پسر سمیه (روسپی) را که بر بستر بردگان قبیلۀ ثقیف به دنیا آمد مدعی شدی و به پدرت ابوسفیان نسبت دادی در صورتی که رسول خدا- فرمود: «فرزند به کسی ملحق میشود که صاحب فراش است و همسر اوست و برای زناکار سنگسار است». تو سنت رسول خدا- را واگذاشتی و بدون هدایت الهی از هوای نفست پیروی کردی سپس او را بر مردم عراق مسلط کردی تا دست و پای آنها را برید و میل گداخته به چشمشان کشید و بر شاخههای درخت خرما دارشان زد! گویا تو از این امت مسلمان نیستی و آنها با تو رابطهای ندارند؟!
آیا تو کشندۀ حضرمیان نیستی که پسر سمیه (ابن زیاد) دربارۀ آنها به تو نوشت که آنان بر دین و آیین و بر عقیدۀ علی% هستند! تو در پاسخ او نوشتی: تمام کسانی را که بر دین و آئین علی% هستند بکش! و او همۀ آنان را به فرمان تو کشت و پیکرشان را مُثله کرد، در حالی که به خدا سوگند که دین علی و پسر علی' همان است که بر اساس همان دین با پدرت میجنگید؛ و همان است که تو را در این جایگاهت نشانده است و اگر آن دین نبود بالاترین شرف تو و شرافت پدر تو تجسم همان دو کوچ (تابستانی و زمستانی) بود که خداوند به وسیلۀ ما خانواده بر شما منت نهاد و آنها را از شما برداشت!
دربارۀ آنچه تو میگویی: به خودت و برای دین خودت و به خاطر امت محمد- بنگر و از ایجاد اختلاف میان این امت از خدا بترس! مبادا که آنها را در آشوبی بیندازی! میگویم که من فتنه و آشوبی بزرگتر از سرپرستی و ولایت تو بر ایشان سراغ ندارم و برای خودم و فرزندان و امت جدم عبادتی بالاتر از جهاد با تو را نمیشناسم، بنابراین اگر چنان کردم باعث تقرب من به خدای عزوجل است و اگر ترک گفتم از گناه خودم به درگاه خدا استغفار میکنم و از خداوند درخواست توفیق برای ارشاد در امورم را دارم.
و دربارۀ آنچه میگویی (در نامهات نوشته بودی) اگر من متعرض شوم تو متعرضی من میشوی و اگر حیله کنم تو با من حیله میورزی! میگویم: آیا عقیده و تصمیم تو از روزی که به دنیا آمدهای چیزی جز مکر و حیله با صالحان بوده است؟! بنابراین هر چه میتوانی اگر خواستی مکر و حیله کن! که من امیدوارم مکر تو زیانی به من نرساند و بر هیچ کس بیشتر از خود تو زیانبخش نباشد! علاوه بر آنکه حیله و مکر تو باعث بیداری دشمنت گشته و نابودی خودت میگردد، مانند رفتاری که با این افراد کردی؛ پس از سازش و سوگند و عهد و پیمان، آنها را کشتی و بدنشان را مثله کردی و آنها را بدون اینکه کسی را کشته باشند به قتل رساندی و جرمی جز بیان فضیلت ما و بزرگداشت حق ما نداشتند، به خاطر پست و مقامت و بیم آنکه مبادا اگر آنها را نکشی پیش از آن خودت بمیری و یا آنها پیش از کشته شدن به اجل خود از دنیا بروند!
معاویه! در انتظار قصاص و انتقام و آمادۀ حساب باش! و بدان که خدای عزوجل کتابی دارد که هیچ ریز و درشتی را فروگذار نیست مگر آنها را میشمارد و خدای تبارک و تعالی فراموش نمیکند که تو به صرف بدگمانی میگرفتی و به مجرد تهمت اولیای خدا را میکشتی و آنها را از مدینه به دیار غربت و وحشت تبعید و آواره میکردی و مردم را به بیعت پسرت وارد کردی؛ پسری از جمله پسرانی که میگساری و نردبازی میکند! من چیزی دربارۀ تو نمیدانم جز آنکه به خود زیان رساندی و دین خودت را فروختی و با رعیت خود مکر و حیله کردی و امانت خود را خوار و بیاعتبار ساختی و به سخن آن مرد نادان و جاهل گوش دادی و شخص پرهیزگار و خداترس و بردبار را کوچک شمردی!
از جملۀ «وَاتَّبَعْتَ هَوَاكَ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ» ضمناً به دست میآید اقدام بر اساس هدایت الهی لازم است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ).[576]
همانگونه [که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم] بر تو نیز روحی را به فرمان خود وحی کردیم؛ تو پیش از این نمیدانستی کتاب و ایمان چیست [و از محتوای قرآن آگاه نبودی]؛ ولی ما آن را نوری قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت میکنیم؛ و تو مسلماً به سوی راه راست هدایت میکنی.
حسن ملاقات نمودن با منحرفان در راستای هدایت آنان
شیخ مفید مینویسد:
وَلَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ نُزُولَ الْعَسَاكِرِ مَعَ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ بِنَيْنَوَى وَمَدَدَهُمْ لِقِتَالِهِ أَنْفَذَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ: «أَنِّي أُرِيدُ أَنْ أَلْقَاكَ»، فَاجْتَمَعَا لَيْلاً فَتَنَاجَيَا طَوِيلاً، ثُمَّ رَجَعَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ إِلَى مَكَانِهِ وَكَتَبَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ:
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَطْفَأَ النَّائِرَةَ وَجَمَعَ الْكَلِمَةَ وَأَصْلَحَ أَمْرَ الْأُمَّةِ، هَذَا حُسَيْنٌ قَدْ أَعْطَانِي عَهْداً أَنْ يَرْجِعَ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي أَتَى مِنْهُ، أَوْ أَنْ يَسِيرَ إِلَى ثَغْرٍ مِنَ الثُّغُورِ فَيَكُونَ رَجُلاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ، لَهُ مَا لَهُمْ وَعَلَيْهِ مَا عَلَيْهِمْ، أَوْ أَنْ يَأْتِيَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ فَيَضَعَ يَدَهُ فِي يَدِهِ، فَيَرَى فِيمَا بَيْنَهُ وَبَيْنَهُ رَأْيَهُ، وَفِي هَذَا [لَكُمْ] رِضًى وَلِلْأُمَّةٍ صَلَاحٌ.[577]
و چون حسین% فرود آمدن لشکرها با عمر بن سعد (لعنه الله) به نینوا و یاری دادن ایشان را برای جنگیدن با خود دید کس به نزد عمر بن سعد فرستاد که من میخواهم تو را دیدار کنم و با تو ملاقات نمایم. پس شبانه یکدیگر را دیدار کرده و در پنهانی زمانی دراز با هم گفتگو کردند، سپس عمر بن سعد به جای خویش بازگشت و نامه به عبیدالله بن زیاد نوشت:
اما بعد همانا خداوند آتش را خاموش ساخت و پریشانی را برطرف نموده کار این امت را اصلاح کرد و حسین با من پیمان بست که از همان جا که آمده به همانجا بازگردد یا به یکی از سرحدات رود و مانند یک تن از مسلمانان باشد (و کاری بکار کسی نداشته باشد) در هر چه بسود مسلمانان است شریک آنان و در زیان آنان نیز همانند ایشان باشد، یا به نزد یزید برود و دست در دست او گذارد و هر چه خود دانند انجام دهند و در این پیمان خوشنودی تو و اصلاح کار امت است.
از جملۀ «أَنِّي أُرِيدُ أَنْ أَلْقَاكَ» به دست میآید گاهی در راستای هدایت منحرفان باید پیشنهاد ملاقات به آنان داد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜﯳﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣﯳﭥ ﭦ ﭧ ﭨ).[578]
به سوی فرعون برو که طغیان کرده است! و به او بگو: «آیا میخواهی پاکیزه شوی؟! و من تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم تا از او بترسی [و گناه نکنی]؟!».
لزوم برافراشتن نشانههای خدا بر مردم از سوی اولیا
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَأُحَذِّرُكُمْ أَيَّامَهُ وَأَرْفَعُ لَكُمْ أَعْلَامَهُ.[579]
شما را به تقوای الهی سفارش میکنم و از [فراموش کردن] ایام الله بر حذر میدارم و علمهای آن را برای شما برمیافرازم.
اولیای الهی باید نشانههای هدایت مردم به سوی خدا را برافراشته کرده و مردم را از این طریق به هدف خود رهنمون سازند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ).[580]
این است [برنامههای حج و حدود و مقررات خدا] و هر کس شعایر خدا را بزرگ شمارد، بدون تردید این بزرگ شمردن ناشی از تقوای دلهاست.
حیات معنوی انسان در گرو هدایت او
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری% آمده است:
وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' لِرَجُلٍ: أَيُّهُمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ، رَجُلٌ يَرُومُ قَتْلَ مِسْكِينٍ قَدْ ضَعُفَ، تُنْقِذُهُ مِنْ يَدِهِ؟ أَوْ نَاصِبٌ يُرِيدُ إِضْلَالَ مِسْكِينٍ [مُؤْمِنٍ] مِنْ ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا تَفْتَحُ عَلَيْهِ مَا يَمْتَنِعُ [الْمِسْكِينُ] بِهِ مِنْهُ وَيُفْحِمُهُ وَيَكْسِرُهُ بِحُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى؟
قَالَ: بَلْ إِنْقَاذُ هَذَا الْمِسْكِينِ الْمُؤْمِنِ مِنْ يَدِ هَذَا النَّاصِبِ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: (ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ)[581] [أَيْ] وَمَنْ أَحْيَاهَا وَأَرْشَدَهَا مِنْ كُفْرٍ إِلَى إِيمَانٍ، فَكَأَنَّمَا أَحْيَى النَّاسَ جَمِيعاً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْتُلَهُمْ بِسُيُوفِ الْحَدِيدِ.[582]
حسین بن علی' به مردی فرمود: «کدامیک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو، او را از دستش میرهانی، یا مردی ناصبی که ارادۀ گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، هدایت نماید، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آنکه آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
از عطف «ارشدها» بر «احیاها» به دست میآید حیات معنوی انسان در گرو رشد و هدایت اوست.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ).[583]
از مرد و زن، هر کس کار شایسته انجام دهد در حالی که مؤمن است، مسلماً او را به زندگی پاک و پاکیزهای زنده میداریم و پاداششان را بر پایه بهترین عملی که همواره انجام میدادهاند، میدهیم.
حیات معنوی انسان درگرو مشاهدۀ حقایق است که از آن جمله بزرگ دیدن گناهان کبیره بوده و این حقیقت متفرع بر باز شدن چشم هدایت گردیده است.
ل) فکر
یکی دیگر از اسباب و ابزار معرفت، فکر است که در روایات نیز به آن اشاره شده است.
ملا هادی سبزواری در تعریف فکر میگوید:
الفكر
حركة إلى المبادي |
ومن مبادي
إلى المراد[584] |
فکر عبارت است از حرکت از مبادی و مقدمات و از آنجا به طرف مقصود.
به این معنا که فکر، حرکت ذهن از مقدمات و صغرا و کبرای قیاس است تا از آن به نتیجۀ این قیاس رسیده شود.
شهید مطهری در تعریف «فکر» مینویسد:
«فکر» یکی از اعمال ذهنی بشر و شگفتانگیزترین آنهاست. ذهن، اعمال چندی انجام میدهد. ما در اینجا فهرستوار آنها را بیان میکنیم تا عمل «فکر کردن» روشن شود و تعریف «فکر» مفهوم مشخصی در ذهن ما بیابد.
1. اولین عمل ذهن تصویرپذیری از دنیای خارج است. ذهن از راه حواس با اشیاء خارجی ارتباط پیدا میکند و صورتهایی از آنها نزد خود گرد میآورد. حالت ذهن از لحاظ این عمل حالت یک دوربین عکاسی است که صورتها را بر روی یک فیلم منعکس میکند. فرض کنید ما تاکنون به اصفهان نرفته بودیم و برای اولین بار رفتیم و بناهای تاریخی آنجا را مشاهده کردیم. از مشاهده آنها یک سلسله تصویرها در ذهن ما نقش میبندد. ذهن ما در این کار خود صرفاً «منفعل» است یعنی عمل ذهن از این نظر صرفاً «قبول» و «پذیرش» است.
2. پس از آنکه از راه حواس، صورتهایی در حافظه خود گرد آوردیم، ذهن ما بیکار نمینشیند، یعنی کارش صرفاً انبار کردن صورتها نیست، بلکه صورتهای نگهداری شده را به مناسبتهایی از قرارگاه پنهان ذهن به صفحه آشکار خود ظاهر مینماید. نام این عمل یادآوری است. یادآوری بیحساب نیست. گویی خاطرات ذهن ما مانند حلقههای زنجیر به یکدیگر بسته شدهاند. یک حلقه که بیرون کشیده میشود پشت سرش حلقه دیگر و پشت سر آن، حلقه دیگر ظاهر میشود و به اصطلاح علمای روانشناسی، معانی یکدیگر را «تداعی» میکنند. شنیدهاید که میگویند: «الکلامُ یجُرّ الکلام» سخن از سخن بشکفد. این همان تداعی معانی و تسلسل خواطر است.
پس ذهن ما علاوه بر صورتگیری و نقشپذیری که صرفاً «انفعال» است و علاوه بر حفظ و گردآوری، از «فعالیت» هم برخوردار است و آن این است که صور جمع شده را طبق یک سلسله قوانین معین که در روانشناسی بیان شده است به یاد میآورد. عمل «تداعی معانی» روی صورتهای موجود جمع شده صورت میگیرد بدون آنکه دخل و تصرفی و کم و زیادی صورت گیرد.
3. عمل سوم ذهن تجزیه و ترکیب است. ذهن علاوه بر دو عمل فوق یک کار دیگر هم انجام میدهد و آن اینکه یک صورت خاص را که از خارج گرفته تجزیه میکند، یعنی آن را به چند جزء تقسیم و تحلیل میکند، در صورتی که در خارج به هیچ وجه تجزیهای وجود نداشته است. تجزیههای ذهن چند گونه است: گاهی یک صورت را به چند صورت تجزیه میکند و گاهی یک صورت را به چند معنی تجزیه میکند. تجزیه یک صورت به چند صورت، مانند اینکه یک اندام که دارای مجموعی از اجزاء است، ذهن در ظرفیت خود آن اجزاء را از یکدیگر جدا میکند و احیاناً با چیز دیگر پیوند میزند. تجزیه یک صورت به چند معنی مثل آنجا که «خط» را میخواهد تعریف کند که به «کمّیت متصل دارای یک بعد» تعریف میکند یعنی ماهیت خط را به سه جزء تحلیل میکند: کمّیت، اتصال، بعد واحد؛ و حال آنکه در خارج سه چیز وجود ندارد؛ و گاهی هم ترکیب میکند. آن هم انواعی دارد. یک نوع آن این است که چند صورت را با یکدیگر پیوند میدهد، مثل اینکه اسبی با چهره انسان تصویر میکند. سروکار فیلسوف با تجزیه و تحلیل و ترکیب معانی است. سروکار شاعر یا نقّاش با تجزیه و ترکیب صورتهاست.
4. تجرید و تعمیم. عمل دیگر ذهن این است که صورتهای ذهنی جزئی را که به وسیله حواس دریافت کرده است «تجرید» میکند؛ یعنی چند چیز را که در خارج همیشه باهماند و ذهن هم آنها را با یکدیگر دریافت کرده، از یکدیگر تفکیک میکند.
مثلاً عدد را همواره در یک معدود و همراه یک شیء مادّی دریافت میکند، ولی بعد آن را تجرید و تفکیک میکند به طوری که اعداد را مجزّا از معدود تصور مینماید. از عمل تجرید بالاتر عمل «تعمیم» است.
«تعمیم» یعنی اینکه ذهن صورتهای دریافتشده جزئی را در داخل خود به صورت مفاهیم کلی درمیآورد. مثلاً از راه حواس، افرادی از قبیل زید و عمرو و احمد و حسن و محمود را میبیند ولی بعداً ذهن از همه اینها یک مفهوم کلی و عام میسازد به نام «انسان».
بدیهی است که ذهن هیچگاه انسان کلی را به وسیله یکی از حواس ادراک نمیکند، بلکه پس از ادراک انسانهای جزئی یعنی حسن و محمود و احمد، یک صورت عام و کلی از همه آنها به دست میدهد.
ذهن در عمل تجزیه و ترکیب و همچنین در عمل تجرید و تعمیم، روی فراوردههای حواس دخل و تصرف میکند، گاهی به صورت تجزیه و ترکیب و گاهی به صورت تجرید و تعمیم.
5. عمل پنجم ذهن همان است که مقصود اصلی ما بیان آن است؛ یعنی تفکر و استدلال که عبارت است از مربوط کردن چند امر معلوم و دانسته برای کشف یک امر مجهول و ندانسته. در حقیقت، فکر کردن نوعی ازدواج و توالد و تناسل در میان اندیشههاست؛ به عبارت دیگر: تفکر نوعی سرمایهگذاری اندیشه است برای تحصیل سود و اضافه کردن بر سرمایه اصلی. عمل تفکر خود نوعی ترکیب است اما ترکیبی زاینده و منتِج، برخلاف ترکیبهای شاعرانه و خیالبافانه که عقیم و نازاست.
این مسئله است که باید در باب «ارزش قیاس» مورد بحث قرار گیرد که آیا واقعاً ذهن ما قادر است از طریق ترکیب و مزدوج ساختن معلومات خویش، به معلوم جدیدی دست بیابد و مجهولی را از این راه تبدیل به معلوم کند یا خیر، بلکه یگانه راه کسب معلومات و تبدیل مجهول به معلوم آن است که از طریق ارتباط مستقیم با دنیای خارج بر سرمایه معلومات خویش بیفزاید، از طریق مربوط کردن معلومات در درون ذهن نمیتوان به معلوم جدید دست یافت؟
اختلاف نظر تجربیون و حسّیون از یک طرف و عقلیون و قیاسیون از طرف دیگر در همین نکته است. از نظر تجربیون راه منحصر برای کسب معلومات جدید تماس مستقیم با اشیاء از طریق حواس است، پس یگانه راه صحیح تحقیق در اشیاء «تجربه» است. ولی عقلیون و قیاسیون مدعی هستند که تجربه یکی از راههاست، از طریق مربوط کردن معلومات قبلی نیز میتوان به یک سلسله معلومات جدید دست یافت.
مربوط کردن معلومات برای دست یافتن به معلومات دیگر همان است که از آنها به «حد» و «قیاس» یا «برهان» تعبیر میشود.
منطق ارسطویی ضمن اینکه تجربه را معتبر میداند و آن را یکی از مبادی و مقدمات ششگانه قیاس میشمارد، ضوابط و قواعد قیاس را که عبارت است از به کار بردن معلومات برای کشف مجهولات و تبدیل آنها به معلومات، بیان میکند. بدیهی است که اگر راه تحصیل معلومات منحصر باشد به تماس مستقیم با اشیاء مجهوله و هرگز معلومات نتواند وسیله کشف مجهولات قرار گیرد، منطق ارسطویی بلاموضوع و بیمعنی خواهد بود.[585]
اهل فکر
ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که دربارۀ خدای سبحان فرمود:
لَا تَتَدَاوَلُهُ الْأُمُورُ، وَلَا تَجْرِي عَلَيْهِ الْأَحْوَالُ، وَلَا تَنْزِلُ عَلَيْهِ الْأَحْدَاثُ، وَلَا يَقْدِرُ الْوَاصِفُونَ كُنْهَ عَظَمَتِهِ، وَلَا يَخْطُرُ عَلَى الْقُلُوبِ مَبْلَغُ جَبَرُوتِهِ؛ لِأَنَّهُ لَيْسَ لَهُ فِي الْأَشْيَاءِ عَدِيلٌ، وَلَا تُدْرِكُهُ الْعُلَمَاءُ بِأَلْبَابِهَا، وَلَا أَهْلُ التَّفْكِيرِ بِتَفْكِيرِهِمْ إِلَّا بِالتَّحْقِيقِ إِيقَاناً بِالْغَيْبِ؛ لِأَنَّهُ لَا يُوصَفُ بِشَيْءٍ مِنْ صِفَاتِ الْمَخْلُوقِينَ، وَهُوَ الْوَاحِدُ الصَّمَدُ، مَا تُصُوِّرَ فِي الْأَوْهَامِ فَهُوَ خِلَافُهُ.[586]
کارها، او را دست به دست نمیکنند و دچار دگرگونی نمیشود و پیشامدها، بر او فرود، نمیآیند و توصیفگران، به ژرفای عظمت او نمیرسند و اندازه شکوه او، بر دلها ره نمییابد؛ زیرا چیزی همسنگ او نیست و عالمان، با خِردهایشان و اندیشمندان، با اندیشهشان به او نمیرسند، جز با تحقیق و باور داشتن غیب؛ زیرا به هیچ یک از صفات آفریدگان، متّصف نمیشود. اوست یگانه بیخلل و هر چه در اندیشهها بیاید، جز اوست.
از اضافۀ «اهل» به «تفکیر» به دست میآید برخی افراد اهل فکر کردن هستند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓﮪﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ).[587]
یقیناً در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانههایی [بر توحید، ربوبیت و قدرت خدا] برای خردمندان است. آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکنند و پیوسته در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، [و از عمق قلب همراه با زبان میگویند]: پروردگارا! این [جهان باعظمت] را بیهوده نیافریدی، تو از هر عیب و نقصی منزّه و پاکی؛ پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.
فکر از ابزار درک
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَلَا تُدْرِكُهُ الْعُلَمَاءُ بِأَلْبَابِهَا وَلَا أَهْلُ التَّفْكِيرِ بِتَفْكِيرِهِمْ إِلَّا بِالتَّحْقِيقِ إِيقَاناً بِالْغَيْبِ» استفاده میشود فکر از ابزار درک حقایق است.
امام علی% فرمود:
فِكْرُ الْمَرْءِ مِرْآةٌ تُرِيهِ حُسْنَ عَمَلِهِ مِنْ قُبْحِهِ.[588]
اندیشه آدمی آینهای است که کردار نیک و بدش را به او نشان میدهد.
و نیز فرمود:
الْفِكْرُ يَهْدِي إِلَى الرَّشَادِ.[589]
اندیشه انسان را به سوی رشد و کمال هدایت میکند.
محدودیت فکر در فهم ذات و حقیقت خدا
ابن شعبۀ حرّانی در «تحف العقول» از امام حسین% نقل کرده که دربارۀ خدای سبحان فرمود:
يُصِيبُ الْفِكْرُ مِنْهُ الْإِيمَانَ بِهِ مَوْجُوداً، وَوُجُودَ الْإِيمَانِ لَا وُجُودَ صِفَةٍ، بِهِ تُوصَفُ الصِّفَاتُ لَا بِهَا يُوصَفُ، وَبِهِ تُعْرَفُ الْمَعَارِفُ لَا بِهَا يُعْرَفُ، فَذَلِكَ اللَّهُ لَا سَمِيَّ لَهُ سُبْحَانَهُ، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.[590]
اندیشه تا باور به وجودش میرسد؛ امّا باور به وجودش، به فهم چگونگیاش نمیرسد. صفتها به او توصیف میشوند، نه او به صفتها و شناختها به او شناخته میشوند، نه او به آنها. این، آن خدای بی همنام، پاک و بیمانند، شنوا و بیناست.
از جملۀ اول استفاده میشود انسان با فکر و عقل و خرد خود فقط میتواند به وجود خدای سبحان ایمان پیدا کند و آنها از فهم ذات و حقیقت خداوند متعال قاصرند.
قاضی سعید قمی مینویسد:
قوله%: «ويصيب الفكر منه الإيمان موجوداً»: لمّا نفى% وصول الفكر إليه تعالى ومن الضروريّ في العبوديّة وفي العبادة معرفة المعبود، واللّه سبحانه أمر عباده بالتّفكر وذمّ على تركه، بل المقصود من الخلق حصول المعرفة وذلك لا يمكن إلّا بالفكر، أرشد% إلى غاية أفكار المتفكّرين وقصارى إصابة أنظار العارفين وهو الإذعان بأنّه موجود، أى بأنّ لعالم الوجود مبدأ من دون معرفة بحقيقة ذلك الوجود الذي نسب إليه بالقياس إلى الممكن، حتّى أنّه% لم يجعله محكوماً عليه بذلك الوجود المقيس إلى الممكنات فجعله حالاً من الضمير المجرور في «به» إشارة إلى أنّه ليس محكوماً عليه بذلك الوجود الذي أصاب الفكر منه بالنظر إلى عالم الإمكان، إذ الحكم بالشيء فرع معرفة المحكوم، ولا سبيل إلى معرفة وجوده الخاصّ به جلّ شأنه ففي بادئ الفكر يحصل الإيمان الإقراري.
ثمّ بعد الأنظار العميقة والأفكار الصائبة الدقيقة يظهر للطالب أن ليس وجوده كوجودات الأشياء، فهو موجود لا كالموجودات كما أنّه شيء لا كالأشياء وعالم لا كالعلماء، وهكذا في سائر صفاته وكمالاته تعالى شأنه وتقدّست أسماؤه.[591]
قول امام%: «ويصيب الفكر منه الإيمان موجوداً»: چون حضرت رسیدن فکر به خدای متعال را نفی کرد و از طرفی در عبودیت و عبادت، شناخت معبود ضروری است و خداوند سبحان بندگانش را به تفکر دستور داده و بر ترک آن نکوهش نموده، بلکه مقصود از خلقت حصول معرفت است و آن جز با فکر امکانپذیر نیست، لذا حضرت% به نهایت افکار متفکران و نهایت دسترسی نظرهای عارفان ارشاد نموده که همان اعتقاد به موجود بودن اوست، یعنی به اینکه عالم وجود مبدائی دارد بدون معرفت پیدا کردن به حقیقت آن وجود که به او نسبت داده شده به قیاس به ممکن، حتی اینکه امام% او را محکوم به آن وجود قیاس شدۀ به ممکنات قرار نداده بلکه او را حال از ضمیر مجرور در «به» قرار داده و اشاره است به اینکه او محکوم به آن وجودی نیست که فکر با نظر به عالم امکان دسترسی پیدا کرده است؛ زیرا حکم به شیء فرع شناخت محکوم است و راهی به معرفت وجود خاص به خدای جل شأنه نیست، پس در ابتدای فکر ایمان اقراری حاصل میشود.
سپس بعد از نظرهای عمیق و افکار به واقع رسیدۀ دقیق ظاهر میشود برای طالب خدا اینکه وجود او همانند وجود اشیاء نیست و او موجود است نه مانند موجودات دیگر همانگونه که شیء است نه مانند اشیاء دیگر و عالم است نه مانند عالمان دیگر و همچنین در سایر صفات و کمالات خداوندی که شأنش متعالی و اسمائش مقدس است.
امام رضا% دربارۀ خداوند متعال میفرماید:
... الَّذِي لَا تُدْرِكُهُ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ وَلَا تُحِيطُ بِهِ صِفَةُ الْوَاصِفِينَ.[592]
... آنکه دیده بینندگان او را درنیابد و معرفی وصفکنندگان او به جایی نرسد.
محدودۀ اصابت فکر
و نیز از حدیث اخیر امام حسین%، به دست میآید اصابت فکر انسان محدودۀ خاصی دارد و آن ایمان به اصل وجود خدای سبحان است.
قاضی سعید قمی مینویسد:
ولمّا كان إصابة الفكر بالإيمان بوجوده سبحانه يوهم استلزام اتصافه بذلك الوجود الإيماني وهو منزّه عن قيام هذا الوجود به فضلاً عن عينيّته، أبطل% هذا الوهم بقوله: «ووجود الإيمان» أي الوجود الذي تسبّب من الإيمان، على أن يكون الإضافة بيانيّة أو حصول الإيمان بوجوده لا يستلزم تحقّق صفة له تعالى بأن يكون هذا الوجود صفة له عزّ شأنه؛ لأنّه مقدّس عن هذا الوجود المفهوم لنا، متعال عن ذلك؛ ولذا لم يحكم به عليه تعالى كما بينّا.
فوجوده خارج عن درجة إدراك العقول وألباب ذوي الأفكار، بل ذلك محض إقرار لضرورة حكم البرهان على أنّ للممكن لا بدّ من جاعل مخرج إيّاه إلى الوجود. وسمّي هذا القدر من المعرفة في أخبار أئمّتنا( بـ «الإيمان الإقراري» كما لا يخفى على من تتبّع الآثار.
فقوله%: «وجود الإيمان» مرفوع على الابتداء، خبره قوله: «لا وجود صفة» بالرفع.[593]
و چون دسترسی فکر به ایمان به وجود خدای سبحان موهم مستلزم شدن اتصاف او به آن وجود ایمانی است، در حالی که او منزه از قیام این وجود به اوست تا چه رسد به عینیت با آن، لذا حضرت% این توهم را با قولش: «ووجود الإيمان» باطل کرده؛ یعنی وجودی که ناشی از ایمان است، بنا بر اینکه اضافه بیانیه باشد یا بنا بر اینکه حصول ایمان به وجود خدا مستلزم تحقق صفتی برای او نیست به اینکه این وجود، صفت او عز شأنه باشد؛ زیرا او از این وجود که برای ما مفهوم بوده مقدس و متعالی است و لذا به آن بر خدای متعال حکم نمیگردد، همانگونه که بیان کردیم.
پس وجود خدا خارج از درجۀ ادراک عقول و خردهای صاحبان تفکر است، بلکه آن محض اقرار به ضرورت حکم برهان بر این است که برای ممکن جعل کنندهای است تا او را به وجود درآورد و این مقدار از معرفت در اخبار امامان ما( به «ایمان اقراری» نامگذاری شده و این مطلب بر هر کس که آثار را جستجو کند مخفی نیست.
پس گفتۀ او%: «وجود الإيمان» مرفوع است بنا بر ابتدائیت و خبرش «لا وجود صفة» به رفع است.
امام علی% میفرماید:
لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ، وَلَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ.[594]
عقلها را بر حقیقت ذات خود آگاه نساخته، امّا از معرفت و شناسایی خود بازنداشته است.
عدم امکان اصابت فکر به صفات خدا
و نیز از حدیث اخیر امام حسین%، به دست میآید امکان اصابت فکر انسان به حقیقت صفات خداوند متعال وجود ندارد؛ زیرا انسان و فکر او محدود بوده، ولی حقیقت صفات خداوند متعال نامحدود است و احاطۀ محدود به نامحدود غیرممکن و محال است.
امام علی% میفرماید:
هُوَ الْقَادِرُ الَّذِي إِذَا ارْتَمَتِ الْأَوْهَامُ لِتُدْرِكَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ، وَحَاوَلَ الْفِكْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ [خَطْرِ] خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مَلَكُوتِهِ، وَتَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَيْهِ لِتَجْرِيَ فِي كَيْفِيَّةِ صِفَاتِهِ، وَغَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِي حَيْثُ لَا تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ رَدَعَهَا.[595]
اوست خدای توانایی که اگر وهم و خیال انسانها بخواهد برای درک اندازه قدرتش تلاش کند و افکار بلند و دور از وسوسههای دانشمندان، بخواهد ژرفای غیب ملکوتش را درنوردد و قلبهای سراسر عشق مشتاقان، برای درک کیفیت صفات او کوشش نمایند و عقلها با تلاش وصفناپذیر از راههای بسیار ظریف و باریک بخواهند ذات او را درک کنند، دست قدرت بر سینه همه نواخته بازگرداند.
تأثیر تفکر در تغییر سرنوشت انسان
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
يَا بْنَ آدَمَ، تَفَكَّرْ وَقُلْ: أَيْنَ مُلُوكُ الدُّنْيَا وَأَرْبَابُهَا الَّذِينَ عَمَرُوا وَاحْتَفَرُوا أَنْهَارَهَا وَغَرَسُوا أَشْجَارَهَا وَمَدَّنُوا مَدَائِنَهَا، فَارَقُوهَا وَهُمْ كَارِهُونَ، وَوَرِثَهَا قَوْمٌ آخَرُونَ، وَنَحْنُ بِهِمْ عَمَّا قَلِيلٍ لَاحِقُونَ.[596]
ای آدمیزاده! بیندیش و بگو: کجایند پادشاهان دنیا و صاحبان آنکه آبادش کردند و در آن، جویها کندند و درختها نشاندند و شهرها ساختند؟! از آن، دلگیرانه جدا شدند و به قومی دیگرش وانهادند و ما نیز به زودی به آنها ملحق میشویم.
از این دستور حضرت استفاده میشود انسان باید از اینکه سرنوشت او در گذر زمان تغییر میکند به فکر فرو رفته و برای زندگی خود برنامهریزی داشته باشد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ).[597]
آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکنند و پیوسته در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، [و از عمق قلب همراه با زبان میگویند]: پروردگارا! این [جهان باعظمت] را بیهوده نیافریدی، تو از هر عیب و نقصی منزّه و پاکی؛ پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
إِنَّ التَّفَكُّرَ يَدْعُو إِلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ.[598]
اندیشیدن انسان را به نیکی و انجام آن میکشاند.
علامه مجلسی در بیان حقیقت «تفکر» مینویسد:
والتفكر إعمال الفكر فيما يفيد العلم به قوة الإيمان واليقين والزهد في الدنيا والرغبة في الآخرة.
قال الغزالي: حقيقة التفكر طلب علم غير بديهي من مقدّمات موصلة إليه، كما إذا تفكر أنّ الآخرة باقية والدنيا فانية فإنّه يحصل له العلم بأنّ الآخرة خير من الدنيا وهو يبعثه على العمل للآخرة، فالتفكر سبب لهذا العلم، وهذا العمل حالة نفسانية وهو التوجه إلى الآخرة، وهذه الحالة تقتضي العمل لها، وقس على هذا، فالتفكر موجب لتنور القلب وخروجه من الغفلة وأصل لجميع الخيرات.
وقال المحقق الطوسي+: التفكر سير الباطن من المبادي إلى المقاصد، وهو قريب من النظر، ولا يرتقي أحد من النقص إلى الكمال إلا بهذا السير، ومباديه الآفاق والأنفس، بأن يتفكر في أجزاء العالم وذراته، وفي الأجرام العلوية من الأفلاك والكواكب وحركاتها وأوضاعها ومقاديرها واختلافاتها ومقارناتها ومفارقاتها وتأثيراتها وتغييراتها، وفي الأجرام السفلية وترتيبها وتفاعلها وكيفياتها ومركباتها ومعدنياتها وحيواناتها، وفي أجزاء الإنسان وأعضائه من العظام والعضلات والعصبات والعروق وغيرها مما لا يحصى كثرة، ويستدل بها وبما فيها من المصالح والمنافع والحكم والتغيير على كمال الصانع وعظمته وعلمه وقدرته وعدم ثبات ما سواه.
وبالجملة التفكر فيما ذكر ونحوه من حيث الخلق والحكمة والمصالح أثره العلم بوجود الصانع وقدرته وحكمته، ومن حيث تغيره وانقلابه وفنائه بعد وجوده أثره الانقطاع منه والتوجه بالكلية إلى الخالق الحق.
ومن هذا القبيل التفكر في أحوال الماضين وانقطاع أيديهم عن الدنيا وما فيها ورجوعهم إلى دار الآخرة فإنّه يوجب قطع المحبة عن غير الله والانقطاع إليه بالتقوى والطاعة، ولذا أمر بهما بعد الأمر بالتفكر، ويمكن تعميم التفكر بحيث يشمل التفكر في معاني الآيات القرآنية والأخبار النبوية والآثار المروية عن الأئمة الأطهار والمسائل الدينية والأحكام الشرعية، وبالجملة كل ما أمر الشارع الصادع بالخوض فيه والعلم به.[599]
و تفکر یعنی به کار بردن فکر در چیزی که فهمیدن او موجب تقویت ایمان و یقین و زهد در دنیا و میل به آخرت گردد.
و غزالی گفته: حقیقت تفکر این است که انسان از یک مقدمات روشن و ارزیابی آنها به یک مطلب غیر بدیهی که خیلی آشکار نیست، برسد، مثلاً فکر کند که آخرت باقی و جاودانی است و دنیا فانی و نماندنی است که در این صورت به این حقیقت میرسد که پس بنابراین آخرت بهتر از دنیا است و این باعث میشود که عمل خود را برای آخرت قرار دهد. پس تفکر سبب چنین علمی شده است و این علم حالتی نفسانی و روحی بوده که همان توجه به آخرت است و این حالت ایجاب میکند که برای آخرت عمل کند و مانند این؛ بنابراین تفکر موجب روشنایی دل و بیرون آمدن از حالت غفلت است و ریشه و اساس همۀ خوبیها و موفقیتها است.
محقق طوسی (قدس سره) چنین گفته: تفکر یعنی سیر و حرکت روح و درون از مقدمات به طرف اهداف و مقاصد که با واژۀ «نظر» قریب المعنی است و هیچ کس از نقص به کمال نمیرسد مگر از همین راه سیر باطن؛ و این مقدمات را از آفاق (موجودات زمینی و آسمانی) یعنی آیات آفاقی و از انفس (ویژگیهای وجود خویش) یعنی آیات انفسی باید گرفت. مثلاً در اجزا و ذرات این جهان تفکر و اندیشه نماید و همچنین در کرات آسمانی و ستارگان و حرکات آنها و در مقدار و حجم آنها و اختلافات و نزدیکی و دوری آنها و تأثیرات و تغییرات آنها در پرورش موجودات زمینی و همچنین در اوضاع مختلف کره زمین و تغییرات و گردش آن و چگونگی آن و در معدنیات و نباتات و حیوانات که اینها همه آیات آفاقی است؛ و همچنین تفکر کند در اجزاء انسان و اعضاء و جوارح، استخوانها، عضلات، اعصاب و عروق و غیر اینها که قابل احصاء و شمارش نیست که اینها هم آیات انفسی است و به وسیلۀ این موجودات و حکمتها و مصالحی که در اینها هست استدلال بر وجود و کمالات آفریدگار نموده و به عظمت و علم و قدرت حق و بیثباتی ماسوای او پی ببرد.
خلاصه اینکه فکر و اندیشه در این چیزها از لحاظ اصل خلقت و آفرینش آنها و حکمت و تدبیری که به کار رفته و مصالح و فواید وجودی آنها موجب علم و پی بردن به وجود صانع و آفریدگار میگردد و فکر و اندیشه در تغییرات و دگرگونی و فنا و زوال آنها موجب این میشود که از همه اینها بریده و به او پیوندد و دلبستگی به اینها نداشته باشد و به کلی متوجه به سوی حق گردد (حکمت علمی و حکمت عملی).
و از این قبیل است فکر و اندیشه در حالات گذشتگان و کوتاه شدن دستشان از دنیا و هر چه در اوست و بازگشتشان به آخرت که چنین توجه و تفکری موجب این میشود که انسان علاقه و محبت خود را از غیر خدا قطع نموده و به سوی او متوجه شده و راه تقوا و اطاعت را پیش گیرد و از این جهت است که خداوند پس از دستور تفکر امر به تقوا و اطاعت فرموده؛ و البته ممکن است معنای تفکر را تعمیم داد به طوری که شامل تفکر و تعمق در آیات قرآنی و اخبار نبوی و احادیث ائمه اطهار( و مسائل شرعی و حقائق و مطالب دینی هم بشود و کلاً آنچه شارع مقدس دستور تعمق و تأمل در آنها و تحصیل علم به آنها را داده است.
علامۀ طباطبایی مینویسد:
مما لا نرتاب فيه أنّ الحياة الإنسانية حياة فكرية لا تتمّ له إلّا بالإدراك الذي نسمّيه فكراً، وكان من لوازم ابتناء الحياة على الفكر أنّ الفكر كلما كان أصح وأتم كانت الحياة أقوم، فالحياة القيمة ـ بأيّة سنّة من السنن أخذ الإنسان، وفي أيّ طريق من الطرق المسلوكة وغير المسلوكة سلك الإنسان ـ ترتبط بالفكر القيم وتبتني عليه، وبقدر حظها منه يكون حظها من الاستقامة.[600]
هیچ تردیدی نداریم در اینکه حیات انسانی، حیاتی است فکری، نه چون حیوانات غریزی و طبیعی، زندگی بشر سامان نمیگیرد مگر به وسیله ادراک که ما آن را فکر مینامیم و از لوازم فکری بودن زندگی بشر یکی این است که هر قدر فکر صحیحتر و کاملتر باشد قهراً زندگی انسانی استوارتر خواهد بود، پس زندگی استوار حال به هر سنتی که باشد و در هر طریقی که افتاده باشد طریقی سابقهدار، یا بیسابقه، ارتباط کامل با فکر استوار دارد و زندگی استوار مبتنی و مشروط به داشتن فکر استوار است، حال هر قدر استواری فکری بیشتر باشد استواری زندگی بیشتر و هر قدر آن کمتر باشد این نیز کمتر خواهد بود.
امکان رسیدن به نتایج مطلوب با نظر و فکر
امام حسین% در خطبهای خطاب به لشکر عمر بن سعد میفرماید:
أَمَّا بَعْدُ، فَانْسُبُونِي فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا، ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَنْفُسِكُمْ وَعَاتِبُوهَا، فَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَانْتِهَاكُ حُرْمَتِي؟! ألَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَابْنَ وَصِيِّهِ وَابْنِ عَمِّهِ وَأَوَّلِ الْمُؤْمِنِينَ بِاللَّهِ وَالْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟! أَوَلَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ عَمَّ أَبِي؟! أَوَلَيْسَ جَعْفَرٌ الشَّهِيدُ الطَّيَّارُ ذُو الْجَنَاحَينِ عَمِّي؟![601]
امّا بعد، نسبت مرا دریابید و بنگرید که من کیستم. آنگاه، به خود بازگردید و خویش را سرزنش کنید و ببینید که: آیا کشتن و هتک حرمت من، بر شما رواست؟ آیا من، پسر دختر پیامبرتان و پسر وصی و پسرعمویش نیستم که نخستین گرونده به خداست و تصدیقکننده پیامبرش در آنچه از نزد پروردگارش آورد؟ آیا حمزه سیدالشهدا، عموی پدرم نبود؟ آیا جعفرِ شهید، پرواز کننده با دو بال [در بهشت]، عموی من نبود؟
اگر حضرت در این خطبه به فکر و نظر دستور داده از آن جهت است که این دو از عوامل دستیابی به معرفت است.
امام علی% فرمود:
الْفِكْرُ يُوجِبُ الِاعْتِبَارَ وَيُؤْمِنُ الْعِثَارَ وَيُثْمِرُ الِاسْتِظْهَارَ.[602]
اندیشه کردن، موجب عبرت آموختن است و از لغزش ایمن میگرداند و روشناندیشی به بار میآورد.
و نیز فرمود:
بِالْفِكْرِ تَنْجَلِي غَيَاهِبُ الْأُمُورِ.[603]
با اندیشیدن است که تاریکیهای کارها روشن میشود.
تأثیر فکر در فرو نشستن آتش کینه
اربلی از امام حسین% نقل کرده که فرمود:
ذَهَبَ
الَّذِينَ أُحِبُّهُمْ |
وَبَقِيتُ
فِيمَنْ لَا أُحِبُّهُ |
|
فِيمَنْ
أَرَاهُ يَسُبُّنِي |
ظَهْرَ
الْمَغِيبِ وَلَا أَسُبُّهُ |
|
يَبْغِي
فَسَادِي مَا اسْتَطَاعَ |
وَأَمْرُهُ
مِمَّا أَدِبُّهُ |
|
حَنَقاً
يَدِبُّ إِلَى الضَّرَّاءِ |
وَذَاكَ
مِمَّا لَا أَدِبُّهُ |
|
وَيَرَى
ذُبَابَ الشَّرِّ مِنْ |
حَوْلِي
يَطُنُّ وَلَا يَذُبُّهِ |
|
وَإِذَا
جَنَا وَغَرُ الصُّدُورِ |
فَلَا
يَزَالُ بِهِ يَشُبُّهُ |
|
أَفَلَا
يَعِيجُ بِعَقْلِهِ |
أَفَلَا
يَتُوبُ إِلَيْهِ لُبُّهُ |
|
أَفَلَا
يَرَى أَنَّ فِعْلَهُ |
مِمَّا
يَسُورُ إِلَيْهِ غِبُّهُ |
|
حَسْبِي
بِرَبِّي كَافِياً |
مَا
أَخْتَشِي وَالْبَغْيُ حَسْبُهُ |
|
وَلَقَلَّ
مَنْ يُبْغَى عَلَيْهِ |
فَمَا
كَفَاهُ اللَّهُ رَبُّهُ[604] |
آنان که دوستشان داشتم، از این جهان رفتند و اینک، در میان کسانی هستم که دوستشان ندارم.
در میان مردمی زندگی میکنم که پشتِ سرم ناسزا میگویند، امّا من از آنان، به بدی یاد نمیکنم.
تا میتوانند، در پی تباه کردنم هستند، ولی من برای اصلاح آنان، امر به معروف میکنم.
با کینه و خشم، در پی زیان رساندن به مناند، حال آنکه من، در پی زیان دیدن آنان نیستم.
آنان، حشرات گَزَنده را میبینند که در اطراف من، صدا میکنند؛ امّا آنها را از من نمیرانند.
هرگاه آتش کینه دلها رو به خاموشی میرود، آنان، آن را شعلهور میکنند.
آیا اندیشه خود را به کار نمیاندازند یا عقل به سرشان، بازنگشته است؟
آیا نمیدانند عواقب اعمال بدشان دامنگیر خودشان میشود؟
پروردگارم، برای من بس است در برابر آنچه از آن بیم دارم و ستم هم، کارِ آنان است.
و کم است کسی که به او ستم شود و خداوند ـ پروردگارش ـ کفایتش نکند.
از این اشعار استفاده میشود دشمنان درصدد شعلهور کردن آتش کینههای خود نسبت به مردان خدایند که این کینهورزی عواقب سوئی دارد ولی مردان خدا با فکر و عقل خود باید آتش کینههای آنان را فرو نشانند؛ گرچه در آخر آتش آنها دامنگیرشان خواهد شد.
امام علی% فرمود:
احْتَرِسُوا مِنْ سَوْرَةِ الْجَهْلِ وَالْحِقْدِ وَالْغَضَبِ وَالْحَسَدِ، وَأَعِدُّوا لِكُلِّ شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ عُدَّةً تُجَاهِدُونَهُ بِهَا، مِنَ الْفِكْرِ فِي الْعَاقِبَةِ، وَمَنْعِ الرَّذِيلَةِ، وَطَلَبِ الْفَضِيلَةِ، وَصَلَاحِ الْآخِرَةِ، وَلُزُومِ الْحِلْمِ.[605]
از حدّت جهل و کینهتوزی و خشم و حسادت بپرهیزید و برای مبارزه با هریک از آنها جنگافزاری مانند اندیشیدن در عاقبت آنها، مبارزه با رذیلت و طلب فضیلت و اصلاح کار آخرت و لزوم بردباری و گذشت فراهم آورید.
فنون نظر
امام حسین% میفرماید:
مِنْ دَلَائِلِ عَلَامَاتِ الْقَبُولِ الْجُلُوسُ إِلَى أَهْلِ الْعُقُولِ، وَمِنْ عَلَامَاتِ أَسْبَابِ الْجَهْلِ الْمُمَارَاةُ لِغَيْرِ أَهْلِ الْكُفْرِ، وَمِنْ دَلَائِلِ الْعَالِمِ انْتِقَادُهُ لِحَدِيثِهِ وَعِلْمُهُ بِحَقَائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ.[606]
از دلایل نشانههای قبول، همنشینی با خردمندان است و از نشانههای موجبات نادانی، مجادله با مسلمانان و از نشانههای دانا این است که حدیث خود را نقادی میکند و به حقائق فنون نظر دانا است.
از اضافۀ «فنون» به «نظر» استفاده میشود نظر و استدلال فنونی دارد که در علم منطق و فنّ مناظره به آنها اشاره شده است، مثل اقسام برهان و خطابه و جدل و مغالطه و انواع قیاس.
محمدجواد مغنیه در شرح این کلام مینویسد:
العلم بحقائق فنون النّظر فهو التميز بين أسباب المعرفة الّتي تثبت الحقّ وتكشف عن الواقع، وبين الأدلة الخطابية الجدلية الّتي لا تثبت حقّاً، ولا تزيل شكاً، وهذا بالذات ما ذهب إليه بعض الفلاسفة الجدد، من أنّ الفلسفة ليست بشيء سوى البحث عن أسباب المعرفة.[607]
علم به حقایق فنون نظر همان تمیز دادن بین اسباب معرفت است که حق را ثابت کرده و از واقع پرده برمیدارد و نیز تمیز دادن بین ادلۀ خطابی جدلی که حق را ثابت نکرده و شک را زایل نمیکند و این در حقیقت امری است که برخی از فلاسفۀ جدید به آن رسیدهاند؛ از اینکه فلسفه چیزی نیست جز بحث از اسباب معرفت.
حقایق فنون نظر
و نیز از اضافۀ «حقایق» به «فنون النظر» در حدیث اخیر، استفاده میشود، فنون استدلال و نظر حقایقی را در پی دارد که با واقع مطابق است و باید در رسیدن و دسترسی به آنها از راه آن فنون تلاش نمود.
محمدجواد مغنیه درجای دیگر، در شرح این کلام مینویسد:
«علمه بحقائق فنون النظر» أي معرفته بأنواع الحقائق والتحديد الكامل لكل حقيقة، والطريق إلى معرفتها، فيستدل على الحقيقة الدينية بنصوص الكتاب والسنّة، وعلى الحقيقة الطبيعية بالمشاهدة والتجربة، وعلى الحقيقة الفلسفية بالرؤية الذهنية، وهكذا...
وقد تخفى عليه الحقيقة، ولا يبصر طريقها ولو تابع النظر، وعندئذ عليه أن يمسك ويتورع عن الحكم وإبداء الرأي...[608]
«علم او به حقایق فنون نظر» یعنی شناخت او به انواع حقایق و محدودیت کامل برای هر حقیقت و راه به شناخت حقایق؛ و لذا استدلال میشود بر حقیقت دینی به نصوص قرآن و سنت و بر حقیقت طبیعی به مشاهده و تجربه و بر حقیقت فلسفی به رؤیت ذهنی و همچنین...
و گاهی حقیقت بر او مخفی میماند و به راه آن بصیرت پیدا نمیکند، گرچه نظر خود را دنبال نماید و در این صورت بر اوست که دست کشیده و از حکم نمودن و آشکار کردن رأی پرهیز نماید...
م) بصیرت
یکی دیگر از اسباب معرفت، بصیرت است که در روایات به آن اشاره شده است.
طبرسی در «مجمع البیان» مینویسد:
البصيرة: البيّنة والدلالة التي يبصر بها الشيء على ما هو به.[609]
بصیرت به معنای بینه و دلالتی است که با آن چیزی را آنگونه که هست میبیند.
علامه جعفری در مورد «شناخت روشنبینانه» مینویسد:
در آیاتی از قرآن مجید، به نوعی شناخت عمیق به نام بصیرت اشاره شده است، مانند:
1. (ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴﭵ ﭶ ﭷ ﭸﭹ ﭺ ﭻ ﭼﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ).[610]
بصیرتهایی برای شما از پروردگارتان آمده است. هر کس از این بصیرتها استفاده کند، به سود خود اوست و هر کس نابینایی را بپذیرد، به ضرر خود اوست و من نگهبان شما نیستم.
2. (ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ).[611]
به آنان بگو: جز این نیست که من از آنچه پروردگارم به من وحی میکند، پیروی میکنم. این وحی (قرآن)، بیناییها و هدایت و رحمتی از پروردگار شماست برای کسانی که ایمان میآورند.
3. (ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ).[612]
بگو: این است راه من؛ راه من و کسی که از من پیروی میکند. با بصیرت و بینایی به سوی خدا دعوت میکنم و پاکیزه است خداوند و من از مشرکان نیستم.
4. (ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲﯖﯴ ﯵ ﯶ).[613]
بلکه انسان بر خودش بیناست، اگرچه عذرها بیاورد.
5. (ﯣ ﯤ ﯥ).[614]
و آنان را بینا کن؛ به زودی آنان بینا خواهند شد.
نتایج آیات:
یکم ـ اصرار شدید پیامبران الهی و کتب آسمانی برای تحصیل بینایی؛ آن تحصیل بینایی که با هدفگیری آزادانه است. بینایی آزادانه یکی از نتایجِ خودشناسی واقعی است که بدون آن، همه ارتباطهای حسی و عقلانی ما با جهان هستی، نوعی لمس کورکورانه نمودهایی است که موجودیت آنها را با لمس درک میکنیم، ولی از شناخت واقعی و استفاده از آنها محروم میمانیم. اگر دقت بیشتری در موضوع بینایی به معنای بصیرت داشته باشیم، خواهیم دید آن بینایی نافذ و عمیق که موجب آشنایی نزدیک با واقعیات جهان هستی میشود، از هنگامی در درون آدمی شروع میشود که به آزادی دست یابد. نسبت آزادی به بینایی، نسبت آب به گیاهان و درختان است که به تمام اجزای آنها نفوذ میکند. اغلب مطالعهها و بررسیها و ارتباطهای ما با واقعیات هستی، در میان پوششی از آرا و عقاید دیگران و شرایط ذهنی خودمان انجام میشود و به همین جهت است که ما به جای ارتباط با خود واقعیتها، با آن پوششها و هالهها و پردهها رابطه برقرار کرده، آنگاه آن رابطه را علم مینامیم! آزادی از این پوششها و هالهها و پردهها، اولین گام در راهِ بینایی آزادانه است.
دوم ـ پیشوایان الهی در دعوت خود به سوی خیرات و کمالات، با بصیرت کامل به کاری که انجام میدهند، حرکت میکنند. تصمیم ناشی از عالیترین یقین و خلوصِ کامل که کمترین شائبهای در آن وجود ندارد؛ آگاهی کامل به آنچه دعوت میکنند؛ گذشت از همه امتیازات مادی زندگی؛ همه و همه از نشانههای بصیرت و بینایی پیامبران به کاری است که انجام میدادند (آیات شماره 2 و 3).
اینان کمترین تردیدی در حقانیت خود نداشتهاند. عمل خود را ورای سوداگریها قرار داده، هیچ مزد و پاداشی از انسانها توقع نداشتهاند. در راهی که پیش پای جوامع هموار میکردند، خود در نهایتِ خلوص در همان راه قدم برمیداشتند. تعهد و تکلیفی که در درون خود احساس میکردند، نیرومندتر و مؤثرتر از آن بود که نمودهای زندگی آنان نشان میداد.
این مختصات روانی، ناشی از آن بصیرت درونی بود که واقعیات و بایستگیها و شایستگیها را بیپرده برای آنان نشان میداد.
سوم ـ اگر بخواهیم معنای واقعی بینایی به معنای بصیرت را درک کنیم، باید به آن بینایی که دربارۀ خود داریم، توجه کنیم (آیه شماره 5). در این آیه گفته میشود: «انسان بر خود بیناست». هر انسانی که از حالتِ طبیعی ابتدایی بگذرد و به آن رشد طبیعی برسد که دارای «خود» گردد و اگر بتواند به همین رشد ادامه داده و به مرحله «خودآگاهی» نیز گام نهد، قطعاً به درون خود بینا خواهد شد. این بینایی به وسیله حواس طبیعی و میکروسکوپ و تلسکوپ و دیگر وسایلِ دیدنِ فیزیکی نیست. موضوعی که برای این بینایی مطرح است، به هیچ وجه نمود فیزیکی ندارد، زیرا این موضوع عبارت است از «خود»، «من» و «شخصیت»، یا هر کلمهای که دربارۀ آن مدیر درونی به کار میبرید. موضوعی که برای این بینایی برنهاده شده است، نزدیکترین واقعیات برای ما بوده و برای درک آن به واسطه و دلال احتیاجی نیست. این بینایی چون حالت بیطرفی دارد، واقعیت «خود» و مختصات آن را با روشنایی فوقِ روشنایی فیزیکی نشان میدهد. آدمی با این بینایی که همراه با آزادی است، درک میکند که: عادل است یا ستمگر! جوینده و پوینده است یا راکد و متوقف! گرایش به خیرات و کمالات دارد، یا در خودخواهیها و خودکامگیها غوطهور است! از زندگی گذشتهاش پشیمان است، یا راضی! حقیقت را دوست دارد یا خود را! ...
این است بصیرتی که قرآن اصرار میکند مردم آن را در همه شئون زندگی به دست بیاورند.[615]
عوامل بصیرت
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ وَإِنِّي مَعَ ذَلِكَ كُلِّهِ عَائِذٌ بِكَ، لَائِذٌ بِحَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ، رَاضٍ بِحُكْمِكَ الَّذِي سُقْتَهُ إِلَيَّ فِي عِلْمِكَ، جَارٍ بِحَيْثُ أَجْرَيْتَنِي، قَاصِدٌ مَا أَمَّمْتَنِي، غَيْرَ ضَنِينٍ بِنَفْسِي فِيمَا يُرْضِيكَ عَنِّي؛ إِذْ بِهِ قَدْ رَضَّيْتَنِي، وَلَا قَاصِرٍ بِجُهْدِي عَمَّا إِلَيْهِ نَدَبْتَنِي، مُسَارِعٌ لِمَا عَرَّفْتَنِي، شَارِعٌ فِيمَا أَشْرَعْتَنِي، مُسْتَبْصِرٌ فِيمَا بَصَّرْتَنِي.[616]
خداوندا! و من با تمام این وجود، چنگ زننده به تو و پناهنده به نیرو و توان و راضی به حکم تو که در علمت به سوی من سوق دادی، هستم و آنگونه که مرا به جریان انداختی، در جریانم، قصد میکنم آنچه را که برای من قصد کردی؛ در حالی که بخل نمیورزم به جانم در آنچه باعث رضایت تو از من میشود؛ زیرا به آن مرا راضی نمودی و در تلاشم از آنچه مرا بدان خواندی کوتاهی نمیکنم و بدان چه مرا با آن آشنا ساختهای سبقت میگیرم و آغاز میکنم به آنچه مرا بدان آغاز کردهای و آنگونه که تو مرا هدایت کردی، هدایت میجویم.
از حرف موصول «ما» در جملۀ اخیر به دست میآید عواملی در بصیرت پیدا کردن انسان مؤثر است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴﭵ ﭶ ﭷ ﭸﭹ ﭺ ﭻ ﭼﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ).[617]
دلایل روشن از طرف پروردگارتان برای شما آمد؛ کسی که [به وسیله آن، حقّ را] ببیند، به سود خود اوست؛ و کسی که از دیدن آن چشم بپوشد، به زیان خودش است؛ و من نگاهبان شما نیستم [و شما را بر قبول ایمان مجبور نمیکنم].
لزوم بصیرت پیدا کردن با عوامل بصیرت زا
و نیز از حدیث اخیر استفاده میشود، انسان باید از عوامل بصیرت زایی که خداوند متعال برای او ترسیم کرده و قرار داده بصیرت پیدا کند، همانگونه که امام حسین% اینگونه کرده است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ).[618]
در دو گروهی که [در میدان جنگ بدر]، با هم رو به رو شدند، نشانه [و درس عبرتی] برای شما بود: یک گروه، در راه خدا نبرد میکرد؛ و جمع دیگری که کافر بود، [در راه شیطان و بت]، در حالی که آنها (گروه مؤمنان) را با چشم خود، دو برابر آنچه بودند، میدیدند و خداوند، هر کس را بخواهد [و شایسته بداند]، با یاری خود، تأیید میکند. در این، عبرتی است برای بینایان!
لزوم حرکت با بصیرت در مسیر کمال
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَاجْعَلْ عَلَى الْبَصِيرَةِ مَدْرَجَتِي، وَعَلَى الْهِدَايَةِ مَحَجَّتِي.[619]
و تکاملم را بر اساس روشنگری و حجتم را بر اساس هدایت قرار ده.
انسان باید با بصیرت، طریق درجات کمال را طی نماید؛ زیرا سلوک الی الله اگر با بصیرت باشد تأثیرگذار است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ).[620]
بگو: «این راه من است من و پیروانم و با بصیرت کامل، همه مردم را به سوی خدا دعوت میکنیم! منزّه است خدا! و من از مشرکان نیستم!».
لزوم بصیرت داشتن به دین خود
روایت شده:
إنَّ رَجُلاً قَالَ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(: اجْلِسْ حَتَّى نَتَنَاظَرَ فِي الدِّينِ. فَقَالَ: يَا هَذَا، أَنَا بَصِيرٌ بِدِينِي مَكْشُوفٌ عَلَيَّ هُدَايَ، فَإِنْ كُنْتَ جَاهِلاً بِدِينِكَ فَاذْهَبْ فَاطْلُبْهُ، مَا لِي وَلِلْمُمَارَاةِ؟ وَإِنَّ الشَّيْطَانَ لَيُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَيُنَاجِيهِ وَيَقُولُ: نَاظِرِ النَّاسَ لِئَلَّا يَظُنُّوا بِكَ الْعَجْزَ وَالْجَهْلَ.[621]
شخصی به حسین بن علی بن ابیطالب( عرض کرد: بنشین تا پیرامون دین، با هم بحث کنیم، حضرت% فرمود: «ای مرد: من به دین خود بصیرت دارم [آن چنان که نور] هدایت من، بر من آشکار گشته است، اگر تو به دین خود نادانی برو یاد بگیر، مرا با مجادله [و بگومگوی نابجا] چهکار؟ این شیطان است که آدمی را وسوسه میکند و در نهان با او سخن میراند و میگوید: پیرامون دین با مردم، مجادله کن تا گمان نبرند که تو ناتوان و نادانی».
از این اعتراف حضرت دربارۀ خود استفاده میشود انسان علی الخصوص اولیای الهی باید به دین خود بصیرت داشته باشند.
امام سجاد% در دعای ابوحمزۀ ثمالی خطاب به خداوند متعال عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ أَعْطِنِي بَصِيرَةً فِي دِينِكَ، وَفَهْماً فِي حُكْمِكَ، وَفِقْهاً فِي عِلْمِكَ.[622]
خدایا! به من بینش در دینت و فهم در حکمتت و فقه (ژرفکاوی) در دانشت عطا فرما.
قبح جدل و ستیزه کردن از سوی افراد با بصیرت
و نیز از حدیث اخیر امام حسین% استفاده میشود، جدل و ستیزه کردن از سوی افراد با بصیرت قبیح است؛ زیرا افراد با بصیرت به حقیقت رسیدهاند و لذا بعد از وصول به حق و حقیقت، جدال و ستیزه کردن در مطلب یقینی قبیح است.
«مماراة» به معنای ستیزه و جدال باطل نمودن است.
خداوند متعال خطاب به پیامبر- میفرماید:
(ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ).[623]
بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!» جز گروه کمی، تعداد آنها را نمیدانند. پس دربارۀ آنان جز با دلیل سخن مگو؛ و از هیچ کس دربارۀ آنها سؤال مکن!
سید علیخان مدنی مینویسد:
وماراه مماراة ومراء: حاجّه فيما فيه مرية، أي تردّد، قال تعالى: (ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ).[624]
«ماراه مماراة و مراء»: یعنی با او محاجه کرد در آنچه تردید است، خداوند متعال میفرماید: «پس دربارۀ آنان جز با دلیل سخن مگو».
حسن مصطفوی در شرح (ﮎ ﮏ ﮐ) مینویسد:
يدلّ على أنّ المراء فيهم وفي أىّ موضوع فيه إبهام وخفاء غير صحيح، سواء كان الإبهام بالنسبة إلى المماري أو بالنسبة إلى المخاطب. فَالْمِرَاءُ وهو التردّد والممارسة لاستخراج شيء لنفسه غير مستحسن في نفسه، ولا سيّما في موضوع لا علم فيه.[625]
دلالت میکند بر اینکه «مراء» در آنان و در هر موضوعی که در آن ابهام و خفاء است صحیح نیست؛ خواه ابهام نسبت به جدال کننده باشد یا نسبت به مخاطب، پس «مراء» عبارت است از تردید و ممارست برای استخراج چیزی برای خود که فی نفسه نیکو نباشد، علی الخصوص در موضوعی که در آن علم نیست.
عبرت گرفتن صاحبان بصیرت
ابن قتیبه دینوری دربارۀ خطبۀ امام حسین% در پاسخ خطبۀ معاویه برای گرفتن بیعت با یزید مینویسد:
فَقَامَ الْحُسَيْنُ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَصَلَّى عَلَى الرَّسُولِ، ثُمَّ قَالَ:
أَمَّا بَعْدُ، يَا مُعَاوِيَةُ! فَلَنْ يُؤَدِّيَ الْقَائِلُ وَإِنْ أَطْنَبَ فِي صِفَةِ الرَّسُولِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) مِنْ جَمِيعٍ جُزْءاً، وَقَدْ فَهِمْتُ مَا لَبَسْتَ بِهِ الْخَلَفَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ مِنْ إِيجَازِ الصِّفَةِ، وَالتَّنَكُّبِ عَنِ اسْتِبْلَاغِ النَّعْتِ، وهَيْهَاتَ هَيْهَاتَ يَا مُعَاوِيَةُ! فَضَحَ الصُّبْحُ فَحْمَةَ الدُّجَى، وَبَهَرَتِ الشَّمْسُ أَنْوَارَ السُّرُجِ، وَلَقَدْ فَضَّلْتَ حَتَّى أَفْرَطْتَ، وَاسْتَأْثَرْتَ حَتَّى أَجْحَفْتَ، وَمَنَعْتَ حَتَّى مَحَلْتَ، وَجُزْتَ حَتَّى جَاوَزْتَ، مَا بَذَلْتَ لِذِي حَقٍّ مِنِ اسْمِ حَقِّهِ بِنَصِيبٍ، حَتَّى أَخَذَ الشَّيْطَانُ حَظَّهُ الْأَوْفَرَ، وَنَصِيبَهُ الْأَكْمَلَ.
وَفَهِمْتُ مَا ذَكَرتَهُ عَنْ يَزِيدَ مِنِ اكْتِمَالِهِ، وَسِيَاسَتِهِ لِاُمَّةِ مُحَمَّدٍ، تُرِيدُ أَنْ تُوهِمَ النَّاسَ فِي يَزِيدَ، كَأَنَّكَ تَصِفُ مَحْجُوباً، أَوْ تَنْعَتُ غَائِباً، أَوْ تُخْبِرُ عَمَّا كَانَ مِمَّا احْتَوَيْتَهُ بِعِلْمٍ خَاصٍّ، وَقَدْ دَلَّ يَزِيدُ مِنْ نَفْسِهِ عَلَى مَوْقِعِ رَأْيِهِ، فَخُذْ لِيَزِيدَ فِيمَا أَخَذَ فِيهِ مِنِ اسْتِقْرَائِهِ الْكِلَابَ الْمُهَارِشَةَ عِنْدَ التَّهَارُشِ، وَالْحَمَامَ السِّبْقَ لِأَتْرَابِهِنَّ، وَالْقِيَانَ ذَوَاتِ المَعَازِفِ، وَضَرْبِ الْمَلَاهِي تَجِدْهُ بَاصِراً، ودَعْ عَنْكَ مَا تُحَاوِلُ، فَمَا أَغْنَاكَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ مِنْ وِزْرِ هَذَا الْخَلْقِ بِأَكْثَرَ مِمَّا أَنْتَ لَاقِيهِ، فَوَاللَّهِ مَا بَرِحْتَ تَقْدَحُ بَاطِلاً فِي جَوْرٍ، وَحَنَقاً فِي ظُلْمٍ، حَتَّى مَلَأْتَ الْأَسْقِيَةَ، وَمَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الْمَوْتِ إِلَّا غَمْضَةٌ، فَتَقْدَمُ عَلَى عَمَلٍ مَحْفُوظٍ فِي يَوْمٍ مَشْهُودٍ، وَلَاتَ حِينَ مَنَاصٍ.
وَرَأَيْتُكَ عَرَضْتَ بِنَا بَعْدَ هَذَا الْأَمْرِ، وَمَنَعْتَنَا عَنْ آبَائِنَا تُرَاثاً، وَلَقَدْ ـ لَعَمْرُ اللَّهِ ـ أَوْرَثَنَا الرَّسُولُ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ وِلَادَةً، وَجِئْتَ لَنَا بِهَا، أَمَا حَجَجْتُمْ بِهِ الْقَائِمَ عِنْدَ مَوْتِ الرَّسُولِ، فَأَذْعَنَ لِلْحُجَّةِ بِذَلِكَ، وَرَدَّهُ الْإِيمَانُ إِلَى النَّصَفِ، فَرَكِبْتُمُ الْأَعَالِيلَ، وَفَعَلْتُمُ الْأَفَاعِيلَ، وَقُلْتُمْ: كَانَ وَيَكُونُ، حَتَّى أَتَاكَ الْأَمْرُ يَا مُعَاوِيَةُ! مِنْ طَرِيقٍ كَانَ قَصْدُهَا لِغَيْرِكَ، فَهُنَاكَ فَاعْتَبِرُوا يَا اُولِي الْأَبْصَارِ.[626]
امام حسین% برخاسته حمد و ثنای خداوندی به جای آورد و بر پیامبر اکرم- درود فرستاد و فرمود:
امّا بعد! ای معاویه! گویند، هر چند در اوصاف رسول خدا- مبالغه کند باز بخشی از کل فضایل او را نگفته است. من این صفات اجمالی و پرهیز از تلاش برای بیعت را که بر اندام خلفای پس از رسول خدا- پوشاندی دریافتم. هیهات ای معاویه، هیهات! که روشنایی بامداد تاریکی دل شب را رسوا ساخت و درخشش آفتاب بر نور چراغها چیره گشت. تو آنچنان آنان را برتری دادی که بر زیادهروی افتاده و آنچنان ویژه ساختی که [بر همه] تنگ گرفتی و [از اهلش] آنچنان دریغ داشتی که به بخل افتادی و آنچنان ستم کردی که از حدّ گذشتی. به صاحب حقّ از [روشنترین و] کاملترین حق او چیزی ندادی تا اینکه شیطان بهره بیشتر و نصیب کاملتر خود را از آن گرفت.
و نیز آنچه را دربارۀ یزید گفتی که خود به حدّ کمال رسیده و [میتواند] امّت محمد- را اداره کند، دریافتم؛ آیا دربارۀ او میخواهی مردم را به اشتباه افکنی؟ گویا شخص پوشیده و ناشناختهای را توصیف میکنی، یا از کسی که آگاهی ویژه دربارۀ او داری خبر میدهی؟! یزید خود [با رفتار و کردارش] به جایگاه اندیشهاش رهنمون میشود. برای یزید از همانگونه که خود به آن پرداخته ـ همچون در پی سگهای برانگیخته افتادن و کبوترهای پیش افتاده و زنان نغمهسرا در تار و تنبور را سرگرم شدن ـ که او را یاور سخنانت خواهی یافت و دست از این تلاشها بردار. [ای معاویه!] چه سودی برایت دارد که خدا را با گناهان این مردم به بیشتر از آنچه خودداری ملاقات کنی. به خدا سوگند تو پیوسته باطلی را در بیدادگری و کینهتوزی را در ستمگری اختیار [و میدان] دادی تا جامها را پر کردی، اکنون میان تو و مرگ جز یک چشم بر هم نهادن فاصله نیست که پس از آن در روز مشهود [نزد حق تعالی] بر عمل ماندگار خود درآیی و آن روز، روز فرار نخواهد بود.
تو را دیدم که پس از این کار، متعرض ما شدی و ما را از میراث پدرانمان، محروم کردی. به خدا سوگند، پیامبر ـ که بر او درود و سلام باد ـ از طریق [پیوند خویشاوندی و] ولادت، برای ما ارث نهاد و تو آن را برای ما [حجّت خلافت] آوردی. مگر شما با آن، برای کسی که هنگام وفات پیامبر- فرمانروا شد، احتجاج نکردید و او هم به خاطر همین پذیرفت؟ و ایمانش او را به رعایت انصاف واداشت، پس بهانهها آوردید و کارها کردید و گفتید: چنین و چنان میشود تا آنکه ای معاویه ـ، کار [خلافت] به تو رسید، از راهی که از آنِ دیگری است. پس ای اندیشمندان! از این، عبرت گیرید.
از جملۀ «فَاعْتَبِرُوا يَا اُولِي الْأَبْصَارِ» استفاده میشود، افراد بصیر اهل عبرت گیری از نصایح اولیای الهی و حوادث تاریخاند و در این راستا نیازمند تذکر آنان میباشند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ).[627]
خداوند شب و روز را دگرگون میسازد؛ در این عبرتی است برای صاحبان بصیرت!
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
فَإِنَّمَا الْبَصِيرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَكَّرَ، وَنَظَرَ فَأَبْصَرَ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَكَ جَدَداً وَاضِحاً يَتَجَنَّبُ فِيهِ الصَّرْعَةَ فِي الْمَهَاوِي وَالضَّلَالَ فِي الْمَغَاوِي.[628]
و انسان بینا کسی است که به درستی شنید و اندیشه کرد، پس به درستی نگریست و آگاه شد و از عبرتها پند گرفت، سپس راه روشنی را پیمود و از افتادن در پرتگاهها و گم شدن در کورهراهها، دوری کرد.
نشانۀ بصیرت افراد
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
مَا يَحْفَظِ
اللَّهُ يُصَنْ |
مَا يَصْنَعُ
اللَّهُ يُهَنْ |
|
مَنْ
يَسْعَدِ اللَّهُ يَلِنْ |
لَهُ
الزَّمَانُ إِنْ خَشُنَ |
|
أَخِي
اعْتَبِرْ لَا تَغْتَرِرْ |
كَيْفَ
تَرَى صَرْفَ الزَّمَنِ |
|
يَجْزِي
بِمَا أُوتِيَ مِنْ |
فِعْلٍ
قَبِيحٍ أَوْ حَسَنٍ |
|
أَفْلَحَ
عَبْدٌ كُشِفَ الْـ |
ـغِطَاءُ
عَنْهُ فَفَطَنَ[629] |
آنچه خداوند متعال حفظش کند، محفوظ میماند و هر چه خداوند آن را واگذارد، خوار میگردد.
هر کس را خداوند، سعادتمند کند روزگار با همه خشونتهایش بر او آسان میشود.
برادرم! عبرت گیر و مغرور مشو مگر گردش روزگار را نمیبینی
که به کارهای انجام شده، جزا میدهد چه کارهای نیک و چه بد؟!
رستگار، بندهای است که پرده غفلت از [چشم] او برداشته شد و حقیقت را دریافت.
از بیت پنجم استفاده میشود، آنان که پرده و حجاب غفلت را از روی چشمان خود کنار زدهاند، بصیرت یافته و زیرکاند؛ و آنان که پردۀ غفلت بر چشمان دارند، بصیرت نیافته و به هدایت نرسیدهاند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢﭑﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫﮬ ﮭ ﮮ ﮯ).[630]
این به خاطر آن است که زندگی دنیا [و پست را] بر آخرت ترجیح دادند؛ و خداوند افراد بیایمان را هدایت نمیکند. آنها کسانی هستند که [بر اثر فزونی گناه]، خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده؛ [به همین دلیل نمیفهمند] و غافلان واقعی همانها هستند!
ن) تزکیه نفس
یکی دیگر از اسباب علم و معرفت، تزکیۀ نفس است که میتوان از این راه نیز به معارفی دست یافت. در روایات امام حسین% نیز به اصل تهذیب نفس اشاره شده، ولی علم و معرفت ناشی از آن در روایات دیگر امامان آمده است.
شهید مطهری میگوید:
قرآن همچنان که حواس و قوّه تفکر را ابزار شناخت میداند، تزکیه و تصفیه نفس و تقوا و پاکی را نیز وسیلهای برای شناخت میداند. در آیات بسیاری به این مطلب اشاره یا تصریح شده است:
(ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ).[631]
اگر خود را از آنچه خدا نمیخواهد نگهداری کنید، دل خود را پاک و ناآلوده نگه دارید، خداوند مایه تمیز و تشخیص برای شما قرار میدهد.
(ﭨ ﭩ ﭪﯝﭬ ﭭ ﭮﯝﭰ ﭱ ﭲ ﭳﯝﭵ ﭶ ﭷ ﭸ).[632]
سوگند به جان انسان و به آراستگی و اعتدال آن که خدا به او الهام بخشید ناپاکی و پاکی را که چیست و به او فهمانید. آن کس که جان را تزکیه کرد رستگار شد و آنکه آن را بیالود و عناصر نامناسب وارد آن ساخت، زیانکار شد.[633]
و در جای دیگر میگوید:
یکی دیگر از آن ابزارها ابزار دل است، دل به اصطلاح عرفانی نه اصطلاح قرآنی. قرآن هم گاهی به این معنا اطلاق میکند، ولی این اصطلاح خاص، اصطلاح عرفاست. آیا دل یک ابزار شناخت است؟ آیا میشود انسان نه از راه حس و عقل، بلکه از راه دل بشناسد؟ راه دل یعنی راه تزکیه نفس، راه تزکیه قلب. آیا از این راه میشود شناخت؟ عدهای از علمای جدید مانند پاسکال ریاضیدان معروف، ویلیام جیمز روانشناس و فیلسوف معروف آمریکایی، الکسیس کارل و برگسون [دل را ابزار شناخت میدانند]. برگسون بیش از همه اینها معتقد است که انسان فقط یک ابزار شناخت دارد و آن دل است؛ برای حواس و برای عقل نقشی قائل نیست. دکارت مثل افلاطون عقل را ابزار شناخت میداند، حس را ابزار شناخت نمیداند، میگوید حس به درد عمل میخورد، به درد زندگی میخورد، مثل اتومبیل است برای انسان، به درد کار میخورد، ولی با حس هیچ چیز را نمیشود شناخت. شناخت فقط و فقط با عقل است. برگسون هرچه را دکارت در باب حواس گفته است در باب عقل هم به کار میبرد، میگوید اشتباه کردی که میگویی عقل ابزار شناختن است، نه، خدا همین طور که حس را ابزار زندگی قرار داده نه برای شناختن، عقل را هم وسیله دیگری برای زندگی روزمره قرار داده است، عقل هم وسیله شناخت نیست، آنچه که وسیله شناخت است احساس عرفانی است؛ آنچه که عرفا آن را «دل» مینامند.[634]
لزوم کنترل نمودن نفس خود
از امام حسین% نقل شده که در دعایش در بامداد و شامگاه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْلَمْتُ نَفْسِي إِلَيْكَ.[635]
خداوندا! نفس خودم را تسلیم تو کردم.
از مضمون این جمله استفاده میشود انسان باید نفس خود را کنترل نماید.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲﯝﯴ ﯵ ﯶ ﯷ).[636]
و آن کس که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را از هوی بازدارد، قطعاً بهشت جایگاه اوست!
امام علی% فرمود:
رَدْعُ النَّفْسِ عَنِ الْهَوَى هُوَ الْجِهَادُ الْأَكْبَرُ.[637]
بازداشتن نفْس از هوس، همان جهاد اکبر است.
حسن جهاد با نفس
قندوزی از کتاب «ذخیرة الملوک» سید علی همدانی نقل میکند:
إِنَّ عَلِيّاً (كَرَّمَ اللَّهُ وَجْهَهُ) كَانَ مُعْتَكِفاً فِي مَسْجِدِ الْكُوفَةِ، جَاءَ أَعْرَابِيٌّ وَقْتَ إِفْطَارِهِ فَأَخْرَجَ عَلَيٌّ مِنْ جِرَابِ سَوِيقٍ شَعِيرٍ فَأَعْطَاهُ مِنْهُ شَيْئاً، فَلَمْ يَأْكُلْهُ الْأَعْرَابِيُّ، فَعَقَدَهُ فِي طَرَفِ عِمَامَتِهِ، فَجَاءَ إِلَى دَارِ الْحَسَنَيْنِN فَأَكَلَ مَعَهُمَا فَقَالَ لَهُمَا: رَأَيْتُ شَيْخاً غَرِيباً فِي الْمَسْجِدَ لَا يَجِدُ غَيْرَ هَذَا السَّوِيقِ فَتَرَحَّمْتُ عَلَيْهِ، فَاحْمِلْ مِنْ هَذَا الطَّعَامِ إِلَيْهِ لْيَأْكُلُهُ، فَبَكَيَا وَقَالَا: إِنَّهُ أَبُونَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ يُجَاهِدُ نَفْسَهُ بِهَذِهِ الرِّيَاضَةِ.[638]
علی% در مسجد کوفه در حال اعتکاف بود. هنگام افطار یک اعرابی آمد. علی% از کیسۀ مخصوص غذایش سبوس جو بیرون آورد و به او تعارف کردند. اعرابی نخورد و آن را در گوشه عمامهاش پیچید و به خانۀ حسن و حسینN آمد و با آنان طعام خورد و به آن دو بزرگوار عرض کرد: در مسجد پیرمرد عجیبی دیدم که جز این سبوس طعامی نداشت! دلم به حال او میسوزد پس میخواهم از این طعام شما برای او ببرم تا بخورد. آن دو بزرگوار گریستند و گفتند: او پدرمان امیرالمؤمنین است. با نفس خود به این ریاضتها مجاهدت میکند.
از جملۀ اخیر این حدیث به دست میآید جهاد با نفس حسن دارد.
امام علی% فرمود:
جَاهِدْ نَفْسَكَ وَقَدِّمْ تَوْبَتَكَ تَفُزْ بِطَاعَةِ رَبِّكَ.[639]
با نفْس خود بستیز و توبهات را پیش انداز تا به طاعت پروردگارت دست یابی.
حسن ریاضت دادن به نفس
و نیز از جملۀ اخیر این حدیث به دست میآید ریاضت دادن به نفس خود در راستای رسیدن به کمال حسن دارد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ).[640]
و کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها میخواند و آنها را تزکیه میکند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت میآموزد هر چند پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند!
و نیز میفرماید:
(ﭨ ﭩ ﭪﯝﭬ ﭭ ﭮﯝﭰ ﭱ ﭲ ﭳﯝﭵ ﭶ ﭷ ﭸ).[641]
و قسم به جان آدمی و آن کس که آن را [آفریده و] منظّم ساخته، سپس فجور و تقوا [شرّ و خیرش] را به او الهام کرده است که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرده، رستگار شده؛ و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است!
امام علی% فرمود:
وَإِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى لِتَأْتِيَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الْأَكْبَرِ، وَتَثْبُتَ عَلَى جَوَانِبِ الْمَزْلَقِ.[642]
من نفس خود را با پرهیزکاری میپرورانم تا در روز قیامت که هراسناکترین روزهاست در امان و در لغزشگاههای آن ثابتقدم باشد.
الف) علم
معرفت مراتب و درجاتی دارد که یکی از آنها علم است و در روایات به حقیقت علم اشاره شده است.
امام علی% فرمود:
الْعِلْمُ مِصْبَاحُ الْعَقْلِ.[643]
دانش، چراغی برای خرد است.
در تنبیه الخواطر آمده است:
سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ% عَنِ الْعِلْمِ، فَقَالَ%: أَرْبَعُ كَلِمَاتٍ: أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ بِقَدْرِ حَاجَتِكَ إِلَيْهِ، وَأَنْ تَعْصِيَهُ بِقَدْرِ صَبْرِكَ عَلَى النَّارِ، وَأَنْ تَعْمَلَ لِدُنْيَاكَ بِقَدْرِ عُمُرِكَ فِيهَا، وَأَنْ تَعْمَلَ لِآخِرَتِكَ بِقَدْرِ بَقَائِكَ فِيهَا.[644]
از امیر مؤمنان% دربارۀ دانش پرسیدند. فرمود: «چهار کلمه است: خدا را به اندازه نیازت به او بپرستی؛ او را به اندازه مقاومتت بر آتش سرپیچی کنی؛ برای دنیایت به اندازه عمرت کار کنی؛ برای آخرتت به اندازه ماندنت در آن، تلاش کنی».
امام صادق% فرمود:
وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ كُلَّهُ فِي أَرْبَعٍ: أَوَّلُهَا: أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ، وَالثَّانِي: أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ، وَالثَّالِثُ: أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ، وَالرَّابِعُ: أَنْ تَعْرِفَ مَا يُخْرِجُكَ مِنْ دِينِكَ.[645]
همه دانش مردم را در چهار چیز یافتم: نخست اینکه پروردگارت را بشناسی؛ دوم اینکه بدانی با تو چه کرده است؛ سوم اینکه بدانی چه از تو میخواهد؛ و چهارم اینکه بدانی چه چیزی تو را از دینت بیرون میبَرَد.
و نیز فرمود:
لَيْسَ الْعِلْمُ بِكَثْرَةِ التَّعَلُّمِ، إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ، فَإِذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ، وَاطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَاسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفَهِّمْكَ.[646]
دانش به فراوانی آموختن نیست؛ بلکه نوری است که در دل آنکه خدا هدایتش را بخواهد، میتابد. پس هرگاه در پی دانش بودی، ابتدا جوهره بندگی را در جانت بجوی و با به کار بستن دانش، آن را به دست آور و فهم را از خدا بطلب تا به تو بفهمانَد.
علامه جعفری دربارۀ «علم» مینویسد:
این کلمه که میتوان گفت در همه زبانهای دنیا از قدیمترین تاریخ تماس آدمی با واقعیتها شایع است، سرگذشتی پرماجرا دارد. اگر فرض کنیم در مواردی که این کلمه تا پیش از قرن نوزدهم به کار رفته، مثلاً صد مورد است، در یک مورد فقط علم به معنای خاص ـ یعنی انکشاف صد در صد واقعیت ـ منظور شده است و بقیه موارد کاربرد علم با تعریفی که امروزه برای علم در دست داریم، سازگار نیستند.
اصلی که در گذرگاه پرماجرای علم دیده میشود، این است که علم ارتباطی است میان ذهن انسان و جهان خارجی که مطلوبیت دارد؛ اما از اوایل قرن بیستم به بعد که علم وسیله سوء استفاده در راهِ هدفهای سلطهگرانه استخدام شد، چهره مقدس خود را از دست داد.
از طرف دیگر، علم در برابر بحرانهایی که در اصول و قوانین پیشساخته به وجود آمده بود، مقاومت خود را از دست داد و به طور رسمی به وسیله پییر روسو ورشکستگی آن اعلان شد.
البته باید بدانیم که علم هرگز شکست نمیخورَد، بلکه این هدفگیریها و حذفها و انتخابها و تکیه عاشقانه بر اصول پیشساخته است که با شکست مواجه میشود.
بازگردیم به تفسیر معنای علم. در اینکه «معنای علم چیست»، هنوز تفسیر و تعریفی جامع و مانع که مورد اتفاق همه متفکران شرقی و غربی باشد، گفته نشده است. برخی از متفکران، علم و معرفت و شناخت را فقط انعکاسی از واقعیتها در ذهن بشری میدانند.
اینان علم را با یکی از دو عنصر بسیار اساسی آن تعریف میکنند و عمل و فعالیت ذهن را در به وجود آمدن علم و معرفت نادیده میگیرند. برای اینکه موضوع یا قضیهای در جریان علم قرار گیرد، حذف و انتخاب و آگاهیهای ثانوی دربارۀ واقعیتِ منعکسشده در ذهن و تجسیم و وابستگی آنها به اصول و قوانین، علاوه بر توجه به امکان شکاف برداشتن آن اصول از طرف اکتشافهای جدید، عنصری دیگر برای علم و معرفت است که باید برای تفسیر و توجیه یک معرفت علمی در نظر گرفته شوند. البته میتوانیم با اصطلاحی قراردادی، انعکاسِ محضِ موضوعها و واقعیتهای خارج از ذهن را در صحنه ذهن، علم بنامیم و اجازه مناقشه در این اصطلاح قراردادی به خود ندهیم، ولی این اصطلاح قراردادی نباید مراتب مختلف علم را برای ما قابل چشمپوشی کند...[647]
انواع علم
امام حسین% در دعای عرفه میفرماید:
عَمِلْتُ [عَلِمْتُ] يَقِيناً غَيْرَ ذِي شَكٍّ...[648]
به یقین میدانم و هیچ تردیدی ندارم...
بنابر نسخۀ «عَلِمْتُ»، از مضمون این جمله استفاده میشود، «علم» انواعی داشته و هر کسی دارای مرتبهای از آن بوده و بالاترین مرتبهاش، یقین است.
ابوهلال عسکری، دربارۀ فرق بین علم و یقین مینویسد:
إنّ العلم هو اعتقاد الشيء على ما هو به على سبيل الثقة، واليقين هو سكون النفس وثلج الصدر بما علم، ولهذا لا يجوز أن يوصف اللّه تعالى باليقين.[649]
علم عبارت است از اعتقاد به چیزی آنگونه که هست به نحو اطمینان؛ و یقین عبارت است از آرامش و خنکی دل به آنچه دانسته و لذا نمیتوان خداوند متعال را به یقین توصیف کرد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﭑﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖﭑﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ).[650]
[در آنجا] بندهای از بندگان ما را یافتند که رحمت [و موهبت عظیمی] از سوی خود به او داده و علم فراوانی از نزد خود به او آموخته بودیم. موسی به او گفت: «آیا از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده و مایه رشد و صلاح است، به من بیاموزی؟» گفت: تو هرگز نمیتوانی با من شکیبایی کنی!
امام علی% میفرماید:
بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِ الْبَعِيدَةِ.[651]
اینکه سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر بازگویم مضطرب میگردید، چون لرزیدن ریسمان در چاههای عمیق!
بیارزش بودن علم عرضی در برابر علم ذاتی
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
إِلَهِي أَنَا الْجَاهِلُ فِي عِلْمِي.[652]
خدای من، من در عین داناییام نادانم.
از این تعبیر استفاده میشود علم عرضی انسان در برابر علم ذاتی خدا بیارزش است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫﭑﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ).[653]
و آنگاه که خداوند به عیسی بن مریم میگوید: «آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به عنوان دو معبود غیر از خدا انتخاب کنید؟!»، او میگوید: منزهی تو! من حق ندارم آنچه را که شایسته من نیست، بگویم! اگر چنین سخنی را گفته باشم، تو میدانی! تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهی؛ و من از آنچه در ذات [پاک] توست، آگاه نیستم! به یقین تو از تمام اسرار و پنهانیها باخبری. من، جز آنچه مرا به آن فرمان دادی، چیزی به آنها نگفتم؛ [به آنها گفتم]: خداوندی را بپرستید که پروردگار من و پروردگار شماست! و تا زمانی که در میان آنها بودم، مراقب و گواهشان بودم؛ ولی هنگامی که مرا از میانشان برگرفتی، تو خود مراقب آنها بودی؛ و تو بر هر چیز، گواهی!
علمهایی که با واقعیتها تناسب ندارد
و نیز ممکن است این جمله در مورد علم انسان بدان جهت باشد که علم و دانایی انسان گاهی با واقعیات تناسب و مطابقت ندارد.
امام علی% میفرماید:
وَآخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَلَيْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ، وَأَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ، وَنَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ، وَقَوْلِ زُورٍ، قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ، وَعَطَفَ الْحَقَ عَلَى أَهْوَائِهِ.[654]
و دیگری که او را دانشمند نامند امّا از دانش بیبهره است، یک دسته از نادانیها را از جمعی نادان فرا گرفته و مطالب گمراهکننده را از گمراهان آموخته و به هم بافته و دامهایی از طنابهای غرور و گفتههای دروغین بر سر راه مردم افکنده، قرآن را بر امیال و خواستههای خود تطبیق میدهد و حق را به هوسهای خود تفسیر میکند.
لزوم دل نبستن به علوم خود
از امام حسین% نقل شده که در دعای قنوت خطاب به خدای سبحان دربارۀ اولیای الهی عرضه میدارد:
وَجَعَلْتَ عُقُولَهُمْ مَنَاصِبَ أَوَامِرِكَ وَنَوَاهِيكَ، فَأَنْتَ إِذَا شِئْتَ مَا تَشَاءُ حَرَّكْتَ مِنْ أَسْرَارِهِمْ كَوَامِنَ مَا أَبْطَنْتَ فِيهِمْ، وَأَبْدَأْتَ مِنْ إِرَادَتِكَ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ مَا أَفْهَمْتَهُمْ بِهِ عَنْكَ فِي عُقُودِهِمْ، بِعُقُولٍ تَدْعُوكَ وَتَدْعُو إِلَيْكَ بِحَقَائِقِ مَا مَنَحْتَهُمْ بِهِ، وَإِنِّي لَأَعْلَمُ مِمَّا عَلَّمْتَنِي مِمَّا أَنْتَ الْمَشْكُورُ عَلَى مَا مِنْهُ أَرَيْتَنِي وَإِلَيْهِ آوَيْتَنِي. اللَّهُمَّ وَإِنِّي مَعَ ذَلِكَ كُلِّهِ عَائِذٌ بِكَ.[655]
و در افکار آنها (اولیا) اوامر و نواهیات را قرار دادی و تو هنگامی که مشیت خود را خواستی، حرکت میدهی از اسرار آنان، آنچه را که در باطنشان مخفی کردهای و آشکار میسازی از خواسته خود بر زبان آنان، آنچه را که فهماندی آنان را به آن چیز از جانب خود در پیمانهایشان؛ با عقلهایی که تو را خوانده و با حقایقی که به آنان ارزانی داشتهای به سوی تو میخوانند و من میدانم از آنچه به من آموختهای، از چیزهایی که تو بر آنها شایسته سپاس هستی، از چیزهایی که به من نشان دادهای و به سوی آن مرا پناه دادهای. خداوندا! و من با تمام این وجود به تو چنگ زنندهام.
«عائذ» از مادۀ «عوذ» به معنای اعتصام و چنگ زدن بوده و کلمۀ «ذلك» اشارۀ به ماقبل است و از این جمله استفاده میشود انسان نباید به علوم خود دل ببندد.
رسول خدا- فرمود:
مَنْ قَالَ أَنَا عَالِمٌ فَهُوَ جَاهِلٌ.[656]
هر که بگوید: «من دانشمندم»، نادان است.
امام علی% در نامۀ خود به فرزندش فرمود:
قَرَعْتُكَ بِأَنْوَاعِ الْجَهَالاتِ لِئَلَّا تَعُدَّ نَفْسَكَ عَالِماً، فَإِنْ وَرَدَ عَلَيْكَ شَيْءٌ تَعْرِفُهُ أَكْبَرْتَ ذَلِكَ، فَإِنَّ الْعَالِمَ مَنْ عَرَفَ أَنَّ مَا يَعْلَمُ فِيمَا لَا يَعْلَمُ قَلِيلٌ، فَعَدَّ نَفْسَهُ بِذَلِكَ جَاهِلاً فَازْدَادَ بِمَا عَرَفَ مِنْ ذَلِكَ فِي طَلَبِ الْعِلْمِ اجْتِهَاداً، فَمَا يَزَالُ لِلْعِلْمِ طَالِباً، وَفِيهِ رَاغِباً، وَلَهُ مُسْتَفِيداً، وَلِأَهْلِهِ خَاشِعاً مُهْتَمّاً، وَلِلصَّمْتِ لَازِماً، وَلِلْخَطَأ حَاذِراً، وَمِنْهُ مُسْتَحْيِياً، وَإِنْ وَرَدَ عَلَيْهِ مَا لَا يَعْرِفُ لَمْ يُنْكِرْ ذَلِكَ لِمَا قَرَّرَ بِهِ نَفْسَهُ مِنَ الْجَهَالَةِ.[657]
من، تو را به نادانیهای گوناگون کوبیدم [و سرزنش کردم] تا تو خود را دانا نپنداری و اگر چیزی به تو رسید که معرفتی یافتی آن را [چندان] بزرگ نگیری؛ زیرا دانا کسی است که دریابد آنچه میداند در برابر آنچه نمیداند اندک است و بدین سبب خود را نادان شمارد و به مدد آنچه دریافته است بر کوشش خود در جستن دانش بیفزاید و پیوسته جوینده و شیفته دانش باشد و از آن بهره گیرد و نسبت به دانشوران فروتن و دلسپرده باشد و نزد آنان خاموشی گزیند و از خطا بپرهیزد و از آن شرم دارد و اگر به چیزی برخورد که نمیداند آن را انکار نکند، چه به نادانی خویش معترف است.
لزوم کسب علم
از امام حسین% نقل شده که در دعای توفیق خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ تَوْفِيقَ أَهْلِ الْهُدَى، وَأَعْمَالَ أَهْلِ التَّقْوَى، وَمُنَاصَحَةَ أَهْلِ التَّوْبَةِ، وَعَزْمَ أَهْلِ الصَّبْرِ، وَحَذَرَ أَهْلِ الْخَشْيَةِ، وَطَلَبَ أَهْلِ الْعِلْمِ.[658]
خدایا! از تو توفیقِ هدایت یافتگان، کارهای پرهیزگاران، خلوص توبهکنندگان، عزمِ شکیبایان، احتیاط بیمناکان و جویایی عالمان را میخواهم.
از این درخواست حضرت از خدا به دست میآید کسب علم بر همگان لازم است.
کلینی به سندش از امام صادق% نقل میکند که فرمود:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ-: طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ، أَلَا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ.[659]
رسول خدا- فرمود: دانشجویی بر هر مسلمانی واجب است، همانا خدا دانشجویان را دوست دارد.
و نیز به سندش از امیرالمؤمنین% نقل میکند که فرمود:
أَيُّهَا النَّاسُ، اعْلَمُوا أَنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَالْعَمَلُ بِهِ، أَلَا وَإِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ، إِنَّ الْمَالَ مَقْسُومٌ مَضْمُونٌ لَكُمْ، قَدْ قَسَمَهُ عَادِلٌ بَيْنَكُمْ، وَضَمِنَهُ وَسَيَفِي لَكُمْ، وَالْعِلْمُ مَخْزُونٌ عِنْدَ أَهْلِهِ، وَقَدْ أُمِرْتُمْ بِطَلَبِهِ مِنْ أَهْلِهِ فَاطْلُبُوهُ.[660]
ای مردم! بدانید کمال دین طلب علم و عمل بدانست، بدانید که طلب علم بر شما از طلب مال لازمتر است زیرا مال برای شما قسمت و تضمین شده. عادلی (که خداست) آن را بین شما قسمت کرده و تضمین نموده و به شما میرساند، ولی علم نزد اهلش نگه داشته شده و شما مأمورید که آن را از اهلش طلب کنید، پس آن را بخواهید.
اهل علم
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از اضافۀ «علم» به مابعد به دست میآید برخی اهل علم بوده و خواستههایی دارند و خواستۀ آنان همان علم است و بر ما نیز لازم است از خدا بخواهیم حرص و تشنگی فراگیری اهل علم را به ما عنایت فرماید.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ).[661]
بگو: «پروردگارا! علم مرا افزون کن!».
علومی که دانستنش ضرورت دارد
امام حسین% فرمود:
وَاعْلَمُوا أَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَيْكُمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ، فَلَا تَمَلُّوا النِّعَمَ، فَتَحُورَ نِقَماً.[662]
بدانید که نیازهای مردم به شما از نعمتهای خدا بر شماست. از آنها ملول نشوید که گرفتار میشوید.
از این دستور حضرت% «وَاعْلَمُوا...» که حکم ارشاد به عقل است، استفاده میشود امور و علومی است که دانستنش بر همگان ضرورت دارد از آن جمله اینکه رجوع حوائج مردم به انسان از جمله نعمتهای الهی است.
امام صادق% به عثمان بن عمران فرمود:
يَا عُثْمَانُ، إِنَّكَ لَوْ عَلِمْتَ مَا مَنْزِلَةُ الْمُؤْمِنِ مِنْ رَبِّهِ، مَا تَوَانَيْتَ فِي حَاجَتِهِ، وَمَنْ أَدْخَلَ عَلَى مُؤْمِنٍ سُرُوراً فَقَدْ أَدْخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ-، وَقَضَاءُ حَاجَةِ الْمُؤْمِنِ يَدْفَعُ الْجُنُونَ وَالْجُذَامَ وَالْبَرَصَ.[663]
ای عثمان! اگر میدانستی مقام مؤمن در پیشگاه پروردگارش چقدر است در حاجت او سستی نمیکردی و هرکه مؤمن را خوشحالی کند، در واقع رسول خدا- را خوشحال نموده است و به جای آوردن حاجت مؤمن، دیوانگی، جذام و بیماری پوستی پیسی را برطرف مینماید.
از اموری که دانستن آنها حسن دارد
امام حسین% فرمود:
اِعْلَمُوا أَنَّ الْمَعْرُوفَ يُكْسِبُ حَمْداً وَيُكْسِبُ أَجْراً، فَلَوْ رَأَيْتُمُ الْمَعْرُوفَ رَجُلاً رَأَيْتُمُوهُ حَسَناً جَمِيلاً، يَسُرُّ النَّاظِرينَ وَيَفُوقُ الْعَالَمِينَ، وَلَوْ رَأَيْتُمُ الْلُّؤْمَ رَجُلاً رَأَيْتُمُوهُ سَمِجاً مُشَوَّهاً، تَنْفِرُ مِنْهُ الْقُلُوبُ وَتُغَضُّ دُونَهُ الْأَبْصَارُ.[664]
بدانید که کار نیک، ستایش و پاداش میآورد و اگر نیکی را به صورت مردی میدیدید، آن را نیکو و زیبا میدیدید که تماشاگران را شاد مینمود و سرآمدِ همه جهانیان بود و اگر پَستی را به صورت مردی میدیدید، آن را زشت و دَر هم میدیدید که دلها از آن میرمید و دیدهها به او نمینگریستند.
از این دستور حضرت استفاده میشود اموری است که دانستن و آگاهی انسان از آنها حسن دارد از آن جمله حسن انجام معروف و پاداش آن است.
امام صادق% خطاب به مفضّل فرمود:
يَا مُفَضَّلُ، إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَشَقِيٌّ الرَّجُلُ أَمْ سَعِيدٌ، فَانْظُرْ سَيْبَهُ وَمَعْرُوفَهُ إِلَى مَنْ يَصْنَعُهُ، فَإِنْ كَانَ يَصْنَعُهُ إِلَى مَنْ هُوَ أَهْلُهُ فَاعْلَمْ أَنَّهُ إِلَى خَيْرٍ، وَإِنْ كَانَ يَصْنَعُهُ إِلَى غَيْرِ أَهْلِهِ فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ.[665]
ای مفضّل! هرگاه خواستی بدانی که مردی بدبخت است یا خوشبخت، ببین که به چه کسی خوبی و کمک میکند؛ اگر به کسی که اهلیت آن را دارد خوبی کرد، بدان که او بر خیر و خوبی است و اگر به نااهل خوبی و کمک کرد بدان که او را نزد خدا خیری (منزلتی) نیست.
برتری اهل علم و معرفت
خوارزمی مینویسد:
وَرُوِيَ: أَنَّ أَعْرَابِيّاً مِنْ الْبَادِيَةِ قَصَدَ الْحُسَيْنَ% فَسَلَّمَ عَلَيْهِ، فَرَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ، وَقَالَ: «يَا أَعْرَابِيُّ، فِيمَ قَصَدتَنَا؟» قَالَ: قَصَدْتُكَ فِي دِيَةٍ مُسَلَّمَةٍ إِلَى أَهْلِهَا، قَالَ: «أَقَصَدْتَ أَحَداً قَبْلِي؟» قَالَ: عُتْبَةُ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ، فَأَعْطَانِي خَمْسِينَ دِينَاراً فَرَدَدْتُهَا عَلَيْهِ، وَقُلْتُ: لَأَقْصِدَنَّ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْكَ وَأَكْرَمُ. فَقَالَ عُتْبَةُ: وَمَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَأَكْرَمُ لَا أُمَّ لَكَ؟ فَقُلْتُ: إِمَّا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَإِمَّا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ، وَقَدْ أَتَيْتُكَ بدْءاً لِتُقِيمَ بِهَا عَمُودَ ظَهْرِي، وَتَرُدَّنِي إِلَى أَهْلِي.
فَقَالَ الْحُسَيْنِ: «وَاَلَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ، وَتَجَلَّى بِالْعَظَمَةِ، مَا فِي مِلْكِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ إِلَّا مائتَا دِينَارٍ فَأَعْطِهِ إيَّاهَا يَا غُلَامُ، وَإِنِّي أَسْأَلُكَ عَنْ ثَلَاثِ خِصَالٍ إنْ أَنْتَ أَجَبْتَنِي عَنْهَا أَتْمَمْتَهَا خَمْسُمِائَةِ دِينَارٍ، وَإِنْ لَمْ تُجِبْنِي أَلْحَقْتُكَ فِيمَنْ كَانَ قَبْلِي». فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ: أَكُّلُ ذَلِكَ احْتِيَاجاً إلَى عِلْمِي، أَنْتُمْ أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسَالَةِ، وَمُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ؟
فَقَالَ الْحُسَيْنُ: «لَا، وَلَكِنْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ- يَقُولُ: أُعْطُوا الْمَعْرُوفَ بِقَدْرِ الْمَعْرِفَةِ»، فَقَالَ الْأَعْرَابِيُّ: فَسَلْ، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ: مَا أَنْجَى مَنْ الْهَلَكَةِ؟ فَقَالَ: التَّوَكُّلُ عَلَى اللَّهِ، فَقَالَ: مَا أَرْوَحُ لِلْمُهِمِّ؟ قَالَ: الثِّقَةُ بِاللَّهِ، فَقَالَ: أَيُّ شَيْءٍ خَيْرٌ لِلْعَبْدِ فِي حَيَاتِهِ؟ قَالَ: عَقْلٌ يَزِينُهُ حِلْمٌ، فَقَالَ: فَإِنْ خَانَهُ ذَلِكَ؟ قَالَ: مَالٌ يَزِينُهُ سَخَاءٌ وَسَعَةٌ، فَقَالَ: فَإِنْ أَخْطَأَهُ ذَلِكَ؟ قَالَ: الْمَوْتُ وَالْفَنَاءُ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْحَيَاةِ وَالْبَقَاءِ، قَالَ: فَنَاوَلَهُ الْحُسَيْنِ خَاتَمَهُ، وَقَالَ: بِعْهُ بِمائَةِ دِينَارٍ، وَنَاوَلَهُ سَيْفَهُ، وَقَالَ: بِعْهُ بِمائَتَيْ دِينَارٍ، وَاذْهَبْ فَقَدْ أَتْمَمْتُ لَكَ خَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ.[666]
روایت شده که بادیهنشینی آهنگ [دیدار با] حسین% کرد. چون آمد، سلام داد. ایشان، پاسخ سلام او را داد و فرمود: «ای بادیهنشین! برای چه آهنگ ما کردهای؟». گفت: برای پرداختِ خون بهایی به صاحبان آن. فرمود: «آیا پیش از من، به سراغ کس دیگری رفتهای؟». گفت: عُتبة بن ابی سفیان که پنجاه دینار به من داد؛ امّا آن را نپذیرفتم و گفتم: به سوی کسی میروم که از تو بهتر و کریمتر است. عتبه به من گفت: بیمادر! چه کسی از من بهتر و کریمتر است؟ گفتم: حسین بن علی یا عبدالله بن جعفر. اوّل، نزد تو آمدم تا ستونِ کمرم را برافرازی و مرا به خانوادهام بازگردانی.
حسین% فرمود: «سوگند به آنکه دانه را شکافت و انسان را آفرید و به بزرگی جلوه نمود، اکنون، در تملّک پسر دختر پیامبرت، جز دویست دینار نیست. ای غلام! آنها را به او بده. من دربارۀ سه چیز از تو میپرسم. اگر پاسخ دادی تا پانصد دینار به تو میدهم و اگر پاسخ ندادی، تو را به سوی آنان که پیش از من بودهاند، میفرستم». بادیهنشین گفت: آیا آنها را از سرِ نیاز به دانش من میپرسی؟! شما، اهل بیتِ نبوّت و معدنِ رسالت و جایگاه آمد و شدِ فرشتگان هستید.
حسین% فرمود: «نه؛ ولی از جدم پیامبر خدا- شنیدم که میفرمود: به اندازه معرفت [هر کس، به وی] احسان کنید». بادیهنشین گفت: پس بپرس که هیچ توان و نیرویی، جز از جانب خدا نیست.
حسین% فرمود: «چه چیز از هلاکت میرهاند؟». گفت: توکل بر خدا. فرمود: «چه چیز از امور مهم، آسودگی میدهد؟». گفت: اعتماد به خدا. فرمود: «چه چیز در زندگی بنده، برایش بهتر است؟». گفت: عقلی که با بردباری، زینت یافته باشد. فرمود: «اگر چنین نباشد، چه؟». گفت: ثروتی که با سخاوت و گشایش، تزیین شده باشد. فرمود: «اگر اینگونه هم نباشد؟». گفت: برای چنین شخصی، مرگ و نابودی، بهتر از زندگی و بقاست. پس حسین% انگشتر خود را به او داد و فرمود: «آن را به یکصد دینار بفروش». سپس شمشیرش را به او بخشید و فرمود: «آن را به دویست دینار بفروش. برو که پانصد دینار را برایت کامل کردم».
از این نحوۀ اعطای حضرت استفاده میشود علم و معرفت و اهل آن دو بر جهل و اهل آن حتی در عطا و هدیه دادن برتری دارند و لذا باید به آنان که اهل دانش و معرفتاند هدیۀ بیشتری داد.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
إِنَّ فَضْلَ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى الْكَوَاكِبِ، وَفَضْلَ الْعَابِدِ عَلَى غَيْرِ الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى الْكَوَاكِبِ.[667]
همانا برتری عالم بر عابد، همچون برتری خورشید است بر ستارگان و برتری عابد بر غیر عابد، همانند برتری ماه است بر ستارگان.
و نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود:
سَاعَةٌ مِنْ عَالِمٍ يَتَّكِئُ عَلَى فِرَاشِهِ يَنْظُرُ فِي عَمَلِهِ، خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ الْعَابِدِ سَبْعِينَ عَاماً.[668]
یک ساعت تکیه زدن عالم بر بستر خویش و نگریستن در کار و عملش، بهتر از هفتاد سال عبادت عابد است.
ارزش والای علم و دانش
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، اگر حضرت هر آنچه در دست داشته به سائل داده به جهت ارزش والایی است که علم دارد و لذا بر مسئولان است که به علم و دانش و دانشمند و عالم بها داده و برای آن امتیاز ویژه قائل باشند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ).[669]
بگو: آیا کسانی که معرفت و دانش دارند و کسانی که بیبهره از معرفت و دانشاند، یکساناند؟ فقط خردمندان متذکّر میشوند.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ ... بِهِ يُطَاعُ الرَّبِّ وَيَعْبُدُ، وَبِهِ تُوصَلُ الْأَرْحَامِ، وَيَعْرِفُ الْحَلَالَ مِنَ الْحَرَامِ، الْعِلْمِ إِمَامٍ الْعَمَلِ وَالْعَمَلِ تَابَعَهُ، يلهم بِهِ السُّعَدَاءَ وَيُحَرِّمْهُ الْأَشْقِيَاءِ.[670]
تحصیل دانش بر هر مسلمانی واجب است ... با دانش است که پروردگار فرمانبری و پرستش میشود و با دانش است که پیوندهای خویشاوندی برقرار میماند و روا از ناروا بازشناخته میشود. دانش پیشوای عمل بوده و عمل پیرو آن است، به نیکبختان دانش الهام میشود و شوربختان از آن محروم میشوند.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
رَأْسُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ.[671]
دانش سرآمد فضایل است.
حسن ارزش قائل شدن برای علم
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جایزۀ حضرت به اعرابی به جهت پاسخ به سؤالات به دست میآید، باید برای علم ارزش قائل شد و اگر قرار است انسان به کسی کمک کند جا دارد کمک به او در راستای دانشافزایی باشد.
امام علی% میفرماید:
اَلنَّاسُ أَبْنَاءُ مَا يُحْسِنُونَ، وَقَدْرُ كُلِّ امْرِئ مَا يُحْسِنُ، فَتَكَلَّمُوا فِي الْعِلْمِ تَبَيَّنْ أَقْدَارُكُمْ.[672]
مردم فرزند کارهای نیکشان هستند و ارزش هر کس به اندازه کاری است که به خوبی انجام دهد، سخن علمی بگویید تا ارزشتان هویدا شود.
لزوم تشویق عالم
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از پاداش و جایزهای که حضرت در آخر به اعرابی داده به دست میآید تشویق عالم حسن دارد.
ابن شهرآشوب نقل میکند:
وَقِيلَ: إِنَّ عَبْدَ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيَ عَلَّمَ وَلَدَ الْحُسَيْنِ الْحَمْدُ، فَلَمَّا قَرَأَهَا عَلَى أَبِيهِ أَعْطَاهُ أَلْفَ دِينَارٍ وَأَلْفَ حُلَّةٍ وَحَشَا فَاهُ دُرّاً. فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ، قَالَ: وَأَيْنَ يَقَعُ هَذَا مِنْ عَطَائِهِ؟! يَعْنِي تَعْلِيمَهُ.[673]
گفته شده: عبدالرحمان سُلَمی، سوره حمد را به فرزند امام حسین% آموخت. چون آن را بر پدرش خواند، امام% به آن آموزگار، هزار دینار و هزار جامه قیمتی بخشید و دهانش را از مروارید، پُر کرد. به ایشان، اعتراض شد. امام% پاسخ داد: «این کجا و عطای او کجا؟» و منظور ایشان، آموزشی بود که داده بود.
تأثیر علم در معرفت
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
ذَرَأَ اللَّهُ الْعِلْمَ لِقَاحَ الْمَعْرِفَةِ، وَطُولَ التَّجَارِبِ زِيَادَةً فِي الْعَقْلِ.[674]
خداوند علم را به جهت بارور شدن معرفت گسترش داده و تجربه طولانی را باعث قوت قلب قرار داده است.
از مضمون جملۀ اول این حدیث استفاده میشود علم در معرفت تأثیر دارد.
امام علی% میفرماید:
وَالْعِلْمُ يَزِيدُ الْعَاقِلَ عَقْلاً، وَيُورِثُ مُتَعَلِّمَهُ صِفَاتِ حَمْدٍ.[675]
علم باعث افزایش عقل عاقل میشود. دانشجو را آراسته به صفات پسندیده میکند.
گسترش یافتن علم از سوی خدا
و نیز از حدیث اخیر امام حسین%، از اسناد فعل «ذرأ» به خداوند متعال استفاده میشود اوست که علم را در جامعه گسترش داده است.
خداوند متعال می فرماید:
(ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰﯱ ﯲ ﯳ).[676]
و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا سپاسگزاری کنید.
از این آیه استفاده میشود خداوند متعال در راستای گسترش یافتن علم، ابزار آن را که گوش و چشم و عقل بوده، در اختیار انسان قرار داده است.
لزوم در معرض نقد گذاشتن حدیث خود از سوی عالمان
امام حسین% میفرماید:
مِنْ دَلَائِلِ عَلَامَاتِ الْقَبُولِ الْجُلُوسُ إِلَى أَهْلِ الْعُقُولِ، وَمِنْ عَلَامَاتِ أَسْبَابِ الْجَهْلِ الْمُمَارَاةُ لِغَيْرِ أَهْلِ الْكُفْرِ، وَمِنْ دَلَائِلِ الْعَالِمِ انْتِقَادُهُ لِحَدِيثِهِ وَعِلْمُهُ بِحَقَائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ.[677]
از دلایل نشانههای قبول، همنشینی با خردمندان است و از نشانههای موجبات نادانی، مجادله با مسلمانان و از نشانههای دانا این است که حدیث خود را نقادی میکند و به حقائق فنون نظر دانا است.
از این حدیث استفاده میشود عالم حقیقی کسی است که سخنان و نظرات خود را به نقد و بررسی گذاشته و نسبت به آن استبداد نداشته باشد.
«انتقاد» از «نقد» به معنای بررسی و تمحیص و تهذیب است و نقد درهم و دینار به معنای تمییز و نظر کردن در آنها به جهت شناختن نیک و بد آنها است.
امام علی% میفرماید:
مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ، وَمَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا.[678]
هر که خودرأیی کند نابود شود و هر که با بزرگان مشورت کند، در خردهایشان شریک گردد.
لزوم آگاهی عالمان از حقایق فنون نظر
و نیز از ذیل حدیث اخیر امام حسین%، استفاده میشود عالمان باید از حقایق فنون نظر و استدلال آگاهی داشته باشند و به این حقایق در علم منطق اشاره شده است.
علی صفایی حائری در شرح این کلام مینویسد:
عالم کسی است که کارهای تازه و دستاوردهای جدید را ارزیابی کند و در این ارزیابی به اصول محکم و روشهای اندیشیدن آگاه باشد، چون اندیشیدن میتواند با شک و یا سؤال آغاز شود و یا با فرض گرفتن و زودباوری همراه بشود و باز اندیشیدن با سؤال و به خاطر کشف و دور از حالتهای مزاحم میتواند در حیات و یا عقلیات و یا حضوریات باشد.
هرکدام از این منابع، آلودگی و صافیها دارد و از این همه گذشته اندیشیدن میتواند در اجزاء، در مجموعه و در روابط و ترکیبها باشد.
اصالت دادن به هرکدام از این اجزاء و یا مجموعه و حذف عنصر رابطه و ترکیب میتواند گمراهکننده باشد. همانطور که توجّه به شرایط و زمینهها میتواند تعیینکننده باشد، پس در برابر کاری تازه و دستاوردی نو، خودباختگی باید به انتقاد بَدَل شود و محدودیت باید با احاطه بر روشهای اندیشیدن و نظر کردن، مرتفع شود تا همراه قبول پذیریش و حکمت، با انتقاد و آگاهی از روشهای تحقیق، کار به سامان شود و نتایج مطلوب با درستی همراه گردد.[679]
امام صادق% میفرماید:
الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ.[680]
کسی که زمان خود را بشناسد، آماج اشتباهات قرار نگیرد.
موارد مختلف علم و معرفت انسان
شیخ صدوق در تشریح واقعۀ عاشورا مینویسد:
فَبَلَغَ الْعَطَشُ مِنَ الْحُسَيْنِ% وَأَصْحَابِهِ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ شِيعَتِهِ يُقَالُ لَهُ: بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرِ الْهَمْدَانِيُّ ... فَقَالَ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، أَتَأْذَنُ لِي فَأَخْرُجَ إِلَيْهِمْ فَأُكَلِّمَهُمْ؟ فَأَذِنَ لَهُ، فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ، فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ النَّاسِ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَداعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِراجاً مُنِيراً، وَهَذَا مَاءُ الْفُرَاتِ تَقَعُ فِيهِ خَنَازِيرُ السَّوَادِ وَكِلَابُهَا، وَقَدْ حِيلَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ ابْنِهِ. فَقَالُوا: يَا بُرَيْرُ، قَدْ أَكْثَرْتَ الْكَلَامَ فَاكْفُفْ، فَوَاللَّهِ لَيَعْطِشُ الْحُسَيْنُ كَمَا عَطَشَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ. فَقَالَ الْحُسَيْنُ: اقْعُدْ يَا بُرَيْرُ.
ثُمَّ وَثَبَ الْحُسَيْنُ% مُتَوَكِّئاً عَلَى سَيْفِهِ، فَنَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ، فَقَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ، هَلْ تَعْرِفُونِي؟ قَالُوا: نَعَمْ، أَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ وَسِبْطُهُ. قَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ، هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ-؟ قَالُوا: اللَّهُمَّ نَعَمْ...[681]
تشنگی بر حسین% و یارانش غلبه یافت. مردی از پیروانش که او را بریر بن خضیر همدانی مینامیدند، به نزدش آمد ... و گفت: ای پسر رسول خدا، آیا به من اجازه میدهی به نزد آنها روم و با آنان سخن بگویم؟ امام حسین% اجازه داد و او به سوی آنها رفت و گفت، ای مردم! به راستی خدای عزوجل، محمد بر حق برانگیخت تا مژدهرسان و بیمدهنده و به سوی خدا، به اذن او، فراخواننده و چراغی تابناک، باشد. این آب فرات است که خوکها و سگان بادیهنشینان در آن غوطه میخورند اما میان آن و پسر پیامبر مانع شدهاند. سپاهان یزید گفتند: ای بریر سخن به دراز گفتی، بس کن، سوگند به خدا که حسین باید تشنگی بچشد همانطور که تشنگی چشید، آن کس که پیش از او بود. امام حسین% رو به بریر کرد و گفت: بریر، بنشین!
سپس امام حسین% در حالی که بر شمشیرش تکیه کرده بود، برخاست و با صدای بلند ندا درداد و گفت: شما را به خدا آیا مرا میشناسید؟ گفتند: آری تو پسر رسول خدا و سبط اویی. فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم، آیا جد من، پیامبر خدا- نیست؟! گفتند: چرا. به یقین هست.
از اینکه حضرت سؤال از معرفت و علم به طور جدا کرده به دست میآید مورد آن دو متفاوت است.
سید نورالدین جزایری دربارۀ «تفاوت بین معرفت و علم» مینویسد:
قيل: المعرفة إدراك البسائط والجزئيات، والعلم: إدراك المركبات والكليات، ومن ثمّ يقال: عرفت الله، ولا يقال: علمته.
وقيل: هي عبارة عن الإدراك التصوري، والعلم هو الإدراك التصديقي. ومن ذهب إلى هذا القول جعل العرفان أعظم رتبة من العلم، قال: لأنّ استناد هذه المحسوسات إلى موجود واجب الوجود أمر معلوم بالضرورة.
وأمّا تصور حقيقة واجب الوجود فأمر فوق الطاقة البشرية؛ لأنّ الشيء ما لم يعرف لم تطلب ماهيته، فعلى هذا كل عارف عالم من دون عكس، ولذلك كان الرجل لا يسمّى عارفاً إلّا إذا توغل في بحار العلوم ومباديها، وترقى من مطالعها إلى مقاطعها، ومن مباديها إلى غاياتها بحسب الطاقة البشرية.
وقيل: المعرفة إدراك الشيء ثانياً بعد توسط نسيانه، لذلك يسمّى الحق ـ تعالى ـ بالعالم دون العارف. وهو أشهر الأقوال في تعريف المعرفة.
وقيل: المعرفة قد تقال فيما تدرك آثاره وإن لم يدرك ذاته، والعلم لا يكاد يقال إلّا فيما أدرك ذاته، ولذا يقال: فلان يعرف الله، ولا يقال: يعلم الله، لما كانت معرفته ـ سبحانه ـ ليست إلّا بمعرفة آثاره دون معرفة ذاته. وأيضاً فالمعرفة تقال فيما لم يعرف إلّا كونه موجوداً فقط، والعلم أصله فيما يعرف وجوده وجنسه وعلته وكيفيته، ولهذا يقال: الله عالم بكذا، ولا يقال: عارف، لما كان العرفان يستعمل في العلم القاصر. وأيضاً [21 /ب] فالمعرفة تقال فيما يتوصل إليه بتفكر وتدبر، والعلم قد يقال في ذلك وفي غيره.
هذا وقد يستفاد من كلام الشيخ الرئيس في بعض مصنفاته أنّهما مترادفان، وإليه ذهب جماعة من أهل اللغة وأرباب الأصول، ويشهد لذلك قول سيّد الساجدين في الصحيفة الكاملة: «وقد أحصيتهم بمعرفتك»، فإنّه أطلق المعرفة عليه ـ سبحانه ـ ويمكن أن يراد بها العلم هنا تجوزاً.[682]
گفته شده: معرفت عبارت است از ادراک بسیطها و جزئیات و «علم» عبارت است از ادراک مرکبات و کلیات و لذا گفته میشود: خدا را شناختم، ولی گفته نمیشود: به او علم پیدا کردم.
و گفته شده: «معرفت» عبارت است از ادراک تصوری و «علم» عبارت است از ادراک تصدیقی؛ و هر کسی که به این قول متمایل شده، رتبۀ عرفان را بالاتر از «علم» قرار داده است. او گفته: زیرا استناد این محسوسات به موجود واجب الوجود امری است که بالضروره معلوم میباشد.
و اما تصور حقیقت واجب الوجود، امری فوق طاقت بشری است؛ زیرا شیء تا زمانی که شناخته نشده باشد، ماهیتش طلب نمیگردد و بنابراین هر عارفی عالم است، ولی عکس آن صحیح نیست و لذا انسان «عارف» نامیده نمیشود مگر زمانی که در دریاهای علوم و مبادی آنها تعمق نموده و از ابتدای آنها به مقاطع آنها بالا رفته و از مبادی آنها به نهایات آنها به حسب طاقت بشری ارتقا یابد.
و گفته شده: معرفت عبارت است از ادراک چیزی برای بار دوم بعد از آنکه نسیان بر انسان عارض شده است و لذا حق تعالی را عالم نامند، ولی به او عارف نمیگویند و این مشهورترین اقوال در تعریف معرفت است.
و گفته شده: «معرفت» گاهی در جایی گفته میشود که آثارش درک میشود، گرچه ذاتش درک نگردد، ولی علم فقط در جایی گفته میشود که ذاتش درک شده باشد و لذا گفته میشود: فلانی خدا را میشناسد، ولی گفته نمیشود: خدا را میداند؛ زیرا معرفت خداوند سبحان جز به شناخت آثارش نیست، نه معرفت ذاتش؛ و نیز شناخت و معرفت در جایی گفته میشود که جز موجود بودن او شناخته نشده است، ولی «علم» اصل آن در جایی است که وجود و جنس و علت و کیفیت آن شناخته میشود و لذا گفته میشود: خداوند عالم به فلان مطلب است، ولی گفته نمیشود عارف به فلان مطلب است؛ زیرا عرفان در علم قاصر استعمال میشود؛ و نیز «معرفت» در جایی گفته میشود که به آن با تفکر و تدبر رسیده شود، ولی «علم» گاهی در آن مورد و غیر آن گفته میشود.
از کلام شیخ الرئیس در برخی از تصنیفاتش این مطلب استفاده میشود که این دو (علم و معرفت) با یکدیگر مترادفاند و جماعتی از اهل لغت و ارباب اصول به این رأی تمایل پیدا کردهاند؛ و گواهی میدهد به آن قول سید ساجدین در صحیفۀ کامله: «و به طور حتم آنان را به معرفت خود شماره کردی» که معرفت بر خداوند سبحان اطلاق شده است؛ و ممکن است مراد به «معرفت» در اینجا «علم» باشد از باب مجازیت.
لزوم مجالست با علما
امام حسین% فرمود:
مَنْ أَتَانَا لَمْ يَعْدَمْ خَصْلَةً مِنْ أَرْبَعٍ: آيَةً مُحْكَمَةً، وَقَضِيَّةً عَادِلَةً، وَأَخاً مُسْتَفَاداً، وَمُجَالَسَةَ الْعُلَمَاءِ.[683]
هر کس نزد ما بیاید، یکی از این چهار ویژگی را از دست نمیدهد: آیتی استوار، حُکمی عادلانه، برادری کارآمد و همنشینی با عالمان.
از خصلت چهارم که در این حدیث آمده به دست میآید انسان باید با علما مجالست داشته و از معنویات آنان استفاده نماید.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَقْعُدُ سَاعَةً عِنْدَ الْعَالِمِ إِلَّا نَادَاهُ رَبُّهُ عَزَّ وَجَلَّ: جَلَسْتَ إِلَى حَبِيبِي، وَعِزَّتِي وَجَلَالِي لَأَسْكَنْتُكَ الْجَنَّةَ مَعَهُ وَلَا أُبَالِي.[684]
مؤمنی نباشد که یک ساعت نزد عالمی نشیند جز آنکه پروردگارش عزوجل ندا کند: نزد حبیبم نشستی به عزت و جلالم سوگند تو را با او ساکن بهشت کنم و باک ندارم.
امام علی% میفرماید:
جَالِسِ الْعُلَمَاءَ يَزْدَدْ عِلْمُكَ وَيَحْسُنْ أَدَبُكَ وَتَزْكُ نَفْسُكَ.[685]
با دانشمندان همنشینی کن تا بر دانشت افزوده، ادبت نیکو و جانت پاکیزه گردد.
گاهی که انسان بر طبق علم خود عمل نمیکند
از سلیم بن قیس هلالی نقل شده که امام حسین% در خطبهای خطاب به بنیهاشم و نخبگان جامعه در سرزمین منا فرمود:
وَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْ شَيْءٍ، فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِي وَإِنْ كَذَبْتُ فَكَذِّبُونِي. أَسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَحَقِّ رَسُولِ اللَّهِ وَحَقِّ قَرَابَتِي مِنْ نَبِيِّكُمْ، لَمَّا سيرتم [سَتَرْتُمْ] مَقَامِي هَذَا وَوَصَفْتُمْ مَقَالَتِي وَدَعَوْتُمْ أَجْمَعِينَ فِي أَنْصَارِكُمْ مِنْ قَبَائِلِكُمْ مَنْ أَمِنْتُمْ مِنَ النَّاسِ وَوَثِقْتُمْ بِهِ، فَادْعُوهُمْ إِلَى مَا تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا فَإِنِّي أَتَخَوَّفُ أَنْ يَدْرُسَ هَذَا الْأَمْرُ وَيَذْهَبَ الْحَقُّ وَيُغْلَبَ (ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ).
وَمَا تَرَكَ شَيْئاً مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا تَلَاهُ وَفَسَّرَهُ، وَلَا شَيْئاً مِمَّا قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ- فِي أَبِيهِ وَأَخِيهِ وَأُمِّهِ وَفِي نَفْسِهِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ إِلَّا رَوَاهُ، وَكُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ الصَّحَابَةُ: «اللَّهُمَّ نَعَمْ قَدْ سَمِعْنَا وَشَهِدْنَا»، وَيَقُولُ التَّابِعِيُّ: «اللَّهُمَّ قَدْ حَدَّثَنِي بِهِ مَنْ أُصَدِّقُهُ وَأَئْتَمِنُهُ مِنَ الصَّحَابَةِ». فَقَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ إِلَّا حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَبِدِينِهِ.[686]
و من میخواهم از شما مطالبی را سؤال کنم، اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید و اگر دروغ گفتم تکذیب کنید. به حق خداوند بر شما و حق پیامبر و حق قرابتم با پیامبرتان، از شما میخواهم که وصف این مجلس مرا با خود ببرید و سخنان مرا بازگو کنید و همه شما دعوت کنید قبائلی را که یاران شما هستند، آنان که از آنها در امان هستید و به آنان اطمینان دارید. آنان را به آنچه از حق ما میدانید دعوت کنید که من میترسم این امر ولایت کهنه شود و حق از بین برود و مغلوب گردد، ولی خداوند نور خود را کامل خواهد کرد اگرچه کافران را خوش نیاید.
امام حسین% چیزی از آنچه خداوند دربارۀ آنان از قرآن نازل کرده ترک نکرد مگر آنکه تلاوت نمود و تفسیر کرد و نیز چیزی از آنچه پیامبر- دربارۀ پدر و برادر و مادرش و خودش و اهلبیتش فرموده بود ترک نکرد مگر آنکه نقل نمود. در همه اینها صحابه میگفتند: «به خدا قسم آری شنیدهایم و شهادت میدهیم» و تابعین میگفتند: «به خدا قسم کسی از صحابه برای ما نقل کرده که او را راستگو میدانیم و به او اطمینان داریم». حضرت هم میفرمود: شما را به خدا قسم میدهم که آن را برای کسانی که به آنها و به دینشان اعتماد دارید نقل کنید.
گرچه بسیاری از صحابه مطابق این روایت از فضائل اهل بیت( آگاهی کامل داشته و به آن اقرار کردهاند، ولی با مطالعۀ عملکرد آنان بعد از وفات رسول خدا- به دست میآید گاهی انسان بر طبق علم خود عمل نمیکند.
از عبدالرحمن بن ابی لیلی نقل شده که گفت:
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ% يَقُولُ: إِذَا سَمِعْتُمُ الْعِلْمَ فَاسْتَعْمِلُوهُ، وَلْتَتَّسِعْ قُلُوبُكُمْ، فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا كَثُرَ فِي قَلْبِ رَجُلٍ لَا يَحْتَمِلُهُ قَدَرَ الشَّيْطَانُ عَلَيْهِ، فَإِذَا خَاصَمَكُمُ الشَّيْطَانُ فَأَقْبِلُوا عَلَيْهِ بِمَا تَعْرِفُونَ، فَإِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً. فَقُلْتُ: وَمَا الَّذِي نَعْرِفُهُ؟ قَالَ: خَاصِمُوهُ بِمَا ظَهَرَ لَكُمْ مِنْ قُدْرَةِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ.[687]
شنیدم که امام باقر% میفرمود: «هرگاه دانش را شنیدید، آن را به کار بندید و باید گنجایش دلهایتان بیشتر شود؛ زیرا دانش چون در دل انسانی که تحمّل آن را ندارد فراوان شود، شیطان بر او چیره میگردد. پس هرگاه شیطان با شما به ستیز درمیآید، با آنچه میشناسید به او روی آورید که نیرنگ شیطان ضعیف است». گفتم: ما چه چیزی را میشناسیم؟ فرمود: «با قدرتی که خداوند عزوجل بر شما آشکار کرده با او بستیزید».
امام صادق% فرمود:
إِنَّ رُوَاةَ الْكِتَابِ كَثِيرٌ، وَإِنَّ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ، وَكَمْ مِنْ مُسْتَنْصِحٍ لِلْحَدِيثِ مُسْتَغِشُّ لِلْكِتَابِ، فَالْعُلَمَاءُ يَحْزُنُهُمْ تَرْكُ الرِّعَايَةِ، وَالْجُهَّالُ يَحْزُنُهُمْ حِفْظُ الرِّوَايَةِ، فَرَاعٍ يَرْعَى حَيَاتَهُ، وَرَاعٍ يَرْعَى هَلَكَتَهُ، فَعِنْدَ ذَلِكَ اخْتَلَفَ الرَّاعِيَانِ وَتَغَايَرَ الْفَرِيقَانِ.[688]
بیگمان، روایتگران کتاب، بسیار و رعایتکنندگان آن، اندکاند؛ و چه بسا نیکخواه حدیث که آشفتهکننده نوشته است. دانشمندان، اندیشناک رعایت نکردناند و نادانان، در اندیشه حفظ حدیثاند. پس این یک، زندگیاش را میپاید و آن یک، هلاکت خویش را. در اینجاست که نگهبانان، گوناگون و دو گروه از هم جدا میشوند.
گروه مشهور به علم
از امام حسین% نقل شده که در خطبهای فرمود:
ثُمَّ أَنْتُمْ أَيَّتُهَا الْعِصَابَةُ عِصَابَةٌ بِالْعِلْمِ مَشْهُورَةٌ وَبِالْخَيْرِ مَذْكُورَةٌ وَبِالنَّصِيحَةِ مَعْرُوفَةٌ وَبِاللَّهِ فِي أَنْفُسِ النَّاسِ مَهَابَةٌ، يَهَابُكُمُ الشَّرِيفُ وَيُكْرِمُكُمُ الضَّعِيفُ وَيُؤْثِرُكُمْ مَنْ لَا فَضْلَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَلَا يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ، تَشْفَعُونَ فِي الْحَوَائِجِ إِذَا امْتَنَعَتْ مِنْ طُلَّابِهَا وَتَمْشُونَ فِي الطَّرِيقِ بِهَيْبَةِ الْمُلُوكِ وَكَرَامَةِ الْأَكَابِرِ، أَلَيْسَ كُلُّ ذَلِكَ إِنَّمَا نِلْتُمُوهُ بِمَا يُرْجَى عِنْدَكُمْ مِنَ الْقِيَامِ بِحَقِّ اللَّهِ وَإِنْ كُنْتُمْ عَنْ أَكْثَرِ حَقِّهِ تَقْصُرُونَ فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الْأَئِمَّةِ، فَأَمَّا حَقَّ الضُّعَفَاءِ فَضَيَّعْتُمْ وَأَمَّا حَقَّكُمْ بِزَعْمِكُمْ فَطَلَبْتُمْ، فَلَا مَالاً بَذَلْتُمُوهُ وَلَا نَفْساً خَاطَرْتُمْ بِهَا لِلَّذِي خَلَقَهَا وَلَا عَشِيرَةً عَادَيْتُمُوهَا فِي ذَاتِ اللَّهِ، أَنْتُمْ تَتَمَنَّوْنَ عَلَى اللَّهِ جَنَّتَهُ وَمُجَاوَرَةَ رُسُلِهِ وَأَمَاناً مِنْ عَذَابِهِ، لَقَدْ خَشِيتُ عَلَيْكُمْ أَيُّهَا الْمُتَمَنُّونَ عَلَى اللَّهِ أَنْ تَحُلَّ بِكُمْ نَقِمَةٌ مِنْ نَقِمَاتِهِ؛ لِأَنَّكُمْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرَامَةِ اللَّهِ مَنْزِلَةً فُضِّلْتُمْ بِهَا وَمَنْ يُعْرَفُ بِاللَّهِ لَا تُكْرِمُونَ وَأَنْتُمْ بِاللَّهِ فِي عِبَادِهِ تُكْرَمُونَ، وَقَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللَّهِ مَنْقُوضَةً فَلَا تَفْزَعُونَ وَأَنْتُمْ لِبَعْضِ ذِمَمِ آبَائِكُمْ تَفْزَعُونَ وَذِمَّةُ رَسُولِ اللَّهِ- مَحْقُورَةٌ وَالْعُمْيُ وَالْبُكْمُ وَالزَّمْنَى فِي الْمَدَائِنِ مُهْمَلَةٌ لَا تُرْحَمُونَ وَلَا فِي مَنْزِلَتِكُمْ تَعْمَلُونَ وَلَا مَنْ عَمِلَ فِيهَا تُعِينُونَ وَبِالْإِدْهَانِ وَالْمُصَانَعَةِ عِنْدَ الظَّلَمَةِ تَأْمَنُونَ، كُلُّ ذَلِكَ مِمَّا أَمَرَكُمُ اللَّهُ بِهِ مِنَ النَّهْيِ وَالتَّنَاهِي وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ، وَأَنْتُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ مُصِيبَةً لِمَا غُلِبْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ مَنَازِلِ الْعُلَمَاءِ لَوْ كُنْتُمْ تَشْعُرُونَ.[689]
سپس، شما ـ ای گروه به هم پیوسته؛ گروه ناموَر به دانش و نامدار به نکویی و معروف به خیرخواهی ـ، به لطف خدا، در دل مردم، شکوهمند هستید. بزرگ، از شما پروا میکند و ناتوان، گرامیتان میدارد و آنکه بر او برتری ندارید و احسانی به او نکردهاید، شما را بر خویش، مقدّم میدارد. هرگاه نیازمندان از رسیدن به نیاز خود محروم بمانند، شما را شفیع قرار میدهند و شما، به شکوهی همچون شوکتِ شهریاران و بزرگواری بزرگان، در راه، گام برمیدارید. آیا این همه، از آن رو نیست که شما به جایگاهی رسیدهاید که مردم از شما امید دارند تا به بر پا داشتنِ حقّ خدا قیام کنید؟ اگرچه در اجرای بیشتر قوانین الهی کوتاهی کردهاید، حقّ امامان را خوار شمردهاید و حقّ ناتوانان را تباه ساختهاید؛ ولی آنچه را حقّ خود میپندارید، دنبال کردهاید. نه مالی بذل کردهاید و نه جانی را در راهِ جانآفرین به خطر افکندهاید و نه برای خدا با گروهی درافتادهاید. [با این حال]، شما از خدا، آرزوی بهشت و همجواری پیامبران و امان از کیفرش را دارید. ای کسانی که چنین آرزویی از خداوند دارید! من بر شما از آن میترسم که انتقامی از انتقامهای خدایی بر شما فرود آید؛ زیرا شما از کرَم الهی به این جایگاه برتر دست یافتید؛ ولی مردان الهی را بزرگ نمیدارید. از شکسته شدن برخی از پیمانهای پدرانتان هراسان میشوید؛ ولی با اینکه میبینید پیمانهای الهی شکسته شده، هراسان نمیگردید؛ حال آنکه عهد (ولایتِ) پیامبر- خوار شمرده شده است و نابینایان و گنگها و زمینگیران، در همه شهرها [ی جهان اسلام] درماندهاند و بر آنها ترحّمی نمیشود. شما به اندازه منزلتی که از آن برخوردارید، کاری نمیکنید و بدان کس که [در این جهت]، کار میکند نیز مددی نمیرسانید، بلکه با چربزبانی و سازش با ستمگران، خود را آسوده میسازید. همه اینها از چیزهایی است که خداوند، شما را به جلوگیری از آنها [به صورت فردی] و یا با همکاری دیگران، فرمان داده و شما غافلید. مصیبت شما از همه مردم، بزرگتر است، اگر نیک بدانید و این، بدان جهت است که در پاسداشتِ جایگاه دانشمندان، کوتاهی کردید.
«عصابة» به معنای جماعت است و از این خطاب حضرت استفاده میشود گروهی از مردماند که مشهور به دانش و علم میباشند گرچه اهل عمل به تمام دانستههای خود نمیباشند.
از حضرت عیسی% نقل شده که فرمود:
وَيْلَكُمْ عُلَمَاءَ السَّوْءِ، الْأُجْرَةَ تَأْخُذُونَ وَالْعَمَلَ لَا تَصْنَعُونَ! يُوشِكُ رَبُّ الْعَمَلِ أَنْ يَطْلُبَ عَمَلَهُ، وَيُوشِكُ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ الدُّنْيَا إِلَى ظُلْمَةِ الْقَبْرِ، كَيْفَ يَكُونُ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ مَنْ مَصِيرُهُ إِلَى آخِرَتِهِ وَهُوَ مُقْبِلٌ عَلَى دُنْيَاهُ، وَمَا يَضُرُّهُ أَشْهَى إِلَيْهِ مِمَّا يَنْفَعُهُ؟![690]
وای بر شما دانشمندان بد! مزد را میگیرید و کار را انجام نمیدهید. نزدیک است که کارفرما کارش را بطلبد و چیزی نمانده که از دنیا به تاریکی گور بروند. چگونه میتواند از اهل دانش باشد کسی که به سوی آخرت میرود، ولی رو به دنیا دارد و آنچه بِدو زیان میرساند، برایش گواراتر است از آنچه به وی سود میبخشد؟!
عالمانی که افراد ضعیف اکرامشان میکنند
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این خطاب حضرت استفاده میشود آنان که به خاطر ادعای ارتباط با خدا هیبتی نزد مردم پیدا کردهاند مورد تکریم افراد ضعیف میباشند.
امام سجاد% فرمود:
... إِيَّاكَ أَنْ تَتَرَايَسَ بِنَا فَيَضَعَكَ اللَّهُ، وَإِيَّاكَ أَنْ تَسْتَأْكِلَ بِنَا فَيَزِيدَكَ اللَّهُ فَقْراً.[691]
... بپرهیز از اینکه به نام ما [و طرفداری از ما] به سروری برسی که خدا تو را پست خواهد کرد؛ و بپرهیز از آنکه ما را وسیله نان خوردن خود سازی که خدا فقرت را خواهد افزود.
تقصیر برخی از بزرگان از قیام به بیشتر حقوق الهی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از ذیل این کلام حضرت استفاده میشود برخی از بزرگان جامعه که به علم مشهور و به خیر یاد شده و به خیرخواهی شناخته گشته و مدعی ارتباط با خدایند در قیام به بیشتر حقوق الهی تقصیر و کوتاهی دارند.
ابوجعفر% فرمود:
الْعُلَمَاءُ فِي أَنْفُسِهِمْ خَانَةٌ إِنْ كَتَمُوا النَّصِيحَةَ، إِنْ رَأَوْا تَائِهاً ضَالّاً لَا يَهْدُونَهُ أَوْ مَيِّتاً لَا يُحْيُونَهُ، فَبِئْسَ مَا يَصْنَعُونَ؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ فِي الْكِتَابِ أَنْ يَأْمُرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَبِمَا أُمِرُوا بِهِ، وَأَنْ يَنْهَوْا عَمَّا نُهُوا عَنْهُ، وَأَنْ يَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى، وَلَا يَتَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوانِ.[692]
دانشمندان، چون از پند دادن خودداری کنند، خیانت ورزیدهاند، اگر گمراهی را ببینند و او را راهنمایی نکنند، یا مردهدلی را ببینند و او را زنده نسازند، بد کردهاند؛ زیرا که خدای متعال، در قرآن، از ایشان پیمان گرفته است تا به نیکی و به آنچه بدان فرمان رفته است فرمان دهند و از آنچه از آن ممنوع شدهاند دیگران را بازدارند و اینکه در نیکی و پرهیزگاری مددکار یکدیگر باشند و در گناه و دشمنی مددکار نباشند.
نگرانی اولیا از بزرگانی که آرزوی بیمورد از خدا دارند
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «لَقَدْ خَشِيتُ...» و سیاق آن به دست میآید، اولیای الهی از آن جمله امام حسین% از افراد مشهور به علم و خیر و خیرخواهی و ارتباط با خداوند متعال به جهت کوتاهی در بیشتر حقوق الهی و سبک شمردن حقوق امامان و ضایع کردن حقوق مستضعفان و بذل نکردن مال در راه خدا و به خطر نینداختن جان خود در جهاد و مخالفت نکردن با عشیرۀ باطل خود میترسند که مشمول نقمت و عذاب الهی شوند؛ زیرا این امور از عوامل حلول عذاب بر انسان است.
رسول خدا- فرمود:
وَيْلٌ لِلَّذِينَ يَجْتَلِبُونَ الدُّنْيَا بِالدِّينِ، يَلْبَسُونَ لِلنَّاسِ جُلُودَ الضَّأْنِ مِنْ لِينِ أَلْسِنَتِهِمْ، كَلَامُهُمْ أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ وَقُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الذِّئَابِ، يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى: «أَبِي يَغْتَرُّونَ، أَمْ عَلَيَّ يَجْتَرُونَ؟ فَوَعِزَّتِي وَجَلَالِي، لَأَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ فِتْنَةً تَذَرُ الْحَلِيمَ مِنْهُمْ حَيْرَانَ».[693]
وای بر کسانی که دین را وسیله دست یافتن به دنیا قرار میدهند، گرگانی در لباس میش هستند که با نرمزبانی مردم را میفریبند، سخنان ایشان شیرینتر از عسل است و دلهایی چون دل گرگ دارند. خدای متعال میگوید: «آیا از من غافل شدهاند یا بر من گستاخی میکنند؟ به عزت و جلال خودم سوگند که در میان ایشان فتنهای پدید خواهم آورد که بردبارشان را حیران کند».
علمای باللّه
از امام حسین% نقل شده که در خطبهای فرمود:
مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَالْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَحَرَامِهِ.[694]
گردش امور و جریان احکام به دست دانشمندان الهی است که بر حلال و حرامش امیناند.
از قید «اَلْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ» به دست میآید برخی از علما خدایی هستند و به آنچه خداوند متعال دستور داده عمل مینمایند.
امام صادق% فرمود:
إِنَّ أَعْلَمَ النَّاسِ بِاللَّهِ أَخْوَفُهُمْ لِلَّهِ، وَأَخْوَفَهُمْ لَهُ أَعْلَمُهُمْ بِهِ، وَأَعْلَمَهُمْ بِهِ أَزْهَدُهُمْ فِيهَا.[695]
داناترین مردم به خدا آن کس است که از خدا بیش از همه میترسد؛ و آنکه بیش از همه از خدا میترسد، بیش از همه او را میشناسد؛ کسی که خدا را بیشتر از دیگران میشناسد بیشتر از دنیا میگذرد و زهد میورزد.
عالمان باللّه، امینان بر حلال و حرام الهی
و نیز از این کلام حضرت به دست میآید، عالمان خدایی و خداخواه امین او بر حلال و حرام و احکام اویند.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ بِالْجَنَّةِ: بُرَيْدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ الْعِجْلِيُّ وَأَبُو بَصِيرٍ لَيْثُ بْنُ الْبَخْتَرِيِّ الْمُرَادِيُّ وَمُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَزُرَارَةُ، أَرْبَعَةٌ نُجَبَاءُ أُمَنَاءُ اللَّهِ عَلَى حَلَالِهِ وَحَرَامِهِ، لَوْ لَا هَؤُلَاءِ انْقَطَعَتْ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَانْدَرَسَتْ.[696]
بشارت بده تواضعکنندگان را به بهشت: برید بن معاویه و ابوبصیر و محمد بن مسلم و زراره که این چهار تن از نجبا و امنای خدایند بر حلال و حرامش اگر این چهار نفر نبودند، آثار نبوت قطع میشد و کهنه میگشت.
گاهی که عالمان از مقام مرجعیت سیاسی خود عزل میشوند
از امام حسین% نقل شده که در خطبهای فرمود:
مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَالْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَحَرَامِهِ، فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، وَمَا سُلِبْتُمْ ذَلِكَ إِلَّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَاخْتِلَافِكُمْ فِي السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْوَاضِحَةِ.[697]
گردش امور و جریان احکام به دست دانشمندان الهی است که بر حلال و حرامش امیناند و این جایگاه، از شما گرفته شده است و این سلبِ منزلت، جز به سبب پراکندگی از حق و اختلافتان در سنّت پیامبر- پس از دلیلی روشن نیست.
از این کلام حضرت استفاده میشود، هرگاه عالمان از حق جدا شده و در سنت بعد از بیان واضح اختلاف کنند، از مرجعیت سیاسی و ریاست امور مردم عزل میشوند؛ زیرا در ابتدای این کلام سخن از مجاری امور به میان آمده است.
حضرت عیسی% فرمود:
كَيْفَ يَكُونُ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ مَنْ هُوَ فِي مَسِيرِهِ إِلَى آخِرَتِهِ وَهُوَ مُقْبِلٌ عَلَى دُنْيَاهُ، وَمَا يَضُرُّهُ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِمَّا يَنْفَعُهُ؟![698]
چگونه از شمار اهل علم است کسی که رهسپار آخرت بوده اما به دنیا رو کرده است و آنچه را به او زیان میزند دوستتر دارد از آنچه به او سود میرساند؟
گاهی که عالمان از مقام مرجعیت علمی خود عزل میشوند
و نیز از حدیث اخیر امام حسین% استفاده میشود که گاهی عالمان به جهت متفرق شدن از حق و اختلاف در سنت بعد از بیان واضح از مرجعیت دینی و علمی خود از سوی خدای سبحان عزل میشوند؛ زیرا در ابتدای این کلام سخن از مجاری امور به میان آمده است.
حضرت عیسی% فرمود:
كَيْفَ يَكُونُ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ مَنْ يَطْلُبُ الْكَلَامَ لِيُخْبِرَ بِهِ، وَلَا يَطْلُبُ لِيَعْمَلَ بِهِ؟![699]
چگونه از اهل علم باشد کسی که سخن را فرامیگیرد برای اینکه بازگو کند و فرایش نمیگیرد برای اینکه به آن عمل کند؟
لزوم صبر نمودن عالمان باللّه نسبت به آزار مردم
از امام حسین% نقل شده که در خطبهای فرمود:
مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَالْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَحَرَامِهِ، فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، وَمَا سُلِبْتُمْ ذَلِكَ إِلَّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَاخْتِلَافِكُمْ فِي السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْوَاضِحَةِ، وَلَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذَى وَتَحَمَّلْتُمُ الْمَؤونَةَ فِي ذَاتِ اللَّهِ كَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَعَنْكُمْ تَصْدُرُ وَإِلَيْكُمْ تَرْجِعُ.[700]
گردش امور و جریان احکام به دست دانشمندان الهی است که بر حلال و حرامش امیناند و این جایگاه، از شما گرفته شده است و این سلبِ منزلت، جز به سبب پراکندگی از حق و اختلافتان در سنّت پیامبر- پس از دلیلی روشن نیست. اگر بر آزار، شکیبایی میکردید و در راه خدا، تحمّل به خرج میدادید، امور خدا بر شما وارد و از شما صادر میشد و به شما بازمیگشت.
از جملۀ «وَلَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذَى...» استفاده میشود، عالمان خداجو باید منتظر آزار و اذیت مردم بوده و بر آن صبور باشند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ).[701]
پیش از تو نیز پیامبرانی تکذیب شدند؛ و در برابر تکذیبها، صبر و استقامت کردند؛ و [در این راه]، آزار دیدند تا هنگامی که یاری ما به آنها رسید.
و نیز از قول پیامبران الهی میفرماید:
(ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ).[702]
و چرا بر خدا توکل نکنیم، با اینکه ما را به راههای [سعادت] رهبری کرده است؟! و ما به طور مسلّم در برابر آزارهای شما صبر خواهیم کرد [و دست از رسالت خویش برنمیداریم]! و توکلکنندگان، باید فقط بر خدا توکل کنند!
گاهی که عالمان امور خدا را تسلیم حاکمان ظالم میکنند
از امام حسین% نقل شده که در خطبهای فرمود:
مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَالْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَحَرَامِهِ، فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، وَمَا سُلِبْتُمْ ذَلِكَ إِلَّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَاخْتِلَافِكُمْ فِي السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْوَاضِحَةِ، وَلَوْ صَبَرْتُمْ عَلَى الْأَذَى وَتَحَمَّلْتُمُ الْمَؤونَةَ فِي ذَاتِ اللَّهِ كَانَتْ أُمُورُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ وَعَنْكُمْ تَصْدُرُ وَإِلَيْكُمْ تَرْجِعُ، وَلَكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ وَاسْتَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِي أَيْدِيهِمْ، يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ وَيَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ، سَلَّطَهُمْ عَلَى ذَلِكَ فِرَارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَإِعْجَابُكُمْ بِالْحَيَاةِ الَّتِي هِيَ مُفَارِقَتُكُمْ، فَأَسْلَمْتُمُ الضُّعَفَاءَ فِي أَيْدِيهِمْ فَمِنْ بَيْنِ مُسْتَعْبَدٍ مَقْهُورٍ وَبَيْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلَى مَعِيشَتِهِ مَغْلُوبٍ، يَتَقَلَّبُونَ فِي الْمُلْكِ بِآرَائِهِمْ وَيَسْتَشْعِرُونَ الْخِزْيَ بِأَهْوَائِهِمْ اقْتِدَاءً بِالْأَشْرَارِ وَجُرْأَةً عَلَى الْجَبَّارِ، فِي كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرِهِ خَطِيبٌ يَصْقَعُ، فَالْأَرْضُ لَهُمْ شَاغِرَةٌ وَأَيْدِيهِمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ وَالنَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لَا يَدْفَعُونَ يَدَ لَامِسٍ، فَمِنْ بَيْنِ جَبَّارٍ عَنِيدٍ وَذِي سَطْوَةٍ عَلَى الضَّعَفَةِ شَدِيدٍ، مُطَاعٍ لَا يَعْرِفُ الْمُبْدِئَ الْمُعِيدَ. فَيَا عَجَباً وَمَا لِيَ لَا أَعْجَبُ وَالْأَرْضُ مِنْ غَاشٍّ غَشُومٍ وَمُتَصَدِّقٍ ظَلُومٍ وَعَامِلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ بِهِمْ غَيْرِ رَحِيمٍ، فَاللَّهُ الْحَاكِمُ فِيمَا فِيهِ تَنَازَعْنَا وَالْقَاضِي بِحُكْمِهِ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَنَا.[703]
گردش امور و جریان احکام به دست دانشمندان الهی است که بر حلال و حرامش امیناند و این جایگاه، از شما گرفته شده است و این سلبِ منزلت، جز به سبب پراکندگی از حق و اختلافتان در سنّت پیامبر- پس از دلیلی روشن نیست. اگر بر آزار، شکیبایی میکردید و در راه خدا، تحمّل به خرج میدادید، امور خدا بر شما وارد و از شما صادر میشد و به شما بازمیگشت؛ ولی شما، ستمکاران را در جایگاه خویش جای دادید و زمام امور خدایی را به دستِ آنان سپردید تا به شبهه عمل کنند و به راهِ خواهشهای نفسانی بروند. گریز شما از مرگ و خوش داشتن زندگیای که به هر حال از شما جدا میشود، آنان را بر این مقام، مسلط کرد. شما ناتوانان را به چنگال آنها سپردید که برخی را بنده و مقهور کنند و پارهای را درمانده از تأمین معیشت و مغلوب سازند، مملکت را با خودکامگی، زیر و رو کنند و به پیروی از تبهکاران و جسارت بر خدای جبّار، رسوایی هوسرانیهایشان را بر خویش، هموار دارند. به هر شهری، سخنرانی زبانباز بر منبر دارند و تمام سرزمین اسلام، بیدفاع، زیر پایشان افتاده و دستشان در همه جای آن، باز است و مردم، بردهوار در اختیار آناناند و دستدرازی آنان را نمیتوانند از خود، دور کنند. برخی زورگو و لجوجاند که بر ناتوان به سختی حمله میبرند و پارهای، فرمان روایانی هستند که آورنده و بازگردانندهای [و خدا و قیامتی] نمیشناسند. شگفتا! و چرا در شگفت نباشم که زمین از آن ستمگری دغلپیشه و باجگیری ظالم و حاکمی [شرور] است که بر مؤمنان رحم نیاورد، پس خدا در کشاکشی که ما داریم، حاکم و به حکم خود در مشاجرهای که میان ماست داور باد.
از جملۀ «وَاسْتَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللَّهِ فِي أَيْدِيهِمْ» استفاده میشود، گاهی عالمان به جهت صبور نبودن در برابر آزار و اذیت ظالمان و تحمل مسؤولیت نداشتن در راه خدا امور او را تسلیم ظالمان میکنند در حالی که وظیفۀ خود آنان است که مسؤولیت آنها را بپذیرند و نباید آنها را به ظالمان بسپارند.
رسول خدا- فرمود:
الْفُقَهَاءُ أُمَنَاءُ الرُّسُلِ مَا لَمْ يَدْخُلُوا فِي الدُّنْيَا. قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَمَا دُخُولُهُمْ فِي الدُّنْيَا؟ قَالَ: اتِّبَاعُ السُّلْطَانِ، فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِكَ، فَاحْذَرُوهُمْ عَلَى دِينِكُمْ.[704]
فقیهان، امنای پیامبراناند تا زمانی دنیایی نشوند. عرض شد: ای رسول خدا! دنیایی شدن آنها به چیست؟ فرمود: پیروی کردن از سلطان. پس هرگاه چنین کردند نسبت به دین خود از آنها بر حذر باشید.
امام صادق% فرمود:
مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ عَالِمٌ يَؤُمُّ سُلْطَاناً جَائِراً، مُعِيناً لَهُ عَلَى جَوْرِهِ.[705]
ملعون است، ملعون است، آن عالمی که پیشوای سلطانی ستمگر باشد و او را در ستمگریاش یاری دهد.
آفات فرار از مرگ از سوی علما
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون جملۀ «سَلَّطَهُمْ عَلَى ذَلِكَ فِرَارُكُمْ مِنَ الْمَوْتِ» به دست میآید، گاهی عالمان از مرگ ترس داشته و از آن فرار میکنند که این امر آفاتی در پی دارد که قبلاً ذکر شد.
از حضرت مسیح% نقل شده که فرمود:
كَيْفَ يَكُونُ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ مَنْ دُنْيَاهُ عِنْدَهُ آثَرُ مِنْ آخِرَتِهِ وَهُوَ مُقْبِلٌ عَلَى دُنْيَاهُ، وَمَا يَضُرُّهُ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِمَّا يَنْفَعُهُ؟![706]
چگونه در شمار اهل علم باشد کسی که دنیای خود را بر آخرتش ترجیح میدهد و به دنیا روی آورده است و آنچه را به او زیان میزند دوستتر دارد از آنچه به او سود میرساند؟
سید جمالالدین اسدآبادی مینویسد:
ينبغي أن يكون أبناء الملّة الإسلامية بمقتضى أصول دينهم أبعد الناس عن هذه الصفة الرديئة (الجبن)، فإنّها أشدّ الموانع عن أداء ما يرضي الله وأنّهم لا يبتغون إلّا رضاه. يعلم قرّاء القرآن أنّ الله قد جعل حبّ الموت علامة الإيمان، وامتحن الله به قلوب المعاندين، ويقول في ذمّ من ليسوا بمؤمنين: (ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ)[707]. الإقدام في سبيل الحق، وبذل الأموال والأرواح في إعلاء كلمته أوسمة يتسم بها المؤمنون، لم يكتف الكتاب الإلهي بأن تقام الصلاة وتؤتى الزكاة وتكف الأيدي، وعدّ ذلك مما يشترك فيه المؤمنون والكافرون والمنافقون، بل جعل الدليل الفرد هو بذل الروح في إعلاء كلمة الحق والعدل الإلهي، بل عدّه الركن الوحيد الذي لا يعتدّ بغيره عند فقده، لا يظن ظان أنّه يمكن الجمع بين الدين الإسلامي وبين الجبن في قلب واحد، كيف يمكن هذا وكل جزء من هذا الدين يمثل الشجاعة ويصور الإقدام، وأنّ عماده الإخلاص للّه والتخلي عن جميع ما سواه لاستحصال رضاه؟!
المؤمن من يوقن أنّ الآجال بيد الله يصرفها كيف يشاء ولا يفيده التباطؤ عن أداء الفروض زيادة في الأجل، ولا ينقصه الإقدام دقيقة منه، المؤمن من لا ينتظر بنفسه إلّا إحدى الحسنيين: إمّا أن يعيش سيّداً عزيراً، وإمّا أن يموت مقرباً سعيداً، وتصعد روحه إلى أعلى عليين، ويلتحق بالكروبيين والملائكة المقربين.
من يتوهم أنّه يجمع بين الجبن وبين الإيمان بما جاء به محمّد (صلى الله عليه وسلم)، فقد غش نفسه وغرر بعقله ولعب به هوسه وهو ليس من الإيمان في شيء. كل آية من القرآن تشهد على الجبان بكسبه في دعوى الإيمان، لهذا نؤمل من ورثة الأنبياء أن يصدعوا بالحق، ويذكروا بآيات الله، وما أودع الله فيها من الأمر بالإقدام لإعلاء كلمته، والنهي عن التباطؤ والتقاعد في أداء ما أوجب الله من ذلك، وفي الظن أنّ العلماء لو قاموا بهذه الفريضة (الأمر بذاك بالمعروف والنهي عن هذا المنكر) زمناً قليلاً ووعظوا الكافة بتبيين معاني القرآن الشريف وإحيائها في أنفس المؤمنين رأينا لذلك أثراً في هذه الملّة يبقى ذكره أبد الدهر، وشهدنا لها يوماً تسترجع فيه مجدها في هذه الدنيا وهو مجد الله الأكبر، فالمؤمنون بما ورثوا عن أسلافهم وبما تمكن في أفئدتهم من آثار العقائد لا يحتاجون إلّا لقليل من التنبيه، ويسير من التذكير، فينهضون نهضة الأسود فيستردوا مفقوداً ويحفظوا موجوداً، وينالوا عند الله مقاماً محموداً.[708]
شایسته چنان است که پیروان مذهب اسلام، بنا بر مقتضای اصول دین خود، دورترین مردم از این صفت (ترس) باشند، زیرا که آن بزرگترین مانع در برابر انجام کارهایی است که خدا را خشنود میکند و مسلمان چیزی جز خشنودی خدا نمیخواهد. خوانندگان قرآن میدانند که خدا دوستی مرگ را نشانه ایمان قرار داده و با آن، مخالفان و معاندان را آزموده و در نکوهش کسانی که مؤمن نیستند چنین گفته است: «آیا کسانی را ندیدی که به ایشان گفتند: [اکنون] دست [از جنگ] بدارید و نماز گزارید و زکات دهید و سپس چون جنگ برایشان واجب شد، گروهی از ایشان از مردمان چندان میترسیدند که از خدا باید بترسند یا بیش از آن و گفتند: پروردگارا! چرا جنگ را بر ما واجب کردی، آیا بهتر نبود که آن را به آیندهای نزدیک موکول میکردی؟». آری، اقدام کردن در راه حق و بخشیدن مال و جان در راه اعتلای دین خدا، نشان افتخار مردم مؤمن است. کتاب الهی به آن بسنده نکرده است که نماز را برپا دارند و زکات دهند و دست از بعضی چیزها بازدارند و اینگونه چیزها را از اموری دانسته است که مؤمن و منافق در آن شریکاند، بلکه یگانه دلیل ایمان داشتن را بخشیدن جان برای اعلای کلمه حق و اجرای عدل الهی دانسته و حتی آن را یگانه رکنی دانسته است که چون نباشد باقی چیزها قابل توجه نیست. مبادا کسی گمان برد که ممکن است دین اسلام و ترس در کنار یکدیگر در دل کسی جمع شود. چگونه چنین چیزی امکانپذیر است، در صورتی که هر جزء از این دین نماینده دلیری و مجسمکننده اقدام است و ستون آن، خالص بودن برای خدا است و دست کشیدن و تهی شدن از هر چیزی جز خدا، برای دست یافتن به رضای خدا.
مؤمن کسی است که یقین دارد اجلها به دست خدا است و خدا هرگونه بخواهد آنها را میگرداند و کندی نمودن در ادای واجبات برای زیاد شدن مدت زندگی هیچ سودی ندارد، چنانکه اقدام کردن نیز به اندازه دقیقهای از مدت اجل نمیکاهد. مؤمن در زندگی خود چشم به راه یکی از دو نیکی است: یا اینکه آقا و گرامی زنده بماند و زندگی کند و یا اینکه مقرب به خدا و خوشبخت و سعید بمیرد و روح او به اعلی علیین بالا رود و به کروبیان و فرشتگان مقرّب ملحق شود.
آن کس که چنان پندارد که میان ترس و ایمان به آنچه محمد- آورده جمع کرده است، خود را فریب داده و عقل خویش را زیر پا نهاده و هوا و هوس او را بازی داده است و دستش به جایی از ایمان بند نیست. هر آیه از قرآن گواه بر آن است که شخص ترسویی که ادعای ایمان دارد دروغ میگوید. بنا بر این، از وارثان پیامبران (عالمان متعهّد دینی) امید آن داریم که آشکارا حق را بیان کنند و آیات خدا را به یاد مردم آرند و از آنچه خدا در این آیات، دربارۀ اقدام در راه نشر دین و نهی از کندی و کنارنشینی و ترک وظیفه گفته است، برای همگان سخن گویند؛ و امید آن میرود که اگر علما مدتی کوتاه به این فریضه (امر به این معروف و نهی از این منکر) قیام کنند و همگان را با آشکار کردن معانی قرآن شریف و زنده نگاه داشتن آن در جانهای مؤمنان پند دهند، اثری از آن در میان این امت و ملت خواهیم دید که یاد آن تا جاودان برجای ماند و شاهد روزی خواهیم بود که مجد و عظمت اسلام ـ که مجد الله اکبر است ـ دوباره در این جهان آشکار شود، زیرا که مؤمنان با آنچه از پیشینیان خود به میراث بردهاند و آنچه از آثار عقاید دینی در قلوب ایشان نهفته است، به بیش از اندکی آگاهی و یادآوری نیاز ندارند و پس از آن همچون شیران برپا خواهند خاست و آنچه را که از دست دادهاند به چنگ خواهند آورد و در نگاهداری آنچه دارند خواهند کوشید و در نزد خدا به مقامی ستوده دست خواهند یافت.
آفات دلبستگی به دنیا از سوی علما
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون جملۀ «وَإِعْجَابُكُمْ بِالْحَيَاةِ الَّتِي هِيَ مُفَارِقَتُكُمْ» استفاده میشود، گاهی عالمان به دنیا دلبستگی پیدا میکنند که این امر آفاتی در پی دارد که قبلاً ذکر شد.
امام صادق% فرمود:
إِذَا رَأَيْتُمُ الْعَالِمَ مُحِبّاً لِدُنْيَاهُ فَاتَّهِمُوهُ عَلَى دِينِكُمْ، فَإِنَّ كُلَّ مُحِبٍّ لِشَيْءٍ يَحُوطُ مَا أَحَبَّ.[709]
هرگاه دیدید دانشمند، دنیا را دوست دارد، او را بر دینتان متّهم کنید؛ زیرا دوستدار هر چیز، [تنها] آنچه را دوست دارد، گِرد میآورد.
از حضرت مسیح% نقل شده که فرمود:
الدِّينَارُ دَاءُ الدِّينِ، وَالْعَالِمُ طَبِيبُ الدِّينِ، فَإِذَا رَأَيْتُمُ الطَّبِيبَ يَجُرُّ الدَّاءَ إِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ، وَاعْلَمُوا أَنَّهُ غَيْرُ نَاصِحٍ لِغَيْرِهِ.[710]
دینار، مرض دین است و عالِم، پزشک دین. پس هرگاه دیدید که پزشک به این مرض مبتلا شده است به او بدگمان باشید و بدانید که او خیرخواه دیگران نیست.
تقصیر برخی از علما در مفاسد حاکمان ظالم
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَيَسْتَشْعِرُونَ الْخِزْيَ بِأَهْوَائِهِمْ» و سیاق آن استفاده میشود برخی از علما در مفاسد حاکمان ظالم مقصرند؛ زیرا به وظایف خود که از آن جمله صبور بودن در برابر آزار و اذیت ظالمان و تحمل مسئولیت در راه خدا باشد عمل نمیکنند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈﯘﭑ ﭒ ﭓ ﭔﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ).[711]
آیا به کسانی که بهرهای اندک از [دانش] کتاب [تورات و انجیل] به آنان داده شده ننگریستی که به هر معبودی غیر خدا و هر طغیان گری ایمان میآورند؟! و دربارۀ کسانی که کافر شدهاند، میگویند: آنان از کسانی که ایمان [به قرآن و پیامبر] آوردهاند، راهیافتهترند. ایناناند که خدا لعنتشان کرده و هر که را خدا لعنت کند، هرگز برای او یاوری نخواهی یافت.
خطبای درباری حاکمان ظالم
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «فِي كُلِّ بَلَدٍ مِنْهُمْ عَلَى مِنْبَرِهِ خَطِيبٌ يَصْقَعُ» استفاده میشود، حاکمان ظالم خطبای درباری دارند که بسیار دقیق سخن به نفع آنان میرانند.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
وَإِنَّمَا أَتَاكَ بِالْحَدِيثِ أَرْبَعَةُ رِجَالٍ لَيْسَ لَهُمْ خَامِسٌ: رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِيمَانِ مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَامِ لَا يَتَأَثَّمُ وَلَا يَتَحَرَّجُ، يَكْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ- مُتَعَمِّداً، فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ كَاذِبٌ لَمْ يَقْبَلُوا مِنْهُ وَلَمْ يُصَدِّقُوا قَوْلَهُ، وَلَكِنَّهُمْ قَالُوا: صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ- رَآهُ وَسَمِعَ مِنْهُ وَلَقِفَ عَنْهُ، فَيَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ، وَقَدْ أَخْبَرَكَ اللَّهُ عَنِ الْمُنَافِقِينَ بِمَا أَخْبَرَكَ، وَوَصَفَهُمْ بِمَا وَصَفَهُمْ بِهِ لَكَ، ثُمَّ بَقُوا بَعْدَهُ فَتَقَرَّبُوا إِلَى أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَالدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ بِالزُّورِ وَالْبُهْتَانِ، فَوَلَّوْهُمُ الْأَعْمَالَ وَجَعَلُوهُمْ حُكَّاماً عَلَى رِقَابِ النَّاسِ، فَأَكَلُوا بِهِمُ الدُّنْيَا، وَإِنَّمَا النَّاسُ مَعَ الْمُلُوكِ وَالدُّنْيَا إِلَّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ، فَهَذَا أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ...[712]
افرادی که حدیث نقل میکنند چهار دستهاند که پنجمی ندارد. نخست منافقی که تظاهر به ایمان میکند و نقاب اسلام بر چهره دارد، نه از گناه میترسد و نه از آن دوری میجوید و از روی عمد دروغ به پیامبر- نسبت میدهد. اگر مردم میدانستند که او منافق دروغگو است، از او نمیپذیرفتند و گفتار دروغین او را تصدیق نمیکردند، اما با ناآگاهی میگویند او از اصحاب پیامبر است، رسول خدا را دیده و از او حدیث شنیده و از او گرفته است، پس حدیث دروغین او را قبول میکنند. در صورتی که خدا تو را از منافقین آنگونه که لازم بود آگاهاند و وصف آنان را برای تو بیان داشت. آنان پس از پیامبر- ماندند و به پیشوایان گمراهی و دعوتکنندگان به آتش با دروغ و تهمت نزدیک شده پس به آنان ولایت و حکومت بخشیدند و بر گردن مردم سوار گردیدند و به وسیله آنان به دنیا رسیدند، همانا مردم هم با سلاطین و دنیا هستند، مگر آن کس که خدا او را حفظ کند، این یکی از آنچه چهار گروه است...
مقصر بودن برخی از علما در روی کار آمدن حاکمان ظالم
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از تفریع عبارت «فَمِنْ بَيْنِ جَبَّارٍ عَنِيدٍ...» بر ماقبل به دست میآید برخی از علما به جهت صبور نبودن در برابر آزار و اذیت حاکمان ظالم و مسئولیتناپذیری در برابر دستورات الهی و راه او در پیدایش حاکمان سرکش و سلطهگر بر مستضعفان و بیمعرفت به مبدأ و معاد مقصرند.
امام سجاد% در نامهاش به محمد بن مسلم زهری میفرماید:
... فَانْظُرْ أَيَّ رَجُلٍ تَكُونُ غَداً إِذَا وَقَفْتَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فَسَأَلَكَ عَنْ نِعَمِهِ عَلَيْكَ كَيْفَ رَعَيْتَهَا وَعَنْ حُجَجِهِ عَلَيْكَ كَيْفَ قَضَيْتَهَا، وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ قَابِلاً مِنْكَ بِالتَّعْذِيرِ وَلَا رَاضِياً مِنْكَ بِالتَّقْصِيرِ، هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لَيْسَ كَذَلِكَ، أَخَذَ عَلَى الْعُلَمَاءِ فِي كِتَابِهِ إِذْ قَالَ: (ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ)، وَاعْلَمْ أَنَّ أَدْنَى مَا كَتَمْتَ وَأَخَفَّ مَا احْتَمَلْتَ أَنْ آنَسْتَ وَحْشَةَ الظَّالِمِ وَسَهَّلْتَ لَهُ طَرِيقَ الْغَيِّ بِدُنُوِّكَ مِنْهُ حِينَ دَنَوْتَ وَإِجَابَتِكَ لَهُ حِينَ دُعِيتَ، فَمَا أَخْوَفَنِي أَنْ تَكُونَ تَبُوء بِإِثْمِكَ غَداً مَعَ الْخَوَنَةِ، وَأَنْ تُسْأَلَ عَمَّا أَخَذْتَ بِإِعَانَتِكَ عَلَى ظُلْمِ الظَّلَمَةِ، إِنَّكَ أَخَذْتَ مَا لَيْسَ لَكَ مِمَّنْ أَعْطَاكَ، وَدَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ يَرُدَّ عَلَى أَحَدٍ حَقّاً وَلَمْ تَرُدَّ بَاطِلاً حِينَ أَدْنَاكَ. وَأَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ أَوَ لَيْسَ بِدُعَائِهِ إِيَّاكَ حِينَ دَعَاكَ جَعَلُوكَ قُطْباً أَدَارُوا بِكَ رَحَى مَظَالِمِهِمْ وَجِسْراً يَعْبُرُونَ عَلَيْكَ إِلَى بَلَايَاهُمْ وَسُلَّماً إِلَى ضَلَالَتِهِمْ، دَاعِياً إِلَى غَيِّهِمْ، سَالِكاً سَبِيلَهُمْ، يُدْخِلُونَ بِكَ الشَّكَّ عَلَى الْعُلَمَاءِ وَيَقْتَادُونَ بِكَ قُلُوبَ الْجُهَّالِ إِلَيْهِمْ، فَلَمْ يَبْلُغْ أَخَصُّ وُزَرَائِهِمْ وَلَا أَقْوَى أَعْوَانِهِمْ إِلَّا دُونَ مَا بَلَغْتَ مِنْ إِصْلَاحِ فَسَادِهِمْ وَاخْتِلَافِ الْخَاصَّةِ وَالْعَامَّةِ إِلَيْهِمْ، فَمَا أَقَلَّ مَا أَعْطَوْكَ فِي قَدْرِ مَا أَخَذُوا مِنْكَ، وَمَا أَيْسَرَ مَا عَمَرُوا لَكَ، فَكَيْفَ مَا خَرَّبُوا عَلَيْكَ. فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ فَإِنَّهُ لَا يَنْظُرُ لَهَا غَيْرُكَ وَحَاسِبْهَا حِسَابَ رَجُلٍ مَسْؤولٍ...[713]
... پس بنگر فردا که در پیشگاه خدا ایستی چگونه مردی باشی، آن دم که خدا از نعمتهای خویش [که به تو ارزانی داشته] باز پرسدت که چگونه پاس داشتی؟ و از حجّتهای خود پرسدت که آنها را چگونه گذراندی؟ و هرگز مپندار که خدا عذری از تو بپذیرد و به تقصیر تو [در طاعت] خرسند باشد. هیهات هیهات که چنین نیست. او در کتاب خویش علما را مسئول دانسته آنجا که فرماید: «باید [حقایق قرآن] را برای مردم بیان کنید و آن را پنهان نسازید» و بدان که کمترین چیزی را که پنهان داشتی و سبکترین باری که بر دوش داری این است که با وحشت ستمگر خو گرفتی [و با او همدمی کردی] و راه گمراهی را آن دم که به او نزدیک شدی و آن لحظه که دعوتش را پذیرفتی، هموار کردی. وه چه میترسم [بر تو] که فردا همراه با خائنان گرفتار گناه خود باشی و از آنچه برای کمک به ستمکاران گرفتهای به بازپرسی کشانندت، زیرا تو چیزی را از کسی که آن را به تو بخشیده گرفتهای که از آن تو نیست و به کسی نزدیک شدهای که حقّ هیچ کس را نپرداخته و تو نیز از راه نزدیکیات به او از باطلی جلوگیری نکردهای. تو کسی را که با خدا در جنگ بوده دوست داشتهای، آیا نه چنین است که [حاکمان جائر] با دعوت از تو، آنگاه که تو را [به همکاری] فراخواندند، تو را محوری برای گرداندن چرخ ستمگریها ساختند و تو را پلی برای عبور به سوی بلارسانیهایشان و نردبان گمراهی خویش قرار دادند و مبلّغ تباهکاری و رهنورد راه خطای خود کردند؟ در تو نسبت به علمای راستین (آل محمد) ایجاد شک کردند و دل نادانان را به وسیله تو شکار کردند و گزیدهترین وزیران و نیرومندترین دستیارانشان هم به اندازه تو فساد آنها را آراستگی و صلاح وانمود نکرد و [مردم را] از خاص و عام به سویشان نکشید؟ در برابر آنچه از تو گرفتند چه بسیار کم مزدت دادند [و به چه بهای ناچیزی وجدانت را خریدند] و چه اندک [خانهای] در جهان برایت آباد کردند و چگونه [خانه آخرتت را] ویران کردند. پس مراقب نفس خود باش که دیگری آن را برایت مراقبت نکند و چون مردی مسئول به حسابرسی از خود پرداز...
سرلوحۀ وظایف رهبران دینی
از امام حسین% نقل شده که در خطبهای فرمود:
اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَلَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَنُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَيُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَسُنَنِكَ وَأَحْكَامِكَ، فَإِنْ لَمْ تَنْصُرُونَا وَتُنْصِفُونَا قَوِيَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَعَمِلُوا فِي إِطْفَاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ. وَحَسْبُنَا اللَّهُ وَعَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْهِ أَنَبْنَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ.[714]
خدایا! تو خود میدانی آنچه از سوی ما سر زده، از سرِ رقابتِ در سلطنت و طلب کالای پستِ دنیا نبوده است؛ بلکه از آن روست که پرچم دین تو را برافراشته ببینیم و اصلاح را در سرزمینهایت آشکار کنیم و بندگان ستم دیدهات در امان باشند و به واجبات و سنّتها و احکامت عمل شود. پس اگر شما ما را یاری نکنید و با ما انصاف نورزید، ستمگران، همچنان بر شما قدرت خواهند داشت و به خاموش کردن نورِ پیامبرتان میپردازند. خداوند، ما را بس است که بر او توکل میکنیم و به او روی میآوریم و بازگشتْ هم به سوی اوست.
از این کلام حضرت استفاده میشود سرلوحۀ وظایف رهبران دینی عبارت است از:
1. نشان دادن نشانههایی از دین خدا به مردم؛
امام علی% فرمود:
فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِيَّةُ إِلَى الْوَالِي حَقَّهُ، وَأَدَّى الْوَالِي إِلَيْهَا حَقَّهَا، عَزَّ الْحَقُّ بَيْنَهُمْ، وَقَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّينِ، وَاعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ، وَجَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذَلِكَ الزَّمَانُ، وَطُمِعَ فِي بَقَاءِ الدَّوْلَةِ، وَيَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ.[715]
و آنگاه که مردم حق رهبری را ادا کنند و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت یابد و راههای دین پدیدار و نشانههای عدالت برقرار و سنّت پیامبر- پایدار گردد، پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حکومت امیدوار و دشمن در آرزوهایش مأیوس میگردد.
2. اظهار اصلاح در شهرها؛
در نهج البلاغه آمده است:
قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسِL: دَخَلْتُ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ% بِذِي قَارٍ وَهُوَ يَخْصِفُ نَعْلَهُ، فَقَالَ لِي: مَا قِيمَةُ هَذَا النَّعْلِ؟ فَقُلْتُ: لَا قِيمَةَ لَهَا، فَقَالَ%: وَاللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلَّا أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً.[716]
عبدالله بن عباسL میگوید: در سرزمین «ذی قار»، خدمت امیرالمؤمنین% رفتم که داشت کفش خود را پینه میزد تا مرا دید، فرمود: قیمت این کفش چقدر است؟ گفتم بهایی ندارد. فرمود: به خدا سوگند، همین کفش بیارزش نزد من از حکومت بر شما محبوبتر است مگر اینکه حقّی را با آن به پا دارم، یا باطلی را دفع نمایم.
3. ایجاد امنیت برای بندگان خدا؛
امام علی% فرمود:
فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ حُصُونُ الرَّعِيَّةِ، وَزَيْنُ الْوُلَاةِ، وَعِزُّ الدِّينِ، وَسُبُلُ الْأَمْنِ، وَلَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِهِمْ، ثُمَّ لَا قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا يُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِي يَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ، وَيَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيمَا يُصْلِحُهُمْ وَيَكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ.[717]
پس سپاهیان به فرمان خدا، پناهگاه استوار رعیت و زینت و وقار زمامداران، شکوه دین و راههای تحقّق امنیت کشورند. امور مردم جز با سپاهیان استوار نگردد و پایداری سپاهیان جز به خراج و مالیات رعیت انجام نمیشود که با آن برای جهاد با دشمن تقویت گردند و برای اصلاح امور خویش به آن تکیه کنند و نیازمندیهای خود را برطرف سازند.
4. عمل شدن به فرایض و سنن و احکام الهی؛
امام علی% فرمود:
فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَمَا وَضَعَ لَنَا وَأَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ، وَمَا اسْتَنَّ النَّبِيُّ- فَاقْتَدَيْتُهُ.[718]
روزی که خلافت به من رسید در قرآن نظر افکندم، هر دستوری که داده و هر فرمانی که فرموده پیروی کردم، به راه و رسم پیامبر- اقتدا کردم.
دعوت اولیا به راه رشاد
خوارزمی به اسناد خود از عبدالله بن حسن نقل میکند که گفت:
لَمَّا عَبَّأَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَصْحَابَهُ لِمُحَارَبَةِ الحُسَيْنِ%، وَرَتَّبَهُمْ فِي مَرَاتِبِهِمْ، وَأَقَامَ الرَّايَاتِ فِي مَوَاضِعِهَا، وَعَبَّأَ الْحُسَيْنُ أَصْحَابَهُ فِي المَيْمَنَةِ وَالْمَيْسَرَةِ، فَأَحَاطُوا بِالْحُسَيْنِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى جَعَلُوهُ فِي مِثْلِ الْحَلْقَةِ، خَرَجَ الْحُسَيْنُ مِنْ أَصْحَابِهِ حَتَّى أَتَى النَّاسَ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَبَوْا أَنْ يُنْصِتُوا، فَقَالَ لَهُمْ: وَيْلَكُمْ! مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَيَّ، فَتَسْمَعُوا قَوْلِي، وَإِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ...[719]
چون عمر بن سعد سپاه خود را برای نبرد با حسین% آماده کرد و هر یک را در جای خود آراست و پرچمها را افراشت و امام% نیز اصحاب خود را در راست و چپ گمارد، آنان از هر سو بر امام% هجوم آورده، او را چون حلقه محاصره کردند. امام% از میان اصحاب خود بیرون آمده نزدیک ایشان شد و خواست که ساکت شوند ولی نپذیرفتند. پس فرمود: وای بر شما! چرا خاموش نمیشوید تا گفتارم را بشنوید؟ من شما را به راه رشد فرامیخوانم...
از جملۀ «وَإِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ» به دست میآید اولیای الهی مردم را به راه رشد و تکامل دعوت مینمایند و بر پیروان الهی است که آنان را در این راستا یاری نمایند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ).[720]
با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن!
امکان پیدا شدن خودبینی در عالم
امام حسین% فرمود:
لَوْ أَنَّ الْعَالِمَ كُلَّ مَا قَالَ أَحْسَنَ وَأَصَابَ، لَأَوْشَكَ أَنْ يُجَنَّ مِنَ الْعُجْبِ، وَإِنَّمَا الْعَالِمُ مَنْ يَكْثُرُ صَوَابُهُ.[721]
اگر عالم هر آنچه را که گفته، نیکو و درست شمارد، ممکن است که بر اثر خودبینی دیوانه شود؛ بلکه همانا عالم کسی است که گفتههای درستش فراوان باشد.
از مضمون این حدیث استفاده میشود گاهی در افراد عالم حالت خودبینی ایجاد میشود.
از امام علی- نقل شده که فرمود:
حَسْبُكَ مِنَ الْعِلْمِ أَنْ تَخْشَى اللَّهَ، وَحَسْبُكَ مِنَ الْجَهْلِ أَنْ تُعْجَبَ بِعِلْمِكَ.[722]
از دانش تو را همین بس که از خدا بترسی و از نادانی همین بس که به دانش خود ببالی.
اثر عجب بر عالِم
و نیز از مضمون حدیث اخیر امام حسین%، استفاده میشود هرگاه تمام سخنان عالم نیک و مطابق با واقع باشد زمینۀ عُجب در او فراهم شده و سپس بر روی عقل او پوششی آمده و او را از تعقل صحیح بازمیدارد.
امام علی% میفرماید:
الْعُجْبُ حُمْقٌ.[723]
خودپسندی، حماقت است.
از حضرت مسیح% نقل شده که فرمود:
الدِّينَارُ دَاءُ الدِّينِ، وَالْعَالِمُ طَبِيبُ الدِّينِ، فَإِذَا رَأَيْتُمُ الطَّبِيبَ يَجُرُّ الدَّاءَ إِلَى نَفْسِهِ فَاتَّهِمُوهُ، وَاعْلَمُوا أَنَّهُ غَيْرُ نَاصِحٍ لِغَيْرِهِ.[724]
دینار، مرض دین است و عالِم، پزشک دین. پس هرگاه دیدید که پزشک به این مرض مبتلا شده است به او بدگمان باشید و بدانید که او خیرخواه دیگران نیست.
معنای عالم
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از ذیل کلام حضرت به دست میآید بر کسی که سخن صوابش فراوان است عالم اطلاق میشود گرچه گاهی لغزشهایی داشته باشد.
لذا در روایتی که از امام صادق% آمده میخوانیم:
أَشَدُّ النَّاسِ عَذَاباً عَالِمٌ لَا يَنْتَفِعُ مِنْ عِلْمِهِ بِشَيْءٍ.[725]
آنکه عذابش از همه مردم شدیدتر است، عالمی است که از علم خود به هیچ روی بهرهای نبرده است.
و میدانیم که نکرۀ در سیاق نفی مفید عموم است.
فرق عالم و معصوم
و نیز از حدیث اخیر امام حسین%، استفاده میشود فرق عالم و معصوم در آن است که از معصوم هیچ خطایی سر نمیزند ولی عالم صوابش از خطایش بیشتر است.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
وَالْإِمَامُ الْمُسْتَحِقُّ لِلْإِمَامَةِ لَهُ عَلَامَاتٌ فَمِنْهَا: ... الْخَامِسُ: الْعِصْمَةُ مِنْ جَمِيعِ الذُّنُوبِ، وَبِذَلِكَ يَتَمَيَّزُ عَنِ الْمَأْمُومِينَ الَّذِينَ هُمْ غَيْرُ مَعْصُومِينَ؛ لِأَنَّهُ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَعْصُوماً لَمْ يُؤْمَنْ عَلَيْهِ أَنْ يَدْخُلَ فِيمَا يَدْخُلُ النَّاسُ فِيهِ مِنْ مُوبِقَاتِ الذُّنُوبِ الْمُهْلِكَاتِ وَالشَّهَوَاتِ وَاللَّذَّاتِ...[726]
و رهبری که سزاوار امامت است دارای علاماتی است؛ از آن جمله... پنجم: اینکه از تمام گناهان مصون باشد؛ و با این خصوصیت از مأمومین که غیر معصوماند تمییز داده میشوند؛ زیرا در صورتی که معصوم نباشد در امان نیست که آنچه بر مردم از گناهان هلاککننده و شهوات و لذات انجام میدهند، بر او وارد نشود.
ارزش والای معلم دینی و پرورشی
ابن شهرآشوب نقل میکند:
وَقِيلَ: إِنَّ عَبْدَ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيَ عَلَّمَ وَلَدَ الْحُسَيْنِ الْحَمْدُ، فَلَمَّا قَرَأَهَا عَلَى أَبِيهِ أَعْطَاهُ أَلْفَ دِينَارٍ وَأَلْفَ حُلَّةٍ وَحَشَا فَاهُ دُرّاً. فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ، قَالَ: وَأَيْنَ يَقَعُ هَذَا مِنْ عَطَائِهِ؟! يَعْنِي تَعْلِيمَهُ. وَأَنْشَدَ الْحُسَيْنُ%:
إِذَا
جَادَتِ الدُّنْيَا عَلَيْكَ فَجُدْ بِهَا |
عَلَى
النَّاسِ طُرّاً قَبْلَ أَنْ تَتَفَلَّتْ |
|
فَلَا
الْجُودُ يُفْنِيهَا إِذَا هِيَ أَقْبَلَتْ |
وَلَا
الْبُخْلُ يُبْقِيهَا إِذَا مَا تَوَلَّتْ[727] |
گفته شده: عبدالرحمان سُلَمی، سوره حمد را به فرزند امام حسین% آموخت. چون آن را بر پدرش خواند، امام% به آن آموزگار، هزار دینار و هزار جامه قیمتی بخشید و دهانش را از مروارید، پُر کرد. به ایشان، اعتراض شد. امام% پاسخ داد: «این کجا و عطای او کجا؟» و منظور ایشان، آموزشی بود که داده بود. سپس، امام حسین% سرود:
چون دنیا، چیزی به تو ببخشد، تو هم آن را به همه مردم ببخش، پیش از آنکه از دست برود.
نه بخشش، دنیای پیش آمده را از میان میبرد و نه بخل، دنیای پشت کرده را باقی میگذارد.
از این رفتار حضرت به دست میآید معلم دینی و پرورشی نزد اولیای الهی از آن جمله امام حسین% ارزش والایی دارد.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
مِن حَقِّ العالِمِ عَلَيكَ أن تُسَلِّمَ عَلَى القَومِ عامَّةً وتَخُصَّهُ دونَهُم بِالتَّحِيَّةِ، وأن تَجلِسَ أمامَهُ، ولا تُشيرَنَّ عِندَهُ بِيَدِكَ، ولا تَغمِزَنَّ بِعَينَيكَ، ولا تَقولَنَّ: «قالَ فُلانٌ» خِلافاً لِقَولِهِ، ولا تَغتابَنَّ عِندَهُ أحَداً، ولا تُسارَّ في مَجلِسِهِ، ولا تَأخُذَ بِثَوبِهِ، ولا تَلِجَّ عَلَيهِ إذا مَلَّ، ولا تُعرِضَ مِن طُولِ صُحبَتِهِ، فإنَّما هِيَ بِمَنزِلَةِ النَّخلَةِ تَنتَظِرُ مَتَى يَسقُطُ عَلَيكَ مِنها شَيءٌ، فإنَّ المُؤمِنَ العالِمَ لَأعظَمُ أجراً مِنَ الصّائمِ القائمِ الغازي في سَبيلِ اللَّهِ، فإذا ماتَ العالِمُ انثَلَمَت في الإسلامِ ثُلمَةٌ لا يَسُدُّها شَيءٌ إلَى يَومِ القِيامَةِ.[728]
از جمله حقوق شخص دانشمند بر تو این است که [هرگاه در میان جمعی بود] بر همگان سلام کنی و به او نیز اختصاصاً سلام گویی، روبهرویش بنشینی، در حضور او با دست و چشم و ابرو اشاره نکنی، در مخالفت با نظر او نگویی: «فلانی چنین گفته است». نزد او از کسی غیبت نکنی، در مجلسش درگوشی صحبت نکنی، جامهاش را نگیری، اگر خسته بود، در سؤال کردن اصرار نورزی. از طول مجالسش به تنگ نیایی؛ زیرا حکایت همنشینی با او حکایت درخت خرمایی است که انتظار میکشی تا کی از آن چیزی برای تو بیفتد. همانا پاداش مؤمن دانشمند بیشتر از روزهدار شبزندهداری است که در راه خدا بجنگد. هرگاه دانشمند بمیرد، رخنهای در اسلام پدید آید که تا قیامت چیزی آن را نبندد.
امام سجاد% میفرماید:
وَحَقُّ سَائِسِكَ بِالْعِلْمِ: التَّعْظِيمُ لَهُ، وَالتَّوْقِيرُ لِمَجْلِسِهِ، وَحُسْنُ الِاسْتِمَاعِ إِلَيْهِ، وَالْإِقْبَالُ عَلَيْهِ، وَأَنْ لَا تَرْفَعَ عَلَيْهِ صَوْتَكَ، وَأَنْ لَا تُجِيبَ أَحَداً يَسْأَلُهُ عَنْ شَيْءٍ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الَّذِي يُجِيبُ، وَلَا تُحَدِّثَ فِي مَجْلِسِهِ أَحَداً، وَلَا تَغْتَابَ عِنْدَهُ أَحَداً، وَأَنْ تَدْفَعَ عَنْهُ إِذَا ذُكِرَ عِنْدَكَ بِسُوءٍ، وَأَنْ تَسْتُرَ عُيُوبَهُ، وَتُظْهِرَ مَنَاقِبَهُ، وَلَا تُجَالِسَ لَهُ عَدُوّاً، وَلَا تُعَادِيَ لَهُ وَلِيّاً، فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ شَهِدَ لَكَ مَلَائِكَةُ اللَّهِ بِأَنَّكَ قَصَدْتَهُ وَتَعَلَّمْتَ عِلْمَهُ لِلَّهِ جَلَّ اسْمُهُ لَا لِلنَّاسِ.[729]
حق استاد تو این است که به او احترام گذاری، محضرش را موقّر داری، با دقت به سخنانش گوش بسپاری، رویت به او باشد و به او توجّه نمایی، صدایت را بر صدای او بلندتر نکنی، هرگاه کسی از او سؤالی کند تو جواب ندهی، بلکه بگذاری خودش جواب دهد. در محضر او با کسی سخن نگویی، در حضور او از کسی غیبت نکنی، اگر پیش تو از او بدگویی شود، از وی دفاع کنی. عیبهایش را بپوشانی، خوبیها و صفات نیکش را آشکار سازی، با دشمن او همنشینی نکنی و با دوستش دشمنی نورزی. هرگاه این کارها را کردی فرشتگان خدا دربارهات گواهی دهند که تو برای رضای خدای بلندنام، نه برای مردم، نزد آن استاد رفتهای و دانش او را فراگرفتهای.
عدم امکان جبران زحمات معلم دینی با مال دنیا
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این برخورد حضرت به منتقد از عملکرد او نسبت به معلم دینی به دست میآید امکان جبران زحمات معلم دینی با مال دنیوی وجود ندارد.
رسول خدا- فرمود:
مَنْ عَلَّمَ أَحَداً مَسْأَلَةً مَلَكَ رِقَّهُ. قِيلَ: أَيَبِيعُهُ وَيَشْتَرِيهِ؟ قَالَ: بَلْ يَأْمُرُهُ وَيَنْهَاهُ.[730]
«هرکس به شخصی مسئلهای بیاموزد، مالکش میگردد». گفته شد: آیا وی را خرید و فروش میکند؟ فرمود: «نه؛ امر و نهیاش میکند».
حسن ارزش نهادن برای معلم دینی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این برخورد حضرت با معلم دینی به دست میآید باید برای او ارزش قائل شد.
امام علی% فرمود:
أَكْرِمْ ضَيْفَكَ وَإِنْ كَانَ حَقِيراً، وَقُمْ عَنْ مَجْلِسِكَ لِأَبِيكَ وَمُعَلِّمِكَ وَإِنْ كُنْتَ أَمِيراً.[731]
میهمانت را گرامی بدار، هرچند کوچک باشد و از جای خود به احترام پدر و آموزگارت برخیز، هرچند فرمانروا باشی.
حسن جود داشتن بر اساتید خود هنگام اقبال دنیا بر انسان
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این حدیث استفاده میشود جا دارد هنگام اقبال دنیا به انسان جود و بخشش نموده و علی الخصوص به معلمان تربیتی و دینی هدیه داد.
رسول خدا- فرمود:
المُعَلِّمُونَ خَيْرُ النَّاسِ، كُلَّمَا اُخْلِقَ الذِّكْرُ جَدَّدُوهُ، أَعْطُوهُمْ ولا تَسْتَأْجِرُوهُمْ فَتُحْرِجُوهُمْ، فَإِنَّ المُعَلِّمَ إِذَا قَالَ لِلصَّبِيِّ: قُلْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ فَقَالَ، كَتَبَ اللَّهُ بَرَاءَةً لِلصَّبِيِّ وَبَرَاءَةً لِلْمُعَلِّمِ وَبَرَاءَةً لِأَبَوَيْهِ مِنَ النَّارِ.[732]
آموزگاران، بهترینِ مردماند. هرگاه یاد [خدا] کهنه میشود، تجدیدش میکنند. به آنان، عطا کنید، ولی آنها را به مزدوری نگیرید که بر آنان سخت میآید؛ زیرا آموزگار، آنگاه که به کودک میگوید: بگو: «بسم الله الرحمن الرحیم» و او بگوید، خداوند، رهایی از آتش را برای کودک و آموزگار و پدر و مادر کودک، مینویسد.
وظیفۀ علما نسبت به ایتام آل محمد(
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری% آمده است:
وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ': مَنْ كَفَلَ لَنَا يَتِيماً قَطَعَتْهُ عَنَّا مِحْنَتُنَا بِاسْتِتَارِنَا فَوَاسَاهُ مِنْ عُلُومِنَا الَّتِي سَقَطَتْ إِلَيْهِ حَتَّى أَرْشَدَهُ وَهَدَاهُ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ: يَا أَيُّهَا الْعَبْدُ الْكَرِيمُ الْمُوَاسِي، إِنِّي أَوْلَى بِالْكَرَمِ اجْعَلُوا لَهُ يَا مَلَائِكَتِي فِي الْجِنَانِ بِعَدَدِ كُلِّ حَرْفٍ عَلَّمَهُ أَلْفَ أَلْفِ قَصْرٍ، وَضَمُّوا إِلَيْهَا مَا يَلِيقُ بِهَا مِنْ سَائِرِ النِّعَمِ.[733]
حسین بن علی' فرمود: هر کس عهدهدار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از دانشهای ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند عزوجل به او میفرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمتها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
از مضمون این کلام حضرت به دست میآید علمای امت باید ایتام آل محمد( که دستشان از آنان کوتاه شده را تکفل دینی نمایند.
رسول خدا- به امام علی% فرمود:
لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلاً وَاحِداً خَيْرٌ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ.[734]
اگر حتی یک مرد به واسطه راهنمایی تو هدایت شود، برایت بهتر از اشتران سرخمو است.
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری% آمده است:
وَقَالَ الْإِمَامُ%: وَأَشَدُّ مِنْ يُتْمِ هَذَا الْيَتِيمِ، يَتِيمٌ [يَنْقَطِعُ] عَنْ إِمَامِهِ لَا يَقْدِرُ عَلَى الْوُصُولِ إِلَيْهِ، وَلَا يَدْرِي كَيْفَ حُكْمُهُ فِيمَا يُبْتَلَى بِهِ مِنْ شَرَائِعِ دِينِهِ.
أَلَا فَمَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنَا عَالِماً بِعُلُومِنَا، وَهَذَا الْجَاهِلُ بِشَرِيعَتِنَا الْمُنْقَطِعُ عَنْ مُشَاهَدَتِنَا يَتِيمٌ فِي حِجْرِهِ، أَلَا فَمَنْ هَدَاهُ وَأَرْشَدَهُ وَعَلَّمَهُ شَرِيعَتَنَا كَانَ مَعَنَا فِي الرَّفِيقِ الْأَعْلَى.
حَدَّثَنِي بِذَلِكَ أَبِي، عَنْ آبَائِهِ، عَنْ رَسُولِ اللَّهِ-.[735]
امام [حسن عسکری%] فرمود: ناگوارتر از یتیمی فرد بیمادر و پدر، یتیمی آن کسی است که از امامش دور افتاده و توان وصول به او را ندارد و پاسخ مسائل مورد نیازش را نمیداند، پس بدانید که شیعه ما دانای به علوم ماست و افرادی که ـ به دلیل عدم دیدار ـ از علم ما بیخبر ماندهاند همچون یتیمی در کنف حمایت ایشاناند. بدانید جایگاه کسی که هدایت و ارشاد نموده و دستورات و شرایع ما را تعلیم میکند همراه ما در گروه انبیاء در اعلی علّیین خواهد بود.
پدرم مرا به این روایت، از پدرانش از رسول خدا- حدیث نمود.
و نیز در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری% آمده است:
وَقَالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ': فَقِيهٌ وَاحِدٌ يُنْقِذُ يَتِيماً مِنْ أَيْتَامِنَا الْمُنْقَطِعِينَ عَنَّا وَعَنْ مُشَاهَدَتِنَا بِتَعْلِيمِ مَا هُوَ مُحْتَاجٌ إِلَيْهِ، أَشَدُّ عَلَى إِبْلِيسَ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ؛ لِأَنَّ الْعَابِدَ هَمُّهُ ذَاتُ نَفْسِهِ فَقَطْ، وَهَذَا هَمُّهُ مَعَ ذَاتِ نَفْسِهِ ذَاتُ عِبَادِ اللَّهِ وَإِمَائِهِ، لِيُنْقِذَهُمْ مِنْ يَدِ إِبْلِيسَ وَمَرَدَتِهِ، وَلِذَلِكَ هُوَ أَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ عَابِدٍ.[736]
و موسی بن جعفر' فرمود: فقیهی که در پی نجات یتیمی از ایتام ما ـ که نه ما را دیده و نه به ما دسترسی دارد ـ برآید و او را در حدّ نیازش آموزش دهد، [تحمّل این یک فقیه] بر ابلیس سختتر از هزار عابد است؛ زیرا فرد عابد فقط برای نجات خودش تلاش میکند، ولی فقیه علاوه بر خود به فکر تمام بندگان خدا است تا آنان را از دست ابلیس و یارانش نجات دهد، به همین خاطر [مقام] او نزد خداوند از هزار هزار عابد برتر است.
تکریم عالمان از سوی خدا
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مجموعۀ این کلام حضرت و کلام خداوند سبحان استفاده میشود خداوند متعال عالمان و متکفلان ایتام آل محمد( را تکریم مینماید.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ ﰐﰑ ﰒ ﰓ ﰔ ﰕ).[737]
ای مؤمنان! هنگامی که گویند: در مجالس [برای نشستن دیگر برادرانتان] جا باز کنید، پس جا باز کنید تا خدا برای شما [در بهشت] جا باز کند و چون گویند: برخیزید، بیدرنگ برخیزید تا خدا مؤمنان از شما را به درجهای و دانشمندانتان را به درجاتی [عظیم و باارزش] بلند گرداند و خدا به آنچه انجام میدهید، آگاه است.
پاداشهای لایق در حق عالمان واقعی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از ذیل حدیث استفاده میشود خداوند متعال در روز قیامت پاداشهایی به عنوان ضمیمۀ پاداش اصلی عالمان واقعی دین و متکفلان ایتام آل محمد( قرار داده که لایق به شأن و منزلت آنان است.
از امام باقر% نقل شده که فرمود:
مُعَلِّمُ الْخَيْرِ يَسْتَغْفِرُ لَهُ دَوَابُّ الْأَرْضِ، وَحِيتَانُ الْبُحُورِ، وَكُلُّ صَغِيرَةٍ وَكَبِيرَةٍ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَسَمَائِهِ.[738]
جنبندگان زمین و ماهیان دریاها و هر موجود ریز و درشتی در زمین و آسمان خدا، برای آموزگار خوبیها آمرزش میطلبند.
آنان که به علم خود عمل نمیکنند
حسین بن محمد حلوانی مینویسد:
قِيلَ: مَرَّ الْمُنْذِرُ بْنُ الْجَارُودِ بِالْحُسَيْنِ% فَقَالَ: كَيْفَ أَصْبَحْتَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟
فَقَالَ%: [أَصْبَحْنَا وَ] أَصْبَحَتِ الْعَرَبُ تَعْتَدُّ عَلَى الْعَجَمِ بِأَنَّ مُحَمَّداً- مِنْهَا، وَأَصْبَحَتِ الْعَجَمُ مُقِرَّةً لَهَا بِذَلِكَ، وَأَصْبَحْنَا وَأَصْبَحَتْ قُرَيْشٌ يَعْرِفُونَ فَضْلَنَا وَلَا يَرَوْنَ ذَلِكَ لَنَا، وَمِنَ الْبَلَاءِ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ أَنَّا إِذَا دَعَوْنَاهُمْ لَمْ يُجِيبُونَا، وَإِذَا تَرَكْنَاهُمْ لَمْ يَهْتَدُوا بِغَيْرِنَا.[739]
گفته شده: منذر بن جارود گذرش بر امام حسین% افتاد و به او گفت: خدا مرا فدایت کند ای فرزند پیامبر خدا! در چه حالی هستی؟
حضرت% فرمود: «در حالی هستیم که عرب بر عجم میبالد که محمد- از آنهاست و عجم نیز بدان گردن نهاده است و قریش برتری ما را میفهمد و به روی خود نمیآورد. از دیگر گرفتاریهای این امت آن است که اگر آنان را فرابخوانی اجابتمان نمیکنند و اگر آنها را واگذاریم به وسیلۀ غیر ما هدایت نمیشوند».
پیامی که از این کلام حضرت به دست میآید اینکه برخی افراد به جهت حب جاه و مقام به علم خود نمیکنند.
رسول خدا- میفرماید:
يَا أَبَا ذَرٍّ، يَطَّلِعُ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ عَلَى قَوْمٍ مِنْ أَهْلِ النَّارِ فَيَقُولُونَ: مَا أَدْخَلَكُمُ النَّارَ وَقَدْ دَخَلْنَا الْجَنَّةَ بِتَأْدِيبِكُمْ وَتَعْلِيمِكُمْ؟! فَيَقُولُونَ: إِنَّا كُنَّا نَأْمُرُ بِالْخَيْرِ وَلَا نَفْعَلُهُ.[740]
ای اباذر! جمعی از بهشتیان بر دوزخیان درآیند و از آنها بپرسند چرا شما جهنمی شدید که ما از تعلیم و تربیت شما به بهشت درآمدیم؟ جواب دهند: ما به خوبیها امر میکردیم و خود خوبی نمیکردیم.
امام علی% میفرماید:
إِنَّمَا زَهَّدَ النَّاسَ فِي طَلَبِ الْعِلْمِ كَثْرَةُ مَا يَرَوْنَ مِنْ قِلَّةِ عَمَلِ مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ.[741]
آنچه مردم را به تحصیل دانش بیرغبت کرده، دیدن کم بودن عمل کسانی است که به علم خود عمل کردهاند.
عظمت علم و دانش
از امام عسکری% نقل شده که امام حسین% خطاب به لشکر خود فرمود:
أَوَلَا أُحَدِّثُكُمْ بِأَوَّلِ أَمْرِنَا وَأَمْرِكُمْ مَعَاشِرَ أَوْلِيَائِنَا وَمُحِبِّينَا وَالْمُعْتَصِمِينَ بِنَا لِيُسَهِّلَ عَلَيْكُمْ احْتِمَالَ مَا أَنْتُمْ لَهُ مُعْرَضُونَ؟
قَالُوا: بَلَى يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ.
قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَمَّا خَلَقَ آدَمَ وَسَوَّاهُ وَعَلَّمَهُ أَسْمَاءَ كُلِّ شَيْءٍ وَعَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ، جَعَلَ مُحَمَّداً وَعَلِيّاً وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ( أَشْبَاحاً خَمْسَةً فِي ظَهْرِ آدَمَ، وَكَانَتْ أَنْوَارُهُمْ تُضِيءُ فِي الْآفَاقِ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالْحُجُبِ وَالْجِنَانِ وَالْكُرْسِيِّ وَالْعَرْشِ، فَأَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى الْمَلَائِكَةَ بِالسُّجُودِ لِآدَمَ، تَعْظِيماً لَهُ أَنَّهُ قَدْ فَضَّلَهُ بِأَنْ جَعَلَهُ وِعَاءً لِتِلْكَ الْأَشْبَاحِ الَّتِي قَدْ عَمَّ أَنْوَارُهَا الْآفَاقَ.
فَسَجَدُوا [لِآدَمَ] إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى أَنْ يَتَوَاضَعَ لِجَلَالِ عَظَمَةِ اللَّهِ، وَأَنْ يَتَوَاضَعَ لِأَنْوَارِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، وَقَدْ تَوَاضَعَتْ لَهَا الْمَلَائِكَةُ كُلُّهَا، وَاسْتَكْبَرَ وَتَرَفَّعَ، وَكانَ بِإِبَائِهِ ذَلِكَ وَتَكَبُّرِهِ مِنَ الْكافِرِينَ.[742]
ای اولیا و دوستداران ما که به ما آویختهاید! آیا از آغاز امر ما و شما آگاهتان نکنم تا تحمّل در راه باورها آسانتان گردد؟
عرض کردند: چرا، ای فرزند رسول خدا-.
فرمود: «خدای متعال چون آدم را آفرید و آراست و اسماء هر چیزی را به او آموخت و آنان را به فرشتهها عرضه کرد، محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین( را اشباح پنجگانه در پشت آدم نهاد، در حالی که انوارشان در آفاق آسمانها و حجابها و بهشتها و کرسی و عرش میدرخشید. خدا از باب تکریم آدم به فرشتگان فرمود تا بر او سجده آرند و تکریم خداوندی آدم از آن روست که او را برای آن اشباح ـ که انوارشان همه آفاق را پوشانده بود ـ ظرفیت داد، پس همه سجده کردند مگر ابلیس که از تواضع بر شکوه کبریایی حقّ امتناع ورزید و فروتنی برای انوار ما خاندان عصمت را نپذیرفت، با اینکه همه فرشتگان تواضع کردند. پس ابلیس تکبّر ورزید و خود را برتر دید از این رو از کافران شد».
از مضمون این کلام حضرت به دست میآید به جهت عظمت علم و دانش حضرت آدم% است که مشمول سجود فرشتگان الهی قرار گرفته و این امر دلالت بر عظمت علم و دانش دارد.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
رَأْسُ الْفَضَائِلِ الْعِلْمُ.[743]
دانش سرآمد فضایل است.
علم، از مظاهر جلال عظمت الهی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از صدر و ذیل این کلام حضرت میتوان این نکته را استفاده کرد که علم از مظاهر جلال عظمت الهی است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ).[744]
او کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید؛ سپس بر تخت قدرت قرار گرفت [و به تدبیر جهان پرداخت]؛ آنچه را در زمین فرو میرود میداند و آنچه را از آن خارج میشود و آنچه از آسمان نازل میگردد و آنچه به آسمان بالا میرود؛ و هر جا باشید او با شما است و خداوند نسبت به آنچه انجام میدهید بیناست!
فرق بین فهم و علم
خزاز قمی به سندش از اسماعیل بن عبدالله نقل کرده که امام حسین% فرمود:
لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى هَذِهِ الْآيَةَ: (ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ)[745] سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ- عَنْ تَأْوِيلِهَا، فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا عَنَى غَيْرَكُمْ، وَأَنْتُمْ أُولُو الْأَرْحَامِ، فَإِذَا مِتُّ فَأَبُوكَ عَلِيٌّ أَوْلَى بِي وَبِمَكَانِي، فَإِذَا مَضَى أَبُوكَ فَأَخُوكَ الْحَسَنُ أَوْلَى بِهِ، فَإِذَا مَضَى الْحَسَنُ فَأَنْتَ أَوْلَى بِهِ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَمَنْ بَعْدِي أَوْلَى بِي؟ فَقَالَ: ابْنُكَ عَلِيٌّ أَوْلَى بِكَ مِنْ بَعْدِكَ، فَإِذَا مَضَى فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى فَابْنُهُ جَعْفَرٌ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ بِمَكَانِهِ، فَإِذَا مَضَى جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَى أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى مُوسَى فَابْنُهُ عَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى عَلِيٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ عَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى عَلِيٌّ فَابْنُهُ الْحَسَنُ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى الْحَسَنُ وَقَعَتِ الْغَيْبَةُ فِي التَّاسِعِ مِنْ وُلْدِكَ، فَهَذِهِ الْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ مِنْ صُلْبِكَ، أَعْطَاهُمْ عِلْمِي وَفَهْمِي، طِينَتُهُمْ مِنْ طِينَتِي، مَا لِقَوْمٍ يُؤْذُونِّي فِيهِمْ؟! لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي.[746]
چون خدای ـ تبارک و تعالی ـ این آیه را نازل کرد: «و خویشان، نسبت به یکدیگر سزاوارترند»، تأویل آن را از پیامبر خدا- پرسیدم. فرمود: «به خدا سوگند، غیر از شما را منظور نداشت و شما، همان خویشان هستید. چون درگذشتم، پدرت علی به من و به جایگاهم سزاوارتر است و چون پدرت درگذشت، برادرت حسن، بدان، سزاوارتر است و چون حسن درگذشت، تو بِدان، سزاوارتری». گفتم: ای پیامبر خدا! پس از من، چه کسی نسبت به من، سزاوارتر است؟ فرمود: «پسرت علی، پس از تو به جایگاهت سزاوارتر است و چون درگذشت، پسرش محمد، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون او درگذشت، پسرش جعفر، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون جعفر درگذشت، پسرش موسی، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون موسی درگذشت، پسرش علی، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون علی درگذشت، پسرش محمد، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون محمد درگذشت، پسرش علی، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون علی درگذشت، پسرش حسن، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون حسن درگذشت، غیبت نهمین فرزندت واقع میشود و این نُه امام، از پشتِ تو هستند. خداوند، علم و فهم مرا به آنان عطا کرد. سرشت آنها از سرشتِ من است. چرا مردمی مرا با [آزردنِ] آنان، آزار میدهند؟ خداوند، شفاعت مرا شامل ایشان نکند!».
از ذیل این حدیث که در آن سخن از فهم و علم به طور جداگانه به میان آمده به دست میآید بین این دو واژه فرق است.
ابو هلال عسکری دربارۀ فرق بین فهم و علم مینویسد:
إنّ الفهم هو العلم بمعاني الكلام عند سماعه خاصّة، ولهذا يقال: فلان سيء الفهم إذا كان بطيء العلم بمعنى ما يسمع، ولذلك كان الأعجمي لا يفهم كلام العربي، ولا يجوز أن يوصف اللّه بالفهم؛ لأنّه عالم بكل شيء على ما هو به فيما لم يزل. وقال بعضهم: لا يستعمل الفهم إلّا في الكلام ألا ترى أنّك تقول: فهمت كلامه، ولا تقول: فهمت ذهابه ومجيئه، كما تقول: علمت ذلك. وقال أبو أحمد بن أبي سلمة): الفهم يكون في الكلام وغيره من البيان كالإشارة، ألا ترى أنّك تقول: فهمت ما قلت وفهمت ما أشرت به إلي. قال الشيخ أبو هلال): الأصل هو الذي تقدّم، وإنّما استعمل الفهم في الإشارة؛ لأنّ الإشارة تجري مجرى الكلام في الدلالة على المعنى.[747]
فهم به معنای علم به معانی کلام هنگام شنیدن آن به طور خصوص است و لذا گفته میشود فلانی بدفهم است هنگامی که دیر به معنای آنچه میشنود علم پیدا میکند و لذا اعجمی کلام عربی را نمیفهمد و نمیتوان خدا را به فهم توصیف کرد؛ زیرا او از ازل به هر چیزی آنگونه که هست عالم است؛ و برخی گفتهاند: «فهم» استعمال نمیشود، مگر در کلام، آیا نمیبینی که میگویی: کلامش را فهمیدم ولی نمیگویی رفتن و آمدنش را فهمیدم ولی میگویی این دو را دانستم.
ابواحمد بن ابی سلمه) گفته: «فهم» در کلام و غیر آن همچون بیان به کار میرود مثل اشاره، آیا نمیبینی که میگویی: آنچه گفتی فهمیدم و آنچه را به من اشاره کردی فهمیدم.
شیخ ابو هلال) گفته: اصل همان است که گذشت و فهم در اشاره به کار میرود؛ زیرا اشاره همانند کلام است در دلالت بر معنی.
سید نورالدین جزائری نیز دربارۀ فرق بین فهم و علم مینویسد:
قيل: الفهم تصور المعنى من لفظ المخاطب، وقيل: إدراك خفي دقيق، فهو أخص من العلم؛ لأنّ العلم نفس الإدراك سواء كان خفياً أو جلياً، ولهذا قال سبحانه في قصة داود وسليمان': (ﮦ ﮧﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ)[748]، خص الفهم بسليمان، وعمم العلم لداود وسليمان.[749]
گفته شده: فهم عبارت است از تصور معنا از لفظ مخاطب؛ و گفته شده: ادراک خفی و دقیق است، پس فهم اخص از علم است؛ زیرا علم همان ادراک است، چه مخفی باشد یا آشکار و لذا خداوند سبحان در قصۀ داود و سلیمان' فرمود: (ﮦ ﮧﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ) که فهم را به سلیمان اختصاص داده و علم را به داود و سلیمان تعمیم داده است.
تأثیر علم و آگاهی در دوری از گناه
علامه مجلسی مینویسد:
رُوِيَ: أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ' جَاءَهُ رَجُلٌ وَقَالَ: أَنَا رَجُلٌ عَاصٍ وَلَا أَصْبِرُ عَنِ الْمَعْصِيَةِ فَعِظْنِي بِمَوْعِظَةٍ، فَقَالَ: افْعَلْ خَمْسَةَ أَشْيَاءَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ، فَأَوَّلُ ذَلِكَ: لَا تَأْكُلْ رِزْقَ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ، وَالثَّانِي: اخْرُجْ مِنْ وَلَايَةِ اللَّهِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ، وَالثَّالِثُ: اطْلُبْ مَوْضِعاً لَا يَرَاكَ اللَّهُ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ، وَالرَّابِعُ: إِذَا جَاءَ مَلَكُ الْمَوْتِ لِيَقْبِضَ رُوحَكَ فَادْفَعْهُ عَنْ نَفْسِكَ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ، وَالْخَامِسُ: إِذَا أَدْخَلَكَ مَالِكٌ فِي النَّارِ فَلَا تَدْخُلْ فِي النَّارِ وَأَذْنِبْ مَا شِئْتَ.[750]
روایت شده: مردی خدمت حسین بن علی' رسیده گفت: من شخصی گناهکارم که نمیتوانم خود را از معصیت نگه دارم مرا پند و اندرزی بده. فرمود: پنج کار را انجام مده بعد هر گناهی مایلی بکن:
اول از روزی خدا نخور هر گناهی مایلی بکن. دوم از ولایت خدا خارج شو هر گناهی میخواهی بکن. سوم جایی را پیدا کن که خدا تو را نبیند هر چه میخواهی بکن. چهارم وقتی ملک الموت برای قبض روح تو آمد جلوگیری از او بکن هر گناهی میخواهی بکن. پنجم وقتی مالک دوزخ تو را داخل جهنم کرد داخل نشو هر گناهی مایلی انجام ده.
از این پاسخ حضرت به دست میآید علم و آگاهی انسان نسبت به برخی امور در دوری او از گناهان مؤثر است و لذا اگر انسان این پنج امر را بداند از گناه دوری خواهد کرد.
امام صادق% میفرماید:
مَنْ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ يَرَاهُ وَيَسْمَعُ مَا يَقُولُ وَيَعْلَمُ مَا يَعْمَلُهُ مِنْ خَيْرٍ أَوْ شَرٍّ، فَيَحْجُزُهُ ذَلِكَ عَنِ الْقَبِيحِ مِنَ الْأَعْمَالِ، فَذَلِكَ الَّذِي خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى.[751]
کسی که بداند خدا او را میبیند و آنچه گوید میشنود و هر کار نیک و بدی که کند میداند و همین دانستن او را از کارهای زشت بازدارد، کسی است که از مقام پروردگارش ترسیده و ضمیر خویش از هوس بازداشته است.
تأثیر آگاهی از عواقب اعمال زشت در کنار گذاشتن آنها
اربلی از امام حسین% نقل کرده که فرمود:
ذَهَبَ
الَّذِينَ أُحِبُّهُمْ |
وَبَقِيتُ
فِيمَنْ لَا أُحِبُّهُ |
|
فِيمَنْ
أَرَاهُ يَسُبُّنِي |
ظَهْرَ
الْمَغِيبِ وَلَا أَسُبُّهُ |
|
يَبْغِي
فَسَادِي مَا اسْتَطَاعَ |
وَأَمْرُهُ
مِمَّا أَدِبُّهُ |
|
حَنَقاً
يَدِبُّ إِلَى الضَّرَّاءِ |
وَذَاكَ
مِمَّا لَا أَدِبُّهُ |
|
وَيَرَى
ذُبَابَ الشَّرِّ مِنْ |
حَوْلِي
يَطُنُّ وَلَا يَذُبُّهِ |
|
وَإِذَا
جَنَا وَغَرُ الصُّدُورِ |
فَلَا
يَزَالُ بِهِ يَشُبُّهُ |
|
أَفَلَا
يَعِيجُ بِعَقْلِهِ |
أَفَلَا
يَتُوبُ إِلَيْهِ لُبُّهُ |
|
أَفَلَا
يَرَى أَنَّ فِعْلَهُ |
مِمَّا
يَسُورُ إِلَيْهِ غِبُّهُ |
|
حَسْبِي
بِرَبِّي كَافِياً |
مَا
أَخْتَشِي وَالْبَغْيُ حَسْبُهُ |
|
وَلَقَلَّ
مَنْ يُبْغَى عَلَيْهِ |
فَمَا
كَفَاهُ اللَّهُ رَبُّهُ[752] |
آنان که دوستشان داشتم، از این جهان رفتند و اینک، در میان کسانی هستم که دوستشان ندارم.
در میان مردمی زندگی میکنم که پشتِ سرم ناسزا میگویند، امّا من از آنان، به بدی یاد نمیکنم.
تا میتوانند، در پی تباه کردنم هستند، ولی من برای اصلاح آنان، امر به معروف میکنم.
با کینه و خشم، در پی زیان رساندن به مناند، حال آنکه من، در پی زیان دیدن آنان نیستم.
آنان، حشرات گَزَنده را میبینند که در اطراف من، صدا میکنند؛ امّا آنها را از من نمیرانند.
هرگاه آتش کینه دلها رو به خاموشی میرود، آنان، آن را شعلهور میکنند.
آیا اندیشه خود را به کار نمیاندازند یا عقل به سرشان، بازنگشته است؟
آیا نمیدانند عواقب اعمال بدشان دامنگیر خودشان میشود؟
پروردگارم، برای من بس است در برابر آنچه از آن بیم دارم و ستم هم، کارِ آنان است.
و کم است کسی که به او ستم شود و خداوند ـ پروردگارش ـ کفایتش نکند.
از این اشعار استفاده میشود انسان عاقل اگر از عواقب کارهایش آگاه شود دست از ادامۀ اعمال زشت خود برمیدارد.
و نیز کراجکی مینویسد:
وَمِنْ كَلَامِ الْحُسَيْنِ% قَوْلُهُ يَوْماً لِابْنِ عَبَّاسٍ: يَا بْنَ عَبَّاسٍ، لَا تَكَلَّمَنَّ فِيمَا لَا يَعْنِيكَ فَإِنَّنِي أَخَافُ عَلَيْكَ فِيهِ الْوِزْرَ، وَلَا تَكَلَّمَنَّ فِيمَا يَعْنِيكَ حَتَّى تَرَى لِلْكَلَامِ مَوْضِعاً، فَرُبَّ مُتَكَلِّمٍ قَدْ تَكَلَّمَ بِالْحَقِّ فَعِيبَ، وَلَا تُمَارِيَنَّ حَلِيماً وَلَا سَفِيهاً، فَإِنَّ الْحَلِيمَ يَقْلِيكَ، وَالسَّفِيهَ يُرْدِيكَ، وَلَا تَقُولَنَّ فِي أَخِيكَ الْمُؤْمِنِ إِذَا تَوَارَى عَنْكَ إِلَّا [مِثْلَ] مَا تُحِبُّ أَنْ يَقُولَ فِيكَ إِذَا تَوَارَيْتَ عَنْهُ، وَاعْمَلْ عَمَلَ رَجُلٍ يَعْلَمُ أَنَّهُ مَأْخُوذٌ بِالْإِجْرَامِ، مَجْزِيٌّ بِالْإِحْسَانِ، وَالسَّلَامُ.[753]
از امام حسین% نقل شده که روزی خطاب به ابن عباس فرمود: ای ابن عباس! در آنچه به کارت نمیآید، سخن مگو که من از گرانی بار آن بر تو میترسم و در آنچه به کارَت میآید هم سخن مگو تا آنکه برای سخنت، جایی مناسب ببینی. بسی گوینده به حق را [چون نابجا گفت]، عیبناک نمودند. با بردبار و نابخرد مستیز که بردبار، تو را دشمن میدارد و نابِخرد، به سقوطت میکشد. در پشت سرِ برادر مؤمنت چیزی مگو، جز مانند آنچه دوست داری او در پشتِ سر تو بگوید و به گونه کسی عمل کن که میداند به سبب جرمهایش، دستگیر و به نیکیهایش، پاداش داده میشود. والسلام!
از ذکر علم و عمل در این جمله به دست میآید علم انسان به مجازات در عمل او تأثیر بسزایی دارد و لذا اگر انسان بداند عمل او روزی محاسبه میشود از آن مواظبت کرده و گناه نخواهد کرد.
امام علی% میفرماید:
رَأْسُ الْعِلْمِ التَّوَاضُعُ، وَبَصَرُهُ الْبَرَاءَةُ مِنَ الْحَسَدِ، وَسَمْعُهُ الْفَهْمُ، وَلِسَانُهُ الصِّدْقُ، وَقَلْبُهُ حُسْنُ النِّيَّةِ، وَعَقْلُهُ مَعْرِفَةُ أَسْبَابِ الْأُمُورِ، وَمِنْ ثَمَرَاتِهِ: التَّقْوَى، وَاجْتِنَابُ الْهَوَى، وَاتِّبَاعُ الْهُدَى، وَمُجَانَبَةُ الذُّنُوبِ، وَمَوَدَّةُ الْإِخْوَانِ، وَالِاسْتِمَاعُ مِنَ الْعُلَمَاءِ وَالْقَبُولُ مِنْهُمْ، وَمِنْ ثَمَرَاتِهِ: تَرْكُ الِانْتِقَامِ عِنْدَ الْقُدْرَةِ، وَاسْتِقْبَاحُ مُقَارَفَةِ الْبَاطِلِ، وَاسْتِحْسَانُ مُتَابَعَةِ الْحَقِّ، وَقَوْلُ الصِّدْقِ، وَالتَّجَافِي عَنْ سُرُورٍ فِي غَفْلَةٍ، وَعَنْ فِعْلِ مَا يُعْقِبُ نَدَامَةً. وَالْعِلْمُ يَزِيدُ الْعَاقِلَ عَقْلاً، وَيُورِثُ مُتَعَلِّمَهُ صِفَاتِ حَمْدٍ، فَيَجْعَلُ الْحَلِيمَ أَمِيراً، وَذَا الْمَشُورَةِ وَزِيراً، وَيَقْمَعُ الْحِرْصَ، وَيَخْلَعُ الْمَكْرَ، وَيُمِيتُ الْبُخْلَ، وَيَجْعَلُ مُطْلَقَ الْوَحْشِ مَأْسُوراً، وَبَعِيدَ السَّدَادِ قَرِيباً.[754]
سر علم فروتنی و تواضع است و چشم آن تهی بودن از رشک و گوش آن فهم و زبان آن راستگویی و قلب آن نیت نیکو و عقل آن شناخت اسباب امور؛ و از میوههای آن است: تقوا و دوری از هوس و پیروی از هدایت و پرهیز از گناهان و دوست داشتن برادران و گوش دادن به سخنان دانشمندان و پذیرفتن از آنها؛ و نیز از میوههای آن است: خودداری از انتقامگیری هنگام توانایی و زشت شمردن نزدیکی به نادرستیها و نیکو شمردن پیروی از درستیها و راستگویی و پرهیز از شادیهای غفلت آمیز و دوری کردن از انجام آنچه پشیمانی در پی دارد. دانش، بر خردِ خردمند میافزاید و به فراگیرنده خود صفات پسندیده میدهد. بردبار را امیر میگرداند و صاحبنظر را به وزیری میرساند و حرص را در هم میکوبد و فریبکاری را ریشهکن میکند و بخل را میمیراند و زشتیهای یله و افسارگسیخته را به بند میکشد و درستی و استواری را نزدیک میگرداند.
حسن ورود به بحث علمی بزرگان
شاذان بن جبرئیل قمی نقل میکند:
قِيلَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- كَانَ جَالِساً ذَاتَ يَوْمٍ وَعِنْدَهُ الْإِمَامُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ% إِذْ دَخَلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ، فَأَخَذَهُ النَّبِيُّ- وَأَجْلَسَهُ فِي حَجْرِهِ، وَقَبَّلَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ، وَقَبَّلَ شَفَتَيْهِ، وَكَانَ لِلْحُسَيْنِ% سِتُّ سِنِينَ، فَقَالَ عَلِيٌّ%: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَتُحِبُّ وَلَدِيَ الْحُسَيْنَ؟ قَالَ النَّبِيُّ-: وَكَيْفَ لَا أُحِبُّهُ وَهُوَ عُضْوٌ مِنْ أَعْضَائِي؟! فَقَالَ عَلِيٌّ%: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَيُّمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ أَنَا أَمِ الْحُسَيْنُ؟ فَقَالَ الْحُسَيْنُ: يَا أَبَتَا مَنْ كَانَ أَعْلَى شَرَفاً كَانَ أَحَبَّ إِلَى النَّبِيِّ- وَأَقْرَبَ إِلَيْهِ مَنْزِلَةً، قَالَ عَلِيٌّ% لِوَلَدِهِ: أَتُفَاخِرُنِي يَا حُسَيْنُ؟ قَالَ: نَعَمْ يَا أَبَتَاهْ إِنْ شِئْتَ...[755]
گفته شده: روزی رسول خدا- نشسته بودند و امیرالمؤمنین% نزد آن حضرت حضور داشتند که ناگاه امام حسین% وارد شد، پیامبر اکرم- او را گرفت و در دامان خود نشانید، پیشانی و لبهای مبارک او را بوسید و در آن زمان شش سال بیشتر از سنّ مبارک او نگذشته بود.
امیرالمؤمنین% عرض کرد: ای رسول خدا! آیا فرزندم حسین% را دوست دارید؟
پیامبر اکرم- فرمود: چگونه او را دوست نداشته باشم در حالی که پاره تن من است.
حضرت علی% عرض کرد: مرا بیشتر دوست دارید یا حسین را؟ قبل از آنکه رسول خدا- جواب دهد امام حسین% عرض کرد: کسی که از جهت نسب برتر و از حیث شرف بالاتر است نزد رسول خدا- محبوبتر و ازنظر مقام و درجه به او نزدیکتر است.
حضرت علی% به فرزندش فرمود: آیا با من مفاخره میکنی؟ (حاضری هر کدام افتخارات خود را بازگو کنیم؟)
عرض کرد: بلی! اگر مایل باشید...
از این پاسخ حضرت به سؤال پدرش از رسول خدا- استفاده میشود مداخلۀ علمی نمودن و ورود به بحث بزرگان جایز است.
امام علی% میفرماید:
امْخَضُوا الرَّأْيَ مَخْضَ السِّقَاءِ يُنْتِجُ سَدِيدَ الْآرَاءِ.[756]
اندیشه را چون مَشک بر هم زنید تا رأی درست حاصل آید.
لزوم دوری کردن عالمان از هتک حرمتها
کلینی به سندش از محمد بن مسلم نقل میکند که گفت: از امام باقر% شنیدم که فرمود:
لَمَّا احْتُضِرَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ' قَالَ لِلْحُسَيْنِ: يَا أَخِي، إِنِّي أُوصِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا، فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَهَيِّئْنِي ثُمَّ وَجِّهْنِي إِلَى رَسُولِ اللَّهِ- لِأُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ثُمَّ اصْرِفْنِي إِلَى أُمِّي فَاطِمَةَ& ثُمَّ رُدَّنِي فَادْفِنِّي بِالْبَقِيعِ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ سَيُصِيبُنِي مِنَ الْحُمَيْرَاءِ مَا يَعْلَمُ النَّاسُ مِنْ صَنِيعِهَا وَعَدَاوَتِهَا لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ- وَعَدَاوَتِهَا لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ% [وَ] وُضِعَ عَلَى سَرِيرِهِ فَانْطَلَقُوا بِهِ إِلَى مُصَلَّى رَسُولِ اللَّهِ- الَّذِي كَانَ يُصَلِّي فِيهِ عَلَى الْجَنَائِزِ فَصَلَّى عَلَى الْحَسَنِ%، فَلَمَّا أَنْ صَلَّى عَلَيْهِ حُمِلَ فَأُدْخِلَ الْمَسْجِدَ، فَلَمَّا أُوقِفَ عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ- بَلَغَ عَائِشَةَ الْخَبَرُ وَقِيلَ لَهَا: إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ لِيُدْفَنَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ، فَخَرَجَتْ مُبَادِرَةً عَلَى بَغْلٍ بِسَرْجٍ ـ فَكَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَكِبَتْ فِي الْإِسْلَامِ سَرْجاً ـ فَوَقَفَتْ وَقَالَتْ: نَحُّوا ابْنَكُمْ عَنْ بَيْتِي، فَإِنَّهُ لَا يُدْفَنُ فِيهِ شَيْءٌ وَلَا يُهْتَكُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ حِجَابُهُ، فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا: قَدِيماً هَتَكْتِ أَنْتِ وَأَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ وَأَدْخَلْتِ بَيْتَهُ مَنْ لَا يُحِبُّ رَسُولُ اللَّهِ قُرْبَهُ، وَإِنَّ اللَّهَ سَائِلُكِ عَنْ ذَلِكِ يَا عَائِشَةُ، إِنَّ أَخِي أَمَرَنِي أَنْ أُقَرِّبَهُ مِنْ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ- لِيُحْدِثَ بِهِ عَهْداً. وَاعْلَمِي أَنَّ أَخِي أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَأَعْلَمُ بِتَأْوِيلِ كِتَابِهِ مِنْ أَنْ يَهْتِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ سِتْرَهُ؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى يَقُولُ: (ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ)[757] وَقَدْ أَدْخَلْتِ أَنْتِ بَيْتَ رَسُولِ اللَّهِ- الرِّجَالَ بِغَيْرِ إِذْنِهِ، وَقَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: (ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ)[758] وَلَعَمْرِي لَقَدْ ضَرَبْتِ أَنْتِ لِأَبِيكِ وَفَارُوقِهِ عِنْدَ أُذُنِ رَسُولِ اللَّهِ- الْمَعَاوِلَ، وَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ)[759] وَلَعَمْرِي لَقَدْ أَدْخَلَ أَبُوكِ وَفَارُوقُهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ- بِقُرْبِهِمَا مِنْهُ الْأَذَى، وَمَا رَعَيَا مِنْ حَقِّهِ مَا أَمَرَهُمَا اللَّهُ بِهِ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ-، إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْيَاءً، وَتَاللَّهِ يَا عَائِشَةُ لَوْ كَانَ هَذَا الَّذِي كَرِهْتِيهِ مِنْ دَفْنِ الْحَسَنِ عِنْدَ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ- جَائِزاً فِيمَا بَيْنَنَا وَبَيْنَ اللَّهِ لَعَلِمْتِ أَنَّهُ سَيُدْفَنُ وَإِنْ رَغِمَ مَعْطِسُكِ.[760]
چون احتضار حسن بن علی' فرا رسید به [امام] حسین% فرمود: برادرم! وصیتی دارم آن را رعایت کن، چون از دنیا رفتم تجهیزم کن و [جنازه] مرا به سوی رسول خدا- ببر تا با او تجدید عهد کنم. سپس به جانب مادرم فاطمه& برگردان. آنگاه به بقیع ببر و در آنجا دفن کن و بدان که به زودی از جانب حمیرا ـ که مردم از کارها و دشمنی او با خدا و پیامبر- و ما خاندان نبوّت آگاهاند ـ مصیبتی به من میرسد. چون [امام] حسن از دنیا رفت او را بر تابوت نهاده به جایی که پیامبر- بر مردگان نماز میخواند بردند و بر او نماز خواندند. سپس تابوت را برداشته داخل مسجد پیامبر آوردند چون آن را کنار قبر رسول خدا- نگه داشتند، به عایشه خبر رسید که حسن بن علی' را آوردهاند تا کنار رسول خدا- دفن کنند. عایشه بر استری زین کرده سوار شد ـ او اولین زن در اسلام بود که به زین سوار شد ـ و آمد و ایستاده گفت: فرزند خود را از خانه من دور کنید که نباید در اینجا چیزی دفن شود و نباید حجاب رسول خدا- دریده گردد.
حسین بن علی' فرمود: «از دیرباز تو و پدرت پرده [حریم] رسول خدا- را دریدید و تو در خانه پیامبر- کسی را آوردی که نزدیکی او را دوست نداشت و خدا ـ ای عایشه ـ از این کار تو بازخواست خواهد کرد. برادرم به من فرموده تا جنازه او را جهت تجدید عهد کنار قبر جدش رسول خدا- بیاورم [نه دفن] و بدان که برادرم از همه مردم به خدا و پیامبرش داناتر بود. او به تأویل کتاب خدا داناتر از این بود که حجاب رسول خدا- را پاره کند؛ زیرا خدای متعال میفرماید»: ای کسانی که ایمان آوردهاید به اتاقهای پیامبر- بدون اجازه وارد نشوید و تو بدون اذن پیامبر- آنان را در اتاق رسول خدا- آوردی [و دفن کردی].
خداوند میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر نکنید «سوگند به جانم این تو بودی که نزد گوش پیامبر- ـ برای دفن پدرت و فاروقش ـ بیل و کلنگ را به صدا درآوردی».
و خدای سبحان میفرماید: کسانی که پیش پیامبر خدا صدایشان را فرومیکشند همان کساناند که خدا دلهایشان را برای پرهیزگاری امتحان کرده است. «به جانم سوگند پدر تو و فاروقش با نزدیکی [قبر] شان به رسول خدا- او را آزردند و آنچه را که خدا از زبان پیامبرش به آن فرمان داد رعایت نکردند که فرمود: خدا بر مرده مؤمنان حرام فرموده آنچه را که بر زنده آنان حرام کرد و به خدا سوگند ـ ای عایشه ـ اگر در آنچه پیمان میان ما و خداست دفن امام حسن کنار قبر رسول خدا- جایز بود، میفهمیدی که برخلاف میل تو او آنجا دفن میشد».
از جملۀ «... وَأَعْلَمُ بِتَأْوِيلِ كِتَابِهِ مِنْ أَنْ يَهْتِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ سِتْرَهُ» به دست میآید، عالمان باید از هتک حرمتها دوری گزینند و هر کس علمش بیشتر باشد به این امر سزاوارتر است؛ همانگونه که عدم علم و شعور کافی ممکن است باعث هتک حرمتها شود.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ ﰐ ﰑ).[761]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را مسخره کنند، شاید آنها از اینها بهتر باشند؛ و نه زنانی زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند؛ و یکدیگر را مورد طعن و عیبجویی قرار ندهید و با القاب زشت و ناپسند یکدیگر را یاد نکنید، بسیار بد است که بر کسی پس از ایمان نام کفرآمیز بگذارید؛ و آنها که توبه نکنند، ظالم و ستمگرند!
تأثیر علم در عمل به احکام شریعت
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَاعْلَمِي أَنَّ أَخِي أَعْلَمُ النَّاسِ...» به دست میآید، علم در عمل انسان مؤثر است و لذا هر کس علمش بیشتر بود، باید بیشتر اهل عمل به احکام شریعت باشد.
امام علی% میفرماید:
الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ، وَالْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ [أَجَابَ] أَجَابَهُ وَإِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ.[762]
علم و عمل پیوندی نزدیک دارند و کسی که دانست باید به آن عمل کند، چرا که علم، عمل را فراخواند، اگر پاسخش داد میماند وگرنه کوچ میکند.
لزوم توجیه عملکرد خود از سوی علما
شیخ صدوق مینویسد:
رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُغِيرَةِ عَنْ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% قَالَ: أَوْصَى رَسُولُ اللَّهِ- إِلَى عَلِيٍّ% وَحْدَهُ، وَأَوْصَى عَلِيٌّ% إِلَى الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ' جَمِيعاً، وَكَانَ الْحَسَنُ% إِمَامَهُ فَدَخَلَ رَجُلٌ يَوْمَ عَرَفَةَ عَلَى الْحَسَنِ% وَهُوَ يَتَغَدَّى وَالْحُسَيْنُ% صَائِمٌ، ثُمَّ جَاءَ بَعْدَ مَا قُبِضَ الْحَسَنُ% فَدَخَلَ عَلَى الْحُسَيْنِ% يَوْمَ عَرَفَةَ وَهُوَ يَتَغَدَّى وَعَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ' صَائِمٌ، فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: إِنِّي دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِ% وَهُوَ يَتَغَدَّى وَأَنْتَ صَائِمٌ، ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَيْكَ وَأَنْتَ مُفْطِرٌ؟! فَقَالَ: إِنَّ الْحَسَنَ% كَانَ إِمَاماً فَأَفْطَرَ لِئَلَّا يُتَّخَذَ صَوْمُهُ سُنَّةً وَلِيَتَأَسَّى بِهِ النَّاسُ، فَلَمَّا أَنْ قُبِضَ كُنْتُ أَنَا الْإِمَامَ فَأَرَدْتُ أَنْ لَا يُتَّخَذَ صَوْمِي سُنَّةً فَيَتَأَسَّى النَّاسُ بِي.[763]
عبدالله بن مغیره از سالم از امام صادق% نقل میکند که فرمود: رسول خدا-، تنها علی% را وصی خود قرار داد و علی%، حسن% حسین% را با هم وصی خود قرار داد و [در روزگاری که] حسن%، برای حسین% امام بود، در روز عرفهای، مردی بر امام حسن% وارد شد در حالی که او غذا میخورد و امام حسین% روزهدار بود. بعد از رحلت امام حسن%، در روز عرفهای همان مرد آمده بر امام حسین% وارد شد در حالی که او غذا میخورد و امام سجاد روزهدار بود. آن مرد پرسید من [در یک روز عرفهای] بر امام حسن% وارد شدم او غذا میخورد و شما روزهدار بودید، اکنون بر شما وارد شدهام و شما غذا میخورید؟ فرمود: «[در آن روز] حسن%، امام بود پس روزه نگرفته بود تا روزه او سنت نشود، بعد از رحلت او من امامم، اکنون میخواهم روزه من [نیز] سنّتی که باید مردم از آن پیروی نمایند به حساب نیاید [از این رو روزهدار نیستم]».
از این توجیه حضرت به دست میآید، علما و دانشمندان اگر در ظاهر اقداماتشان با هم متفاوت است باید مردم را نسبت به آنها توجیه نمایند.
خداوند متعال از قول بندۀ عالم خود (خضر%) خطاب به حضرت موسی% چنین آورده است:
(ﯰ ﯱ ﯲﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ).[764]
این رحمتی از پروردگارت بود؛ و من آن [کارها] را خودسرانه انجام ندادم؛ این بود راز کارهایی که نتوانستی در برابر آنها شکیبایی به خرج دهی!
لزوم اصلاح گفتههای افراد از سوی عالمان
طبرانی به سندش از ابی مجلز دربارۀ حسین بن علی' نقل کرده که:
أَنَّهُ رَأَى رَجُلاً رَكِبَ دَابَّةً فَقَالَ: (ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ)، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّL: «وَبِهَذَا أُمِرْتَ؟» قَالَ: فَكَيْفَ أَقُولُ؟ قَالَ: «تَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانِي لِلْإِسْلَامِ وَمَنَّ عَلَيَّ بِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»، فَهَذِهِ النِّعْمَةُ، فَقَالَ: تَبْدَأُ بِهَذَا لِقَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: (ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ)[765].[766]
ایشان مردی را سوار بر مرکب دید که این آیه را تلاوت میکند: «منزّه [از هر عیب و نقصی] است کسی که این [وسایل سواری] را برای ما مسخّر و رام کرد، در حالی که ما را قدرت مسخّر کردن آنها نبود». حسین بن علیL به او فرمود: آیا به این سفارش شدهای؟ آن مرد گفت: پس چه بگویم؟ حضرت فرمود: میگویی: ستایش مخصوص خداوندی است که مرا به اسلام هدایت نمود و بر من به جهت «بعثت» محمد- منت گذاشت و مرا در زمرۀ بهترین امتی قرار داد که برای مردم انتخاب شده است و این است نعمت. آنگاه فرمود: شروع میکنی به این دعا به جهت گفتۀ خداوند عزوجل: «سپس هنگامی که بر آنها سوار میشوید نعمت پروردگارتان را به یاد آورید و بگویید: منزّه [از هر عیب و نقصی] است کسی که این [وسایل سواری] را برای ما مسخّر و رام کرد، در حالی که ما را قدرت مسخّر کردن آنها نبود».
از این اصلاحیهای که حضرت بر کلام مرد سوار بر مرکب، زده است به دست میآید مصلحان باید گفتههای نادرست افراد را اصلاح نمایند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ).[767]
و پیوسته تذکر ده، زیرا تذکر مؤمنان را سود میبخشد.
لزوم خضوع علمی داشتن رهبران دین
ابن اعثم مینویسد:
قَالَ: ثُمَّ أَقْبَلَ ابْنُ عُمَرَ عَلَى الْحُسَيْنِ، فَقَالَ: أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! مَهْلاً عَمَّا قَدْ عَزَمْتَ عَلَيْهِ، وَارْجِعْ مِنْ هُنَا إِلَى الْمَدِينَةِ، وَادْخُلْ فِي صُلْحِ الْقَوْمِ، وَلَا تَغِبْ عَنْ وَطَنِكَ وَحَرَمِ جَدِّكَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، وَلَا تَجْعَل لِهَؤُلَاءِ الَّذِينَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ عَلَى نَفْسِكَ حُجَّةً وَسَبِيلاً، وَإِن أَحْبَبْتَ أَلَّا تُبَايِعَ فَأَنْتَ مَتْرُوكٌ حَتَّى تَرَى بِرَأْيِكَ، فَإِنَّ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ ـ لَعَنَهُ اللَّهُ ـ عَسَى أَلَّا يَعِيشَ إِلَّا قَلِيلاً، فَيَكْفِيَكَ اللَّهُ أَمْرَهُ.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ: اُفٍّ لِهَذَا الْكَلَامِ أَبَداً مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ، أَسْأَلُكَ بِاللَّهِ يَا عَبْدَ اللَّهِ، أَنَا عِنْدَكَ عَلَى خَطَأ مِنْ أَمْرِي هَذَا؟ فَإِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ عَلَى خَطَأ فَرُدَّنِي، فَإِنِّي أَخْضَعُ وَأَسْمَعُ وَاُطِيعُ.
فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: اللَّهُمَّ لَا، وَلَمْ يَكُنِ اللَّهُ تَعَالَى يَجْعَلُ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِهِ عَلَى خَطَأ، وَلَيْسَ مِثْلُكَ مِنْ طَهَارَتِهِ وَصَفْوَتِهِ مِنَ الرَّسُولِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) عَلَى مِثْلِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ ـ لَعَنَهُ اللَّهُ ـ بِاسْمِ الْخِلَافَةِ، وَلَكِنْ أَخْشَى أَنْ يُضْرَبَ وَجْهُكَ هَذَا الْحَسَنُ الْجَمِيلُ بِالسُّيُوفِ، وَتَرَى مِنْ هَذِهِ الْاُمَّةِ مَا لَا تُحِبُّ، فَارْجِعْ مَعَنَا إِلَى الْمَدِينَةِ، وَإِنْ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تُبَايِعَ، فَلَا تُبِايِعْ أَبَداً وَاقْعُدْ فِي مَنْزِلِكَ.[768]
[راوی] گوید: سپس ابن عمر، به حسین% رو کرد و گفت: ای اباعبدالله! در آنچه تصمیم داری، درنگ کن و از اینجا به مدینه بازگرد و از در سازش با این قوم، وارد شو و از میهن خود و حرم جدت پیامبر خدا-، غایب مباش و برای اینان که بهرهای ندارند، حجّت و راهی بر ضد خود مگذار و اگر میخواهی [با یزید] بیعت نکنی، آزاد هستی تا در کارت بنگری؛ زیرا امید است که یزید بن معاویه، جز اندکی زنده نماند و خداوند، تو را از کارش کفایت کند.
حسین% فرمود: «اُف بر این سخن تا آن زمان که آسمانها و زمین هستند! ای عبدالله! تو را به خدا، من در این کار، دچار خطایم؟ اگر در نظر تو بر خطا هستم، مرا [از خطایم] بازگردان که من فروتن، شنوا و پذیرایم».
ابن عمر گفت: نه خدایا! خداوند، پسر دختر پیامبرش را بر خطا ننهاده است و یزید بن معاویه، در کار خلافت، همانند تو ـ که پاک و برگزیده نسل پیامبر خدایی ـ نیست؛ ولی میترسم این چهره زیبا و نیکوی تو، با شمشیر، نواخته شود و از این امّت، آنچه را دوست نداری، ببینی. پس با ما به مدینه بازگرد و اگر دوست نداری بیعت کنی، هرگز بیعت نکن و در خانهات بنشین.
از جملۀ «فَإِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ عَلَى خَطَأٍ...» به دست میآید حاکمان اسلامی و رهبران الهی باید نسبت به نظرات مردم متواضع باشند.
امام علی% میفرماید:
يَا طَالِبَ الْعِلْمِ إِنَّ الْعِلْمَ ذُو فَضَائِلَ كَثِيرَةٍ فَرَأْسُهُ التَّوَاضُعُ.[769]
ای طالب علم، به راستی علم را فضائل بسیار است [اگر مجسم شود]، تواضع سر اوست.
تکلیف عالم نسبت به نهی از منکر
امام حسین% در مسیرش به کربلا فرمود:
إِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ، وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ، وَخَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ، أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ؟! لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً، فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَلَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً. إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ، فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.[770]
به راستی، دنیا تغییر چهره داده و ناشناخته گشته و نیکی آن در حال نابودی است و از آن جز رطوبتی که در ته ظرفی مانده و جز زندگی وبال آور، همچون چراگاهی که جز گیاه بیماریزا و بیمصرف چیزی در آن نمیروید، باقی نمانده است. آیا نمیبینید که به حقّ عمل نشده و از باطل دست برداشته نمیشود؟! به طوری که مؤمن حق دارد که به مرگ و دیدار خدا مشتاق باشد. به راستی، من چنین مرگی را جز سعادت ندانم و زندگی در کنار ظالمان را جز هلاکت نخوانم! همانا مردم دنیاپرستاند و دین از سر زبان آنها فراتر نرود و دین را تا آنجا که زندگیشان را رو به راه سازد بچرخانند و چون در بوته آزمایش گرفتار شوند دینداران اندک گردند.
از جملۀ «وَأَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ...» ضمناً به دست میآید از تکالیف عالمان نهی از منکر است.
از حارث بن مغیره نقل شده که گفت:
لَقِيَنِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ% فِي طَرِيقِ الْمَدِينَةِ، فَقَالَ: «مَنْ ذَا أَحَارِثٌ؟» قُلْتُ: نَعَمْ، قَالَ: «أَمَا لَأَحْمِلَنَّ ذُنُوبَ سُفَهَائِكُمْ عَلَى عُلَمَائِكُمْ». ثُمَّ مَضَى، فَأَتَيْتُهُ، فَاسْتَأْذَنْتُ عَلَيْهِ، فَدَخَلْتُ فَقُلْتُ: لَقِيتَنِي فَقُلْتَ: «لَأَحْمِلَنَّ ذُنُوبَ سُفَهَائِكُمْ عَلَى عُلَمَائِكُمْ»، فَدَخَلَنِي مِنْ ذَلِكَ أَمْرٌ عَظِيمٌ. فَقَالَ: «نَعَمْ، مَا يَمْنَعُكُمْ إِذَا بَلَغَكُمْ عَنِ الرَّجُلِ مِنْكُمْ مَا تَكْرَهُونَ، وَمَا يَدْخُلُ عَلَيْنَا بِهِ الْأَذَى أَنْ تَأْتُوهُ، فَتُؤَنِّبُوهُ وَتُعَذِّلُوهُ، وَتَقُولُوا لَهُ قَوْلاً بَلِيغاً». فَقُلْتُ [لَهُ]: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِذاً لَا يُطِيعُونَّا وَلَا يَقْبَلُونَ مِنَّا. فَقَالَ: «اهْجُرُوهُمْ وَاجْتَنِبُوا مَجَالِسَهُمْ».[771]
در راه مدینه امام صادق% با من برخورد کرد و فرمود: کیستی؟ آیا حارثی؟ عرض کردم: آری. فرمود: همانا من گناه نادانانتان را به حساب علمای شما میگذارم. حضرت% این را فرمود و رفت و من روزی خدمت ایشان رسیدم و اجازه شرفیابی خواستم و نزد ایشان رفتم و گفتم: به من برخوردی و فرمودی: هرآینه گناه نادانانتان را به حساب علمای شما میگذارم. این سخن شما نگرانی بزرگی بر من وارد کرده است. حضرت% فرمود: آری، چه چیز مانع از آن میشود که شما هرگاه خبری از کسی دریافت کردید که شما را ناخوش میآید و به ما آزار میرساند نزد او بروید و او را نکوهش و توبیخ کنید و آنچه باید به او بگویید؟ من عرض کردم: قربانت گردم، در این صورت از ما فرمان نبرند و سخنی از ما نپذیرند. حضرت% فرمود: شما هم ایشان را ترک کنید و از مجالس آنها کناره گیرید.
تأثیر علم در شادی
ابن قولویه به سندش از عبدالله بن بکیر نقل کرده که گفت:
حَجَجْتُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% ـ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ ـ فَقُلْتُ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، لَوْ نُبِشَ قَبْرُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ' هَلْ كَانَ يُصَابُ فِي قَبْرِهِ شَيْءٌ؟ فَقَالَ: يَا بْنَ بُكَيْرٍ، مَا أَعْظَمَ مَسَائِلَكَ، إِنَّ الْحُسَيْنَ% مَعَ أَبِيهِ وَأُمِّهِ وَأَخِيهِ فِي مَنْزِلِ رَسُولِ اللَّهِ- وَمَعَهُ يُرْزَقُونَ وَيُحْبَرُونَ، وَإِنَّهُ لَعَنْ يَمِينِ الْعَرْشِ مُتَعَلِّقٌ بِهِ يَقُولُ: يَا رَبِّ، أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي، وَإِنَّهُ لَيَنْظُرُ إِلَى زُوَّارِهِ، وَإِنَّهُ أَعْرَفُ بِهِمْ وَبِأَسْمَائِهِمْ وَأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ وَمَا فِي رِحَالِهِمْ مِنْ أَحَدِهِمْ بِوُلْدِهِ، وَإِنَّهُ لَيَنْظُرُ إِلَى مَنْ يَبْكِيهِ فَيَسْتَغْفِرُ لَهُ وَيَسْأَلُ أَبَاهُ الِاسْتِغْفَارَ لَهُ، وَيَقُولُ: أَيُّهَا الْبَاكِي، لَوْ عَلِمْتَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَكَ لَفَرِحْتَ أَكْثَرَ مِمَّا حَزِنْتَ، وَإِنَّهُ لَيَسْتَغْفِرُ لَهُ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ وَخَطِيئَةٍ.[772]
با امام صادق% مکه میرفتم ـ ضمن حدیثی طولانی ـ عرض کردم: ای پسر رسول خدا! اگر قبر حسین بن علی' را بشکافند آیا به چیزی در قبر آن حضرت میرسند؟
فرمود: «پسر بکیر! چه سؤالات سنگینی میکنی؛ حسین% با پدر، مادر و برادرش در جایگاه رسول خدا- است و با او روزی میخورند و شادماناند و همانا سمت راست عرش متعلق به اوست، میگوید: پروردگارا! به وعدهای که مرا دادهای جامۀ عمل بپوشان! و او به زائران قبرش مینگرد در حالی که به ایشان و نام خودشان و پدرانشان و آنچه در منزلشان دارند آگاهتر و آشناتر از هر فرد ایشان به فرزندانشان است و او به کسانی که بر مصائبش میگریند نظر میکند و برای ایشان طلب آمرزش مینماید و از او میخواهد تا برای گناه و خطای خودش طلب مغفرت کند».
از جملۀ «لَوْ عَلِمْتَ مَا أَعَدَّ اللَّهُ لَكَ لَفَرِحْتَ...» ضمناً به دست میآید علم در فرح و شادی انسان تأثیرگذار است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ).[773]
ما او را به مادرش بازگرداندیم تا چشمش روشن شود و غمگین نباشد و بداند که وعده الهی حق است؛ ولی بیشتر آنان نمیدانند!
شهید مطهری میگوید:
سرور حالت خوش و لذت بخشی است که از علم و اطلاع به اینکه یکی از هدفها و آرزوها انجام یافته یا انجام خواهد یافت به انسان دست میدهد؛ غم و اندوه حالت ناگوار و دردناکی است که از اطلاع بر انجام نشدن یکی از هدفها و آرزوها به انسان دست میدهد؛ و در حقیقت سرور و اندوه حالتهایی خاص از لذت و رنج میباشند. لذت و رنج گاهی در اثر برخورد مستقیم به عامل خارجی دست میدهد مثل حالت خوشی که از خوردن غذای مطبوع و حالت ناخوشی که از صدمه دیدن یک عضو برای انسان یا حیوان پیدا میشود. به اینگونه حالت خوشی و ناخوشی «لذّت» و «رنج» گفته میشود اما «سرور» و «غم» گفته نمیشود، «سرور» و «اندوه» تنها به آن حالت خاص خوشی و ناخوشی گفته میشود که از علم و اطلاع به وجود عامل خوشی یا ناخوشی در گذشته یا حال یا آینده پیدا میشود؛ یعنی تابع تصور موجبات لذت و رنج میباشند نه واقعیت آن موجبات.[774]
تأثیر علم در عمل
ابن عبد البر قرطبی مینویسد:
وَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ: «كَانَ نَقْشُ خَاتَمِ حُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّN: عَلِمْتَ فَاعْمَلْ».[775]
علی بن الحسین' فرمود: «نقش انگشتری حسین بن علیN چنین بود: دانستی، پس عمل کن».
از تفریع عمل بر علم به دست میآید علم در عمل انسان تأثیرگذار است.
امام صادق% میفرماید:
الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ، وَمَنْ عَمِلَ عَلِمَ، وَالْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ.[776]
علم و عمل به هم بسته شدهاند؛ بنابراین، هر که بداند عمل کند و هر که عمل کند بداند. علم، عمل را صدا میزند، اگر پاسخش داد میماند وگرنه میرود.
لزوم عمل به علم خود
و نیز در حدیث اخیر دربارۀ امام حسین%، از جملۀ «عَلِمْتَ فَاعْمَلْ» به دست میآید وظیفۀ عالم، عمل کردن به علم خود است.
امام علی% دربارۀ اهل بیت پیامبر- فرمود:
عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وِعَايَةٍ وَرِعَايَةٍ، لَا عَقْلَ سَمَاعٍ وَرِوَايَةٍ، فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ، وَرُعَاتَهُ قَلِيلٌ.[777]
دین را چنانکه سزاوار بود، دانستند و آموختند و بدان عمل کردند، نه آنکه شنیدند و نقل کردند، زیرا راویان دانش بسیار، امّا حفظکنندگان و عملکنندگان به آن اندکاند.
تأثیر علم در صبر
شیخ عباس قمی از علامه مجلسی در «جلاء العیون» نقل میکند:
ثُمَّ وَدَّعَ ثَانِياً أَهْلَ بَيْتِهِ وَأَمَرَهُمْ بِالصَّبْرِ وَوَعَدَهُمْ بِالثَّوَابِ وَالْأَجْرِ وَأَمَرَهُمْ بِلُبْسِ أُزُرِهِمْ، وَقالَ لَهُمْ: اسْتَعِدُّوا لِلْبَلَاءِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى حَافِظُكُمْ وَحَامِيكُمْ وَسَيُنْجِيكُمْ مِنْ شَرِّ الْأَعْدَاءِ وَيَجْعَلُ عَاقِبَةَ أَمْرِكُمْ إِلَى خَيْرٍ وَيُعَذِّبُ أَعَادِيكُمْ بِأَنْوَاعِ الْبَلَاءِ وَيُعَوِّضُكُمْ اللَّهُ عَنْ هَذِهِ الْبَلِيَّةِ بِأَنْوَاعِ النِّعَمِ وَالْكَرَامَةِ، فَلَا تَشُكُّوا وَلَا تَقُولُوا بِأَلْسِنَتِكُمْ مَا يَنْقُصُ مِنْ قَدْرِكُمْ.[778]
پس بار دیگر اهل بیت رسالت و پردگیان سرادق عصمت و طهارت را وداع نمود و ایشان را به صبر و شکیبائی امر فرمود و به وعده مثوبات غیرمتناهی الهی تسکین داد و فرمود: چادرها بر سر گیرید و آماده لشکر مصیبت و بلا گردید و بدانید که حق تعالی حافظ و حامی شماست و شما را از شرّ اعدا نجات میدهد و عاقبت شما را به خیر میگرداند و دشمنان شما را به انواع بلاها مبتلا میسازد و شما را به عوض این بلاها در دنیا و عقبی به انواع نعمتها و کرامتها مینوازد، زینهار که دست از شکیبائی برمدارید و کلام ناخوشی بر زبان میارید که موجب نقص ثواب شما گردد.[779]
از دستور حضرت به دانستن حافظ و حامی بودن خداوند متعال از اهل بیت خود به دست میآید علم در صبر و شکیبایی مؤثر است.
و نیز امام حسین% میفرماید:
رِضَا اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ، وَيُوَفِّينَا أُجُورَ الصَّابِرِينَ.[780]
رضایت خدا، رضایت ما اهل بیت است؛ بر بلایش شکیبایی میکنیم و او هم پاداش شکیبایان را تمام و کمال، به ما میدهد.
از آنجا که علم در تحصیل رضای به قضای الهی تأثیر فراوانی دارد، لذا از این جملۀ حضرت ضمناً به دست میآید علم در صبر بر بلاها تأثیرگذار است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯﮱﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ).[781]
پیامبرانشان به آنها گفتند: «درست است که ما بشری همانند شما هستیم، ولی خداوند بر هر کس از بندگانش بخواهد نعمت میبخشد [و مقام رسالت عطا میکند]! و ما هرگز نمیتوانیم معجزهای جز به فرمان خدا بیاوریم! [و از تهدیدهای شما نمیهراسیم]؛ افراد باایمان باید تنها بر خدا توکل کنند! و چرا بر خدا توکل نکنیم، با اینکه ما را به راههای [سعادت] رهبری کرده است؟! و ما به طور مسلّم در برابر آزارهای شما صبر خواهیم کرد [و دست از رسالت خویش برنمیداریم]! و توکلکنندگان، باید فقط بر خدا توکل کنند!».
امام علی% میفرماید:
أَصْلُ الصَّبْرِ حُسْنُ الْيَقِينِ بِاللَّهِ.[782]
ریشه صبر، داشتن یقین راستین به خداست.
گاهی که باید در بیان مصداق شفافسازی کرد
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
نَظَرَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ% إِلَى الْحُسَيْنِ فَقَالَ: يَا عَبْرَةَ كُلِّ مُؤْمِنٍ، فَقَالَ: أَنَا يَا أَبَتَاهْ؟ قَالَ: نَعَمْ يَا بُنَيَّ.[783]
امیر مؤمنان% به حسین% نگاه کرد و فرمود: «ای اشک هر مؤمن!».
حسین گفت: منم، ای پدر؟
فرمود: «آری، پسرم!».
از جملۀ «أَنَا يَا أَبَتَاهْ» ضمناً به دست میآید گاهی باید در بیان مصداق شفافسازی کرد.
ابن قولویه به سندش از امام صادق% نقل میکند که امام حسین% فرمود:
أَنَا قَتِيلُ الْعَبْرَةِ لَا يَذْكُرُنِي مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَرَ.[784]
من، کشتۀ اشکم! هیچ مؤمنی از من یاد نمیکند، مگر اینکه اشک میریزد.
اسراری که نباید احدی از آنها آگاه شود
شیخ مفید مینویسد:
وَصَارَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ إِلَى عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ فَسَأَلَهُ أَنْ يَكْتُبَ لِلْحُسَيْنِ أَمَاناً وَيُمَنِّيَهُ لِيَرْجِعَ عَنْ وَجْهِهِ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ عَمْرُو بْنُ سَعِيدٍ كِتَاباً يُمَنِّيهِ فِيهِ الصِّلَةَ وَيُؤَمِّنُهُ عَلَى نَفْسِهِ، وَأَنْفَذَهُ مَعَ أَخِيهِ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ، فَلَحِقَهُ يَحْيَى وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ بَعْدَ نُفُوذِ ابْنَيْهِ وَدَفَعَا إِلَيْهِ الْكِتَابَ وَجَهَدَا بِهِ فِي الرُّجُوعِ، فَقَالَ: «إِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ- فِي الْمَنَامِ، وَأَمَرَنِي بِمَا أَنَا مَاضٍ لَهُ»، فَقَالا لَهُ: فَمَا تِلْكَ الرُّؤْيَا؟ قَالَ: «مَا حَدَّثْتُ أَحَداً بِهَا، وَلَا أَنَا مُحَدِّثٌ أَحَداً حَتَّى أَلْقَى رَبِّي جَلَّ وَعَزَّ». فَلَمَّا أَيِسَ مِنْهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ أَمَرَ ابْنَيْهِ عَوْناً وَمُحَمَّداً بِلُزُومِهِ وَالْمَسِيرِ مَعَهُ وَالْجِهَادِ دُونَهُ، وَرَجَعَ مَعَ يَحْيَى بْنِ سَعِيدٍ إِلَى مَكَّةَ.[785]
عبدالله بن جعفر، نزد عمرو بن سعید رفت و از او خواست برای حسین% اماننامهای بنویسد و به وی [وعده و] امیدواری دهد تا از راهش برگردد. عمرو بن سعید به حسین% نامهای نگاشت و در آن، وی را به پاداش، امیدوار کرد و بر جانش ایمنی داد و آن را با برادرش یحیی بن سعید فرستاد.
یحیی بن سعید و عبدالله بن جعفر [پس از فرستادن فرزندانش] به امام حسین% ملحق شدند و نامه را به وی تحویل دادند و سعی بسیار در بازگرداندن او به کار بستند.
حسین% فرمود: «من، پیامبر- را در خواب دیدم که دستوری داد و من، بِدان عمل میکنم».
به او گفتند: آن خواب چیست؟
فرمود: «دربارۀ آن، با کسی سخن نمیگویم و آن را برای کسی نمیگویم تا خدا را دیدار کنم».
چون عبدالله بن جعفر از او نومید شد، از فرزندانش عون و محمد خواست که به او بپیوندند و با او بروند و در راه او، جهاد کنند و خود با یحیی بن سعید به مکه بازگشت.
از جملۀ «مَا حَدَّثْتُ أَحَداً بِهَا» به دست میآید اسراری است که اولیای الهی نباید احدی را از آنها آگاه سازند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰﮱﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ).[786]
[به خاطر بیاور] هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند!». گفت: «فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن که برای تو نقشه [خطرناکی] میکشند؛ چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است!».
از امام رضا% نقل شده که فرمود:
لَا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِناً حَتَّى تَكُونَ فِيهِ ثَلَاثُ خِصَالٍ: سُنَّةٌ مِنْ رَبِّهِ، وَسُنَّةٌ مِنْ نَبِيِّهِ-، وَسُنَّةٌ مِنْ وَلِيِّهِ%.
فَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمَانُ السِّرِّ، وَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ نَبِيِّهِ- فَمُدَارَاةُ النَّاسِ، وَأَمَّا السُّنَّةُ مِنْ وَلِيِّهِ% فَالصَّبْرُ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ.[787]
مؤمن، مؤمن نخواهد بود مگر اینکه سه خصلت داشته باشد: سنتی از پروردگار و سنتی از پیامبر و سنتی از امام.
اما سنت پروردگار کتمان اسرار است، اما سنت پیامبر مدارا با مردم است و اما سنت امام شکیبایی در برابر ناراحتیها و مشکلات است.
نظام اسباب و مسببات در امور معنوی
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
ذَرَأَ اللَّهُ الْعِلْمَ لِقَاحَ الْمَعْرِفَةِ، وَطُولَ التَّجَارِبِ زِيَادَةً فِي الْعَقْلِ.[788]
خداوند علم را به جهت بارور شدن معرفت گسترش داده و تجربه طولانی را باعث قوت قلب قرار داده است.
از تفریع «معرفت» بر «علم» در جملۀ اول به دست میآید در امور معنوی نظام اسباب و مسببات حاکم است و لذا گسترش علم در رسیدن به معرفت مؤثر است.
امام علی% فرمود:
ثَمَرَةُ الْعِلْمِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ.[789]
نتیجه دانش، شناخت خداست.
ب) یقین
یکی دیگر از مراتب و درجات معرفت، یقین است که بالاتر از علم قرار دارد و در روایات نیز به آن اشاره شده است.
علامه جعفری دربارۀ «یقین» مینویسد:
کلمه یقین دارای مفهومی صیقلیتر از قطع و جزم و علم است. یقین، آن علم به واقع است که واقعیت را مانند مشاهده عینی موضوع در اختیار آدمی قرار میدهد، به گونهای که یقینکننده به طور مستقیم و کاملاً روشن و بدون هیچ تزلزل احتمالی، حتی با تغییر موضعگیری، موضوع را میبیند. تأثیر یقین دربارۀ یک موضوع، بیش از تأثیر قطع و جزم و علم است. از این رو، اگر برای انسان، خلاف این پدیدههای ذهنی کشف شود، موجب آن تأثر شدید نمیشود که هنگام انکشافِ خلافِ یقین حاصل میشود، زیرا اگرچه احتمال خلاف در قطع و جزم و علم وجود ندارد، ولی انسانهای معمولی با مشاهده کشف خلافهایی که در این سه پدیده ذهنی در خود و دیگران کردهاند، شگفتی و تأثر عمیق در هنگام خلاف واقع بودن آنها، سطوح روان آنها را فرانمیگیرد؛ در صورتی که هنگام آشکار شدنِ خلافِ آنچه به آن یقین کردهاند، شگفتی و تأثر عمیقی در سطوح روانی آنان به وجود میآید. این یقین، در مباحث معرفت از دیدگاه اسلام به سه مرحله تقسیم شده است:
الف) علمالیقین. این مرحله، جنبه آیینهای یقین است که در نهایتِ صافی و صیقلی، واقعیت را نشان میدهد.
ب) حقالیقین. آن حالتِ انکشافِ موضوع است که همه سطوح روانی را بر خود متوجه ساخته، یا آنها را اشغال کرده است. علاوه بر این، در این مرحله، موضوع مورد یقین مانند کانون نور است که بر خواص و روابط موجود پیرامون آن موضوع نیز روشنایی میافکند.
ج) عینالیقین. در این مرحله، مانند این است که موضوع مورد یقین، جزئی از «منِ انسانی» شده است.[790]
عدم وجود شک در علم یقینی
امام حسین% در دعای عرفه میفرماید:
عَمِلْتُ [عَلِمْتُ] يَقِيناً غَيْرَ ذِي شَكٍّ...[791]
به یقین میدانم و هیچ تردیدی ندارم...
بنا بر نسخۀ «عَلِمْتُ»، به نظر میرسد کلمۀ «غَيْرَ ذِي شَكٍّ» قید توضیحی برای یقین و علم است؛ زیرا در علم و یقین شک راه ندارد.
امام علی% میفرماید:
إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ ... قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ، وَسَلَكَ سَبِيلَهُ، وَعَرَفَ مَنَارَهُ، وَقَطَعَ غِمَارَهُ، وَاسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا، وَمِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا، فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ.[792]
همانا محبوبترین بندگان نزد خدا، بندهای است که خدا او را در پیکار با نفس یاری داده است ... راه هدایت را با روشندلی دید و از همان راه رفت و نشانههای آن را شناخت و از امواج سرکش شهوات گذشت. به استوارترین دستاویزها و محکمترین طنابها چنگ انداخت، چنان به یقین و حقیقت رسید که گویی نور خورشید بر او تابید.
ابوهلال عسکری مینویسد:
وقيل: الموقن العالم بالشيء بعد حيرة الشك، والشاهد أنّهم يجعلونه ضدّ الشك، فيقولون: شك ويقين، وقلمّا يقال: شك وعلم، فاليقين ما يزيل الشك دون غيره من أضداد العلوم.[793]
و گفته شده «یقین کننده» عبارت است از عالم به چیزی بعد از حیرت شک؛ و شاهد اینکه آنان یقین را ضد شک قرار میدهند و میگویند: شک و یقین و کمتر گفته میشود: شک و علم. پس یقین چیزی است که شک را ازاله میکند، نه غیر آن از اضداد علوم.
علامه طباطبایی مینویسد:
اليقين: هو اشتداد الإدراك الذهني بحيث لا يقبل الزوال والوهن.[794]
یقین عبارت است از اینکه درک ذهنی آنچنان قوت و شدت داشته باشد که دیگر قابل سستی و زوال نباشد.
عمل یقینی
بنا بر نسخۀ «عَمِلْتُ» در حدیث اخیر امام حسین%، به دست میآید برخی از اعمال انسان بر اساس یقین و برگرفتۀ از آن است.
امام علی% میفرماید:
لَوْ صَحَّ يَقِينُكَ لَمَا اسْتَبْدَلْتَ الْبَاقِي بِالْفَانِي، وَلَا بِعْتَ السَّنِيَّ بِالدَّنِيِّ.[795]
اگر یقینت درست بود، بیگمان ماندنی (آخرت) را جایگزین رفتنی (دنیا) نمیکردی و بلندمرتبگی را به پستی نمیفروختی.
حسن یقین
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ إِلَيْكَ أَقْبَلْنَا مُوقِنِينَ.[796]
خداوندا با یقین به درگاه تو روی آوردیم.
از مضمون این دعای حضرت استفاده میشود یقین حالتی است که دسترسی به آن حسن دارد.
امام علی% میفرماید:
اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ التَّقْوَى دَارُ حِصْنٍ عَزِيزٍ، وَالْفُجُورَ دَارُ حِصْنٍ ذَلِيلٍ، لَا يَمْنَعُ أَهْلَهُ، وَلَا يُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ إِلَيْهِ، أَلَا وَبِالتَّقْوَى تُقْطَعُ حُمَةُ الْخَطَايَا، وَبِالْيَقِينِ تُدْرَكُ الْغَايَةُ الْقُصْوَى.[797]
ای بندگان خدا! بدانید که تقوا، دژی محکم و شکستناپذیر است، اما هرزگی و گناه، خانهای در حال فرو ریختن و خوارکننده است که از ساکنان خود دفاع نخواهد کرد و کسی که بدان پناه برد در امان نیست. آگاه باشید با پرهیزکاری، ریشههای گناهان را میتوان برید و با یقین میتوان به برترین جایگاه معنوی، دسترسی پیدا کرد.
سید علیخان مدنی در شرح قسمتی از دعای بیست و یکم صحیفۀ سجادیه مینویسد:
قوله%: «واشغل بطاعتك نفسي» إلى آخره، سأل% أن يجعل سبحانه نفسه مستغرقة في طاعته تعالى، متوجّهة بكليّتها عن كلّ ما يوجب الالتفات عن حضرته المقدّسة، من الاهتمام بعلائق أحوال الدنيا الواردة عليه من خير وشرّ؛ ليكون هواه وإرادته فيما أراده اللّه تعالى وقدّره وقضاه، فلا يحبّ إلّا ما أحبّه اللّه، ولا يسخط إلّا ما سخط اللّه، وهو مقام الرضا بالقضاء. ووجه كون شغل النفس بالطاعة عن كلّ وارد عليها علّة وسبباً للرضا والتسليم: أنّ النفس إذا كانت مستغرقة في طاعته سبحانه، معرضة عن الالتفات إلى غيره، حصل لها الزهد الحقيقي في الدنيا، فيقرب من الحقّ فتحصل له مرتبة اليقين باللّه وبكماله وحسن فعاله، واليقين يوجب المحبّة فيحصل له الرضا؛ لأنّ الرضا لازم للمحبّة وتابع لها.
وبالجملة: السالك إذا اشتغل بما يعنيه وترك ما لا يعنيه حقيقة، وصل إلى مقام المشاهدة الذي هو عين اليقين، وإذا وصل إلى هذا المقام استولت على قلبه المحبّة التامّة، وإذا حصلت له المحبّة ثبت في مقام الرضا، فيرضى بكلّ ما صدر ويصدر منه تعالى، كما هو شأن المحبّ مع محبوبه، فلا يحبّ شيئاً ممّا سخطه، ولا يسخط شيئاً ممّا أحبّه، بل يستقبل أحكامه بالفرح، ولا يكون لنفسه معها مقترح، وأهل الرضا يرون من الرضا أن لا يذمّ شيئاً ولا يعيبه، ولا يتسخّط ما أراده وفجّر موادّه، ولا يزري على ما أبدعه وخلقه وصنعه، بل يشاهد الصانع في جميع ما صنعه، بل لا ينبغي أن يقول العبد: هذا يوم شديد الحرّ، ولا هذا يوم شديد البرد، ولا يقول: الفقر بلاء ومحنة، ولا العيال همّ وتعب، والاحتراق كدّ ونصب، ولا يعقد بقلبه من ذلك ما لا يفوه بلسانه، بل يرضى القلب ويسلّم اللسان، وتطيب الروح وتسكن النفس، ويستسلم الفعل بوجود حلاوة القضاء والتقدير، واستحسان محكم التدبير.[798]
قول امام [سجاد] %: «و نفسم را به طاعت خودت مشغول ساز» تا آخرش؛ حضرت% از خداوند درخواست کرده نفسش را مستغرق در طاعتش قرار داده و به تمامه از هر آنچه موجب التفات از جناب مقدسش شده و باعث اهتمام به علایق احوال دنیا که بر او از خیر و شر میشود بازگردانده و به خود متوجه سازد تا خواسته و ارادهاش مستغرق در ارادۀ خدای متعال و تقدیر و قضای او گردد و در نتیجه دوست ندارد مگر آنچه را خدا دوست داشته و دشمن ندارد مگر آنچه را خدا دشمن داشته است و این است مقام رضا به قضا؛ و وجه بودن اشتغال نفس به طاعت از هر واردی بر آن به عنوان علت و سبب رضا و تسلیم اینکه نفس اگر مستغرق در طاعت خدای سبحان شده و از التفات به غیرش اعراض کرد برای آن زهد حقیقی در دنیا حاصل میشود و در نتیجه به حق تقرب مییابد و در نتیجه برای او مرتبۀ یقین به خدا و کمال و حسن فعلش حاصل میشود و یقین موجب محبت است و لذا برای او مقام «رضا» حاصل میشود؛ زیرا رضا لازمۀ محبت و تابع آن است.
خلاصه اینکه: سالک هرگاه مشغول شود به امور مقصود و معنادار و آنچه بیمقصود و معناست را رها کند به مقام مشاهده رسیده که عین یقین است و چون به این مقام رسید بر قلبش محبت تام مستولی میگردد و چون بر او محبت حاصل شد در مقام رضا ثابتقدم خواهد شد و لذا راضی میشود به هر چه صادر شده و از خدای متعال صادر میگردد، همانگونه که شأن دوست با محبوبش است، لذا دوست ندارد چیزی را از آنچه مورد خشم نزد خداست همانگونه دشمن ندارد چیزی را که مورد محبت خدا است، بلکه با شاهدی به استقبال احکامش میرود و در آن حال برای نفسش رأیی نیست و اهل رضا رضایت را در این میبینند که چیزی را مذمت نکرده یا عیب نگیرند و آنچه را خدا اراده کرده و مواردش را آشکار نموده مورد خشم خود قرار ندهند و بر آنچه ابداع کرده و خلق نموده و ساخته ایراد نگیرند، بلکه صانع را در تمام آنچه ساخته شاهد بگیرد، بلکه سزاوار نیست اینکه بنده بگوید: امروز هوا خیلی گرم است یا امروز هوا خیلی سرد است و نگوید: فقر بلا و رنج است و نگوید: عیال همّ و سختی است و سوزش زحمت و تعب است و قلبش از آن بر چیزی بسته نشود که بر زبانش جاری نمیسازد، بلکه قلبش راضی شود و زبانش تسلیم گردد و روحش خوش و نفسش آرام باشد و تسلیم فعل شود به وجود شیرینی قضا و تقدیر و نیکو شمردن تدبیر محکم.
لزوم یقین پیدا کردن به وعدههای الهی
از امام حسین% نقل شده که در دعای مظلوم خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَكَادَ الْقُنُوطُ يَسْتَوْلِي عَلَيَّ لَوْ لَا الثِّقَةُ بِكَ وَالْيَقِينُ بِوَعْدِكَ.[799]
و اگر نبود اعتماد به تو و یقین به وعده تو، نزدیک بود ناامیدی بر من مسلط شود.
از مضمون این جمله استفاده میشود انسانها علی الخصوص مظلومان باید به وعدههای الهی به نصرت یقین داشته باشند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ).[800]
و پروردگارت را عبادت کن تا یقین (مرگ) تو فرا رسد!
توضیحات یقین آور
از امام حسین% نقل شده که در دعای احتجاب از خداوند متعال میخواهد:
اِصْرِفْ عَنِّي أَذِيَّةَ الْعَالَمِينَ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَجْمَعِينَ، بِالْأَشْبَاحِ النُّورَانِيَّةِ، وَبِالْأَسْمَاءِ السُّرْيَانِيَّةِ، وَبِالْأَقْلَامِ الْيُونَانِيَّةِ، وَبِالْكَلِمَاتِ الْعِبْرَانِيَّةِ، وَبِمَا نَزَلَ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ يَقِينِ الْإِيضَاحِ.[801]
از من آزار همه عالمیان از جنیان و آدمیان را، با اشباح نورانی و اسماء سریانی و اقلام یونانی و کلمات عبرانی و با آن یقین روشنیبخش که در لوحهای آسمانی فرود آمده، برطرف فرما.
به نظر میرسد «يَقِينِ الْإِيضَاحِ» اضافۀ صفت به موصوف، به معنای ایضاح یقین آور باشد و از مضمون این کلام حضرت استفاده میشود برخی از توضیحات، برای مخاطب یقین آور بوده و توضیحات دینی کتب آسمانی از این قبیل است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ).[802]
آیا کسی که خدا سینهاش را برای اسلام گشاده است و بر فراز مرکبی از نور الهی قرار گرفته [همچون کوردلان گمراه است؟!].
فرق بین ایمان و یقین
ابن عدیم به سندش از محمد بن مِسعَر یَربوبی میکند که گفت:
قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍL لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّL: كَمْ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَالْيَقِينِ؟ قَالَ: أَرْبَعُ أَصَابِعَ، قَالَ: بَيِّنْ، قَالَ: الْيَقِينُ مَا رَأَتْهُ عَيْنُكَ، وَالْإِيمَانُ مَا سَمِعَتْ اُذُنُكَ وَصَدَّقَتْ بِهِ، قَالَ: أَشْهَدُ أَنَّكَ مِمَّنْ أَنْتَ مِنْهُ، ذُرِّيَّةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ.[803]
علی بن ابیطالبL به [فرزندش] حسین بن علیL فرمود: «میان ایمان و یقین، چقدر فاصله است؟». گفت: چهار انگشت. فرمود: «توضیح بده». گفت: یقین، آن است که چشمت دیده است و ایمان، آن است که گوشَت شنیده و تصدیقش کرده است. علی% فرمود: «گواهی میدهم که تو، از همان کسی هستی که از اویی (از فاطمه& و پیامبر-)؛ نسلی که برخی از آنها، از برخی دیگرند».
یحیی بن یعمن میگوید:
كُنْتُ عِنْدَ الْحُسَيْنِ% إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ مُتَلَثِّماً أَسْمَرُ شَدِيدُ السُّمْرَةِ، فَسَلَّمَ وَرَدَّ الْحُسَيْنُ%، فَقَالَ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَسْأَلَةٌ، قَالَ: هَاتِ، قَالَ: كَمْ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَالْيَقِينِ؟ قَالَ: أَرْبَعُ أَصَابِعَ، قَالَ: كَيْفَ؟ قَالَ: الْإِيمَانُ مَا سَمِعْنَاهُ وَالْيَقِينُ مَا رَأَيْنَاهُ وَبَيْنَ السَّمْعِ وَالْبَصَرِ أَرْبَعُ أَصَابِعَ. قَالَ: فَكَمْ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ؟ قَالَ: دَعْوَةٌ مُسْتَجَابَةٌ. قَالَ: فَكَمْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ؟ قَالَ: مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ. قَالَ: فَمَا عِزُّ الْمَرْءِ؟ قَالَ: اسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ النَّاسِ.[804]
در محضر امام حسین% شرفیاب بودم، عربی نقابدار با چهرهای تیرهرنگ وارد شد و سلام کرد. حضرت%، سلام او را پاسخ داد. آن مرد گفت: ای فرزند رسول خدا-، سؤالی دارم؟ فرمود: بپرس. گفت: فاصله میان ایمان و یقین چه قدر است؟ فرمود: «چهار انگشت». گفت: چگونه؟ فرمود: «ایمان آن است که آن را میشنویم و یقین آن است که آن را میبینیم و فاصله بین گوش و چشم چهار انگشت است». پرسید: میان آسمان و زمین چقدر است؟ فرمود: «یک دعای مستجاب». پرسید: میان مشرق و مغرب چقدر است؟ فرمود: «به اندازه سیر یک روز آفتاب». پرسید: عزت آدمی در چیست؟ فرمود: «بینیازیاش از مردم».
از این احادیث حضرت استفاده میشود بین ایمان و یقین فرق و فاصله است؛ زیرا:
1. ایمان ناشی از شنیدنیهایی است که به آنها تصدیق قلبی میشود.
2. یقین ناشی از دیدنیهاست که ادراک میگردد.
کلینی به سندش از وشاء نقل کرده که: شنیدم حضرت ابو الحسن% میفرمود:
الْإِيمَانُ فَوْقَ الْإِسْلَامِ بِدَرَجَةٍ، وَالتَّقْوَى فَوْقَ الْإِيمَانِ بِدَرَجَةٍ، وَالْيَقِينُ فَوْقَ التَّقْوَى بِدَرَجَةٍ، وَمَا قُسِمَ فِي النَّاسِ شَيْءٌ أَقَلُّ مِنَ الْيَقِينِ.[805]
ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان و یقین یک درجه بالاتر از تقوا است و میان مردم چیزی کمتر از یقین پخش نشده است.
تأثیر دیدنیها در یقین انسان
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَالْيَقِينُ مَا رَأَيْنَاهُ» استفاده میشود دیدنیها در یقین انسان تأثیرگذارند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ).[806]
و اینچنین، ملکوت آسمانها و زمین [و حکومت مطلقه خداوند بر آنها] را به ابراهیم نشان دادیم؛ [تا به آن استدلال کند] و اهل یقین گردد.
یقین ناشی از زیرکی ایمان
امام حسین% فرمود:
إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللَّهَ عِصْمَتَهُ، وَقَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فِي نَعْتِ الْمُؤْمِنِينَ، وَتَارَةً يَنْظُرُ فِي وَصْفِ الْمُتَجَبِّرِينَ، فَهُوَ مِنْهُ فِي لَطَائِفَ، وَمِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَارُفٍ، وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ، وَمِنْ قُدْسِهِ عَلَى تَمْكِينٍ.[807]
به راستی، مؤمن خداوند را نگهدار خویش گرفته و گفتارش را آیینه [و نصب العین] خود ساخته است. باری در صفت مؤمنان بنگرد و دگربار در وصف زورگویان دقّت کند، پس او خود به خود از سوی خویش غرق در لطیفهها [ی الهی] است و با نفس خویش آشناست [و خود خویشتنشناس] و از هوشمندی خود به [مرحله] یقین رسیده و به سبب پاکی خویش قدرتمند و مطمئن است.
از عبارت «وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ» که در مورد مؤمن آورده شده به دست میآید ایمان عامل خوشفکری انسان است و لذا مؤمنان خوشفکرند و این خوشفکری مؤمنان را به یقین میرساند.
رسول خدا- میفرماید:
اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ.[808]
از زیرکی مؤمن پروا کنید، زیرا که او در پرتو نور خدای عزوجل مینگرد.
اهل یقین بودن مؤمن واقعی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از عبارت «وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ» که از صفات مؤمن شمرده شده، به دست میآید، مؤمنان اهل یقین هستند.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
الْمُؤْمِنُ لَهُ قُوَّةٌ فِي دِينٍ، وَحَزْمٌ فِي لِينٍ، وَإِيمَانٌ فِي يَقِينٍ، وَحِرْصٌ فِي فِقْهٍ، وَنَشَاطٌ فِي هُدًى...[809]
مؤمن در امر دین نیرومند است و با وجود نرمی دوراندیشی دارد (در نرمیاش دوراندیش است) و ایمانش با یقین است و برای تحصیل فقه حریص و در هدایتجویی بانشاط است.
معرفت قلبی مردم به لزوم بیعت با حضرت علی%
طبرسی مینویسد:
رُوِيَ: أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كَانَ يَخْطُبُ النَّاسَ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ-، فَذَكَرَ فِي خُطْبَتِهِ: أَنَّهُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ.
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ% مِنْ نَاحِيَةِ الْمَسْجِدِ: انْزِلْ أَيُّهَا الْكَذَّابُ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي رَسُولِ اللَّهِ لَا [إِلَى] مِنْبَرِ أَبِيكَ.
فَقَالَ لَهُ عُمَرُ: فَمِنْبَرُ أَبِيكَ لَعَمْرِي يَا حُسَيْنُ، لَا مِنْبَرُ أَبِي، مَنْ عَلَّمَكَ هَذَا؟! أَبُوكَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ؟!
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ%: إِنْ أُطِعْ أَبِي فِيمَا أَمَرَنِي فَلَعَمْرِي إِنَّهُ لَهَادٍ وَأَنَا مُهْتَدٍ بِهِ، وَلَهُ فِي رِقَابِ النَّاسِ الْبَيْعَةُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ، نَزَلَ بِهَا جَبْرَئِيلُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ تَعَالَى، لَا يُنْكِرُهَا إِلَّا جَاحِدٌ بِالْكِتَابِ، قَدْ عَرَفَهَا النَّاسُ بِقُلُوبِهِمْ، وَأَنْكَرُوهَا بِأَلْسِنَتِهِمْ، وَوَيْلٌ لِلْمُنْكِرِينَ حَقَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، مَاذَا يَلْقَاهُمْ بِهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ- مِنْ إِدَامَةِ الْغَضَبِ وَشِدَّةِ الْعَذَابِ.[810]
روایت شده: عمر بن خطاب بر منبر رسول خدا- نشسته با مردم سخن میگفت. در ضمن از این آیه شریفه که پیامبر- از خود مؤمنان به آنان سزاوارتر است، یاد کرد.
حسین% (که در سنین کودکی بود) از گوشه مسجد به او خطاب کرد: «ای بسیار دروغگو! از منبر پدرم رسول خدا- پایین بیا (این) منبر پدر تو نیست».
عمر گفت: به جانم سوگند ای حسین! [راست میگویی] منبر پدر تو است نه منبر پدر من، چه کسی این را به تو آموخته است؟ پدرت علی بن ابیطالب؟!
حسین% فرمود: «اگر هم فرمان پدرم را برده باشم، به جانم سوگند او هدایتکننده است و من رهیافته اویم. او از عصر رسول خدا- بر عهده همه مردم، بیعت [و پیمان ولایت] دارد. آن را جبرئیل از نزد خدا آورد و جز بیباوران به کتاب خدا آن را انکار نکنند. مردم او را با دلهای خود شناختند ولی با زبان انکار کردند، وای بر آنان که حق ما خاندان رسالت را انکار کنند. چگونه محمد- پیامبر خدا آنان را از شدّت خشم و عذاب دردناک ملاقات کند».
از جملۀ «قَدْ عَرَفَهَا النَّاسُ بِقُلُوبِهِمْ» به دست میآید مردم صدر اسلام قلباً به ولایت حضرت علی% و قرب او به خدا و لزوم بیعت با او ایمان داشتهاند ولی بسیاری از آنان بعد از وفات رسول خدا- آن را انکار نمودند.
امام علی% فرمود:
أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ] وَإِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى، يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ، وَلَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ.[811]
آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که میدانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت میکند. او میدانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دورپرواز اندیشهها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد.
لزوم اعتقاد صحیح قلبی داشتن
از امام حسن عسکری% نقل شده که دربارۀ این فرمودۀ خدای عزیز و بزرگ: (ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸﯢﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ)[812]، فرمود:
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ [لَهُمْ]: (ﭺ ﭻ) يَعْنِي تَوَلَّى أَسْلَافُكُمْ (ﮚ ﮛ ﮜ) عَنِ الْقِيَامِ بِهِ، وَالْوَفَاءِ بِمَا عُوهِدُوا عَلَيْهِ (ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ) يَعْنِي عَلَى أَسْلَافِكُمْ، لَوْ لَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ بِإِمْهَالِهِ إِيَّاهُمْ لِلتَّوْبَةِ، وَإِنْظَارِهِمْ لِمَحْوِ الْخَطِيئَةِ بِالْإِنَابَةِ (ﮅ ﮆ ﮇ) الْمَغْبُونِينَ، قَدْ خَسِرْتُمُ الْآخِرَةَ وَالدُّنْيَا؛ لِأَنَّ الْآخِرَةَ [قَدْ] فَسَدَتْ عَلَيْكُمْ بِكُفْرِكُمْ، وَالدُّنْيَا كَانَ لَا يَحْصُلُ لَكُمْ نَعِيمُهَا لِاخْتِرَامِنَا لَكُمْ، وَتَبْقَى عَلَيْكُمْ حَسَرَاتُ نُفُوسِكُمْ وَأَمَانِيُّكُمُ الَّتِي قَدِ اقْتَطَعْتُمْ دُونَهَا.
وَلَكِنَّا أَمْهَلْنَاكُمْ لِلتَّوْبَةِ، وَأَنْظَرْنَاكُمْ لِلْإِنَابَةِ، أَيْ فَعَلْنَا ذَلِكَ بِأَسْلَافِكُمْ فَتَابَ مَنْ تَابَ مِنْهُمْ، فَسَعِدَ، وَخَرَجَ مِنْ صُلْبِهِ مَنْ قُدِّرَ أَنْ يَخْرُجَ مِنْهُ الذُّرِّيَّةُ الطَّيِّبَةُ الَّتِي تَطَيَّبَ فِي الدُّنْيَا [بِاللَّهِ تَعَالَى] مَعِيشَتُهَا، وَتَشَرَّفَ فِي الْآخِرَةِ ـ بِطَاعَةِ اللَّهِ ـ مَرْتَبَتُهَا.
وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ': أَمَا إِنَّهُمْ لَوْ كَانُوا دَعَوُا اللَّهَ بِمُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ، وَصِحَّةِ اعْتِقَادِهِمْ مِنْ قُلُوبِهِمْ أَنْ يَعْصِمَهُمْ حَتَّى لَا يُعَانِدُوهُ بَعْدَ مُشَاهَدَةِ تِلْكَ الْمُعْجِزَاتِ الْبَاهِرَاتِ، لَفَعَلَ ذَلِكَ بِجُودِهِ وَكَرَمِهِ، وَلَكِنَّهُمْ قَصَّرُوا، وَآثَرُوا الْهَوَى بِنَا وَمَضَوْا مَعَ الْهَوَى فِي طَلَبِ لَذَّاتِهِمْ.[813]
خدای عزیز و بزرگ به آنان میفرماید: «سپس روی گرداندید» یعنی پیشینیان شما از عمل و وفای به پیمانی که بسته بودند رو برتافتند، «پس اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود»: اگر فضل و رحمت خدا بر پیشینیانتان از راه مهلت دادن آنان برای توبه و فرصت انابه برای محو گناه نبود «حتماً از زیانکاران [فریبخورده] میبودید» که مغبون گشته و آخرت و دنیای خود، هر دو را از دست میدادید، زیرا آخرتتان با کفرتان تباه میشد و آسایش دنیایتان [نیز] تحقق نمییافت، زیرا ما شما را [از قدرت و حکومت] برمیانداختیم و تنها حسرتهای جانتان و آرزوهای تباه گشته شما باقی میماند. ولی ما به شما یعنی به پیشینیان شما فرصت توبه و مهلت انابه دادیم، آنان که اهل توبه بودند توبه کردند و سعادتمند شدند و از نسل آنان، آنکه مقدر بود پاکیزه باشد و در دنیا با کمک خدای متعال زندگی گوارا داشته باشد و در آخرت، به خاطر فرمانبرداری خدا، به درجه بلندی نائل آید، پدید آمد.
[اینجا امام عسکری% اضافه میکند که]: و حسین بن علی' فرمود: «آگاه باشید اگر آنان [که رو برتافتند] از روی صدق نیت و درستی عقیده [فطری] قلبی خود، خدا را با سوگند به محمد و خاندان پاکیزهاش میخواندند که نگهشان بدارد تا دیگر پس از مشاهده آن همه معجزات آشکار، با خدا لجاجت نکنند، حتماً خدا از راه بخشش و بزرگواری خود، این خواسته را اجابت مینمود؛ امّا آنان کوتاهی کرده، ذلت و خواری [در دنیا و آخرت] را برگزیدند و با هواپرستی، دنبال لذات [زودگذر دنیای] خویش رهسپار گشتند».
از عبارت «وَصِحَّةِ اعْتِقَادِهِمْ مِنْ قُلُوبِهِمْ» به دست میآید انسان باید اعتقاد صحیح قلبی به عنایات خداوند سبحان داشته باشد.
امام باقر% فرمود:
... وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا عِلْمَ كَطَلَبِ السَّلَامَةِ، وَلَا سَلَامَةَ كَسَلَامَةِ الْقَلْبِ.[814]
... بدان که دانشی چون جستجوی سلامت و سلامتی مانند سلامت دل نباشد.
از اموری که شک پذیر نیست
خوارزمی مینویسد:
فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: وَيْلَكُمْ كَلِّمُوهُ فَإِنَّهُ ابْنُ أَبِيهِ، وَاللَّهِ، لَوْ وَقَفَ فِيكُم هَكَذَا يَوْماً جَدِيداً لَمَا قَطَعَ وَلَمَا حَصَرَ، فَكَلِّمُوهُ، فَتَقَدَّمَ إِلَيْهِ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ، فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ، مَا هَذَا الَّذِي تَقُولُ؟ أَفْهِمْنَا حَتَّى نَفْهَمَ؟
فَقَالَ%: أَقُولُ لَكُمْ: اِتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ وَلَا تَقْتُلُونِ، فَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَلَا انْتِهَاكُ حُرْمَتِي، فَإِنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، وَجَدَّتِي خَدِيجَةُ زَوْجَةُ نَبِيِّكُمْ، وَلَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَكُمْ قَوْلُ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ-: الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَا خَلَا النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ، فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِمَا أَقُولُ، وَهُوَ الْحَقُّ، فَوَاللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُنْذُ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ، وَإنْ كَذَّبْتُمُونِي فَإِنَّ فِيكُمْ مِنَ الصَّحَابَةِ مِثْلَ: جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، وَسَهْلِ بْنِ سَعْدٍ، وَزَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ، وَأَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، فَاسْأَلُوهُمْ عَنْ هَذَا، فَإِنَّهُمْ يُخْبِرُونَكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ-، فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ أَمْرِي، أَفَتَشُكُّونَ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ؟! فَوَاللَّهِ، مَا بَيْنَ الْمَشْرِقَيْنِ وَالْمَغْرِبَيْنِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرِي. وَيْلَكُمْ، أَتَطْلُبُونِّي بِدَمِ أَحَدٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ، أَوْ بِمَالٍ اسْتَمْلَكْتُهُ، أَوْ بِقِصَاصٍ مِنْ جِرَاحَاتٍ اسْتَهْلَكْتُهُ؟! فَسَكَتُوا عَنْهُ لَا يُجِيبُونَهُ.[815]
عمر بن سعد به لشکریان خود گفت: وای بر شما! جواب او را بدهید که او فرزند آن پدر است و هر چه سخن بگوید تمام نمیشود. پس شمر پیش آمد و گفت: ای حسین%! چه میگویی؟ به ما بفهمان تا بفهمیم. فرمود: میگویم تقوا پیشه کنید و مرا نکشید چون کشتن و زیر پا گذاشتن حرمت من، برایتان حرام است. من پسر دختر پیامبرتان هستم و مادربزرگم خدیجه همسر اوست. شاید این گفته پیامبرتان محمد- را شنیدهاید که حسن و حسین' دو سید جوانان بهشتند، مگر انبیا و پیامبران ـ که بر آنها برتری ندارند ـ اگر سخنِ حقِّ مرا تصدیق میکنید که هیچ، چون از زمانی که دانستهام خدا دروغگو را عذاب میکند، دروغ نگفتهام. اگر هم سخنم را قبول ندارید صحابهای مانند جابر بن عبدالله و سهل بن سعد و زید بن ارقم و انس بن مالک در میان شمایند، از آنان بپرسید به شما میگویند که این سخن را از رسول خدا شنیدهاند و اگر دربارۀ کار من تردید دارید، در این شک ندارید که من فرزند دختر پیامبرتان هستم و بین مشرق و مغرب، فرزند دختر پیامبری جز من نیست. آیا خون کسی را ریختهام که میخواهید انتقام بگیرید یا اموال کسی را برداشتهام یا به کسی ضرری زدهام که میخواهید قصاصم کنید؟ کوفیان ساکت شدند و پاسخی ندادند.
از جملۀ «أَفَتَشُكُّونَ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ...» ضمناً به دست میآید برخی از امور از آن جمله انتساب امام حسین% به پیامبر اکرم- تردید پذیر نیست.
از یعلی بن مرة نقل شده که رسول خدا- فرمود:
حُسَيْنٌ مِنِّي وَأَنَا مِنْ حُسَيْنٍ، أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً.[816]
حسین از من است و من از حسینم، هر که حسین را دوست بدارد خداوند دوستدار اوست.
الف) تقوا
برخی از امور زمینهساز و آماده کنندۀ معرفت هستند، نه عامل اصلی و از ابزار آن که میتوان از آنها به معدّ تعبیر نمود که یکی از آنها تقواست و در روایات نیز به آن اشاره شده است.
علامه جعفری مینویسد:
هر اندازه که انسان موفق به تزکیه نفس شده و به مقام تقوا برسد، به همان میزان بر شناخت او دربارۀ مسائل «حیات معقول» افزوده خواهد شد.[817]
تأثیر تقوا در متحول شدن زندگی انسان
از امام حسین% نقل شده که ضمن وصیت خود دربارۀ قیامت و اهوال آن فرمود:
... أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ، فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ ضَمِنَ لِمَنِ اتَّقَاهُ أَنْ يُحَوِّلَهُ عَمَّا يَكْرَهُ إِلَى مَا يُحِبُّ، وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ ...[818]
شما را به تقوای الهی سفارش میکنم، زیرا خدا ضمانت فرموده کسی را که تقوا داشته باشد از وضعی که نمیپسندد به وضعی که میپسندد برگرداند و از آنجا که گمان نمیبرد روزیاش رساند.
از مضمون این کلام حضرت استفاده میشود تقوا در متحول شدن جوانب مختلف زندگی انسان، از جمله معرفت او مؤثر است.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
خَصْلَةٌ مَنْ لَزِمَهَا أَطَاعَتْهُ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ، وَرَبِحَ الْفَوْزَ بِالْجَنَّةِ، قِيلَ: مَا هِيَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: التَّقْوَى، مَنْ أَرَادَ أَنْ يَكُونَ أَعَزَّ النَّاسِ فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ، ثُمَّ تَلَا: (ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟﭺﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ)[819].[820]
یک خصلت است که هر که بدان چسبد دنیا و آخرت در دسترس او باشند و به بهشت دست یابد که سود او خواهد بود. گفتند: ای پیامبر خدا آن خصلت کدام است؟ فرمود: تقوا و پرهیزکاری هر که خواهد عزیزترین مردم باشد باید تقوا از خدا را پیشۀ خود سازد، سپس این آیه را خواند: «هر که تقوا دارد از خدا، برایش گشایش بسازد و روزیاش دهد از آنجا که گمان نبرد».
تأثیر اوج تقوا در مبارک شدن روح انسان
تلمسانی مینویسد:
وَلَمَّا تُوُفِّيَ الْحَسَنُ% أَدْخَلَهُ قَبْرَهُ الْحُسَيْنُ وَمُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ وَعُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبَّاسٍ، ثُمَّ وَقَفَ عَلَى قَبْرِهِ وَقَدْ اغْرَوْرَقَتْ عَيْنَاهُ فَقَالَ: رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْكَ أَبَا مُحَمَّدٍ، فَلَئِنْ عَزَّتْ حَيَاتُكَ لَقَدْ هَدَّتْ وَفَاتِكَ، وَلَنِعْمَ الرُّوحُ رُوحٌ تَضَمَّنَهُ بَدَنُكَ، وَلَنِعْمَ الْجَسَدُ جَسَدٌ تَضَمَّنَهُ كَفَنُكَ، وَلَنِعْمَ الْكَفَنُ كَفَنٌ تَضَمَّنَهُ لَحْدُكَ، وَكَيْفَ لَا تَكُونُ كَذَلِكَ وَأَنْتَ حَلَفَ التُّقَى؟...[821]
چون حسن% وفات یافت، حسین% و محمد بن حنفیه و عبیدالله بن عباس او را وارد قبرش نمودند، آنگاه حسین% بر سر قبر او ایستاد و در حالی که چشمانش اشکآلود بود فرمود: رحمت خدا بر تو باد ای ابا محمد! اگر زندگی تو مایۀ عزت بود ولی مرگت کمرشکن بود و چه نیک است روحی که بدنت آن را در برگرفته و چه نیک است جسدی که کفنت آن را در برگرفته و چه نیک است کفنی که قبرت آن را در برگرفته است و چگونه چنین نباشد در حالی که تو همقسم تقوا هستی؟...
از جملۀ «... وَأَنْتَ حَلَفَ التُّقَى» و سیاق آن به دست میآید همپیمانی با تقوا در مبارک شدن روح انسان که منشأ معرفت اوست، مؤثر است.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
مَنْ غَرَسَ أَشْجَارَ التُّقَى جَنَى ثِمَارَ الْهُدَى.[822]
آن کس که درختهای تقوا را بنشاند میوههای هدایت را خواهد چید.
و نیز فرمود:
لِلْمُتَّقِي هُدًى فِي رَشَادٍ، وَتَحَرُّجٌ عَنْ فَسَادٍ، وَحِرْصٌ فِي إِصْلَاحِ مَعَادٍ.[823]
شخص باتقوا در راه رستگاری قدم برمیدارد و از فساد دوری میکند و در کار ساختن معاد حریص است.
و نیز فرمود:
أَيْنَ الْعُقُولُ الْمُسْتَصْبِحَةُ بِمَصَابِيحِ الْهُدَى، وَالْأَبْصَارُ اللَّامِحَةُ إِلَى مَنَارِ التَّقْوَى؟[824]
کجایند آن عقلها که از چراغ هدایت روشنی میگیرند؟ و کجایند چشمهایی که با نور تقوا مینگرند؟
ب) ایمان
یکی دیگر از امور زمینهساز و آماده کنندۀ معرفت، ایمان است که در روایات نیز به آن اشاره شده است.
علامه جعفری مینویسد:
شناختهایی که به انگیزه عامل ایمان بروز میکنند، آرامبخشترین و تحرکبخشترین شناختها هستند. ما تعریف ایمان را در این مبحث به اجمال میگذرانیم و تفصیل آن را در توضیح و تفسیر خطبههای نهجالبلاغه آوردهایم.
در تعریف اجمالی ایمان میتوان گفت: ایمان عبارت است از پذیرش یک حقیقت و قرار دادن آن به عنوان اساسیترین عنصر فعال شخصیت و تفسیر و توجیهکننده همه سطوح آن.
ـ ایمان، روشنکننده وضع شخصیت در زمان حال و آینده است؛ آیندهای که ایدهآلِ مطلوبِ شخصیت را قابل وصول خواهد ساخت.
ـ ایمان به یک حقیقت که به همه زوایای تاریک زندگی آدمی، مانند خورشید بیغروب میتابد، شخصیت را از متلاشی شدن و چندگانگی نجات میدهد.
ـ ایمان، حیات آدمی را با الگوها و معیارهای پایدار، نظم و انسجام میبخشد.
ـ ایمان، هر عملی را که در راه وصول به ایدهآل مطلوب از انسان صادر میشود، طعم حیات میبخشد.
این مختصات ایمان برای هیچ متفکری قابل تردید نیست. آنچه مورد تردید و اختلاف نظر قرار میگیرد، آن هدف مطلوب است که موجب بروز ایمان و استحکام آن در درون آدمی میشود. اگر این حقیقت را بپذیریم که هدف مطلوب که باعث به وجود آمدن ایمان در شخصیت انسانی میشود، حتماً و قطعاً باید از محبوبیت و مطلوبیت موقعیتهای گذرای آدمی بالاتر و باعظمتتر باشد و نیز اگر بپذیریم که هدف مطلوب که عامل به وجودآورنده ایمان است، باید حس بینهایت کمالجویی آدمی را در حد اعلا اشباع کند، این نتیجه را خواهیم پذیرفت که موضوع ایمان به طور حتم باید مافوق مزایای خوشایندِ طبیعتِ متغیر باشد که از فراهم کردن یک هدف مطلوب و مطلق برای انسانهای تشنه کمال ناتوان است.[825]
معرفتهای نفسانی مؤمن
امام حسین% فرمود:
إِنَّ الْمُؤْمِنَ اتَّخَذَ اللَّهَ عِصْمَتَهُ، وَقَوْلَهُ مِرْآتَهُ، فَمَرَّةً يَنْظُرُ فِي نَعْتِ الْمُؤْمِنِينَ، وَتَارَةً يَنْظُرُ فِي وَصْفِ الْمُتَجَبِّرِينَ، فَهُوَ مِنْهُ فِي لَطَائِفَ، وَمِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَارُفٍ، وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ، وَمِنْ قُدْسِهِ عَلَى تَمْكِينٍ.[826]
به راستی، مؤمن خداوند را نگهدار خویش گرفته و گفتارش را آیینه [و نصب العین] خود ساخته است. باری در صفت مؤمنان بنگرد و دگربار در وصف زورگویان دقّت کند، پس او خود به خود از سوی خویش غرق در لطیفهها [ی الهی] است و با نفس خویش آشناست [و خود خویشتنشناس] و از هوشمندی خود به [مرحله] یقین رسیده و به سبب پاکی خویش قدرتمند و مطمئن است.
از عبارت «وَمِنْ نَفْسِهِ فِي تَعَارُفٍ» به دست میآید مؤمن به جهت ایمانی که دارد با نظر کردن به آیات قرآن و تأمل در آنها معرفتهای نفسانی کسب مینماید؛ زیرا تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷﭰﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﭰﮀ ﮁ ﮂ ﮃﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ).[827]
مؤمنان، تنها کسانی هستند که هرگاه نام خدا برده شود، دلهایشان ترسان میگردد؛ و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده میشود، ایمانشان فزونتر میگردد؛ و تنها بر پروردگارشان توکل دارند. آنها که نماز را برپا میدارند؛ و از آنچه به آنها روزی دادهایم، انفاق میکنند. [آری]، مؤمنان حقیقی آنها هستند؛ برای آنان درجاتی [مهم] نزد پروردگارشان است؛ و برای آنها، آمرزش و روزی بینقص و عیب است.
یقین ناشی از ایمان
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از عبارت «وَمِنْ فِطْنَتِهِ فِي يَقِينٍ» که در مورد مؤمن آورده شده به دست میآید، ایمان عامل خوشفکری انسان است و لذا مؤمنان خوشفکرند و این خوشفکری مؤمنان را به یقین میرساند.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
اتَّقُوا ظُنُونَ الْمُؤْمِنِينَ، فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ.[828]
از حدس و گمان افراد باایمان بر حذر باشید؛ چراکه خداوند حق را بر زبان آنها قرار داده است.
از امام رضا% نقل شده که فرمود:
وَمَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَلَهُ فِرَاسَةٌ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَلَى قَدْرِ إِيمَانِهِ وَمَبْلَغِ اسْتِبْصَارِهِ وَعِلْمِهِ.[829]
مؤمنی نیست مگر اینکه دارای فراستی است و با نور خدایی باطنش به مقدار ایمان و اندازۀ بینش و هوشیاری و دانش خود به جهان مینگرد.
انواع معرفت
از امام حسین% نقل شده که خطاب به نافع بن ازرق فرمود:
أَصِفُ إِلَهِي بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَأُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ: لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، فَهُوَ قَرِيبٌ غَيْرُ مُلْتَصِقٍ، وَبَعِيدٌ غَيْرُ مُتَقَصٍّ، يُوَحَّدُ وَلَا يُبَعَّضُ، مَعْرُوفٌ بِالْآيَاتِ، مَوْصُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ، لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ.[830]
خدای خود را آنگونه توصیف میکنم که خودش را توصیف کرده و آنچنان معرفی میکنم که خودش را معرفی کرده است. او به حواس [پنجگانه] درک نمیشود و به مردم قیاس نمیگردد، او نزدیکی غیرمتّصل و دور است بدون اینکه جدا باشد. یگانه است و تجزیه نمیشود. به نشانهها [ی خود] شناخته میشود و به علامتها توصیف میگردد، خدایی جز او که بزرگ و بلندمرتبه است، وجود ندارد.
از عبارت «مَعْرُوفٌ بِالْآيَاتِ» استفاده میشود معرفت پیدا کردن به یک تقسیم بر دو نوع است:
1. معرفت با کلام لفظی که به وسیلۀ آیات و روایات صورت میگیرد:
خداوند متعال میفرماید:
(ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣﮤ ﮥ ﮦ ﮧﮨ ﮩ ﮪ ﮫ).[831]
او خدایی است که معبودی جز او نیست، دانای آشکار و نهان است و او رحمان و رحیم است!
2. معرفت با کلام فعلی که آیات فعلی و نشانههای قدرت خدا باشد:
خداوند متعال میفرماید:
(ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓﮪﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ).[832]
یقیناً در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانههایی [بر توحید، ربوبیت و قدرت خدا] برای خردمندان است. آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکنند و پیوسته در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، [و از عمق قلب همراه با زبان میگویند]: پروردگارا! این [جهان باعظمت] را بیهوده نیافریدی، تو از هر عیب و نقصی منزّه و پاکی؛ پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.
معرفت اشراقی
از امام حسین% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
أَنْتَ الَّذِي أَشْرَقْتَ الْأَنْوَارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيَائِكَ حَتَّى عَرَفُوكَ وَوَحَّدُوكَ.[833]
تویی که انوار را در دلهای اولیای خود فروزان کردی تا تو را شناختند و یگانهات دانستند.
از مضمون این جمله استفاده میشود معرفت انواعی دارد؛ نوعی از آن مشایی است که با عقل درک میشود و نوع دیگرش اشراقی است که با تهذیب نفس به دست میآید و قبلاً به آن اشاره شد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ).[834]
آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را برای [پذیرش] اسلام، گشاده میسازد.
اکتسابی نبودن معرفت اشراقی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از اسناد «اشراق» به خداوند متعال استفاده میشود معرفت اشراقی اکتسابی نیست بلکه الهامی است.
فضیل میگوید:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ%: (ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ)[835] هَلْ لَهُمْ فِيمَا كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمْ صُنْعٌ؟ قَالَ: لَا.[836]
به امام صادق% عرض کردم: اینکه خدا میفرماید: «ایشاناند که خدا ایمان را در دلهایشان رقم زده»، آیا خود آنها نسبت به آنچه خدا در دلهایشان رقم زده دستی دارند؟ فرمود: نه.
مدرکات از طریق چشم
از امام حسین% نقل شده که در دعای تسبیح دربارۀ خدای سبحان میفرماید:
سُبْحَانَ مَنْ عَلَا فَوْقَ الْبَرِيَّاتِ بِالْإِلَهِيَّةِ، فَلَا عَيْنَ تُدْرِكُهُ.[837]
منزّه است کسی که با خداییاش، بر مردمان، برتری یافته است؛ چشمی او را درنمییابد.
از مضمون جملۀ آخر استفاده میشود برخی از مدرکات انسان از طریق چشم به دست میآید.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰﯱ ﯲ ﯳ).[838]
و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا سپاسگزاری کنید.
رؤیت ناشی از معرفت
از امام حسین% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
أَنْتَ الَّذِي تَعَرَّفْتَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْءٍ فَرَأَيْتُكَ ظَاهِراً فِي كُلِّ شَيْءٍ.[839]
تویی خدایی که خود را در هر چیز به من شناساندی و لذا تو را در هر چیز آشکارا دیدم.
از مضمون این جمله استفاده میشود معرفت به خداست که باعث رؤیت آشکار او در هر چیزی میشود.
از امام سجاد% نقل شده که در دعایی عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاجْعَلْنَا مِنَ الَّذِينَ فُتِقَتْ لَهُمْ رَتْقٌ عَظِيمٌ غَوَاشِي جُفُونِ حَدَقِ عُيُونِ الْقُلُوبِ حَتَّى نَظَرُوا إِلَى تَدْبِيرِ حِكْمَتِكَ وَشَوَاهِدِ حُجَجِ بَيِّنَاتِكَ، فَعَرَفُوكَ بِمَحْصُولِ فِطَنِ الْقُلُوبِ، وَأَنْتَ فِي غَوَامِضِ سَتَرَاتِ حُجُبِ الْقُلُوبِ.[840]
بار خدایا! بر محمد و خاندان محمد درود فرست و ما را از کسانی قرار ده که بسته بودن بزرگ پردههای پلک گونه چشمانِ دلشان را گشودی تا آنکه به تدبیر حکمت تو و گواههای حجّتهای روشنگر تو نگریستند و بر اثر هوشمندی دلهایشان، تو را که در لابهلای پرده دلها مستور هستی، شناختند.
شناخت، مقدمۀ بر اطاعت
از امام حسن عسکری% نقل شده که فرمود:
قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ': مَنْ عَرَفَ حَقَّ أَبَوَيْهِ الْأَفْضَلَيْنِ: مُحَمَّدٍ وَعَلِيٍّ'، وَأَطَاعَهُمَا حَقَّ الطَّاعَةِ قِيلَ لَهُ: تَبَحْبَحْ فِي أَيِّ الْجِنَانِ شِئْتَ.[841]
حسین بن علی' فرمود: «هر کس حق دو پدر برترش محمد و علی% را بشناسد و از آنان به تمام و کمال اطاعت کند به او گفته میشود: هر جای بهشت را که میخواهی انتخاب کن و در آن قرار بگیر».
از تفریع «طاعت» بر «معرفت» در این حدیث به دست میآید، شناخت حقوق افراد مقدمۀ بر اطاعت از آنان است و لذا در برخی از تفاسیر[842]، «یعبدون» به «یعرفون» تفسیر شده، آنجا که خداوند متعال میفرماید:
(ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ).[843]
و جن و انس را جز برای اینکه مرا بپرستند نیافریدیم.
تأثیر عقیده و معرفت در رفتار انسان
خوارزمی مینویسد:
ثُمَّ الْتَفَتَ الْحُسَيْنُ عَنْ يَمِينِهِ وَشِمَالِهِ، فَلَمْ يَرَ أَحَداً مِنَ الرِّجَالِ، فَخَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَهُوَ زَيْنُ الْعَابِدِينَ ـ وَهُوَ أَصْغَرُ مِنْ أَخِيهِ عَلِيٍّ الْقَتِيلِ ـ وَكَانَ مَرِيضاً، وَهُوَ الَّذِي نَسْلُ آلِ مُحَمَّدٍ(، فَكَانَ لَا يَقْدِرُ عَلَى حَمْلِ سَيْفِهِ، وَاُمُّ كُلْثُومٍ تُنَادِي خَلْفَهُ: يَا بُنَيَّ ارْجِعْ، فَقَالَ: «يَا عَمَّتَاهْ، ذَرِينِي اُقَاتِلْ بَيْنَ يَدَيِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ». فَقَالَ الْحُسَيْنُ: «يَا اُمَّ كُلْثُومٍ، خُذِيهِ وَرُدِّيهِ، لِئَلَّا تَبْقَى الْأَرْضُ خَالِيَةً مِنْ نَسْلِ آلِ مُحَمَّدٍ». وَلَمَّا فُجِعَ بِأَهْلِ بَيْتِهِ وَوَلَدِهِ، وَلَمْ يَبْقِ غَيْرُهُ وَغَيْرُ النِّسَاءِ وَالْأَطْفَالِ وَغَيْرُ وَلَدِهِ الْمَرِيضِ، نَادَى: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا؟ هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ فِي إِغَاثَتِنَا؟ هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا؟».[844]
در این حال حسین% به اطراف خود نگاه کرد و کسی از مردان را ندید. علی بن الحسین زین العابدین که کوچکتر از برادرش علی شهید و بیمار بود و نسل خاندان پیامبر از او باقی ماند، بیرون آمد. او توان حمل سلاح نداشت و پشت سرشام کلثوم ندا میکرد که ای پسر! برگرد. او گفت: عمه جان بگذار در حضور فرزند رسول خدا بجنگم. امام حسین% فرمود: ایام کلثوم! او را بگیر و برگردان تا زمین از نسل آل محمد- خالی نشود. آنگاه که امام به اهل بیت و فرزندانش داغدار شد و جز زنان و کودکان و فرزند بیمارش کسی نماند، ندا کرد: آیا دفاعکنندهای هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آیا خداپرستی هست که در خصوص ما از خدا بترسد؟ آیا یاریکنندهای هست که با کمک به ما امید یاری از خدا داشته باشد؟
از این نحوه استغاثههای حضرت از مردم به دست میآید عقیده و معرفت به توحید در عملکرد انسان، از آن جمله دفاع از امام خود مؤثر است.
امام صادق% فرمود:
لَا يَقْبَلُ اللَّهُ عَمَلاً إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ، وَلَا مَعْرِفَةَ إِلَّا بِعَمَلٍ، فَمَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ الْمَعْرِفَةُ عَلَى الْعَمَلِ، وَمَنْ لَمْ يَعْمَلْ فَلَا مَعْرِفَةَ لَهُ، أَلَا إِنَّ الْإِيمَانَ بَعْضُهُ مِنْ بَعْضٍ.[845]
خداوند، هیچ عملی را بی شناخت نمیپذیرد و شناخت، جز به عمل حاصل نمیشود. پس هر که شناخت، شناختش او را به عمل رهنمون گردد و کسی که عمل نکرد، شناختی ندارد. بدانید که اجزای ایمان به هم پیوستهاند.
تأثیر معرفت در درک عظمت برخی از امور
خوارزمی مینویسد:
وَقِيلَ: سَأَلَ رَجُلٌ الْحُسَيْنَ حَاجَةً، فَقَالَ لَهُ: «يَا هَذَا، سُؤَالُكَ إِيَّايَ يَعْظُمُ لَدَيَّ، وَمَعْرِفَتِي بِمَا يَجِبُ لَكَ يَكْبُرُ عَلَيَّ، وَيَدِي تَعْجِزُ عَنْ نَيْلِكَ بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ، وَالْكَثِيرُ فِي ذَاتِ اللَّهِ قَلِيلٌ، وَمَا فِي مِلْكِي وَفَاءٌ بِشُكْرِكَ، فَإِنْ قَبِلْتَ بِالْمَيْسُورِ، دَفَعْتَ عَنِّي مَرَارَةَ الِاحْتِيَالِ لَكَ، وَالِاهْتِمَامِ بِمَا أَتَكَلَّفُ مِنْ وَاجِبِ حَقَّكَ».
فَقَالَ الرَّجُلُ: أَقْبَلُ، يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ الْيَسِيرَ، وَأَشْكُرُ الْعَطِيَّةَ، وَأَعْذِرُ عَلَى الْمَنْعِ. فَدَعَا الْحُسَيْنُ بِوَكِيلِهِ، وَجَعَلَ يُحَاسِبُهُ عَلَى نَفَقَاتِهِ حَتَّى اسْتَقْصَاهَا، ثُمَّ قَالَ لَهُ: «هَاتِ الْفَاضِلَ مِنَ الثَّلَاثِمِائَةِ أَلْفِ»، فَأَحْضَرَ خَمْسِينَ أَلْفاً، قَالَ: «فَمَا فَعَلْتَ الْخَمْسَمِائَةِ دِينَارٍ؟» قَالَ: هِيَ عِنْدِي، قَالَ: «أَحْضِرْهَا»، قَالَ: فَدَفَعَ الدَّرَاهِمَ وَالدَّنَانِيرَ إِلَى الرَّجُلِ، وَقَالَ: «هَاتِ مَنْ يَحْمِلُ مَعَكَ هَذَا الْمَالَ»، فَأَتَاهُ بِالْحَمَّالِينَ فَدَفَعَ إِلَيْهِمْ الْحُسَيْنُ رِدَاءَهُ لِكِرَاءِ حَمْلِهِمْ، حَتَّى حَمَلُوهُ مَعَهُ. فَقَالَ مَوْلًى لَهُ: وَاللَّهِ، مَا بَقِيَ عِنْدَنَا دِرْهَمٌ وَاحِدٌ، فَقَالَ: «لَكِنِّي أَرْجُو أَنْ يَكُونَ لِي بِفِعْلِي هَذَا أَجْرٌ عَظِيمٌ».[846]
و گفته شده: مردی از حسین% حاجتی طلبید، حضرت فرمودند: ای مرد! برآوردن این حاجت، برای من مشکل است و میدانم حقی که بر من داری بزرگ و سنگین است و من عاجزم از اینکه اهداف تو را برآورده سازم و حال آنکه بخشش در راه خدا هرچند زیاد باشد باز کم است و چیزی در نزد من نیست که باعث تشکر شود. اگر این بخشش کم مرا بپذیری، تلخی چارهاندیشی و تلاش نسبت به تکلیف به آنچه خود را در راستای حق واجبت به زحمت میاندازم را از من برطرف نمودهای.
مرد پاسخ داد: ای فرزند رسول خدا! آنچه مقدور است میپذیرم و احسانت را سپاس میگویم و به هیچ وجه رد نمیکنم.
آنگاه حضرت نمایندۀ خود را خواست و نفقه و مخارج او را کاملاً محاسبه نمود.
سپس فرمود: باقیماندۀ از آن سیصد هزار را بیاور.
نمایندۀ حضرت پنجاههزار حاضر نمود.
حضرت فرمود: پانصد دینار را چه کردی؟
عرض کرد: نزد من است.
فرمودند: آن را نیز بیاور.
حضرت تمام آن پولها را به مرد سائل داد و فرمود: باربری بیاور تا این اموال را برایت حمل کند، مرد سائل باربرانی آورد، حضرت عبای خود را به عنوان کرایه به باربرها داد. یکی از غلامان عرض کرد، به خدا سوگند حتی یک درهم نیز باقی نماند.
حضرت فرمود: ولی من امیدوارم با این عمل اجر و پاداشی بزرگ نصیب ما گردد.
از جملۀ «وَمَعْرِفَتِي بِمَا يَجِبُ لَكَ يَكْبُرُ عَلَيَّ» ضمناً به دست میآید معرفت در درک بزرگی امور مؤثر است.
امام علی% فرمود:
يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ لَا يَخْلُوَ قَلْبُهُ مِنْ رَجَائِهِ وَخَوْفِهِ.[847]
شایسته است کسی که خداوند سبحان را میشناسد، دلش از بیم و امید به او خالی نباشد.
راه رشد و معرفت
خوارزمی به اسناد خود از عبدالله بن حسن نقل میکند که گفت:
لَمَّا عَبَّأَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ أَصْحَابَهُ لِمُحَارَبَةِ الحُسَيْنِ%، وَرَتَّبَهُمْ فِي مَرَاتِبِهِمْ، وَأَقَامَ الرَّايَاتِ فِي مَوَاضِعِهَا، وَعَبَّأَ الْحُسَيْنُ أَصْحَابَهُ فِي المَيْمَنَةِ وَالْمَيْسَرَةِ، فَأَحَاطُوا بِالْحُسَيْنِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى جَعَلُوهُ فِي مِثْلِ الْحَلْقَةِ، خَرَجَ الْحُسَيْنُ مِنْ أَصْحَابِهِ حَتَّى أَتَى النَّاسَ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَبَوْا أَنْ يُنْصِتُوا، فَقَالَ لَهُمْ: وَيْلَكُمْ! مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَيَّ، فَتَسْمَعُوا قَوْلِي، وَإِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ...[848]
چون عمر بن سعد سپاه خود را برای نبرد با حسین% آماده کرد و هر یک را در جای خود آراست و پرچمها را افراشت و امام% نیز اصحاب خود را در راست و چپ گمارد، آنان از هر سو بر امام% هجوم آورده، او را چون حلقه محاصره کردند. امام% از میان اصحاب خود بیرون آمده نزدیک ایشان شد و خواست که ساکت شوند ولی نپذیرفتند. پس فرمود: وای بر شما! چرا خاموش نمیشوید تا گفتارم را بشنوید؟ من شما را به راه رشد فرامیخوانم...
از اضافۀ «سبیل» به «رشاد» به دست میآید، رسیدن به رشد و تکامل و معرفت بشر راه و مسیر دارد، همانگونه که رسیدن به گمراهی و انحراف نیز راه و مسیر دارد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ).[849]
کسی که [از قوم فرعون] ایمان آورده بود گفت: ای قوم من! از من پیروی کنید تا شما را به راه درست هدایت کنم.
علامۀ طباطبایی دربارۀ تعریف «رشد» مینویسد:
قوله تعالى: (ﯿ ﰀ ﰁ ﰂﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ)[850]، الإكراه هو الإجبار والحمل على الفعل من غير رضى، والرشد بالضم والضمتين: إصابة وجه الأمر ومحجة الطريق ويقابله الغي، فهما أعم من الهدى والضلال، فإنّهما إصابة الطريق الموصل وعدمها على ما قيل، والظاهر أنّ استعمال الرشد في إصابة محجة الطريق من باب الانطباق على المصداق، فإنّ إصابة وجه الأمر من سالك الطريق أن يركب المحجة وسواء السبيل، فلزومه الطريق من مصاديق إصابة وجه الأمر، فالحق أنّ معنى الرشد والهدى معنيان مختلفان ينطبق أحدهما بعناية خاصّة على مصاديق الآخر وهو ظاهر، قال تعالى: (ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ)[851]، وقال تعالى: (ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ)[852].[853]
سخن خداوند متعال (ﯿ ﰀ ﰁ ﰂﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ)؛ «اکراه» به معنای آن است که کسی را به اجبار وادار به کاری کنند. کلمۀ «رشد» که هم با ضمه «راء» و هم با ضمه «راء و شین» خوانده میشود به معنای رسیدن به واقع مطلب و حقیقت امر و وسط طریق است، مقابل «رشد» کلمه «غی» قرار دارد که عکس آن را معنا میدهد، بنابراین «رشد» و «غی» اعم از هدایت و ضلالت هستند، برای اینکه هدایت به معنای رسیدن به راهی است که آدمی را به هدف میرساند و ضلالت هم [به طوری که گفته شده] نرسیدن به چنین راه است ولی ظاهراً استعمال کلمه «رشد» در رسیدن به راه اصلی و وسط آن از باب انطباق بر مصداق است.
سادهتر بگویم: یکی از مصادیق رشد و یا لازمه معنای رشد، رسیدن به چنین راهی است، چون گفتیم رشد به معنای رسیدن به وجه امر و واقع مطلب است و معلوم است که رسیدن به واقع امر، منوط بر این است که راه راست و وسط طریق را پیدا کرده باشد، پس رسیدن به راه، یکی از مصادیق وجه الأمر است.
پس حق این است که کلمه «رشد» معنایی دارد و کلمه «هدایت» معنایی دیگر، الا اینکه با اعمال عنایتی خاص به یکدیگر منطبق میشوند و این معنا واضح است و در آیات زیر کاملاً به چشم میخورد: (ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ)، (ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ).
دعوت امام به راه رشد
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَإِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَى سَبِيلِ الرَّشَادِ» به دست میآید امام، مردم را به رشد و صلاح دعوت میکند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ).[854]
بگو: «این راه من است من و پیروانم و با بصیرت کامل، همه مردم را به سوی خدا دعوت میکنیم! منزّه است خدا! و من از مشرکان نیستم!».
در زیارت جامعۀ کبیره میخوانیم:
إِلَى اللَّهِ تَدْعُونَ وَعَلَيْهِ تَدُلُّونَ.[855]
خلق را به خدا میخوانید و به او راهنمایی میکنید.
امام معصوم، معرف واقعی خدا
از امام حسین% نقل شده که خطاب به نافع بن ازرق فرمود:
أَصِفُ إِلَهِي بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَأُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ: لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، فَهُوَ قَرِيبٌ غَيْرُ مُلْتَصِقٍ، وَبَعِيدٌ غَيْرُ مُتَقَصٍّ، يُوَحَّدُ وَلَا يُبَعَّضُ، مَعْرُوفٌ بِالْآيَاتِ، مَوْصُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ، لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ.[856]
خدای خود را آنگونه توصیف میکنم که خودش را توصیف کرده و آنچنان معرفی میکنم که خودش را معرفی کرده است. او به حواس [پنجگانه] درک نمیشود و به مردم قیاس نمیگردد، او نزدیکی غیرمتّصل و دور است بدون اینکه جدا باشد. یگانه است و تجزیه نمیشود. به نشانهها [ی خود] شناخته میشود و به علامتها توصیف میگردد، خدایی جز او که بزرگ و بلندمرتبه است، وجود ندارد.
از جملۀ «وَأُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ» به دست میآید، امام معصوم% معرف واقعی خداست؛ زیرا اوست که به خدا واصل شده است.
در زیارت جامعه کبیره میخوانیم:
السَّلَامُ عَلَى مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ.[857]
سلام بر جایگاههای معرفت و شناخت خدا.
مجلسى اول در شرح این عبارت زیارت جامعه مینویسد:
أي: لم يعرف اللّه حق معرفته إلّا هم، وما عرف اللّه إلّا منهم ومن تعريفهم، فإنّهم أكمل مظاهر أسمائه تعالى وصفاته الحسنى.[858]
یعنی نشناخته است خدا را آنگونه که باید شناخته شود، مگر اهل بیت؛ و تعریف نشده خدا مگر از جانب و تعریف آنان، چراکه آنان کاملترین مظاهر اسماء و صفات نیک خداوند متعال هستند.
امام معصوم%، شارح موضوعات اعتقادی
از امام رضا% نقل شده که فرمود:
كَتَبَ الْحَسَنُ بْنُ أَبِي الْحَسَنِ الْبَصْرِيُّ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ( يَسْأَلُهُ عَنِ الْقَدَرِ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ: «اتَّبِعْ مَا شَرَحْتُ لَكَ فِي الْقَدَرِ مِمَّا أُفْضِيَ إِلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ، فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ فَقَدْ كَفَرَ، وَمَنْ حَمَلَ الْمَعَاصِيَ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَقَدْ فَجَرَ وَافْتَرَى عَلَى اللَّهِ افْتِرَاءً عَظِيماً، إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَا يُطَاعُ بِإِكْرَاهٍ، وَلَا يُعْصَى بِغَلَبَةٍ، وَلَا يُهْمِلُ الْعِبَادَ فِي الْهَلَكَةِ، وَلَكِنَّهُ الْمَالِكُ لِمَا مَلَّكَهُمْ، وَالْقَادِرُ لِمَا عَلَيْهِ أَقْدَرَهُمْ، فَإِنِ ائْتَمَرُوا بِالطَّاعَةِ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ صَادّاً عَنْهَا مُبْطِئاً، وَإِنِ ائْتَمَرُوا بِالْمَعْصِيَةِ فَشَاءَ أَنْ يَمُنَّ عَلَيْهِمْ فَيَحُولَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا ائْتَمَرُوا بِهِ فَإِنْ فَعَلَ وَإِنْ لَمْ يَفْعَلْ فَلَيْسَ هُوَ حَامِلُهُمْ عَلَيْهِمْ قَسْراً، وَلَا كَلَّفَهُمْ جَبْراً بِتَمْكِينِهِ إِيَّاهُمْ بَعْدَ إِعْذَارِهِ وَإِنْذَارِهِ لَهُمْ وَاحْتِجَاجِهِ عَلَيْهِمْ طَوَّقَهُمْ وَمَكَّنَهُمْ، وَجَعَلَ لَهُمُ السَّبِيلَ إِلَى أَخْذِ مَا إِلَيْهِ دَعَاهُمْ، وَتَرْكِ مَا عَنْهُ نَهَاهُمْ، جَعَلَهُمْ مُسْتَطِيعِينَ لِأَخْذِ مَا أَمَرَهُمْ بِهِ مِنْ شَيْءٍ غَيْرِ آخِذِيهِ، وَلِتَرْكِ مَا نَهَاهُمْ عَنْهُ مِنْ شَيْءٍ غَيْرِ تَارِكِيهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ عِبَادَهُ أَقْوِيَاءَ لِمَا أَمَرَهُمْ بِهِ، يَنَالُونَ بِتِلْكَ الْقُوَّةِ وَنَهَاهُمْ عَنْهُ، وَجَعَلَ الْعُذْرَ لِمَنْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ السَّبَبَ جَهْداً مُتَقَبَّلاً».[859]
حسن بن ابی حسن بصری به حسین بن علی بن ابیطالب( نامه نوشت و از او دربارۀ قَدَر (تقدیر) پرسید. حسین% به او نوشت: از آنچه دربارۀ قَدَر (تقدیر) به ما اهل بیت رسیده و برایت توضیح میدهم، پیروی کن که هر کس به خیر و شرّ قدر، ایمان نیاورد، کافر شده است و هر کس معصیت [انسانها] را بر عهده خدای عزوجل بگذارد، فسق و فجور ورزیده و افترایی بزرگ به خدا بسته است. خداوند ـ تبارک و تعالی ـ به اجبار، اطاعت نمیشود و به چیره شدن بر او، نافرمانی نمیگردد و بندگان را در هلاکت، مهمل نمیگذارد؛ بلکه او مالک چیزی است که به مِلکیت آنان درآورده است و بر چیزی که ایشان را به آن قادر کرده، قادر است. پس اگر بندگان، تصمیم به فرمانبرداری بگیرند، نه از آنان جلوگیری میکند و نه به تأخیرشان میاندازد و اگر بخواهند نافرمانی کنند، امّا بخواهد بر آنان منّت بگذارد، میان آنان و معصیت، مانع میشود و اگر چنین نکند، آنان را به زور، به معصیت وانمیدارد؛ بلکه چون به آنان قدرت بخشید و سپس هشدارشان داد و انذارشان کرد و برایشان حجّت آورد و به گردنشان نهاد و به آنها امکان داد و راهی هم برای آنچه ایشان را به سوی آن فراخواند و ترک آنچه نهی کرد، قرار داد، آنها را به برگرفتن آنچه به ایشان فرموده، قادر ساخت، بیآنکه حتماً لازم باشد آن را برگیرند و نیز بر آنچه نهیشان کرده، توانایی بخشید، بیآنکه حتماً [لازم باشد] ترکش کنند. ستایش، ویژه خدایی است که بندگانش را بر آنچه به ایشان فرمان داده، توانا قرار داد تا بدان نیرو، به آن دست یابند و آنان را از آن [بدیها] بازداشت و عذر کسی را که توان انجام دادن نیافت، کوششی مقبول قرار داد.
از شرحی که امام حسین% دربارۀ «قدر» داده به دست میآید، امام معصوم% شارح موضوعات اعتقادی است.
از یونس بن یعقوب نقل شده که گفت:
كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فَوَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ: إِنِّي رَجُلٌ صَاحِبُ كَلَامٍ وَفِقْهٍ وَفَرَائِضَ وَقَدْ جِئْتُ لِمُنَاظَرَةِ أَصْحَابِكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: كَلَامُكَ مِنْ كَلَامِ رَسُولِ اللَّهِ- أَوْ مِنْ عِنْدِكَ؟ فَقَالَ: مِنْ كَلَامِ رَسُولِ اللَّهِ- وَمِنْ عِنْدِي، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: فَأَنْتَ إِذاً شَرِيكُ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: لَا، قَالَ: فَسَمِعْتَ الْوَحْيَ عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يُخْبِرُكَ؟ قَالَ: لَا، قَالَ: فَتَجِبُ طَاعَتُكَ كَمَا تَجِبُ طَاعَةُ رَسُولِ اللَّهِ-؟ قَالَ: لَا، فَالْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ% إِلَيَّ فَقَالَ: يَا يُونُسَ بْنَ يَعْقُوبَ، هَذَا قَدْ خَصَمَ نَفْسَهُ قَبْلَ أَنْ يَتَكَلَّمَ، ثُمَّ قَالَ: يَا يُونُسُ، لَوْ كُنْتَ تُحْسِنُ الْكَلَامَ كَلَّمْتَهُ، قَالَ يُونُسُ: فَيَا لَهَا مِنْ حَسْرَةٍ، فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي سَمِعْتُكَ تَنْهَى عَنِ الْكَلَامِ وَتَقُولُ: وَيْلٌ لِأَصْحَابِ الْكَلَامِ يَقُولُونَ: هَذَا يَنْقَادُ وَهَذَا لَا يَنْقَادُ، وَهَذَا يَنْسَاقُ وَهَذَا لَا يَنْسَاقُ، وَهَذَا نَعْقِلُهُ وَهَذَا لَا نَعْقِلُهُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: إِنَّمَا قُلْتُ: فَوَيْلٌ لَهُمْ إِنْ تَرَكُوا مَا أَقُولُ وَذَهَبُوا إِلَى مَا يُرِيدُونَ.
ثُمَّ قَالَ لِي: اخْرُجْ إِلَى الْبَابِ فَانْظُرْ مَنْ تَرَى مِنَ الْمُتَكَلِّمِينَ فَأَدْخِلْهُ، قَالَ: فَأَدْخَلْتُ حُمْرَانَ بْنَ أَعْيَنَ وَكَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ، وَأَدْخَلْتُ الْأَحْوَلَ وَكَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ، وَأَدْخَلْتُ هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ وَكَانَ يُحْسِنُ الْكَلَامَ، وَأَدْخَلْتُ قَيْسَ بْنَ الْمَاصِرِ وَكَانَ عِنْدِي أَحْسَنَهُمْ كَلَاماً، وَكَانَ قَدْ تَعَلَّمَ الْكَلَامَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ'، فَلَمَّا اسْتَقَرَّ بِنَا الْمَجْلِسُ ـ وَكَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ% قَبْلَ الْحَجِّ يَسْتَقِرُّ أَيَّاماً فِي جَبَلٍ فِي طَرَفِ الْحَرَمِ فِي فَازَةٍ لَهُ مَضْرُوبَةٍ ـ قَالَ: فَأَخْرَجَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ% رَأْسَهُ مِنْ فَازَتِهِ فَإِذَا هُوَ بِبَعِيرٍ يَخُبُّ فَقَالَ: هِشَامٌ وَرَبِّ الْكَعْبَةِ، قَالَ: فَظَنَنَّا أَنَّ هِشَاماً رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ عَقِيلٍ كَانَ شَدِيدَ الْمَحَبَّةِ لَهُ.
قَالَ: فَوَرَدَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَهُوَ أَوَّلَ مَا اخْتَطَّتْ لِحْيَتُهُ، وَلَيْسَ فِينَا إِلَّا مَنْ هُوَ أَكْبَرُ سِنّاً مِنْهُ، قَالَ: فَوَسَّعَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ% وَقَالَ: نَاصِرُنَا بِقَلْبِهِ وَلِسَانِهِ وَيَدِهِ، ثُمَّ قَالَ: يَا حُمْرَانُ كَلِّمِ الرَّجُلَ، فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيْهِ حُمْرَانُ، ثُمَّ قَالَ: يَا طَاقِيُّ كَلِّمْهُ، فَكَلَّمَهُ فَظَهَرَ عَلَيْهِ الْأَحْوَلُ، ثُمَّ قَالَ: يَا هِشَامَ بْنَ سَالِمٍ كَلِّمْهُ، فَتَعَارَفَا، ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ% لِقَيْسٍ الْمَاصِرِ: كَلِّمْهُ، فَكَلَّمَهُ، فَأَقْبَلَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ% يَضْحَكُ مِنْ كَلَامِهِمَا مِمَّا قَدْ أَصَابَ الشَّامِيَّ.
فَقَالَ لِلشَّامِيِّ: كَلِّمْ هَذَا الْغُلَامَ ـ يَعْنِي هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ ـ فَقَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ لِهِشَامٍ: يَا غُلَامُ، سَلْنِي فِي إِمَامَةِ هَذَا، فَغَضِبَ هِشَامٌ حَتَّى ارْتَعَدَ، ثُمَّ قَالَ لِلشَّامِيِّ: يَا هَذَا، أَرَبُّكَ أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ أَمْ خَلْقُهُ لِأَنْفُسِهِمْ؟ فَقَالَ الشَّامِيُّ: بَلْ رَبِّي أَنْظَرُ لِخَلْقِهِ، قَالَ: فَفَعَلَ بِنَظَرِهِ لَهُمْ مَاذَا؟ قَالَ: أَقَامَ لَهُمْ حُجَّةً وَدَلِيلاً كَيْلَا يَتَشَتَّتُوا أَوْ يَخْتَلِفُوا، يَتَأَلَّفُهُمْ وَيُقِيمُ أَوَدَهُمْ وَيُخْبِرُهُمْ بِفَرْضِ رَبِّهِمْ، قَالَ: فَمَنْ هُوَ؟ قَالَ: رَسُولُ اللَّهِ-، قَالَ هِشَامٌ: فَبَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ-؟ قَالَ: الْكِتَابُ وَالسُّنَّةُ، قَالَ هِشَامٌ: فَهَلْ نَفَعَنَا الْيَوْمَ الْكِتَابُ وَالسُّنَّةُ فِي رَفْعِ الِاخْتِلَافِ عَنَّا؟ قَالَ الشَّامِيُّ: نَعَمْ، قَالَ: فَلِمَ اخْتَلَفْنَا أَنَا وَأَنْتَ وَصِرْتَ إِلَيْنَا مِنَ الشَّامِ فِي مُخَالَفَتِنَا إِيَّاكَ؟ قَالَ: فَسَكَتَ الشَّامِيُّ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ% لِلشَّامِيِّ: مَا لَكَ لَا تَتَكَلَّمُ؟ قَالَ الشَّامِيُّ: إِنْ قُلْتُ: لَمْ نَخْتَلِفْ كَذَبْتُ، وَإِنْ قُلْتُ: إِنَّ الْكِتَابَ وَالسُّنَّةَ يَرْفَعَانِ عَنَّا الِاخْتِلَافَ أَبْطَلْتُ؛ لِأَنَّهُمَا يَحْتَمِلَانِ الْوُجُوهَ، وَإِنْ قُلْتُ: قَدِ اخْتَلَفْنَا وَكُلُّ وَاحِدٍ مِنَّا يَدَّعِي الْحَقَّ فَلَمْ يَنْفَعْنَا إِذَنِ الْكِتَابُ وَالسُّنَّةُ، إِلَّا أَنَّ لِي عَلَيْهِ هَذِهِ الْحُجَّةَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: سَلْهُ تَجِدْهُ مَلِيّاً.
فَقَالَ الشَّامِيُّ: يَا هَذَا، مَنْ أَنْظَرُ لِلْخَلْقِ أَرَبُّهُمْ أَوْ أَنْفُسُهُمْ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: رَبُّهُمْ أَنْظَرُ لَهُمْ مِنْهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ، فَقَالَ الشَّامِيُّ: فَهَلْ أَقَامَ لَهُمْ مَنْ يَجْمَعُ لَهُمْ كَلِمَتَهُمْ وَيُقِيمُ أَوَدَهُمْ وَيُخْبِرُهُمْ بِحَقِّهِمْ مِنْ بَاطِلِهِمْ؟ قَالَ هِشَامٌ: فِي وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ- أَوِ السَّاعَةِ؟ قَالَ الشَّامِيُّ: فِي وَقْتِ رَسُولِ اللَّهِ رَسُولُ اللَّهِ- وَالسَّاعَةِ مَنْ؟ فَقَالَ هِشَامٌ: هَذَا الْقَاعِدُ الَّذِي تُشَدُّ إِلَيْهِ الرِّحَالُ، وَيُخْبِرُنَا بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وِرَاثَةً عَنْ أَبٍ عَنْ جَدٍّ، قَالَ الشَّامِيُّ: فَكَيْفَ لِي أَنْ أَعْلَمَ ذَلِكَ؟ قَالَ هِشَامٌ: سَلْهُ عَمَّا بَدَا لَكَ، قَالَ الشَّامِيُّ: قَطَعْتَ عُذْرِي فَعَلَيَّ السُّؤَالُ.
فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: يَا شَامِيُّ، أُخْبِرُكَ كَيْفَ كَانَ سَفَرُكَ؟ وَكَيْفَ كَانَ طَرِيقُكَ؟ كَانَ كَذَا وَكَذَا، فَأَقْبَلَ الشَّامِيُّ يَقُولُ: صَدَقْتَ، أَسْلَمْتُ لِلَّهِ السَّاعَةَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: بَلْ آمَنْتَ بِاللَّهِ السَّاعَةَ، إِنَّ الْإِسْلَامَ قَبْلَ الْإِيمَانِ وَعَلَيْهِ يَتَوَارَثُونَ وَيَتَنَاكَحُونَ، وَالْإِيمَانُ عَلَيْهِ يُثَابُونَ، فَقَالَ الشَّامِيُّ: صَدَقْتَ فَأَنَا السَّاعَةَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ- وَأَنَّكَ وَصِيُّ الْأَوْصِيَاءِ.
ثُمَّ الْتَفَتَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ% إِلَى حُمْرَانَ، فَقَالَ: تُجْرِي الْكَلَامَ عَلَى الْأَثَرِ فَتُصِيبُ، وَالْتَفَتَ إِلَى هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ، فَقَالَ: تُرِيدُ الْأَثَرَ وَلَا تَعْرِفُهُ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْأَحْوَلِ، فَقَالَ: قَيَّاسٌ رَوَّاغٌ تَكْسِرُ بَاطِلاً بِبَاطِلٍ إِلَّا أَنَّ بَاطِلَكَ أَظْهَرُ، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى قَيْسٍ الْمَاصِرِ، فَقَالَ: تَتَكَلَّمُ وَأَقْرَبُ مَا تَكُونُ مِنَ الْخَبَرِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ- أَبْعَدُ مَا تَكُونُ مِنْهُ، تَمْزُجُ الْحَقَّ مَعَ الْبَاطِلِ، وَقَلِيلُ الْحَقِّ يَكْفِي عَنْ كَثِيرِ الْبَاطِلِ أَنْتَ وَالْأَحْوَلُ قَفَّازَانِ حَاذِقَانِ، قَالَ يُونُسُ: فَظَنَنْتُ وَاللَّهِ أَنَّهُ يَقُولُ لِهِشَامٍ قَرِيباً مِمَّا قَالَ لَهُمَا، ثُمَّ قَالَ: يَا هِشَامُ لَا تَكَادُ تَقَعُ، تَلْوِي رِجْلَيْكَ إِذَا هَمَمْتَ بِالْأَرْضِ طِرْتَ مِثْلُكَ فَلْيُكَلِّمِ النَّاسَ، فَاتَّقِ الزَّلَّةَ، وَالشَّفَاعَةُ مِنْ وَرَائِهَا إِنْ شَاءَ اللَّهُ.[860]
خدمت امام صادق% بودم که مردی از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من علم کلام و فقه و فرائض میدانم و برای مباحثه با اصحاب شما آمدهام. امام صادق% فرمود سخن تو از گفتار پیامبر است یا از پیش خودت؟ گفت: از گفته پیامبر و هم از خودم، امام فرمود: پس تو شریک پیامبری؟ گفت: نه. فرمود: از خدای عزوجل وحی شنیدهای که به تو خبر دهد؟ گفت: نه. فرمود: چنانکه اطاعت پیامبر را واجب میدانی، اطاعت خود تو را هم واجب میدانی؟ گفت: نه. حضرت به من متوجه شد و فرمود: ای یونس پسر یعقوب! این مرد پیش از آنکه وارد بحث شود، خودش را محکوم کرد (زیرا گفته خودش را حجت دانست، بدون آنکه دلیلی بر حجیتش داشته باشد) سپس فرمود: ای یونس اگر علم کلام خوب میدانستی با او سخن میگفتی. یونس گوید: [من گفتم] وای افسوس. سپس گفتم: قربانت گردم من شنیدم که شما از علم کلام نهی مینمودی و میفرمودی وای بر اصحاب علم کلام؛ زیرا میگویند این درست میآید و این درست نمیآید (میگویند: سلمنا، لا نسلم) این به نتیجه نمیرسد، این را میفهمیم و این را نمیفهمیم. امام فرمود: من گفتم وای بر آنها اگر گفته مرا رها کنند و دنبال خواسته خود بروند.
سپس به من فرمود: برو بیرون و هر کس از متکلمان را دیدی بیاور. یونس گوید: من حمران بن اعین و احول و هشام بن سالم را که علم کلام خوب میدانستند آوردم و نیز قیس بن ماصر که به عقیدۀ من در کلام بهتر از آنها بود و علم کلام را از علی بن حسین' آموخته بود آوردم. چون همگی در مجلس قرار گرفتیم، امام صادق% سر از خیمه بیرون کرد و آن خیمهای بود که در کوه کنار حرم برای حضرت میزدند که چند روز قبل از حج آنجا تشریف داشت. چشم حضرت به شتری افتاد که به دو میآمد فرمود: به پروردگار کعبه که این هشام است. ما فکر میکردیم مقصود حضرت هشام از فرزندان عقیل است که او را بسیار دوست میداشت که ناگاه هشام بن حکم وارد شد و او در آغاز روئیدن موی رخسار بود و همه ما از او بزرگسالتر بودیم، امام صادق% برایش جا باز کرد و فرمود، هشام با دل و زبان و دستش یاور ماست، سپس فرمود: ای حمران با مرد شامی سخن بگو. او وارد بحث شد و بر شامی غلبه کرد، سپس فرمود: ای طاقی تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد، سپس فرمود: ای هشام بن سالم تو هم گفتگو کن. او با شامی برابر شد [هر دو عرق کردند]. سپس امام صادق% به قیس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو. او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آنها میخندید؛ زیرا مرد شامی گیر افتاده بود.
پس به شامی فرمود: با این جوان ـ یعنی هشام بن حکم ـ صحبت کن، گفت حاضرم. سپس به هشام گفت: ای جوان دربارۀ امامت این مرد از من بپرس، هشام [از سوء ادب او نسبت به ساحت مقدس امام%] خشمگین شد به طوری که میلرزید، سپس به شامی گفت: ای مرد آیا پروردگارت به مخلوقش خیراندیشتر است یا مخلوق به خودشان؟ گفت: بلکه پروردگارم نسبت به مخلوقش خیراندیشتر است. هشام گفت: در مقام خیراندیشی برای مردم چه کرده است؟ شامی گفت: برای ایشان حجت و دلیلی بپا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و او ایشان را با هم الفت دهد و ناهمواریهایشان را هموار سازد و ایشان را از قانون پروردگارشان آگاه سازد. هشام گفت: او کیست؟ شامی گفت: رسول خدا- است. هشام گفت: بعد از رسول خدا- کیست؟ شامی گفت: قرآن و سنت است. هشام گفت: قرآن و سنت برای رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟ شامی گفت: آری. هشام پس چرا من و تو اختلاف کردیم و برای مخالفتی که با تو داریم از شام به اینجا آمدی؟ شامی خاموش ماند، امام صادق% به او گفت: چرا سخن نمیگویی؟ شامی گفت: اگر بگویم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف میکنند باطل گفتهام؛ زیرا عبارات کتاب و سنت معانی مختلفی را متحمل است (چند جور معنی میشود) و اگر بگویم اختلاف داریم و هر یک از ما مدعی حق هستیم، قرآن و سنت به ما سودی ندهند (زیرا که هرکدام از ما آن را به نفع خویش توجیه میکنیم) ولی همین استدلال به نفع من و ضدّ هشام است. حضرت فرمود: از او بپرس تا بفهمی که سرشار است.
شامی گفت: ای مرد! چه کسی به مخلوق خیراندیشتر است: پروردگارشان یا خودشان! هشام گفت: پروردگارشان از خودشان خیراندیشتر است. شامی گفت: آیا پروردگار شخصی را به پا داشته است که ایشان را متحد کند و ناهمواریشان هموار سازد و حق و باطل را به ایشان بازگوید؟ هشام گفت: در زمان رسول خدا- یا امروز؟ شامی گفت: در زمان رسول خدا- که خود آن حضرت بود، امروز کیست؟ هشام گفت: همین شخصی که بر مسند نشسته (اشاره به امام صادق% کرد) و از اطراف جهان به سویش رهسپار گردند. به میراث علمی که از پدرانش دست به دست گرفته خبرهای آسمان و زمین را برای ما بازگوید. شامی گفت: من چگونه میتوانم این را بفهمم؟ هشام گفت: هر چه خواهی از او بپرس. شامی گفت: عذری برایم باقی نگذاشتی، بر من است که بپرسم.
امام صادق% فرمود: ای شامی! میخواهی گزارش سفر و راهت را به خودت بدهم؟ چنین بود و چنان بود. شامی با سرور و خوشحالی میگفت: راست گفتی، اکنون به خدا اسلام آوردم. امام صادق% فرمود نه؛ بلکه اکنون به خدا ایمان آوردی، اسلام پیش از ایمان است، به وسیلۀ اسلام از یکدیگر ارث برند و ازدواج کنند و به وسیله ایمان ثواب برند (تو که قبلاً به خدا و پیامبر ایمان داشتی، مسلمانی بودی که ثواب عبادت نداشتی و اکنون که مرا به امامت شناختی خدا بر عباداتت هم به تو ثواب خواهد داد). شامی عرض کرد: درست فرمودی، گواهی دهم که شایسته عبادتی جز خدا نیست و محمد- رسول خداست و تو جانشین اوصیاء هستی.
سپس امام صادق% رو به حمران کرد و فرمود: تو سخنت را دنبال حدیث میبری (مربوط سخن میگویی) و به حق میرسی و به هشام بن سالم متوجه شد و فرمود: در پی حدیث میگردی ولی تشخیص نمیدهی (میخواهی مربوط سخن بگویی ولی نمیتوانی) و متوجه احول شد و فرمود: بسیار قیاس میکنی، از موضوع خارج میشوی، مطلب باطل را به باطلی رد میکنی و باطل تو روشنتر است. سپس متوجه قیس ماصر شد و فرمود: تو چنان سخن میگویی که هر چه خواهی به حدیث پیامبر- نزدیکتر باشد دورتر شود، حق را به باطل میآمیزی با آنکه حق اندک از باطل بسیار بینیاز میکند؛ تو و احول از شاخهای به شاخهای میپرید و بامهارتید. یونس گوید: به خدا که من فکر میکردم نسبت به هشام هم نزدیک به آنچه دربارۀ آن دو نفر فرمود، میفرماید، ولی فرمود: ای هشام تو به هر دو پا به زمین نمیخوری (به طوری که هیچگونه جوابی برایت نباشد) تا خواهی به زمین برسی پرواز میکنی (به محض اینکه نشانه مغلوبیتت هویدا گردد خودت را نجات میدهی) مانند تویی باید با مردم سخن گوید. خود را از لغزش نگهدار، شفاعت ما دنبالش میآید ان شاء الله.
موضوعاتی که نیاز به شرح امام دارد
و نیز از شرحی که امام حسین% بر موضوع «قدر» داده به دست میآید برخی از موضوعات اعتقادی نیازمند شرح و توضیح امام است.
امام رضا% فرمود:
... أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَيِّماً أَمِيناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً؛ لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَذَهَبَ الدِّينُ وَغُيِّرَتِ السُّنَنُ وَالْأَحْكَامُ، وَلَزَادَ فِيهِ الْمُبْتَدِعُونَ وَنَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدُونَ وَشَبَّهُوا ذَلِكَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ، لِأَنَّا وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصِينَ مُحْتَاجِينَ غَيْرَ كَامِلِينَ مَعَ اخْتِلَافِهِمْ وَاخْتِلَافِ أَهْوَائِهِمْ، وَتَشَتُّتِ أَنْحَائِهِمْ، فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ قَيِّماً حَافِظاً لِمَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ- لَفَسَدُوا عَلَى نَحْوِ مَا بَيَّنَّا، وَغُيِّرَتِ الشَّرَائِعُ وَالسُّنَنُ وَالْأَحْكَامُ وَالْإِيمَانُ، وَكَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ.[861]
... اگر خداوند برای مردم امام سرپرست، امانتدار، حافظ، نگهبان قرار نداده بود، ملت از هم پاشیده و دین نابود و سنت و احکام تغییر میکرد؛ و به طور حتم بدعتگذاران در آن زیاد نموده و ملحدان از آن کم میکردند و دین را بر مسلمانان مشتبه میساختند؛ زیرا ما مردم را ناقص یافتیم که محتاج بوده و با اختلافشان و اختلاف هواهایشان و پراکندگی حالات آنان، کامل نیستند؛ و لذا اگر خداوند سرپرست و حافظی بر آنچه پیامبر- آورده قرار نداده بود، آنگونه که بیان نمودیم، همگی فاسد میشدند و شرایع و سنتها و احکام و ایمان تغییر مییافت و نتیجه این کار فساد تمام خلق بود.
راهی که خدا برای رسیدن انسان به هدفش ترسیم کرده
و نیز از جملۀ «وَجَعَلَ لَهُمُ السَّبِيلَ إِلَى أَخْذِ مَا إِلَيْهِ دَعَاهُمْ» استفاده میشود، خداوند برای رساندن انسان به هدف خلقتش راهی را برای او ترسیم نموده است.
خداوند سبحان میفرماید:
(ﰐ ﰑ ﰒ ﰓ ﰔ ﰕ ﰖ ﰗ ﰘ ﰙ ﰚ ﰛ ﰜ).[862]
پس هر که به لقای پروردگارش امید دارد، باید کاری شایسته انجام دهد و هیچ کس را در عبادت پروردگارش شریک نکند!
گسترش علم توسط اهل بیت(
کلینی به سندش از حکم بن عتیبه نقل کرده که گفت:
لَقِيَ رَجُلٌ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ' بِالثَّعْلَبِيَّةِ وَهُوَ يُرِيدُ كَرْبَلَاءَ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ%: مِنْ أَيِّ الْبِلَادِ أَنْتَ؟ قَالَ: مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ، قَالَ: أَمَا وَاللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ% مِنْ دَارِنَا وَنُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي، يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَفَمُسْتَقَى النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَجَهِلْنَا؟! هَذَا مَا لَا يَكُونُ.[863]
مردی امام حسین% را که آهنگ کربلا داشت، در ثَعلَبیه دید. بر او درآمد و سلام داد. امام حسین% از او پرسید: «کجایی هستی؟». گفت: اهل کوفهام. امام% فرمود: «هان! به خدا سوگند، ای مرد کوفی! اگر تو را در مدینه میدیدم، جای پای جبرئیل% را در خانهمان و جایگاه نزول او بر جدمان را به تو نشان میدادم. ای مرد کوفی! آیا آبشخور علمِ مردم، نزد ما باشد و آنگاه، آنها بدانند و ما ندانیم؟! این، نشدنی است».
از این کلام حضرت به دست میآید اهل بیت( منشأ و عامل گسترش علم نبوی در جامعۀ اسلامی بودهاند.
حاکم نیشابوری به سندش از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا- فرمود:
أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ.[864]
من شهر علمم و علی دروازه آن است. پس هر کس اراده آن شهر را نموده است باید از دروازه آن وارد شود.
ترمذی به سند خود از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:
أَنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا.[865]
من خانه حکمت و علی درِ آن است.
لزوم فرا گرفتن معارف از اهل بیت(
و نیز از حدیث اخیر امام حسین%، استفاده میشود، اگر اهل بیت( سرچشمۀ جوشان علم میباشند در نتیجه باید علم خود را از آنان آموخت.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
انْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ، فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَاتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ، فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًى، وَلَنْ يُعِيدُوكُمْ فِي رَدًى.[866]
مردم! به اهل بیت پیامبرتان بنگرید، از آن سو که گام برمیدارند بروید، قدم جای قدمشان بگذارید، آنها شما را هرگز از راه هدایت بیرون نمیبرند و به پستی و هلاکت بازنمیگردانند.
معرفت امام به خدا
طبری به نقل از ضحاک مِشرَقی، واقعۀ عاشورا را اینگونه ترسیم میکند:
فَلَمَّا سَكَتْنَ حَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، وَذَكَرَ اللَّهَ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ، وَصَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَعَلَى مَلَائِكَتِهِ وَأَنْبِيَائِهِ، فَذَكَرَ مِنْ ذَلِكَ مَا اللَّهُ أَعْلَمُ وَمَا لَا يُحْصَى ذِكْرُهُ.[867]
هنگامی که زنان، ساکت شدند، [امام حسین%] خداوند را مدح و ثنا گفت و آنچه را شایسته بود، برایش برشمرد و بر محمد- و فرشتگان و پیامبران خدا، درود فرستاد و آنقدر از اینگونه سخن گفت که خدا میداند و نمیتوان ذکر کرد.
از مضمون عبارت «وَذَكَرَ اللَّهَ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ» به دست میآید امام معصوم% معرفت کامل به خدا دارد.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
بَيْنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ% يَخْطُبُ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ: ذِعْلِبٌ ذُو لِسَانٍ بَلِيغٍ فِي الْخُطَبِ، شُجَاعُ الْقَلْبِ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، هَلْ رَأَيْتَ رَبَّكَ؟ قَالَ: وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ، فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، كَيْفَ رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَلَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ. وَيْلَكَ يَا ذِعْلِبُ، إِنَّ رَبِّي لَطِيفُ اللَّطَافَةِ لَا يُوصَفُ بِاللُّطْفِ، عَظِيمُ الْعَظَمَةِ لَا يُوصَفُ بِالْعِظَمِ، كَبِيرُ الْكِبْرِيَاءِ لَا يُوصَفُ بِالْكِبَرِ، جَلِيلُ الْجَلَالَةِ لَا يُوصَفُ بِالغِلَظِ، قَبْلَ كُلِّ شَيْءٍ، لَا يُقَالُ شَيْءٌ قَبْلَهُ، وَبَعْدَ كُلِّ شَيْءٍ، لَا يُقَالُ لَهُ بَعْدٌ، شَاءَ الْأَشْيَاءَ لَا بِهِمَّةٍ، دَرَّاكٌ لَا بِخَدِيعَةٍ فِي الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا، وَلَا بَائِنٌ مِنْهَا ظَاهِرٌ لَا بِتَأْوِيلِ الْمُبَاشَرَةِ، مُتَجَلٍّ لَا بِاسْتِهْلَالِ رُؤْيَةٍ، نَاءٍ لَا بِمَسَافَةٍ، قَرِيبٌ لَا بِمُدَانَاةٍ، لَطِيفٌ لَا بِتَجَسُّمٍ، مَوْجُودٌ لَا بَعْدَ عَدَمٍ، فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَارٍ، مُقَدِّرٌ لَا بِحَرَكَةٍ، مُرِيدٌ لَا بِهَمَامَةٍ، سَمِيعٌ لَا بِآلَةٍ، بَصِيرٌ لَا بِأَدَاةٍ، لَا تَحْوِيهِ الْأَمَاكِنُ وَلَا تَضْمَنُهُ الْأَوْقَاتُ وَلَا تَحُدُّهُ الصِّفَاتُ وَلَا تَأْخُذُهُ السِّنَاتُ، سَبَقَ الْأَوْقَاتَ كَوْنُهُ وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ وَالِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ، بِتَشْعِيرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ، وَبِتَجْهِيرِهِ الْجَوَاهِرَ عُرِفَ أَنْ لَا جَوْهَرَ لَهُ، وَبِمُضَادَّتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ، وَبِمُقَارَنَتِهِ بَيْنَ الْأَشْيَاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِينَ لَهُ، ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَالْيُبْسَ بِالْبَلَلِ وَالْخَشِنَ بِاللَّيِّنِ وَالصَّرْدَ بِالْحَرُورِ، مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعَادِيَاتِهَا وَمُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدَانِيَاتِهَا، دَالَّةً بِتَفْرِيقِهَا عَلَى مُفَرِّقِهَا وَبِتَأْلِيفِهَا عَلَى مُؤَلِّفِهَا، وَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: (ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ)[868]، فَفَرَّقَ بَيْنَ قَبْلٍ وَبَعْدٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا قَبْلَ لَهُ وَلَا بَعْدَ لَهُ، شَاهِدَةً بِغَرَائِزِهَا أَنْ لَا غَرِيزَةَ لِمُغْرِزِهَا، مُخْبِرَةً بِتَوْقِيتِهَا أَنْ لَا وَقْتَ لِمُوَقِّتِهَا، حَجَبَ بَعْضَهَا عَنْ بَعْضٍ لِيُعْلَمَ أَنْ لَا حِجَابَ بَيْنَهُ وَبَيْنَ خَلْقِهِ، كَانَ رَبّاً إِذْ لَا مَرْبُوبَ، وَإِلَهاً إِذْ لَا مَأْلُوهَ، وَعَالِماً إِذْ لَا مَعْلُومَ، وَسَمِيعاً إِذْ لَا مَسْمُوعَ.[869]
در آن میان که امیرالمؤمنین% در کوفه بر منبر سخنرانی میفرمود، مردی که نامش ذعلب بود برخاست و او مردی شیوا سخن و قوی القلب بود، پس گفت: ای امیر مؤمنان آیا پروردگارت را دیدهای؟ امام فرمود: وای بر تو ای ذعلب! من پروردگاری را که ندیدهام عبادت نمیکنم. عرض کرد: ای امیر مؤمنان، او را چگونه دیدهای؟ فرمود: وای بر تو ای ذعلب! دیدگان او را به نگاه چشم نبینند، بلکه دلها او را با ایمان حقیقی دریابند. وای بر تو ای ذعلب! پروردگار من لطافتش لطیف است بیلطافت جسمانی (لطیف بودن خدا لطف خاصی دارد، او جسمی ندارد تا لطیف باشد). عظمتش عظیم است بدون بزرگی جسمانی، بزرگواریاش بزرگ است بدون بزرگواری انسانی، جلالتش جلیل است بدون غلظت و کلفتی، پیش از همه چیز است بدون پیشی چیز دیگر بر او، بعد از همه چیز است (همه چیز نابود شود و او باقی باشد) بدون اینکه او را بعد گویند (بدون اینکه او را بعدی باشد که در آنجا پایان پذیرد). چیزهایی را که خواسته بدون اندیشه بوده، خوب درک کند بی نیرنگ و حیله، در همه چیز است بدون آمیختگی به آنها و نه برکناری از آنها، ظاهر است نه به معنای مباشرت نمودن، تجلی دارد و نیازی نیست که در پی دیدنش باشند، دور است بدون بعد مسافت، نزدیک است بدون همجواری، لطیف است بدون لطافت جسمانی، موجود است، نه پس از نیستی؛ فاعل است نه به ناچاری (آفرینش و تدبیر تنها به اراده و خواست خود اوست)، اندازهگیر است بدون جنبش، اراده کند بدون اندیشه، شنواست بدون آلت، بیناست بدون ابزار، اماکنش در خود نگنجانند و اوقاتش در بر نگیرند و اوصافش محدود نکنند، خوابهایش فرا نگیرند، بود او بر اوقات پیشی گرفته (او بود و زمان نبود) وجودش بر عدم (پیش از همه چیز است و حادث نیست) و ازلیتش بر آغاز (هر آغازی که برایش تصور شود او پیش از آن بوده) به ساختنش مشاعر را دانسته شد که او را مشعری نیست (و مشاعر آلات درک و شعور است مانند فکر و عقل و خیال) و از جوهر ساختنش دانسته شد که او را جوهری نیست و از ضدآفرینی او دانسته شد که ضد ندارد و قرین ساختنش دلیل بیقرینی اوست، روشنی را ضد تاریکی ساخت و خشکی را ضد تری، درشتی را ضد نرمی و سردی را ضد گرمی، ناجورها را هماهنگ ساخت (چون روح و بدن) و هماهنگها را از هم جدا کرد (مانند از هم پاشیدن اجزای بدن پس از مرگ) تا جداییشان دلالت کند بر جداکننده و هماهنگیشان دلالت کند بر هماهنگسازنده (زیرا هر مصنوعی را صانعی باید و هر معلولی را علتی شاید) و همین است معنی گفتار خدای تعالی: «از هر چیز دو تای جفت هم آفریدیم شاید متذکر شوید» (که آنها آفریدگاری دارند بی جفت و ترکیب خدا) بین پیش و پس جدایی انداخت [زمان را آفرید] تا دانسته شود او را پیش و پسی نیست (اول و آخر ندارد) و تا آفریدگان به غرایز خود (به طبایع ذاتی خود یا به غرایز نفسانی خود مانند شجاعت و سخاوت) گواهی دهند که غریزهدهندۀ آنها غریزه ندارد و به موقت بودنشان گزارش بیوقتی وقت گذارشان را دهند، میان بعضی از آنها را با بعض دیگر پرده افکند (چنانچه جماد و نبات و حیوان از حقیقت انسان و از حال یکدیگر بیخبرند چون همه ظلمتاند و جهل) تا دانسته شود میان او و مخلوقی پردهای نیست (زیرا او صرف نور است و مخلوق تاریکی محض و بین آن دو مانعی جز ذات خود تاریکی نیست) او پروردگار بود آنگاه که پروردهای نبود و شایان پرستش بود زمانی که پرستیدهای نبود، دانا بود و هنوز دانستهای وجود نداشت، شنوا بود گاهی که آواز قابل شنیدنی موجود نبود.
روشن شدن معارف توسط اهل بیت(
قاضی نعمان مغربی از اعمش از قیس بن غالب اسدی نقل کرده که گفت:
وَلَمَّا وَفَدَ النَّاسُ عَلَى يَزِيدَ بنِ مُعَاوِيَةَ لَمَّا اسْتُخْلِفَ، قُلْتُ لِأَهْلِ بَيْتِي: هَلْ أَنْ نَجْعَلَ نَحْنُ وِفَادَتَنَا عَلَى ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ- الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ'؟ فَأَجْابُونِي، فَخَرَجْتُ أَنَا، وَأَخِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ غَالِبٍ، وَزِرُّ بْنُ حُبَيشٍ، وَهَانِىِ بْنُ عُرْوَةَ، وَعُبَادَةُ بْنُ رِبْعِيٍّ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ قَوْمِنَا، حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ، فَأَتَيْنَا مَنْزِلَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ' فَاسْتَأْذَنَّا عَلَيْهِ، فَخَرَجَتْ إِلَيْنَا جَارِيَةٌ، فَقُلْتُ لَهَا: اِسْتَأْذِنِي لَنَا عَلَى ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ، وَأَعْلِمِيهِ أَنَّ مَوَالِيَهُ بِالْبَابِ.
فَأَذِنَتْ لَنَا، فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ، فَقَالَ: مَا أَقْدَمَكُمْ هَذَا الْبَلَدَ فِي غَيْرِ حَجٍّ وَلَا عُمْرَةٍ؟
قُلْنَا: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، وَفَدَ النَّاسُ عَلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، فَأَحْبَبْنَا أَنَّ وِفَادَتَنَا عَلَيْكَ، قَالَ: وَاللَّهِ؟ قُلنَا: وَاللَّهِ.
قَالَ: أَبْشِرُوا ـ يَقُولُهَا ثَلَاثاً ـ ثُمَّ قَالَ: أَتَأْذَنُونَ لِي أَنْ أَقُومَ؟ قُلْنَا: نَعَمْ، فَقَامَ فَتَوَضَّأَ، ثُمَّ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ، وَعَادَ إِلَيْنَا.
فَقَالَ ابْنُ رِبْعِيٍ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، إِنَّ الْحَوَارِيِّينَ كَانَتْ لَهُمْ عَلَامَاتٌ يُعْرَفُونَ بِهَا، فَهَلْ لَكُمْ عَلَامَاتٌ تُعْرَفُونَ بِهَا؟
فَقَالَ لَهُ: يَا عُبَادَةُ، نَحْنُ عَلَامَاتُ الْإِيمَانِ فِي بَيْتِ الْإِيمَانِ، مَنْ أَحَبَّنَا أحَبَّهُ اللَّهُ، وَنَفَعَهُ إِيمَانُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَيُقْبَلُ مِنْهُ عَمَلُهُ، وَمَنْ أَبْغَضَنَا أَبْغَضَهُ اللَّهُ، وَلَمْ يَنْفَعُهُ إِيمَانُهُ، ولَمْ يُتَقَبَّلْ عَمَلُهُ.
قَالَ: فَقُلْتُ: وَإِنْ دَأَبَ وَنَصِبَ، قَالَ: نَعَمْ، وَصَامَ وَصَلَّى.
ثُمَّ قَالَ: يَا عُبَادَةُ، نَحْنُ يَنَابِيعُ الْحِكْمَةِ، وَبِنَا جَرَتِ النُّبُوَّةُ، وَبِنَا يُفْتَحُ، وَبِنَا يُخْتَمُ لَا بِغَيْرِنَا.[870]
چون مردم بعد از خلافت یزید بن معاویه بر او وارد شدند، به اهلبیتم گفتم: آیا حاضرید ما نیز در مقابل آنان بر فرزند رسول خدا- حسین بن علی' وارد شویم، آنان همگی اجابت کردند. لذا من و برادرم عبدالله بن غالب و زر بن حبیش و هانی بن عروه و عبادة بن ربعی با جماعتی از قوم خود خارج و وارد مدینه شده و به منزل حسین بن علی' رسیدیم و به جهت ملاقات با آن حضرت اجازه خواستیم. کنیزی بیرون آمد به او گفتم: برای ما از فرزند رسول خدا- اجازۀ ملاقات بگیر و به او خبر بده که دوستانش منتظر ملاقات با شما میباشند.
کنیز برای ما اجازه گرفت و ما داخل بر حضرت شدیم.
او فرمود: چه باعث شده که بدون حج عمره قصد این شهر را داشته باشید؟
گفتم: ای فرزند رسول خدا-! مردم بر یزید بن معاویه وارد شدند ولی ما دوست داشتیم تا ورودمان بر شما باشد. حضرت فرمود: تو را به خدا؟ گفتم: به خدا.
حضرت سه بار فرمود: بشارت باد شما را. سپس فرمود: اجازه میدهید برخیزم؟ گفتیم: آری. حضرت برخاسته و وضو گرفته و دو رکعت نماز خوانده و دوباره به سوی ما بازگشت.
ابن ربعی گفت: ای فرزند رسول خدا! حواریون نشانههایی داشتند که توسط آنها شناخته میشدند، آیا برای شما نیز نشانههایی است که توسط آنها شناخته شوید؟
حضرت به او فرمود: ای عباده! ما نشانههای ایمان در خانۀ ایمانیم، هر کس ما را دوست بدارد خداوند او را دوست میدارد و ایمانش او را روز قیامت نفع داده و عملش از او قبول میشود و هر کس ما را دشمن بدارد خداوند او را دشمن داشته و ایمانش به او نفع نداده و عملش قبول نمیشود.
عباده گفت: به حضرت گفتم گرچه تلاش و کوشش نماید؟ حضرت فرمود: آری و اگرچه روزه گرفته و نماز بخواند.
آنگاه فرمود: ای عباده! ما چشمههای حکمتیم و توسط ما نبوت به جریان افتاده و توسط ما [حقایق] باز و بسته میشود نه غیر ما.
از جملۀ «وَبِنَا يُفتَحُ» به دست میآید توسط اهل بیت( است که حقایق روشن میشود.
از امام رضا% نقل شده که فرمود:
إِنَّ الْإِمَامَةَ هِيَ مَنْزِلَةُ الْأَنْبِيَاءِ، وَإِرْثُ الْأَوْصِيَاءِ، إِنَّ الْإِمَامَةَ خِلَافَةُ اللَّهِ وَخِلَافَةُ الرَّسُولِ- وَمَقَامُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ% وَمِيرَاثُ الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ'، إِنَّ الْإِمَامَةَ زِمَامُ الدِّينِ، وَنِظَامُ الْمُسْلِمِينَ، وَصَلَاحُ الدُّنْيَا، وَعِزُّ الْمُؤْمِنِينَ، إِنَّ الْإِمَامَةَ أُسُّ الْإِسْلَامِ النَّامِي، وَفَرْعُهُ السَّامِي، بِالْإِمَامِ تَمَامُ الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصِّيَامِ وَالْحَجِّ وَالْجِهَادِ، وَتَوْفِيرُ الْفَيْءِ وَالصَّدَقَاتِ، وَإِمْضَاءُ الْحُدُودِ وَالْأَحْكَامِ، وَمَنْعُ الثُّغُورِ وَالْأَطْرَافِ.
الْإِمَامُ يُحِلُّ حَلَالَ اللَّهِ، وَيُحَرِّمُ حَرَامَ اللَّهِ، وَيُقِيمُ حُدُودَ اللَّهِ، وَيَذُبُّ عَنْ دِينِ اللَّهِ، وَيَدْعُو إِلَى سَبِيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَالْحُجَّةِ الْبَالِغَةِ. الْإِمَامُ كَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَمِ وَهِيَ فِي الْأُفُقِ بِحَيْثُ لَا تَنَالُهَا الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارُ.
الْإِمَامُ الْبَدْرُ الْمُنِيرُ، وَالسِّرَاجُ الزَّاهِرُ، وَالنُّورُ السَّاطِعُ، وَالنَّجْمُ الْهَادِي فِي غَيَاهِبِ الدُّجَى وَأَجْوَازِ الْبُلْدَانِ وَالْقِفَارِ، وَلُجَجِ الْبِحَارِ. الْإِمَامُ الْمَاءُ الْعَذْبُ عَلَى الظَّمَأ، وَالدَّالُّ عَلَى الْهُدَى، وَالْمُنْجِي مِنَ الرَّدَى. الْإِمَامُ النَّارُ عَلَى الْيَفَاعِ، الْحَارُّ لِمَنِ اصْطَلَى بِهِ، وَالدَّلِيلُ فِي الْمَهَالِكِ، مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِكٌ. الْإِمَامُ السَّحَابُ الْمَاطِرُ، وَالْغَيْثُ الْهَاطِلُ، وَالشَّمْسُ الْمُضِيئَةُ، وَالسَّمَاءُ الظَّلِيلَةُ، وَالْأَرْضُ الْبَسِيطَةُ، وَالْعَيْنُ الْغَزِيرَةُ، وَالْغَدِيرُ وَالرَّوْضَةُ.[871]
همانا امامت، مقام پیامبران و میراث اوصیاء است، همانا امامت خلافت خدا و خلافت رسول خدا- و مقام امیرالمؤمنین% و میراث حسن و حسین' است. همانا امامت زمام دین و مایۀ نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مؤمنین است. همانا امامت ریشۀ با نمو اسلام و شاخۀ بلند آن است. کامل شدن نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و بسیار شدن غنیمت و صدقات و اجرای حدود و احکام و نگهداری مرزها و اطراف به وسیلۀ امام است.
امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام کند و حدود خدا را برپا دارد و از دین خدا دفاع کند و با حکمت و اندرز و حجت رسا مردم را به طریق پروردگارش دعوت نماید. امام مانند خورشید طالع است که نورش عالم را فراگیرد و خودش در افق است به نحوی که دستها و دیدگان به آن نرسد.
امام ماه تابان، چراغ فروزان، نور درخشان و ستارهای است راهنما در شدت تاریکیها و رهگذر شهرها و کویرها و گرداب دریاها (زمان جهل و فتنه و سرگردانی مردم). امام آب گوارای زمان تشنگی و رهبر به سوی هدایت و نجاتبخش از هلاکت است. امام آتش روشن روی تپه (رهنمای گمگشتگان) است. وسیله گرمی سرمازدگان و رهنمای هلاکتگاههاست. هر که از او جدا شود هلاک شود. امام ابری است بارنده، بارانی است شتابنده، خورشیدی است فروزنده، سقفی است سایهدهنده، زمینی است گسترده، چشمهای است جوشنده و برکه و گلستان است.
لزوم برگرفتن از نور معنوی امیر مؤمنان%
عبدالله بن حمزه به سندش از امام صادق% از پدرانش( نقل میکند:
إنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ـ ' ـ قَالَ لِمُعَاوِيَةَ: «أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ نَازَعْتَ عَلِيّاً فَتَوَرَّطْتَ الْنَّارَ، وَفَازَ بِالْجَنَّةِ، إِنَّ عَلِيّاً ـ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ ـ كَانَ عَلَماً بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ، وَكَانَ نُورَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يُسْتَضَاءُ بِهِ مِنْ ظُلَمِ الضَّلَالَةِ، فَكَيْفَ تَرَى فَضْلَ عَلِيٍّ ـ % ـ وَهُوَ السَّابِقُ إلَى الْفَضَائِلِ، وَالْمُوفِي بِالذِّمَّةِ، وَوَصِيُّ نَبِيِّ اللَّهِ ـ - ـ وَأَنْتَ طَلِيقٌ ابْنُ طَلِيقٍ؟!»، فَقَامَ الْحَسَنُ ـ % ـ فَأَخَذَ بِيَدِهِ، وَكَانَ إذَا أَمَرَهُ الْحَسَنُ ائْتَمَرَ لَهُ، وَأَطَاعَهُ، وَلِمَ يَعْصِهِ.[872]
حسین بن علی' به معاویه فرمود: آگاه باش به خدا سوگند! تو با علی% نزاع کردی و خود را در آتش دوزخ انداختی ولی او به فوز بهشت نائل شد. همانا علی% نشانۀ بین حق و باطل و نور خدای عزوجل است که در تاریکیهای گمراهی از او نور گرفته میشود. تو چگونه فضل علی% را میبینی در حالی که او سابق به فضایل و وفا کنندۀ به ذمه و وصی پیامبر خدا- است ولی تو آزادشده فرزند آزادشدهای. حسن% برخاست و دست حضرت را گرفت و هرگاه او دستوری به حضرت میداد آن را میپذیرفت و اطاعت مینمود و نافرمانی نمیکرد.
از جملۀ «... يُسْتَضَاءُ بِهِ مِنْ ظُلَمِ الضَّلَالَةِ» به دست میآید، بر عموم مؤمنان است که از نور معنوی امیر مؤمنان% استفاده کنند تا از ظلمت گمراهی رهانیده شده و به نور هدایت نائل گردند.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
عَلِيٌّ نُورُ اللَّهِ فِي بِلَادِهِ، وَحُجَّتُهُ عَلَى عِبَادِهِ، عَلِيٌّ سَيْفُ اللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِ، وَوَارِثُ عِلْمِ أَنْبِيَائِهِ، عَلِيٌّ كَلِمَةُ اللَّهِ الْعُلْيَا، وَكَلِمَةُ أَعْدَائِهِ السُّفْلَى، عَلِيٌّ سَيِّدُ الْأَوْصِيَاءِ، وَوَصِيُّ سَيِّدِ الْأَنْبِيَاءِ، عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، وَقَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ، وَإِمَامُ الْمُسْلِمِينَ، لَا يَقْبَلُ اللَّهُ الْإِيمَانَ إِلَّا بِوَلَايَتِهِ وَطَاعَتِهِ.[873]
علی نور خداست در بلاد او و حجتِ اوست بر بندگانش. علی شمشیر خداست بر دشمنانش و وارث علم پیامبران اوست. علی کلمه برتر خداست و کلمۀ دشمنانش فروتر است. علی سید وصیان و وصی سید پیامبران است. علی امیر مؤمنان و جلودار روسفیدان و امام مسلمانان است. پذیرفته نیست ایمان جز به ولایت و طاعت او.
نبود انحراف در مسیر شفاف و روشن
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
الْحَقُّ أَبْلَجُ لاَ يَزِيغُ سَبِيلَهُ، وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُو الْأَلْبَابِ.[874]
حقّ روشن و آشکار است که راه [تشخیص] آن کژی ندارد و خردمندان آن را میشناسند.
از جملۀ «لاَ يَزِيغُ سَبِيلَهُ» ضمناً به دست میآید در مسیر شفاف و روشن انحرافی وجود ندارد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭧ ﭨ ﭩﭹﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ).[875]
ما را به راه راست هدایت کن. راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی؛ نه کسانی که بر آنان غضب کردهای؛ و نه گمراهان.
از مضمون این دو آیه استفاده میشود راه مستقیم، شفاف بوده و در آن گمراهی وجود ندارد.
نُهم: موانع عملی معرفت
الف) هواپرستی
یکی از موانع و آفات معرفت، پیروی از هوای نفس اماره است؛ زیرا دسترسی به معارف الهی به دلی پاک نیاز دارد.
علامه مصطفوی در شرح کلمۀ «هوی» مینویسد:
إنّ الأصل الواحد في المادّة: هو تمايل إلى سفل، وسبق في السفح: أنّ السقوط نزول شيء من العلو دفعة.
ومن مصاديقه: ميل النفس إلى الشهوات والأمور المادّية، وميله إلى جانب سفل ليأخذ شيئاً، أو يصيد صيداً، أو يذهب إلى جهة سافلة، أو انحدار طبيعى إلى سفل، ومن ذلك مهواة الجبل...
ثمّ إنّ الميل إلى سفل أعم من أن يكون في أمر مادّي أو معنوي، وسواء كان الميل إرادياً أو طبيعياً.
(ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ)[876].
فإنّ من يكون مغضوباً عليه من جانب الله فقد انقطع عن لطفه ورحمته وهوى بالطبع وبالقهر.
(ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ)[877].
(ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ)[878].
أى ما تميل إليه الأنفس.
ومفهوم الحبّ والتعلق وميل النفس إنّما تكون من هوى يهوي من باب تعب، وهذا بخلاف مفهوم السقوط والانحدار إلى السفل، فيكون من باب ضرب، فإنّ الكسرة تناسب السقوط والانحدار.
مضافاً إلى أنّ هذا الباب بمعنى السقوط والانحدار إنّما هو مأخوذ من العبرية والسريانية...
الأهواء جمع الهوى بمعنى التعلق والتمايل النفسانى.
ولا يخفى أنّ التمايل النفساني هو أكبر حاجب وأعظم مانع في قبال التوجه إلى الله عز وجل، سواء كان التمايل إلى الشهوة أو إلى مال أو لذات مادّية، وهذا التمايل يبلغ إلى حدّ يكون إلهاً ومعبوداً في قبال الله عز وجل، فيكون من الكافرين بالحقيقة أو من المشركين.
(ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲﯝﯴ ﯵ ﯶ ﯷ)[879].
فالنهي عن الهوى أعظم مقدّمة للوصول إلى الجنة.[880]
اصل واحد در این ماده عبارت است از تمایل به پایین و در مادۀ «سفح» این مطلب گذشت که سقوط عبارت از نازل شدن چیزی از بالا به صورت یکدفعه است.
و از مصادیق آن میل نفس به شهوات و امور مادی است و میل آن به جانب پایین تا چیزی را گرفته یا حیوانی را صید کند. یا به طرف پایین برود، یا فرود طبیعی به پایین است؛ و از همین معناست راه فرود آمدن از کوه...
وانگهی تمایل به پایین اعم است از اینکه در امور مادی باشد یا معنوی و خواه میل ارادی باشد یا طبیعی.
(ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ).
زیرا هر کس از جانب خداوند مورد خشم باشد از لطف و رحمت او منقطع بوده و به صورت طبیعی و قهری سقوط نموده است.
(ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ).
(ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ).
یعنی نفسها به سوی آن تمایل پیدا نمیکند.
و مفهوم حب و تعلق و میل نفس از مادۀ «هوِی یهوَی» از باب «تعب» است؛ و این به خلاف مفهوم سقوط و فرود آمدن به پایین بوده که از باب «ضرب» است؛ زیرا کسره با سقوط و فرود تناسب دارد.
مضاف به اینکه این باب به معنای سقوط و فرود از لغت عبری و سریانی اخذ شده است...
«اهواء» جمع «هَوی» به معنای تعلق و تمایل نفسانی است.
و مخفی نماند اینکه تمایل نفسی بزرگترین حاجب و مانع در قبال توجه به سوی خداوند عزوجل است؛ زیرا خواه تمایل به شهوات باشد یا به مال یا به لذتهای مادی و این تمایل به حدی میرسد که برای انسان در مقابل خداوند عزوجل، اله و معبود میگردد و در نتیجه او در حقیقت از کافران یا از مشرکان خواهد بود.
(ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲﯝﯴ ﯵ ﯶ ﯷ).
پس نهی از هوی بزرگترین مقدمه برای رسیدن به بهشت است.
پیروی از هوای نفس، عامل تکذیب دین
از امام حسین% نقل شده که در پاسخِ نامهای از معاویه چنین نوشت:
أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ أَنَّهُ بَلَغَتْكَ عَنِّي اُمُورٌ تَرْغَبُ عَنْهَا، فَإِنْ كَانَتْ حَقّاً لَمْ تُقَارَّنِي عَلَيْهَا، وَلَنْ يَهْدِيَ إِلَى الْحَسَنَاتِ وَيُسَدِّدَ لَهَا إِلّا اللَّهُ. فَأَمَّا مَا نُمِّيَ إِلَيْكَ فَإِنَّمَا رَقَّاهُ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاؤُونَ بِالنَّمَائِمِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْجَمِيعِ، وَمَا اُرِيدُ حَرْباً لَكَ وَلَا خِلَافاً عَلَيْكَ، وَأيْمُ اللَّهِ لَقَدْ تَرَكْتُ ذَلِكَ وَأَنَا أَخَافُ اللَّهَ فِي تَرْكِهِ، وَمَا أَظُنُّ اللَّهَ رَاضِياً عَنِّي بِتَرْكِ مُحَاكَمَتِكَ إِلَيْهِ، وَلَا عَاذِرِي دُونَ الْإِعْذَارِ إلَيْهِ فِيكَ وَفِي أَوْلِيَائِكَ الْقَاسِطِينَ الْمُلْحِدِينَ، حِزْبِ الظَّالِمِينَ وَأَوْلِيَاءِ الشَّيَاطِينِ، أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ وَأَصْحَابِهِ الْمُصَلِّينَ الْعَابِدِينَ، الَّذِينَ يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَيَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَلَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ ظُلْماً وَعُدْواناً بَعْدَ إِعْطَائِهِمُ الْأَمَانَ بِالْمَوَاثِيقِ وَالْأَيْمَانِ الْمُغَلَّظَةِ؟! أوَلَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، الَّذِي أَبْلَتْهُ الْعِبَادَةُ وَصَفَّرَتْ لَوْنَهُ وَأَنْحَلَتْ جِسْمَهُ؟! أَوَلَسْتَ الْمُدَّعِيَ زِيَادَ بْنَ سُمَيَّةَ الْمَوْلُودَ عَلَى فِرَاشِ عُبَيْدِ عَبْدِ ثَقِيفٍ، وَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِيكَ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَخَالَفْتَ أَمْرَهُ مُتَعَمِّداً، وَاتَّبَعْتَ هَوَاكَ مُكَذِّباً بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ؟![881]
اما بعد، نامهات به من رسید. نوشته بودی که خبر کارهایی از من به تو رسیده که دوست نداری [گفته باشم] و اگر درست باشد، با من بر آنها موافقت نمیکنی و جز خدا، به نیکیها ره نمینماید و به آنها موفق نمیدارد. امّا سخنچینی انجام شده برای تو را چاپلوسان سخنچین تفرقهافکنِ میان جماعت کردهاند. من، سر جنگ و مخالفت با تو را ندارم. سوگند به خدا، آن را وانهادهام و من، از این وانهادن، از خدا میترسم و گمان نمیکنم خداوند، از اینکه دشمنی با تو را کنار گذاشتهام و دربارۀ تو و دوستان متجاوز ملحدت ـ که حزب ظالمان و دار و دستۀ شیطاناند ـ، در برابر خدا، عذری جز آنچه خود بپذیرد، ندارم. آیا تو حجر بن عدی و یارانش را به ستم و تجاوز نکشتی؛ آنان که نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعتها را دهشتناک میشمردند و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه خدا نمیترسیدند؟ این کشتار را پس از امان دادن به آنها، با همۀ وثیقهها و سوگندهای غلیظ و شدید، انجام دادی. آیا تو قاتل عمرو بن حمق، صحابی پیامبر خدا-، نیستی که عبادت، فرسودهاش کرده و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آیا تو زیاد بن سمیه را که بر بستر عبید (بردۀ ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندی، در حالی که پیامبر خدا- فرموده بود: فرزند، متعلق به بستر است و برای زناکار، سنگ است؟ تو سنت پیامبر خدا- را وانهادی و به عمد، با فرمان او مخالفت کردی و از سر تکذیب، هوس خود را دنبال کردی، بیآنکه رهنمودی از جانب خدا داشته باشی.
از جملۀ «وَاتَّبَعْتَ هَوَاكَ مُكَذِّباً» به دست میآید پیروی از هوای نفس عامل تکذیب دین و سنت نبوی است.
در قرآن کریم آمده است:
(ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ).[882]
اگر این پیشنهاد تو را نپذیرند، بدان که آنان تنها از هوسهای خود پیروی میکنند! و آیا گمراهتر از آن کس که پیروی هوای نفس خویش کرده و هیچ هدایت الهی را نپذیرفته، کسی پیدا میشود؟! مسلماً خداوند قوم ستمگر را هدایت نمیکند!
ب) جهل
یکی از موانع و آفات معرفت، جهالت و باقی ماندن بر آن است و انسان هنگامی میتواند به معارف الهی برسد که خود را از جهالت رهانیده و در مسیر معرفت گام نهد.
علامۀ مصطفوی در شرح مادۀ «جهل» مینویسد:
إنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو ما يخالف العلم، وفقدان العلم إمّا بالنسبة إلى المعارف الإلهية أو علوم ظاهرية أو بالنسبة إلى تكاليف شخصية، وكل منها إمّا في موضوع كلي أو جزئي.
وخصوصيات مفهوم الجهالة تختلف باختلاف الصيغ والموارد: يقال: جهل جهالة، وإذا أريد الإشارة إلى إدامة الجهل فيقال: جاهل، وفي مورد أريد قبول جاهل فيقال: تجاهل، وإذا أريد الطلب فيقال: استجهل.
ثمّ إنّ الجهل يلازم الاضطراب، كما أنّ العلم واليقين يلازمان الطمأنينة، فتفسير الجهل بالحركة والاضطراب تفسير باللازم والأثر.[883]
اصل واحد در این ماده معنایی است که مخالف با علم باشد و فقدان علم یا نسبت به معارف الهی است یا علوم ظاهری یا نسبت به تکالیف شخصی و هر کدام از آنها یا در موضوع کلی است یا جزئی؛ و خصوصیات مفهوم جهالت با اختلاف صیغهها و موارد، مختلف میشود، گفته میشود: «جهل جهالة» و چون اشاره به ادامۀ جهل گردد، گفته میشود: تجاهل کرد و چون طلب اراده گردد، گفته میشود: «استجهل».
جهل ملازم با اضطراب است، همانگونه که علم و یقین ملازم با طمأنینه است، لذا تفسیر جهل به حرکت و اضطراب تفسیر به لازم و اثر است.
افراد جاهل
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
يَا مَنْ دَعَوْتُهُ مَرِيضاً فَشَفَانِي، وَعُرْيَاناً فَكَسَانِي، وَجَائِعاً فَأَشْبَعَنِي، وَعَطْشَاناً فَأَرْوَانِي، وَذَلِيلاً فَأَعَزَّنِي، وَجَاهِلاً فَعَرَّفَنِي.[884]
ای آنکه او را در حال بیماری خواندم شفایم بخشید و در حال برهنگی خواندم مرا پوشانید و در حال گرسنگی خواندم سیرم کرد و در حال تشنگی خواندم سیرابم کرد و در حال خواری خواندم عزتم بخشید و در حال نادانی خواندم دانایم کرد.
از مضمون این دعای حضرت استفاده میشود انسان، جاهل و بیمعرفت به برخی از امور است، همانگونه که در ابتدای خلقتش چنین بوده است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰﯱ ﯲ ﯳ).[885]
و خدا شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمیدانستید و برای شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا سپاسگزاری کنید.
گاهی که انسان به جهل خود آگاه است
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این دعای حضرت استفاده میشود گاهی انسان از جهالت خود آگاهی دارد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ).[886]
بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است.
معرفت یافتن جاهلان از سوی خدا
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از اسناد این فعل «عرفنی» به خدای متعال استفاده میشود اوست که جاهلان را معرفت میدهد.
در دعایی که امام صادق% به زراره تعلیم فرمود، چنین آمده است:
اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ، اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ، فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي.[887]
خدایا خودت را به من بشناسان؛ زیرا اگر تو خودت را به من نشناسانی، من رسولت را نشناسم. خدایا پیامبرت را به من بشناسان؛ زیرا اگر تو پیامبرت را به من نشناسانی، من حجت تو را نشناسم. خدایا حجت خود را به من بشناسان؛ زیرا اگر تو حجتت را به من نشناسانی، از طریق دینم گمراه میشوم.
جهالتهای انسان
امام حسین% در دعای عرفه میفرماید:
أَنَا الَّذِي جَهِلْتُ.[888]
این منم که نادانی کردم.
از مضمون این جمله استفاده میشود انسانها جهالتهایی دارند.
خداوند متعال می فرماید:
(ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ).[889]
ما امانت (تعهّد، تکلیف و ولایت الهیه) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسیدند؛ امّا انسان آن را بر دوش کشید؛ او بسیار ظالم و جاهل بود، [چون قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد]!
جهل در برابر معرفت
از امام حسین% نقل شده که در مناجات عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
إِلَهِي عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الْآثَارِ وَتَنَقُّلَاتِ الْأَطْوَارِ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى لَا أَجْهَلَكَ فِي شَيْءٍ.[890]
خدای من، از دگرگونی آثار و تغییر و تحول حالات دریافتهام که مراد تو از من آن است که خود را در هر چیزی به من بشناسانی تا در هیچ چیز از تو بیخبر نمانم.
از ذکر «جهل» در برابر «معرفت» استفاده میشود گاهی جهل در برابر علم و گاهی در برابر عرفان و معرفت است.
امام علی% نیز در خطبهای، جهل را در برابر معرفت آورده و میفرماید:
الْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ، وَكَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلَّا يَعْرِفَ قَدْرَهُ.[891]
دانا کسی است که قدر خود را بشناسد و در نادانی انسان این بس که ارزش خویش نداند.
بیرون آمدن از جهالت به خدا، هدف از خلقت عالم
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این دعا استفاده میشود هدف از خلقت عالم بیرون آمدن انسان از جهالت به خداست.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ).[892]
به زودی نشانههای خود را در افقها [ی گوناگون] و در وجودشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حق است. آیا کافی نیست که پروردگارت خود شاهد [یا: مشهود] هر چیزی است؟
لطف الهی در حق موجودات در راستای برطرف کردن جهالت از خود
از امام حسین% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَيْءٍ فَمَا جَهِلَكَ شَيْءٌ.[893]
خودت را به هر چیزی شناساندی و لذا هیچ چیزی جاهل به تو نیست.
از مضمون این جمله استفاده میشود خداوند متعال در راستای رفع جهالت از عموم موجودات به آنان لطف کرده و خود را به هر موجودی شناسانده است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓﮪﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ).[894]
یقیناً در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و رفت شب و روز، نشانههایی [بر توحید، ربوبیت و قدرت خدا] برای خردمندان است. آنان که همواره خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکنند و پیوسته در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند، [و از عمق قلب همراه با زبان میگویند]: پروردگارا! این [جهان باعظمت] را بیهوده نیافریدی، تو از هر عیب و نقصی منزّه و پاکی؛ پس ما را از عذاب آتش نگاهدار.
از بین رفتن جهالت با معرفت
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، پیامی که از این جمله استفاده میشود این است که با معرفت از انسان رفع جهالت میشود.
امام صادق% فرمود:
لَوْ يَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِي فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ مَا مَدُّوا أَعْيُنَهُمْ إِلَى مَا مَتَّعَ اللَّهُ بِهِ الْأَعْدَاءَ مِنْ زَهْرَةِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَنَعِيمِهَا، وَكَانَتْ دُنْيَاهُمْ أَقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمَّا يَطَؤونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ، وَلَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ، وَتَلَذَّذُوا بِهَا تَلَذُّذَ مَنْ لَمْ يَزَلْ فِي رَوْضَاتِ الْجِنَانِ مَعَ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ. إِنَّ مَعْرِفَةَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ آنِسٌ مِنْ كُلِّ وَحْشَةٍ، وَصَاحِبٌ مِنْ كُلِّ وَحْدَةٍ، وَنُورٌ مِنْ كُلِّ ظُلْمَةٍ، وَقُوَّةٌ مِنْ كُلِّ ضَعْفٍ، وَشِفَاءٌ مِنْ كُلِّ سُقْمٍ.[895]
اگر مردم میدانستند که شناخت خداوند عزوجل چه ارزشی دارد، به زرق و برق زندگی دنیا و نعمتهای آنکه خداوند دشمنان را از آنها بهرهمند ساخته است چشم نمیدوختند و دنیای آنان در نظرشان کمتر از خاک زیر پایشان بود و از معرفت خدا متنعم میشدند و چونان کسی از آن لذّت میبردند که همواره در باغهای بهشت با اولیاء و دوستان خدا باشد. شناخت خدا، مونس هر تنهایی است و یار هر بیکسی و روشنایی هر تاریکی و نیروی هر ناتوانی و شفای هر بیماری.
لزوم ارشاد جاهل
طبرانی به سندش از ابی مجلز دربارۀ حسین بن علی' نقل کرده که:
أَنَّهُ رَأَى رَجُلاً رَكِبَ دَابَّةً فَقَالَ: (ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ)، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّL: «وَبِهَذَا أُمِرْتَ؟» قَالَ: فَكَيْفَ أَقُولُ؟ قَالَ: «تَقُولُ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانِي لِلْإِسْلَامِ وَمَنَّ عَلَيَّ بِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»، فَهَذِهِ النِّعْمَةُ، فَقَالَ: تَبْدَأُ بِهَذَا لِقَوْلِهِ عَزَّ وَجَلَّ: (ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ)[896].[897]
ایشان مردی را سوار بر مرکب دید که این آیه را تلاوت میکند: «منزّه [از هر عیب و نقصی] است کسی که این [وسایل سواری] را برای ما مسخّر و رام کرد، در حالی که ما را قدرت مسخّر کردن آنها نبود». حسین بن علیL به او فرمود: آیا به این سفارش شدهای؟ آن مرد گفت: پس چه بگویم؟ حضرت فرمود: میگویی: ستایش مخصوص خداوندی است که مرا به اسلام هدایت نمود و بر من به جهت «بعثت» محمد- منت گذاشت و مرا در زمرۀ بهترین امتی قرار داد که برای مردم انتخاب شده است و این است نعمت. آنگاه فرمود: شروع میکنی به این دعا به جهت گفتۀ خداوند عزوجل: «سپس هنگامی که بر آنها سوار میشوید نعمت پروردگارتان را به یاد آورید و بگویید: منزّه [از هر عیب و نقصی] است کسی که این [وسایل سواری] را برای ما مسخّر و رام کرد، در حالی که ما را قدرت مسخّر کردن آنها نبود».
از این نحوۀ تعلیم حضرت استفاده میشود نباید از اشتباه افراد جاهل چشمپوشی کرد بلکه باید آنان را به تفصیل هدایت و ارشاد نمود.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ).[898]
شایسته نیست مؤمنان همگی [به سوی میدان جهاد] کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی از آنان، طایفهای کوچ نمیکند [و طایفهای در مدینه بماند] تا در دین [و معارف و احکام اسلام] آگاهی یابند و به هنگام بازگشت به سوی قوم خود، آنها را بیم دهند؟! شاید [از مخالفت فرمان پروردگار] بترسند و خودداری کنند!
تأثیر نابخردی در امام کشی
خوارزمی مینویسد:
ثُمَّ إِنَّهُ% دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ، فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ دَنَا إِلَيْهِ مِنْ عُيُونِ الرِّجَالِ، حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَحْلِهِ، فَصَاحَ بِهِمُ: «وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ، إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَكُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ، وَارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عُرْباً كَمَا تَزْعُمُونَ».
فَنَادَاهُ شِمْرٌ: مَا تَقُولُ يَا حُسَيْنُ؟ فَقَالَ: «أَقُولُ: أَنَا الَّذِي اُقَاتِلُكُمْ وَتُقَاتِلُونِي، وَالنِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ، فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ وَطُغَاتَكُمْ وَجُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيَّاً». فَقَالَ لَهُ شِمْرٌ: لَكَ ذَلِكَ يَا بْنَ فَاطِمَةَ، ثُمَّ صَاحَ شِمْرٌ بِأَصْحَابِهِ: إِلَيْكُمْ عَنْ حَرَمِ الرَّجُلِ، وَاقْصِدُوهُ بِنَفْسِهِ، فَلَعَمْرِي لَهُوَ كُفْوٌ كَرِيمٌ.[899]
آنگاه امام%، دشمن را به مبارزه خواند و هرکه را از جنگجویان به او نزدیک شد، کشت. آنان میان او و خیمهاش حائل شدند و او فریاد زد: «وای بر شما ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمیهراسید، در دنیای خود آزاده باشید و اگر راست میگویید که عرب هستید، به نیاکان خود نگاه کنید».
شمر ندا کرد چه میگویی ای حسین؟ فرمود: «میگویم من و شما میجنگیم و زنان گناهی ندارند. پس تا زندهام سرکشان و طغیانگران و نفهمان خود را از تعرض به حرم من دور کنید». شمر گفت: باشد، ای پسر فاطمه! و به نیروهایش گفت: از حرمش دور شوید و به خودش بپردازید که او رقیب جنگی بزرگواری است.
از تعبیر «جهّال» که در این حدیث آمده به دست میآید نابخردی و جهالت عامل امام کشی و تعرض به نوامیس الهی است.
امام علی% میفرماید:
الْجَهْلُ أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ.[900]
نادانی، ریشه همه بدیهاست.
آنان که آکنده از حماقتاند
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
الْإِخْوَانُ أَرْبَعَةٌ: فَأَخٌ لَكَ وَلَهُ، وَأَخٌ لَكَ، وَأَخٌ عَلَيْكَ، وَأَخٌ لَا لَكَ وَلَا لَهُ، فَسُئِلَ عَنْ مَعْنَى ذَلِكَ؟ فَقَالَ%: الْأَخُ الَّذِي هُوَ لَكَ وَلَهُ فَهُوَ الْأَخُ الَّذِي يَطْلُبُ بِإِخَائِهِ بَقَاءَ الْإِخَاءِ، وَلَا يَطْلُبُ بِإِخَائِهِ مَوْتَ الْإِخَاءِ، فَهَذَا لَكَ وَلَهُ؛ لِأَنَّهُ إِذَا تَمَّ الْإِخَاءُ طَابَتْ حَيَاتُهُمَا جَمِيعاً، وَإِذَا دَخَلَ الْإِخَاءُ فِي حَالِ التَّنَاقُضِ بَطَلَ جَمِيعاً. وَالْأَخُ الَّذِي هُوَ لَكَ فَهُوَ الْأَخُ الَّذِي قَدْ خَرَجَ بِنَفْسِهِ عَنْ حَالِ الطَّمَعِ إِلَى حَالِ الرَّغْبَةِ، فَلَمْ يَطْمَعْ فِي الدُّنْيَا إِذَا رَغِبَ فِي الْإِخَاءِ، فَهَذَا مُوَفِّرٌ عَلَيْكَ بِكُلِّيَّتِهِ. وَالْأَخُ الَّذِي هُوَ عَلَيْكَ فَهُوَ الْأَخُ الَّذِي يَتَرَبَّصُ بِكَ الدَّوَائِرَ وَيُغَشِّي [يُفْشِي] السَّرَائِرَ وَيَكْذِبُ عَلَيْكَ بَيْنَ الْعَشَائِرِ وَيَنْظُرُ فِي وَجْهِكَ نَظَرَ الْحَاسِدِ، فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ الْوَاحِدِ. وَالْأَخُ الَّذِي لَا لَكَ وَلَا لَهُ فَهُوَ الَّذِي قَدْ مَلَأَهُ اللَّهُ حُمْقاً فَأَبْعَدَهُ سُحْقاً فَتَرَاهُ يُؤْثِرُ نَفْسَهُ عَلَيْكَ وَيَطْلُبُ شُحّاً مَا لَدَيْكَ.[901]
«برادران، چهار دستهاند: برادری برای تو و خودش، برادری برای تو، برادری علیه تو و برادری نه برای تو و نه برای خودش». معنای این سخن را از ایشان پرسیدند. فرمود: «برادری که برای تو و برای خود است، همان برادری است که خواهان دوام برادری است و با آن، نابودی برادری را نمیجوید. این، برای تو و خویش است؛ چون اگر این برادری کامل شود، زندگی هر دو، آسوده خواهد بود و اگر از میان برود [و یا سست گردد]، خوشی هر دو از میان میرود. برادری که برای توست، همان برادری است که خویشتن را از بند طمع، رهانده و به رغبت گراییده و چون در برادری رغبت ورزد، به دنیا طمع نکند و این، به تمام و کمال، برای توست. برادری که علیه توست، همان برادری است که پیشامدهای روزگار را بر تو انتظار میکشد و [کینههای] درون را میپوشاند و میان مردم بر تو دروغ میبندد و به دیده حسد به سیمای تو مینگرد و بر اوست لعنت خدای یکتا. برادری که نه برای توست و نه برای خود، کسی است که خدا از حماقت، آکندهاش کرده و او را از خود، دور نموده است. پس او را میبینی که خود را بر تو ترجیح میدهد و از سرِ بخل و آز، آنچه را تو داری، میطلبد».
از توصیفی که در مورد دستۀ چهارم از مدعیان برادری آمده استفاده میشود برخی افراد آکنده و سرتاپا حماقتاند و برادری که ادعا دارند نه به نفع خودشان است و نه به نفع دیگران.
از حضرت عیسی% سؤال شد:
يَا رُوحَ اللَّهِ، وَمَا الْأَحْمَقُ؟ قَالَ: الْمُعْجَبُ بِرَأْيِهِ وَنَفْسِهِ، الَّذِي يَرَى الْفَضْلَ كُلَّهُ لَهُ لَا عَلَيْهِ، وَيُوجِبُ الْحَقَّ كُلَّهُ لِنَفْسِهِ وَلَا يُوجِبُ عَلَيْهَا حَقّاً، فَذَاكَ الْأَحْمَقُ الَّذِي لَا حِيلَةَ فِي مُدَاوَاتِهِ.[902]
ای روح خدا! احمق کیست؟ فرمود: خودرأی خودپسند، کسی که هرچه فضیلت است از آن خود میداند و برای دیگران، بر خود هیچ فضیلتی قائل نیست، همه حقوق را برای خود میداند و هیچ حقّی برای دیگران بر خود قائل نیست. این است آن احمقی که چارهای برای درمان او وجود ندارد.
دور بودن افراد آکندۀ از حماقت از خدا
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از تفریع «فَأَبْعَدَهُ سُحْقاً» بر ماقبل استفاده میشود، افراد آکندۀ از حماقت از رحمت الهی به دور بوده و ذلیل و خوار میباشند و چنین افرادی منافع خودشان را بر دیگران مقدم داشته و به خاطر بخلی که دارند همیشه درصدد به غارت بردن اموال دیگراناند؛ در مقابل، افرادی که اینگونه نیستند نفعشان زیاد و مکرشان اندک است و مردم از دست آنان آسودهاند.
در حدیث معراج آمده است:
يَا أَحْمَدُ، إِنَّ أَهْلَ الْخَيْرِ وَأَهْلَ الْآخِرَةِ رَقِيقَةٌ وُجُوهُهُمْ، كَثِيرٌ حَيَاؤُهُمْ، قَلِيلٌ حُمْقُهُمْ، كَثِيرٌ نَفْعُهُمْ، قَلِيلٌ مَكْرُهُمْ، النَّاسُ مِنْهُمْ فِي رَاحَةٍ، أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِي تَعَبٍ.[903]
ای احمد! همانا اهل خیر و اهل آخرت مردمانی کمرو و پرشرم هستند، نادانیشان اندک است و سودشان بسیار و مکرشان اندک، مردم از دست آنان آسودهاند و خودشان از خویشتن در رنجند.
اسباب جهل
امام حسین% میفرماید:
مِنْ دَلَائِلِ عَلَامَاتِ الْقَبُولِ الْجُلُوسُ إِلَى أَهْلِ الْعُقُولِ، وَمِنْ عَلَامَاتِ أَسْبَابِ الْجَهْلِ الْمُمَارَاةُ لِغَيْرِ أَهْلِ الْكُفْرِ، وَمِنْ دَلَائِلِ الْعَالِمِ انْتِقَادُهُ لِحَدِيثِهِ وَعِلْمُهُ بِحَقَائِقِ فُنُونِ النَّظَرِ.[904]
از دلایل نشانههای قبول، همنشینی با خردمندان است و از نشانههای موجبات نادانی، مجادله با مسلمانان و از نشانههای دانا این است که حدیث خود را نقادی میکند و به حقائق فنون نظر دانا است.
از اضافۀ «اسباب» به «جهل» استفاده میشود جهالت و نادانی اسبابی دارد.
امام علی% فرمود:
كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَنْ يَرْتَكِبَ مَا نُهِيَ عَنْهُ.[905]
در نادانی مرد همین بس که آنچه را از آن نهی شده است انجام دهد.
نشانههای اسباب جهل
و نیز از اضافۀ «علامات» به «اسباب جهل» در حدیث اخیر، استفاده میشود وجود اسباب جهالت در انسان نشانههایی دارد و از آن جمله مجادله و منازعه غیر احسن و بیمورد است.
امام علی% فرمود:
إِنَّ الْجَاهِلَ مَنْ عَدَّ نَفْسَهُ بِمَا جَهِلَ مِنْ مَعْرِفَةِ الْعِلْمِ عَالِماً، وَبِرَأْيِهِ مُكْتَفِياً، فَمَا يَزَالُ لِلْعُلَمَاءِ مُبَاعِداً، وَعَلَيْهِمُ زَارِياً، وَلِمَنْ خَالَفَهُ مُخَطِّئاً، وَلِمَا لَمْ يَعْرِفْ مِنَ الْأُمُورِ مُضَلِّلاً، فَإِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ مِنَ الْأُمُورِ مَا لَمْ يَعْرِفْهُ أَنْكَرَهُ وَكَذَّبَ بِهِ وَقَالَ بِجَهَالَتِهِ: مَا أَعْرِفُ هَذَا، وَمَا أَرَاهُ كَانَ، وَمَا أَظُنُّ أَنْ يَكُونَ، وَأَنَّى كَانَ؛ وَذَلِكَ لِثِقَتِهِ بِرَأْيِهِ وَقِلَّةِ مَعْرِفَتِهِ بِجَهَالَتِهِ، فَمَا يَنْفَكُّ بِمَا يَرَى مِمَّا يَلْتَبِسُ عَلَيْهِ رَأْيَهُ مِمَّا لَا يَعْرِفُ لِلْجَهْلِ مُسْتَفِيداً، وَلِلْحَقِّ مُنْكِراً، وَفِي الْجَهَالَةِ مُتَحَيِّراً، وَعَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ مُسْتَكْبِراً.[906]
نادان کسی است که خود را ـ به آنچه نمیداند ـ دانا شمارد و به رأی و نظر خود بسنده کند و پیوسته از دانشمندان دوری کند و از آنان عیب و ایراد گیرد و مخالفان خود را بر خطا داند و آنچه را نفهمیده گمراهکننده شمارد. هرگاه به مطلبی برخورَد که آن را نمیداند منکرش شود و آن را دروغ شمارد و از روی نادانی خود گوید: من چنین چیزی را نمیشناسم و فکر نمیکنم که وجود داشته باشد و گمان نمیکنم وجود داشته باشد و کجا چنین چیزی هست؟! و این از آن روست که به نظر خود اعتماد دارد و از نادانی خویش بیخبر است! از این رو به سبب نادانی خویش پیوسته از جهل بهرهمند شود و حقّ را انکار کند و در نادانی سرگشته ماند و از طلب دانش تکبر ورزد.
لزوم طلب کردن دین از سوی افراد جاهل
روایت شده که:
أَنَّ رَجُلاً قَالَ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(: اجْلِسْ حَتَّى نَتَنَاظَرَ فِي الدِّينِ. فَقَالَ: يَا هَذَا، أَنَا بَصِيرٌ بِدِينِي مَكْشُوفٌ عَلَيَّ هُدَايَ، فَإِنْ كُنْتَ جَاهِلاً بِدِينِكَ فَاذْهَبْ فَاطْلُبْهُ، مَا لِي وَلِلْمُمَارَاةِ؟ وَإِنَّ الشَّيْطَانَ لَيُوَسْوِسُ لِلرَّجُلِ وَيُنَاجِيهِ وَيَقُولُ: نَاظِرِ النَّاسَ لِئَلَّا يَظُنُّوا بِكَ الْعَجْزَ وَالْجَهْلَ.[907]
شخصی به حسین بن علی بن ابیطالب( عرض کرد: بنشین تا پیرامون دین، با هم بحث کنیم، حضرت% فرمود: «ای مرد: من به دین خود بصیرت دارم [آن چنان که نور] هدایت من، بر من آشکار گشته است، اگر تو به دین خود نادانی برو یاد بگیر، مرا با مجادله [و بگومگوی نابجا] چهکار؟ این شیطان است که آدمی را وسوسه میکند و در نهان با او سخن میراند و میگوید: پیرامون دین با مردم، مجادله کن تا گمان نبرند که تو ناتوان و نادانی».
از این درخواست حضرت استفاده میشود افراد بصیر به دین باید از جاهلان به دین بخواهند تا به جای مناظره به دنبال کسب علم روند.
امام علی% به جابر بن عبدالله انصاری فرمود:
يَا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّينِ وَالدُّنْيَا بِأَرْبَعَةٍ: عَالِمٍ [يَسْتَعْمِلُ] مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَجَاهِلٍ لَا يَسْتَنْكِفُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَجَوَادٍ لَا يَبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَفَقِيرٍ لَا يَبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ. فَإِذَا ضَيَّعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْكَفَ الْجَاهِلُ أَنْ يَتَعَلَّمَ، وَإِذَا بَخِلَ الْغَنِيُّ بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ.[908]
ای جابر! استواری دین و دنیا به چهار چیز است: عالمی که به علم خود عمل کند و جاهلی که از آموختن سرباز نزند و بخشندهای که در کار خیرش بخل نورزد و فقیری که آخرت خود را به دنیا نفروشد. پس هرگاه عالم علم خود را تباه کند، نادان به آموختن روی نیاورد، هرگاه بینیاز در کار خیرش بخل ورزد، تهیدست آخرت خویش را به دنیا فروشد.
مراء بودن مناظره کردن با افراد جاهل
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از تعبیر حضرت به «ممارات» استفاده میشود مناظره کردن با افراد جاهل به ستیز کشیده میشود.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
اَلْمِرَاءُ دَاءٌ رَدِيٌّ وَلَيْسَ لِلْإِنْسَانِ خَصْلَةٌ شَرٌّ مِنْهُ، وَهُوَ خُلُقُ إِبْلِيسَ وَنِسْبَتُهُ، فَلَا يُمَارِي فِي أَيِّ حَالٍ كَانَ إِلَّا مَنْ كَانَ جَاهِلاً بِنَفْسِهِ وَبِغَيْرِهِ، مَحْرُوماً مِنْ حَقَائِقِ الدِّينِ.[909]
مراء [و جر و بحثهای غیرمنطقی] درد بدی است و هیچ صفتی برای انسان بدتر از آن نیست و آن، اخلاق ابلیس و منسوبین به او است و هیچکس در هیچ حالی مراء نمیکند مگر کسی که نسبت به موقعیت خود و دیگران جاهل بوده و از حقایق دین محروم است.
علامه مصطفوی در شرح آن مینویسد:
بحث و گفتگو اگر روی حقیقت باشد لازمست عنوان تعلیم یا تعلم در آن منظور شود و آنچه از این دو عنوان خارج است؛ از مرحله حقیقت بیرون و به منظور خود نمایی و خودبینی خواهد بود. طرفین مناظره و بحث اگر بخواهند از گفتگوی خودشان نتیجه مثبت و مفید بگیرند؛ میباید با کمال خلوص نیت و آزادی فکر در صدد تعلیم و تعلم باشند. مجادله و مناظرهای که به منظور اثبات سخن خود و یا به خاطر غلبه بر طرف و مغلوب شدن او و یا به عنوان اظهار فضل و دانش است؛ نه تنها بیفایده و بینتیجه میباشد، بلکه موجب تیرگی و تاریکی دل و مشتبه شدن حقیقت و پیدایش خلاف و عداوت در میان مجادلهکنندگان خواهد بود.[910]
قبح ستیزه کردن با افراد جاهل
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون آن استفاده میشود ستیز نمودن با افراد جاهل قبیح بوده و موجب مفاسد است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ).[911]
با آنها مدارا کن و عذرشان را بپذیر و به نیکیها دعوت نما و از جاهلان روی بگردان [و با آنان ستیزه مکن]!
تشویق شیطان به مناظرۀ با افراد جاهل
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون مجموعۀ آن استفاده میشود شیطان انسانهای عالم را به مناظرۀ با افراد جاهل تشویق میکند تا از این طریق بین آنان ستیز ایجاد نماید.
امام رضا% فرمود:
يَا عَبْدَ الْعَظِيمِ، أَبْلِغْ عَنِّي أَوْلِيَائِيَ السَّلَامَ، وَقُلْ لَهُمْ: أَنْ لَا يَجْعَلُوا لِلشَّيْطَانِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ سَبِيلاً، وَمُرْهُمْ بِالصِّدْقِ فِي الْحَدِيثِ وَأَدَاءِ الْأَمَانَةِ، وَمُرْهُمْ بِالسُّكُوتِ وَتَرْكِ الْجِدَالِ فِيمَا لَا يَعْنِيهِمْ.[912]
ای عبدالعظیم! از طرف من دوستانم را سلام برسان و به آنان بگو که شیطان را بر خود مسلط نکنند و دستورشان ده که راستگو و امانت پرداز باشند و دستورشان ده که خاموشی گزینند و از مجادلات بیهوده بپرهیزند.
مسکین معرفتی
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری% آمده است:
وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' لِرَجُلٍ: أَيُّهُمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ، رَجُلٌ يَرُومُ قَتْلَ مِسْكِينٍ قَدْ ضَعُفَ، تُنْقِذُهُ مِنْ يَدِهِ؟ أَوْ نَاصِبٌ يُرِيدُ إِضْلَالَ مِسْكِينٍ [مُؤْمِنٍ] مِنْ ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا تَفْتَحُ عَلَيْهِ مَا يَمْتَنِعُ [الْمِسْكِينُ] بِهِ مِنْهُ وَيُفْحِمُهُ وَيَكْسِرُهُ بِحُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى؟
قَالَ: بَلْ إِنْقَاذُ هَذَا الْمِسْكِينِ الْمُؤْمِنِ مِنْ يَدِ هَذَا النَّاصِبِ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: (ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ)[913] [أَيْ] وَمَنْ أَحْيَاهَا وَأَرْشَدَهَا مِنْ كُفْرٍ إِلَى إِيمَانٍ، فَكَأَنَّمَا أَحْيَى النَّاسَ جَمِيعاً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْتُلَهُمْ بِسُيُوفِ الْحَدِيدِ.[914]
و حسین بن علی' به مردی فرمود: «کدامیک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو، او را از دستش میرهانی، یا مردی ناصبی که ارادۀ گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، هدایت نماید، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آنکه آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
از اطلاق «مسکین» در این روایت بر کسی که از دفاع از خود ضعیف است و نیز مسکین اعتقادی به دست میآید مسکین انواعی دارد:
1. مسکین مالی؛
2. مسکین جانی؛
3. مسکین اعتقادی.
علی بن سوید دربارۀ حضرت موسی بن جعفر' نقل میکند:
سَأَلْتُهُ عَنِ الضُّعَفَاءِ، فَكَتَبَ إِلَيَّ: الضَّعِيفُ مَنْ لَمْ تُرْفَعْ إِلَيْهِ حُجَّةٌ، وَلَمْ يَعْرِفِ الِاخْتِلَافَ، فَإِذَا عَرَفَ الِاخْتِلَافَ فَلَيْسَ بِمُسْتَضْعَفٍ.[915]
از ایشان در مورد ضعفا (ناتوان در دین) پرسیدم؟ پس به من نوشت: ضعیف آن کسی است که حجت به او نرسیده و اختلاف را نفهمیده است و چون اختلاف را فهمید مستضعف نیست.
منظور از «مستضعف» در این روایت، همان مسکین اعتقادی است.
نجات مسکین معرفتی محبوبتر از نجات مستضعف جسمی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از پاسخ حضرت به سؤال خود استفاده میشود نجات مسکین معرفتی و دینی از گمراهی نواصب از نجات مستضعف و مسکین جسمی نزد انسان باید محبوبتر باشد.
پیامبر خدا- فرمود:
مَنْ خَرَجَ يَطْلُبُ بَاباً مِنْ عِلْمٍ لِيَرُدَّ بِهِ بَاطِلاً إِلَى حَقٍّ أَوْ ضَلَالَةٍ إِلَى هُدًى، كَانَ عَمَلُهُ ذَلِكَ كَعِبَادَةِ مُتَعَبِّدٍ أَرْبَعِينَ عَاماً.[916]
هر که برای آموختن یک باب از دانشی بیرون رود تا به وسیله آن باطلی را به حق، یا گمراهی و ضلالتی را به هدایت بازگرداند، این کار او مانند عبادت چهلساله عبادتکننده است.
لزوم دعوت جاهلان به فراگیری علم از خود
شیخ صدوق به سندش از عکرمه نقل کرده که گفت:
بَيْنَمَا ابْنُ عَبَّاسٍ يُحَدِّثُ النَّاسَ إِذْ قَامَ إِلَيْهِ نَافِعُ بْنُ الْأَزْرَقِ، فَقَالَ: يَا بْنَ عَبَّاسٍ، تُفْتِي فِي النَّمْلَةِ وَالْقَمْلَةِ، صِفْ لَنَا إِلَهَكَ الَّذِي تَعْبُدُهُ، فَأَطْرَقَ ابْنُ عَبَّاسٍ إِعْظَاماً لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَكَانَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' جَالِساً نَاحِيَةً، فَقَالَ: إِلَيَّ يَا بْنَ الْأَزْرَقِ، فَقَالَ: لَسْتُ إِيَّاكَ أَسْأَلُ، فَقَالَ ابْنُ الْعَبَّاسِ: يَا بْنَ الْأَزْرَقِ إِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَهُمْ وَرَثَةُ الْعِلْمِ، فَأَقْبَلَ نَافِعُ بْنُ الْأَزْرَقِ نَحْوَ الْحُسَيْنِ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: يَا نَافِعُ، إِنَّ مَنْ وَضَعَ دِينَهُ عَلَى الْقِيَاسِ لَمْ يَزَلِ الدَّهْرَ فِي الِارْتِمَاسِ، مَائِلًا عَنِ الْمِنْهَاجِ، ظَاعِناً فِي الِاعْوِجَاجِ ضَالّاً عَنِ السَّبِيلِ، قَائِلاً غَيْرَ الْجَمِيلِ، يَا بْنَ الْأَزْرَقِ، أَصِفُ إِلَهِي بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَأُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ، لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، فَهُوَ قَرِيبٌ غَيْرُ مُلْتَصِقٍ، وَبَعِيدٌ غَيْرُ مُتَقَصٍّ، يُوَحَّدُ وَلَا يُبَعَّضُ، مَعْرُوفٌ بِالْآيَاتِ، مَوْصُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعالِ.[917]
در بین آنکه ابن عباس مردم را حدیث میکرد، ناگاه نافع بن ازرق به سوی او برخاست و گفت که ای پسر عباس در باب مورچه و شپش فتوا میدهی، خدای خود را که تو او را میپرستی از برایم وصف کن. پس ابن عباس بجهت تعظیم خدای عزوجل چشم در پیش افکنده و خاموش بود و حضرت حسین بن علی' در گوشه نشسته بود، پس فرمود که ای پسر ازرق به نزد من بیا. نافع گفت که تو را سؤال نمیکنم. ابن عباس گفت که ای پسر ازرق بهدرستی که او از خاندان پیامبری است و ایشان وارثان علم و دانشاند. پس نافع ابن ازرق رو بهجانب امام حسین% آورد. حضرت امام حسین% به او فرمود که ای نافع به درستی که هر که بنای دین خود را بر قیاس نهاد، در همه روزگار پیوسته در غوطه خوردن باشد و از راه راست مایل و در کجی کوچکننده و رونده و از راه گمراه و دورافتاده باشد و آنچه بگوید خوب و زیبا نباشد. ای پسر ازرق خدای خود را وصف میکنم به آنچه خودش را به آن وصف کرده و او را میشناسانم به آنچه خودش را به آن شناسانیده. به حسها دریافته نمیشود و او را بمردم قیاس نمیتوان کرد. پس او نزدیکی است که نچسبیده و دوری است که دوری ندارد به یگانگی پرستش میشود و او را پاره پاره فرض نمیتوان کرد. به آیات معروف است و به علامات موصوف. نیست خدائی مگر او که بزرگوار و برتر و بلندمرتبه است.
از جملۀ «إِلَيَّ يَا بْنَ الْأَزْرَقِ» و دعوت حضرت به خود استفاده میشود عالمان دین باید جاهلان را به فراگیری از علم خود فراخوانند و این نوع از دعوت لازم است.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ يَتَعَلَّمُوا حَتَّى أَخَذَ عَلَى أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ يُعَلِّمُوا.[918]
خدا از مردم نادان عهد نگرفت که بیاموزند تا آنکه از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند.
امام باقر% به سلمة بن کهیل و حکم بن عتیبه فرمود:
شَرِّقَا وَغَرِّبَا لَنْ تَجِدَا عِلْماً صَحِيحاً إِلَّا شَيْئاً يَخْرُجُ مِنْ عِنْدِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.[919]
شرق و غرب عالم سفر کنید، هرگز علم صحیحی نخواهید یافت مگر علمی که از نزد ما اهل بیت خارج شده باشد.
و نیز خطاب به حسن بصری فرمود:
فَلْيَذْهَبِ الْحَسَنُ يَمِيناً وَشِمَالاً فَوَ اللَّهِ مَا يُوجَدُ الْعِلْمُ إِلَّا هَاهُنَا.[920]
حسن اگر میخواهد به چپ و یا راست برود، به خدا سوگند! علم به جز اینجا یافت نمیشود.
مقصود حضرت اهل بیت( است.
لزوم ناراحت نشدن عالمان از اسائۀ ادب جاهلان
و نیز از این نحوۀ برخورد حضرت با اسائۀ ادب نافع بن ازرق استفاده میشود عالمان نباید از اسائۀ ادب جاهلان نادان ناراحت شوند.
از امام سجاد% نقل شده که فرمود:
وَأَمَّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالْعِلْمِ: فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ إِنَّمَا جَعَلَكَ قَيِّماً لَهُمْ فِيمَا آتَاكَ مِنَ الْعِلْمِ، وَفَتَحَ لَكَ مِنْ خَزَائِنِهِ، فَإِنْ أَحْسَنْتَ فِي تَعْلِيمِ النَّاسِ وَلَمْ تَخْرَقْ بِهِمْ وَلَمْ تَضْجَرْ عَلَيْهِمْ، زَادَكَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ، وَإِنْ أَنْتَ مَنَعْتَ النَّاسَ عِلْمَكَ، أَوْ خَرِقْتَ بِهِمْ عِنْدَ طَلَبِهِمُ الْعِلْمَ مِنْكَ، كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ أَنْ يَسْلُبَكَ الْعِلْمَ وَبَهَاءَهُ، وَيُسْقِطَ مِنَ الْقُلُوبِ مَحَلَّكَ.[921]
و اما حق شاگرد تو این است که بدانی خداوند، بهواسطه علم و دانشی که به تو داده و از خزانههای [دانش] خود برای تو گشوده، تو را سرپرست شاگردانت ساخته است؛ بنابراین، اگر مردم را خوب آموزش دهی و با آنان درشتی و بدرفتاری نکنی و از تعلیمشان به ستوه نیایی، خداوند از فضل خود بر دانش تو بیفزاید؛ اما اگر دانش خود را از مردم مضایقه کنی یا وقتی برای آموختن دانش نزد تو آمدند با ایشان درشتی و بدرفتاری کنی، بر خداوند عزوجل سزاوار است که علم و شکوه آن را از تو بگیرد و جایگاه تو را از دل مردم بیندازد.
جهالت عامل بی معرفی به خدا و امام
از یزید بن رویان نقل شده که گفت:
دَخَلَ نَافِعُ بْنُ الْأَزْرَقِ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ وَالْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ مَعَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فِي الْحِجْرِ فَجَلَسَ إِلَيْهِمَا، ثُمَّ قَالَ: يَا بْنَ عَبَّاسٍ، صِفْ لِي إِلَهَكَ الَّذِي تَعْبُدُهُ، فَأَطْرَقَ ابْنُ عَبَّاسٍ طَوِيلاً مُسْتَبْطِئاً بِقَوْلِهِ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: إِلَيَّ يَا بْنَ الْأَزْرَقِ الْمُتَوَرِّطَ فِي الضَّلَالَةِ الْمُرْتَكِسَ فِي الْجَهَالَةِ، أُجِيبُكَ عَمَّا سَأَلْتَ عَنْهُ، فَقَالَ: مَا إِيَّاكَ سَأَلْتُ فَتُجِيبَنِي، فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ: مَهْ سَلِ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَإِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعَهُ مِنَ الْحِكْمَة، فَقَالَ لَهُ: صِفْ لِي، فَقَالَ: أَصِفُهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَأُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ: لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، قَرِيبٌ غَيْرُ مُلْزَقٍ، وَبَعِيدٌ غَيْرُ مُتَقَصٍّ، يُوَحَّدُ وَلَا يُبَعَّضُ، لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ.
قَالَ: فَبَكَى ابْنُ الْأَزْرَقِ بُكَاءً شَدِيداً، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ%: مَا يُبْكِيكَ؟ قَالَ: بَكَيْتُ مِنْ حُسْنِ وَصْفِكَ، قَالَ: يَا بْنَ الْأَزْرَقِ، إِنِّي أُخْبِرْتُ أَنَّكَ تُكَفِّرُ أَبِي وَأَخِي وَتُكَفِّرُنِي، قَالَ لَهُ نَافِعٌ: لَئِنْ قُلْتُ ذَاكَ، لَقَدْ كُنْتُمُ الْحُكَّامَ وَمَعَالِمَ الْإِسْلَامِ، فَلَمَّا بُدِّلْتُمُ اسْتَبْدَلْنَا بِكُمْ.
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: يَا بْنَ الْأَزْرَقِ، أَسْأَلُكَ عَنْ مَسْأَلَةٍ، فَأَجِبْنِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ: (ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ)[922] إِلَى قَوْلِهِ: (ﯯ) مَنْ حُفِظَ فِيهِمَا؟ قَالَ: أَبُوهُمَا، قَالَ: فَأَيُّهُمَا أَفْضَلُ أَبُوهُمَا أَمْ رَسُولُ اللَّهِ- وَفَاطِمَةُ؟ قَالَ: لَا بَلْ رَسُولُ اللَّهِ وَفَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ-، قَالَ: فَمَا حُفِظْنَا حَتَّى حَالَ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْكُفْرِ.
فَنَهَضَ [ابْنُ الْأَزْرَقِ] ثُمَّ نَفَضَ ثَوْبَهُ، ثُمَّ قَالَ: قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ عَنْكُمْ مَعْشَرَ قُرَيْشٍ أَنْتُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ.[923]
نافع بن اَزرَق، وارد مسجد الحرام شد. حسین بن علی' با عبدالله بن عباس در حجر [اسماعیل] نشسته بودند. کنار آنان نشست و گفت: ای ابن عباس! خدایی را که میپرستی، برایم توصیف کن. ابن عباس، مدّتی دراز دربارۀ گفته ابن ازرق به فکر فرو رفت. پس حسین% به او فرمود: «ای ابن ازرق! ای فرو رفته در گمراهی و افتاده در نادانی! به سوی من بیا تا از آنچه پرسیدی، به تو پاسخ دهم». گفت: از تو نپرسیدم تا پاسخم را بدهی! ابن عباس به او گفت: خاموش باش و از زاده پیامبر خدا بپرس که او از خاندان نبوّت بوده و از حکمت برخوردار است. نافع به حسین% گفت: [خدا را] برایم توصیف کن. فرمود: «او را همانگونه توصیف میکنم که خود را توصیف کرده است و همانگونه میشناسانم که خود را شناسانده است. با حواس، درک و با مردم، سنجیده نمیشود. نزدیک است، امّا نه چسبیده و دور است، امّا در دسترس است. یگانه جزءناپذیر است. خدایی جز او ـ که بزرگ والاست ـ نیست». ابن اَزرَق، سخت گریست. حسین% به او فرمود: «چه باعث گریهات شد؟». گفت: از توصیف خوبت گریستم. حسین% فرمود: «ای پسرِ اَزرَق! به من رسیده که تو، پدر و برادرم و مرا تکفیر میکنی؟». نافع گفت: اگرچه چنین میگفتم؛ [امّا الآن میگویم] شما فرمان روایانِ اسلام و نشانههای آنید. چون دیگران را به جای شما نهادند، ما نیز چنین پنداشتیم.
حسین% به او فرمود: «ای پسر ازرق! از تو سؤالی میپرسم. به من دربارۀ این گفته خدای یگانه پاسخ ده که فرمود: «و امّا دیوار، از آنِ دو پسر یتیم در شهر بود که زیر آن، گنجی داشتند» تا آنجا که میفرماید: «گنج آن دو». [خداوند]، گنج آن دو را برای چه کسی حفظ کرد؟». ابن ازرق گفت: برای پدرشان [که فرد خوبی بود]. حسین% فرمود: «کدام یک برترند؟ پدر آن دو یا پیامبر خدا- و فاطمه&؟». ابن ازرق گفت: نه؛ بلکه پیامبر خدا- و فاطمه دختر پیامبر خدا [برترند]. فرمود: «[قریش، در کار ما] حرمت این دو را نیز نپاییدند تا آنجا که ما را کافر دانستند». ابن اَزرَق، برخاست و لباسش را تکانْد و سپس گفت: ای قریشیان! خدا، از شما خبر داده است که قومی ستیزهجوی هستید.
از عبارت «الْمُرْتَكِسَ فِي الْجَهَالَةِ» که در مورد نافع بن ازرق آمده استفاده میشود جهالت عامل بیمعرفتی به خدا و امام است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾ).[924]
اینگونه خداوند بر دلهای آنان که آگاهی ندارند مهر مینهد!
گاهی که باید مخاطب جاهل را به فکر فرو داشت
کلینی به سندش از حکم بن عتیبه نقل کرده که گفت:
لَقِيَ رَجُلٌ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍ' بِالثَّعْلَبِيَّةِ وَهُوَ يُرِيدُ كَرْبَلَاءَ، فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ%: مِنْ أَيِّ الْبِلَادِ أَنْتَ؟ قَالَ: مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ، قَالَ: أَمَا وَاللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ لَوْ لَقِيتُكَ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ% مِنْ دَارِنَا وَنُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي، يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَفَمُسْتَقَى النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَجَهِلْنَا؟! هَذَا مَا لَا يَكُونُ.[925]
مردی امام حسین% را که آهنگ کربلا داشت، در ثَعلَبیه دید. بر او درآمد و سلام داد. امام حسین% از او پرسید: «کجایی هستی؟». گفت: اهل کوفهام. امام% فرمود: «هان! به خدا سوگند، ای مرد کوفی! اگر تو را در مدینه میدیدم، جای پای جبرئیل% را در خانهمان و جایگاه نزول او بر جدمان را به تو نشان میدادم. ای مرد کوفی! آیا آبشخور علمِ مردم، نزد ما باشد و آنگاه، آنها بدانند و ما ندانیم؟! این، نشدنی است».
از این نحوۀ ارتباط حضرت با مرد کوفی به دست میآید گاهی باید طوری با مخاطب سخن گفت که او را به فکر فرو داشت.
ابن عساکر به سندش از عبید بن حنین نقل کرده که گفت:
حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ، قَالَ: أَتَيْتُ عَلَى عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَصَعِدْتُ إِلَيْهِ فَقُلْتُ: اِنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي وَاذْهَبُ إِلَى مِنْبَرِ أَبِيكَ، فَقَالَ عُمَرُ: لَمْ يَكُنْ لِأَبِي مِنْبَرٌ، وأَخَذَنِي وَأَجْلَسَنِي مَعَهُ فَجَعَلْتُ أَقْلِبُ حَصَى بِيَدِي، فَلَمَّا نَزَلَ انْطَلَقَ بِي إِلَى مَنْزِلِهِ، فَقَالَ لِي: مَنْ عَلَّمَكَ؟ [فَقُلْتُ]: وَاللَّهِ مَا عَلَّمَنِيهِ أَحَدٌ.[926]
حسین بن علی' فرمود: من [روزی] نزد عمر بن خطاب که بر منبر بود آمده بالا رفتم و به او گفتم: از منبر پدرم پایین بیا و بر منبر پدرت بالا برو.
عمر گفت: پدرم منبر ندارد و مرا گرفته و نزد خود نشانید من سنگریزههایی داشتم که آنها را دست به دست میکردم، چون از منبر پایین آمد مرا به منزل خود برد و پرسید: آن سخن را چه کسی به تو آموخته است؟ گفتم: به خدا سوگند کسی آن را به من نیاموخته است.
از جملۀ «اِنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي وَاذْهَبُ إِلَى مِنْبَرِ أَبِيكَ» ضمناً به دست میآید گاهی باید جاهلان را به فکر واداشت.
از علی بن منصور نقل شده که گفت:
قَالَ لِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ: كَانَ بِمِصْرَ زِنْدِيقٌ تَبْلُغُهُ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% أَشْيَاءُ، فَخَرَجَ إِلَى الْمَدِينَةِ لِيُنَاظِرَهُ فَلَمْ يُصَادِفْهُ بِهَا، وَقِيلَ لَهُ: إِنَّهُ خَارِجٌ بِمَكَّةَ، فَخَرَجَ إِلَى مَكَّةَ وَنَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ، فَصَادَفَنَا وَنَحْنُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% فِي الطَّوَافِ، وَكَانَ اسْمُهُ عَبْدَ الْمَلِكِ وَكُنْيَتُهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ، فَضَرَبَ كَتِفَهُ كَتِفَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ%، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: مَا اسْمُكَ؟ فَقَالَ: اسْمِي عَبْدُ الْمَلِكِ، قَالَ: فَمَا كُنْيَتُكَ؟ قَالَ: كُنْيَتِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ، فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: فَمَنْ هَذَا الْمَلِكُ الَّذِي أَنْتَ عَبْدُهُ؟ أَمِنْ مُلُوكِ الْأَرْضِ أَمْ مِنْ مُلُوكِ السَّمَاءِ؟ وَأَخْبِرْنِي عَنِ ابْنِكَ عَبْدُ إِلَهِ السَّمَاءِ أَمْ عَبْدُ إِلَهِ الْأَرْضِ؟ قُلْ مَا شِئْتَ تُخْصَمْ. قَالَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ: فَقُلْتُ لِلزِّنْدِيقِ: أَمَا تَرُدُّ عَلَيْهِ؟ قَالَ: فَقَبَّحَ قَوْلِي. فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: إِذَا فَرَغْتُ مِنَ الطَّوَافِ فَأْتِنَا، فَلَمَّا فَرَغَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ أَتَاهُ الزِّنْدِيقُ فَقَعَدَ بَيْنَ يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ وَنَحْنُ مُجْتَمِعُونَ عِنْدَهُ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ% لِلزِّنْدِيقِ: أَتَعْلَمُ أَنَّ لِلْأَرْضِ تَحْتاً وَفَوْقاً؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: فَدَخَلْتَ تَحْتَهَا؟ قَالَ: لَا، قَالَ: فَمَا يُدْرِيكَ مَا تَحْتَهَا؟ قَالَ: لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي أَظُنُّ أَنْ لَيْسَ تَحْتَهَا شَيْءٌ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: فَالظَّنُّ عَجْزٌ، لِمَا لَا تَسْتَيْقِنُ؟ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: أَفَصَعِدْتَ السَّمَاءَ؟ قَالَ: لَا، قَالَ: أَفَتَدْرِي مَا فِيهَا؟ قَالَ: لَا، قَالَ: عَجَباً لَكَ لَمْ تَبْلُغِ الْمَشْرِقَ وَلَمْ تَبْلُغِ الْمَغْرِبَ وَلَمْ تَنْزِلِ الْأَرْضَ وَلَمْ تَصْعَدِ السَّمَاءَ وَلَمْ تَجُزْ هُنَاكَ فَتَعْرِفَ مَا خَلْفَهُنَّ وَأَنْتَ جَاحِدٌ بِمَا فِيهِنَّ وَهَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِفُ؟! قَالَ الزِّنْدِيقُ: مَا كَلَّمَنِي بِهَذَا أَحَدٌ غَيْرُكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: فَأَنْتَ مِنْ ذَلِكَ فِي شَكٍّ فَلَعَلَّهُ هُوَ وَلَعَلَّهُ لَيْسَ هُوَ؟ فَقَالَ الزِّنْدِيقُ: وَلَعَلَّ ذَلِكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: أَيُّهَا الرَّجُلُ، لَيْسَ لِمَنْ لَا يَعْلَمُ حُجَّةٌ عَلَى مَنْ يَعْلَمُ، وَلَا حُجَّةَ لِلْجَاهِلِ. يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، تَفَهَّمْ عَنِّي فَإِنَّا لَا نَشُكُّ فِي اللَّهِ أَبَداً، أَمَا تَرَى الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَاللَّيْلَ وَالنَّهَارَ يَلِجَانِ فَلَا يَشْتَبِهَانِ وَيَرْجِعَانِ، قَدِ اضْطُرَّا لَيْسَ لَهُمَا مَكَانٌ إِلَّا مَكَانُهُمَا، فَإِنْ كَانَا يَقْدِرَانِ عَلَى أَنْ يَذْهَبَا فَلِمَ يَرْجِعَانِ؟ وَإِنْ كَانَا غَيْرَ مُضْطَرَّيْنِ فَلِمَ لَا يَصِيرُ اللَّيْلُ نَهَاراً وَالنَّهَارُ لَيْلاً؟ اضْطُرَّا وَاللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ إِلَى دَوَامِهِمَا، وَالَّذِي اضْطَرَّهُمَا أَحْكَمُ مِنْهُمَا وَأَكْبَرُ، فَقَالَ الزِّنْدِيقُ: صَدَقْتَ، ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ%: يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، إِنَّ الَّذِي تَذْهَبُونَ إِلَيْهِ وَتَظُنُّونَ أَنَّهُ الدَّهْرُ إِنْ كَانَ الدَّهْرُ يَذْهَبُ بِهِمْ لِمَ لَا يَرُدُّهُمْ؟ وَإِنْ كَانَ يَرُدُّهُمْ لِمَ لَا يَذْهَبُ بِهِمُ؟ الْقَوْمُ مُضْطَرُّونَ يَا أَخَا أَهْلِ مِصْرَ، لِمَ السَّمَاءُ مَرْفُوعَةٌ وَالْأَرْضُ مَوْضُوعَةٌ؟ لِمَ لَا يَسْقُطُ السَّمَاءُ عَلَى الْأَرْضِ؟ لِمَ لَا تَنْحَدِرُ الْأَرْضُ فَوْقَ طِبَاقِهَا وَلَا يَتَمَاسَكَانِ وَلَا يَتَمَاسَكُ مَنْ عَلَيْهَا؟ قَالَ الزِّنْدِيقُ: أَمْسَكَهُمَا اللَّهُ رَبُّهُمَا وَسَيِّدُهُمَا. قَالَ: فَآمَنَ الزِّنْدِيقُ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ%، فَقَالَ لَهُ حُمْرَانُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ آمَنَتِ الزَّنَادِقَةُ عَلَى يَدِكَ فَقَدْ آمَنَ الْكُفَّارُ عَلَى يَدَيْ أَبِيكَ، فَقَالَ الْمُؤْمِنُ الَّذِي آمَنَ عَلَى يَدَيْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ%: اجْعَلْنِي مِنْ تَلَامِذَتِكَ، فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: يَا هِشَامَ بْنَ الْحَكَمِ، خُذْهُ إِلَيْكَ وَعَلِّمْهُ، فَعَلَّمَهُ هِشَامٌ، فَكَانَ مُعَلِّمَ أَهْلِ الشَّامِ وَأَهْلِ مِصْرَ الْإِيمَانَ، وَحَسُنَتْ طَهَارَتُهُ حَتَّى رَضِيَ بِهَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ.[927]
هشام بن حکم گوید: در مصر زندیقی بود که سخنانی از حضرت صادق% به او رسیده بود به مدینه آمد تا با آن حضرت مباحثه کند، در آنجا به حضرت برنخورد، به او گفتند به مکه رفته است، آنجا آمد، ما با حضرت صادق% مشغول طواف بودیم که به ما رسید: نامش عبدالملک و کینهاش ابوعبدالله بود، در حال طواف شانهاش را به شانه امام صادق% زد، حضرت فرمود: نامت چیست؟ گفت: نامم عبدالملک (بنده سلطان). فرمود: کنیهات چیست؟ گفت: کنیهام ابوعبدالله (پدر بنده خدا). حضرت فرمود: این ملکی که تو بنده او هستی از ملوک زمین است یا ملوک آسمان؟ و نیز به من بگو: پسر تو بنده خدای آسمان است یا بنده خدای زمین؟ هر جوابی بدهی محکوم میشوی [او خاموش ماند]. هشام گوید: به زندیق گفتم: چرا جوابش را نمیگویی؟ از سخن من بدش آمد، امام صادق% فرمود: چون از طواف فارغ شدم نزد ما بیا. زندیق پس از پایان طواف امام% آمد و در مقابل آن حضرت نشست و ما هم گردش بودیم، امام به زندیق فرمود: قبول داری که زمین زیر و زبری دارد؟ گفت: آری. فرمود: زیر زمین رفتهای؟ گفت: نه؛ فرمود: پس چه میدانی که زیر زمین چیست؟ گفت: نمیدانم ولی گمان میکنم زیر زمین چیزی نیست! امام فرمود: گمان درماندگی است نسبت به چیزی که به آن یقین نتوانی کرد. سپس فرمود: به آسمان بالا رفتهای؟ گفت: نه: فرمود: میدانی در آن چیست؟ گفت: نه. فرمود: شگفتا از تو که نه به مشرق رسیدی و نه به مغرب، نه به زمین فرو شدی و نه به آسمان بالا رفتی و نه از آن گذشتی تا بدانی پشت سر آسمانها چیست و با این حال آنچه را در آنها است (نظم و تدبیری که دلالت بر صانع حکیمی دارد) منکر گشتی، مگر عاقل چیزی را که نفهمیده انکار میکند؟! زندیق گفت: تا به حال کسی غیر شما با من اینگونه سخن نگفته است. امام فرمود: بنا بر این تو در این موضوع شک داری که شاید باشد و شاید نباشد! گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: ای مرد کسی که نمیداند بر آنکه میداند برهانی ندارد، نادان را حجتی نیست، ای برادر اهل مصر! از من بشنو و دریاب ما هرگز دربارۀ خدا شک نداریم، مگر خورشید و ماه و شب و روز را نمیبینی که به افق درآیند، مشتبه نشوند، بازگشت کنند، ناچار و مجبورند مسیری جز مسیر خود ندارند، اگر قوۀ رفتن دارند پس چرا برمیگردند؟ و اگر مجبور و ناچار نیستند چرا شب روز نمیشود و روز شب نمیگردد؟ ای برادر اهل مصر! به خدا آنها برای همیشه [به ادامۀ وضع خود] ناچارند و آنکه ناچارشان کرده از آنها فرمانرواتر [محکمتر] و بزرگتر است. زندیق گفت: راست گفتی. سپس امام% فرمود: ای برادر اهل مصر! به راستی آنچه را به او گرویدهاید و گمان میکنید که دهر است، اگر دهر مردم را میبرد چرا آنها را برنمیگرداند و اگر برمیگرداند چرا نمیبرد؟ ای برادر اهل مصر! همه ناچارند، چرا آسمان افراشته و زمین نهاده شده چرا آسمان بر زمین نیفتد، چرا زمین بالای طبقاتش سرازیر نمیگردد و به آسمان نمیچسبد و کسانی که روی آن هستند به هم نمیچسبند؛ و زندیق به دست امام% ایمان آورد و گفت: خدا که پروردگار و مولای زمین و آسمان است آنها را نگه داشته. حمران [که در مجلس حاضر بود] گفت: فدایت گردم! اگر زنادقه به دست تو مؤمن شوند، کفار هم به دست پدرت ایمان آوردند. پس آن تازهمسلمان عرض کرد: مرا به شاگردی بپذیر، امام% به هشام فرمود: او را نزد خود بدار و تعلیمش ده. هشام که معلم ایمان اهل شام و مصر بود او را تعلیم داد تا پاکعقیده شد و امام صادق% را پسند آمد.
از صفات اهل جهل
ابن شهرآشوب مینویسد:
عَبْدُ الْمَلِكِ بْنُ عُمَيْرٍ، وَالْحَاكِمُ، وَالْعَبَّاسُ قَالُوا: خَطَبَ الْحَسَنُ عَائِشَةَ بِنْتَ عُثْمَانَ، فَقَالَ مَرْوَانُ: أُزَوِّجُهَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الزُّبَيْرِ، ثُمَّ إِنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إِلَى مَرْوَانَ وَهُوَ عَامِلُهُ عَلَى الْحِجَازِ يَأْمُرُهُ أَنْ يَخْطُبَ أُمَّ كُلْثُومٍ بِنْتَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ لِابْنِهِ يَزِيدَ، فَأَبَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ فَأَخْبَرَهُ بِذَلِكَ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ: إِنَّ أَمْرَهَا لَيْسَ إِلَيَّ إِنَّمَا هُوَ إِلَى سَيِّدِنَا الْحُسَيْنِ وَهُوَ خَالُهَا، فَأُخْبِرَ الْحُسَيْنُ بِذَلِكَ فَقَالَ: أَسْتَخِيرُ اللَّهَ تَعَالَى، اللَّهُمَّ وَفِّقْ لِهَذِهِ الْجَارِيَةِ رِضَاكَ مِنْ آلِ مُحَمَّدِ، فَلَمَّا اجْتَمَعَ النَّاسُ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ أَقْبَلَ مَرْوَانُ حَتَّى جَلَسَ إِلَى الْحُسَيْنِ% وَعِنْدَهُ مِنَ الْجِلَّةِ وَقَالَ: إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَمَرَنِي بِذَلِكَ وَأَنْ أَجْعَلَ مَهْرَهَا حُكْمَ أَبِيهَا بَالِغاً مَا بَلَغَ مَعَ صُلْحِ مَا بَيْنَ هَذَيْنِ الْحَيَّيْنِ مَعَ قَضَاءِ دَيْنِهِ، وَاعْلَمْ أَنَّ مَنْ يَغْبِطُكُمْ بِيَزِيدَ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَغْبِطُهُ بِكُمْ، وَالْعَجَبُ كَيْفَ يَسْتَمْهِرُ يَزِيدُ وَهُوَ كُفْؤُ مَنْ لَا كُفْؤَ لَهُ، وَبِوَجْهِهِ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ، فَرُدَّ خَيْراً يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اخْتَارَنَا لِنَفْسِهِ وَارْتَضَانَا لِدِينِهِ وَاصْطَفَانَا عَلَى خَلْقِهِ، إِلَى آخِرِ كَلَامِهِ، ثُمَّ قَالَ: يَا مَرْوَانُ، قَدْ قُلْتَ فَسَمِعْنَا، أَمَّا قَوْلُكَ: مَهْرُهَا حُكْمُ أَبِيهَا بَالِغاً مَا بَلَغَ، فَلَعَمْرِي لَوْ أَرَدْنَا ذَلِكَ مَا عَدَوْنَا سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ فِي بَنَاتِهِ وَنِسَائِهِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ وَهُوَ اثْنَتَا عَشْرَةَ أُوقِيَّةً يَكُونُ أَرْبَعَمِائَةٍ وَثَمَانِينَ دِرْهَماً، وَأَمَّا قَوْلُكَ: مَعَ قَضَاءِ دَيْنِ أَبِيهَا، فَمَتَى كُنَّ نِسَاؤُنَا يَقْضِينَ عَنَّا دُيُونَنَا؟! وَأَمَّا صُلْحُ مَا بَيْنَ هَذَيْنِ الْحَيَّيْنِ، فَإِنَّا قَوْمٌ عَادَيْنَاكُمْ فِي اللَّهِ وَلَمْ نَكُنْ نُصَالِحُكُمْ لِلدُّنْيَا، فَلَعَمْرِي فَلَقَدْ أَعْيَى النَّسَبُ فَكَيْفَ السَّبَبُ، وَأَمَّا قَوْلُكَ: الْعَجَبُ لِيَزِيدَ كَيْفَ يَسْتَمْهِرُ، فَقَدِ اسْتَمْهَرَ مَنْ هُوَ خَيْرٌ مِنْ يَزِيدَ وَمِنْ أَبِ يَزِيدَ وَمِنْ جَدِّ يَزِيدَ، وَأَمَّا قَوْلُكَ: إِنَّ يَزِيدَ كُفْؤُ مَنْ لَا كُفْؤَ لَهُ، فَمَنْ كَانَ كُفْؤَهُ قَبْلَ الْيَوْمَ فَهُوَ كُفْؤُهُ الْيَوْمَ مَا زَادَتْهُ إِمَارَتُهُ فِي الْكَفَاءَةِ شَيْئاً، وَأَمَّا قَوْلُكَ: بِوَجْهِهِ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ، فَإِنَّمَا كَانَ ذَلِكَ بِوَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ-، وَأَمَّا قَوْلُكَ: مَنْ يَغْبِطُنَا بِهِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَغْبِطُهُ بِنَا، فَإِنَّمَا يَغْبِطُنَا بِهِ أَهْلُ الْجَهْلِ وَيَغْبِطُهُ بِنَا أَهْلُ الْعَقْلِ.[928]
عبدالملک بن عمیر و حاکم و عباس نقل کردهاند: امام حسن% از عایشه دختر عثمان خواستگاری کرد. مروان گفت: او را به همسری عبدالله بن زبیر درمیآورم سپس معاویه به مروان ـ که فرماندار او در حجاز بود ـ نامه نوشت و به او دستور داد تا از کلثوم دختر عبدالله بن جعفر برای فرزندش یزید خواستگاری کند، مروان نزد عبدالله بن جعفر آمده او را از فرمان معاویه آگاه کرد. عبدالله گفت: ازدواج امّ کلثوم با من نیست، با سرور ما امام حسین% است که دایی اوست. مروان نزد امام حسین% آمده او را از دستور معاویه آگاه کرد. حضرت% فرمود: «از خدای متعال خیر [دختر] را خواهانم خدایا خشنودی خود از آل محمد را برای این دختر فراهم آر».
پس چون مردم در مسجد رسول خدا- گرد آمدند، مروان آمد و کنار امام حسین% ـ که در نزد او گروهی از بزرگان بودند ـ نشست و گفت: امیر مؤمنان به من دستور داده که از امّ کلثوم برای یزید خواستگاری کنم و کابین او را هر چه پدرش میگوید ـ هرچند زیاد باشد ـ قرار دهم با آشتی میان این دو قبیله [بنی هاشم و بنی امیه] و نیز با پرداخت دیون عبدالله [که با این وصلت فراهم میشود] بدان! کسانی که به خاطر [پیوند شما با] یزید غبطه شما را میخورند بیشتر از کسانی خواهند بود که به سبب پیوند با شما غبطه یزید را خواهند خورد. در شگفتم چگونه یزید خواهان [قرار دادن] کابین است با اینکه او همانند کسی است که همتا ندارد و مردم به برکت روی او طلب باران میکنند! پس ای اباعبدالله! پاسخ خیر بده.
امام حسین% فرمود: سپاس خداوندی را که ما را برای خود برگزید و ما را برای دین خود پسندید و ما را بر خلق خود انتخاب کرد ... سپس فرمود: ای مروان! گفتی و شنیدیم امّا گفته تو که کابین او خواسته پدرش باشد هرچند زیاد، به جانم سوگند اگر این وصلت را میپسندیدیم [در مهر او] از سنّت رسول خدا- در دختران و زنان و خاندانش که دوازده اوقیه (معادل چهارصد و هشتاد درهم) است تجاوز نمیکردیم.
و امّا گفته تو که: با پرداخت بدهی پدرش، از چه زمانی زنانمان دیون مردان ما را پرداختهاند! و امّا آشتی میان این دو طایفه، ما کسانی هستیم که در راه خدا [و برای خدا] با شما دشمنی کردهایم و برای دنیا با شما آشتی نخواهیم کرد. به جانم سوگند پیوند فامیلی راه به جایی نبرد تا چه رسد به پیوند سببی! و امّا گفته تو: در شگفتم از یزید چگونه کابین قرار میدهد؟ کسی که بهتر از یزید و پدر و جد او بود کابین قرار میداد.
و امّا گفته تو که یزید همانند کسی است که همتا ندارد. همانکه پیش از امروز [که به حکومت رسیده] همتای یزید بود، اکنون هم او همتایش است، فرمانروایی یزید کمالی به او نیفزوده است.
و امّا گفته تو که: به برکت روی او طلب باران میشود، این به برکت روی رسول خدا است [نه یزید].
و امّا گفته تو: آنان که به سبب [پیوند ما با] یزید غبطه ما را میخورند بیشتر از آناناند که به سبب [پیوند ما] ما غبطه یزید را میبرند همانا آنان که برای پیوند با یزید غبطه ما را میخورند نابخرداناند و آنان که برای پیوند با ما غبطه یزید را میخورند خردمنداناند.
از جملۀ «فَإِنَّمَا يَغْبِطُنَا بِهِ أَهْلُ الْجَهْلِ» به دست میآید از صفات اهل جهل غبطه خوردن به مقام و جاه و مال دنیاطلبان است.
امام علی% فرمود:
الْجَاهِلُ يَنْظُرُ بِعَيْنِهِ وَنَاظِرِهِ.[929]
نادان با چشم و دیده خود مینگرد.
لزوم ارشاد جاهل در امور مادی
قطب راوندی از مندل از هارون بن خارجه از امام صادق%، از پدران بزرگوارش نقل میکند که فرمود:
إِنَّ الْحُسَيْنَ% إِذَا أَرَادَ أَنْ يُنْفِذَ غِلْمَانَهُ فِي بَعْضِ أُمُورِهِ قَالَ لَهُمْ: لَا تَخْرُجُوا يَوْمَ كَذَا، وَاخْرُجُوا يَوْمَ كَذَا، فَإِنَّكُمْ إِنْ خَالَفْتُمُونِي قُطِعَ عَلَيْكُمْ.
فَخَالَفُوهُ مَرَّةً وَخَرَجُوا، فَقَتَلَهُمُ اللُّصُوصُ، وَأَخَذُوا مَا مَعَهُمْ، وَاتَّصَلَ الْخَبَرُ بِالْحُسَيْنِ% فَقَالَ: لَقَدْ حَذَّرْتُهُمْ فَلَمْ يَقْبَلُوا مِنِّي.
ثُمَّ قَامَ مِنْ سَاعَتِهِ وَدَخَلَ عَلَى الْوَالِي، فَقَالَ الْوَالِي: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، بَلَغَنِي قَتْلُ غِلْمَانِكَ فَآجَرَكَ اللَّهُ فِيهِمْ.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: فَإِنِّي أَدُلُّكَ عَلَى مَنْ قَتَلَهُمْ فَاشْدُدْ يَدَكَ بِهِمْ.
قَالَ: أَوَتَعْرِفُهُمْ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، كَمَا أَعْرِفُكَ، وَهَذَا مِنْهُمْ ـ وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى رَجُلٍ وَاقِفٍ بَيْنَ يَدَيِ الْوَالِي ـ.
فَقَالَ الرَّجُلُ: وَمِنْ أَيْنَ قَصَدْتَنِي بِهَذَا؟! وَمِنْ أَيْنَ تَعْرِفُ أَنِّي مِنْهُمْ؟!
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ%: إِنْ أَنَا صَدَقْتُكَ تُصَدِّقُنِي؟ فَقَالَ الرَّجُلُ: نَعَمْ، وَاللَّهِ لَأُصَدِّقَنَّكَ. فَقَالَ: خَرَجْتَ وَمَعَكَ فُلَانٌ وَفُلَانٌ، وَذَكَرَهُمْ كُلَّهُمْ،
فَمِنْهُمْ أَرْبَعَةٌ مِنْ مَوَالِي الْمَدِينَةِ وَالْبَاقُونَ مِنْ حُبْشَانِ الْمَدِينَةِ.
فَقَالَ الْوَالِي لِلرَّجُلِ: وَرَبِّ الْقَبْرِ وَالْمِنْبَرِ لَتَصْدُقُنِي أَوْ لَأَهْرَأَنَّ لَحْمَكَ بِالسِّيَاطِ.
فَقَالَ الرَّجُلُ: وَاللَّهِ مَا كَذَبَ الْحُسَيْنُ وَقَدْ صَدَقَ، وَكَأَنَّهُ كَانَ مَعَنَا.
فَجَمَعَهُمُ الْوَالِي جَمِيعاً، فَأَقَرُّوا جَمِيعاً فَضَرَبَ أَعْنَاقَهُمْ.[930]
هرگاه امام حسین% میخواست بعضی از غلامان خود را جهت انجام کاری [به خارج از شهر] بفرستد به آنان میفرمود: «فلان روز بیرون نروید فلان روز بروید. اگر سرپیچی کنید راهزنان راه را بر شما میبندند». یک بار برخلاف رهنمود امام% عمل کردند و بیرون رفتند، دزدان [راه را بر آنان بستند و] همه را کشتند و اموالشان را غارت کردند، خبر به امام حسین% رسید، فرمود: «من آنان را بر حذر داشته بودم ولی نپذیرفتند».
سپس همان ساعت برخاست و بر حاکم [مدینه] وارد شد، حاکم گفت: ای اباعبدالله خبر فاجعه قتل غلامانت به من رسید، خدا تو را در مصیبت آنان پاداش دهد.
امام% فرمود: «من تو را بر قاتلین آنان راهنمایی میکنم، تو هم بر آنان سختگیر [و قصاصشان کن]».
حاکم گفت: ای فرزند رسول خدا-! آیا آنان را میشناسی؟
فرمود: «آری، بهمان روشنی که تو را میشناسم و این مرد یکی از آنان است» ـ و با دست خود به یک نفر که روبروی حاکم ایستاده بود اشاره فرمود ـ.
آن مرد گفت: از کجا به من چنین نسبت میدهی و از کجا میدانی که من از آنانم؟
حضرت% فرمود: «اگر من به تو راست گفته باشم مرا تصدیق میکنی»؟
گفت: آری، به خدا تصدیقت میکنم.
فرمود: «از شهر خارج شدی در حالی که فلانی و فلانی و ... با تو بودند» ـ حضرت% نام همه را برد، چهار نفر از غلامان مدینه بودند و بقیه از حبشیهای مدینه ـ حاکم به آن مرد گفت: به پروردگار این قبر و منبر سوگند که: یا راست جریان را به من میگویی، یا بدنت را با تازیانه سیاه کنم؟
آن مرد گفت: به خدا حسین% دروغ نگفته، او راست میگوید، گویی همراه ما بوده است.
حاکم مدینه همه آنان را گرد آورد، پس همگی [به قتل] اعتراف کردند و همه را گردن زد.
از این ارشاد حضرت به غلامان خود به دست میآید ارشاد افراد جاهل در امور مادی لازم است.
طبرسی به سندش از امام حسن عسکری% نقل کرده که فرمود:
قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ: فَضْلُ كَافِلِ يَتِيمِ آلِ مُحَمَّدٍ ـ الْمُنْقَطِعِ عَنْ مَوَالِيهِ، النَّاشِبِ فِي رُتْبَةِ الْجَهْلِ، يُخْرِجُهُ مِنْ جَهْلِهِ، وَيُوضِحُ لَهُ مَا اشْتَبَهَ عَلَيْهِ ـ عَلَى فَضْلِ كَافِلِ يَتِيمٍ يُطْعِمُهُ وَيَسْقِيهِ، كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى السُّهَا.[931]
حسین بن علی' فرمود: «برتری کسی که یتیم آل محمد- را ـ که از [علوم و معارف] سروران خود جدا شده و در رتبه نادانی جا گرفته است ـ عهدهدار گشته ـ بدین گونه که او را از نادانی بیرون برد و مشتبهات [و ابهامات] او را برطرف سازد ـ بر کسی که خوردن و آشامیدن یتیمی را تعهّد نموده است همچون برتری آفتاب بر ستاره سهی است».
«ناشب» از مادۀ «نشوب» به معنای گرفتار شدن در چیزی است و از اینکه این فعل در اینجا در مورد جهل به کار رفته به دست میآید برخی افراد در رتبۀ جهالت گرفتارند که باید آنان را از این رتبه نجات داد.
جهل، از عوامل ظلم به دیگران
بلاذری از عتبی نقل کرده که گفت:
حَجَبَ الْوَلِيدُ بْنُ عُتْبَةَ أهْلَ الْعِرَاقِ عَنِ الْحُسَيْنِ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ: يَا ظَالِماً لِنَفْسِهِ، عَاصِياً لِرَبِّهِ، عَلَامَ تَحُولُ بَيْنِي وَبَيْنَ قَوْمٍ عَرَفُوا مِنْ حَقِّي مَا جَهِلْتَهُ أَنْتَ وَعَمُّكَ؟!
فَقَالَ الْوَلِيدُ: لَيْتَ حِلْمَنَا عَنْكَ لَا يَدْعُو جَهْلَ غَيْرِنَا إِلَيْكَ، فَجِنَايَةُ لِسَانِكَ مَغْفُورَةٌ لَكَ مَا سَكَنَتْ يَدُكَ، فَلَا تَخْطِرْهَا فَتُخْطَرَ بِكَ، وَلَوْ عَلِمْتَ مَا يَكُونُ بَعْدَنَا لَأَحْبَبْتَنَا كَمَا أَبْغَضْتَنَا.[932]
ولید بن عتبه، مانع ارتباط عراقیان با حسین% شد. حسین% به او گفت: ای ستمکار بر خود و سرپیچی کننده از خدایت! بر چه اساس، میان من و گروهی جدایی میاندازی که آنچه را تو و عمویت (معاویه) از حقّم نشناختید، آنان شناختند؟!».
ولید گفت: کاش بردباری ما در برابر تو، جهالت غیر ما را به سوی تو نکشاند! تا آنگاه که دستت کاری نکرده باشد، جنایت زبانت، قابل گذشت است. پس دستت را به کار مگیر که تو را به هلاکت میکشاند. اگر میدانستی که پس از ما چه میشود، ما را دوست میداشتی، آنگونه که اکنون دشمن میداری.
از جملۀ «مَا جَهِلْتَهُ أَنْتَ وَعَمُّكَ» ضمناً به دست میآید از عوامل ظلم به مردم، مانع شدن آنان از ارتباط با رهبران الهی است.
پیامبر خدا% فرمود:
صِفَةُ الْجَاهِلِ أَنْ يَظْلِمَ مَنْ خَالَطَهُ، وَيَتَعَدَّى عَلَى مَنْ هُوَ دُونَهُ، وَيَتَطَاوَلَ عَلَى مَنْ هُوَ فَوْقَهُ، كَلَامُهُ بِغَيْرِ تَدَبُّرٍ...[933]
خصوصیت نادان این است که دربارۀ هر کس که با او رفت و آمد میکند ستم روا دارد، به فرودستش درازدستی کند، بر زبردستش گردنفرازی نماید و ناسنجیده زبان به گفتار گشاید ...
معذور بودن جاهل قاصر
خوارزمی مینویسد:
فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: وَيْلَكُمْ كَلِّمُوهُ فَإِنَّهُ ابْنُ أَبِيهِ، وَاللَّهِ، لَوْ وَقَفَ فِيكُم هَكَذَا يَوْماً جَدِيداً لَمَا قَطَعَ وَلَمَا حَصَرَ، فَكَلِّمُوهُ، فَتَقَدَّمَ إِلَيْهِ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ، فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ، مَا هَذَا الَّذِي تَقُولُ؟ أَفْهِمْنَا حَتَّى نَفْهَمَ؟
فَقَالَ%: أَقُولُ لَكُمْ: اِتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ وَلَا تَقْتُلُونِ، فَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَلَا انْتِهَاكُ حُرْمَتِي، فَإِنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، وَجَدَّتِي خَدِيجَةُ زَوْجَةُ نَبِيِّكُمْ، وَلَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَكُمْ قَوْلُ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ-: الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَا خَلَا النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ، فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِمَا أَقُولُ، وَهُوَ الْحَقُّ، فَوَاللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُنْذُ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ...[934]
عمر بن سعد به لشکریان خود گفت: وای بر شما! جواب او را بدهید که او فرزند آن پدر است و هر چه سخن بگوید تمام نمیشود. پس شمر پیش آمد و گفت: ای حسین%! چه میگویی؟ به ما بفهمان تا بفهمیم. فرمود: میگویم تقوا پیشه کنید و مرا نکشید چون کشتن و زیر پا گذاشتن حرمت من، برایتان حرام است. من پسر دختر پیامبرتان هستم و مادربزرگم خدیجه همسر اوست. شاید این گفته پیامبرتان محمد- را شنیدهاید که حسن و حسین' دو سید جوانان بهشتند، مگر انبیا و پیامبران ـ که بر آنها برتری ندارند ـ اگر سخنِ حقِّ مرا تصدیق میکنید که هیچ، چون از زمانی که دانستهام خدا دروغگو را عذاب میکند، دروغ نگفتهام...
از جملۀ «مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُنْذُ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ» ضمناً به دست میآید افراد جاهلِ قاصر معذورند و هرگاه عالمِ به حکم و مبغوض بودنِ عملی شوند، باید آن را ترک نمایند، گرچه انسان نباید در کسب علم به احکام مقصر باشد و دنبال کردن آن لازم و واجب است، ولی اگر با پیگیری به جایی نرسید و خلاف واقع عمل کرد، معذور است که از او به جاهل قاصر تعبیر میشود.
پیامبر خدا- فرمود:
وُضِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعُ خِصَالٍ: الْخَطَأُ، وَالنِّسْيَانِ، وَمَا لَا يَعْلَمُونَ، وَمَا لَا يُطِيقُونَ، وَمَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ، وَمَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ، وَالطِّيَرَةُ، وَالْوَسْوَسَةُ فِي التَّفَكُّرِ فِي الْخَلْقِ، وَالْحَسَدُ مَا لَمْ يُظْهِرْ بِلِسَانٍ أَوْ يَدٍ.[935]
[تکلیف و مسؤولیت نسبت به] نُه خصلت، از امّت من برداشته شده است: خطا، فراموشی، آنچه نمیدانند، آنچه توانش را ندارند، آنچه بدان ناچارند، آنچه به زور بدان وادار میشوند، فال بد زدن، وسوسه تفکر در آفرینش و حسادت تا زمانی که به زبان یا دست، آشکار نشود.
لزوم ارشاد جاهل در تشخیص موارد
کلینی به سندش از حبابه والبیه (نام زنی است از والبه یمن) نقل کرده که گفت:
رَأَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ% فِي شُرْطَةِ الْخَمِيسِ وَمَعَهُ دِرَّةٌ لَهَا سَبَابَتَانِ يَضْرِبُ بِهَا بَيَّاعِي الْجِرِّيِّ وَالْمَارْمَاهِي وَالزِّمَّارِ وَيَقُولُ لَهُمْ: يَا بَيَّاعِي مُسُوخِ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَجُنْدِ بَنِي مَرْوَانَ، فَقَامَ إِلَيْهِ فُرَاتُ بْنُ أَحْنَفَ فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، وَمَا جُنْدُ بَنِي مَرْوَانَ؟ قَالَ: فَقَالَ لَهُ: أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحَى وَفَتَلُوا الشَّوَارِبَ فَمُسِخُوا، فَلَمْ أَرَ نَاطِقاً أَحْسَنَ نُطْقاً مِنْهُ، ثُمَّ اتَّبَعْتُهُ فَلَمْ أَزَلْ أَقْفُو أَثَرَهُ حَتَّى قَعَدَ فِي رَحَبَةِ الْمَسْجِدِ فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَا دَلَالَةُ الْإِمَامَةِ يَرْحَمُكَ اللَّهُ؟ قَالَتْ: فَقَالَ: ائْتِينِي بِتِلْكِ الْحَصَاةِ، وَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى حَصَاةٍ، فَأَتَيْتُهُ بِهَا، فَطَبَعَ لِي فِيهَا بِخَاتَمِهِ، ثُمَّ قَالَ لِي: يَا حَبَابَةُ، إِذَا ادَّعَى مُدَّعٍ الْإِمَامَةَ، فَقَدَرَ أَنْ يَطْبَعَ كَمَا رَأَيْتِ فَاعْلَمِي أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ، وَالْإِمَامُ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ شَيْءٌ يُرِيدُهُ، قَالَتْ: ثُمَّ انْصَرَفْتُ حَتَّى قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ%، فَجِئْتُ إِلَى الْحَسَنِ% وَهُوَ فِي مَجْلِسِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ% وَالنَّاسُ يَسْأَلُونَهُ فَقَالَ: يَا حَبَابَةُ الْوَالِبِيَّةُ، فَقُلْتُ: نَعَمْ يَا مَوْلَايَ، فَقَالَ: هَاتِي مَا مَعَكِ، قَالَ: فَأَعْطَيْتُهُ، فَطَبَعَ فِيهَا كَمَا طَبَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ%، قَالَتْ: ثُمَّ أَتَيْتُ الْحُسَيْنَ% وَهُوَ فِي مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ- فَقَرَّبَ وَرَحَّبَ، ثُمَّ قَالَ لِي: إِنّ فِي الدَّلَالَةِ دَلِيلاً عَلَى مَا تُرِيدِينَ، أَفَتُرِيدِينَ دَلَالَةَ الْإِمَامَةِ؟ فَقُلْتُ: نَعَمْ يَا سَيِّدِي، فَقَالَ: هَاتِي مَا مَعَكِ، فَنَاوَلْتُهُ الْحَصَاةَ، فَطَبَعَ لِي فِيهَا، قَالَتْ: ثُمَّ أَتَيْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ' وَقَدْ بَلَغَ بِيَ الْكِبَرُ إِلَى أَنْ أُرْعِشْتُ وَأَنَا أَعُدُّ يَوْمَئِذٍ مِائَةً وَثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً، فَرَأَيْتُهُ رَاكِعاً وَسَاجِداً وَمَشْغُولاً بِالْعِبَادَةِ، فَيَئِسْتُ مِنَ الدَّلَالَةِ، فَأَوْمَأَ إِلَيَّ بِالسَّبَّابَةِ فَعَادَ إِلَيَّ شَبَابِي، قَالَتْ: فَقُلْتُ: يَا سَيِّدِي، كَمْ مَضَى مِنَ الدُّنْيَا؟ وَكَمْ بَقِيَ؟ فَقَالَ: أَمَّا مَا مَضَى فَنَعَمْ، وَأَمَّا مَا بَقِيَ فَلَا، قَالَتْ: ثُمَّ قَالَ لِي: هَاتِي مَا مَعَكِ، فَأَعْطَيْتُهُ الْحَصَاةَ، فَطَبَعَ لِي فِيهَا، ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ% فَطَبَعَ لِي فِيهَا، ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ% فَطَبَعَ لِي فِيهَا، ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى% فَطَبَعَ لِي فِيهَا، ثُمَّ أَتَيْتُ الرِّضَا% فَطَبَعَ لِي فِيهَا. وَعَاشَتْ حَبَابَةُ بَعْدَ ذَلِكَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ عَلَى مَا ذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ هِشَامٍ.[936]
امیرالمؤمنین% را در محل پیشقراولان لشکر دیدم که با تازیانه دوسری که همراه داشت فروشندگان ماهی جری (بی فلس) و مارماهی و ماهی زمار را [که فروش آنها حرام است] میزد و میفرمود: ای فروشندگان مسخشدههای بنیاسرائیل و لشکر بنی مروان! فرات بن احنف نزد حضرت ایستاد و گفت: یا امیرالمؤمنین لشکر بنی مروان کیاناند؟ فرمود: مردمی که ریشها را میتراشیدند و سبیلها را تاب میدادند سپس مسخ شدند.
من گویندهای را خوشبیانتر از او ندیده بودم. از دنبالش میرفتم تا در جلو خان مسجد نشست، به او عرض کردم: دلیل بر امامت چیست خدایت رحمت کند؟ فرمود: آن سنگریزه را بیاور ـ و با دست اشاره به سنگریزهای کرد ـ آن را نزدش آوردم، پس با خاتمش آن را مهر کرد و سپس به من فرمود: ای حبابه: هرگاه کسی ادعای امامت کرد و توانست چنانکه دیدی مهر کند، بدان که او امامی است که اطاعتش واجب است و نیز امام هر چه را بخواهد، از او پنهان نگردد.
حبابه گوید: من رفتم تا زمانی که امیرالمؤمنین% وفات کرد، نزد امام حسن% آمدم، زمانی که آن حضرت در مسند امیرالمؤمنین% نشسته و مردم از او سؤال میکردند. فرمود: ای حبابه والبیه عرض کردم: آری، مولای من؛ فرمود: آنچه همراه داری بیاور، من آن سنگریزه را به او دادم، حضرت برای من بر آن مهر نهاد چنانکه امیرالمؤمنین% مهر نهاد.
سپس نزد حسین% آمدم، زمانی که در مسجد پیامبر- بود، مرا پیش خواند و خوشآمد گفت، سپس فرمود: در میان نشانه امامت آنچه را هم تو میخواهی هست، دلیل امامت را میخواهی؟ گفتم: آری، آقای من! فرمود: آنچه همراه داری بیاور، سنگریزه را به آن حضرت دادم، او هم برای من بر آن مهر نهاد.
سپس نزد علی بن الحسین' آمدم و از پیری به آنجا رسیده بودم که مرا رعشه گرفته بود و من آن زمان 113 سال برای خود میشمردم. آن حضرت را دیدم رکوع و سجود میکند و مشغول عبادت است. من از دریافت نشانه امامت مأیوس شدم حضرت با انگشت سبابه به من اشاره کرد، جوانی من برگشت، گفتم: آقای من از دنیا چقدر گذشته و چقدر باقی مانده؟ فرمود: اما نسبت بگذشته آری و اما نسبت به باقیمانده، نه (گذشته را میتوان معلوم کرد، ولی باقیمانده را کسی را نمیداند) سپس فرمود: آنچه همراه داری بیاور. من سنگریزه را به او دادم، حضرت بر آن مهر نهاد.
سپس آن را به امام باقر% دادم او هم برایم مهر کرد سپس نزد امام صادق% آمدم او هم برایم مهر کرد: سپس خدمت ابوالحسن موسی بن جعفر' آمدم، او هم برایم مهر کرد، سپس خدمت حضرت رضا% آمدم، او هم برایم مهر کرد و چنانچه محمد بن هشام نقل کرده، لبابه بعد از آن 9 ماه دیگر هم زنده بود.
از توجیه حضرت به حبابۀ والبیه به دست میآید گاهی امام معصوم% باید در تشخیص مورد، افراد را کمک نماید.
امام علی% فرمود:
مَا أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقاً مِنْ أَهْلِ الْجَهْلِ بِطَلَبِ تِبْيَانِ الْعِلْمِ حَتَّى أَخَذَ مِيثَاقاً مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ بِبَيَانِ الْعِلْمِ لِلْجُهَّالِ؛ لِأَنَّ الْعِلْمَ كَانَ قَبْلَ الْجَهْلِ.[937]
خداوند از نادانان پیمان طلب علم نگرفت مگر اینکه پیشتر از دانایان پیمان گرفت که علم را به نادانان بیاموزند؛ زیرا که علم پیش از جهل بوده است.
لزوم پیشدستی در ارشاد جاهل
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از اینکه حضرت قبل از سؤال حبابۀ والبیه از او پاسخش را داده به دست میآید گاهی در راستای ارشاد جاهل باید پیشدستی کرده و پاسخ سؤال او را داد و آن در جایی است که سؤال او از امور اعتقادی و مهم همچون امامت باشد.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
إِنَّهُ لَيْسَ عَلَى الْإِمَامِ إِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ: الْإِبْلَاغُ فِي الْمَوْعِظَةِ، وَالِاجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَةِ...[938]
همانا بر امام واجب نیست جز آنچه را که خدا امر فرماید و آن، کوتاهی نکردن در پند و نصیحت، تلاش در خیرخواهی...
مرکب جهالت
شیخ طوسی مینویسد:
قَالَ الْكَشِّيُّ: وَرُوِيَ: أَنَّ مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ كَتَبَ إِلَى مُعَاوِيَةَ وَهُوَ عَامِلُهُ عَلَى الْمَدِينَةِ: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ عَمْرَو بْنَ عُثْمَانَ ذَكَرَ أَنَّ رِجَالاً مِنْ أَهْلِ الْعِرَاقِ وَوُجُوهِ أَهْلِ الْحِجَازِ يَخْتَلِفُونَ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ، وَذَكَرَ أَنَّهُ لَا يَأْمَنُ وُثُوبَهُ، وَقَدْ بَحَثْتُ عَنْ ذَلِكَ فَبَلَغَنِي أَنَّهُ لَا يُرِيدُ الْخِلَافَ يَوْمَهُ هَذَا، وَلَسْتُ آمَنُ أَنْ يَكُونَ هَذَا أَيْضاً لِمَا بَعْدَهُ، فَاكْتُبْ إِلَيَّ بِرَأْيِكَ فِي هَذَا، وَالسَّلَامُ.
فَكَتَبَ إِلَيْهِ مُعَاوِيَةُ: أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ وَفَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ فِيهِ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ، فَإِيَّاكَ أَنْ تَعَرَّضَ لِلْحُسَيْنِ فِي شَيْءٍ، وَاتْرُكْ حُسَيْناً مَا تَرَكَكَ، فَإِنَّا لَا نُرِيدُ أَنْ تَعَرَّضَ لَهُ فِي شَيْءٍ مَا وَفَى بِبَيْعَتِنَا وَلَمْ يَنِزَّ عَلَى سُلْطَانِنَا، فَاكْمُنْ عَنْهُ مَا لَمْ يُبْدِ لَكَ صَفْحَتَهُ، وَالسَّلَامُ.
وَكَتَبَ مُعَاوِيَةُ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ': أَمَّا بَعْدُ، فَقَدِ انْتَهَتْ إِلَيَّ أُمُورٌ عَنْكَ إِنْ كَانَتْ حَقّاً فَقَدْ أَظُنُّكَ تَرَكْتَهَا رَغْبَةً فَدَعْهَا، وَلَعَمْرُ اللَّهِ إِنَّ مَنْ أَعْطَى اللَّهُ عَهْدَهُ وَمِيثَاقَهُ لَجَدِيرٌ بِالْوَفَاءِ، وَإِنْ كَانَ الَّذِي بَلَغَنِي بَاطِلاً فَإِنَّكَ أَنْتَ أَعْزَلُ النَّاسِ لِذَلِكَ وَعِظْ نَفْسَكَ فَاذْكُرْ وَلِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفِ، فَإِنَّكَ مَتَى تُنْكِرْنِي أُنْكِرْكَ وَمَتَى تَكِدْنِي أَكِدْكَ، فَاتَّقِ شَقَّكَ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَأَنْ يَرُدَّهُمُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْكَ فِي فِتْنَةٍ، فَقَدْ عَرَفْتَ النَّاسَ وَبَلَوْتَهُمْ، فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ وَدِينِكَ وَلِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ- وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ السُّفَهَاءُ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ.
فَلَمَّا وَصَلَ الْكِتَابُ إِلَى الْحُسَيْنِ% كَتَبَ إِلَيْهِ: أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ، تَذْكُرُ أَنَّهُ قَدْ بَلَغَكَ عَنِّي أُمُورٌ أَنْتَ لِي عَنْهَا رَاغِبٌ وَأَنَا بِغَيْرِهَا عِنْدَكَ جَدِيرٌ، فَإِنَّ الْحَسَنَاتِ لَا يَهْدِي لَهَا وَلَا يُسَدِّدُ إِلَيْهَا إِلَّا اللَّهُ، وَأَمَّا مَا ذَكَرْتَ أَنَّهُ انْتَهَى إِلَيْكَ عَنِّي، فَإِنَّهُ إِنَّمَا رَقَاهُ إِلَيْكَ الْمُلَاقُونَ الْمَشَّاؤونَ بِالنَّمِيمِ، وَمَا أُرِيدُ لَكَ حَرْباً وَلَا عَلَيْكَ خِلَافاً، وَأيْمُ اللَّهِ إِنِّي لَخَائِفٌ لِلَّهِ فِي تَرْكِ ذَلِكَ وَمَا أَظُنُّ اللَّهَ رَاضِياً بِتَرْكِ ذَلِكَ وَلَا عَاذِراً بِدُونِ الْإِعْذَارِ فِيهِ إِلَيْكَ وَفِي أَوْلِيَائِكَ الْقَاسِطِينَ الْمُلْحِدِينَ حِزْبِ الظَّلَمَةِ وَأَوْلِيَاءِ الشَّيَاطِينِ، أَلَسْتَ الْقَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ أَخَا كِنْدَةَ وَالْمُصَلِّينَ الْعَابِدِينَ، الَّذِينَ كَانُوا يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَيَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَلَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ، ثُمَّ قَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَعُدْوَاناً مِنْ بَعْدِ مَا كُنْتَ أَعْطَيْتَهُمُ الْأَيْمَانَ الْمُغَلَّظَةَ وَالْمَوَاثِيقَ الْمُؤَكَّدَةَ لَا تَأْخُذُهُمْ بِحَدَثٍ كَانَ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ وَلَا بِإِحْنَةٍ تَجِدُهَا فِي نَفْسِكَ؟! أَوَلَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ- الْعَبْدِ الصَّالِحِ الَّذِي أَبْلَتْهُ الْعِبَادَةُ فَنَحِلَ جِسْمُهُ وَاصْفَرَّتْ لَوْنُهُ بَعْدَ مَا آمَنْتَهُ وَأَعْطَيْتَهُ مِنْ عُهُودِ اللَّهِ وَمَوَاثِيقِهِ مَا لَوْ أَعْطَيْتَهُ طَائِراً لَنَزَلَ إِلَيْكَ مِنْ رَأْسِ الْجَبَلِ، ثُمَّ قَتَلْتَهُ جُرْأَةً عَلَى رَبِّكَ وَاسْتِخْفَافاً بِذَلِكَ الْعَهْدِ؟! أَوَلَسْتَ الْمُدَّعِيَ زِيَادِ بْنِ سُمَيَّةَ الْمَوْلُودِ عَلَى فِرَاشِ عُبَيْدِ ثَقِيفٍ فَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِيكَ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ-: الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ- تَعَمُّداً وَتَبِعْتَ هَوَاكَ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ، ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى الْعِرَاقَيْنِ يَقْطَعُ أَيْدِيَ الْمُسْلِمِينَ وَأَرْجُلَهُمْ وَيَسْمُلُ أَعْيُنَهُمْ وَيُصَلِّبُهُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ كَأَنَّكَ لَسْتَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَلَيْسُوا مِنْكَ؟! أَوَلَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِيِّينَ الَّذِينَ كَتَبَ فِيهِمْ ابْنُ سُمَيَّةَ أَنَّهُمْ كَانُوا عَلَى دِينِ عَلِيٍّ% فَكَتَبْتَ إِلَيْهِ أَنِ اقْتُلْ كُلَّ مَنْ كَانَ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ، فَقَتَلَهُمْ وَمَثَّلَ بِهِمْ بِأَمْرِكَ؟! وَدِينُ عَلِيٍّ% وَاللَّهِ الَّذِي كَانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ أَبَاكَ وَيَضْرِبُكَ، وَبِهِ جَلَسْتَ مَجْلِسَكَ الَّذِي جَلَسْتَ، وَلَوْ لَا ذَلِكَ لَكَانَ شَرَفُكَ وَشَرَفُ أَبِيكَ الرَّحْلَتَيْنِ. وَقُلْتَ فِيمَا قُلْتَ: انْظُرْ لِنَفْسِكَ وَلِدِينِكَ وَلِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْأُمَّةِ وَأَنْ تَرُدَّهُمْ إِلَى فِتْنَةٍ، وَإِنِّي لَا أَعْلَمُ فِتْنَةً أَعْظَمَ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ وَلَايَتِكَ عَلَيْهَا وَلَا أَعْظَمَ نَظَراً لِنَفْسِي وَلِدِينِي وَلِأُمَّةِ مُحَمَّدٍ- وَعَلَيْنَا أَفْضَلَ مِنْ أَنْ أُجَاهِدَكَ، فَإِنْ فَعَلْتُ فَإِنَّهُ قُرْبَةٌ إِلَى اللَّهِ وَإِنْ تَرَكْتُهُ فَإِنِّي أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ لِدِينِي وَأَسْأَلُهُ تَوْفِيقَهُ لِإِرْشَادِ أَمْرِي، وَقُلْتَ فِيمَا قُلْتَ: إِنِّي إِنْ أَنْكَرْتُكَ تُنْكِرُنِي وَإِنْ أَكِدْكَ تَكِدْنِي، فَكِدْنِي مَا بَدَا لَكَ فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ لَا يَضُرَّنِي كَيْدَكَ فِيَّ وَأَنْ لَا يَكُونَ عَلَى أَحَدٍ أَضَرَّ مِنْهُ عَلَى نَفْسِكَ، عَلَى أَنَّكَ قَدْ رَكِبْتَ بِجَهْلِكَ وَتَحَرَّضْتَ عَلَى نَقْضِ عَهْدِكَ، وَلَعَمْرِي مَا وَفَيْتَ بِشَرْطٍ وَلَقَدْ نَقَضْتَ عَهْدَكَ بِقَتْلِكَ هَؤُلَاءِ النَّفَرَ الَّذِينَ قَتَلْتَهُمْ بَعْدَ الصُّلْحِ وَالْأَيْمَانِ وَالْعُهُودِ وَالْمَوَاثِيقِ، فَقَتَلْتَهُمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا قَاتَلُوا وَقَتَلُوا، وَلَمْ تَفْعَلْ ذَلِكَ بِهِمْ إِلَّا لِذِكْرِهِمْ فَضْلَنَا وَتَعْظِيمِهِمْ حَقَّنَا، فَقَتَلْتَهُمْ مَخَافَةَ أَمْرٍ لَعَلَّكَ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ يَفْعَلُوا أَوْ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يُدْرِكُوا. فَأَبْشِرْ يَا مُعَاوِيَةُ بِالْقِصَاصِ وَاسْتَيْقِنْ بِالْحِسَابِ وَاعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ تَعَالَى كِتَاباً لا يُغادِرُ صَغِيرَةً وَلا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصاها، وَلَيْسَ اللَّهُ بِنَاسٍ لِأَخْذِكَ بِالظِّنَّةِ وَقَتْلِكَ أَوْلِيَائَهُ عَلَى التُّهَمِ وَنَفْيِكَ أَوْلِيَائَهُ مِنْ دُورِهِمْ إِلَى دَارِ الْغُرْبَةِ، وَأَخْذِكَ لِلنَّاسِ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلَامٍ حَدَثٍ يَشْرَبُ الْخَمْرَ وَيَلْعَبُ بِالْكِلَابِ، لَا أَعْلَمُكَ إِلَّا وَقَدْ خَسِرْتَ نَفْسَكَ وَتَبَّرْتَ دِينَكَ وَغَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ وَأَخْرَبْتَ أَمَانَتَكَ وَسَمِعْتَ مَقَالَةَ السَّفِيهِ الْجَاهِلِ وَأَخَفْتَ الْوَرِعَ التَّقِيَّ لِأَجْلِهِمْ، وَالسَّلَامُ.[939]
کشی گوید: نقل شده که مروان بن حکم، کارگزار معاویه در مدینه، به او نوشت: امّا بعد، عمرو بن عثمان گزارش کرده که مردانی از عراق و سرشناسان حجاز، نزد حسین بن علی رفت و آمد میکنند و گفته که از قیام او ایمن نیست. من کاوش کردم و به من خبر رسیده که او در فلان روز، قصد شورش دارد و من نیز آن را در آینده، محتمل میدانم و از آن ایمن نیستم. در این باره، نظرت را برایم بنویس. والسلام.
معاویه به او نوشت: امّا بعد، نامهات به من رسید و آنچه را دربارۀ حسین گزارش کردهای، فهمیدم. مبادا به حسین، اندک تعرّضی کنی. حسین را تا آنگاه که تو را وانهاده، وابگذار که ما نمیخواهیم تو کوچکترین تعرّضی به او بکنی تا آنگاه که به بیعت با ما وفادار است و بر سلطنت ما نپریده است. پس تا روی به دشمنی نگشوده است، تو در نهان، مراقب باش. والسلام.
و [نیز] معاویه به حسین% نیز نوشت: امّا بعد، کارهایی از تو به من خبر رسیده که اگر درست باشد، میپنداشتم به انجام آنها رغبت نکنی و آنها را وانهی ـ که به خدا سوگند، آنکه با خدا عهد و پیمان ببندد، شایسته وفاداری به آن است ـ و اگر خبر نادرست باشد، تو متنفرترینِ مردم نسبت به آنی و خودت را اندرز ده و به خود، یادآوری کن و به پیمان خدا وفا کن؛ چرا که من اگر سرزنشت کنم، انکارم میکنی و هرگاه به تو نیرنگ بزنم، با من نیرنگ میزنی. پس از در هم شکستنِ اجتماع این امّت و اینکه خدا به دست تو آنها را به فتنه بازگرداند، پروا کن که تو مردم را آزمودهای و تجربه کردهای. پس به خودت، دینت و امّت محمد- بنگر. سفیهان و نادانان، تو را سبُک نکنند.
هنگامی که نامه به امام حسین% رسید، در پاسخ نوشت: امّا بعد، نامهات به من رسید. نوشته بودی که دربارۀ من، خبرهایی به تو رسیده که آنها را از من دوست نداری و مرا شایسته آنها نمیبینی و جز خداوند، به سوی نیکیها ره نمینماید و به آنها بازنمیگرداند.
امّا آنچه گفتی که دربارۀ من به تو رسیده، آن را چاپلوسان سخنچین، به تو رساندهاند و من سرِ جنگ و مخالفت با تو را ندارم. سوگند به خدا، آن را وانهادهام؛ امّا از این وانهادن، از خدا بیمناکم و گمان نمیکنم که خداوند، از اینکه دشمنی با تو را کنار گذاشتهام، خشنود باشد و دربارۀ تو و دوستان متجاوز مُلحدت ـ که حزب ستمکاران و دار و دسته شیطاناند ـ کمترین عذری را [از من] بپذیرد.
آیا تو حُجر بن عَدی کندی و یاران نمازگزار و عابدش را [به ستم] نکشتی؛ آنان که ستم را زشت و بدعتها را دهشتناک میشمردند و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه خدا نمیترسیدند؟ و این قتل را پس از امان دادن به آنها، با همه وثیقهها و سوگندهای غلیظ، انجام دادی، بیآنکه میان تو و آنها اتّفاق خاصی افتاده باشد و از ایشان کینهای به دل داشته باشی.
آیا تو قاتل عمرو بن حَمِق، صحابی پیامبر خدا، نیستی؛ بنده صالحی که عبادت، فرسودهاش کرده بود و بدنش را لاغر و رنگش را زرد نموده بود؟ [تو] پس از آنکه او را امان دادی و چنان عهدنامهها و وثیقههایی به او دادی که اگر به پرنده میدادی، از سر کوه بر تو فرود میآمد، با گستاخی در برابر خدایت و سبک شمردن عهدت، او را کشتی.
آیا تو زیاد بن سمیه را که بر بستر عُبَید (برده ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندی، در حالی که پیامبر- فرموده بود: فرزند، متعلّق به بستر [ـِ زوجیت] است و برای زناکار، سنگ است؟ تو سنّت پیامبر خدا را وانهادی و به عمد، با فرمان او مخالفت کردی و هوس خود را دنبال کردی، بیآنکه ره نمودی از جانب خدا داشته باشی. سپس زیاد را بر کوفه و بصره مسلط کردی تا دست و پای مسلمانان را قطع کند و چشمان آنان را میله داغ کشد و به شاخههای نخل بیاویزد. گویی تو از امّت نیستی و آنان هم از تو نیستند.
آیا تو همان نیستی که [زیاد] ابن سمیه به تو نوشت: حَضْرَمیان، بر دین علی هستند؛ و تو به او نوشتی: هر کس را که بر دین علی است، بکش و مُثله کن؛ و او هم آنان را کشت و مثله کرد؟ دین علی%، راز خداوند است که [علی%] بر سرِ آن، با تو و پدرت میجنگید و [تو] با بستن خود به آن (دین)، بر این جایگاه نشستهای و اگر این [دین] نبود، برترین شرف تو و پدرت، ترتیب دادن دو سفر [ــِ زمستانی و تابستانی قریش به یمن و شام] بود.
و در آن، نوشتهای: به خودت و دینت و امّت محمد بیندیش و اجتماع امّت را نشکن و مردم را به فتنه بازنگردان. من فتنهای بزرگتر از فرمان روایی تو بر این امّت نمیشناسم و برای خودم و دینم و امّت محمد، اندیشهای برتر از جهاد با تو ندارم. اگر جهاد کنم، مایه نزدیکی من به پروردگارم است و اگر آن را واگذارم، از خدا به خاطر [سهلانگاری در] دینم، مغفرت میطلبم و از همو توفیق میخواهم که کارم را به سامان رسانم.
و در آن، نوشتهای: من اگر سرزنشت کنم، انکارم میکنی و اگر به من نیرنگ زنی، به تو نیرنگ میزنم. هر چه میخواهی، نیرنگ بساز که امید دارم نیرنگت، به من زیانی نرساند و بیش از هر کس دیگر، به خودت ضرر بزند، حال که تو بر مرکب جهالت سواری و به پیمانشکنی، حریصی و به جانم سوگند که به هیچ شرطی وفا نمیکنی. تو با کشتن این چند تنی که با آنان در صلح بودی و سوگند و عهد و پیمان داشتی، عهدت را شکستی و آنان را کشتی، بیآنکه با تو جنگیده باشند. با آنان چنان نکردی، مگر به دلیل ذکر فضیلتهای ما و بزرگداشت حقّ ما از سوی آنان و آنان را کشتی؛ زیرا از چیزی (قیامی) ترسیدی که اگر هم آنان را نمیکشتی، پیش از آنکه آنان کاری کنند، میمردی و یا آنان پیش از رسیدن به آن، میمردند.
پس ـ ای معاویه ـ آگاه باش که قصاص را در پیش رو داری. به حساب، یقین داشته باش و بدان که خدا، نوشتهای دارد که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، جز اینکه آن را برشمرده است. خدا فراموش نمیکند دستگیر کردنهایت را به خاطر گمان [و بدبینی] و کشتن اولیای خدا را از روی شُبهه و تهمت و تبعید کردن آنان را از خانهشان به غربت و بیعت گرفتنت را از مردم برای پسرت؛ آن جوانِ نابخردِ شرابخوار و سگباز!
جز این نمیدانم که خود را تباه کردی و دینت را هلاک نمودی و مردمت را فریفتی و امانتت را خوار داشتی و به سخن نابخرد نادان، گوش سپردی و به خاطر آنان، پارسای باپروا را ترساندی. والسلام.
از جملۀ «أَنَّكَ قَدْ رَكِبْتَ بِجَهْلِكَ...» به دست میآید، «جهالت» همچون مرکب چموشی است که انسان جاهل را بر زمین خواهد کوبید و معاویه از اینگونه افراد بوده است.
امام علی% فرمود:
الْجَهْلُ مَطِيَّةٌ شَمُوسٌ مَنْ رَكِبَهَا زَلَّ، وَمَنْ صَحِبَهَا ضَلَّ.[940]
نادانی، مرکبی چموش است که هر که سوارش شود به سر درآید و هرکه همراهش گردد گمراه شود.
جاهل بودن سخنچین
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَسَمِعْتَ مَقَالَةَ السَّفِيهِ الْجَاهِلِ» ضمناً به دست میآید افراد سخنچین و سعایتکنندۀ نزد حاکمان که از آنان به جاسوس تعبیر میشود جاهل و سفیهاند.
شخصی از رسول خدا- سؤال کرد:
فَأَخْبِرْنِي عَنْ أَعْلَامِ الْجَاهِلِ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ-: إِنْ صَحِبْتَهُ عَنَّاكَ، وَإِنِ اعْتَزَلْتَهُ شَتَمَكَ، وَإِنْ أَعْطَاكَ مَنَّ عَلَيْكَ، وَإِنْ أَعْطَيْتَهُ كَفَرَكَ، وَإِنْ أَسْرَرْتَ إِلَيْهِ خَانَكَ...[941]
پس از نشانههای نادان مرا خبر ده؟ رسول خدا- فرمود: اگر با او بنشینی، تو را به رنج افکند و اگر از او کنارهگیری، دشنامت دهد. چون چیزی به تو دهد، منّت گذارد و چون چیزی به او بدهی، ناسپاسی کند و اگر رازی را بدو سپاری، به تو خیانت ورزد...
امام علی% فرمود:
الْجَهْلُ مَعْدِنُ الشَّرِّ.[942]
نادانی، معدن بدی است.
نیاز افراد جاهل به الگوی صحیح
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
كَانَ أَبِي عَلَماً لِمَنْ جَهِلَ، مُذَكِّراً لِمَنْ غَفَلَ، لاَ يَلْفِظُ إِلَّا الْحَقَّ وَإِنْ أَمَرَّ، وَلَا يُسِيغُ الْبَاطِلَ وَإِنْ حَلَا، شَدَّ عَضُدُهُ، وَجَاهَدَ وَحْدَهُ، وَآزَرَ أَخَاهُ، وَقَتَلَ عِدَاهُ، وَكَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ الْكُرُبَاتِ، وَخَاضَ دُونَهُ الْغَمَرَاتِ، فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دَارَ أَنْبِيَائِهِ، كَرِهَتْهُ قُرَيْشٌ، فَأَهْمَلَهُمْ إهْمَالَ الرَّاعِي لِإِبِلِهِ.[943]
پدرم همیشه راهنمای افراد جاهل بود و اشخاص غافل را هشیار میکرد، حرف نمیزد مگر به حق، گرچه تلخ باشد، باطل را گوارا نمیدانست ولو اینکه به نظرش خوش بیاید، بازوی آن حضرت قوی و به تنهایی [در راه خدا] جهاد میکرد، برادر خود را فریادرس و دشمن او را قاتل بود، گرفتاری برادر خود را برطرف میکرد و در موقع سختی او در فکر این بود که او را نجات دهد. وقتی که خدا رسول خود- را به جوار رحمتش دعوت کرد قریش [راجع به خلافت] از آن حضرت ناراضی بودند، آن حضرت آنها را رها کرد نظیر چوپانی که گوسفندان را برای شخص ابلهی واگذارد.
از جملۀ «كَانَ أَبِي عَلَماً لِمَنْ جَهِلَ» ضمناً به دست میآید افراد جاهل نیازمند الگوی صحیح از افراد معصوماند.
در دعای ندبه آمده است:
... وَلَوْ لَا أَنْتَ يَا عَلِيُّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي، فَكَانَ بَعْدَهُ هُدًى مِنَ الضَّلَالَةِ، وَنُوراً مِنَ الْعَمَى.[944]
... یا علی اگر تو میان امتم نبودی اهل ایمان بعد از من شناخته نمیشدند؛ و او بود که بعد از پیامبر امت را از ضلالت و گمراهی به هدایت و از کوری به نور بصیرت راهنما بود.
تأثیر الگودهی در رفع جهالت از جامعه
و نیز از جملۀ «كَانَ أَبِي عَلَماً لِمَنْ جَهِلَ» ضمناً به دست میآید الگودهی در رفع جهالت از جامعه مؤثر است.
در زیارت جامعۀ کبریه دربارۀ ائمۀ معصومین( میخوانیم:
وَأَعْلَاماً لِعِبَادِهِ، وَمَنَاراً فِي بِلَادِهِ، وَأَدِلَّاءَ عَلَى صِرَاطِهِ.[945]
و نشانههایی برای بندگانش و مشعلهایی در سرزمینهایش و راهنمایانی بر راهش...
تأثیر جهالت در مقابلۀ با امام به حق
اربلی مینویسد:
فَصَاحَ الْحُسَيْنُ%: وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ الشَّيْطَانِ، إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَلَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ، فَكُونُوا أَحْرَاراً وَارْجِعُوا إِلَى أَنْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ أَعْرَاباً كَمَا تَزْعُمُونَ، أَنَا الَّذِي أُقَاتِلُكُم فَكُفُّوا سُفَهَاءَكُمْ وَجُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي، فَإِنَّ النِّسَاءَ لَمْ يُقَاتِلْنَكُمْ.[946]
حسین% فریاد برآورد: ای پیروان شیطان (آل ابی سفیان) اگر دین ندارید و از قیامت نمیهراسید، پس آزاده باشید و اگر فکر میکنید عرب هستید به اصل و نسب خودتان برگردید، منم که با شما میجنگم، پس افراد سفیه و نادان خود را از تعرض به حرمم بازدارید، زیرا زنان با شما نبردی ندارند.
از جملۀ «فَكُفُّوا سُفَهَاءَكُمْ وَجُهَّالَكُمْ...» ضمناً به دست میآید جهالت در انجام گناه از آن جمله مقابلۀ با امام به حق مؤثر است.
امام علی% فرمود:
الْجَهْلُ أَصْلُ كُلِّ شَرٍّ.[947]
نادانی، ریشۀ همه بدیهاست.
جهل، عامل کراهت
شیخ مفید مینویسد:
وَكَانَ مَجِيءُ الْحُرِّ بْنِ يَزِيدَ مِنَ الْقَادِسِيَّةِ، وَكَانَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ بَعَثَ الْحُصَيْنَ بْنَ نُمَيْرٍ وَأَمَرَهُ أَنْ يَنْزِلَ الْقَادِسِيَّةَ، وَتَقَدَّمَ الْحُرُّ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي أَلْفِ فَارِسٍ يَسْتَقْبِلُ بِهِمْ حُسَيْناً، فَلَمْ يَزَلِ الْحُرُّ مُوَافِقاً لِلْحُسَيْنِ% حَتَّى حَضَرَتْ صَلَاةُ الظُّهْرِ، وَأَمَرَ الْحُسَيْنُ% الْحَجَّاجَ بْنَ مَسْرُورٍ أَنْ يُؤَذِّنَ، فَلَمَّا حَضَرَتِ الْإِقَامَةُ خَرَجَ الْحُسَيْنُ% فِي إِزَارٍ وَرِدَاءٍ وَنَعْلَيْنِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: «أَيُّهَا النَّاسُ، إِنِّي لَمْ آتِكُمْ حَتَّى أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ: أَنِ اقْدَمْ عَلَيْنَا فَإِنَّهُ لَيْسَ لَنَا إِمَامٌ، لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْهُدَى وَالْحَقِّ، فَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ فَأَعْطُونِي مَا أَطْمَئِنُّ إِلَيْهِ مِنْ عُهُودِكُمْ وَمَوَاثِيقِكُمْ، وَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَكُنْتُمْ لِمَقْدَمِي كَارِهِينَ انْصَرَفْتُ عَنْكُمْ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي جِئْتُ مِنْهُ إِلَيْكُمْ». فَسَكَتُوا عَنْهُ وَلَمْ يَتَكَلَّمْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِكَلِمَةٍ.
فَقَالَ لِلْمُؤَذِّنِ: «أَقِمْ»، فَأَقَامَ الصَّلَاةَ، فَقَالَ لِلْحُرِّ: «أَتُرِيدُ أَنْ تُصَلِّيَ بِأَصْحَابِكَ؟» قَالَ: لَا، بَلْ تُصَلِّي أَنْتَ وَنُصَلِّي بِصَلَاتِكَ. فَصَلَّى بِهِمُ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ'، ثُمَّ دَخَلَ فَاجْتَمَعَ إِلَيْهِ أَصْحَابُهُ، وَانْصَرَفَ الْحُرُّ إِلَى مَكَانِهِ الَّذِي كَانَ فِيهِ، فَدَخَلَ خَيْمَةً قَدْ ضُرِبَتْ لَهُ وَاجْتَمَعَ إِلَيْهِ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ، وَعَادَ الْبَاقُونَ إِلَى صَفِّهِمُ الَّذِي كَانُوا فِيهِ فَأَعَادُوهُ، ثُمَّ أَخَذَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ بِعِنَانِ دَابَّتِهِ وَجَلَسَ فِي ظِلِّهَا.
فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ الْعَصْرِ أَمَرَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' أَنْ يَتَهَيَّؤوا لِلرَّحِيلِ فَفَعَلُوا، ثُمَّ أَمَرَ مُنَادِيَهُ فَنَادَى بِالْعَصْرِ وَأَقَامَ، فَاسْتَقَامَ الْحُسَيْنُ% فَصَلَّى بِالْقَوْمِ ثُمَّ سَلَّمَ وَانْصَرَفَ إِلَيْهِمْ بِوَجْهِهِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ، أَيُّهَا النَّاسُ، فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ وَتَعْرِفُوا الْحَقَّ لِأَهْلِهِ يَكُنْ أَرْضَى لِلَّهِ عَنْكُمْ، وَنَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ، وَأَوْلَى بِوَلَايَةِ هَذَا الْأَمْرِ عَلَيْكُمْ مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِينَ مَا لَيْسَ لَهُمْ، وَالسَّائِرِينَ فِيكُمْ بِالْجَوْرِ وَالْعُدْوَانِ، وَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلَّا كَرَاهِيَةً لَنَا وَالْجَهْلَ بِحَقِّنَا، وَكَانَ رَأْيُكُمُ الْآنَ غَيْرَ مَا أَتَتْنِي بِهِ كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ، انْصَرَفْتُ عَنْكُمْ».[948]
و حر بن یزید از قادسیه میآمد و عبیدالله بن زیاد حصین بن نمیر را فرستاده بود و به او دستور داده بود به قادسیه فرود آید و حر بن یزید را از پیش روی خود با هزار سوار بسر راه حسین بفرستد، پس حر همچنان برابر حسین% ایستاد تا هنگام نماز ظهر شد، پس آن حضرت% حجاج بن مسروق را دستور فرمود اذان نماز گوید و چون هنگام گفتن اقامه و وقت خواندن نماز شد حسین% لباس پوشیده و نعلین برپا کرد و از بهر نماز بیرون آمد، پس حمد و ثنای خدای را بجا آورد سپس فرمود: ای گروه مردم من به نزد شما نیامدم تا آنگاه که نامههای شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند که به نزد ما بیا زیرا ما امام و پیشوائی نداریم و امید است خدا به وسیله تو ما را به راهنمایی و حقیقت فراهم آورد، پس اگر بر سر همان گفتهها و سخن خود هستید من به نزد شما آمدهام و شما پیمان و عهدی به من بدهید [و بیعت خود را با من تازه کنید] که به سبب آن آسودهخاطر باشم و اگر این کار را نمیکنید و آمدن مرا خوش ندارید از آنجا که آمدهام به همانجا بازمیگردم؟
همگی خاموش گشته کسی از آنان سخن نگفت، حضرت به اذانگو فرمود: اقامه بگو و نماز بر پا شد، پس به حر فرمود: آیا میخواهی تو هم با همراهان خود نماز بخوانی؟ عرض کرد: نه بلکه شما نماز بخوان و ما نیز پشت سر شما نماز میخوانیم، پس حسین% با ایشان نماز خواند، سپس به خیمه خود درآمد و اصحابش نزد او گرد آمدند و حر نیز به جای خویش بازگشت و به خیمه که برای او در آنجا برپا کرده بودند درآمد و گروهی از همراهانش به نزد او آمده و بقیه آنان به صف لشکر که در آن بودند بازگشتند، هر مردی از آنان دهنه اسب خود را گرفت و در سایه آن نشست، چون هنگام عصر شد حسین% دستور فرمود: آماده رفتن شوند، همراهان حضرت آماده رفتن شدند، سپس به منادی خود دستور داد برای نماز عصر آواز دهد و اقامه نماز گفته، امام حسین% پیش آمده ایستاد و نماز عصر خواند و چون سلام داد به سوی آن مردم برگشت و حمد و ثنای خدای را بجا آورد سپس فرمود: اما بعد ای گروه مردم همانا اگر شما از خدا بترسید و حق را برای اهل آن بشناسید بیشتر باعث خوشنودی خداوند از شما است و ما خاندان محمد- هستیم و سزاوارتر به فرمانروایی بر شماییم از اینان که ادعای چیزی کنند که برای ایشان نیست و به زور و ستم در میان شما رفتار کنند و اگر فرمانروائی ما را خوش ندارید و میخواهید دربارۀ حق ما نادان بمانید و اندیشه شما اکنون جز آن است که در نامهها به من نوشتید و فرستادگان شما به من گفتند هماکنون از نزد شما بازگردم؟
از جملۀ «وَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلَّا كَرَاهِيَةً لَنَا وَالْجَهْلَ بِحَقِّنَا» به دست میآید جهل به حقوق اولیای الهی عامل کراهت پیدا کردن به آن و سر باز زدن از پیروی از آنان است.
امام علی% فرمود:
إِنَّ الْجَاهِلَ مَنْ عَدَّ نَفْسَهُ بِمَا جَهِلَ مِنْ مَعْرِفَةِ الْعِلْمِ عَالِماً، وَبِرَأْيِهِ مُكْتَفِياً، فَمَا يَزَالُ لِلْعُلَمَاءِ مُبَاعِداً، وَعَلَيْهِمُ زَارِياً، وَلِمَنْ خَالَفَهُ مُخَطِّئاً، وَلِمَا لَمْ يَعْرِفْ مِنَ الْأُمُورِ مُضَلِّلاً، فَإِذَا وَرَدَ عَلَيْهِ مِنَ الْأُمُورِ مَا لَمْ يَعْرِفْهُ أَنْكَرَهُ وَكَذَّبَ بِهِ وَقَالَ بِجَهَالَتِهِ: مَا أَعْرِفُ هَذَا، وَمَا أَرَاهُ كَانَ، وَمَا أَظُنُّ أَنْ يَكُونَ، وَأَنَّى كَانَ؛ وَذَلِكَ لِثِقَتِهِ بِرَأْيِهِ وَقِلَّةِ مَعْرِفَتِهِ بِجَهَالَتِهِ، فَمَا يَنْفَكُّ بِمَا يَرَى مِمَّا يَلْتَبِسُ عَلَيْهِ رَأْيَهُ مِمَّا لَا يَعْرِفُ لِلْجَهْلِ مُسْتَفِيداً، وَلِلْحَقِّ مُنْكِراً، وَفِي الْجَهَالَةِ مُتَحَيِّراً، وَعَنْ طَلَبِ الْعِلْمِ مُسْتَكْبِراً.[949]
نادان کسی است که خود را ـ به آنچه نمیداند ـ دانا شمارد و به رأی و نظر خود بسنده کند و پیوسته از دانشمندان دوری کند و از آنان عیب و ایراد گیرد و مخالفان خود را بر خطا داند و آنچه را نفهمیده گمراهکننده شمارد. هرگاه به مطلبی برخورَد که آن را نمیداند منکرش شود و آن را دروغ شمارد و از روی نادانی خود گوید: من چنین چیزی را نمیشناسم و فکر نمیکنم که وجود داشته باشد و گمان نمیکنم وجود داشته باشد و کجا چنین چیزی هست؟! و این از آن روست که به نظر خود اعتماد دارد و از نادانی خویش بیخبر است! از این رو به سبب نادانی خویش پیوسته از جهل بهرهمند شود و حقّ را انکار کند و در نادانی سرگشته ماند و از طلب دانش تکبر ورزد.
ج) شک و شبهه
یکی از موانع معرفت، شک و شبهه است و افراد شکاک و آنان که دائماً درصدد شبهه پراکنی هستند هرگز به آرامش روحی نرسیده و نمیتوانند کسب معارف الهی نمایند.
در مورد پیدایش شک و شبهه، این پرسش مطرح است که چرا انسان کاوش میکند و حقیقتجویی چیست؟ یک حس و محرّک درونی در انسان وجود دارد که میخواهد از کنه و ذات هر چیز آگاه شود. حس کاوش و حقیقتجویی است که بشر را به دنبال فلسفهها و علوم فرستاده است. همینجاست که مسئله شک و شبهه به وجود میآید؛ یعنی در برابر انسان یک سلسله مجهولات پیدا میشود که انسان نمیتواند آنها را حل کند و بفهمد، دچار شک و تردید و ابهام میشود و امور برای او مشتبه میگردد.
آیا در دین شک خوب است یا بد؟ مسلماً آنچه در ابتدا به نظر میرسد، این است که در دین شک بد بوده و نشانه خبث طینت و سیاهی قلب است، زیرا هدف در علم و فلسفه و دین این است که انسان به یقین برسد و اهل یقین باشد. ایمان بایستی توأم با یقین باشد، امّا شک و شبهه تزلزل و عدم اطمینان است و در هیچ جای قرآن دیده نشده که خداوند مردم را به شک دعوت کند.
شک و شبهه در جایی پسندیده است که دالان و معبر خوبی برای رسیدن به ایمان و یقین باشد و انسان با سؤال و پرسش بخواهد به یقین برسد. ایمان و یقین چیزی است که انسان باید آن را بیابد، امّا آیا این ایمان از همان ابتدا در انسان بوده و بالفعل وجود دارد؟ انسان تا وقتی که شک نکند، به یقین نمیرسد. شک و شبهه برای بشر پسندیده است، امّا نه اینکه هدف و منزل خوبی برای بشر باشد، بلکه معبری است که تا انسان از آن عبور نکند به آن سرمنزل بسیار عالی و لذیذی که یقین نام دارد نمیرسد.
قرآن اگرچه صریحاً دعوت به شک نمیکند، ولی میفرماید که تقلید کورکورانه را از خود دور کنید و این در حقیقت دعوت به شک است؛ یعنی تردید کنید در آنچه از پدران و مادران و اسلاف و محیط خودتان فراگرفتهاید.
در قرآن کریم میخوانیم:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ).[950]
و هنگامی که به آنها گفته شود: «از آنچه خدا نازل کرده است، پیروی کنید!» میگویند: «نه؛ ما از آنچه پدران خود را بر آن یافتیم، پیروی مینماییم.» آیا اگر پدران آنها، چیزی نمیفهمیدند و هدایت نیافتند [باز از آنها پیروی خواهند کرد]؟!
امّا قرآن که میگوید تردید کنید، منظورش شک و شبهه نیست بلکه مقصودش آن است که تردید کنید تا بتوانید تحقیق کرده و با آن به یقین برسید؛ تا زمانی که انسان در آداب و رسوم محیط خود و در تقلیدهای پدر و مادر و اجدادش تردید نکند، هرگز موفق به تحقیق نشده و از آنجا به یقین رهنمون نخواهد شد.
هیچگاه راجع به فلسفه درد فکر کردهایم؟ ما میگوییم: درد بد است، ولی خیر، این طور نیست. درد اگرچه از جهتی بد است، در عین حال پسندیده است، زیرا اگر درد نباشد انسان بیماری و احتیاج را احساس نمیکند، لذا به دنبال مداوا و تهیه دارو یا پرهیز نمیرود. گرسنگی یک درد است، ولی لازم است، زیرا اگر انسان این درد را احساس نکند هرگز به دنبال غذا نمیرود. اگر انسان تشنگی را احساس نکند هرگز به دنبال آب نمیرود.
شک و شبهه که در حکم معبری برای رسیدن به یقین است، حکم یک درد روحی را دارد؛ تا وقتی که این درد در وجود انسان باشد، خوب است، زیرا روح انسان میگوید: من غذا میخواهم، من علم میخواهم. درد روح به صورت شک و شبهه در انسان ظاهر میگردد که من باید بفهمم، باید بدانم.
ولی برخی شکها نوعی بیماری است؛ مانند وسوسه، شک کثیر الشک در نماز، وضو و سایر عبادات و طهارت و نجاست. اینگونه شکها و شبههها نوعی بیماری و مرض است. زیاد شک کردن نوعی بیماری است و پایه و اساسی ندارد، زیرا در جایی که هر آدم سالمی یقین میکند، او شک دارد. انسان باید این شکهای پلید را از خود دور کند. برخی حالت وسوسه و کثیر الشکی را ـ العیاذ بالله ـ در اصول دین پیدا میکنند، در همه چیز شک میکنند. این شک و شبهه نیز نامقدس است، زیرا شکی است که سبب تخریب همه باورهای عقیدتی میشود که با دلیل و برهان ثابت شده است.
گاهی که انسان در شک و شبهه قرار میگیرد
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
إِلَهِي أَخْرِجْنِي مِنْ ذُلِّ نَفْسِي، وَطَهِّرْنِي مِنْ شَكِّي وَشِرْكِي.[951]
معبودا، مرا از خواری نفس بیرون آور و مرا از شک و شرک پاک گردان.
از مضمون این دعا استفاده میشود گاهی انسان در شک و شبهه قرار میگیرد. البته این معنا در حق امام معصوم، دارای معنای دفعی است نه رفعی؛ بدین معنا که امام از خداوند متعال میخواهد که او را از شک و شبهه و شرک مصون نماید، همانگونه که در احادیث و ادعیۀ دیگر نیز شبیه این تعبیرات آمده است:
از امام سجاد% نقل شده که در دعای چهل و هفتم صحیفۀ سجادیه (دعای عرفه) خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَأَزِلْ عَنِّي كُلَّ شَكٍّ وَشُبْهَةٍ.[952]
و هر شک و شبههای را از دلم برطرف کن.
از امام باقر% نقل شده که در دعایی خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَطَهِّرْ قَلْبِي مِنَ الشَّكِّ.[953]
و دل مرا از شک پاک کن.
نجاست و پلیدی شک و شبهه
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مفهوم این دعا استفاده میشود شک و شبهه پلیدی معنوی دارد.
از امام حسن% نقل شده که فرمود:
أَسْلَمُ الْقُلُوبِ مَا طَهُرَ مِنَ الشُّبُهَاتِ.[954]
سالمترین دلها آن دل که از شبههها پاک باشد.
لزوم پاک کردن خود از شک قبل از مرگ
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این دعا استفاده میشود انسان باید تا مرگش فرا نرسیده خود را از پلیدی شک پاک کند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯﰗﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ).[955]
در آن روز که مال و فرزندان سودی نمیبخشد، مگر کسی که با قلب سلیم به پیشگاه خدا آید!
از امام صادق% نقل شده که دربارۀ آیۀ اخیر فرمود:
الْقَلْبُ السَّلِيمُ الَّذِي يَلْقَى رَبَّهُ وَلَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ، قَالَ: وَكُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ.[956]
دل سالم کسی دارد که پروردگارش را ملاقات کند، در حالی که جز خدا احدی در دلش نباشد و هر دلی که در آن شرکی یا شکی باشد، ساقط است.
لزوم پاسخ دادن به سؤالات مردم
یحیی بن یعمن میگوید:
كُنْتُ عِنْدَ الْحُسَيْنِ% إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنَ الْعَرَبِ مُتَلَثِّماً أَسْمَرُ شَدِيدُ السُّمْرَةِ، فَسَلَّمَ وَرَدَّ الْحُسَيْنُ%، فَقَالَ: يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَسْأَلَةٌ، قَالَ: هَاتِ، قَالَ: كَمْ بَيْنَ الْإِيمَانِ وَالْيَقِينِ؟ قَالَ: أَرْبَعُ أَصَابِعَ، قَالَ: كَيْفَ؟ قَالَ: الْإِيمَانُ مَا سَمِعْنَاهُ وَالْيَقِينُ مَا رَأَيْنَاهُ وَبَيْنَ السَّمْعِ وَالْبَصَرِ أَرْبَعُ أَصَابِعَ. قَالَ: فَكَمْ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ؟ قَالَ: دَعْوَةٌ مُسْتَجَابَةٌ. قَالَ: فَكَمْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ؟ قَالَ: مَسِيرَةُ يَوْمٍ لِلشَّمْسِ. قَالَ: فَمَا عِزُّ الْمَرْءِ؟ قَالَ: اسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ النَّاسِ.[957]
در محضر امام حسین% شرفیاب بودم، عربی نقابدار با چهرهای تیرهرنگ وارد شد و سلام کرد. حضرت%، سلام او را پاسخ داد. آن مرد گفت: ای فرزند رسول خدا-، سؤالی دارم؟ فرمود: بپرس. گفت: فاصله میان ایمان و یقین چه قدر است؟ فرمود: «چهار انگشت». گفت: چگونه؟ فرمود: «ایمان آن است که آن را میشنویم و یقین آن است که آن را میبینیم و فاصله بین گوش و چشم چهار انگشت است». پرسید: میان آسمان و زمین چقدر است؟ فرمود: «یک دعای مستجاب». پرسید: میان مشرق و مغرب چقدر است؟ فرمود: «به اندازه سیر یک روز آفتاب». پرسید: عزت آدمی در چیست؟ فرمود: «بینیازیاش از مردم».
از این درخواست حضرت استفاده میشود عالمان باید به سؤالات مردم پاسخ دهند.
امام علی% میفرماید:
مَا أَخَذَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ عَلَى الْجَاهِلِ أَنْ يَتَعَلَّمَ حَتَّى أَخَذَ عَلَى الْعَالِمِ أَنْ يُعَلِّمَ.[958]
خداوند سبحان، نادان را برای آموختن علم متعهّد نکرد مگر اینکه [قبلاً] دانا را به آموزش دادن متعهّد و موظّف ساخت.
لزوم دوست داشتن پاسخ به شبهات
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری% آمده است:
وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' لِرَجُلٍ: أَيُّهُمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ رَجُلٌ يَرُومُ قَتْلَ مِسْكِينٍ قَدْ ضَعُفَ، تُنْقِذُهُ مِنْ يَدِهِ؟ أَوْ نَاصِبٌ يُرِيدُ إِضْلَالَ مِسْكِينٍ [مُؤْمِنٍ] مِنْ ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا تَفْتَحُ عَلَيْهِ مَا يَمْتَنِعُ [الْمِسْكِينُ] بِهِ مِنْهُ وَيُفْحِمُهُ وَيَكْسِرُهُ بِحُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى؟
قَالَ: بَلْ إِنْقَاذُ هَذَا الْمِسْكِينِ الْمُؤْمِنِ مِنْ يَدِ هَذَا النَّاصِبِ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: (ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ)[959] [أَيْ] وَمَنْ أَحْيَاهَا وَأَرْشَدَهَا مِنْ كُفْرٍ إِلَى إِيمَانٍ، فَكَأَنَّمَا أَحْيَى النَّاسَ جَمِيعاً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْتُلَهُمْ بِسُيُوفِ الْحَدِيدِ.[960]
حسین بن علی' به مردی فرمود: «کدامیک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو، او را از دستش میرهانی، یا مردی ناصبی که ارادۀ گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، هدایت نماید، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آنکه آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
از جملۀ «أَيُّهُمَا أَحَبُّ» ضمناً استفاده میشود عالمان دینی باید پاسخ دادن به شبهات مستضعفان شیعه و هدایت آنان از دست دشمنان اهل بیت( را دوست بدارند.
از امام حسن عسکری% نقل شده که امیرالمؤمنین% فرمود:
مَنْ كَانَ مِنْ شِيعَتِنَا عَالِماً بِشَرِيعَتِنَا فَأَخْرَجَ ضُعَفَاءَ شِيعَتِنَا مِنْ ظُلْمَةِ جَهْلِهِمْ إِلَى نُورِ الْعِلْمِ الَّذِي حَبَوْنَاهُ بِهِ، جَاءَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى رَأْسِهِ تَاجٌ مِنْ نُورٍ يُضِيءُ لِجَمِيعِ أَهْلِ الْعَرَصَاتِ، وَحُلَّةٌ لَا تَقُومُ لِأَقَلِّ سِلْكٍ مِنْهَا الدُّنْيَا بِحَذَافِيرِهَا، ثُمَّ يُنَادِي مُنَادٍ: يَا عِبَادَ اللَّهِ، هَذَا عَالِمٌ مِنْ تَلَامِذَةِ بَعْضِ عُلَمَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ.[961]
هر که پیرو و شیعه ما بوده و عالم به دستورات ما باشد و پیروان ضعیف و ناتوان ما را از تاریکی جهل و نادانی به نور علم و دانشی که به او عطا نمودهایم خارج سازد، روز قیامت تاجی از نور بر سر دارد و تمامی اهل آن ساحت را روشن سازد و نیز جامهای دارد که تمام دنیا با ذرّهای از رشته و نخ آن برابری نمیکند. سپس نداکنندهای فریاد برآورد: ای بندگان خدا این فرد دانشمند، یکی از شاگردان علمای آل محمد است!
لزوم واکسینه کردن مستضعفان اعتقادی در برابر شبهات
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «مَا يَمْتَنِعُ [الْمِسْكِينُ] بِهِ مِنْهُ» استفاده میشود بر علمای دینی است تا دربهای هدایت به اهل بیت عصمت و طهارت( را به گونهای باز کنند که مستضعفان اعتقادی از شیعیان توجیه شده و در برابر شبهات دشمنان استحکام یابند.
از امام حسن عسکری% نقل شده که امیرالمؤمنین% فرمود:
مَنْ قَوَّى مِسْكِيناً فِي دِينِهِ ضَعِيفاً فِي مَعْرِفَتِهِ عَلَى نَاصِبٍ مُخَالِفٍ فَأَفْحَمَهُ، لَقَّنَهُ اللَّهُ تَعَالَى يَوْمَ يُدْلَى فِي قَبْرِهِ أَنْ يَقُولَ: اللَّهُ رَبِّي، وَمُحَمَّدٌ نَبِيِّي، وَعَلِيٌّ وَلِيِّي، وَالْكَعْبَةُ قِبْلَتِي، وَالْقُرْآنُ بَهْجَتِي وَعُدَّتِي، وَالْمُؤْمِنُونَ إِخْوَانِي، فَيَقُولُ اللَّهُ: أَدْلَيْتَ بِالْحُجَّةِ فَوَجَبَتْ لَكَ أَعَالِي دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ، فَعِنْدَ ذَلِكَ يَتَحَوَّلُ عَلَيْهِ قَبْرُهُ أَنْزَهَ رِيَاضِ الْجَنَّةِ.[962]
هر کس بنده عاجز از علم و معرفتی را تقویت نموده و در برابر دشمن تجهیز و غالب نماید، خداوند نیز به وقت بازپرسی در قبر، این کلمات را به او تلقین فرماید: الله پروردگار من و محمد پیامبر او و علی بن ابیطالب جانشین پیامبر است و کعبه، قبله من و قرآن مایه سعادت و خوشبختی من است و اهل ایمان برادران من هستند. آنگاه از جانب خداوند خطاب میرسد که: سخن حقّ را اظهار کردی و اعتقاد صحیحت را بیان نمودی، پس مقام و منازل رفیع بهشت را برایت واجب نمودم. در این حال قبر او تبدیل به یکی از باغهای خوشمنظره بهشت میگردد.
هلاکت مستضعفان فکری با شبهات مخالفان
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از تعبیر به «قتل» در ذیل این حدیث استفاده میشود مستضعفان فکری با شبهاتی که مخالفان و دشمنان اهل بیت( به آنان القاء میکنند به هلاکت معنوی و روحی دچار میشوند.
امام علی% فرمود:
إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولاً هَادِياً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَأَمْرٍ قَائِمٍ لَا يَهْلِكُ عَنْهُ إِلَّا هَالِكٌ، وَإِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِكَاتُ إِلَّا مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا، وَإِنَّ فِي سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَلَا مُسْتَكْرَهٍ بِهَا.[963]
همانا خداوند پیامبری راهنما را با کتابی گویا و دستوری استوار برانگیخت. هلاک نشود جز کسی که تبهکار است و بدانید که بدعتها به رنگ حق درآمده و هلاککنندهاند، مگر خداوند ما را از آنها حفظ فرماید و همانا حکومت الهی حافظ امور شماست، بنابراین زمام امور خود را بیآنکه نفاق ورزید یا کراهتی داشته باشید به دست امام خود سپارید.
شمشیر برندۀ شبهات
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از تعبیر «بِسُيُوفِ الْحَدِيدِ» که در ذیل این حدیث در مورد شبهات مخالفان و نواصب به کار رفته استفاده میشود شبهات همانند شمشیر تیز آهنین برنده است.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
فَاحْذَرِ الشُّبْهَةَ وَاشْتِمَالَهَا عَلَى لُبْسَتِهَا، فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا أَغْدَفَتْ جَلَابِيبَهَا، وَ [أَعْشَتِ] أَغْشَتِ الْأَبْصَارَ ظُلْمَتُهَا.[964]
از شبهه و حقپوشی بپرهیز، فتنهها دیرزمانی است که پردههای سیاه خود را گسترانده و دیدههایی را کور کرده است.
از امام باقر% نقل شده که فرمود:
الْوُقُوفُ عِنْدَ الشُّبْهَةِ خَيْرٌ مِنَ الِاقْتِحَامِ فِي الْهَلَكَةِ.[965]
درنگ کردن هنگام پیش آمدن شبهه، بهتر از فرو رفتن در گرداب هلاکت است.
لزوم تردید نداشتن در عقاید خود
شاذان بن جبرئیل قمی نقل میکند:
قِيلَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ- كَانَ جَالِساً ذَاتَ يَوْمٍ وَعِنْدَهُ الْإِمَامُ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ% إِذْ دَخَلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ، فَأَخَذَهُ النَّبِيُّ- وَأَجْلَسَهُ فِي حَجْرِهِ، وَقَبَّلَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ، وَقَبَّلَ شَفَتَيْهِ، وَكَانَ لِلْحُسَيْنِ% سِتُّ سِنِينَ، فَقَالَ عَلِيٌّ%: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَتُحِبُّ وَلَدِيَ الْحُسَيْنَ؟ قَالَ النَّبِيُّ-: وَكَيْفَ لَا أُحِبُّهُ وَهُوَ عُضْوٌ مِنْ أَعْضَائِي؟ فَقَالَ عَلِيٌّ%: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَيُّمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ أَنَا أَمِ الْحُسَيْنُ؟ فَقَالَ الْحُسَيْنُ: يَا أَبَتَا مَنْ كَانَ أَعْلَى شَرَفاً كَانَ أَحَبَّ إِلَى النَّبِيِّ- وَأَقْرَبَ إِلَيْهِ مَنْزِلَةً، قَالَ عَلِيٌّ% لِوَلَدِهِ: أَتُفَاخِرُنِي يَا حُسَيْنُ؟ قَالَ: نَعَمْ يَا أَبَتَاهْ إِنْ شِئْتَ.
فَقَالَ لَهُ الْإِمَامُ عَلِيٌّ%: يَا حُسَيْنُ، أَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ، أَنَا لِسَانُ الصَّادِقِينَ، أَنَا وَزِيرُ الْمُصْطَفَى، أَنَا خَازِنُ عِلْمِ اللَّهِ وَمُخْتَارُهُ مِنْ خَلْقِهِ، أَنَا قَائِدُ السَّابِقِينَ إِلَى الْجَنَّةِ، أَنَا قَاضِي الدَّيْنِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ-، أَنَا الَّذِي عَمُّهُ سَيِّدٌ فِي الْجَنَّةِ، أَنَا الَّذِي أَخُوهُ جَعْفَرٌ الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ عِنْدَ الْمَلَائِكَةِ، أَنَا قَاضِي الرَّسُولِ، أَنَا آخِذٌ لَهُ بِالْيَمِينِ، أَنَا حَامِلُ سُورَةِ التَّنْزِيلِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى، أَنَا الَّذِي اخْتَارَنِي اللَّهُ تَعَالَى مِنْ خَلْقِهِ، أَنَا حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِينُ الَّذِي أَمَرَ اللَّهُ تَعَالَى خَلْقَهُ أَنْ يَعْصِمُوا بِهِ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: (ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ)[966]، أَنَا نَجْمُ اللَّهِ الزَّاهِرُ، أَنَا الَّذِي تَزُورُهُ مَلَائِكَةُ السَّمَاوَاتِ، أَنَا لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ، أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ، أَنَا يَدُ اللَّهِ الْقَوِيُّ، أَنَا وَجْهُ اللَّهِ تَعَالَى فِي السَّمَاوَاتِ، أَنَا جَنْبُ اللَّهِ الظَّاهِرُ، أَنَا الَّذِي قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى فِيَّ وَفِي حَقِّي: (ﭨ ﭩ ﭪﮃﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ)[967]، أَنَا عُرْوَةُ اللَّهِ الْوُثْقَى الَّتِي لَا انْفِصامَ لَها وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ، أَنَا بَابُ اللَّهِ الَّذِي يُؤْتَى مِنْهُ، أَنَا عِلْمُ اللَّهِ عَلَى الصِّرَاطِ، أَنَا بَيْتُ اللَّهِ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً، فَمَنْ تَمَسَّكَ بِوَلَايَتِي وَمَحَبَّتِي أَمِنَ مِنَ النَّارِ، أَنَا قَاتِلُ النَّاكِثِينَ وَالْقَاسِطِينَ وَالْمَارِقِينَ، أَنَا قَاتِلُ الْكَافِرِينَ، أَنَا أَبُو الْيَتَامَى، أَنَا كَهْفُ الْأَرَامِلِ، أَنَا عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنْ وَلَايَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ، قَوْلُهُ تَعَالَى: (ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ)[968]، أَنَا نِعْمَةُ اللَّهِ تَعَالَى الَّتِي أَنْعَمَ اللَّهُ بِهَا عَلَى خَلْقِهِ، أَنَا الَّذِي قَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِيَّ وَفِي حَقِّي:(ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ)[969] فَمَنْ أَحَبَّنِي كَانَ مُسْلِماً مُؤْمِناً كَامِلَ الدِّينِ، أَنَا الَّذِي بِي اهْتَدَيْتُمْ، أَنَا الَّذِي قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى فِيَّ وَفِي عَدُوِّي: (ﰆﰇ ﰈ ﰉ)[970]، أَيْ عَنْ وَلَايَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ، أَنَا النَّبَأُ الْعَظِيمُ الَّذِي أَكْمَلَ اللَّهُ تَعَالَى بِهِ الدِّينَ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ وَخَيْبَرَ، أَنَا الَّذِي قَالَ رَسُولُ اللَّهِ- فِيَّ: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»، أَنَا صَلَاةُ الْمُؤْمِنِ، أَنَا حَيَّ عَلَى الصَّلَاةِ، أَنَا حَيَّ عَلَى الْفَلَاحِ، أَنَا حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ، أَنَا الَّذِي نَزَلَ عَلَى أَعْدَائِي: (ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﭩ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ)[971]، بِمَعْنَى مَنْ أَنْكَرَ وَلَايَتِي وَهُوَ النُّعْمَانُ بْنُ الْحَارِثِ الْيَهُودِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى، أَنَا دَاعِي الْأَنَامِ إِلَى الْحَوْضِ، فَهَلْ دَاعِي الْمُؤْمِنِينَ غَيْرِي؟ أَنَا أَبُو الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرِينَ مِنْ وُلْدِي، أَنَا مِيزَانُ الْقِسْطِ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ، أَنَا يَعْسُوبُ الدِّينِ، أَنَا قَائِدُ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْخَيْرَاتِ وَالْغُفْرَانِ إِلَى رَبِّي، أَنَا الَّذِي أَصْحَابُ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مِنْ أَوْلِيَائِي، الْمُبَرَّؤونَ مِنْ أَعْدَائِي، وَعِنْدَ الْمَوْتِ لَا يَخَافُونَ وَلَا يَحْزَنُونَ، وَفِي قُبُورِهِمْ لَا يُعَذَّبُونَ، وَهُمُ الشُّهَدَاءُ وَالصِّدِّيقُونَ، وَعِنْدَ رَبِّهِمْ يَفْرَحُونَ، أَنَا الَّذِي شِيعَتِي مُتَوَثِّقُونَ أَنْ لَا يُوَادُّوا مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، وَلَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ، أَنَا الَّذِي شِيعَتِي يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسابٍ، أَنَا الَّذِي عِنْدِي دِيوَانُ الشِّيعَةِ بِأَسْمَائِهِمْ، أَنَا عَوْنُ الْمُؤْمِنِينَ، وَشَفِيعٌ لَهُمْ عِنْدَ رَبِّ الْعَالَمِينَ، أَنَا الضَّارِبُ بِالسَّيْفَيْنِ، أَنَا الطَّاعِنُ بِالرُّمْحَيْنِ، أَنَا قَاتِلُ الْكَافِرِينَ يَوْمَ بَدْرٍ وَحُنَيْنٍ، أَنَا مُرْدِي الْكُمَاةِ يَوْمَ أُحُدٍ، أَنَا ضَارِبُ ابْنِ عَبْدِ وُدٍّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى يَوْمَ الْأَحْزَابِ، أَنَا قَاتِلُ عَمْرٍو وَمَرْحَبٍ، أَنَا قَاتِلُ فُرْسَانِ خَيْبَرَ، أَنَا الَّذِي قَالَ فِيَّ الْأَمِينُ جَبْرَئِيلُ%: «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ، وَلَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ»، أَنَا صَاحِبُ فَتْحِ مَكَّةَ، أَنَا كَاسِرُ اللَّاتِ وَالْعُزَّى، أَنَا الْهَادِمُ هُبَلَ الْأَعْلَى، وَمَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى، أَنَا عَلَوْتُ عَلَى كَتِفِ النَّبِيِّ- وَكَسَرْتُ الْأَصْنَامَ، أَنَا الَّذِي كَسَرْتُ يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْراً، أَنَا الَّذِي قَاتَلْتُ الْكَافِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، أَنَا الَّذِي تَصَدَّقَ الْخَاتَمَ، أَنَا الَّذِي نِمْتُ عَلَى فِرَاشِ النَّبِيِّ- وَوَقَيْتُهُ بِنَفْسِي مِنَ الْمُشْرِكِينَ، أَنَا الَّذِي يَخَافُ الْجِنُّ مِنْ بَأْسِي، أَنَا الَّذِي بِهِ يُعْبَدُ اللَّهُ، أَنَا تَرْجُمَانُ اللَّهِ، أَنَا عَلَمُ اللَّهِ، أَنَا عَيْبَةُ عِلْمِ رَسُولِ اللَّهِ-، أَنَا قَاتِلُ أَهْلِ الْجَمَلِ وَصِفِّينَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ، أَنَا قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ، فَعِنْدَهَا سَكَتَ عَلِيٌّ%.
فَقَالَ النَّبِيُّ- لِلْحُسَيْنِ%: أَسَمِعْتَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا قَالَهُ أَبُوكَ؟! وَهُوَ عُشْرُ عَشِيرِ مِعْشَارِ مَا قَالَهُ مِنْ فَضَائِلِهِ وَمِنْ أَلْفِ أَلْفِ فَضِيلَةٍ، وَهُوَ فَوْقُ ذَلِكَ أَعْلَى.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ، وَعَلَى جَمِيعِ الْمَخْلُوقِينَ، وَخَصَّ جَدَّنَا بِالتَّنْزِيلِ وَالتَّأْوِيلِ وَالصِّدْقِ وَمُنَاجَاةِ الْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ%، وَجَعَلَنَا خِيَارَ مَنِ اصْطَفَاهُ الْجَلِيلُ، وَرَفَعَنَا عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ.
ثُمَّ قَالَ الْحُسَيْنُ%: أَمَّا مَا ذَكَرْتَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَأَنْتَ فِيهِ صَادِقٌ أَمِينٌ. فَقَالَ النَّبِيُّ-: اذْكُرْ أَنْتَ يَا وَلَدِي فَضَائِلَكَ.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: يَا أَبَتِ، أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ%، وَأُمِّي فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ، وَجَدِّي مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى- سَيِّدُ بَنِي آدَمَ أَجْمَعِينَ، لَا رَيْبَ فِيهِ، يَا عَلِيُّ أُمِّي أَفْضَلُ مِنْ أُمِّكَ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ، وَجَدِّي خَيْرٌ مِنْ جَدِّكَ وَأَفْضَلُ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ، وَأَنَا فِي الْمَهْدِ نَاغَانِي جَبْرَئِيلُ، وَتَلَقَّانِي إِسْرَافِيلُ، يَا عَلِيُّ أَنْتَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى أَفْضَلُ مِنِّي، وَأَنَا أَفْخَرُ مِنْكَ بِالْآبَاءِ وَالْأُمَّهَاتِ وَالْأَجْدَادِ.
قَالَ: ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ% اعْتَنَقَ أَبَاهُ وَجَعَلَ يُقَبِّلُهُ، وَأَقْبَلَ عَلِيٌّ% يُقَبِّلُ وَلَدَهُ الْحُسَيْنَ وَهُوَ يَقُولُ: زَادَكَ اللَّهُ تَعَالَى شَرَفاً وَفَخْراً وَعِلْماً وَحِلْماً، وَلَعَنَ اللَّهُ تَعَالَى ظَالِمِيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ.
ثُمَّ رَجَعَ الْحُسَيْنُ% إِلَى النَّبِيِّ-.[972]
گفته شده: روزی رسول خدا- نشسته بودند و امیرالمؤمنین% نزد آن حضرت حضور داشتند که ناگاه امام حسین% وارد شد، پیامبر اکرم- او را گرفت و در دامان خود نشانید، پیشانی و لبهای مبارک او را بوسید و در آن زمان شش سال بیشتر از سنّ مبارک او نگذشته بود.
امیرالمؤمنین% عرض کرد: ای رسول خدا! آیا فرزندم حسین% را دوست دارید؟
پیامبر اکرم- فرمود: چگونه او را دوست نداشته باشم در حالی که پاره تن من است.
حضرت علی% عرض کرد: مرا بیشتر دوست دارید یا حسین را؟ قبل از آنکه رسول خدا- جواب دهد امام حسین% عرض کرد: کسی که از جهت نسب برتر و از حیث شرف بالاتر است نزد رسول خدا- محبوبتر و ازنظر مقام و درجه به او نزدیکتر است.
حضرت علی% به فرزندش فرمود: آیا با من مفاخره میکنی؟ (حاضری هر کدام افتخارات خود را بازگو کنیم؟)
عرض کرد: بلی! اگر مایل باشید.
علی% به او فرمود: ای حسین! من فرمانروای مؤمنان، زبان راستگویان، معاون و مددکار مصطفی، خزانهدار علم خداوند و برگزیده او از میان آفریدگان هستم.
من پیشینیان را به طرف بهشت رهبری میکنم، من پرداختکننده وام و بدهی رسول خدا- هستم.
عموی من حمزه سید الشهداء است که بهشت برین جایگاه او است، بردارم جعفر طیّار است که با فرشتگان در بهشت پرواز میکند.
من از طرف رسول خدا- منصب قضاوت دارم، من پرچمدار او هستم، من از طرف خداوند مأموریت یافتم آیات سوره برائت را برای اهل مکه قرائت کنم، من کسی هستم که خداوند تبارک و تعالی او را از میان آفریدگانش برگزیده است.
من ریسمان محکم الهی هستم که خداوند بندگانش را در قرآنش دستور داده به آن چنگ بزنند و فرموده: «همگی به ریسمان الهی چنگ بزنید».
من ستاره درخشان خداوندم، من کسی هستم که فرشتگان آسمانی او را زیارت میکنند، من زبان گویای پروردگارم و حجّت او بر بندگانش هستم، من دست توانای خداوندم، من وجه باری تعالی در آسمانها و جنب آشکار خداوندم.
من کسی هستم که خداوند دربارۀ من و در حقّ من فرموده است: «بلکه بندگان مقرّب خداوند هستند که هرگز او را به گفتار پیشی نمیگیرند و به فرمان او عمل میکند».
من دستاویز مطمئن از طرف خداوندم که شکستی برایش نیست و گسسته نمیگردد و خداوند شنوا و دانا است.
من درِ رحمت الهی هستم که باید از آن وارد شوند، من نشان خداوندی بر روی صراط هستم، من آن خانه خدایم که هر که در آن وارد شود در امان است، پس هر کس به ولایت و محبت من درآویزد از آتش دوزخ ایمن است.
من قاتل پیمانشکنان اهل جمل و ستمگران اهل صفین و خارج شدگان از دین یعنی خوارجم و من کشنده کافرانم، من پدر یتیمان و پناه بیوهزنان هستم.
من آن کسی هستم که فردای قیامت از ولایتم سؤال میشود و در آیه شریفه «هر آینه از نعمتها در آن روز سؤال میشوید»، من آن نعمت خداوند تبارک و تعالی هستم که بر بندگانش ارزانی داشته است.
من کسی هستم که پروردگار عالم دربارۀ من و در شأن من فرموده است: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت را بر شما تمام نمودم و خشنود گشتم که اسلام دین شما باشد».
پس کسی که مرا دوست داشته باشد مسلمان واقعی است و مؤمنی است که دین او کامل است.
من کسی هستم که به سبب من هدایت شدید و دربارۀ من و دشمن من خداوند تبارک و تعالی فرموده است: «ایشان را نگهدارید تا از آنها پرسش شود»، یعنی از ولایت من در فردای قیامت از آنها سؤال میکنند، من آن خبر بزرگ هستم.
من کسی هستم که خداوند تبارک و تعالی دین خود را به سبب من در غدیر خم و در معرکه خیبر کامل کرد.
من کسی هستم که رسول خدا- دربارهام فرمود: «هر که من مولای او هستم علی مولای او است».
من روح نماز مؤمن هستم و مقصود از «بشتابید به سوی نماز» و «به رستگاری روی آورید» و «برای بهترین عمل شتاب کنید» هستم.
من کسی هستم که بر دشمنانم این آیه نازل گشته است: «سائلی از عذاب دردناک که برای کافران وقوعش حتمی است و منعکنندهای برایش نیست سؤال کرد و درخواست نمود».
من مردمان را به سوی حوض میخوانم و غیر من کسی مؤمنان را به طرف حوض نمیخواند، من پدر پیشوایان پاک و معصوم هستم، من میزان عدالت و وسیله سنجش اعمال در قیامتم، من رئیس و بزرگ اهل دین و پیشوای مؤمنان به طرف خوبیها و آمرزش پروردگارم.
اصحاب و همراهان من فردای قیامت دوستان من هستند که از دشمنانم دوری کرده و اظهار بیزاری نمودهاند، هنگام مرگ آنها نمیترسند و غم و اندوهی ندارند و در میان قبر هیچگونه عذاب نمیشوند، آنها در مرتبه شهدا و صدّیقین میباشند که در پیشگاه الهی خوشحال و شادمان بسر میبرند.
من کسی هستم که شیعیان من پیمان بستهاند با دشمنان خدا و رسول او دوستی نکنند و روابط دوستانه نداشته باشند، گرچه پدران آنها و یا فرزندانشان باشند.
من کسی هستم که شیعیانم بدون اینکه به حساب آنها رسیدگی شود وارد بهشت میشوند.
من کسی هستم که پرونده شیعیانم که نامهای ایشان در آن بوده، نزد من است.
من یاور اهل ایمانم و برای آنها نزد پروردگار جهانیان شفاعت میکنم.
من با دو شمشیر ضربه و با دو نیزه زخم میزنم، من کافران را در روز بدر و حنین کشتم، من شجاعانِ غرق سلاح و زره را روز اُحد به هلاکت رساندم، من عمرو بن عبدود را روز احزاب، مرحب را در روز خیبر به قتل رساندم.
من کسی هستم که جبرئیل امین دربارۀ او ندا داد: «شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست».
من در پیروزی و فتح مکه مدال افتخار داشتهام، من دو بت لات و عزّی را بر زمین کوبیدم و شوکت آنها را شکستم، هُبَل اعلی و مناه ثالثه را من ویران کردهام.
من آن کسی هستم که بر شانه پیامبر اکرم- بالا رفتم و بتها را فرو ریختم. من کسی هستم که بت یغوث و یعوق و نسر را شکستم، من کسی هستم که در راه خدا با کافران نبرد کردم.
من کسی هستم که انگشتر خود را به فقیری بخشیدم، من کسی هستم که در بستر پیامبر- آرمیدم و خود را به خطر انداختم تا او را از مشرکین حفظ کنم.
من کسی هستم که جنیان از خشم و غضب من هراسناکاند، من کسی هستم که خدا به سبب من عبادت میشود، من مترجم وحی الهی و مظهر علم خداوندم، من کشنده جنگجویان جمل و صفین بعد از رسول خدا- و من قسمت کننده بهشت و دوزخ هستم.
در این هنگام علی% ساکت شد و رسول خدا- به امام حسین% فرمود: ای ابوعبدالله! آیا آنچه را پدرت گفت شنیدی؟ و آنچه او برشمرد یکدهم از یکدهم از دهها فضائل او بلکه از هزار هزار فضیلتی است که او دارد و بلکه او بالاتر از همه این فضائل است.
امام حسین% عرض کرد: سپاس و ستایش مخصوص خداوندی است که ما را بر بیشتر بندگان مؤمن خود و بر همه جهانیان برتری داد، جد ما را برای نزول قرآن و علوم قرآن یعنی تفسیر و تأویل آن و راستی و صداقت و محل راز امین وحی اختصاص داد و ما را بهترین برگزیدگانش قرار داد و بر تمامی خلق خود رفعت و برتری بخشید.
سپس امام حسین% عرض کرد: امّا شما ای امیر مؤمنان نسبت به آنچه فرمودی راستگو و امین هستی.
پیامبر اکرم- فرمود: اکنون تو ای فرزندم فضائل خود را یادآوری کن.
امام حسین% عرض کرد: ای پدرجان! من حسین فرزند علی بن ابیطالبم، مادرم فاطمه زهرا سرور تمامی زنان عالم و جدم محمد مصطفی آقا و سرور همه فرزندان آدم است.
ای علی! مادر من مقامی برتر از مادر شما نزد خدا و همه مردمان دارد، جد من بهتر و والاتر از جد شما نزد خدا و همه مردم است.
من در گهواره بودم که جبرئیل با سخنان خوشآیند خود مرا نوازش میداد و اسرافیل به دیدار من میآمد.
ای علی! تو نزد خدا برتر از من و والاتر هستی و من به حسب و نسب و به داشتن پدران و مادران و اجدادی که دارم بر تو افتخار میکنم.
و بعد از این گفتگو امام حسین% برخاست و دست به گردن پدرش انداخت و او را بوسید، علی% هم فرزندش حسین بن علی' را دربر گرفت و بوسید و به او فرمود: خداوند فخر و شرف و دانش و بردباری تو را زیادتر گرداند و آنهایی را که به تو ای ابوعبدالله ستم کنند لعنت کند.
و بعد از آن امام حسین% به سوی پیامبر- برگشت.
از جملۀ «لَا رَيْبَ فِيهِ» و سیاق آن به دست میآید انسان نباید در عقاید خود به اهل بیت عصمت و طهارت( شک داشته باشد.
امام علی% فرمود:
انْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ، فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ، وَاتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ، فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًى، وَلَنْ يُعِيدُوكُمْ فِي رَدًى، فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا، وَإِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا، وَلَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا، وَلَا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا.[973]
مردم! به اهل بیت پیامبرتان بنگرید، از آن سو که گام برمیدارند بروید، قدم جای قدمشان بگذارید، آنها شما را هرگز از راه هدایت بیرون نمیبرند و به پستی و هلاکت بازنمیگردانند. اگر سکوت کردند سکوت کنید و اگر قیام کردند قیام کنید، از آنها پیشی نگیرید که گمراه میشوید و از آنان عقب نمانید که نابود میگردید.
لزوم واضح کردن امور مشتبه بر مردم
طبرسی به سندش از امام حسن عسکری% نقل کرده که فرمود:
قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ: فَضْلُ كَافِلِ يَتِيمِ آلِ مُحَمَّدٍ ـ الْمُنْقَطِعِ عَنْ مَوَالِيهِ، النَّاشِبِ فِي رُتْبَةِ الْجَهْلِ، يُخْرِجُهُ مِنْ جَهْلِهِ، وَيُوضِحُ لَهُ مَا اشْتَبَهَ عَلَيْهِ ـ عَلَى فَضْلِ كَافِلِ يَتِيمٍ يُطْعِمُهُ وَيَسْقِيهِ، كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَى السُّهَا.[974]
حسین بن علی' فرمود: «برتری کسی که یتیم آل محمد- را ـ که از [علوم و معارف] سروران خود جدا شده و در رتبه نادانی جا گرفته است ـ عهدهدار گشته ـ بدین گونه که او را از نادانی بیرون برد و مشتبهات [و ابهامات] او را برطرف سازد ـ بر کسی که خوردن و آشامیدن یتیمی را تعهّد نموده است همچون برتری آفتاب بر ستاره سهی است».
از جملۀ «وَيُوضِحُ لَهُ مَا اشْتَبَهَ عَلَيْهِ» به دست میآید علمای امت باید متکفّل امور شیعیان در عصر غیبت شده و امور مشتبه را برای مردم تبیین نمایند.
امام علی% میفرماید:
وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ، وَالْعَلَمِ الْمَأْثُورِ، وَالْكِتَابِ الْمَسْطُورِ، وَالنُّورِ السَّاطِعِ، وَالضِّيَاءِ اللَّامِعِ، وَالْأَمْرِ الصَّادِعِ، إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ، وَاحْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ، وَتَحْذِيراً بِالْآيَاتِ، وَتَخْوِيفاً بِالْمَثُلَاتِ.[975]
و شهادت میدهم که محمد- بنده خدا و فرستاده اوست. خداوند او را با دینی آشکار و نشانهای پایدار و قرآنی نوشته شده و استوار و نوری درخشان و چراغی تابان و فرمانی آشکارکننده فرستاد تا شک و تردیدها را نابود سازد و با دلایل روشن استدلال کند و با آیات الهی مردم را پرهیز دهد و از کیفرهای الهی بترساند.
لزوم رفع ابهام از عقاید مردم
شیخ صدوق مینویسد:
رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُغِيرَةِ عَنْ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ% قَالَ: أَوْصَى رَسُولُ اللَّهِ- إِلَى عَلِيٍّ% وَحْدَهُ، وَأَوْصَى عَلِيٌّ% إِلَى الْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ' جَمِيعاً، وَكَانَ الْحَسَنُ% إِمَامَهُ، فَدَخَلَ رَجُلٌ يَوْمَ عَرَفَةَ عَلَى الْحَسَنِ% وَهُوَ يَتَغَدَّى وَالْحُسَيْنُ% صَائِمٌ، ثُمَّ جَاءَ بَعْدَ مَا قُبِضَ الْحَسَنُ% فَدَخَلَ عَلَى الْحُسَيْنِ% يَوْمَ عَرَفَةَ وَهُوَ يَتَغَدَّى وَعَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ' صَائِمٌ، فَقَالَ لَهُ الرَّجُلُ: إِنِّي دَخَلْتُ عَلَى الْحَسَنِ% وَهُوَ يَتَغَدَّى وَأَنْتَ صَائِمٌ، ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَيْكَ وَأَنْتَ مُفْطِرٌ؟! فَقَالَ: إِنَّ الْحَسَنَ% كَانَ إِمَاماً فَأَفْطَرَ لِئَلَّا يُتَّخَذَ صَوْمُهُ سُنَّةً وَلِيَتَأَسَّى بِهِ النَّاسُ، فَلَمَّا أَنْ قُبِضَ كُنْتُ أَنَا الْإِمَامَ فَأَرَدْتُ أَنْ لَا يُتَّخَذَ صَوْمِي سُنَّةً فَيَتَأَسَّى النَّاسُ بِي.[976]
عبدالله بن مغیره از سالم از امام صادق% نقل میکند که فرمود: رسول خدا-، تنها علی% را وصی خود قرار داد و علی%، حسن% حسین% را با هم وصی خود قرار داد و [در روزگاری که] حسن%، برای حسین% امام بود، در روز عرفهای، مردی بر امام حسن% وارد شد در حالی که او غذا میخورد و امام حسین% روزهدار بود. بعد از رحلت امام حسن%، در روز عرفهای همان مرد آمده بر امام حسین% وارد شد در حالی که او غذا میخورد و امام سجاد روزهدار بود. آن مرد پرسید من [در یک روز عرفهای] بر امام حسن% وارد شدم او غذا میخورد و شما روزهدار بودید، اکنون بر شما وارد شدهام و شما غذا میخورید؟ فرمود: «[در آن روز] حسن%، امام بود پس روزه نگرفته بود تا روزه او سنت نشود، بعد از رحلت او من امامم، اکنون میخواهم روزه من [نیز] سنّتی که باید مردم از آن پیروی نمایند به حساب نیاید [از این رو روزهدار نیستم]».
از این تبیین حضرت به دست میآید بر رهبران دینی جامعه است که ابهام را از عقاید مردم و عملکرد خود رفع نمایند.
از معاویة بن عمار نقل شده که گفت:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ%: رَجُلٌ رَاوِيَةٌ لِحَدِيثِكُمْ يَبُثُّ ذَلِكَ فِي النَّاسِ، وَيُشَدِّدُهُ فِي قُلُوبِهِمْ، وَقُلُوبِ شِيعَتِكُمْ، وَلَعَلَّ عَابِداً مِنْ شِيعَتِكُمْ لَيْسَتْ لَهُ هَذِهِ الرِّوَايَةُ، أَيُّهُمَا أَفْضَلُ؟ قَالَ: الرَّاوِيَةُ لِحَدِيثِنَا يَشُدُّ بِهِ قُلُوبَ شِيعَتِنَا أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ عَابِدٍ.[977]
به امام صادق% عرض کردم: مردی است که از شما روایت بسیار نقل کند و میان مردم انتشار دهد و آن را در دل مردم و دل شیعیانتان استوار کند و شاید عابدی از شیعیان شما باشد که در روایت چون او نباشد، کدامیک بهترند؟ فرمود: آنکه احادیث ما را روایت کند و دلهای شیعیانمان را استوار سازد از هزار عابد بهتر است.
قبح اقدام عملی بر اساس گمان
از امام حسین% نقل شده که در پاسخِ نامۀ معاویه از باب احتجاج چنین نوشت:
... أَبْشِرْ يَا مُعَاوِيَةُ بِقِصَاصٍ، وَاسْتَعِدَّ لِلْحِسَابِ، وَاعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ كِتَاباً لا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا، وَلَيْسَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِنَاسٍ أَخْذَكَ بِالظِّنَّةِ، وَقَتْلَكَ أَوْلِيَاءَهُ بِالتُّهَمَةِ، وَنَفْيَكَ إِيَّاهُمْ مِنْ دَارِ الْهِجْرَةِ إِلَى الْغُرْبَةِ وَالْوَحْشَةِ، وَأَخْذَكَ النَّاسَ بِبَيْعَةِ ابْنِكَ غُلَامٍ مِنَ الْغِلْمَانِ، يَشْرَبُ الشَّرَابَ، وَيَلْعَبُ بِالْكِعَابِ، لَا أَعْلَمُكَ إِلَّا قَدْ خَسَرْتَ نَفْسَكَ وَشَرَيْتَ دِينَكَ وَغَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ وَأَخْزَيْتَ أَمَانَتَكَ وَسَمِعْتَ مَقَالَةَ السَّفِيهِ الْجَاهِلِ وَأَخَفْتَ التَّقِيَّ الْوَرِعَ الْحَلِيمَ.[978]
... معاویه! در انتظار قصاص و انتقام و آمادۀ حساب باش! و بدان که خدای عزوجل کتابی دارد که هیچ ریز و درشتی را فروگذار نیست مگر آنها را میشمارد و خدای تبارک و تعالی فراموش نمیکند که تو به صرف بدگمانی میگرفتی و به مجرد تهمت اولیای خدا را میکشتی و آنها را از مدینه به دیار غربت و وحشت تبعید و آواره میکردی و مردم را به بیعت پسرت وارد کردی؛ پسری از جمله پسرانی که میگساری و نردبازی میکند! من چیزی دربارۀ تو نمیدانم جز آنکه به خود زیان رساندی و دین خودت را فروختی و با رعیت خود مکر و حیله کردی و امانت خود را خوار و بیاعتبار ساختی و به سخن آن مرد نادان و جاهل گوش دادی و شخص پرهیزگار و خداترس و بردبار را کوچک شمردی!
از جملۀ «وَلَيْسَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى بِنَاسٍ أَخْذَكَ بِالظِّنَّةِ» به دست میآید اقدام عملی بر اساس گمان قبیح است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ).[979]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید، چرا که بعضی از گمانها گناه است.
و نیز میفرماید:
(ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ).[980]
و بیشتر آنها، جز از گمان [و پندارهای بیاساس]، پیروی نمیکنند؛ [در حالی که] گمان، هرگز انسان را از حقّ بینیاز نمیسازد [و به حق نمیرساند]! به یقین، خداوند از آنچه انجام میدهند، آگاه است!
د) گناه
یکی از موانع و آفات معرفت، گناه است؛ زیرا علم و معرفت نور است و نور با گناه که ظلمت باشد جمع نمیشود.
از آیات و روایات چنین برمیآید که محرومیت از دستیابی به معرفت، زوال و وارونگی آن از آثار سوء و تبعات منفی گناهان است. گناه باعث میشود انسان با یک چرخش معکوس، نیک را بد و بد را نیک و افعال زشت خود را زیبا بپندارد. دربارۀ اینکه گناه چگونه موجب واژگونی معرفت میشود، بیانهای مختلفی قابل ارائه است:
الف) واژگونی در اثر تصرف شیطان در عواطف:
از آیات قرآن به دست میآید که شیطان در گام نخست در عواطف انسان، یعنی بیم و امید، آمال و آرزوها و غیر آن تصرف میکند. سپس در گام دوم در اراده و افکاری که از این عواطف برمیخیزد، تصرف مینماید. القائات و تصرفات شیطان بهگونهای است که آدمی آن را احساس نمیکند و بدون هیچ تردیدی آن را افکار خود میداند. این تصرفات طولی است و با حق اختیار فرد منافات ندارد. شیطان با فریبها و ترفندهای گوناگون و با تسلط بر عقل و قلب انسان به تدبیر ابزار ادراکی میپردازد و بدینسان شناخت انسان را وارونه میسازد. شیطان دشمن قسمخورده انسان است و از جوانب گوناگون او را تحت نظر دارد. وقتی او از درگاه خداوند رانده شد، گفت:
(ﮀ ﮁ ﮂ ﮃﭑﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ).[981]
من بر سر راه مستقیم تو، در برابر آنها کمین میکنم! سپس از پیش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها، به سراغشان میروم؛ و بیشتر آنها را شکرگزار نخواهی یافت!
از پیامبر- نقل شده که فرمود:
لَوْ لَا أَنَّ الشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ عَلَى قُلُوبِ بَنِي آدَمَ لَنَظَرُوا إِلَى مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ.[982]
اگر شیطانها بر گرد دل فرزندان آدم نمیچرخیدند، همانا آنان به ملکوت آسمانها نظر میافکندند.
ب) واژگونی در اثر تغییر باور:
گناه با دگرگون ساختن عنصر باور، باعث وارونگی معرفت میشود. انسان قبل از تسلط شیطان، بر اساس فطرت خدایی و آفرینش آغازین بر این باور است که گناه امری زشت، پلید و باطل است؛ اما اگر تحت تأثیر وسوسهها و القائات شیطان قرار گیرد و به گناه آلوده شود، بهتدریج باور او به گناه تغییر میکند. شیطان از راه رغبت نفس انسان به گناه، به آراستن آن میپردازد. تلقینها و تزیینهای مکرر باعث میشود بهمرور از زشتی گناه در باور او کاسته شود و تا به آنجا میرسد که گناه را زشت نمیداند؛ بلکه آن را زیبا میپندارد و باورش برعکس میشود.
شیطان با تأکید زیاد میگوید:
(ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ).[983]
من [همه گناهانشان را] در زمین برایشان میآرایم.
ج) واژگونی در اثر اسیر شدن عقل:
انجام گناه و تکرار آن باعث میشود قوۀ عاقله بهمرور به اسارت هوای نفس درآید.
امام علی% فرمود:
كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ [عِنْدَ] هَوَى أَمِيرٍ.[984]
چه بسا عقلی که اسیر فرمانرواییِ هوس است.
در این وضعیت، آدمی ولایت شیطان را پذیرفته و عواطف، احساسات، قوای ادراکی، ازجمله عقل خویش را در اختیار شیطان قرار داده و مدیریت آنها را به او سپرده است.
شیطان نمیتواند ماهیت عقل را تغییر دهد و به چیز دیگری تبدیل سازد؛ زیرا «آفرینش خدا تغییرپذیر نیست»[985]؛ اما میتواند آن را بهصورت کامل در اختیار گیرد و بهگونهای اعمال مدیریت کند که بهتدریج رو به سستی گراید و از ایفای نقش مهم قضاوت بازماند تا در نهایت از جایگاه اصلی خود خارج شود؛ بهگونهای که میدانی برای قضاوت پیدا نکند یا به قضاوت آن گوش فرا داده نشود. درنتیجه قوه واهمه و خیال بهجای عقل مینشیند و آدمی دچار مغالطه بینشی میگردد و در اثر آن، امر باطل، موهوم و خیالی را حقِ معقول میپندارد و حق معقول را باطل میبیند؛ یعنی شناخت وی واژگون میشود.
اگر عواطف و احساسات تحت تدبیر عقل باشند، از حد اعتدال خارج نمیشوند و مسیر حب و بغض و میل و نفرت آدمی بهدرستی تعیین میگردد و در گرایش و انگیزش انسان انحرافی رخ نمیدهد؛ اما اگر شیطان این تدبیر را برباید، عواطف و احساسات از اعتدال خارج میشوند و در ساحت جذب و دفع، انحراف رخ میدهد.
شیطان با نفوذ در امیال آدمی، با آراستن اوهام و اعمال، به آرزو افکندن، وعده دادن و ... در ساحت میل تصرف کرده، باعث تشدید رغبت یا ایجاد شوق و شعف کاذب یا خشم و غضب میگردد.[986]
امام باقر% در مورد خشم فرمود:
إِنَّ هَذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ، تُوقَدُ فِي قَلْبِ ابْنِ آدَمَ، وَإِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ، وَانْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ، وَدَخَلَ الشَّيْطَانُ فِيهِ.[987]
این غضب [و خشمی که در شماست] شرارهای شیطانی است که در دل آدمیزاده شعلهور میشود و چون کسی از شما خشمگین شود، چشمانش سرخ گردد و رگهای گردنش ورم کند و شیطان در وجودش درآید.
نفس درگرو هر یک از گناهان
امام حسین% در دعای عرفه از خدای سبحان میخواهد:
وَفُكَّ رِهَانِي.[988]
و ذمهام را از گرو برهان.
از آنجا که کلمۀ «رهان» جمع «رهن» است استفاده میشود نفس انسان درگرو هر یک از گناهانی است که از سوی او سر میزند و تا از تمام آنها استغفار نکرده نفس او از اسارت و قید و بند دنیوی و عقوبت اخروی آزاد نمیشود.
از امام باقر% روایت شده که فرمود:
مَا مِنْ شَيْءٍ أَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطِيئَةٍ، إِنَّ الْقَلْبَ لَيُوَاقِعُ الْخَطِيئَةَ، فَمَا تَزَالُ بِهِ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَيْهِ، فَيُصَيِّرَ أَعْلَاهُ أَسْفَلَهُ.[989]
هیچ چیز بیشتر از گناه دل را تباه نمیکند؛ همانا دل با گناه درگیر میشود ولی گناه چندان به آن میپردازد (سماجت میکند) که سرانجام بر آن چیره میگردد و دل واژگونه میشود.
گناه عامل انحطاط انسان
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
أَنَا الَّذِي اعْتَرَفْتُ بِنِعْمَتِكَ عَلَيَّ وَعِنْدِي وَأَبُوءُ بِذُنُوبِي.[990]
من آنم که به نعمتت بر من و نزدم اعتراف دارم و با گناهانم تنزل پیدا میکنم.
از «باء» سببیت که در این جمله به کار رفته استفاده میشود گناه عامل انحطاط و تنزل انسان است.
احتمال دیگری در جملۀ «وَأَبُوءُ بِذُنُوبِي» داده میشود که به معنای تکرار و اصرار و رجوع به گناهان باشد، همانگونه که احتمال دیگری است و آن رجوع به خدا با گناهان است.
امام علی% دربارۀ گروهی از بیماردلان میفرماید:
قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ، وَأَمَاتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ، وَوَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ، فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا.[991]
شهوترانیها عقل او را دریده و دنیا قلبش را میرانده و نفس او عاشقانه به دنیا کشیده شده واو برده دنیا است.
آنان که با گناه هلاک شدهاند
امام حسین% در دعای عرفه از خدای سبحان میخواهد:
وَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا أَجْمَعِينَ، وَلَا تُهْلِكْنَا مَعَ الْهَالِكِينَ.[992]
و همۀ گناهان ما را بیامرز و ما را همراه هلاکشدگان به هلاکت مرسان.
از الف و لام موصول در «الهالکین» و از سیاق آن استفاده میشود افرادی هستند که با گناه هلاک شدهاند؛ زیرا در این جمله سخن از گناهان به میان آمده است.
امام صادق% فرمود:
مَنْ يَمُوتُ بِالذُّنُوبِ أَكْثَرُ مِمَّنْ يَمُوتُ بِالْآجَالِ.[993]
شمار کسانی که بر اثر گناهان میمیرند بیشتر از کسانی است که به اجل میمیرند.
ضرر گناه بر نفس انسان
قندوزی حنفی مینویسد:
وَالْحُرُّ يُسَايِرُ مَعَهُ حَتَّى انْتَهَى إِلَى قَصْرِ بَنِي مُقَاتِلٍ، وَإذَا بِفُسْطَاطٍ مَضْرُوبٍ لِرَجُلٍ يَقْطَعُ الطَّرِيقَ فَقَالَ لَهُ: «إِنَّكَ قَدْ عَمِلْتَ عَلَى نَفْسِكَ ذُنُوباً كَثِيرَةً فَهَلْ لَكَ مِنْ عَمَلِ تَمْحُو بِهِ ذُنُوبَكَ؟»
قَالَ: بِمَاذَا؟
قَالَ: تَنْصُرُ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ-.
قَالَ: أُعْطِيكَ فَرَسِي وَسَيْفِي وَأَعْفِنِي عَنْ ذَلِكَ.
قَالَ: إِذَا بَخَلْتَ عَلَيْنَا بِنَفْسِكَ فَلَا حَاجَةَ لَنَا بِمَالِكَ، وَتَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: (ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ)[994]، ثُمَّ قَالَ: سَمِعْتُ جَدِّي- يَقُولُ: «مَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَلَمْ يُجِبْهُ أَكَبَّهُ اللَّهُ عَلَى مَنْخِرَيْهِ فِي النَّارِ».[995]
حر به همراه حضرت در حرکت بود تا به قصر بنی مقاتل رسیدند. در آنجا خیمهای سر پا شده برای مرد راهزنی دیدند. حضرت به او فرمود: تو میدانی که گناههای بسیاری به ضرر خود انجام دادهای، آیا میخواهی عملی انجام دهی تا به واسطۀ آن گناهانت را محو نمایی؟
او گفت: چگونه؟
حضرت فرمود: به اینکه فرزند دختر رسول خدا- را یاری کنی.
او گفت: اسب و شمشیرم را به تو میدهم ولی مرا از دعوتت عفو کن.
حضرت فرمود: اگر با جانت بر ما بخل میورزی، احتیاجی به مالت نداریم. آنگاه این آیه را تلاوت کرد: «و من گمراهکنندگان را یار و مددکار خود نگرفتهام». سپس فرمود: از جدم شنیدم که میفرمود: هر کس صدای مظلومیت ما اهل بیت را بشنود و آن را اجابت نکند خداوند او را به رو در آتش دوزخ خواهد انداخت.
از جملۀ «إِنَّكَ قَدْ عَمِلْتَ عَلَى نَفْسِكَ ذُنُوباً كَثِيرَةً» که با «علی» ضرر آمده به دست میآید گناه به ضرر نفس انسان است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ).[996]
آیا کسانی که وارث روی زمین بعد از صاحبان آن میشوند، عبرت نمیگیرند که اگر بخواهیم، آنها را نیز به گناهانشان هلاک میکنیم و بر دلهایشان مهر مینهیم تا [صدای حق را] نشنوند؟!
امام صادق% فرمود:
إِذَا أَذْنَبَ الرَّجُلُ خَرَجَ فِي قَلْبِهِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ، فَإِنْ تَابَ انْمَحَتْ، وَإِنْ زَادَ زَادَتْ حَتَّى تَغْلِبَ عَلَى قَلْبِهِ فَلَا يُفْلِحُ بَعْدَهَا أَبَداً.[997]
هرگاه آدمی گناهی کند نقطه سیاهی در دلش پدید میآید. اگر توبه کرد آن نقطه پاک میشود و اگر بازهم گناه کرد آن نقطه بزرگتر میشود تا جایی که همه دلش را فرامیگیرد و زان پس هرگز روی رستگاری را نمیبیند.
ﻫ) خیالپردازی
یکی دیگر از موانع و آفات معرفت، توهمات و خیالپردازیها بوده و انسان با آنها نمیتواند به معارف الهی برسد و تنها با برهان و یقینیات است که میتوان کسب معرفت نمود.
قوۀ خیال یکی از موهبتهای بزرگ الهی در وجود انسان است؛ چراکه پیشرفتهای مختلف بشر در عرصههای مختلف علمی و صنعتی و همچنین در حوزه فرهنگ، هنر و... و صدها و هزاران خلاقیت علمی و فنّاورانه، همه و همه در پرتو همین قوه خیال به وجود آمده و میآید. با توجه به ابعاد وسیع و گسترده قلمرو فعالیت این قوه، فلسفه وجودی قوه خیال در انسان آشکار میشود ولی این قوه با همه توانمندی عجیبی که خداوند در آن قرار داده است، اگر در مسیر انحرافی به کار گرفته شود، تلفات و آسیبهای ناشی از آن نیز بسی گسترده و عمیق خواهد بود.
شهید مطهری میگوید:
از عجیبترین نیروهای ما قوّه متخیله است. به موجب این قوّه است که ذهن ما هر لحظه از موضوعی متوجّه موضوعی دیگر میشود و به اصطلاح تداعی معانی و تسلسل خواطر صورت میگیرد. این قوّه در اختیار ما نیست، بلکه ما در اختیار این قوّه عجیب هستیم و لهذا هر چه بخواهیم ذهن خود را در یک موضوع معین متمرکز کنیم که متوجّه چیز دیگر نشود برای ما میسّر نیست؛ بیاختیار قوّه متخیله ما را به این سو و آن سو میکشاند. مثلاً هر چه میخواهیم در نماز «حضور قلب» داشته باشیم، یعنی هر چه میخواهیم این شاگرد را بر سر کلاس نماز حاضر نگه داریم، نمیتوانیم؛ یک وقت متوجّه میشویم که نماز به پایان رسیده است و این شاگرد در سراسر این مدّت «غایب» بوده است...
ولی آیا انسان جبراً و اضطراراً محکوم است که همواره محکوم اندیشه باشد و این نیروی مرموز که مانند گنجشکی همواره از شاخی به شاخی میپرد حاکم مطلق وجود او باشد و یا اینکه محکومیت در برابر قوّه متخیله از خامی و ناپختگی است، کاملان و اهل ولایت قادرند این نیروی خودسر را مطیع خود گردانند؟
شق دوم صحیح است. یکی از وظایف بشر تسلّط بر هوسبازی خیال است، وگرنه این قوّه شیطانصفت مجالی برای تعالی و پیمودن صراط قرب نمیدهد و تمام نیروها و استعدادها را در وجود انسان باطل و ضایع میگرداند...[998]
تصویری که خیال انسان از موجودات دارد
از امام حسین% نقل شده که در دعای تسبیح دربارۀ خدای سبحان میفرماید:
سُبْحَانَ مَنْ عَلَا فَوْقَ الْبَرِيَّاتِ بِالْإِلَهِيَّةِ، فَلَا عَيْنَ تُدْرِكُهُ، وَلَا عَقْلَ يُمَثِّلُهُ، وَلَا وَهْمَ يُصَوِّرُهُ.[999]
منزّه است کسی که با خداییاش، بر مردمان، برتری یافته است؛ نه چشمی او را درمییابد و نه خِردی او را شبیهسازی میکند و نه خیالی او را به تصویر میکشد.
از مفهوم این جمله به دست میآید خیال انسانها از موجودات خارج تصویری در ذهن ترسیم مینماید.
از ابوهاشم جعفری نقل شده که گفت:
قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ%: (ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ)[1000]؟ فَقَالَ: يَا أَبَا هَاشِمٍ، أَوْهَامُ الْقُلُوبِ أَدَقُّ مِنْ أَبْصَارِ الْعُيُونِ، أَنْتَ قَدْ تُدْرِكُ بِوَهْمِكَ السِّنْدَ وَالْهِنْدَ وَالْبُلْدَانَ الَّتِي لَمْ تَدْخُلْهَا وَلَا تُدْرِكُهَا بِبَصَرِكَ، وَأَوْهَامُ الْقُلُوبِ لَا تُدْرِكُهُ فَكَيْفَ أَبْصَارُ الْعُيُونِ؟![1001]
به حضرت جواد% آیۀ (ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ) را عرض کردم، فرمود: ای اباهاشم! اوهام دلها تیزتر از نگاههای چشمهاست. گاهی اوقات تو با نیروی وهم خود به سند و هند و کشورهایی که نرفتهای سیر و سفر میکنی، در صورتی که با چشم خود آنها را نمیبینی. حال، [همین] اوهامِ دلها، خدای را درنمییابد چه رسد به نگاههای چشمها!
عدم امکان تصویر خدا با قوۀ خیال
و نیز از مضمون این حدیث استفاده میشود امکان به تصویر کشیدن خداوند متعال با قوۀ خیال وجود ندارد.
از امام صادق% نقل شده که دربارۀ خداوند متعال فرمود:
... أَنَّهُ لَا جِسْمٌ وَلَا صُورَةٌ، وَلَا يُحَسُّ وَلَا يُجَسُّ، وَلَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ الْخَمْسِ، لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ، وَلَا تَنْقُصُهُ الدُّهُورُ، وَلَا تُغَيِّرُهُ الْأَزْمَانُ.[1002]
... جسم نیست، صورت نیست، دیده نشود، لمس نگردد و به هیچ یک از حواس پنجگانه درنیاید، خاطرها درکش نکنند و گذشت روزگار کاهشش ندهد و سپری شدن زمان دگرگونش نسازد.
و) سفاهت
یکی دیگر از موانع وآفات معرفت سفاهت است ولذا افراد سفیه از معارف الهی دور هستند.
از امام حسن% سؤال شد:
فَمَا السَّفَهُ؟ قَالَ: اتِّبَاعُ الدُّنَاةِ وَمُصَاحَبَةُ الْغُوَاةِ.[1003]
سفه چیست؟ فرمود: دنبالهروی از فرومایگان و همنشینی با گمراهان.
از امام صادق% سؤال شد:
وَمَا السَّفِيهُ؟ فَقَالَ: الَّذِي يَشْتَرِي الدِّرْهَمَ بِأَضْعَافِهِ.[1004]
سفیه کیست؟ فرمود: کسی که کالای یکدرهمی را به چند درهم میخرد.
علامه مصطفوی در تعریف «سفاهت» می نویسد:
إنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الاختلال، وأكثر استعماله فيما يقابل العقل والحلم، وقد يستعمل في اختلال الأمور المادّية...
ولا يخفى أنّ اختلال العقل أمر باطني معنوي، ويستدلّ عليه بآثاره المشاهدة في الأعمال والأفكار والآراء، وقد يختلف النظر والحكم فيها باختلاف المحيط والتفكّر مادّياً أو معنويّاً، فمن كان برنامج أموره في حياته راجعاً إلى المادّيات والحياة الدنيويّة والتمايلات النفسانيّة فهو ضعيف العقل ومختلّ في تعقّله وتشخيصه ما يصلحه ويفسده.
هذا بالنسبة إلى الواقع والحقيقة، وأمّا في نظر أهل الدنيا المتوغّلين فيها فهم عاقلون يعملون بما هو صلاح وخير لهم في العاجلة، بل إنّهم يسفّهون من يجاهد في تأمين الحياة الروحانيّة والدار الآجلة الآخرة.
فظهر أنّ تشخيص الخير والصلاح من أتمّ آثار العقل وأكملها، وهذا التشخيص إنّما يختلف باختلاف مراتب العقل (ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ).
فالسفيه بالنظر الحقّ الصائب القاطع: هو الّذي يميل عن سعادة نفسه وكماله وصلاحه وحسن عاقبته وتأمين حياته الروحانيّة.
(ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ)[1005].[1006]
اصل واحد در این ماده عبارت است از اختلال و بیشتر استعمال آن در چیزی بوده که مقابل عقل و حلم است و گاهی در مورد اختلال امور مادی به کار میرود...
و مخفی نماند اینکه اختلال عقل امری باطنی و معنوی است و بر آن به آثار مشهودش در اعمال و افکار و آراء استدلال میشود؛ و گاهی نظر و حکم در آن به اختلاف محیط و تفکر مختلف میشود، چه مادی باشد یا معنوی، لذا هر کس برنامۀ امور زندگیاش مربوط به مادیات و زندگی دنیوی و تمایلات نفسانی باشد او عقلش ضعیف بوده و در تعقل و تشخیص نسبت به امور صلاح و فسادش اختلال دارد.
این نسبت به واقع و حقیقت است و اما در نظر اهل دنیا که در آن فرو رفتهاند آنان عاقل بوده و به آنچه صلاح و خیر برای آنان در این دنیاست عمل میکنند، بلکه آنان افرادی را سفیه میدانند که در تأمین زندگی روحانی و خانۀ عالم آخرت تلاش میکنند.
پس ظاهر شد اینکه تشخیص خیر و صلاح از تمامترین آثار عقل و کاملترین آنهاست و این تشخیص به اختلاف مراتب عقل متفاوت است: (ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ).
پس سفیه به نظر حقِّ به واقع رسیده و قطعی کسی است که از سعادت و کمال و صلاح و حسن عاقبت و تأمین زندگی روحانی خود منحرف شده است.
(ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ).
تأثیر سفاهت در شتابزدگی
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
اَلْعَجَلَةُ سَفَهٌ.[1007]
عجله نابخردی است.
از مضمون این جمله استفاده میشود نابخردی در شتابزدگی در کارها تأثیر دارد و افراد خردمند با آرامش کار میکنند و لذا به حقیقت میرسند.
امام علی% میفرماید:
مَعَ الْعَجَلِ يَكْثُرُ الزَّلَلُ.[1008]
با شتابزدگی، لغزشها زیاد میشود.
از نشانههای سفاهت
بلاذری مینویسد:
وَكَتَبَ مُعَاوِيَةُ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (رض): أَمَّا بَعْدُ، فَقَدِ انْتَهَتْ إِلَيَّ عَنْكَ اُمُورٌ أَرغَبُ بِكَ عَنْهَا، فَإِنْ كَانَتْ حَقّاً لَمْ اُقَارَّكَ عَلَيْهَا، وَلَعَمْرِي إِنَّ مَنْ أَعْطَى صَفْقَةَ يَمِينِهِ وَعَهْدَ اللَّهِ وَمِيثَاقَهُ لَحَرِيٌّ بِالْوَفَاءِ، وَإِنْ كَانَتْ بَاطِلاً فَأَنْتَ أَسْعَدُ النَّاسِ بِذَلِكَ، وَبِحَظِّ نَفْسِكَ تَبْدَأُ، وَبِعَهْدِ اللَّهِ تُوفِي، فَلَا تَحْمِلْنِي عَلَى قَطِيعَتِكَ وَالْإِسَاءَةِ بِكَ، فَإِنِّي مَتَى اُنْكِرْكَ تُنْكِرْنِي، وَمَتَى تَكِدْنِي أَكِدْكَ، فَاتَّقِ شَقَّ عَصَا هَذِهِ الْاُمَّةِ وَأَنْ يَرْجِعُوا عَلَى يَدِكَ إِلَى الْفِتْنَةِ، فَقَدْ جَرَّبْتَ النَّاسَ وَبَلَوْتَهُمْ، وَأَبُوكَ كَانَ أَفْضَلَ مِنْكَ، وَقَدْ كَانَ اجْتَمَعَ عَلَيْهِ رَأْيُ الَّذِينَ يَلُوذُونَ بِكَ، وَلَا أَظُنُّهُ يَصْلُحُ لَكَ مِنْهُمْ مَا كَانَ فَسَدَ عَلَيْهِ، فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ وَدِينِكَ (ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ)[1009].
فَكَتَبَ إلَيْهِ الْحُسَيْنُ: أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ أَنَّهُ بَلَغَتْكَ عَنِّي اُمُورٌ تَرْغَبُ عَنْهَا، فَإِنْ كَانَتْ حَقّاً لَمْ تُقَارَّنِي عَلَيْهَا، وَلَنْ يَهْدِيَ إِلَى الْحَسَنَاتِ وَيُسَدِّدَ لَهَا إِلَا اللَّهُ. فَأَمَّا مَا نُمِّيَ إِلَيْكَ فَإِنَّمَا رَقَّاهُ الْمَلَّاقُونَ الْمَشَّاؤُونَ بِالنَّمَائِمِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْجَمِيعِ، وَمَا اُرِيدُ حَرْباً لَكَ وَلَا خِلَافاً عَلَيْكَ، وَأيْمُ اللَّهِ لَقَدْ تَرَكْتُ ذَلِكَ وَأَنَا أَخَافُ اللَّهَ فِي تَرْكِهِ، وَمَا أَظُنُّ اللَّهَ رَاضِياً عَنِّي بِتَرْكِ مُحَاكَمَتِكَ إِلَيْهِ، وَلَا عَاذِرِي دُونَ الْإِعْذَارِ إلَيْهِ فِيكَ وَفِي أَوْلِيَائِكَ الْقَاسِطِينَ الْمُلْحِدِينَ، حِزْبِ الظَّالِمِينَ وَأَوْلِيَاءِ الشَّيَاطِينِ، أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ وَأَصْحَابِهِ الْمُصَلِّينَ الْعَابِدِينَ، الَّذِينَ يُنْكِرُونَ الظُّلْمَ وَيَسْتَعْظِمُونَ الْبِدَعَ وَلَا يَخَافُونَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ ظُلْماً وَعُدْواناً بَعْدَ إِعْطَائِهِمُ الْأَمَانَ بِالْمَوَاثِيقِ وَالْأَيْمَانِ الْمُغَلَّظَةِ؟! أوَلَسْتَ قَاتِلَ عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ صَاحِبِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، الَّذِي أَبْلَتْهُ الْعِبَادَةُ وَصَفَّرَتْ لَوْنَهُ وَأَنْحَلَتْ جِسْمَهُ؟! أَوَلَسْتَ الْمُدَّعِيَ زِيَادَ بْنَ سُمَيَّةَ الْمَوْلُودَ عَلَى فِرَاشِ عُبَيْدِ عَبْدِ ثَقِيفٍ، وَزَعَمْتَ أَنَّهُ ابْنُ أَبِيكَ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «الْوَلَدُ لِلْفِرَاشِ وَلِلْعَاهِرِ الْحَجَرُ»، فَتَرَكْتَ سُنَّةَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَخَالَفْتَ أَمْرَهُ مُتَعَمِّداً، وَاتَّبَعْتَ هَوَاكَ مُكَذِّباً بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ، ثُمَّ سَلَّطْتَهُ عَلَى الْعِرَاقَيْنِ فَقَطَعَ أَيْدِي الْمُسْلِمِينَ وَسَمَلَ أَعْيُنَهُمْ وَصَلَبَهُمْ عَلَى جُذُوعِ النَّخْلِ، كَأَنَّكَ لَسْتَ مِنَ الْاُمَّةِ وَكَأَنَّهَا لَيْسَتْ مِنْكَ، وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ): «مَنْ أَلْحَقَ بِقَوْمٍ نَسَباً لَيْسَ لَهُمْ فَهُوَ مَلْعُونٌ»؟! أوَلَسْتَ صَاحِبَ الْحَضْرَمِيِّينَ الَّذِينَ كَتَبَ إِلَيْكَ ابْنُ سُمَيَّةَ أَنَّهُمْ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ، فَكَتَبْتَ إِلَيْهِ: اُقْتُلْ مَنْ كَانَ عَلَى دِينِ عَلِيٍّ وَرَأْيِهِ، فَقَتَّلَهُمْ وَمَثَّلَ بِهِمْ بِأَمْرِكَ؟! وَدِينُ عَلِيٍّ دِينُ مُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) الَّذِي كَانَ يَضْرِبُ عَلَيْهِ أَبَاكَ، وَالَّذِي انْتِحَالُكَ إِيَّاهُ أَجْلَسَكَ مَجْلِسَكَ هَذَا، وَلَولَا هُوَ كَانَ أَفْضَلُ شَرَفِكَ تَجَشُّمَ الرِّحْلَتَيْنِ فِي طَلَبِ الْخُمُورِ. وَقُلْتَ: اُنْظُر لِنَفْسِكَ وَدِينِكَ وَالْاُمَّةِ، وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا الْاُلْفَةِ، وَأَنْ تَرُدَّ النَّاسَ إِلَى الْفِتْنَةِ، فَلَا أَعْلَمُ فِتْنَةً عَلَى الْاُمَّةِ أَعْظَمَ مِنْ وِلَايَتِكَ عَلَيْهَا، وَلَا أَعْلَمُ نَظَراً لِنَفْسِي وَدِينِي أَفْضَلَ مِنْ جِهَادِكَ، فَإِنْ أَفْعَلْهُ فَهُوَ قُرْبَةٌ إِلَى رَبِّي، وَإِنْ أَتْرُكْهُ فَذَنْبٌ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ فِي كَثِيرٍ مِنْ تَقْصِيرِي، وَأَسْأَلُ اللَّهَ تَوْفِيقِي لِأَرْشَدِ اُمُورِي. وَأَمَّا كَيْدُكَ إِيَّايَ، فَلَيْسَ يَكُونُ عَلَى أَحَدٍ أَضَرَّ مِنْهُ عَلَيْكَ، كَفِعْلِكَ بِهَؤُلَاءِ النَّفَرِ الَّذِينَ قَتَلْتَهُمْ وَمَثَّلْتَ بِهِمْ بَعْدَ الصُّلْحِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا قَاتَلُوكَ وَلَا نَقَضُوا عَهْدَكَ، إِلَّا مَخَافَةَ أَمْرٍ لَوْ لَمْ تَقْتُلْهُمْ مِتَّ قَبْلَ أَنْ يَفْعَلُوهُ، أَوْ مَاتُوا قَبْلَ أَنْ يُدْرِكُوهُ. فَأَبْشِرْ يَا مُعَاوِيَةُ بِالْقِصَاصِ، وَأَيْقِنْ بِالْحِسَابِ، وَاعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ كِتَاباً لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا، وَلَيْسَ اللَّهُ بِنَاسٍ لَكَ أَخْذَكَ بِالظِّنَّةِ، وَقَتْلَكَ أَوْلِيَاءَهُ عَلَى الشُّبْهَةِ وَالتُّهْمَةِ، وَأَخْذَكَ النَّاسَ بِالْبَيْعَةِ لِابْنِكَ غُلَامٍ سَفِيهٍ يَشْرَبُ الشَّرَابَ وَيَلْعَبُ بِالْكِلَابِ، وَلَا أَعْلَمُكَ إِلَّا خَسِرْتَ نَفْسَكَ وَأَوْبَقْتَ دِينَكَ وَأَكَلْتَ أَمَانَتَكَ وَغَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ وَتَبَوَّأْتَ مَقْعَدَكَ مِنَ النَّارِ فَـ (ﯹ ﯺ ﯻ)[1010].[1011]
معاویه به حسین بن علی' نوشت: «اما بعد، خبر کارهایی از تو به من رسیده که آنها را از تو بعید میدانم. اگر آن خبرها درست باشد، با تو بر آنها موافقت نمیکنم. به جانم سوگند، کسی که به پیمان خود و عهد و میثاق الهی وفا کند، سزاوار وفاست؛ و اگر آنها درست نباشند، تو در میان مردم، بیشترین سهم را از این داری و به بهرۀ خود میآغازی و به عهد خدا، وفا میکنی. مرا به قطع پیوند و بدی با خود، وادار مکن. اگر مرا انکار کنی، انکارت میکنم و اگر به من نیرنگ بزنی، به تو نیرنگ میزنم. از شکستن اجتماع این امّت و بازگرداندن آنها به فتنه، بپرهیز. تو مردم را تجربه کرده و آزمودهای و پدرت از تو برتر بود و نظر کسانی که به تو پناه میآورند، بر او گرد آمده بود و گمان نمیبرم آنچه برای پدرت نکردند، برای تو بکنند. پس به فکر خود و دینت باشی و (کسانی که یقین ندارند، تو را سبک نشمارند)».
حسین% در پاسخ معاویه نوشت: «اما بعد، نامهات به من رسید. نوشته بودی که خبر کارهایی از من به تو رسیده که دوست نداری [گفته باشم] و اگر درست باشد، با من بر آنها موافقت نمیکنی و جز خدا، به نیکیها ره نمینماید و به آنها موفق نمیدارد. امّا سخنچینی انجام شده برای تو را چاپلوسان سخنچین تفرقهافکنِ میان جماعت کردهاند. من، سر جنگ و مخالفت با تو را ندارم. سوگند به خدا، آن را وانهادهام و من، از این وانهادن، از خدا میترسم و گمان نمیکنم خداوند، از اینکه دشمنی با تو را کنار گذاشتهام و دربارۀ تو و دوستان متجاوز ملحدت ـ که حزب ظالمان و دار و دستۀ شیطاناند ـ، در برابر خدا، عذری جز آنچه خود بپذیرد، ندارم. آیا تو حجر بن عدی و یارانش را به ستم و تجاوز نکشتی؛ آنان که نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعتها را دهشتناک میشمردند و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه خدا نمیترسیدند؟ این کشتار را پس از امان دادن به آنها، با همۀ وثیقهها و سوگندهای غلیظ و شدید، انجام دادی. آیا تو قاتل عمرو بن حمق، صحابی پیامبر خدا-، نیستی که عبادت، فرسودهاش کرده و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آیا تو زیاد بن سمیه را که بر بستر عبید (بردۀ ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندی، در حالی که پیامبر خدا- فرموده بود: فرزند، متعلق به بستر است و برای زناکار، سنگ است؟ تو سنت پیامبر خدا- را وانهادی و به عمد، با فرمان او مخالفت کردی و از سر تکذیب، هوس خود را دنبال کردی، بیآنکه رهنمودی از جانب خدا داشته باشی. سپس، زیاد را بر کوفه و بصره، مسلط کردی تا دستان مسلمانان را قطع کند و چشمان آنان را با میلۀ داغ، برکند و به شاخههای نخل بیاویزد. گویی تو از امّت نیستی و او هم از تو نیست که پیامبر خدا- فرمود: هر کس بیگانهای را جزو خاندان قومی حساب کند که نسبش آن نیست، ملعون است. آیا تو همان نیستی که [زیاد] ابن سمیه به تو نوشت: حضرمیان، بر دین علی هستند و تو به او نوشتی: هر کسی را که بر دین علی و اندیشۀ اوست، بکش و او هم به فرمان تو، آنان را کشت و مثله کرد؟ دین علی% دین محمد- است که بر سر آن با پدرت میجنگید؛ کسی که با بستن خود به [آیین] او، بر این جایگاه نشستهای و اگر او نبود، برترین شرف تو، زحمت ترتیب دادن دو سفر [زمستانی و تابستانی قریش] در طلب شراب بود. گفتهای: به خودت و دین و امت بیندیش و اجتماع و الفت امّت را نشکن و مردم را به فتنه، بازنگردان. من، فتنهای بزرگتر از فرمانروایی تو بر این امّت نمیشناسم و برای خود و دینم، رأیی برتر از جهاد با تو نمیدانم. اگر جهاد کنم، [مایۀ] نزدیکی من به پروردگارم است و اگر آن را واگذارم، گناهی است که از فراوانی تقصیرم در آن، از خدا، آمرزش میطلبم و از خدا میخواهم که به درستترین کار، موفقم بدارد؛ اما زیان نیرنگ تو با من، بیش از هر کس دیگر، به خودت میرسد؛ مانند همین کار تو با این چند تنی که آنان را کشتی و مثلهشان نمودی، با آنکه آنان، در صلح با تو بودند و نه با تو جنگیده و نه پیمانت را شکسته بودند و فقط، از چیزی ترسیدی که اگر هم آنان را نمیکشتی، پیش از این میمردی یا آنان، پیش از رسیدن به آن میمردند. پس ای معاویه! قصاص را در پیش رو داری. به حساب، یقین داشته باش و بدان که خدا، نوشتهای دارد که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، جز آنکه آن را برشمرده است. خدا فراموش نمیکند دستگیرکردنهایت را به خاطر بیاعتمادی و بدبینی و کشتن اولیا را به شبهه و تهمت و بیعت گرفتنت را از مردم برای پسرت، آن جوان نابخرد، شرابخوار و سگباز! جز این نمیدانم که خود را تباه کردی و دینت را هلاک نمودی و امانت نزد خود را خوردی و مردمت را فریفتی و جایگاهی از آتش، برای خود برگرفتی. پس (دور باد قوم ظالم از رحمت الهی)!».
از عبارت «غُلَامٍ سَفِيهٍ يَشْرَبُ الشَّرَابَ وَيَلْعَبُ بِالْكِلَابِ» به دست میآید آنان که شرب خمر کرده و سگباز هستند، سفیهاند.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
فَرَضَ اللَّهُ ... تَرْكَ شُرْبِ الْخَمْرِ تَحْصِيناً لِلْعَقْلِ.[1012]
خدا ترک «میگساری» را برای سلامت عقل واجب کرد.
از امام رضا% نقل شده که فرمود:
حَرَّمَ اللَّهُ الْخَمْرَ لِمَا فِيهَا مِنَ الْفَسَادِ، وَمِنْ تَغْيِيرِهَا عُقُولَ شَارِبِيهَا، وَحَمْلِهَا إِيَّاهُمْ عَلَى إِنْكَارِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَالْفِرْيَةِ عَلَيْهِ وَعَلَى رُسُلِهِ، وَسَائِرِ مَا يَكُونُ مِنْهُمْ مِنَ الْفَسَادِ وَالْقَتْلِ وَالْقَذْفِ وَالزِّنَاءِ.[1013]
خداوند خمر را حرام کرد برای آن فسادی که در آن است، همانگونه که فکر و اندیشه شرابخوار را دگرگون میسازد و وادار به انکار خدای عزوجل مینماید و به افتراء بستن بر او سبحانه و پیامبران او میانجامد و دیگر فسادهایی که در آن موجود است از قبیل قتل، ناسزاگویی و تهمت و زنا.
تأثیر سفاهت در مقابلۀ با امام به حق
اربلی مینویسد:
فَصَاحَ الْحُسَيْنُ%: وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ الشَّيْطَانِ، إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَلَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً وَارْجِعُوا إِلَى أَنْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ أَعْرَاباً كَمَا تَزْعُمُونَ، أَنَا الَّذِي أُقَاتِلُكُم فَكُفُّوا سُفَهَاءَكُمْ وَجُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي، فَإِنَّ النِّسَاءَ لَمْ يُقَاتِلْنَكُمْ.[1014]
حسین% فریاد برآورد: ای پیروان شیطان (آل ابوسفیان) اگر دین ندارید و از قیامت نمیهراسید، پس آزاده باشید و اگر فکر میکنید عرب هستید به اصل و نسب خودتان برگردید، منم که با شما میجنگم، پس افراد سفیه و نادان خود را از تعرض به حرمم بازدارید، زیرا زنان با شما نبردی ندارند.
از جملۀ «فَكُفُّوا سُفَهَاءَكُمْ...» ضمناً به دست میآید سفاهت در مقابلۀ با امام به حق مؤثر است.
حضرت علی% قبل از آغاز جنگ جمل در نکوهش شهر بصره و مردم آن دیار فرمود:
أَرْضُكُمْ قَرِيبَةٌ مِنَ الْمَاءِ، بَعِيدَةٌ مِنَ السَّمَاءِ، خَفَّتْ عُقُولُكُمْ، وَسَفِهَتْ حُلُومُكُمْ...[1015]
سرزمین شما به آب نزدیک و از آسمان دور است، عقلهای شما سست و افکار شما سفیهانه است...
ز) گمراهی
یکی دیگر از موانع و آفات معرفت، ضلالت و گمراهی است.
علامه مصطفوی در تعریف «ضلالت» می نویسد:
إنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو ما يقابل الاهتداء، فالضلال هو عدم الاهتداء، والإضلال هو فقدان الهداية، أى جعل شيء ضالاً.
فالضلال: فقدان الرشاد والدلالة إلى المقصود، سواء كان في جهة مادّية أو معنوية.
ومن لوازم هذا الأصل: الخطأ، الذهاب في غير حقه، العدول عن الطريق، الضياع، الغيبوبة، وغيرها.
فإنّ هذه الأمور تتحقق في أثر عدم حصول الاهتداء إلى المقصود، كما أنّ الدفن خلاف المسير والحركة إلى المقاصد الدنيوية، وخلط الماء في اللبن على خلاف استمرار الحالة اللبنية وخلوصها.
وقلنا: إنّ الضلال هو فقدان الاهتداء إلى المقصود، وهو أعم من أن يكون في حق أو باطل، فإنّ مطلوب كل شخص بحسب نظره.[1016]
اصل واحد در این ماده چیزی در مقابل «اهتداء» بوده و «ضلال» به معنای عدم هدایت و «اضلال» به معنای فقدان هدایت است، یعنی چیزی گمراه قرار گیرد.
پس «ضلال» عبارت است از فقدان رشد و دلالت بر مقصود، خواه در جهت مادی یا معنوی.
و از لوازم این اصل، خطا و رفتن به بیراهه و عدول از راه و ضایع شدن و غایب گشتن و غیر آنهاست؛ زیرا این امور در پی عدم حصول هدایت پیدا کردن به مقصود تحقق مییابد، همانگونه که «دفن» خلاف مسیر و حرکت به مقاصد دنیوی است و مخلوط شدن آب در شیر برخلاف استمرار حالت شیر بودن و خلوص آن است.
گفتیم اینکه «ضلال» عبارت است از فقدان هدایت یافتن به مقصود و آن اعم است از اینکه در مورد حق باشد یا باطل؛ زیرا مطلوب هر شخصی به حسب نظرش میباشد.
گمراهی عامل بیمعرفتی به خدا و امام
از یزید بن رویان نقل شده که گفت:
دَخَلَ نَافِعُ بْنُ الْأَزْرَقِ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ وَالْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ مَعَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فِي الْحِجْرِ، فَجَلَسَ إِلَيْهِمَا، ثُمَّ قَالَ: يَا بْنَ عَبَّاسٍ، صِفْ لِي إِلَهَكَ الَّذِي تَعْبُدُهُ، فَأَطْرَقَ ابْنُ عَبَّاسٍ طَوِيلاً مُسْتَبْطِئاً بِقَوْلِهِ، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: إِلَيَّ يَا بْنَ الْأَزْرَقِ الْمُتَوَرِّطَ فِي الضَّلَالَةِ الْمُرْتَكِسَ فِي الْجَهَالَةِ، أُجِيبُكَ عَمَّا سَأَلْتَ عَنْهُ، فَقَالَ: مَا إِيَّاكَ سَأَلْتُ فَتُجِيبَنِي، فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَبَّاسٍ: مَهْ سَلِ ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَإِنَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعَهُ مِنَ الْحِكْمَة، فَقَالَ لَهُ: صِفْ لِي، فَقَالَ: أَصِفُهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ، وَأُعَرِّفُهُ بِمَا عَرَّفَ بِهِ نَفْسَهُ: لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ، وَلَا يُقَاسُ بِالنَّاسِ، قَرِيبٌ غَيْرُ مُلْزَقٍ، وَبَعِيدٌ غَيْرُ مُتَقَصٍّ، يُوَحَّدُ وَلَا يُبَعَّضُ، لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ...[1017]
نافع بن اَزرَق، وارد مسجد الحرام شد. حسین بن علی' با عبدالله بن عباس در حجر [اسماعیل] نشسته بودند. کنار آنان نشست و گفت: ای ابن عباس! خدایی را که میپرستی، برایم توصیف کن. ابن عباس، مدّتی دراز دربارۀ گفته ابن ازرق به فکر فرو رفت. پس حسین% به او فرمود: «ای ابن ازرق! ای فرو رفته در گمراهی و افتاده در نادانی! به سوی من بیا تا از آنچه پرسیدی، به تو پاسخ دهم». گفت: از تو نپرسیدم تا پاسخم را بدهی! ابن عباس به او گفت: خاموش باش و از زاده پیامبر خدا بپرس که او از خاندان نبوّت بوده و از حکمت برخوردار است. نافع به حسین% گفت: [خدا را] برایم توصیف کن. فرمود: «او را همانگونه توصیف میکنم که خود را توصیف کرده است و همانگونه میشناسانم که خود را شناسانده است. با حواس، درک و با مردم، سنجیده نمیشود. نزدیک است، امّا نه چسبیده و دور است، امّا در دسترس میباشد. یگانۀ جزءناپذیر است. خدایی جز او ـ که بزرگ والاست ـ نیست»...
از اطلاق «متورط در گمراهی» در این حدیث بر نافع بن ازرق استفاده میشود گمراهی عامل بیمعرفتی به خدا و امام است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦﭧ ﭨ ﭩ).[1018]
آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی [بر اینکه شایسته هدایت نیست] گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پردهای افکنده است؟! با این حال چه کسی میتواند غیر از خدا او را هدایت کند؟! آیا متذکر نمیشوید؟!
گاهی که قضای الهی بر گمراهی قومی تعلق میگیرد
خوارزمی مینویسد:
فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: وَيْلَكُمْ كَلِّمُوهُ فَإِنَّهُ ابْنُ أَبِيهِ، وَاللَّهِ، لَوْ وَقَفَ فِيكُم هَكَذَا يَوْماً جَدِيداً لَمَا قَطَعَ وَلَمَا حَصَرَ، فَكَلِّمُوهُ، فَتَقَدَّمَ إِلَيْهِ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ، فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ، مَا هَذَا الَّذِي تَقُولُ؟ أَفْهِمْنَا حَتَّى نَفْهَمَ؟
فَقَالَ%: أَقُولُ لَكُمْ: اِتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ وَلَا تَقْتُلُونِ، فَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَلَا انْتِهَاكُ حُرْمَتِي، فَإِنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، وَجَدَّتِي خَدِيجَةُ زَوْجَةُ نَبِيِّكُمْ، وَلَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَكُمْ قَوْلُ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ-: الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَا خَلَا النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ، فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِمَا أَقُولُ، وَهُوَ الْحَقُّ، فَوَاللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُنْذُ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ، وَإنْ كَذَّبْتُمُونِي فَإِنَّ فِيكُمْ مِنَ الصَّحَابَةِ مِثْلَ: جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، وَسَهْلِ بْنِ سَعْدٍ، وَزَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ، وَأَنَسِ بْنِ مَالِكٍ، فَاسْأَلُوهُمْ عَنْ هَذَا، فَإِنَّهُمْ يُخْبِرُونَكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ-، فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ أَمْرِي، أَفَتَشُكُّونَ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ؟! فَوَاللَّهِ، مَا بَيْنَ الْمَشْرِقَيْنِ وَالْمَغْرِبَيْنِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرِي. وَيْلَكُمْ، أَتَطْلُبُونِّي بِدَمِ أَحَدٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ، أَوْ بِمَالٍ اسْتَمْلَكْتُهُ، أَوْ بِقِصَاصٍ مِنْ جِرَاحَاتٍ اسْتَهْلَكْتُهُ؟! فَسَكَتُوا عَنْهُ لَا يُجِيبُونَهُ.
ثُمَّ قَالَ%: وَاللَّهِ، لَا اُعْطِيهِمْ يَدِي إِعْطَاءَ الذَّلِيلِ، وَلَا أَفِرُّ فِرارَ الْعَبِيدِ. عِبَادَ اللَّهِ، إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ، وَأَعُوذُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لاَ يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ.
فَقَالَ لَهُ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوشَنِ: يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَنَا أَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ إِنْ كُنْتُ أَدْرِي مَا تَقُولُ، فَسَكَتَ الْحُسَيْنُ%.
فَقَالَ حَبِيبُ بْنُ مُظَاهِرٍ لِلشِّمْرِ: يَا عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّ رَسُولِ اللَّهِ، إِنِّي لَأَظُنُّكَ تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى سَبْعِينَ حَرْفاً، وَأَنَا أَشْهَدُ أَنَّكَ لَا تَدْرِي مَا يَقُولُ، فَإِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى قَدْ طَبَعَ عَلَى قَلْبِكَ.
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ%: حَسْبُكَ يَا أَخَا بَنِي أَسَدٍ، فَقَدْ قُضِيَ الْقَضَاءُ، وَجَفَّ الْقَلَمُ، وَاللَّهُ بَالِغٌ أَمْرَهُ، وَاللَّهِ، إِنِّي لَأَشْوَقُ إِلَى جَدِّي وَأَبِي وَاُمِّي وَأَخِي وَأَسْلَافِي مِنْ يَعْقُوبَ إِلَى يُوسُفَ وَأَخِيهِ، وَلِي مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِيهِ.[1019]
عمر بن سعد به لشکریان خود گفت: وای بر شما! جواب او را بدهید که او فرزند آن پدر است و هر چه سخن بگوید تمام نمیشود. پس شمر پیش آمد و گفت: ای حسین%! چه میگویی؟ به ما بفهمان تا بفهمیم. فرمود: میگویم تقوا پیشه کنید و مرا نکشید چون کشتن و زیر پا گذاشتن حرمت من، برایتان حرام است. من پسر دختر پیامبرتان هستم و مادربزرگم خدیجه همسر اوست. شاید این گفته پیامبرتان محمد- را شنیدهاید که حسن و حسین' دو سید جوانان بهشتند، مگر انبیا و پیامبران ـ که بر آنها برتری ندارند ـ اگر سخنِ حقِّ مرا تصدیق میکنید که هیچ، چون از زمانی که دانستهام خدا دروغگو را عذاب میکند، دروغ نگفتهام. اگر هم سخنم را قبول ندارید صحابهای مانند جابر بن عبدالله و سهل بن سعد و زید بن ارقم و انس بن مالک در میان شمایند، از آنان بپرسید به شما میگویند که این سخن را از رسول خدا شنیدهاند و اگر دربارۀ کار من تردید دارید، در این شک ندارید که من فرزند دختر پیامبرتان هستم و بین مشرق و مغرب، فرزند دختر پیامبری جز من نیست. آیا خون کسی را ریختهام که میخواهید انتقام بگیرید یا اموال کسی را برداشتهام یا به کسی ضرری زدهام که میخواهید قصاصم کنید؟ کوفیان ساکت شدند و پاسخی ندادند.
پس فرمود: به خدا سوگند که دستم را همانند انسانهای ذلیل در دست اینان نخواهم نهاد و همچون بندگان اقرار نخواهم کرد. بندگان خدا! من به پروردگارم و پروردگار شما پناه میبرم از اینکه دربارهام گمان بد ببرید و به او پناه میبرم از هر متکبری که به روز حسابرسی ایمان نداشته باشد.
شمر بن ذی الجوشن گفت: من در مسلمانیام شک خواهم کرد اگر بفهمم که تو چه میگویی، امام سکوت کرد.
حبیب بن مُظاهر به شمر گفت: ای دشمن خدا و ای دشمن پیامبر! مطمئنم ایمان تو هفتاد بار با شک و تردید همراه است و من گواهی میدهم که تو نمیدانی حسین% چه میگوید چون خدای متعال بر قلب تو مهر نهاده است.
امام به حبیب فرمود: کافی است ای برادر اسدی! قضای الهی محقق شده و قلم بر این قضا مهر زده و خداوند خواستهاش را به سرانجام میرساند. به خدا قسم که اشتیاق من به دیدار جدّ و پدر و مادر و برادر و نیاکانم بیش از اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف و برادرانش است و من مرگی دارم که آن را درک خواهم کرد.
از جملۀ «فَقَدْ قُضِيَ الْقَضَاءُ...» و سیاق آن به دست میآید گاهی قضای الهی بر گمراهی امتی تعلق میگیرد گرچه این قضا و تقدیر جبری نیست و در راستای اختیار آن امت است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ).[1020]
پیش از این یوسف دلایل روشن برای شما آورد، ولی شما هم چنان در آنچه او برای شما آورده بود تردید داشتید؛ تا زمانی که از دنیا رفت، گفتید: هرگز خداوند بعد از او پیامبری مبعوث نخواهد کرد! اینگونه خداوند هر اسرافکار تردیدکنندهای را گمراه میسازد!
تاریکیهای گمراهی
عبدالله بن حمزه به سندش از امام صادق% از پدرانش( نقل میکند:
أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ـ ' ـ قَالَ لِمُعَاوِيَةَ: «أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ نَازَعْتَ عَلِيّاً فَتَوَرَّطْتَ الْنَّارَ، وَفَازَ بِالْجَنَّةِ، إِنَّ عَلِيّاً ـ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ ـ كَانَ عَلَماً بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ، وَكَانَ نُورَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يُسْتَضَاءُ بِهِ مِنْ ظُلَمِ الضَّلَالَةِ، فَكَيْفَ تَرَى فَضْلَ عَلِيٍّ ـ % ـ وَهُوَ السَّابِقُ إلَى الْفَضَائِلِ، وَالْمُوفِي بِالذِّمَّةِ، وَوَصِيُّ نَبِيِّ اللَّهِ ـ - ـ وَأَنْتَ طَلِيقٌ ابْنُ طَلِيقٍ؟!»، فَقَامَ الْحَسَنُ ـ % ـ فَأَخَذَ بِيَدِهِ، وَكَانَ إذَا أَمَرَهُ الْحَسَنُ ائْتَمَرَ لَهُ، وَأَطَاعَهُ، وَلِمَ يَعْصِهِ.[1021]
حسین بن علی' به معاویه فرمود: آگاه باش به خدا سوگند! تو با علی% نزاع کردی و خود را در آتش دوزخ انداختی ولی او به فوز بهشت نائل شد. همانا علی% نشانۀ بین حق و باطل و نور خدای عزوجل است که در تاریکیهای گمراهی از او نور گرفته میشود. تو چگونه فضل علی% را میبینی در حالی که او سابق به فضایل و وفا کنندۀ به ذمه و وصی پیامبر خدا- است ولی تو آزادشده فرزند آزادشدهای. حسن% برخاست و دست حضرت را گرفت و هرگاه او دستوری به حضرت میداد آن را میپذیرفت و اطاعت مینمود و نافرمانی نمیکرد.
از کلمۀ «ظُلَمِ الضَّلَالَةِ» که به صیغۀ جمع آمده به دست میآید گمراهی انسان را به تاریکیها میکشاند.
در دعای ندبه آمده است:
... وَلَوْ لَا أَنْتَ يَا عَلِيُّ لَمْ يُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِي، فَكَانَ بَعْدَهُ هُدًى مِنَ الضَّلَالَةِ، وَنُوراً مِنَ الْعَمَى.[1022]
... یا علی اگر تو میان امتم نبودی اهل ایمان بعد از من شناخته نمیشدند؛ و او بود که بعد از پیامبر امت را از ضلالت و گمراهی به هدایت و از کوری به نور بصیرت راهنما بود.
نواصب درصدد گمراه کردن مساکین اعتقادی
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری% آمده است:
وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' لِرَجُلٍ: أَيُّهُمَا أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ رَجُلٌ يَرُومُ قَتْلَ مِسْكِينٍ قَدْ ضَعُفَ، تُنْقِذُهُ مِنْ يَدِهِ؟ أَوْ نَاصِبٌ يُرِيدُ إِضْلَالَ مِسْكِينٍ [مُؤْمِنٍ] مِنْ ضُعَفَاءِ شِيعَتِنَا تَفْتَحُ عَلَيْهِ مَا يَمْتَنِعُ [الْمِسْكِينُ] بِهِ مِنْهُ وَيُفْحِمُهُ وَيَكْسِرُهُ بِحُجَجِ اللَّهِ تَعَالَى؟
قَالَ: بَلْ إِنْقَاذُ هَذَا الْمِسْكِينِ الْمُؤْمِنِ مِنْ يَدِ هَذَا النَّاصِبِ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَقُولُ: (ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ)[1023] [أَيْ] وَمَنْ أَحْيَاهَا وَأَرْشَدَهَا مِنْ كُفْرٍ إِلَى إِيمَانٍ، فَكَأَنَّمَا أَحْيَى النَّاسَ جَمِيعاً مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْتُلَهُمْ بِسُيُوفِ الْحَدِيدِ.[1024]
حسین بن علی' به مردی فرمود: «کدامیک را دوستتر میداری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو، او را از دستش میرهانی، یا مردی ناصبی که ارادۀ گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچهای [از علم] را بر او میگشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه میدارد و با حجّتهای خدای متعال، خصم خویش را ساکت میسازد و او را میشکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بیگمان، خدای متعال میفرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، هدایت نماید، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آنکه آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
از این کلام حضرت و سؤال او به دست میآید نواصب و دشمنان اهل بیت( درصدد گمراه کردن شیعیان آنان با انواع اقدامات از آن جمله القاء شبهات میباشند و وظیفۀ عالمان است که آنان را از دست نواصب نجات دهند.
امام صادق% فرمود:
لَيْسَ النَّاصِبُ مَنْ نَصَبَ لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ؛ لِأَنَّكَ لَمْ تَجِدْ رَجُلاً يَقُولُ: أَنَا النَّاصِبُ [أُبْغِضُ] مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّدٍ، وَلَكِنَّ النَّاصِبَ مَنْ نَصَبَ لَكُمْ وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّكُمْ تَتَوَالَوْنَا وَأَنَّكُمْ مِنْ شِيعَتِنَا.[1025]
ناصبی آن کس نیست که ما اهل بیت را دشمن بدارد؛ زیرا بیتردید کسی را نیابی که گوید: من دشمن محمد و آل محمد هستم، بلکه ناصبی آن کس باشد که با شما شیعیان دشمنی کند در حالی که میداند شما ولایت ما را پذیرفتهاید و از شیعیان ما هستید.
آنان که در طول زندگی خود در گمراهی فرو رفتهاند
از امام حسین% نقل شده که خطاب به نافع بن ازرق فرمود:
يَا نَافِعُ، إِنَّ مَنْ وَضَعَ دِينَهُ عَلَى الْقِيَاسِ لَمْ يَزَلِ الدَّهْرَ فِي الِارْتِمَاسِ، مَائِلاً عَنِ الْمِنْهَاجِ، ظَاعِناً فِي الِاعْوِجَاجِ، ضَالّاً عَنِ السَّبِيلِ، قَائِلاً غَيْرَ الْجَمِيلِ.[1026]
ای نافع به درستی که هر که بنای دین خود را بر قیاس نهاد، در همه روزگار پیوسته در غوطه خوردن باشد و از راه راست مایل و در کجی کوچکننده و رونده و از راه گمراه و دورافتاده باشد و آنچه بگوید خوب و زیبا نباشد.
از این کلام حضرت استفاده میشود اهل قیاس در دین در طول زندگی خود در گمراهی فرو رفتهاند.
رسول خدا- فرمود:
لَا تَقِيسُوا الدِّينَ فَإِنَّ الدَّيْنَ لاَ يُقَاسُ وَأَوَّلُ مَنْ قَاسَ إِبْلِيسُ.[1027]
در دین قیاس به کار نبرید؛ زیرا دین قیاس ناپذیر است و نخستین کسی که قیاس کرد، ابلیس بود.
امام علی% فرمود:
مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلْقِيَاسِ لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي الْتِبَاسٍ، وَمَنْ دَانَ اللَّهَ بِالرَّأْيِ لَمْ يَزَلْ دَهْرَهُ فِي ارْتِمَاسٍ.[1028]
هر که خود را در معرض قیاس قرار دهد، همه عمرش را در شبهه و اشتباه به سر برد و هر که در دین خدا رأی به کار برد، در تمام عمر غرق باطل و گمراهی باشد.
قاضی سعید قمی مینویسد:
فالقول بالرأي في العلوم والأعمال الدينية يوجب كون القائل تمام عمره في دخول باب الضّلال والوقوع في بحر النّكال.[1029]
پس قول به رأی در علوم و اعمال دینی موجب میشود تا گوینده در تمام عمرش در باب ضلالت داخل شده و در دریای عقوبت واقع گردد.
ح) غفلت
یکی دیگر از موانع و آفات معرفت، غفلت است.
علامه مصطفوی در تعریف «غفلت» می نویسد:
إنّ الأصل الواحد في المادّة: هو ما يقابل التذكر، وقلنا في السهو: إنّ السهو غفلة عن عمل يقصده ولم يكن، سواء كان عن ذكر أم لا، والغفلة تكون عما يكون، كما أنّ النسيان يكون عما كان ذاكراً له، وأمّا مفاهيم الترك وما لا علم له أو لا حسب له وغيرها فمن آثاره.[1030]
اصل واحد در این ماده چیزی است مقابل تذکر؛ و در «سهو» گفتیم: سهو عبارت است از غفلت از عملی که قصد کرده و تحقق نیافته؛ خواه ناشی از ذکر باشد یا نباشد و «غفلت» نسبت به چیزی است که موجود شده است، همانگونه که «نسیان» از چیزی است که متذکر به آن بوده است؛ و اما مفاهیم ترک و آنچه به آن علم نداشته یا برای آن حسبی نیست و غیر آنها همگی از آثار آن است.
علامه جعفری دربارۀ «غفلت» مینویسد:
آیات قرآن، غفلت را از اوصاف پست معرفی کرده تا آنجا که انسان غافل را پستتر از حیوانات گوشزد میکند. غفلت و فراموشی، آن تاریکی ذهنی است که از اهمیت ندادن به موضوع ناشی میشود و برعکس، اهمیت دادن به موضوع، چراغی در ذهن انسان میافروزد. آیاتی که دربارۀ پستی این صفت و سرزنش آن وارد شده، متعدد است، مانند:
1. (ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭﭮ ﭯ ﭰ ﭱ).[1031]
برای آنان دلهایی است که به وسیله آنها نمیفهمند و چشمانی است که به وسیله آنها نمیبینند و گوشهایی است که به وسیله آنها نمیشنوند. آنان مانند حیوانات، بلکه گمراهترند. آنان هستند که غافلاند.
2. (ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ).[1032]
و پروردگار خود را در درون خود در حال زاری و بر حذر بودن به یادآور و صبحگاهان و شامگاهان به یاد او باش و از غافلان مباش.
3. (ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ).[1033]
برای مردم، روز محاسبه آنان نزدیک شده است و آنها در حال غفلت از محاسبه اعراض کردهاند.
4. (ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫﮬ ﮭ ﮮ ﮯ).[1034]
آنان کسانی هستند که خدا دلها و گوشها و چشمانشان را از کار انداخته و آنان هستند که غافلاند.
نتایج آیات:
یکم ـ هنگامی که دل از فعالیتهای اصیل خود راکد شد و چشم از دیدن آیات الهی و گوش از شنیدن حقایق بازماند، غفلت از حقیقت و درک امتیازهای آن شروع میشود. منظور از رکود قلب و بازماندن چشم و گوش از فعالیت، اختلال طبیعی این اعضا نیست، بلکه مقصود، از دست دادن تعقل و وجدان است که انسان را تا حد حیوانیت تنزل میدهد. اگر این نیروها در جهتی خلاف اصول و قوانین انسانی به فعالیت بیفتد، در راهِ تخریبِ «حیات معقولِ» خود و دیگر انسانها استخدام میشود. مثلاً، قدرت که بزرگترین نعمت الهی برای انسانهاست، در راه تخریب و ویرانگری خودِ قدرت و دیگر امتیازهای حیات به کار گرفته میشود و همچنین علم وسیله جهل و نابودی انسانها میشود.
دوم ـ غفلت پدیدهای است که نیروی حسابگری انسان را فلج میکند و هیچ قانونی را برای وی ضروری و مبنای محاسبه مطرح نمیکند و چون انسانِ غافل همواره در خواب است، همه اصول و قوانین را مرده میپندارد، جز هنگامی که به سود او به جریان بیفتد...
سوم ـ پدیدهها و فعالیتهای درونی هم مانند همه پدیدهها و فعالیتهای برونی بر مبنای قوانین ثابت صورت میگیرند. این هر دو جریان، جلوهگاه مشیت خداوند است.
همانگونه که اهمیت دادن به اندیشه و تعقل و وجدان و به کار انداختن و پذیرشِ نتایجِ کارِ آنها، به حکم قانون الهی موجب رشد و پیشرفت آنها میشود، همچنین، بیاعتنایی به آنها و از کار انداختن و فلج کردن آنها طبق مشیت خداوندی موجب سقوط آنهاست که با کلماتی مانند «طَبَعَ اللَّهُ» و «خَتَمَ اللَّهُ» تعبیر میشود.[1035]
غفلت، آفت زندگی
ابوالفرج ابن جوزی مینویسد:
قِيلَ: كَانَ الْحُسَيْنُL إذَا رَأَى الْقُبُورَ قَالَ: مَا أَحْسَنَ ظَوَاهِرَهَا وَإِنَّمَا الدَّوَاهِي فِي بُطُونِهَا، فَاللَّهَ اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ، لَا تَشْتَغِلُوا بِالدُّنْيَا، فَإِنْ الْقَبْرَ بَيْتُ الْعَمَلِ، فَاعْمَلُوا وَلَا تَغْفُلُوا، وَأَنْشدُوا:
يَا
مَنْ بِدُنْيَاهُ اشْتَغَلَ |
وَغَرَّهُ
طُولُ الْأَمَلِ |
|
الْمَوْتُ
يَأْتِي بَغْتَةً |
وَالْقَبْرُ
صُنْدُوقُ الْعَمَلِ[1036] |
گفته شده: حسینL چون قبرها را میدید میفرمود: چه ظاهر زیبایی و چه مصیبتهایی که در درون آنهاست پس خدا را، ای بندگان خدا! سرگرم دنیا نشوید که قبر خانۀ عمل است، عمل کنید و غفلت نورزید و بگویید:
ای که به دنیا سرگرم گشته و درازای آرزو او را فریفته است؛ مرگ ناگهان درمیآید و قبر صندوق عمل است.
یکی از آفتهای زندگی انسانها در دنیا غفلت از واقعیتهاست و نمونۀ آن بیتوجهی به نتیجۀ اعمال انسان در عالم برزخ و قیامت است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ).[1037]
[به او خطاب میشود]: تو از این صحنه [و دادگاه بزرگ] غافل بودی و ما پرده را از چشم تو کنار زدیم و امروز چشمت کاملاً تیزبین است!
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً، وَأَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ.[1038]
وای بر غفلت زدهای که عمرش بر ضد او گواهی دهد و روزگار او را به شقاوت و پستی کشاند.
آنان که پردههای غفلت را از خود برداشتهاند
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
مَا يَحْفَظِ
اللَّهُ يُصَنْ |
مَا
يَصْنَعُ اللَّهُ يُهَنْ |
|
مَنْ
يَسْعَدِ اللَّهُ يَلِنْ |
لَهُ
الزَّمَانُ إِنْ خَشُنَ |
|
أَخِي
اعْتَبِرْ لَا تَغْتَرِرْ |
كَيْفَ
تَرَى صَرْفَ الزَّمَنِ |
|
يَجْزِي
بِمَا أُوتِيَ مِنْ |
فِعْلٍ
قَبِيحٍ أَوْ حَسَنٍ |
|
أَفْلَحَ
عَبْدٌ كُشِفَ الْـ |
ـغِطَاءُ
عَنْهُ فَفَطَنَ |
|
وَقَرَّ
عَيْناً مَنْ رَأَى |
أَنَّ
الْبَلَاءَ فِي اللَّسَنِ |
|
فَمَازَ
مِنْ أَلْفَاظِهِ |
فِي
كُلِّ وَقْتٍ وَوَزَنَ |
|
وَخَافَ
مِنْ لِسَانِهِ |
عَزْباً
حَدِيداً فَخَزَنَ |
|
وَمَنْ
يَكُ مُعْتَصِماً |
بِاللَّهِ
ذِي الْعَرْشِ فَلَنْ |
|
يَضُرَّهُ
شَيْءٌ وَمَنْ |
يُعْدِي
عَلَى اللَّهِ وَمَنْ |
|
مَنْ
يَأْمَنِ اللَّهَ يَخَفْ |
وَخَائِفُ
اللَّهِ أَمِنَ |
|
وَمَا
لِمَا يُثْمِرُهُ الْـ |
ـخَوْفُ
مِنَ اللَّهِ ثَمَنٌ |
|
يَا
عَالِمَ السِّرِّ كَمَا |
يَعْلَمُ
حَقّاً مَا عَلَنَ |
|
صَلِّ
عَلَى جَدِّي أَبِي الْـ |
ـقَاسِمِ
ذِي النُّورِ الْمُبِنْ |
|
أَكْرَمِ
مَنْ حَيَّ وَمَنْ |
لُفِّفَ
مَيْتاً فِي الْكَفَنِ |
|
وَامْنُنْ
عَلَيْنَا بِالرِّضَا |
فَأَنْتَ
أَهْلٌ لِلْمِنَنِ |
|
وَأَعْفِنَا
فِي دِينِنَا |
مِنْ
كُلِّ خَسْرٍ وَغَبَنٍ |
|
مَا
خَابَ مَنْ خَابَ كَمَنْ |
يَوْماً
إِلَى الدُّنْيَا رَكَنَ |
|
طُوبَى
لِعَبْدِ كُشِفَتْ |
عَنْهُ
غَيَابَاتُ الْوَسَنِ |
|
وَالْمَوْعِدُ
اللَّهُ وَمَا |
يَقْضِ
بِهِ اللَّهُ يَكُنَ[1039] |
آنچه خداوند متعال حفظش کند، محفوظ میماند و هر چه خداوند آن را واگذارد، خوار میگردد.
هر کس را خداوند، سعادتمند کند روزگار با همه خشونتهایش بر او آسان میشود.
برادرم! عبرت گیر و مغرور مشو مگر گردش روزگار را نمیبینی
که به کارهای انجام شده، جزا میدهد چه کارهای نیک و چه بد؟!
رستگار، بندهای است که پرده غفلت از [چشم] او برداشته شد و حقیقت را دریافت.
و چشم کسی روشن است که بداند گرفتاری انسان، در زبان است.
از این رو، در همه حال گزیده و سنجیده سخن میگوید.
و از تند و تیزی زبان خود میترسد و ناراحت میشود [و آن را نگاه میدارد].
کسی که به ریسمان خدا چنگ بزند هرگز، چیزی به وی ضرر نمیرساند.
و کیست که بتواند با خدا دشمنی ورزد و به او زیان رساند؟ او کیست؟
هر کس از خدا نترسد، از همه چیز میترسد ولی آنکه از خدا میترسد، از هیچ چیزی نخواهد ترسید.
و ثمره خداترسی، آن قدر بسیار است که نمیتوان آن را ارزشگذاری کرد.
ای آنکه به نهان آگاهی همانگونه که آشکار را میدانی!
بر جدم ابوالقاسم، درود فرست که صاحب نورِ درخشنده است؛
بر آنکه گرامیترین زندهها و گرامیترین در گذشتگان است.
و با رضایت خود، بر ما منّت گذار که تو سزاوارِ منّت نهادن هستی.
و ما را در دینمان معاف دار از هر خسارت و کاستیای.
هیچ کس زیان ندید به قدر کسی که حتّی به اندازه یک روز به دنیا میل پیدا کرد.
خوشا به حال آن بندهای که کنار رود پردههای خوابِ سنگین از چشمانش!
وعده دیدار خداوند، واقع خواهد شد و آنچه خداوند حکم کند، همان خواهد شد.
در بیت ماقبل آخر، «غیابات» جمع «غیابة» به معنای امر مستور از انسان بوده و «وسن» به معنای سنگینی خواب است که در مورد غفلت نیز به کار میرود و از بیت اخیر استفاده میشود گاهی غفلت بر انسان عارض میگردد و سعادت انسان در زدودن پردههای غفلت از خود است.
امام علی% فرمود:
فَأَفِقْ أَيُّهَا السَّامِعُ مِنْ سَكْرَتِكَ، وَاسْتَيْقِظْ مِنْ غَفْلَتِكَ، وَاخْتَصِرْ مِنْ عَجَلَتِكَ.[1040]
پس بهوش باش ای شنونده! و از خواب غفلت بیدار شو و از شتاب خود کم کن.
نیاز افراد غافل به تذکر
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
كَانَ أَبِي عَلَماً لِمَنْ جَهِلَ، مُذَكِّراً لِمَنْ غَفَلَ، لاَ يَلْفِظُ إِلَّا الْحَقَّ وَإِنْ أَمَرَّ، وَلَا يُسِيغُ الْبَاطِلَ وَإِنْ حَلَا، شَدَّ عَضُدُهُ، وَجَاهَدَ وَحْدَهُ، وَآزَرَ أَخَاهُ، وَقَتَلَ عِدَاهُ، وَكَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ الْكُرُبَاتِ، وَخَاضَ دُونَهُ الْغَمَرَاتِ، فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دَارَ أَنْبِيَائِهِ، كَرِهَتْهُ قُرَيْشٌ، فَأَهْمَلَهُمْ إهْمَالَ الرَّاعِي لِإِبِلِهِ.[1041]
پدرم همیشه راهنمای افراد جاهل بود و اشخاص غافل را هشیار میکرد، حرف نمیزد مگر به حق، گرچه تلخ باشد، باطل را گوارا نمیدانست ولو اینکه به نظرش خوش بیاید، بازوی آن حضرت قوی و به تنهایی [در راه خدا] جهاد میکرد، برادر خود را فریادرس و دشمن او را قاتل بود، گرفتاری برادر خود را برطرف میکرد و در موقع سختی او در فکر این بود که او را نجات دهد. وقتی که خدا رسول خود- را به جوار رحمتش دعوت کرد قریش [راجع به خلافت] از آن حضرت ناراضی بودند، آن حضرت آنها را رها کرد نظیر چوپانی که گوسفندان را برای شخص ابلهی واگذارد.
از جملۀ «... مُذَكِّرًا لِمَنْ غَفَلَ» ضمناً به دست میآید افراد غافل نیازمند به تذکر اولیای الهی میباشند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ).[1042]
پس تذکر ده اگر تذکر مفید باشد!
و نیز میفرماید:
(ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ).[1043]
و پیوسته تذکر ده، زیرا تذکر مؤمنان را سود میبخشد.
لزوم تذکر دادن رهبران الهی به افراد غافل
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «... مُذَكِّرًا لِمَنْ غَفَلَ» ضمناً به دست میآید رهبران الهی باید افراد غافل را آگاهی داده و متنبه نمایند.
از امام علی% نقل شده که فرمود:
إِنَّهُ لَيْسَ عَلَى الْإِمَامِ إِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ: الْإِبْلَاغُ فِي الْمَوْعِظَةِ، وَالِاجْتِهَادُ فِي النَّصِيحَةِ...[1044]
همانا بر امام واجب نیست جز آنچه را که خدا امر فرماید و آن، کوتاهی نکردن در پند و نصیحت، تلاش در خیرخواهی...
ط) حب دنیا
یکی دیگر از موانع و آفات معرفت، حب دنیا و تعلق قلبی و دلبستگی به آن است.
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
يَاأَهْلَ لَذَّةِدُنْيَالَا بَقَاءَ لَهَا |
إِنَّ اغْتِرَاراً بِظِلٍّ زَائِلٍ حُمْقٌ[1045] |
ای اهل لذتهای دنیای بیدوام! فریفته شدن به سایهای زوالپذیر نابخردی است.
از این بیت شعر استفاده میشود از نشانههای حماقت و نابخردی فریفته شدن به دنیاست و لذا نباید فریب دنیا را خورد.
خوارزمی مینویسد:
ثُمَّ إِنَّهُ% دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ، فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ دَنَا إِلَيْهِ مِنْ عُيُونِ الرِّجَالِ، حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَحْلِهِ، فَصَاحَ بِهِمُ: «وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ، إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَكُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ، وَارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عُرْباً كَمَا تَزْعُمُونَ».
فَنَادَاهُ شِمْرٌ: مَا تَقُولُ يَا حُسَيْنُ؟ فَقَالَ: «أَقُولُ: أَنَا الَّذِي اُقَاتِلُكُمْ وَتُقَاتِلُونِي، وَالنِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ، فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ وَطُغَاتَكُمْ وَجُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيَّاً». فَقَالَ لَهُ شِمْرٌ: لَكَ ذَلِكَ يَا بْنَ فَاطِمَةَ، ثُمَّ صَاحَ شِمْرٌ بِأَصْحَابِهِ: إِلَيْكُمْ عَنْ حَرَمِ الرَّجُلِ، وَاقْصِدُوهُ بِنَفْسِهِ، فَلَعَمْرِي لَهُوَ كُفْوٌ كَرِيمٌ![1046]
آنگاه امام%، دشمن را به مبارزه خواند و هرکه را از جنگجویان به او نزدیک شد، کشت. آنان میان او و خیمهاش حائل شدند و او فریاد زد: «وای بر شما ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمیهراسید، در دنیای خود آزاده باشید و اگر راست میگویید که عرب هستید، به نیاکان خود نگاه کنید».
شمر ندا کرد چه میگویی ای حسین؟ فرمود: «میگویم من و شما میجنگیم و زنان گناهی ندارند. پس تا زندهام سرکشان و طغیانگران و نفهمان خود را از تعرض به حرم من دور کنید». شمر گفت: باشد، ای پسر فاطمه! و به نیروهایش گفت: از حرمش دور شوید و به خودش بپردازید که او رقیب جنگی بزرگواری است.
از مضمون این خطاب حضرت به شیعۀ آل ابوسفیان استفاده میشود از آن جهت که لشکر عمر بن سعد دنیاطلب بودهاند ارزشهای دینی و عرفی را کنار گذاشته و متعرض نوامیس الهی شده و به کشتن امام خود روی آوردهاند و نمونۀ بارز آن خود عمر بن سعد است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢﭑﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫﮬ ﮭ ﮮ ﮯ).[1047]
این به خاطر آن است که زندگی دنیا [و پست را] بر آخرت ترجیح دادند؛ و خداوند افراد بیایمان را هدایت نمیکند. آنها کسانی هستند که [بر اثر فزونی گناه]، خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده؛ [به همین دلیل نمیفهمند] و غافلان واقعی همانها هستند!
امام علی% میفرماید:
فَارْفُضِ الدُّنْيَا، فَإِنَّ حُبَّ الدُّنْيَا يُعْمِي وَيُصِمُّ وَيُبْكِمُ وَيُذِلُّ الرِّقَابَ، فَتَدَارَكْ مَا بَقِيَ مِنْ عُمُرِكَ، وَلَا تَقُلْ غَداً أَوْ بَعْدَ غَدٍ؛ فَإِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَى الْأَمَانِيِّ وَالتَّسْوِيفِ.[1048]
دنیا را رها کن که حب دنیا چشم را کور و گوش را کر و زبان را لال و گردنها را به زیر میآورد. در باقیمانده عمرت، گذشته را جبران کن و نگو فردا و پسفردا؛ زیرا کسانی که پیش از شما بودند به خاطر تکیه بر آرزوها و امروز و فردا کردن هلاک شدند.
دهم: موانع نظری معرفت
الف) امکان شناخت حق
یکی از مباحثی که در معرفتشناسی جایگاه ویژهای دارد، این است که آیا شناخت حق امکانپذیر است یا خیر؛ و این بحث از مباحث زیربنایی پلورالیسم معرفتی و هرمنوتیک بوده و معتقدان به آن دو، منکر دسترسی انسان به حق مطلقاند و لذا ما موضوع حق و باطل را به طور مستقل مطرح خواهیم کرد.
علامه جعفری دربارۀ «شناخت حق و باطل» مینویسد:
شناخت حق و باطل و تفکیک آن دو از یکدیگر، اساسیترین مسئله زندگی است که بدون آن، هیچ فرد و گروه و جامعهای نمیتواند ادعای انسان بودن کند.
شناخت حق و باطل و تفکیک آن دو از یکدیگر، همان اندازه ضرورت دارد که قانون برای زندگی. ممکن است گفته شود: زندگی و قانون از مفاهیم عمومی هستند که در بررسیهای علمی، به هر شکلی که مناسب باشد، باید مشخصتر شوند. از این رو، باید معنای مشخصتری را برای این دو مفهوم در نظر گرفت تا نتیجه مسئله، روشنتر باشد. به طور کلی، زندگی آدمی پدیده خاصی است که همه چیز و همه احوال و اوضاع نمیتواند تأثیر مثبت در آن داشته باشد. حتی بعضی از چیزها برای زندگی، مثبت و بعضی دیگر منفی و دستهای از چیزها حالت بیطرفی دارند. بنا بر این، حیات آدمی در جریان خود، در برابر سه نوع پدیده قرار میگیرد:
یکم ـ پدیدههای مثبت، مانند خوردنیها، آشامیدنیها، پوشاک، مسکن و وسایل بهداشت با نظر به بُعد جسمانی او و پدیده و حقایق ذهنی و روانی مانند علم و اندیشه و تنظیم خواستهها و اراده و تعقل با نظر به بُعد روانی او.
دوم ـ پدیدههای منفی، شامل هر چیزی است که به بُعد جسمانی او آسیب وارد کند، مانند بیماریها و دیگر عوامل مضر، یا ضررهایی که بر ابعاد ذهنی و روانی او وارد شود، مانند انحراف در اندیشه، اختلالات در اراده، جهل، حماقت، بیشخصیتی و...
سوم ـ پدیدههای بیطرف. این پدیدهها عبارتاند از حقایقی که زندگی، بینیاز از آنها جریان عادی خود را طی میکند، مانند حرکت به سوی یکی از کرات فضایی، فقط برای اشباع حس کنجکاوی که پس از روشن شدن، نتیجه عینی در زندگی ندارد.
البته میدانیم که هر سه نوع پدیده، واقعیاتی نسبی بوده، در هیچ زمان و برای هیچ کس مطلق نیستند. حال، اگر بخواهیم بدانیم که حق و باطل در این سه نوع پدیده چیست و چگونه از یکدیگر تفکیک میشوند، باید این ضابطه را در نظر بگیریم که هر موقعیتی از زندگی فردی یا اجتماعی که تصور شود، انقسام همه پدیدههای طبیعی و انسانی بر سه نوع مزبور، در برابر آن زندگی، حق است؛ یعنی اگر بگوییم: «همه پدیدههای طبیعی و انسانی برای زندگی، در موقعیتی که قرار گرفته، مثبت است»، سخنی باطل گفتهایم. همچنین، اگر بگوییم: «همه آن پدیدهها در آن موقعیت برای زندگی منفی است»، قطعاً باطل است.
همچنین، اگر بگوییم: «پدیدههای بیطرف، دخالت مثبت یا منفی در زندگی دارند»، این هم مطلبی باطل است. بنا بر این، قرار دادن هر یک از سه نوع پدیده در موقعیت منطقی خود، حق است. معنای دیگری برای حق وجود دارد که مشخصتر و عینیتر از حق به معنای اولی است. آن معنا این است: هر پدیدهای که برای «حیات معقول» اثر مثبت داشته باشد، حق است؛ یعنی حق آن بایستگی و شایستگی است که مفید برای «حیات معقول» در همه ابعاد آن است. با این تعریف که برای حق کردیم، پدیدههای بیطرف که در موقعیتی از «حیات معقول» اثری مثبت ندارند، نه حقاند و نه باطل، بلکه حق یا باطل بودن آنها مربوط به انگیزه و هدفی است که آدمی از ارتباط با آن پدیدهها منظور نموده است.
با دقت در این مقدمه مختصر، روشن میشود که مسئله شناخت و تفکیک حق از باطل، مسئلهای کاملاً نسبی و گامی بسیار پیچیده و مبهم است. در عین حال، «حیات معقول» را نمیتوان در ابهامات نسبیتها و پیچیدگیها رها ساخت، زیرا هر لحظه از زندگی آدمی، پدیدهای مشخص و عینی است که باید از مسیری کاملاً مشخص عبور کند. در حقیقت، بشر در راه تشخیص حق و باطل، در هر دورهای، به طور جدی تلاش میکند، ولی منابع و ریشههای حق و باطل، بدون راهنمایی راهنمایانِ انسانشناس و جهانبین، کاملاً قابل درک و تحقیق نیست. از این رو، زندگی آدمیان از مسیرِ ابهامانگیزِ حق و باطلی که به طور جبری و ناخودآگاه عبور میکند، رضایت بیاساس او را تأمین میکند. خداوند هستیبخش برای تأمین «حیات معقول» انسانها در مسیر حق و باطل، دو قلمرو را تعیین میکند:
یک ـ آیات الهی که به وسیله پیشوایان الهی به مردم ابلاغ میشود... این آیات الهی، فارق و جداکننده حق از باطل است. آنها از سوی خداوندی است که آفریننده منابع و ریشههای حق و باطل است (نور و ظلمت). اصطلاح فرقان که دربارۀ قرآن و دیگر کتب آسمانی، مانند صحف ابراهیم، تورات موسی و انجیل عیسی( به کار رفته، به همین مناسبت است که معرفی حق و باطل و تفکیک آن دو از یکدیگر با مشیت الهی در این کتابهای آسمانی بیان شده است.
دو ـ وجدان و عقل فطری و رشد یافته بشری است که با تکاپو و تلاش صمیمانه در راه شناخت حق و باطل و تفکیک آن دو از یکدیگر به نتیجه مطلوب میرسند.[1049]
نشانههای حقیقت
امام حسین% خطاب به عتبه فرمود:
يَا عُتْبَةُ، قَدْ عَلِمْتَ أَنَّا أَهْلُ بَيْتِ الْكَرَامَةِ، وَمَعْدِنُ الرِّسَالَةِ، وَأَعْلَامُ الْحَقِّ الَّذِي أَوْدَعَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ قُلُوبَنَا، وَأَنْطَقَ بِهِ أَلْسِنَتَنَا، فَنَطَقَتْ بِإِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَلَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ- يَقُولُ: «إِنَّ الْخِلَافَةَ مُحَرَّمَةٌ عَلَى وُلْدِ أَبِي سُفْيَانَ»، وَكَيْفَ أُبَايِعُ أَهْلَ بَيْتٍ قَدْ قَالَ فِيهِمْ رَسُولُ اللَّهِ- هَذَا؟![1050]
ای عتبه! میدانی که ما خاندان ارجمندی، معدن پیامبری و راهنمایان حق هستیم؛ حقی که خدای عزوجل در دلهایمان به ودیعت نهاده و زبانهایمان را با آن به سخن فراداشته و برگشوده است، اینک من به اذن خدای عزیز و جلیل سخن میگویم: به جانم سوگند، از جدم رسول خدا- شنیدم که میگفت: «فرزندان ابوسفیان را خلافت حرام است» و من با خانوادهای که رسول خدا- دربارۀ آنها چنین گفته، چگونه بیعت کنم؟
«اعلام» جمع «عَلَم» به معنای نشانه است و از اضافۀ آن به «حق» استفاده میشود حق نشانههایی دارد.
از امام حسین% نقل شده که خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَأَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبَانَتْ لَهُمُ الْمَعَالِمُ.[1051]
تویی هدایتگر آنان آنگاه که نشانهها [ی حقیقت] برایشان نمایان گردد.
«معالم» جمع «معلم» به معنای نشانه است و از مضمون این جمله استفاده میشود برای دستیابی به حقیقت نشانههایی وجود دارد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮀ ﮁ ﮂ ﮃﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ).[1052]
ما آیات روشنگری نازل کردیم؛ و خدا هر که را بخواهد به صراط مستقیم هدایت میکند!
امام علی% میفرماید:
فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ أَوْضَحَ لَكُمْ سَبِيلَ الْحَقِّ وَأَنَارَ طُرُقَهُ.[1053]
همانا خدا، راه حق را برای شما آشکار کرده و جادههای آن را روشن نگاه داشت.
گاهی که نشانههای حقیقت برای افرادی نمایان میشود
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این جمله استفاده میشود نشانههای حق و حقیقت برای اولیا و دوستان خدا آشکار و نمایان است.
امام علی% میفرماید:
إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَتَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ ... قَدْ أَبْصَرَ طَرِيقَهُ، وَسَلَكَ سَبِيلَهُ، وَعَرَفَ مَنَارَهُ، وَقَطَعَ غِمَارَهُ، وَاسْتَمْسَكَ مِنَ الْعُرَى بِأَوْثَقِهَا، وَمِنَ الْحِبَالِ بِأَمْتَنِهَا، فَهُوَ مِنَ الْيَقِينِ عَلَى مِثْلِ ضَوْءِ الشَّمْسِ.[1054]
ای بندگان خدا! همانا بهترین و محبوبترین بنده نزد خدا، بندهای است که خدا او را در پیکار با نفس یاری داده است، آن کس که جامعه زیرین او اندوه و لباس رویین او ترس از خداست و چراغ هدایت در قلبش روشن شده است ... راه هدایت را با روشندلی دید و از همان راه رفت و نشانههای آن را شناخت و از امواج سرکش شهوات گذشت. به استوارترین دستاویزها و محکمترین طنابها چنگ انداخت، چنان به یقین و حقیقت رسید که گویی نور خورشید بر او تابید.
رد نشدنی بودن گفتههای به حق
از امام حسین% نقل شده که در دعای مظلوم خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ الَّذِي لَا يُرَدُّ.[1055]
زیرا که تو خود گفتهای و گفتار تو حق است و برگشت ندارد.
از این صفت و موصوف به دست میآید حق و گفتههایی که بر اساس حق است رد نشدی است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ).[1056]
و آنگاه که خداوند به عیسی بن مریم میگوید: «آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به عنوان دو معبود غیر از خدا انتخاب کنید؟!»، او میگوید: منزهی تو! من حق ندارم آنچه را که شایسته من نیست، بگویم! اگر چنین سخنی را گفته باشم، تو میدانی! تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهی؛ و من از آنچه در ذات [پاک] توست، آگاه نیستم! به یقین تو از تمام اسرار و پنهانیها باخبری.
تبدیل پیدا نشدن در حق و حقیقت
از امام حسین% نقل شده که در دعای مظلوم خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
فَإِنَّكَ قُلْتَ وَقَوْلُكَ الْحَقُّ الَّذِي لَا يُرَدُّ وَلَا يُبَدَّلُ.[1057]
زیرا که تو خود گفتهای و گفتار تو حق است و برگشت نداشته و تبدیل نمیگردد.
از این صفت و موصوف استفاده میشود حق و حقیقت قابل تبدیل و تغییر از وضعیت واقعی خود نیست.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮﮯ ﮰ ﮱ ﯓﯔ ﯕ ﯖ ﯗ).[1058]
و کلام پروردگار تو، با صدق و عدل، به حدّ تمام رسید؛ هیچ کس نمیتواند کلمات او را دگرگون سازد؛ و او شنونده داناست.
خاموش نشدن نور حق با ظلمت کفر
از امام حسین% نقل شده که در دعای استجابت خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
وَأَطْفَأْتَ نَارَ نُمْرُودَ عَنْ خَلِيلِكَ إِبْرَاهِيمَ فَجَعَلْتَهَا بَرْداً وَسَلاماً.[1059]
خاموش کردی آتش نمرود را از ابراهیم خلیل و آن را سرد و سلامت قرار دادی.
پیامی که از این جمله استفاده میشود اینکه هرگز نار کفر و کافر نمیتواند نور حق و صاحب آن را خاموش نماید.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ).[1060]
میخواهند نور خدا را با دهانهایشان خاموش کنند در حالی که خدا کامل کننده نور خود است، گرچه کافران خوش نداشته باشند.
لزوم صبر و استقامت نمودن بر حق
ابوحمزه، از امام باقر% نقل کرده که فرمود:
لَمَّا حَضَرَتْ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ' الْوَفَاةُ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَقَالَ: يَا بُنَيَّ، أُوصِيكَ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ، وَبِمَا ذَكَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ: «يَا بُنَيَّ، اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَإِنْ كَانَ مُرّاً».[1061]
چون وقت رحلت پدرم علی بن الحسین' فرا رسید، مرا به سینه خود چسبانید و فرمود: فرزندم! به تو سفارش میکنم آن را که پدرم هنگام شهادت به من سفارش فرموده: و به این وصیت که فرمود: «فرزندم! بر حق پایدار باش هرچند تلخ باشد».
از این کلام حضرت به دست میآید انسان باید بر حق ثابتقدم باشد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯩ ﯪ ﯫ).[1062]
و همانگونه که مأموری [بر این دعوت] استقامت کن.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
وَعَوِّدْ نَفْسَكَ [الصَّبْرَ] التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَكْرُوهِ، وَنِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِي الْحَقِّ.[1063]
خود را برای استقامت برابر مشکلات عادت ده که شکیبایی در راه حق عادتی پسندیده است.
مظان حق
ابن قتیبه نقل میکند:
قَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عِنْدَ قَبْرِ أَخِيهِ الْحَسَنِ: «رَحِمَكَ اللَّهُ أَبَا مُحَمَّدٍ، إِنْ كُنْتَ لَتُبَاصِرُ الْحَقَّ مَظَانَّهُ، وَتُؤْثِرُ اللَّهَ عِنْدَ مَدَاحِضِ الْبَاطِلِ فِي مَوَاطِنِ التَّقِيَّةِ بِحُسْنِ الرَّوِيَّةِ، وَتَسْتَشِفُّ جَلِيلَ مَعَاظِمِ الدُّنْيَا بِعَيْنٍ لَهَا حَاقِرَةٍ، وَتُفِيضُ عَلَيْهَا يَداً طَاهِرَةَ الْأَطْرَافِ، نَقِيَّةَ الْأَسِرَّةِ، وَتَرْدَعُ بَادِرَةَ غَرْبِ أَعْدَائِكَ بِأَيْسَرِ الْمَؤُونَةِ عَلَيْكَ، وَلَا غَرْوَ وَأَنْتَ ابْنُ سُلَالَةِ النُّبُوَّةِ وَرَضِيعُ لِبَانِ الْحِكْمَةِ، فَإِلَى رَوْحٍ وَرَيْحَانٍ وَجَنَّةِ نَعِيمٍ، أَعْظَمَ اللَّهُ لَنَا وَلَكُمُ الْأَجْرَ عَلَيْهِ، وَوَهَبَ لَنَا وَلَكُمُ السَّلْوَةَ وَحُسْنَ الْاُسَى عَنْهُ».[1064]
حسین بن علی' کنار قبر برادرش حسن' فرمود: «ابا محمد! خدا تو را رحمت کند که تو از دور [نیز] حق را در جاهای احتمالیاش میدیدی و هنگام لغزشهای باطل در موارد تقیه، با اندیشه نیک خود خدا را مقدّم میداشتی و با چشمی که دنیا را ناچیز میدید قسمتهای عمده و مهم آن را از پرده ابهام آشکار میساختی و دست پاک اطراف و پاکیزه خاندان خود را از گرفتن آن بازمیداشتی و با ناچیزترین آذوقهای که داشتی طلیعه زر و سیم دشمنانت را از خود میراندی. تعجّبی ندارد که تو زاده نسل نبوّتی و شیرخواره پستان حکمتی. اکنون به سوی نسیم خوش [قرب خداوندی] و سبزهزار خوشبوی [حیات ابدی] و بهشت پرنعمت روان شو. خدا بر آن، پاداش ما و شما را بزرگ دارد و از آن، تسلیت و خوش سوگواری عطایمان فرماید».
از مضمون جملۀ اول استفاده میشود حق مظانی دارد که باید آنجا جستجو کرد و اینکه مردم نسبت به حق گمان دارند؛ و ممکن است مقصود از «مظان حق» مواضع علم به حق باشد؛ زیرا گاهی ظن به معنای علم میآید.
ابن اثیر در «النهایة» در تفسیر «مظان» مینویسد:
فيه «خير الناس رجل يطلب الموت مظانه»، أي معدنه ومكانه المعروف به الذي إذا طلب وجد فيه، واحدتها: مظنة، بالكسر، وهي مفعلة من الظن، أي الموضع الذي يظن به الشيء.
ويجوز أن يكون من الظن بمعنى العلم، والميم زائدة.
ومنه الحديث «طلبت الدنيا مظان حلالها»، أي المواضع التي أعلم فيها الحلال.[1065]
در حدیث است: «بهترین مردم کسی است که به دنبال مرگ در جایگاهش باشد»، یعنی در معدن و مکان شناختهشدۀ به آنکه اگر طلب کند در آن مییابد؛ و مفردش «مظنة» به کسر بر وزن «مفعلة» و از مادۀ «ظن» است: یعنی موضعی که چیزی در آن گمان میرود.
و جایز است که از مادۀ «ظن» به معنای «علم» بوده و میم آن زائد باشد.
و از این معناست حدیث «دنیا را در مظان حلالش طلب کردم»، یعنی مواضعی که میدانم در آنها حلال است.
لزوم دنبال کردن حق در مظان آن
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون جملۀ اول این حدیث استفاده میشود انسان باید در مظان حق به آن بصیرت پیدا کند.
از امام کاظم% نقل شده که به یکی از شیعیان خود فرمود:
أَيْ فُلَانُ، اتَّقِ اللَّهَ وَقُلِ الْحَقَّ وَإِنْ كَانَ فِيهِ هَلَاكُكَ، فَإِنَّ فِيهِ نَجَاتَكَ. أَيْ فُلَانُ، اتَّقِ اللَّهَ وَدَعِ الْبَاطِلَ وَإِنْ كَانَ فِيهِ نَجَاتُكَ، فَإِنَّ فِيهِ هَلَاكَكَ.[1066]
ای فلان، از خدا پروا دار و حق بگو گرچه هلاکت در آن باشد که نجات تو در همان حقگویی است. ای فلان، از خدا پروا دار و باطل را رها کن گرچه نجات تو در آن باشد که هلاک تو در همان باطلگرایی است.
لزوم به کار گرفتن فکر در راستای برونرفت از باطل
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون جملۀ دوم استفاده میشود انسان باید هنگام دچار شدن به موارد تقیه برای دچار نشدن باطل و برونرفت از آن فکر و اندیشۀ خود را به کار گیرد.
امام علی% فرمود:
إِذَا قَدَّمْتَ الْفِكْرَ فِي أَفْعَالِكَ حَسَّنْتَ عَوَاقِبَكَ وَفِعَالِكَ.[1067]
هرگاه در کارهایت بیندیشی، عواقب و کردارت نیکو شد.
عوامل مغلوب شدن حق
از سلیم بن قیس هلالی نقل شده که امام حسین% در خطبهای خطاب به بنیهاشم و نخبگان جامعه در سرزمین منا فرمود:
وَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْ شَيْءٍ، فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِي وَإِنْ كَذَبْتُ فَكَذِّبُونِي. أَسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَحَقِّ رَسُولِ اللَّهِ وَحَقِّ قَرَابَتِي مِنْ نَبِيِّكُمْ، لَمَّا سيرتم [سَتَرْتُمْ] مَقَامِي هَذَا وَوَصَفْتُمْ مَقَالَتِي وَدَعَوْتُمْ أَجْمَعِينَ فِي أَنْصَارِكُمْ مِنْ قَبَائِلِكُمْ مَنْ أَمِنْتُمْ مِنَ النَّاسِ وَوَثِقْتُمْ بِهِ، فَادْعُوهُمْ إِلَى مَا تَعْلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا فَإِنِّي أَتَخَوَّفُ أَنْ يَدْرُسَ هَذَا الْأَمْرُ وَيَذْهَبَ الْحَقُّ وَيُغْلَبَ (ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ).
وَمَا تَرَكَ شَيْئاً مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا تَلَاهُ وَفَسَّرَهُ، وَلَا شَيْئاً مِمَّا قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ- فِي أَبِيهِ وَأَخِيهِ وَأُمِّهِ وَفِي نَفْسِهِ وَأَهْلِ بَيْتِهِ إِلَّا رَوَاهُ، وَكُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ الصَّحَابَةُ: «اللَّهُمَّ نَعَمْ قَدْ سَمِعْنَا وَشَهِدْنَا»، وَيَقُولُ التَّابِعِيُّ: «اللَّهُمَّ قَدْ حَدَّثَنِي بِهِ مَنْ أُصَدِّقُهُ وَأَئْتَمِنُهُ مِنَ الصَّحَابَةِ». فَقَالَ: أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ إِلَّا حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَبِدِينِهِ.[1068]
و من میخواهم از شما مطالبی را سؤال کنم، اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید و اگر دروغ گفتم تکذیب کنید. به حق خداوند بر شما و حق پیامبر و حق قرابتم با پیامبرتان، از شما میخواهم که وصف این مجلس مرا با خود ببرید و سخنان مرا بازگو کنید و همه شما دعوت کنید قبائلی را که یاران شما هستند، آنان که از آنها در امان هستید و به آنان اطمینان دارید. آنان را به آنچه از حق ما میدانید دعوت کنید که من میترسم این امر ولایت کهنه شود و حق از بین برود و مغلوب گردد، ولی خداوند نور خود را کامل خواهد کرد اگرچه کافران را خوش نیاید.
امام حسین% چیزی از آنچه خداوند دربارۀ آنان از قرآن نازل کرده ترک نکرد مگر آنکه تلاوت نمود و تفسیر کرد و نیز چیزی از آنچه پیامبر- دربارۀ پدر و برادر و مادرش و خودش و اهلبیتش فرموده بود ترک نکرد مگر آنکه نقل نمود. در همه اینها صحابه میگفتند: «به خدا قسم آری شنیدهایم و شهادت میدهیم» و تابعین میگفتند: «به خدا قسم کسی از صحابه برای ما نقل کرده که او را راستگو میدانیم و به او اطمینان داریم». حضرت هم میفرمود: شما را به خدا قسم میدهم که آن را برای کسانی که به آنها و به دینشان اعتماد دارید نقل کنید.
از این کلام حضرت به دست میآید هرگاه طغیانگران بر جامعۀ اسلامی مسلط شوند حق مغلوب شده و از دست میرود.
امام علی% خطاب به مردم کوفه فرمود:
أُنْبِئْتُ بُسْراً قَدِ اطَّلَعَ الْيَمَنَ، وَإِنِّي وَاللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ سَيُدَالُونَ مِنْكُمْ بِاجْتِمَاعِهِمْ عَلَى بَاطِلِهِمْ، وَتَفَرُّقِكُمْ عَنْ حَقِّكُمْ، وَبِمَعْصِيَتِكُمْ إِمَامَكُمْ فِي الْحَقِّ، وَطَاعَتِهِمْ إِمَامَهُمْ فِي الْبَاطِلِ، وَبِأَدَائِهِمُ الْأَمَانَةَ إِلَى صَاحِبِهِمْ وَخِيَانَتِكُمْ، وَبِصَلَاحِهِمْ فِي بِلَادِهِمْ وَفَسَادِكُمْ، فَلَوِ ائْتَمَنْتُ أَحَدَكُمْ عَلَى قَعْبٍ لَخَشِيتُ أَنْ يَذْهَبَ بِعِلَاقَتِهِ. اللَّهُمَّ إِنِّي قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَمَلُّونِي، وَسَئِمْتُهُمْ وَسَئِمُونِي، فَأَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْراً مِنْهُمْ، وَأَبْدِلْهُمْ بِي شَرّاً مِنِّي. اللَّهُمَّ مِثْ قُلُوبَهُمْ كَمَا يُمَاثُ الْمِلْحُ فِي الْمَاءِ.[1069]
به من خبر رسیده که بسر بن ارطاة بر یمن تسلّط یافته، سوگند به خدا میدانستم که مردم شام به زودی بر شما غلبه خواهند کرد؛ زیرا آنها در یاری کردن باطل خود، وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرّقید! شما امام خود را در حق نافرمانی کرده و آنها امام خود را در باطل فرمانبردارند! آنها نسبت به رهبر خود امانتدار و شما خیانتکارید، آنها در شهرهای خود به اصلاح و آبادانی مشغولاند و شما به فساد و خرابی، [آنقدر فرومایهاید] اگر من کاسه چوبی آب را به یکی از شماها امانت دهم میترسم که بند آن را بدزدید. خدایا، من این مردم را با پند و تذکرهای مداوم خسته کردم و آنها نیز مرا خسته نمودند، آنها از من به ستوه آمده و من نیز از آنان به ستوه آمده، دلشکستهام، به جای آنان افرادی بهتر به من مرحمت فرما و به جای من بدتر از من بر آنها مسلط کن. خدایا، دلهای آنان را، آنچنان که نمک در آب حل میشود، آب کن!
لزوم اتفاق بر حق
از امام حسین% نقل شده که در خطبهای فرمود:
مَجَارِيَ الْأُمُورِ وَالْأَحْكَامِ عَلَى أَيْدِي الْعُلَمَاءِ بِاللَّهِ الْأُمَنَاءِ عَلَى حَلَالِهِ وَحَرَامِهِ، فَأَنْتُمُ الْمَسْلُوبُونَ تِلْكَ الْمَنْزِلَةَ، وَمَا سُلِبْتُمْ ذَلِكَ إِلَّا بِتَفَرُّقِكُمْ عَنِ الْحَقِّ وَاخْتِلَافِكُمْ فِي السُّنَّةِ بَعْدَ الْبَيِّنَةِ الْوَاضِحَةِ.[1070]
گردش امور و جریان احکام به دست دانشمندان الهی است که بر حلال و حرامش امیناند و این جایگاه، از شما گرفته شده است و این سلبِ منزلت، جز به سبب پراکندگی از حق و اختلافتان در سنّت پیامبر- پس از دلیلی روشن نیست.
از این کلام حضرت ضمناً به دست میآید عالمان خداجو بر حق و حقیقت و محور آن اتفاق نظر دارند.
امام علی% فرمود:
إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَيْهِ، وَإِنْ نَقَصَهُ وَكَرَثَهُ مِنَ الْبَاطِلِ، وَإِنْ جَرَّ إِلَيْهِ فَائِدَةً وَزَادَهُ.[1071]
همانا برترین مردم در پیشگاه خدا کسی است که عمل به حق نزد او دوستداشتنیتر از باطل باشد، هرچند از قدر او بکاهد و به او زیان رساند و باطل به او سود رساند و بر قدر او بیفزاید.
لزوم پیروی از حق
حلوانی نقل میکند:
قِيلَ: وَتَذَاكَرُوا الْعَقْلَ عِنْدَ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ الْإِمَامُ الشَّهِيدُ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ': لَا يَكْمُلُ [الْعَقْلُ] إِلَّا بِاتِّبَاعِ الْحَقِّ.
فَتَبَسَّمَ مُعَاوِيَةُ [لَهُ]، وَقَالَ: مَا فِي صُدُورِكُمْ إِلَّا شَيْءٌ وَاحِدٌ.[1072]
گفته شده: نزد معاویه سخن از عقل به میان آمد. امام شهید حسین بن علی' فرمود: «عقل، جز با پیروی از حق کامل نمیشود».
معاویه به او لبخندی زد و گفت: در سینههای شما جز یک چیز یافت نمیشود.
از این کلام حضرت ضمناً به دست میآید پیروی از حق لازم است.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
اقْبَلِ الْحَقَّ مِمَّنْ أَتَاكَ بِهِ مِنْ صَغِيرٍ أَوْ كَبِيرٍ وَإِنْ كَانَ بَغِيضاً اَوْ بَعِيداً، وَارْدُدِ الْبَاطِلَ عَلَى مَنْ جَاءَ بِهِ مِنْ صَغِيرٍ أَوْ كَبِيرٍ وَإِنْ كَانَ حَبِيباً قَرِيباً.[1073]
حقّ را از هرکس که برایت آورد ـ کوچک یا بزرگ ـ بپذیر هرچند دشمنت یا شخص دوری باشد و باطل را هر که آورد ـ کوچک یا بزرگ ـ به خودش برگردان هرچند دوست نزدیکت باشد.
لزوم دعوت افراد گمراه به معرفت حق
زید بن علی بن الحسین( میگوید:
قَالَ الْحُسَيْنُ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍL: مَنْ دَعَا عَبْداً مِنْ ضَلَالَةٍ إِلَى مَعْرِفَةِ حَقٍّ فَأَجَابَهُ، كَانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَعِتْقِ نَسَمَةٍ.[1074]
حسین بن علی بن ابیطالبL فرمود: هر کس انسانی را از گمراهی به حق فراخواند و او اجابت کند اجری همانند آزاد کردن بنده دارد.
از مضمون این جملۀ شرطیه به دست میآید دعوت کردن افراد گمراه به شناخت حق لازم است و نباید کسی را به پذیرش آن مجبور نمود.
دیلمی مینویسد:
وَرُوِيَ: أَنَّ دَاوُدَ% خَرَجَ مُصْحِراً مُنْفَرِداً، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: يَا دَاوُدُ، مَا لِي أَرَاكَ وَحْدَانِيّاً؟ فَقَالَ: إِلَهِي اشْتَدَّ الشَّوْقُ مِنِّي إِلَى لِقَائِكَ، فَحَالَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ خَلْقُكَ، فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَإِنَّكَ إِنْ تَأْتِنِي بِعَبْدٍ آبِقٍ أُثْبِتْكَ فِي اللَّوْحِ جَمِيلاً.[1075]
روایت شده است که داوود% تنها به صحرا رفت. پس خداوند به او وحی فرمود: ای داوود! چه شده است که تو را یکه و تنها میبینم؟ عرض کرد: الهی، شوق دیدارت در من بالا گرفته و میان من و خَلقت جدایی افکنده است. خداوند به او وحی فرمود: به سوی آنان برگرد؛ زیرا اگر بندۀ گریزپایی را نزد من بیاوری، تو را در لوح [افراد] ستوده ثبت میکنم.
تأثیر شناخت حق در پذیرش آن
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این جملۀ شرطیه استفاده میشود شناخت حق در پذیرش آن مؤثر است.
ابوبکر هذلی نقل میکند:
دَخَلَ الْحَارِثُ بْنُ حَوْطٍ اللَّيْثِيُّ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ% فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَا أَرَى طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ وَعَائِشَةَ احْتَجُّوا إِلَّا عَلَى حَقٍّ فَقَالَ: يَا حَارِثُ، إِنَّكَ إِنْ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ جُزْتَ عَنِ الْحَقِّ، إِنَّ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ لَا يُعْرَفَانِ بِالنَّاسِ، وَلَكِنْ اعْرِفِ الْحَقَّ بِاتِّبَاعِ مَنِ اتَّبَعَهُ، وَالْبَاطِلَ بِاجْتِنَابِ مَنِ اجْتَنَبَهُ.[1076]
حارث بن حوط لیثی بر امیر مؤمنان علی بن ابیطالب% وارد شده و گفت: ای امیر مؤمنان! به نظر من طلحه و زبیر و عایشه به حقّ احتجاج میکردند. حضرت فرمود: ای حارث! همانا تو اگر نظر به زیردست خود کرده و به بالادست خود نظر ننمایی از حق تجاوز میکنی. همانا حقّ و باطل به مردم (شخصیت افراد) شناخته نمیشود، بلکه حقّ را به پیروی کسانی که از آن پیروی میکنند بشناس و باطل را به اجتناب کسانی که از آن اجتناب میکنند.
قبح اجبار کردن افراد به پذیرش حق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از فعل «دعوت» به دست میآید عالمان دینی نباید افراد را به شناخت حق مجبور نمایند؛ زیرا وظیفۀ آنان مجرد دعوت کردن به شناخت حق است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯿ ﰀ ﰁ ﰂﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ).[1077]
در قبول دین اکراهی نیست؛ [زیرا] راه درست از راه انحرافی روشن شده است.
امکان شناخت و دسترسی به حق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این حدیث استفاده میشود امکان شناخت و رسیدن به حق برای انسان وجود دارد.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
فَلَا تَنْفِرُوا مِنَ الْحَقِّ نِفَارَ الصَّحِيحِ مِنَ الْأَجْرَبِ، وَالْبَارِئِ مِنْ ذِي السَّقَمِ، وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا الَّذِي تَرَكَهُ.[1078]
از حقّ نگریزید چونان گریز انسان تندرست از فرد «گر» گرفته، یا انسان سالم از بیمار و بدانید که هیچگاه حق را نخواهید شناخت جز آنکه ترککننده آن را بشناسید!
عباسعلی عمید زنجانی می نویسد:
پس از آنکه ما به حکم فطرت و منطق ضروری به واقعیتی خارج از اندیشۀ خویش اعتراف نمودیم دومین سؤالی که پیش میآید این است که آیا راه صحیح و مورد قبولی برای شناخت این واقعیت وجود دارد یا اینکه بشر در عالمی از وهم و خیال و جهل نسبت به واقعیت به سر میبرد و آنچه درک میکند به جز حقائق عینی و واقعیت خارجی میباشد؟
در برابر این پرسش نیز برخی از متفکرین (سوفسطائی) به بهانۀ تردید و تحیّری که در برابر تضادهای موجود در اندیشههای علمی و استدلالات منطقی و استنتاجات فکری مشاهده میکردهاند راه ارتباط اندیشۀ انسانی را با عالم خارج مسدود دانسته و جهان ذهن و جهان واقعیت را دو مرحلۀ متباین و جدا از هم فرض نمودهاند.
در پاسخ این پندار نیز باید این نکته تردیدناپذیر را یاد آورد شد که اصولاً پی بردن به اختلاف و خطا خود تصدیق ضمنی امکان رسیدن به واقعیت ـ و لو به همین واقعیت اختلاف و خطا ـ را در بر دارد و با اعتراف به همین واقعیت جزئی ارزش پارهای از معلومات و ادراکات حسی و عقلی که در محتوای آن وجود دارد نیز معلوم میگردد.
به علاوه قابل انکار نیست که هیچ متفکری در مورد یک سلسله امور محسوس و بدیهی شک و تردید به خود راه نمیدهد و یکی از آنها اصل اعتراف به واقعیت است که خواهناخواه ما را ناگزیر از آن مینماید که در حقیقت واقعیت و ارتباط اندیشه و خوارج را به عنوان واقعیتی دیگر بپذیریم.
به علاوه همانطوری که اشاره کردیم اختلاف انظار و آراء بشری در مورد بسیاری از موجودات و حقائق عینی نه در اصل وجود و تحقق عینی آنهاست بلکه اختلاف بیشتر مربوط به کیفیات و خصوصیات حقائق مذبور میباشد.
و نیز در تمام مواردی که در آن خطا به حواس نسبت داده شده است خطا در حس نیست بلکه در حقیقت پس از فرض محسوسی، در کیفیت و چگونگی آن اختلاف و خطایی رخ داده است.
و در پارهای موارد نیز خطا به قضاوت ذهن و تشخیص و حکم آن مربوط میگردد و انسان پس از آنکه موجود خارجی را از طریق حواس درک میکند به صورتی غیر از آنچه که هست دربارۀ آن قضاوت مینماید و آن را با واقعیت دیگری اشتباه میکند. مثلاً منظرهای را که از دور مشاهده کرده به جای آنکه آن را به عنوان سراب بپذیرد دربارۀ آن چنین حکم مینماید که محسوس من آب است.
و در برخی از موارد نیز اصولاً خطا نه در احساس چگونگی وجود خارجی است و نه در قضاوت و حکم دربارۀ آن بلکه خطا صرفاً از آنجا ناشی میگردد که کار مربوط به حاسهای به قدرت حسی دیگری واگذار میشود؛ بنابراین توضیح اجمالی وقتی واقعیات خارج از اندیشۀ ما برای ما قابل درک شد بیشک با معلوماتی که ما از طریق حواس ظاهری از اشیاء خارجی به دست میآوریم و آنچه که بالفطره در ذهن خود مییابیم نخستین دستۀ ادراکات و محتویات ذهنی ما تشکیل خواهد شد که در منطق و فلسفه اصطلاحاً آنها را بدیهیات میگویند.
همین ادراکات غیرقابلانکار (بدیهی) است که میتواند پایه و ادراکات دیگر و اساس پی بردن به واقعیات مورد تردید و شک و دیگر مجهولات انسان قرار گیرد و انسان متفکر با ادامۀ این طریق خواهد توانست با به دست آوردن حقائق جدیدی واقعیات بیشتری کسب کرده و بدین ترتیب از انبوه مجهولات و مطالب مورد تردید خویش کاسته و دانش خویش یعنی ارتباط خود را با جهان خوارج گسترش بخشد.
ولی این نوع تفکر و استنتاج هنگامی مصونیت خواهد داشت که تمام مطالب و مدرکاتی که به عنوان پایه و اساس مورد بهرهبرداری قرار گرفته از اشتباه و خطا دور بوده و صد در صد مطابق با واقعیتهای عینی باشد و همچنین در طرز تفکر و استنتاج نیز انحرافی رخ نداده باشد.
از همینجاست که در برخی از نتیجهگیریهای علمی و فلسفی خطا و اشتباه مشاهده میشود و آراء و نظریات متضادی از طرف دانشمندان و متفکرین ابراز میگردد.[1079]
لزوم اجابت دعوت به حق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از پاداشی که در این حدیث آمده به دست میآید بر افراد گمراه لازم است دعوت به حق را اجابت کرده و پس از شناخت آن به لوازمش ملتزم شوند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯿ ﰀ ﰁ ﰂﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ ﰏ ﰐ ﰑ ﰒﰓ ﰔ ﰕ ﰖ ﰗ ﰘ ﰙﰚ ﰛ ﰜ).[1080]
برای آنها که دعوت پروردگارشان را اجابت کردند، [سرانجام و] نتیجه نیکوتر است؛ و کسانی که دعوت او را اجابت نکردند، [آنچنان در وحشت عذاب الهی فرو میروند که] اگر تمام آنچه روی زمین است و همانندش، از آن آنها باشد، همه را برای رهایی از عذاب میدهند! برای آنها حساب بدی است؛ و جایگاهشان جهنم و چه بد جایگاهی است!
قلب، مرکز تمییز بین حق و باطل
از امام حسین% نقل شده، در پاسخ به نامۀ بصریان هنگامی که به او نامه نوشته و از او دربارۀ معنای (ﭛ ﭜ) پرسیدند فرمود:
(ﭛ ﭜ) لَمْ يَتَوَلَّدْ مِنْ شَيْءٍ، وَلَمْ يَخْرُجْ مِنْ شَيْءٍ، كَمَا يَخْرُجُ الْأَشْيَاءُ الْكَثِيفَةُ مِنْ عَنَاصِرِهَا، كَالشَّيْءِ مِنَ الشَّيْءِ، وَالدَّابَّةِ مِنَ الدَّابَّةِ، وَالنَّبَاتِ مِنَ الْأَرْضِ، وَالْمَاءِ مِنَ الْيَنَابِيعِ، وَالثِّمَارِ مِنَ الْأَشْجَارِ، وَلَا كَمَا يَخْرُجُ الْأَشْيَاءُ اللَّطِيفَةُ مِنْ مَرَاكِزِهَا، كَالْبَصَرِ مِنَ الْعَيْنِ، وَالسَّمْعِ مِنَ الْأُذُنِ، وَالشَّمِّ مِنَ الْأَنْفِ، وَالذَّوْقِ مِنَ الْفَمِ، وَالْكَلَامِ مِنَ اللِّسَانِ، وَالْمَعْرِفَةِ وَالتَّمَيُّزِ مِنَ الْقَلْبِ، وَكَالنَّارِ مِنَ الْحَجَرِ.[1081]
«و زاده نشده است»، یعنی از چیزی متولّد نشده و از چیزی بیرون نیامده است، آنگونه که اجرام از عناصر خود بیرون میآیند، مانند چیزی از چیزی، حیوانی از حیوانی، گیاه از زمین، آب از چشمهها و میوهها از درختان؛ نه آنگونه که چیزهای لطیف و بیجرم از کانونهای خود بیرون میآیند، مانند دیدن از چشم، شنیدن از گوش، بوییدن از بینی، چشیدن از دهان، سخن از زبان، شناخت و تشخیص از دل و آتش از سنگ.
از عبارت «وَالتَّمَيُّزِ مِنَ الْقَلْبِ» به دست میآید قلب مرکز تشخیص حق از باطل است.
از امیر مؤمنان% نقل شده که در دعایی، خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
اللَّهُمَّ وَأَسْأَلُكَ قَلْباً سَلِيماً ثَابِتاً حَافِظاً [حَفِيظاً] مُنِيباً يَعْرِفُ الْمَعْرُوفَ فَيَتَّبِعُهُ، وَيُنْكِرُ الْمُنْكَرَ فَيَجْتَنِبُهُ، لَا فَاجِراً وَلَا شَقِيّاً وَلَا مُرْتَاباً.[1082]
خداوندا! از تو دلی را میخواهم که سالم و ثابت و حفاظتشده و توبهکننده باشد به نحوی که معروف را شناخته و از آن پیروی کند و منکر را انکار کرده و آن را ترک نماید. نه فاسق و نه شقی و نه شککننده باشد.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ ... وَعَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ.[1083]
پس به عقل است که بندگان خالق خود را شناخته... و به آن، حسن را از قبیح تشخیص دادهاند.
قاضی سعید قمی مینویسد:
اعلم أنّ مصطلح الأخبار والمعروف عند الأبرار أنّ «القلب» هو اللّطيفة الإلهية والقوّة العقليّة القدسيّة، لكن باعتبار تطوّرها بالأطوار الهيولانيّة، وتقلّبها في الصّور الجسمانيّة يسمّى «قلباً». ومن البيّن أنّ المعرفة تطلق كثيراً على إدراك الجزئيات، فعلى هذا فـ «التميّز» عبارة عن العلم بالأمور الكلّيّة والمعقولات ـ وهو عندي أصحّ التّعريفات للعلم موافقاً لهذا الخبر والأخبار الأُخر ـ فالعلم هو التميّز بمعنى تمييز متعلّقه عن الغير فهو يتوقّف على الغير وإن كان بحسب الوجود العقلي.[1084]
بدان که مصطلح اخبار و معروف نزد نیکان اینکه «قلب» همان لطیفۀ الهی و قوۀ عقلی قدسی است، ولی به اعتبار پیشرفت آن در مراتب هیولائی و متحول شدن آن در صورتهای جسمانی «قلب» نام گرفته است و روشن است که معرفت بیشتر بر ادراک جزئیات اطلاق میشود؛ بنابراین «تمیز» عبارت است از علم به امور کلی و معقولات و این نزد من صحیحترین تعریفات برای علم است که موافق با این خبر و اخبار دیگر میباشد. پس علم همان تمیز است به معنای تمیز متعلق آن از غیر و لذا متوقف بر غیر است گرچه به حسب وجود عقلی باشد.
تجلی کلام به حق از صاحب حق
ابن اعثم مینویسد:
وَأَصْبَحَ الْحُسَيْنُ مِنَ الْغَدِ خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ لِيَسْتَمِعَ الْأَخْبَارَ، فَإِذَا هُوَ بِمَرْوَانَ بْنِ الْحَكَمِ قَدْ عَارَضَهُ فِي طَرِيقِهِ، فَقَالَ: أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّي لَكَ نَاصِحٌ فَأَطِعْنِي تُرْشَدْ وَتُسَدَّدْ.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ: وَمَا ذَلِكَ؟ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ. فَقَالَ مَرْوَانُ: أَقُولُ إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ يَزِيدَ؛ فَإِنَّهُ خَوَلُكَ فِي دِينِكَ وَدُنْيَاكَ.
قَالَ: فَاسْتَرْجَعَ الْحُسَيْنُ، وَقَالَ: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»، وَعَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ، إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْاُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ.
ثُمَّ أَقْبَلَ الْحُسَيْنُ عَلَى مَرْوَانَ وَقَالَ: وَيْحَكَ، أَتَأْمُرُنِي بِبَيْعَةِ يَزِيدَ وَهُوَ رَجُلٌ فَاسِقٌ؟! لَقَدْ قُلْتَ شَطَطاً مِنَ الْقَوْلِ يَا عَظِيمَ الزَّلَلِ، لَا أَلُومُكَ عَلَى قَوْلِكَ؛ لِأَنَّكَ اللَّعِينُ الَّذِي لَعَنَكَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) وَأَنْتَ فِي صُلْبِ أَبِيكَ الْحَكَمِ بْنِ أَبِي الْعَاصِ؛ فَإِنَّ مَنْ لَعَنَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) لَا يُمْكِنُ لَهُ وَلَا مِنْهُ [إِلَّا] أَنْ يَدْعُوَ إِلَى بَيْعَةِ يَزِيدَ.
ثُمَّ قَالَ: إِلَيْكَ عَنِّي يَا عَدُوَّ اللَّهِ؛ فَإِنَّا أَهْلُ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، وَالْحَقُّ فِينَا، وَبِالْحَقِّ تَنْطِقُ أَلْسِنَتُنَا، وَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقُولُ: «الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ وَعَلَى الطُّلَقَاءِ أَبْنَاءِ الطُّلَقَاءِ، فَإِذَا رَأَيْتُمْ مُعَاوِيَةَ عَلَى مِنْبَرِي فَافْقُرُوا بَطْنَهُ»، فَوَاللَّهِ لَقَدْ رَآهُ أَهْلُ الْمَدِينَةِ عَلَى مِنْبَرِ جَدِّي فَلَمْ يَفْعَلُوا مَا أُمِرُوا بِهِ، فَابْتَلَاهُمُ اللَّهُ بِابْنِهِ يَزِيدَ زَادَهُ اللَّهُ فِي النَّارِ عَذَاباً.[1085]
صبح فردا حسین از خانهاش درآمد تا خبرها را بشنود. در راه به مروان بن حکم برخورد. مروان به او گفت: ای اباعبدالله! من خیرخواه تو هستم، از من اطاعت کن تا به نجات و نیکی برسی.
حسین فرمود: چه میگویی تا بشنوم؟ مروان گفت: میگویم که دستور میدهم با یزید بیعت کنی که او مراعاتکنندۀ تو در دین و دنیایت است.
امام گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. فاتحه بر اسلام! آنگاه که امّت گرفتار زمامداری مثل یزید شود.
آنگاه رو به ولید کرد و فرمود: آیا مرا به بیعت با یزید فرمان میدهی؟ او که مردی فاسق است! یاوه گفتی ای لغزشکار! تو را بر این سخنت ملامت نمیکنم. تو همانی که وقتی هنوز به دنیا نیامده و در پشت پدرت حکم بن ابی العاص بودی، پیامبر خدا- تو را لعنت کرده است. کسی که لعنتشدۀ پیامبر خدا باشد، جز به بیعت با یزید فرانمیخواند.
سپس فرمود: ای دشمن خدا! از من دور شو. ما خاندان رسول خداییم. حق در میان ما و بر زبان ماست. از رسول خدا- شنیدم که میفرمود: خلافت بر آل ابوسفیان و آزادشدگان فتح مکه و فرزندان آنان حرام است، هرگاه معاویه را بر منبر دیدید، شکمش را بدرید. به خدا قسم مردم مدینه او را بر فراز منبر جدم دیدند، امّا آنچه را فرمان یافته بودند انجام ندادند. خداوند آنان را به پسرش یزید گرفتار کرد. خداوند عذابش را در دوزخ بیفزاید.
از جملۀ «وَالْحَقُّ فِينَا وَبِالْحَقِّ تَنْطِقُ أَلْسِنَتُنَا» به دست میآید از صاحب حق جز کلام به حق تراوش نمیکند.
از رسول خدا- نقل شده فرمود:
رَحِمَ اللَّهُ عَلِيّاً، اللَّهُمَّ أَدْرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَيْثُ دَارَ.[1086]
رحمت خدا بر علی! خدایا! حق را همیشه بر مدار او بگردان.
لزوم زنده کردن نشانههای حق
دینوری مینویسد:
وَقَد كَانَ الحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّL كَتَبَ كِتَاباً إِلَى شِيعَتِهِ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ مَعَ مَوْلىً لَهُ يُسَمَّى «سَلْمَانَ»، نُسْخَتُهُ:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، مِنَ الحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مَالِكِ بْنِ مِسْمَعٍ، وَالأَحْنَفِ بْنِ قَيْسٍ، وَالمُنْذِرِ بْنِ الْجَارُودِ، وَمَسْعُودِ بْنِ عَمْرٍو، وَقَيْسِ بْنِ الهَيْثَمِ، سَلَامٌ عَلَيْكُم، أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أَدْعُوكُمْ إِلَى إِحْيَاءِ مَعَالِمِ الْحَقِّ وَإِمَاتَةِ الْبِدَعِ، فَإِنْ تُجِيبُوا تَهْتَدُوا سُبُلَ الرَّشَادِ، وَالسَّلَامُ».[1087]
حسین بن علیL نامهای به پیروانش در بصره نوشت و آن را با یکی از طرفداران خود به نام «سلمان» فرستاد. متن آن نامه چنین بود:
«به نام خداوند بخشندۀ مهربان. از حسین بن علی به مالک بن مَسمَع و احنف بن قیس و مُنذِر بن جارود و مسعود بن عمرو و قیس بن هیثم. درود بر شما! امّا بعد، من، شما را به زنده داشتن نشانههای حق و میراندن بدعتها فرامیخوانم. اگر اجابت کنید، به راههای هدایت، رهنمون میشوید والسلام!».
«مَعالم» جمع «مَعلم» به معنای نشانۀ علم است و از اضافۀ آن به «حق» به دست میآید حق نشانههایی دارد که باید آنها را زنده کرد.
در دعای ندبه آمده است:
أَيْنَ الْمُؤَمَّلُ لِإِحْيَاءِ الْكِتَابِ وَحُدُودِهِ، أَيْنَ مُحْيِي مَعَالِمِ الدِّينِ وَأَهْلِهِ.[1088]
کجاست آن آرزو شده برای زنده کردن قرآن و حدود آن، کجاست احیاگر نشانههای دین و اهل دین.
انواع صواب
ابن اعثم مینویسد:
فَلَمَّا جَاءَ إلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ الحَنَفِيَّةِL قَالَ: يَا أَخِي، فَدَتْكَ نَفْسِي، أَنْتَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ وَأَعَزُّهُم عَلَيَّ، وَلَسْتُ وَاللَّهِ أَدَّخِرُ النَّصِيحَةَ لِأَحَدٍ مِنَ الْخَلقِ، ولَيْسَ أحَدٌ أحَقَّ بِهَا مِنْكَ، فَإِنَّكَ كَنَفْسِي وَرُوحِي وكَبِيرُ أَهْلِ بَيْتِي وَمَنْ عَلَيْهِ اعْتِمَادِي وَطَاعَتُهُ فِي عُنُقِي؛ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى قَدْ شَرَّفَكَ وَجَعَلَكَ مِنْ سَادَاتِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَإِنِّي اُرِيدُ أَنْ اُشِيرَ عَلَيْكَ بِرَأيِي فَاقْبَلْهُ مِنِّي.
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: قُلْ مَا بَدَا لَكَ. فَقالَ: اُشِيرُ عَلَيْكَ أَنْ تَنْجُوَ نَفْسَكَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ وعَنِ الْأَمْصَارِ مَا اسْتَطَعْتَ، وَأَنْ تَبْعَثَ رُسُلَكَ إِلَى النَّاسِ وَتَدْعُوَهُمْ إِلَى بَيْعَتِكَ، فَإِنِّي إِنْ بَايَعَكَ النَّاسُ وَتَابَعُوكَ حَمِدْتُ اللَّهَ عَلَى ذَلِكَ، وَقُمْتَ فِيهِم بِمَا يَقُومُ فِيهِمُ النَّبِيُّ- وَالْخُلَفَاءُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ مِنْ بَعْدِهِ، حَتَّى يَتَوَفَّاكَ اللَّهُ وَهُوَ عَنْكَ رَاضٍ، وَالْمُؤْمِنُونَ كَذَلِكَ، كَمَا رَضُوا عَنْ أَبِيكَ وَأَخِيكَ، وَإِنْ أَجْمَعَ النَّاسُ عَلَى غَيْرِكَ حَمِدْتَ اللَّهَ عَلَى ذَلِكَ، وَإِنِّي خَائِفٌ عَلَيْكَ أَنْ تَدْخُلَ مِصْراً مِنَ الأَمْصَارِ أَوْ تَأْتِيَ جَمَاعَةً مِنَ النَّاسِ فَيَقتَتِلُونَ فَتَكُونُ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَطَائِفَةٌ عَلَيْكَ فَتَقْتُلُ مِنْهُمْ.
فَقَالَ لَهُ الحُسَيْنُ: يَا أَخِي، إِلَى أَيْنَ أَذْهَبُ؟ قَالَ: اُخْرُجْ إِلَى مَكَّةَ، فَإِنِ اطْمَأَنَّتْ بِكَ الدَّارُ فَذَاكَ الَّذِي تُحِبُّ وَاُحِبُّ، وَإِنْ تَكُنِ الْاُخْرَى خَرَجْتَ إِلَى بِلَادِ الْيَمَنِ، فَإِنَّهُم أَنْصَارُ جَدِّكَ وَأَخِيكَ وَأَبِيكَ، وَهُمْ أَرْأَفُ النَّاسِ وَأَرَقُّهُمْ قُلُوباً، وَأَوْسَعُ النَّاسِ بِلَاداً وَأَرْجَحُهُمْ عُقُولاً، فَإِنِ اطْمَأَنَّتْ بِكَ أَرْضُ اليَمَنِ وَإِلَّا لَحِقْتَ بِالرِّمَالِ وَشُعُوبِ الْجِبَالِ، وَصِرْتَ مِنْ بَلَدٍ إِلَى بَلَدٍ لِتَنْظُرَ مَا يَؤُولُ إلَيْهِ أَمْرُ النَّاسِ، وَيُحْكَمَ بَيْنَكَ وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ.
فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: يَا أَخِي، وَاللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ فِي الدُّنْيَا مَلْجَأٌ وَلَا مَأْوَى لَمَا بَايَعْتُ وَاللَّهِ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ أَبَداً، وَقَدْ قَالَ-: «اللَّهُمَّ لَا تُبَارِكْ فِي يَزِيدَ».
قَالَ: فَقَطَعَ عَلَيْهِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ الْكَلَامَ وَبَكَى، فَبَكَى مَعَهُ الحُسَيْنُ سَاعَةً، ثُمَّ قَالَ: جَزَاكَ اللَّهُ ـ يَا أَخِي ـ عَنِّي خَيْراً، وَلَقَدْ نَصَحْتَ وَأَشَرْتَ بِالصَّوَابِ، وَأَنَا أَرْجُو أَنْ يَكُونَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ رَأْيُكَ مُوَفَّقاً مُسَدَّداً، وَإِنِّي قَدْ عَزَمْتُ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى مَكَّةَ، وَقَد تَهَيَّأْتُ لِذَلِكَ أَنَا وَإِخْوَتِي وَبَنُو إِخْوَتِي وَشِيعَتِي، وَأَمَرُهُمْ أَمْرِي، وَرَأْيُهُمْ رَأْيِي. وَأَمَّا أَنْتَ يَا أَخِي، فَلَا عَلَيْكَ أَنْ تُقِيمَ بِالْمَدِينَةِ فَتَكُونَ لِي عَيْناً عَلَيْهِم، وَلَا تُخْفِ عَلَيَّ شَيْئاً مِنْ اُمُورِهِمْ.[1089]
چون محمد بن حنفیهL نزد او (حسین%) آمد، گفت: برادرم! جانم فدایت! تو دوستداشتنیترین و عزیزترین کسان نزد منی. به خدا سوگند که هیچ کس برای دلسوزی و خیرخواهی، سزاوارتر از تو نیست که تو جان و روح من و بزرگ خاندان و تکیهگاه منی و اطاعت تو، بر گردن من است؛ چرا که خداوند، تو را گرامی داشته و از بزرگان بهشت، قرار داده است. من میخواهم رأیم را به تو گوشزد کنم. آن را از من بپذیر.
حسین% فرمود: «آنچه به نظرت رسیده، بگو». محمد گفت: میگویم: خود را تا آنجا که میتوانی، از یزید بن معاویه و شهرها دور نگه دار و آنگاه نمایندگانت را نزد مردم بفرست و آنان را به بیعت کردن با خودت فرابخوان. اگر مردم با تو بیعت کردند و از تو پیروی نمودند، خدا را بر این، سپاس میگویی و آنگاه در میان مردم، مانند پیامبر- و خلفای هدایتگر و هدایت یافتۀ پس از پیامبر-، امور را در دست میگیری تا زمانی که خداوند، تو را نزد خود فراخواند، در حالی که از تو خشنود است و مؤمنان نیز از تو خشنودند، همانگونه که از پدرت و برادرت رضایت داشتند؛ و اگر مردم به دنبال دیگری رفتند، [باز] تو خداوند را بر آن شکر میکنی. به راستی که من میترسم وارد شهری شوی یا نزد گروهی فرود آیی و آنان با یکدیگر نزاع و ستیز کنند: گروهی طرفدار تو باشند و گروهی بر ضد تو و تو در این میان، کشته شوی. حسین% به وی فرمود: «برادرم! به کجا روم؟». گفت: به سمت مکه حرکت کن. اگر آنجا برایت امن بود، این، همان است که تو و من، هر دو، دوست میداریم؛ و اگر آنجا ایمن نبود، به سمت شهرهای یمن حرکت کن؛ چرا که مردم آنجا، یاران جد و پدر و برادرت بودهاند. آنان، مردمانی رئوف و دلرحماند و شهرهای بزرگ دارند و خردمندترین مردماناند. اگر یمن را محلی امن یافتی، [اقامت گزین]، وگرنه به سمت کوهپایهها و کوهستانها حرکت کن و از شهری به شهری در سفر باش تا ببینی عاقبت مردم، به کجا میانجامد و خداوند، چگونه میان تو و این قوم فاسق، داوری مینماید. حسین% به وی فرمود: «برادرم! به خدا سوگند، اگر در دنیا هیچ پناه و مأوایی نداشته باشم، هرگز با یزید بن معاویه بیعت نمیکنم؛ چرا که پیامبر خدا- فرمود: بار خدایا! در یزید، برکتی قرار مده». [راوی] میگوید: محمد بن حنفیه، سخن خویش با برادر را قطع نمود و شروع به گریه کرد. حسین% نیز مدتی با او گریست و آنگاه فرمود: «برادرم! خداوند، تو را پاداش خیر دهد! حقیقتاً برایم خیرخواهی کردی و به صواب و حقیقت، راهنمایی نمودی. امیدوارم که رأی تو، استوار و درست باشد. من تصمیم بر خروج به سمت مکه دارم و خودم، برادرانم، برادرزادهها و دوستدارانم را برای این کار، مهیا ساختهام. نظر آنان، نظر من و تصمیم آنان، تصمیم من است؛ اما تو ای برادرم ـ منعی نیست که در مدینه بمانی و از سوی من مراقب حوادث باشی و چیزی از اخبار آنان را از من پنهان نکنی».
از اینکه حضرت خطاب به محمد بن حنفیه میفرماید: «ولَقَد نَصَحتَ وأشَرتَ بِالصَّوابِ...» با وجود آنکه نصیحت او به امامش بیجا بوده به دست میآید صواب انواعی دارد:
1. ظاهری که طبق معادلات ظاهر است.
2. واقعی که بر اساس معادلات واقعی است.
حضرت با این کلام و تعبیر خود به ظاهر فرد خیرخواه حکم کرده و او را تحسین نموده است.
امام زین العابدین% فرمود:
... وَحَقُّ النَّاصِحِ أَنْ تُلِينَ لَهُ جَنَاحَكَ، وَتُصْغِيَ إِلَيْهِ بِسَمْعِكَ، فَإِنْ أَتَى الصَّوَابَ حَمِدْتَ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ، وَإِنْ لَمْ يُوَافِقْ رَحِمْتَهُ، وَلَمْ تَتَّهِمْهُ، وَعَلِمْتَ أَنَّهُ أَخْطَأَ، وَلَمْ تُؤَاخِذْهُ بِذَلِكَ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مُسْتَحِقّاً لِلتُّهَمَةِ، فَلَا تَعْبَأْ بِشَيْءٍ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى حَالٍ.[1090]
... و حقّ کسی که نصیحت میکند (مشورت میدهد) این است که در برابرش فروتن و ملایم باشی و به سخنش گوش بسپاری. اگر سخنی به صواب گفت خداوند عزوجل را سپاس گویی و اگر نادرست گفت، با او مهربان باشی و [به داشتن سوء نیت] متّهمش نگردانی با اینکه میدانی خطا میکند بدان مؤاخذهاش نکنی، مگر اینکه درخور اتهام و بدگمانی باشد، در این صورت به هیچ وجه به سخنان او اعتنا مکن.
برتری خدا به داشتن حق
ابن اعثم مینویسد:
وَصِيَّةُ الْحُسَيْنِL لِأَخِيهِ مُحَمَّدٍL:
فَكَتَبَ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ لِأَخِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ الْمَعْرُوفِ وَلَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍL:
إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ، وَأَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ، وَالنَّارَ حَقٌّ، وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا، وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي القُبُورِ، وَإِنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَلَا بَطِراً، وَلَا مُفسِداً وَلَا ظَالِماً، وَإِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ النَّجَاحِ وَالصَّلَاحِ فِي اُمَّةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ-، اُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعرُوفِ وَأَنْهَى عَنِ المُنكَرِ، وَأَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي مُحَمَّدٍ-، وَسِيرَةِ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ، وَسِيرَةِ الْخُلَفاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّينَM، فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ، وَمَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أصبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَبَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ، وَيَحْكُمَ بَيْنِي وَبَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ، وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ، هَذِهِ وَصِيَّتِي إلَيْكَ يَا أَخِي، وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإلَيْهِ اُنِيبُ، وَالسَّلَامُ عَلَيْكَ وَعَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى، وَلَا حَوْلَ وَلَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.[1091]
وصیت امام حسین% به برادرش محمد بن حنفیهL:
او چنین نوشت: به نام خداوند بخشندۀ مهربان. این است آنچه حسین بن علی بن ابیطالب، به برادرش محمد بن حنفیه فرزند علی بن ابیطالبL، وصیت میکند:
به راستی که حسین بن علی، شهادت میدهد که جز خدای یگانه، خدایی نیست و همتایی ندارد و به راستی که محمد، بنده و فرستادۀ اوست و پیام حق را از جانب او (خدا) آورد و به راستی که بهشت، حق است و دوزخ، حق است و قیامت، بیشک، خواهد آمد و خداوند، بدنها [ی خفته] در قبرها را بر خواهد انگیخت. به درستی که من از روی ناسپاسی و زیادهخواهی و برای فساد و ستمگری، قیام نکردم؛ بلکه برای تحقق رستگاری و صلاح امّت جدم پیامبر-، قیام نمودم. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیرۀ جدم محمد- و پدرم علی بن ابیطالب% و خلفای راهشناس هدایتشدهM رفتار کنم. آنکه مرا به حقانیت میپذیرد [بداند که] خداوند سرچشمۀ حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر کسی در این دعوت، دست رد بر من زند، شکیبایی میورزم تا خداوند، میان من و این گروه، بر پایۀ حقیقت، داوری کند و به حقیقت، حکم دهد که او بهترین داوریکنندگان است. برادرم! این است وصیت من به تو. جز از خداوند، توفیق، طلب نمیکنم. بر او توکل میکنم و به سوی او بازمیگردم. درود بر تو و هر آنکه از راه درست، پیروی کند! و نیرو و توانی جز از جانب خداوند برتر و بزرگ نیست.
از جملۀ «فَاللّهُ أولى بِالحَقِّ» به دست میآید خداوند متعال به داشتن حق و بر حق بودن سزاوارتر است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ).[1092]
بگو: «آیا هیچ یک از معبودهای شما، به سوی حق هدایت میکند؟!» بگو: «تنها خدا به حق هدایت میکند! آیا کسی که هدایت به سوی حق میکند برای پیروی شایستهتر است، یا آن کس که خود هدایت نمیشود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه میشود، چگونه داوری میکنید؟!».
لزوم شناخت حق افراد
شیخ مفید مینویسد:
... فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ الْعَصْرِ أَمَرَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ' أَنْ يَتَهَيَّؤوا لِلرَّحِيلِ فَفَعَلُوا، ثُمَّ أَمَرَ مُنَادِيَهُ فَنَادَى بِالْعَصْرِ وَأَقَامَ، فَاسْتَقَامَ الْحُسَيْنُ% فَصَلَّى بِالْقَوْمِ ثُمَّ سَلَّمَ وَانْصَرَفَ إِلَيْهِمْ بِوَجْهِهِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ، أَيُّهَا النَّاسُ، فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ وَتَعْرِفُوا الْحَقَّ لِأَهْلِهِ يَكُنْ أَرْضَى لِلَّهِ عَنْكُمْ، وَنَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ، وَأَوْلَى بِوَلَايَةِ هَذَا الْأَمْرِ عَلَيْكُمْ مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِينَ مَا لَيْسَ لَهُمْ، وَالسَّائِرِينَ فِيكُمْ بِالْجَوْرِ وَالْعُدْوَانِ، وَإِنْ أَبَيْتُمْ إِلَّا كَرَاهِيَةً لَنَا وَالْجَهْلَ بِحَقِّنَا، وَكَانَ رَأْيُكُمُ الْآنَ غَيْرَ مَا أَتَتْنِي بِهِ كُتُبُكُمْ وَقَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ، انْصَرَفْتُ عَنْكُمْ».[1093]
... چون هنگام عصر شد حسین% دستور فرمود: آماده رفتن شوند، همراهان حضرت آماده رفتن شدند، سپس به منادی خود دستور داد برای نماز عصر آواز دهد و اقامه نماز گفته، امام حسین% پیش آمده ایستاد و نماز عصر خواند و چون سلام داد به سوی آن مردم برگشت و حمد و ثنای خدای را بجا آورد سپس فرمود: اما بعد ای گروه مردم همانا اگر شما از خدا بترسید و حق را برای اهل آن بشناسید بیشتر باعث خوشنودی خداوند از شما است و ما خاندان محمد- هستیم و سزاوارتر به فرمانروایی بر شماییم از اینان که ادعای چیزی کنند که برای ایشان نیست و به زور و ستم در میان شما رفتار کنند و اگر فرمانروائی ما را خوش ندارید و میخواهید دربارۀ حق ما نادان بمانید و اندیشه شما اکنون جز آن است که در نامهها به من نوشتید و فرستادگان شما به من گفتند هماکنون از نزد شما بازگردم؟
از جملۀ «فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ وَتَعْرِفُوا الْحَقَّ لِأَهْلِهِ» به دست میآید شناخت حق افراد بر همگان لازم بوده و باید حق را به حقدار داد و عامل این شناخت تقواست.
امام علی% فرمود:
اعْرِفُوا الْحَقَّ لِمَنْ عَرَفَهُ لَكُمْ، صَغِيراً كَانَ أَوْ كَبِيراً، وَضَعِيفاً كَانَ أَوْ رَفِيعاً.[1094]
کسی که برای تو حقّ قائل است، کوچک باشد یا بزرگ، پست باشد یا شریف، تو نیز برای او حقّ قائل شو.
لوازم حق
حُلوانی از امام حسین% نقل کرده که فرمود:
اِصْبِرْ عَلَى مَا تَكْرَهُ فِيمَا يَلْزَمُكَ الْحَقُّ، وَاصْبِرْ عَمَّا تُحِبُّ فِيمَا يَدْعُوكَ إِلَيْهِ الْهَوَى.[1095]
هر جا که حقی بر گردن تو لازم میافتد بر ناخوشی شکیبا باش و در هر چه که هوای نفس تو دوست دارد و تو را بدان میخواند نیز شکیبایی کن.
از جملۀ اول امام به دست میآید حق لوازمی دارد که باید به آنها پایبند بود گرچه برای انسان مکروه و ناخوشایند باشد.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ؛ فَإِنَّهُ لَمْ يَصْبِرْ أَحَدٌ قَطُّ عَلَى الْحَقِّ إِلَّا عَوَّضَهُ اللَّهُ مَا هُوَ خَيْرٌ لَهُ.[1096]
در برابر حق پایدار باش، زیرا کسی در برابر حق هرگز استقامت نمیکند مگر آنکه بهتر از آن را خداوند به او عوض میدهد.
لزوم صبر نمودن بر لوازم حق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از دستور اول حضرت به دست میآید انسان باید به لوازم حق ملتزم بوده و اگر از آنها ناخوشایند است صبور باشد.
خداوند متعال از قول پیامبران الهی میفرماید:
(ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ).[1097]
و چرا بر خدا توکل نکنیم، با اینکه ما را به راههای [سعادت] رهبری کرده است؟! و ما به طور مسلّم در برابر آزارهای شما صبر خواهیم کرد [و دست از رسالت خویش برنمیداریم]! و توکلکنندگان، باید فقط بر خدا توکل کنند!
نیاز انسان به لطف خدا به جهت تسلیم شدن در برابر حق
از امام حسن عسکری% نقل شده که دربارۀ این فرمودۀ خدای عزیز و بزرگ: (ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸﯢﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ)[1098]، فرمود:
قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ [لَهُمْ]: (ﭺ ﭻ) يَعْنِي تَوَلَّى أَسْلَافُكُمْ (ﮚ ﮛ ﮜ) عَنِ الْقِيَامِ بِهِ، وَالْوَفَاءِ بِمَا عُوهِدُوا عَلَيْهِ (ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ) يَعْنِي عَلَى أَسْلَافِكُمْ، لَوْ لَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ بِإِمْهَالِهِ إِيَّاهُمْ لِلتَّوْبَةِ، وَإِنْظَارِهِمْ لِمَحْوِ الْخَطِيئَةِ بِالْإِنَابَةِ (ﮅ ﮆ ﮇ) الْمَغْبُونِينَ، قَدْ خَسِرْتُمُ الْآخِرَةَ وَالدُّنْيَا؛ لِأَنَّ الْآخِرَةَ [قَدْ] فَسَدَتْ عَلَيْكُمْ بِكُفْرِكُمْ، وَالدُّنْيَا كَانَ لَا يَحْصُلُ لَكُمْ نَعِيمُهَا لِاخْتِرَامِنَا لَكُمْ، وَتَبْقَى عَلَيْكُمْ حَسَرَاتُ نُفُوسِكُمْ وَأَمَانِيُّكُمُ الَّتِي قَدِ اقْتَطَعْتُمْ دُونَهَا.
وَلَكِنَّا أَمْهَلْنَاكُمْ لِلتَّوْبَةِ، وَأَنْظَرْنَاكُمْ لِلْإِنَابَةِ، أَيْ فَعَلْنَا ذَلِكَ بِأَسْلَافِكُمْ فَتَابَ مَنْ تَابَ مِنْهُمْ، فَسَعِدَ، وَخَرَجَ مِنْ صُلْبِهِ مَنْ قُدِّرَ أَنْ يَخْرُجَ مِنْهُ الذُّرِّيَّةُ الطَّيِّبَةُ الَّتِي تَطَيَّبَ فِي الدُّنْيَا [بِاللَّهِ تَعَالَى] مَعِيشَتُهَا، وَتَشَرَّفَ فِي الْآخِرَةِ ـ بِطَاعَةِ اللَّهِ ـ مَرْتَبَتُهَا.
وَقَالَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ': أَمَا إِنَّهُمْ لَوْ كَانُوا دَعَوُا اللَّهَ بِمُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّيِّبِينَ بِصِدْقٍ مِنْ نِيَّاتِهِمْ، وَصِحَّةِ اعْتِقَادِهِمْ مِنْ قُلُوبِهِمْ أَنْ يَعْصِمَهُمْ حَتَّى لَا يُعَانِدُوهُ بَعْدَ مُشَاهَدَةِ تِلْكَ الْمُعْجِزَاتِ الْبَاهِرَاتِ، لَفَعَلَ ذَلِكَ بِجُودِهِ وَكَرَمِهِ، وَلَكِنَّهُمْ قَصَّرُوا، وَآثَرُوا الْهَوَى بِنَا وَمَضَوْا مَعَ الْهَوَى فِي طَلَبِ لَذَّاتِهِمْ.[1099]
خدای عزیز و بزرگ به آنان میفرماید: «سپس روی گرداندید» یعنی پیشینیان شما از عمل و وفای به پیمانی که بسته بودند رو برتافتند، «پس اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود»: اگر فضل و رحمت خدا بر پیشینیانتان از راه مهلت دادن آنان برای توبه و فرصت انابه برای محو گناه نبود «حتماً از زیانکاران [فریبخورده] میبودید» که مغبون گشته و آخرت و دنیای خود، هر دو را از دست میدادید، زیرا آخرتتان با کفرتان تباه میشد و آسایش دنیایتان [نیز] تحقق نمییافت، زیرا ما شما را [از قدرت و حکومت] برمیانداختیم و تنها حسرتهای جانتان و آرزوهای تباه گشته شما باقی میماند. ولی ما به شما یعنی به پیشینیان شما فرصت توبه و مهلت انابه دادیم، آنان که اهل توبه بودند توبه کردند و سعادتمند شدند و از نسل آنان، آنکه مقدر بود پاکیزه باشد و در دنیا با کمک خدای متعال زندگی گوارا داشته باشد و در آخرت، به خاطر فرمانبرداری خدا، به درجه بلندی نائل آید، پدید آمد.
[اینجا امام عسکری% اضافه میکند که]: و حسین بن علی' فرمود: «آگاه باشید اگر آنان [که رو برتافتند] از روی صدق نیت و درستی عقیده [فطری] قلبی خود، خدا را با سوگند به محمد و خاندان پاکیزهاش میخواندند که نگهشان بدارد تا دیگر پس از مشاهده آن همه معجزات آشکار، با خدا لجاجت نکنند، حتماً خدا از راه بخشش و بزرگواری خود، این خواسته را اجابت مینمود؛ امّا آنان کوتاهی کرده، ذلت و خواری [در دنیا و آخرت] را برگزیدند و با هواپرستی، دنبال لذات [زودگذر دنیای] خویش رهسپار گشتند».
از مضمون این کلام حضرت به دست میآید انسان در راستای تسلیم شدن در برابر حق نیازمند به لطف الهی است و این لطف با اسبابی صورت میگیرد که از آن جمله معجزات پیامبران است.
امام علی% فرمود:
الْحَقُّ كُلُّهُ ثَقِيلٌ، وَقَدْ يُخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا نُفُوسَهُمْ، وَوَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لِمَنْ صَبَرَ وَاحْتَسَبَ، فَكُنْ مِنْهُمْ وَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ.[1100]
حقّ همهاش سنگین است، امّا خداوند آن را بر مردمانی که جویای عاقبت و آخرتاند، سبک میگرداند و از این رو، جانهایشان را به شکیبایی وامیدارند و درستی وعده خدا را به کسانی که در راهش شکیبایی میورزند و از او امید پاداش میبرند، باور دارند؛ پس تو از این عدّه باش و از خدا کمک بجوی.
لزوم پذیرش سخن حق
ابن اعثم مینویسد:
قَالَ: ثُمَّ أَقْبَلَ ابْنُ عُمَرَ عَلَى الْحُسَيْنِ، فَقَالَ: أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! مَهْلاً عَمَّا قَدْ عَزَمْتَ عَلَيْهِ، وَارْجِعْ مِنْ هُنَا إِلَى الْمَدِينَةِ، وَادْخُلْ فِي صُلْحِ الْقَوْمِ، وَلَا تَغِبْ عَنْ وَطَنِكَ وَحَرَمِ جَدِّكَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ)، وَلَا تَجْعَل لِهَؤُلَاءِ الَّذِينَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ عَلَى نَفْسِكَ حُجَّةً وَسَبِيلاً، وَإِن أَحْبَبْتَ أَلَّا تُبَايِعَ فَأَنْتَ مَتْرُوكٌ حَتَّى تَرَى بِرَأْيِكَ، فَإِنَّ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ ـ لَعَنَهُ اللَّهُ ـ عَسَى أَلَّا يَعِيشَ إِلَّا قَلِيلاً، فَيَكْفِيَكَ اللَّهُ أَمْرَهُ.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ: اُفٍّ لِهَذَا الْكَلَامِ أَبَداً مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ، أَسْأَلُكَ بِاللَّهِ يَا عَبْدَ اللَّهِ، أَنَا عِنْدَكَ عَلَى خَطَأ مِنْ أَمْرِي هَذَا؟ فَإِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ عَلَى خَطَأ فَرُدَّنِي، فَإِنِّي أَخْضَعُ وَأَسْمَعُ وَاُطِيعُ.
فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: اللَّهُمَّ لَا، وَلَمْ يَكُنِ اللَّهُ تَعَالَى يَجْعَلُ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِهِ عَلَى خَطَأ، وَلَيْسَ مِثْلُكَ مِنْ طَهَارَتِهِ وَصَفْوَتِهِ مِنَ الرَّسُولِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) عَلَى مِثْلِ يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ ـ لَعَنَهُ اللَّهُ ـ بِاسْمِ الْخِلَافَةِ، وَلَكِنْ أَخْشَى أَنْ يُضْرَبَ وَجْهُكَ هَذَا الْحَسَنُ الْجَمِيلُ بِالسُّيُوفِ، وَتَرَى مِنْ هَذِهِ الْاُمَّةِ مَا لَا تُحِبُّ، فَارْجِعْ مَعَنَا إِلَى الْمَدِينَةِ، وَإِنْ لَمْ تُحِبَّ أَنْ تُبَايِعَ، فَلَا تُبِايِعْ أَبَداً وَاقْعُدْ فِي مَنْزِلِكَ.[1101]
[راوی] گوید: سپس ابن عمر، به حسین% رو کرد و گفت: ای اباعبدالله! در آنچه تصمیم داری، درنگ کن و از اینجا به مدینه بازگرد و از در سازش با این قوم، وارد شو و از میهن خود و حرم جدت پیامبر خدا-، غایب مباش و برای اینان که بهرهای ندارند، حجّت و راهی بر ضد خود مگذار و اگر میخواهی [با یزید] بیعت نکنی، آزاد هستی تا در کارت بنگری؛ زیرا امید است که یزید بن معاویه، جز اندکی زنده نماند و خداوند، تو را از کارش کفایت کند.
حسین% فرمود: «اُف بر این سخن تا آن زمان که آسمانها و زمین هستند! ای عبدالله! تو را به خدا، من در این کار، دچار خطایم؟ اگر در نظر تو بر خطا هستم، مرا [از خطایم] بازگردان که من فروتن، شنوا و پذیرایم».
ابن عمر گفت: نه خدایا! خداوند، پسر دختر پیامبرش را بر خطا ننهاده است و یزید بن معاویه، در کار خلافت، همانند تو ـ که پاک و برگزیده نسل پیامبر خدایی ـ نیست؛ ولی میترسم این چهره زیبا و نیکوی تو، با شمشیر، نواخته شود و از این امّت، آنچه را دوست نداری، ببینی. پس با ما به مدینه بازگرد و اگر دوست نداری بیعت کنی، هرگز بیعت نکن و در خانهات بنشین.
از جملۀ «فَإِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ عَلَى خَطَأٍ...» به دست میآید رهبران دینی باید سخن حق مردم را بپذیرند.
و نیز خوارزمی مینویسد:
فَقَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: وَيْلَكُمْ كَلِّمُوهُ فَإِنَّهُ ابْنُ أَبِيهِ، وَاللَّهِ، لَوْ وَقَفَ فِيكُم هَكَذَا يَوْماً جَدِيداً لَمَا قَطَعَ وَلَمَا حَصَرَ، فَكَلِّمُوهُ، فَتَقَدَّمَ إِلَيْهِ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ، فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ، مَا هَذَا الَّذِي تَقُولُ؟ أَفْهِمْنَا حَتَّى نَفْهَمَ؟
فَقَالَ%: أَقُولُ لَكُمْ: اِتَّقُوا اللَّهَ رَبَّكُمْ وَلَا تَقْتُلُونِ، فَإِنَّهُ لَا يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَلَا انْتِهَاكُ حُرْمَتِي، فَإِنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ، وَجَدَّتِي خَدِيجَةُ زَوْجَةُ نَبِيِّكُمْن وَلَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَكُمْ قَوْلُ نَبِيِّكُمْ مُحَمَّدٍ-: الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مَا خَلَا النَّبِيِّينَ وَالْمُرْسَلِينَ، فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِمَا أَقُولُ، وَهُوَ الْحَقُّ، فَوَاللَّهِ مَا تَعَمَّدْتُ كَذِباً مُنْذُ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ يَمْقُتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ...[1102]
عمر بن سعد به لشکریان خود گفت: وای بر شما! جواب او را بدهید که او فرزند آن پدر است و هر چه سخن بگوید تمام نمیشود. پس شمر پیش آمد و گفت: ای حسین%! چه میگویی؟ به ما بفهمان تا بفهمیم. فرمود: میگویم تقوا پیشه کنید و مرا نکشید چون کشتن و زیر پا گذاشتن حرمت من، برایتان حرام است. من پسر دختر پیامبرتان هستم و مادربزرگم خدیجه همسر اوست. شاید این گفته پیامبرتان محمد- را شنیدهاید که حسن و حسین' دو سید جوانان بهشتند، مگر انبیا و پیامبران ـ که بر آنها برتری ندارند ـ اگر سخنِ حقِّ مرا تصدیق میکنید که هیچ، چون از زمانی که دانستهام خدا دروغگو را عذاب میکند، دروغ نگفتهام...
از جملۀ «فَإِنْ صَدَّقْتُمُونِي بِمَا أَقُولُ وَهُوَ الْحَقُّ» به دست میآید تصدیق کلام به حق افراد لازم است.
از امام علی% نقل شده که پیامبر خدا- فرمود:
السَّابِقُونَ إِلَى ظِلِّ الْعَرْشِ طُوبَى لَهُمْ. قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَمَنْ هُمْ؟ فَقَالَ-: الَّذِينَ يَقْبَلُونَ الْحَقَّ إِذَا سَمِعُوهُ، وَيَبْذُلُونَهُ إِذَا سَأَلُوهُ، وَيَحْكُمُونَ لِلنَّاسِ كَحُكْمِهِمْ لِأَنْفُسِهِمْ هُمُ السَّابِقُونَ إِلَى ظِلِّ الْعَرْشِ.[1103]
خوشا به حال شتابندگان به سوی سایه عرش. عرض شد: ای رسول خدا! آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: کسانی که چون حقّ را بشنوند، بپذیرند و هرگاه حقّ از آنان خواسته شود، دریغ نورزند و برای مردم همانگونه داوری کنند که برای خود میکنند.
لزوم نیت حق داشتن
ابن اعثم مینویسد:
قَالَ: وَسَارَ الْحُسَيْنُ حَتَّى نَزَلَ الشُّقُوقَ، فَإِذَا هُوَ بِالْفَرَزْدَقِ بْنِ غَالِبٍ الشَّاعِرِ قَدْ أَقْبَلَ عَلَيْهِ، فَسَلَّمَ، ثُمَّ دَنَا مِنْهُ فَقَبَّلَ يَدَهُ.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ: مِنْ أَيْنَ أَقْبَلْتَ يَا أَبَا فِرَاسٍ؟ فَقَالَ: مِنَ الْكُوفَةِ يَا بْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ، فَقَالَ: كَيْفَ خَلَّفْتَ أَهْلَ الْكُوفَةِ؟ فَقَالَ: خَلَّفْتُ النَّاسَ مَعَكَ، وَسُيُوفَهُمْ مَعَ بَنِي اُمَيَّةَ، وَاللَّهُ يَفْعَلُ فِي خَلْقِهِ مَا يَشَاءُ.
فَقَالَ: صَدَقْتَ وبَرَرْتَ، إِنَّ الْأَمْرَ لِلَّهِ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ، وَرَبُّنَا تَعَالَى كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ، فَإِنْ نَزَلَ الْقَضَاءُ بِمَا نُحِبُّ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى نَعْمَائِهِ، وَهُوَ الْمُسْتَعَانُ عَلَى أَدَاءِ الشُّكْرِ، وَإِنْ حَالَ الْقَضَاءُ دُونَ الرَّجَاءِ فَلَمْ يَعْتَدِ مَنْ كَانَ الْحَقَّ نِيَّتُهُ.[1104]
راوی گوید: حسین% حرکت کرده تا به منزل شقوق رسید. ناگهان فرزدق بن غالب شاعر را مشاهده کرد که به سوی او آمده و سلام نموده و در مقابل حضرت ایستاده و دست او را بوسید. حسین% به او فرمود: از کجا میآیی ای ابوفراس؟
گفت: از کوفه، ای پسر رسول خدا!
فرمود: اهل کوفه در چه وضعی بودند؟
گفت: دلهای مردم با شما و شمشیرهایشان با بنی امیه است و قضا از آسمان نازل میشود و خدا هرچه بخواهد میکند.
امام حسین% فرمود: راست گفتی و نیکی کردی؛ کار به دست خدای تبارک و تعالی است و او هرروزی شأنی دارد. اگر قضا بر آنچه دوست داریم نازل شد خدا را بر نعمتهایش شکر میکنیم و او خود یاریدهنده برای شکرگزاری است و اگر قضای الهی چیزی غیر از خواست ما بود، (وظیفه خود را انجام دادهایم) و آنکه هدفش حق باشد، راه دوری نرفته است.
از ذیل کلام حضرت به دست میآید انسان باید همیشه در کارهایش نیت حق داشته باشد که چنین شخصی هرگز به حقوقش تجاوز نمیشود.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
نِيَّةُ الْمُؤْمِنِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ، وَنِيَّةُ الْكَافِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ، وَكُلُّ عَامِلٍ يَعْمَلُ عَلَى نِيَّتِهِ.[1105]
نیت مؤمن، بهتر از عمل اوست و نیت کافر، بدتر از عمل اوست و هر عملکنندهای مطابق نیت خود عمل میکند.
لزوم قیام در راستای احیای معالم حق
دینوری مینویسد:
وَسَارَ الْحُسَيْنُ% مِنْ بَطْنِ الرُّمَّةِ، فَلَقِيَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُطِيعٍ، وَهُوَ مُنْصَرِفٌ مِنَ الْعِرَاقِ، فَسَلَّمَ عَلَى الْحُسَيْنِ، وَقَالَ لَهُ: بِأَبِي أَنْتَ وَاُمِّي يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، مَا أَخْرَجَكَ مِنْ حَرَمِ اللَّهِ وَحَرَمِ جَدِّكَ؟
فَقَالَ: إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ كَتَبُوا إلَيَّ يَسْأَلُونَنِي أَنْ أَقْدَمَ عَلَيْهِمْ، لِمَا رَجَوْا مِنْ إِحْيَاءِ مَعَالِمِ الْحَقِّ، وَإِمَاتَةِ الْبِدَعِ.
قَالَ لَهُ ابْنُ مُطِيعٍ: أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَلَّا تَأْتِيَ الْكُوفَةَ، فَوَاللَّهِ لَئِنْ أَتَيْتَهَا لَتُقْتَلَنَّ.
فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: «لَنْ يُصِيِبَنَا إِلَّا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَنَا»، ثُمَّ وَدَّعَهُ وَمَضَى.[1106]
حسین% از بطن الرُمَّه حرکت کرد و عبدالله بن مطیع را دید که از عراق، بازمیگشت. او بر حسین% سلام کرد و به ایشان گفت: پدر و مادرم به فدایت، ای فرزند پیامبر خدا! چه چیزی تو را از حرم خدا و حرم جدت، بیرون آورده است؟
فرمود: «مردم کوفه، نامههایی برایم نوشتهاند و از من خواستهاند که به سوی آنان بروم؛ چون به زنده کردن نشانههای حق و میراندن بدعتها، امید بستهاند».
ابن مطیع به ایشان گفت: تو را به خدا سوگند میدهم که به کوفه وارد نشوی. به خدا سوگند که اگر بِدان وارد شوی، حتماً تو را خواهند کشت.
حسین% فرمود: «جز آنچه خدا بر ما مقرّر کرده است، به ما نخواهد رسید» و آنگاه با او خداحافظی کرد و رفت.
از جملۀ «أَنْ أَقْدَمَ عَلَيْهِمْ لِمَا رَجَوْا مِنْ إِحْيَاءِ مَعَالِمِ الْحَقِّ» به دست میآید باید در راستای احیای نشانههای حق قیام کرده و اقدام عملی نمود.
از امام باقر% نقل شده که فرمود:
قُمْ بِالْحَقِّ وَلَا تَعَرَّضْ لِمَا نَابَكَ، وَاعْتَزِلْ عَمَّا لَا يَعْنِيكَ.[1107]
به حق عمل کن و به گرفتاریهایی که در این راه به تو میرسد، اعتنایی مکن و از آنچه بیهوده است، کنارهگیری کن.
لزوم به دنبال حق بودن در تمام حالات
امام حسین% در راستای بازگرداندن ارینب به شوهر سابقش عبدالله بن سلام، به او فرمود:
قَدِمَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سَلَامٍ وَهُوَ يُحْسِنُ الثَّنَاءَ عَلَيْكَ، وَيَحْمِلُ النَّشْرَ عَنْكَ فِي حُسْنِ صُحْبَتِكَ، وَمَا آنَسَهُ قَدِيماً مِنْ أَمَانَتِكَ فَسَرَّنِي ذَلِكَ وَأَعْجَبَنِي، وَذَكَرَ أَنَّهُ كَانَ اسْتَوْدَعَكَ مَالاً قَبْلَ فِرَاقِهِ إِيَّاكِ، فَأُدِّي إِلَيْهِ أَمَانَتَهُ، وَرُدِّي عَلَيْهِ مَالَهُ، فَإِنَّهُ لَمْ يَقُلْ إِلَّا صِدْقاً، وَلَمْ يَطْلُبْ إِلَّا حَقّاً.[1108]
عبدالله بن سلام آمده و او از تو به نیکی سخن میگوید و خوبی تو را منتشر میسازد، دربارۀ حسن مصاحبت و آنچه از قدیم راجع به امانتداری تو دیده بود! این سخنان وی مرا خوشحال کرد و به شگفت واداشت! امانت او را به او بازگردان و مالش را پس بده! چون او جز سخن راست نگفت و چیزی جز حق خود را نطلبید!
از جملۀ «وَلَمْ يَطْلُبْ إِلَّا حَقّاً» به دست میآید انسان باید در همه حال به دنبال حق باشد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ).[1109]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! کاملاً قیام به عدالت کنید! برای خدا شهادت دهید، اگرچه [این گواهی] به زیان خود شما، یا پدر و مادر و نزدیکان شما بوده باشد! [چرا که] اگر آنها غنی یا فقیر باشند، خداوند سزاوارتر است که از آنان حمایت کند. بنا بر این، از هوی و هوس پیروی نکنید؛ که از حق، منحرف خواهید شد! و اگر حق را تحریف کنید و یا از اظهار آن، اعراض نمایید، خداوند به آنچه انجام میدهید، آگاه است.
لزوم وجود میزان بین حق و باطل
عبدالله بن حمزه به سندش از امام صادق% از پدرانش( نقل میکند:
إنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ـ ' ـ قَالَ لِمُعَاوِيَةَ: «أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ نَازَعْتَ عَلِيّاً فَتَوَرَّطْتَ الْنَّارَ، وَفَازَ بِالْجَنَّةِ، إِنَّ عَلِيّاً ـ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ ـ كَانَ عَلَماً بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ، وَكَانَ نُورَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يُسْتَضَاءُ بِهِ مِنْ ظُلَمِ الضَّلَالَةِ، فَكَيْفَ تَرَى فَضْلَ عَلِيٍّ ـ % ـ وَهُوَ السَّابِقُ إلَى الْفَضَائِلِ، وَالْمُوفِي بِالذِّمَّةِ، وَوَصِيُّ نَبِيِّ اللَّهِ ـ - ـ وَأَنْتَ طَلِيقٌ ابْنُ طَلِيقٍ؟!»، فَقَامَ الْحَسَنُ ـ % ـ فَأَخَذَ بِيَدِهِ، وَكَانَ إذَا أَمَرَهُ الْحَسَنُ ائْتَمَرَ لَهُ، وَأَطَاعَهُ، وَلِمَ يَعْصِهِ.[1110]
حسین بن علی' به معاویه فرمود: آگاه باش به خدا سوگند! تو با علی% نزاع کردی و خود را در آتش دوزخ انداختی ولی او به فوز بهشت نائل شد. همانا علی% نشانۀ بین حق و باطل و نور خدای عزوجل است که در تاریکیهای گمراهی از او نور گرفته میشود. تو چگونه فضل علی% را میبینی در حالی که او سابق به فضایل و وفا کنندۀ به ذمه و وصی پیامبر خدا- است ولی تو آزادشده فرزند آزادشدهای. حسن% برخاست و دست حضرت را گرفت و هرگاه او دستوری به حضرت میداد آن را میپذیرفت و اطاعت مینمود و نافرمانی نمیکرد.
از جملۀ «إِنَّ عَلِيّاً ـ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ ـ كَانَ عَلَماً بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ» ضمناً به دست میآید برای فهم حق و باطل نیاز به میزانی است که شخص معصوم باشد.
از ابن عباس نقل شده که گفت:
سَمِعْتُ نَبِيَّ اللَّهِ- يَقُولُ وَهُوَ آخِذٌ بِيَدِ عَلِيٍّ%: هَذَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي، وَأَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ، وَهُوَ فَارُوقُ هَذِهِ الْأُمَّةِ، يُفَرِّقُ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ.[1111]
از پیامبر خدا- در حالی که دست علی% را گرفته بود شنیدم که فرمود: این نخستین فردی است که به من ایمان آورده و اوّل کسی است که در روز رستاخیز دست به دست من خواهد نهاد و اوست فاروق این امّت که حق و باطل را از هم جدا خواهد ساخت.
لزوم عمل کردن به حق
امام حسین% در مسیرش به کربلا فرمود:
إِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ، وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ، وَخَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِ، أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ؟! لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً، فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَلَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً. إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ، فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.[1112]
به راستی، دنیا تغییر چهره داده و ناشناخته گشته و نیکی آن در حال نابودی است و از آن جز رطوبتی که در ته ظرفی مانده و جز زندگی وبال آور، همچون چراگاهی که جز گیاه بیماریزا و بیمصرف چیزی در آن نمیروید، باقی نمانده است. آیا نمیبینید که به حقّ عمل نشده و از باطل دست برداشته نمیشود؟! به طوری که مؤمن حق دارد که به مرگ و دیدار خدا مشتاق باشد. به راستی، من چنین مرگی را جز سعادت ندانم و زندگی در کنار ظالمان را جز هلاکت نخوانم! همانا مردم دنیاپرستاند و دین از سر زبان آنها فراتر نرود و دین را تا آنجا که زندگیشان را رو به راه سازد بچرخانند و چون در بوته آزمایش گرفتار شوند دینداران اندک گردند.
از جملۀ «أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ» ضمناً به دست میآید بر همگان لازم است در صورت تشخیص حق بر طبق آن عمل نمایند، همانگونه که از آن جمله نیز ضمناً به دست میآید امکان رسیدن به حق وجود دارد.
امام باقر% فرمود:
اِصْبِرْ نَفْسَكَ عَلَى الْحَقِّ؛ فَإِنَّهُ مَنْ مَنَعَ شَيْئاً فِي حَقٍّ أُعْطِيَ فِي بَاطِلٍ مِثْلَيْهِ.[1113]
خودت را در [قبول] حق صبور گردان؛ زیرا کسی که از حق چیزی را منع کند از باطل دو برابر به او داده میشود.
لزوم نهی کردن از باطل
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَأَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ» ضمناً به دست میآید بر عموم مردم لازم است در صورت تشخیص باطل مردم را از آن نهی نمایند.
و نیز از امام حسین% نقل شده که فرمود:
اعْتَبِرُوا أَيُّهَا النَّاسُ بِمَا وَعَظَ اللَّهُ بِهِ أَوْلِيَاءَهُ مِنْ سُوءِ ثَنَائِهِ عَلَى الْأَحْبَارِ إِذْ يَقُولُ: (ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ)[1114]، وَقَالَ: (ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ)[1115] إِلَى قَوْلِهِ: (ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ)[1116] وَإِنَّمَا عَابَ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ؛ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يَرَوْنَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِينَ بَيْنَ أَظْهُرِهِمُ الْمُنْكَرَ وَالْفَسَادَ فَلَا يَنْهَوْنَهُمْ عَنْ ذَلِكَ رَغْبَةً فِيمَا كَانُوا يَنَالُونَ مِنْهُمْ وَرَهْبَةً مِمَّا يَحْذَرُونَ وَاللَّهُ يَقُولُ: (ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ)[1117] وَقَالَ: (ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ)[1118].[1119]
ای مردم! از آنچه خدا، دوستانش را بدان پند داده، پند گیرید؛ همچون بدگویی او از دانشمندان یهود، آنجا که میفرماید: «چرا علمای ربانی و دانشمندانشان، آنان را از گفتار گناهآلودشان نهی نمیکنند؟» و میفرماید: «کافران بنی اسرائیل، لعنت شدند» تا آنجا که میفرماید: «چه بد بود، آنچه میکردند!». خداوند، ایشان را نکوهید؛ زیرا از ستمکارانی که در میانشان بودند، زشتی و فساد بسیار میدیدند، ولی به طمع بهرهای که از آن ستمگران میبردند و از بیم آنکه بینصیب بمانند، ایشان را نهی نمیکردند، در حالی که خدا میفرماید: «از مردم نترسید؛ بلکه از من، پروا کنید» و نیز میفرماید: «مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند».
خداوند متعال میفرماید:
(ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠﮡ ﮢ ﮣ ﮤ).[1120]
باید از میان شما، جمعی دعوت به نیکی و امر به معروف و نهی از منکر کنند! و آنها همان رستگاراناند.
روشن بودن حق
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
الحَقُّ أَبْلَجُ لاَ يَزِيغُ سَبِيلَهُ، وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُو الْأَلْبَابِ.[1121]
حقّ روشن و آشکار است که راه [تشخیص] آن کژی ندارد و خردمندان آن را میشناسند.
از جملۀ «الْحَقُّ أَبْلَجُ» به دست میآید حق، روشن و شفاف است.
امام علی% میفرماید:
الْحَقُّ أَبْلَجٌ مُنَزَّهٌ عَنِ الْمُحَابَاةِ وَالْمُرَايَاةِ.[1122]
حقّ، روشن است و از یاری و به رخ کشیدن بینیاز.
انحراف نبودن در راه حق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «الْحَقُّ أَبْلَجُ لاَ يَزِيغُ سَبِيلَهُ» به دست میآید انحرافی در راه حق وجود ندارد.
امام علی% فرمود:
الْحَقُّ مَنْجَاةٌ لِكُلِّ عَامِلٍ.[1123]
حقّ، برای هر عملکنندهای نجاتبخش است.
مسیر داشتن حق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «الْحَقُّ أَبْلَجُ لاَ يَزِيغُ سَبِيلَهُ» ضمناً به دست میآید حق، مسیر دارد.
امام علی% فرمود:
ألَا وَإِنَّ الْحَقَّ مَطَايَا ذُلُلٌ، رَكِبَهَا أَهْلُهَا وَأُعْطُوا أَزِمَّتَهَا، فَسَارَتْ بِهِمُ الْهُوَيْنَا حَتَّى أَتَتْ بِهِمْ ظِلّاً ظَليلاً.[1124]
هلا! حقّها مرکبهایی رام هستند که صاحبانشان بر آنها نشستند و زمام آنها را به دست گرفتند. پس این مرکبها سواران خود را به آرامی و ملایمت بردند تا به سایهای گسترده رسیدند.
لزوم معرفت داشتن نسبت به حق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُو الْأَلْبَابِ» ضمناً به دست میآید معرفت داشتن نسبت به حق لازم است.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقِّ، فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ.[1125]
همانا دین خدا با اشخاص شناخته نمیشود، بلکه با معیار و نشانه حقّ شناخته میگردد؛ پس حقّ را بشناس تا اهلش را بشناسی.
امکان دسترسی به حق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُو الْأَلْبَابِ» ضمناً به دست میآید دسترسی به حق تحت شرایطی امکانپذیر است.
امام علی% فرمود:
الْحَقُّ أَوْسَعُ مِنَ الْأَرْضِ.[1126]
حقّ، گستردهتر از کره خاک است.
گاهی که نطق به حق تلخ است
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
كَانَ أَبِي عَلَماً لِمَنْ جَهِلَ، مُذَكِّراً لِمَنْ غَفَلَ، لاَ يَلْفِظُ إِلَّا الْحَقَّ وَإِنْ أَمَرَّ، وَلَا يُسِيغُ الْبَاطِلَ وَإِنْ حَلَا، شَدَّ عَضُدُهُ، وَجَاهَدَ وَحْدَهُ، وَآزَرَ أَخَاهُ، وَقَتَلَ عِدَاهُ، وَكَشَفَ عَنْ وَجْهِهِ الْكُرُبَاتِ، وَخَاضَ دُونَهُ الْغَمَرَاتِ، فَلَمَّا اخْتَارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دَارَ أَنْبِيَائِهِ، كَرِهَتْهُ قُرَيْشٌ، فَأَهْمَلَهُمْ إهْمَالَ الرَّاعِي لِإِبِلِهِ.[1127]
پدرم همیشه راهنمای افراد جاهل بود و اشخاص غافل را هشیار میکرد، حرف نمیزد مگر به حق، گرچه تلخ باشد، باطل را گوارا نمیدانست ولو اینکه به نظرش خوش بیاید، بازوی آن حضرت قوی و به تنهایی [در راه خدا] جهاد میکرد، برادر خود را فریادرس و دشمن او را قاتل بود، گرفتاری برادر خود را برطرف میکرد و در موقع سختی او در فکر این بود که او را نجات دهد. وقتی که خدا رسول خود- را به جوار رحمتش دعوت کرد قریش [راجع به خلافت] از آن حضرت ناراضی بودند، آن حضرت آنها را رها کرد نظیر چوپانی که گوسفندان را برای شخص ابلهی واگذارد.
از جملۀ «لاَ يَلْفِظُ إِلَّا الْحَقَّ وَإِنْ أَمَرَّ» ضمناً به دست میآید گاهی تلفظ به حق برای برخی افراد تلخ است.
و نیز ابوحمزه، از امام باقر% نقل کرده که فرمود:
لَمَّا حَضَرَتْ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ' الْوَفَاةُ ضَمَّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَقَالَ: يَا بُنَيَّ، أُوصِيكَ بِمَا أَوْصَانِي بِهِ أَبِي حِينَ حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ، وَبِمَا ذَكَرَ أَنَّ أَبَاهُ أَوْصَاهُ بِهِ: «يَا بُنَيَّ، اصْبِرْ عَلَى الْحَقِّ وَإِنْ كَانَ مُرّاً».[1128]
چون وقت رحلت پدرم علی بن الحسین' فرا رسید، مرا به سینه خود چسبانید و فرمود: فرزندم! به تو سفارش میکنم آن را که پدرم هنگام شهادت به من سفارش فرموده: و به این وصیت که فرمود: «فرزندم! بر حق پایدار باش هرچند تلخ باشد».
امام علی% فرمود:
اِصْبِرْ عَلَى مَضَضِ مَرَارَةِ الْحَقِّ، وَإِيَّاكَ أَنْ تَنْخَدِعَ لِحَلَاوَةِ الْبَاطِلِ.[1129]
بر درد تلخی حق شکیبا باش و از اینکه شیرینی باطل تو را بفریبد، دوری کن.
لزوم اصرار بر نطق به حق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «لاَ يَلْفِظُ إِلَّا الْحَقَّ وَإِنْ أَمَرَّ» ضمناً به دست میآید اصرار ورزیدن به تلفظ به حق حتی اگر بر انسان تلخ باشد از سوی رهبران الهی لازم است.
امام علی% فرمود:
بِلُزُومِ الْحَقِّ يَحْصُلُ الِاسْتِظْهَارُ.[1130]
با ملازمت حق، پشتوانۀ قوی حاصل میشود.
و نیز خطاب به مالک اشتر فرمود:
أَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِيبِ وَالْبَعِيدِ، وَكُنْ فِي ذَلِكَ صَابِراً مُحْتَسِباً، وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ قَرَابَتِكَ وَ[خَوَاصِّكَ] خَاصَّتِكَ حَيْثُ وَقَعَ، وَابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْكَ مِنْهُ، فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِكَ مَحْمُودَةٌ.[1131]
حق را به صاحب حق، هر کس که باشد، نزدیک یا دور، بپرداز و در این کار شکیبا باش و این شکیبایی را به حساب خدا بگذار، گر چه اجرای حق مشکلاتی برای نزدیکانت فراهم آورد، تحمّل سنگینی آن را با یاد قیامت بر خود هموار ساز؛ زیرا عاقبت آن پسندیده است.
وجود حق و باطل
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «لاَ يَلْفِظُ إِلَّا الْحَقَّ وَإِنْ أَمَرَّ، وَلَا يُسِيغُ الْبَاطِلَ وَإِنْ حَلَا» ضمناً به دست میآید حق و باطل وجود داشته و باید به حق نزدیک شده و از باطل دوری کرد.
امام علی% میفرماید:
حَقٌّ وَبَاطِلٌ وَلِكُلٍّ أَهْلٌ.[1132]
حقی است و باطلی و برای هر یک از آن دو اهلی است.
عباسعلی عمید زنجانی مینویسد:
نخستین بحثی که در سرآغاز بحثهای مربوط به شناخت دین و پیجویی از حقایق مذهبی مطرح میشود مسئلۀ «اصالت واقعیت» و تحقق آن و وجود حقایقی در بیرون از قلمرو و اندیشه و فعالیتهای ذهنی و فکری انسان میباشد.
زیرا ما در بررسی واقعیات دین در حقیقت کاوش از مطلبی (دین) میکنیم که به مقتضای براهین و ادلهای که اقامه میکنیم تحقق عینی آن غیرقابلانکار بوده و واقعیتی خارج از محدوده فکر و ساختههای اندیشۀ ما دارد.
بیشک چنین بحثی باید بر پایۀ پذیرش اصیل واقعیت و اصالت و تحقق آن صورت گیرد؛ چه اگر واقعیت خارج از اندیشه و فکر اثبات نشود هرگونه استدلال و برهان در زمینۀ شناخت هر موضوعی بیپایه و فاقد نتیجه خواهد بود...
تاریخ فلسفه، سوفسطائیان یونان قدیم را بنیان گزار مکتب و نظریهای میشمارد که بر طبق آن واقعیت و حقیقت در چهارچوب مدرکات و اندیشۀ انسان محصور میگردد و به جز آنچه که انسان میاندیشد هر نوع واقعیتی مورد تردید و انکار قرار میگیرد و هر آنچه که به عنوان حقیقت عینی معرفی میشود مخلوق اندیشه و خیال آدمی محسوب میگردد.
برای اختصار میتوان مجموعه تعلیمات فلسفی این گروه را در یک شعار فلسفی! که از (پروتاغورس) بزرگترین سوفیست یونان قدیم نقل شده خلاصه کرد: «میزان همه چیز انسان است»!
تاریخ مکتبهای فلسفی نشان میدهد که این نظریه به اصطلاح فلسفی! پس از قرنها که از صحنه نظرات فلسفی طرد گردید بار دیگر از طرف برخی از دانشمندان غرب به صورتی دیگر و ماسکی جدید مورد تأیید قرار گرفت و عجیبتر اینکه در جنگ و کشکول فلسفی مکتب کمونیسم نیز از آن بهرهبرداری زیرکانهای به عمل آمد و چون حربهای زنگزده برای انکار حقایقی که در هاضمۀ فکری کمونیستها ثقیل مینمود به کار گرفته شد. گرچه قبل از آنکه درخششی کافی در انظار پیدا کند بار دیگر در افق تاریک نظریات فلسفی به افول گرایید ولی شبهۀ دیرین را نیرو داد و تردید را رنگ غربی و ماسکی فریبنده زد.
در اینجا برای اینکه بیپایه بودن این ایراد (سفسطه) به وضوح معلوم گردد ناگزیر باید چند مطلب روشن و انکارناپذیری را یادآور شویم:
1. گواهی فطرت و وجدان: اصولاً اعتراف به واقعیت برخی از اشیائی که در ذهن و اندیشه خود آنها را درک میکنیم امری فطری و وجدانی بوده و تردید و یا انکار آن چون تردید و یا انکار اصل اندیشه و وجود فکر و تعقل و نیز همچون تشکیک در اصل وجود فکر کننده مردود و غیرقابل توجه است. بیشک همین اعتراف به واقعیت محدود میتواند پایه و اساس برای درک واقعیتهای مشکوک دیگر باشد.
منطق گویا و انکارناپذیر فطرت و وجدان در این زمینه سند محکمی بر بطلان پندار سوفسطائیان محسوب میگردد و به همین علت است که مشاهده میشود با وجود پیدایش و انتشار خرافیترین نظریههای فلسفی، نظریۀ مزبور نتوانسته توجه دانشمندان را به خود معطوف دارد و اندک گرایشی هم که از طرف برخی به ظاهر فیلسوف و دانشمندنمایهای غربی در این زمینه دیده میشود بیشتر جنبه مصلحتی داشته و به منظور سودجوییهای سفسطه آمیز و با بهرهبرداریها مرامی بوده است.
بنابراین هیچ شگفتی ندارد که مکتب کمونیسم با وجود اینکه خود را جازمترین و واقعبینانهترین مکتب فکری بشری میداند از آنجا که دچار بنبست میشود و یا در تنگنای بحث علمی قرار میگیرد بالمرة دم از شرمساری در برابر فلسفه و پندار سوفسطائیان بزند و مبارزه با آن را دشوار قلمداد کند.
2. پذیرش همین نظریه و اعتراف به واقعیت آن که از نظر اینان خود پندار و اندیشهای بیش نیست دلیل بر بطلان آن و شاهدی بر کلی و مطلق نبودن و عمومیت نداشتن نظریۀ مزبور میباشد.
به عبارت روشنتر پذیرفتن این نظریه و اعتراف به واقعیت آن خود انکار آن را به طور ضمنی در برمیگیرد؛ زیرا چنین قبول و اعترافی مستلزم اعتراف به چندین واقعیت عینی دیگر میباشد.
3. دلایلی که خطای حواس ظاهری را در پارهای از موارد اثبات کرده و همچنین بطلان بعضی از استنتاجات فکری و عقلی میتواند شواهدی بر تحقق واقعیت عینی در خارج از قلمرو اندیشه محسوب گردد؛ زیرا اگر واقعیتی وجود نداشت چگونه ما میتوانستیم بر خطا و بطلان موضوعی پی ببریم. مایۀ شگفتی است که همین خطای حواس برای بعضی از طرفداران نظریه تشکیک در واقعیت، بهانه و دستآویزی شده و آن را دلیلی بر اثبات نظریۀ خود پنداشتهاند غافل از اینکه خطای مزبور تنها در مورد کیفیت و چگونگی ماهیت محسوسات امکانپذیر میباشد و هیچگاه در اصل وجود محسوسات خطا و اختلافی رخ نمیدهد در این مورد با توضیح بیشتری آشنا خواهیم شد.
و از این بیان معلوم میشود که اختلاف براهین و نظرات فکری و تضاد مکتبهای فلسفی نه تنها نمیتواند دلیل بر تشکیک و یا انکار واقعیتها محسوب گردد بلکه اصولاً میتوان از آن به عنوان سندی برای رد نظریه مزبور سود برد.
4. ارتباط دائمی و همبستگی توأم با نظمی که در میان یک سلسله موجودات و پدیدهها و حتی افعال ارادی انسان ـ به طور غیرقابلانکاری ـ احساس میکنیم جز با اعتراف به اصالت واقعیت ـ ولو به طور اجمال ـ قابل تصور و توجیه نیست.
اگر ما بخواهیم این مطلب را با بیان سادهتری توضیح دهیم باید بگوییم:
آیا دیده شده است که انسان سالمی ـ گو اینکه سوفسطائی هم باشد ـ به جای خوردن بخوابد و یا به هنگام سخن گفتن بخواهد از گوش خود استفاده کند و به جای خوراکی، سم کشندهای تناول نماید و یا عمل تنفس را از راه چشم و گوش انجام دهد و برای گرفتن اشیاء از سر و یا لالۀ گوش بهره گیرد؟
آیا دیده شده اینکه وقتی سنگ بزرگی به شیشهای میخورد به جای شکستن آن، شیشه را تبدیل به موجود دیگری بکند و یا وقتی شیشه در حال عادی است بدون کوچکترین برخوردی شکسته و خورد گردد؟!
به طور کلی نظام هماهنگ جهان و اسرار شگفتانگیز آنکه تحت قوانین و سنن معین و ثابتی استوار میباشد نمیتواند مخلوق اندیشه و قدرت فکری انسان باشد.[1133]
حسن تکلم کردن به حق
کراجکی مینویسد:
وَمِنْ كَلَامِ الْحُسَيْنِ%: قَوْلُهُ يَوْماً لِابْنِ عَبَّاسٍ: يَا بْنَ عَبَّاسٍ، لَا تَكَلَّمَنَّ فِيمَا لَا يَعْنِيكَ فَإِنَّنِي أَخَافُ عَلَيْكَ فِيهِ الْوِزْرَ، وَلَا تَكَلَّمَنَّ فِيمَا يَعْنِيكَ حَتَّى تَرَى لِلْكَلَامِ مَوْضِعاً، فَرُبَّ مُتَكَلِّمٍ قَدْ تَكَلَّمَ بِالْحَقِّ فَعِيبَ.[1134]
از امام حسین% نقل شده که روزی خطاب به ابن عباس فرمود: ای ابن عباس! در آنچه به کارت نمیآید، سخن مگو که من از گرانی بار آن بر تو میترسم و در آنچه به کارَت میآید هم سخن مگو تا آنکه برای سخنت، جایی مناسب ببینی. بسی گویندۀ به حق را [چون نابجا گفت]، عیبناک نمودند.
از مضمون این حدیث استفاده میشود سخن گفتن به حق حسن دارد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯦ ﯧ ﯨ).[1135]
و با مردم با خوشزبانی سخن گویید.
و نیز میفرماید:
(ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ).[1136]
و به بندگانم بگو: سخنی را که نیکوتر است، بگویند؛ زیرا شیطان میان آنان [به سبب سخنان زشت و بیمنطق] دشمنی و نزاع میافکند، زیرا شیطان همواره برای انسان دشمنی آشکار است.
قبح تکلم کردن به باطل
و نیز از حدیث اخیر امام حسین%، ضمناً استفاده میشود سخن گفتن به باطل قبیح است.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
سُنَّةُ اللِّئَامِ قُبْحُ الْكَلَامِ.[1137]
شیوه فرومایگان، زشتگویی است.
و نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود:
إِيَّاكَ وَمَا يُسْتَهْجَنُ مِنَ الْكَلَامِ؛ فَإِنَّهُ يَحْبِسُ عَلَيْكَ اللِّئَامَ، وَيُنَفِّرُ عَنْكَ الْكِرَامَ.[1138]
زنهار، از به زبان آوردن
سخنان زشت؛ زیرا که فرومایگان را گرد تو جمع میکند و گرانمایگان را از تو میرماند.
ب) هرمنوتیک
از آنجا که بحث از «هرمنوتیک» از جهتی مربوط به بحث «حق و باطل» بوده و از جهتی مبنای نظریۀ پلورالیسم معرفتی و مذهبی است، لذا این بحث را در اینجا ذکر کرده و سپس به مبحث «پلورالیسم» و نقد آن خواهیم پرداخت.
«هرمنوتیک»[1139] واژهای یونانی است و به معنی «هنر تفسیر» یا «تفسیر متن» است. گاهی گفته میشود این واژه از نظر ریشۀ لغوی با «هرمس» پیامبر خدایان، بیارتباط نیست و در حقیقت «مفسر» کار «هرمس» را انجام میدهد و میکوشد تا هرمس گونه معنای سخن را کشف کند، همانگونه که هرمس پیامآور و مفسر پیام خدایان بود.[1140]
تعریف هرمنوتیک
در اینجا مناسب است که به پارهای از تعریفهای عرضه شده پیرامون «هرمنوتیک» اشاره کنیم:
1. «یوهان مارتین کلادینیوس»[1141] (1710-1759 م)، علوم انسانی را مبتنی بر «هنر تفسیر» میدانست و هرمنوتیک را نام دیگر آن قلمداد میکرد. در فهم عبارات گفتاری و نوشتاری، ابهاماتی رخ میدهد که درکی کامل آنها را دچار مشکل میکند. هرمنوتیک، هنر دستیابی به فهم کامل و تام عبارات گفتاری و نوشتاری است.
2. «فریدریش آگوست ولف»[1142] (1759-1824 م)، هرمنوتیک را چنین تعریف میکند: «علم به قواعدی که به کمک آن، معنای نشانهها درک میشود». هدف از این علم، درک اندیشههای گفتاری و نوشتاری شخص مؤلف یا گوینده، درست مطابق با آنچه او میاندیشیده است. این تلقی از تفسیر و کارکرد هرمنوتیک، فهم را نه تنها نیازمند درک زبان متن، بلکه محتاج دانش تاریخی نیز میداند.
3. «فردریش دانیل ارنست شلایرماخر»[1143] (1768-1834 م)، به هرمنوتیک به مثابۀ «هنر فهمیدن» مینگریست. او به مسئلۀ بدفهمی توجه کرد و بر آن بود که تفسیر متن دائماً در معرض خطر ابتلا به سوء فهم قرار دارد؛ از این رو هرمنوتیک باید به منزلۀ مجموعه قواعدی روشمند و روش آموز برای رفع این خطر به استخدام درآید. بدون چنین هنری، راهی برای حصول فهم وجود نخواهد داشت.
4. «ویلهلم دیلتای»[1144] (1833-1911 م)، هرمنوتیک را دانشی میداند که عهدهدار ارائۀ روششناسی علوم انسانی است. هدف اصلی تلاش هرمنوتیکی او ارتقای اعتبار و ارزش علوم انسانی و همطراز کردن آن با علوم تجربی بود.[1145]
هرمنوتیک از نظر واقعیت دو تفسیر مختلف دارد:
الف) هرمنوتیک روششناسی؛
ب) هرمنوتیک فلسفی.
هرمنوتیک روششناسی
مؤلّفی که متنی را از خود به یادگار میگذارد حامل پیامی است به نسل حاضر و آینده و طبعاً هدف مفسّر نیز کشف واقعیت این پیام است. قرآن میفرماید:
(ﮑ ﮒ ﮓ).[1146]
آیا دربارۀ قرآن نمیاندیشند؟!
بزرگان برای تفسیر قرآن شروطی را ذکر کردهاند؛ زیرا تفسیر قرآن جنبه روشی دارد نه فلسفی و در پرتو آن شروط انسان میتواند به مقاصد الهی رهنمون شود.
1. شناخت الفاظ (علم لغت).
2. شناخت تناسب برخی از الفاظ با برخی دیگر (علم اشتقاق).
3. شناخت عوارض الفاظ (علم صرف و نحو).
4. شناخت قرائات مختلف.
5. شناخت شأن نزول آیات (علم آثار و اخبار).
6. شناخت بیانات پیامبر- در تفسیر آیات.
7. شناخت ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مسائل اجتماعی و اختلافی (اصول).
8. شناخت مسائل فرعی (علم فقه).
9. شناخت مسائل عقلی (علم کلام).
10. علم موهبتی که خداوند در اختیار کسانی قرار داده که بدانند و عمل کنند که آن در سایه انجام کارهای صالح به دست میآید.[1147] خداوند متعال میفرماید:
(ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ).[1148]
کسانی که هدایت یافتهاند [خداوند] بر هدایتشان میافزاید.
و در مورد تفسیر حدیث نیز شروطی را ذکر کردهاند که از آن جمله است:
1. صدور حدیث از معصوم با سند صحیح باشد.
2. متن با توجه به کاربرد دستور زبان و دیگر شرایط که در علم الحدیث گفتهاند، تفسیر شود.[1149]
هرمنوتیک فلسفی
«شلایرماخر» بنیانگذار هرمنوتیک جدید، نظریهای دارد که باید آن را هرمنوتیک فلسفی نامید و اندیشههای او حول دو محور دور میزند:
1. آگاهی از فرهنگ و شرایط حاکم بر مؤلّف به هنگام نگارش کتاب.
2. آگاهی از ذهنیت خاص مؤلّف.
در مورد مبنای اول میگوییم: این سخن به هیچ نحو در وحی الهی صحیح نیست؛ زیرا پیامبران یک رشته حقایق را از عالم غیب دریافت کردهاند که ارتباطی با محیط خویش و فرهنگ حاکم بر آن ندارد.
به عبارت دیگر: قرآن در تبیین معارف و عقاید و احکام و دستورات، خبرها و گزارشها، هیچگاه متأثّر از افکار و آداب روز نبوده است، مگر در مواردی که به نکوهش آداب و فرهنگ آن روز پرداخته است.
اگر هم سخن «شلایرماخر» را بپذیریم جایگاه آن، فقط کتابهای بشری است که بر اصول فرهنگی و آداب و دانش روز نوشته شده باشد نه در مورد وحی الهی و سخنان معصومان( که از عالم بالا سرچشمه گرفته، نه از اندیشه انسان تا ذهنیت آنان مطرح گردد.[1150]
بنابراین «شلایرماخر» تحت تأثیر «ایمانوئل کانت»[1151] (1724-1804 م) قرار گرفته که در علوم نظری برای خود اصلی را تأسیس کرده است و آن اینکه:
شناخت دو رکن دارد:
1. ماده: همان است که انسان آن را از طریق حس به دست میآورد.
2. صورت: همان مقولات ذهنی است که از لوازم ذات شناسنده و از خصایص و لوازم عقل فرد به شمار میرود. مطابق این اصل، دریافتهای پیراسته از قالبهای ذهنی، به چنگ کسی نمیآید و نتیجه این نظریه این میشود:
الف) دخالت ذهنیت مفسّر، یک واقعیت اجتنابناپذیر است.
ب) فهم عینی و واقعی متن امکانپذیر نیست.
ج) به تعداد افراد به خاطر پیشفرضهای آنان تفسیرهای مختلف در مورد متن داریم.
د) فهم ثابت و نهایی از متن وجود ندارد.
ﻫ) از آنجا که تفسیر متن عبارت است از ترکیب پیشداوریها با متن، مفسّر کاری با قصد و نیت مؤلّف ندارد.
و) معیاری برای سنجش و داوری تفسیر معتبر از نامعتبر وجود ندارد.
نتیجه: هیچ فهمی برتر از فهم دیگری نیست.
در پاسخ این ادعا میگوییم:
پیشفرضها دارای اقسامی است:
1. پیشفرضهای مشترک:
در تفسیر هر متن و یا هر پدیده باید پیشفرضهایی محترم شمرده شوند تا راه تفسیر پدیده بازگردد؛ مثل اینکه:
ـ نویسندۀ متن عاقل و خردمند بوده باشد.
ـ درخواستها یا گزارشهای او در این متن از ارادۀ جدی او ریشه گرفته است.
ـ او در گزارش و نگارش توریه را پیش نگرفته است.
ـ از آنجا که حکیم است، بر ضد غرض خود کاری صورت نداده است.
ـ برخلاف قواعد زبان چیزی ننوشته است.
ـ او هر واژهای را در معنای خود به کار برده است و اگر به مناسبتی لفظ را در غیر معنای واقعی به کار برده طبعاً، همراه با قرینه بوده است.
این پیشفرضها جای انکار نیست و هر فردی بخواهد دست به تفسیر بزند باید این اصول را محترم بشمارد. این نوع پیشفرضها نه تنها مانع از فهم حقیقت نیست بلکه وسیلۀ فهم مقاصد نویسنده است.
2. پیشفرضهای غیرمشترک:
تفسیر هر پدیدهای بر اثر پیشرفت علم بر پایۀ یک رشته اصولی استوار است که همگان آن را قبول دارند و بر اثر برهان عقلی یا تجربههای یقین آفرین، این اصول حالت موضوعی و واقعی به خود گرفته است.
3. پیشفرضهای تطبیقی:
گاهی مفسّر یک رشته اصولی را که در علوم طبیعی و یا نجوم که با معیارهای غیرقطعی به ثبوت رسیده، اصول موضوعی و واقعی تلقّی میکند و آنگاه به تفسیر متن دینی میپردازد، این در حقیقت با قالبهای ذهنی خود قرآن را آمیخته است. یک چنین مفسّری هرگز به واقع نمیرسد. اگر اندیشه آنان اندیشه صحیحی باشد در چنین نوع از تفسیرها صادق است که در روایات از آن به «تفسیر به رأی» تعبیر شده و از آن شدیداً نهی شده است، ولی پیشفرضهای مشترک و غیرمشترک اینچنین نیستند.[1152]
آری، اگر اختلاف فتوا در برداشت از آیات و متون دینی هست، مربوط به تعدّد قرائت نیست، بلکه معلول رعایت نکردن قواعد تفسیر است.
آثار هرمنوتیک فلسفی
عقیده به هرمنوتیک فلسفی آثار سوء بسیاری دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1. ترویج نسبیت:
قبل از ظهور فلاسفه واقعگرا؛ امثال سقراط و افلاطون و ارسطو، مسئله سوفیسم رواج داشت که با آمدن آنان مهار شد، ولی اکنون پس از قرنها همان مکتب به نوعی دیگر رخ نموده است و شکاکیت در لباس نسبیت زنده شده است و حاصل این نظریه جز جهلپروری و صحهگذاری بر نادانی انسان چیز دیگری نیست.[1153]
2. انتحار این نظریه به دست خویش:
در برخی از نظریهها، نخستین قربانی آن، خود آن نظریه است که دیدگاه معتقدان به هرمنوتیک از این قبیل است[1154]؛ زیرا نظریۀ آنان را نیز شامل شده و آن را مورد تشکیک قرار میدهد.
3. شکپروری:
نظریه «کانت» جز شکپروری نتیجۀ دیگری ندارد، با آنکه او خود را یک فرد «واقعگرا»[1155] میداند، لذا او در نتیجه به «آرمانگرایی»[1156] کشیده میشود، همانگونه که این اشکال را «فریدریش نیچه»[1157] (1844-1900 م) و «هگل»[1158] (1770-1831 م) به «کانت» کردهاند.
4. وجود دانشهای حقیقی:
ما یک رشته دانشهای انسانی داریم که هیچ فردی آنها را از خارج نگرفته، مانند امتناع اجتماع نقیضین، امتناع اجتماع ضدّین، بطلان دور و تسلسل، نیاز هر ممکن الوجود به علت. چنین دانشهایی حقیقی بوده و با این نظریه تناسب ندارد.
5. نرسیدن به حقیقت مطلق:
اگر واقعاً حقیقت مطلق در دست هیچ کس نیست و هر کس از عینک رنگی خاصی به حقیقت مینگرد پس باید گفت: تمام شرایع یا ادیان، صراطهای غیرمستقیم بوده و از شهود حقیقت مطلق به دور میباشند و بشر از ابتدا هیچگاه به حقیقت دست نیافته است و تا روز رستاخیز نیز چنین خواهد بود.
6. محدودیت نظریه:
این نظریه برفرض صحت، کثرت دینی در بخش آموزههای عقیدتی را توجیه میکند نه در آموزههای احکام عملی و اخلاقی.
نقد نظریۀ هرمنوتیک در کلام امام حسین%
با رجوع به روایات منسوب به امام حسین% پی خواهیم برد که ایشان با این نظریه به لحاظ مبنایی مخالف بوده و امکان دسترسی به حق مطلق را برای انسان ممکن میداند.
شناخت حق از سوی صاحبان خرد
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
الْحَقُّ أَبْلَجُ لاَ يَزِيغُ سَبِيلَهُ، وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُو الْأَلْبَابِ.[1159]
حقّ روشن و آشکار است که راه [تشخیص] آن کژی ندارد و خردمندان آن را میشناسند.
از جملۀ «وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُو الْأَلْبَابِ» ضمناً به دست میآید نظریۀ هرمنوتیک که بر اساس عدم امکان دستیابی به حق بوده، باطل است.
امام علی% فرمود:
إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ أَنَارَ سَبِيلَ الْحَقِّ، وَأَوْضَحَ طُرُقَهُ، فَشِقْوَةٌ لَازِمَةٌ أَوْ سَعَادَةٌ دَائِمَةٌ.[1160]
خدای تعالی حق را روشن ساخته و راههای آن را آشکار کرد، پس بدبختیای است لازم، یا نیکبختیای است پاینده.
و نیز فرمود:
قَدْ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ الْحَقِّ لِطُلَّابِهَا.[1161]
شاهراه حق، برای جویندگان آن آشکار شده است.
امکان دسترسی مردم به حق مطلق
طبری مینویسد:
وَجَاءَ حَنْظَلَةُ بْنُ أَسْعَدَ الشَّبَامِيُّ، فَقَامَ بَيْنَ يَدَيْ حُسَيْنٍ، فَأَخَذَ يُنَادِي: (ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤﭑﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴﭑﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺ ﯻﭑﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ)[1162]، يَا قَوْمِ تَقْتُلُوا حُسَيْناً فَيُسْحِتَكُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ (ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ)[1163]. فَقَالَ لَهُ حُسَيْنٌ: يَا بْنَ أَسْعَدَ، رَحِمَكَ اللَّهُ، إِنَّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا الْعَذَابَ حِينَ رَدُّوا عَلَيْكَ مَا دَعَوْتَهُمْ إِلَيْهِ مِنَ الْحَقِّ، وَنَهَضُوا إِلَيْكَ لِيَسْتَبِيحُوكَ وَأَصْحَابَكَ، فَكَيْفَ بِهِمُ الْآنَ وَقَدْ قَتَلُوا إِخْوَانَكَ الصَّالِحِينَ؟! قَالَ: صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ! أَنْتَ أَفْقَهُ مِنِّي وَأحَقُّ بِذَلِكَ، أَفَلَا نَرُوحُ إِلَى الْآخِرَةِ وَنَلْحَقُ بِإِخْوَانِنَا؟ فَقَالَ: رُحْ إِلَى خَيْرٍ مِنَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا، وَإِلَى مُلْكٍ لَا يَبْلَى. فَقَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَعَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ، وَعَرَّفَ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ فِي جَنَّتِهِ. فَقَالَ: آمِينَ آمِينَ، فَاسْتَقْدَمَ فَقَاتَلَ حَتَّى قُتِلَ.[1164]
حَنظله پسر اسعد شِبامی آمد و جلوی حسین% ایستاد و فریاد برآورد: «ای قوم من! من بر شما از روزی همانند روزگار [عذاب] اقوام پیشین میهراسم؛ مانند حال و روزِ قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که پس از آنها بودند و خداوند، در حقّ بندگان، ستمی نمیخواهد و ای قوم من! من بر شما از روزِ فریادخواهی میهراسم؛ روزی که روی میگردانید، امّا هیچ پناهگاهی در برابر خداوند ندارید و هر کس را خداوند [به خاطر اعمالش] گمراه کند، راهنمایی ندارد». ای مردم! حسین را میکشید که خدا در عذابتان هلاک میکند؟ «و بیگمان، آنکه افترا زد، ناکام شد». پس حسین% به او فرمود: «ای پسر اَسعد! خدایت بیامرزد. آنان، همان هنگام سزاوار عذاب شدند که دعوت تو را به سوی حق، رد کردند و به سوی تو و یارانت برخاستند تا خونت را حلال بشمارند. پس اکنون که برادران شایستهات را کشتهاند، چگونه [سزاوار عذاب] نباشند؟!». حنظله گفت: راست گفتی، فدایت شوم! تو از من آگاهتری و بدان نیز سزاوارتری. آیا به سوی آخرت نرویم و به برادرانمان ملحق نشویم؟ فرمود: «پیش به سوی بهتر از دنیا و آنچه در آن است و به سوی مُلکی کهنه نشدنی!». حنظله گفت: سلام بر تو، ای اباعبدالله! درود خدا بر تو و خاندانت! خدا، ما را در بهشت، با شما آشنا کند! فرمود: «آمین، آمین!». سپس، حنظله پیش تاخت و جنگید تا کشته شد.
از اینکه حضرت در اینجا سخن از دعوت حنظله به حق به میان آورده به دست میآید امکان دسترسی انسان به حق وجود دارد همانگونه که دعوت به حق نیز امکانپذیر است.
از امام علی% نقل شده که پیامبر خدا- فرمود:
السَّابِقُونَ إِلَى ظِلِّ الْعَرْشِ طُوبَى لَهُمْ. قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَمَنْ هُمْ؟ فَقَالَ-: الَّذِينَ يَقْبَلُونَ الْحَقَّ إِذَا سَمِعُوهُ، وَيَبْذُلُونَهُ إِذَا سَأَلُوهُ، وَيَحْكُمُونَ لِلنَّاسِ كَحُكْمِهِمْ لِأَنْفُسِهِمْ هُمُ السَّابِقُونَ إِلَى ظِلِّ الْعَرْشِ.[1165]
خوشا به حال شتابندگان به سوی سایه عرش. عرض شد: ای رسول خدا! آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: کسانی که چون حقّ را بشنوند، بپذیرند و هرگاه حقّ از آنان خواسته شود، دریغ نورزند و برای مردم همانگونه داوری کنند که برای خود میکنند.
امکان شناخت حق و باطل
عبدالله بن حمزه به سندش از امام صادق% از پدرانش( نقل میکند:
إنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ـ ' ـ قَالَ لِمُعَاوِيَةَ: «أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ نَازَعْتَ عَلِيّاً فَتَوَرَّطْتَ الْنَّارَ، وَفَازَ بِالْجَنَّةِ، إِنَّ عَلِيّاً ـ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ ـ كَانَ عَلَماً بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ، وَكَانَ نُورَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ يُسْتَضَاءُ بِهِ مِنْ ظُلَمِ الضَّلَالَةِ، فَكَيْفَ تَرَى فَضْلَ عَلِيٍّ ـ % ـ وَهُوَ السَّابِقُ إلَى الْفَضَائِلِ، وَالْمُوفِي بِالذِّمَّةِ، وَوَصِيُّ نَبِيِّ اللَّهِ ـ - ـ وَأَنْتَ طَلِيقٌ ابْنُ طَلِيقٍ؟!»، فَقَامَ الْحَسَنُ ـ % ـ فَأَخَذَ بِيَدِهِ، وَكَانَ إذَا أَمَرَهُ الْحَسَنُ ائْتَمَرَ لَهُ، وَأَطَاعَهُ، وَلِمَ يَعْصِهِ.[1166]
حسین بن علی' به معاویه فرمود: آگاه باش به خدا سوگند! تو با علی% نزاع کردی و خود را در آتش دوزخ انداختی ولی او به فوز بهشت نائل شد. همانا علی% نشانۀ بین حق و باطل و نور خدای عزوجل است که در تاریکیهای گمراهی از او نور گرفته میشود. تو چگونه فضل علی% را میبینی در حالی که او سابق به فضایل و وفا کنندۀ به ذمه و وصی پیامبر خدا- است ولی تو آزادشده فرزند آزادشدهای. حسن% برخاست و دست حضرت را گرفت و هرگاه او دستوری به حضرت میداد آن را میپذیرفت و اطاعت مینمود و نافرمانی نمیکرد.
از جملۀ «إِنَّ عَلِيّاً ـ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ ـ كَانَ عَلَماً بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ» ضمناً به دست میآید حق و باطلی وجود دارد همانگونه که امکان شناخت آن دو نیز میسر است.
و نیز زید بن علی بن الحسین( میگوید:
قَالَ الْحُسَيْنُ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍL: مَنْ دَعَا عَبْداً مِنْ ضَلَالَةٍ إِلَى مَعْرِفَةِ حَقٍّ فَأَجَابَهُ، كَانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَعِتْقِ نَسَمَةٍ.[1167]
حسین بن علی بن ابیطالبL فرمود: هر کس انسانی را از گمراهی به حق فراخواند و او اجابت کند اجری همانند آزاد کردن بنده دارد.
از جملۀ «مَنْ دَعَا عَبْداً مِنْ ضَلَالَةٍ إِلَى مَعْرِفَةِ حَقٍّ» ضمناً به دست میآید امکان شناخت حق وجود دارد.
ابوبکر هذلی نقل میکند:
دَخَلَ الْحَارِثُ بْنُ حَوْطٍ اللَّيْثِيُّ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ% فَقَالَ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، مَا أَرَى طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ وَعَائِشَةَ احْتَجُّوا إِلَّا عَلَى حَقٍّ، فَقَالَ: يَا حَارِثُ، إِنَّكَ إِنْ نَظَرْتَ تَحْتَكَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ جُزْتَ عَنِ الْحَقِّ، إِنَّ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ لَا يُعْرَفَانِ بِالنَّاسِ، وَلَكِنْ اعْرِفِ الْحَقَّ بِاتِّبَاعِ مَنِ اتَّبَعَهُ، وَالْبَاطِلَ بِاجْتِنَابِ مَنِ اجْتَنَبَهُ.[1168]
حارث بن حوط لیثی بر امیر مؤمنان علی بن ابیطالب% وارد شده و گفت: ای امیر مؤمنان! به نظر من طلحه و زبیر و عایشه به حقّ احتجاج میکردند. حضرت فرمود: ای حارث! همانا تو اگر نظر به زیردست خود کرده و به بالادست خود نظر ننمایی از حق تجاوز میکنی. همانا حقّ و باطل به مردم (شخصیت افراد) شناخته نمیشود، بلکه حقّ را به پیروی کسانی که از آن پیروی میکنند بشناس و باطل را به اجتناب کسانی که از آن اجتناب میکنند.
ج) پلورالیسم دینی (دین)
قبل از ذکر کلمات امام حسین% دربارۀ این موضوع، جا دارد ابتدا بحث مختصری دربارۀ آن داشته باشیم تا خوانندگان محترم به طور اجمالی با برخی از مباحث مربوط به آن آشنایی پیدا کنند.
تعریف دین
علامه جعفری در تعریف معنای کلی «دین» میگوید:
در تعریف دین، مانند دیگر حقایق مربوط به ارزشهای معقول انسانی، اختلافنظرهایی وجود دارد که معمولاً از شرایط ذهنی و اطلاعاتی ناشی میشود که تعریفکنندگان دربارۀ دین و مختصات آن دارند. بحث و تحقیق در آن اختلافنظرها و علل و نتایج آنها، در این مجال ضرورتی ندارد؛ بنابراین، به بیان جامع مشترکی میپردازیم که در تعریفهای صاحبنظران دربارۀ دین وجود دارد.
دین عبارت است از: اعتقاد به وجود خداوند یگانه، عالِم، قادر، غنی، عادل مطلق و جامعِ همه صفات کمالیه که جهان هستی را بر مبنای حکمت و عدل آفریده و انسان را در میدان مسابقه برای وصول به کمال به حرکت درآورده است. مبدأ و مقصد این حرکت، همانگونه که فطرتِ سلیمِ انسانها دریافته است، در آیهای از قرآن مجید چنین آمده است:
(ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ).[1169]
ما از آنِ خداییم و ما به سوی او برمیگردیم.
عقل، وجدان انسانی و پیامبران الهی، راهنمایان و تنظیمکنندگان این حرکت هستند که خداوند آنها را در میان مردم مبعوث فرموده است و جانشینان پیامبران، عالِمان ربانی هستند که ادامهدهنده راه آنان میباشند.
اولین پیامبر، حضرت آدم ابوالبشر% و آخرین پیامبر، حضرت محمد بن عبدالله- است. کتابِ آسمانی حضرت محمد-، قرآن مجید است که بدون کم و زیاد، اینک باقی است.
آنچه میتواند حیات انسان را در جهان هستی دارای فلسفه و هدفی قابل قبول نماید، دین به همین معنی است؛ یعنی: با توجه به همه ابعاد مربوط به موجودیت انسان و تفکراتی که تاکنون دربارۀ فلسفه و هدف زندگی او ثبت شده است، هیچ متفکر و مکتبی، بدون یافتن پاسخ معقول و قانعکننده برای چهار مسئله زیر، توانایی تعیین و شناخت هدف و فلسفه معقول و قانعکننده برای زندگی را نخواهد داشت:
1. ارتباط انسان با خویشتن؛
2. ارتباط انسان با خدا؛
3. ارتباط انسان با جهان هستی؛
4. ارتباط انسان با همنوع خود.
در تعریف مورد قبول ما از دین، پاسخ معقول به چگونگی این چهار ارتباط، لحاظ شده است و هدف و فلسفه زندگی انسانها، به طور قانعکنندهای تعیین گشته است.[1170]
تعریف پلورالیسم
پلورالیسم (Pluralism) از واژۀ پلورال (Plural) که در زبان انگلیسی به معنای جمع است گرفته شده و معنای آن در لغت، تعدد و تکثر است. در کلیسای مسیحی برای افرادی که چند شغل همزمان داشتهاند، پلورالیست گفته میشده است.
پلورالیسم در اصطلاح معانی متعدد و گوناگونی دارد که یافتن قدر مشترک برای جملگی آنها را دشوار میسازد. با این حال شایعترین معنای پلورالیسم، تعدد و تکثر ادیان حق است. از همین رهگذر برخی گفتهاند، پلورالیسم را باید آیین کثرتگرایی نامید، بدینسان میان معنای اصطلاحی و لغوی پلورالیسم (= جمع) نوعی مناسبت وجود دارد.[1171]
تاریخچه پلورالیسم
اصطلاح پلورالیسم را گویی نخستین بار «هرمان لوتسه»[1172] (1817-1881 م) فیلسوف و طبیعیدان آلمانی در سال 1841 در کتاب خود به نام «مابعدالطبیعه»[1173] به منظور نمایاندن کثرت عناصر و عوامل در طبیعت، وارد فلسفه غرب کرد. او بر این باور بود که اشیاء عالم هرچند متکثرند؛ اما بر یکدیگر تأثیر و تأثر و فعل و انفعال دارند، پس مستقل نیستند؛ زیرا تأثیر فرد مستقل بر فرد مستقل دیگر معنی ندارد؛ بنابراین با هم پیوند معنوی دارند.
پلورالیسم دینی در غرب با یک حرکت تدریجی از ملایمترین وجه آن (پلورالیسم هنجاری و اخلاقی) آغاز و امروزه به شدیدترین وجه آن؛ یعنی تعداد ادیان حق رسیده است.
گام دوم در رشد نظریه پلورالیسم طرح پلورالیسم نجات بخشی و معذوریت پیروان جاهل ادیان غیرمسیحی بود که در سال 1854 از سوی شخص پاپ اعلام گردید. در سال 5 ـ 1963 دومین شورای واتیکان مسلمانان معذور را موحد خواند.
«جان هیک»[1174] (1922-2012 م) بزرگترین نظریهپرداز معاصر پلورالیسم، حرکت واتیکان را مهم و ارزنده اما ناقص ارزیابی کرد، چه آنکه بیانیه یادشده، مسلمانان غیرمعذور و غیرمسلمانان را در برنمیگرفت. از این رو وی به هدف شکستن دیوار انحصارگرایی دینی، وجه فرجامین پلورالیسم و نظریه پلورالستیک حقیقت شناختی (بهرهمندی تمام ادیان از حقانیت و رستگاری) را پیریزی کرد.
اندیشههای پلورالیستی پس از غرب و دنیای مسیحیت به جهان عرب و شبه قاره هند راه یافت. اندیشهوران عرب که از ایده پلورالیسم به «علمانیت» تعبیر میکردند به دو گروه موافق و مخالف تقسیم گشتند. چهرههایی چون «حسن حنفی» و «نصر حامد ابوزید» از مدافعان و تئوری پردازان معاصر دنیای عرب در جهت تبیین و بسط اندیشه پلورالیسم دینی و حقیقت شناختیاند.
در شبه قاره هند به دلایل چندی که جای طرح و پیگیری آنها نیست؛ پلورالیسم بیش از دنیای عرب با اقبال مواجه بود. گرایشهای پلورالستیک در نیمه نخست قرن بیستم دانشآموختگان هندی چون «رادکرشینان» و «روبیندو» را بر آن داشت که درصدد تلفیق آیین هندو و مسیحیت در مذهب عامتری برآیند تا در نتیجه مذهب جدیدی فراهم آورند.
پیشینه اندیشههای پلورالیستی در ایران را تا نیم قرن پیش برگرداندهاند، اما نه با نام پلورالیسم یا عناوین دیگر چون صراطهای مستقیم و یا… بلکه از تعدد ادیان حق و انحصار یا عدم انحصار آن در اسلام سخن به میان میآمده و کسانی چون «شیخ مجتبی قزوینی» و سپس «علامه طباطبایی»، «مهندس بازرگان»، «شهید مطهری» از منظر وحدت دین حق به ادیان موجود جهان مینگریستهاند.
البته اگر از منظر درون دینی به مسئله بنگریم، بحث از حقانیت اسلام به مثابه آخرین پیام آسمانی از سلسله ادیان الهی و وحیانی با آشکارترین وجه آن در قرآن آمده است.[1175]
کاربردهای پلورالیسم
پلورالیسم را در موارد گوناگونی به کار گرفتهاند:
الف) پلورالیسم رفتاری.
ب) پلورالیسم نجات و رستگاری.
ج) پلورالیسم معرفتی با فرض حقانیت همه ادیان و مذاهب.
این فرض نیز به نوبه خود سه صورت دارد:
یکی اینکه ادیان در مقام ثبوت و واقع و نفس الأمر مشتمل بر حقاند، فرض دیگر اینکه ادیان در مقام اثبات و خارج مشتمل بر حقاند و فرض سوم اینکه ادیان در مقام ثبوت و اثبات هر دو بر حقاند.
پلورالیسم در عرصه معرفتشناسی
در این اطلاق، وحدت دین در واقع حفظ شده و تعدّد آن معلول برداشتهای گوناگون پیامبران الهی دانسته شده است و به تعبیر دیگر: تعدّد آن معلول برداشت پیامبران نبوده بلکه خداوند آنها را طبق قابلیتهای بشر، مختلف قرار داده است.
طبق این معنا، واقع غیر از آن چیزی است که نزد ما است و هرگز دست نخورده و به ما نمیرسد، بلکه آنچه را که حس وارد دستگاه ادراک میکند با یک رشته قالبهای پیشساخته ذهنی قالبگیری شده و رنگآمیزی میشود و لذا انسان هیچگاه به واقع آنچه هست نمیرسد.
طبعاً این حکم از دیدگاه صاحبان این نظریه در مورد انبیا نیز جاری است، آنان دریافتهای خود را از شهود مطلق با تأثّر از عوامل چهارگانه بیان میکنند و قهراً دریافت هر یک غیر از دریافت دیگری خواهد بود و از این طریق تعدّد دین و کثرت پدید میآید و لذا لباس حق و باطل بر اندام هیچ کدام پوشیده نمیشود. این نتیجه تفسیر پلورالیسم در عرصه معرفتشناسی است که معتقدان به آن به این تفسیر تصریح میکنند.
رویکردها و نگرشهای متفاوت
در کثرتگرایی دینی و معرفتی، رویکردها و نگرشهای گوناگونی وجود دارد:
1. رویکرد تبادل نظر و گفتوگوی بین ادیان
برای این رویکرد چند گونه تفسیر شده است:
الف) آنکه متدینان با روش عقلی و منطقی باید به بررسی اصول دینی تمام ادیان بپردازند و با ضوابط عقلایی به سایر ادیان گوش فرا دهند تا به دین صحیحتر نائل آیند.
این رویکرد از نظر قرآن پذیرفته شده است:
خداوند متعال میفرماید:
(ﮦ ﮧﮟﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ).[1176]
پس بندگان مرا بشارت ده. همان کسانی که سخنان را میشنوند و از نیکوترین آنها پیروی میکنند، آنان کسانی هستند که خدا هدایتشان کرده و آنها خردمنداناند.
ب) رویکرد تبادل نظر و گفتوگوی بین ادیان از منظر روانشناسانه و جامعهشناسانه، بدین معنا که متدینان و صاحبان مذاهب مختلف با احساس همدلی برای تقریب قلبی با یکدیگر به گفتوگو بنشینند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬﮭ ﮮ ﮯ ﮰ ﮱ).[1177]
با حکمت و اندرز نیکو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن!
و نیز میفرماید:
(ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ).[1178]
با اهل کتاب جز به روشی که از همه نیکوتر است مجادله نکنید.
ج) رویکرد گفتوگوی بین ادیان بر اساس تردید در معتقدات دینی خود. این تفسیر علاوه بر آنکه نظام گفتوگو را بر هم میزند، با دستاوردهای مذهب اهل بیت( سازگاری ندارد.
امام علی% فرمود:
أَفْضَلُ السَّعَادَةِ اسْتِقَامَةُ الدِّينِ.[1179]
بهترین سعادت، استقامت در دین است.
و نیز فرمود:
مَا آمَنَ بِاللَّهِ سُبْحَانَهُ مَنْ سَكَنَ الشَّكُّ قَلْبَهُ.[1180]
به خدای سبحان ایمان نیاورده کسی که در قلبش، شک سکنی گزیند.
2. رویکرد نسبیتگرایی و شکاکیت معرفتشناختی
طبق این دیدگاه، میان واقعیت فینفسه و واقعیت نزد ما تمایز غیرقابلحل است که این نظریه در نهایت به نوعی نسبیت و شکاکیت منتهی میگردد.
این رویکرد از جهاتی قابل اشکال است:
الف) این نظریه نمیتواند تئوری صراطهای مستقیم را توجیه کند، بلکه چه بسا لازمه آن این است که همه تفاسیر دینی را صراطهای غیرمستقیم و معارف غیر صحیح بداند.
ب) با نگرش به آیات قرآن روشن میشود که به هیچ وجه، اعتقاد به شکاکیت و نسبیت، مورد پذیرش خداوند نیست و لذا خداوند در مقابل بهانه شکاکان از واژه «بینات» آیات روشن و واضح استفاده میکند. نتیجه اینکه رسیدن به حق و حقیقت امکانپذیر است.
خداوند در برخی از آیات، شکاکان را مورد سرزنش قرار داده و میفرماید:
(ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ ﯾﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ).[1181]
ما به موسی کتاب آسمانی دادیم و سپس در آن اختلاف شد و اگر فرمان قبلی خدا [در زمینه آزمایش و اتمام حجت بر آنها] نبود، در میان آنها داوری میشد و آنها [هنوز] در شکاند، شکی آمیخته به بدگمانی.
و نیز میفرماید:
(ﯓ ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ).[1182]
رسولان آنها گفتند: آیا در خدا شک است، خدایی که آسمانها و زمین را آفریده...
3. کثرتگرایی دینی بر اساس مبانی جدید هرمنوتیک
این رویکرد میپندارد که متون دینی صامت و خالی از معنیاند و لذا هر شناختی از دین کاملاً شخصی است.
این نظریه اشکالاتی دارد که به دو نوع آن اشاره میکنیم.
الف) اشکال برون دینی:
این اشکال را با ذکر مقدماتی بیان میکنیم.
ـ خداوند متعال برای عرضه کردن معارفش، لسان جدید و مستقلی ندارد.
ـ هدف از خلقت رسیدن به کمال مطلق است.
ـ در قرآن کریم راه رسیدن به کمال مطلق تبیین شده است.
ـ راه رسیدن به معارف قرآن، استفاده از نصوصات و ظهورات آن، بدون پیشفرضها است.
ـ رجوع به قرآن بدون پیشفرض ممکن است وگرنه تعلیق بر محال لازم میآید.
ـ حق، همان رسیدن به واقع و نفس الأمر است.
نتیجه: دسترسی به حقایق قرآن امکان دارد.
ب) اشکال درون دینی:
این رویکرد اشکالات درون دینی نیز داشته و با ظواهر قرآن مخالف است.
قرآن، میزان را برای رسیدن به حق بیان کرده و میفرماید:
(ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ).[1183]
این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز و مایه رحمت و بشارت برای مسلمانان است.
امام علی% میفرماید:
فَالْقُرْآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ، وَصَامِتٌ نَاطِقٌ، حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ.[1184]
پس قرآن فرماندهی بازدارنده و ساکتی گویا و حجّت خدا بر مخلوقات است.
4. رویکرد دینی در بر حق دانستن همه ادیان دینی و شبهدینی
بر این اساس، هیچ تفاوت معرفتشناسانه میان ادیان با یکدیگر و با سایر مکاتب بشری قابل تصور نیست.
اشکالات عقلی پلورالیسم دینی
با مراجعه به عقل پی به وجود اشکالاتی در اعتقاد به این نظریه میبریم:
1. پلورالیسم و اجتماع نقیضان
با مراجعه به اعتقادات ادیان پی میبریم که بسیاری از آنها از نوع تقابل تناقض است و میدانیم که نمیتواند طرفین نقیض بر حق باشند؛ مثل اعتقاد به توحید و ثنویت و تثلیث؛ زیرا بر موضوع واحد، محمولهای متناقض حمل نمیشود.
2. خویشتنبرانداز بودن پلورالیسم
از آنجا که تکثرگرایی یکی از سه گرایش مطرح در مسئله کثرت و وحدت ادیان و دینوارهها بوده و در قبال پلورالیسم، انحصارگرایی است، لذا به مقتضای این اعتقاد، مدعیان آن نباید بر حقانیت رأی خود اصرار ورزیده و بر ابطال رأی دیگران هم اصرار ورزند.
3. پلورالیسم و امتناع ایمان
بنا بر مبانی پلورالیسم دینی، همه آنچه نزد ما است فهم و قشر دین است نه بطن و متن آن؛ زیرا فهمها همگی میتوانند که غلط و اشتباه باشند و فهم صادق مصدَّق وجود ندارد و فهم ما همیشه محصول مشترک دریافتهایی از برون و پرداختهایی از درون است.
در نتیجه: انسان به چیزی نمیتواند ایمان آورد؛ زیرا ایمان عقد قلبی است و بر یقین استوار است و لذا امام علی% فرمود:
اَلْإِيمَانُ شَجَرَةٌ أَصْلُهَا الْيَقِينُ.[1185]
ایمان، درختی است که ریشهاش یقین است.
4. پلورالیسم و عدم حجیت نصوص
با عطف بر اشکال گذشته، ظواهر و نصوص متون دینی از حجیت و اعتبار ساقط میگردد؛ زیرا دریافتهای ما ـ طبق نظر آنان ـ چیزی غیر از واقع و مراد گوینده است، در حالی که شکی در نیاز بشر به وحی و شرح آن توسط پیامبر- با نصوص دینیاش نیست.
5. پلورالیسم و لغو بودن ایمان و انقیاد
از آنجا که پلورالیسم به تباین فرهنگها و دینها رأی داده و همه را اهل فلاح و رستگاری میداند، آیا در این حال ممکن است که هر دو یا چند سوی باورهای متباین؛ چون یگانهپرستی، دوگانهپرستی و سهگانهپرستی و جبر و تفویض و... را ایمان داشت و نسبت به آثار آن مطیع بود.
6. پلورالیسم و انکار نقش هدایتگری دین
مقتضای هدایتگری حق تعالی آن است که به موازات تکامل تدریجی بشر، همواره دینِ عصر پیشین را منسوخ داشته، دینی فراخور فهم فراتر و درخور نیازهای برتر انسان عصر نو فرو فرستد تا بالاخره با فرستادن دینی جامع و کامل و حائز استطاعت و استعداد انطباق بر شرایط گوناگون، حیات پیشرفته انسان به بلوغ رسیده، دوام کمال آدمی را تدبیر کند. اصرار بر کفایت و صحت ایمان به ادیان منسوخ و محرّف و... سعی بر ناکام ساختن برنامههای هدایت خداوندی و معارضت با سنت و مشیت تاریخ الهی است.
مخالفت قرآن با پلورالیسم دینی
با مراجعه به آیات قرآن نیز ملاحظه میکنیم که شرع و دین اسلام به طور صریح و آشکار با این نظریه مخالف است. اینک آیاتی را برای اثبات این مطلب در دستههای مختلف بیان میداریم:
1. عهد و میثاق از امتهای پیشین
خداوند از همه انبیا و امتهای پیشین میثاق و عهد گرفته که در صورت ظهور حضرت محمد- به آیین او ایمان آورند.
در قرآن کریم میخوانیم:
(ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭﮮ ﮯ ﮰ ﮱ ﯓ ﯔ ﯕﯖ ﯗ ﯘﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ).[1186]
و [به خاطر بیاورید] هنگامی را که خداوند، از پیامبران [و پیروان آنها]، پیمان مؤکد گرفت که هرگاه کتاب و دانش به شما دادم، سپس پیامبری به سوی شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق میکند، به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید! سپس [خداوند] به آنها گفت: «آیا به این موضوع، اقرار دارید؟ و بر آن، پیمان مؤکد بستید؟» گفتند: «[آری] اقرار داریم!» [خداوند به آنها] گفت: «پس گواه باشید! و من نیز با شما از گواهانم».
2. قرآن، کتاب مهیمن و نسخ کننده
خداوند متعال میفرماید:
(ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ).[1187]
و این کتاب [= قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم در حالی که کتب پیشین را تصدیق میکند و حافظ و نگهبان آنهاست.
3. حضرت محمد-، پیامبر جهانی
خداوند متعال میفرماید:
(ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ).[1188]
زوالناپذیر و پربرکت است کسی که قرآن را بر بندهاش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد.
4. قرآن، کتاب جهانی
خداوند متعال میفرماید:
(ﯔ ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ).[1189]
زوالناپذیر و پربرکت است کسی که قرآن را بر بندهاش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد.
5. بشارت به اسلام در تورات و انجیل
خداوند متعال میفرماید:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ).[1190]
و [به یاد آور] هنگامی که عیسی بن مریم گفت: ای بنیاسرائیل! من فرستادۀ خدا به سوی شما هستم در حالی که تصدیقکنندۀ کتابی که قبل از من فرستاده شده [= تورات] هستم و بشارتدهنده به رسولی که بعد از من میآید و نام او احمد است. هنگامی که او با معجزات و دلایل روشن به سراغ آنان آمد، گفتند: این سحری است آشکار.
6. فراخوانی اهل کتاب به اسلام و توبیخ آنان
در قرآن کریم میخوانیم:
(ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃﮄﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ).[1191]
ای اهل کتاب! پیامبر ما که بسیاری از حقایق کتاب آسمانی را که شما کتمان میکردید روشن میسازد، به سوی شما آمد و از بسیاری از آن [که فعلاً افشای آن مصلحت نیست] صرفنظر مینماید. [آری] از طرف خدا، نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد. خداوند به برکت آن، کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند، به راههای سلامت هدایت میکند و به فرمان خود از تاریکیها به سوی روشنایی میبرد و آنها را به سوی راه راست رهبری مینماید.
و نیز آمده است:
(ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ).[1192]
و به آنچه نازل کردهام [= قرآن] ایمان بیاورید که نشانههای آن با آنچه در کتابهای شماست مطابقت دارد و نخستین کافر به آن نباشید.
7. امت اسلامی، بهترین امتها
در قرآن کریم میخوانیم:
(ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ).[1193]
شما را امت میانهای قرار دادیم [میان افراط و تفریط] تا بر مردم گواه باشید.
و نیز آمده است:
(ﭞ ﭟ ﭠ ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ).[1194]
شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شدهاند؛ [چه اینکه] امر به معروف و نهی از منکر میکنید و به خدا ایمان دارید.
8. غلبه اسلام بر ادیان دیگر
در قرآن کریم میخوانیم:
(ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸ ﯹ ﯺﯻ ﯼ ﯽ ﯾ).[1195]
او کسی است که رسولش را با هدایت و دین حق فرستاده تا آن را بر همه ادیان پیروز کند و کافی است که خدا گواه این موضوع باشد.
9. اسلام، شرط هدایت اهل کتاب
در قرآن کریم میخوانیم:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ).[1196]
و اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، گناهان آنان را میبخشیم و آنها را در باغهای پرنعمت بهشت وارد میسازیم.
10. امر به ایمان آوردن اهل کتاب
در قرآن کریم میخوانیم:
(ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ).[1197]
و به آنچه نازل کردم [= قرآن] ایمان بیاورید که نشانههای آن با آنچه در کتابهای شماست مطابقت دارد و نخستین کافر به آن نباشید و آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید و تنها از من بترسید.
11. نهی از تغییر دین
در قرآن کریم میخوانیم:
(ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅ ﰆ ﰇ ﰈ ﰉ ﰊ ﰋ ﰌ ﰍ ﰎ).[1198]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از گروهی از اهل کتاب [که کارشان نفاقافکنی و شعلهور کردن آتش کینه و عداوت است] اطاعت کنید، شما را پس از ایمان به کفر بازمیگردانند.
و نیز آمده است:
(ﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ ﭠﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ ﭯ ﭰ ﭱ ﭲ).[1199]
هرگز یهود و نصارا از تو راضی نخواهند شد تا [به طور کامل تسلیم خواستههای آنها شوی و] از آیین [تحریف یافته] آنان پیروی کنی، بگو: هدایت الهی تنها هدایت است؛ و اگر از هوا و هوسهای آنها پیروی کنی، بعد از آنکه آگاه شدهای، هیچ سرپرست و یاوری برای تو از جانب خدا نخواهد بود.
12. وعده عذاب به جهت عدم ایمان به دین جدید
در قرآن کریم میخوانیم:
(ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ).[1200]
ای کسانی که کتاب خدا به شما داده شده! به آنچه [بر پیامبر خود] نازل کردیم و هماهنگ با نشانههای شماست، ایمان بیاورید، پیش از آنکه صورتهایی را محو کنیم سپس پشت سرگردانیم، یا آنها را از رحمت خود دور سازیم همانگونه که اصحاب سبت را دور ساختیم و فرمان خدا در هر حال انجامشدنی است.
13. وقوع تحریف در کتب ادیان دیگر
در قرآن کریم میخوانیم:
(ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧ ﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ).[1201]
آیا انتظار دارید به [آیین] شما ایمان بیاورند با آنکه عدهای از آنان سخنان خدا را میشنیدند و پس از فهمیدن، آن را تحریف میکردند در حالی که علم و اطلاع داشتند.
14. یکی بودن صراط مستقیم
آیات فراوانی در قرآن در مورد صراط وجود دارد که با اتصاف آن به «مستقیم» یا «سوی» و نیز با اضافه آن به «ربّی» و «ربّك»، «عزیز»، «حمید»، «الله»، «یاء متکلم» نوع خاصی از صراط را معرفی میکند و بقیه راهها را منحرف میشمارد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭞ ﭟ ﭠ ﭡﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ).[1202]
بگو: مغرب و مشرق از آنِ خداست، خدا هر کس را بخواهد به راه راست هدایت میکند.
و نیز میفرماید:
(ﮛ ﮜ ﮝ ﮞﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ).[1203]
و از پدران و فرزندان و برادران آنها [افرادی را برتری دادیم] و برگزیدیم و به راه راست، هدایت نمودیم.
15. دعوت به اسلام
آیات و روایاتی است که دعوت مردم به اسلام را لازم میداند و شامل یهود و نصارا نیز میشود.
در تفسیر آیۀ (ﭱ ﭲ ﭳ ﭴ ﭵ ﭶ ﭷ ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ)[1204] از ابن عباس نقل شده که گفت:
دَعَا النَّبِيُّ% الْيَهُودَ إِلَى الْإِسْلَامِ فَقَالُوا: بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا؛ فَهُمْ كَانُوا أَعْلَمَ مِنَّا، فَنَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ.[1205]
پیامبر اکرم- یهود را به دین اسلام دعوت کرد، آنان در پاسخ گفتند: ما از پدران خود که از ما داناتر بودند پیروی میکنیم و از دین پدران خود هرگز دست برنمیداریم، در این حال این آیه نازل گردید.
16. نقد عقاید اهل کتاب
نصوص فراوانی وجود دارد که در آنها عقاید و کردار یهود و نصارا را زیر سؤال برده و آنها را به صراحت ناصواب و باطل میشمارد. اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم:
(ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬ ﯭﯮ ﯯ ﯰ ﯱ ﯲ ﯳ ﯴ).[1206]
و یهود گفتند: دست خدا بسته است. دستهای خودشان بسته باد و به خاطر این سخن از رحمت [الهی] دور شوند، بلکه هر دو دست [قدرت] او گشاده است، هرگونه که بخواهد میبخشد.
(ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤﮥ ﮦ ﮧ ﮨﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮮ ﮯﮰ ﮱ ﯓﯔ ﯕ ﯖ).[1207]
یهود گفتند: عزیر پسر خداست؛ و نصارا گفتند: مسیح پسر خداست. این سخنی است که با زبان خود میگویند که همانند گفتار کافران پیشین است. خداوند آنان را بکشد چگونه از حق انحراف مییابند.
(ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ ﯞ ﯟ ﯠ ﯡ ﯢ ﯣ ﯤ ﯥ ﯦ ﯧﯨ ﯩ ﯪ ﯫ ﯬﯭ ﯮ ﯯ ﯰﭰﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ ﭛ ﭜ ﭝ ﭞ ﭟ).[1208]
[آنها] دانشمندان و راهبان خویش را معبودهایی در برابر خدا قرار دادند و [همچنین] مسیح فرزند مریم را، در حالی که دستور نداشتند جز خداوند یکتایی را که معبودی جز او نیست، بپرستند، او پاک و منزه است از آنچه همتایش قرار میدهند. آنها میخواهند نور خدا را با دهان خویش خاموش کنند ولی خدا جز این نمیخواهد که نور خود را کامل کند هرچند کافران ناخشنود باشند.
(ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ ﰂ ﰃ ﰄ ﰅﭰﭑ ﭒ ﭓ ﭔ ﭕ ﭖ ﭗ ﭘ ﭙ ﭚ).[1209]
ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کافر میشوید در حالی که [به درستی آن] گواهی میدهید؟! ای اهل کتاب! چرا حق را با باطل [میآمیزید و] مشتبه میکنید و حقیقت را پوشیده میدارید در حالی که میدانید؟!
(ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ).[1210]
آنها که گفتند: خداوند یکی از سه خداست [نیز] به یقین کافر شدند و معبودی جز معبود یگانه نیست و اگر از آنچه میگویند دست برندارند عذاب دردناکی به کافران آنها [که روی این عقیده ایستادگی کنند] خواهد رسید.
مخالفت احادیث با پلورالیسم دینی
با مراجعه به احادیث اسلامی نیز پی میبریم که اهل بیت( و در رأس آنها شخص پیامبر اکرم- هرگز به پلورالیسم دینی اعتقاد نداشتهاند. اینک به برخی از روایات در این زمینه اشاره میکنیم:
1. در حدیث قدسی آمده است که خداوند متعال فرمود:
حَقٌّ عَلَيَّ أَنْ أُظْهِرَ دِينَكَ عَلَى الْأَدْيَانِ، حَتَّى لَا يَبْقَى فِي شَرْقِ الْأَرْضِ وغَرْبِهَا دِيْنٌ إِلَّا دِينُكَ، وَيُؤَدُّونَ إِلَى أَهْلِ دِينِكَ الْجِزْيَةَ.[1211]
بر من سزاست که دین تو را بر همه ادیان دیگر غلبه دهم تا اینکه در شرق و غرب زمین دینی به جز دین تو باقی نماند، یا اینکه به اهل دین تو جزیه دهند.
2. رسول خدا- میفرماید:
... لَوْ كَانَ مُوسَى حَيّاً مَا وَسِعَهُ إِلَّا اتِّبَاعِي.[1212]
... اگر موسی زنده بود راهی به جز متابعت از من نداشت.
3. همچنین فرمود:
إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ جَعَلَ كِتَابِيَ الْمُهَيْمِنَ عَلَى كُتُبِهِم النَّاسِخَ لَهَا.[1213]
همانا خداوند عزوجل کتاب مرا مسلط بر کتابهای شما و ناسخ آنها قرار داده است.
4. همچنین فرمود:
مَنْ بَدَّلَ دِينَهُ فَاقْتُلُوهُ.[1214]
هر کس دینش را تبدیل کرد او را بکشید.
5. همچنین فرمود:
إِذَا اخْتَلَفَ النَّاسُ، كَانَ ابْنُ سُمَيَّةَ مَعَ الحَقِّ.[1215]
هرگاه مردم اختلاف نمودند ابن سمیه (عمار) با حق است.
6. همچنین فرمود:
لاَ يَمْنَعَنَّ أَحَدَكُم مَخَافَةُ النَّاسِ أَنْ يَتَكَلَّمَ بِحَقٍّ عَلِمَهُ.[1216]
هرگز کسی را به جهت ترس از مردم مانع نشود تا در صورت علم به حق به آن تکلّم کند.
7. همچنین فرمود:
اقْبَلِ الْحَقَّ مِمَّنْ أَتَاكَ بِهِ مِنْ صَغِيرٍ أَوْ كَبِيرٍ وَإِنْ كَانَ بَغِيضاً اَوْ بَعِيداً، وَارْدُدِ الْبَاطِلَ عَلَى مَنْ جَاءَ بِهِ مِنْ صَغِيرٍ أَوْ كَبِيرٍ وَإِنْ كَانَ حَبِيباً قَرِيباً.[1217]
حقّ را از هرکس که برایت آورد ـ کوچک یا بزرگ ـ بپذیر هرچند دشمنت یا شخص دوری باشد و باطل را هر که آورد ـ کوچک یا بزرگ ـ به خودش برگردان هرچند دوست نزدیکت باشد.
8. امام علی% میفرماید:
مَنْ صَارَعَ الْحَقَّ صُرِعَ.[1218]
هر کس با حق به مقابله برخیزد به زمین خواهد خورد.
9. همچنین فرمود:
حَقٌّ وَبَاطِلٌ وَلِكُلٍّ أَهْلٌ.[1219]
حقی است و باطلی و برای هر یک از آن دو اهلی است.
10. همچنین فرمود:
مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ.[1220]
هر کس رو در روی حق بایستد هلاک خواهد شد.
11. همچنین فرمود:
رَأْسُ الْحِكْمَةِ لُزُومُ الْحَقِّ.[1221]
بلندای حکمت، ملازمت و هماهنگی با حق است.
12. همچنین فرمود:
عَلَيْكُمْ بِمُوجِبَاتِ الْحَقِّ فَالْزَمُوهَا.[1222]
بر شما باد به لوازم حق که به آن گردن نهید.
13. همچنین فرمود:
اَلْحَقُّ مَنْجَاةٌ لِكُلِّ عَامِلٍ.[1223]
حق مایۀ نجات برای هر کسی است که به آن عمل میکند.
14. همچنین فرمود:
قَلِيلُ الْحَقِّ يَدْفَعُ كَثِيرَ الْبَاطِلِ، كَمَا أَنَّ الْقَلِيلَ مِنَ النَّارِ يُحْرِقُ كَثِيرَ الْحَطَبِ.[1224]
کمی از حق، بسیاری از باطل را دفع خواهد کرد، همانگونه که کمی از آتش بسیاری از هیزم را میسوزاند.
15. همچنین فرمود:
اِصْبِرْ عَلَى مَضَضِ مَرَارَةِ الْحَقِّ، وَإِيَّاكَ أَنْ تَنْخَدِعَ لِحَلَاوَةِ الْبَاطِلِ.[1225]
بر درد تلخی حق شکیبا باش و از اینکه شیرینی باطل تو را بفریبد، دوری کن.
16. همچنین فرمود:
اَلْحَقُّ سَيْفٌ عَلَى أَهْلِ الْبَاطِلِ.[1226]
حق [همچون] شمشیری است بر اهل باطل.
17. همچنین فرمود:
لَا دَلِيلَ أَنْصَحُ مِنِ اسْتِمَاعِ الْحَقِّ.[1227]
هیچ راهنمایی خالصتر از گوش دادن به حق نیست.
18. همچنین به حارث بن حوط فرمود:
إِنَّ دِينَ اللَّهِ لَا يُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآيَةِ الْحَقِّ، فَاعْرِفِ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ.[1228]
هرگز دین خدا با مردان شناخته نمیشود بلکه به نشانه حق معلوم میگردد، پس حق را بشناس تا اهلش را بشناسی.
19. امام باقر% فرمود:
اِصْبِرْ نَفْسَكَ عَلَى الْحَقِّ؛ فَإِنَّهُ مَنْ مَنَعَ شَيْئاً فِي حَقٍّ أُعْطِيَ فِي بَاطِلٍ مِثْلَيْهِ.[1229]
خودت را در [قبول] حق صبور گردان؛ زیرا کسی که از حق چیزی را منع کند از باطل دو برابر به او داده میشود.
20. امام صادق% فرمود:
لَيْسَ مِنْ بَاطِلٍ يَقُومُ بِإِزَاءِ الْحَقِّ إِلَّا غَلَبَ الْحَقُّ الْبَاطِلَ، وَذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَجَلَّ: (ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ)[1230].[1231]
هیچ باطلی در مقابل حق قیام نمیکند جز آنکه اهل حق بر باطل پیروز خواهد شد و این است قول خداوند: «بلکه ما حق را بر سر باطل میکوبیم تا آن را هلاک سازد».
21. همچنین فرمود:
العِزُّ أَنْ تَذِلَّ لِلْحَقِّ إِذَا لَزِمَكَ.[1232]
عزت در آن است که نسبت به حقّ خوار شوی هنگامی که با تو همراهی کرد.
22. امام کاظم% به هشام فرمود:
لَوْ كَانَ فِي يَدِكَ جَوْزَةٌ وَقَالَ النَّاسُ: فِي يَدِكَ لُؤْلُؤَةٌ، مَا كَانَ يَنْفَعُكَ وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا جَوْزَةٌ، وَلَوْ كَانَ فِي يَدِكَ لُؤْلُؤَةٌ وَقَالَ النَّاسُ: إِنَّهَا جَوْزَةٌ، مَا ضَرَّكَ وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا لُؤْلُؤَةٌ.[1233]
اگر در دست تو گردویی بود و همه مردم گفتند که آن درّ است، هرگز به تو نفع نمیرساند؛ زیرا تو میدانی که آن گردو است و اگر در دست تو درّ است و همه مردم گفتند گردو است هرگز به تو ضرر نمیرساند؛ زیرا تو میدانی که آن درّ است.
از مجموعه این روایات و روایات دیگر استفاده میشود حق یکی است و برای انسان دستیافتنی است.
دین در کلام امام حسین%
در روایات منسوب به امام حسین% به اصل دین و مباحث مربوط به آن اشاره شده است.
عافیت در دین
امام حسین% در دعای عرفه از خداوند متعال میخواهد:
عَافِنِي فِي بَدَنِي وَدِينِي.[1234]
در تن و دینم عافیتم ده.
از این دعای حضرت استفاده میشود انسان همانگونه که به دنبال عافیت در بدن خود است باید به فکر سلامت دینی خود نیز باشد که آن را از چه کسی و چه جایی میگیرد.
امام علی% فرمود:
إِنَّ الْعَافِيَةَ فِي الدِّينِ وَالدُّنْيَا لَنِعْمَةٌ جَمِيلَةٌ وَمَوْهِبَةٌ جَزِيلَةٌ.[1235]
عافیت دینی و دنیوی، نعمتی بزرگ و موهبتی عظیم است.
تأثیر دینداری در جلوگیری از کشتن مظلوم
بلاذری مینویسد:
قَالُوا: ثُمَّ إنَّ شِمْرَ بْنَ ذِي الْجَوْشَنِ أَقْبَلَ فِي عَشَرَةٍ اَوْ نَحْوِهِمْ مِنَ رِجَالِ أَهْلِ الْكُوفَةِ قَبْلَ مَنْزِلِ الْحُسَيْنِ الَّذِي فِيهِ ثِقْلُهُ وَعِيَالُهُ، فَمَشَى نَحْوَهُمْ فَحَالُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَحْلِهِ، فَقَالَ لَهُمْ: وَيْحَكُمْ! إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ فَكُونُوا فِي أَمْرِ دُنْيَاكُمْ أَحْرَاراً، امْنَعُوا أَهْلِي مِنْ طُغَامِكُمْ وَسُفَهَائِكُمْ.[1236]
گفتند: سپس شمر بن ذی الجوشن با ده نفر یا به همین مقدار از مردان کوفه آمد و در مقابل منزلگاه حسین% که در آن بار سفر و اهل بیت حضرت بود قرار گرفت. حضرت به طرف آنان رفت، ولی بین حضرت و خیمهاش فاصله انداختند. حضرت به آنان فرمود: وای بر شما اگر دین ندارید، حداقل در امر دنیای خود آزادمرد باشید، اهلبیتم را از طاغیان و سفیهان خود دور کنید.
اربلی مینویسد:
فَصَاحَ الْحُسَيْنُ%: وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ الشَّيْطَانِ، إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَلَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً وَارْجِعُوا إِلَى أَنْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ أَعْرَاباً كَمَا تَزْعُمُونَ، أَنَا الَّذِي أُقَاتِلُكُم فَكُفُّوا سُفَهَاءَكُمْ وَجُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي، فَإِنَّ النِّسَاءَ لَمْ يُقَاتِلْنَكُمْ.[1237]
حسین% فریاد برآورد: ای پیروان شیطان (آل ابوسفیان) اگر دین ندارید و از قیامت نمیهراسید، پس آزاده باشید و اگر فکر میکنید عرب هستید به اصل و نسب خودتان برگردید، منم که با شما میجنگم، پس افراد سفیه و نادان خود را از تعرض به حرمم بازدارید، زیرا زنان با شما نبردی ندارند.
خوارزمی مینویسد:
ثُمَّ إِنَّهُ% دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ، فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ دَنَا إِلَيْهِ مِنْ عُيُونِ الرِّجَالِ، حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً، فَحَالُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ رَحْلِهِ، فَصَاحَ بِهِمُ: «وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ، إنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَكُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ، وَارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عُرْباً كَمَا تَزْعُمُونَ».
فَنَادَاهُ شِمْرٌ: مَا تَقُولُ يَا حُسَيْنُ؟ فَقَالَ: «أَقُولُ: أَنَا الَّذِي اُقَاتِلُكُمْ وَتُقَاتِلُونِي، وَالنِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ، فَامْنَعُوا عُتَاتَكُمْ وَطُغَاتَكُمْ وَجُهَّالَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيَّاً». فَقَالَ لَهُ شِمْرٌ: لَكَ ذَلِكَ يَا بْنَ فَاطِمَةَ، ثُمَّ صَاحَ شِمْرٌ بِأَصْحَابِهِ: إِلَيْكُمْ عَنْ حَرَمِ الرَّجُلِ، وَاقْصِدُوهُ بِنَفْسِهِ، فَلَعَمْرِي لَهُوَ كُفْوٌ كَرِيمٌ.[1238]
آنگاه امام%، دشمن را به مبارزه خواند و هرکه را از جنگجویان به او نزدیک شد، کشت. آنان میان او و خیمهاش حائل شدند و او فریاد زد: «وای بر شما ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نمیهراسید، در دنیای خود آزاده باشید و اگر راست میگویید که عرب هستید، به نیاکان خود نگاه کنید».
شمر ندا کرد چه میگویی ای حسین؟ فرمود: «میگویم من و شما میجنگیم و زنان گناهی ندارند. پس تا زندهام سرکشان و طغیانگران و نفهمان خود را از تعرض به حرم من دور کنید». شمر گفت: باشد، ای پسر فاطمه! و به نیروهایش گفت: از حرمش دور شوید و به خودش بپردازید که او رقیب جنگی بزرگواری است.
از این خطاب حضرت به شیعۀ آل ابوسفیان استفاده میشود دینداری آثاری دارد که از آن جمله جلوگیری از کشتن مظلوم است.
از ابوالصباح کنانی نقل شده که گفت:
قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ: إِنَّ لَنَا جَاراً مِنْ هَمْدَانَ يُقَالُ لَهُ: الْجَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ يَسُبُّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ% أَفَتَأْذَنُ لِي أَنْ أَقْتُلَهُ؟ قَالَ: إِنَّ الْإِسْلَامَ قَيْدُ الْفَتْكِ، وَلَكِنْ دَعْهُ فَسَتُكْفَى بِغَيْرِكَ...[1239]
به امام صادق% گفتم: ما همسایهای داریم از قبیلۀ همدان به نام جهد بن عبدالله که امیر مؤمنان% را دشنام میدهد، اجازه میدهید او را به قتل رسانم؟ حضرت فرمود: اسلام جلوی ترور را گرفته ولی او را رها کن که به زودی دیگری از عهدۀ این کار برمیآید...
تأثیر دنیاطلبی در از دست دادن ارزشهای دینی و عرفی
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این خطاب حضرت به شیعۀ آل ابوسفیان استفاده میشود از آن جهت که لشکر عمر بن سعد دنیاطلب بودهاند ارزشهای دینی و عرفی را کنار گذاشته و متعرض نوامیس الهی شده و به کشتن امام خویش روی آوردهاند و نمونۀ بارز آن خود عمر بن سعد است.
امام علی% فرمود:
حُبُّ الدُّنْيَا يُفْسِدُ الْعَقْلَ، وَيُصِمُّ الْقَلْبَ عَنْ سَمَاعِ الْحِكْمَةِ، وَيُوجِبُ أَلِيمَ الْعِقَابِ.[1240]
دنیادوستی خرد را تباه میکند و دل را از شنیدن حکمت کر میسازد و موجب عذاب دردناک میشود.
تأثیر بیدینی در مقابلۀ با امام به حق
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ...» ضمناً به دست میآید، هر کس دیندار باشد باتقوا بوده و دست به جنایت نزده و بر امام به حق خروج نمیکند.
امام علی% فرمود:
الدِّينُ يَعْصِمُ.[1241]
دین، مصونیت میبخشد.
ارتباط پیدا کردن انسان با آخرت از راه دین
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «إن لَم يَكُن لَكُم دينٌ...» به دست میآید، انسان با دین میتواند تقوا پیدا کرده و خود را با آخرت مرتبط سازد.
امام صادق% فرمود:
إِنَّ صَاحِبَ الدِّينِ فَكَّرَ فَعَلَتْهُ السَّكِينَةُ، وَاسْتَكَانَ فَتَوَاضَعَ، وَقَنِعَ فَاسْتَغْنَى، وَرَضِيَ بِمَا أُعْطِيَ، وَانْفَرَدَ فَكُفِيَ الْإِخْوَانَ، وَرَفَضَ الشَّهَوَاتِ فَصَارَ حُرّاً، وَخَلَعَ الدُّنْيَا فَتَحَامَى الشُّرُورَ، وَاطَّرَحَ الْحَسَدَ فَظَهَرَتِ الْمَحَبَّةُ، وَلَمْ يُخِفِ النَّاسَ فَلَمْ يَخَفْهُمْ، وَلَمْ يُذْنِبْ إِلَيْهِمْ فَسَلِمَ مِنْهُمْ، وَسَخَتْ نَفْسُهُ عَنْ كُلِّ شَيْءٍ فَفَازَ وَاسْتَكْمَلَ الْفَضْلَ، وَأَبْصَرَ الْعَافِيَةَ فَأَمِنَ النَّدَامَةَ.[1242]
آدمِ دیندار میاندیشد و در نتیجه، آرامش او را فرامیگیرد و خود را کوچک و خوار میشمارد پس به فروتنی میگراید، قناعت میورزد و به سبب آن [از مردم] بینیاز میشود و به آنچه او را داده شده خشنود است، گوشه تنهایی برمیگزیند و از دوستان بینیاز میگردد، قید شهوتها و خواهشهای نفس را میزند و بدینسان آزاد میشود، دنیا را کنار میگذارد و در نتیجه خود را از بدیها و گزندهای آن حفظ میکند، حسادت را به دور میافکند پس دوستی و محبت آشکار میشود، مردم را نمیترساند از این رو از آنان هم نمیترسد، به آنان تعدّی نمیکند، بنابراین از گزند ایشان در امان است، به هیچ چیز دل نمیبندد و در نتیجه به رستگاری و کمال فضیلت دست مییابد، عافیت را به دیده بصیرت میبیند و از این رو، کارش به پشیمانی نمیکشد.
لزوم عمل کردن به دین
امام حسین% در مسیرش به کربلا فرمود:
إِنَّ هَذِهِ الدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَتَنَكَّرَتْ، وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا، فَلَمْ يَبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ الْإِنَاءِ، وَخَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى الْوَبِيلِن أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا يُعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ الْبَاطِلَ لَا يُتَنَاهَى عَنْهُ؟! لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ اللَّهِ مُحِقّاً، فَإِنِّي لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً، وَلَا الْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا بَرَماً. إِنَّ النَّاسَ عَبِيدُ الدُّنْيَا، وَالدِّينُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ، فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ.[1243]
به راستی، دنیا تغییر چهره داده و ناشناخته گشته و نیکی آن در حال نابودی است و از آن جز رطوبتی که در ته ظرفی مانده و جز زندگی وبال آور، همچون چراگاهی که جز گیاه بیماریزا و بیمصرف چیزی در آن نمیروید، باقی نمانده است. آیا نمیبینید که به حقّ عمل نشده و از باطل دست برداشته نمیشود؟! به طوری که مؤمن حق دارد که به مرگ و دیدار خدا مشتاق باشد. به راستی، من چنین مرگی را جز سعادت ندانم و زندگی در کنار ظالمان را جز هلاکت نخوانم! همانا مردم دنیاپرستاند و دین از سر زبان آنها فراتر نرود و دین را تا آنجا که زندگیشان را رو به راه سازد بچرخانند و چون در بوته آزمایش گرفتار شوند دینداران اندک گردند.
از ذیل این حدیث ضمناً استفاده میشود عمل کردن به دین بر همگان لازم است.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
إِنَّمَا الْمُسْتَحْفَظُونَ لِدِينِ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ أَقَامُوا الدِّينَ وَنَصَرُوهُ، وَحَاطُوهُ مِنْ كُلِّ جَوَانِبِهِ، وَحَفِظُوهُ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ وَرَعَوْهُ.[1244]
نگهبانان دین خدا هماناناند که دین را بر پا داشتند و یاریاش کردند و از همه سو آن را در میان گرفتند و آن را برای بندگان خدا نگه داشتند و آن را پاس داشتند و رعایت کردند.
حرمت فاسد کردن دین
کلینی به سندش از ابوسعید نقل میکند که گفت:
مَرَرْتُ بِالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَهُمَا فِي الْفُرَاتِ مُسْتَنْقِعَانِ فِي إِزَارَيْنِ، فَقُلْتُ لَهُمَا: يَا ابْنَيْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكُمَا أَفْسَدْتُمَا الْإِزَارَيْنِ، فَقَالا لِي: يَا أَبَا سَعِيدٍ، فَسَادُنَا لِلْإِزَارَيْنِ أَحَبُّ إِلَيْنَا مِنْ فَسَادِ الدِّينِ، إِنَّ لِلْمَاءِ أَهْلاً وَسُكَّاناً كَسُكَّانِ الْأَرْضِ، ثُمَّ قَالا: إِلَى أَيْنَ تُرِيدُ؟ فَقُلْتُ: إِلَى هَذَا الْمَاءِ، فَقَالا: وَمَا هَذَا الْمَاءُ؟ فَقُلْتُ: أُرِيدُ دَوَاءَهُ أَشْرَبُ مِنْ هَذَا الْمُرِّ لِعِلَّةٍ بِي، أَرْجُو أَنْ يَخِفَّ لَهُ الْجَسَدُ وَيُسْهِلَ الْبَطْنَ، فَقَالا: مَا نَحْسَبُ أَنَّ اللَّهَ جَلَّ وَعَزَّ جَعَلَ فِي شَيْءٍ قَدْ لَعَنَهُ شِفَاءً، قُلْتُ: وَلِمَ ذَاكَ؟ فَقَالا: لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَى لَمَّا آسَفَهُ قَوْمُ نُوحٍ% فَتَحَ السَّماء بِماءٍ مُنْهَمِرٍ وَأَوْحَى إِلَى الْأَرْضِ فاسْتَعْصَتْ عَلَيْهِ عُيُونٌ مِنْهَا فَلَعَنَهَا وَجَعَلَهَا مِلْحاً أُجَاجاً، وَفِي رِوَايَةِ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ أَنَّهُمَا' قَالا: يَا أَبَا سَعِيدٍ، تَأْتِي مَاءً يُنْكِرُ وَلَايَتَنَا فِي كُلِّ يَوْمٍ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ، إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ عَرَضَ وَلَايَتَنَا عَلَى الْمِيَاهِ فَمَا قَبِلَ وَلَايَتَنَا عَذُبَ وَطَابَ، وَمَا جَحَدَ وَلَايَتَنَا جَعَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ مُرّاً أَوْ مِلْحاً أُجَاجاً.[1245]
به امام حسن% و امام حسین% در حالی که در آب فرات، در پوشش شلوارهای خود آبتنی میکردند گذر نمودم، عرض کردم: ای فرزندان رسول خدا-، شلوارهای خود را [با خیس نمودن] تباه ساختید، فرمودند: ای ابوسعید! «اینکه شلوار خود را از بین ببریم برای ما محبوبتر است تا دینمان را تباه کنیم؛ زیرا آب نیز اهلی و ساکنانی همانند ساکنان زمین دارد. سپس پرسیدند: کجا میروی؟» عرض کردم: مقصودم همین آب است. «فرمودند: [نفع] این آب چیست؟» عرض کردم: میخواهم آن را درمان خود کنم، به خاطر مرضی که دارم از این آب تلخ مینوشم، امیدوارم با آن تنم سبک شود و شکمم را روان سازد. فرمودند: «باور نداریم که خدای سبحان در چیزی که آن را از رحمت خود دور داشته شفا نهاده باشد». عرض کردم: این آب چرا؟ فرمودند: «زیرا آنگاه که قوم نوح%، خدای سبحان را خشمگین ساختند، از آسمان آبی سرشار ریخت و به زمین وحی نمود [تا آب برآرند] برخی از چشمهها نافرمانی کردند پس خدا آنها را لعن نمود و شور و تلخ گردانید»؛ و در روایت حمدان بن سلیمان آمده است که: آن دو بزرگوار فرمودند: «ای ابوسعید! از آبی درمان میجویی که روزی سه بار، ولایت ما را انکار میکند؟ همانا خدای سبحان ولایت ما را بر آنها عرضه داشت، آبی که ولایت ما را پذیرفت گوارا و پاکیزه شد و آبی که ولایت ما را انکار کرد، خدای سبحان آن را تلخ یا شور گزنده گردانید».
از مضمون این کلام حضرت به دست میآید افساد دین خود قبیح است.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ، وَإِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُمْ، وَاعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِكَ مَنْ هَلَكَ دِينُهُ، وَالْحَرِيبَ مَن حُرِبَ دِينُهُ.[1246]
چون بلایی [برای جانتان] فرا رسد مالهای خود را سپر جانهایتان کنید و چون حادثهای [برای دینتان] پیش آید جانهایتان را فدای دینتان کنید و بدانید که هلاک گشته کسی است که دینش هلاک شده باشد و غارتشده کسی است که دینش به غارت رفته باشد.
از امام صادق% نقل شده که در هنگام مصیبت میفرمود:
الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَجْعَلْ مُصِيبَتِي فِي دِينِي، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَوْ شَاءَ أَنْ يَجْعَلَ مُصِيبَتِي أَعْظَمَ مِمَّا كَانَتْ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى الْأَمْرِ الَّذِي شَاءَ أَنْ يَكُونَ فَكَانَ.[1247]
سپاس خدای را که مصیبت مرا در دینم قرار نداد. سپاس خدای را که اگر میخواست، میتوانست مصیبت مرا از اینکه هست بزرگتر و سختتر گرداند و خدای را بر کاری سپاس که او خواست آن کار بشود و شد.
نشانههای دین خدا
از امام حسین% نقل شده که در خطبهای فرمود:
اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ مَا كَانَ مِنَّا تَنَافُساً فِي سُلْطَانٍ وَلَا الْتِمَاساً مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَلَكِنْ لِنُرِيَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَنُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ وَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَيُعْمَلَ بِفَرَائِضِكَ وَسُنَنِكَ وَأَحْكَامِكَ، فَإِنْ لَمْ تَنْصُرُونَا وَتُنْصِفُونَا قَوِيَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَعَمِلُوا فِي إِطْفَاءِ نُورِ نَبِيِّكُمْ. وَحَسْبُنَا اللَّهُ وَعَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْهِ أَنَبْنَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ.[1248]
خدایا! تو خود میدانی آنچه از سوی ما سر زده، از سرِ رقابتِ در سلطنت و طلب کالای پستِ دنیا نبوده است؛ بلکه از آن روست که پرچم دین تو را برافراشته ببینیم و اصلاح را در سرزمینهایت آشکار کنیم و بندگان ستم دیدهات در امان باشند و به واجبات و سنّتها و احکامت عمل شود. پس اگر شما ما را یاری نکنید و با ما انصاف نورزید، ستمگران، همچنان بر شما قدرت خواهند داشت و به خاموش کردن نورِ پیامبرتان میپردازند. خداوند، ما را بس است که بر او توکل میکنیم و به او روی میآوریم و بازگشتْ هم به سوی اوست.
«معالم» جمع «معلم» و از مادۀ «علم» است و مقصود از آن نشانههایی است که دلیل و راهنمای مردم است و از اضافۀ آن به دین خداوند سبحان به دست میآید، دین خدا نشانههایی دارد که اولیای او باید به مردم نشان دهند تا به آن راهنمایی گردند و نشانههای خدا در قرآن و سنت موجود است.
از امام صادق% نقل شده فرمود:
مَنْ دَخَلَ فِي هَذَا الدِّينِ بِالرِّجَالِ أَخْرَجَهُ مِنْهُ الرِّجَالُ كَمَا أَدْخَلُوهُ فِيهِ، وَمَنْ دَخَلَ فِيهِ بِالْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ زَالَتِ الْجِبَالُ قَبْلَ أَنْ يَزُولَ.[1249]
هر که از طریق [مجذوب شدن به شخصیت] اشخاص به این دین درآید همان اشخاص همچنان که او را به آن درآوردهاند از آن خارجش کنند و کسی که از طریق کتاب و سنّت به این دین وارد شود، کوهها بجنبند و او نجنبد (در عقیده و دینش متزلزل نشود).
فهم دینی
خزاز قمی به سندش از اسماعیل بن عبدالله نقل کرده که امام حسین% فرمود:
لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى هَذِهِ الْآيَةَ: (ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ)[1250] سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ- عَنْ تَأْوِيلِهَا، فَقَالَ: وَاللَّهِ مَا عَنَى غَيْرَكُمْ، وَأَنْتُمْ أُولُو الْأَرْحَامِ، فَإِذَا مِتُّ فَأَبُوكَ عَلِيٌّ أَوْلَى بِي وَبِمَكَانِي، فَإِذَا مَضَى أَبُوكَ فَأَخُوكَ الْحَسَنُ أَوْلَى بِهِ، فَإِذَا مَضَى الْحَسَنُ فَأَنْتَ أَوْلَى بِهِ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَمَنْ بَعْدِي أَوْلَى بِي؟ فَقَالَ: ابْنُكَ عَلِيٌّ أَوْلَى بِكَ مِنْ بَعْدِكَ، فَإِذَا مَضَى فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى فَابْنُهُ جَعْفَرٌ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ بِمَكَانِهِ، فَإِذَا مَضَى جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَى أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى مُوسَى فَابْنُهُ عَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى عَلِيٌّ فَابْنُهُ مُحَمَّدٌ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى مُحَمَّدٌ فَابْنُهُ عَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى عَلِيٌّ فَابْنُهُ الْحَسَنُ أَوْلَى بِهِ مِنْ بَعْدِهِ، فَإِذَا مَضَى الْحَسَنُ وَقَعَتِ الْغَيْبَةُ فِي التَّاسِعِ مِنْ وُلْدِكَ، فَهَذِهِ الْأَئِمَّةُ التِّسْعَةُ مِنْ صُلْبِكَ، أَعْطَاهُمْ عِلْمِي وَفَهْمِي، طِينَتُهُمْ مِنْ طِينَتِي، مَا لِقَوْمٍ يُؤْذُونِّي فِيهِمْ؟! لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي.[1251]
چون خدای ـ تبارک و تعالی ـ این آیه را نازل کرد: «و خویشان، نسبت به یکدیگر سزاوارترند»، تأویل آن را از پیامبر خدا- پرسیدم. فرمود: «به خدا سوگند، غیر از شما را منظور نداشت و شما، همان خویشان هستید. چون درگذشتم، پدرت علی به من و به جایگاهم سزاوارتر است و چون پدرت درگذشت، برادرت حسن، بدان، سزاوارتر است و چون حسن درگذشت، تو بِدان، سزاوارتری». گفتم: ای پیامبر خدا! پس از من، چه کسی نسبت به من، سزاوارتر است؟ فرمود: «پسرت علی، پس از تو به جایگاهت سزاوارتر است و چون درگذشت، پسرش محمد، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون او درگذشت، پسرش جعفر، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون جعفر درگذشت، پسرش موسی، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون موسی درگذشت، پسرش علی، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون علی درگذشت، پسرش محمد، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون محمد درگذشت، پسرش علی، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون علی درگذشت، پسرش حسن، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون حسن درگذشت، غیبت نهمین فرزندت واقع میشود و این نُه امام، از پشتِ تو هستند. خداوند، علم و فهم مرا به آنان عطا کرد. سرشت آنها از سرشتِ من است. چرا مردمی مرا با [آزردنِ] آنان، آزار میدهند؟ خداوند، شفاعت مرا شامل ایشان نکند!».
از ذیل این حدیث به دست میآید دین و زبان پیامبرش فهم خاصی دارد و کلید آن به دست اهل بیت عصمت و طهارت( است.
علی بن ابی حمزه دربارۀ ابوبصیر نقل میکند:
سَمِعْتُهُ يَسْأَلُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ% فَقَالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخْبِرْنِي عَنِ الدِّينِ الَّذِي افْتَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَلَى الْعِبَادِ مَا لَا يَسَعُهُمْ جَهْلُهُ، وَلَا يُقْبَلُ مِنْهُمْ غَيْرُهُ مَا هُوَ؟ فَقَالَ: أَعِدْ عَلَيَّ، فَأَعَادَ عَلَيْهِ، فَقَالَ: شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ-، وَإِقَامُ الصَّلَاةِ، وَإِيتَاءُ الزَّكَاةِ، وَحِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً، وَصَوْمُ شَهْرِ رَمَضَانَ. ثُمَّ سَكَتَ قَلِيلاً، ثُمَّ قَالَ: وَالْوَلَايَةُ مَرَّتَيْنِ.[1252]
شنیدم که او از امام صادق% سؤال کرد: فدایت شوم، مرا آگاه ساز از آن دینی که خداوند عزوجل بر بندگانش واجب کرده است و وظیفه دارند آن را بشناسند و جز آن، دین دیگری از ایشان پذیرفته نیست، حضرت فرمود: بر من بازگو. او نیز بازگفت. سپس حضرت فرمود: گواهی دادن به یگانگی خداوند و پیامبری محمد- و گزاردن نماز و پرداخت زکات و حج خانه خدا برای افراد مستطیع و روزه ماه رمضان. در اینجا امام اندکی سکوت کرد و سپس دو بار فرمود: و ولایت.
تأثیر دین در غوطهور نشدن در دنیا
ابوبکر جوهری به سندش از ابن عباس نقل کرده که گفت:
لَمَّا أُخْرِجَ أَبُو ذَرٍّ إِلَى اَلرَّبَذَةِ أَمَرَ عُثْمَانُ فَنُودِيَ فِي النَّاسِ: أَلّا يُكَلِّمَ أَحَدٌ أَبَا ذَرٍّ وَلاَ يُشَيِّعَهُ، وَأَمَرَ مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ أَنْ يَخْرُجَ بِهِ، فَخَرَجَ بِهِ، وَتَحَامَاهُ النَّاسُ إِلاَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ% وَعَقِيلاً أَخَاهُ وَحَسَناً وَحُسَيْناً' وَعَمَّاراً، فَإِنَّهُمْ خَرَجُوا مَعَهُ يُشَيِّعُونَهُ، فَجَعَلَ الْحَسَنُ% يُكَلِّمُ أَبَا ذَرٍّ، فَقَالَ لَهُ مَرْوَانُ: إِيهاً يَا حَسَنُ، أَلاَ تَعْلَمُ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَدْ نَهَى عَنْ كَلاَمِ هَذَا الرَّجُلِ؟! فَإِنْ كُنْتَ لاَ تَعْلَمُ فَاعْلَمْ ذَلِكَ، فَحَمَلَ عَلِيٌّ% عَلَى مَرْوَانَ فَضَرَبَ بِالسَّوْطِ بَيْنَ أُذُنَيْ رَاحِلَتِهِ وَقَالَ: تَنَحَّ لَحَاكَ اللَّهُ إِلَى اَلنَّارِ.
فَرَجَعَ مَرْوَانُ مُغْضَباً إِلَى عُثْمَانَ، فَأَخْبَرَهُ الْخَبَرَ، فَتَلَظَّى عَلَى عَلِيٍّ%، وَوَقَفَ أَبُو ذَرٍّ فَوَدَّعَهُ الْقَوْمُ، وَمَعَهُ ذَكْوَانُ مَوْلَى أُمِّ هَانِي بِنْتِ أَبِي طَالِبٍ.
قَالَ ذَكْوَانُ: فَحَفِظْتُ كَلاَمَ الْقَوْمِ ـ وَكَانَ حَافِظاً ـ فَقَالَ عَلِيٌّ%: يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ، إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ، وَخِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ، فَامْتَحَنُوكَ بِالْقَلاَ، وَنَفَوْكَ إِلَى الْفَلاَ، وَاللَّهِ لَوْ كَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ عَلَى عَبْدٍ رَتْقاً، ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ لَجَعَلَ لَهُ مِنْهَا مَخْرَجاً. يَا أَبَا ذَرٍّ لاَ يُؤْنِسَنَّكَ إِلاَّ الْحَقُّ، وَلاَ يُوحِشَنَّكَ إِلاَّ الْبَاطِلُ، ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: وَدِّعُوا عَمَّكُمْ، وَقَالَ لِعَقِيلٍ: وَدِّعْ أَخَاكَ.
فَتَكَلَّمَ عَقِيلٌ، فَقَالَ: مَا عَسَى أَنْ نَقُولَ يَا أَبَا ذَرٍّ وَأَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّا نُحِبُّكَ، وَأَنْتَ تُحِبُّنَا فَاتَّقِ اللَّهَ، فَإِنَّ التَّقْوَى نَجَاةٌ، وَاصْبِرْ فَإِنَّ الصَّبْرَ كَرَمٌ، وَاعْلَمْ أَنَّ اسْتِثْقَالَكَ الصَّبْرَ مِنَ الْجَزَعِ وَاسْتِبْطَاءَكَ الْعَافِيَةَ مِنَ الْيَأْسِ، فَدَعِ الْيَأْسَ وَالْجَزَعَ.
ثُمَّ تَكَلَّمَ الْحَسَنُ، فَقَالَ: يَا عَمَّاهْ، لَوْ لاَ أَنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِلْمُوَدِّعِ أَنْ يَسْكُتَ، وَلِلْمُشَيِّعِ أَنْ يَنْصَرِفَ لَقُصِرَ الْكَلاَمُ وَإِنْ طَالَ الْأَسَفُ، وَقَدْ أَتَى الْقَوْمُ إِلَيْكَ مَا تَرَى، فَضَعْ عَنْكَ الدُّنْيَا بِتَذَكُّرِ فَرَاغِهَا، وَشِدَّةِ مَا اشْتَدَّ مِنْهَا بِرَجَاءِ مَا بَعْدَهَا، وَاصْبِرْ حَتَّى تَلْقَى نَبِيَّكَ- وَهُوَ عَنْكَ رَاضٍ.
ثُمَّ تَكَلَّمَ اَلْحُسَيْنُ%، فَقَالَ: يَا عَمَّاهْ، إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَادِرٌ أَنْ يُغَيِّرَ مَا قَدْ تَرَى، وَاللَّهُ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ، وَقَدْ مَنَعَكَ الْقَوْمُ دُنْيَاهُمْ، وَمَنَعْتَهُمْ دِينَكَ، فَمَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ، وَأَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ، فَأَسْأَلُ اللَّهَ الصَّبْرَ وَالنَّصْرَ، وَاسْتَعِذْ بِهِ مِنَ الْجَشَعِ وَالْجَزَعِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الدِّينِ وَالْكَرَمِ، وَإِنَّ الْجَشَعَ لاَ يُقَدِّمُ رِزْقاً، وَالْجَزَعَ لاَ يُؤَخِّرُ أَجَلاً.[1253]
چون ابوذر را به ربذه تبعید کردند، عثمان دستور داد در میان مردم جار زنند: کسی با ابوذر سخن نگوید و او را بدرقه نکند و به مروان بن حکم دستور داد تا او را به تبعیدگاهش ببرد، پس مروان او را بیرون برد مردم از او دوری کردند، جز علی بن ابیطالب% و برادرش عقیل و حسن و حسین' و عمار که با او بیرون شده او را بدرقه کردند. حسن% شروع کرد با ابوذر سخن گفتن، مروان گفت: حسن! ساکت شو، مگر نمیدانی که امیر مؤمنان! [عثمان] سخن گفتن با او را قدغن کرده است؟! اگر نمیدانستی بدان.
علی% بر مروان یورش برد و با تازیانه میان دو گوش مرکب او زده فرمود: خدا به آتشت افکند، [از ما] دور شو! مروان با اوقاتتلخی نزد عثمان برگشته ماجرا را نقل کرد، عثمان بر علی% خشمگین شد.
ابوذر ایستاد و آنان با او وداع کردند. همراه ابوذر «ذکوان» غلام امّ هانی دختر ابوطالب بود. ذکوان که حافظهای قوی داشت گوید: سخن آنان را [در لحظه وداع] به خاطر سپردم.
علی% فرمود: اباذر! تو برای خدا [بر آنان] خشم گرفتی، این مردم از تو بر دنیای خود ترسیدند و تو از آنان بر دین خود ترسیدی، پس تو را به خشم خود گرفتار ساختند و به دشتها [ی دوردست] تبعیدت کردند، به خدا سوگند اگر آسمانها و زمین را بر بندهای بسته باشند سپس او تقوای الهی پیشه کند، خدا از آنها بر او روزنه رهایی بگشاید، ای اباذر! جز [یاد] حقّ، آرامش و انست نیاورد و جز باطل آشفتهات نسازد.
سپس به همراهان خود فرمود: با عموی خود وداع کنید و به عقیل فرمود: با برادر خود وداع کن.
عقیل به سخن آمد و گفت: چه بگوییم ای اباذر؟! میدانی که ما تو را دوست داریم و تو نیز ما را دوست داری، پس خدا را [داشته باش و] تقوا پیشه کن که تقوا رستگاری است، بردبار باش که بردباری جوانمردی است و بدان که سنگین شمردن بردباری از بیتابی است و دیررس شمردن رستگاری از ناامیدی است، ناامیدی و بیتابی را از خود بران [تا آسوده شوی].
سپس حسن% به سخن آمد و فرمود: عمو جان! اگرنه این بود که شایسته نیست وداعکننده خاموش باشد و بدرقهکننده [با شتاب] برگردد، [از اندوه فراق تو] کمسخن بودیم [و تاب ادامه این لحظه سخت را نداشتیم] و اگرچه [پس از تو نیز] اندوهی فراوان داریم. این مردم با تو اینگونه رفتار کردند پس تو از دنیا ـ با یادآوری رهایی از آن به امید [فوز و فلاح] آخرت ـ دل بر کن و صبر کن تا پیامبرت را با خشنودی دیدار کنی.
سپس حسین% به سخن آمد و گفت: «عمو جان! خداوند میتواند این گرفتاریها را که میبینی دگرگون سازد، خدا هر روز در کاری است [غیر از آنچه پیش از آن بود]، این مردم تو را از دنیای خود محروم ساختند و تو آنان را از دین خود محروم داشتی و تو چه بینیازی از آنچه محرومت کردند و آنان چه نیازمندند به آنچه تو بازشان داشتی، از خداوند بردباری و یاری بخواه و از آزمندی و بیتابی به او پناه ببر، زیرا بردباری از دینداری و جوانمردی است و آزمندی رزقی را پیش نمیاندازد و بیتابی اجلی را عقب نمیافکند».
از این خطاب حضرت به ابوذر به دست میآید دین میتواند انسان را از غوطهور شدن در دنیا و نابود شدن در آن جلوگیری کند.
از امیر مؤمنان% نقل شده که فرمود:
الدِّينُ يَعْصِمُ.[1254]
دین، مصونیت میبخشد.
نیاز دنیاطلبان به دین اولیا
و نیز از این تسلی امام حسین% به ابوذر، به دست میآید دنیاطلبان به دین اولیا و دینداران نیاز دارند و لذا دیندار واقعی نباید خود را به دنیاطلبان، نیازمند نشان دهد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ).[1255]
کسی که زراعت آخرت را بخواهد، بر زراعتش میافزاییم و کسی که زراعت دنیا را بخواهد، اندکی از آن را به او میدهیم، ولی او را در آخرت هیچ بهره و نصیبی نیست.
عوامل نابودی دین انسان
از امام حسین% نقل شده که در پاسخِ نامهای از معاویه چنین نوشت:
... فَأَبْشِرْ يَا مُعَاوِيَةُ بِالْقِصَاصِ، وَأَيْقِنْ بِالْحِسَابِ، وَاعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ كِتَاباً لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا، وَلَيْسَ اللَّهُ بِنَاسٍ لَكَ أَخْذَكَ بِالظِّنَّةِ، وَقَتْلَكَ أَوْلِيَاءَهُ عَلَى الشُّبْهَةِ وَالتُّهْمَةِ، وَأَخْذَكَ النَّاسَ بِالْبَيْعَةِ لِابْنِكَ غُلَامٍ سَفِيهٍ يَشْرَبُ الشَّرَابَ وَيَلْعَبُ بِالْكِلَابِ، وَلَا أَعْلَمُكَ إِلَّا خَسِرْتَ نَفْسَكَ، وَأَوْبَقْتَ دِينَكَ، وَأَكَلْتَ أَمَانَتَكَ، وَغَشَشْتَ رَعِيَّتَكَ، وَتَبَوَّأْتَ مَقْعَدَكَ مِنَ النَّارِ، فَـ (ﯹ ﯺ ﯻ)[1256].[1257]
... پس ای معاویه! قصاص را در پیش رو داری. به حساب، یقین داشته باش و بدان که خدا، نوشتهای دارد که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، جز آنکه آن را برشمرده است. خدا فراموش نمیکند دستگیرکردنهایت را به خاطر بیاعتمادی و بدبینی و کشتن اولیا را به شبهه و تهمت و بیعت گرفتنت را از مردم برای پسرت، آن جوان نابخرد، شرابخوار و سگباز! جز این نمیدانم که خود را تباه کردی و دینت را هلاک نمودی و امانت نزد خود را خوردی و مردمت را فریفتی و جایگاهی از آتش، برای خود برگرفتی. پس (دور باد قوم ظالم از رحمت الهی)!».
از جملۀ «وَأَوْبَقْتَ دِينَكَ» که حضرت با آن خطاب به معاویه کرده و در تفریع بر اقدامات او فرموده به دست میآید اموری است که باعث نابود شدن دین انسان میشود و میتوان آنها را در ظلم به مردم و مبارزۀ با دین خلاصه کرد، همان اموری که در معاویه جمع بوده است.
از رسول خدا- نقل شده که فرمود:
إِيَّاكُمْ وَالظُّلْمَ فَإِنَّهُ يُخَرِّبُ قُلُوبَكُمْ.[1258]
از ستم کردن بپرهیزید که آن دلهای شما را ویران میکند.
لزوم یاری کردن دین خدا
سبط بن الجوزی مینویسد:
وَأمَّا الْحُسَيْنُ%، فَإِنَّهُ خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ سَابِعَ ذِي الْحِجَّةِ سَنَةَ سِتِّينَ، فَلَمَّا وَصَلَ بُسْتَانَ بَنِي عَامِرٍ، لَقِيَ الْفَرَزْدَقَ الشَّاعِرَ وَكَانَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ، فَقَالَ لَهُ: إِلَى أَيْنَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ مَا أَعْجَلَكَ عَنِ الْمَوْسِمِ؟ قَالَ: لَوْ لَمْ أَعْجَلْ لَاُخِذْتُ أَخْذاً، فَأَخْبِرْنِي يَا فَرَزْدَقُ عَمَّا وَرَاءَكَ؟ فَقَالَ: تَرَكْتُ النَّاسَ بِالْعِرَاقِ قُلُوبَهُمْ مَعَكَ، وَسُيُوفَهُمْ مَعَ بَنِي اُمَيَّةَ، فَاتَّقِ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ وَارْجِعْ.
فَقَالَ لَهُ: يَا فَرَزْدَقُ، إِنَّ هَؤُلَاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّيْطَانِ، وَتَرَكُوا طَاعَةَ الرَّحْمَنِ، وَأَظْهَرُوا الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ، وَأَبْطَلُوا الْحُدُودَ، وَشَرِبُوا الْخُمُورَ، وَاسْتَأْثَرُوا فِي أَمْوَالِ الْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ، وَأَنَا أَوْلَى مَنْ قَامَ بِنُصْرَةِ دِينِ اللَّهِ، وَإِعْزَازِ شَرْعِهِ، وَالْجِهَادِ فِي سَبِيلِهِ، لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا. فَأَعْرَضَ عَنْهُ الْفَرَزْدَقُ وَسَارَ.[1259]
و اما حسین% او در روز هفتم ذیحجه سال شصت از مکه خارج شد و چون به باغ بنی عامر رسید فرزدق شاعر را ملاقات نمود. این ملاقات در روز ترویه صورت گرفت. فرزدق به حضرت گفت: کجا میروی ای فرزند رسول خدا چه چیز باعث شده که با عجله از موسم حج برگردی؟ حضرت فرمود: اگر عجله نکنم به طور حتم دستگیر خواهم شد پس مرا خبر بده ای فرزدق از اتفاقات افتاده شده فرزدق گفت: من از نزد مردم عراق میآیم آنان که قلبهایشان با تو و شمشیرهایشان در یاری بنیامیه است پس از خدا پروا کرده و جان خود را حفظ نموده و بازگرد.
حضرت به او فرمود: ای فرزدق این قوم به اطاعت از شیطان خود را ملزم کرده و اطاعت خدای رحمان را وانهاده و فساد را در زمین آشکار کرده و احکام خدا را باطل نموده و شراب نوشیده و اموال فقیران و بینوایان را از آن خود کردهاند. من سزاوارترین کس به قیام برای یاری دین خدا و عزت بخشیدن به آیین او و جهاد در راه او هستم تا فرمان خدا بالاترین باشد. در این هنگام فرزدق از نزد حضرت جدا شده و به حرکت خود ادامه داد.
از مضمون این پاسخ حضرت به فرزدق به دست میآید یاری کردن دین خدا بر همگان علیالخصوص رهبران الهی لازم و واجب بوده و در این راستا گاهی باید قیام نمود.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯕ ﯖ ﯗ ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ).[1260]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر [آیین] خدا را یاری کنید، شما را یاری میکند و گامهایتان را استوار میدارد.
لزوم عزت بخشیدن به شرع خدا
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این پاسخ حضرت به فرزدق به دست میآید شرع خداوند نیازمند به عزتبخشی بوده و لذا بر عموم مسلمین علیالخصوص رهبران دینی است که به شرع خدا عزت بخشیده و در این راستا قیام نمایند.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ ﮟ ﮠ ﮡ ﮢ).[1261]
آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود؛ و آنچه را بر تو وحی فرستادیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم این بود که: دین را برپا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید! و بر مشرکان گران است آنچه شما آنان را به سویش دعوت میکنید! خداوند هر کس را بخواهد برمیگزیند و کسی را که به سوی او بازگردد هدایت میکند.
فرق شرع و دین
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از جملۀ «وأنَا أولى مَن قامَ بِنُصرَةِ دينِ اللّهِ وإعزازِ شَرعِهِ» به دست میآید بین دین و شرع فرق است و شرع راهی برای رسیدن به دین خداست و اگر شرع و شریعت مختلف آمده ولی دین نزد خدا واحد بوده که همان اسلام است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭸ ﭹ ﭺ ﭻ ﭼ).[1262]
دین در نزد خدا، اسلام [و تسلیم بودن در برابر حق] است.
و نیز میفرماید:
(ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮞ).[1263]
برای هر یک از شما شریعت و راه روشنی قرار دادیم.
ابوهلال عسکری دربارۀ فرق بین شریعت و دین مینویسد:
إنّ الشريعة هي الطريقة المأخوذة فيها إلى الشيء، ومن ثمّ سمّي الطريق إلى الماء شريعة ومشرعة، وقيل: الشارع؛ لكثرة الأخذ فيه. والدين ما يطاع به المعبود، ولكل واحد منّا دين، وليس لكل واحد منّا شريعة، والشريعة في هذا المعنى نظير الملّة إلّا أنّها تفيد ما يفيده الطريق المأخوذ ما لا تفيده الملّة، ويقال: شرع في الدين شريعة كما يقال: طرق فيه طريقاً، والملّة تفيد استمرار أهلها عليها.[1264]
شریعت همان راه ورود به چیزی را گویند؛ مثال: مسیری را که منتهی به آبشخور و یا چشمه باشد را نیز «شریعة» یا «مَشرَعَة» گویند. همچنین شارع (خیابان) نیز به دلیل کثرت تردد در آن مسیر از همین ریشه (شَرَعَ) گرفته شده است؛ اما دین آن چیزی است که معبود بدان طاعت میشود. از این رو هرکسی دینی دارد ولی هرکسی شریعتی برای خود ندارد. شریعت بدین معنا، نظیر مِلَّة است جز آنکه معنای راه را علاوه بر ملت میرساند و البته معنای استمرار اهلش بر آن را نیز افاده مینماید. چنانکه عبارت: «شَرَعَ فی الدّینِ شَریعَةً»، نظیر عبارت: «طَرَقَ فیه طَریقاً» (راهی در آن ایجاد نمود)، است.
متعالی شدن فرمان الهی با قیام به نصرت دین خدا
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از این پاسخ حضرت به کلام فرزدق به دست میآید انسان میتواند با قیام به نصرت دین خدا فرمان الهی را متعالی گرداند.
و نیز از امام حسین% نقل شده که فرمود:
مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِيّاً أَوَّلُهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَآخِرُهُمُ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِي، وَهُوَ الْإِمَامُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ، يُحْيِي اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها، وَيُظْهِرُ بِهِ دِيْنَ الْحَقِّ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ.[1265]
دوازده هدایتشده از ما خاندان هستند؛ نخستین آنها امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب% است و آخرینشان، نهمین [امام] از نسل من. اوست امام و قیامکنندۀ به حق، خداوند به وسیلۀ او زمین مرده را زنده میکند و به سبب او دین حق را بر هر دینی پیروز میگرداند گرچه مشرکان را ناخوش آید.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭡ ﭢ ﭣ ﭤ ﭥ ﭦ ﭧ ﭨ ﭩ ﭪ ﭫ ﭬ ﭭ ﭮ).[1266]
او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد تا آن را بر همه آیینها غالب گرداند، هرچند مشرکان کراهت داشته باشند!
کاستی وجود نداشتن در دین خدا
اربلی از امام حسین% نقل میکند که فرمود:
أَبِي
عَلِيٌّ وَجَدِّي خَاتَمُ الرُّسُلِ |
وَالْمُرْتَضَوْنَ
لِدِينِ اللَّهِ مِنْ قَبْلِي |
|
وَاللَّهُ
يَعْلَمُ وَالْقُرْآنُ يَنْطِقُهُ |
أَنَّ
الَّذِي بِيَدِي مَنْ لَيْسَ يَمْلِكُ لِي |
|
مَا
يُرْتَجَى بِامْرِئٍ لَا قَائِلٍ عَذْلاً |
وَلَا
يَزِيغُ إِلَى قَوْلِ وَلَا عَمَلٍ |
|
وَلَا
يَرَى خَائِفاً فِي سَرِّهِ وَجِلاً |
وَلَا
يُحَاذِرُ مِنْ هَفْوٍ وَلَا زَلَلٍ |
|
يَا
وَيْحَ نَفْسِي مِمَّنْ لَيْسَ يَرْحَمُهَا |
أَمَا
لَهُ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنْ مَثَلٍ |
|
أَمَا
لَهُ فِي حَدِيثِ النَّاسِ مُعْتَبَرٌ |
مِنَ
الْعَمَالِقَةِ الْعَادِيَةِ الْأُوَلِ |
|
يَا
أَيُّهَا الرَّجُلُ الْمَغْبُونُ شِيمَتُهُ |
إِنِّي
وَرِثَتْ رَسُولَ اللَّهِ عَنْ رُسُلِ |
|
أَأَنْتَ
أَوْلَى بِهِ مِنْ آلِهِ فَبِمَا |
تَرَى
اعْتَلَلْتُ وَمَا فِي الدِّينِ مِنْ عِلَلِ[1267] |
پدرم، علی و جدم، خاتمِ پیامبران است، آنان که قبل از ما برای ابلاغ دین خدا، مورد رضایت خداوند بودند.
خدا میداند و قرآن نیز میگوید آن کسی که در برابر من قرار گرفته است (یزید)، حقّ حاکمیتی بر من ندارد.
به چنین کسی امید نمیرود که ملامت کننده نباشد و در گفتار و عمل، منحرف نگردد.
در نهان، بیمناک و هراسناک نیست و از لغزش و سقوط، حذر نمیکند.
وای بر جان من از کسی که بر آن، رحم نمیکند! آیا برای او در کتاب خدا، مَثَلی وجود ندارد؟
آیا در سخنان مردم، برای او عبرتهایی نیست، از سرنوشت قوم عمالِقه تجاوزگر و ستمگران پیشین [در شام]؟
ای که اخلاقش به انحطاط کشیده! [بدان که] من، وارث پیامبر- هستم و او هم وارث پیامبران الهی است.
آیا تو با آنکه نامناسب دیده میشوی، از اهل بیت پیامبر- به او شایستهتری، در حالی که در دین خدا، کاستیای وجود ندارد؟!
از مصرع اخیر استفاده میشود هیچ گونه کاستی در تشریع دین خدا وجود ندارد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ).[1268]
امروز دینتان را برای شما کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم.
لزوم سخن گفتن از نعمت دین برای مردم
برقی به سندش از عمر بن ابی نصر نقل کرده که گفت:
حَدَّثَنِي رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْبَصْرَةِ قَالَ: رَأَيْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ' وَعَبْدَ اللَّهِ بْنَ عُمَرَ يَطُوفَانِ بِالْبَيْتِ فَسَأَلْتُ ابْنَ عُمَرَ، فَقُلْتُ: قَوْلُ اللَّهِ: (ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ)[1269]؟ قَالَ: أَمَرَهُ أَنْ يُحَدِّثَ بِمَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ، ثُمَّ إِنِّي قُلْتُ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ': قَوْلُ اللَّهِ تَعَالَى: (ﮠ ﮡ ﮢ ﮣ)؟ قَالَ: أَمَرَهُ أَنْ يُحَدِّثَ بِمَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ دِينِهِ.[1270]
حدیث کرد مرا مردی از اهل بصره و گفت: [در خانه خدا] حسین بن علی' را دیدم در حالی که عبدالله بن عمر در خدمتش بود و هر دو طواف میکردند، [ابتدا] از ابن عمر سؤال کردم:
[در] کلام خدا که: «و امّا نعمت پروردگارت را بازگو کن» [منظور کدام نعمت، است]؟ گفت: خدا به پیامبر دستور داده که از هر چه نعمت به او داده سخن گوید، سپس به امام حسین% عرض کردم: دربارۀ آیه شریفه «و امّا نعمت پروردگارت را بازگو کن» [شما چه میفرمایید؟] فرمود: خدای سبحان به پیامبر فرمان داده تا از نعمت [پایدار] دینش (اسلام) سخن گوید.
پیام این تفسیر حضرت این که بر علمای دین لازم است از نعمت دین برای مردم بگویند.
امام صادق% میفرماید:
إِذَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدِهِ بِنِعْمَةٍ فَظَهَرَتْ عَلَيْهِ سُمِّيَ حَبِيبَ اللَّهِ مُحَدِّثاً بِنِعْمَةِ اللَّهِ، وَإِذَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بِنِعْمَةٍ فَلَمْ تَظْهَرْ عَلَيْهِ سُمِّيَ بَغِيضَ اللَّهِ مُكَذِّباً بِنِعْمَةِ اللَّهِ.[1271]
هرگاه خداوند به بنده خود نعمتی عطا کند و آن نعمت در وجود او به چشم خورد، او حبیب خدا و بازگوکننده نعمت خدا نامیده میشود و هرگاه خداوند به بندهای نعمتی دهد و آن نعمت در وجودش نمایان نباشد، وی دشمن خدا و تکذیب کننده نعمت او خوانده میشود.
لزوم رعایت اعتدال در دین
مبرد مینویسد:
وَقِيلَ لِلْحُسَيْنِ: مَا الْمُرُوءَةُ؟ قَالَ: الدِّينُ الْمُتَوَسِّطِ.
وَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: عَلِّمْنِى دِيناً وَسُوطاً، لاَ ذَاهِباً فُرُوطاً، وَلاَ سَاقِطاً هُبُوطاً.
فَقَالَ: نَعَمْ، خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَاطُهَا.[1272]
به حسین% گفته شد: مروت چیست؟ فرمود دین متوسط.
مردی به حضرت گفت: دینی متوسط را به من تعلیم ده که نه به طرف افراط کشیده شده و نه به سوی تفریط.
حضرت فرمود: آری، بهترین امور، حد وسط آن است.
از این پاسخ حضرت به دست میآید، رعایت اعتدال در دین بر همگان لازم است و باید از افراط و تفریط پرهیز نمود.
امام علی% فرمود:
خَيْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا.[1273]
بهتری کارها میانهترین آنهاست.
و نیز فرمود:
خَيْرُ الْأُمُورِ النَّمَطُ الْأَوْسَطُ، إِلَيْهِ يَرْجِعُ الْغَالِي، وَبِهِ يَلْحَقُ التَّالِي.[1274]
بهترین کارها روش میانه است که تندرونده به سوی آن برمیگردد و عقبمانده به آن میرسد.
بطلان نظریۀ پلورالیسم دینی در کلام امام حسین%
با رجوع به روایات منسوب به امام حسین% پی خواهیم برد که ایشان با نظریۀ پلورالیسم دینی و معرفتی و اعتقاد به صراطهای مستقیم مخالف بوده است.
نفی پلورالیسم دینی
شیخ مفید مینویسد:
وَتَلَاقَتِ الرُّسُلُ كُلُّهَا عِنْدَهُ، فَقَرَأَ الْكُتُبَ، وَسَأَلَ الرُّسُلَ عَنِ النَّاسِ، ثُمَّ كَتَبَ مَعَ هَانِئِ بْنِ هَانِئٍ وَسَعِيدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَكَانَا آخِرَ الرُّسُلِ:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الْمَلَأ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُؤْمِنِينَ.
أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ هَانِئاً وَسَعِيداً قَدِمَا عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ، وَكَانَا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَيَّ مِنْ رُسُلِكُمْ، وَقَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِي اقْتَصَصْتُمْ وَذَكَرْتُمْ، وَمَقَالَةُ جُلِّكُمْ: أَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْهُدَى وَالْحَقِّ. وَإِنِّي بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِي وَابْنَ عَمِّي وَثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، فَإِنْ كَتَبَ إِلَيَّ أَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ وَذَوِي الْحِجَا وَالْفَضْلِ مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُكُمْ وَقَرَأْتُ فِي كُتُبِكُمْ، أَقْدمُ عَلَيْكُمْ وَشِيكاً إِنْ شَاءَ اللَّهِ. فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ، الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ، الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ، الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّهِ، وَالسَّلَامُ.[1275]
و نامهرسانها و فرستادگان یکی پس از دیگری در نزد آن حضرت به هم رسیدند، امام% از فرستادگان حال مردم را پرسید، سپس به وسیلۀ هانی بن هانی و سعید بن عبدالله که آخرین فرستادگان مردم کوفه بودند نامهای بدین مضمون به آنها نوشت:
«بسم الله الرحمن الرحیم» نامهای است از حسین بن علی به گروه مؤمنان و مسلمانان، اما بعد همانا هانی و سعید نامههای شما را به من رساندند و این دو آخرین فرستادگان شما بودند و من همۀ آنچه داستان کردهاید و یادآور شدهاید را دانستم، سخن بیشتر شما این بود که: برای ما امام و پیشوایی نیست پس به سوی ما بیا، شاید خداوند به وسیله تو ما را بر حق و هدایت گرد آورد و من هماکنون برادرم و پسرعمویم و آن کس که مورد اطمینان و وثوق من در میان خاندانم است [یعنی] مسلم بن عقیل را به سوی شما گسیل داشتم تا اگر مسلم برای من نوشت که رأی و اندیشه گروه شما و خردمندان و دانایانتان همانند سخن فرستادگان شما و آنچه من در نامههایتان خواندم است، ان شاء الله به زودی نزد شما خواهم آمد، به جان خودم سوگند امام و پیشوا نیست جز آن کس که به کتاب خدا در میان مردم حکم کند و به دادگستری و عدالت بپا خیزد و بدین حق دینداری کند و خود را در آنچه مربوط به خدا است نگهداری نماید. والسلام.
از کلمۀ «الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ» استفاده میشود عقیدۀ پلورالیسم دینی و صراطهای مستقیم باطل است.
همچنین ابن شهرآشوب مینویسد:
النَّطَنْزِيُّ فِي الْخَصَائِصِ: لَمَّا جَاؤوا بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ وَنَزَلُوا مَنْزِلاً يُقَالُ لَهُ: قِنَّسْرِينُ، اطَّلَعَ رَاهِبٌ مِنْ صَوْمَعَتِهِ إِلَى الرَّأْسِ، فَرَأَى نُوراً سَاطِعاً يَخْرُجُ مِنْ فِيهِ وَيَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ، فَأَتَاهُمْ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ وَأَخَذَ الرَّأْسَ، وَأَدْخَلَهُ صَوْمَعَتَهُ، فَسَمِعَ صَوْتاً وَلَمْ يَرَ شَخْصاً، قَالَ: طُوبَى لَكَ وَطُوبَى لِمَنْ عَرَفَ حُرْمَتَهُ، فَرَفَعَ الرَّاهِبُ رَأْسَهُ وَقَالَ: يَا رَبِّ، بِحَقِّ عِيسَى تَأْمُرُ هَذَا الرَّأْسَ بِالتَّكَلُّمِ مَعِي، فَتَكَلَّمَ الرَّأْسُ وَقَالَ: يَا رَاهِبُ، أَيَّ شَيْءٍ تُرِيدُ؟ قَالَ: مَنْ أَنْتَ؟ قَالَ: أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَأَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَأَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَأَنَا الْمَقْتُولُ بِكَرْبَلَاءَ أَنَا الْمَظْلُومُ أَنَا الْعَطْشَانُ، فَسَكَتَ، فَوَضَعَ الرَّاهِبُ وَجْهَهُ عَلَى وَجْهِهِ فَقَالَ: لَا أَرْفَعُ وَجْهِي عَنْ وَجْهِكَ حَتَّى تَقُولَ: أَنَا شَفِيعُكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَتَكَلَّمَ الرَّأْسُ فَقَالَ: ارْجِعْ إِلَى دِينِ جَدِّي مُحَمَّدٍ-، فَقَالَ الرَّاهِبُ: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، فَقَبِلَ لَهُ الشَّفَاعَةَ، فَلَمَّا أَصْبَحُوا أَخَذُوا مِنْهُ الرَّأْسَ وَالدَّرَاهِمَ، فَلَمَّا بَلَغُوا الْوَادِيَ نَظَرُوا الدَّرَاهِمَ قَدْ صَارَتْ حِجَارَةً.[1276]
نطنزی در خصائص آورده است: چون سر امام% را آورده در منزل قنسرین فرود آمدند، راهبی از صومعه خود به آن سر مبارک نگریسته دید که از دهان او نوری به آسمان بلند است. ده هزار درهم آورده به ایشان داد و سر را گرفت و به صومعه برد.
ناگاه صدای هاتفی را شنید که گفت: خوشا تو را! و خوشا به آن کسی که حرمت این سر را بدارد! راهب رو به آسمان داشت و عرض کرد: پروردگارا! به این سر فرمان ده تا با من سخن گوید. سر مطهر به سخن آمد و فرمود: «راهب! چه میخواهی»؟! عرض کرد: تو کیستی؟! فرمود: «منم فرزند محمد مصطفی-، منم فرزند علی مرتضی%، منم فرزند فاطمه زهرا&، منم کشته دشت کربلا، منم مظلوم، منم عطشان»! و خاموش شد.
راهب صورت بر صورت او نهاد و گفت: صورت از صورتت برندارم تا وعده دهی در قیامت شفیعم خواهی بود. فرمود: «به آیین جدم محمد- بازگرد»، راهب گفت: «اشهد ان لا اله الّا الله و اشهد انّ محمّدا رسول الله» و آن سر مبارک شفاعتش را پذیرفت.
چون صبح شد از او سر و پولها را گرفتند و رفتند و چون به وادی پا نهادند دیدند که پولها سنگ شده است.
اگر دعوت به دین اسلام لازم است در نتیجه نمیتوان به پلورالیسم دینی پای بند بوده و از دعوت مردم به دین حق سر باز زد.
و نیز ابن شهرآشوب مینویسد:
رَوَى أَبُو مِخْنَفٍ عَنِ الشَّعْبِيِّ أَنَّهُ صُلِبَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ بِالصَّيَارِفِ فِي الْكُوفَةِ، فَتَنَحْنَحَ الرَّأْسُ وَقَرَأَ سُورَةَ الْكَهْفِ إِلَى قَوْلِهِ: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ)[1277]، فَلَمْ يَزِدْهُمُ ذَلِكَ إِلَّا ضَلَالاً.
وَفِي أَثَرٍ: أَنَّهُمْ لَمَّا صَلَبُوا رَأْسَهُ عَلَى الشَّجَرَةِ سُمِعَ مِنْهُ: (ﯸ ﯹ ﯺ ﯻ ﯼ ﯽ)[1278]، وَسُمِعَ أَيْضاً صَوْتُهُ بِدِمَشْقَ يَقُولُ: (ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ)[1279]، وَسُمِعَ أَيْضاً يَقْرَأُ: (ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ)[1280]، فَقَالَ زَيْدُ بْنُ أَرْقَمَ: أَمْرُكَ أَعْجَبُ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ.[1281]
ابومخنف از شعبی نقل میکند که سر مبارک امام% را در بازار صرافان کوفه بر نی داشتند که [شنیده شد]: آن سر، صدا صاف کرد و سورۀ مبارکه کهف را تا آیه شریفه: (ﯘ ﯙ ﯚ ﯛ ﯜ ﯝ) تلاوت فرمود و این واقعه شگفت جز بر گمراهی آنان نیفزود.
در نقل دیگری آمده است: آنان چون سر مبارک امام% را بر درخت آویختند، از او شنیده شد که: «و آنان که ظلم کنند به زودی خواهند دانست که به چه کیفرگاهی برمیگردند». نیز در دمشق شنیدند که میگوید: «هیچ نیرویی جز از خدا نیست» و نیز شنیدند که تلاوت میکند: (ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ). زید بن ارقم گفت: کار تو شگفتتر است ای فرزند رسول خدا-!
از تقابل بین هدایت لشکر امام حسین% و لشکر عمر بن سعد به دست میآید نظریۀ پلورالیسم دینی و مذهبی باطل است.
از امام حسین% نقل شده که فرمود:
الْحَقُّ أَبْلَجُ لاَ يَزِيغُ سَبِيلَهُ، وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُو الْأَلْبَابِ.[1282]
حقّ روشن و آشکار است که راه [تشخیص] آن کژی ندارد و خردمندان آن را میشناسند.
از جملۀ «وَالْحَقُّ يَعْرِفُهُ ذَوُو الْأَلْبَابِ» ضمناً به دست میآید نظریۀ پلورالیسم معرفتی که مبنای آن عدم معرفت به حق است باطل میباشد.
و نیز زید بن علی بن الحسین( میگوید:
قَالَ الْحُسَيْنُ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍL: مَنْ دَعَا عَبْداً مِنْ ضَلَالَةٍ إِلَى مَعْرِفَةِ حَقٍّ فَأَجَابَهُ، كَانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ كَعِتْقِ نَسَمَةٍ.[1283]
حسین بن علی بن ابیطالبL فرمود: هر کس انسانی را از گمراهی به حق فراخواند و او اجابت کند اجری همانند آزاد کردن بنده دارد.
از جملۀ «مَنْ دَعَا عَبْداً مِنْ ضَلَالَةٍ إِلَى مَعْرِفَةِ حَقٍّ» ضمناً به دست میآید امکان شناخت حق وجود داشته و در نتیجه نظریۀ پلورالیسم معرفتی باطل است.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ).[1284]
با این حال، بعد از حق، چه چیزی جز گمراهی وجود دارد؟!
بطلان نظریۀ صراطهای مستقیم
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
أَنْتَ كَهْفِي حِينَ تُعْيِينِي الْمَذَاهِبُ فِي سَعَتِهَا.[1285]
تو پناه منی آنگاه که راهها با همۀ گستردگیاش مرا به زحمت اندازند.
از مضمون این دعای حضرت سید الشهداء% استفاده میشود راه مستقیم برای رسیدن به حق و حقیقت در زندگی مادی و معنوی یکی بوده و نظریۀ صراطهای مستقیم باطل است؛ زیرا انتخاب مسیر صحیح است که برای انسان زحمت دارد وگرنه انتخاب یک راه از بین راهها به اختیار انسان زحمتی ندارد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ).[1286]
این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید! و از راههای پراکنده [و انحرافی] پیروی نکنید که شما را از طریق حق، دور میسازد! این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش میکند، شاید پرهیزگاری پیشه کنید!
احمد بن حنبل به سندش از جابر نقل کرده که گفت:
كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ النَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَخَطَّ خَطّاً هَكَذَا أَمَامَهُ، فَقَالَ: «هَذَا سَبِيلُ اللَّهِ»، وَخَطَّيْنِ عَنْ يَمِينِهِ، وَخَطَّيْنِ عَنْ شِمَالِهِ قَالَ: «هَذِهِ سَبِيلُ الشَّيْطَانِ»، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ فِي الْخَطِّ الْأَوْسَطِ، ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: (ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ).[1287]
در محضر پیامبر- نشسته بودیم. ایشان خط مستقیمی را کشیدند و فرمودند: این مثال راه مستقیم الهی است. بعد دو خط در سمت راست و دو خط در سمت چپ آن خط مستقیم ترسیم کردند و فرمودند: این خطوط متعدد، راه شیطان است. سپس دست روی همان خط وسط قرار داده، این آیه را تلاوت فرمودند: «این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید! و از راههای پراکنده [و انحرافی] پیروی نکنید که شما را از طریق حق، دور میسازد! این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش میکند، شاید پرهیزگاری پیشه کنید!».
دشواریهای ویرانگر حیرت دینی و مذهبی
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
أَنْتَ كَهْفِي حِينَ تُعْيِينِي الْمَذَاهِبُ فِي سَعَتِهَا، وَتَضِيقُ بِيَ الْأَرْضُ بِرُحْبِهَا، وَلَوْ لَا رَحْمَتُكَ لَكُنْتُ مِنَ الْهَالِكِينَ.[1288]
تو پناه منی آنگاه که راهها با همۀ گستردگیاش مرا به زحمت اندازند و زمین با همۀ پهناوریاش بر من تنگ شود و اگر رحمت تو نبود به یقین من از هلاک شدگان بودم.
از آنجا که قبلاً سخن از تحیر انسان در مسیر مذاهب گسترده به میان آمده از این دعای حضرت استفاده میشود حیرت در زمینۀ مسائل دینی و مذهبی دشواریهای ویرانگر و هلاککنندهای دارد.
امام علی%میفرماید:
إِلَهِي إِنْ لَمْ تَبْتَدِئْنِي الرَّحْمَةُ مِنْكَ بِحُسْنِ التَّوْفِيقِ، فَمَنِ السَّالِكُ بِي إِلَيْكَ فِي وَاضِحِ الطَّرِيقِ؟![1289]
خدایا! اگر رحمت تو با توفیق نیکو از ابتدا شامل حال من نبود چه کسی رهنمای من به سویت در این راه روشن میبود؟
امام سجاد% در مناجات مریدین میفرماید:
سُبْحَانَكَ مَا أَضْيَقَ الطُّرُقَ عَلَى مَنْ لَمْ تَكُنْ دَلِيلَهُ، وَمَا أَوْضَحَ الْحَقَّ عِنْدَ مَنْ هَدَيْتَهُ سَبِيلَهُ![1290]
منزهی تو! چه اندازه تنگ است راهها بر کسی که تو رهنمونش نباشی و چه اندازه حقیقت روشن است برای کسی که تو راهش را نشانش دادهای.
د) پلورالیسم مذهبی (مذهب)
برخی از افراد معتقد به پلورالیسم مذهبی بوده و مذهب را راهی به سوی دین دانسته و معتقدند راهها مختلف است؛ اهل سنت راهی به سوی دین دارند و ما نیز راهی دیگر، یعنی راههای اجتهاد و استنباط احکام شرع مختلف است...
در پاسخ باید گفت:
اولاً: این نظریه مخالف با عقل است؛ زیرا کلام و مطلب حق کلامی است که مطابق با واقع باشد و واقع یک چیز بیشتر نیست و آن نیز دستیافتنی است و برای رسیدن به آن راه بیان شده است و مطابق نصوص و ادلۀ معتبر تنها راه رسیدن به حق و حقیقت راه اهل بیت عصمت و طهارت( است.
ثانیاً: این نظریه، مخالف آیات قرآن است؛ زیرا همانگونه که حق یکی است، راه رسیدن به حق نیز یکی میباشد.
خداوند متعال میفرماید:
(ﯽ ﯾ ﯿ ﰀ ﰁ).[1291]
با این حال، بعد از حق، چه چیزی جز گمراهی وجود دارد؟!
و امام علی% میفرماید:
حَقٌّ وَبَاطِلٌ وَلِكُلٍّ أَهْلٌ.[1292]
حقی است و باطلی و برای هر یک از آن دو اهلی است.
و نیز فرمود:
عَلَيْكُمْ بِمُوجِبَاتِ الْحَقِّ فَالْزَمُوهَا.[1293]
بر شما باد به لوازم حق که به آن گردن نهید.
ثالثاً: این نظریه، مخالف روایات پیامبر- است؛
حاکم نیشابوری به سند خود از حنش کنانی نقل میکند:
سَمِعْتُ أَبَا ذَرٍّ يَقُولُ وَهُوَ آخِذٌ بِبَابِ الْكَعْبَةِ: أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَنِي فَأَنَا مَنْ عَرَفْتُمْ، وَمَنْ أَنْكَرَنِي فَأَنَا أَبُو ذَرٍّ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقُولُ: «مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا، وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ».[1294]
از ابوذر، در حالی که در کعبه را گرفته بود، شنیدم که گفت: ای مردم! هرکس مرا میشناسد پس من همان کسی هستم که مرا میشناسید و هر کس مرا نمیشناسد من ابوذرم. از رسول خدا- شنیدم که میفرمود: «مَثَل اهلبیتم در بین شما همانند کشتی نوح در میان قوم نوح است، هرکس سوار بر آن شود نجات یافته و هرکس از آن تخلّف کند غرق شود».
از اینکه اهل بیت( به کشتی نوح تعبیر شدهاند که تنها کشتی نجات بود استفاده میشود تنها راه نجات امت اسلامی در اقتدای به اهل بیت( است.
رابعاً: این نظریه خلاف روایات اهل بیت( است؛
امام باقر% فرمود:
أَمَا لَوْ أَنَّ رَجُلاً قَامَ لَيْلَهُ وَصَامَ نَهَارَهُ وَتَصَدَّقَ بِجَمِيعِ مَالِهِ وَحَجَّ جَمِيعَ دَهْرِهِ وَلَمْ يَعْرِفْ وَلَايَةَ وَلِيِّ اللَّهِ فَيُوَالِيَهُ وَيَكُونَ جَمِيعُ أَعْمَالِهِ بِدَلَالَتِهِ إِلَيْهِ، مَا كَانَ لَهُ عَلَى اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ حَقٌّ فِي ثَوَابِهِ وَلَا كَانَ مِنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ.[1295]
آگاه باشید! اگر مردی شبها را به عبادت برپا خیزد و روزها را روزه دارد و تمام اموالش را صدقه دهد و در تمام دوران عمرش به حج رود و امر ولایت ولی خدا را نشناسد تا از او پیروی کرده و تمام اعمالش با راهنمایی او باشد، برای او از ثواب خدای جل و عز حقی نیست و او از اهل ایمان نباشد.
از امام صادق% نقل شده که فرمود:
إِنَّهُ يَأْتِي عَلَى الرَّجُلِ سِتُّونَ وَسَبْعُونَ سَنَةً مَا قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ صَلَاةً. قُلْتُ: وَكَيْفَ ذَاكَ؟ قَالَ: لِأَنَّهُ يَغْسِلُ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِمَسْحِهِ.[1296]
بر کسی شصت و هفتاد سال میگذرد ولی خداوند از او هیچ نمازی را قبول نکرده است. راوی میگوید: عرض کردم: چگونه است؟ فرمود: زیرا آنچه را که خدا دستور به مسحش داده میشوید.
و نیز از آن حضرت نقل شده که فرمود:
إِنَّ الرَّجُلَ لَيَعْبُدُ اللَّهَ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَمَا يُطِيعُهُ فِي الْوُضُوءِ؛ لِأَنَّهُ يَغْسِلُ مَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِمَسْحِهِ.[1297]
همانا شخصی خداوند را چهل سال عبادت میکند در حالی که او را در مسئلۀ وضو اطاعت نکرده است؛ زیرا آنچه را که امر به مسح کرده میشوید.
و نیز فرمود:
إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَرَدَّ اللَّهُ كُلَّ شَيْءٍ إِلَى شَيْئِهِ، وَرَدَّ الْجِلْدَ إِلَى الْغَنَمِ، فَتَرَى أَصْحَابَ الْمَسْحِ أَيْنَ يَذْهَبُ وُضُوؤُهُمْ؟![1298]
هرگاه روز قیامت فرارسد و خداوند هر چیزی را به اصل آن برگرداند و پوست را به گوسفند بازگرداند، صاحبان مسح [بر خفین] میبینند که وضویشان به کجا میرود.
مذهب در کلام امام حسین%
در روایات منسوب به امام حسین% به اصل مذهب و مباحث مربوط به آن اشاره شده است.
گستردگی مذاهب
امام حسین% در دعای عرفه خطاب به خدای سبحان عرضه میدارد:
أَنْتَ كَهْفِي حِينَ تُعْيِينِي الْمَذَاهِبُ فِي سَعَتِهَا.[1299]
تو پناه منی آنگاه که راهها با همۀ گستردگیاش مرا به زحمت اندازند.
از صیغۀ جمع «المذاهب» استفاده میشود راهها و مسیرهایی که برای رسیدن به حق و دین از سوی مدعیان ترسیم شده، گسترده است؛ و به نظر میرسد به قرینۀ لفظ «كَهْفِي» و جملۀ «تُعْيِينِي» مقصود از «الْمَذَاهِبُ» همین معنا باشد نه مطلق راهها برای رسیدن به مقصد و هدف.
علی بن محمد خزاز به سندش از امام علی% نقل کرده که رسول خدا- فرمود:
سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً، مِنْهَا فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَالْبَاقُونَ هَالِكَةٌ، وَالنَّاجِيَةُ الَّذِينَ يَتَمَسَّكُونَ بِوَلَايَتِكُمْ وَيَقْتَبِسُونَ مِنْ عِلْمِكُمْ وَلَا يَعْمَلُونَ بِرَأْيِهِمْ، فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ. فَسَأَلْتُ عَنِ الْأَئِمَّةِ، فَقَالَ: عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ.[1300]
زود است که امتم بر هفتاد و سه فرقه متفرق شوند، از آنها یک فرقه اهل نجات است و بقیه هلاک خواهند شد و فرقۀ ناجیه کسانی هستند که به ولایت شما (اهل بیت) تمسک کرده و از علم شما بهره گیرند و به رأی خود عمل نکنند. آنان کسانی هستند که مؤاخذه نخواهند شد. از تعداد امامان سؤال کردم؟ فرمود: به تعداد نقیبان بنی اسرائیل.
گاهی که گستردگی مذاهب انسان را عاجز میکند
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، «تعیینی» از «اعیاء» به معنای عاجز کردن است و از مضمون این دعا استفاده میشود گاهی گستردگی مذاهب دینی، انسان را از انتخاب مسیر حق و صحیح عاجز میگرداند.
امام سجاد در دعای بیستم صحیفۀ سجادیه، خطاب به خداوند متعال عرضه میدارد:
وَوَفِّقْنِي إِذَا اشْتَكَلَتْ عَلَيَّ الْأُمُورُ لِأَهْدَاهَا، وَإِذَا تَشَابَهَتِ الْأَعْمَالُ لِأَزْكَاهَا، وَإِذَا تَنَاقَضَتِ الْمِلَلُ لِأَرْضَاهَا.[1301]
خدایا! هرگاه امور بر من مبهم و پیچیده شد، مرا به درستترین آنها و هرگاه عملها بر من مشتبه گشت به پاکیزهترین آنها و هرگاه عقاید و مذاهب متناقض شدند به پسندیدهترینشان توفیقم ده.
لزوم انتخاب یک مذهب از مذاهب
و نیز در حدیث اخیر امام حسین%، از مضمون این دعای حضرت استفاده میشود هنگام پدید آمدن مذاهب دینی مختلف یک مذهب را باید انتخاب کرد که مذهب حق است و به آن عمل نمود.
احمد بن حنبل به سندش از جابر نقل کرده که گفت:
كُنَّا جُلُوساً عِنْدَ النَّبِيِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) فَخَطَّ خَطّاً هَكَذَا أَمَامَهُ، فَقَالَ: «هَذَا سَبِيلُ اللَّهِ»، وَخَطَّيْنِ عَنْ يَمِينِهِ، وَخَطَّيْنِ عَنْ شِمَالِهِ قَالَ: «هَذِهِ سَبِيلُ الشَّيْطَانِ»، ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ فِي الْخَطِّ الْأَوْسَطِ، ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ: (ﭺ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ).[1302]
در محضر پیامبر- نشسته بودیم. ایشان خط مستقیمی را کشیدند و فرمودند: این مثال راه مستقیم الهی است. بعد دو خط در سمت راست و دو خط در سمت چپ آن خط مستقیم ترسیم کردند و فرمودند: این خطوط متعدد، راه شیطان است. سپس دست روی همان خط وسط قرار داده، این آیه را تلاوت فرمودند: «این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید! و از راههای پراکنده [و انحرافی] پیروی نکنید که شما را از طریق حق، دور میسازد! این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش میکند، شاید پرهیزگاری پیشه کنید!».
امام علی% میفرماید:
الْيَمِينُ وَالشِّمَالُ مَضَلَّةٌ، وَالطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ، عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ وَآثَارُ النُّبُوَّةِ، وَمِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ، وَإِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ.[1303]
چپ و راست گمراهی و راه میانه، جاده مستقیم الهی است که قرآن و آثار نبوّت، آن را سفارش میکند و گذرگاه سنّت پیامبر- بوده و سرانجام، بازگشت همه به آن سو است.
بطلان نظریۀ پلورالیسم مذهبی در کلام امام حسین%
شیخ مفید مینویسد:
وَحَمَلَتِ الْجَمَاعَةُ عَلَى الْحُسَيْنِ% فَغَلَبُوهُ عَلَى عَسْكَرِهِ، وَاشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ، فَرَكِبَ الْمُسَنَّاةَ يُرِيدُ الْفُرَاتَ وَبَيْنَ يَدَيْهِ الْعَبَّاسُ أَخُوهُ، فَاعْتَرَضَتْهُ خَيْلُ ابْنِ سَعْدٍ وَفِيهِمْ رَجُلٌ مِنْ بَنِي دَارِمٍ فَقَالَ لَهُمْ: وَيْلَكُمْ حُولُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْفُرَاتِ وَلَا تُمَكِّنُوهُ مِنَ الْمَاءِ، فَقَالَ الْحُسَيْنُ%: «اللَّهُمَّ أَظْمِئْهُ». فَغَضِبَ الدَّارِمِيُّ وَرَمَاهُ بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ، فَانْتَزَعَ الْحُسَيْنُ% السَّهْمَ وَبَسَطَ يَدَهُ تَحْتَ حَنَكِهِ فَامْتَلَأَتْ رَاحَتَاهُ بِالدَّمِ، فَرَمَى بِهِ ثُمَّ قَالَ: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مَا يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِّكَ». ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مَكَانِهِ وَقَدِ اشْتَدَّ بِهِ الْعَطَشُ. وَأَحَاطَ الْقَوْمُ بِالْعَبَّاسِ فَاقْتَطَعُوهُ عَنْهُ، فَجَعَلَ يُقَاتِلُهُمْ وَحْدَهُ حَتَّى قُتِلَ ـ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ ـ وَكَانَ الْمُتَوَلِّي لِقَتْلِهِ زَيْدَ بْنَ وَرْقَاءَ الْحَنَفِيَّ وَحَكِيمَ بْنَ الطُّفَيْلِ السِّنْبِسِيَّ بَعْدَ أَنْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ فَلَمْ يَسْتَطِعْ حَرَاكاً.
وَلَمَّا رَجَعَ الْحُسَيْنُ% مِنَ الْمُسَنَّاةِ إِلَى فُسْطَاطِهِ تَقَدَّمَ إِلَيْهِ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ فِي جَمَاعَةٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَأَحَاطَ بِهِ، فَأَسْرَعَ مِنْهُمْ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ: مَالِكُ بْنُ النَّسْرِ الْكِنْدِيُّ، فَشَتَمَ الْحُسَيْنَ وَضَرَبَهُ عَلَى رَأْسِهِ بِالسَّيْفِ، وَكَانَ عَلَيْهِ قَلَنْسُوَةٌ فَقَطَعَهَا حَتَّى وَصَلَ إِلَى رَأْسِهِ فَأَدْمَاهُ، فَامْتَلَأَتِ الْقَلَنْسُوَةُ دَماً، فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ: «لَا أَكَلْتَ بِيَمِينِكَ وَلَا شَرِبْتَ بِهَا، وَحَشَرَكَ اللَّهُ مَعَ الظَّالِمِينَ». ثُمَّ أَلْقَى الْقَلَنْسُوَةَ وَدَعَا بِخِرْقَةٍ فَشَدَّ بِهَا رَأْسَهُ وَاسْتَدْعَى قَلَنْسُوَةً أُخْرَى فَلَبِسَهَا وَاعْتَمَّ عَلَيْهَا، وَرَجَعَ عَنْهُ شِمْرُ بْنُ ذِي الْجَوْشَنِ وَمَنْ كَانَ مَعَهُ إِلَى مَوَاضِعِهِمْ، فَمَكَثَ هُنَيْهَةً ثُمَّ عَادَ وَعَادُوا إِلَيْهِ وَأَحَاطُوا بِهِ.
فَخَرَجَ إِلَيْهِمْ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ' ـ وَهُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ ـ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ' لِتَحْبِسَهُ، فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ: «احْبِسِيهِ يَا أُخْتِي». فَأَبَى وَامْتَنَعَ عَلَيْهَا امْتِنَاعاً شَدِيداً وَقَالَ: وَاللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي. وَأَهْوَى أَبْجَرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ% بِالسَّيْفِ، فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ: وَيْلَكَ يَا بْنَ الْخَبِيثَةِ أَتَقْتُلُ عَمِّي؟! فَضَرَبَهُ أَبْجَرُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدَةِ فَإِذَا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ، وَنَادَى الْغُلَامُ: يَا أُمَّتَاهْ، فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ% فَضَمَّهُ إِلَيْهِ وَقَالَ: «يَا بْنَ أَخِي، اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ، وَاحْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ، فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ».
ثُمَّ رَفَعَ الْحُسَيْنُ% يَدَهُ وَقَالَ: «اللَّهُمَّ إِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِينٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً، وَاجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً، وَلَا تُرْضِ الْوُلَاةَ عَنْهُمْ أَبَداً، فَإِنَّهُمْ دَعَوْنَا لِيَنْصُرُونَّا، ثُمَّ عَدَوْا عَلَيْنَا فَقَتَلُونَا».
وَحَمَلَتِ الرَّجَّالَةُ يَمِيناً وَشِمَالاً عَلَى مَنْ كَانَ بَقِيَ مَعَ الْحُسَيْنِ فَقَتَلُوهُمْ حَتَّى لَمْ يَبْقَ مَعَهُ إِلَّا ثَلَاثَةُ نَفَرٍ أَوْ أَرْبَعَةٌ، فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ الْحُسَيْنُ دَعَا بِسَرَاوِيلَ يَمَانِيَّةٍ يَلْمَعُ فِيهَا الْبَصَرُ فَفَزَرَهَا ثُمَّ لَبِسَهَا، وَإِنَّمَا فَزَرَهَا لِكَيْلَا يُسْلَبَهَا بَعْدَ قَتْلِهِ.[1304]
و در این حال لشکر بر حسین% حمله کرده همراهان او را از پای درآوردند و تشنگی بر آن حضرت سخت شد، پس آن جناب بر شتر مسناة سوار شده به سوی فرات به راه افتاد و برادرش عباس% نیز همراه او بود. پس سوارگان لشکر پسر سعد (لعنه الله) سر راه بر او گرفتند و مردی از بنی دارم در میان ایشان بود، پس به لشگر گفت: وای بر شما! میان او و فرات حائل شوید و نگذارید به آب دسترسی پیدا کند. حسین% فرمود: بار خدایا این مرد را به تشنگی دچار کن! آن مرد دارمی ناپاک خشمگین شد و تیری بهجانب آن حضرت پرتاب کرد، آن تیر در زیر چانه آن حضرت فرو رفت، حسین% آن تیر را بیرون کشید و دست زیر چانه گرفت، پس دو مشت آن جناب پر از خون شد، خونها را به هوا ریخت، سپس فرمود: بار خدایا من به تو شکایت برم از آنچه این مردم دربارۀ پسر دختر پیامبرت رفتار کنند. آنگاه به جای خویش بازگشت و تشنگی سخت بر او غلبه کرده بود. از آن سو لشکر دور عباس% را گرفته به او حملهور شدند و آن جناب به تنهایی با ایشان جنگ کرد تا کشته شد (رحمة الله علیه) و عهدهدار کشتن آن جناب زید بن ورقاء حنفی و حکیم بن طفیل سنبسی بودند و این پس از آن بود که زخمهای سنگینی برداشته بود و نیروی جنبش نداشت.
و چون حسین% از شتر مسناة پیاده گشت و به خیمه خویش بازگشت، شمر بن ذی الجوشن با گروهی از همراهان خود پیش آمده، آن جناب را احاطه کردند، پس مردی از ایشان به نام مالک بن نسر کندی تندی کرده، حسین% را دشنام داد و شمشیری بر سر آن حضرت زد و آن شمشیر کلاهی که بر سرش بود را شکافت و بر سر رسید و خون جاری شد و کلاه پر از خون گردید. حسین% دربارۀ او نفرین کرده فرمود: با این دستت طعام نخوری و آبی نیاشامی و خداوند تو را با مردم ستمکار محشور فرماید. سپس آن کلاه را به یکسو انداخته پارچه خواست و سر را با آن ببست و کلاه دیگری خواسته بر سر نهاد و عمامه بر آن بست و شمر بن ذی الجوشن با آن بیشرمان که همراهش بودند به جای خویش بازگشتند. پس آن جناب لختی درنگ کرده بازگشت آنان نیز به سویش بازگشتند و اطراف او را گرفتند.
در این میان عبدالله بن حسن بن علی' که کودکی نابالغ بود از پیش زنان بیرون آمد و لشکر را شکافته خود را به کنار عمویش رسانید. پس زینب دختر علی% خود را به آن کودک رسانید که از رفتنش جلوگیری کند. حسین% فرمود: خواهرم این کودک را نگهدار. کودک از بازگشتن [به همراه عمه] خودداری کرد و با سرسختی از رفتن سرپیچی نموده گفت: به خدا از عمویم جدا نخواهم شد. در این هنگام ابجر بن کعب شمشیرش را برای حسین% بلند کرد. آن کودک گفت: ای پسر زن ناپاک آیا عمویم را میکشی؟ پس ابجر آن کودک را با شمشیر بزد، کودک دست خویش سپر کرد و آن شمشیر دست او را جدا کرده به پوست آویزان نمود. کودک فریاد زد: مادر جان! پس حسین% آن کودک را در برگرفت و به سینه چسبانیده فرمود: فرزند برادر بر این مصیبتی که بر تو رسیده شکیبایی کن و آن را به نیکی بشمار گیر؛ زیرا همانا خداوند تو را به پدران شایستهات میرساند.
سپس حسین% دست به سوی آسمان بلند کرده گفت: بار خدایا اگر این مردم را تا زمانی بهره زندگی دادهای، پس ایشان را به سختی پراکنده ساز و گروههایی پراکندهدل ساز و هیچ فرمانروایی را هرگز از ایشان خوشنود منما؛ زیرا که اینان ما را خواندند که یاریمان کنند سپس به دشمنی ما برخاسته ما را کشتند؟
و پیادگان لشکر ابن سعد از راست و چپ بر باقیماندگان از یاران حسین% حملهور شده آنان را کشتند تا اینکه جز سه تن یا چهار تن برای آن حضرت بجای نماند، حسین% که چنین دید زیرجامۀ یمانی بخواست [و چنان درخشندگی داشت] که چشم را خیره میکرد و آن را پاره کرده پوشید و برای آن پاره کرد که پس از کشتنش آن را از تنش بیرون نکنند.
از جملۀ «وَاجْعَلْهُمْ طَرَائِقَ قِدَداً» که در مقام نفرین است ضمناً به دست میآید، نظریۀ پلورالیسم مذهبی باطل است؛ زیرا اگر تمام راهها مستقیم و بر حق بود این نفرین حضرت بیمورد به حساب میآمد.
و نیز از عمران بن میثم نقل شده که گفت:
دَخَلْتُ أَنَا وَعَبَايَةُ الْأَسَدِيُّ عَلَى امْرَأَةٍ مِنْ بَنِي أَسَدٍ يُقَالُ لَهَا: حَبَابَةُ الْوَالِبِيَّةُ، فَقَالَ لَهَا عَبَايَةُ: تَدْرِينَ مَنْ هَذَا الشَّابُّ الَّذِي مَعِي؟ قَالَتْ: لَا، قَالَ: مَهْ ابْنُ أَخِيكَ مِيثَمٌ، قَالَتْ: إِي وَاللَّهِ إِي وَاللَّهِ، ثُمَّ قَالَتْ: أَلَا أُحَدِّثُكُمْ بِحَدِيثٍ سَمِعْتُهُ مِنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ'؟ قُلْنَا: بَلَى، قَالَتْ: سَمِعْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ' يَقُولُ: «نَحْنُ وَشِيعَتُنَا عَلَى الْفِطْرَةِ الَّتِي بَعَثَ اللَّهُ عَلَيْهَا مُحَمَّداً-، وَسَائِرُ النَّاسِ مِنْهَا بِرَاءٌ».[1305]
من و عبایه اسدی بر زنی از بنی اسد که حبابه والبیه نام داشت [و عمه من بود] وارد شدیم. عبایه گفت: آیا میدانی این جوانی که همراه من است کیست؟
حبابه گفت: نه.
گفت: وه! پسر برادرت میثم است.
حبابه گفت: آری به خدا، آری به خدا.
سپس گفت: آیا برای شما حدیثی را که از حسین بن علی' شنیدهام بازگو نکنم؟
عرض کردیم: چرا [مایلیم] گفت: از حسین بن علی' شنیدم میفرمود: «ما و شیعیانمان بر آن فطرت توحیدی که خدا محمد- را بر آن مبعوث فرمود پایداریم و بقیه مردم از آن [دور و] بیزارند».
همچنین عبدالله بن حمزه مینویسد:
وَقَالَ الْحُسَيْنُ ـ % ـ: وَاللَّهِ مَا أَجِدُ عَلَى مِلَّةِ مُحَمَّدٍ ـ - ـ إلَّا أَنْتُمْ يَا مَعْشَرَ الشِّيعَةِ، وَالنَّاسُ مِنْهَا بِرَاءٌ.[1306]
حسین% فرمود: به خدا سوگند! جز شما ای جماعت شیعه کسی را بر ملت محمد- نمییابم، ولی دیگر مردمان از ملت او به دورند.
از حصری که از این احادیث استفاده میشود به دست میآید، نظریۀ پلورالیسم مذهبی و حق بودن تمام مذاهب باطل بوده و تنها مذهب بر حق، مذهب شیعۀ اهل بیت( است و این مطلب از بسیاری از روایات استفاده میشود.
مسلم به سند خود از زید بن ارقم نقل میکند:
قَامَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَوْماً فِينَا خَطِيباً بِمَاءٍ يُدْعَى خُمّاً، بَيْنَ مَكَّةَ وَالْمَدِينَةِ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَى عَلَيْهِ، وَوَعَظَ وَذَكَّرَ، ثُمَّ قَالَ: «أَمَّا بَعْدُ، أَلَا أَيُّهَا النَّاسُ، فَإِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِيَ رَسُولُ رَبِّي فَأُجِيبَ، وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ: أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللَّهِ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللَّهِ، وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ»، فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَرَغَّبَ فِيهِ، ثُمَّ قَالَ: «وَأَهْلُ بَيْتِي، أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي، أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي، أُذَكِّرُكُمْ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي».[1307]
روزی رسول خدا- کنار برکه آبی به نام خمّ، بین مکه و مدینه، در میان ما ایستاد و برای جمعیت خطبهای ایراد فرمود، در آن خطبه بعد از حمد و ثنای الهی و موعظه و تذکر فرمود: آگاه باشید ای مردم! همانا من بشری هستم که نزدیک است، پیک الهی جان مرا گرفته و اجابت دعوت حقّ نمایم. من در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم: اوّل آنها، کتاب خدا که در آن هدایت و نور است، کتاب خدا را گرفته و به آن تمسک کنید. پیامبر- سفارش زیادی برای کتاب خدا فرمود و مردم را بر عمل به آن تشویق نمود. سپس فرمود: اهلبیتم، شما را سفارش میکنم در حقّ اهلبیتم و این جمله را سه بار تکرار نمود.
حاکم نیشابوری به سندش از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا- فرمود:
أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أَرَادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأْتِ الْبَابَ.[1308]
من شهر علمم و علی دروازه آن است. پس هر کس اراده آن شهر را نموده است باید از دروازه آن وارد شود.
ترمذی به سند خود از رسول خدا- نقل کرده که فرمود:
أَنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا.[1309]
من خانه حکمت و علی درِ آن است.
حاکم نیشابوری به سند خود از حنش کنانی نقل میکند:
سَمِعْتُ أَبَا ذَرٍّ يَقُولُ وَهُوَ آخِذٌ بِبَابِ الْكَعْبَةِ: أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ عَرَفَنِي فَأَنَا مَنْ عَرَفْتُمْ، وَمَنْ أَنْكَرَنِي فَأَنَا أَبُو ذَرٍّ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ) يَقُولُ: «مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا، وَمَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ».[1310]
از ابوذر، در حالی که درب کعبه را گرفته بود، شنیدم که گفت: ای مردم! هرکس مرا میشناسد پس من همان کسی هستم که مرا میشناسید و هر کس مرا نمیشناسد من ابوذرم. از رسول خدا- شنیدم که میفرمود: «مَثَل اهلبیتم در بین شما همانند کشتی نوح در میان قوم نوح است، هرکس سوار بر آن شود نجات یافته و هرکس از آن تخلّف کند غرق شود».
حاکم نیشابوری به سند صحیح از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا- فرمود:
النُّجُومُ أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْغَرَقِ، وَأَهْلُ بَيْتِي أَمَانٌ لِأُمَّتِي مِنَ الِاخْتِلَافِ، فَإِذَا خَالَفَتْهَا قَبِيلَةٌ مِنَ الْعَرَبِ اخْتَلَفُوا فَصَارُوا حِزْبَ إِبْلِيسَ.[1311]
ستارگان وسیله ایمنی برای اهل زمین از غرق شدن هستند و اهل بیت من وسیلۀ ایمنی برای امّت من از اختلافاند. پس هرگاه قبیلهای از عرب با آنها مخالفت کند، بین خود آنها اختلاف افتاده و حزب شیطان خواهند شد.
علی بن محمد خزاز به سندش از امام علی% نقل کرده که رسول خدا- فرمود:
سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً، مِنْهَا فِرْقَةٌ نَاجِيَةٌ وَالْبَاقُونَ هَالِكَةٌ، وَالنَّاجِيَةُ الَّذِينَ يَتَمَسَّكُونَ بِوَلَايَتِكُمْ وَيَقْتَبِسُونَ مِنْ عِلْمِكُمْ وَلَا يَعْمَلُونَ بِرَأْيِهِمْ، فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ. فَسَأَلْتُ عَنِ الْأَئِمَّةِ، فَقَالَ: عَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِي إِسْرَائِيلَ.[1312]
زود است که امتم بر هفتاد و سه فرقه متفرق شوند، از آنها یک فرقه اهل نجات است و بقیه هلاک خواهند شد و فرقه ناجیه کسانی هستند که به ولایت شما (اهل بیت) تمسک کرده و از علم شما بهره گیرند و به رأی خود عمل نکنند. آنان کسانی هستند که مؤاخذه نخواهند شد. از تعداد امامان سؤال کردم؟ فرمود: به تعداد نقیبان بنی اسرائیل.
شیخ مفید به سندش از ابی عقیل نقل کرده که گفت:
كُنَّا عِنْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فَقَالَ: لَتَفَرَّقَنَّ هَذِهِ الْأُمَّةُ عَلَى ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّ الْفِرَقَ كُلَّهَا ضَالَّةٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَنِي وَكَانَ مِنْ شِيعَتِي.[1313]
ما نزد امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (صلوات الله علیه) بودیم که حضرت فرمود: «به طور حتم این امت بر هفتاد و سه فرقه متفرّق خواهند شد. قسم به کسی که جانم به دست قدرت اوست تمام فرقهها بر ضلالتاند، جز کسانی که مرا متابعت کرده و از پیروان من باشند».
فهرست منابع
فهرست منابع
* علاوه بر قرآن.
1. ابراهیمیان، حسین، معرفتشناسی از دیدگاه برخی از فلاسفۀ اسلامی و غربی، 1 ج، قم ـ ایران، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، مرکز انتشارات، 1378 ﻫ.ش.
2. ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، 20 ج، دار احیاء الکتب العربیة، 1385 ﻫ.ق.
3. ابن اثیر، علی بن محمد، الكامل في التاريخ، 10 ج، بیروت ـ لبنان، دار الكتاب العربي، 1417 ﻫ.ق.
4. ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایة في غریب الحدیث و الأثر، 5 ج، قم ـ ایران، مؤسسه مطبوعاتی اسماعيليان، 1367 ﻫ.ش.
5. ابن اشعث، محمد بن محمد، الجعفریات (الأشعثیات)، 1 ج، تهران ـ ایران، مکتبة نينوی الحديثة، بیتا.
6. ابن بابویه، محمد بن علی، الأمالي، 1 ج، تهران ـ ایران، مؤسسة البعثة، 1435 ﻫ.ق.
7. ابن بابویه، محمد بن علی، التوحيد، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1398 ﻫ.ق.
8. ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، 2 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1362 ﻫ.ش.
9. ابن بابویه، محمد بن علی، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، 1 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1406 ﻫ.ق.
10. ابن بابویه، محمد بن علی، علل الشرائع، 2 ج، قم ـ ایران، مکتبة الداوري، 1385 ﻫ.ق.
11. ابن بابویه، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا%، 2 ج، تهران ـ ایران، جهان، 1378 ﻫ.ق.
12. ابن بابویه، محمد بن علی، كمال الدين و تمام النعمة، 2 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1395 ﻫ.ق.
13. ابن بابویه، محمد بن علی، معاني الأخبار، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1403 ﻫ.ق.
14. ابن بابویه، محمد بن علی، من لا يحضره الفقيه، 4 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1413 ﻫ.ق.
15. ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، مجموع الفتاوى، 35 ج، مدینه ـ عربستان سعودی، مجمع الملك فهد لطباعة المصحف الشريف، 1416 ﻫ.ق.
16. ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، تذكرة الخواص، 1 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1418 ﻫ.ق.
17. ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند الإمام احمد بن حنبل، 45 ج، بيروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1421 ﻫ.ق.
18. ابن حیون، نعمان بن محمد، دعائم الإسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الأحکام، 2 ج، قم ـ ایران، موسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1385 ﻫ.ق.
19. ابن حیون، نعمان بن محمد، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، 3 ج، قم، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1409 ﻫ.ق.
20. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، 8 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفکر، 1408 ﻫ.ق.
21. ابن سعد، محمد بن سعد، الـطبقات الکبری: الطبقة الخامسة من الصحابة، 2 ج، طائف ـ عربستان سعودی، مکتبة الصدیق، بیتا.
22. ابن سینا، حسین بن عبد الله، الشفاء (الإلهیات)، 2 ج، قم ـ ایران، کتابخانه عمومی حضرت آيت الله العظمی مرعشی نجفی، 1404 ﻫ.ق.
23. ابن شعبه، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1404 ﻫ.ق.
24. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل أبي طالب(، 4 ج، قم ـ ایران، علامه، 1379 ﻫ.ق.
25. ابن طاووس، علی بن موسی، إقبال الأعمال، 2 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1409 ﻫ.ق.
26. ابن طاووس، علی بن موسی، التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، 1 ج، قم ـ ایران، موسسه فرهنگی صاحب الامر (عجل الله فرجه الشریف)، 1416 ﻫ.ق.
27. ابن طاووس، علی بن موسی، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، 1 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1330 ﻫ.ق.
28. ابن طاووس، علی بن موسی، مهج الدعوات و منهج العبادات، 1 ج، قم ـ ایران، دار الذخائر، 1411 ﻫ.ق.
29. ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله، جامع بیان العلم و فضله، 1 ج، دمام ـ عربستان سعودی، دار ابن الجوزي، 1414 ﻫ.ق.
30. ابن عدیم، عمر بن احمد، بغية الطلب في تاريخ حلب، 12 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفکر، بیتا.
31. ابن عربی، محمد بن علی، محاضرة الأبرار و مسامرة الأخیار فی الأدبیات و النوادر و الأخبار، 2 ج، بیروت، دار الکتب العلمية، 1422 ﻫ.ق.
32. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، 80 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفکر، 1415 ﻫ.ق.
33. ابن فارس، احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، 6 ج، قم ـ ایران، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ﻫ.ق.
34. ابن قتیبه، عبد الله بن مسلم، الإمامة و السياسة، 2 ج، بیروت ـ لبنان، دار الأضواء، 1410 ﻫ.ق.
35. ابن قتیبه، عبد الله بن مسلم،عیون الأخبار، 4 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1418 ﻫ.ق.
36. ابن قولویه، جعفر بن محمد، كامل الزيارات، 1 ج، نجف اشرف ـ عراق، مطبعة المرتضوية، 1356 ﻫ.ق.
37. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، 9 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1419 ﻫ.ق.
38. ابن ماجه، محمد بن یزيد، سنن ابن ماجه، 2 ج، قاهره ـ مصر، دار إحياء الكتب العربية، بیتا.
39. ابن مشهدی، محمد بن جعفر، المزار الکبير، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1419 ﻫ.ق.
40. ابن میثم، میثم بن علی، شرح نهج البلاغة، 5 ج، تهران ـ ایران، دفتر نشر الکتاب، بیتا.
41. ابناعثم کوفی، احمد، الفتوح، 9 ج، بیروت ـ لبنان، دار الأضواء، 1411 ﻫ.ق.
42. ابنجوزی، عبدالرحمن بن علی، بستان الواعظین و ریاض السامعین، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الکتب الثقافیة، بیتا.
43. ابننما، جعفر بن محمد، مثیر الأحزان، 1 ج، قم ـ ایران، مدرسة الإمام المهدي%، 1406 ﻫ.ق.
44. ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1419 ﻫ.ق.
45. ابويعلى موصلی، احمد بن علی، مسند أبي يعلى، 13 ج، دمشق ـ سوریه، دار المأمون للتراث، 1404 ﻫ.ق.
46. اخطب خوارزم، موفق بن احمد، مقتل الحسین%، 2 ج، قم ـ ایران، أنوار الهدی، 1423 ﻫ.ق.
47. اربلی، علی بن عیسی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، 2 ج، تبریز ـ ایران، بنی هاشمی، 1381 ﻫ.ق.
48. آبی، منصور بن حسین، نثر الدر في المحاضرات، 7 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1424 ﻫ.ق.
49. آلوسی، محمود بن عبدالله، روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني، 16 ج، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، 1415 ﻫ.ق.
50. آمدی، عبد الواحد بن محمد، غرر الحکم و درر الکلم، 1 ج، قم ـ ایران، دار الکتاب الاسلامي، 1410 ﻫ.ق.
51. برقی، احمد بن محمد، المحاسن، 2 ج، قم ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1371 ﻫ.ق.
52. بلاذری، احمد بن یحیی، أنساب الأشراف، 13 ج، بیروت ـ لبنان، دار الفكر، 1417 ﻫ.ق.
53. ترمذی، محمد بن عيسى، سنن الترمذی، 5 ج، قاهره ـ مصر، مطبعة مصطفى البابی الحلبی، 1395 ﻫ.ق.
54. تفتازانی، مسعود بن عمر، شرح المقاصد، 5 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1409 ﻫ.ق.
55. تلمسانى، محمد بن ابی بکر، الجوهرة في نسب الإمام علي و آله(، 1 ج، قم ـ ایران، انصاريان، بیتا.
56. جرجانی، علی بن محمد، شرح المواقف، 8 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1325 ﻫ.ق.
57. جعفر بن محمد%، امام ششم، مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، 1 ج، ترجمهی حسن مصطفوی، تهران ـ ایران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ايران، 1360 ﻫ.ش.
58. جعفرطیاری دهاقانی، مصطفی، و صادقی، هادی، «تأثیر گناه بر معرفت به قبح فعل قبیح از منظر قرآن»، پژوهشنامه اخلاق، ش. 14، صفحه 109-134، 1390 ﻫ.ش.
59. جعفری تبریزی، محمدتقی، تکاپوی اندیشهها، 1 ج، مجموعه آثار، شماره 2، تهران ـ ایران، موسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1392 ﻫ.ش.
60. جعفری تبریزی، محمدتقی، معرفتشناسی، 1 ج، مجموعه آثار، شماره 4، تهران ـ ایران، موسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1393 ﻫ.ش.
61. جوهری بصری، احمد بن عبد العزیز، السقیفة و فدک، 1 ج، تهران ـ ایران، مکتبة نينوی الحديثة، بیتا.
62. حاکم نيشابوري، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، 4 ج، بيروت ـ لبنان، دار الكتب العلمية، 1411 ﻫ.ق.
63. حر عاملی، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، 30 ج، قم ـ ایران، مؤسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1409 ﻫ.ق.
64. حسن بن علی%، امام یازدهم، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، 1 ج، قم ـ ایران، مدرسة الإمام المهدي%، 1409 ﻫ.ق.
65. حسینی افغانی، جمال الدین، و عبده، محمد، العروة الوثقى، 1 ج، الآثار الكاملة 1، قاهره ـ مصر، مكتبة الشروق الدولية، 1423 ﻫ.ق.
66. حلوانی، حسین بن محمد، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، 1 ج، قم ـ ایران، مدرسة الإمام المهدي%، 1408 ﻫ.ق.
67. حمیری، عبد الله بن جعفر، قرب الإسناد، 1 ج، قم ـ ایران، موسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1413 ﻫ.ق.
68. خزاز رازی، علی بن محمد، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، 1 ج، قم ـ ایران، بيدار، 1401 ﻫ.ق.
69. دیلمی، حسن بن محمد، إرشاد القلوب، 2 ج، قم، الشريف الرضي، 1412 ﻫ.ق.
70. دیلمی، حسن بن محمد، أعلام الدین فی صفات المؤمنین، 1 ج، قم ـ ایران، موسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1408 ﻫ.ق.
71. دینوری، احمد بن داود، الأخبار الطوال، 1 ج، قم، الشريف الرضي، 1373 ﻫ.ش.
72. ديلمي، شيرويه بن شهردار، الفردوس بمأثور الخطاب، 5 ج، بیروت ـ لبنان، دار الكتب العلمية، 1406 ﻫ.ق.
73. ذهبی، محمد بن احمد، سير أعلام النبلاء، 25 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1405 ﻫ.ق.
74. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، الذريعة إلى مكارم الشريعة، 1 ج، قاهره ـ مصر، دار السلام، 1428 ﻫ.ق.
75. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، محاضرات الأدباء و محاورات الشعراء و البلغاء، 2 ج، بیروت ـ لبنان، دار الأرقم بن أبي الأرقم، 1420 ﻫ.ق.
76. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، 1 ج، دمشق ـ بيروت، دار القلم ـ الدار الشامية، 1412 ﻫ.ق.
77. راوندی کاشانی، فضل الله بن علی، النوادر، 1 ج، قم ـ ایران، دار الکتاب، بیتا.
78. ربانی گلپایگانی، علی، معرفت دینی از منظر معرفتشناسی، 1 ج، تهران ـ ایران، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1378 ﻫ.ش.
79. رفیعی قزوینی، ابوالحسن، غوصی در بحر معرفت، 1 ج، تهران ـ ایران، اسلام، 1376 ﻫ.ش.
80. زید بن علی بن الحسین، مسند الإمام زيد، 1 ج، عبدالعزیز بن اسحاق بغدادی، بیروت ـ لبنان، دار الکتب العلمية، بیتا.
81. سبحانی تبریزی، جعفر، هرمنوتیک، 1 ج، قم ـ ایران، موسسه امام صادق%، 1381 ﻫ.ش.
82. سبزواری، محمد بن محمد، جامع الأخبار، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1413 ﻫ.ق.
83. سبزواری، هادی بن مهدی، شرح المنظومة، 5 ج، تهران ـ ایران، نشر ناب، 1369 ﻫ.ش.
84. سجادی، جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، 3 ج، تهران ـ ایران، کومش، 1373 ﻫ.ش.
85. سعادت پرور، علی، نور هدايت، 6 ج، تهران ـ ایران، احياء كتاب، 1386 ﻫ.ش.
86. سلیم بن قیس هلالی، كتاب سليم بن قيس الهلالي، 3 ج، قم، نشر الهادی، 1405 ﻫ.ق.
87. شاذان قمی، شاذان بن جبریل، الفضائل، 1 ج، قم، الشريف الرضي، 1363 ﻫ.ش.
88. شهید ثانی، زین الدین بن علی، منیة المرید في أدب المفید و المستفید، 1 ج، قم، مرکز النشر التابع لمکتب الإعلام الإسلامي، 1409 ﻫ.ق.
89. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، 9 ج، بیروت ـ لبنان، دار احياء التراث العربی، 1981 م.
90. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، 1 ج، قم ـ ایران، مکتبة آیة الله العظمی المرعشي النجفي، 1404 ﻫ.ق.
91. صفایی حائری، علی، چهل حدیث از امام حسین%، 1 ج، قم ـ ایران، ليلة القدر، 1380 ﻫ.ش.
92. طباطبایی، محمدحسین، المیزان في تفسیر القرآن، 20 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1390 ﻫ.ق.
93. طباطبایی، محمدحسین، نهایة الحکمة، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1416 ﻫ.ق.
94. طبرانی، سلیمان بن احمد، الدعاء، 1 ج، بيروت ـ لبنان، دار الكتب العلمية، 1413 ﻫ.ق.
95. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الأوسط، 10 ج، قاهره ـ مصر، دار الحرمين، بیتا.
96. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبير، 25 ج، قاهره ـ مصر، مكتبة ابن تيمية، بیتا.
97. طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج، 2 ج، مشهد مقدس ـ ایران، نشر المرتضی، 1403 ﻫ.ق.
98. طبرسی، حسن بن فضل، مکارم الأخلاق، 1 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، 1412 ﻫ.ق.
99. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، 10 ج، تهران ـ ایران، ناصر خسرو، 1372 ﻫ.ش.
100. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، 11 ج، بیروت ـ لبنان، دار التراث، 1387 ﻫ.ق.
101. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 30 ج، بیروت ـ لبنان، دار المعرفة، 1412 ﻫ.ق.
102. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، 1 ج، مشهد مقدس ـ ایران، دانشگاه مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، مرکز تحقیقات و مطالعات، 1409 ﻫ.ق.
103. طوسی، محمد بن حسن، الأمالي، 1 ج، قم ـ ایران، دار الثقافة، 1414 ﻫ.ق.
104. طوسی، محمد بن حسن، تهذيب الأحكام، 10 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1407 ﻫ.ق.
105. طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجد، 2 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة فقه الشيعة، 1411 ﻫ.ق.
106. عسکری، حسن بن عبدالله، و جزائری، نور الدین، معجم الفروق اللغویة، 1 ج، قم ـ ایران، جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1412 ﻫ.ق.
107. عفیفی، ابوالعلاء، التصوف: الثورة الروحية في الإسلام، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار الشعب، بیتا.
108. علی بن ابیطالب%، امام اول، نهج البلاغة، 1 ج، قم ـ ایران، موسسة دار الهجرة، 1414 ﻫ.ق.
109. علی بن حسین%، امام چهارم، الصحيفة السجادية، 1 ج، قم ـ ایران، نشر الهادی، 1376 ﻫ.ش.
110. علی بن موسی%، امام هشتم، الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا%، 1 ج، قم ـ ایران، موسسة آل البیت( لإحیاء التراث، 1406 ﻫ.ق.
111. عمید زنجانی، عباسعلی، پیوند مذهب و انسان، 1 ج، تهران ـ ایران، برهان، 1366 ﻫ.ش.
112. فاضل مقداد، مقداد بن عبدالله، الانوار الجلالیة فی شرح الفصول النصیریة، 1 ج، مشهد مقدس ـ ایران، آستانة الرضوية المقدّسة، مجمع البحوث الإسلامية، 1420 ﻫ.ق.
113. فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، 1 ج، قم ـ ایران، الشريف الرضي، بیتا.
114. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، 32 ج، بيروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1420 ﻫ.ق.
115. فروغی، محمد علی، سیر حکمت در اروپا، 3 ج، تهران ـ ایران، انتشارات زوار، 1344 ﻫ.ش.
116. فعالی، محمدتقی، درآمدی بر معرفتشناسی دینی و معاصر، 1 ج، قم ـ ایران، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، 1377 ﻫ.ش.
117. قاضی سعید قمی، محمدسعید بن محمدمفید، شرح الأربعین، 1 ج، تهران ـ ایران، مرکز پژوهشی ميراث مکتوب، 1379 ﻫ.ش.
118. قاضی سعید قمی، محمدسعید بن محمدمفید، شرح توحید الصدوق، 3 ج، تهران ـ ایران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1415 ﻫ.ق.
119. قاضی عبدالجبار بن احمد، شرح الأصول الخمسة، 1 ج، بیروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1422 ﻫ.ق.
120. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحكام القرآن، 20 ج، قاهره ـ مصر، دار الكتب المصرية، 1384 ﻫ.ق.
121. قشيری نيسابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، 5 ج، قاهره ـ مصر، دار إحياء الكتب العربية، بیتا.
122. قطب راوندی، سعید بن هبة الله، الخرائج و الجرائح، 3 ج، قم، مؤسسة الإمام المهدي%، 1409 ﻫ.ق.
123. قطب راوندی، سعید بن هبة الله، الدعوات، 1 ج، قم ـ ایران، مدرسة الإمام المهدي%، 1407 ﻫ.ق.
124. قمی، عباس، نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم، 1 ج، قم ـ ایران، المکتبة الحيدرية، 1421 ﻫ.ق.
125. قمی، علی بن ابراهیم، تفسير القمي، 2 ج، قم ـ ایران، دار الکتاب، 1404 ﻫ.ق.
126. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ينابيع المودة لذوي القربی، 4 ج، قم ـ ایران، منظمة الاوقاف و الشؤون الخیریة، دار الأسوة للطباعة و النشر، 1422 ﻫ.ق.
127. قیصری، داود بن محمود، شرح فصوص الحکم، 1 ج، تهران ـ ایران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1375 ﻫ.ش.
128. کاپلستون، فردریک چارلز، تاریخ فلسفه، 9 ج، ترجمهی جلال الدین مجتبوى، تهران ـ ایران، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، 1380 ﻫ.ش.
129. کراجکی، محمد بن علی، کنز الفوائد، 2 ج، قم ـ ایران، دار الذخائر، 1410 ﻫ.ق.
130. کربلایی، جواد بن عباس، الانوار الساطعة فی شرح الزیارة الجامعة، 5 ج، قم ـ ایران، موسسه علمی فرهنگی دار الحديث، سازمان چاپ و نشر، بیتا.
131. کفعمی، ابراهیم بن علی، البلد الأمین، 1 ج، تهران ـ ایران، مكتبة الصدوق، بیتا.
132. کفعمی، ابراهیم بن علی، مصباح الکفعمی، 1 ج، قم ـ ایران، دار الرضي ـ زاهدي، 1405 ﻫ.ق.
133. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافي، 8 ج، تهران ـ ایران، دار الکتب الإسلامیة، 1407 ﻫ.ق.
134. لیثی واسطی، علی بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، 1 ج، قم ـ ایران، موسسه علمی فرهنگی دار الحديث، سازمان چاپ و نشر، 1376 ﻫ.ش.
135. مبرد، محمد بن یزید، الفاضل، 1 ج، قاهره ـ مصر، دار الکتب المصریة، 1421 ﻫ.ق.
136. متقی هندی، علي بن حسام الدين، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، 18 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة الرسالة، 1401 ﻫ.ق.
137. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، 110 ج، بیروت ـ لبنان، دار إحياء التراث العربي، 1403 ﻫ.ق.
138. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، جلاء العیون: تاریخ چهارده معصوم، 1 ج، قم ـ ایران، سرور، 1382 ﻫ.ش.
139. مجلسی، محمدتقی بن مقصودعلی، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، 14 ج، قم، بنياد فرهنگ اسلامی حاج محمدحسين کوشانپور، 1406 ﻫ.ق.
140. مدکور، محمد سلام، مباحث الحكم عند الاصوليين، مطبعة لجنة بیان العربی، بیتا.
141. مدنی، علیخان بن احمد، ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین (صلوات الله علیه)، 7 ج، قم ـ ایران، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1409 ﻫ.ق.
142. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه (مشکات)، 2 ج، قم ـ ایران، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1394 ﻫ.ش.
143. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، 14 ج، تهران ـ ایران، مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، 1385 ﻫ.ش.
144. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، 31 ج، تهران ـ ایران، صدرا، 1377 ﻫ.ش.
145. مظفر، محمد رضا، أصول الفقه، 4 ج، قم ـ ایران، اسماعيليان، 1375 ﻫ.ش.
146. معلمی، حسن، «معیار سنجش و تمییز شهود رحمانی از شهود شیطانی»، مطالعات معنوی، ش. 4 و 5، صفحه 125-144، 1391 ﻫ.ش.
147. معلمی، حسن، عقليات اسلامية، 2 ج، بیروت ـ لبنان، موسسة عز الدین، 1414 ﻫ.ق.
148. معلمی، حسن، معرفتشناسی، 1 ج، قم ـ ایران، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی-، 1396 ﻫ.ش.
149. مغنیه، محمد جواد، فضائل الإمام علی%، 1 ج، قم ـ ایران، دار الکتاب الاسلامی، 1386 ﻫ.ش.
150. مفید، محمد بن محمد، الإختصاص، 1 ج، قم، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413 ﻫ.ق.
151. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، 2 ج، قم ـ ایران، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413 ﻫ.ق.
152. مفید، محمد بن محمد، الأمالي، 1 ج، قم ـ ایران، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413 ﻫ.ق.
153. مفید، محمد بن محمد، النکت الإعتقادیة، 1 ج، قم ـ ایران، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413 ﻫ.ق.
154. المنصور بالله، عبدالله بن حمزة، الشافي، 4 ج، صعده ـ یمن، مكتبة أهل البيت(، 1429 ﻫ.ق.
155. ناطق بالحق، یحیی بن حسین، تيسير المطالب في أمالي أبي طالب، 1 ج، صنعا ـ یمن، مؤسسة زيد بن علي الثقافية، 1422 ﻫ.ق.
156. نصیبی شافعى، محمد بن طلحه، مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، 1 ج، بیروت ـ لبنان، مؤسسة البلاغ، 1419 ﻫ.ق.
157. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغيبة، 1 ج، تهران ـ ایران، مکتبة الصدوق، 1397 ﻫ.ق.
158. واعظی، احمد، درآمدی بر هرمنوتیک، 1 ج، تهران ـ ایران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1380 ﻫ.ش.
159. ورام، مسعود بن عیسی، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام، 2 ج، قم ـ ایران، مکتبه الفقيه، 1410 ﻫ.ق.
160. هاشمی، سیدحسین، «قرآن و کثرتگرایی دینی (پلورالیسم) مبانی، زمینهها و انگیزهها»، پژوهشهای قرآنی، ش. 31، صفحه 54-75، 1381 ﻫ.ش.
161. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاريخ اليعقوبي، 2 ج، بیروت ـ لبنان، دار صادر، بیتا.
دوّم: معارف الهی
چهارم: درجات معرفت
ششم: انواع معرفت
هشتم: راه معرفت
نُهم: موانع عملی معرفت
سوّم: منابع و ابزار معرفت
هفتم:آثار معرفت
دهم: موانع نظری معرفت
اوّل: حقیقت معرفت
پنجم: زمینههای معرفت
[1]. محمد تقی مصباح یزدی، آموزش فلسفه (مشکات)، ج1، ص150-151.
[2]. محمدحسین طباطبایی، نهایة الحکمة، ص239-240.
[3]. مرتضی مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج13، ص446-447.
[4]. Sophism.
[5]. محمد علی فروغی، سیر حکمت در اروپا، ج1، ص13.
[6]. Gorgias.
[7]. فردریک چارلز کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمهی جلال الدین مجتبوى، ج1، ص112.
[8]. Socrates.
[9]. Plato.
[10]. Aristotle.
[11]. Skepticism.
[12]. Pyrrho.
[13]. حسین بن عبد الله ابن سینا، الشفاء (الإلهیات)، ج1، ص53.
[14]. سوره بقره، آیه 255.
[15]. مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج2، ص229.
[16]. Epistemology.
[17]. حسن معلمی، معرفتشناسی، ص15.
[18]. همان، ص16.
[19]. محمدتقی فعالی، درآمدی بر معرفتشناسی دینی و معاصر، ص31.
[20]. مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج13، ص339.
[21]. همان، ج13، ص342.
[22]. Parmenides.
[23]. Heraclitus.
[24]. Stoicism.
[25]. Epicurus.
[26]. معلمی، معرفتشناسی، ص24-27.
[27]. Plotinus.
[28]. Roger Bacon.
[29]. Thomas Aquinas.
[30]. معلمی، معرفتشناسی، ص28-30.
[31]. René Descartes.
[32]. Empiricism.
[33]. Rationalism.
[34]. John Locke.
[35]. معلمی، معرفتشناسی، ص33-39.
[36]. همان، ص47-56.
[37]. Roderick Chisholm.
[38]. Alvin Plantinga.
[39]. William Alston.
[40]. Roderick Ninian Smart.
[41]. فعالی، درآمدی بر معرفتشناسی دینی و معاصر، ص37-44.
[42]. علی بن موسی ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص348.
[43]. سوره آل عمران، آیه 190.
[44]. سوره یونس، آیه 6.
[45]. سوره جاثیه، آیه 3-5.
[46]. سوره فصلت، آیه 53-54.
[47]. علی سعادت پرور، نور هدايت، ج3، ص212-214.
[48]. حسین بن محمد حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص88.
[49]. حسن بن عبدالله عسکری و نور الدین جزائری، معجم الفروق اللغویة، ص500.
[50]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص348.
[51]. حسن بن علی ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص248.
[52]. سوره توبه، آیه 67.
[53]. سوره توبه، آیه 71.
[54]. امام اول علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 147.
[55]. مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج3، ص121-123.
[56]. محمد بن علی ابن بابویه، التوحيد، ص90-91، حدیث 5.
[57]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 65.
[58]. جعفر سجادی، فرهنگ معارف اسلامی، ج1، ص640.
[59]. میثم بن علی ابن میثم، شرح نهج البلاغة، ج2، ص173.
[60]. علی بن محمد جرجانی، شرح المواقف، ج5، ص188.
[61]. احمد بن علی طبرسی، الإحتجاج، ج2، ص292.
[62]. سوره ق، آیه 37.
[63]. عبد الواحد بن محمد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص501، حدیث 65.
[64]. همان، ص110-111، حدیث 2015.
[65]. همان، ص114، حدیث 2068.
[66]. محمد بن علی ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص627.
[67]. سوره بقره، آیه 283.
[68]. سوره ق، آیه 33.
[69]. محمدحسین طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج2، ص223-224.
[70]. محمد بن ابی بکر تلمسانى، الجوهرة في نسب الإمام علي و آله(، ص35.
[71]. سوره یونس، آیه 62-64.
[72]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص245.
[73]. محمدسعید بن محمدمفید قاضی سعید قمی، شرح الأربعین، ص422.
[74]. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ج1، ص517-518، حدیث 50.
[75]. علی بن عیسی اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص36.
[76]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 153.
[77]. همان، خطبه 87.
[78]. ابراهیم بن علی کفعمی، البلد الأمین، ص251.
[79]. محمد بن یعقوب کلینی، الکافي، ج8، ص247، حدیث 347.
[80]. علی بن محمد خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص262.
[81]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص349.
[82]. همان، ج1، ص349.
[83]. همان، ج1، ص349.
[84]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 37.
[85]. امام چهارم علی بن حسین%، الصحيفة السجادية، ص46.
[86]. محمد بن علی ابن بابویه، علل الشرائع، ج1، ص9، حدیث 1.
[87]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 1.
[88]. سوره یونس، آیه 101.
[89]. مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج13، ص352.
[90]. سوره ذاریات، آیه 56.
[91]. محمد بن عمر فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج28، ص194؛ اسماعیل بن عمر ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج7، ص396.
[92]. طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج18، ص388.
[93]. محمد بن علی کراجکی، کنز الفوائد، ج1، ص55.
[94]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص204.
[95]. کلینی، الکافي، ج1، ص181، حدیث 4.
[96]. ابن بابویه، التوحيد، ص79-80، حدیث 35.
[97]. کلینی، الکافي، ج1، ص85-86، حدیث 2.
[98]. ابن بابویه، التوحيد، ص152، حدیث 9.
[99]. علی بن موسی ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص48.
[100]. سوره ملک، آیه 1.
[101]. سوره هود، آیه 7.
[102]. یحیی بن حسین ناطق بالحق، تيسير المطالب في أمالي أبي طالب، ص511، حدیث 688.
[103]. ابن بابویه، علل الشرائع، ج1، ص9، حدیث 1.
[104]. خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص262.
[105]. سوره ذاریات، آیه 56.
[106]. سوره انعام، آیه 56.
[107]. مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج5، ص239.
[108]. علی بن موسی ابن طاووس، التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، ص363.
[109]. سوره سبأ، آیه 43.
[110]. سوره انسان، آیه 3.
[111]. سوره انسان، آیه 29.
[112]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص301-302.
[113]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، نامه 67.
[114]. همان، خطبه 108.
[115]. سوره اعراف، آیه 36.
[116]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص48.
[117]. سوره یونس، آیه 101.
[118]. سوره حج، آیه 46.
[119]. سوره انبیاء، آیه 22.
[120]. سوره مؤمنون، آیه 91.
[121]. سوره قلم، آیه 1.
[122]. مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج2، ص229-231.
[123]. سوره انعام، آیه 121.
[124]. سوره انعام، آیه 124.
[125]. محمدتقی جعفری تبریزی، معرفتشناسی، مجموعه آثار، شماره 4، ص254-255.
[126]. خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص232-233.
[127]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 198.
[128]. نعمان بن محمد ابن حیون، دعائم الإسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الأحکام، ج1، ص142.
[129]. سوره بقره، آیه 239.
[130]. احمد بن محمد برقی، المحاسن، ج1، ص267، حدیث 352.
[131]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص245.
[132]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص615.
[133]. قاضی سعید قمی، شرح الأربعین، ص421-422.
[134]. طبرسی، الإحتجاج، ج1، ص201.
[135]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص67.
[136]. احمد بن فارس ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج5، ص217.
[137]. سوره شمس، آیه 8.
[138]. حسین بن محمد راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص748.
[139]. سوره روم، آیه 30.
[140]. طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج20، ص297-298.
[141]. سوره مائده، آیه 67.
[142]. سوره فصلت، آیه 6.
[143]. سوره مائده، آیه 111.
[144]. سوره قصص، آیه 7.
[145]. سوره نحل، آیه 68.
[146]. عسکری و جزائری، معجم الفروق اللغویة، ص69-70.
[147]. کفعمی، البلد الأمین، ص251.
[148]. ابن بابویه، التوحيد، ص286-287، حدیث 4.
[149]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 205.
[150]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص291، حدیث 159.
[151]. علی بن حسین%، الصحيفة السجادية، ص98.
[152]. همان، ص116.
[153]. کفعمی، البلد الأمین، ص251.
[154]. کلینی، الکافي، ج1، ص202، حدیث 1.
[155]. کفعمی، البلد الأمین، ص251-252.
[156]. کلینی، الکافي، ج8، ص247، حدیث 347.
[157]. سوره حجرات، آیه 17.
[158]. محمد بن حسن حر عاملی، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، ج15، ص208-209.
[159]. محمدباقر بن محمدتقی مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج1، ص99.
[160]. ابوالحسن رفیعی قزوینی، غوصی در بحر معرفت، ص121-125.
[161]. ابن بابویه، التوحيد، ص292-293، حدیث 1.
[162]. سوره آل عمران، آیه 190-191.
[163]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 133.
[164]. سوره انبیاء، آیه 83.
[165]. سوره انبیاء، آیه 84.
[166]. سوره ص، آیه 43.
[167]. علی بن موسی ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص271.
[168]. سوره بقره، آیه 197.
[169]. سوره آل عمران، آیه 7.
[170]. سوره آل عمران ، آیه 190.
[171]. سوره یوسف، آیه 111.
[172]. سوره غافر، آیه 54.
[173]. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص172-173.
[174]. سوره ق، آیه 37.
[175]. سوره لقمان، آیه 12.
[176]. کلینی، الکافي، ج1، ص16-18.
[177]. سوره ق، آیه 36-37.
[178]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص48.
[179]. کلینی، الکافي، ج1، ص10، حدیث 1.
[180]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص48.
[181]. ابوالعلاء عفیفی، التصوف: الثورة الروحية في الإسلام، ص244.
[182]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص48.
[183]. سوره یوسف، سوره 108.
[184]. طبرسی، الإحتجاج، ج2، ص493.
[185]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص48.
[186]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 192.
[187]. سوره شوری، سوره 52.
[188]. کلینی، الکافي، ج1، ص273، حدیث 1.
[189]. سعید بن هبة الله قطب راوندی، الدعوات، ص92.
[190]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 1.
[191]. همان، خطبه 49.
[192]. همان، خطبه 155.
[193]. حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص84، حدیث 13.
[194]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص28-29.
[195]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 424.
[196]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص217، حدیث 542.
[197]. همان، ص546، حدیث 33.
[198]. همان، ص32، حدیث 458.
[199]. همان، ص326، حدیث 4.
[200]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 407.
[201]. حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص88.
[202]. محمد بن محمد ابن اشعث، الجعفریات (الأشعثیات)، ص213.
[203]. محمد بن محمد مفید، الإختصاص، ص244.
[204]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج75، ص6، حدیث 58.
[205]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص247-248.
[206]. کلینی، الکافي، ج1، ص39، حدیث 3.
[207]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص244.
[208]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 421.
[209]. کلینی، الکافي، ج1، ص25، حدیث 23.
[210]. طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج1، ص47-48.
[211]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج8، ص238-239.
[212]. سوره آل عمران، آیه 191.
[213]. سوره روم، آیه 8.
[214]. سوره نحل، آیه 44.
[215]. سوره روم، آیه 21.
[216]. سوره زمر، آیه 42.
[217]. سوره نحل، آیه 44.
[218]. سوره بقره، آیه 219.
[219]. سوره مدثر، آیه 18-19.
[220]. سوره سبأ، آیه 46.
[221]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج9، ص138-140.
[222]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص245.
[223]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 159.
[224]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص245.
[225]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 49.
[226]. مقداد بن عبدالله فاضل مقداد، الانوار الجلالیة فی شرح الفصول النصیریة، ص99.
[227]. سوره حشر، آیه 7.
[228]. محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة، ج1، ص11-12.
[229]. سوره بقره، آیه 216.
[230]. سوره حجر، آیه 21.
[231]. سوره بقره، آیه 255.
[232]. سوره اسراء، آیه 85.
[233]. طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج6، ص201.
[234]. حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص83، حدیث 12.
[235]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص91، حدیث 1746.
[236]. همان، ص302، حدیث 113.
[237]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص54.
[238]. مفید، الإختصاص، ص244.
[239]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 125.
[240]. مفید، الإختصاص، ص244.
[241]. کلینی، الکافي، ج1، ص27، حدیث 31.
[242]. اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص147.
[243]. محمد بن علی ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص69.
[244]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج70، ص117.
[245]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص38-39.
[246]. علی بن حسین%، الصحيفة السجادية، ص116.
[247]. موفق بن احمد اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج1، ص224-225.
[248]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص42.
[249]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 424.
[250]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص676، حدیث 90.
[251]. سوره كهف، آیه 46.
[252]. سوره حجرات، آیه 7.
[253]. برقی، المحاسن، ج1، ص195، حدیث 18.
[254]. محمد بن علی ابن بابویه، معاني الأخبار، ص240، حدیث 1.
[255]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج1، ص116، حدیث 9.
[256]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج4، ص395.
[257]. احمد بن یحیی بلاذری، أنساب الأشراف، ج3، ص407.
[258]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص54.
[259]. کلینی، الکافي، ج1، ص29، حدیث 35.
[260]. محمد بن علی ابن عربی، محاضرة الأبرار و مسامرة الأخیار فی الأدبیات و النوادر و الأخبار، ج1، ص220.
[261]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 421.
[262]. همان، کلام قصار 281.
[263]. علي بن حسام الدين متقی هندی، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج6، ص686، حدیث 17409.
[264]. سوره ملک، آیه 1.
[265]. سوره هود، آیه 7.
[266]. ناطق بالحق، تيسير المطالب في أمالي أبي طالب، ص511، حدیث 688.
[267]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص74، حدیث 1429.
[268]. کلینی، الکافي، ج1، ص11، حدیث 7.
[269]. همان، ج1، ص16، حدیث 12.
[270]. احمد بن اسحاق یعقوبی، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص246.
[271]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص395.
[272]. محمد بن سعد ابن سعد، الـطبقات الکبری: الطبقة الخامسة من الصحابة، ج1، ص468-469.
[273]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج5، ص424-425.
[274]. محمد بن احمد ذهبی، سير أعلام النبلاء، ج3، ص301-302.
[275]. اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص50-51.
[276]. علی بن حسین ابو الفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص118.
[277]. بلاذری، أنساب الأشراف، ج3، ص407.
[278]. طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج5، ص438.
[279]. کلینی، الکافي، ج1، ص29، حدیث 35.
[280]. همان، ج1، ص16، حدیث 12.
[281]. عبد الحمید بن هبة الله ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج1، ص17.
[282]. محمد بن محمد مفید، النکت الإعتقادیة، ص32.
[283]. قاضی عبدالجبار بن احمد، شرح الأصول الخمسة، ص203.
[284]. محمود بن عبدالله آلوسی، روح المعاني في تفسیر القرآن العظیم و السبع المثاني، ج9، ص19.
[285]. تفتازانی، شرح المقاصد، ج4، ص293.
[286]. عبد الرحمن بن محمد ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج1، ص588.
[287]. محمد سلام مدکور، مباحث الحكم عند الاصوليين، ج1، ص173.
[288]. همان، ج1، ص174.
[289]. محمد رضا مظفر، أصول الفقه، ج1، ص234.
[290]. مدکور، مباحث الحكم عند الاصوليين، ج1، ص168.
[291]. همان، ج1، ص169.
[292]. همان، ج1، ص169.
[293]. احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، مجموع الفتاوى، ج8، ص91.
[294]. سوره إسراء، آیه 15.
[295]. سوره قلم، آیه 35.
[296]. سوره رحمن، آیه 60.
[297]. راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص249.
[298]. علیخان بن احمد مدنی، ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین (صلوات الله علیه)، ج6، ص333.
[299]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص310.
[300]. جعفری تبریزی، معرفتشناسی، ج4، ص261-262.
[301]. ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص273.
[302]. کلینی، الکافي، ج1، ص202.
[303]. سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الکبير، ج8، ص199، حدیث 7810.
[304]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، نامه 31.
[305]. زین الدین بن علی شهید ثانی، منیة المرید في أدب المفید و المستفید، ص135.
[306]. نعمان بن محمد ابن حیون، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، ج3، ص456-457.
[307]. محمد بن علی ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج2، ص69، حدیث 321.
[308]. ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص273.
[309]. سوره بقره، آیه 269.
[310]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص642، حدیث 1196.
[311]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، نامه 31.
[312]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص364.
[313]. ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص273-274.
[314]. عبد الله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص35، حدیث 112.
[315]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص72-73.
[316]. ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج1، ص60، حدیث 29.
[317]. جعفری تبریزی، معرفتشناسی، ص220-221.
[318]. یعقوبی، تاريخ اليعقوبي، ج2، ص246.
[319]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص56، حدیث 1078.
[320]. حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص88.
[321]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، نامه 31.
[322]. محمد بن طلحه نصیبی شافعى، مطالب السؤول في مناقب آل الرسول، ص183؛ مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج75، ص6، حدیث 58.
[323]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص91، حدیث 1746.
[324]. سوره انعام، آیه 11.
[325]. سوره غافر، آیه 82.
[326]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، نامه 31.
[327]. مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج13، ص383-384.
[328]. ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص271.
[329]. سوره یوسف، آیه 111.
[330]. سوره محمد، آیه 10.
[331]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 182.
[332]. سوره مائده، آیه 63.
[333]. سوره مائده، آیه 78.
[334]. سوره مائده، آیه 79.
[335]. سوره مائده، آیه 44.
[336]. سوره توبه، آیه 71.
[337]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص237.
[338]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 176.
[339]. سوره نازعات، آیه 26.
[340]. راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص543.
[341]. علی ربانی گلپایگانی، معرفت دینی از منظر معرفتشناسی، ص32-34.
[342]. کفعمی، البلد الأمین، ص251.
[343]. سوره روم، آیه 30.
[344]. سوره لقمان، آیه 25.
[345]. ابن بابویه، التوحيد، ص330-331، حدیث 9.
[346]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 1.
[347]. کفعمی، البلد الأمین، ص251-252.
[348]. کلینی، الکافي، ج2، ص8-10، حدیث 2.
[349]. کفعمی، البلد الأمین، ص256.
[350]. کلینی، الکافي، ج1، ص139-140، حدیث 5.
[351]. کفعمی، البلد الأمین، ص258.
[352]. همان، ص252.
[353]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 5.
[354]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص49.
[355]. سوره روم، آیه 30.
[356]. سوره حج، آیه 31.
[357]. کلینی، الکافي، ج2، ص12-13، حدیث 4.
[358]. محمد بن حسن طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص114، حدیث 182.
[359]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 1.
[360]. همان، خطبه 57.
[361]. داود بن محمود قیصری، شرح فصوص الحکم، ص107.
[362]. سوره ق، آیه 37.
[363]. کلینی، الکافي، ج1، ص16.
[364]. سوره آل عمران، آیه 159.
[365]. Henri Bergson.
[366]. حسین ابراهیمیان، معرفتشناسی از دیدگاه برخی از فلاسفۀ اسلامی و غربی، ص193-200.
[367]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص59-60.
[368]. ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج2، ص69، حدیث 321.
[369]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج1، ص225، حدیث 17.
[370]. سوره انعام، آیه 121.
[371]. سوره حج، آیه 52-53.
[372]. سوره مجادله، آیه 10.
[373]. سوره محمد، آیه 25.
[374]. سوره انعام، آیه 112.
[375]. حسن معلمی، «معیار سنجش و تمییز شهود رحمانی از شهود شیطانی»، مطالعات معنوی، ش. 4 و 5، 13۹1 ﻫ.ش، ص136-137.
[376]. همان، ص137-138.
[377]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص244.
[378]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 186.
[379]. محمد بن علی ابن بابویه، الخصال، ج1، ص240، حدیث 90؛ مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج67، ص53، حدیث 16.
[380]. صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ص107، حدیث 2.
[381]. سوره نجم، آیه 11.
[382]. ابن بابویه، التوحيد، ص116، حدیث 17؛ مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج4، ص43، حدیث 19.
[383]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص248.
[384]. سوره انفال، آیه 2-4.
[385]. سوره عنکبوت، آیه 69.
[386]. سوره انعام، آیه 75.
[387]. کراجکی، کنز الفوائد، ج2، ص11.
[388]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 220.
[389]. همان، خطبه 222.
[390]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص349.
[391]. سعادت پرور، نور هدايت، ج3، ص233.
[392]. همان، ج3، ص233-234.
[393]. ابراهیم بن علی کفعمی، مصباح الکفعمی، ص255.
[394]. طبرسی، الإحتجاج، ج2، ص336.
[395]. مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج13، ص372-374.
[396]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص349.
[397]. سوره آل عمران، آیه 190-191.
[398]. ابراهیمیان، معرفتشناسی از دیدگاه برخی از فلاسفۀ اسلامی و غربی، ص178-179.
[399]. سوره نحل، آیه 78.
[400]. ابراهیمیان، معرفتشناسی از دیدگاه برخی از فلاسفۀ اسلامی و غربی، ص179-181.
[401]. ربانی گلپایگانی، معرفت دینی از منظر معرفتشناسی، ص30.
[402]. معلمی، معرفتشناسی، ص153-158.
[403]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص244.
[404]. سوره نحل، آیه 78.
[405]. سوره ق، آیه 6.
[406]. ابن بابویه، التوحيد، ص71، حدیث 26.
[407]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص32، حدیث 459.
[408]. سوره بقره، آیه 16.
[409]. مدنی، ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین (صلوات الله علیه)، ج2، ص92.
[410]. همان، ج3، ص307.
[411]. سوره نحل، آیه 15.
[412]. سوره انبیاء، آیه 73.
[413]. سوره بقره، آیه 120.
[414]. سوره حج، آیه 4.
[415]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج11، ص269-270.
[416]. کفعمی، البلد الأمین، ص255.
[417]. علی بن حسین%، الصحيفة السجادية، ص98.
[418]. کفعمی، البلد الأمین، ص255.
[419]. سوره قصص، آیه 56.
[420]. سوره حج، آیه 16.
[421]. محمد بن احمد قرطبی، الجامع لأحكام القرآن، ج12، ص22.
[422]. کفعمی، البلد الأمین، ص257.
[423]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص349.
[424]. سوره مائده، آیه 16.
[425]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص349.
[426]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 87.
[427]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص62.
[428]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص349.
[429]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص151.
[430]. سوره یونس، آیه 5.
[431]. سوره زمر، آیه 22.
[432]. علی بن حسین%، الصحيفة السجادية، ص176.
[433]. مدنی، ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین (صلوات الله علیه)، ج7، ص98.
[434]. کفعمی، البلد الأمین، ص257.
[435]. سوره مائده، آیه 15.
[436]. سوره انعام، آیه 122.
[437]. سوره شوری، آیه 52.
[438]. سوره زمر، آیه 22.
[439]. سوره نور، آیه 35.
[440]. سوره یونس، آیه 5.
[441]. سوره فرقان، آیه 61.
[442]. سوره انعام، آیه 1.
[443]. سوره حدید، آیه 28.
[444]. سوره زمر، آیه 69.
[445]. سوره حدید، آیه 12.
[446]. سوره تحریم، آیه 8.
[447]. سوره حدید، آیه 13.
[448]. سوره حدید، آیه 13.
[449]. راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص827-828.
[450]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص349.
[451]. سوره سجده، آیه 24.
[452]. سوره بلد، آیه 8-10.
[453]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص150.
[454]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 157.
[455]. علی بن حسین%، الصحيفة السجادية، ص46.
[456]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص269.
[457]. سوره انعام، آیه 161.
[458]. ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص271.
[459]. سوره كهف، آیه 6.
[460]. ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص274.
[461]. سوره آل عمران، آیه 103.
[462]. طبرسی، الإحتجاج، ج1، ص100.
[463]. ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص274.
[464]. سوره شمس، آیه 7-8.
[465]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص49.
[466]. سوره طه، آیه 50.
[467]. سوره زمر، آیه 17-18.
[468]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص49.
[469]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 76.
[470]. مدنی، ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین (صلوات الله علیه)، ج3، ص396.
[471]. سوره انبیاء، آیه 51.
[472]. سوره انفال، آیه 24.
[473]. حسین بن محمد راغب اصفهانی، الذريعة إلى مكارم الشريعة، ص120.
[474]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص157.
[475]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 167.
[476]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص613.
[477]. سوره آل عمران، آیه 103.
[478]. جواد بن عباس کربلایی، الانوار الساطعة فی شرح الزیارة الجامعة، ج4، ص217.
[479]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص610.
[480]. همان، ج2، ص610.
[481]. علی بن حسین%، الصحيفة السجادية، ص166.
[482]. همان، ص166.
[483]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص615.
[484]. سوره کهف، آیه 17.
[485]. سوره ابراهیم، آیه 27.
[486]. سوره یونس، آیه 9.
[487]. سوره هود، آیه 88.
[488]. سوره آل عمران، آیه 160.
[489]. ابن بابویه، التوحيد، ص241-242، حدیث 1.
[490]. همان، ص242، حدیث 3.
[491]. همان، ص242، حدیث 2.
[492]. سوره انعام، آیه 125.
[493]. ابن بابویه، التوحيد، ص242-243، حدیث 4.
[494]. سوره زخرف، آیه 13.
[495]. سلیمان بن احمد طبرانی، الدعاء، ص246-247، حدیث 775.
[496]. سوره حجرات، آیه 17.
[497]. سوره اعراف، آیه 43.
[498]. سوره لقمان، آیه 15.
[499]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص73.
[500]. سوره شوری، آیه 23.
[501]. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج25، ص16.
[502]. شهید ثانی، منیة المرید في أدب المفید و المستفید، ص171.
[503]. سوره سجده، آیه 24.
[504]. سوره شوری، آیه 16.
[505]. مفید، الإختصاص، ص247.
[506]. سوره إسراء، آیه 71.
[507]. سوره شوری، آیه 7.
[508]. محمد بن علی ابن بابویه، الأمالي، ص217-218.
[509]. سوره انبیاء، آیه 73.
[510]. سوره قصص، آیه 41.
[511]. صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ص32، حدیث 3.
[512]. سوره رعد، آیه 7.
[513]. طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج13، ص72.
[514]. کلینی، الکافي، ج1، ص191، حدیث 2.
[515]. متقی هندی، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج5، ص764، حدیث 14313.
[516]. سوره مائده، آیه 32.
[517]. امام یازدهم حسن بن علی%، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص348، حدیث 231.
[518]. سوره طه، آیه 79.
[519]. حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص85، حدیث 20.
[520]. محمد بن عيسى ترمذی، سنن الترمذی، ج5، ص662، حدیث 3786.
[521]. محمد بن عبدالله حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص373، حدیث 3312.
[522]. سوره نساء، آیه 59.
[523]. سوره نساء، آیه 83.
[524]. طبرسی، الإحتجاج، ج2، ص299.
[525]. سوره نمل، آیه 24.
[526]. سوره روم، آیه 60.
[527]. بلاذری، أنساب الأشراف، ج5، ص128-129.
[528]. سوره فتح، آیه 28.
[529]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج31، ص308.
[530]. محمد بن محمد مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص240.
[531]. ابن سعد، الـطبقات الکبری: الطبقة الخامسة من الصحابة، ج1، ص468-469.
[532]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج2، ص32، حدیث 22.
[533]. سوره غافر، آیه 28.
[534]. احمد بن داود دینوری، الأخبار الطوال، ص231.
[535]. سوره انعام، آیه 48.
[536]. احمد ابناعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص20-21.
[537]. سوره نحل، آیه 108.
[538]. ابناعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص21.
[539]. سوره طه، آیه 47.
[540]. ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج1، ص60، حدیث 29.
[541]. سوره یس، آیه 20-21.
[542]. سوره طه، آیه 47.
[543]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج2، ص8-9.
[544]. طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج5، ص357.
[545]. سوره آل عمران، آیه 164.
[546]. سوره انبیاء، آیه 73.
[547]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 187.
[548]. جعفر بن محمد ابننما، مثیر الأحزان، ص64.
[549]. ابن بابویه، علل الشرائع، ج1، ص122، حدیث 1.
[550]. احمد بن علی ابويعلى موصلی، مسند أبي يعلى، ج12، ص156، حدیث 6786.
[551]. کفعمی، البلد الأمین، ص257.
[552]. سوره نور، آیه 46.
[553]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج4، ص397، حدیث 5848.
[554]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص72-73.
[555]. سوره بقره، آیه 269.
[556]. سوره انعام، آیه 122.
[557]. کلینی، الکافي، ج1، ص185، حدیث 13.
[558]. سوره صف، آیه 8.
[559]. علی بن حسن ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص205-206.
[560]. سوره نساء، آیه 79.
[561]. سوره کهف، آیه 13.
[562]. سوره شعراء، آیه 227.
[563]. سوره کهف، آیه 39.
[564]. سوره کهف، آیه 9.
[565]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص61.
[566]. سوره مريم، آیه 76.
[567]. علی بن محمد ابن اثیر، الكامل في التاريخ، ج3، ص174.
[568]. سوره قصص، آیه 56.
[569]. ابن بابویه، الأمالي، ص199-200، حدیث 213.
[570]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج2، ص8.
[571]. سوره انسان، آیه 3.
[572]. کلینی، الکافي، ج1، ص163، حدیث 3.
[573]. سوره احقاف، آیه 31.
[574]. سوره نحل، آیه 108.
[575]. طبرسی، الإحتجاج، ج2، ص297-298.
[576]. سوره شوری، آیه 52.
[577]. مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص87.
[578]. سوره نازعات، آیه 17-19.
[579]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص239.
[580]. سوره حج، آیه 32.
[581]. سوره مائده، آیه 32.
[582]. حسن بن علی%، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص348، حدیث 231.
[583]. سوره نحل، آیه 97.
[584]. هادی بن مهدی سبزواری، شرح المنظومة، ج1، ص57.
[585]. مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج5، ص99-102.
[586]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص244.
[587]. سوره آل عمران، آیه 190-191.
[588]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص482، حدیث 19.
[589]. همان، ص41، حدیث 699.
[590]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص245.
[591]. قاضی سعید قمی، شرح الأربعین، ص420.
[592]. ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج2، ص154، حدیث 23.
[593]. قاضی سعید قمی، شرح الأربعین، ص420-421.
[594]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 49.
[595]. همان، خطبه 91.
[596]. حسن بن محمد دیلمی، إرشاد القلوب، ج1، ص29-30.
[597]. سوره آل عمران، آیه 191.
[598]. کلینی، الکافي، ج2، ص55، حدیث 5.
[599]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج68، ص319-320.
[600]. طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج5، ص254.
[601]. طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج5، ص424-425.
[602]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص121، حدیث 2145.
[603]. همان، ص304، حدیث 144.
[604]. اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص34.
[605]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص157-158، حدیث 87.
[606]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص247-248.
[607]. محمد جواد مغنیه، فضائل الإمام علی%، ص376.
[608]. محمد جواد مغنیه، عقليات اسلامية، ج2، ص586.
[609]. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج4، ص534.
[610]. سوره انعام، آیه 104.
[611]. سوره اعراف، آیه 203.
[612]. سوره یوسف، آیه 108.
[613]. سوره قیامت، آیه 14-15.
[614]. سوره صافات، آیه 175.
[615]. جعفری تبریزی، معرفتشناسی، ص466-468.
[616]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص48.
[617]. سوره انعام، آیه 104.
[618]. سوره آل عمران، آیه 13.
[619]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص49.
[620]. سوره يوسف، آیه 108.
[621]. شهید ثانی، منیة المرید في أدب المفید و المستفید، ص171.
[622]. محمد بن حسن طوسی، مصباح المتهجد، ج2، ص596.
[623]. سوره کهف، آیه 22.
[624]. مدنی، ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین (صلوات الله علیه)، ج6، ص330.
[625]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج11، ص91.
[626]. عبد الله بن مسلم ابن قتیبه، الإمامة و السياسة، ج1، ص208-209.
[627]. سوره نور، آیه 44.
[628]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 153.
[629]. اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص36.
[630]. سوره نحل، آیه 107-108.
[631]. سوره انفال، آیه 29.
[632]. سوره شمس، آیه 7-10.
[633]. مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج2، ص232.
[634]. همان، ج13، ص364-365.
[635]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص157.
[636]. سوره نازعات، آیه 40-41.
[637]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص386، حدیث 11.
[638]. سلیمان بن ابراهیم قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج1، ص448.
[639]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص338، حدیث 43.
[640]. سوره جمعه، آیه 2.
[641]. سوره شمس، آیه 7-10.
[642]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، نامه 45.
[643]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص37، حدیث 589.
[644]. مسعود بن عیسی ورام، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام، ج2، ص37.
[645]. کلینی، الکافي، ج1، ص50، حدیث 11.
[646]. شهید ثانی، منیة المرید في أدب المفید و المستفید، ص149-150.
[647]. جعفری تبریزی، معرفتشناسی، ص117-118.
[648]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص345.
[649].عسکری و جزائری، معجم الفروق اللغویة، ص374.
[650]. سوره کهف، آیه 65-67.
[651]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 5.
[652]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص348.
[653]. سوره مائده، آیه 116-117.
[654]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 87.
[655]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص48.
[656]. شهید ثانی، منیة المرید في أدب المفید و المستفید، ص137.
[657]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص73.
[658]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص157.
[659]. کلینی، الکافي، ج1، ص30، حدیث 1.
[660]. همان، ج1، ص30، حدیث 4.
[661]. سوره طه، آیه 114.
[662]. منصور بن حسین آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج1، ص228.
[663]. کلینی، الکافي، ج4، ص34، حدیث 4.
[664]. آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج1، ص228.
[665]. کلینی، الکافي، ج4، ص30-31، حدیث 1.
[666]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج1، ص224-225.
[667]. صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ص8.
[668]. محمد بن حسن فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج1، ص12.
[669]. سوره زمر، آیه 9.
[670]. محمد بن حسن طوسی، الأمالي، ص487-488، حدیث 1069.
[671]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص377، حدیث 14.
[672]. کلینی، الکافي، ج1، ص50-51، حدیث 14.
[673]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص66.
[674]. حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص88.
[675]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج75، ص6، حدیث 57.
[676]. سوره نحل، آیه 78.
[677]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص247-248.
[678]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 161.
[679]. علی صفایی حائری، چهل حدیث از امام حسین%، ص165.
[680]. کلینی، الکافي، ج1، ص27، حدیث 29.
[681]. ابن بابویه، الأمالي، ص222.
[682]. عسکری و جزائری، معجم الفروق اللغویة، ص501-502.
[683]. آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج1، ص230.
[684]. ابن بابویه، الأمالي، ص91، حدیث 64.
[685]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص341، حدیث 70.
[686]. سلیم بن قیس هلالی، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص789-790.
[687]. کلینی، الکافي، ج1، ص45، حدیث 7.
[688]. همان، ج1، ص49، حدیث 6.
[689]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص237-238.
[690]. طوسی، الأمالي، ص208، حدیث 356.
[691]. طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص124، حدیث 196.
[692]. کلینی، الکافي، ج8، ص54.
[693]. حسن بن محمد دیلمی، أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص295.
[694]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص238.
[695]. علی بن ابراهیم قمی، تفسير القمي، ج2، ص146.
[696]. طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص170، حدیث 286.
[697]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص238.
[698]. کلینی، الکافي، ج2، ص319، حدیث 13.
[699]. شهید ثانی، منیة المرید في أدب المفید و المستفید، ص141.
[700]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص238.
[701]. سوره انعام، آیه 34.
[702]. سوره ابراهیم، آیه 12.
[703]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص238-239.
[704]. کلینی، الکافي، ج1، ص46، حدیث 5.
[705]. کراجکی، کنز الفوائد، ج1، ص150.
[706]. شهید ثانی، منیة المرید في أدب المفید و المستفید، ص141.
[707]. سوره نساء، آیه 77.
[708]. جمال الدین حسینی افغانی و محمد عبده، العروة الوثقى، الآثار الكاملة 1، ص225-226.
[709]. کلینی، الکافي، ج1، ص46، حدیث 4.
[710]. ابن بابویه، الخصال، ج1، ص113.
[711]. سوره نساء، آیه 51-52.
[712]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 210.
[713]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص275-276.
[714]. همان، ص239.
[715]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 216.
[716]. همان، خطبه 33.
[717]. همان، نامه 53.
[718]. همان، خطبه 205.
[719]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج2، ص8-9.
[720]. سوره نحل، آیه 125.
[721]. حسین بن محمد راغب اصفهانی، محاضرات الأدباء و محاورات الشعراء و البلغاء، ج1، ص72.
[722]. طوسی، الأمالي، ص56، حدیث 78.
[723]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص19، حدیث 83.
[724]. ابن بابویه، الخصال، ج1، ص113.
[725]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج2، ص37، حدیث 53.
[726]. همان، ج25، ص164-165، حدیث 33.
[727]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص66.
[728]. متقی هندی، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج10، ص255، حدیث 29363.
[729]. ابن بابویه، الخصال، ج2، ص567، حدیث 1.
[730]. شهید ثانی، منیة المرید في أدب المفید و المستفید، ص243.
[731]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص136، حدیث 117.
[732]. شيرويه بن شهردار ديلمي، الفردوس بمأثور الخطاب، ج4، ص193، حدیث 6597.
[733]. حسن بن علی%، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص341-342، حدیث 218.
[734]. شهید ثانی، منیة المرید في أدب المفید و المستفید، ص101.
[735]. حسن بن علی%، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص339، حدیث 214.
[736]. همان، ص343، حدیث 222.
[737]. سوره مجادله، آیه 11.
[738]. محمد بن علی ابن بابویه، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص131.
[739]. حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص85، حدیث 20.
[740]. حسن بن فضل طبرسی، مکارم الأخلاق، ص460.
[741]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص275، حدیث 36.
[742]. حسن بن علی%، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص218-219، حدیث 101.
[743]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص377، حدیث 14.
[744]. سوره حدید، آیه 4.
[745]. سوره انفال، آیه 75.
[746]. خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص175-176.
[747].عسکری و جزائری، معجم الفروق اللغویة، ص414.
[748].سوره انبیاء، آیه 79.
[749].عسکری و جزائری، معجم الفروق اللغویة، ص414.
[750]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج75، ص126، حدیث 7.
[751]. کلینی، الکافي، ج2، ص70-71، حدیث 10.
[752]. اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص34.
[753]. کراجکی، کنز الفوائد، ج2، ص32.
[754]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج75، ص6، حدیث 57.
[755]. شاذان بن جبریل شاذان قمی، الفضائل، ص83.
[756]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص158، حدیث 91.
[757]. سوره احزاب، آیه 53.
[758]. سوره حجرات، آیه 2.
[759]. سوره حجرات، آیه 3.
[760]. کلینی، الکافي، ج1، ص302-303، حدیث 3.
[761]. سوره حجرات، آیه 11.
[762]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 366.
[763]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص87-88، حدیث 1810.
[764]. سوره کهف، آیه 82.
[765]. سوره زخرف، آیه 13.
[766]. طبرانی، الدعاء، ص246-247، حدیث 775.
[767]. سوره ذاریات، آیه 55.
[768]. ابناعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص25.
[769]. کلینی، الکافي، ج1، ص48، حدیث 2.
[770]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص245.
[771]. کلینی، الکافي، ج8، ص162، حدیث 169.
[772]. جعفر بن محمد ابن قولویه، كامل الزيارات، ص103، حدیث 7.
[773]. سوره حدید، آیه 13.
[774]. مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج7، ص58.
[775]. یوسف بن عبد الله ابن عبد البر، جامع بیان العلم و فضله، ج1، ص708، حدیث 1280.
[776]. کلینی، الکافي، ج1، ص44، حدیث 2.
[777]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 239.
[778]. عباس قمی، نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم، ص323-324.
[779]. محمدباقر بن محمدتقی مجلسی، جلاء العیون: تاریخ چهارده معصوم، ص686.
[780]. آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج1، ص228.
[781]. سوره ابراهیم، آیه 11-12.
[782]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص198، حدیث 258.
[783]. ابن قولویه، كامل الزيارات، ص108، حدیث 1.
[784]. همان، ص108، حدیث 3.
[785]. مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص69.
[786] سوره یوسف، آیه 4-5.
[787]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص442.
[788]. حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص88.
[789]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص326، حدیث 1.
[790]. جعفری تبریزی، معرفتشناسی، ص123-124.
[791]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص345.
[792]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 87.
[793].عسکری و جزائری، معجم الفروق اللغویة، ص374.
[794]. طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج2، ص248.
[795]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص567، حدیث 21.
[796]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص347.
[797]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 157.
[798]. مدنی، ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین (صلوات الله علیه)، ج3، ص476.
[799]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص269.
[800]. سوره حجر، آیه 99.
[801]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص298.
[802]. سوره زمر، آیه 22.
[803]. عمر بن احمد ابن عدیم، بغية الطلب في تاريخ حلب، ج6، ص2589.
[804]. خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص232-233.
[805]. کلینی، الکافي، ج2، ص51، حدیث 2.
[806]. سوره انعام، آیه 75.
[807]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص248.
[808]. صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ص355، حدیث 4.
[809]. کلینی، الکافي، ج2، ص231، حدیث 4.
[810]. طبرسی، الإحتجاج، ج2، ص292.
[811]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 3.
[812]. سوره بقره، آیه 63-64.
[813]. حسن بن علی%، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص267، حدیث 135.
[814]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص286.
[815]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج1، ص357-358.
[816]. ترمذی، سنن الترمذی، ج5، ص658-659، حدیث 3775؛ محمد بن یزيد ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج1، ص51، حدیث 144.
[817]. جعفری تبریزی، معرفتشناسی، ص289.
[818]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص240.
[819]. سوره طلاق، آیه 2-3.
[820]. کراجکی، کنز الفوائد، ج2، ص10.
[821]. تلمسانى، الجوهرة في نسب الإمام علي و آله(، ص35.
[822]. کراجکی، کنز الفوائد، ج1، ص279.
[823]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص546، حدیث 40.
[824]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 144.
[825]. جعفری تبریزی، معرفتشناسی، ص67.
[826]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص248.
[827]. سوره انفال، آیه 2-4.
[828]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 309.
[829]. ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج2، ص200، حدیث 1.
[830]. ابن بابویه، التوحيد، ص79-80، حدیث 35.
[831]. سوره حشر، آیه 22.
[832]. سوره آل عمران، آیه 190-191.
[833]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص349.
[834]. سوره انعام، آیه 125.
[835]. سوره مجادله، آیه 22.
[836]. کلینی، الکافي، ج2، ص15، حدیث 2.
[837]. قطب راوندی، الدعوات، ص92.
[838]. سوره نحل، آیه 78.
[839]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص350.
[840]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج91، ص128.
[841]. حسن بن علی%، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص330، حدیث 193.
[842]. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج28، ص194؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج7، ص396.
[843]. سوره ذاریات، آیه 56.
[844]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج2، ص36-37.
[845]. کلینی، الکافي، ج1، ص44، حدیث 2.
[846]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج1، ص221-222.
[847]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص795، حدیث 4.
[848]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج2، ص8.
[849]. سوره غافر، آیه 38.
[850]. سوره بقره، آیه 256.
[851]. سوره نساء، آیه 6.
[852]. سوره انبیاء، آیه 51.
[853]. طباطبایی، المیزان في تفسیر القرآن، ج2، ص342.
[854]. سوره يوسف، آیه 108.
[855]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص613.
[856]. ابن بابویه، التوحيد، ص79-80، حدیث 35.
[857]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص610.
[858]. محمدتقی بن مقصودعلی مجلسی، روضة المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج5، ص463.
[859]. امام هشتم علی بن موسی%، الفقه المنسوب إلی الإمام الرضا%، ص408-409.
[860]. کلینی، الکافي، ج1، ص171-173، حدیث 4.
[861]. ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج2، ص101.
[862]. سوره کهف، آیه 110.
[863]. کلینی، الکافي، ج1، ص398-399، حدیث 2.
[864]. حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص137، حدیث 4638.
[865]. ترمذی، سنن الترمذی، ج5، ص637، حدیث 3723.
[866]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 97.
[867]. طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج5، ص424.
[868]. سوره ذاریات، آیه 49.
[869]. کلینی، الکافي، ج1، ص138-139، حدیث 4.
[870]. ابن حیون، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار، ج3، ص456-457.
[871]. کلینی، الکافي، ج1، ص200، حدیث 1.
[872]. عبدالله بن حمزة المنصور بالله، الشافي، ج3، ص285.
[873]. ابن بابویه، الأمالي، ص61، حدیث 20.
[874]. ابن عربی، محاضرة الأبرار و مسامرة الأخیار فی الأدبیات و النوادر و الأخبار، ج1، ص220.
[875]. سوره فاتحه، آیه 6-7.
[876]. سوره طه، آیه 81.
[877]. سوره نجم، آیه 23.
[878]. سوره مائده، آیه 70.
[879]. سوره نازعات، آیه 40-41.
[880]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج11، ص328-330.
[881]. بلاذری، أنساب الأشراف، ج5، ص128-129.
[882]. سوره قصص، آیه 50.
[883]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج2، ص154.
[884]. کفعمی، البلد الأمین، ص255.
[885]. سوره نحل، آیه 78.
[886]. سوره قیامت، آیه 14.
[887]. کلینی، الکافي، ج1، ص337، حدیث 5.
[888]. کفعمی، البلد الأمین، ص255.
[889]. سوره احزاب، آیه 72.
[890]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص348.
[891]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 103.
[892]. سوره فصلت، آیه 53.
[893]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص350.
[894]. سوره آل عمران، آیه 190-191.
[895]. کلینی، الکافي، ج8، ص247، حدیث 347.
[896]. سوره زخرف، آیه 13.
[897]. طبرانی، الدعاء، ص246-247، حدیث 775.
[898]. سوره توبه، آیه 122.
[899]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج2، ص38.
[900]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص48، حدیث 869.
[901]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص247.
[902]. مفید، الإختصاص، ص221.
[903]. دیلمی، إرشاد القلوب، ج1، ص201.
[904]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص247-248.
[905]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج75، ص8، حدیث 64.
[906]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص73-74.
[907]. شهید ثانی، منیة المرید في أدب المفید و المستفید، ص171.
[908]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 372.
[909]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج2، ص134، حدیث 31.
[910]. امام ششم جعفر بن محمد%، مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، ترجمهی حسن مصطفوی، ص200.
[911]. سوره اعراف، آیه 199.
[912]. مفید، الإختصاص، ص247.
[913]. سوره مائده، آیه 32.
[914]. حسن بن علی%، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص348، حدیث 231.
[915]. کلینی، الکافي، ج2، ص406، حدیث 11.
[916]. طوسی، الأمالي، ص618-619، حدیث 1275.
[917]. ابن بابویه، التوحيد، ص79-80، حدیث 35.
[918]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 478.
[919]. صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين)، ص10، حدیث 4.
[920]. همان، ص9، حدیث 1.
[921]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص621.
[922]. سوره كهف، آیه 82.
[923]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج33، ص423-424، حدیث 631.
[924]. سوره روم، آیه 59.
[925]. کلینی، الکافي، ج1، ص398-399، حدیث 2.
[926]. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج14، ص176.
[927]. کلینی، الکافي، ج1، ص72-74، حدیث 1.
[928]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص38-39.
[929]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص66، حدیث 1288.
[930]. سعید بن هبة الله قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج1، ص246-248، حدیث 3.
[931]. طبرسی، الإحتجاج، ج1، ص16.
[932]. بلاذری، أنساب الأشراف، ج3، ص369.
[933]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص29.
[934]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج1، ص357-358.
[935]. کلینی، الکافي، ج2، ص463، حدیث 2.
[936]. همان، ج1، ص346-347، حدیث 3.
[937]. محمد بن محمد مفید، الأمالي، ص66، حدیث 12.
[938]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 105.
[939]. طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص47-51، حدیث 97-99.
[940]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص109، حدیث 1990.
[941]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص18.
[942]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص41، حدیث 709.
[943]. ابن طاووس، التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، ص363، حدیث 534.
[944]. محمد بن جعفر ابن مشهدی، المزار الکبير، ص577.
[945]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص611.
[946]. اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص50-51.
[947]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص48، حدیث 869.
[948]. مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص78-80.
[949]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص73-74.
[950]. سوره بقره، آیه 170.
[951]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص349.
[952]. علی بن حسین%، الصحيفة السجادية، ص232.
[953]. کلینی، الکافي، ج2، ص588، حدیث 26.
[954]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص235.
[955]. سوره شعراء، آیه 88-89.
[956]. کلینی، الکافي، ج2، ص16، حدیث 5.
[957]. خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص232-233.
[958]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص695، حدیث 198.
[959]. سوره مائده، آیه 32.
[960]. حسن بن علی%، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص348، حدیث 231.
[961]. طبرسی، الإحتجاج، ج1، ص16.
[962]. همان، ج1، ص18.
[963]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 169.
[964]. همان، نامه 65.
[965]. دیلمی، أعلام الدین فی صفات المؤمنین، ص301.
[966]. سوره آل عمران، آیه 103.
[967]. سوره انبیاء، آیه 26-27.
[968]. سوره تکاثر، آیه 8.
[969]. سوره مائده، آیه 3.
[970]. سوره صافات، آیه 24.
[971]. سوره معارج، آیه 1-2.
[972]. شاذان قمی، الفضائل، ص83-85.
[973]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 97.
[974]. طبرسی، الإحتجاج، ج1، ص16.
[975]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 2.
[976]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص87-88، حدیث 1810.
[977]. کلینی، الکافي، ج1، ص33، حدیث 9.
[978]. طبرسی، الإحتجاج، ج2، ص297-298.
[979]. سوره حجرات، آیه 12.
[980]. سوره یونس، آیه 36.
[981]. سوره اعراف، آیه 16-17.
[982]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج56، ص163.
[983]. سوره حجر، آیه 39.
[984]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 211.
[985]. سوره روم، آیه 30.
[986]. مصطفی جعفرطیاری دهاقانی و هادی صادقی، «تأثیر گناه بر معرفت به قبح فعل قبیح از منظر قرآن»، پژوهشنامه اخلاق، ش. 14، 13۹0 ﻫ.ش ، ص109-125.
[987]. کلینی، الکافي، ج2، ص304-305، حدیث 12.
[988]. کفعمی، البلد الأمین، ص253.
[989]. کلینی، الکافي، ج2، ص268، حدیث 1.
[990]. کفعمی، البلد الأمین، ص255.
[991]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 109.
[992]. کفعمی، البلد الأمین، ص257.
[993]. طوسی، الأمالي، ص701، حدیث 1498.
[994]. سوره کهف، آیه 51.
[995]. قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربی، ج3، ص63.
[996]. سوره اعراف، آیه 100.
[997]. کلینی، الکافي، ج2، ص271، حدیث 13.
[998]. مطهری، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج3، ص299-300.
[999]. قطب راوندی، الدعوات، ص92.
[1000]. سوره انعام، آیه 103.
[1001]. کلینی، الکافي، ج1، ص99، حدیث 11.
[1002]. همان، ج1، ص83، حدیث 6.
[1003]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص226.
[1004]. محمد بن حسن طوسی، تهذيب الأحكام، ج9، ص182، حدیث 731.
[1005]. سوره بقره، آیه 130.
[1006]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص178-179.
[1007]. آبی، نثر الدر في المحاضرات، ج1، ص229.
[1008]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص703، حدیث 28.
[1009]. سوره روم، آیه 60.
[1010]. سوره هود، آیه 44.
[1011]. بلاذری، أنساب الأشراف، ج5، ص128-130.
[1012]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، کلام قصار 252.
[1013]. ابن بابویه، عیون أخبار الرضا%، ج2، ص98، حدیث 2.
[1014]. اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص50-51.
[1015]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 14.
[1016]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص40.
[1017]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج33، ص423-424، حدیث 631.
[1018]. سوره جاثیه، آیه 23.
[1019]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج1، ص357-358.
[1020]. سوره غافر، آیه 34.
[1021]. المنصور بالله، الشافي، ج3، ص285.
[1022]. ابن مشهدی، المزار الکبير، ص577.
[1023]. سوره مائده، آیه 32.
[1024]. حسن بن علی%، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص348، حدیث 231.
[1025]. ابن بابویه، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص207.
[1026]. ابن بابویه، التوحيد، ص79-80، حدیث 35.
[1027]. ديلمي، الفردوس بمأثور الخطاب، ج5، ص57، حدیث 7450.
[1028]. کلینی، الکافي، ج1، ص57-58، حدیث 17.
[1029]. محمدسعید بن محمدمفید قاضی سعید قمی، شرح توحید الصدوق، ج1، ص504.
[1030]. مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص299-300.
[1031]. سوره اعراف، آیه 179.
[1032]. سوره اعراف، آیه 205.
[1033]. سوره انبیاء، آیه 1.
[1034]. سوره نحل، آیه 108.
[1035]. جعفری تبریزی، معرفتشناسی، ص593-594.
[1036]. عبدالرحمن بن علی ابنجوزی، بستان الواعظین و ریاض السامعین، ص194.
[1037]. سوره ق، سوره 22.
[1038]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 64.
[1039]. اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص36-37.
[1040]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 153.
[1041]. ابن طاووس، التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، ص363، حدیث 534.
[1042]. سوره اعلی، آیه 9.
[1043]. سوره ذاریات، آیه 55.
[1044]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 105.
[1045]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص69.
[1046]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج2، ص38.
[1047]. سوره نحل، آیه 107-108.
[1048]. کلینی، الکافي، ج2، ص136، حدیث 23.
[1049]. جعفری تبریزی، معرفتشناسی، ص506-508.
[1050]. ابن بابویه، الأمالي، ص216.
[1051]. ابن طاووس، إقبال الأعمال، ج1، ص349.
[1052]. سوره نور، آیه 46.
[1053]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 157.
[1054]. همان، خطبه 87.
[1055]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص269.
[1056]. سوره مائده، آیه 116.
[1057]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص269.
[1058]. سوره انعام، آیه 115.
[1059]. ابن طاووس، جمال الأسبوع بكمال العمل المشروع، ص271.
[1060]. سوره صف، آیه 8.
[1061]. کلینی، الکافي، ج2، ص91، حدیث 13.
[1062]. سوره شوری، آیه 15.
[1063]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، نامه 31.
[1064]. عبد الله بن مسلم ابن قتیبه، عیون الأخبار، ج2، ص338-339.
[1065]. مبارک بن محمد ابن اثیر، النهایة في غریب الحدیث و الأثر، ج4، ص340-341.
[1066]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص408.
[1067]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص288، حدیث 131.
[1068]. سلیم بن قیس هلالی، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص789-790.
[1069]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 25.
[1070]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص238.
[1071]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 125.
[1072]. حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص83، حدیث 12.
[1073]. ديلمي، الفردوس بمأثور الخطاب، ج1، ص433، حدیث 1762.
[1074]. زید بن علی بن الحسین، مسند الإمام زيد، عبدالعزیز بن اسحاق بغدادی، ص348.
[1075]. دیلمی، إرشاد القلوب، ج1، ص171.
[1076]. طوسی، الأمالي، ص134، حدیث 216.
[1077]. سوره بقره، آیه 256.
[1078]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 147.
[1079]. عباسعلی عمید زنجانی، پیوند مذهب و انسان، ص20-23.
[1080] سوره رعد، آیه 18.
[1081]. ابن بابویه، التوحيد، ص90-91، حدیث 5.
[1082]. ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، ص99.
[1083]. کلینی، الکافي، ج1، ص29، حدیث 35.
[1084]. قاضی سعید قمی، شرح توحید الصدوق، ج2، ص78-79.
[1085]. ابناعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص16-17.
[1086]. سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الأوسط، ج6، ص95، حدیث 5906.
[1087]. دینوری، الأخبار الطوال، ص231.
[1088]. ابن مشهدی، المزار الکبير، ص579.
[1089]. ابناعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص20-21.
[1090]. ابن بابویه، الخصال، ج2، ص570.
[1091]. ابناعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص21.
[1092]. سوره یونس، آیه 35.
[1093]. مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص78-80.
[1094]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص157، حدیث 86.
[1095]. حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص85، حدیث 18.
[1096]. ورام، تنبيه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام، ج1، ص17.
[1097]. سوره ابراهیم، آیه 12.
[1098]. سوره بقره، آیه 63-64.
[1099]. حسن بن علی%، التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن بن علي العسكري'، ص267، حدیث 135.
[1100]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص142.
[1101]. ابناعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص25.
[1102]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج1، ص357-358.
[1103]. فضل الله بن علی راوندی کاشانی، النوادر، ص15.
[1104]. ابناعثم کوفی، الفتوح، ج5، ص71.
[1105]. کلینی، الکافي، ج2، ص84، حدیث 2.
[1106]. دینوری، الأخبار الطوال، ص246.
[1107]. مفید، الإختصاص، ص230.
[1108]. ابن قتیبه، الإمامة و السياسة، ج1، ص222-223.
[1109]. سوره نساء، آیه 135.
[1110]. المنصور بالله، الشافي، ج3، ص285.
[1111]. ابن بابویه، معاني الأخبار، ص401-402، حدیث 64.
[1112]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص245.
[1113]. همان، ص296.
[1114]. سوره مائده، آیه 63.
[1115]. سوره مائده، آیه 78.
[1116]. سوره مائده، آیه 79.
[1117]. سوره مائده، آیه 44.
[1118]. سوره توبه، آیه 71.
[1119]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص237.
[1120]. سوره آل عمران، آیه 104.
[1121]. ابن عربی، محاضرة الأبرار و مسامرة الأخیار فی الأدبیات و النوادر و الأخبار، ج1، ص220.
[1122]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص94، حدیث 1800.
[1123]. همان، ص77، حدیث 1483.
[1124]. ناطق بالحق، تيسير المطالب في أمالي أبي طالب، ص270.
[1125]. مفید، الأمالي، ص5.
[1126]. محمد بن محمد سبزواری، جامع الأخبار، ص383، حدیث 1071.
[1127]. ابن طاووس، التشريف بالمنن في التعريف بالفتن، ص363، حدیث 534.
[1128]. کلینی، الکافي، ج2، ص91، حدیث 13.
[1129]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص149، حدیث 246.
[1130]. همان، ص305، حدیث 175.
[1131]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، نامه 53.
[1132]. همان، خطبه 16.
[1133]. عمید زنجانی، پیوند مذهب و انسان، ص15-20.
[1134]. کراجکی، کنز الفوائد، ج2، ص32.
[1135]. سوره بقره، آیه 83.
[1136]. سوره إسراء، آیه 53.
[1137]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص398، حدیث 2.
[1138]. همان، ص172، حدیث 91.
[1139]. Hermeneutics.
[1140]. جعفر سبحانی تبریزی، هرمنوتیک، ص7.
[1141]. Johann Martin Chladenius.
[1142]. Friedrich August Wolf.
[1143]. Friedrich Daniel Ernst Schleiermacher.
[1144]. Wilhelm Dilthey.
[1145]. احمد واعظی، درآمدی بر هرمنوتیک، ص26-28.
[1146]. سوره نساء، آیه 82.
[1147]. سبحانی تبریزی، هرمنوتیک، ص11-14.
[1148]. سوره محمد، آیه 17.
[1149]. سبحانی تبریزی، هرمنوتیک، ص16.
[1150]. همان، ص53-62.
[1151]. Immanuel Kant.
[1152]. سبحانی تبریزی، هرمنوتیک، ص65-73.
[1153]. همان، ص73-74.
[1154]. همان، ص75-76.
[1155]. Realism.
[1156]. Idealism.
[1157]. Friedrich Nietzsche.
[1158]. Hegel.
[1159]. ابن عربی، محاضرة الأبرار و مسامرة الأخیار فی الأدبیات و النوادر و الأخبار، ج1، ص220.
[1160]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص236، حدیث 207.
[1161]. همان، ص492، حدیث 65.
[1162]. سوره غافر، سوره 30-33.
[1163]. سوره طه، آیه 61.
[1164]. طبری، تاریخ الطبري: تاريخ الأمم و الملوك، ج5، ص443.
[1165]. راوندی کاشانی، النوادر، ص15.
[1166]. المنصور بالله، الشافي، ج3، ص285.
[1167]. زید بن علی بن الحسین، مسند الإمام زيد، ص348.
[1168]. طوسی، الأمالي، ص134، حدیث 216.
[1169]. سوره بقره، آیه 156.
[1170]. محمدتقی جعفری تبریزی، تکاپوی اندیشهها، مجموعه آثار، شماره 2، ص199-201.
[1171]. سیدحسین هاشمی، «قرآن و کثرتگرایی دینی (پلورالیسم) مبانی، زمینهها و انگیزهها»، پژوهشهای قرآنی، ش. 31، 1381 ﻫ.ش ، ص56.
[1172]. Hermann Lotze.
[1173]. Metaphysics.
[1174]. John Hick.
[1175]. هاشمی، «قرآن و کثرتگرایی دینی (پلورالیسم) مبانی، زمینهها و انگیزهها»، ص56-59.
[1176]. سوره زمر، آیه 17-18.
[1177]. سوره نحل، آیه 125.
[1178]. سوره عنکبوت، آیه 46.
[1179]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص186، حدیث 41.
[1180]. همان، ص687، حدیث 80.
[1181]. سوره هود، آیه 110.
[1182]. سوره ابراهیم، آیه 10.
[1183]. سوره نحل، آیه 89.
[1184]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 183.
[1185]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص95، حدیث 1811.
[1186]. سوره آل عمران، آیه 81.
[1187]. سوره مائده، آیه 48.
[1188]. سوره فرقان، آیه 1.
[1189]. سوره فرقان، آیه 1.
[1190]. سوره صف، آیه 6.
[1191]. سوره مائده، آیه 15-16.
[1192]. سوره بقره، آیه 41.
[1193]. سوره بقره، آیه 143.
[1194]. سوره آل عمران، آیه 110.
[1195]. سوره فتح، آیه 28.
[1196]. سوره مائده، آیه 65.
[1197]. سوره بقره، آیه 41.
[1198]. سوره آل عمران، آیه 100.
[1199]. سوره بقره، آیه 120.
[1200]. سوره نساء، آیه 47.
[1201]. سوره بقره، آیه 75.
[1202]. سوره بقره، آیه 142.
[1203]. سوره انعام، آیه 87.
[1204]. سوره بقره، آیه 170.
[1205]. طبرسی، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص461.
[1206]. سوره مائده، آیه 64.
[1207]. سوره توبه، آیه 30.
[1208]. سوره توبه، آیه 31-32.
[1209]. سوره آل عمران، آیه 70-71.
[1210]. سوره مائده، آیه 73.
[1211]. طبرسی، الإحتجاج، ج1، ص222.
[1212]. ابن بابویه، معاني الأخبار، ص282.
[1213]. طبرسی، الإحتجاج، ج1، ص50.
[1214]. ابن حیون، دعائم الإسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الأحکام، ج2، ص480.
[1215]. ذهبی، سير أعلام النبلاء، ج1، ص416.
[1216]. همان، ج11، ص232.
[1217]. ديلمي، الفردوس بمأثور الخطاب، ج1، ص433، حدیث 1762.
[1218]. مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج1، ص300.
[1219]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 16.
[1220]. همان، کلام قصار 188.
[1221]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص376، حدیث 2.
[1222]. همان، ص448، حدیث 5.
[1223]. همان، ص77، حدیث 1483.
[1224]. همان، ص498، حدیث 23.
[1225]. همان، ص149، حدیث 246.
[1226]. همان، ص77، حدیث 1482.
[1227]. کراجکی، کنز الفوائد، ج2، ص182.
[1228]. مفید، الأمالي، ص5، حدیث 3.
[1229]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص296.
[1230]. سوره انبیاء، آیه 18.
[1231]. کلینی، الکافي، ج8، ص242، حدیث 334.
[1232]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج75، ص228، حدیث 105.
[1233]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص386.
[1234]. کفعمی، البلد الأمین، ص258.
[1235]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص254، حدیث 328.
[1236]. بلاذری، أنساب الأشراف، ج3، ص407.
[1237]. اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص50-51.
[1238]. اخطب خوارزم، مقتل الحسین%، ج2، ص38.
[1239]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص239.
[1240]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص348-349، حدیث 12.
[1241]. همان، ص17، حدیث 1.
[1242]. مفید، الأمالي، ص52، حدیث 12.
[1243]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص245.
[1244]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص276، حدیث 53.
[1245]. کلینی، الکافي، ج6، ص389-390، حدیث 3.
[1246]. همان، ج2، ص216، حدیث 2.
[1247]. همان، ج3، ص262، حدیث 42.
[1248]. ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (صلى الله عليهم)، ص239.
[1249]. محمد بن ابراهیم نعمانی، الغيبة، ص22.
[1250]. سوره انفال، آیه 75.
[1251]. خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص175-176.
[1252]. کلینی، الکافي، ج2، ص22، حدیث 11.
[1253]. احمد بن عبد العزیز جوهری بصری، السقیفة و فدک، ص76-77.
[1254]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص17، حدیث 1.
[1255]. سوره شوری، آیه 20.
[1256]. سوره هود، آیه 44.
[1257]. بلاذری، أنساب الأشراف، ج5، ص128-130.
[1258]. فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج2، ص466.
[1259]. یوسف بن قزاوغلی ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص217-218.
[1260]. سوره محمد، آیه 7.
[1261]. سوره شوری، آیه 13.
[1262]. سوره آل عمران، آیه 19.
[1263]. سوره مائده، آیه 48.
[1264]. عسکری و جزائری، معجم الفروق اللغویة، ص299-300.
[1265]. محمد بن علی ابن بابویه، كمال الدين و تمام النعمة، ج1، ص317، حدیث 3.
[1266]. سوره توبه، آیه 33.
[1267]. اربلی، كشف الغمة في معرفة الأئمة، ج2، ص37-38.
[1268]. سوره مائده، آیه 3.
[1269]. سوره ضحی، آیه 11.
[1270]. برقی، المحاسن، ج1، ص218، حدیث 115.
[1271]. کلینی، الکافي، ج6، ص438، حدیث 2.
[1272]. محمد بن یزید مبرد، الفاضل، صص 7.
[1273]. علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم و المواعظ، ص240، حدیث 4581.
[1274]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص362، حدیث 22.
[1275]. مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص38-39.
[1276]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص60.
[1277]. سوره کهف، آیه 13.
[1278]. سوره شعراء، آیه 227.
[1279]. سوره کهف، آیه 39.
[1280]. سوره کهف، آیه 9.
[1281]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي طالب(، ج4، ص61.
[1282]. ابن عربی، محاضرة الأبرار و مسامرة الأخیار فی الأدبیات و النوادر و الأخبار، ج1، ص220.
[1283]. زید بن علی بن الحسین، مسند الإمام زيد، ص348.
[1284]. سوره یونس، آیه 32.
[1285]. کفعمی، البلد الأمین، ص254.
[1286]. سوره انعام، آیه 153.
[1287]. احمد بن محمد ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج23، ص417-418، حدیث 15277.
[1288]. کفعمی، البلد الأمین، ص254.
[1289]. مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج91، ص243-244، حدیث 11.
[1290]. همان، ج91، ص147.
[1291]. سوره یونس، آیه 32.
[1292]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 16.
[1293]. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص448، حدیث 5.
[1294]. حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص373، حدیث 3312.
[1295]. کلینی، الکافي، ج2، ص18-19، حدیث 5.
[1296]. همان، ج3، ص31، حدیث 9.
[1297]. ابن بابویه، من لا يحضره الفقيه، ج1، ص36، حدیث 73.
[1298]. کلینی، الکافي، ج1، ص350، حدیث 6.
[1299]. کفعمی، البلد الأمین، ص254.
[1300]. خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص155.
[1301]. علی بن حسین%، الصحيفة السجادية، ص100.
[1302]. ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج23، ص417-418، حدیث 15277.
[1303]. علی بن ابیطالب%، نهج البلاغة، خطبه 16.
[1304]. مفید، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص109-111.
[1305]. طوسی، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشي، ص114، حدیث 182.
[1306]. المنصور بالله، الشافي، ج3، ص285.
[1307]. مسلم بن حجاج قشيری نيسابوری، صحیح مسلم، ج4، ص1873، حدیث 2408.
[1308]. حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص137، حدیث 4638.
[1309]. ترمذی، سنن الترمذی، ج5، ص637، حدیث 3723.
[1310]. حاکم نيشابوري، المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص373، حدیث 3312.
[1311]. همان، ج3، ص162، حدیث 4715.
[1312]. خزاز رازی، كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثنی عشر، ص155.
[1313]. مفید، الأمالي، ص212-213، حدیث 3.